خیلی خسته و بلاتکلفیم کمکم کنید
با سلام خدمت همه دوستای خوبم.
من و شوهرم یک سال و نیم پیش ازدواج کردیم از فامیلای دورمون بودن خانواده ی نسبتا خوبی داره به غیر از یکی از برادرای همسرم که تحصیلات بالایی هم داره و برای خودش تو جامعه کلی وجهه و اعتبار داره ولی توی خونه یک مرد کاملا عقب افتاده با طرز فکری خیلی در سطح پایینه اما به خاطر این که وقتهای ازادش کاملا در اختیار پدر و مادرشه مورد توجه اوناست و همیشه براش دعا میکنن شوهر من هم که انگار شخصیتش هنوز شکل نگفته فقط از برادرش تقلید میکنه و چون میبینه خونوادش ازبرادرش راضی هستن اونم سعی میکنه هروقت که میتونه پیش پدر ومادرش باشه ناگفته نماند که خانم برادرش هم بنده خدا خیلی میسازه و عادت کرده به این موضوع در حالی که خودش چند ماهی یکبار خونودشو میبینه اما من نمیتونم .ای کاش تقلید همسرم فقط همین بود اون توی حرف زدن ،لباس پوشیدن حتی عقیده هاش هم از براردش الگو میگیره کسی که زن رو به عنوان یک موجودی که باید مطیع باشه میشناسه و مثل عربها رانندگی رو برای زنا خیلی بد میدونه باور کنید اگه برادرش توی زندگی خودش هم موفق بود یا مطمئن بودم رفتارش درسته اینقدر از الگو پذیری همسرم ناراحت و کلافه نبودم اما دارم میبینم که خانم برادرش داره تحمل میکنه و با اینکه سن زیادی نداره چقدر شکسته شده با اینکه وضع مالی خوبی داره اما خیلی از کارای عادی رو خرج الکی میدونه قبل از عروسیمون منم مثل خیلی از دخترا آرزو داشتم مراسمم بهترین باهشه اما اینقدر برادر همسرم به گوشش خوند که این سالنی که گرفتین خرج الکیه تا همسرم بدون خبر من سالن رو عوض کرد و بدترین تالار شهر رو برای عروسیمون رزرو کرد الان که فکر میکنم میبینم خیلی کارم اشتباه بود که اونموقع کوتاه اومدم چون عقد بودیم باور کنید مراسم عروسیم اینقدر ساده برگزار شد که همه آرزوهام تبدیل به حسرت شد. پدر و مادرم هم همش میگفتن اشکال نداره و منو دلداری میدادن که خوشبختی به این چیزا نیست اما شب عروسیم میدونم چقدر جلوی فامیل خجالت کشیدن .بعد از ازدواجم شوهرم کمی بهتر شد خیلی باهاش حرف میزدم سعی میکردم بهش بفهمونم که ما زندگی خودمون با عقاید خودمونو داریم و خودمون باید تصمیم بگیریم ولی خواسته یا ناخواسته اون تا الان نتونسته اخلاقش رو عوض کنه و توی مسائل و تصمیماتش منو شریک بدونه و همیشه نه ولی خیلی وقتها مشورتاش با برادر و خونوادشه اگه اونا حرفی رو بزنن محاله رد کنه ولی حرفهای من خیلی راحت رد میشن بارهاحتی کارمون به دعو کشیده من گریه کردم قهر کردم خواهش کردم اما بعدش اومده باهام آشتی کرده چند وقتی هم سعی کرده به نظراتم احترام بذاره اما بعد دوباره روز از نو نمیگم اخلاقش بده بهم محبت میکنه اما تا زمانی که مخالفش کاری نکنم فکر میکنه همین که غذا و پوشاکم رو تامین میکنه کافیه نه گردشی نه سفری .هروقت که سرکاره ماشین رو هم با خودش میبره و هرچی میگم من میرسونمت منم برم کارم رو انجام بدم میگه نمیشه تو پیاده یا با تاکسی برو تا حالا حتی یکبار هم تو این مورد گوش بهحرفم نداده هرجا میخوام برم سرکار یه بهانه میاره و عملا من رو خونه نشین کرده خیلی خسته و افسرده ام از هر راهی رفتم تا شاید باهام راه بیاد بذاره من هم نقشی توی زندگیم داشته باشم هدفی داشته باشم درآمدی داشته باشم اما چون برادرش نذاشته خانومش بره سرکا ر یا خیلی چیزای دیگه همسر من هم فک مینه اون داره کار درستی میکنه من رو هم از خیلی چیزایی که حقم بود محروم کرده ولی من نمیتونم تحمل کنم باور کنید تا الان هر روزبه امید بهتر شدن زندگی کردم به خونوادم زیاد چیزی نگفتم اما دیگه خسته شدم بریدم نمیدونم چطور رفتار کنم تا بفهمه شریکش منم تا بفهمه منم حق دارم ممنون میشم باهام همفکری کنید.:323:
RE: خیلی خسته و بلاتکلفیم کمکم کنید
سلام ممنون که خوندین.منظورم اینه از عنوانم که از کارای شوهرم خسته ام از این که هر راهی رو رفتم تا بپذیره با من مشورت کنه به حرفام اهمیت بده اینقدر از خونوادش الگو نگیره ولی هیچ نتیجه ای نداشت اون دوباره کاراشو تکرار میکنه.و بلاتکلیف برای اینکه نمیدونم آیا موضوع رو با خونوادم در میون بذارم یا نه اخیرا توی دعواها بهم توهین میکنه هرچی میخواد میگه و تا چند ساعتی من گریه نکنم دلش آروم نمیشه خسته شدم از اینهمه شبایی که تا صبح گریه کردم و لی اون هیچ تلاشی برای تغیییر خودش نکرده از این ک درددلمو به هیچکس نگفتم به نظرتون برم بگم؟یا به طلاق فکر بکنم؟
RE: خیلی خسته و بلاتکلفیم کمکم کنید
عزيز من در كل نوشتار شما چند مورد وجود داره. الگو پذيري همسرتون از برادرش.و قهر ها و آشتي ها.موالردي هست كه بايد با قاطعيت مودبانه همراته باشه نه قهر و آشتي. مواردي هست كه فعلا بهتره از همسرتون بپذيريد وبتدريج. توقع داريد همسرتون چطور رفتار كنه؟ اينا رو از ابتدا بگيد و روش مصر باشيد .قهر و گريه نه.در ضمن به نظر مياد همسرتون براشون مهمه كه ناراحتتون نكنه از اين نكته استفاده كنين. بهشون بفهمونيد وقتي احترام شما بهشون بيشتر ميشه كه استقلال راي خودشونو نشون بدن..:72:
RE: خیلی خسته و بلاتکلفیم کمکم کنید
خانمی خیلی زود جا می زنی !!
زود پریدی سر مساله طلاق!! این مشکلات هیچکدوم غیر قابل حل نیستن که بخوای به راه حل فرار از حل مشکلات فکر کنی ..همه اینا با کمی انعطاف و نرمش زنونه حل میشه .مشکلت اینه که هنوز قلق رفتار با شوهرت دستت نیومده و اون هنوز اعتمادی رو که باید باشه بهت پیدا نکرده .روشت رو باهاش عوض کن .کاری کن بهت بعنوان یه دوست نگاه کنه بعد کم کم به کارات عقیده پیدا می کنه .مثلا یه مساله ای مثل تالار عروسی مخصوصا زمانی که دیگه گذشته و نمی شه عوضش کرد نباید مدام باعث دلخوری بین شما باشه .این مسایل جزیی و بی اهمیت گذشته رو سعی کن از ذهنت دور بریزی که ذهنت آروم شه ..اینا جزییات هستن اما واقعا کم اهمیت نیستن .اگه به شوهرت شخصیت بدی و به انتخاباش احترام بذاری و بدون ناراحتی و دلخوری بهش تکیه کنی کم کم بهت اطمینان پیدا می کنه و اداره زندگی رو با هم دستتون می گیرین .
RE: خیلی خسته و بلاتکلفیم کمکم کنید
f-zعزیز سلام ممنون که راهنماییم کردی اما من نمیدونم چکار کنم تا به چشم دوست بهم نگاه کنه حرف شما درسته بهم اعتماد کافی رو نداره من هم به اون و تصمیماش اعتماد ندارم .میخوام بهم اعتماد پیدا کنه شما راهی بلدی؟؟؟؟؟
RE: خیلی خسته و بلاتکلفیم کمکم کنید
دخترو قربان !اعتماد يه پديده متقابل و حتي گاهي مسريه عين بي اعتمادي. اعتمادو از چيز هاي كوچك و داراي ريسك كم در زندگي مشترك شروع كنيد .اگر شوهر تون كارايي و صداقت نشون داد اضافه كنيد اگر نه نحدود نگه داريد . در ضمن عزيزم ما گاهي دوست داشتنمون يه جاست .. تلاشمون جاي ديگه..با حرف نه فقط .. بايد با اعمالت هم بهش اعتمادتو نشون بدي و اعتماد اونو جلب كني..هيچوقت در هنگام انجام يه وظيفه كاري رو بهش سپردي و گفتيب.. بهت اعتماد دارم مي دونم موفق ميشي و باعث غرور هر دومون ميشي .. يافقط سرزنش اش ميكني؟:72:
RE: خیلی خسته و بلاتکلفیم کمکم کنید
ملاحت عزیز ممنون که کمکم کردی.ولی باور کن توی مسائل کوچیک سعی کردم بهش اعتماد کنم و چیزی نگم ولی بعضی کاراش غیر قابل تحمله اصلا منطقی نیست که بخوای بهش اعتماد کنی .مثلا همینکه حرف برادرشو تکرار کنه اینقدر میریزم بهم که نمیخوام حرفاشو بشنوم .الان یک هفته است باهاش قهرم چون من میخواستم یه جایی ثبت نام کنم برای کار برادرش گفته بوده محیطش برای خانوما خوب نیست نمیدونم راست گفته بو یا نه شوهر من هم گفت برادرم اونجا آشنا داره پرسیده نمیخواد بری اینقدر عصبانی شدم که هرچی توی دلم بود از خودشو برادرش بهش گفتم اونم جوابمو میداد و بهم خیلی توهین کرد حرمت بینمون کاملا شکسته شده خیلی ازش ناراحتم که له طلاق هم فکر کردم البته اونم مثلا از حرفای من ناراحت شده و مثل همیشه نمیاد آشتی کنه میگی چکار کنم هنوزم به حرفاش گوش بدم؟
RE: خیلی خسته و بلاتکلفیم کمکم کنید
بايد بت برادرش جلوش بشكنه.
RE: خیلی خسته و بلاتکلفیم کمکم کنید
:302: این مشکل خونواده های سنتیه.مثل خانواده شوهر من که به زودی میشه خونواده ی همسر سابقم.برای من که غبر قابل تحمل بود البته من مشکلات اساسی تری هم داشتم
RE: خیلی خسته و بلاتکلفیم کمکم کنید
اول بايد ياد بگيري نسبت به ان آدم حساس نباشي. چه آدم خوبي باشه يا نه.دوم عزيزم تو حق داري خشمگين باشي اما حق نداري به خاطر عصبانيت حرمت بين خودتو همسرتو بشكني.اينجوري مشكلات تو دو برابر ميشه.در مورد اون مكان تحقيق كن ببين واقعا اينطور بوده يانه.
سوم مي تونستي بگي من دوست داشتم تو بهم نظر خودتو بگي نه نظر برادرتو. مي تونستي بهش بگي من با شما ازدواج كردم و برام نظر شما مهمه نه كس ديگري.
فعلا كمي صبر كن تا دلخوري فعلي هر دو تون فروكش كنه. با رفتارت نشون بده مايل هستي با هم صحبت كنين نه با كلام اگه خودش پا پيش گذاشت بعد .. اگه نگذاشت به راه بهتر فكر ميكنيم.
در مورد گوش دادن:
عزيزم قبل از جبهه گرفتن درباره هر حرفي اول ببين درست هست يانه.اگه درست بود بپذير اگه نه قبول نكن اما محترمانه و حتي گاهي غير مستقيم.درباره برادر ايشون .. اگر هم قرار شد امري رو كه از جانب برادر ايشون تحميل شده بپذيري بگو من مي پذيرم به خاطر تو و اگه دفعه بعد بفهمم اين حرف و انديشه مال ذهن و تصميم مستقل تو نيست قبول نميكنم.
تو براي من مهمي.اگر كاري رو مستقلا برنامه ريزي كرد و انجام داد تشويقش كن و حمايتش كن.:72:
RE: خیلی خسته و بلاتکلفیم کمکم کنید
سلام .نمیدونم تا حالا برات اتفاق افتاده که صبرت تموم بشه و هیچی برات مهم نباشه... اون شب که دعوامون شد من همین حسو داشتم دلم میخواست با تمام وجود بفهمه چقدر از برادرش متنفرم این مدتی که با هم زندگی کردیم هیچ وقت اینقدر واضح نمیگفت داداشم گفته این کار بده یا خوبه (ولی من میدونستم قبلا مشورتاشون انجام شده ) برای همین هرچی خواستم گفتم حرفایی از قبل از عروسی تا الان که نگفته بودم .در مورد کارمم گفتم بابام تحقیق کنن.همسرم رفته برام دفترچه ارشد گرفته بهش گفته بودم میخوام امتحان بدم ولی من بدجور احساس شکست و ناامیدی میکنم اما من احساس میکنم هرکارم برام بکنه باز نمیتونم ببخشمش چون نمیخواد بخاطر من یه ذره تغییر کنه و این منو داغون میکنه
RE: خیلی خسته و بلاتکلفیم کمکم کنید
عزیز من سلام
این توقع بی جایی هست که انتظار داشته باشین همسرتون به خاطر شما تغییر کنه...شما رو نمی دونم اما من همیشه از همسرم می خواستم همون جوری که هستیم همدیگرو بپذیریم بدون اینکه بخوایم بلاجبار در هم دیگه تغییر ایجاد کنیم...ایشون برادرش رو قبول داره مثل شما که پدر یا مادرتون رو...اما از من به شما: همیشه در یک رابطه اونی بازندس که حساس تره! و ما باید هنر کنترل احساساتمون رو یاد بگیریم...این رو از من که در آستانه ی جدایی هستم به یاد داشته باش...الان خیلی پشیمونم به خاطر خیلی از حرفهای تلخی که تو میونه ی دعواهامون بهش زدم...گرچه اونم می گفت اما اگر من جواب نداده بودم الان این احساس بد رو نداشتم...خیلی جاها اگه ما جلوی زبون درازی ها و حاضر جوابی هامونو بگیریم ضرر نمی کنین که سود هم می کنیم...این حاضر جوابی ها و حرقای تلخ هیچچچچچ کاری از پیش نمی بره ...مادر شوهرم اون روزایی که هی به جون شوهرم غر می زدم که طلاق می خوام ی حرفی بهم زد...گفت خدا نیاره اون روزیو که ی مرد دل بکنه از زن و زندگیش که دیگه هر کاریش کنی برگشتی در کار نیست...کاری نکن اونقدر غر بزنی که از شما و هرچی زندگی متاهلی هست خسته بشه و بعد اونوقت اون دیگه نخواد با تو ادامه بده ...
اگه خواسته ای ازش داری مستقیم خواستت رو بگو...به برادر ایشون یا اینکه بخوای ثابت کنی اون اشتباه کرده کاری نداشته باش...اگه اینقدر برادرش رو ایشون نفوذ داره شما تازه باید با زرنگی خودت رو پیش برادرش جا کنی و اتفاقا ایشون رو هم پل کنی برای رسیدن به خواسته هات...اگه با برادرش در بیافتی ممکن هست بعدها همین برادر توی یکی از مشکلاتتون شوهرت رو تشویق کنه تو رو طلاق بده...اتفاقی که برای من افتاد...
اگر زندگیتو زباد دوست نداری ...مثل من که نداشتم ...می تونی حاضر جوابی کنی از برادرش بگی حرفای نزده شب عروسیتو بگی اماااااا اگه مرد طلاق و جدایی نیستی دو دستی زندگیتو بچسب و برادرش رو با خودت در ننداز...به خانوم ایشون هم که تحمل می کنه کار نداشته باش ...اون شاید راضی هست از تحملش و براش می صرفیده...شما کار خودتو بکن و با سیاست به خواسته هات برس...اگه ایشون اینقدر از برادرش تاثیر پذیری داره پس بهتره رابطه خوبی با برادرش داشته باشی تا ایشون هم از شما حمایت کنه...
RE: خیلی خسته و بلاتکلفیم کمکم کنید
سلام خیلی ازت ممنونم که تجربه هاتو در اختیارم گذاشتی.من هم قبول دارم اگه توی دعواهام هرچی که میخواستم نمیگفتم الان حرمت بینمون شکسته نمیشد آخه همیشه توی دلخوریا من بودم که شروع به حرف زدن یا دعوا میکردم شوهرم وقتی ناراحت بود سکوت میکرد من هم میدونستم برای حل مشکل سکوت چاره ساز نیست میخواستم با صحبت کردن اختلافمون حل بشه که بدتر میشد .نمیدونم ولی اگه من بخوام رابطمو با برادرش خوب کنم میترسم شوهرم از خدا بخواد فکر کنه من اشتباه میکردم و الان میخوام جبران کنم .ولی از جدایی هم خیلی میترسم و به قول شما مردش نیستم بازم ممنون از راهنماییت