نوشته اصلی توسط sargardan
ديشب بهم گفت آماده شو بريم بيرون . منم گفتم كه پول ندارم بيام گفت حالا تو بيا بعدش بچه ها رو گذاشت پيش خواهرش يه دو سه ساعتي رفتيم بيرون برام خريد كرد تعجب كردم . :exclamation: خيلي عجيب شده بود . مهربان تازه شام رو هم تنهايي بيرون بوديم :228: اصلا غير قابل پيش بيني بود . من با داداشش صحبت كردم و فكر كنم اينا نتيجه اون باشه چون ديشب داداشش بهم اس داد كه خوش گذشت راضي بودي و منم ازش تشكر كردم و گفتم اميدوارم هميشه اينطوري باشه . بچه ها واسم دعا كنيد رفتاراش همين طوري ادامه داشته باشه و روز به روز بهتر بشه :323: فعلا كه خوشحالم:227::310: