-
صورت مسئله ها پاک شدند ، اما کابوس حل مسئله ازارم میدهد
حالم خوبه و از شرایطی که دارم احساس رضایت میکنم
کارم رو دوست دارم ، برای کار کردن انگیزه دارم و روند مشخص و برنامه ریزی شده ای دارم
محیط خونه رو هم یه مقدار تغییر دادم ، باغچه حیاط رو هم برای عملیات کاشت اماده کردم
خلاصه اینکه حال عمومیم خوبه :)
میخوام بگم نیازی به دلداری ندارم ، شرایطم رو کاملا پذیرفته ام و می تونم به بهترین شکل ادامه بدم
نمی دونم چطوری بگم ، حس میکنم توی این مدت، مسائل زیادی برام پیش اومد که خیلیاشون خود به خود حل شد یا بهتره بگم نابود شد
احساس میکنم نتونستم از پس حل کردنشون بربیام
و به دنبال اون همه این مسئله ها و شاید تمام ادمایی که دوسشون داشتم ازم فرار میکنن ، منو رها می کنن
قبل از این ، این احساس رو فقط نسبت به پدرم داشتم
وقتی سنم کمتر بود ، شاید وقتی سه چهار ساله بودم ، همیشه باید انتطار میکشیدم که بیاد
بعد از هفت هشت سالگیم تا وقتی وارد دانشگاه شدم ، همه چیز خوب بود و دیگه از سفر خبری نبود
اما الان شش هفت ساله که بازم مثل همون دوران باید انتظارشو بکشم
به خصوص حالا که مادر هم کنارشه ممکنه تا تعطیلات عید دیگه برنگرده
با وجود اینکه بیشتر از هرکسی تو این دنیا دوسش دارم بعضی وقتا ازش بیزار میشم:(
خلاصه اینکه حس میکنم هنوز هم نتونستم در قبال رفتار پدرم تصمیم درستی بگیرم و احساساتم رو کنترل کنم
وقتی میره همش میخوام فراموشش کنم ، بهش فکر نکنم اما نمی تونم
این عمیق ترین مشکلیه که دارم
تو این مدت حس میکنم این احساس رها شدن و ترک شدن بازم تکرار شد
دختر مورد علاقم وخونوادش خیلی راحت تصمیم گرفتن ، خونواده من هم به همین ترتیب ، همه تکلیف خودشون رو معلوم کردن، منم به ظاهر فراموش کردم اما هنوز دست و پا میزنم
نمی خوام بگم هنوز بهش فکر میکنم موضوع این نیست
موضوع اینجاست که حس میکنم نتونستم به درستی مسئله رو مدیریت کنم
احساساتی شدم ، عجله کردم ، ترسیدم ، حماقت کردم ، دست دست کردم و..............نمی دونم
اصلا فرقی نمیکنه مهم اینه که الان حس میکنم کارم نیمه تموم مونده ، به این خاطرعذاب میکشم
این حسیه که نسبت به خودم دارم از طرف دیگه حس میکنم دائما دارم اطرافیانم رو از دست میدم
دقیقا همون حسی رو که نسبت به پدر دارم نسبت به استادم هم داشتم
دو سه سال پیش که رابطمون شکراب شد ، مطمئن بودم که باید استاد رو فراموش کنم
حالا هم بعد از شنیدن جواب رد حس میکنم اون رو دوباره از دست دادم
همینطور دختری که دوسش داشتم رو
من حالم خوبه نیازی به دلداری ندارم
فقط میخوام بدونم با این حس های ناخوشایند و البته قدیمی باید چکار کنم
چرا وحشتناک ترین کابوسای من ، ترس از دست دادن اطرافیانمه ؟
-
RE: صورت مسئله ها پاک شدند ، اما کابوس حل مسئله ازارم میدهد
سلام جناب خارپشت
گفتی :
چرا وحشتناک ترین کابوسای من ، ترس از دست دادن اطرافیانمه ؟
این ترس مربوط به کودک درون شماست.
فکر می کنم احساس الان شما مربوط به کودکی شماست و این ترس از دوران کودکی با عدم
حضور پدر در حساسترین نقاط زندگی شما بوجود آمده و به مرور زمان این حس در شما ایجاد شده
که عزیزترین افراد زندگیتان مانند پدر ممکن است همواره تنهایتان بگذارند و تنهایی و دوری ازخانواده
این مسئله را برای شما پر رنگ تر کرده که تا حدودی طبیعی است.
وقتی کودک بودید احتمالا همیشه برای شما جای سوال بوده که چرا پدر شما مانند پدر
همبازی ها و کودکان فامیل هر شب کنار شما نیست و این حس به مرور زمان تقویت شده!
از طرفی دیده اید وقتی پدر ومادر به بچه شان می گویند اگر فلان کار را نکنی دیگر دوستت
نداریم بچه چقدر می ترسد؟...او باور می کند که ممکن است مامان و بابا دیگر دوستش
نداشته باشند و از این موضوع وحشت زده می شود و به مامان و بابا با گریه می گوید نه دیگر
این اشنباه را نمی کنم دوستم داشته باش! اگر زیاد این جمله به کودک گفته شود بصورت یک
باور در او شکل می گیرد و امان از باورهای غلط که ضمیر ناخود آگاه انسان با آن باورها چه ها
که نمی کند!
این باور و احساس "ترس از دست دادن اطرافیان" از کودکی به خاطر نوع شرایط شما شکل
گرفته و ضمیر ناخود آگاهتان که بسیار هم قدرتمند است این اندیشه را از کودکی باور کرده و
این حس را در شما بوجود آورده است و تنهایی هم آن را مزید بر علت کرده است!
تنها راه شما مبارزه با این حس و این باور غلط و تعویض این اندیشه با یک اندیشه زیباست که
شرایط و انسانها دائما در حال تغییرند و شما الان برای این تنها هستید که پدر به علت بالاتر
بودن سنش بیشتر از شما نیازمند مادر هست و به شما بسیار علاقه مند است و دلش پیش
شماست و خدا خدا می کند که زودتر این سفرها تمام شود و همگی دور هم جمع شوید!
باید به این فکر کنید که او در طی این سالها به خاطر شما و نوع شغلش مجبور بوده این
تنهایی را تحمل کند در حالیکه شما دیگر اعضا را کنارتان داشته اید!
اگر نگاهتان را عوض کنید باورتان هم به مرور تغییر خواهد کرد اما همیشه باید مراقب نگاهتان و
باورتان باشید!
اگر می توانید برخی از دوستانتان را که مورد اعتماد شما و خانواده هستند گاهی دعوت کنید
به خانه تا تنها نمانید که این افکار به سراغتان بیاید.
اگر دوست داشتید راز تغییر باورها را بدانید می توانید سی دی تکنولوژی فکر دکتر آزمندیان را
تهیه کنید و در نظام باورهایتان تغییر بوجود آورید و در مواقعی که تنها در خانه هستید با گوش
دادن به سخنرانی های ایشان و عمل به دستورات از این شرایط تنهایی به نحو احسنت
استفاده کنید
موفق باشید و انشاالله که زودتر تمام خانواده کنار هم جمع شوند!
-
RE: صورت مسئله ها پاک شدند ، اما کابوس حل مسئله ازارم میدهد
سلام خارپشت عزیز.
خوشحالم که حال عمومیت خوبه.:72:
الان اینجا تقریبا دو تا موضوع رو گفتی.
یکی موضوع دختر مورد علاقت، یکی موضوع پدرت.
درمورد دختر مورد علاقه ت، گفتی که:
نقل قول:
موضوع اینجاست که حس میکنم نتونستم به درستی مسئله رو مدیریت کنم
من فکر نمیکنم شما اگه جور دیگه ای مدیریت میکردی، توی جوابشون اثر میذاشت.
به نظرت کجاها رو اشتباه کردی؟
یه بررسی بکن موردی برامون بگو.
اینکه یه نگاه کلی بکنی و هی بگی من اشتباه کردم، خودتو اذیت میکنه. یه بار برای همیشه به همه موارد و موقعیت ها فکر کن. اگه اشتباهی داشتی ازش درس بگیر و رهاش کن. اگه هم نداشتی، از این حس خلاص میشی.
در مورد اینکه حس میکنی داری اطرافیانت رو از دست میدی، به نظرم چون باهاشون اون ارتباطی رو نداری که باید داشته باشی، اینجوری شدی.
(البته شاید اشتباه فکر میکنم)
الان شرایط پدرت جوری نیست که بخوای همیشه پیشش باشی. پس از وقتایی که پیش هم هستید استفاده کن.
و اینکه وقتایی که ایشون سفر هستن، 24 ساعته که سر کار نیستن. چقدر با پدر تلفنی صحبت میکنی؟
صحبتاتون همش حال و احوال رسمیه یا پدرت در جریان خیلی از اتفاقای خونه قرار میگیره؟
چه اشکالی داره که یه کمی بیشتر با هم راجع به اتفاقایی که افتاده حرف بزنید؟
البته شاید الان نشه روابط رو بهتر کرد از این جهت که شاید برات سخت باشه. (شایدم بشه)
از دیدار بعدیتون شروع کنی هم خیلی خوبه.
اینم برامون بگو: چند ماه پدر مسافرتن؟ چند روز خونه؟
-
RE: صورت مسئله ها پاک شدند ، اما کابوس حل مسئله ازارم میدهد
خارپشت جان
اولين ادمي نيستي كه اين ترس را با خودت حمل مي كني و آخري هم نيستي اما خوبي تو در آگاهي و ديدن اين ترس و اعلام و اذعان آن است .
وقتي ترس خودت را اعلام كردي بهتر مي تواني با آن مقابله كني . چرا كه اين ترس متعلق به خارپشت بزرگسا ل نيست بلكه مربوط به پسر بچه ايي است كه براي اولين بار و بدون تجربه و آگاهي و شناخت از جايگاهي كه ايستاده فقط به آدمها و پيرامونش نگاه مي كند و هر يك قدمي كه يك آدمي ازش دور ميشه او را به وادي ترس از تنها شدن و ترس از دست دادن و .........در نتيجه ترس از ناشناخته ها مي كشاند .
اينقدر در سر كودكت نزن ببين در مورد خودت چي ها مي گي ؟!( والد جانت افتاده به جون كودك معصوم درونت )
احساساتی شدم ، عجله کردم ، ترسیدم ، حماقت کردم ، دست دست کردم و..............نمی دونم
اصلا فرقی نمیکنه مهم اینه که الان حس میکنم کارم نیمه تموم مونده ، به این خاطرعذاب میکشم
به كودك درونت شكست را القا مي كني در حالي كه جريان زندگي همين است همه ي دور شدن ها و جوابهاي منفي كه آدم مي گيره به معناي شكست و يا كار نيمه تمام نيست . حس بازنده بودن را در خودت پرورش مي دهي . درسته كه فضاي تو به دليل تغييراتي كه در حال شكل گير ي است ( دورشدن مادر- زندگي مجردي و ....) امنيتهاي ترا به مخاطره انداخته اما سعي كن از فضاي كودك خارج شوي و بالغانه به موضوع نگاه كني اين زماني و اين مكاني بدون در نظر گرفتن احساسات .
به هر حال خارپشت مردشده و با زندگي مجردي قادر خواهد بود تجربيات تازه اي داشته باشد و بزرگتر از قبل شود و توانايي هاي فردي خودش را بسنجد . و از آنها استفاده كند . به نيمه ي پر ليوان زندگي ات نگاه كن و از شرايطي كه داري لذت ببر .
همه ي اين حس ها مال انسان است و قرار است تجربه بشود و ......نمي تواني آنها را دور بريزي اما مي تواني كنترل كني . بزرگ شدن يعني همين ديگه ؟ زندگي تجربه اي شيرين است زندگي ات را تجربه كن . بدون اينكه توي سر خودت و كودك جان نزن .
اگر اين حس و حال را ادامه بدهي و كنترلش نكني متاسفانه بازي رواني هايت هم كليد شون مي خوره و حالا بيا درستش كن :311:
-
RE: صورت مسئله ها پاک شدند ، اما کابوس حل مسئله ازارم میدهد
نمی دونم این متن رو کجا خوندم ولی فکر می کنم بیانش اینجا خالی از لطف نباشه::72:
در زندگي هر آنچه كه اتفاق مي افتد حامل پيام و درس است . به نظرم نبايد در پي خوب و بد كردن افراد وماجرا ها باشيم . چرا كه اگر اين افراد و ماجراها نباشند ما درس نمي گيريم و بزرگ هم نمي شويم . هر چند كه دلشستگي را تجربه كنيم و .... قبول داري كه روزگار بهترين آموزگار انسان است ؟ و چه بسا در بسياري مواقع آموزگاري سختگير ....
پس اين سري ماجراها برايت حامل پيام و درس بوده . درست را بگير و مثل يك شاگرد خوب با نمره ي خوب و قابل قبول از مبحث درسي ات رد شو تا هرگز مجبور به پاس كردن مجدد اين درس در زماني ديگر و با افرادي ديگر نباشي
موفق باشید:72:
-
RE: صورت مسئله ها پاک شدند ، اما کابوس حل مسئله ازارم میدهد
پدرم ادم فوق العادیه ، رابطه ما هم خیلی خوبه خیلی صمیمی
هر وقت خونه است ، انگار تمام دنیا اینجاست ، وقتی کنارمه ازش انرژی میگیرم
این مدت هم که بود ، دلم نمیخواست برم سرکار ، ولی نمیخواستم پدر بفهمه چقدر بهش وابسته ام
بعد از ظهرها رو میرفتیم استخر و سینما ، وقتی برمیگشتیم خونه تا نصفه های شب با هم حرف میزدیم
نمیتونم بفهممش دوسم داره خیلی زیاد ، مطمئنم ، اما خیلی راحت میتونه ازم جدا بشه
کارش رو دوست داره ، از کار کردن بیشتر از بودن با ما لذت میبره
البته مادر این چند سال رو یکی دو ماه یه بار میرفت پیش پدرم اما من نه ، میشد چهار پنچ ماه بگذره و من پدر رو نبینم
چند روز پیش داشتم اتاقم رو مرتب میکردم دفتر شعرمو که احتمالا سه چهار سال پیش برای اینکه دست کسی بهش نرسه یه جا چپونده بودم پیدا کردم !
از پدرم نوشته بودم ، از احساسی که نسبت بهش دارم ، باورم نمیشه که ذره ای تغییر نکرده
چرا باید اینقدر دردناک بنویسم که بعد از چهار سال وقتی دوباره می خونمش اینجوری داغ دلم تازه بشه
چرا باید اینجوری زجر بکشم ، واقعا پدر میدونه تو این چند سال با من چیکار کرده
چی تو این دنیا مهم تر از پسر ادمه چرا باید پدرم خودش رو تقسیم کنه و کوچکترین قسمتش در یه تایم کوتاه نصیب من بشه
حس میکنم هر شب تمام صحنه هایی جداییمون جلوی چشمم ظاهر میشن
در همه اون صحنه ها یه سری کارها تکرار میشه
ساک پدر کنار دره ، پدر مادر رو میبوسه و با هم حرف میزنن بعد میاد سمت من ، صورتمو میبوسه و میگه زود برمیگرده بعد همه جا تار میشه ، چشمامو میبندم ، بوی اسفند میاد و وقتی چشمامو باز میکنم پدر رفته
این کابوس همیشگی منه در ورژن های مختلف
هیچوقت راجع به این موضوع با پدر یا مادرم حرف نزدم
موضوع فقط پدر نیست در مورد استادم هم احساس مشابهی دارم ، که توضیح خواهم داد
من میدونم که اشتباه نکردم اینایی که نوشتم حس درونی منه که خودمم میخوام ازشون فرار کنم
بهار غمگین ، چطوری باید نگاهم رو عوض کنم ؟ من پدر رو گناهکار نمیدونم فقط دوسش دارم
دختر مهربون ، من در مورد انتخابم اشتباه کردم اینو میدونم و سعی میکنم بهش به عنوان یه تجربه نگاه کنم اما این حس کار ناتمام ناخوداگاه در من وجود داره ، بعضی وقتا خودم رو سرزنش میکنم اما ....نمیدونم چی بگم
انی عزیز ، ایا نباید غصه دور شدن دیگران از خودم رو بخورم ؟
یه جورایی احساس گناه میکنم انگار اشتباه از من بوده که اونا دیگه حاضر نیستن کنارم باشن بخصوص در مورد استادم و به تبع اون دخترش
چطور میتونم احساسم رو بدون اینکه برای از بین رفتنش تلاش بیهوده کنم ، کنترل کنم ؟
من بالغانه تصمیم گرفتم اما هنوزم حس میکنم کار رو نصفه رها کردم ، حس میکنم دیگران صورت مسئله رو پاک کردن
این حس تمام وجودم رو مثل یه خوره در برگرفته ، اینکه چرا مستقیما بهش ابراز علاقه نکردم چرا احمقانه پدرش رو در جریان قرار دادم ، چرا سعی نکردم بیشتر بهش نزدیک بشم
میدونم که بهترین تصمیم رو گرفتم چون برای هم مناسب نبودیم و اگه( تا حدودی ظالمانه) برای اون هم درگیری احساسی ایجاد میکردم فقط موضوع رو پیچیده تر میکردم
اما بازم حس میکنم توان حل کردن این موضوع رو نداشتم و حتی حس میکنم اگه اون دختر بین من و پدرش ، پدرش رو انتخاب کرده ، این به این معنیه که من جذابیت کافی برای اون نداشتم
این مسئله هم عذابم میده
سنجاب ، نمیتونم این مبحث درسی رو رها کنم
خسته شدم از این رها شدن و رها کردن
دلم میخواد یه بار همه چی واسه همیشه تموم بشه یا حداقل قابل تحمل بشه
-
RE: صورت مسئله ها پاک شدند ، اما کابوس حل مسئله ازارم میدهد
خارپشت جان اجازه دارم منم یه چیزایی بگم؟
عزیزم کاملا احساستو نسبت به خودت میفهم ولی چکار میشه کرد خودمون انتخاب کردیم که اینطور بشه. شاید نتیجشو نمی خواستین ولی صورت مساله رو خودمون انتخاب کردیم و باید مثل اونم جوابشو بپذیریم. میدونم احساس تنهایی داشتن خیلی سخته ولی زیادی توش خورد نشو خودتو با چیزای دیگه سرگرم کن چرا همیشه ما باید دنبال این باشیم که دیگران مارو بفهمن و درکمون کنن؟ عزیزم این دنیا و ادماش مثل یه وسیله ای برای ما و ما برای اونا که به هدفهامون برسیم.نباید فقط دنبال این باشیم که ما با اونا به هدفهاشون برسیم.حضور هیچ کس در زندگی ما اتفاقی نیست "خداوند در هر حضوری رازی نهان کرده برای کمال ما. خوش آن روزی که دریابییم راز این حضور را.
بجای اینکه خودتو مواخذه کنی ببین از این ارتباط به کجا رسیدی و چرا؟ صورت مساله رو درست معنی کن تا جواب درست ببینی. چرا فکر می کنی که تو جذابیت کافی برای اون دختر نداشتی شاید اون برای تو جذابیت نداشت که برای بدست اوردنش ادامه ندادی. بنظر من تو کار درستی انجام دادی و مساله رو کش ندادی این نشانه منطقی بودن توست نه ضعف تو.در ضمن اگه به قسمت اعتقاد داشته باشی باید بگم قسمتت نبوده همیشه ما ادما به اون چیری که میخوایم نباید برسیم که. اگه هر چی میخوایم بدست بیاریم اونوقت معنای لذت تلاس و بدست اوردنو برامون معنایی نداشت.
بعدشم چرا غصه دور شدن بخوری عزیزم هرکی دلش به چیزی خوشه و پدرت به کارش و تو به پدرت. اگه دوست داری اون دور نشه خوب بهش بگو که دوست نداری اون بره ببین چی بهت میگه؟
بعدشم از همه مهمتر اینکه تو همانی که به آن می اندیشی پس سعی کن به خوبیها و شادیها و موفقیتها فکر کنی به این فکر کن که حل کردن بعضی مسایل که برای دیگران یه درده برای تو مثل اب خوردنه.
تو اونقدر توی ذهنت این موضوع رو بزرگ کردی که برات مساله ساز شده. اگه من بگم با وجود نداشتن پدر و مادر خوشبختم باور میکنی. بعضی وقتا یادم میره که اونا نیستن. من به خودم اجازه نمی دم که نبود اونا باعث بشه کم بیارم. نبودنشونو حس می کنم ولی من خودم مهمترم هستم مگه نه؟ منظورم از این حرف این بود که به این چیزا فکر نکن بلکه لذت ببر شاید اگه اینطور نمی شد تو اینطور که الان هستی نبود؟
نیمه پر و خالی لیوانو باهم ببین عزیزم:72::72:
-
RE: صورت مسئله ها پاک شدند ، اما کابوس حل مسئله ازارم میدهد
خارپشت عزیز به نظر من همه این احساس ها ناشی از اینه که قراره در آینده نزدیک طعم زندگی مجردی رو بچشید. و به خاطر اینه که این افکار و احساسات به شما هجوم می آورند
به هر حال همیشه تغییر شرایط سخت است و هضم شدنش همیشه نیاز به زمان دارد ، ولی بهتون نوید می دم که این تجربه ای بسیار شیرین خواهد بود و می تونید بیشترین بهره را از این مدت بگیرید چرا که اگر بخواهید شرایط بسیار مهیا است برای خود شناسی و خودسازی ،این بهترین فرصت برای اینه که خودتون رو پیدا کنید( البته خدای نکرده قصد جسارت ندارم:163: ، منظورم رها شدن از این افکار هست)
در مورد ریحان خانم هم به هر حال هر رابطه عاطفی یا احساسی نیاز به زمان دارد تا زخم هایش خوب شود، در این مورد فکر می کنم زمان حلال مشکلتون خواهد بود.
به هر حال خودتون بهتر می دونید که جز خدا هیچی برایمون پایدار نیست . تنها شما نیستید که کسانی رو از دست داده اید ، این اتفاق برای همه می افتد. به نظر من در مورد ریحان خانم یا استادتون این تنها راه بود و شما راه درست رو رفته اید.
-
RE: صورت مسئله ها پاک شدند ، اما کابوس حل مسئله ازارم میدهد
سلام خارپشت عزیز
همه واست قلمبه نوشتن البته فک کنم بچه ها میشناسن تو رو... منم همیشه پدرم از ما دور بوده... تو نمیتونی بگی چرا پدرت کارش واسش مهمه... اکثر مردا کار واسشون خیلی مهمه بخصوص نسل پدرا... از بودن در کنار دیگران هم میتونی لذت ببری به خصوص در کنار همسالان... زندگی مجردی خیلی مفرح هست با دوستای خوب.... من حدود 6 سال تجربش کردم... باور کن لذت بخشه، بچه پایه باش داره برفا میاد جون میده با دوستا بری اسکی و...:227: سر کار هم که میری چه بهتر... وقتت پره بچه جون!در مورد اون دخترمورد علاقه هم من نمیدونم در جریان نیستم اما کلا بیخیال! چند سالته؟ انقد دختر هست... دنیا خیلی بزرگه و آدما و دخترای زیادی توش هست که خیلی مناسب تر از اون هست... نیاز به سرزنش خودت نیست... من هر چی هی کامنت گذاشتم تو این سایت که یکی بیاد به من مشاوره بده دیدم نه... اوضاع منو کسی نمیدونه... دیگه خودم تصمیم گرفتم یه کارایی بکنم به جا این افکار.. تو هم شروع که کنی خودش میگذره.. حالا که مجردی زندگی میکنی مثلا واسه غذا دست به ابتکار بزن!واسه تفریح و کمپ و... برنامه بذار... اوه کلی پلن هست که مطمئنن تا حالا عملی نکردی... شروع کن... دیگه نمی دونم... دختر هم شروع کن اون که مناسب هست رو پیدا کن... یا هر چی فقط الکی بهش فکر نکن... بیشتر عمل کن... من قبلا خیلی به این موضوع فکر می کردم که چرا فلان موقع پدرم نبود که از من حمایت کنه... چرا من تو اون موقعیت کم آوردم اما وقتی با افرادی آشنا شدم(دوستانم) که پدرشون رو از دست داده بودن و چقدر دلخوشی داشتن و اینا و یا کلا از اول پدر نداشتن و... دیدگاهم نسبت به این موضوع فرق کرد... به نظر من اگه میتونی یه سری کادو بخر برو پرورشگاه به بچه های بی پدر سر بزن... میدونم میخوای بگی حست این نیست و فرق داره اما انجام بده... من اینو تجربه کردم که دارم میگم... من شرایط خیلی بدتر ی دارم اما... خدا رو شکر این افکار با این کار خیلی حل میشه.... حس کن یه لحظه پدر اونایی و... تجربش کن میفهمی چی میگم....
یه چیز دیگه هم یادم اومد... آدمایی که بیخیال تو میشن(مثل استاد و دخترش) تو هم راحت میتونی بیخیالشون بشی اینم احتمالا بازم من تجربش کردم! من یه دوستی داشتم خیلی بهم کمک کرد خیلی... همش تو این فکر بودم کاش میشد جبران کنم البته نمیشد یعنی اون هیچوقت از من کمک درسی و فکری نمیخواست... اون همیشه راه حل ها و کمکای خوبی داشت یه جوری که من احساس رشد کردن و حتی راه استقلال رو ازش یاد گرفتم... اما یه روز یه شوخی ساده کردم منو دیلیت کرد! دیگه جوابم رو نداد... حس کردم منتظر این لحظه بوداولا خیلی بهش فکر میکردم که چرا من که به هر کلکی شده هر کی رو که بخوام میتونم جذب کنم چرا این اینطوری شد! اما بعدا راحت جاهای دیگه من دیلیتش کردم دلیلی نداشت من برای کسی که منو نمیخواست و حتی دلیلی برای کارش نگفته بود من حفظ کنم من برای 100 نفر جذاب هستم حالا واسه 1-2 نفر جذاب نباشم... هیچی نمیشه... دلیل نمیشه من خوب نبودم... اون نخواست که نخواد از تو اون 100 نفر که یکی منو از جون و دل میخواد... این مهمه....:227:
-
RE: صورت مسئله ها پاک شدند ، اما کابوس حل مسئله ازارم میدهد
دوباره سلام.
ممنون از توضیحاتی که در مورد روابطت با پدرت برامون نوشتی.
خوشحالم که اینجوریه. تصورم اینه که همه چی خیلی خوبه. فقط شما یه جمله رو توی دلت نگه داشتی و اونه که داره عذابت میده.
نقل قول:
هیچوقت راجع به این موضوع با پدر یا مادرم حرف نزدم
چرا؟
اینو بگو ببین چه جوری خلاص میشی.
نقل قول:
دختر مهربون ، من در مورد انتخابم اشتباه کردم اینو میدونم و سعی میکنم بهش به عنوان یه تجربه نگاه کنم اما این حس کار ناتمام ناخوداگاه در من وجود داره ، بعضی وقتا خودم رو سرزنش میکنم اما ....نمیدونم چی بگم
خارپشت عزیز، من متوجه نمیشم. آدم وقتی این حس رو داره که یه فکری توی ذهنش باشه که هی بگه "کاش این کار رو هم انجام میدادم. و اگه این کار رو میکردم الان اوضاع اینجوری نبود."
توی ذهنت بگرد، ببین اون فکر چیه؟ به من اونو بگو.
نقل قول:
اما بازم حس میکنم توان حل کردن این موضوع رو نداشتم و حتی حس میکنم اگه اون دختر بین من و پدرش ، پدرش رو انتخاب کرده ، این به این معنیه که من جذابیت کافی برای اون نداشتم
این مسئله هم عذابم میده
شاید به این خاطر این حس رو داری که تصورت اینه که این مساله مثل سایر مسائل زندیگه.
من فکر میکنم ازدواج، چون چیزی هست که اراده ی دو طرف توش دخیله، یه مقدار با بقیه مسائل روزمره زندگیمون فرق داره. اگه علاقه و ابراز تمایلی منجر به ازدواج نشه، معنیش این نیست که طرفی که خواستگار بوده، عرضه مدیریت نداشته. هر معنی دیگه ای میتونه داشته باشه بغیر از این.
به قول دوستان، بر فرض که شما جذابیت کافی برای اون دختر نداشتی. چه اشکالی داره؟
مگه توی دخترا کسی پیدا نمیشه که برای شما جذابیت نداشته باشه؟
نقل قول:
میدونم که بهترین تصمیم رو گرفتم چون برای هم مناسب نبودیم و اگه( تا حدودی ظالمانه) برای اون هم درگیری احساسی ایجاد میکردم فقط موضوع رو پیچیده تر میکردم
آفرین. این جمله رو هزار با در روز برای خودت تکرار کن.
شوخی نمیکنم. اینو قبول داریا. ولی انقدر جملات منفی دیگه رو گفتی، حس بد و منفی اونا توی وجودت رخنه کرده. اینو بگو تا این حس بشه اولین حسی که میاد تو ذهنت (وقتی به دختر مورد علاقت فکر میکنی.)
-
RE: صورت مسئله ها پاک شدند ، اما کابوس حل مسئله ازارم میدهد
می خوام دوباره شانسمو امتحان کنم !
میخوام دوباره یه صورت مسئله بنویسم و از نو حلش کنم !
اخرین باری که با استاد راجع به خواستگاری صحبت کردم قرار بر این شد که تا دو یا سه سال دیگه (بسته به صلاحدید استاد) صبر کنم و دوباره برای خواستگاری اقدام کنم اما طی این مدت هیچگونه رابطه ای با دخترش نداشته باشم
منم بطرز احمقانه ای این شرط رو قبول کردم
هیچوقت نشد مستقیما با دخترش راجع به به ازدواج صحبت کنم بعد از اون روز هم که دیگه اصلا ندیدمش
تو این مدت سعی کردم اسمشو حتی تو پستام نیارم تا دوباره هوایی نشم اما دیگه نمیتونم
میخوام باهاش حرف بزنم !
میخوام با ریحان حرف بزنم !
اگه محکم و قطعی بهم جواب بده ، حتی اگه جواب رد بده راحت تر میتونم برای همیشه فراموشش کنم
میخوام از این برزخ بیام بیرون
اگه هنوزم دوسم داشته باشه علی رغم مخالفت پدرم یا پدرش تمام تلاش خودم رو میکنم
ممکنه اتفاقات بدی بیفته
ممکنه مجبور بشم با پدرم جدی تر مخالفت کنم
ممکنه رابطمون دچار مشکل بشه
مهم اینه که مجبور نیستم به خاطر دیگرانی که شاید اونقدرها هم نگران من نیستن
کسی که دوسش دارم رو فراموش کنم
شاید ریحان منتظره من کاری کنم
چرا باید صبر کنم
-
RE: صورت مسئله ها پاک شدند ، اما کابوس حل مسئله ازارم میدهد
سلام خارپشت آفرین به تو و عشق پاک تو پسر خوب. من در جریان خواستگاری شما نیستم و شرایطتت رو نمی دونم اما حرفات خیلی جالبن.. یعنی دوست دارم ببینم بعدش چی میشه جذاب شده واسم... من یه داستان زندگی در جریان دارم میخونم... مایلم شما هم بخونی زیاد به شما ربط نداره ها اما خب خوندنش ممکنه جالب باشه واست اما نمیدونم چطور این کارو بکنم یعنی چطور یه دستت برسونم با کامنت اینجا نمیتونم آدرس بدم ...
-
RE: صورت مسئله ها پاک شدند ، اما کابوس حل مسئله ازارم میدهد
نقل قول:
نوشته اصلی توسط masy13
سلام خارپشت آفرین به تو و عشق پاک تو پسر خوب. من در جریان خواستگاری شما نیستم و شرایطتت رو نمی دونم اما حرفات خیلی جالبن.. یعنی دوست دارم ببینم بعدش چی میشه جذاب شده واسم... من یه داستان زندگی در جریان دارم میخونم... مایلم شما هم بخونی زیاد به شما ربط نداره ها اما خب خوندنش ممکنه جالب باشه واست اما نمیدونم چطور این کارو بکنم یعنی چطور یه دستت برسونم با کامنت اینجا نمیتونم آدرس بدم ...
چی ؟!
مگه من دارم قصه تعریف میکنم ؟!
ببین کارم به کجا رسیده :(
دوست عزیز صندوق پیامتو خالی کن بهت ادرس بدم :72:
-
RE: صورت مسئله ها پاک شدند ، اما کابوس حل مسئله ازارم میدهد
من هیچی پیام نداشتم! صندوقم خالی هست... نمیدونم اصلا چی به چیه فکر کنم باید حق عضویت و اینا پرداخت و ثبت نام و اینا... نمیدونم بگو چطوریه چه کار کنم؟
شما می تونی کامنتی رو که من میذارم دیلیت کنی؟
-
RE: صورت مسئله ها پاک شدند ، اما کابوس حل مسئله ازارم میدهد
خب من تازه خالی شد صندوقم.. خب اما باید ثبت نام کنم و ایمیل بزتم واسه شما، اگه میدونستم صاحبش مشکل نداره حتما همینجا میذاشتم اما خب...
-
RE: صورت مسئله ها پاک شدند ، اما کابوس حل مسئله ازارم میدهد
جناب خارپشت
مسئله اصلی شما پاک کردن صورت مسئله نیست ( صورت مسئله های شما باقیست ) ، بلکه فرار از حل مسئله هست و سرکوب نیازها نه مدیریت آنها .
ببنید ، شما به خاطر عواطفتون که قدری هم رقیق است به بعضی چیزها یا افراد وابستگی پیدا می کنید . اما هم با آن درست مواجه نمی شوید ( با خودتون در این وضعیت ) و آنالیز و مدیریت نمی کنید تا حل مسئله صورت پذیرد ، هم دچار تعارض بین عقل و احساس می شوید و به جای حل تعارض و ایجاد تعادل و توازن راه اجتناب را در پیش می گیرید . و با سرکوب و به بایگانی ناخودآگاه فرستادن نیازهای عاطفی ، ژست عقلانیت را به نمایش می گذارید . اینست که یک دوگانگی را در خود به دوش می کشی . برای کمک به خود و مدیریت خود و کشف مسئله اصلی ( نه آنچه در لباس مسئله رخ می نماید یا به عبارتی مصداقهای مسئله است) و نهایتاً پذیرش مسئله و حل آن نیاز به راهنمایی دارید
مسئله اصلی شما در آنچه در این تاپیک عنوان داشته اید :
نه ریحان است ، نه پدر و نه همه آنهایی که تصور می کنید از شما فاصله می گیرند یا از دست می دهید .
مسئله شما احساسات و وابستگی در شماست . نسبت به آنچه عواطف شما را به هرشکل برانگیخته می کند یک وابستگی پنهان پیدا می کنید که فیلترهای عقلانیت گرای شما به طور ناخودآگاه آنرا انکار می کند ، و پنهان بودن این وابستگی به خاطر همین انکار ناخودآگاه است . درست به همین دلیل هم با پدر حرف نزدید اصلاً با خودتون هم در مورد این وضعیت و نحوه مواجهه با آن و رفع وابستگی روبرو نشده اید . البته اکنون و باز کردن این تاپیک نشونه رسیدن شما به مرحله ای است که می خواهید خود را بفهمید و مسئله خود را دریابید و حل کنید و این بسیار خوبه .....
ادامه دارد .....
.
-
RE: صورت مسئله ها پاک شدند ، اما کابوس حل مسئله ازارم میدهد
آنچه به یاد آری چیز ِ دگری به یاد آرد
-برای دوستت دارم آمدم من و دعوا شد-
بر این آب تابد آفتاب و ابر جای ِ دگر بارد.
با اجازه فرشته مهربان
بعضی وقتا آدم که عاشقه خیلی از کاراش غیر منطقی میشه
بعلـه کلیشه ایه اما حرف اصلی چیز دیگه ست
اصلش اینه که بعضی وقتام آدم وقتی خیلی توو فکره، کاراش غیر ارادی یا بهتره بگیم غریزی میشه بعد یهو یه اتفاقی آدمو به خودش میاره میبینه چه کارایی کرده!
فرقه بین اینکه آدم بخواد مرد باشه یا چیزی از جنس شوهر...فرقشم اینه که میفهمی چی آدمو مرد میکنه!
نقل قول:
اخرین باری که با استاد راجع به خواستگاری صحبت کردم قرار بر این شد که تا دو یا سه سال دیگه (بسته به صلاحدید استاد) صبر کنم و دوباره برای خواستگاری اقدام کنم اما طی این مدت هیچگونه رابطه ای با دخترش نداشته باشم
شاید دوستتون داشته باشه اما نخواد الان ازدواج کنه...19 سالگی یعنی اوج جوونی و شروع تجربه هاش
ریحان، پدرتون، پدرش، مادرتون...همه اینا یه بهونه ست برای فهمیدن طعم واقعی خیلی چیزا
شما ریحانـــو از پدرش میخوای یا از خــدا؟
دست بگشا دامن خود را بگیر ... مرهم این ریش جز این ریش نیست
-
RE: صورت مسئله ها پاک شدند ، اما کابوس حل مسئله ازارم میدهد
نقل قول:
نوشته اصلی توسط فرشته مهربان
مسئله اصلی شما پاک کردن صورت مسئله نیست ( صورت مسئله های شما باقیست ) ، بلکه فرار از حل مسئله هست و سرکوب نیازها نه مدیریت آنها .[/b]
سرکوب ؟
چطور ؟
ایا من نیازهام رو سرکوب کردم ؟
ایا من با خودم بد رفتاری کردم !
با سرکوب و به بایگانی ناخودآگاه فرستادن نیازهای عاطفی ، ژست عقلانیت را به نمایش می گذارید . اینست که یک دوگانگی را در خود به دوش می کشی
ژست عقلانیت !
از کجا باید فهمیدکه واقعی نیست؟
چطور باید ازش خارج شد ؟
مسئله شما احساسات و وابستگی در شماست . نسبت به آنچه عواطف شما را به هرشکل برانگیخته می کند یک وابستگی پنهان پیدا می کنید که فیلترهای عقلانیت گرای شما به طور ناخودآگاه آنرا انکار می کند ، و پنهان بودن این وابستگی به خاطر همین انکار ناخودآگاه است . درست به همین دلیل هم با پدر حرف نزدید اصلاً با خودتون هم در مورد این وضعیت و نحوه مواجهه با آن و رفع وابستگی روبرو نشده اید . البته اکنون و باز کردن این تاپیک نشونه رسیدن شما به مرحله ای است که می خواهید خود را بفهمید و مسئله خود را دریابید و حل کنید و این بسیار خوبه .....
بسیار خب
چطور باید از این وابستگی خلاص بشم ؟
ایا علاقم به ریحان هم متاثر از همین قضیه است ؟
ایا من شخصیت وابسته ای دارم ؟
خدای من !
انگار دارم راجع به یه نفر دیگه حرف میزنم !:(
نقل قول:
نوشته اصلی توسط pk1365
آنچه به یاد آری چیز ِ دگری به یاد آرد
-برای دوستت دارم آمدم من و دعوا شد-
بر این آب تابد آفتاب و ابر جای ِ دگر بارد.
با اجازه فرشته مهربان
بعضی وقتا آدم که عاشقه خیلی از کاراش غیر منطقی میشه
بعلـه کلیشه ایه اما حرف اصلی چیز دیگه ست
اصلش اینه که بعضی وقتام آدم وقتی خیلی توو فکره، کاراش غیر ارادی یا بهتره بگیم غریزی میشه بعد یهو یه اتفاقی آدمو به خودش میاره میبینه چه کارایی کرده!
فرقه بین اینکه آدم بخواد مرد باشه یا چیزی از جنس شوهر...فرقشم اینه که میفهمی چی آدمو مرد میکنه!
نقل قول:
اخرین باری که با استاد راجع به خواستگاری صحبت کردم قرار بر این شد که تا دو یا سه سال دیگه (بسته به صلاحدید استاد) صبر کنم و دوباره برای خواستگاری اقدام کنم اما طی این مدت هیچگونه رابطه ای با دخترش نداشته باشم
شاید دوستتون داشته باشه اما نخواد الان ازدواج کنه...19 سالگی یعنی اوج جوونی و شروع تجربه هاش
ریحان، پدرتون، پدرش، مادرتون...همه اینا یه بهونه ست برای فهمیدن طعم واقعی خیلی چیزا
شما ریحانـــو از پدرش میخوای یا از خــدا؟
دست بگشا دامن خود را بگیر ... مرهم این ریش جز این ریش نیست
PK عزیز
همیشه از پستای شما به خصوص در تاپیک خودم استفاده کردم
اون زمانیکه من به ریحان و علاقه ای که نسبت بهش داشتم خیلی بیشتر از حالا حساسیت داشتم
کافی بود در پستی شبیه به این کسی عشق من رو برخاسته از رفتاری غیر ارادی و غریزی بدونه !
اونقدر کولی بازی در میاوردم که ............
اما حالا دیگه برام مهم نیست
من خیلی ساده و کاملا صادقانه احساسمو تا جایی که میتونستم تو کلماتی که تایپ کردم جا دادم
خیلی خوشحال میشم اگه کاملا درک بشم
ولی خب این انتظار زیادیه
-
RE: صورت مسئله ها پاک شدند ، اما کابوس حل مسئله ازارم میدهد
[align=justify]
نقل قول:
PK عزیز
همیشه از پستای شما به خصوص در تاپیک خودم استفاده کردم
اون زمانیکه من به ریحان و علاقه ای که نسبت بهش داشتم خیلی بیشتر از حالا حساسیت داشتم
کافی بود در پستی شبیه به این کسی عشق من رو برخاسته از رفتاری غیر ارادی و غریزی بدونه !
اونقدر کولی بازی در میاوردم که ............
اما حالا دیگه برام مهم نیست
من خیلی ساده و کاملا صادقانه احساسمو تا جایی که میتونستم تو کلماتی که تایپ کردم جا دادم
خیلی خوشحال میشم اگه کاملا درک بشم
ولی خب این انتظار زیادیه
ممنون از لطفتون و خوشحالم اگه مفید بودم
سوء تفاهم نشه، من به خودم اجازه نمیدم درباره علاقه کسی اینقدر سطحی قضاوت کنم! یا اعتبار علاقه کسی رو زیر سوال ببرم!
اتفاقا بیزارم از ذهن بيماری که دیگرانو تحقير آميز و ساده انگارانه طبقه بندي میکنه چون چنین ذهنی فقط شعار میده و همیشه شعار که زیاد بشه شعور کم میشه!!!
خودم به شخصه نمیتونم تحمل کنم رفتار آدمایی که تموم دنیاشون اثبات کردنه، همینکه گیرت بیارن، هرچیز که نمیتونن به خورد ِ خودشون بدن به ما اثبات میکنن تا به کسی غیراز خودشون برتریهاشونو آویزون کنن و از دور به کلکسیون افتخاراشون نگاه کنن.
منظورم به هیچ وجه علاقه تون به ریحان خانوم نبود، منظور من اون تصمیمی بود که گفتید میخواهید با خود ریحان خانوم صحبت کنید.
بعضی وقتها آدم وقتی خیلی به یه قضیه یا یه نفر فکر میکنه باعث میشه انقدر تو خودش و اون قضیه فرو بره که تمرکزش روی یعضی چیزا کم بشه. مثه وقتی میمونه که شما پشت فرمون نشستی و یه فکری ذهنتو مشغول کرده،درحالیکه داری رانندگی میکنی اصلا نمیدونی داری کجا میری و حواست به خیابونا نیست، بعد از چند دقیقه بوق یا چراغ یه ماشین شمــــارو به خودت میاره و تازه میفهمی مسیرو اشتباه اومدی!
فکرمیکنم باعجله تصمیمی که گرفتید عملی نکنید و در مورد همه جوانب قضیه بیشتر آمادگی پیدا کنید و بیشتر بهش فکرکنید.
بهرحال عذرمیخوام اگه بد منظورمو رسوندم.[/align]
-
RE: صورت مسئله ها پاک شدند ، اما کابوس حل مسئله ازارم میدهد
دیروز بعداز ظهر بعد از چند ماه رفتم دانشگاه دفتر استاد ، خواستم عید رو بهش تبریک بگم
تقریبا خیلی خوب باهام رفتار کرد و وقتی خواستم برم ، ازم دعوت کرد روز عید برم خونشون !
(تقریبا هر سال توی ایام خاص به خصوص عید غدیر استاد یه مراسم کوچک توی خونش میگیره که منم تا دوسه سال قبل میرفتم و ولی بعد از اینکه رابطمون خراب شد دیگه نرفتم )
امروز صبح اونجا بودم ، خیلی از بچه های قدیمی و یه سری از دوستای استاد بودن
قبلا هم خونه استاد اومده بودم اما هیچوقت ریحان رو نه دیده بودم و نه میشناختم فقط پسرشو دیده بودم
بعد از معرفی کردن و صحبت کردن و پذیرایی و عیدی دادن ، همه داشتن اماده میشدن برای رفتن منم خواستم از استاد خداحافظی کنم
ازم خواست بمونم وبعد از بقیه برم !
وقتی همه رفتن ، نشستیم و دوتایی حرف زدیم ، باورم نمیشد که با اتاق ریحان فقط چند قدم فاصله دارم :302:
همش حس میکردم میخواد یه چیزی بهم بگه ولی راجع به همه چیز حرف میزد جز اونچیزی که فکرشو میکردم
اخر سر هم ازم برای انجام یه سری از کاراش کمک خواست
منم اصلا نتونستم چیزی از ریحان بگم :302:
بنظر میرسه دیدار دیروز و امروزم با استاد من رو یه گام به ریحان نزدیک تر کرد
اما حس میکنم واقعیت اینه که استاد داره همه چیز رو فراموش میکنه و تصور میکنه که من هم دیگه بهش فکر نمیکنم
این کار مشترکی هم که میخواد با هم انجام بدیم بیشتر برای اینه که وانمود کنه روابطمون کاملا حسنه و بدون تنشه :160:
لابد پیش خودش گفته این پسر سرتق رو بدجوری چزوندم ، خدا رو خوش نمیاد ، بذار یه خرده تحویلش بگیرم
شاید میترسه یه بلایی سر دخترش بیارم
حس میکنم داره شیره میماله رو سرم ، حس میکنم گوشام دراز شده!!!!!!!!!!!!
-
RE: صورت مسئله ها پاک شدند ، اما کابوس حل مسئله ازارم میدهد
اقای خارپشت
خیلی دلم میخواد بهتون کمک کنم اما با اینکه تک تک پستاتون رو خوندم هیچوقت متوجه نمیشم که مشکلتون چیه ؟
چرا اینقدر خودتون رو عذاب میدین ؟
درسته که پدر ریحان خانم تکلیف شما رو معلوم نمیکنه اما این دلیل نمیشه که عین مرغ سر کنده بی قرار و نااروم باشین
ولش کنین ، بدون ریحان نمیمیرین ، مگه تا حالا زنده نموندین ، از این به بعد هم همینطوری ادامه میدین
هر چقدر بیشتر پیشو بگیرین و بهش فکر کنین دست نیافتنی تر بنظر میرسه
بهش فکر نکنین اقای خارپشت
ببخشید اینو میگم ولی شما چند تا عادت خیلی بد دارین
بدبین هستین ، ذهن خوانی میکنین و زود قضاوت میکنین :163:
اولین چیزی که شما بهش نیاز دارین ارامشه ، متاسفانه فکر میکنین تنها منبع ارامش تو این عالم ریحانه !
ایکاش میفهمیدین هیچ تضمینی وجود نداره که ازدواجتون با ریحان منجر به رسیدن شما به ارامش بشه
اقای خارپشت این تاپیکتون رو خیلی دوست دارم ، انگار از پسر بچه چهارساله روایت میکنه !:163:
ریحان خانم رو قاطیش نکنین ، اون هیچ ربطی به این تاپیک نداره
بیاین از خودتون بگیم :72::72::72:
-
RE: صورت مسئله ها پاک شدند ، اما کابوس حل مسئله ازارم میدهد
خارپشت عزیز
به نظر من تکلیف شما با خودتون هنوز معلوم نیست ، انگار عین کلاف سردرگم شدین
بهتره مشکلات و مسایلتون رو از هم تفکیک کنید و جدا جدا حلشون کنید ، به نظرم تا وقتی که اینطوری صورت مساله ها رو باهم قاطی بکنید ، هیچ گرهی باز نخواهد شد
به نظر من شما قبل از هر چیزی به آرامش نیاز دارین ، الان که تو خلوت خودتون هستید بهترین موقع هست که خودتون رو پیدا کنید.
-
RE: صورت مسئله ها پاک شدند ، اما کابوس حل مسئله ازارم میدهد
میدونم ارامش ندارم
اما تنهایی ناارومی من رو تشدید کرده ، از فکر کردن خسته شدم
حوصله حل مساله ندارم
دلم می خواد به هیچی فکر نکنم
این جنگ اعصاب رو خودم راه انداختم
من ارامش ندارم چرا ریحان باید اروم باشه ؟
چرا همش من باید تلاش کنم که با اون ازدواج کنم
لابد چون منو انتخاب نکرده
پس حالا باید تلاش کنه که فراموشش کنم ؟
دلم میخواد منم یه مساله باشم واسه یه نفر دیگه
ریحانم داخل همین بازیه ، یکی از مهره های اصلیه
چرا با زرنگی داره خودشو کنار میکشه ؟؟
ما با هم عاشق شدیم
اصلا اون شروع کرد !
اگه مطمئن بودم که دوسم نداره که اینجوری گیر نمیکردم
حالا هم باید تاوانشو پس بده
طرف حساب من ریحانه نه پدرش
از اول اشتباه کردم
کسی به فکر من نیست چرا من باید فکر کسی باشم ؟
باید با خودش حرف بزنم
-
RE: صورت مسئله ها پاک شدند ، اما کابوس حل مسئله ازارم میدهد
[align=justify]شما فکر نمیکنید کمی دارید درباره استادتون منفی یا غیرمنصفانه فکر میکنید؟
اتفاقا من فکرمیکنم رفتارهای استادتون پیام خوبی میتونه داشته باشه.
این فرصت خیلی خوبیه حتی اگه در مورد قضیه خواستگاریتون فعلا کمکی به شما نکنه، حداقل زمان خوبیه که دومرتبه روابط خوبی با استادتون برقرار کنید و چه بسا که در دراز مدت این روابط حسنه، نظر مثبت استاد را نسبت به شما بیشتر جلب کنه و در نظر ایشون درباره خواستگاری هم تاثیر مثبتی داشته باشه. حتی اگه اینطور هم نشه شما ضرر نکردی چراکه حداقل کیفیت روابطتون با استادتون را تقویت کردین.
از طرفی حتی اگه استادتون اون مقصودی که شما فرمودین داشته باشه و با اون دید به شما نگاه کنه، با پیشنهادی که کرده، خودآگاه یا ناخودآگاه بستری را بوجود آورده که شما میتونید حسن نیت خودتونو در ابتدا بعنوان شاگرد ایشون و دوست صمیمیشون نشون بدین و در درجه دوم بعنوان فردی که میتونه گزینه مناسبی برای دخترش درنظر بگیره.
بهرحال فکرمیکنم بعنوان یه پدر ایشون منطقی جلو رفتن شما در خواستگاری از دخترش و احترامی که به خواستشون گذاشتین و پذیرفتین فعلا درباره ازدواج صحبتی نشه بیشتر میپسنده.
بقول حضرت مولانا اینجا کسیست پنهان ، خود را مگیر تنها ... خدا را فراموش نکنین.[/align]
-
RE: صورت مسئله ها پاک شدند ، اما کابوس حل مسئله ازارم میدهد
سلام
:72:
خارپشت عزیز، هیچ وقت دوس داشتی بری پیش یه روانشناس یا مشاور تا بتونی لایه های درونی مشکلت رو بهتر پیدا کنی؟
فکر میکنم الان که انقدر داره اذیتت میکنه فرصت مناسبی باشه.
*******************************************
خارپشت جان،
داری چه کسی رو، برای چه اشتباهی توی ذهنت محاکمه میکنی؟
اصلاً قبول. ریحان اشتباه کرده و عاشق شما شده، با این کارش باعث شده شما هم حسی نسبت بهش پیدا کنی.
اگه اینطور بوده باشه، اون تا الان تاوان اشتباهشو داده و هنوزم داره میده.
******************************************
بیا فرض رو بر این بذاریم که رفتی و با ریحان خانم حرف زدی.
قضایا توی دل ریحان خانم، دو حالت داره.
یا تمایل به شروع ارتباط با شما رو داره یا نداره.
اگه تمایل نداشته باشه که میگه.
اما اگه تمایل داشته باشه چی؟ فکر میکنی چی بهت بگه؟
(من که فکر نمیکنم دختری با مشخصات ریحان، برخلاف نظر پدرش، به پسری که هنوزم خیلی نمیشناستش ابراز تمایل کنه.)
چه جوری میخوای از روی حرفی که ممکنه مطابق میل درونیش باشه یا ممکنه نباشه، نتیجه گیری و تصمیم گیری کنی؟
میگی اگه خودش بگه نمیخوادت، کنار میای.
اما دو روز بعد اگه همچین حرفی بهت بزنه، نمیای بگی که حرف دلش چیز دیگه ای بوده؟
حرفام دوستانه هستا.
ببخشید اگه جاییش تنده:72:
-
RE: صورت مسئله ها پاک شدند ، اما کابوس حل مسئله ازارم میدهد
خارپشت عزیز
با توجه به تجربه ای که خودم در این مورد داشتم عرض می کنم ، شاید برداشتم اشتباه باشه
شما الان به خاطر تغییر ناگهانی شرایطتتون ، منطقه امن عادت هاتون عوض شده و زمان می بره تا به شرایط جدید عادت کنید و احساس ارامش بهتون برگرده ،شما در حال مرحله گذر هستید ، برای همینه که همه این احساسات یهو بهتون هجوم میاره
، در این شرایط از گرفتن و اجرا کردن تصمیمات مهم جدا خودداری بکنید ، مثل همین تصمیمی که در مورد ریحان خانم گرفته اید
-
RE: صورت مسئله ها پاک شدند ، اما کابوس حل مسئله ازارم میدهد
خیلی مسخره است
یکی نیست بگه اگه میخواستی باهاش حرف بزنی تا حالا اینکارو کرده بودی
اره میترسم !
دروغ چرا ، به احتمال زیاد اصلا حاضر نیست باهام حرف بزنه
اگه ازش بخوام و قبول نکنه
دیگه هیچی ازم نمی مونه
خیلی براش از خودم مایه گذاشتم اشتباه کردم
احساس میکنم تنهام حس میکنم همه مقابل من ایستادن ، حتی ریحان
هر ثانیه نظرم در موردش برمیگرده ولی دوباره حس میکنم دوسش دارم
چیکار باید بکنم که باور کنم هیچ احساسی بهم نداره
حالم از خودم از اینهمه احساسم از ضعیف بودنم از عشقم بهم میخوره
دلم میخواد نابودش کنم یا نابودش کنه
دلم میخواد تو چشام نگاه کنه و بگه فکر میکنم سوتفاهم شده :):):)
-
RE: صورت مسئله ها پاک شدند ، اما کابوس حل مسئله ازارم میدهد
گاهی زمان خیلی چیزا رو برامون حل می کنه:305:
-
RE: صورت مسئله ها پاک شدند ، اما کابوس حل مسئله ازارم میدهد
با سلام
من خیلی وفته نیومدم...
1- قضیه شما چی بوده؟ نمیفهمم... با هم بودید، از پدرش خواستگاری ایشون رو خواستگاری کردید جواب منفی بوده؟ دقیقا چی بوده؟ پدرشما مخالف بوده؟ این همه که مقابل شما هستند کیا هستند؟دلایل مخالفتشون چی هست؟ 2-والا ما که هیچی نفهمیدیم... اما اگه شما یک بار خواستگاری رفتید و استاد شما رو دعوت کرده و این حرفا... شواهد نشون میده میخواد اجازه بده شما بیشتر خودتون رو نشون بدید و بشناسونید.. پس این بار اگه ریحان هدف شما هست احساسی عمل نکنید... با منطق و عاقلانه تر، صبورتر و ... شما ضعیف نیستی شما عاشق شدی و عشق گوهری ارزشمند هست، سعی کن با درایت از عشق محافظت کنی.
چرا که اینجا ایران هست و امکان روابط اجتماعی گسترده نیست در حد همین مراسمات عید و این برنامه ها هست... پس استاد اگه نمیخواست شما رو بیشتر بشناسه و یا این که نظر ریحان نسبت به شما مساعد نبود ایشون با توجه به سن وسالشون نمیومدن شما رو واسه چند تا کاری که میتونن بدهند خیلی های دیگه انجام بدن واسشون از شما کمک بخواد... امید و توکلتون رو بالا ببرید و سعی کنید گام های اساسی در زمینه رشد در این مسیر بردارید... تا به هدفتون برسید... اما با سیاست عمل کنید! دقیقا مثل ریحان!(دختر زرنگی هست!):311:... موفق باشید
یه چیز دیگه الان باید یه کمی صبر به خرج بدید و دل استاد و پدرتون رو حسابی به دست بیارید! به قولی رو مخشون کار کنید و نظر من اینه که با ریحان فعلا هیچ صحبتی نداشته باشید چرا که اگه شما مخ استاد رو بزنید... خود استاد از خوبی های شما برای ریحان خانم خواهند گفت....
-
RE: صورت مسئله ها پاک شدند ، اما کابوس حل مسئله ازارم میدهد
من تاپیکهای قبلیت رو نخوندم اما با توجه به چیزایی که اینجا نوشتی حس ناتوانی در حل کردن مسئله و در نتیجه ازدست دادن دیگران باعث شده بخوای جبران کنی.تا هم ثابت کنی به خودت که من میتونم...من میتونم...میخوای حالا که به توانایی هات شک کردی به خودت ثابت کنی که میتونم.برای همین یه صورت مسئله جدید نوشتی.
و همچنین نمیخوای اون اتفاق ازار دهنده گذشته باز تکرار بشه.ازدست دادن پدر(البته این چیزیه که تو تصور میکنی) حالا از دست دادن دختر مورد علاقه ات هم بهش اضافه بشه
و حس ناخوشایند عدم جذابیت که پیدا کردی.و دقت کن چیزی که ما حس میکنیم دلیلی نداره که عین واقعیت باشه.اما به هر حال تو با این احساسات در ستیزی.و تصمیم داری شکستشون بدی.حل کردن مسئله خوبه اما...
اما برای چند دقیقه چشمات رو ببند و تمام این احساسات منفی رو فقط چند دقیقه بذار کنار و تصور کن تو با ریحان ازدواج کردی.خوبه؟لذت بخشه؟حس قدرت و توانمندی بهت میده؟رضایت چی؟ریحان همون زنی هست که میخوای یه عمر باهاش زندگی کنی؟اخلاقش رفتارش و...میپسندی؟
جوابت یا اره است یا نه.اگه نه که مشخصه همین الان این صورت مسئله رو بیخیال شو.برو سراغ حل کردن مسئله ای که حلش برات سودمند باشه
اگه جواب اره است.حلش کن.اما به چه قیمتی؟2-3سال انتظاری که هیچ تضمینی براش وجود نداره.یه سیب رو بالا بندازی هزار چرخ میخوره تا بیاد پایین.تو این مدت اتفاقات زیادی میتونه بیفته با توجه به اینکه هیچ تعهد رسمی بینتون نیست.نمیگم بیخیالش شو ولی نذار احساساتت راه منطقت رو سد کنه
با پدرت صحبت کن.درباره احساسات منفیت.اینکار فقط باعث میشه سبک شی و البته حرفهای پدرت رو هم بشنوی حرفهایی که ذهن کودکانه خارپشت چند سال قبل نمیتونسته درکشون کنه.دلایل پدرت رو گوش کن.بعد میبینی که ممکنه احساست نسبت به رفتن پدرت تغییر کنه
ضمنا نیازی نیست به تنهایی مسئولیت وگناه همه اتفاقاتی که دور و برت رخ میده رو به دوش بکشی
موفق باشی:72:
نقل قول:
نوشته اصلی توسط خارپشت
خیلی مسخره است
یکی نیست بگه اگه میخواستی باهاش حرف بزنی تا حالا اینکارو کرده بودی
اره میترسم !
دروغ چرا ، به احتمال زیاد اصلا حاضر نیست باهام حرف بزنه
اگه ازش بخوام و قبول نکنه
دیگه هیچی ازم نمی مونه
خیلی براش از خودم مایه گذاشتم اشتباه کردم
احساس میکنم تنهام حس میکنم همه مقابل من ایستادن ، حتی ریحان
هر ثانیه نظرم در موردش برمیگرده ولی دوباره حس میکنم دوسش دارم
چیکار باید بکنم که باور کنم هیچ احساسی بهم نداره
حالم از خودم از اینهمه احساسم از ضعیف بودنم از عشقم بهم میخوره
دلم میخواد نابودش کنم یا نابودش کنه
دلم میخواد تو چشام نگاه کنه و بگه فکر میکنم سوتفاهم شده :):):)
خودت میبری خودت میدوزی خودت میپوشی میگی اندازه نیست؟
از طرف اون دختر که حرف میزنی براش حکم هم صادر میکنی
-
RE: صورت مسئله ها پاک شدند ، اما کابوس حل مسئله ازارم میدهد
ممنون دوستان :72:
من خودمم نمیفهمم چی میگم
الان که دارم پست هام رو دوباره میخونم ، اینو میفهمم !
الان حالم بهتره
بذارین تیتروار مشکلاتم رو بنویسم
1- مطمئن نیستم ریحان چه حسی نسبت بهم داره
مطمئن نیستم بعد از این همه مدت اگه شرایطی رو ایجاد کنم که مثلا تصادفی ببینمش چه برخوردی نشون میده
در مورد ریحان یه کم زیاده روی کردم
ولی هر چقدر فکر میکنم میبینم نه میتونم ازارش بدم و نه دلیلی برای اینکار وجود داره
صحبت کردن باهاش شاید برای من هیجان انگیز خوشحال کننده و یا حتی ناراحت کننده باشه
اما فقط باعث میشه ذهنشو مشغول کنم و اون رو دچار سردرگمی کنم
درست همون شرایطی که خودم دارم
شاید رفتارش منطقی باشه اما برای من با شرایط فعلیم یه مقدار ازار دهنده است
بهتره حال بدم رو نگه دارم برای خودم ، تقسیم کردنش با ریحان دردی رو دوا نمیکنه
2- استاد رفتارهای متناقضی داره که من رو دچار ابهام کرده
همین کاری که میگم قرار شد با هم انجام بدیم ، لازمه اش اینه که حداقل هفته ای سه چهار بار ببینمش
ایا باید باور کنم که استاد همه چیز رو فراموش کرده و شده همون استاد دو سه سال پیش ؟
پس چرا صحبت تلفنیش با پدرم چندان خوشایند پدر نبود ؟
3- پدرم اصلا موافق ازدواج من با ریحان نیست
استاد رو نسبتا خوب میشناسه و معتقده از بعضی جهات با هم متناسب نیستیم
این رو خودم هم میدونم ولی تقریبا پذیرفتمش
مادر مشکلی با این قضیه نداره
ولی از وقتی متوجه شرط استاد برای خواستگاری شده ، یه مقدار نظرش برگشته
طبیعیه که دو یا سه سال صبر کردن به خاطر کسی که اصلا معلوم نیست بهت جواب مثبت بده تا حدودی احمقانه است !
فکر میکنم بهترین کاری که فعلا میتونم انجام بدم اینه که با استاد همکاری کنم و فعلا حرفی در مورد ریحان نزنم
مرثیه سرایی احساسی هم تا اطلاع ثانوی ممنوع
بازم ممنون
که نوشته های درهم برهم منو خوندین:72:
نقل قول:
نوشته اصلی توسط hadieh
آقای خارپشت سلام
می خواستم توی تاپیکتون پست بذارم ولی ترجیح دادم اینجا بگم
آقا خارپشت عزیز ,چرا بعضی از جملاتت اینقدر تلخه؟ از کی اینقدر دلخوری وچرا؟ از خودت ؟ از ریحان؟ از استادت؟ از پدر و مادرت؟
به قول خودت ریحان یکی از مهره های اصلی بازیه چقدر سعی کردی خودت رو جای مهره های دیگه بذاری و بعد نسبت به رفتار و عملکردشون قضاوت کنی؟
تقصیر استادت چیه؟ اینکه گفت تا 2-3 سال دیگه حرفی از ازدواج نزن؟ یا اینکه خواسته در این مدت ارتباطی با دخترش نداشته باشی؟ به نظرت استاد به عنوان پدر یک دختر 19 ساله ( که شاید هنوز یکم برای ازدواج جوونه ) چنین حقی نداره؟ آیا حرفش بی ربطه؟ بی منطقه؟ لجبازیه؟ یا...
تقصیر ریحان چیه؟ راستش چند بار شده بود که وقتی راجع به رفتار ریحان نوشتی توی دلم به فهمیده و عاقل بودنش آفرین گفتم . به نظرت ایراد رفتار ریحان چی بود؟ درستش چی بود؟
جایی گفتی ریحان بین تو و پدرش اونو انتخاب کرد ولی نگفتی انتظار داشتی چجوری رفتار کنه؟ هر چند که من احترام و همراهی با تصمیم (شاید منطقی) پدرشو به معنی انتخاب اون و کنار گذاشتن شما نمی دونم
از آرامش ریحان و ناآرامی خودت گفتی ؟ از کجا می دونی آرومه؟ چون تو روی پدرش نایستاد و رو حرفش حرف نزد(کاری که خودت هم نکردی و نباید هم می کردی) ؟ هر چند که همینش هم معلوم نیست. مگه ریحان خبر از ناآرومی شما داره که شما خبر از دل اون داشته باشی؟
البته به نظر من سعی در باخبر شدن از احساس ریحان مخصوصا بطور مستقیم نه به صلاحه و نه کمکی بهت می کنه ( همون طور که دختر مهربون گفت)
چرا دلیل جواب رد استاد(البته فعلا), دعوت شما به خونه اش و درخواست کمک ازت و ...رو اینقدر تلخ تفسیر می کنی؟ یعنی جور مثبت تری نمی شه به این قضیه نگاه کرد؟ چرا اینقدر خودتو عذاب می دی؟
اشتباه نشه اینارو نگفتم که بگم بقیه بی گناهن و لابد مقصر شمایی. گفتم که بگم اصلا چرا داری این وسط دنبال گناهکار می کردی؟ چون حالت بده و می خوای واسه این اوضاع خراب مقصر پیدا کنی؟ مگه محاکمه استاد , ریحان, خودت یا هر کس دیگه توی ذهنت حالتو بهتر می کنه؟ مگه بهتر کرده؟
آقای خارپشت فکر کنم قبلا هم گفتم که به نظرم بار احساسی پست هایی که می ذاری زیاده
اگه وقت کردی ابن پست مدیر همدردی رو دوباره بخون : «مرثیه سرایی احساسی عامل نا آرامی شماست!»
حتی توی نوشتن هم همینطوره درسته که کلماتی که بکار می بریم برگرفته از احساسمونه ولی خود همین کلمات دوباره بر احساس ما اثر می ذارن
مثلا من وقتی حالم بده می تونم بنویسم:
1.ناراحتم
2.غصه ها و مشکلات اذیتم می کنه
3.زیر بار مشکلات و فشار غصه دارم له می شم
جمله سوم خیلی بیشتر از جمله اول باعث تشدید احساساتم می شه
فکر کنم بعضی وقتا این کارو می کنی و باعث می شی نا آرامیت تشدید بشه
شما احساسات قشنگی داری خوبه, قابل احترامه, باارزشه ولی یکم تند و تیزه تیزیه احساستو اگه نگیری بیشتر از همه به خودت زخم می زنه
بیا و یکم با خودت و دلت مهربون تر باش.
نمی دونم اینجور حرفا الان چقدر به دردت می خوره ولی به هر حال قصدم کمکه ببخشید اگر قسمتی از حرفام انصاف نبود محدودیت فضای مجازی ممکنه گاهی باعث برداشت اشتباه بشه
در هر صورت امیدوارم شاد باشید:72:
مرسی هدیه
خیلی خوب بود