نامزدم میخواد به هم بزنه

دوستان خوبم سلام
چند وقتی است حالم خیلی خرابه ؛ خواهش میکنم کمکم کنید
دختری بودم پرهیجان و شلوغ و درسخون ؛ سال آخر دبیرستان پسر خالم اومد به خواستگاری ،جوانی خوش اندام ، زحمت کش ، متین و از همه مهمتر مدیریتش خیلی زبانزد بود ، البته ما خیلی با هم رفت و آمد نداشتیم به خاطر پدرو و شوهر خالم .
:300:خلاصه من جواب بله را دادم مدتی نامزد بودیم و هر روز نسبت به او علاقه ام بیشتر میشد . یک روز آمد و گفت برای هفته آینده تالار را گرفتم برای مراسم عقد ، خیلی خانواده ام ناراحت شدند که چرا هماهنگی نکرده خلاصه مقداری جرو بحث شد اما به خیر و خوبی مراسم عقد صورت گرفت :104:
حدود پنج ماه در دوران عقد بودیم البته رفت و آمدمون کم بود - خانواده ها خیلی نمیگذاشتند تنهایی با هم بیرون باشیم - یک وقت برای شام آمد و بعد از خوردن شام گفت من بلیط مشهد گرفته ام و میخوام دست زنم را بگیرم ببرم ماه عسل و از سفر که برگشتیم یک مراسم مختصر میگیریم
سرتون را درد نیارم پدرم ؛ مادرم وتمام خانواده موضع گرفتند که نه . میخوای آبروی ما را ببری ما آمادگیش را نداریم اصلا خیلی از جهیزیه هنوز آماده نیست ؛ نامزد من هم قهر کرد و رفت ؛ خودش تنهایی رفت مشهد و برگشت الانم شش ماهه که ندیدمش و هرچه زنگ میزنم میریم خونشون خودش را نشون نمیده و پیغام میفرسته که طلاق
نمیدونم چیکار کنم خواهشا کمکم کنید البته تمام خانوادم میگن طلاق بگیر ولی خودم دلم نمیاد :323::323::302::302:

نقل قول:

---

نوشته اصلی توسط پویا همت

دوستان خوبم سلام
چند وقتی است حالم خیلی خرابه ؛ خواهش میکنم کمکم کنید
دختری بودم پرهیجان و شلوغ و درسخون ؛ سال آخر دبیرستان پسر خالم اومد به خواستگاری ،جوانی خوش اندام ، زحمت کش ، متین و از همه مهمتر مدیریتش خیلی زبانزد بود ، البته ما خیلی با هم رفت و آمد نداشتیم به خاطر پدرو و شوهر خالم .
:300:خلاصه من جواب بله را دادم مدتی نامزد بودیم و هر روز نسبت به او علاقه ام بیشتر میشد . یک روز آمد و گفت برای هفته آینده تالار را گرفتم برای مراسم عقد ، خیلی خانواده ام ناراحت شدند که چرا هماهنگی نکرده خلاصه مقداری جرو بحث شد اما به خیر و خوبی مراسم عقد صورت گرفت :104:
حدود پنج ماه در دوران عقد بودیم البته رفت و آمدمون کم بود - خانواده ها خیلی نمیگذاشتند تنهایی با هم بیرون باشیم - یک وقت برای شام آمد و بعد از خوردن شام گفت من بلیط مشهد گرفته ام و میخوام دست زنم را بگیرم ببرم ماه عسل و از سفر که برگشتیم یک مراسم مختصر میگیریم
سرتون را درد نیارم پدرم ؛ مادرم وتمام خانواده موضع گرفتند که نه . میخوای آبروی ما را ببری ما آمادگیش را نداریم اصلا خیلی از جهیزیه هنوز آماده نیست ؛ نامزد من هم قهر کرد و رفت ؛ خودش تنهایی رفت مشهد و برگشت الانم شش ماهه که ندیدمش و هرچه زنگ میزنم میریم خونشون خودش را نشون نمیده و پیغام میفرسته که طلاق
نمیدونم چیکار کنم خواهشا کمکم کنید البته تمام خانوادم میگن طلاق بگیر ولی خودم دلم نمیاد :323::323::302::302:

---

سلام پویا همت گرامی

ببخشید پس چرا نام کاربریتون پسرانست؟! نکنه اسم شوهرتون رو گذاشتید؟! فکر میکردم شما آقا هستید!

اینجور که شما تعریف کردید معلومه که این وصلت با مخالفت خانواده ها صورت گرفته یعنی زیاد راضی نبودند و خدا نکند لج و لجبازی خانواده ها زیاد شود!

خب هنگام مخالفت خانوادتون با شوهرتون عکس العمل شما چه بوده؟ آیا شما هم مخالفت کردین همراه با خانواده؟ اصلا نظر خود شما چیست؟ آیا راضی نبودین که بعد از سفر برین به خونه ی خودتون؟

واقعا سخته که شوهر آدم 6 ماه بزاره بره و هیچ خبری از همسرش نگیره!مخصوصا در دوران عقد!اون نباید اینکار رو با شما میکرده حالا با خانواده ی شما مخالف بوده ولی شما گناهتون چیه!

شما باید به احساس و علاقه ی ایشون نسبت به خودتون شک کنید.نحوه ی ابراز علاقه ی اون به شما چطور بود آیا تو عمل هم اینو ثابت کرده بود؟

این اصلا عادلانه نیست که 6 ماه!!!از شما که همسر قانونی ایشون هستید هیچ خبری نگیرد و حتی اعتنایی به پیام و تماس های شما هم نداشته باشد!

چنانچه خبری ازش شد باید کاملتر و بیشتر ازش شناخت پیدا کنید اگر بخواهد بخاطر مسئله ای کوچک که با صحبت کردن ساده قابل حل شدن بوده بگذارد برود!باید کمی به اخلاقیات این اقا شک کرد.

و بعد تصمیم درست را گرفت چون هنوز زیاد دیر نشده اگر قصد جدایی داشته باشید.

امیدوارم تصمیم درست بگیرید و قدر خودتون رو بدونید. :72:

عزیزم باید دقیقتر شرایطتو توضیح بدی . شما فقط یک جانبه صحبت کردی .

اگه شما این وسط بی تقصیر بودی و تا حدودی سعی کردی بین خونواده ت و همسرت رو بگیری و باهاش صمیمی تر باشی و بیشتر درکش کنی ، با نظر farnaz1موافقم . ایشون آدم قایل اعتمادی واسه یه عمر تکیه کردن نیست . ولی فکر نمیکنم اینطور باشه یعنی شما هم در ایجاد این شرایط واسه خودت و همسرت بی تقصیر نبودی .

به نظر من تمام این مسایل رو واسه خودت یادداشت کن . ( حتی کوچکترین و کم اهمیت ترین مسایل رو ) ، وقتی بفهمی مشکل اصلی کجا بوده که این شرایط پیش اومده راحتتر و بهتر میتونی دنبال راه حل باشی و بهتر میتونی تصمیم بگیری .

موفق باشی .:323:

سلام بر دوستان خوبم
از اینکه لایق دونستید و جواب دادید بسیار سپاسگذارم
ببینید عزیزان تا مساله ای میشه بگیم اون بدرد تو نمیخوره
آخه .....
نمبدونم چه کنم ؛ دوستش دارم اگرچه خیلی خیلی ازش دلگیرم
اما دوستمون پرسیدند موضع شما در خصوص قضیه مشهد چه بود ؟ چی بگم آخه میتونستم چی بگم حق را به پدرم میدادم آخه آمادگی 3 یا 4 روزه برای برگزاری مراسم نداشتند چون جا نداشتیم خیلی از وسایل جهیزیه هنوز آماده نشده ، از طرفی چون بعضی از فامیل عزادار بودند بایستی میرفتیم عذرخواهی میکردیم و خیلی مسایل دیگر ، جالب اینکه خانواده خالم ( همسرم ) هم آمادگیش را نداشتند اما ایشون برای اینکه مردانگیش را ثابت کنه و برای اینکه بگه نمیخوام کسی تو زندگیم حتی کوچکترین مساله دخالت کنه دست به این کار زد
البته برای هر کاریش هم توجیهی داشت مثلا برای جهیزیه میگفت من جهیزیه نمیخوام
حالا بگذریم در این میان اونی که سرخورده شده و هیچ کس هم درک نمیکنه منم . شبها گریه و روزها همش تو فکر آینده ام
اصلا خودش را نشون نمیده ببینیم چشه فقط به خانوادش میگه طلاق اونم توافقی که ریالی مهریه نده

نقل قول:

---

نوشته اصلی توسط پویا همت

دوستان خوبم سلام
چند وقتی است حالم خیلی خرابه ؛ خواهش میکنم کمکم کنید
البته ما خیلی با هم رفت و آمد نداشتیم به خاطر پدرو و شوهر خالم .

ميشه توضيح بديد چرا با خانواده خالتون رفت و امد نداشتيد؟مشكل پدرتون و شوهر خاله چيه؟


حدود پنج ماه در دوران عقد بودیم البته رفت و آمدمون کم بود - خانواده ها خیلی نمیگذاشتند تنهایی با هم بیرون باشیم - یک وقت برای شام آمد و بعد از خوردن شام گفت من بلیط مشهد گرفته ام و میخوام دست زنم را بگیرم ببرم ماه عسل و از سفر که برگشتیم یک مراسم مختصر میگیریم ..........

خودتون دليل اين تصميم عجولانه و بدون هماهنگي رو نميدونيد؟اصلا خانوادتون مخالفت كردن ايشون چرا با بيمنطقي قصد طلاق شما رو دارن؟

---

نقل قول:

---

حالا بگذریم در این میان اونی که سرخورده شده و هیچ کس هم درک نمیکنه منم . شبها گریه و روزها همش تو فکر آینده ام

---

براتون دعا می کنم که هرچه زودتر مشکاتون حل بشه:323:

[quote=گلنوش67].

ميشه توضيح بديد چرا با خانواده خالتون رفت و امد نداشتيد؟مشكل پدرتون و شوهر خاله چيه؟
[/size
با هم خوب نیستند ؛ نه اینکه خدایی ناکرده به هم بی احترامی کنند اما خونه هم نمیروند حتی عید نوروز . البته من به اتفاق مادرم هر از چند وقتی یه بعداز ظهری میرفتیم و اونها هم همینظور می آمدند . باجناقند دیگه از قدیم هم گفتند .....
[size=large]خودتون دليل اين تصميم عجولانه و بدون هماهنگي رو نميدونيد؟اصلا خانوادتون مخالفت كردن ايشون چرا با بيمنطقي قصد طلاق شما رو دارن؟

ایشون توی فامیل خیلی محبوبه یعنی با اینکه نسبت به خیلیها سن کمی داره ولی رو حرفاش خیلی حساب باز میکنند مخصوصا مادربزرگ خدا بیامرز ما . توی خونه ما پدرم خیلی محلش نمیگذاشت یعنی کم حرف میزدند ؛ صمیمی نبودند البته من و مادرم جبران میکردیم
این کارش هم میخواست یه جورایی مردانگیش را برسونه که خراب شد و.....

ایشالله درست میشه:323:

شاید چون همیشه تو فامیلتون به حرفا و نظراتش زیاد اهمیت داده میشده انتظار داشته اون بار هم طبق میل اون رفتار بشه که اگه فقط این باشه بهتره بیشتر درمورد شناخت روحیاتش وقت بذارین

احتمال بیشتر اینه که دلیل دیگه ای هست که فعلا شما ازش بیخبرین که بهتره از طریق خونواده خالت متوجه بشی

هیچ وقت رابطه سرد پدر و شوهر خالت رو دست کم نگیر و نگو باجناقن دیگه چون ممکنه شوهر خالت سر یه موضوعی از پدر ناراحت بشه و ناراحتیش رو به پسرش بگه و تو رابطتون تاثیر بذاره

مهمتر رابطه پدر و شوهرته که سرده و حتما شوهرت از اینکه پدرزنش تحویلش نمیگرفته (برعکس بقیه فامیل)خیلی دلخور بوده

مهمترینش هم رابطه تو و شوهرته که متاسفانه اینجور که پیداست زیاد همراه با شناخت نبوده

به هر حال بهتره فعلا از طریق خونوادش ازش خبر بگیری بعد بقیه مشکلاتو حل کنی
موفق باشی:72::72::72:

سلام پویا همت عزیز


ببینید من از منظر همسرتان به قضیه نگاه می کنم خودتان برداشت نمایید :

ایشان به خواستگاری دختری رفته اند.خانواده ی دختر زیاد خانواده ی ایشان را تحویل نمی گیرند.ولی به هر حال مورد قبول واقع می شوند و جواب بله را می گیرند.پدر دختر به جای اینکه تازه داماد را تحویل بگیرند و با ایشان یک رابطه ی صمیمی برقرار کنند به عکس با ایشان بنا را به بی محلی گذاشته اند.(به هر حال پدر شما بزرگتر خانواده اند و باید دلگرمی خانواده ی جدید باشند نه اینکه به عکس موجب دلسردی شوند).به هر حال عقد هم صورت می گیرد.دیگر ایشان به صورت قانونی و رسمی همسر شما می شوند.ولی در کمال تعجب باز هم نمی توانند با عروس خانم بیرون بروند.با ایشان تنها باشند و مثل دو همسر با ایشان صحبت کنند



:82:

خب پویا همت عزیز.این طور که نمی شود.شما در ظاهر هسمر ایشان هستید.ولی در عمل در حال حاضر رابطه ی این آقا با خیلی از خانم های فامیل نزدیک تر از رابطه ی شما با ایشان است.حداقل خانواده ی فامیل ایشان را تحویل می گیرند و به حرفشان گوش می دهند.

با شما که نمی توانند باشند.پدرتان هم که محلش نمی گذارند.خانواده اش هم که سال تا سال حتی عید نوروز خانواده تان را نمی بینند.پس این چه ازدواجی است ...




راه حل :

:303:


به نظر من در حال حاضر همسرتان غرورشان خدشه دار شده است.با توجه به این مورد که حمایت خانواده شما از ایشان سلب و احتمالا حمایت خانواده ی خود را نیز کمی از دست داده اند، احساس می کنند که پشتشان خالی شده و در لبه ی پرتگاه قرار گرفته اند.در حال حاضر تنها امید و دلگرمی ایشان شما هستید.به هر حال ایشان در حال حاضر شوهر شماست و باید شخص اول زندگی شما به حساب بیایند و نیازمند حمایت های شما هستند.پس باید از ایشان حمایت کنید تا احساس دلگرمی نمایند


بدیهی است که در این شرایط اگر شما هم مثل خانواده تان بنا را به بی محلی به ایشان بگذارید دیگر دلیلی برای لغو تصمیمشان مبنی بر طلاق باقی نمی ماند.





پی نوشت : اینکه بگوییم : "ایشان با خانواده شما شما مشکل داشتند پس تقصیر شما چیست" فرضیه ی اشتباهی است.ایشان حساب این امر را می کنند که قرار است یک عمر با شما و خانواده تان زندگی کنند.حالا که اول رابطه به این منوال گذشته ایشان از آینده ی این رابطه ترسیده اند و حق هم دارند.اگر قرار باشد در هر شرایطی پدر شما در تصمیمتان زندگی مشترک شما دخالت کنند و شما هم طرف پدرتان را بگیرید نمی توان یک زندگی مشترک موفق تشکیل داد.پس شما باید نقض این فرضیه را به ایشان عملا اثبات کنید تا ایشان به این موضوع دلگرم شوند که این اتفاق نخواهد افتاد و به ایشان ثابت شود که زندگی مشترک شما با ایشان در آینده خصوصی خواهد بود





امیدوارم که توانسته باشم کمکی بکنم
ارادتمند
شاد باشید

:72::72::72:

سلام دوستان
از راهنماییهای شما سپاسگذارم
اما انتظار داشتم دوستان دیگر هم کمک کنند مخصوصا فرشته مهربان - مهاجر بی نشان - هاله نو - مدیر همدردی
خواهش میکنم خیلی اوضاع بی ریخته

نمیشه تنها بری باهاش حرف بزنی یه جوری قانعش کنی ! تنهابرو باهاش حرف بزن ببین حرفش چیه اگه هم نشد پدربزرگی ریش سفیدی کسی نیست پادرمیونی کنه:305: مشکل خیلی حادی ندارین:72:

[align=justify]آیا خانواده ایشون تا بحال اقدامی برای حل اختلافات شما انجام دادن؟
ایشون فقط میگن طلاق؟ آیا تا الان اقدامی هم برای طلاق انجام دادن یا منتظر هستن شما پا جلو بگذارید؟
بهرحال ایشون هرچقدر هم ناراحت باشن، باوجود خصوصیاتی که ازشون گفتین، بعنوان فردی که اکثر فامیل روشون حساب باز میکنن و ایشونو بعنوان فردی بادرایت میشناسن، رفتار درستی انجام ندادن.
قبلا هم برای مراسم عقد شمارو توی موقعیت انجام شده قرار دادن و الان هم برای ازدواج. شما هم یه طرف قضیه هستین، در زندگی مشترک باید هر دو با مشورت هم برای زمان و مکان مراسم به توافق برسید. اینکه ایشون شرایط را مسکوت نگه داشتن نشونه پختگی و مردانگی نیست.
من فکرمیکنم از خانواده شوهرتون دعوت کنید تا یه شب به منزل شما بیان (و تاکید کنید که حتما همسرتون و پدرش هم حضور داشته باشن) و یه بزرگتر هم که هر دو طرف قبول دارن دعوت کنید و صحبت کنید. برای هر تصمیمی گفتگو لازمه. [/align]

بهتره با یه مشاور مشورت کنید

سلام دوستان تشکر از توجهتون
ایشون خودش را پهان میکنه هر بزرگی هم که میره صحبت میکنه میگه مشکلی نداریم و خودمون حلش میکنیم
با خالم ( مادر ایشون ) بارها صحبت کردم ؛ گریه کردم و گریه کردند و توسط خالم فقط پیغام میده بیا توافقی طلاق بگیریم بعد میگیم توافقی یعنی چطوری ؟ میگه مهریت را ببخش وگر نه همینجوری میزارمت تا موهات مثل دندونات سفید شه !!!
غیر از اینکه دوستش دارم و بارها هم پیغام براش دادم ( خودش را که نشون نمیده ) ترس عجیبی دارم که برچسب مطلقه روم بخوره و توی محلی که ما زندگی میکنیم به سادگی کسی خواستگار دختر یا زن مطلقه نمیشه
ونه تنها برای اون دختر بلکه بقیه اعضای خانواده هم سرخورده میشن نه برای دختراشون میرن ونه به سادگی به پسراشون زن میدن
توی محلمون یکی دو مورد داشتیم که کلا از این محل رفتند
بازم نیازمند راهنمایی دوستان هستم

به نظر من شما باید به یک طریقی با ایشون صحبت کنید.یعنی حتی مادر ایشون هم نمیتونه برای صحبت راضیش کنه؟نظر خانواده اش در مورد این تصمیم پسرشون چیه؟عکس العمل خانواده ی شما چی بوده؟

نقل قول:

---

ایشون خودش را پهان میکنه هر بزرگی هم که میره صحبت میکنه میگه مشکلی نداریم و خودمون حلش میکنیم
با خالم ( مادر ایشون ) بارها صحبت کردم ؛ گریه کردم و گریه کردند و توسط خالم فقط پیغام میده بیا توافقی طلاق بگیریم بعد میگیم توافقی یعنی چطوری ؟ میگه مهریت را ببخش وگر نه همینجوری میزارمت تا موهات مثل دندونات سفید شه !!!

---

[align=justify]رفتار ایشون از رفتار یه انسان بالغ به دور هست. متعجبم چطور شخصی با چنین رفتاری مورد تایید یه فامیله!!
حتی اگرم خودش بخواد مسلما قانون اجازه نمیده کسی رو انقدر بلاتکلیف بزاره. ایشون حتما میدونن که قوانین در چنین موقعیتهایی برای خانومها هم کم نزاشته. و اگر ایشون بخوان اینظوری پیش برن، شما هم میتونید از راه قانون باهاشون برخورد کنید. 6 ماه بلاتکلیف گذاشتن همسر، درخواست نفقه و به اجرا گذاشتن مهریه و ... و ... و ...
اگر بتونید با مشورت خالتون توی خونه اونها یه مجلسی با حضور یه بزرگتر تشکیل بدید بدون اینکه از قبل به همسرتون اطلاع بدید که مبادا خودشو قایم کنه و توی عمل نجام شده بزاریدش، و باهاش صحبت کنید ببینید آخه مشکلش چیه!
حتی اگه با بزرگتر هم نشد خودتون تنها با خالتون هماهنگ کنید یه زمانی که پسرش خونست بدون اینکه بفهمه برید خونه خالتون باهاش صحبت کنید.
اگرحتی اونموقع هم حاضر به گفتگو نشد، حداقل میتونید با اعلام آمادگی برای طلاق توافقی (البته سوری نه واقعا) به این بهونه ببینیدش باهاش صحبت کنید، اون موقع دیگه باید خودشو نشون بده. ولی اگر صحبت در کنار بزرگترها باشه خیلی بهتره. مخصوصا برای ایشون که ظاهرا به هیچ صراطی مستقیم نیست!
مشکلش فقط قضیه اختلاف با پدرتون سر زمان عروسی بوده یا چیزای دیگه هم هست!؟ چنین بهونه یی برای گرفتن تصمیم طلاق به این زودی خیلی دلیل کوچیک و بی ارزشیه! اگر مشکلشون به پدرش و پدرشما مربوط میشه ایشون که از اول میدونستن خانواده ها با هم اختلاف دارن، باید اون موقع شرایط را درنظر میگرفتن و بعد برای خواستگاری اقدام میکردن.
همونطور که خودتون اشاره کردین اگر طلاق در محل شما هم برای دختر و هم برای پسر اینقدر تابو هستش پس قطعا برای ایشون هم بعد از طلاق صورت خوشی نخواهد داشت.[/align]

سلام

عزیزم یکم غیر عادیه که حتی حاضر نیست شما رو ببینه ( شما تقصیری نداشتید)
دوم اینکه نداشتن رفت و امد دو خانواده هم بی تاثیر نیست
تو می تونی به سادگی بری خونشون و وادار به صحبتش کنی
اگر نتونی باهاش حرف بزنی همینطور روزهات و عمرت رو بی خودی هدر میدی پس هر جور که شده برو پیداش کن خارج از کشور که نرفته !
و اینکه این همه ماااااه شما رو نخواسته ببینه و حتی یه زنگ هم نزده خیلی عجیبه بخاطر همین برو سنگ هاتو باهاش وا کن تا به توافق برسید بالاخره تکلیفت معلوم میشه
و از این سردرگمی نجات پیدا میکنی
موفق باشی

اگه بتونید خودشو ببینید بهتره،یه جوری با خانوادش هماهنگ کنید و ببینیدش و رو در رو صحبت کنید،آخه مگه میشه 6 ماه؟
توکلتون به خدا باشه.اما حتما رو در رو باش صحبت کنید