-
از زندگی و دعوا با شوهرم خسته شدم...
سلام دوست عزیز شوهرم هیچوقت قبول نمی کنه مقصره داره دیوونم میکنه منم دلم میخواد بمیرم اما ازون دنیا میترسم. همش از خدا میخوام زودتر منو ببخشه و ازین دنیا ببره. دیشب بدجوری دعوامون شد. وقتی خوبیم خیلی خوبو مهربون و خوش قلبه اما وقتی حتی سر یه چیز کوچولو بحثمون میشه وحشتناک میشه حتی دیشب گوشیشو پرت کرده شیشه ویترین و شکسته از صبح رفته بیرون نمیدونم چیکار کنم فقط دلم میخواد دیگه تو این دنیا نباشم توروخدا هرکی اینو میخونه راهنماییم کنه............................................ ..................... :302:
:203:توروخدا کمکم کنید توروخدا دارم دیوونه میشم........ :316::302:
-
RE: از زندگی و دعوا با شوهرم خسته شدم...
سلام دوست عزيز به تالار همدردي خوش امدي:328:
ميشه بيشتر توضيح بدين .از سنتون مدت ازدواج تحصيلات ،داشتن بچه و ....
بيشتر بحثتون روي چه مسائليه؟لطفا با مثال توضيح بدين تا دوستان بهتر بتونن راهنمايي كنن
-
RE: از زندگی و دعوا با شوهرم خسته شدم...
سلام دوست عزيز به تالار همدردي خوش امدي
ميشه بيشتر توضيح بدين .از سنتون مدت ازدواج تحصيلات ،داشتن بچه و ....
بيشتر بحثتون روي چه مسائليه؟لطفا با مثال توضيح بدين تا دوستان بهتر بتونن راهنمايي كنن
چرا اون مقصره ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
-
RE: از زندگی و دعوا با شوهرم خسته شدم...
1.5 سال عقد و 2ماه از عروسيمون ميگذره. هم سنيم و 26 سال
نمي دونم چي بگم وقتي خوبه خيلي خوبه اما يه كوچولو مخالفش ميگم انگار جني ميشه!
بدجوري بد اخلاق ميشه اصلا نمي خواد مخالفش نظر بدم هيچوقتم كوتاه نمياد اگه تا 10 روز هم سر صحبتو باهاش باز نكنم نمياد جلو قهر ميمونه انقدر منتطر ميمونه تا من همه تقصيرا رو به گردن بگيرم بعدش يهو خوب خوب ميشه كه آدم تعجب ميكنه!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!:exclamation::exc lamation::exclamation:
مثلا ديروز رفته بودم خريد اونم كار داشت رفته بود بيرون. همينطوري يهو دلم خواست براش يه چي بخرم رفتم ادكلن بخرم اما اوني كه ميخواستم نبود اومدم بيرون چند قدم كه رفتم دستمو بوييدم ديدم خوش بو و هموني شد كه ميخواستم دوباره برگشتم و خريدمش واسه همين يكم دير شد يهو بارون گرفت بهم زنگ زد گفتم كه كجام و يه مغازه واسه خريد مونده رفتم تو يه پاساژ دوباره زنگ زد يكم عصباني بود گفت گفتم كه زود بيا خيس نشي، گفت من فلان جام همون دوروبرا بود اسم پاساژو گفتم گفتم بيا اونجا دنبالم كه خيس نشم، انگار بدش اومد گفت اه تا اونجا بيام دور بزنم با بد اخلاقي گفت زود باش كارت تموم شد زنگ بزن. منم اعصابم خورد شد كلي خوذد تو ذوقم كه براش با اون همه حس كادو خريده بودم كارم كه تموم شد راه افتادم و زنگ زدم گفتم دارم ميام بارون خيلي شديد شد تموم لباسام خيس شده بود انقدر بارون تو صورتم بود كه به زور ماشينشو پيدا كردم نشستم تو ماشين و بهش گفتم نميتونستي بياي كه اينطوري نشم ديگه تا خونه هيچكدوم حرف نزديم، رسيديم كادوشو گذاشتم تو كشوش يكم باهاش حرف زدم گفتم كارش بد بود به آروميم گفتم اما ميگفت تقصير تو بود بايد زود ميومدي كه خيس نشي هرچي ميگفتم همينو ميگفت گفتم بگو ببخشيد تا ذوقم برگرده و كادوتو بدم گفتم به خاطر كادوي تو ديرم شد براش تعريف كردم كه با كلي ذوق خريدمش اما باز همونو ميگفت هيچوقت نميخواد بگه ببخشيد و قبول كنه اشتباه كرده انقدر به حالت عجز افتادم كه زدم زير گريه وقتي ديدم حرفامو نمي فهمه و درك نميكنه،گريه كردم گفتم اشكالي نداره حالا برو بيار كادوتو باز كن يا مي خواي من بيارمش، اما هيچي نگفت چشماشو بست چند بار گفتم اينو ،گفتم حالمو نگير من كلي ذوق داشتم.عصباني شد داد زد گفت منت نذار اصلا نمي خوامش گفتم به خدا منت نميذارم نكن اينطوري باز داد زد دعوا كرد گفت بندازش دور نميخوامش.:163:
اينو كه شنيدم قاطي كردم :97:حالم بد شد ديوونه شدم كلي زدم تو سر خودم انتظار شنيدن اين حرف رو نداشتم واقعا برام سنگين بود. اونم قاطي كرد گفت حالا خيس شدي ديگه نمردي كه :163: :97::320: صندلي رو برداشت خواست پرتش كنه طرف بوفه به زور از دستش گرفتم خواستم زنگ بزنم به داداشش گوشيشو پرت كرد شيشه بوفه تازه جهازم شكست. خيلي حالم بد شد يه عالمه گريه كردم داد ميزد ميگفت اگه ميخواي جدا ميشيم مهرتم خواستي ميدم :163: هرچي بيشتر ميشنيدم حالم بدتر ميشد بعدش گرفت خوابيد منم كلي گريه كردم تا خوابيدم الان دستام يه عالمه كبود شده ديشب تو دعوا كه نشونش دادم دستامو اصلا ناراحت نميشد ميگفت خودت كردي تقصير خودته الاانم دستام درد گرفته نوشتم. از صبحم كار داشت رفته بيرون هنوز نيومده زنگم نزده منم زنگ نزدم
2 سال قبل از عقد با هم دوست بوديم اما با رعايت ادب و بقيه چيزا. وقتيم ازم خواست كه با هم باشيم ميگفت بدجوري عاشقمه حتي از وقتي بچه بوده منو ميخواسته و اگه قبولش نكنم تا آخر عمر ازدواج نميكنه و ديوونه ميشه. آخه آدم از همچين آدمي كه اينطوري ميگفته انتظار اين كارا و حرفا رو داره؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ همينه كه بيشتر ديوونم ميكنه:302:
ممنون از خوش آمد گوييتون تو روخدا هرچه زودتر راهنماييم كنيد دارم ديوونه ميشم
نمي دونم چيكار كنم
با كارايي كه كرده (همون شكستن شيشه و حرف از مهريه و جدايي و اينكه گفته خيس شدي نمردي كه!) چه رفتاري داشته باشم باهاش. ميخواستم زنگ بزنم به داداشش اما ميدونم بد ميشه باهام
خواهش ميكنم خوب راهنماييم كنيد بگيد كلا چكار كنم و الان تو اين موضوع چيكار كنم و چه طوري رفتار كنم؟
-
RE: از زندگی و دعوا با شوهرم خسته شدم...
سلام عزیزم عروسیتون مبارک تازه اول راهین نگران نباش اصلا چیزی نشده .
نظراتم شخصی می باشد )
اولین اشتباه وقتی گفت زود بیا فقط میگفتی چشم عزیزم دوم وقتی گفتی نمی تونستی بیای که خیس نشم باید م گفتی مرصی عزیزم که اومدی ببخشید منتظر موندی ممنون
و اینکه وقتی دعواتون شد جواب نمی دادی و موضوع کادو رو نباید به این زودی مطرح می کردی عزیزم بی اعتبار سازی کردی تاپیک منو بخون قسمت صحبتهای اقای اس سی ار درباره اداب گفتگو چند بار بخون و نت برداری کن خیلی کمکت می کنه من در عرض دوهفته زندگیم با استفاده از جملات درست متحول شده ادام می تونه با همسرش هم رسمی باشه هم محبت کنه هم صمیمی .
من اگر جای تو بودم بهش زنگ میزدم و می گفتم عزیزم به خاطر دیروز ببخشید به خاطر اینکه منتظر موندی ممنون که اومدی دنبالم و غیره
از حرفهایی هم که بهت زده ناراحت نباش مطمئن باش از ته دلش نبوده به اعصابت مسلط باش تمرین تنفس کن موفق باشی .
-
RE: از زندگی و دعوا با شوهرم خسته شدم...
n1n2n14 عزیز
عروس خانم، تبریک میگم
جان سخت عزیز
من متأسفانه با شما موافق نیستم، من همیشه سعی کردم به دل شوهرم راه بیام اگه همچین مسائلی پیش میومد کوتاه میومدم، و در آخر همسرم به جای اینکه متوجه اشتباهاتش بشه فکر میکرد چون من میرم جلو فهمیدم که اشتباه کردم و یه جور عذرخواهیه
اشتباهات منو تکرار نکن
من مسئله رو خوندم، به نظرم اشتباهات همسرت به شدت بیشتر از تو هست، محکم وایستا بهش بگو پرت کردن کار بچه هاست و مجبورش کن حتی اگه به قهر و مسائل بدتری منجر بشه ازت عذرخواهی کنه
اگرنه از فردا ، روزی یه شیشه باید عوض کنی و دور از جون دو روز دیگه باید زره تنت باشه که چیزی سمت خودت پرت نکنه
اصلا کوتاه نیا
اصلا هم زنگ نزن که ببخشید
چون کارت اشتباه نبوده
-
RE: از زندگی و دعوا با شوهرم خسته شدم...
عزیزم سلام
من با عذر خواهی در مواقعی که همسزت مقصره موافق نیستم چون دیگه وظیفه ی تو میشه حتی اگه اونم مقصر باشه و یه اشتباه خیلی خیلی بزرگ هم خدای نکرده مرتکب بشه همه اهل و عالم هم بگن اون مقصره هیچ وقت عذرخواهی نخواهد کرد و برای صحبت کردن تو باید پا در میونی کنی؟؟؟ میگن زندگی مشترکه پس باید همه چیزش مشترک باشه
در مورد عصبانیت ها باید بگم سکوت بهترین راهه بعد از اروم شدن اوضاع میتونی حرفت رو بزنی و حرفش رو بشنوی
الان هم که قهرین دقیقا می فهمم اینکه میگی تا تو نری بگی ببخشید اون هم نمیاد جلو کاملا می فهمم چی میگی
تو هیچ وقت شرایط رو توی قهر قرار نده که مجبور بشید منتظر هم باشید ایشون دوست پسرت نیست همسرت و جاش توی خونه در کنار توئه اگه دیدی زنگ نزد تو به یه بهانه ای قبل از دیر شدن و گذشت زمان بهش زنگ بزن نذار این زنگ نزدن به دو روز بکشه زنگ بزن با لهنی که انگار نه انگار اتفاقی افتاده مثلا بهش بگو امشب سر راه نون بخر یا بهانه های دیگه
حتی اگه دل خوشی ازش نداری اینکارو بکن ( معذرت خواهی نکنی) فقط حرف بزن تا قهر و دوری عادت نشه
دوم :برای اینکه بفهمه اشتباه کرده و پرت کردن و داد زدن و .... کار زشتیه باید به مرور روش کار کنید
الان بحث مفصلی داره فعلا کاری که باید انجام بدی اینه که یجوری فضا رو به حالت عادی برگردونی
و از قهر فاصله بگیری اینطوری نه غروری شکسته میشه و نه ازاری میبینی چون ازش خبر هم داری
و اینو بهش به مرور یاد میدی که زن و شوهرید نه دو دوست پس قهر معنایی نخواهد داشت
اول اینکارو انجام بده بقیه اش هم به مرور بهت کمک می کنن دوستان
-
RE: از زندگی و دعوا با شوهرم خسته شدم...
سلام عزیزم.من هم بهت تبریک میگم.و ازت خواهش میکنم الان که اول راهی زندگیتو درست پایه ریزی کن اگه بخوای تو هر دعوایی گریه کنی و شوهرتم حق رو به خودش بده تا آخرش هم همین میشه.اول سعی کن محکم باشی عصبانیتهای شوهرت زیاد بهم نریزدت بعدش هم باهاش درست و منطقی صحبت کن که هروقت میخوای بری خرید بالاخره یکی دو ساعتی طول میکشه اگر ناراحت میشه از دیرکردنت خودش باهات بیاد من نمیگم باهاش سرسختانه مقابله کن اما به زبون نرم حرفاتو بهش بزن و بگو چقدر از کارش ناراحت شدی آخه عصبانیتها و دعواهای بی دلیل کاری میکنه که آدم تمام خوبیهای طرفش رو کم کم فراموش میکنه .فقط اینو بدون هرچی گریه کنی و حرص بخوری خودتو داغون کردی پس به دنبال راه بهتر باش
-
RE: از زندگی و دعوا با شوهرم خسته شدم...
عزیزم من گفتم اگر با همسرت درست صحبت کنی واداب گفتگو را یاد بگیری هیچ وقت دعوات نمیشه که به اینجاها بکشه برای دیگران هم متاسفم که دوستمون رو به جای راهنمایی بیشتر به دعوا راهنمایی می کنن .مثلا اون موقع که بهش گفتی کارش بد بود به ارومی هم گفتی فکر می کنی که خیلی هم خوب حرف زدی ولی به نظر من طرز صحبتت با همسرت که نمی دونی کجا چی بگی و چطوری برخورد کن باعث دعوا میشه ببخشید که انقدر رک گفتم .
شمیم بهاری عزیز شایدهمسر شما با ایشون فرق داشته باشه که حتما داره و اینها اول زندگیشونه و اینکه طرز عذر خواهی مهمه نگفتم همیشه این کارو بکنه گفتم طوری برخورد کنه که اصلا پیش نیاد بنظر من تو این مسئله پیش پا افتاده دو نفرشون درست برخورد نکردن بهش گفته زود بیا خوب میگفت باشه چی میشد اون شوهرش نه دشمنش .
-
RE: از زندگی و دعوا با شوهرم خسته شدم...
جان سخت عزیز
من نگفتم بی احترامی کنه یا دعوا کنه، و اینم قبول ندارم که یه مشکل پیش پا افتاده بوده
پرت کردن وسیله اصلا و به هیچ وجه پیش پا افتاده نیست
چرا با هر چیزی خیلی راحت برخورد میکنین؟
منم فکر میکردم شوهر بقیه مثل شوهر من نیستن
ولی حالا جایی وایستادم که میگم کاش اون موقع که بهم میگفتن محکم برخورد کن نمیگفتم شوهر من یه چیز دیگس و الان هم دارم به ایشون میگم
که البته با روحیه ما خانمها بعید بدونم ایشون هم اینو قبول کنن و امیدوارم فقط به جمع ماهایی که سعی کردیم با ملاطفت زندگی رو بسازیم و موفق نشدیم نپیوندن
مردها ذاتا افرادی هستند که وقتی بهشون ملایم میگی که کارت اشتباه بوده پیش خودشون فکر میکنن اگه اشتباه بود تو اینقدر آروم نمیگفتی
و وقتی محکم برخورد میکنی، حساب کار میاد دستشون
این راجع به همه مردها صدق میکنه و تفاوت بین شخصیتی مردها تغییری تو این ذاتشون به وجود نمیاره
مادرم، خاله هام، عمه هام، دوستام، و متأسفانه حالا دیگه خود من اینو کاملا تجربه کردیم
تجربه ای که خیلی سخت و تلخه ولی واقعیت داره و کسانی موفق هستند که از این تجربه تلخ استفاده کنن و با توهم اینکه شوهرم با بقیه فرق داره به این جمع بزرگ نپیوندن
-
RE: از زندگی و دعوا با شوهرم خسته شدم...
عزیزم باشما نبودم کلی گفتم اشتباه برداشت نکن من اول دعوا رو گفتم پیش پا افتاده که با اداب گفتگو نادرست به یه مسئله بزرگ تبدیل شد که شروعش با جمله نمتونستی بیای و بعد با تو بدی از همون اول یه تشکر از اومدنش می کرد به اینجا نمی کشیدامتحانش مجانی ... شروع شد .
چرا فکر می کنین اگر تو موارد کوچک یه باشه به همسرتون بگید کوچک میشید بلکه دوست داشتنی تر می شوید .
-
RE: از زندگی و دعوا با شوهرم خسته شدم...
اما اون كه نيومد دنبالم همونجايي كه بود وايستاد من رفتم پيشش و موش آب كشيده شدم داشتم از سرما ميمردم و صورتم انقدر خيس بود كه چيزي نميديدم بارونش مثل سيل بود حتي آب رفته بود تو كفشم اونوقت ميرفتم با اون قيافه ازش تشكر ميكردم ميگفتم مرسي كه همونجا وايستادي تا من بيام؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟!!!!!!!!!!!!!!!!!: 316:
خونمون نزديكه خونه بابامه ديشب آخر شب اومد باهم رفتيم خونه حتي تو يه اتاق ديگه خوابيد اين دو شب رو صبحم رفت سر كار تاحالام باهم يه كلمه حرف نزديم حتي سلامم نگفتيم صبح.
آخه من ئاقعا از دستش ناراحت و عصبانيم با حرفا و كارايي كه انجام داد خيلي بهم برخورده بهم توهين شده بينمون احترام نمونده
ساعت 5 از سر كارش مياد توروخدا بگيد چه طوري برخورد كنم؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ دقيق بگيد
فقط صبح بهش اس ام دادم گفتم به توهم ميگن مرد؟ خيلي سنگدلي دست و ژام كبود شده ميخوام لباس بپوشم دردم ميگيره اونوقت تو اصلا با ديدن كبوديا حتي دلت نسوخت برام:302:
به نظرتون اگه به خواهرش يا برادرش بگم درسته؟ يا يه طوري بگم كه فقط بدونن اما بهش نگن كه گفتم و كاري نكنن؟ اما ميدونم اگه بگم و اونم بدونه ازين بدتر ميشه و لج ميكنه و عوض ميشه و تو خوبياشم ديگه محلم نميذاره
خواهش قشنگ و كامل راهنماييم كنيد
ممنون
خيلي حالم بده اصلا فكر نميكردم و دوست نداشتم زندگيم اينطوري بشه
-
RE: از زندگی و دعوا با شوهرم خسته شدم...
سلام
وای چقدر اسم کاربریت سخته؟؟؟!!!! تصاعد هندسیه؟؟؟:46:
بگذریم اینا واسه فان بود
ببین عزیزم برو پست www.hamdardi.net/thread-18006.html رو بخون ببین مینا با عجول بودنهاش با واکنش های انفعالیش چه بروز خودش و شوهرش آورده بود؟!
شما هم دقیقا داری همین کارو میکنی
نگرانی مضطربی فکر میکنی دیگه همه چیز تموم شده ... به قول مینا تو آخرین صفحه پستش ما هنر زندگیو بلد نیستیم همش میخواهیم تف و لعنت به زندگی بفرستیم
حالا به نظرات من گوش کن( نظر شخصیه)
ساعت 5 که شوهرت اومد عادی رفتار کن ... نه اینکه هی بپری تو بغلش نــــــــــــــه ولی مرتب پشت چشمم نازک نکن
یک کافی یا چای داغ با بیسکویت واسش بیار...یک خسته نباشید گرم هم بگو برو سر کارات ... از دیدش مخفی نشو ولی زیاد هم جلوش آفتابی نشو ... الان جفتتون تی ان تی های اماده انفجارید... اگر داستان خوب پیش رفت وقت واسه صحبت هست خیالت جمع
یک چیزیو یاد بگیر خواهر خوشگلم ... هیچ وقت پای کسیو رو وسط نکش
نبین الان شمیم میخواهد جلسه خانوادگی بزاره... بحث شمیم فرق میکنه اون زورشو زده دیگه انرژی نداره ولی شما تازه اول راهی پس یک ضربدر قرمز بکش رو خانواده (مخصوصا خانواده اون) همین اول کاری خودتو خراب نکن
اس ام اس صبحتم خوب نبود یعنی افتضاح بود....
من به شخصه به این نتیجه رسیدم 99/99 درصد دعواها به خاطر همین اس ام اس و تلفن زدن بوده ...بیچاره گراهام بل :311:
از همین الان تو همین سایت یک عالمه روش های درست صحبت کردن و درست انتقاد کردن رو پیدا کن بخون
و عملی کن
نتایج رو بیا بگو
آخرش تاپیک شمیم رو بستن
بچم نفهمید بلاخره چیکار کنه:316:
-
RE: از زندگی و دعوا با شوهرم خسته شدم...
عزیزم
می دونم الان شرایط خوبی نداری اما یکم سعی کن به خودت بیای و ارامشت رو حفظ کنی
دوم یه بار دیگه اون چیزی که بهت گفتم رو بخون و جا داره تشکر کنم که بهش اس ام اس دادی اما ای کاش موضوع رو نمی گفتی اخه ادم حرف دلش رو با اس ام اس مس زنه !!!
وقتی اومد خونه نه قپ و لپ کن و نه بی محلی بهش سلام کن فقط یه سلام که فکر نکن شرایط خونه توی وضعیت قهره
بعدش به کارهای خودت برس تا وقتیکه دیدی یکم خستگی اش در رفت بهش بگو که از دیشب خیلی ناراحتم و حرفای دیگه ات رو بزن اما نه با جبهه گیری :305:
بعدش یا دادو بیداد میکنه و حالت دفاعی به خودش میگیره یا به ارامی تو باهات حرف میزنه اگه حالت اول اتفاق افتاد: تو از خودت دفاع کن بگو که رفتار تو هرچقدر هم اونو ناراحت کرده باشه دیگه حقت کتک خوردن و این حرکات ناشایست نیست
اما لج بازی نکن هرچه با خونسردی همراه با سیاست بری جلو موفق تری اما کوتاه هم نیا
اینجور مردا یکم با خودشون خلوت کنن می فهمن چیکار کردن و پشیمون هم میشن اما در همین هنگام تو با زرنگیت باید باعث بشی تا تیر رو به هدف بزنی و به مرور بهش بفهمونی و یاد بدی که با احترام باشه و وقتی عصبانی مشه شکستن و کتک زدن هیچی خوب نمی کنه و بدتر هم میکنه
گفتم اگه اومد تو سعی کن عصبانیتت رو کنترل کنی و فقط نشون بدی ناراحتی - مظلوم بازی در بیار اما توی چهارچوبی که باعث پررو شدنش نشه که فکر کنه هربلایی سرت بیاره توهم هیچی نمیگی
الان کار مهمی که باید انجام بدی اینه که فقط ناراحتیت رو نشون بدی
عزیزم یادت نره اگه اون دادو بیداد کرد اگه توهم بخوای ندونسته عمل کنی یه چیز دیگه هم میشکنه
-
RE: از زندگی و دعوا با شوهرم خسته شدم...
نقل قول:
نوشته اصلی توسط فرانک68
عزیزم
می دونم الان شرایط خوبی نداری اما یکم سعی کن به خودت بیای و ارامشت رو حفظ کنی
دوم یه بار دیگه اون چیزی که بهت گفتم رو بخون و جا داره تشکر کنم که بهش اس ام اس دادی اما ای کاش موضوع رو نمی گفتی اخه ادم حرف دلش رو با اس ام اس مس زنه !!!
وقتی اومد خونه نه قپ و لپ کن و نه بی محلی بهش سلام کن فقط یه سلام که فکر نکن شرایط خونه توی وضعیت قهره
بعدش به کارهای خودت برس تا وقتیکه دیدی یکم خستگی اش در رفت بهش بگو که از دیشب خیلی ناراحتم و حرفای دیگه ات رو بزن اما نه با جبهه گیری :305:
بعدش یا دادو بیداد میکنه و حالت دفاعی به خودش میگیره یا به ارامی تو باهات حرف میزنه اگه حالت اول اتفاق افتاد: تو از خودت دفاع کن بگو که رفتار تو هرچقدر هم اونو ناراحت کرده باشه دیگه حقت کتک خوردن و این حرکات ناشایست نیست
اما لج بازی نکن هرچه با خونسردی همراه با سیاست بری جلو موفق تری اما کوتاه هم نیا
اینجور مردا یکم با خودشون خلوت کنن می فهمن چیکار کردن و پشیمون هم میشن اما در همین هنگام تو با زرنگیت باید باعث بشی تا تیر رو به هدف بزنی و به مرور بهش بفهمونی و یاد بدی که با احترام باشه و وقتی عصبانی مشه شکستن و کتک زدن هیچی خوب نمی کنه و بدتر هم میکنه
گفتم اگه اومد تو سعی کن عصبانیتت رو کنترل کنی و فقط نشون بدی ناراحتی - مظلوم بازی در بیار اما توی چهارچوبی که باعث پررو شدنش نشه که فکر کنه هربلایی سرت بیاره توهم هیچی نمیگی
الان کار مهمی که باید انجام بدی اینه که فقط ناراحتیت رو نشون بدی
عزیزم یادت نره اگه اون دادو بیداد کرد اگه توهم بخوای ندونسته عمل کنی یه چیز دیگه هم میشکنه
نه نه
الان وقتش نیست
اول بایداوضاع خونه اروم شه که شاید چند روز طول بکشه
بعله شکستن کار قشنگی نیست و باید در موردش صحبت کرد
اما نه الان
-
RE: از زندگی و دعوا با شوهرم خسته شدم...
عزیزم عجله نکن سلام کن و کارهای خودت لزومی نداره که نشون بدی ناراحتی و حرفی هم نزن بزار هر دوتون اروم شین 2 روز دیگه الان هر حرفی بزنی بدتر دعوا میشه صبور باش صبر کن ازت خواهش میکنم صبر کن کارخاصی نکن .معمولی باش نه ناراحت نه عصبانی . اس مس بدی زدی اداب گفتگو رو بخون ببین من هم همیشه شمشیرمو برا شوهرم از رو می بستم و می گفتم چرااینجوری مکنه اما وقتی درست صحبت کردن رو یاد گرفتم درست شد بهش نگو که اون فقط مقصره هر دو مقصرین و بازم نارحت نشو اما من فکر می کنم اتیشو تو با حرفهات درست می کنی مثل اس مست اداب گفتگو رو برو بخون همش من نباش یکم نیم من باش
اگر هم خواستی حرف بزنی مثلا بگو عزیزم از این که این موضوع بینمون پیش اومد ناراحتم من دوست دارم و نمی خواستم اینطوری بشه می خوای راجبع بهش صحبت کنیم نظر تو چیه استفاده از کلمه می خوای خیلی مهمه . هی بهش کار بدی رو که کرده تو روش نزن که تو منو کبود کردی چرا کردی بدتر میشه دنبال راه حل باش برای صحبت فکر کنی حتی بنویس بعد بگو
یه مثال برات می زنم مثلا امروز وقتی تو سایت بودم همسرم بهم گفت این کارها چی مکنی خودتو سر کار گذاشتی این چرتو پرتا چی
گفتم عزیزم اگه تو بخوای انجام نمی دم مشکلی با کار من داری نظرت چی گفت نه عزیزم هر کاری دوست داری انجام بده و غیره و لی اگر بهش میگفتم که تو چیکار به کار من داری که می تونستم بگم اما نگفتم و بهش احترام گذاشتم اون هم به من احترام گذاشت و یه دعوا خیلی راحت حل شد منم از حرفهاش اصلا نارحت نشدم خوب نظرش بود اما خیلی راحت باهاش برخورد کردم و مشکل حل شد امااگر یکی اون می گفت یکی من به طوفان تبدیل می شد شاید هم به زدو خورد .
ما برای ارامش دادن به هم زندگی می کنیم ارامش بده و ارامش بگیر احترام بزار و بگیر
-
RE: از زندگی و دعوا با شوهرم خسته شدم...
خونه بابامم،هنوز نيومده خونه، بهش اس ام اس دادم گفتم به ماماان بگم كجايي كه هنوز نيومدي جواب نداد!
البته كتك نزدا فقط دستشو ميورد طرفم اما كنترلش ميكرد درگيري با صندلي كبودم كرد و ضربه هايي كه خودم به خودم زدم
آخه چطوري دلم بياد الان باهاش عادي رفتار كنم با كارايي كه كرده با خراب كردن جهيزيم با حرف از مهريه و جدايي زدنش اصلن دلم نمياد برم جلو
اوني كه ميگفت بدون من نميمونه و نميتونه زندگي كنه اونوقت الان اين كارا رو كرده و اين حرفا رو زده
بدجوري دلم سوخته
الان برم باز فك ميكنه دفعه بعدم همينه
دارم ديوونه ميششششششششششششششششششششششش ششششم
-
RE: از زندگی و دعوا با شوهرم خسته شدم...
[size=x-small][size=xx-small]حرف فرانک رو گوش کردم غروب بعد از اینکه جواب اس ام اسم رو نداد بهش زنگ زدم با سردی گفتم کجایی گفت ماشینم خراب شده بردم تعمیرگاه دیر میام شام بخوریدچیزی نگفتم و خداحافظی کردم.
اما میدونم بهم دروغ گفته اینو بهونه کرده کهنیاد خونه. :302: بابام تعجب کرده میترسم بفهمن چه اتفاقی افتاده:302:
چند روز پیش کاری واسه دوستش انجام داده بودم به مشکل بخورده مثه اینکه اونم یه ساعت پیش بهم زنگ زد و اینو بهم گفت اونم با سردی منم گفتم سعی میکنم مشکل دوستشو حل کنمو تا حالام نیومده
فعلا از حرف نزدن اومدیم بیرون
اما اصلا دلم نمیاد باهاش حرف بزنم و برم جلو
حتی احساس میکنم دیگه دوستش ندارم
دلم میخواد بهش بگم ازت بدم میاد بعدشم یه عالمه بزنمش!!!!!!!!!!
فعلا کاری که میکنم اینهه که وقتی اومد دنبالم سرد بهش سلام میکنم و باهم میریم خونه و مثل دیشب و پریشب تو اتاقای جدا بخوابیم امشبو بیشتر از یه سلام و پرسیدن درباره ماشینش بیشتر نمیتونم حرف بزنم.
صبحم وقتی خوابم میره سرکار البته از سروصدا بیدار می شما اما خودمو میزنم به خواب.
این کارایی که امروز انجام دادمو امشب و صبح انجام میدم حالا لطفا راهنماییم کنید فردا چطوری باهاش رفتار کنم؟ البته احتمالا فردا باید مشکل دوستشم حل کنم احتمالا بخاطر این باهام تماس بگیره و راهنماییم کنه.
خواهش میکنم دقیق و واضح و شمرده شمرده و مرحله مرحله و کامل راهنماییم کنید.
خواهرتون بعد خدا تموم امیدش به شماهاست تا نمیره:323::325::203::203::203:[/size][/size]
حرف فرانک رو گوش کردم غروب بعد از اینکه جواب اس ام اسم رو نداد بهش زنگ زدم با سردی گفتم کجایی گفت ماشینم خراب شده بردم تعمیرگاه دیر میام شام بخوریدچیزی نگفتم و خداحافظی کردم.
اما میدونم بهم دروغ گفته اینو بهونه کرده کهنیاد خونه. 302 بابام تعجب کرده میترسم بفهمن چه اتفاقی افتاده302
چند روز پیش کاری واسه دوستش انجام داده بودم به مشکل بخورده مثه اینکه اونم یه ساعت پیش بهم زنگ زد و اینو بهم گفت اونم با سردی منم گفتم سعی میکنم مشکل دوستشو حل کنمو تا حالام نیومده
فعلا از حرف نزدن اومدیم بیرون
اما اصلا دلم نمیاد باهاش حرف بزنم و برم جلو
حتی احساس میکنم دیگه دوستش ندارم
دلم میخواد بهش بگم ازت بدم میاد بعدشم یه عالمه بزنمش!!!!!!!!!!
فعلا کاری که میکنم اینهه که وقتی اومد دنبالم سرد بهش سلام میکنم و باهم میریم خونه و مثل دیشب و پریشب تو اتاقای جدا بخوابیم امشبو بیشتر از یه سلام و پرسیدن درباره ماشینش بیشتر نمیتونم حرف بزنم.
صبحم وقتی خوابم میره سرکار البته از سروصدا بیدار می شما اما خودمو میزنم به خواب.
این کارایی که امروز انجام دادمو امشب و صبح انجام میدم حالا لطفا راهنماییم کنید فردا چطوری باهاش رفتار کنم؟ البته احتمالا فردا باید مشکل دوستشم حل کنم احتمالا بخاطر این باهام تماس بگیره و راهنماییم کنه.
خواهش میکنم دقیق و واضح و شمرده شمرده و مرحله مرحله و کامل راهنماییم کنید.
خواهرتون بعد خدا تموم امیدش به شماهاست تا نمیره:323::325::203::203::203:
الن شوهرم اومد خونه مامانم اینا بهش با سردی سلام کردم و خسته نباشید گفتم اونم سرد فقط سلام کرد گفتم شام خوردی گفت نه شام و براش گرم کردم و براش آماده کردم بعد بازم سرد گفتم تا چایی گرم شه شامتو بخور بعدش براش چایی ریختم ربارهدیگه باهم حرف نزدیم من اومدم تو اتاق دارم اینارو مینویسم اونم نشسته پیش بابام. دعا کنید مامان بابام نفهمن نمیخوام غصه بخورن. احتمالا نیم ساعت دیگم میریم خونه بقیشم که تو ارسال قبل نوشتم.
راستی درباره فردا بگم معمولا هر هفته خواهرم فرداشب نزدیکای 1 شب میرسه یه وقتایی بابام اما بیشتر وقتا من و شوهرم میریم دنبالش یا شام میخوریم میریم یه دوری میزنیم تا برسه گاهیم شام و بیرون میخوریم و تو خیابونا با ماشین دور میزنیم تا برسه و بیاریمش خونه. مطمئنم فردا هم بعد کارش به همین بهونه نمیاد خونه و انقدر بیرون میمونه تا خواهرم برسه و بره دنبالش و بازم آخر شب برگرده.
اینارو میگم که بتونین راحت تر اهنماییم کنید بازم ممنون:323:
-
RE: از زندگی و دعوا با شوهرم خسته شدم...
بعید میدونم با این همه سردی رفتار هم از جانب شما هم از جانب ایشون، یخ این رابطه باز شه
من گفتنی ها رو گفتم
اما شما بازهم کم محلی - جدا خوابیدن - حرف نزدن ....
حتما میدونی که مردها به این راحتی پا پیش نمیزارن
تا یک چراغ سبز نبینن پا پیش نمیزارن
گفته های من و جان سخت رو یکبار دیگه بخون
در مورد خواهرتم لطفا قضیه رو بسپار به خودش
فقط اطمینان حاصل کن که یکی هست بره دنبال اون بنده خدا حالا یا پدر یا همسرت ترجیحا این هماهنگی رو هم بسپار دست پدرت چون شما با این سرد برخورد کردنها جو رو متشنج تر میکنی. به نظرم شما فعلا قبل از هر کاری یک کم بیشتررو خودت زوم کنی بهتره
*******************************
بک چیزیو بهت میگم از من به عنوان خواهر بزرگترت که تجربه زندگی مشترکش بیشتر از تو هستش قبول کن
من هر وقت با همسرم شدید بحثم میشه میرم پیش کسایی که منو نقد میکنن ...یعنی اول حسابی غرهامو میزنم اما دوست دارم طرف بگه خودت مقصری و گناه شوهرمو کمرنگ کنه میدونی چرا؟؟؟ چون وقتی عیبهای خودمو بشنوم بخشیدن همسرم واسم راحتتر میشه ... از طرفی خودم بالغ تر میشم
پس شما هم به جای اینکه دنبال این باشی که ملت بیان اینجا و بگن وایییییییییییی عجب شوهر دیو صفتی داری و تو چقدر بیچاره و مظلومی دنبال این باش که نقدت کنن
-
RE: از زندگی و دعوا با شوهرم خسته شدم...
سلام
منم تقریبا مشکلم همینه ولی جان سخت عزیز شما چقدر اطلاعات از تفاوت رفتاری زن و مرد دارید ... کتابهای مشاوره ای قوی در این مورد زیاد هست ... وقتی مردی همسرش رو برنجونه و زن همیشه کوتاه بیاد شوهر حس میکنه رفتارش درست بوده و هرگز سعی در جبران اشتباهات نمیکنه منم دقیقا همین مشکل رو قبلا داشتم کوتاه میومدم و شوهرم هر روز بدتر میشد
خوشحال میشم اگه به من هم کمک کنین ... برین این قسمت
http://www.hamdardi.net/showthread.php?tid=19284&page=last
کاش کسی راهنمایی میکرد
-
RE: از زندگی و دعوا با شوهرم خسته شدم...
سلام خوبه که جو رو از حالت قهر و اصلا حرف نزدن در اوردی
اما سعی کن یکم نوع حرف زدنت رو هم تغییر بدی یکم کمتر با تیکه و کنایه حرف بزنی بهتره می دونی چرا اینو میگم چون لج بازی رو کاهش میده
مظلوم بازی در بیار عزیزم هر روز که میگذره اوضاع اروم تر میشه و بهتر میشه مسئله رو حل کرد سعی کن زیاد به پر و پاش نپیچی منظورم اینه که گیر بهش ندی کجایی و کجا بودی و چرا نیومدی و ....
بازم خیلی خوبه که همسرت تورو کتک نزده و خودشو تونسته کنترل کنه عزیزم تو به راحتی می تونی بهش یاد بدی که خشمش رو هم کنترل کنه .
الان تو نباید کار خاصی انجام بدی چون دلت پره ممکنه اشتباه کنی مطمئنم خودش یه کاری میکنه
خبر جدیدی شد بگو
-
RE: از زندگی و دعوا با شوهرم خسته شدم...
سلام. دیشبو که براتون تعریف کردم. بعد اینکه رفتیم خونه رفت خوابید و من نشستم پی کامپیوتر و یه عالمه گریه کردم بعد اینک کلی چشم و سرم درد گرفت خوابیدم.:302:
ساعت 1.5 از درد معده بیدار شدم و بعد چند دقیقه گلاب به روتون حالم به هم خورد اونم از سرو صدا بیدار شد اومد گفت چی شد گفتم حالم به هم خورد. نشستم تو رختخوابم اومد کنار بخاری وایساد گفت آبلیمو بخور من که میلرزیدم رفتم کنار بخاری نشستم همونجا وایستاد اما حرفی نزد چند دقیقه بعد گفت برو دراز بکش بهتر شی نه گوش دادم نه چیزی گفتم دوباره گفت، بعدشم کفری شد و همونطوری که میرفت تو اتاق خواب گفت کی به حرفم گوش دادی که الان گوش بدی عصبانی شدم و بلند گفتم دارم گرم میشم.
رفتم خوابیدم. کمتر از یه ساعت بعد دوباره از درد بیدار شدم بازم (خیلی ببخشید) حالم بهم خورد بدجوری تموم جونم داشت بالا میومد دوباره از سروصدام بیدار شد و اومد طرف روشویی دید بازم داره حالم بهم میخوره رفت وقتی رفتم بیرون دیدم برام آبلیمو اورده خوردم و رفتم کنار بخاری اونم اومد پیشم وایستاد اما حرفی نزد دوباره بعد چند دقیقه گفت چی خوردی گفتم غیر شام هیچی گفت دراز بکش منم ایندفه گوش دادم و دراز کشیدم اونم رفت تو اتاق و خوابید.
صبحم که خودمو زده بودم به خواب بیدار شد و رفت سر کارش.
اینجارو گوش کنید: همینکه رسید سر کارش بهم اس ام اس داد گفت انقد منو اذیت و داغون کردی خدا هم فهمیده ازت ناراضیم داره اذیتت میکنه. :exclamation::exclamation::exclamation:
عجب رویی داره بخدا اس ام اسشو خوندم از عصبانیت و تعجب خندم گرفت هم آتیش گرفتم:320::exclamation:
چند ساعت پیشم دو بار بهم زنگ زد اما بدون اینکه حالم و بپرسه درباره مشکل دوستش حرف زدو گفت درستش کنم
هنوزم معدم داغونه
نمیدونم چیکار کنم چطور رفتار کنم خسته شدم
:325::325::325::325:
-
RE: از زندگی و دعوا با شوهرم خسته شدم...
فقط صبر آرامش
صبر آرامش
صبر آرامش
صبر آرامش
زمان همه چیو حل میکنه
عجول نباش
تا اینجا خوب بودی... خیلی تریپ من مریضم و من بیچاره ام بر نداشتی افرین:104:
اس ام اس بچگانه شوهرتو با یک رفتار بزرگمنشانه (سکوت) جواب دادی افرین:104:
از این به بعد هم همینجوری رفتار کن
عاقلانه بزرگمنشانه
ببین اصلا بزار اون اشتباه کنه مگه ادم نیست؟؟؟ همه ادمها اشتباه میکنن مگه نه؟؟؟ بزار وقتی اون اشتباه میکنه تو کار درستو انجام بدی
اینی که میگم خیلی سخته هاااااااا میدونم خودمم یک وقتایی یادم میره این جوری رفتار کردنو
آدم وقتی قاطی میکنه دیگه غلط و درست یادش میره ولی اون کسی برنده است که کنترل رفتارشو داشته باشه حتی تو بدترین موقعیت
شوهرت همینکه ببینه خانمش عاقله و مثل اون کارهای شتابزده نمیکنه خودش خجالت میکشه و پاپیش میزاره
شما فقط صبور باش تا فرصت مناسب دستت بیاد
-
RE: از زندگی و دعوا با شوهرم خسته شدم...
عزیزم می دونم سخته اما یکم سعی کن به کارهای عادیت برسی همسرت می دونه که تو منتظر عذر خواهی اونی
همسرت هم نمی خواد غرورش رو زیر پا بگذاره
الان هم هنوز اوضاع نخوابیده و باید بگذره تا یکم به خودش بیاد
-
RE: از زندگی و دعوا با شوهرم خسته شدم...
[size=large]راستی من اصلن نمیخوام بگم یا بگید شوهرم دیو صفته! راستش ما واقعا مشکل خیلی خاصی نداریم مثلا طوری نیست که بهم خیانت کنیم یا اهل چیزی باشه یا چیزای دیگه خیلی سر به راهه مشکل اصلیه من باهاش اینه که به نظرم خیلی بی منطق و قد و لجبازه و موقع دعوا عصبی
یعنی هرکاری کنم بهش ثابت شه مقصره یا هرطوری بخوام ثابت کنم حق با منه نمیشه آخرش به هر بهانه ای شده تسلسمم میکنه خودمم باورم میشه مقصرم!
وقتی یه چیزی میگم متوجه نمیشه دیوونه میشم دوست دارم انقدر بگم تا بفهمه اما فایده ای نداره یا مجورم عقب نشینی کنم یا اونقدر عصبی و دیوونه میشم که به قوا اون کولی بازی درمیارم و خودم و میزنم.
کلا با اینکه کسی متوجه حرفم نشه و بی منطق باشه و درک نکنه چی میگم مشکل دارم و عصبی میشمحالا هرکی باشه دیگه چه برسه به اون که شوهرمه و میگفته تا اون حد دوستم داشته
همه دعواهای ما اینطوری پیش میاد، اگه چیزی بگه و خلافش بگم و بخوام ثابت کنم اشتباه میگه یا بالاخره باید بیخیال شم یا اینطوری قاطی کنم که دعوا شه واسه همینم اون میگه همیشه تو باعث دعوا میشی و تو با این کولی بازیات کاری کردی که من عصبی بشم و هر دفعه باهات اینطوری رفتار کنم.
علت دعواهامونم همیشه یه چیز کوچیک و بی اهمیت و خنده داره که شاید بقیه زن و شوهرا راجعبش حتی بحثم نکنن اما طوری قاطی میکنیم که اون یکیم بدجوری قاطی میکنه و یه دعوای اینطوری بزرگ درست میشه
پس بدونید بدم نمیاد نقدم کنید خودم هم خودمو نقد میکنم. من خیلی زودرنج و حساسم یکمم لوس و حسودم و بعضی وقتا هم خیلی گیر میدم آخه طاقت بی منطقی رو ندارم میدونم اونشب اگه ادامه نمیدادم و کمتر گیر میدادم اونطوری نمیشد اما دست خودم نیست وقتی میبینم متوجه نمیشه هی میخوام بگم و توضیح بدم و متوجهش کنم که یهو یکیمون قاطی میکنه. زیادم بلد نیستم کی و چطوری با همسرم صحبت کنم.
امیدوارم اینا بتونه کمک کنه که بیشتر و بهتر راهنماییم کنید
ممنون:325::325::325:[/size]
-
RE: از زندگی و دعوا با شوهرم خسته شدم...
:104::104::104::104:
آفرین
مرسی که اینها رو گفتی
اگه بهت بگم من عین تو بودم و شوهرم که همه معتقد بودن صبر ایوب داره تبدیل شد به یک آدم عصبی و پرخاشگر باورت میشه؟؟؟؟!!!!
منم 2 سال جنگیدم که بگم بابا حق با منه تو داری اشتباه میکنی میدونی نتیجه این 2 سال جنگیدن چی شد؟؟؟
تقریبا نصف جهیزه ام (چیزهای گرون و مهم ها) شکست... شوهرم اعتماد به نفسشو از دست داد .... عصبی شد ....
و من بازهم باید میگفتم حق با منه و داشتم به خاطرش میجنگیدم:311:
ببین منم یک روز به این نقطه ای که تو رسیدی رسیدم
به خودم گفتم این همه دعوا واسه برنده شدن که چی؟؟؟ اصلا مگه زندگی میدون جنگه؟؟؟
منم خودمو میزدم جیغ میزدم از همه بدتر اونو هم میزدم ولی اون اصلا یکبارهم روی من دست بلند نکرد
دفعه آخر که دعوامون شد و من کولی بازی در اوردم فقط گفت .. گفت ازت میترسم من امنیت ندارم آرامش به درک امنیت جانی هم ندارم :163:
تازه من فهمیدم عجب هیولایی شدم
بعله هم شوهر من اشتباهات زیادی داره هم شوهر تو هم شوهر همه ما زنها
ولی ما هم مقصریم
الان دیگه بیخود بحث نمیکنم اگه چیزی مخالف رای من باشه یا حتی اگه صد در صد اشتباه باشه فقط میگم مخالفم اگه دیدم داره قضیه کش دار میشه مثل اون موقعها نمیشینم توضیح بدهم بحت نمیکنم سکوت میکنم حتی گاهی کاری رو انجام میدهم که بر خلاف رای من هستش اما اعتبار سازیه دفعه بعد میدونم به دل من راه میاد
خیلی سخته و زمان میبره
اما یک کم رو خودت کار کن
سعی کن زندگی و حرفهای شوهرتو خیلی جدی نگیری... که نخواهی اذیت بشی
میدونی این توضیح دادن های زیادی واسه مردها اعصاب خوردکنه.... واسه یک احمق باید هزار بار توضیح بدهی مگه شوهر های ما دور از جون احمقند؟؟؟
واسه همینه که میگم بزار اون اشتباه کنه تا تو فرصت رفتار درست انجام دادن رو داشته باشی عزیزم
میدونم که از پسش بر میای
بازهم کمکی خواستی ما هستیم:43:
-
RE: از زندگی و دعوا با شوهرم خسته شدم...
یه چیز دیگه: مطمئنم اگه تا یه ماهه دیگم همینطوری بگذره همونطور میمونه و پا پیش نمیذاره فکر کنم حتی شیشه شکسته رو هم درست نکنه. تا یه ماه دیگم مطمئنم به فکر عذرخواهی نمیفته و منتظر عذر خواهی منه و شبا دیر میاد خونه
-
RE: از زندگی و دعوا با شوهرم خسته شدم...
من هر وقت تو پروشه لجبازی میافتادم شوهرم طفلی میگفت بس کن ... توروخدا بس کن ..بیخیال اینقدر گیر نده
همین چندتا جمله منو آتیشی تر میکرد
تا فهمیدم اون بیچاره داشته میگفته دارم کنترلمو از دست میدهم ... دعوا میشه هاااا وسیله ها مشکنه هاااا اما من فقط جمله ها رو میشنیدم
حالا دیگه این جمله ها واسم خط قرمز شدند نمیزارم کار به اونجا برسه اگر هم یک دفعه رسید سریع خودمو بلاک میکنم... یعنی میرم تو اتاق تا آروم بشم دور میکنم خودمو
این جمله ها قعا واسه تو هم آشناست نه؟؟؟:305:
نقل قول:
نوشته اصلی توسط n1n2n14
یه چیز دیگه: مطمئنم اگه تا یه ماهه دیگم همینطوری بگذره همونطور میمونه و پا پیش نمیذاره فکر کنم حتی شیشه شکسته رو هم درست نکنه. تا یه ماه دیگم مطمئنم به فکر عذرخواهی نمیفته و منتظر عذر خواهی منه و شبا دیر میاد خونه
عیبی نداره دختر خوب
همینکه از درون آروم شدی تو یواش یواش ( نه یکدفعه ای و هولکی) بهش نزدیک شو
اون منتظر جراغ سبزه توئه
منم وسیله های خونه که شکست خودم دوباره خریدم... از حقوق خودم .... البته مثلا گفتم این ماه فلان قسط پای تو من میخواهم فلان چیزو که شکوندیم
(حالا خودش شکسته بدهااااا) بخرم
هر بارهم که هزینه میکردم میگفتم چشمت کور دختر یاد بگیر چطوری زندگی کنی :311:
اینقدر سخت نگیر بحث زندگی یک عمره میدون جنگ که نیست...صبور که باشی همه چی شیرین میشه
-
RE: از زندگی و دعوا با شوهرم خسته شدم...
ممنون یکتا جان. و ممنون از همتون
همش که قهر میکنیم به این فکر میکنم که چرا باید اینطوری باشیم اول زندگی مگه چند سال جوونیم چند سال زنده ایم چند سال کنار همیم شاید همین فردا یکیمون خدا نکرده دیگه نباشه الان و که هستیم مهربون و خوش باشیم چون واقعا میدونم چسر خوبیه و غیر از اینایی که گفتم مشکلی نداره واسه همین زودی میرم باهاش حرف میزنم و اونم خیلی سریع خوب میشه و دوباره عشقولانه میشیم. اما دلم میسوزه که چرا یه بارم شده اون اینطوری فکر نمیکنه.
الانم همه اینارو با خودم میگم اما ایندفه کارا و حرفاش خیلی بد بود دل خوی نموند واسم دلم نمیاد برم جلو. لطفا قدم به قدم بگید فعلا واسه حل این دعوا چیکار کنم؟ که هم دلم بیاد هم آروم شم هم آشتی کنیم بعد ازون برسیم سر راهنماییاتون واسه اصلاح خودم.
الان موندم تو این وضعیت چطور رفتار کنم
:325::325::325:
یکتا جون بهم بگو الان چیکار کنم امرو زو فردا رو؟ احتمالا امشب آخر شب میاد
-
RE: از زندگی و دعوا با شوهرم خسته شدم...
میدونم ته دلت چطوریه یک احساس تنفر همراه با عشقه
واسه اینه که میگم صبر داشته باش
راستش من و همسرم تو بدترین دعواها هم بیشتر از 1 ساعت قهر نبودیم ... یعنی خودم معتقدم نباید شب با حالت قهر بخوابیم ... اون موقع ها که دعوا بدجور میکردیم شوهرم راغب نبود که پیشم بخوابه یا اصلا باهام حرف بزنه (همه مردها این مدلین) ولی من بعد از 1 ساعت میرفتم طرفش اون همش سعی میکرد حرف نزنه من اولین چیزی که میگفتم این بود که " به خاطر فلان کار و فلان حرفم معذرت میخواهم و به خاطر فلان کارو فلان حرفت دلخورم"
دیگه خودش شروع به حرف میکرد و آشتی میشدیم.... اگه هم قهر به وقت خواب میکشد یک جورایی توتخت رامش میکردم (ببخشید) چون قهر بودنه خودمو آزار میداد و نمیتونستم درست فکر کنم
راستش واسه من خیلی سخت نیست که پایش بزارم چون میدونم شروع کننده دعوا خودمم
تو هم به نظرم عادی باش حتی امشب اگه دیدی دیر کرد (واقعا دیر هااا نه ساعت 8 زنگ بزنی بگی دیر شده کجایی)
خودت زنگ بزن با ناز و عشوه و مهربونی بگو تنهام میدونی که میترسم زودی میای پیشم؟؟؟
وقتی اومد یک پذیرایی کوچولو و یک شب بخیر با مهربونی و لالا.
بزار یک کم اونم فاصله بگیره شاید از این مدل مردهاست که یک کم فاصله حالشو خوب میکنه
اینقدر نگران رفتار هات واسه امشب و فردا نباش
بزار اتفاقات تو رو پیش ببره. باور کن وقت واسه صحبت کردن هست فرار نمیکنه که ... نمیخواهد زود تکلیف همه چیو روشن کنی ... درسته ناراحتی و دلت نمیخواهد این شیوه واسه اونم عادت بشه اما به این فکر کن که این اولین و اخرین بار بود
ارامشتو داشته باش تا اونم با تو اروم بشه
به خاطر خورد شدن شیشه و چرا گفته طلاق میدهم و چرا سرد بوده و چرا تو دعوااینو گفته و ... خودخوری نکن
پیش میاد فدای سرت
نزار یکبار بشه دوبار .... این مهمه گلم
-
RE: از زندگی و دعوا با شوهرم خسته شدم...
اما یکتا جان من خونه بابام هستم و کار دارم و تا نیاد معمولا تنها نمیرم خونه امشبم احتمالا میره دنبال خواهرم و تا بیاد میشه 1 یا 2 شب.
تازشم با این دلم چهجوری عشوه بیام براش منی که دلم میخواد بزنمش!!!
(یچی بگم ، اگه آشتی کنیم به شوخی انقد میزنمش تا دلم خنک شه! قبلنا دلم نمیومد اینطوری بگم اما الان میگم!)
حالا عزیزم یه راه دیگه بگو واسه امروز و فردا؟
بقیه کمکم نمیکنن؟؟؟:302:
-
RE: از زندگی و دعوا با شوهرم خسته شدم...
واسه چی نمیری خونه و خونه بابا اینهاییی؟؟؟؟؟
-
RE: از زندگی و دعوا با شوهرم خسته شدم...
خونمون نزدیکه همه اینجا اینترنت پرسرعت داره با اینترنت کار دارم معمولا هم از تنهایی میترسم و وقتی شوهرم نیست میام اینجا اگه خونه خودم کاری نداشته باشم. وقتی شوهرم میاد باهم میریم خونه
-
RE: از زندگی و دعوا با شوهرم خسته شدم...
من سعی کرد امروز تا اونجا که میتونم و در توانم هست و عقلم میرسه کمک بدهم
راستش با همین خونه بابا اینها رفتنتم مخالفم ولی بازهم خودت میدونی
ایشالله دوستان هم بیاین و کمکت کنن
موفق باشی
-
RE: از زندگی و دعوا با شوهرم خسته شدم...
سلام.من قسمت اول این پستو میخواستم دیروز براتون بزارم که متاسفانه نتونستم اما میفرستمش:
عروس خانم قبل از هر چیز ازدواجنونو بهتون تبریک میگم.
و اما...در مورد موضوعی که مطرح کردین:دوست خوبم این که اساسا توی زندگی مشترک به دنبال مقصر بگردیم اشتباه.(این به این مفهوم نیست که کسی توی زندگی مشترکش اشتباه نمیکنه اما نفس این کار غلطه) اما میدونید چرا؟ رابطه ی بین زن و مرد پیچیده تر و حساستر از اون چیزیه که فکرشو میکنید چون همه ی ابعاد وجود آدم رو از احساسات تا افکار! تا مسائل مالی و... در بر میگیره.این رابطه ظریف برخوردهای ظریف می طلبه.برخورد ظریف یعنی این که بدونید طرف مقابل به چه چیزهایی حساسه و روی اون چیزها کلید نکنید همین و بس.
من متن شما رو که خوندم از همون جایی که نوشته بودید بهش گفتم بگو ببخشید تا برم برات کادوتو بیارم.فهمیدم که نهایت این بحث به یک فاجعه تبدیل میشه.میدونید چرا شما با این جمله هم زمان سه پیام منفی به ذهن همسرتون فرستادید:1.تو مقصری.(کاری با غلط یا درست بودن این که مقصر هست یا نه ندارم) 2.من نمیتونم از این تقصیر چشم پوشی کنم. 3.زمانی تو رو لایق کادو دادن میدونم که به دلخواه من رفتار کنی.
خوب بعد چه انتظاری دارید؟ مسلمه که میگه سر من منت نزار.(البته ایشون نحوه ی مدیریت این شرایط رو بی شک بلد نیست).دومین قدمی هم شما بر میدارید بازم زیاد جالب نیست :خودمو زدم! یعنی چی؟حتی در این مرحله بازهم میتونستید کنترل شرایط رو به دست بگیرید اما به بدترین وجه رفتار کردین و سومین قدم حرکت اشتباه همسرتون و در نهایت پایان داستان.
در نظر بگیرید هدف شما این بود که همسرتونو خوشحال کنید(با خرید ادکلن) ایشون هم نگران خیس شدن شما بود اما حاصل چی شد؟درگیری!
و اما امروز که اومدم بقیه تاپیکتونو خوندم و نظرات دوستانم حوندم لازم میدونم این ها رو هم اضافه کنم:
شما و همسرتون خیلی بهم علاقه دارید خیلی زیاد.به وضوح مشخصه که ایشون هم شما رو خیلی دوست داره اما....متاسفانه راه درست ابراز عقیده،درخواست و ابراز احساسات رو بلد نیستید.
چرا این حرفو میزنم: ببینید اون نگران شماست اما بلد نیست بگه به جاش میگه آبلیمو بخور برو بخواب!
دوست گلم پرسیدی که حالا چی کار کنم؟ امشب که همسرت اومد خونه با روی خوش بهش خوش امد بگو.یه شام خوب درست کن.بهش احترام بزار اصلا انگار که نه انگار چیزی شده.خداقل برای یکی دو روز همین برخورد رو ادامه بده تا فضای ذهنی همسرت مثبت شه.
و بعد چند روزه دیگه بگو:من قصدم خوشحال کردن و سوپرایز کردنت بود و نمیخواستم به جای یه شب خوب با هم دعوا کنیم.و از بابت اشتباهات خودم عذر خواهی میکنم(فعلا بزار یک هیچ به نفع تو باشه مطمئن باش جای دوری نمیره!)
و بعد دفعه های بعدی مجبورش نکن که عذر خواهی کنه! و بعدش که نکرد خودتو نزن! علت ناراحتیتو بگو و انتظارتم بگو همینو بس.
مثلا توی همون مورد ادکلن باید میگفتی من انتظار داشتم شما بیای در پاساژ دنبالم و از این که خیس شدم ناراحت شدم.همین... بعدم سکوت و میرفتی و کادوشو براش میاوردی و بهش میدادی.چند بار که این کارو تکرار کنی ایشون یاد میگیره که عذر خواهی کنه بهت قول میدم(چون من خودمم تجربه کردم)
و یک چیزه دیگه دفعه های بعدی خواسته هاتو از همسرت جرات مندانه طلب کن و نگو انتظار داشتم میومدی! بهش بگو که بیا(البته با احترام و محبت نه با داد)
پستم طولانی شد.با دقت بخونش.
موفق باشی:72:
-
RE: از زندگی و دعوا با شوهرم خسته شدم...
خیلی ازت ممنونم زن امیدوار همچنین یکتا و فرانک و بقیه دوستان از خوندن نوشته هاتون واقعا آروم شدم شاید اگه نبودین دیوونه میشدم واقعا آرامش بخش بود مخصوصا شما زن امیدوار الان یکم آرومم تازه تونستم مشکل دوستش رو هم الان حل کنم یه حس خوبی دارم می دونم اونم خوشحال میشه میدونم این خصوصیتشو که وقتی کار یکیو راه میندازم خوشش میاد به زنش افتخار میکنه.
سعی میکنم امشب با ملایمت تر باهاش رفتار کنم.
حرفتونو قبول دارم اگه اون روز با اقتدار بهش میگفتم بیاد پاساژ و منتظر اومدنش میموندم جای اینکه خودم برم و شاکی بشم این اتفاقای بد نمی افتاد
باز هم منتظر راهنمااییاتون واسه حل این مشکلم و بعدش اصلاح رفتارو طرز حرف زدن و بیان احساسم هستم.
خوشحالم که عضو شدم دوستون دارم دوستای عزیز
-
RE: از زندگی و دعوا با شوهرم خسته شدم...
خانمی چرا خونه بابات نشستی البته صله ارحام کار خوبی هستشا ولی این موقع آقات فکر میکنه حتما قهری که رفتی برو خونه غذا چی دوست داره براش بپز خودت رو هم خوشکل کن انگار که میخوای بری یه مهمونی مهم خونه رو تمیز کن ... بعد که اومد با روی خوش بقیه رفتارها رو انجام بده ... حرفهات رو بزار وقتی دارین میخوابی آروم آروم براش بگو ... منم از این مشکلات فراوان داشتم ولی با اینجور کارا شوهرم بدجور نرم و متواضع میشد ... البته من اصلا منظورم کلک زدن نیست چون میدونم تو هم دلت میخواد شوهرت بخاطر عشق کنارت باشه نه چیز دیگه ای
خب از اینها که بگذریم زندگیها مشکل زیاد داره من گاهی حرفهای بچه هارو میخونم بعضیها بخاطر مسایل خیلی کوچیک زندگیشون رو خراب میکنن
منم مشکل دارم ... شوهرم دوتا دوست دخمل داره بیا توی تاپیک من بخون ... خوشحال میشم اگه راهنماییم کنی
روز و شب خوبی داشته باشی :43:
راستی یه حرفی خیلی مهم که زن امیدوار گفتش میدونی چی بود ؟ .. گفت بهش نگو منتظرتم بهش بگو بیا ... میدونی ناخودآگاه توی ذهن طرفت طوری برداشت میشه که حتما باید این کار رو انجام بده ... همیشه به همه نه تنها همسرت بگو بیا بکن میخوام بریم ... هیچ وقت نگو میای بریم ؟ میتونی انجام بدی و غیره
امیدورام روزی بیای و بگی که زندگیت پر از شادی شده :46::72::46:
-
RE: از زندگی و دعوا با شوهرم خسته شدم...
دوست عزیزم
نمیدونم تاپیک منو میخونی یا نه
ولی امروز رفتم مشاوره، بهم گفت این مسائل اول زندگی طبیعیه، بهم گفت زیاد جدی نگیر و گفت هر زندگی اولش این مسائلو به اشکال مختلف داره
فقط باید تحت نظر کارشناس جلو بریم تا مسائل حاد نشه و طول دوران به تفاهم رسیدن کم بشه
من فکر میکنم تو هم برو مشاوره
اگه خواستی من شماره و اسم دکترو بهت میدم
مواظب خودت و زندگیت باش
راستی اولین چیزی که برام تجویز کرد این بود که امشب با مهربونی برم و ازش بخوام باهام بیاد مشاوره و بهش بگم که ولیمه باباش میرم و یه کاری کنم که امشب تو یه اتاق بخوابیم و کدورتها رو مرتفع کنیم و بهش بگم ما مثل هر زن و شوهری دارای اختلافاتی هستیم که با کمک گرفتن از کارشناس میتونیم حلش کنیم و به زندگی که آرزوشو داریم برسیم
من کاملا حالتو درک میکنم
منم دلم میخواد سر شوهرم داد بزنم ، حتی به مشاور گفتم بازم من غرورمو بشکنم؟ با وجودیکه کلی بهم توهین شده؟
گفت حرف زندگیتونه نه حرف شخص، چه اشکالی داره
برای برطرف شدن مشکلاتتون باید بیاین مشاوره نه اینکه فکر کنین اگه یکی پا پیش بزاره خودشو خورد کرده
عزیزم
بیا امشب با هم یه جام زهرو سر بکشیم و همراهش تمام دلخوریها و زخمهامونو قورت بدیم و با عشق یه بار دیگه زندگیمونو شروع کنیم و با کارشناس ادامش بدیم تا دیگه این زهر تو زندگیمون پاشیده نشه
باشه؟
دوستت دارم
:43:
-
RE: از زندگی و دعوا با شوهرم خسته شدم...
سلام دوستان. من دیروز زیاد موفق نبودم!
ساعت5 از سر کارش اومد، رفتم تو حال سلام کردم اما زیاد جلو نرفتم با مامانم دست داد و اومد جلو با منم دست داد واسه اینکه مامانم متوجه قهرمون نشه.
براش چایی اوردم بعد بهش گفتم کار دوستشو درست کردم اونم برد تحویلش داد و چون هم من با اینترنت کار داشتم هم اون با بابام همینحا موندیم و باهم شام خوردیم تا کار بابامو انجام بده، بعدش کار پسر عموشو بهونه کرد پفت کار داره میره بیرون منم تا بیرون اتاق باهاش رفتم و خداحافظی کردم و گفتم مواظب باش. رفت و منتظر موند تا خواهرم رو بیاره خونه. ساعت 3 نصف شب رسید خونه بیدارم کرد گفت رسیده گفت ساعت 3 همینجا میخوابی گفتم نه باهات میام خونه با اینکه خیلی خوابم میومد.
(اون شبی که دعوامون شد هوا خیلی سرد بود اتاق خوابمون سرد بود قبل دعوامون یه تشک آورد تو حال قرار شد اونجا بخوابیم که بعدش دعوا شد نیم ساعت بعد خواب بالشش و برداشت از پیشم رفت تو اتاق خوابید) دیروز با اینکه اون از پیشم رفته بود و بر خلاف اینکه دلم نمیخواست من برم تصمیم گرفتم شب و برم پیشش تو اتاق سرجام بخوابم اما دیشب که رفتیم خونه دیدم بازم اتاق خیلی سرده بهش گفت مبالشتو بردار بیا اینجا بخواب اتاق سرده با بی تفاوتی گفت نه همونجا میخوابم گفتم لوس نشو سرده سرما میخوری و بعدش خودم رفتم بالششو اوردم گذاشتم رو تشک انم نرفت تو اتاق اما یه پتو گذاشت کنار تشک خوابید پفتم رو تشک بخواب اذیت میشی گفت نمیشیم پتو گداشتم. انقد از کارش لجم گرفت اما دیگه چیزی نگفتم و خوابیدم.
صبحم من زودتر بیدار شدم و بیدارش کردم گفتم پاشو دیرت میشه بیدار شد همینطوری که داشتم لباس میپوشیدم برم سر کار چشمم به کبودی پام افتاد نتونستم طاقت بیارم صداش زدم گفتم هیچی نگو فقط نگاه کن و پامو نشونش دادم اونم خیلی راحت گفت خودت کردی بعدشم درو بست و بدون خداحافظی رفت. :302:
بگید اشتباهام چی بود و امروز چیکار کنم تا بهتر شیم؟
-
RE: از زندگی و دعوا با شوهرم خسته شدم...
اگه دوباره نمیگی من فقط میخواهم بدونم چکار کنم واسه امشب و حرفهای تو رو بعدا میخونمو حالم ازش بهم میخوره و .... میخواستم بهت بگم قدمهای دیشبتو خوب برداشتی:104::104::104:
آفرین
واکنش های شوهرت یک کم (یک کوچولو) بد بوده ولی دور از ذهنم نبود
در مورد کار صبحشم حق رو به تو میدهم
امشبم میتونی مثل دیشب خوب باشی؟؟؟ عادی باشی؟؟حتما میتونی
ببین من یک چیزی میگم بدون جبهه گیری و حرفها و دلایل شخصیت یک کم روش فکر کن
خونه بابا اینها میری تاقبل اینکه شوهرت برگرده برگرد خونه خودتون
مردها دوست دارن از سر کار که میان برن خونه خودشون زنشونو ببینن چایی از دست زنشون بگرن نه مادر زن
مادر زن و پدر زن عزیزن اما هرکی و هر چی به جای خود
رو این فکر کن
امشبم مثل دیشب عادی باشد