-
نمی خوام باز م اشتباه کنم .
نمی دونم از کجا شروع کنم .کم و بیش همه با زندگی من آشنان .من تقریبا 6 ماهه که رسما طلاق گرفتم .البته قبل از اون ده سالی تنها زندگی می کردم .کلا من و شوهرم 3 سال با هم بودیم و بعدش اون مدام یا زندان ود و یا فراری و یا توی شهرها و کشورهای مختلف دنبال کلاهبرداری و پول جمع کردن .به هر حال من الان موندم با پسرم که همه زندگیمه..
مشکلم از اینجا شروع شده که هنوز مهر طلاقم خشک نشده خواستگار برام اومده ..البته این آقا رو من 2 ساله که می شناسم .من توی یه نمایشگاه بین لمللی بعنوان مترجم رفتم و ایشون هم از ایران اومده بودن برای بازدید و اونجا ما با هم آشنا شدیم ..ایشون صاحب سه تا کارخونه خیلی بزرگ و معتبر محصولات غذایی توی ایران هستن و تقریبا همه ایران ایشون رو میشناسن ..آدم سرشناس و بسیار با نفوذی هست و از لحاظ مالی بسیار بسیار توانا که ایکاش نبود چون من از این پول دیگه واقعا تنفر دارم!
اون زمان من داشتم از ارشدم فارق التحصیل می شدم و ایشون دنبال زدن یه شعبه از محصولاتش توی این کشور بود و از من خواست کمکش کنم دفترش رو اینجا راه اندازی کنه ..همین مساله باعث شد ما چند ماهی ارتباط نزدیک داشته باشیم .البته شوهرم و خانواده خودم کاملا در جریان این ارتباط بودن و چیز خصوصی بین ما نبود.حتی روابط ما خانوادگی بود ..توی این مدت دوستی ما با هم خیلی نزدیک شد و واقعا ایشون یه دوست خیلی خوب برای من بود و من همیشه به چشم یه دوست کاملا توانا و مورد اعتماد بهش نگاه می کردم .حتی شوهرمم همین حسو داشت..اینم بگم که ایشون آدم فوق العاده مذهبی هست و توی یکی از شهرهای بزرگ ایران رییس شورای شهر هست ..بنابراین آدم خیلی با نفوذی هست .یه بار شوهر منو باز توی ایران گرفته بودن و کاری از کسی بر نمی اومد .عید بود و من خیلی اینجا تنها بودم .به این اقا زنگ زدم و ازش خواستم برای آزادی شوهرم کمکی بکنه .اونجا بود که در مورد زندگی من و شرایط من بیشتر کنجکاو شد و بعد از تحقیق بهم زنگ زد و با صراحت عجیبی گفت که بهتره از این آقا راهمو جدا کنم و شوهرم توی ایران مشکلات زیادی داره ..برام صراحتش عجیب بود.بعد از اون بارها این آقا به من و پسرم و خانودم کمک کرد و همه اقوام من می شناسنش .برای کار مخصوصا برای کسانی که توی ایران از اطرافیان من دنبال کار بودن خیلی زحمت کشید .تقریبا دیگه از نزدیک زندگی منو می دونست و براش عجیب بود که چرا مصر هستم توی این زندگی باشم ..برای طلاق هم خیلی از لحاظ فکری و روحی بهم کمک کرد و کمک های اون باعث شد همه کارها خیلی سریع پیش رفت .توی این دو سالی که با این آقا آشنا هستم روابط ما خیلی رسمی بود مخصوصا اینکه ایشان مذهبی هستن و از من هم 14 سال بزرگ تر ن..همون زمان هم کاملا احساس می کردم ایشون بهم توجه خاصی دارن .ما زنها این چیزها رو خیلی خوب درک می کنیم و من اینو همیشه احساس می کردم ولی همیشه سعی می کردم طوری عکس العمل نشون بدم که من خنگم و چیزی متوجه نمی شم ! در صورتیکه همه چیز خیلی روشن بود ...از وقتی جدا شدم این آقا به شدت مواظب منه ..مدام نگران منه که چکار می کنم و چی کم دارم ! روزی 6 بار اقلا زنگی می زنه و هر ماه میاد اینجا به بهانه کار در صورتیکه من کاملا متوجه میشم کار خاصی نداره و فقط بخاطر دیدن من میاد اینجا ..سه ماه بعد از طلاقم یه روز توی ماشین من به صراحت عنوان کرد که از همون روز اول نمایشگاه منو دوست داشته و منو از امام رضا خواسته بوده!! عنوان کرد که می خواد باهام ازدواج رسمی کنه و هر شرایطی من بذارم می پذیره ..اون زمان رسمی جواب منفی دادم و گفتم که شرایط ورود به یه رابطه رو اصلا ندارم .اون گفت مهم نیست و اونقدر صبر می کنه تا من آماده بشم .از اون زمان مرتب دنبال من و کارهامه ..مدام با خانواده ام در تماسه!! به برادرهام مدام میگه که نگران من نباشن!! ..بی دلیل مدام برام پول واریز میکنه !! پولهایی که اصلا نیازی بهشون ندارم ..بارها سر این مساله باهاش بحثم شده و اون میگه من اینطوری راحت ترم !خرجش نکن نیاز نداری.....اگه باهاش کات کنم از طریق مادرم و برادرام و دوستام و زنداداشام مدام پیگیر کارهای منه ..حس می کنم عین سایه دنبالمه ..دیگه کسی نمونده به حال دل این آقا خبر دار نشه ! اینقدر هم ناشیه که عالم و آدم می دونن عاشق منه و اصلا هم انکار نمی کنه! جالبه که هر کسی هم که باهاش برخورد داره می بیندش و می شناسدش و حتی همشهری های خودش همه به من میگن تو داری با دست خودت به خوشبختیت لگد می زنی !! دیگه از این حرف خسته شدم .من از ایشون بدم نمیاد برعکس احترام فوق العاده ای هم براش قایلم اما واقعا نمی تونم به دید ارتباطی و ازدواجی بهش نگاه کنم و بدبختی من اینه که اینقدرم ایشون محترم هستن و لطف دارن که روی عکس العمل تند رو هم برام نمی ذارن .اصلا خودمم اینکاره نیستم !ولی بارها گفتم که قصد ازدواج ندارم..
از طرفی اون آقایی رو که اینقدر عاشقش بودم و دوستش دارم از وقتی جدا شدم بیشتر به سمتم میاد ..از اینکه آزاد شدم خیلی خوشحالیم و با تمام وجود به هم داریم عشق میدیم البته دیگه ارتباطمون خیلی خیلی کم شده و تقریبا صفره .شایدماهی یه بارم همو نمی ینیم اما یه لحظه هم از هم غافل نیستیم.البته می دونین که اون متاهله و کم و بیش همسرش هم در جریان این ارتباط هست البته خودشو به بی خیالی زده ولی مطمینم که می دونه شوهرش کسی دیگه رو دوست داره دیگه توی منطق خودم دیوونه شدم .این آقا مدام میگه صبور باشم و تحمل کنم تا پسرش بزرگ شه و بره آمریکا برای ادامه تحصیل و بعد با هم رسمی باشیم .البته خیلی روشنه که اینا بهانه هست و ایشون دوست نداره خانواده شو از دست بده .اما از منم نمی تونه بگذره .همینطور که من نمی تونم ازش بگذرم .واقعا قلبم بهش گره خورده و همین حس باعث شده اصلا نتونم به هیچ کس دیگه ای فکر کنم ..دور خودم یه دیوار کشیدم که کسی جز اون نمی تونه بهش نزدیک بشه .این حسو سالها هست که دارم..
بین منطق و عقلم اسیر شدم ..بین آقایی متاهل که دیوانه وار دوستش دارم و حاضرم بخاطر بودن باهاش همه کاری انجام بدم و آقایی با اینهمه نفوذ و اعتبار و پر از اشتیاق و علاقه و مجرد ..
خودم می دونم ارتباطم با این مرد متاهل درست نیست ولی متاسفانه برای این حرف خیلی دیر شده و هر دوی ما با هم گره خوردیم و از طرفی هم مدام به خودم میگم اگه می خواستم بدون عشق زندگی کنم که با شوهر خودم ادامه می دادم! نگین که ارتباط ها رو قطع کن چون متاسفانه هیچکدوم ذره ای کوتاه نمیان .مخصوصا آقایی که مجردن .جالبه که براشون دلیل طلاقم رو هم توضیح دادم و به صراحت هم بهشون گفتم که توی همچین ارتباطی بودم و ایشون چون از زندگی و شخص من کاملا شناخت دارن عقیده دارن که اینا اصلا مهم نیست و آینده هست که مهمه .و همچنان به رفتار عاشقانه و خرج کردناش ادامه میده و اونقدر به پسرم محبت کرده که پسرم بهش شدیدا وابسته شده و واقعا دوستش داره و با هم خوشن.حتی بارها شده که خودش رفته مدرسه پسرم که اونو بینه بدون اینکه من بدونم و از این مساله بارها عصبانی شدم و با هم بحثمون شده اما اون میگه من اصلا به تو کاری ندارم!! من فربد رو دوست دارم و این ربطی به تو نداره! پسرم خودش بهم می گفت من دوست دارم شما با هم ازدواج کنین!این رفتارها منو گیج کرده ..
یکی به من بگه من کجای این دنیام!! می خوام واقعیاتو بدونم .دیگه نمی خوام اشتباه کنم ..دیگه اصلا نمی خوام ازدواج کنم..چرا بازم همه دارن منو به سمتی سوق میدن که فکر کنم اشتباه می کنم ! اینقدر همه بام بحث می کنن خسته شدم .
خیلی طولانی شد ببخشید:163:
-
RE: نمی خوام باز م اشتباه کنم .
فائزه جان سلام
چند تا نکته به ذهنم رسید در رابطه با موضوع شما:
1- بعیده که خانوم عاقلی مثل شما ندونه که تو این شرایط چی به صلاحشه
2- فربد را اکیدا از تمام این ماجرا ها دور نگه دارید و اجازه ندید هیچکس بهش نزدیک بشه، حتی اگر مثل دو تا تخم چشمهاتون بهش ایمان داشته باشید. اون بچه هست و از تمام اتفاقات تفاسیری داره که روزی روی زندگی و حتی ازدواجش ممکنه تاثیر بذارن ، یادتون نره که ذهن بچه ها عین یک لوح سنگیه که همه چیز توش راحت حک میشه و بعدها خیلی به ندرت پاک میشه
3- فائزه جان بیاید صمیمی باشیم گره خوردن دل و عشق و عاشقی به این شیوه دیگر از من و شما گذشته، ما یکبار کتک ندانم کاریمان را خوردیم و باید مواظب باشیم که دیگر نخوریم، شما مشکلت با شوهرت این بود که ایشان مرد زندگی نبود وگرنه مطمعنا عاشقش می شدی . و این که زن این آقا می داند که شما در زندگیشان هستید چقدر بد است ، خودتان را جای او بگذارید. یادتان هست همین دیشب در یک تاپیک خیانت چی نوشته بودید؟!
با این که گفته اید نگوییم که جدا شوید ولی من اکیدا تاکید می کنم هر گونه ارتباطی را با این آقا قطع کنید و مشمول ضرب المثل بزک نمیر بهار میاد نشوید
4- راجع به این خواستگار به طور جدی فکر کنید ، اگر نیاز دارید مدتی باز هم مجرد باشید تکلیف ایشان را کاملا روشن کنید که ایشان هم امیدوار نشده و الکی دور و بر شما نپلکد. اگر نه به بررسی بیشتر بپردازید.
-
RE: نمی خوام باز م اشتباه کنم .
نقل قول:
نوشته اصلی توسط f_z
پسرم خودش بهم می گفت من دوست دارم شما با هم ازدواج کنین!این رفتارها منو گیج کرده ..
طفلکی این بچه وسط همچین پدر و مادری
امیدوارم تو این عشق و عاشقیاتون یه نیم نگاهی هم به این بچه طفل معصوم بندازیم و ببینن که چه بلایی دارین سرش میارین
-
RE: نمی خوام باز م اشتباه کنم .
نقل قول:
نوشته اصلی توسط f_z
از طرفی هم مدام به خودم میگم اگه می خواستم بدون عشق زندگی کنم که با شوهر خودم ادامه می دادم!
فرزانه عزیز
اگر حافظه من درست یاری کند شما در تاپیکهای قبلی گفته بودید که یا همسر سابقتان برخلاف نظر خانواده
و با عشق آشنا شدید و ازدواج کردید ولی در طول مسیر زندگی از هم دور شدید.
پس شما زندگی با عشق زودگذر را تجربه کرده اید.
امیدوارم اینبار بین عشق و عقل تصمیم عاقلانه ای بگیرید.
قرار نیست که حتما ازدواج کنید مخصوصا اگر تمایلی به فرد دوم ندارید.
ولی خودتان را جای همسر آن آقایی که عاشقانه یکدیگر را دوست دارید بگذارید
و آن کاری را انجام دهید که هیچگاه در نزد و جدانتان دچار عذاب و یا ناراحتی نمی شوید
و همچنین کاری کنید که هیچگاه در آینده فرزندتان شما را زیر سوال نبرد.
موفق باشید.:72::72:
-
RE: نمی خوام باز م اشتباه کنم .
f_z عزیز،
سلام،
متن بسیار بلند شما را خواندم، که البته نشان از ذهن بسیار مغشوش و مشوّش شما دارد.
به هر حال، مثل همیشه برایت صریح مینویسم،
راستش فکر میکردم، زنی با این همه تجربه زندگی، انقدر باید زخم خورده باشد که امروز دیگر، راه درست را نه تنها تشخیص بدهد، بلکه به آن عمل هم بکند.
البته، من یقین دارم، که خودت راه درست را بهتر از هر کس میدانی، اما مثل همیشه در عمل به آن ضعیف هستی!
تو در طول همه زندگی مشترکت، هیچگاه از روی منطق تصمیم نگرفتی، تمام عملکرد تو در طول آن مدت، برخاسته از احساسات تو بود،
در واقع در طول مدتی که همسرت را بی دریغ حمایت میکردی بر اساس عشق به او، و البته در برههای از زمان هم عملکرد تو برخاسته از نفرت نسبت به او بود.
به هر حال، اگر واقعا به دنبال تصمیم منطقی هستی،
با تمرکز روی زندگی تو و پسرت، راه حل زیر را به تو پیشنهاد میکنم:
اگر واقعا به فکر آینده خودت و پسرت هستی، با هر دو نفر قطع رابطه کامل کن!
میدانی، گاهی اوقات، ما خودمان بعضی از حقایق را بهتر از هر کسی میدانیم، اما آنها را نادیده میگیریم، و این دقیقا کاری هست که تو الان داری میکنی.
بعید میدانم که زنی با سنّ، تجربه، تحصیلات و موقعیت تو، نداند، هر دو نفر، تو را تنها برای ارضای نیازهایشان میخواهند، و نه بیشتر.
با یک تفاوت، یکی در ظاهر مذهبی هست و دیگری ابایی از افشای رابطهاش، پیش همسرش ندارد.
تو خودت بهتر از هر کسی میدانی، کارشان که تمام شود یا زمانی که گزینه بهتری از تو پیدا کنند، رهایت میکنند!
دوست من، یک فرد به واقع، مذهبی و معتقد، هیچگاه به یک زن متأهل به آن چشمی که این آقا از روز اول در نمایشگاه به شما نگاه کرده است، نگاه نمیکند!
f-z، خواهرم،
حرف دیگری ندارم که برایت بنویسم،
اما برایت آرزو میکنم،
روزی برسد که فقط کمی قدر خودت را بیشتر بدانی،
و دیگر هیچگاه قربانی هوس هیچ مردی نشوی،
میدانی گاهی اوقات دلم برای فرزندت میسوزد، که چگونه در آینده با این همه سناریوی تلخ در گذشته میخواهد زندگی کند، و یک زندگی موفق هم داشته باشد!
مشکل اینجاست که بچه ها، خیلی بیشتر از آنچه فکر میکنیم، میفهمند،
میدانی خیلی فرق هست بین اینکه او در آینده با خودش فکر کند،
پدرش مرد خوبی نبود و مادر به همین دلیل از او جدا شد،
با اینکه مادر یک زن هرزه بود و پدر به همین دلیل از او جدا شد!
به هیچکدام از این مردها، اجازه نده وارد حریم تو و فربد شوند، که تاثیرش را در آینده به این آسانیها از روح و روان فربد، نمیتوانی پاک کنی!
امیدوارم، یک بار از روی منطق تصمیم بگیری، و واقعا به آینده خودت و فربد فکر کنی!
موفق باشی،
کامران
-
RE: نمی خوام باز م اشتباه کنم .
سابینای عزیزم کاملا درست میگی من یکبار چوب ندانم کاریهایم را خورده ام و برای همینه که اینبار واقعا تصمیم ندارم اشتباه کنم .اسم تاپیکم هم همینه .به هیچ قیمتی دیگه نمی خوام کاری کنم که بعدها خودم رو بابتش سرزنش کنم ..الان خیلی مغشوش هستم و واقعا شرایطم به طوری هست که هنوز نتونستم افکارمو جمع و جور کنم وتصمیم درست بگیرم ..سابینا جان من به شخصه از اینکه همسر این آقا جریان را می داند خوشحال نیستم و این برای من باعث خوشحالی که نیست بلکه باعث ناراحتی هم هست .ولی زمانیکه ما با هم آشنا شدیم همسر این آقا قصد جدایی داشت و چند سال بود ایشون رو رها کرده بود و از این کشور رفته بود و فرزندش رو هم با خودش برده بود ..رسما جدا نبودن اما عملا اونم مثل من چهار سالی بود از شوهرش دل بریده بود ..زمانیکه فهمید شوهرش توی این ارتباطه منصرف شد و برگشت که زندگیشو نجات بده ..من درک می کنم چقدر از خود گذشتگی کرد که زندگیشو حفظ کنه اما مساله اینجاست که شوهرش واقعا علاقه ای بهش نداره .هر چند که هیچوقت به این مساله اعتراف نمی کنه اما من عاقل تر از اینم که درک نکنم اگه از ایشون راضی بود هیچوقت به رابطه با من اونم با اینهمه استرس و نگرانی و ریسک نبود ..خیلی مسخره است اما ما هر دو از صمیم قلب همو دوست داریم .این حس یه طرفه نیست ..خودت می دونی ما با اینکه هیچ ارتباط حضوری دیگه با هم نداریم و ماههاست همو ندیدیم اما هیچوقت نتونستیم از هم بی خبر باشیم و دورا دور همیشه از همدیگه خبر داریم ..عین دو تا مرغی هستیم که توی دو تا قفس اسیر شدیم .اون تو قفس خانوادش و من توی قفس وجدانم...ولی عملا هیج ارتباطی بین ما نیست..
بهم کمک کن منطق و دلمو با هم یکی کنم ..نمی دونم چرا نمی تونم این اقا رو فراموش کنم.
آسایش عزیزم
پسر من سالهاست بی پدر بزرگ شده و هیچوقت پدری نداشته بالای سرش باشه برای همینه که محبت های این آقا رو حس می کنه ..من بارها براش توضیح دادم که ایشون فقط یه دوست هست عین همه دوستان دیگه که من دارم و همکلاسیهای زن و مردی که با هم ارتباط داریم ..این مساله تقریبا دیگه از ذهن کوچیکش پاک شده اما وابستگیش به این آقا منو نگران می کنه ..فربد کلا بچه عاقلیه و کاملا درک کرده که من هیچ تمایلی به این آقاندارم ..حتی شده از من پرسیده که چرا دوستش ندارم و چرا نمی خوام باهاش ازدواج کنم ..ولی واقعا دلم نمی خواد اینا به هم نزدیک شن که متاسفانه این مساله روز به روز داره پر رنگ تر میشه چون هر دوشون همو واقعا دوست دارن و تو می دونی که چه ها اینقدر ضمیرشون پاکه که محبت واقعی رو از تظاهر به خوبی تشخیص می دن ..این آقا هم چون فرزندی نداره فربد رو واقعا و قلبا دوست داره..من دیگه نقشی این وسط ندارم.
سنجاب عزیزم
من می دونم درست میگی ..من با اون آقا دیگه ارتباطی ندارم ..اگه سابقا هر روز پیش هم بودیم الان دو ماه یه بارم همو نمی بینیم ..گفتم که این مساله اصلا باعث خوشحالی من نیست ولی دلم رو نمی تونم بازی بدم ...از دل خودم تنفر دارم دیگه ..چرا نمی تونم روزهامو با این آقا فراموش کنم و چرا لحظه لحظه هاش تو ذهن دو تامون حک شده ..دیگه از خودم حالم به هم می خوره ....ماههاست ااز هم دوریم ولی دلامون روز به روز نزدیک تر میشه..بدبختانه
برادرم کامران
من همیشه نظرات شما رو از صمیم قلب دوست دارم ختی اگه تند و گزنده باشه ولی واقعا خوشحالم که برادری مثل شما دارم و راهنمایی خوبشو ازم دریغ نمی کنه ..
چند تا نکته در مورد حرفاتون هست که باید بگم ..برادر خوبم کاملا درست می گین من دیگه خیلی با تجربه تر از اونم که بخوام وارد بازی عقل و منطق بشم ..برای همینه که اینقدر نگران و مضطربم ..دیگه نمی خوام شرایطی رو برای خودم مهیا کنم که خودمو بابتش سرزنش کنم ..خودم تشخیص می دم راه درستم چی هست ..در مورد این آقا کمی داری بدبینانه قضاوت می کنی ..من در حدی از تجربه هستم که درک نکنم ایشون منو برای هوسش می خواد یا نه...اشتباه می کنی برادرم ..ایشون اصلا از لحاظ شخصیتی ه گونه ای نیست که بخواد کسی رو بازی بده ..انسان فوقا العاده مومنی هست و از همون روز اول بعد از طلاقم هم خواسته شو به طور کاملا رسمی عنوان کرد ..اون زمان برای تغییر حال و هوای من ما رو دعوت کرد به ویلاش توی شهر خودشون و اونجا من و خانواده مو رسمی با خانواده خودش آشنا کرد ..کسیکه نیت درستی نداره مساله رو خانوادگی مطرح نمی کنه ..اون با برادرام و خانوادم رسما صحبت کرد و خانواده خودش هم کاملا در جریان هستن ..ضمن اینکه ایشون هیچ وقت در تمامی روابط ما رفتار دور از شانی از خودش نشون نداده که بخواد دال بر این باشه که نیت بدی داره ..برعکس یه انسان خدا شناس فوق العاده هست که همه جا به شدت به نیکی می شناسنش ..تنها مشکلش اینه که چون سالهاست بدون زن بوده خیلی ساده و بی ریا برخورد می کنه و فکر می کنه با سماجت و اصرار به نتیجه می رسه ..نه من که هیچ کس نمی تونه هیچ عیبی روش بذاره ..برای همینه که وقتی اطرافیان بهم در موردش فشار میارن کلافه میشم ..من واقعا زندگی بدون عشق نمی خوام ..دیگه برام اصلا پول و اعتبار و شهرت و تیپ و....هیچ ارزشی ندارن ..من فقط می خوام تنها باشم .همین
کامران عزیز من باید صادقانه اعتراف کنم که اگه اون کسی که واقعا دوستش دارم برای رسیدن بهش مجبور شم سالهای سال صبر کنم و متحمل بدبختیهای زیادی بشم حتما اینکار رو می کنم ..بخدا دلم می خواد یکی می اومد توی مغزمو می شست و این فکر منو عوض می کرد ..بدبختی من اینه که اونم همین حس رو داره ..و این هی منو مصمم تر می کنه ..کمکم کن بتونم توی این شرایط تصمیم درست بگیرم و بعدها خودم رو بابتش سرزنش نکنم...بهم بگو این تصمیمم چه عواقبی داره !!!
سنجاب عزیزم
ازدواج ما سنتی بود من اینو توی تاپیکم گفتم ..من به اصرار مادرم با شوهرم ازدواج کردم و خودم تمایل خاصی نداشتم اونا منو راضی کردن .دقیقا همون حال و هوایی هست که الان با این آقای مجرد دارم!!! باز هم خانواده و اطرافیان دارن منو سوق می دن که مدام فکر کنم در مورد این آقا دارم اشتباه می کنم و چوبشو می خورم! اونا همش میگن ایشون موردی هست که نباید ردش کنی ..اقلا یه مدت طولانی صبر کن و از دستش نده شاید نظرت عوض شه ..ولی من فکر می کنم این عملا بازی با روحیه و عواطف شخص مقابله و از من ساخته نیست کسی رو بازیچه خودم بکنم ..در مورد ایشون شک ندارم ..در مورد اون شخص متاهل نمی تونم اصلا با خودم کنار بیام ..می ترسم همون طوری که زندگی من متلاشی شد زندگی اونم به همین راه ختم بشه ..با اینکه من دیگه فقط دورادور نظاره گر موضوع هستم.ممنونم که کمکم می کنین
-
RE: نمی خوام باز م اشتباه کنم .
نقل قول:
نوشته اصلی توسط f_z
زمانیکه ما با هم آشنا شدیم همسر این آقا قصد جدایی داشت و چند سال بود ایشون رو رها کرده بود و از این کشور رفته بود و فرزندش رو هم با خودش برده بود ..رسما جدا نبودن اما عملا اونم مثل من چهار سالی بود از شوهرش دل بریده بود ..زمانیکه فهمید شوهرش توی این ارتباطه منصرف شد و برگشت که زندگیشو نجات بده ..من درک می کنم چقدر از خود گذشتگی کرد که زندگیشو حفظ کنه اما مساله اینجاست که شوهرش واقعا علاقه ای بهش نداره .
دوست عزیز
چرا دوربین رو می بری روی اون خانم
آیا نمی شه این فکر رو کرد که اون آقا از شما استفاده ابزاری کرد ه که خانمش به زندگیش برگرده
اگه واقعا اونو نمی خواست می تونست دوباره با اون وارد زندگی نشه. :160:
می دونی ما خانمها راحت خودمون رو گول می زنیم به قول دوستی روی پیشونی خیلیامون نوشته شده :72: لطفا من را گول بزنید:72:
امیدوارم اون راهی رو انتخاب کنی که کمترین پشیمونی رو داشته باشه.
-
RE: نمی خوام باز م اشتباه کنم .
فائزه عزیز
چرا یه مدت به خودت استراحت نمی دی؟ به نظر من 6 ماه بعد از طلاق زمان بسیار کوتاهی برای ازدواج مجدد هست هرچند که سال ها از شوهرت دور بوده باشی و عملا رابطه ات تموم شده باشه. می دونی اثار یک سری مسایل تو ناخودآگاه ما بعد از طلاق باقی می مونه و زمان می طلبه که فراموش بشه. یه ذره به خودت آرامش و فرصت بده..دور برت رو شلوغ نکن. می تونم دقیقا درک کنم که در چه حالتی هستی شخص مطلوبی از هر لحاظ به عنوان خواستگار وجود داره و اطرافیانت دارن بهت فشار میارن که دیگه همچین موقعیتی برات پیش نمیاد. تو هم با خودت می گی شاید اونا درست بگن..تا کی بشینم ببینم جریان اینده ام با عشقم چی می شه؟
به همین خاطر می گم دست از این برنامه بردار. به اون اقای محترم هم صادقانه بگو که فعلا شرایط ازدواج مجدد رو ندارید. ایشون هم اگه احترامی براتون قایل باشن باید از این سماجت دست بردارند. این یه بعد قضیه است ...مساله بعدی تو تا زمانی که عشق شخص دیگه ای تو قلبته با نفر دیگه ایی خوشبخت نمی شی. اول از همه باید تکلیف خودت و این عشقت رو معلوم کنی (من کاملا شرایط تو رو درک می کنم چون خودم گرفتار این مساله ام). یا می خوای به پاش بشینی حالا چند سال می خواد طول بکشه یا نه می خوای یه تصمیم بگیری که جدا شی و غیره...به هر حال ایجاد یک رابطه جدید مستلزم فراموشی عشقته والا خودتم خوب می دونی که اگه این کار رو نکنی دل به زندگی ات نمیدی و تو آغوش شوهرت به یاد عشقت خواهی بود.
می دونی دوستم...تو چند رابطه و فکر موازی رو باهم ادغام کردی...طلاقت ..عشقت ..ازدواج مجدد....به خاظر همین از هردو طرف یه مدت دست بکش...به خودت برس..خدا رو شکر نه احتیاج مالی داری و نه بی دست و پایی که از پس کارات بر نیایی و مجبور باشی برخلاف میلت با مردی باشی...چون فعلا از عشقت دوری...این فرصت رو غنیمت بشمار و از مردای دیگه هم یه مدت دوری کن. یه مدت با دل خودت، روح خودت به ارامش برس..
در مورد فرزندتون هم که اون بچه است و هر کسی بهش محبت کنه وابسته می شه. شما یه بار به گفته خودت بر خلاف میلت و مطابق میل مادرت ازدواج کردی و نتیجه این شده..حالا نمیشه بخاطر پسرت اینکار رو بکنی.
این جور مسایل زمان می طلبه و یک شبه نه من نه هیچ کس دیگه ایی نمی تونه کاری کنه که شما فکر عشقتون رو از ذهنتون بیرون کنید و یهو ازدواج کنید. باید مرحله به مرحله پیش برید. بیشتر از این هم با قاطی کردن رابطه ها ارامش ذهنی خودت رو از دست نده. یه مدت زمان بده باور کن خودت به نتیجه مطلوب می رسی:72:
-
RE: نمی خوام باز م اشتباه کنم .
این روزها مغزم هنگه، هی میگم یه چیزی ننویسم بی ربط باشه. اما در یک همچین مواردی واقعا احساس وظیفه میکنم چند خطی بنویسم. و از آنجا که بنده به خدا و آخرت هم اعتقاد دارم نمیتوانم در نظراتم مسائل اعتقادی را وارد نکنم.
شرایط سخت زندگی مشترک شما و خلایی که در همه این سالها براتون ایجاد شد، و از طرفی تحمل شرایط سخت و بحرانی پس از طلاق نیاز شما را به وجود یک شانه گرم مردانه قوی و محکم که بهش تکیه بدی رو مضاعف کرده. تا اینجا قابل درکه. و ازدواج مجدد برای شما یک حقه (شرعی، قانونی و...). و کسی نمیتواند منکر این حق شما بشود.
اما اینکه صرفا به دلیل این نیاز و یا به صرف وجود خواستگار پر زرق و برق (عشق، پول، موقعیت یا...) در این ایامی که هنوز زخم های طلاق روی روح و روانت ذق ذق میکنه، آیا عاقلانه است که به ازدواج فکر کنی؟
البته قران، برای زن سه ماه عده را بعد از طلاق در نظر میگیرد و پس از آن ازدواج را مجاز میداند. اما به نظر بنده مدت زمانی که هر خانومی بعد از سه ماه برای خودش در نظر باید بگیرد کاملا به روحیات اون شخص بستگی دارد. ولی از این هم مهم تر از نظر بنده، خواستگارهای شما ایرادات اساسی دارند:
1. خواستگار اول فردی است متاهل! در گذشته یعنی زمانی که متاهل بودی، روابط غلطی هم باهاش برقرار کردی. مثل روز روشن است که با این آقا خوشبخت نخواهی شد. و عشق بین شما یک عشق کور، یک هوس، یک میل نفسانی صرف بی پایه و اساس است و متاسفانه سرنوشت شومی دارد و محکوم به شکست است (مادی و معنوی). یادم هست سفری به مشهد و حرم اما رضا داشتی. پس اعتقادات اسلامی داری. از اعتقاداتت کمک بگیر انشا الله کمکت میکنه کنارش بگذاری. فقط کافیه به خودش توکل کنی.
2. به قول کامران عزیز، چطور ممکنه اقای دوم مومن و مذهبی باشه و دلش بره برای یک زن متاهل. چرا تا این زمان ازدواج نکرده؟ 14 سال اختلاف سن میدونی یعنی چی؟ مطمئنی اون زیر میرها همسری نداره؟ رفتارهای این آقای دوم خیلی برام آشناست!
از طرفی، شما (طبق گفته های خودتون) خانمی هستید که حداقل ظاهر مذهبی ندارید (بدون حجاب) و نیز روابط گذشته تون (که هنوز ازش پشیمان نیستید) برای یک مرد مذهبی قطعا قابل هضم نیست. پس یا اون آقا فی الواقع مذهبی نیست یا اینکه احساسات چشم عقل اش رو بسته و پس از ازدواج وقتی چشم عقلش باز بشه، تعارضات بین شما آزار دهنده خواهد شد.
و از طرف دیگه نوع کار چنین آدمی یعنی تنها ماندنهای مکرر برای شما! و باز هم تکرار داستانهای قدیم.
با اینهمه در پایان معتقدم که اگر فقط بین ایندو میخواهید انتخاب کنید و حاضر نیستید مجردیتان خیلی طول بکشد، نفر دوم را با مطالعه فرااااااااااااااااااااااا ااااوان بررسی کنی بهتر است. و اولی (عشقت) را به کل فراموش کن.
موفق باشید:72:
-
RE: نمی خوام باز م اشتباه کنم .
سنجاب عزیز :
ا نمی شه این فکر رو کرد که اون آقا از شما استفاده ابزاری کرد ه که خانمش به زندگیش برگرده
اگه واقعا اونو نمی خواست می تونست دوباره با اون وارد زندگی نشه.
این حرفیه که خودمم اول تاپیک گفتم ..قضیه اولا به این صورت نبود ..این خانم و شوهرش با هم برای جدایی به توافق رسیده بودند و با توافق جدا شده بودند ..نمی دونم چی شد که این خانم تصمیم گرفت برگرده به زندگیش .البته من از این بابت قلبا خوشحالم چون بچه شون به پدرش خیلی وابسته بود و همون بچه این دو تا رو باز به هم وصل کرد ..مشکل من اینه که اگه این آقا می خواست به همسرش برگرده و من براش ابزار بودم چرا از من نمی گذره؟؟؟ چرا اینقدر برای این ارتباط اصرار داره .؟؟؟ ما که تازه با هم آشنا نشده بودیم ..3 سال زمان کمی نیست ..اگه من براش ابزار بودم 3 سال برای خوشگذرانی بس نبود؟؟؟؟؟ من و اون آقا الان با هم هیچ ارتباطی نداریم و از زمانی که همسرش برگشت تصمیم گرفتیم رابطه رو ادامه ندیم ..من می تونم و پایبند حرفم هستم هر چند که واقعا برام سخته اما از اینکه دیدم خانواده اون دور هم جمع شدند قلبا خوشحال شدم و براش آرزوی خوشبختی کردم ..اما اون نمی تونه دوری منو تحمل کنه ..تا یکی دو ماه می گذره دیگه طاقت نمیاره و حتما باید تماس بگیره ..اصلا هم نمیگه ناراضی هستم ولی اگه راضی بود که دلتنگ نمی شد ...با اینکه ارتباطی عملا نداریم اما همیشه بهم میگه صبور باش و صبر کن ..بذار چند سال بگذره من همه چی رو درست می کنم الان زمان مناسبش نیست ..بگذریم که وقتی خانوادش ارتباطش رو فهمیدن خیلی بد باش برخورد شد و خیلی تحقیرش کردن اما بازهم از شدت علاقه ما به هم ذره ای کم نشد ..با اینکه دوریم اما شک ندارم دلامون با همه ..سنجاب عزیز من بچه نیستم که بخوام با چهار تا کلمه حرف گول بخورم ..این رابطه ریشه دار هست و متاسفانه قطع ریشه هاش واقعا سخته...به هر حال من این مرد رو با خانواده خودش رها کردم به حال خودشون ...دلم نمی خواد اگه موردی هم برای زندگیش پیش بیاد من مسببش باشم ..اون باید خودش تصمیم بگیره که اون زندگی رو می خواد یا نه ..همون طور که من تصمیم گرفتم..و من پامو از این داستان بیرون کشیدم ..
بی دل و المیرای عزیزم
مشکل من درست مطرح نشد ..شاید من درست مطرحش نکردم ..من اصلا نمی خوام ازدواج کنم ..اونم با این فاصله زمانی کم و نه این زمان بلکه تا هر زمانی که نیازش رو احساس نکنم ..پس فکر نکنید من دنبال ازدواجم و عجله دارم ....این از من
مشکل من سایرین این قضیه شدن ..خانواده و اطرافیان و دوستان من و همه دور و بریهام که سالهاست منو می شناسن و دیدن که من سالهاست تنهام همشون متفق القول بهم گوشزد می کنن که دیگه تنهایی رو بذارم کنار ...این فشارها از زمانی شروع شد که این آقا به طور رسمی خواسته شو مطرح کرد ..وقتی بهشون میگم که تازه جدا شدم عقیده دارن که من ده ساله جدا شدم و این برام تازگی نداره ...مادرم مدام تاکید می کنه که سالهای جوونیمو با یه زندگی بد خراب کردم و دیگه مابقی رو دور نریزم ..من الان 33 سالمه و همه نگران هستن که چرا من برای خودم تنهایی رو انتخاب کردم ..خیلی جاها اشتباه کردم و راحت اجازه دادم این آقا با زندگی من نزدیک بشه ..با خانوادم بچم و حتی شوهرم ..اون با همه خانواده من در تماسه ..یه جورایی اعتماد همه رو به خودش شدید جلب کرده و البته بی دلیل هم نیست چون ایشون واقعا انسان کاملی هست ..در این شکی نیست .اما من همیشه ایشون رو به چشم برادر بزرگترم نگاه کردم و با اینکه خیلی دوستشون دارم احترام زیادی براش قایلم ..من حتی اونو به نام فامیلی صدا می زنم و برام همیشه حکم یه آدم الگو رو توی زندگی داره ولی واقعا نمی تونم به چشم دیگه بهش نگاه کنم ..هیچ ایرادی هم نداره و واقعا که از همه نظر صد در صد مورد تاییده ولی من توی شرایط ازدواج نیستم و متاسفانه ایشون هم فقط برای ازدواج اصرار دارن ..ایشون توی 22 سالگی همسرشون فوت کرده و تمامی این سالها مجرد بوده ..از همسرش یه پسر براش مونده که 2 سالش بوده زمانی که مادرش فوت کرده و ایشون بخاطر پسرش دیگه ازدواج نکرده ..پسرش الان ایران نیست و برای ادامه تحصیل رفته بیرون از ایران و سالهاست که تنهاست ..شاید همین تنهایی باعث شده که صبر نداشته باشه والا هیچ انسان عاقلی به این سرعت پیشنهاد نمی داد!!
ایشون 2 بار خواسته شو بصورت جدی مطرح کرد و هر دو بار من صراحتا جواب رد دادم ..یه بار رادرش تماس گرفت و اصرار داشت که ایشون شما رو خیلی پسنددیدن و هیچ کس دیگه ای رو نمی پذیرن و اگه شما تمایلی ندارین بهتره قاطعانه بهش بگین و من همون زمان به صراحت گفتم که برای ایشون احترام فوق العاده ای قایلم ولی اصلا برای ازدواج آمادگی ندارم ..حتی یادمه بهشون گفتم ایشون اگه ازدواج کنن من خوشحال میشم ...بعد از چند روز باز هم ایشون از طرق مختلف رابطه رو شروع کرد ..مثلا به مادرم و یا برادرم و یا زن برادرام زنگ می زد و می گفت که من توی چه شرایطی هستم و نگران من هست ..چون ایشون از مشکلات کاری و مالی منم بعد از ازدواج مطلع بود ..یا اینکه راننده اش اینجا می اومد و برای ما نزدیک یک ماشین خوراکی و تنقلات و میوه و خشکبار می فرستاد از ایران ..نه یک بار که چندین و چند بار ...این کارها رو زمانی که متاهل هم بودم می کرد و شوهرم همیشه بهش زنگ می زد و تشکر می کرد و چند باری هم برای ناهار دعوتش کردیم رستوران ..اون زمان هم احساس می کردم ایشون به من علاقه دارن اما همیشه بی اعتنا بودم ..از همون زمان به فربد هم نزدیک شد و رابطه اش باش خیلی دوستانه شد..
مشکل من اینه که نمی خوام این شخص رو بپذیرم اما ایشان از لحاظ روحی دارن بهم فشار تحمیل می کنند ..مثلا می دونست که من ماشینم رو بخاطر مشکلات مالی دفترم بعد از طلاق فروختم ..چند بار از دوستام پرسیده بود ماشین خریدم یا نه و چند روز پیش که اومدم خونه دیدم رانندشو فرستاده و یه ماشین بی ام دبلیو صفر با سویچش فرستاده به خدمتکارم تحویل داده و رفته !! باهاش تماس گرفتم و بهش گفتم راننده رو بفرسته بیاد ماشینو ببره و در جوابم گفت اینا امانت هستن هر وقت ماشین خریدی پسش بده !! در صورتی که من کارت ماشین رو دیدم به نام خودم زده بود! این کارهاش منو ناراحت می کنه ..من واقعا نمی خوام به کسی مدیون باشم ...درک نمی کنم اینا یعنی چی !! یا بارها رانندشو فرستاده خونه و برای من کادو فرستاده ..باور کنین من از طلا بیزارم .طلاهای خودمم همیشه خاک می خورن ..نمی تونم بگم ایشون تا حالا جند تا سرویس طلا برام فرستاده !! هر بار که اینا رو می رسته من تنم می لرزه ! حس می کنم یه طناب انداخته دور گردنم و هی داره تنگ ترش می کنه ..
امروز عصر بهش زنگ زدم و برای بار سم بهش گفتم می خوام باهاش صحبت کنم ..همیشه هم تا زنگ می زنم عین برق می آد ..حتی اگه وسط بدترین جلسه باشه ول می کنه..
فربد رو گذاشتم با دوستش رفتن سینما ..کلی فربد رو بوسید و با هم حرف زدن و فربد رفت ..رفتیم توی یه کافی شاپ ..گفتم اگه ناراحت نمی شین می خوام باتون صحبت کنم ..گفت حتما .کلی مقدمه چیدم و بعدش توی لفافه بهش گفتم که شما الان نیاز به ازدواج دارین و بعد از 22 سال مجردی به این نتیجه رسیدین که باید ازدواج کنین درسته؟؟ گفت بله .گفتم من هنوز به این نتیجه نرسیدم و شاید هیچوقت هم نرسم ..شما بخاطر پسرتون هیچوقت ازدواج نکردین انتظار نداشته باشین منم ازدواج کنم ..من اگه شما ازدواج کنین خیلی خوشحال می شم ..ولی خودم شرایطش رو ندارم ضمن اینکه من خانواده شما رو بارها دیدم ..شما توی یه خانواده خیلی مذهبی بزرگ شدین که به قول خودتون حتی صدای موسیقی هم توش هیچوقت بلند نشده و زن داداش شما جلوتون چادر سر می کنه ..من اینا رو دیدم ..من آدم معمولی هستم و درسته که اصلا لباس باز و لختی تنم نمی کنم و اصلا اهل آرایش و خود سازی نیستم اما ما واقعا با هم اختلاف فرهنگی داریم ..اینا رو نمی شه حل کرد ...
فکر می کنین در جوابم چی گفت ..کلی سکوت کرد و گوش داد و بعدش با کلی مقدمه چینی گفت که در مورد اختلاف فرهنگی ما اون بچه نیست که بخواد خانواده براش تصمیم بگیرن و اونه که برای خانوادش تصمیم می گیره ..به صراحت بهم گفت که من دلم پیش شماست و تا زمانیکه این حس رو داره نمی تونه جایی دیگه بره ..گفت من اقلا 200 تا زن و دختر دارن زیر دستم کار می کنند اما نمی تونم دنبال کسی برم . به صراحت گفت تا زمانی که شما مشکلات بعد از طلاقت حل نشده و از لحاظ مالی مستقل نشدی و ی نیاز نشدی ازدواج نمی کنه ..گفت تو عزیز ترین کس منی و تا زمانیکه تکلیف زندگیت روشن نشه ازدواج نمی کنم حتی اگه ده سال دیگه هم طول بکشه ..گفت من پشتکارم زیاده ازت توقعی ندارم ولی تا زمانی که تو هستی هم ازدواج نخواهم کرد ..حرفاشو زد و رفت .من موندم و باز همون حس اعصاب خوردی ..دلمم نمیاد اصلا بهش بی احترامی کنم چون اصلا انسانی نیست که کسی بخواد بهش بی احترامی کنه..
این حرفاش اعصابم رو به هم می ریزه ..من نمی خوام ح کنم کسی منتظر من نشسته ..من اگرم قراره انتظار بکشم ترجیح می دم برای عشقم باشه .نمی دونم اینو چجوری بش حالی کنم ..بخدا هر راهی رو بگین رفتم ..فقط بش بی اخترامی و تندی نکردم که اونم دلیلی نداره چون بهم بی احترامی نمی کنه...
خانواده و همه در جریان این مساله هستن و از هر کدوم می خوام باهاش صحبت کنن خودشونو با صراحت کنار می کشن و بهم میگن که داری خودت با دست خودت آینده تو خراب می کنی ..اینهمه سا سختی کشیدی حالا که باید از زندگیت لذت ببری خودت اسباب بدبختی خودت شدی ..اینا همه معتقدن آینده فربد رو با اینکار تضمین کن ...
در موردش اصلا شک نکنید .من اسمش رو به هر کسی گفتم به من گفتن چکار کردی که خدا چنین کسی رو سر راهت قرار داده ..خیلی سر شناسه.
گیج شدم ..واقعا نمی خوام کسی توی زندگیم باشه.
-
RE: نمی خوام باز م اشتباه کنم .
تناقضات واضحی در رفتار و شخصیت این اقا وجو داره
شاید بنظر پیچیده باشه ولی من فکر میکنم تفسیر رفتار ایشون چندان هم سخت نیست
همونطور که خودش گفته همون بار اولی که شمارو دیده باوجود اینکه از متاهل بودن شما مطلع بوده ، به شما علاقمند میشه
همون داستان قدیمیه عشق در یک نگاه!
نمیخوام بگم علاقه ایشون صرفا یه هوس زودگذره اما در منطق نداشتنش شکی نیست
ادم مذهبی ، با خدا ، محترم ، سرشناس ،بانفوذ و ..........هزار تا ویژگی اینچنینی هم که داشته باشه عملکرد فعلیش عقلانی و منطقی نیست
شخصیت شما در حال حاضر به هر دلیلی براش جذابه ولی تضمینی وجود نداره که بعد از ازدواج با شما و درک اختلاف عمیق در زمینه های مختلف باز هم شما رو به عنوان همسرش بپذیره
ایا هیچوقت مستقیما از کم و کیف رابطه با دوست متاهلتون براش توضیحی دادین ؟!
البته بعید نیست که باز هم مصر به ازدواج با شما باشه ، بنظر میرسه ایشون در شما چیزی دیدن که در اون 200 تا خانم زیر دستشون ندیدن !
هوس لزوما به معنای لذت طلبی جنسی نیست اشکال مختلفی داره
خیلی جالبه با وجود اینکه خاستگارهاتون بنظر خیلی به هم شبیه نیستن اما در جایی که به شما میرسن خیلی شبیه به هم رفتار میکنن!
نقل قول:
نوشته اصلی توسط f_z
فکر می کنین در جوابم چی گفت ..کلی سکوت کرد و گوش داد و بعدش با کلی مقدمه چینی گفت که در مورد اختلاف فرهنگی ما اون بچه نیست که بخواد خانواده براش تصمیم بگیرن و اونه که برای خانوادش تصمیم می گیره ..به صراحت بهم گفت که من دلم پیش شماست و تا زمانیکه این حس رو داره نمی تونه جایی دیگه بره ..گفت من اقلا 200 تا زن و دختر دارن زیر دستم کار می کنند اما نمی تونم دنبال کسی برم . به صراحت گفت تا زمانی که شما مشکلات بعد از طلاقت حل نشده و از لحاظ مالی مستقل نشدی و ی نیاز نشدی ازدواج نمی کنه ..گفت تو عزیز ترین کس منی و تا زمانیکه تکلیف زندگیت روشن نشه ازدواج نمی کنم حتی اگه ده سال دیگه هم طول بکشه ..گفت من پشتکارم زیاده ازت توقعی ندارم ولی تا زمانی که تو هستی هم ازدواج نخواهم کرد ..
نقل قول:
نوشته اصلی توسط f_z
سه ماه بعد از طلاقم یه روز توی ماشین من به صراحت عنوان کرد که از همون روز اول نمایشگاه منو دوست داشته و منو از امام رضا خواسته بوده!!
با وجود سن بالایی که دارن حرفاشون و عملکردشون کاملا بر پایه احساسه
در مورد اون خواستگار متاهل هم به همین ترتیب ، از اینکه رابطه شما هوس الود نامیده بشه نترسید
ایشون از زندگی فعلی در کنار خونواده و پسرش راضیه اما در عین حال دلتنگ شماست
این دلتنگی از جنس احساسه ، خیلی لطیف ، خیلی رمانتیک
اما باور کنین که اسمش هوسه !
این اقای متاهل حاضره روح و روان و جسم شما رو به بازی بگیره تا کمبودهایی رو که در زندگیش داشته جبران کنه
ناگفته نماند که شما هم همین کار رو کردین اما حداقل اینکه بالاخره بعد از سه سال اونقدر شهامت داشتین که شوهر سابقتون رو به بازی نگیرین
اگه میخواین باز هم اشتباه نکنین
سعی نکنین احساس بی منطق خودتون و یا دیگران رو تطهیر کنین (حتی اگه قصد ازدواج با اونها رو هم ندارین )
یه توصیه تکراری ، از عقلتون کمک بگیرین
با عقلتون رفتار دیگران رو بسنجین
متاسفانه من حس میکنم شما همه این ها رو خیلی خوب میدونین اما
اما با وجود اینکه میگین دلتون نمیخواد مردی تو زندگیتون باشه ناخوداگاه (شایدم خوداگاه ) از داشتن یه زندگی بدون احساس و هیجان های اینچنینی هراس دارین
-
RE: نمی خوام باز م اشتباه کنم .
نقل قول:
نوشته اصلی توسط خارپشت
........................................یه توصیه تکراری ، از عقلتون کمک بگیرین
با عقلتون رفتار دیگران رو بسنجین
متاسفانه من حس میکنم شما همه این ها رو خیلی خوب میدونین اما
اما با وجود اینکه میگین دلتون نمیخواد مردی تو زندگیتون باشه ناخوداگاه (شایدم خوداگاه ) از داشتن یه زندگی بدون احساس و هیجان های اینچنینی هراس دارین
:104::104::104::104:
راهنمايي از اين كاملتر نميشه.من تا حالا با شما گفتگويي نداشتم ولي جريان زندگيتون رو ميدونم. از زن سرد و گرم چشيده اي مثل شما انتظار ميره به توصيه هاي خارپشت عمل كنين
-
RE: نمی خوام باز م اشتباه کنم .
فائزه هر دو را فراموش کن . ابدا الان وقت ارتباط گیری تو نیست .
چرا که با این اوصاف بعد از طلاق تو به خودت زمان لازم را نداده ای که تنهایی کامل را تجربه کنی و به معیارهای خودت فکر کنی .
به هر حال دو مرد در زندگی ات ظاهر شده اند که هر کدام به روش خودشون دارند روی مخ تو ماراتون می روند و هر کدام هم از شیوه ی خاص خودشان بهره می برند .
هر دو را رها کن . ارتباطات خودت را کات کن . می دونم در این شرایط که من کنار گود هستم و تو درون گود گفتن لنگش کن در حد حرف ساده است و در عمل کار سختی است خصوصا با شرایط خلاهایی که تو داری . اما فائزه می تواند .
و یک نکته که لازم است خیلی جدی و قاطع برخورد کنی مسئله ارتباط گیری فرید با این آقا ست . ابدا اجازه نده مردی از کانال نقطه ضعف تو ( یعنی فرید ) بخواد بهت نزدیک بشه . به نوعی این مرد داره با فرید و تو بازی می کنه و این کار ابدا درست نیست بعدها هم مطمئن باش از همین کانال آسیب می بینید . فرید را به شدت و با جدیت از این مسائل دور کن و اجازه نده کسی به او نزدیک بشود این بهانه ها را هم ابدا نپذیر . دوستی یک مرد جا افتاده و ............با یک پسر بچه ده دوازده ساله چه معنی داره ؟!این یک شیوه ی نخ نماست .
مرد دوم هم که بهش احساس داری را به کل فراموش کن سخت هست اما ناممکن نیست . تو الان حکم مولتی ویتامین رابطه ی او و همسرش را داری بعدها که پیکره ی زندگی شان بی نیاز از ویتامین شد درست مثل ویتامین اضافی رسوب می کنی و ...............این انتخاب ابدا کم اشتباه تر از انتخاب دیگرت نخواهد بود . شان فائزه و لیاقت تو خیلی بیشتر از این داستان هاست که بخواهی ناجی رابطه و زندگی دیگران باشی . کلا به تو چه که دیگران در زندگی هایشان چه بدبختی هایی دارند و چرا دارند و چطور روابطشان درست شد یا نشد و .............؟! قدر خودت را بدان . نگران فقدان عشق در زندگی ات نباش اتفاق می افتد . مردی که از شرایط مناسب برخوردار باشد و اهل زندگی و مسئولیت و تعهد باشد و قصد ش از ازدواج با تو زندگی به معنای حقیقی کلمه باشد دل تو را خواهد برد نه یک دل بلکه صد دل به این علت که تو دنیای نیاز هستی کافی است به نصف آنها توجه کند که چنین مردهایی خیلی بیشتر هم توجه می کنند . پس نگران فقدان عشق و احساس و ..............نباش
به نظر من تو لایق بهترین زندگی و بهترین های هستی هستی . قدر خودت را بدان . بس است این ناکامی . کم مشکل داشته ای ؟!کم بدبختی کشیده ای ؟!
دنبال رابطه بی درد سر باش یک چیز شسته و رفته که مثلا اسمش شسته و رفته است هزارتا مشکل باخودش دارد وای به حال روابطی که از ابتدا این همه داستان دارد .
در ضمن اگر حتی به پول نیازمند بودی معنی نداره که این آقا برات پول بفرسته و پولش را به رخت بکشه و بخواد از این کانال مخت رو بزنه !عاقل باش دختر خوب .
آدم اگر از گرسنگی با دل درد شب رابه صبح برسونه خیلی بهتر از این پولهاست که کلی حیله و نیرنگ و ...... با خودش همراه داره . حساب بانکی ات را مسدود کن و حساب دیگری در جایی دیگر باز کن و شماره حسابت را به این آقا نده و ..............
همین دو موردی که از این مرد برایت با توجه به حرفهای خودت برات گفتم نشان می دهد که این مرد چیزی در چنته به غیر از همین مسائل ندارد مذهب و .........همه نقاب است که تازه این تفاوت ها به دلیل اینکه کامران و بی دل و خارپشت و المیرا و ..........به آن پرداخته بودند در موردش حرفی نمی زنم .
از اینکه قدری تند نوشتم عذرخواهی می کتم اما گاهی لازم است که کشیده ای به صورت آدم بخوره تا بیدار بشود و قدر خودش را بداند و یادش بیفتد کیست و چیست و کجای دنیا ایستاده .
-
RE: نمی خوام باز م اشتباه کنم .
خارپشت عزیز:
همونطور که خودش گفته همون بار اولی که شمارو دیده باوجود اینکه از متاهل بودن شما مطلع بوده ، به شما علاقمند میشه
همون داستان قدیمیه عشق در یک نگاه
ایشون اوایل فکر می کردن من مجردم...چون اینجا تنها بودم و کسی با من نبود اینطور به نظرش رسیده که من مجرد هستم ..تا مدتها بعد از اینکه من کار ایشون رو انجام می دادم نه ایشان پرسید و نه من وارد این مقوله شدم ..حتی زمانیکه بعد از سه چهار ماه من عنوان کردم که پسری دارم و متاهل هستم این آقا تصور می کنه که من جدا شدم ..چون خودش میگه همیشه تنها بودی و من حس می کردم جدا شدی اما نمی خوای بخاطر مسایل ایمنی عنوان کنی ..با اینکه اصلا و ابدا رفتار ایشان طوری نبود که بخواد نشون بده چنین فکری داره اما من همون زمان هم تا حس کردم ایشون همچین حسی داره گذاشتم شوهرم اومد از ایران و دعوتش کردیم با هم به رستوران ..حتی برای من سوغاتی زیاد میاورد ..برای من و فربد مخصوصا وحشتناک خوراکی می فرستاد من برای تشکر با شوهرم رفتیم یه خودکار خیلی گرون براش خریدیم به عنوان تشکر و من دادم شوهرم بهش دادش تا تصور نکنه شوهر من در جریان نیست ...روابط من با ایشون همیشه خیلی بسته و رسمی بوده .اما ایشون چند باری که من برای رفع مشکل شوهرم توی ایران ازش کمک خواستم ضمن اینکه واقعا هم کمک کرد اما از شرایط زندگی من مطلع شد ......اگرم عاشق شده در یک نگاه من چیزی حس نکردم ..شرایط من همیشه توی این ده سال به گونه ای بوده که سایرین رو به غلط می انداخته متاسفانه.
ایا هیچوقت مستقیما از کم و کیف رابطه با دوست متاهلتون براش توضیحی دادین ؟!بله توضیح دادم بصورت کامل ..اصلا به همین دلیل می خواستم ایشون رو متقاعد کنم که من توی چه شرایطی هستم ..ناگفته نماند ک ایشان زمانیکه من و شوهرم برای طلاق دادگاه رفتیم شوهرم به عنوان یک آدم معتمد و دوست خانوادگی با ایشان صحبت کرده بود و مشکل ما رو بصورت سربسته بهش گفته بود و ازش خواسته بود منو راضی کنه که از طلاق منصرف بشم ...ایشون هم جاهایی وساطت کرد اما در جوابش خیلی پوستکنده گفتم وقتی کسی رو وارد زندگی متاهلیم کردیم این یعنی مرگ یه رابطه و شوهرم بازم اصرار داره بهش دروغ بگم؟؟؟؟ من به ایشون علاقه ای ندارم و اگه توی زندگیش باشم اونه که آزار می بینه نه من..حتی همین آقا معتقد بود که مهریه تو نبخش و به فکر فربد باش اما من بهش گفتم که نمی خوام شوهرم رو بیشتر آزار بدم ......
اون توی متن زندگی ما بود..
در مورد اون خواستگار متاهل هم به همین ترتیب ، از اینکه رابطه شما هوس الود نامیده بشه نترسید
ایشون از زندگی فعلی در کنار خونواده و پسرش راضیه اما در عین حال دلتنگ شماست
این دلتنگی از جنس احساسه ، خیلی لطیف ، خیلی رمانتیک
اما باور کنین که اسمش هوسه !
شاید اینطور باشه ..با اینکه من بخاطر علاقه قلبیم به ایشون باورش برام سخته اما انکار نمی کنم که شاید همینگونه باشه ..خارپشت عزیزم دقیقا به همین دلیله که این رابطه رو گذاشتم کنار ..اونم باید با خودش صادق باشه ..اگه از زندگیش راضی نیست به هر دلیلی این مشکل من نیست ..خودش باید حلش کنه .عین همین راهی که من رفتم و عواقبش رو هم پذیرفتم ..اما دلم رو متاسفانه نمی تونم بازی بدم ..من هنوز شدیدا بهش وابسته هستم ..این وابستگی یه چیز عادی نیست و متاسفانه اونم همین حس رو داره ....نمی گه ولی درکش سخت نیست ..به هر حال من رهاش کردم اما انکار نمی کنم ته دلم انتظار می کشم شرایطی رو خودش فراهم کنه که ما با هم باشیم ..بدون دخالت من و بدون حتی اعلام من ........اینجا رو نمی تونم درک کنم اشتباه می کنم یا نه ...اینو باید سایرین بهم بگن..
اما با وجود اینکه میگین دلتون نمیخواد مردی تو زندگیتون باشه ناخوداگاه (شایدم خوداگاه ) از داشتن یه زندگی بدون احساس و هیجان های اینچنینی هراس دارین
خارپشت عزیزم برای منی که توی یه رابطه با اونهمه عشق و هیجانش بودم روابط دیگه خیلی بی معنا و بی هیجان به نظر میاد ..حتی گاهی فشار آور و اعصاب خرد کن ..این حرفتون درست نیست ..اگه می بینید در مورد این آقا ذره ای شک توی دلم هست به این دلیله که احساس می کنم شاید دارم اشتباه می کنم که نمی تونم بپذیرمش ..حرفی که همه بهم میگن..
ممنونم بابت حرفهات..
گلنوش عزیزم ..مشکل اینه که برای منم درک رفتار این آقا کمی سخته ..ایشون تا قبل از طلاق من از دوستان خانوادگی بودن و شدیدا مصر بودن ما رو با هم اشتی بدن ..در حالیکه مشکلات ما رو می دونستن و به من قبلش گفتن که همسرم صلاحیت زندگی نداره ..همین رفتارهاش گیجم کرده
آنی عزیزم:.
چرا که با این اوصاف بعد از طلاق تو به خودت زمان لازم را نداده ای که تنهایی کامل را تجربه کنی و به معیارهای خودت فکر کنی
آنی عزیزم منم همینو می خوام ولی واقعا نمی دونم چرا سایرین این فرصت رو بهم نمی دن ..ظاهرا خانواده خودمم از حضور این آقا و حمایتاش بدشون نمیاد !! اینطوری وجدانشون راحت تره که کسی حامی من هست!!
یک نکته که لازم است خیلی جدی و قاطع برخورد کنی مسئله ارتباط گیری فرید با این آقا ست . ابدا اجازه نده مردی از کانال نقطه ضعف تو ( یعنی فرید ) بخواد بهت نزدیک بشه . به نوعی این مرد داره با فرید و تو بازی می کنه و این کار ابدا درست نیست بعدها هم مطمئن باش از همین کانال آسیب می بینید . فرید را به شدت و با جدیت از این مسائل دور کن و اجازه نده کسی به او نزدیک بشود این بهانه ها را هم ابدا نپذیر . دوستی یک مرد جا افتاده و ............با یک پسر بچه ده دوازده ساله چه معنی داره ؟!این یک شیوه ی نخ نماست
مساله فقط فربد نیست ..متاسفانه ایشون توی تمام اطرافیان من نفوذ دارن و همه هم به شدت قبولش دارن و همه هم منو محکوم می کنن که اشتباه می کنم و اقلا حاضر نیستم به این رابطه زمان بدم و توی رفت و آمد هام باهاش بسنجم که می خوام ادامه بدم یا نه؟؟؟ این آقا در حال حاضر حلال مشکلات همه خانواده ما و دوستان نزدیک منه ..با همشون مستقل تماس داره .تقریبا هر روز با برادر هام در تماسه ..مشکل کاری و مالی همه رو رفع می کنه ..حتی دوستای نزدیکمم اینجا ایشون رو می شناسن ..کافیه من جواب زنگ ها و تماس هاشو ندم ..سریع به تک تک دوستام زنگ می زنه که فایزه کجاست و من نگرانشم !! اینکارهاش کلافه ام می کنه ...حتی توی ارتباط های کاری منم مداخله مستقیم داره ..به شریک کاری من گفته بود من اگه خودمم زندگیمو فروختم اجازه نمی دم فایزه سختی بکشه !! این حرفاش همه رو به داد ما خبر کرده ..اون یه مرد غریبه است و با خنده و کنایه به من می گفت حاج آقا بدجور دلش پیش شما گیره!!! الان برادرم رو بردم توی دفتر خودش و اونجا کار می کنه ..برادر من رشته اش معماریه و ایشون علاوه بر کارخونه و مواد غذایی ساخت و سازهای کلان توی تهران داره ..یه جورایی چشم همه شون به منه ..والا فربد بچه عاقلیه و منم باهاش صحبت کردم و قانع شده که قرار نیست ازدواجی صورت بگیره .اما بچه به ایشون علاقه داره و حتی به من می گه پس قول بده اگه یه زمان خواستی ازدواج کنی فقط با این آقا ازدواج کنی !!!!! آنی عزیزم کنترل فربد سخت نیست ..فربد از من شدیدا حرف شنوی داره و بچه عاقلیه ..اما این سرزنش های همه اطرافیان کلافه کننده هست..
مرد دوم هم که بهش احساس داری را به کل فراموش کن سخت هست اما ناممکن نیست . تو الان حکم مولتی ویتامین رابطه ی او و همسرش را داری بعدها که پیکره ی زندگی شان بی نیاز از ویتامین شد درست مثل ویتامین اضافی رسوب می کنی و ...............این انتخاب ابدا کم اشتباه تر از انتخاب دیگرت نخواهد بود . شان فائزه و لیاقت تو خیلی بیشتر از این داستان هاست که بخواهی ناجی رابطه و زندگی دیگران باشی . کلا به تو چه که دیگران در زندگی هایشان چه بدبختی هایی دارند و چرا دارند و چطور روابطشان درست شد یا نشد و .............؟! قدر خودت را بدان . نگران فقدان عشق در زندگی ات نباش اتفاق می افتد
نگران نیستم آنی عزیزم ..راستش اینقدر توی اون ارتباط سیراب شدم که هیچ انگیزه ای هم برای ایجاد رابطه دیگه ای ندارم ...ایشون توی بدترین زمان ممکن به من پیشنهاد داد شاید اگه می ذاشت یکی دو سالی می گذشت خیلی برام بهتر بود ...می خوام فراموش کنم اما سخته سخته سخته سخته ....واقعا سخته ..آنی عزیزم من ایشون رو رها کردم چون خودمم به این حرف رسیدم ..مدتهاست رسیدم ..از دست اون راحت شدم ولی از دست دل خودم نه!!!
در ضمن اگر حتی به پول نیازمند بودی معنی نداره که این آقا برات پول بفرسته و پولش را به رخت بکشه و بخواد از این کانال مخت رو بزنه !عاقل باش دختر خوب .
آدم اگر از گرسنگی با دل درد شب رابه صبح برسونه خیلی بهتر از این پولهاست که کلی حیله و نیرنگ و ...... با خودش همراه داره . حساب بانکی ات را مسدود کن و حساب دیگری در جایی دیگر باز کن و شماره حسابت را به این آقا نده و ..............آنی عزیزم من به پولهای این اقا نیازی ندارم ..خودش هم اینو می دونه ..الان ماشینی که فرستاده توی پارکینگ خاک می خوره ..دلم نمی خواد حتی امتحانش کنم ..شاید خیی ها حاضر بودن الان جای من باشن و برن دنبال عشق و کیفشون ولی من اینکاره نیستم ..پولهاشو بهش قسمت قسمت بر می گردونم ..البته کمک های خوبی بهم این مدت کرد ..شوهر من شریک دفتر منو که دوست صمیمیش بود تحریک کرد که دفتر کارم رو از من بگیرن ..اونم توی این مدت خیلی عذابم داد و در نهایت دفتر رو از من گرفتن و منو مجبور کردن سهمم رو بفروشم ..توی این مدت خیلی بی پولی کشیدم و ماشینم رو هم فروختم ..شوهرم حتی لج کرد و چک های اجاره خونه ما رو پرداخت نکرد ..با اینکه در تعهدش بود و خودش به اجبار ما رو آورد توی این خونه چون مدام نق می زد که ما باید بریم توی این محله خیلی گرون و از خونه خودمون ما رو آورد یرون ..اونو من اجاره دادم و اومدیم اینجا ..اختلاف قیمت اجاره اش خیلی بالا بود و شوهرم بخاطر اینکه منو آزار بده پرداخت نکرد ..من موندم با دفتری که تعطیل شد و کلی اجاره خونه و شهریه مدرسه فربد که خودش به تنهایی 20 میلیونی بود ...اینا رو این آقا و خانوادم و دوستام در جریان بودن ..این آقا سهم شرکت منو خرید و پول منو داد و خودش با شریکم طرف حساب شد ..یه جورایی منو از اون جو مرد بازار و لات بازار بیرون کشید و چک های اجاره رو خودش پرداخت کرد ..من نه راه پس داشتم و نه پیش ..نه می تونستم ول کنم بیام و نه بمونم ..انصافا ایشون اگه نبود معلوم نبود چی می شد ..پول شرکت رو که به من داد من پولاشو بهش پرداخت کردم هر چند که نمی گرفت اما اون زمان واقعا فرشته نجات بود ...من نیاز مالی ندارم آنی عزیزم اما مدیریت شرایطم عد از طلاق خیلی گره خورد ..شوهرم این شرایط رو برام فراهم کرد ..
آنی عزیزم من هیچوقت از اینکه واقعیاتو بهم بگین ناراحت نمی شم ..واقعا شما رو دوست دارم و اصا این تاپیک رو باز کردم که از دور به موضوع نگاه کنم و سایرین رو آینه کار خودم کنم پس لطفا منو از راهنماییهاتون محروم نکنین..
بهم بگین که در مورد رد کردن قطعی این آقا تصمیم اشتباهی نگرفتم ..
-
RE: نمی خوام باز م اشتباه کنم .
نقل قول:
نوشته اصلی توسط f_z
خارپشت عزیزم دقیقا به همین دلیله که این رابطه رو گذاشتم کنار ..اونم باید با خودش صادق باشه ..اگه از زندگیش راضی نیست به هر دلیلی این مشکل من نیست ..خودش باید حلش کنه .عین همین راهی که من رفتم و عواقبش رو هم پذیرفتم .. ..من هنوز شدیدا بهش وابسته هستم ..به هر حال من رهاش کردم اما انکار نمی کنم ته دلم انتظار می کشم شرایطی رو خودش فراهم کنه که ما با هم باشیم
آنی عزیزم منم همینو می خوام ولی واقعا نمی دونم چرا سایرین این فرصت رو بهم نمی دن ..ظاهرا خانواده خودمم از حضور این آقا و حمایتاش بدشون نمیاد !!...
اون توی متن زندگی ما بود..من به پولهای این اقا نیازی ندارم ..خودش هم اینو می دونه ...این آقا سهم شرکت منو خرید و پول منو داد و خودش با شریکم طرف حساب شد ..یه جورایی منو از اون جو مرد بازار و لات بازار بیرون کشید و چک های اجاره رو خودش پرداخت کرد ..من نه راه پس داشتم و نه پیش ..نه می تونستم ول کنم بیام و نه بمونم ..انصافا ایشون اگه نبود معلوم نبود چی می شد ..پول شرکت رو که به من داد من پولاشو بهش پرداخت کردم هر چند که نمی گرفت اما اون زمان واقعا فرشته نجات بود ... هیچوقت از اینکه واقعیاتو بهم بگین ناراحت نمی شم ..و اصا این تاپیک رو باز کردم که از دور به موضوع نگاه کنم و سایرین رو آینه کار خودم کنم پس لطفا منو از راهنماییهاتون محروم نکنین..
بهم بگین که در مورد رد کردن قطعی این آقا تصمیم اشتباهی نگرفتم ..
تناقضات در رفتار و گفتار شما خیلی زیاده. شما خودت رو سر راه این آقایون قرار میدی آنها را وارد متن زندگیت میکنی، درگیر عواطف و احساسات عشقی میکنی یعنی با پا میکشی به سمت خودت بعد هم با دست پسشون میزنی.
یعنی چی که واقعا آمادگی ازدواج ندارم اما عشقم را میخوام و میخوام در اولین فرصت با هم باشیم. یعنی چی که پول اون اقای پولدار رو نمیخوام خودش هم میدونه ولی پولهای اون بود که منو از اون لات بازار کشید بیرون؟
مگه اون آقا کف دستش رو بو کرده بود که شما توی اون مقطع پول لازم داری؟ مگه اون اقا باد رو بو کرده بود رسیده بود به مادر و برادر و خانواده شما؟ ریز جزییات زندگیت و اطلاعات تلفن اعضای خانواده و حسابهای شخصی و ... را اون بنده خدا از کجا اورد؟ چرا وقتی با همه تیز هوشی زنانه ات از نیت اون اقا در زمان متاهلیت خبر دار شدی، باز هم دعوتش کردی و به ویلا و...اش رفتی؟ چی میشد از همون زمان این آدم پولدار دست و پا گیر عاشق پیشه را کنار میگذاشتی؟ البته ممکنه بگی میخواستی متوجهش کنی همسر داری، اما دلیلی برای همین هم نبود. کافی بود از جلوی راهش بری کنار.
این حرفهایی که میزنم با استناد به نوشته های حضرتعالی در طی چند سال اخیر است از همون زمان که موها و پوست و ...ات را در دوبی و... با کمک پزشکان و ماساژ و آرایش و...بزک میکردی و در معرض دید میگذاشتی و اعتراف میکردی که از دوستان همسرت گرفته تا استاد دانشگاه و غیره را با لوندیهات به خودت جذب میکنی. نه ببخشید! شما این نیت را نداشتی ولی سست عنصری آن مردان بود و حس تیز زنانه شما که از نیت اونها اگاه میشدی. بگذریم قصدم تخریب نیست اما به وضوح عشق به جلب توجه را در گفتار شما می بینم و می بینم که چقدر (خودآگاه یا ناخودآگاه) تمایل دارید که عین اسکارلت در "بر بادرفته"، مردان ملتمس عشق را دور خودتان جمع کنید و با بی توجهی پسشان بزنید و خود در نهایت تن به عشق مردی متاهل بسپارید که جز ذلت و رسوایی چیزی در پی ندارد. این اقای رت باتلر با همه ثروت و قدرت و وجاهتش و زنهای کاباره ای اش، و آنهم اشلی همسر دار که هم همسر وفادارش را دوست دارد و هم اینکه بدش نمیاید هر از گاهی از اسکارلت بوسه ای بگیرد و او را در آغوشش بفشارد.
هم پول و موقعیت این و هم عشق آن! هم خدا هم خرما...
کلا این ره که میروی به ترکستان است!
-
RE: نمی خوام باز م اشتباه کنم .
فائزه جان ، فقط یک نکته می خواهم اضافه کنم به پست های بسیار خوب و جسورانه و منطقی اعضا که در این تاپیک زده شده، آنهم این است که لحظه ای که ما فکر می کنیم خیلی زرنگیم و دنیا را روی انگشت کوچیکه خودمون می گردونیم، دقیقا همون لحظه شکست ما خواهد بود. حواست باشد، درست است که تو خانوم عاقل و سرد و گرم چشیده ای هستی، ولی نمیتوانی به اندازه این مردهای دور و برت زرنگ و گرگ باشی. مواظب خودت باش
-
RE: نمی خوام باز م اشتباه کنم .
خانم بی دل
من از صحبت های صریح استقبال می کنم چون خودم هم کلا آدم صریحی هستم .چند تا نکته را توی صحبت هایتان باید براتون توضیح بدم ..
این آقا نه در مورد شخص من که کلا در مورد همه اطرافیانش شخصیت معتمد و مشکل گشایی داره ..هر کسی که ایشون رو می شناسه این صفتش رو بارز ترین خصلتش می دونه ..من از گذشته ایشون اطلاعی ندارم اما توی این 2 سالی که با ایشون برخورد داشتم هر چند که رسمی کاملا متوجه شدم که ایشون وقت و زندگیش رو وقف اطرافیانش کرده ..از خواهر و برادر بگیر تا دوستان و حتی کارمندانش و حتی غریبه ها ..خودش شخصیتی داره که به اعتراف خودش از اینکار لذت می بره ..شاید چون توان مالی بالایی داشته و داره و همینطور خانواده ای نداشته این حس رو پیدا کرده که زندگیش رو وقف سایرین کنه ..این در مورد شخص من مصداق نداره ..حتی ایشون شوهر منم بارها کمک کرد ..من وارد زندگی ایشون نشدم ..ایشون وارد خانواده ما شد ..بارها ما رو خانوادگی به شهرشون دعوت کرد و ما رفتیم ..خودش مدام جویای اینه که ببینه کی مشکل داره و کمکش کنه که حلش کنه .من توی شهرشون هم خیلی خانواده ها رو دیدم که ایشون خرجشونو می ده ..اصلا خودش به من نگفت ولی همه همشهری هاش می شناسنش .اون زمان من اینقدر درگیر رابطه خودم بودم که هیچ توجهی به شخصی با این مشخصات مذهبی و مسن نداشتم ..اصلا به هیچ کسی توجه نداشتم ..الانش هم متاسفانه ندارم ..زندگی من محصور شده به خاطرات و لحظاتی که درست یا غلط با اون شخص داشتم ..این آقا روابط اجتماعی خیلی بالایی داره و ارتباط ما با ایشون همیشه خانوادگی بوده و الان هم هست ..ایشون از لحاظ شخصیتی معتمد اطرافیان هستن و اگه کسی بهشون اعتماد داره چیز عجیی نیست .اون سنگ صبور همه هست ..در مورد اینکه ایشون اطلاعات منو از کجا دارن گفتم که همه خانواده ما طی این 2 سال به ایشون به چشم بزرگ تر و معتمد نگاه می کردیم و ایشون در متن خانواده ما بوده ..پس داشتن اطلاعات من هم برای ایشون دور از ذهن نیست ..در ضمن ایشون شماره حساب شخصی منو ندارن ..بارها خواستن و من ندادم ..ایشون از طریق صرافی پول رو واریز می کنند و صرافی تماس می گیره و اعلام می کنه که بیا پول رو بردار ..من هر پولی گرفتم براشون پس فرستادمش نیازی نداشتم .تنها نیاز من مشکل من با شریکم بود که شوهرم برام عمدا درست کرد ..اونم مادرم از ایشون خواست منو از این وضعیت نجات بدن چون من توی سه چهار تا مرد بازاری اسیر شده بودم که هر کدوم برای پول منو تکه پاره می کردند و چون کسی اینجا نفوذی نداشت مادرم از ایشون خواست منو کمک کنن که ایشون خودشون سهم منو خریدن و خودشون طرف حساب اونا شدن .من از ایشون هیچوقت کمکی نخواستم ..
بی دل عزیز فکر نکنم یک زن باشی و درک نکنی وقتی زنی عاشقانه کسی دیگه رو دوست داره بخواد سعی کنه توجه کسی دیگه رو به خودش جلب کنه .منم از این قاعده مستثنا نبودم [size=large]..اصلا یادم نمیاد گفته باشم برای کسی لوندی کردم!!!!!!!
هر کسی منو از نزدیک می شناسه مسلما به حرف شما می خنده .چون من کلا شخصیت ساده و بی غل و غشی دارم .نه توی دانشگاه و نه هیچ جای دیگه هیچ کس تا به حال در من ندیده که بخواد جلو بیاد و پیشنهاد نا متعارفی بده ..ممکنه جذاب باشم که خودم خوب می دونم هستم و بارها اینو شنیدم اما خودم انسانی نیستم که بخوام عقده های روانی خودم رو با جذب دیگران تخلیه کنم ..خودم از چنین آدمهایی متنفرم ..چرا نمی خوای تصور کنی که سادگی و صداقت رفتار و بی توجهی من ایشون رو جذب کرده و باعث شده اینقدر مصر باشن ؟؟؟؟ این چیزیه که خودش هم بهش اعتراف می کنه ..اینهمه بدبینی برای چی ؟؟!!!بی دل عزیز اگه همه تاپیک های منو می خوندی می دیدی که نوشتم مدتهاست با لوازم آرایشم دست هم نزدم مدتهاست حتی برای تست های سالانه هم دکتر نرفتم ..مدتهاست موهامو رنگ نکردم شاید نزدیک 3 سالی هست ..همه به من معترضن که چرا خودم رو رها کردم ! شاید اصرار همه هم برای همین باشه که نگران هستن من زندگیمو مثل این چند سال حروم کنم .تنها تفریح من ورزشه و بس ...حتی دوست ندارم باشگاه مختلط هم برم ..خیلی وقته خودمو از یاد بردم....انصاف نیست اینقدر بدبینانه قضاوت کنین ..
من خودم دارم صادقانه اعتراف می کنم که تمام وجودم هنوز وابسته به شخص دیگری است و نمی توانم حتی تصور کنم کسی دیگر را بپذیرم .از شما کمک خواستم به من بفهمانید اشتباه می کنم یا نه!!!؟؟؟
خانم عزیز حتی شوهر من هم حاضر به از دست دادن من نبود ..با همه مسایلی که می دانست هنوز هم مصر به بازگشت است ..فکر نمی کنید شاید شما در اشتباه باشید ..فکر می کنید امثال این آقا که تماما دنیا دیده هستند و در سن اشتباه هم قرار ندارند به این مسایل فکر نمی کنند؟؟؟
من بازهم میگم که قصدی برای ازدواج ندارم ..اصلا مشکل من هم همینه ..نمی خوام کاری کنم که بعدها خودم رو بابتش سرزنش کنم ..این شامل هر دوروی قضیه هست .پذیرش یا رد ..می خوام درست تصمیم بگیرم ..همین
سابینای عزیزم من اصلا احساس زرنگی نمی کنم ..کاش می کردم ..بر عکس احساس می کنم زیادی ساده ام که توی همچین شرایطی گرفتار می شم ..خیلی دلم می خواست یه زن گرگ بودم ولی نه واقعا هستم و نه کسی منو با این صفت می شناسه ..اگه نوشته هامو بخونین گفتم که اصلا از بازی با کسی خوشم نمیاد .حتی دوست ندارم کسی رو معلق نگه دارم ..بارها به ایشون مستقیم و غیر مستقیم جواب رد دادم .چون دوست ندارم کسی دنبالم بیاد ...اختلال شخصیتی ندارم :325:
-
RE: نمی خوام باز م اشتباه کنم .
همین ابتدا ازهمه دوستان ومخصوصا ازفائزه عزیز عذرخواهی می کنم که وارد تایپیکشون شده ومی خوام یه گله بکنم.
برام خیلی جالبه که این همه راهنمایی های ارزنده شده،از همه جهات توسط کارشناسان بررسی شده وحتی شاهد
حضور مدیر همدردی هم هستیم اما بازهم صاحب تایپیک میگه مرغ من یه پا داره!!! اونوقت توی تایپیکهای دیگه تالار که
گاهی بحران زندگی کاملا مشهود هست هیچ کدوم ازاین کارشناسان نه نظری میدهند ونه حتی اثری از حضورشون
هست وفقط افرادی کم تجربه مثل خودمن وارد چنین تایپیکهایی میشیم و پیشنهاداتی میدیم که نه تنها کمکی نکردیم
بلکه مسبب حادتر شدن هم موضوع شدیم.!!!
-
RE: نمی خوام باز م اشتباه کنم .
من این تاپیک رو زدم که از دور به این قضیه نگاه کنم و اشتباهات و نقاط ضعف خودمو بدونم و اصلاحش کنم و اگه نقطه روشنی توی این قضیه هست پرورشش بدم .اگه اینطور که شما میگید من از این بازی لذت می برم که سرم رو با این بازی حسابی گرم می کنم و لذت می برم و استفاده خودمو می کنم !! چه نیازی دارم کسی بخواد بازیمو خراب کنه !!!
-
RE: نمی خوام باز م اشتباه کنم .
سلام و خسته نباشید دارم به همه دوستان
فائزه عزیز واقعا دوستان همدردی خیلی زیبا راهنماییت کردن امیدوارم بهترین راه برات باز بشه عزیزم
ضمنا از خانم بی دل عزیز به خاطر قلم رک و و زیبایشان کمال تشکر دارم مرسی
-
RE: نمی خوام باز م اشتباه کنم .
با اجازه ی F-Z گرامی، قصد دارم یه موضوعی رو بگم و خیلی سعی کردم نگم، اما نشد! شرمنده ام باید بگم!
- نمی دونم چرا بعضی انسان ها، تا چارتا درجه می یاد روی شونشون، چارتا لوح تقدیر می گیرند، چارتا رتبه می گیرند، چار تا تشکر می گیرند، این اجازه رو به خودشون می دن با دیگران هر جور دوست دارن صحبت کنن!!!!
- کی می خوایم یاد بگیریم که با افرادی که عقیده ای بر خلاف عقاید ما دارند، نجنگیم! و درست صحبت کنیم!
- کی می خوایم فرق توهین و نقد رو یاد بگیریم!
و پیشنهاد می کنم که یه سری به تاپیک آفت های مشاوره و قوانین سایت بزنیم!!!!!!
- که متوجه بشیم چطوری با مراجعه کننده صحبت کنیم و
- متوجه بشیم که اگه از عملکرد سایت ناراضی هستیم، سعی نکنیم تاپیک دیگری رو به انحراف بکشیم و از طریق تاپیک های انتقاد حرفاون رو بزنیم!
-
RE: نمی خوام باز م اشتباه کنم .
سلام فائزه جون
از اون جا که تو دوست صمیمی من هستی شاید من شتاختی رو نسبت به تو دارم که با شناختی که بقیه دارند زمین تا آسمون فرق داره....و امروز بخاطر تمام روزهایی که تو سنگ صبورم بودی می خوام رک راجع به شناختی که از تو دارم حرف بزنم...
1-فائده عزیز شاید به جرات بگم که شما ضزیب هوشیت از90 درصد و یا بیشتره کسایی که توی این تاپیک واست نظر می دن بیشتره! اینو به جرات می گم...و اونقدر حریفی که هر دوی این آقایون رو روی سر انگشتت بچرخونی! در تمام پروسه ای که حقوق مالیت رو از شوهرت گرفتی،اون هم نه شوهری که بیاد دو دستی تقدیم کنه بلکه تو .....> ازش گرفتی! و در تمام اون 13 سال من فکر می کنم این منفعت تو بود که با شوهرت بمونی...و در اون 13 سال ساپرت مالی او رو داشتی و در کنارش عشق هم داشتی...که اون عشق شوهرت نبود البته...که من اصلا سرزنش نمی کنم...من امثال تورو به اون زنهای ضعیفی که می گم مهرم حلال و جونم آزاد ترجیح می دم!
2-تو با اون آقای مجرد ازدواج اگر کردی مسلما از سر دلسوزی نخواهد بود...او موقعیت مالی خوبی دارد...عالیست! اما اگر با تو اردواج کرد اولین چیزی که از تو دور خواهد کرد پولش است! چون او دوست شوهرت بوده...او از نزدیک دیده تو چطور شوهر سابقت را کله پا کردی...او بلافاصله بعد از طلاقت به تو پیشنهاد ازدواج داد...پس او در تمام مدتی که دوست شوهرت بود هم به تو نگاهی دیگر داشت یعنی به همسر دوستش...او بیشتر به نظرم شبیه کفتار است فائذه تا انسانی مومن که به پای زن مرده اش سوگوار نشسته باشد....
3-در رابطه با اون آقای متاهل حرفهای شعار گونه و قشنگ قشنگ به شکل موعظه برایت ندارم...چون از پست های زیبایی که برای مهراب آزاد و چهره ساز می زدی [/color] کاملا پیداست تو بر کاری که می کنی واقفی...اما چیزی که تو را به این سمت سوق می دهد فقط یک چیز است....> تو انسان لذت گرایی هستی
همه ی ما به دنبال لذت بیشتریم اما همه ی ما به هر بهایی آن را نمی خواهیم...پس تصمیم با توست...
4- شخصیت تو این است...تو آن کاری را که می خواهی می کنی حتی با وجود تمام موعظه ها...تمام حرفهای قشنگ...و مطمئنم هر کدام از این آقایان را انتخاب کنی تو قربانی نخواهی شد....تو قربانی هوس این دو مرد و هیچ مرد دیگری نخواهی شد...چون باهوشی...تو قربانی هوس خودت هم نخواهی شد...تو اصلا قربانی نخواهی شد...تو زندگی خواهی کرد ...> بر اساس لذت،منفعت، ...و این وسط آسیبی هم نخواهی دید...اما خوب مثلا برای آدمی مثل من مهم است روی دیگران قدم نزنم تا به لذتم برسم...برای تو هم مهم است؟ هست ؟
5-فربد را هم ببوس...ببخش اگر تلخ حرف زدم...آدم انهایی را که دوست دارد با تحکم باز می دارد چون از سقوطشان بیشتر می ترسد...
-
RE: نمی خوام باز م اشتباه کنم .
فائزه جان از نظر من سختی های زندگی ات تو را درنده و خطرناک کرده
راستش را بخواهی وقتی متن هایت را می خوانم می ترسم
-
RE: نمی خوام باز م اشتباه کنم .
بیایید اعتقادات مذهبیمان را وارد این آشفته بازار نکنیم!
همه ی آدمها که تصمیم می گیرند انسانی زندگی کنند که مذهبی نیستند! نمی دانم چرا پست هایی که در آن انتخاب نوع پوشش و آرایش را جزو آزادی های فردی ذکر می کنم سریعا یک جوری از ابن تالار گم و گور می شود اما در نوشته ای که خانم بی دل کسی را بزک کرده و ...خطاب می کند و آن پست هایی که از پشتش نیشخند را می بینم به خاطر اینکه شاید امثال ما اهل حجاب نباشند مثل شما ،مدیر همدری تشکر هم می زنند و اصلا هم پست گم و گور هم نمی شود....اینکه کسی به پوستش برسد...یا حجابش انطوری باشد که ما دوست نداریم ربطی به مسئله ندارد...همه ی ما زیبایی را دوست داریم و آن را تحسین می کنیم...
نه من پرستش روی نکو نمایم و بس کسی که روی نکو را نمی پرستد کیست؟!
مسئله این نیست...در زندگی دنبال آزار کسی نباید بود...فقط باید سعی کنیم آزار نبینیم...و کسی که به دنبال آزار دیگریست یقیتا آزار دیده ...ترس از بازنده بودن گاهی ما را وا می دارد به برنده بودن به هر قیمتی فکر کنیم...آدمها تربیت ها ،آموخته ها و پشتوانه ی ژنتیکی متفاوتی دارند...همه در خانوادشان همان بکن مکن هایی را که تو داری یا من دارم ندارند...من فکر می کنم قصد فائزه از طرح این تاپیک نگاه به جنبه ی انسانی این وقایا نیست....یا اینکه از ما راهنمایی بخواهد که درست و غلطش چیست...همه ی آنهایی که روی این تاپیک نظر دادند موضوع را از دیدگاه انسانی اش خوب نقد کردند اما قصد فائزه چیز دیگریست که گمان می کنم فهمیدم:
فانزه می خواهد شرایط را ارزیابی کند... می خواهد از بیرون خودش را تماشا کند...عکس العمل های طرفش را ببیند...هدفش را از دور خوب برانداز کند...و شما در این میان چشم هایی هستید که دارید خوب موقعیت را برایش می شکافید...او از شما همدردی نمی خواهد...نوشته های قشنگ نمی خواهد... او می خواهد اینبار هم بازی را ببرد
[color=#000000] گاهی یکی اینجا می آید و بین عذاب وجدان و هزار محضور اخلاقی گیر کرده ...بله آنوقت پست هایی که دم از انسانتیت و اخلاق می زند، تلنگرهایی که وجدان را بیدار می کند، نیش هایی که تلخ می کند خوشی آن کار را به کا ر بیاید شاید....اما گاهی فرد می داند که چه می کند...اگاه هست...به آگاهی نیازی ندارد...راهش را انتخاب کرده...حتی اگر آن راه از نظر تو کلی قربانی بگیرد یا انسانی نباشد یا هر چیز دیگری...
من خواهش می کنم دوستان قائزه را به دید زنی کم هوش که گول خورده و قربانی دست دو مرد هولناک شده نگاه نکنند...ایشان بسیار زیرک...باهوش...خلاق..صبور و...هست...از قربانی بودن ایشون نترسید...ایشون فقط می خوان شرایط رو تیزبینانه بررسی کنند و قضیه رو از زوایای مختلف بالا پایین کنند تا در نهایت راهی که بیشتر به لذت و منفعت ختم می شه رو انتخاب کنند و مسلما صلاح پسرشون رو هم در نطر می گیرند!...مثل خیلی از آدمهای دیگه...در واقع کسی که تاپیک رو می نویسه به چشم یک آدم مستاسل و بیچاره که نیاز به موعظه اخلاقی داره نگاه نکنیم....ممنون
-
RE: نمی خوام باز م اشتباه کنم .
نقل قول:
نوشته اصلی توسط maryamp
سلام فائزه جون
از اون جا که تو دوست صمیمی من هستی شاید من شتاختی رو نسبت به تو دارم که با شناختی که بقیه دارند زمین تا آسمون فرق داره....و امروز بخاطر تمام روزهایی که تو سنگ صبورم بودی می خوام رک راجع به شناختی که از تو دارم حرف بزنم...
1-فائده عزیز شاید به جرات بگم که شما ضزیب هوشیت از90 درصد و یا بیشتره کسایی که توی این تاپیک واست نظر می دن بیشتره! اینو به جرات می گم...و اونقدر حریفی که هر دوی این آقایون رو روی سر انگشتت بچرخونی! در تمام پروسه ای که حقوق مالیت رو از شوهرت گرفتی،اون هم نه شوهری که بیاد دو دستی تقدیم کنه بلکه تو .....> ازش گرفتی! و در تمام اون 13 سال من فکر می کنم این منفعت تو بود که با شوهرت بمونی...و در اون 13 سال ساپرت مالی او رو داشتی و در کنارش عشق هم داشتی...که اون عشق شوهرت نبود البته...که من اصلا سرزنش نمی کنم...من امثال تورو به اون زنهای ضعیفی که می گم مهرم حلال و جونم آزاد ترجیح می دم!
2-تو با اون آقای مجرد ازدواج اگر کردی مسلما از سر دلسوزی نخواهد بود...او موقعیت مالی خوبی دارد...عالیست! اما اگر با تو اردواج کرد اولین چیزی که از تو دور خواهد کرد پولش است! چون او دوست شوهرت بوده...او از نزدیک دیده تو چطور شوهر سابقت را کله پا کردی...او بلافاصله بعد از طلاقت به تو پیشنهاد ازدواج داد...پس او در تمام مدتی که دوست شوهرت بود هم به تو نگاهی دیگر داشت یعنی به همسر دوستش...او بیشتر به نظرم شبیه کفتار است فائذه تا انسانی مومن که به پای زن مرده اش سوگوار نشسته باشد....
3-در رابطه با اون آقای متاهل حرفهای شعار گونه و قشنگ قشنگ به شکل موعظه برایت ندارم...چون از پست های زیبایی که برای مهراب آزاد و چهره ساز می زدی [/color] کاملا پیداست تو بر کاری که می کنی واقفی...اما چیزی که تو را به این سمت سوق می دهد فقط یک چیز است....> تو انسان لذت گرایی هستی
همه ی ما به دنبال لذت بیشتریم اما همه ی ما به هر بهایی آن را نمی خواهیم...پس تصمیم با توست...
4- شخصیت تو این است...تو آن کاری را که می خواهی می کنی حتی با وجود تمام موعظه ها...تمام حرفهای قشنگ...و مطمئنم هر کدام از این آقایان را انتخاب کنی تو قربانی نخواهی شد....تو قربانی هوس این دو مرد و هیچ مرد دیگری نخواهی شد...چون باهوشی...تو قربانی هوس خودت هم نخواهی شد...تو اصلا قربانی نخواهی شد...تو زندگی خواهی کرد ...> بر اساس لذت،منفعت، ...و این وسط آسیبی هم نخواهی دید...اما خوب مثلا برای آدمی مثل من مهم است روی دیگران قدم نزنم تا به لذتم برسم...برای تو هم مهم است؟ هست ؟
5-فربد را هم ببوس...ببخش اگر تلخ حرف زدم...آدم انهایی را که دوست دارد با تحکم باز می دارد چون از سقوطشان بیشتر می ترسد...
سلام به همه دوستان،
راستش داشتم فکر میکردم که پست خانوم مریم مستحق رتبه مثبت هست،
اما به پایان آن که رسیدم، متوجه شدم، اشتباه میکنم، دقیقا به همان دلایلی که با رنگ قرمز روشن کردم.
سر کار خانوم مریم،
من شخصا برای زن ها، احترام خاصی قائلم، چون در زندگی ام، بیش از هر مردی، زنهای بزرگی بوده که خیلی عمیق تر از خیلی از مرد ها، با اخلاق و منش خود مرا تحت تاثیر قرار داده اند.
اما در کنارش، زنهای ضعیف، ترسو، و ... دیده ام!
فائزه بدون شک یکی از آنهاست، درست مثل شما که به عنوان یک به اصطلاح دوست خطرناکترین راهنماییها را به او میکنی، و انگیزه او را برای یک اشتباه بزرگتر بیشتر!
فائزه، از نگاه یک مرد این را به تو میگویم،
تو هم برای شوهرت، هم هر دو این آقایان یک بازیچه و یک تفریح زود گذر بودی و هستی!
میدانی، ما مردها به اندازه جیبمان خرج تفریحهایمان میکنیم، به هر حال هر تفریحی هم خرج دارد،
گاهی اوقات خرجش، یکی دو بار دوستت دارم و به اصطلاح عشق و محبت دروغینی هست، که از آن اقای متأهل دریافت کردی و هنوز نه به اشتباه بودنش رسیدهای و نه اینکه از تو سو استفاده شده است، و البته خنده دار تر این است که هنوز در تب این عشق میسوزی!:311:
و در مورد این آقای به اصطلاح جنتلمن و پولدار، که او هم خوب بلد است چگونه به هدفش برسد.
نمیدانم، لابد انتظار داری خیلی از همجنسهایت هم به تو حسادت کنند که واای چقدر فائزه خوشبخت و خوش شانس هست، دمش گرم چه خواستگارهایی دارد!:163::104::311:
همانطور که گفتم، این مردها ، دیر یا زود کارشان که تمام شود مثل یک تفاله رهایت میکنند.
فائزه، من به شخصه، در برابر زنهایی که میگویند مهرم حلّال و جونم آزاد، سر تعظیم فرود میارم، چون جرأت دارند و البته معنی تعهد را هم خوب میفهمند، و البته خیلیهایشان اگر هم در زندگی اشتباه کرده اند، امکانات تو را هم نداشته اند.:303:
اما فائزه از نظر من، تو یک بازنده هستی! یک بازنده به معنای واقعی، و بدبختی را میتوان در جای جای زندگی تو دید،
بدبختی یعنی چی؟
جز اینکه خودت هم بدانی که اشتباه میکنی و در موردش اصرار داشته باشی؟
بر خلاف دوست باهوشت با راهنماییهای گرنبهایش، من فکر میکنم تو نه تنها زن باهوشی نیستی، نمیگویم که ضریب هوشی پایینی داری، اما ...
تو سرشار از تناقضات و کشمکشهای درونی هستی که امروز خودت هم نمیدانی کجا ایستاده ای،
کاری ندارم که مسلمان، مسیحی هستی، یا چه مسلکی داری، اما ای کاش، تکلیفت را با خودت روشن کنی و کمی هم آینده نگر باشی!
من به عقایدت کاری ندارم، که خیلی ها، و البته خودم قبلاً برایت سطرها نوشتیم!
به خودت کار دارم که خیلی چیزها را میبینی، یا میفهمی، اما خودت را به کوری زده ای، گویا نمیبینی!
و همین یعنی، تو با داشتن بهترین امکانات و سطح زندگی بالا، تحصیلات و خیلی ابزار دیگر، یک بازنده ای!
تو برای هر دو این مرد ها، تنها حکم یک تفریح و سرگرمی را داری نه بیشتر!
و چقدر سادهای که عشق را که کلمه مقدسی هست را در مورد رابطهای به کار میبری، که طرفی از آن تو را تنها یک وسیله برای ارضای نیازهای جنسی اش میبیند! این هم یکی دیگر از بدبختیهای تو هست،:163:
و من، برای خودت ناراحت نیستم، چون با رویهای که در پیش گرفته ای، دیر یا زود تمام میشوی، مگر اینکه تکلیفت را با خودت روشن کنی!
اما برای آینده پسرت نگرانم!
تو حتئ پسرت را هم وارد این بازی کرده ای!
آینده تو از نظر من روشن هست، که شاید امروز آن را درک نکنی، اما ۱۰-۲۰ سال دیگر که از همه چیز تهی شدی، خودت خواهی فهمید چه بر سر خود آورده ای، میدانی تنهایی درد بدی هست، و تو به آن نقطه خواهی رسید!
و پسرت، در آینده تنها تلاش میکند که تو را فراموش کند، که فکر کردن به تو و کارهایی که در زندگی کرده ای، چیزی جز افسردگی برایش در بر نخواهد داشت!
و تو دعا کن، که بتواند تو را فراموش کند،
زندگی به این گونه برایش راحت تر خواهد بود!
موفق باشی،
K
پینوشت:
از همه دوستان، بابت نوشتار تندم در این پست عذر میخواهم!
گاهی اوقات از حماقت انسانها خونم به جوش میاد!
-
RE: نمی خوام باز م اشتباه کنم .
شاید فائزه جان از جنس من یا خیلی های دیگر نباشی....چون من در اولین نگاهی که به مردی می کنم به دست چپش نگاه می اندازم تا ببینم حلقه دارد یا نه...برای من دردناک است معشوقه بودن...برای من مردی که زن دارد و معشوقه می خواهد زشت ترین موجودی ست که حتی لایق نفرت هم نیست چه برسد به عشق...برای من تجسم اینکه معشوقه باشم و تصور کنم اشکهای در خلوت زنی را که شوهرش معشوقه ام باشد....دردناک است...تصورش هم اشکم را در می آورد...حتی اگر آن زن با مردش سرد باشد...با مردش تندخو باشد...از مردش طلبکار باشد ...و مردش به خودش حق بدهد که حرام نشود....به من معشوقه بودن هیچ لذتی نخواهد داد...برای من ماندن با مردی که پول دارد اما معرفت ندارد خیلی سخت است...حاضرم بکنم از این پول...برای من سخت است بی آرایش بیرون بروم یا حجاب داشته باشم به همان انداره سخت که دوست ندارم زیبایی ام زندگی دیگری را ویران کند...و این زیبایی را دریغ می کنم از کسی که به تعهد و تاهلش پایبند نیست...چون آدم زشت چه می داند زیبایی چیست ...
من اگر خیانت دیدم ...خودم را سرزنش نمی کنم...در خودم دنبال ایراد نمی گردم...به تلافی اش خیانت نمی کنم ...چون درد دارد خیانت دیدن...این درد را که کشیدم به کس دیگری نخواهم داد...
اما همه ی ما قرار نیبست مثل هم باشیم...چیزی که برای من درد دارد شاید به کس دیگری لذت بدهد...از آدمها نمی شود به زور خواست خوب باشند ....یا شاید خوب نه....مثل ما باشند...نمی شود به زور چند تا پست تند و تیز یا توهین آمیز زد و به کسی حمله کرد که چرا تو خوب نیستی؟! خوب بودن یعنی این و این و این و چرا تو اینطور نیستی؟!
برای آدمها هر چقدر هم موعظه بخوانی هرچقدر هم از آن دنیا و آخرتش بگویی آن کاری را که می خواهند می کنند تا لحظه ای که ......[/color] خودشان بخواهند...
[color=#000000] اما تا وقتی فردی رویه اش در زندگی اینست...شخصیتش اینگونه هست و از زندگی اش اینگونه لذت می برد و مشکلات شخصیتی اش را درمان نکرده یا به درمان نیازی ندیده نمی شود برایش به زور منشور اخلاقی نوشت...
-
RE: نمی خوام باز م اشتباه کنم .
نقل قول:
نوشته اصلی توسط اتنا
فائزه جان از نظر من سختی های زندگی ات تو را درنده و خطرناک کرده
راستش را بخواهی وقتی متن هایت را می خوانم می ترسم
:311::311::311::311::311::311:
آتنای عزیزم نفهمیدم این تعریف بود یا نقد !! ولی منو اگه ببینی و مدتی باهام باشی به این حرفت خنده ات میگیره ..:311::311:
مریم عزیزم:
در تمام پروسه ای که حقوق مالیت رو از شوهرت گرفتی،اون هم نه شوهری که بیاد دو دستی تقدیم کنه بلکه تو .....> ازش گرفتی! و در تمام اون 13 سال من فکر می کنم این منفعت تو بود که با شوهرت بمونی...و در اون 13 سال ساپرت مالی او رو داشتی و در کنارش عشق هم داشتی...که اون عشق شوهرت نبود البته...که من اصلا سرزنش نمی کنم...من امثال تورو به اون زنهای ضعیفی که می گم مهرم حلال و جونم آزاد ترجیح می دم!
متاسف شدم وقتی اینو خوندم ..عزیزم من از شوهرم چیزی رو به زور نگرفتم ..من توی 13 سال زندگی با شوهرم اینقدر اذیت شدم و اینقدر از خود گذشتگی و فداکاری برای حفظ زندگیم و اصلاح ایشون کردم و اینقدر چشمم رو روی اشتباهات ایشون به امید اصلاح بستم که شوهرم این چیزها رو با دل و جون و با میل و رغت خودش بهم داد ..به نوعی می خواست از زحمات من قدر دانی کنه والا اونم آدم احمقی نبود ..اون یه دنیا رو رنگ می کرد ..حتی برای طلاق هم از من مدرکی نداشت دال بر اینکه من مهرمو گرفتم ..من خودم اینا رو بابت مهرم برداشتم و ارزششون تقریبا یکی بود و توی دادگاه با اینکه می تونستم اذیتش کنم بدون ذره ای شک گفتم که هیچ طلبی از ایشون ندارم ..من نمی خواستم کسی رو آزار بدم .اون ما رو آزار داد [size=large].در طول 13 یا 14 سال زندگی با شوهرم 10 سالش رو من تنها گذروندم ...ده سال تنهایی توی غربت ....ده سال اونم توی اوج جوونی و زیبایی ..می تونی یک سالشم درک کنی ..بخدا نمی تونی ..من 3 سال این تنهایی رو شکستم ..ده سال عذاب کشیدم...و متاسفانه اصلا به این مساله افتخار نمی کنم ..من نباید اینکار رو می کردم ..نمی دونم چرا نتونستم مثل اون ده سال دوام بیارم .ده سال شب تا صبح تنهایی توی یه خونه اشک ریختم و چه لحظه هایی کشیدم .کاش اون 3 سال هم همین کار رو می کردم ..خیلی ضعیف بودم ..خیلی...
اما اگر با تو اردواج کرد اولین چیزی که از تو دور خواهد کرد پولش است! چون او دوست شوهرت بوده...او از نزدیک دیده تو چطور شوهر سابقت را کله پا کردی...او بلافاصله بعد از طلاقت به تو پیشنهاد ازدواج داد...پس او در تمام مدتی که دوست شوهرت بود هم به تو نگاهی دیگر داشت یعنی به همسر دوستش...او بیشتر به نظرم شبیه کفتار است فائذه تا انسانی مومن که به پای زن مرده اش سوگوار نشسته باشد....
3-در رابطه با اون آقای متاهل حرفهای شعار گونه و قشنگ قشنگ به شکل موعظه برایت ندارم...چون از پست های زیبایی که برای مهراب آزاد و چهره ساز می زدی کاملا پیداست تو بر کاری که می کنی واقفی...اما چیزی که تو را به این سمت سوق می دهد فقط یک چیز است....> تو انسان لذت گرایی هستی[/color]
باز هم متاسفم که تو هم حتی منو نمی شناسی!!! مریم عزیز گفتم که ایشون در جریان جدایی ما بود و شوهرم خیلی سعی کرد به عنوان یه آدم واسطه ازش بخواد منصرف بشم ..ایشون هم سعی خودش رو کرد اما موفق نشد ..با این حال خود این اقا از بس سرد و گرم روزگار رو چشیده چند بار بهم گفت اشتباه نکن و مهریه تو نبخش ..این مرد رو تو در آینده نخواهی دید .مردی که چند تا پاسپورت داره به هیچ چیزی تعهد نداره ..به من گفت بخاطر فربد و آینده اش هم که شده حرفم رو گوش کن و مهرت رو نبخش ..شوهرت اینقدر داره که این پولها براش پول خرده ..بچه تو آینده می خواد .ولی من گفتم نمی خوام عذابش بدم .من شرعا و اخلاقا از ایشون طلبی ندارم و پای حرفمم هستم..پس ایشون هم همون زمان حق رو به من می دادن و الان هم میدن حتی با اینکه موضوع رو کاملا می دونه..عزیزم اون اگرم به من دیدی دیگه داشت تا زمانیکه من رسما جدا نشدم اعلام نکرد .ضمن اینکه همه اونایی که منو از نزدیک می شناسن می دونن که من 10 سال پیش طلاق گرفتم ..البته این منطق اوناست..توی این ده سال همیشه همه منو تنها دیدن.
مریم عزیز ایشون انسان مسولی هست ..مادیات براش اصلا اهمیت نداره همینطور که برای من نداره ..برای هر دوی ما پول ارزشش رو کاملا از دست داده چون همیشه پول داشتیم ..چیزی که نداشتیم خانواده بوده و مطمین باش اگه بروزی بخوام بازم ازدواج کنم مهریه ام یک سکه بیشتر نخواهد بود ..اونم اینو درک می کنه که من اصلا توجهی به مادیات ندارم .
شخصیت تو این است...تو آن کاری را که می خواهی می کنی حتی با وجود تمام موعظه ها...تمام حرفهای قشنگ...و مطمئنم هر کدام از این آقایان را انتخاب کنی تو قربانی نخواهی شد....تو قربانی هوس این دو مرد و هیچ مرد دیگری نخواهی شد...چون باهوشی...تو قربانی هوس خودت هم نخواهی شد...تو اصلا قربانی نخواهی شد...تو زندگی خواهی کرد ...> بر اساس لذت،منفعت، ...و این وسط آسیبی هم نخواهی دید...اما خوب مثلا برای آدمی مثل من مهم است روی دیگران قدم نزنم تا به لذتم برسم...برای تو هم مهم است؟ هست ؟
عزیزم این فکر خیلی اشتباه است ..من هم قربانی می شوم .همانطور که قربانی شوهرم و بلند پروازیهاش شدم و همینطور که قربانی عشقی بی سرانجام ...من روی دیگران قدم نزدم ..من اول قربانی بودم و بعد خودم رو کم کم از زیر پا کشیدم بیرون .من مهاجم نبودم .مدافع بودم..
من یک انسان معمولیم .عین همه مطمین باش توی این بازی ها زنها هستند که همیشه بازنده اند .برای همین هم هست که می ترسم بازم اشتباه کنم ..ممنونم:72:[/size]
-
RE: نمی خوام باز م اشتباه کنم .
آقای کامران دسترسی به پیام خصوصی نداشتم ؛ وگرنه تاپیک رو به انحراف نمی کشوندم
و پیشاپیش از دوستان بابت به انحراف کشیدن تاپیک عذر می خوام
آٔقای کامران فکر نمی کنید خیلی بیش از اندازه تند و توهین آمیز نوشتید؟ اگر شما قصد کمک دارید ، نیازی به این همه توهین نیست ، چون می توانستید با لحنی آرامتر هم منظورتان را برسانید ، آیا فکر می کنید با توهین به شخصیت کسی می توانید او را از راه اشتباهی که خودش هم می داند اشتباه است منصرف کرد؟ کسی که در 13 سال زندگی مشترک هم می دانست راهش خطا بوده ولی از راهش برنگشته است و هر لحظه خودش را بیشتر در گودال بدبختی غرق کرده است.
به نظر بنده دیگر نیازی به راهنماییهای بیشتر نیست ، چون گفتنی ها انقدر کامل و جامع بود که اگر لحظه ای فائزه خانم دنبال جواب بودند ، به راحتی می توانند جوابشان را بگیرند.
پس دیگر نیازی به پست های توهین آمیز نیست ، چون پستی در این حد توهین آمیز را توهین به دوستان دیگری که این پست را می خوانند نیز می دانم
با تشکر:72:
-
RE: نمی خوام باز م اشتباه کنم .
در جواب بی دل عزیز یک مطلبی رو یادم اومد که عنوان کنم ..این فکر کنم جواب اون قسمتی باشه که ایشون گفتن باید ارتباطت رو با این آقا حتی خانوادگی قطع می کردی ..
بی دل عزیز سه ماه از آشنایی ما توی نمایشگاه گذشت و من طبق قرار داد کاریم با ایشون دنبال راه اندازی دفترشون بودم .و تماس هامون تقریبا زیاد بود البته بیشتر تلفنی .یه روز که اواخر تحویل دفتر بود ایشون با یکی از همین دوستان سیاسی مذهبی پولدارشون اومدن دفتر .من اون دوستش رو اولین بار بود می دیدم .دوستش همینکه نشست شروع کرد به پرسیدن سوالاتی از من که شما چی خوندین و کدوم دانشگاه بودین .من جواشو خیلی مودبانه دادم ..ایشون ادامه دادن که از همون دانشگاه می تونستین اقدام کنین برای اقامت کانادا چون اون دانشگاه کانادایی هست و من جواب دادم که امکانش فقط از طریق ثبت نام دکترا هست که هزینه اش خیلی بالاست و قبلا پرسیدم ..ایشون بدون هیچ مقدمه ای گفتن که من یه راه خیلی سریع و اسون برات سراغ دارم اگر خواستی و تصمیمت جدی بود بگو معرفیت کنم .پرسیدم راهش چی هست ؟؟ و اون آقا گفت که شما مبلغی میدی و با یه آقایی عقد می کنی و میری و همینکه اقامتت رو گرفتی پول اون آقا رو پرداخت می کنی و جدا میشین و هر کسی میره راه خودش!!!!!!!!!!!!!!!! من از این حرف شوکه شدم چون من کلا به کسی نزدیک نمی شم بخواد از این راهنمایی ها بهم بکنه ضمن اینکه من اصلا اون زمان متاهل بودم!! نفسم بند اومد و همین آقا یه دفعه که اینو شنید پرید وسط حرف ایشون که این حرفا چیه به این خانم می زنی و این چه راهنمایی هست؟؟ اونا داشتن بحث می کردن که من از دفتر اومدم بیرون ..سوار ماشینم شدم و به همین آقا زنگ زدم گفتم می خواستم باهاتون صحبت کنم ..ایشون گفت قبل از هر صحبتی من از شما واقعا و قلبا معذرت می خوام خودم خیلی ناراحتم و شما بدترم نکنین ..ایشون آدم گستاخی هستن..
من گفتم نه موردی نیست و هر چی بود تموم شد .من فقط از شما یه خواهشی دارم و اون اینه که نمی خوام دیگه با شما هیچ تماسی داشته باشم .حتی نمی خوام صداتونم بشنوم .اگه با من تماس بگیرین برخورد متفاوتی ازم می ینین ..ایشون گفت هر طور صلاح شماست و من اصراری ندارم اما اقلا صبر کنین بیاین دفتر برای حساب و کتابتون ..گفتم من هیچی نمی خوام و خدارو شکر که دفترم بهتون تحویل دادم و می تونین شروع به کار کنین .تنها چیزی که می خوام اینه که دیگه شما رو نبینم .و ایشون گفت حتما...
از فرداش ارتباط ما کلا قطع شد و هیچ کدوم کوچکترین تماسی نداشتیم ..بعد از چند هفته شوهرم ازم پرسید که چرا از اقای فلانی خبری نیست و من همه جریان رو بی کم و کاست براش تعریف کردم و گفتم دیگه نمی خوام ایشون رو ببینم ..شوهرم کمی عصبانی شد و فقط گفت من به ایشون بابت کمک هاش توی ایران خیلی مدیونم .و فرصتی هم برای تشکر نموند ...به هر حال قضیه کاملا فراموش شد تا دقیقا یک سال بعد..
یه روز با شوهرم و مادر و برادرم رفته بودیم خرید .اون روز شبش تولد من بود و شوهرم برام جشن مفصلی گرفته بود و دوستام همشون با خانواده هاشون دعوت داشتن ..ما هم رفته بودیم برای خرید برای شب مهمونی ..ما توی یه فروشگاه بزرک بودیم که برادرم اومد توی فروشگاه و گفت بدو برو شوهرت بیرون باهات کار داره .یکی از دوستاتون بیرون و شوهرت می خواد تو باهاش احوالپرسی کنی ..گفتم اسمش چیه گفت نمی دونم نشناختم یه آقایی هست ..باور کنین فکر هر کسی رو می کردم جز این اقا .مخصوصا که شوهرم هم جریان رو کامل و دقیق می دونست ..همینکه اومدم بیرون و دیدمش خیلی رسمس سلام کردم و اونم خیلی رسمی عین همیشه جواب داد ..شوهرم به شوخی گفت آقای ایکس داشت در می رفت من به زور نگرش داشتم تا تو بیایی!! اون آقا هم شرمنده شد و گفت نه این حرفها چیه من جایی مهمون بودم باید برم .فقط دیدم وقتی داشت می رفت به شوهرم گفت من اهل مهمونی و پارتی نیستم و اصلا اینجور مجالس نمی رم ولی فردا صبح میام خدمتتون برای عرض ادب ..وقتی شوهرم رفت گفتم چی می گفت .گفت دعوتش کردم برای شب که قول نگرد !!!!!! خیلی عصبانی شدم و گفتم این چه کاریه !! تو خوب می دونی من مشکلم با این آقا چیه تو دیگه چه مردی هستی!!! و اون جواب داد که قضیه رو شلوغش نکن ..ایشون توی ایران برای من خیلی مفید هستن .ضمن اینکه من بهش خیلی مدیونم و تو هم بیخودی یه قضیه رو گنده کردی که شر درست کنی !! من خواستم شما رو آشتی بدم و این مساله رو تموم کنم!!!!
فردای اون روز نزدیک ظهر این آقا اومد خونمون و برای منم یه گردن بند سنگین طلا کادو اورده بود و کلی عذر خواهی که دیشب نتونسته بیاد و همون جا بود که با مادرم و برادرم هم اشنا شد ..شماره دادن و شماره گرفتن و تک و تعریف و شرایط برادرم و از بعدش برادرم رفت تهران توی دفترش بدون اینکه من خیلی در جریان باشم و یا مداخله کنم .بعد هم که با دفتر من مدام تماس داشت .من شرکت مسافرتی هواپیمایی داشتم و ایشون برای رفت و آمدهاش مدام با ما در تماس بود و بعدش هم که مشکلات بازداشت شوهرم و کمک های اون برای آزادی ....خلاصه این رابطه اینطور ادامه پیدا کرد ..من سعی خودم رو اون زمان کردم بی دل عزیز ..ولی متاسفانه موفق نبودم ..پس می بینی که نه دلبری کردم و نه ا دست پس زدم و نه با پا پیش کشیدم!!!!!:163:
-
RE: نمی خوام باز م اشتباه کنم .
با سلام به آقای کامران و فائزه جان
دوست عزیز چقدر گاهی تلخ حرف می زنی ...شاید البته گاهی به کار هم بیاید...چقدر متاسف شدم که از دادن رتبه به من منصرف شدی که گرچه این رتبه ها در زندگی ام به کار نیاید ولی نه دل یک ذوقی می کنم که شاید یک جایی یک حرف قشنگ زدم یا شاید به درد بخور بی آنکه خودم بدانم...اما چه فایده که از قشنگ حرف زدن تا به کار گرفتن این حرفهای قشنگ و قشنگ زندگی کردن فرسنگها فاصله هست...
چقدر احساسی و منقلب شدند همه ...شاید آن حس خوبی دوستی ، آن گوشه وجودمان که دوست داریم همه ی زنها خوب باشند...همه عاقل باشند...همه پاک باشند و نجیب ...اگر متاهل چه بسا متعهد...ان گوشه قلقلک شد...اما خیلی ها حرف زدند نه فقط تلخ که گاهی جاها توهین هم چاشنی اش شد...احترام به معنای پذیرش دیگران است همانگونه که هستند بی اینکه از انها بخواهیم بیشتر شبیه ما باشند...این را پدرم همیشه می گوید...همیم هم هست تنها کاری که ما می نوانیم بکنیم این است که فاصله بگیریم از آدمهایی که به ما آسیب می رسانند یا شاید انسانی و اخلاقی به زندگی نگاه نمی کنند البته همه ی آدمها به یک نیت دنبال ارتباطات انسانی نیستند گاهی بعضی آدمها دنبال انسانهایی هستند که اخلاقی و انسانی زندگی نمی کنند و اتفاقا آنها هم مثل خودشان به لذت فکر می کنند و به خیلی چیزهای دیگر ...اما طلبکار آدمها که نمی شود شد؟ اگر آمدی توهین کردی که چرا تو فائزه خوب نیستییییی؟ چرا آنگونه که ما خوبی را تعریف می کنیم سعی نمی کنی خوب باشی ...این وسط فائزه شاید تلنگری بخورد که شب بخوابد و صبح جایش هم نماند اما این وسط تو به خودت را زیر سوال بردی چرا که این وسط کلی حرص خوردی...کلی توهین کردی...کلی تلخ حرف زدی...بک متن نوشتی رنگ و وارنگ شاید با هزار علامت سوال و تعجب ...چیزی عوض نشد ...اما تو به اصول خودت هم برگشتی! به همان اصولی که خوب بودن را ستایش می کند اما لگدمالش هم می کند چون یادش می رود وقتی دارد پست می نویسد هم سایه ی آن خوبی را روی سرش ببیند و خوب تر شاید حرف بزند بهتر باشد...زنهای پاک را ستایش می کنم...به خاطر همه ی شجاعتی که در گذشتن از لذت ها دارند...به خاطر نه محکمی که به خیلی آغوش ها می گویند که شاید پر از لذت هم باشد...اما جرات نه گفتن به این لذت را دارند...به خاطر شرمی که وقتی می نشینند به زور دامنشان را روی پایشان می کشند تا نکند کسی لحظه ای به شعورشان شک کند و هدف قرارشان بدهد...که نشان بدهند نه به خاطر مذهب خوب می مانند نه به خاطر تو نه به خاطر نمایش دادن خوبی که ندارند بلکه به خاطر اینکه به شعورشان توهین نشود...
اما فائزه جان مرا به خاطر حرفهای تلخم ببخش که لازمه ی دوستی صمیمیتی بی رحمانه است و صداقتی بی پیرایه!
هر چه که هستی ...مهم نیست ...تو می توانی پست ترین باشی یا پاک ترین ...من هم اینجا پست بگذارم یا نه آن هم زیاد مهم نیست چون تا وقتی کنارت می مانم که به من آسیبی نرسد و بقیه اش هم دیگر مهم نیست ...دیگران هم می توانند همین کار را بکنند ...اما خوب دلم می خواهد خوشجال باشی...شب ها که سرت را روی بالش می گذاری یک آرامش واقعی داشته باشی و اگر واقعا الان این را داری شاید راه را درست رفتی ...و شاید من اشتباه می گویم چون شاید به قول کامران من هم خنگ هستم مثل تو...
جالا خنگ یا باهوش هر چه که هست امیدوارم بعد از 40سالگی ات که دیگر زیبایی به کارت نیامد هنوز هم چیز دیگری داشته باشی در چنته برای بردن دل آدمها...که حتما داری ...:72:
-
RE: نمی خوام باز م اشتباه کنم .
[size=medium]جالا خنگ یا باهوش هر چه که هست امیدوارم بعد از 40سالگی ات که دیگر زیبایی به کارت نیامد هنوز هم چیز دیگری داشته باشی در چنته برای بردن دل آدمها...که حتما داری ...
مریم جان من اگر زیبایی برایم ابزار بود 10 سال از بهترین سالهای جوانی و زیبایی ام را در اوج تنهایی به پای کسیکه فقط ذره ای امید داشتم اصلاح شود و به زندگی برگردد نمی گذاشتم !! نه الان که حتی حوصله خشک کردن موهایم را هم ندارم!!!!!!!!!
تلخی یک حرف اهمیتی ندارد ..مهم اینست که تلخی آن از واقعیت و قضاوت عادلانه برخاسته باشد که متاسفانه......[/size]
تلخی یک حرف اهمیتی ندارد ..مهم اینست که تلخی آن از واقعیت و قضاوت عادلانه برخاسته باشد که متاسفانه......
-
RE: نمی خوام باز م اشتباه کنم .
خانم MaryamP
1-...
2-چگونه اون مردی رو که به خانم F-Z ،پس از جدایی ایشون از همسرشون، به طور رسمی و عرفی و با اطلاع خانواده خانم، بهشون پیشنهاد ازدواج داده،نشناخته متهم به سوء استفاده از ایشون میکنین؟ خدا به شما علم غیب اعطا کرده؟
3-خانم F-Z شما هم باید پاتونو از زندگی یک خانواده دیگه بکشید بیرون ....اون مرد هنوز با خونوادشه و بین اون ،زنش و فرزندش هنوز هم کم و بیش پیوندهای عاطفی برقراره...بی شک اگه شما به رابطتتون با اون مرد ادامه بدهید اون خانواده با سرعت بیشتری از هم پاشیده میشه و شما در برابر اون زن وفرزندش مسئوول هستین و بالا تر از همه در محکمه عدل خدا چه توجیهی برای کارتون میتونید داشته باشید.؟؟؟؟
4-برای فرزندتون همچون یک مادر قهرمان باشین .تا همیشه به شما بباله و صد البته خودتونو از ازدواج مجدد محروم نکنین.چه حال چه اینده....
حذر از پیروی نفس که در راه خدای .............مردم افکن تر از این غول بیابانی نیست
ما کشته نفسيم و بسي آه برآيد................از ما به قيامت که چرا نفس نکشتيم؟!
ايام جواني چو شب و روز برآمد...................ما شب شد و روز آمد و بيدار نگشتيم
-
RE: نمی خوام باز م اشتباه کنم .
دوستان عزیز،
لطفاً در تاپیک ها فقط روی مشکل مراجع و صاحب تاپیک تمرکز کنید.
از بحث با یکدیگر و به خصوص از توهین و بی احترامی پرهیز کنید.
با تشکر از شما.
-
RE: نمی خوام باز م اشتباه کنم .
فائزه جان...
یادت هست موقعی که شوهرت زندان بود ...آن 3 سال را؟ از تو پرسیدم دلت تنگ نمی شد؟ چند وقت به جند وقت ملاقاتش می رفتی؟ گفتی 3 ماه یکبار یا جتی بیشتر...دلیل برایم آوردی...را دور،مرخصی نمی دادند،بچه و....اما همان لحظه با خودم گفتم تو این مرد را دوست نداری...او هم تو را دوست نداشت...این را به روشنی روز می شود دید...نه تو او را دوست داشتی...نه او تو را...تو ماندی نه به امید اصلاح... بلکه به صلاح! او دست و دلباز بود...پولش به درد می خورد اگر نه خودش...او خودش را به پول فروخت...پول که آمد به زندگی اش فلسفه اش هم برای زندگی تغییر کرد...او تو را طلاق نمی داد چون یک ویترین می خواست...ویترینی که در آن همه چیز از بیرون خوب است...زندگی هست...زن هست...بچه هست ...خانواده هست...سرزنش نیست...کسی مطلقه نیست...هرکه برای خودش حال می کند...همزیستی مسالمت آمیز شاید اسمش را بشود گذاشت...تو ماندی...آن ویترین را حفظ کر دی ....بهایش هم را دادی ...پول شوهرت را هم گرفتی بابت کمک به حفظ آن ویترین...تو همان کاری را می کردی که شوهرت می کرد...تو قربانی نبودی...نقش قربانی را بازی کردی تا لذت ها به دهانت زهر نشود...که خودت را آرام کنی وقتی آرامشت را با آغوش های نالایق بر باد دادی...می دانم که سال های اول زندگی ات سخت گذشت ...دختر باز ی هایش...خیانت هایش...اما بار اولی که به تو خیانت کرد او را مقصر می دانم اما بارهای دیگر تو را! چون تو اجازه اش را دادی ...تو خواستی که ادامه پیدا کند چون فقط می صرفید...تو صبر کردی نه آنکه اصلاج کنی ...که او را مچاله کنی...انتقام بگیری...زجر کش کنی...به استقلال مالی برسی....حق طلاق بگیری و بعد او را دور بیاندازی....تو موفق شدی....تو بردی...او تاوان همه ی سالهایی را که خوش گذراند و تو را آزار داد پس داد اما تو هم این وسط خیلی چیزها را باختی...تو الان پول داری...استقلال داری ....بچه د اری ...اما له له می زنی برای همان عشقی که سبک زندگی تو هرگز آن را به تو هدیه نخواهد کرد...این زندگی که تو انتخاب کردی تو را به پول می رساند...به لذت می رساند...به منفعت می رساند ....اما به عشق نه...به هیچ کدام از آن مفاهیم قشنگی که که دنبالش هستی نمی رسی چون وجودت آماده ی دریافت مفهموم عشق نیست...این فائزه ای که من می بینم هرگز مردی صادقانه عاشقش نخواهد شد...نه شوهرت...نه هیچ کدام از آن دو مرد ...نه هیچ مرد دیگری...چون تا وقتی در دیگران دنبال منفعتی و انتظار داری آنها به فکر منفعت در تو نباشند و خودت را گول می زنی که آنها صادقند اگر هم تو نیستی....هیچ کس عاشقانه در تو نگاه نخواهد کرد...چون آنها هم از جنس تو هستند ...تو عشق نمی خواهی...تو عاشق این موش و گربه بازی ها هستی...اینهاست که در تو هیجان ایحاد می کند و با عشق هیجانت را اشتباهی می گیری....عشق موهبتی ست شبیه نبوغ که هر کسی از آن بهره مند نیست...تو یک طمع سیر نشدنی پیدا کردی ...به همه چیز... به پول...به کشاندن آدمها دنبال خودت...خوددوستی تو خیلی شدت گرفته و خودت هم متوجه نیستی...و کسی که قادر نیست لحظه ای از این خود بگذرد و دو دستی آن را چسبیده هرگز توان درک عشق را نخواهد داشت...
همه ی میوه ها با رسیدن توت فرنگی نمی رسند...انگور را از یاد بردی دوست من...
-
RE: نمی خوام باز م اشتباه کنم .
نقل قول:
نوشته اصلی توسط maryamp
سلام فائزه جون
از اون جا که تو دوست صمیمی من هستی شاید من شتاختی رو نسبت به تو دارم که با شناختی که بقیه دارند زمین تا آسمون فرق داره....و امروز بخاطر تمام روزهایی که تو سنگ صبورم بودی می خوام رک راجع به شناختی که از تو دارم حرف بزنم...
1-فائده عزیز شاید به جرات بگم که شما ضزیب هوشیت از90 درصد و یا بیشتره کسایی که توی این تاپیک واست نظر می دن بیشتره! اینو به جرات می گم...و اونقدر حریفی که هر دوی این آقایون رو روی سر انگشتت بچرخونی! در تمام پروسه ای که حقوق مالیت رو از شوهرت گرفتی،اون هم نه شوهری که بیاد دو دستی تقدیم کنه بلکه تو .....> ازش گرفتی! و در تمام اون 13 سال من فکر می کنم این منفعت تو بود که با شوهرت بمونی...و در اون 13 سال ساپرت مالی او رو داشتی و در کنارش عشق هم داشتی...که اون عشق شوهرت نبود البته...که من اصلا سرزنش نمی کنم...من امثال تورو به اون زنهای ضعیفی که می گم مهرم حلال و جونم آزاد ترجیح می دم!
2-تو با اون آقای مجرد ازدواج اگر کردی مسلما از سر دلسوزی نخواهد بود...او موقعیت مالی خوبی دارد...عالیست! اما اگر با تو اردواج کرد اولین چیزی که از تو دور خواهد کرد پولش است! چون او دوست شوهرت بوده...او از نزدیک دیده تو چطور شوهر سابقت را کله پا کردی...او بلافاصله بعد از طلاقت به تو پیشنهاد ازدواج داد...پس او در تمام مدتی که دوست شوهرت بود هم به تو نگاهی دیگر داشت یعنی به همسر دوستش...او بیشتر به نظرم شبیه کفتار است فائذه تا انسانی مومن که به پای زن مرده اش سوگوار نشسته باشد....
3-در رابطه با اون آقای متاهل حرفهای شعار گونه و قشنگ قشنگ به شکل موعظه برایت ندارم...چون از پست های زیبایی که برای مهراب آزاد و چهره ساز می زدی [/color] کاملا پیداست تو بر کاری که می کنی واقفی...اما چیزی که تو را به این سمت سوق می دهد فقط یک چیز است....> تو انسان لذت گرایی هستی
همه ی ما به دنبال لذت بیشتریم اما همه ی ما به هر بهایی آن را نمی خواهیم...پس تصمیم با توست...
4- شخصیت تو این است...تو آن کاری را که می خواهی می کنی حتی با وجود تمام موعظه ها...تمام حرفهای قشنگ...و مطمئنم هر کدام از این آقایان را انتخاب کنی تو قربانی نخواهی شد....تو قربانی هوس این دو مرد و هیچ مرد دیگری نخواهی شد...چون باهوشی...تو قربانی هوس خودت هم نخواهی شد...تو اصلا قربانی نخواهی شد...تو زندگی خواهی کرد ...> بر اساس لذت،منفعت، ...و این وسط آسیبی هم نخواهی دید...اما خوب مثلا برای آدمی مثل من مهم است روی دیگران قدم نزنم تا به لذتم برسم...برای تو هم مهم است؟ هست ؟
5-فربد را هم ببوس...ببخش اگر تلخ حرف زدم...آدم انهایی را که دوست دارد با تحکم باز می دارد چون از سقوطشان بیشتر می ترسد...
نقل قول:
نوشته اصلی توسط maryamp
فائزه جان...
یادت هست موقعی که شوهرت زندان بود ...آن 3 سال را؟ از تو پرسیدم دلت تنگ نمی شد؟ چند وقت به جند وقت ملاقاتش می رفتی؟ گفتی 3 ماه یکبار یا جتی بیشتر...دلیل برایم آوردی...را دور،مرخصی نمی دادند،بچه و....اما همان لحظه با خودم گفتم تو این مرد را دوست نداری...او هم تو را دوست نداشت...این را به روشنی روز می شود دید...نه تو او را دوست داشتی...نه او تو را...تو ماندی نه به امید اصلاح... بلکه به صلاح! او دست و دلباز بود...پولش به درد می خورد اگر نه خودش...او خودش را به پول فروخت...پول که آمد به زندگی اش فلسفه اش هم برای زندگی تغییر کرد...او تو را طلاق نمی داد چون یک ویترین می خواست...ویترینی که در آن همه چیز از بیرون خوب است...زندگی هست...زن هست...بچه هست ...خانواده هست...سرزنش نیست...کسی مطلقه نیست...هرکه برای خودش حال می کند...همزیستی مسالمت آمیز شاید اسمش را بشود گذاشت...تو ماندی...آن ویترین را حفظ کر دی ....بهایش هم را دادی ...پول شوهرت را هم گرفتی بابت کمک به حفظ آن ویترین...تو همان کاری را می کردی که شوهرت می کرد...تو قربانی نبودی...نقش قربانی را بازی کردی تا لذت ها به دهانت زهر نشود...که خودت را آرام کنی وقتی آرامشت را با آغوش های نالایق بر باد دادی...می دانم که سال های اول زندگی ات سخت گذشت ...دختر باز ی هایش...خیانت هایش...اما بار اولی که به تو خیانت کرد او را مقصر می دانم اما بارهای دیگر تو را! چون تو اجازه اش را دادی ...تو خواستی که ادامه پیدا کند چون فقط می صرفید...تو صبر کردی نه آنکه اصلاج کنی ...که او را مچاله کنی...انتقام بگیری...زجر کش کنی...به استقلال مالی برسی....حق طلاق بگیری و بعد او را دور بیاندازی....تو موفق شدی....تو بردی...او تاوان همه ی سالهایی را که خوش گذراند و تو را آزار داد پس داد اما تو هم این وسط خیلی چیزها را باختی...تو الان پول داری...استقلال داری ....بچه د اری ...اما له له می زنی برای همان عشقی که سبک زندگی تو هرگز آن را به تو هدیه نخواهد کرد...این زندگی که تو انتخاب کردی تو را به پول می رساند...به لذت می رساند...به منفعت می رساند ....اما به عشق نه...به هیچ کدام از آن مفاهیم قشنگی که که دنبالش هستی نمی رسی چون وجودت آماده ی دریافت مفهموم عشق نیست...این فائزه ای که من می بینم هرگز مردی صادقانه عاشقش نخواهد شد...نه شوهرت...نه هیچ کدام از آن دو مرد ...نه هیچ مرد دیگری...چون تا وقتی در دیگران دنبال منفعتی و انتظار داری آنها به فکر منفعت در تو نباشند و خودت را گول می زنی که آنها صادقند اگر هم تو نیستی....هیچ کس عاشقانه در تو نگاه نخواهد کرد...چون آنها هم از جنس تو هستند ...تو عشق نمی خواهی...تو عاشق این موش و گربه بازی ها هستی...اینهاست که در تو هیجان ایحاد می کند و با عشق هیجانت را اشتباهی می گیری....عشق موهبتی ست شبیه نبوغ که هر کسی از آن بهره مند نیست...تو یک طمع سیر نشدنی پیدا کردی ...به همه چیز... به پول...به کشاندن آدمها دنبال خودت...خوددوستی تو خیلی شدت گرفته و خودت هم متوجه نیستی...و کسی که قادر نیست لحظه ای از این خود بگذرد و دو دستی آن را چسبیده هرگز توان درک عشق را نخواهد داشت...
همه ی میوه ها با رسیدن توت فرنگی نمی رسند...انگور را از یاد بردی دوست من...
مریم عزیز
بالاخره من نفهمیدم شما از فائزه خانم تعریف کردید و یا سرزنش .
فکر نمی کنید خیلی صحبتهاتون متناقض بود ؟!؟!:163:
نمی دونم شاید من :302:
و اما شما فائزه عزیز
شما برای اون آقایی که عاشقش هستید حکم کبریت بی خطر رو دارید
و آن با داشتن شما چیزی رو ازدست نداده و نمی دهد
جز اینکه یک معشوق باوفا برای روزهای سخت و تنهاییش در زندگی شخصیش داره.
ولی شما تمام احساس قلبی و عواطفتون را با اون آقا شریک کردید
در ضمیر ناخود آگاه و یا ضمیر خود آگاهتون (با وجودیکه فعلا هیچ رابطه ای موجود نیست)
و همچنین تا اندازه زیادی فرزندتون هم از این رابطه و علاقه بین شما آگاه هست
که مطمئنن او را در آینده دچار مشکل خواهد کرد و نسبت به خانمها بی اعتماد.
امیدوارم با درایت و کمک الهی بهترین مسیر رو انتخاب کنید.
-
RE: نمی خوام باز م اشتباه کنم .
وقتی تمام پست های این تاپیک رو خوندم به این نتیجه رسیدم که این تاپیک بهونه ایی شد برای همه امون که در لفافه همدردی و یا انتقاد و اصلاح نداشته های خودمون و یا زندگی خودمون رو به یه زبون دیگه بیرون بریزیم.
فائزه عزیز ببخشید اگه تاپیکت رو منحرف کردم ولی برام این موضوع خیلی جالب بود. بعضی ها از حرص دختران به قول خودشون بزک و دوزک کرده که فکر می کنند -به اشتباه-باعث نابودی اخلاقی جامعه و خانواده ها هستن به شما توپیدن..بعضی ها اینه خودشون رو در شما دیدن...مهریه رو به زور گرفتن و تحسین استقامت خودشون و تحقیر کسانی که حقشون رو بخشیدن ..حتی به ازای 8 ماه زندگی کردن و این رو رویه عالی دیدن برای تمامی زنای در شرف طلاق ..و مقایسه با تو که 13 سال زندگی کردی و یه بچه داری....
حالا برگردیم به تاپیکت
اگه می خوای حتما کاری انجام بدی باید صبر کنی فقط همین ....یه مدت استراحت به خودت...هرچیزی که مال تو باشه بعد از این صبر هم به تو می رسه نگران نباش...اگه مال تو هم نباشه چه بهتر که بره. بیشتر از این از این تاپیک بهره ای نخواهی برد.
پی نوشت: قصدم توهین به کسی نبود. حتی خود من هم تو این تاپیک ممکنه شرایط خودم رو دیده باشم و طبق اون نظر داده باشم.
-
RE: نمی خوام باز م اشتباه کنم .
دوست عزیز
هر کسی از ظن خود شد یار من...
قرار نیست ما اینجا فائذه رو به باد نقد یا سرزنش صرف بگیریم...که ایشون اگر از خبلی زوایا لایق سرزنش هستند اما از بسیاری زوایای دیگه هم قابل ستایش...مثل هر انسان دیگه ای...و حتی پست اول من شاید طعنه ای تلخ بود که بعضی دوستان گمان کردند تحسین است...اما همه ی ما که در این تالار جمع شدیم آدمهایی هستیم که هر کس تاپیک خودمون رو بخونه دوست عزیز بگه ای وای پس اون حرفهای قشنگ قشنگ چه شد؟
هدف من در کل از زدن این پست ها این بود به عنوان کسی که واقعا فائذه برای من هم صحبت بسیار خوبی بوده و من خیلی جاها شنوده بودم و فقط او گفته اما جسارت نداشتم حرفهای دلم رو که سنگینی می کرد بازگو کنم ...با زدن این تاپیکش به من اون جسارت رو داد ...
ما به مشکلات دیگران از دید یک پرنده نگاه می کنیم ...از بالا( bird eye view) اما به مشکلات خودمون مثل یک خزنده مثل یک کرم....از پایین(worm eye view) ...از بالا تمام زوایای امر بیشتر مشهود هست...از پایین فقط جلوی چشممون رو می بینیم...این برای همه ی ما صدق می کنه...
باور می کنی sanjab عزیز که من خیلی از حرفها و پست هایی که توی این تالار برای خیلی ها می گذرام تازه با خودم فکر می کنم چرا توی زندگیم زود تسلیم شدم....چرا این همه حرف های قشنگ پدرم و مشاورهای دیگه به دردم نخورد...چرا تحصیلاتم به کمکم نیومد؟ چرا خیلی جاها اینقدر ناشیانه زندگیمو خراب کردم...چرا مشاوره ی هیچ روانشناسی زندگی منو نجات نداد و چرا حالا شدم ی همدرد شاید تو همدردی....
خیلی فکر کردم و دیدم خیلی چیزها در مریم نهادینه شده...این شخصیت سالهاست اینجوری شکل گرفته و خیلی رفتارها ی من به ژنتیک من بر می گرده ...و واقعا سخته تو یه موقعیت سخت عاقلانه رفتار کردن...زیر یک عالمه فشار و استرسی که اون موقعیت به تو وارد کرده تو حتی گاهی گوشهات هم خوب نمی شنوه که مشاوره ی دیگران رو به کار بگیری...من اینو به عینه توی زندگی خودم دیدم...که بارها تصمیم گرفتم ی مریم دیگه باشم....که عاقلانه تر زندگی می کنه اما باور می کنی نهایت زور می ردم و 2 هفته می شدم اون مریم ...بعد برمی گشتم به اصل خودم...سخته...همدردی می دیم ولی انتظار تغییر داشتن اون هم با چند تاپیک و پست واقع گرایانه نیست...
حرف من اینه
فکر کنم من حرفهام رو روی این تاپیک زدم...از نظرات دوستان از این به بعد استفاده می کنیم...
-
RE: نمی خوام باز م اشتباه کنم .
تراست عزیز
خانم F-Z شما هم باید پاتونو از زندگی یک خانواده دیگه بکشید بیرون ....اون مرد هنوز با خونوادشه و بین اون ،زنش و فرزندش هنوز هم کم و بیش پیوندهای عاطفی برقراره...بی شک اگه شما به رابطتتون با اون مرد ادامه بدهید اون خانواده با سرعت بیشتری از هم پاشیده میشه و شما در برابر اون زن وفرزندش مسئوول هستین و بالا تر از همه در محکمه عدل خدا چه توجیهی برای کارتون میتونید داشته باشید.؟؟؟؟
چند بار این مساله رو گفتم که من و ایشون با هم ارتباطی نداریم .من به اون آقا اعلام کردم که حاضر نیستم بعد از بازگشت همسرش به زندگی ادامه بدم .مدتی براش سخت بود اما در نهایت من با تعویض شماره ام و محل کارم حرفمو به کرسی نشوندم ..شاید باور نکنید اما واقعا و قلبا خوشحالم که اون خانواده متلاشی نشد ..اگه اونها توی زندگیشون شادن یا غمگین این هیچ ارتباطی به من نداره ..من از این معادله اومدم یبرون ..الان ماههاست این رابطه رو تموم کردم و براشون آرزوی خوشبختی کردم ..این حسی که میگم نسبت به ایشون دارم یه حس قلبی هست .حسی که واقعا تا بحال توان از بین بردنش رو نداشتم ..شاید چون اون تنها کسی بود که توی دوران زندگی و جوونیم واقعا بهم عشق داد..عشق یا هوس و یا هر چیزی که از دید شما اسمش بود چیزی بود که منو متوجه کرد که چقدر بدبخت بودم .برای همینه که هنوز توی ذهنم حک شده ..من اون زمان تشنه محبت بودم و اونم تشنه عشق ..الان اون دوران گذشته و من گذاشتمش کنار و از این بابت خیلی هم خوشحالم اما دلم رو نمی تونم بازی بدم ...
مریم جان :
..این فائزه ای که من می بینم هرگز مردی صادقانه عاشقش نخواهد شد...نه شوهرت...نه هیچ کدام از آن دو مرد ...نه هیچ مرد دیگری...چون تا وقتی در دیگران دنبال منفعتی و انتظار داری آنها به فکر منفعت در تو نباشند و خودت را گول می زنی که آنها صادقند اگر هم تو نیستی....هیچ کس عاشقانه در تو نگاه نخواهد کرد...چون آنها هم از جنس تو هستند ...تو عشق نمی خواهی...تو عاشق این موش و گربه بازی ها هستی...اینهاست که در تو هیجان ایحاد می کند و با عشق هیجانت را اشتباهی می گیری....عشق موهبتی ست شبیه نبوغ که هر کسی از آن بهره مند نیست...تو یک طمع سیر نشدنی پیدا کردی ...به همه چیز... به پول...به کشاندن آدمها دنبال خودت...خوددوستی تو خیلی شدت گرفته و خودت هم متوجه نیستی...و کسی که قادر نیست لحظه ای از این خود بگذرد و دو دستی آن را چسبیده هرگز توان درک عشق را نخواهد داشت...
واقعا حرفات منو آزار میده.......نمی تونم ببخشمت .. ..من نیازی به پول ندارم ..نه قدرت و نه ثروت و نه هیجان و نه عشق ...همه اینها را دارم و تجربه کردم ..من فربدی دارم که با تمام وجودم عاشقش هستم و لذت بودن با اون بازی باهاش بردنش بیرون نقاشی کشیدن باهاش و پیاده روی رو با هیچ چیزی توی این دنیا عوض نمی کنم ..من نیاز مالی ندارم فقط توی مقطعی بعد از طلاق مدیریت مسایل مالیم به شدت دچار بحران شد و بخاطر شرایطی که شوهرم به من تحمیل کرد دچار گیجی و سر در گمی عجیبی شدم ...متاسفم برات اما من احساس می کنم چون زندگی کوتاهی داشتی مفهوم درستی از عشق نداری.من اگه عشق پول داشتم شوهرم در خرج کردن برای من هیچ مشکلی نداشت ..زندگی مرفهی داشتم .بجز اکثر زمان هایی که ایشون زندان بود و یا فراری بود و من خودم خرج خونه رو می دادم.خودم اندازه مهریه ام ازش گرفتم و بعد از 14 سال که همه تلاش هامو کردم حاصلش شد یه خونه آپارتمانی دو خوابه100 متری!! و از زندگیش اومدم بیرون..
الان هم شرایط خوبی ندارم اما قلبا خوشحالم که شوهرم رو بیشتر بازیچه بی علاقگیم به زندگیش نکردم ..فکر نکنم بفهمی عشق یعنی چی !! در این شکی ندارم .همیشه ما توی تیوری قوی هستیم و عملی............
خیلی موضوع ساده بود ..من خواستگاری دارم که برای ازدواج با من مصر هست ..خانواده منو کاملا می شناسه و ارتباطش با اونا خیلی منطقی هست .همه خانواده این شخص رو پذیرفتن و بهش اعتماد دارن ..تحقیقاتشون کامل و شفاف ایشون رو تصد در صد تایید کرده.از همه لحاظ در حد معقولی هست ..آدم خود ساخته و پخته ای هست ..مسلما اصلا براش مهم نیست که من از لحاظ مالی توی چه سطحی هستم ..انسان مومن و معتقدی هست و همه روش حساب ویژه دارن .خیلی رسمی پیشنهادش رو مطرح کرده و من با اینکه صد در صد آمادگی ازدواج ندارم اما بخاطر صحبت ها و مشاوره های اطرافیان دچار تردید شدم که رد کنم یا نه ..البته اینکار رو تا بحال 3 بار انجام دادم اما ایشون با رفتارش نشون داده که به این راحتی ها عقب نشینی نخواهد کرد ...
دلم و عقلم می خوان که ایشون رو رد کنم اما بازهم ذره ای تردید دارم که کارم اشتباه هست یا اقلا به این مساله زمان بدم تا و بذارم زمان خیلی از مسایل رو حل کنه ؟؟آیا این بازی دادن یه انسان نیست؟؟ هر چند که خودش به همین هم راضی هست...
-
RE: نمی خوام باز م اشتباه کنم .
فائزه جان من راجع به شما قضاوتی نمی کنم به خودم اجازه نمی دم
فقط توی اولین ارسالم گفتم حالام می گم فائزه خانم پسرت
پسرت پسرت تنها کس واقعیت اونو دریاب جایی بین ارسال های شما زیاد ازون ندیدم
به قول خودتون آقایی که عاشقشی گفته تا بزرگ شدن و مستقل شدن پسرم صبر کن ولی شما چطور اصلا به فکر پسرت هستی
متاسف شدم وقتی دیدم گفتی فرید پسر عاقلیه و به حرف من گوش میده با این حرفت عمق غم رو تو وجود پسرت دیدم اون حرف گوش کن نیست اون غمگینه اینطور نیست؟
شما توجیه خوب می کنی الان می دونم می گی اتفاقا پسرم خیلیم......... و ادامه ولی مطمئنا با این بلاها که شماو پدرش سرش اوردین نمی تونه شاد باشه
وقتی آنی می گه پسرت رو از اون آقا دور کن و شما متاسفانه میگی اون اقا با کل فامیلم در ارتباطه و فقط پسرم نیست حتی اون موقع هم متوجه نیستی منظور آنی محترم پسرته که وابسته به اون اقا نشه و بعد ضربه نخوره نه چیز دیگه. شما می گین من با اون اقا به خاطر نزدیگ شدنش به پسرم بارها بحث کردم و بعد خودتون می گین با جلسه ای که با اون اقا داشتم فرید رو با خودم بردم و بعد از احوالپرسی فرستادمش رفت خانم محترم این بچه باید از این دو تا آقا دور باشه متوجه هستینبه نظر من نه قربانی شمایی نه اون دو تا اقا چون همه شما ها تصمیم گیردنه هستین می تونین اینجوری نباشین قربانی پسرته اون بچه معصومی که شماها دارین سرنوشتشو رقم می زنین ای کاش می دیدین که دارین باهاش چه می کنین
-
RE: نمی خوام باز م اشتباه کنم .
سلام خانم فائزه
من همه پست هاتون رو نخوندم. سرم گيج رفت از اين همه نوشته! فقط يه پيشنهاد:
اين كه وقتي اين همه نوشتي معلومه ذهنت درگيره. پس تصميم ت درست نخواهد بود. باهوشي ولي اگه ذهنت درگير باشه عين يه احمق رفتار مي كني و راه رو بيراهه مي ري.
خودت رو رها كن. يه چند دقيقه خودت رو بسپار دست خدا بگو راه درست رو نشونم بده.
لازم نيست با حجاب باشي ووو
خدا سر در خونه ش ننوشته اين آدم بياد تو اين نياد.
مي خواي وارد بازي بشي مطمئني مي ببري؟ قبول ازش بخواه كه بازي رو نبازي.
خدا اگه ببينه اين بازي برات خطرناكه خودش كاري مي كنه وارد بازي نشي. برات بن بست مي ذاره. اگه نفهميدي سيلي مي زنه تو صورتت كه ديگه بفهمي و وارد باز نشي.شايد جاي سيلي ش رو صورتت بمونه ولي عوضش ارزش داره. حداقل دنيا زير پا له ت نمي كنه طوري كه ديگه نتوني بلند شي.
تو هر چه قدر باهوش باشي كه هستي، ضعيفي! اگه دست خدا تو دستت نباشه ضعيفي.
خودت رو رها كن. خودت رو بسپار به خدا. چند دقيقه چشمات رو ببند و ازش بخواه كه كمكت كنه.عين رفيق باهاش حرف بزن.
ذهنت آروم مي شه.
همه چي روبراه مي شه. نگران نباش ...
وقتي ذهنت آروم باشه وقتي دوباره نوشته ها رو بخوني مي بيني چند نفري كه باهات تند صحبت كردن چقدر دوستت داشتن وگرنه انقدر محكم و صريح نمي نوشتن كه جلوي خطا كردنت رو بگيرن.
و اين كه ببخشيد تو خطابتون كردم. فقط براي اين كه احساس نزديكي كنم و راحت تر بنويسم.