-
دوباره من و مسایل جدیدم
سلام .خدارو شکر این چندوقت خیلی شرایط خوب بوده و ارامش حاکم بر زندگیمون بود تا دیروز که فهمیدم باردارم . همسرم خیلی خوشحال . خودمم خوشحالم ولی تو شوکم نمی دونم چیکار کنم اخه برناممون واسه 7 تا 8 ماه دیگه بود ولی یهو اینجوری شد . حالا کارم چی میشه؟ کنکور از دست میدم وای چی کار کنم؟
-
RE: دوباره من و مسایل جدیدم
تبریک میگم صحراجون.:46:
اما دیگه خیلی باید بیشتر از قبل مواظب باشی که اوضاع خونه طوفانی نشه.:305:
خیلی خوبه که شوهرتم خوشحاله.:227:
حالا دیگه به این مسائل فکر نکن.خدا خودش هواتو داره.
راستی در گوشی یه سوال ازت بپرسم؟(خودتم دوست داشتی؟ کلا با روابط جنسی مشکلی نداشتی؟خودتم میخواستی؟ )
رژیم تغذیه ای و یا قرص خاصی مصرف نمیکردید؟ با برنامه ریزی بود؟
-
RE: دوباره من و مسایل جدیدم
ممنون افتاب جان
اره بدم نمیومد واسه چندماهه دیگه ولی شوکه شدم برنامه هام بهم ریخته هم خوشحالم هم ناراحت نه فقط اسید فولیک برنامه غذاییمونم خیلی رژیمی بود
-
RE: دوباره من و مسایل جدیدم
خوب پس خداروشکر.:46:
راستی برخورد مادرشوهرتینا چطور بود؟ اطلاع دارند؟
منظورت ار رژیم ،رژیم خاصی بود؟ یا رژیم لاغری؟ازمایش و این جور چیزا نرفتید؟
-
RE: دوباره من و مسایل جدیدم
سلام صحرا جون
وای چقدر خوب
خدا رو شکر و چقدر خوشحال شدم براتتتتتتتتتتتتتت
مبارکه ان شاءالله قدمش براتون مبارک و همراه با خیر و برکت باشه
با برنامه ریزی و یکم تاخیر به اون اهداف هم خواهی رسید
باید عنوان تاپیکتو می ذاشتی دوباره من با یک عالمه خبر خوب و شادی
-
RE: دوباره من و مسایل جدیدم
اقلیما جان ممنون
خدارو شکر میکنم ولی واقعا" نگرانم استرس دارم و همش احساس مکنم عقب میمونم حس میکنم زودبوده نمیدونم حسم ضد و نقیض
همسرم مرتب بهم ارامش میده که هیچ مشکلی نیست ولی واقعا" نگرانم 1 MIN شادم 1 MIN ناراحت
من تازه 27 سالم میترسم حس میکنم از همه پیشرفتای زندگی عقب میمونم ولی از طرفی الان نمیتونمم فکر کنم وجود نداشته باشه
توروخدا راهنماییم کنید چیکار کنم؟
افتاب جان
هنوز هیچ کس جز همسرم نمیدونه . ولی فکر نکنم خیلی مادرش خوشحال شه البته ادم بدی نیست ولی قبلا" میگفت زود بچه دار نشید حالا نمیدونم دیگه ... .
رژیم خاص نه چون برنامه بارداریو واسه 7 8 ماه دیگه داشتیم شروع کردیم به رژیم واسه اینکه اندامم بعد بارداری بهم نخوره و سلامتیم حفظ شه . ازمایش خون و مشاور قلب هم دکتر زنانم بهم داده بود ولی نگو وقتی رفتم پیش دکتر زنان 1 هفته باردار بودم نمی دونستم البته این ازمایشات میرم میدم واسه کنترل شرایط بارداری فکر کنم لازم باشه
افتاب جان
هنوز هیچ کس جز همسرم نمیدونه . ولی فکر نکنم خیلی مادرش خوشحال شه البته ادم بدی نیست ولی قبلا" میگفت زود بچه دار نشید حالا نمیدونم دیگه ... .
رژیم خاص نه چون برنامه بارداریو واسه 7 8 ماه دیگه داشتیم شروع کردیم به رژیم واسه اینکه اندامم بعد بارداری بهم نخوره و سلامتیم حفظ شه . ازمایش خون و مشاور قلب هم دکتر زنانم بهم داده بود ولی نگو وقتی رفتم پیش دکتر زنان 1 هفته باردار بودم نمی دونستم البته این ازمایشات میرم میدم واسه کنترل شرایط بارداری فکر کنم لازم باشه
-
RE: دوباره من و مسایل جدیدم
نه اصلا اینطوری نیست ممکنه یه کم با تاخیر به اهدافت برسی ولی حتما می رسی یکی از دوستان من با وجود یه بچه هم درسشو خوند و هم الان سر کار میره همه چیز به خود آدم بر می گرده
منم 27 سالمه و ما هم سال آینده اگه خدا بخواد می خوایم اقدام کنیم
-
RE: دوباره من و مسایل جدیدم
سلام
واقعا و از صميم قلبم به شما تبريك مي گم
هيچ اتفاق خاصي نخواهد افتاد و هيچ چيزي رو از دست نخواهيد داد...بلكه روز به روز بدست خواهيد آورد!
-
RE: دوباره من و مسایل جدیدم
SCI برادر خوبم سلام
واقعا" از دست نمیدم .؟ . سنم خیلی واسه بچه دار شدن کم نیست؟؟.کارم چیکار کنم ؟ درسم چی میشه؟ . استرس اتاق عمل دوران بارداری؟
بعد بدنیا اومدنش چجوری باید بزرگش کنم ؟ اینکه همش کنارم هست چیکار کنم ؟ جوونیم به هدر نمیره؟
ادم نا شکری نیستم از خدام خیلی ممنونم که بهمون لطف کرده و این هدیرو بهمون داده ولی این استرس ها دست خودم نیست
میشه بهم را حل بدید؟
-
RE: دوباره من و مسایل جدیدم
اصلا هم سنت کم نیست .چون باید به فاصله سنی خودتون با بچه هم اهمیت بدید چون مهمه.تازه اگه بخوای بچه دوم هم بیاری به طور نرمال تا 35 سال وقت داری.باید تجدید قوا کنی یا نه؟
-
RE: دوباره من و مسایل جدیدم
نقل قول:
نوشته اصلی توسط sahra100
SCI برادر خوبم سلام
واقعا" از دست نمیدم .؟
نه واقعا از دست نمي ديد! تازه داريد به دست مي آريد...
اما هرگز فراموش نكنيد:
1. قوانين جديد خونه رو توافق كنيد
2. در اين دوران ارتباطات شما با خانواده خودتون احتمالا بيشتر مي شه، اولويت شما شوهرتونه و بايد آسودگي شما و ايشون و آرامش خونه با رفتاري جرات مندانه حفظ بشه
3. شوهر شما هميشه اولويت اول شماست...
سنم خیلی واسه بچه دار شدن کم نیست؟؟
نه خيلي هم مناسبه..
کارم چیکار کنم ؟
بعد از مدتي مرخصي مي گيريد. و بعد از زايمان ادامه مي ديد... به همين راحتي
نشد هم كلا خارج مي شيد و بعدا ادامه مي ديد
درسم چی میشه؟
درستون رو ادامه مي ديد.. امسال نشد سال ديگه!
استرس اتاق عمل دوران بارداری؟
اوه.. اشتياق زايمان و ديدار با كوچولويي كه قراره بياد رو باهاش عوض كن...
بعد بدنیا اومدنش چجوری باید بزرگش کنم ؟
هر آن كس كه دندان دهد نان دهد... خدا هست، شما هستي و شوهرت هم هست! و دوتايي خدا رو شكر سالم و سلامت... بزرگ مي شه خانم!
اینکه همش کنارم هست چیکار کنم ؟
لذت ببر!
جوونیم به هدر نمیره؟
به هيچ وجه.. به هيچ وجه... به هيچ وجه
يه رفيق پيدا مي كنيد، يه دوست خوب كوچولو! خيلي بستگي داره كه به عنوان يك انسان و دوست نگاهش كنيد و يا مزاحم! اگر به عنوان يك انسان نگاهش كنيد و عاشقش باشيد نه تنها مزاحم نيست، نه تنها جووني شما هدر نمي ره بلكه جووني شما رو چند برابر مي كنه..
ادم نا شکری نیستم از خدام خیلی ممنونم که بهمون لطف کرده و این هدیرو بهمون داده ولی این استرس ها دست خودم نیست
میشه بهم را حل بدید؟
ببينيد براي زندگي شما وجود اين آقا يا خانم لازم بود. حالا هر زماني كه مي خواستن تشريف بيارن، استرس تشريف فرمايي ايشون و شرفيابي شما دو نفر خدمتشون شما رو اذيت مي كرد.. خب كم چيزي نيست! و طبيعتا شما در دوره بارداري بايد آرامشهاي بيشتري داشته باشيد و زندگي رو ساده تر و با چالش كمتري سپري كنيد
حتما در تجهيزات و الزامات دوره بارداريتون يك مشاور روانشناسي هم بگذاريد كه شما رو ببيند و با او صحبت كنيد
به هيچ وجه خانواده ها رو درگير ماجراهاي خونه نكنيد
سعي كنيد تا جائيكه ممكنه مستقل از خانواده ها باشيد
شوهرتون در اولويت اول شماست، اعتبار ايشون رو به هيچ وجه در اين دوره خدشه دار نكنيد
توجه داشته باشيد كه شوهر شما هم بسيار نسبت به شما در اين دوره و توجه شما به خودش حساس خواهد شد
حتما از متخصص زنان خودتون و از طريق سايتهاي تخصصي، از روشهاي ارتباطات جنسي در اين دوران باخبر بشيد
كاملا جرات مندانه رفتار كنيد.. كار شما در اين وادي سخت تر شد و بايد بسيار جرات مند،صريح و قاطع باشيد
سخت نگيريد خواهر عزيزم...
مبارك باشه
-
RE: دوباره من و مسایل جدیدم
SCI عزیز ممنونم که کنارمید و پاسخ سوالاتم رو زود دادید
حتما" به نکاتی که شما و دوستای خوبم گفتید دقت میکنم و سعی میکنم شوهرم همچنان الویت اول زندگی باشه و اعتبارش حفظ شه
میام از شرایطم میگم لطفا" تنهام نذارید
واقعا" ممنونم
-
RE: دوباره من و مسایل جدیدم
صحرای گلم... ورود امانت الهی رو به زندگیت تبریک میگم. فقط می خواستم یک نکته که خودم بهش رسیدم بگم...
تولد بچه یک اتفاق نیست. اینطور نیست که مثلا اشتباه کنیم و بچه به دنیا بیاد. پشت تولد هر بچه، یک سرنوشت، یک کتاب مکتوب، یک خواست الهی و یک ماموریت نهفته هست. این قضیه اتقدر ساده نیست که تو بگی الان نمی خواستم 7-8 ماه دیگه بایستی میومد!!!! ... عزیزم! در تمام مواردی که دیدم فرزند ناخواسته ای بدنیا اومده دلیلی داشته و به خیر و صلاح اون خانواده بوده!... پس با لبخند ورود کوچولو رو خوشامد بگو و نگذار استرس مامان، نی نی رو ناراحت کنه....:46:
-
RE: دوباره من و مسایل جدیدم
سرافراز جان سلام
ممنون که برام نوشتی تو نوشتت حال خاصی بود . خداروشکر میکنم از بابت این هدیه ولی هم شوکم هم نگران که البته از صبح با حرفهای دوستای هربونم تو اینجا خیلی ارامشم بیشتر شده ولی این تغییر نقش هم نگران و ناراحتم میکنه هم خوشحالم . خوشحالم میکنه که خدا این لیاقت رو بهم داده که والاترین موجودش رو شکل بدم و ناراحت و نگرانم که این دوران رو چجوری میگذرونم ؟ بچم سالم؟ میمونه؟و .... بعد بدنیا اومدنش دست و پام بسته میشه اسمم میشه مامان یجور حس پیری انگار بهم دست میده نمیدونم چجوری باید بگم حسم ولی در هر حال خدارو واقعا" شاکرم
-
RE: دوباره من و مسایل جدیدم
واااااااااااااااااااااااا ااااااااااااااااااااااااا ااااااااااااااااای
سلام صحرا جون، سلام مامان مهربون
:43:
به خدا یه جوری شدم خوندم بارداری، اینقدر این چند روز تحت فشار بودم که نمیومدم تاپیکتو بخونم
صحرا جون، میگن دعای مامانها که باردارن خیلی گیراست
برای هممون دعا کن
برای زندگی خودت و اون کوچولوی خوردنی هم بیشتر از همه
برات یک دنیا خوشحالم
احساس خاله شدن خیلی باحالههههههههههه :311:
ووووووووووووی
جیگرشو بخورم
:227:
-
RE: دوباره من و مسایل جدیدم
سلام
صحرا جان واقعا به شما وشوهرتون تبريك ميگم
مطمئن باش خدا ميدونسته كه از پسش برمياييد براي همين اين كوچولو را هديه كرده
مباركتون باشه :310:
-
RE: دوباره من و مسایل جدیدم
شمیم عزیزم سلام
ممنون از تبریکت . امیدوارم هرچه زودتر این ارامش به جمعتون برگرده و مطمینم تو این قدر قدرت داری که دوباره همه چیو اروم و روبراه کنی . واسه همتون خیلی دعا میکنم و به فکرتونم . ممنون که به تاپیکم میای و تنهام نمیذاری :46:
تنهای نا امید عزیز اول از همه ممنونم از ابراز لطفت و محبتت بعدم امیدوارم هیچوقت مثل نام کاربریت نباشی که یه دنیا غم به ادم میده :43:
-
RE: دوباره من و مسایل جدیدم
دوستای خوبم سلام
یه راهنمایی میخوام ازتون . در جریان قطع رابطه ما با خانواده هامون فکر کنم بودید الان من هنوز بارداریم به مادر و پدرم نگفتم واین خبر و دوست دارم کنار همسرم بدم همسرمم از وقتی فهمیده بادارم بهچ عنوان بحث نمیکنه باهام
باهاش صحبت کردم که این خبرو باهم بدیم میگه تو خودت تنها برو بگو بعد یک هفته یه بنامه میذاریم منم میام باهات اونجا . من جوابی ندادم و نمیخوام تحت فشار بذارمش ولی اگه بگم توام باید بیای میاد باهام الان ولی این کار درست؟ تنها رفتنم درسته؟ ...
و موضوع دوم رابطه با فامیل که ما عاشوراها همیشه مراسم داریم و همه هستن حالا همسرم از الان داره میگه من یهو نمیتونم بیام روز عاشورا اونجا ازم نخواه بعدم تا وقتی کارم درست نشده نمیخوام برخوردی داشته باشم حالا بنظر شما من چه برخوردی واسه این دوتا موضوع داشته باشم؟ از طرفیم تو فامیل نمی خوام فکر کنن من همسرم مشکل داریم و من تو این مسایل باردار شدم لطفا" بهم کمک کنید
-
RE: دوباره من و مسایل جدیدم
به نظر من بهترین کار اینه که همون روز عاشورا که شلوغه و مراسم دارین بیاد، هم بدون دلیل نیست که خجالت بکشه و روش نشه ،هم پیش فامیل خوبه.
الان رو بزار طبق نظر خودش، بگو باشه پس من خودم الان تنهایی میرم اما روز عاشورا رو بیا باهم بریم.
-
RE: دوباره من و مسایل جدیدم
اخه روز عاشورا براش خیلی سخته فکر کنم چون هی همه میگن چه خبر چیکار میکنی ناراحت میشه و اصلا" دوست نداره اونجا بیاد پس چیکار کنم
-
RE: دوباره من و مسایل جدیدم
نباید دروغ بگیم اما مجبور نیستیم هر راستی رو هم بگیم.
ممنون خوبیم خدا رو شکر.میگذرونیم زیر سایه شما.
-
RE: دوباره من و مسایل جدیدم
سلام
خوب به مامانت بگو یه روز زنگ بزنه خونتون رسما دعوتتون کنه به یه بهانه ای و هم حال و احوال کنه یه شبی غیر از عاشورا که خودتون هستید و قبل از عاشورا مثل پنچ شنبه و جمعه این هفته
همسرت مگه الان سر کار نمیره که میگه می خوام کارم درست شه؟
-
RE: دوباره من و مسایل جدیدم
نه کاری که مد نظرش هنوز ردیف نشده . خونه مامانم اینا میگه میام ولی تو این خبر و برو اول تنها بده چندروز بعدش یه برنامه میذاریم میریم خونشون
عاشورام که میگه ازم نخواه که بیام چیکار کنم؟
-
RE: دوباره من و مسایل جدیدم
صحرا جان یواش یواش
صبور باش
قدم خیلی بزرگی رو برداشته اونم میاد شاید امسال نیاد ولی یواش یواش می اد
موضعگیری نکن مقابلش سعی کن حس کنه درکش می کنی و دوستشی
مطمئن باش اگه صبوری کنی حتما حتما میاد
خودتو نگران نکن
الان دیگه کم کم باید این نگرانیارو از خودت دور کنی که دوران بارداریه راحت و آرومی رو پشت سر بذاری
به هر حال در آینده مجبور که بیاد
زیاد هم مهم نیست که عاشورا برید یا نرید اگه نیومد تنها نرو و یه بهونه ای بیار مثل سفر و یا......
-
RE: دوباره من و مسایل جدیدم
سلام دوستای خوبم
د یشب یهو همسرم تلفن داد دستم گفت زنگ بزن به مامانت اینا هر موقع امادگی دارن بریم اونجا . منم زنگ زدم بابام گفت بفرمایید خلاصه اخر شب باهام رفتیم اونجا همسرم که خیلی نرمال خوب سلام و علیک کرد مامان بابامم خیلی گرم و بروی خودشون نیاوردن . خلاصه کیک گرفته بودیم توش پستونک و شیشه شیر گذاشته بودیم تا کیک باز کردن شوک شدن فکر کنم هنوزم تو شک باشن :311: خیلی بهمون تبریک گفتن و ...
از اونجا که اومدیم همسرم گفت هفته بعد رفتیم صدای قلب بچرو بشنویم زنگ بزنیم با مامان بابات بریم بعدم گفت میشه منم به مامانم بگم تو بارداری ؟ منم با اینکه دوست ندارم ولی گفتم باشه عیبی نداره
حالا فقط میمونه داستان روز عاشورا؟ چجوری متقاعدش کنم که بیاد یا اصلا" نخوام بیاد؟؟
اگه کسی بفهمه من باردارم بگه اشتباه کردی سنت کم بود .... چی باید بگم که هم محترمانه باشه هم قاطع؟
-
RE: دوباره من و مسایل جدیدم
وای وای از زبون این مردم
من اول کلی بهت تبریک میگم موچ
در مورد روز عاشورا یک حسی بهم مبگه خودش میاد تو اصلا گیر نده حالا اینو باز خیلی نظر نمیدهم چون هراز گاهی خودمم اینجور مشکلاتو دارم
اما در مورد حرف مردم
اگه کسی گفت اشتباه کردی سنت کم بود بگو:
نه اصلا ... میخواهم لذت مادر بودن وپدر بودن رو واسه خودم و شوهرم زودتر فراهم کنم
وقتی زندگی به کاممه وقتی شوهرم اینقدر خوبه چرا نخواهم خدا یک موجود خوبه دیگه از وجود این مرد فوق العاده رو به من بده؟؟؟؟
یعنی صحرا اینو بگی میترکن عملا منفجر میشن
-
RE: دوباره من و مسایل جدیدم
یعنی پستونک و شیشه شیر رو هم کنار کیکتون گذاشته بودید؟! چه جالب!!!!!!! حالا ایده کی بود؟
خداروشکر
:227::227:
-
RE: دوباره من و مسایل جدیدم
ایده خودم همسرمم کلی استقبال کرد
-
RE: دوباره من و مسایل جدیدم
سلام صحرا جان
به مامانت اینا بگو دعوتش کنند
و یا نزدیک مراسمشون شد یه بار بهش بگو اگه گفت نه اصرار نکن
صحرا جان از تو که یه ادم تحصیل کرده هستی بعیده که حرف مردم برات مهمه
اصلا بگن اشتباه کردی چه اهمیتی داره
در ضمن بچه های ما چه گناهی کردن که طعم داشتن یه مادر جوون و پر حوصله رو از دست بدن بخاطر اینکه سن بارداری به نادرست تو مملکت ما رفته بالا...
-
RE: دوباره من و مسایل جدیدم
اقلیما جان منم به حرفهات معتقدم ولی چندروزیه خیلی حساس و عصبی شدم
اگه کسی این حرف هارو بزنه یهو قاط میزنم واسه همین میخوام از الان امادگی داشته باشم واسه پاسخ مناسب و محترمانه
-
RE: دوباره من و مسایل جدیدم
من بودم به جای تو اگه کسی این حرفو بهم می زد
می گفتم که بارداری من با برنامه ریزی و بررسی و تحت نظر پزشک و تشخیص سن مناسب بارداری بوده و به تشخیص پزشک اصلا هم زود اقدام نکردیم
بعدشم صحرا جان نگرانی ها رو از خودت دور کن و درکت مکنم چه حسی داری ولی با اومدنش تمام این چیزا از یادت میره و حساس زیبای مادری جای همه نگرانی هاتو میگیره و زندگیت پر از هدفو انگیزه هم برای خودت و هم برای همسرت میشه
از روزی که گفتی بارداری این حسو به منم منتقل کردی
دیشب با همسرم در این رابطه دوباره صحبت کردیم و تصمیمیاتی هم گرفتیم جالب اینجاست که حرفای تورو همسر من میزنه مثلا میگه چرا می خوای خودتو درگیر کنی و الان داریم برای خودمون می ریمو میایم ولی تو چرا می خوای........
من دیشب بهش گفتم که اولا اگه می خواستیم تفریح دو نفره ای داشته باشیم که بچه با اومدنش بخواد مختلش کنه تا الان که 4 ساله می گذره باید می کردیم که نکردیم
بعدشم اینقدر حس مادر بودن و پدر بودن و حتی نگرانی ها و وابستگی هاش لذت بخشه که با اومدنش همه این فکرا میره
-
RE: دوباره من و مسایل جدیدم
سلام دوست خوبم
تبریک میگم، ایدت خیلی باحال بود
خدا رو شکر
صحرا جان، به کسی اجازه نده صحبت کنه، اگرم صحبت کرد بگو صلاح مملکت خویش خسروان دانند
بگو بچم مامان میخواد نه مامان بزرگ
هههههههههههه
:43:
-
RE: دوباره من و مسایل جدیدم
من نمیدونم کی به صحرا خانوم گفته سن 27 سالگی کمه واسه حاملگی؟!
اصلا نگران این موضوع نباش.خیلی هم سن خوبیه.
-
RE: دوباره من و مسایل جدیدم
اقلیما شمیم افتاب عزیزم
ممنون از رهنمایی های خوبتون
اقلیما جان امیدوارم هر چه زودتر به صلاحت باشه و یه نی نی خوشگل بیاد تو دلت . راستش ن نگران درگیر شدن و از دست دادن تفریحم نیستم همش فکر میکنم بقیه دارن فوق میخونن بعد من کنکور امسال از دست میدم یا کارم خیلی واسم مهم ولی نی نیم خیلی مهم تر واسه همین اگه نی نی بیاد میخوام بیشتر وقتم واسه اون باشه خوب در نتیجه کاریو که این همه واسه داشتنش تلاش کردم میترسم از دست بدم
ولس از نظر روابطم مطمینم خیلی با همسرم محکم تر میشه چون عاشق نی نی یعنی این چندروز که واقعا" با همه وجودش دنبال راحتیم
-
RE: دوباره من و مسایل جدیدم
صحرا جان خوبی؟
چه خبر؟
برای خونه مامانت اینا چی کار کردی؟
عاشورا می اد خونه مامانت اینا؟
-
RE: دوباره من و مسایل جدیدم
سلام اقلیما جان
خداروشکر خوبم . اوضاع هم خوبه ولی خیلی عصبی و حساس شدم میخوام خودم کنترل کنم ولی پخ کنن گریم راه می افته . یجورایی کلافم .
خونه مامانم اینا اومد واسه دادن خبر نی نی خیلی هم خوب بود شرایط کاملا" میفهمیدم مامانم خودش داره کنترل میکنه ولی ناراحته ولی بهر حال خیلی سعی کردن گرم برخورد کنن و هیچی بروشون نیاوردن مثل قبل فقط عزت و احترام
برای عاشورا به اجبار من احتمالا" میاد ولی اصلا" دلش نمیخواد بیاد میگه بعد یکسال نگاه ادما اذیتم میکنه اینکه بگن چه خبر کجاهایی کار و بار خوبه اذیت میشم بهم فشار میاد دلم نمی خواد بیام اونجا . منم درک میکنم ولی شرایط اونجا خصوصا" الان که باردارم جوریه که نمی خوام کسی من تنها ببینه بدون شوهرم امکان نرفتنمم وجود نداره مجبورم برم .
در عین حالم این مساله کارش مطمینم افسردش کرده خیلی سعی میکنه جلوم بروز نده ولی کاملا" میفهمم یه علت بزرگ فرار از جمع کارش احساس ارزشمندیش از دست داده فکر می کنه چون کارش درست نشده ارزشمند نیست واقعا" نمی دونم چیکار کنم
-
RE: دوباره من و مسایل جدیدم
سلام صحرا جان
رفتید عاشورا منزل مامانت؟
اوضاع خوبه؟
-
RE: دوباره من و مسایل جدیدم
خدارو شكر كن اين يه نعمت فرزند زندگي رو شيرين ميكنه
-
RE: دوباره من و مسایل جدیدم
سلام اقلیما جان
نه قبل عاشورا گفت باشه میام یهو شب تاسوعا گفت نمیخوام بیام یعنی چی بیام اونجا هی هرکی منو ببینه میخواد بپرسه کارم چیه اصلا" تو متوقعی توام نرو منم دیگه کنترلم از دست دادم گریمم گرفته بود گفتم اصلا" مگه گناه کردم اره میخوام برم مهمونی میخوام ادم ببینم چقدر بشینم گوشه خونه بمن چه شماها بی کس و کارید مگه مادر خودت همش اینور اونور نیست توام خواستی بیا نخواستی ام جهنم فکر میکنم مردی مثل همیشه تنها میرم گفت خوب من میام میرسونمت منم خیلی داغ بودم گفتم نمیخوام مگه معلولم یا دستم کج خودم بلدم برم خلاصه تنها رفتم بماند که هرکی رسید یه چیزی بهم گفت که کجاس؟ دلمون تنگ شده؟ چیزی شده ؟؟ .... تا اخر شب که 11 شب زنگ زدم تنها اینا نگرانن بیام خونه میگه میخواستی زودتر بیای منم جواب ندادم بیچاره داداشم کوبیده یک عالمه اومده که من تنها نرم خونه روز عاشورام دوباره تنها رفتم شب دختر داییم و شوهرش دنبال ماشینم باز اومدن که تنها نباشم اونوقت اقا تو خونه بشینه میوه بخوره بحدی ازش عصبانیو ناراحتم که دیگه هیچ کدوم از دکترهارو نمیذارم باهام بیاد حالا که سختی من حاضر نیست تحمل کنه و اینقدر خودخواه بیخود میکنه بخواد لذت پدر شدن ببره شنبه وقت دکتر دارم اونم میخوام تنها برم از دیشب که خرش از پل گذشته و نیمده من اینهمه تحقیر شدم و عین این بی کس بودم هی اومده تو خونه بغلم کرده و بهم چسبیده دلم میخواد خفش کنم بمن چه که بیکاره اخه شاید تا ابد کارش درست نشه گناه من چیه ابروم تو فامیل رفته همرو دارم جمع میکنم یه خبری واسه خواهرش بشه بد تلافی میکنم سرشون
-
RE: دوباره من و مسایل جدیدم
سلام صحرا جون
صحرا جان دوباره رابطتونو خراب نکن
تو از اول پیش بینیه این قضیه رو می کردی پس بیخود کشش نده
شوهر تو خیلی عوض شده ولی یه کم دیگه صبوری کن تا همه چیز درست بشه
درکت می کنم که چه قدر سختت بوده تنهایی اونجا
ولی به عواقب این لج و لجبازی فکر کن که دودش همه تو چشمان خودت میره
الان باید فقط به فکر آرامش خودت باشی در ضمن یادتم باشه الان دیگه تنها نیستی و با نا آروم کردن خودت آرامش به کوچولوی معصوم هم بهم می ریزی که ممکنه تو رشدش و سلامتیش تاثیر منقی بذاره