-
شش ماه فرصت هم تمام شد و چیزی عوض نشد...سردرگمم
دوستان سلام
فکر کنم بیشتر شما من را می شناسید و می دانید با چه مسائلی دست به گریبان هستم.
من ارشد جامعه شناسی هستم و دوسال و نیم پیش با کسی که تحصیلکرده خارج بود عقد کردم، خودم 28 سال دارم و نامزدم 36، همانطور که میدانید در این مدت نامزد من اکثرا بیکار بود و یا وقتی سر کار می رفت از بس همه چیز را سرسری میگرفت از کار بی کار می شد. نامزدم افسردگی داشت و دکترش را هم عوض کردم، البته دکترش می گفت مشکل حادی ندارد ولی گفتم شاید بی مسئولیتیش از افسردگی باشد، از طرفی قند و چربی و اسیداوریک بالایی دارد و از لحاظ جنسی شدیدا با مشکل مواجه هست، به طوری که طول مدت رابطه ما به دوماه می کشد. خانواده اش هم ساپورت مالیش می کنند و حتی خانه خریده اند ولی چون همسرم بیکار و بی مسئولیت است و مشکل جنسی دارد من قبول نکردم که عروسی کنم. ایشان حتی برای رفع مشکل جنسی به پزشک مراجعه کردند ( با اصرار من ) ولی تاثیری نداشت چون گفته های پزشک را اجرا نکردند، مثلا باید ورزش و پرهیز غذایی داشت و وزن کم می کرد که نکرد.
از طرفی بنده ظاهر بسیار خوبی دارم و با نمرات و سابقه بسیار عالی از دانشگاه فارغ التحصیل شدم.
برای اطلاعات بیشتر می توانید از طریق نام کاربریم تاپیک های قبلی من را بخوانید.
الان که به ایشان میگویم آینده ما چه خواهد شد مرا مقصر قلمداد می کند که چرا با وجود بیکاریش و سایر مشکلاتش عروسی نکردم. از طرفی هم به من میگفت که برویم خانه خودمان ولی از طرفی از خارج پذیرش بگیریم ( ایشان دکترای خود را در خارج رها کرد) و دوباره برویم درس بخوانیم. من هم فکر می کنم در این صورت خرجی که برای جهیزیه می کنم به کجا می رود؟دوباره باید جهیزیه ام را بفروشم و بروم؟ ضمنا کسی که چندین بار در زندگی مسیر عوض کرده و دست آخر دکترا را با وجود اصرار من نیمه کاره رها کردو بار علمی چندانی هم ندارد ( هم رشته هستیم ) چطور می توان امیدوار بود که در خارج کار می کند و درس هم میخواند؟
در این مدت بنده کل روحیه ام را از دست داده ام و حتی ضد افسردگی مصرف می کنم ولی سعی می کنم با سرگرم شدن به درس و مشقم خودم را سرپا نگه دارم...
خیلی شرایط سختی دارم
خانواده اش هم همیشه اوضاع را عادی جلوه می دهند و به فکر مهمانی و دید و بازدید واین حرفها هستند و با وجود اطلاعشان از این موضوع اقدام موثری انجام نمی دهند
مادر بنده هم بنده را سرزنش می کند که تو نتوانستی زندگیت را درست کنی و چرا قبلا دعوا می کردی و ... و بقیه هم به جز داییم خود را کنار می کشند ...
شش ماه قبل دایی من به ایشان فرصت داد که تا شش ماه موارد موجود را رفع کند که هم خودش و هم خانواده اش قول دادند و الان شش ماه هم تمام شده و باز هم آب از آب تکان نخورده.
ضمنا من قبلا هم نامزدی عقدی داشته ام و جدا شده ام و این بار دومم است و این مشکلات من را پیچیده تر می کند ...
خانواده ام ترجیج می دهند من در این زندگی معیوب بمانم که آبرویشان نرود ولی من واقعا دارم همه امید و انگیزه ام را از دست می دهم چرا که همسرم حتی مهر و محبت لازم را هم ندارد و حتی در مناسبت ها هم کوچکترین ارزشی برای من قائل نشده است. واقعا شرایط سختی دارم ولی تصمیم گرفته ام تا عید اگر درست نشد قطعا جدا بشوم. هر چه بادا باد ...
دوست دارم با نظرات خود کمک کنید که به این سردرگمی پایان دهم .... ضمنا مشاور هم رفتیم و مشاور اصرار داشت که امیدی برای این زندگی نیست و باید جدا شوم ...
از پراکندگی نوشته هایم عذر می خواهم چون اصلا تمرکز ندارم و درد و رنج بی پایانی را متحمل می شوم
-
RE: شش ماه فرصت هم تمام شد و چیزی عوض نشد...سردرگمم
سابینا،اگر الآن برای جدایی اقدام نکنی،شوهرت فکر می کنه تمام فرصت ها و تهدیداتت در حد حرف ـه.برای همین برای
بهبود شرایطش هیچ اقدامی نمی کنه.باید باور کنه که به حرفت عمل می کنی راهشم اینه که برای کاری که تو فکرته
قدم اولو برداری بعد منتظر بمونی ببینی ایشون چه کار می کنه،اگر برای بهتر شدن وضعیتش قدم برداشت شما هم همراهیش
کنی ولی اگر بی تفاوت بود اون وقت باید به فکر قدم های بعدی باشی.
-
RE: شش ماه فرصت هم تمام شد و چیزی عوض نشد...سردرگمم
سلام سابینا
من برخلاف همه فکرمی کنم دیگه وقت پایان این زندگی رسیده.شما به حد کافی تلاش کردی،حتی خودت رو هم تغییر دادی،مشاوره رفتی،ازبزرگترا کمک خواستی،فرصت دادی وباهمه رفتاراش تا کردی اما ایشون درست نشد.
به نظرمن تمومش کنی بهتره.تلاش برای تغییر تنها وقت تلف کردن هست وبس.منظور من فقط تهدیدنیست جدایی کامله.چون اگردرحد تهدید باشه مثل بارقبل دستپاچه میشند وبازهم درصدد تغییر نظرت برخواهن اومد.
می بخشی که انقدر رک حرف میزنم ولی شما باید به خودت هم فکر کنی.تاکی میخوای پایه زندگیت رو براساس حرف دیگرون بندکنی؟
-
RE: شش ماه فرصت هم تمام شد و چیزی عوض نشد...سردرگمم
سلام سابینای عزیز
نیاز به معرفی نداری همه دوستان قدیمی این سایت به خوبی شما رو میشناسند و در جریان مشکل شما هستن
من خودم آخر مشکلات هستم و برای زندگی خودم نتونستم کاری کنم و پس در نتیجه در حدی نیستم که به خواهم به شما بگم چی کار کنی یا نکنی اما نظر خودم رو میتونم بگم
خواهر خوبم من احساس میکنم که بعضی از اخلاق های همسرت مثل عدم تصمیم گیری عدم قاطعیت عدم تمرکز و غیره داره کم کم روی شما تاثیر میزاره
مخصوصا افسردگی شوهرت داره به تو انتقال پیدا میکنه
خودت که بهتر میدونی بعضی از اخلاق های زن و شوهر بعد از مدتی معاشرت به همدیگه انتقال میکنه
خلاصه بگم
اول باید به خودت بیایی ببینی کی هستی چی میخواهی به کجا میخواهی برسی
خودت رو نباز منطقی تصمیم بگیر
ببین میتونی با همسرت زندگی کنی یا نه
ببین چند درصد به اون ایدال های ذهنی خودت نزدیکه
اگر که این تفاوت خیلی زیاده چرا می خواهی خودت رو گول بزنی
چرا فکر میکنی که تو میتونی همسرت رو عوض کنی
چرا فکر میکنی که همسرت قابل تغییره
چرا فکر میکنی که میتونی عادت های همسرت رو عوض کنی
خوب اون اینجوری بزرگ شده و این اخلاق و فرهنگ با گوشت پوست استخونش یکی شده
حالا تو میخواهی تغییر بدی
آیاشما دکتری
آیا شما روان پزشکی
آیا شما این قدرت رو داری که بتونی یکی دیگه رو درمان کنی
آیا اینهمه تلاشی که برای حفظ زندگیت کردی و من در جریان کامل هستم موفق بوده
آیا تونستی یه تغییر کوچیک توی همسرت ایجاد کنی
چند با تا حالا تهدیدش کردی که جدا میشید
اونهم فکر میکنه که این بار هم مثل دفعه های قبل نظرت عوض میشه
اگر این فکر عذابت میده که قبلا نامزد داشتی و یه بار نامزدی تو به هم خورده سخت در اشتباهی
ول کن این حرف ها رو
به حرف این آدمهایی که نشستن ببین تو چی کار میکنی اهمیت نده
اونها که نمیخوان با همسرت زندگی کنند تو میخواهی یه عمر زندگی کنی
مگه چند سال میخواهی زندگی کنی که انقدر به خودت سخت میگیری
چرا زندگی رو به کام خودت تلخ میکنی
نترس برو جلو
خیلی خوب و منطقی همسرت رو آنالیز کن تا به یه نتیجه درست و منطقی برسی
یا میتونی زندگی کنی یا نمیتونی دیگه
ولی خودت رو عذاب نده
یک بار برای همیشه یه تصمیم مهم بگیر
خودت کاری نکن نه حرفی بزن نه عکس العملی نشون بده بسپار به دست بزرگتر ها
بذار اونها برن صحبت کنند اونها بهتر میدونن چی کار کنند
در ضمن سعی کن شهر محل زندگیت رو عوض کنی حتی میتونی برای ادامه تحصیل به یک کشور دیگه بری و اگر خوب بود همون جا بمونی و زندگی کنی
یه تصمیم جدی بگیر و تا آخرش روی تصمیمت بمون
به چیز های مثبت فکر کن
به این فکر کن که یه آینده روشن در انتظار تو هستش
البته زدن این حرف ها آسونه و من خودم از زمانی که به خاطر مهریه خانمم ممنوع الخروج شدم منتظرم که هر لحظه یه مامور نیروی انتظامی زنگ در رو بزنه و من رو بخواد جلب کنه و ببره کلانتری
آرزوی موفقیت و خوشبختی برای شما دارم
-
RE: شش ماه فرصت هم تمام شد و چیزی عوض نشد...سردرگمم
سلام
شوهر شما از اول هم افسرده و بی میل بود؟؟؟
اآیا به جز راه پزشکی راه دیگه ای برای حل افسردگیش امتحان کردی؟ مثلا تفریح؟ گردش آخر هفته ؟
من فکر می کنم ایشون تو زندگیش سختی ندیده همه چیز رو خانوادش براش مهیا کردن بخاطر همین لذت بدست آوردن چیزی رو نچشیده به بی خیالی رسیده و به نظر در آینده فردی بی مسئولیت بشه
نمیخوام اینجا به کسی توهین بشه ولی ما فکر می کنیم دکتر و مشاور بیشتر از ما میدونن در حالی که هیچ کس به اندازه اندازه ی خودآدمو قدر نزدیکای خودت نمیتونن کمکی کنن افسردگی مساله ی ریشه داریه که به تاریخچه زندگی آدم بر میگرده نه به 2روز پیش !معمولا هم آدم های ضعیف دچارش میشن آأم هایی که در مقابل سختی ها کم میارن
سلام
شوهر شما از اول هم افسرده و بی میل بود؟؟؟
اآیا به جز راه پزشکی راه دیگه ای برای حل افسردگیش امتحان کردی؟ مثلا تفریح؟ گردش آخر هفته ؟
من فکر می کنم ایشون تو زندگیش سختی ندیده همه چیز رو خانوادش براش مهیا کردن بخاطر همین لذت بدست آوردن چیزی رو نچشیده به بی خیالی رسیده و به نظر در آینده فردی بی مسئولیت بشه
نمیخوام اینجا به کسی توهین بشه ولی ما فکر می کنیم دکتر و مشاور بیشتر از ما میدونن در حالی که هیچ کس به اندازه اندازه ی خودآدمو قدر نزدیکای خودت نمیتونن کمکی کنن افسردگی مساله ی ریشه داریه که به تاریخچه زندگی آدم بر میگرده نه به 2روز پیش !معمولا هم آدم های ضعیف دچارش میشن آأم هایی که در مقابل سختی ها کم میارن
امیدوارم مشکلت حل شه
-
RE: شش ماه فرصت هم تمام شد و چیزی عوض نشد...سردرگمم
سلام خواهر عزیزم،
چند ماه پیش شاید شش ماه شایدم کمتر.. مطالبی برای شما نوشتم
خیلی مایلم بدانم که از ان روز تا کنون چه کردید و چه نکردید؟
بی شک طلاق هم می تونه یک گزینه برای شما باشه اما باید در نظر بگیریم طلاق در جامعه ما بار منفی زیادی برای شما داره تا شوهرتون... اما گاهی این بار منفی به مراتب بهتره. هر چند الان دقیقا نمی تونم جدایی رو به شما توصیه کنم چرا که منجر به حل مسائل شما نخواهد شد
-
RE: شش ماه فرصت هم تمام شد و چیزی عوض نشد...سردرگمم
سلام دوستان
از همگی متشکرم وقتی پست ها و حتی تشکرهای شما رو می بینم که اومدید و سر زدید خیلی آرومتر می شم.
سلام ساینتیست
من توی این شش ماه سعی کردم کاری به کار همسرم نداشته باشم و از کنترل کردنش دست بردارم. ایشون رفتن تدریس زبان ولی از بس شل و ول بود نتونست دووم بیاره و سریع از کار بی کار شد. بعد یه مدت خونه نشین شد که مادرش زنگ زد به زندایی من که ما خونه گرفتیم می خوایم سابینا عروسی کنه دیگه!!!!!!!!! منم گفتم این که بیکاره من کجا برم؟
این حرف من بهش بدجوری برخورده
امروز هم بهم گفت اگه تو نبودی من میرفتم ترکیه گفتم فرض کن من نیستم ... اصلا بیا توافق کنیم به کسی نگیم تا عید جدا بشیم. بعد شروع کرد به داد و فریاد که تو زندگی منو خراب کردی منو بدبخت کردی ....
ولی من سر حرفم هستم... هیچ معجزه ای اتفاق نمی افته... منم بیشتر از این عوض بشو نیستم .... انشالله عید دیگه راحت میشم از این زندگی ....
-
RE: شش ماه فرصت هم تمام شد و چیزی عوض نشد...سردرگمم
سلام سابینا
من پرسیدم شما چه کارهایی با توجه به راهکارهایی که داده شده، انجام دادید؟
یه چند تا سوال؟
واقعا می خوای زندگی مشترکت رو با محمد تموم کنی؟
دیگه دوستش نداری؟
واقعا تصمیم گرفتی وضعیت زندگی تغییر کنه و نشد؟
من فکر می کنم ما می تونیم دو جور زندگی کنیم یا حرفه ای، با مهارت، با روشهای صحیح و قانونهای بازی زندگی یا نه، با انچه فکر می کنیم... نه با مهارتها..
بله می دونم کار سختیه... شاید بگید با این سختیها چه کاریه؟! بله سعادتمندی کار سختیه و برای سعادتمند شدن راه دومی هم نداریم...
-
RE: شش ماه فرصت هم تمام شد و چیزی عوض نشد...سردرگمم
ساینتیست بعله
من واقعا می خواهم تمامش کنم... یعنی حتی یک روز از سال 91 را نمی خواهم در این وضعیت اسفناک بگذرانم
-
RE: شش ماه فرصت هم تمام شد و چیزی عوض نشد...سردرگمم
سابينا هيچ كس بهتر ازخودت از اوضاع خودت و زندگي ات خبر نداره وباز هيچكس به اندازه ي تو از اين آقا شناخت نداره پس در نتيجه اين آگاهي ها تو مي تواني بهترين انتخابها را داشته باشي .......
حرفهاي كليشه اي هم شايد خيلي به درد اين شرايط تو نخوره چرا كه نمي خواهي آن را بشنوي نياز تو امروز چيز ديگريست
سابيناي عزيز اميدوارم درك كني كه نه قصد دارم به تو بگويم زندگي كن و نه قصد دارم به تو بگويم طلاق بگير كه ابدا در مرام من اين گونه نسخه پيچيدن ها نيست . انتخاب كننده و تصميم گيرنده خود تو هستي .
اما مي خواهم باور كني فارغ از نگاه قضاوتي تصميم دارم دست سابينا را بگيرم ببرم به درون خودش تا خودش را بهتر ببينند . قطعا نگاه سابينا اگر به درون خودش بيفتد اشتباه نخواهد بود ممكن است سابينا وارد وادي انكار شود كه دور از ذهن هم نيست اما دستكم درون خودش را هم ديده و راه و روش رفتن به درون خودش را ياد گرفته و.....
و اما نكته
خيلي نسبت به آينده نااميدي هميشه معجزه مي تواند اتفاق بيفتد . معجزه در هر لحظه ي زندگي هاي ما جاري است . كافي است درست ببينيم . ......اين را كه باور داشته باشي با شهامت و جسارت آغوشت باز مي شود براي تجربه ي زندگي و رو به رو شدن با بهترين معجزات و اتفاقات شگفت انگيز .
من قسمتي از تو را براي سابينا باز مي كنم بقيه اش را به عهده ي خودت مي گذارم .
تو در مقابل پيشنهاد مادر شوهرت ( اشاره مي كنم به خانه خريدن و رفتن سر خانه و زندگي تان ) تو اين كار را نكردي و از رفتن ممانعت كردي .بهانه ي بيكاري همسرت را آوردي . چرا ؟
مي خواهي بگويي با بيكاري شوهرم چطور و كجا مي رفتم ؟ به تو مي گويم اين بر مي گردد به نااميدي تو و بي اعتقاد بودنت به تغيير شرايط و به ترس هايت ..................( حتي از اين تجربه كوچك هم ترسيدي و نقاب درست انديشي به صورتت زدي )
و اما آنچه اتفاق افتاده همين است كه مي بينيم و مي بيني اما چرا ؟
سابينا دختر بود و مي ترسيد اگر با همسرش زير يك سقف برود شرايط دختر بودن را از دست مي دهد و .........؟
نه سابينا دختر نبود . سابينا حتي نخواست تنش را به آب بزند تا ببيند آب سرد است يا گرم و.......سابينا حتي نخواست اين يك راه باقي مانده را هم تجربه كند و بعد با افتخار بگويد همه ي راه ها را رفتم و نشد .
اما دليل واقعي پشت نقاب چه بود ؟
ترس ؟!
بي اعتمادي ؟!
بي عشق بودن ؟!
...........
ابتدا بي عشق بودن و در مرحله ي بعدي ترس كه حتي بي اعتمادي و ساير مسائل نيز زير مجموعه ي همان بي عشقي و ترس بود .
سابينا ترسيدي برو ببين چرا ؟
ببين اگر با همسرت اين راه را هم مي رفتي چه چيزهايي ( دروني و بيروني ) را از دست مي دادي كه حتي حاضر به تجربه ي اين راه نشدي .
بقيه اش با خودت عزيزم . برو به درونت و خودت را كشف كن . به محمد نگاه نكن ابدا سر دوربين را از سمت خودت به سمت غير نبر .................( 80 -90 درصد حرفهاي تو در مورد محمد با شرط درست بودن پذيرفته است اما سابينا كيست ؟ چيست ؟ چه مي خواهد و چرا ؟)
سابينا من فقط نظرم را مي گويم بقيه اش با خودت است راه حل سابينا تا قبل از اينكه با خود واقعي اش رو به رو شود طلاق نيست و اگر با خودت همين لحظه و در اين شرايط رو به رو نشوي متاسفانه در آينده هم به مشكل مي خوري .
و باز يك نكته
سابينا هر به دست آوردني بها دارد بايد بهايش را پرداخت كني نمي تواني بنشيني و اميدوار باشي كه بدون تلاش ( البته تلاش درست و سازنده ) شرايط ايده ال براي زندگي كردن مثل هلو ي پوست كنده مهيا مي شود و....
من همه ي تاپيكها و پستهاي تو را مي خوانم اما به اين دليل كه كمتر برايت در تاپيكهايت پست زده ام حرف زياد دارم اما فعلا همين را داشته باش تا بعد .
-
RE: شش ماه فرصت هم تمام شد و چیزی عوض نشد...سردرگمم
نقل قول:
من برخلاف همه فکرمی کنم دیگه وقت پایان این زندگی رسیده.شما به حد کافی تلاش کردی،حتی خودت رو هم تغییر دادی،مشاوره رفتی،ازبزرگترا کمک خواستی،فرصت دادی وباهمه رفتاراش تا کردی اما ایشون درست نشد.
به نظرمن تمومش کنی بهتره.تلاش برای تغییر تنها وقت تلف کردن هست وبس.منظور من فقط تهدیدنیست جدایی کامله.چون اگردرحد تهدید باشه مثل بارقبل دستپاچه میشند وبازهم درصدد تغییر نظرت برخواهن اومد.
می بخشی که انقدر رک حرف میزنم ولی شما باید به خودت هم فکر کنی.تاکی میخوای پایه زندگیت رو براساس حرف دیگرون بندکنی؟
من نه کارشناس افتخاری هستم نه غیر افتخاری و نه هیچکس
منم مشکلات خودمو دارم
این تالار هم کمکم کرده ولی هیشکی نمیتونه بگه که نقص و عیب نداره
چرا نمی تونی مستقل فکر کنی
اگه این یک راهی که خانوم آنی گفتن راهی باشه که شماو هستیتو به آتیش بکشه چی؟
اگه بعدا پای یک بچه وسط بیاد چی؟
نمی دونم این تالار چرا یک عادت بد داره و اونم اینه که به طرف اینقد میگن که مشکل از توئه و تو باید این کارو بکنی اون کارو بکنی و .... انگار هیچ حد تعادلی نیست
انگار نه انگار که تو هم یه آدمی و به حد کافی خودتو خورد کردی هزار راه نرفته رفتیییییییییییییییییییییی ییییییییییییی
زیباییتو از دست دادی غرورتو ...
کوتاه اومدی و ......
من میگم طلاق بگیر
چرا که این آقا رو بنا به گفته خودتون از هیچ لحاظ مناسب نمی بینم
-
RE: شش ماه فرصت هم تمام شد و چیزی عوض نشد...سردرگمم
[size=medium]منم قبول ندارم که سابینا بره توی زندگیش ..
پسری که در قبال همسرش و زندگیش از اول زندگی که اینقدر همه زوجین برای آغازش ذوق و شوق دارن اینطور بی انگیزست که حتی دنبال کارم نمیره چطوری بعدها می خواد مسولیت زندگی مشترک رو قبول کنه؟؟؟؟
آنی عزیزم ببخشید ولی زندگی و تلاش برای زندگی یه چیز صد در صد دو طرفه هست .مگه میشه یه طرفه همه چی رو ساخت؟؟ پس نقش زن و مردی و مادر و پدری این وسط چی میشه!!!!!!!!!!
من اصلا منظورم این نیست که سابینا جدا شه یا بمونه .این تصمیمی هست که در نهایت خودش میگیره اما فکر نمی کنم زیر ساخت های کنونی برای شروع این زندگی مشترک کافی باشن .وقتی می دونی آب گرمکن خرابه و آب حموم یخه یا آب قطعه حموم رفتن کار عاقلانه ای به نظر نمیاد!
با تمام علاقه ای که به آنی عزیزم دارم ولی فکر نکنم ایده خوبی باشه ...
-
RE: شش ماه فرصت هم تمام شد و چیزی عوض نشد...سردرگمم
سلام به همگی دوستان
امروز برادرم زنگ زد و با هم یک ساعت حرف زدیم، ایشون پیشنهاد کردن که من عجله نکنم و فرصت بدم و اول از همه تکلیف خودم رو با خودم درمورد ایران بودن و یا خارج روشن کنم و بعد به محمد اعلام کنم که مثلا من نمیخوام برم خارج یا ...
حرفهای عاقلانه ای زد و به نظرم منطقی بود ... گفت زندگیتو کلی ببین، از دور بهش نگاه کن و خوب جوانب همه کاری رو بسنج، گفت به هیچ عنوان فعلا سر کار نرو و اگر هم گفت بهش بگو که که تو برو یک سال کار کن و در یک کاری بمون تا من هم کار کنم ... قراره الان من فکر کنم ...
در ضمن دوستان من اینجا نظرات همه رو می شنوم و روشون فکر می کنم
از همون اول هم به خانوم آنی علاقه زیادی دارم و نکته نظراتشون رو همیشه عاقلانه دیده ام و می بینم و هرگز دوست ندارم بخصوص در تاپیک من ذره ای بی احترامی به خانوم آنی بشه
هر کسی می تونه نظرش را بگه روی چشمم ولی لطفا احترام همدیگه را نگه داریم ....
الان باید قوامو جمع کنم و از اون جدول های تصمیم گیری بکشم و امتیاز بدم تا ببینم چی پیش میاد ... ضمنا من به خارج رفتن علاقه زیادی دارم و سخته که از این هدفم چشم پوشی کنم ولی باز هم زندگی زناشویی برام در اولویت هست... چون محمد هر چی که هست انتخاب خود من بوده و همه دردسرهاش هم پای خودمه ... چه زندگی و چه طلاق
-
RE: شش ماه فرصت هم تمام شد و چیزی عوض نشد...سردرگمم
دوستان عزیز،
یک خواهش از شما داشتم.
ممکن است در رابطه با این تاپیک و یا هر تاپیک دیگری نظر شخصی ما با نظر بقیه متفاوت باشد.
متاسفانه در یکی دیگر از تاپیک ها این اتفاق افتاده بود که دو نظر متفاوت بر تاپیک حاکم شده بود و این روند ادامه پیدا کرده و باعث سردرگمی صاحب تاپیک شده بود.
برای جلوگیری از انحراف این تاپیک از شما خواهش می کنم که به بحث و مخالفت با یکدیگر نپردازید. و به خصوص وقتی یک کارشناس پاسخی می دهد و پستش با آن همه تشکر تایید می شود، بهتر است برای جلوگیری از بحث و انحراف تاپیک و سردرگمی مراجع، به مخالفت با او پست نزنیم.
در ضمن، این هم خواسته شخصی من از شما هست. هیچ وقت کسی را تشویق به طلاق نکنید!!
در این خصوص این تاپیک را مطالعه کنید.
قسمتی از نظر مدیر همدردی را می گذارم:
نقل قول:
توصيه مستقيم به طلاق معمولا از طرف مشاور انجام نمي شود. بيشتر به مراجع كمك مي شود تا بررسي دقيقي از سود و زيان و نتايج راههاي مختلف را به طور صحيح داشته باشد. تصميم گيري با خود مراجع هست، چون او هست كه بايد تبعات تصميم خود را بپذيرد. اگر مشاور براي او تصميم بگيرد او نمي تواند مسئوليت راهي را كه انتخاب كرده است بپذيرد.
با اين حساب مشاور گام به گام همراه مراجع به او كمك مي كند كه سود و زيان و مزايا و معايب انتخابهاي مختلف را دقيق ارزيابي كند و تغييرات مختلفي را كه امكان اعمالش هست را بيازمايد تا بهترين تصميم را بگيرد.
از شما متشکرم.
-
RE: شش ماه فرصت هم تمام شد و چیزی عوض نشد...سردرگمم
سلام بر سابینای توانمند
سابینا جان . شما در این موقعیت به دو چیز بسیار نیاز داری .
1 - روبرو شدن با خودت و معیارها و برنامه هایت به طور جدی و سپس آنالیز دقیق وضعیت و حتی احتمالات و مشورتهای پزشکی و مشاوره خانواده به طور حضوری برای اشراف دقیق برخودت ، توانائیها ، اهداف ، روحیات و خواسته ها و برنامه های واقع بینانه ات برای یک زندگی مشترک .
2 - تقویت مهارت تصمیم گیری .
شما اگر روند و راه را در این شش ماه درست و به خوبی با نظر به دو گزاره بالا پیش برده بودی ، باید الآن به تصمیم می رسیدی .
با نظر برادرتان موافقم . شما اول از همه جوانب تکلیفت را با درون و برون خود مشخص کن . خود را آنالیز کن و موارد بالا را در خود بیاب و لیست کن حتی نقطه ضعفهایی که نیاز داری روی آن کار کنی ( مثلاً ترس در تصمیم گیری ) و ..... ( درونی ).
بعد هسرت را واقع بینانه و بدون سوء گیری و با دیدن همه نقاط قوت و ضعفی که از آن شناخته ای آنالیز کن و موارد را لیست کرده و امتیاز بندی داشته باش . شرایط و موقعیت بیرونی خود و همسرت را دقیق و واقع بینانه روشن کن و نسبت زندگی مشترک خودت با این شرایط و موقعیت را بخوبی بسنج ( میزان تاثیر گذاری شرایط مطلوب و نامطلوب را باید دقیق بسنجی تا بتوانی نسبت تواناییها و تعامل مشترک خودت و همسرت با لحاظ اینکه هرکدام جای خود باشیدرا دقیق ببینی ).
توجه کن همسرت را همینگونه که هست ببینی و فکر تغییر و ... را از سر بیرون کن . همینی که هست را ببین و بپذیر البته واقع بینانه و بدون سوء گیری ( این خیلی مهمه و البته سخت ) برای واقع بینانه دیدنش ف بی طرفانه او را آنالیز کن و بشناس ( به عنوان یک شخص ثالث که گویی هیچ نسبتی با شما نداره و از دور ببینش )
اینها را که مشخص کردی اگر متغیر زمان برایت مسئله نیست . بین سه تا شش ماه وقت در نظر بگیر . در این مدت شما کاملاً در جایگاه زنانه خودت باش . در هیچگونه مسئولیت همسر نه وارد شو نه حتی دخالت و نظر و جهت دهی داشته باش و نه موضع بگیر . یعنی به کمک یک بزرگتر نقشش به عنوان شوهر و مرد زندگی را بهش یاد آوری کنید و نقش خود را هم به عنوان زن زندگی در حضورش یادآوری کن ( عدم اشتغالت را هم جدی مطرح کن و از کارت مرخصی برای مدت چند ماه یا یک سال بگیر و مسئولیتش در رفع نیازهای مالیتان را یادآوری کنید و در این مدت هم محترمانه و حتی عاطفی ... مطالبه کن ) و شما پای بندی خودت به نقشت را اعلام و به وی هم اعلام کن که در مسولیتها و نقشش هیچ دخالتی نمی کنی و فقط نظاره گر خواهی بود و حتی موضع گیری و قضاوت هم نخواهی کرد و به برنامه ها و نقش خودت خواهی پراخت و در پایان مهلت تصمیمت را اعلام خواهی کرد .
در این فاصله شما روی خودت کار کن . از فکر همسرت ، کارهایش و حتی اگر به نقشش عمل نکرد بیرون بیا . سابینا فقط متمرکز روی نقطه ضعفها و پاشنه آشیل های آسیب پذیرش شود،برای واقف شدن دقیق بر آنها و بعد تلاش در جهت رفع آنها . از جمله نقاط آسیب پذیری که بنده پیشنهاد می کنم روی اون زوم کنی و بهش بپردازی ترس هایت است . ترس از ازدواجت با ایشان ، ترس از جدایی ، ترس از حرف مردم . ترس از ...... و همچنین ضعف تصمیم گیری شما . مهارت تصمیم گیری را به طور جدی در خود تقویت کن و برای این منظور توصیه می کنم تاپیک « بهترین شکل تصمیم گیری » رادقیق بخوانی .
تاکید می کنم در این مدت هیچ واکنش و موضع گیری نسبت به عملکرد همسرت و چگونگی ایفای نقشش نداشته باش . فقط نظاره کن و بشناس و هرچه هست بپذیر که همین است که هست .
از اونچه باب میل و معیارها و خواسته هات نیست ناراحت نشو . چون قراره واقعیت را همانطور که هست ببینی ، بپذیری و بعد متناسب با آن تصمیم بگیری . اگر قرار باشه این روند رو طی کنی ( مشاهده ، آنالیزوشناخت واقع بینانه و منصفانه ، ) تا به تصمیم درست برسی نباید قضاوت و موضع گیری و حتی حس مثبت و منفی نسبت به آنچه مشاهده می کنی نشان دهی ، چون قراره به این شکل تو به تصمیم برسی .
وقتی این مدت شما هم روی نقش زنانه خودت باشی و کار کنی و ضعفهایت را اصلاح کنی .... در موقعیت تصمیم گیری ، خودت را هم بهتر خواهی دید و با خودت کنار خواهی آمد و تصمیمی روشن و رضایت بخش خواهی گرفت
برایت آروزی موفقیت در طی این روند دارم
.
-
RE: شش ماه فرصت هم تمام شد و چیزی عوض نشد...سردرگمم
سلام عرض می کنم
تشکر دارم از شما hamed65 عزیز
خانوم سابینا تصمیم گیرنده اصلی هستند که چه راهی رو واسه زندگیشون انتخاب کنند
من کارشناس نیستم حتی جمله بندی هام هم مثل شماها استادانه نیست
جمله هام کاملا سادست
ولی فرقی رو که پست های شما و فرشته مهربان هست با پست های مورد نظرم زمین تا آسمون تفاوت داره
شما ها کسی رو مجبور به انجام کاری نمی کنید
راه رو نشون میدید
کمک در مورد بالا بردن مهارتهای تصمیم گیری و بهترین تصمیم در شرایط موجود
و اینکه لیستی از مزیت ها و معایب هر روش رو نوشتن و فکر کردن.....
موندم حالا اگه خانوم سابینا به درخواست مادر زنش واسه ادامه این زندگی تن بده و بگه که آره این راه رو هم امتحان کردم و .....
اگه حل نشد و ....
اونوقت میان و میگن بهش که مثلا با اومدن بچه زندگیت بهتر میشه حالا بیا این روشم امتحان کن و ...........
بازم میگم ایشون خودشون تصمیم می گیرن
موفق باشید
-
RE: شش ماه فرصت هم تمام شد و چیزی عوض نشد...سردرگمم
سلمسابینا جان من همیشه تاپیکهات می خونم و خیلی دوست دارم که تو هم لذت حوشبختی را بچشی- دوست عزیزم از هیچی نترس فکر می کنم بیشترین موردی که ازش نگرانی این است که این دومین باری است که عقد کردی و این زندگی آن چه می خواستی نبوده است و این که باید بسوزی و انتخاب خودت بوده- همه اشتباه می کنند شما فقط نیستس خیلی ها از شماهم بیشتراشتباه کردند ولی امیدشان از دست نداده اند خدا این موارد در کنار شما قرار داده است که درس بگیری ولی درس نگرفتی - دیگر الان هم جامعه داره به بلوغمی رسد و شما بخاطر انتخاباتتان سرزنش نمی کند پس از دید دیگران نترسید تا بهتر بتوانید برای زندگیتان برنامه ریزی کنید- ازدواج یک هندوانه در بسته که تا به آن وارد نشوی خودش را نشان نمی دهد شما هم نامزدتان براساس شرایط انتخاب کردید دیگر نمی دانستید که مستقل نیست یا بیاخساس استیا مشکل دارد- تا آن چه که می توانید سعی خودتان را کنیدتا در آینده پشیمان نشوید ولی نگران هم نباشید و مطمئن باشید خدا بهترینها رابرایتان می خواهد- براتان آرزوی بهترینها را دارم :227:
-
RE: شش ماه فرصت هم تمام شد و چیزی عوض نشد...سردرگمم
عزیزان از همه تون متشکرم
چقدر راهنماییهای دقیق و خوبی دادید و چقدر زحمت کشیدید
من قبول می کنم ترس و ضعف در تصمیم گیری دارم که باید بشینم و سنگهامو با خودم وابکنم
دو هفته به خودم وقت می دم در این راستا .... که فکر کنم ونتایج رو اینجا هم بنویسم
از طرفی دوستان یک تصمیمی گرفتیم من و محمد، قراره هفته آینده بریم تهران و من خیلی دوست دارم برای مشاوره برم پیش آقای سنگتراشان...ولی نمیدونم چطور باید وقت بگیرم، چون احتمالا ما دو سه جلسه می خوایم وقت بگیریم، اگر دوستانی که مراجعه کردن کمک کنن خیلی ممنون میشم فقط سریع چون ما 23 حرکت میکنیم ...
-
RE: شش ماه فرصت هم تمام شد و چیزی عوض نشد...سردرگمم
سابینا،می تونی از طریق ارتباط با ما در تماس باشی.
-
RE: شش ماه فرصت هم تمام شد و چیزی عوض نشد...سردرگمم
تماس گرفتم از طریق ارتباط با ما، کاشکی یکی از دوستایی که شارژ داره پیغام بده بهشون
-
RE: شش ماه فرصت هم تمام شد و چیزی عوض نشد...سردرگمم
سلام دوستان
من از تهران برگشتم
توی راه خیلی حرف زدیم با نامزدم و تصمیم گرفتیم عروسی کنیم
البته خیلی اتفاقات افتاد
یک شب در منزل داییم صحبت کردیم و زنداییم هی گفت عروسی کنید و ... و محمد آنقدر ساکت و بی تفاوت بود که زنداییم و داییم هم ناراحت شدند و گفتند اگر دوست نداری عروسی کنی پس چرا بیخود دختر ما رو علاف کردی. بازهم چیزی نمی گفت و اصلا شفاف نبود و گفت با مادرم صحبت کنم و او هم حضور داشته باشد و نظرش را بگوید. خلاصه باز هم در راه تهران صحبت از آینده شد و قرار شد که عروسی کنیم ولی احساس می کردم باز محمد طبق معمول دودل و سرد است. آخر قسمش دادم که اگر بی میل است به من بگوید و ماجرای عقدمان پیش نیاید که بعدا بگوید عجله کردی. او قسم خورد و گفت تنها چیزی که دوست ندارد از دست ندهد آزادیش است و دوست ندارد تا آخر عمر در ایران بماند...
الان که فکر می کنم به حرفهایش باز احساس می کنم تصمیم عاقلانه ای نبود...
ولی از طرفی من از زندگی با مادرم خسته شدم منزل مادرم بسیار پر رفت و آمد است و این مرا اذیت می کند، البته برای 16 آذر از یک مشاور خوب در تهران وقت گرفتیم که باید بروم و با او هم مشورت کنم . خیلی می ترسم ... خیلی ... دلم خیلی می گیرد بخصوص از این همه سردی و بی انگیزگی محمد در تشکیل زندگی مشترک... آزار دهنده است ... لطفا کمک کنید ذهنم باز شود... ضمنا فردا روزی است که جدول تصمیم گیری ترسیم خواهم کرد و بررسی خواهم کرد
-
RE: شش ماه فرصت هم تمام شد و چیزی عوض نشد...سردرگمم
باسلام.من تا حالا تو تاپیک شما پستی نزاشتم اما میخوندمتون و البته از راهنماییهای خوبی که دوستان بهتون میکردن به شخصه بهره میبردم.
حالا که تصمیم به عروسی گرفتین امیدوارم در مورد این نکات هم فکر کرده باشید:
1.موضوع شغل همسرتون(چون تا جایی که من متوجه شدم ایشون علی رغم تحصیلاتشون شغل ثابت ندارند)
2.موضع واقعی شخص خودتون(چون تا آخرین پستهاشما هم چنان مصر به جدایی بودین و امیدوارم درونا و منطقی موضوع عروسی رو پذیرفته باشید نه به خاطر رهایی از شلوغی خانه ی پدری یا هر علت دیگه ای)
3.تصمیم به تغییر(چون مسلما این رابطه کار میبره و شما هم باید از نو نگرشتون رو به ازدواج و مسائل اون پایه ریزی کنید)
اما این نوید رو به شما میدم در صورتی که هر دوی شما منطقا و از سر آگاهی تصمیم به عروسی گرفته باشید و هر دو مسیر درست رو با کمک هم مشاوره و هم تفکر شخصیتون پیدا کنید خوشبختی حقیقی در انتظارتونه چون شما پیش از عروسی به مشکلات پی بردین و این خودش یک قدم بزرگه.
موفق باشید
-
RE: شش ماه فرصت هم تمام شد و چیزی عوض نشد...سردرگمم
سلام سابینا،
خوشحالم که حال شما به نظر بهتره...
شوهر شما یک شخصیت به شدت منفعل داره... برای همین هم نمی تونه تصمیم گیری قطعی کنه!
و این برای شما خوب نیست و البته کاری هم از شما ساخته نیست
حتما ایشون رو نزد مشاور بصورت حضوری ببرید
در شخص شما مشکل خاصی نمی بینم
-
RE: شش ماه فرصت هم تمام شد و چیزی عوض نشد...سردرگمم
فردا می خوام خطوط کلی زندگیمو در بیارم
با همون روش های تصمیم گیری و اولویت بندی و نمره دادن ...
میام بهتون میگم نتیجه چی شد
فکر می کنم یک مقدار احساسی-هیجانی برخورد می کنم ... باید این رو کنترل کنم ...
-
RE: شش ماه فرصت هم تمام شد و چیزی عوض نشد...سردرگمم
سلام
سابینای عزیز
احساس می کنم نمیتونی به صورت قاطع تصمیم گیری کنی
احساس میکنم از یه چیزی میترسی
احساس میکنم که کم کم افسردگی محمد داره روی تو تاثیر میزاره و داری افسرده میشی
مواضب باش
کنترل اوضاع رو به دستت بگیر
موفق باشی
-
RE: شش ماه فرصت هم تمام شد و چیزی عوض نشد...سردرگمم
مطمئنم که سابینای عزیز بهترین و عاقلانه ترین کار ممکنو انجام میده و یه تصمیم درست میگیره.
ما هم واست دعا میکنیم سابیناجون البته اگه پیش خدا قابلیت داشته باشیم.
-
RE: شش ماه فرصت هم تمام شد و چیزی عوض نشد...سردرگمم
نقل قول:
نوشته اصلی توسط سابینا
سلام دوستان
من از تهران برگشتم
توی راه خیلی حرف زدیم با نامزدم و تصمیم گرفتیم عروسی کنیم
البته خیلی اتفاقات افتاد
یک شب در منزل داییم صحبت کردیم و زنداییم هی گفت عروسی کنید و ... و محمد آنقدر ساکت و بی تفاوت بود که زنداییم و داییم هم ناراحت شدند و گفتند اگر دوست نداری عروسی کنی پس چرا بیخود دختر ما رو علاف کردی. بازهم چیزی نمی گفت و اصلا شفاف نبود و گفت با مادرم صحبت کنم و او هم حضور داشته باشد و نظرش را بگوید. خلاصه باز هم در راه تهران صحبت از آینده شد و قرار شد که عروسی کنیم ولی احساس می کردم باز محمد طبق معمول دودل و سرد است. آخر قسمش دادم که اگر بی میل است به من بگوید و ماجرای عقدمان پیش نیاید که بعدا بگوید عجله کردی. او قسم خورد و گفت تنها چیزی که دوست ندارد از دست ندهد آزادیش است و دوست ندارد تا آخر عمر در ایران بماند...
الان که فکر می کنم به حرفهایش باز احساس می کنم تصمیم عاقلانه ای نبود...
ولی از طرفی من از زندگی با مادرم خسته شدم منزل مادرم بسیار پر رفت و آمد است و این مرا اذیت می کند، البته برای 16 آذر از یک مشاور خوب در تهران وقت گرفتیم که باید بروم و با او هم مشورت کنم . خیلی می ترسم ... خیلی ... دلم خیلی می گیرد بخصوص از این همه سردی و بی انگیزگی محمد در تشکیل زندگی مشترک... آزار دهنده است ... لطفا کمک کنید ذهنم باز شود... ضمنا فردا روزی است که جدول تصمیم گیری ترسیم خواهم کرد و بررسی خواهم کرد
سابينا عزيز
من در مورد عدم مسئوليت پذيري يا بي انگيزگي نامزدت چيزي نمي تونم بگم به صورت دقيق. چون صد در صد شرايط شما رو نمي دونم. ولي در مورد جمله ات مبني بر اين كه از زندگي با مادرم خسته شدم و غير....حواست باشه كه از چاله به چاه نيفتي. خيلي از ازدواج هاي نامناسب از اين فكر نشات ميگيره. نكته بعدي هم كه به ذهنم ميرسه اينه كه اگه يه زماني بخواهي با نامزدت زير يه سقف بري و زندگي اتو شروع كني بايد اين توانايي رو داشته باشي كه همه چيزهاي گذشته همسرت رو فراموش كني و مدام تو ذهنت يه مسايلي رو تكرار نكني. بايد قدرت تحملت بالا باشه. چون من بشخصه به تغيير انسان ها به صورت صد در صدي اعتقاد ندارم. فردا نبايد از يه سري سرسري گرفتن مسئوليت ها يا عدم استقلال فكري يا سردي همسرت ناراحت بشي. اين راه راه دشواري عزيزم و بايد مرد عمل باشي. اگه تو خودت اين عشق-فداكاري-صبر و تحمل رو مي بيني كه پا به پاي يه سري كمبود هايي كه به طور حتم در زندگي ات خواهي داشت جلو بري ..بسم الله شروع كن و اگر نه سابينا نمي تونه تحمل كنه -افسردگي مي گيره-غر مي زنه در شرايط پيش رو. يه تصميم جدي و نهايي بگير كه هردوتون به زندگي آينده اتون سريعتر برگرديد و از بند هم آزاد بشيد. :72:
-
RE: شش ماه فرصت هم تمام شد و چیزی عوض نشد...سردرگمم
سابينا جون به حرف هاي الميرا خوب فكر كن و بعد عمل كن.