-
همسرم را دوست دارم ولي...
چند سالي از ازدواجم مي گذره . با همسرم دوست بودم و عاشق هم بوديم من سال اول دانشگاه بودم و اون كارمند يكي از ادارات دولتي بود من 18 سال ايشون 24 ساله خيلي دلسوزمه اما كاملاً منطقي هرگز در مواقعي كه اشتباه از جانب منه به خاطر دلخوشي ام توي صورتم نمي خنده .
اوايل ازدواج به خاطر اينكه شغل همسرم در شهرستان بود من توي خونه مادري ام (مادر زني تنها بودن) زندگي رو شروع كردم و اين كه مادر تنها بمونن برام سخت بود و از طرفي قدرت مستقل شدن نداشتيم خانواده همسرم با ازدواج ما تنها به اين دليل كه دوست هستيم مخالفت كردن اما بعد كوتاه اومدن و از شانس من همسرم از همون ابتدا كه پدرشون ما رو پاگشا كردن و اعلام كردن بايد از صبح بياييد مخالفت كردن و نرفتن و اين شد كه اونها دو هفته اي سرسنگين بودن و بعد هم آموختن كه نبايد توي زندگي پسري كه مثل يه مهمان توي عروسي اش شركت كردن و كمك حال داماد جوانشون نبودن دخالت كنن من هم همين رويه رو پيش گرفتم و هميشه مدافع همسرم در بين فاميل بودم و اين چنين شد كه دخالتي از جانب اقوام در زندگي ما رخ نداد.
همسرم مشاور منه پناه منه برادرم دوستم پدرم دلسوزم و هر چه كه يه مرد خوب بايد داشته باشه
اون داره
اما من هم كم نگذاشتم و در نداري شريكش بودم درمشكلاتي كه گاهاً خانواده اش با بي عاطفگي هاشون پيش مي اوردن تنها حامي اش بودم
اما مشكل من
بيشتر ماديه و البته رفتار هاي نامعقول همسرم از ديدگاه من
از همون ابتدا مادرم جهيزيه مفصلي به من داد و چون برادرهمام هر دو خارج از ايران بودن تمام هم و غمش رو براي من گذاشت مارم حقوق بگير هستن و تمام خرج خانه با ايشونه به نوعي عادت كرده ام نيازهامو به مادرم بگم - البته شوهرم از كار دولتي استعفا دادن و به كار آزاد روي آوردن و عجيب كه تا حالا مرتب شكست مي خورن و هميشه مشكل مالي دارن- مادرم لباس كودم رو مي خره برايم وسايل خانه مي خره زندگي ام رو مي چرخونه و من و همسرم فقط استفاده مي كنيم خانه مادرم بهترين نقطه شهره و حقوقشون هم بالاست
هرگز از همسرم يا من پولي مطالبه نكرده يه مادر مهربون كه هرگز توقعي نداره حتي به مناسبت روز مادر هم كادو ها رو اگر گرون قيمت باشن نمي پذيره . از فرزندم نگهداري مي كنه
اما در اين بين رفتارهايي هم دارد مثلا هرگز به ظاهر خود رسيدگي نمي كنه .توي تربيت كودكم خود رو محق مي دونه كه نارت مستقيم كنه البته الان كمتر شده .
و لي هر چه جلو تر مي رم و مادرم مهربون تر مي شه زبون شوهرم درازتر مي شه كه ناسپاسي كنه وقتي مادرم چيزي ميخره به زور تشكر مي كنه هرگز قدرشناسي نمي كنه البته از من هم مينطور
نوزادي دارم كه ماهيانه خرجش به صورت كامل با خودم است چون شاغلم در مورد هزينه خريد لباس و هر چه كه مربوط يه خودمه بايد خودم بپردازم حتي انتظار داره به صورت هديه براي اون هم لباس تهيه كنم و البته تا حالا هم همينطور بوده
در كل شوهر من هميشه مي گه ندارم من هم ديگه ازش چيزي نمي خوام خرج خونه با مادرمه خونه مادرمه خرج بچه و خودم هم كه بايد من پرداخت كنم
اما همه اينها قابل حله چون خودم رو اينطور توجيه مي كنم كه الان مشكلات مالي داره اما چرا قدر شناس نيست .
و هميشه از همه دنيا توقع داره كه بهش بهترين احترام رو بذارن البته خودش هم خيلي اهل احترامه گذاشتنه خيلي آقا منشه اما توي خونه اونقدر از زمان و زمين ايراد مي گيره كه حالم به هم مي خوره و من هم مجبورم گوش بدم مبادا بهش بر نخوره
اگر چيزي خواست بايد فراهم بشه وگرنه ...
خيلي عصبي شده روزهايي كه مادرم نيست بهتره رفتارش
در كل خيلي دوستش دارم مرد آرزوهامه اما دلم مي خواست راهي مي بود تا قدرشناسي مي كرد
با اينكه مشاورمه هميشه و مشوقم در پيشرفت اما اعصاب خوردش داره افسرده ام مي كنه
خيلي باهاش حرف زده ام كه روند زندگي ات رو بهتر كن اما نمي شه
نمي دونم چكار كنم
البته الان با خانواده اش در حد فاميلي دور ارتباط داره تنها به اين دليل كه آتش خرمن از دور خوشه و اونها خيال مي كنن ما خيلي پولداريم و بهشون نمي رسيم و متوقع متوقع متوقع.
-
RE: همسرم را دوست دارم ولي...
چقدر سخته مشكلت رو نميگم .اين كه بين مادر و همسرت قرار گرفتي با اون حرف بزن در مورد اين كه رفتارش با مادرشما بد شده و اينم بگو كه دوست نداري بعد از چند سال محبتي كه مادرتون به شما كرده بهش بي احترامي بشه به همسرت بگو اگه ناراحته و توان ماليش رو داره از اون جا بريد و مستقل شيد شايد خسته شده اگه شما هم چند سال با مادر شوهرت كه تنها هم بود زندگي ميكردي همين طوري ميشدي.اگه هم قبول كرد از اونجا برييد ميتونيد توي همون كوچه يا خيابون يه خونه بگيريد كه مادر شما هم اذيت نشه چون خيلي براش سخته كه بعد از اين همه سال شما ازش دور بشيد درمورد حقوقتون هم اينو بگم بد نيست يه مقداري پس انداز كنيد ضمنا اون مرد خونه است و وظيفه خريد و مايحتاج شما و فرزندتون با اونه نه با شما(اون پولش رو كجا خرج ميكنه).ما هم براتون دعا ميكنيم كه مشكلتون حل بشه.
-
RE: همسرم را دوست دارم ولي...
دوست خوبم اشتباه پشت اشتباه.
شما نباید کاملا با خانواده همسرتون قطع رابطه می کردین مخصوصا تو مسائل مالی. دوما همیشه اگر جای نقش ها توی زندگی عوض بشه حتما مشکلاتی پیش خواهد امد.
الان شما در نقش مرد و ایشان در نقش زن هستند از لحاظ درامد و تامین خانواده. این خیلی بده.
خداوند در ذات مردها کارکردن و نان اوری رو قرار داده. این خصلتشونه. همیشه جنس نر باید نیازها رو تامین. درسته که در ابتدای ازدواج زن و مرد دوش به دوش هم کار می کنن ولی پس از گذشت چندین سال باید نقش زن در درآمد خانواده کمرنگ تر بشه. از طرفی همسر شما چون خیالشون از تامین زندگی راحته احتمالا الان خیلی ریسک ها در کارشون انجام می دهند که مرتب در حال ورشکستگی هستند.
دوست من باید سعی کنید دوباره نقش ها رو در زندگیتون سر جای خودش برگردونید.
با خانواده همسرتون در ارتباط باشید . مطمئننا اگر در جریان مالی پسرشون باشند شاید بیشتر احساس مسئولیت کنند.
-
RE: همسرم را دوست دارم ولي...
دوست عزیزم
او عادت کرده به اینکه خرج زندگیش رو کس دیگه بده و این اصلا" خوب نیست
کمکم خرج زندگی رو به او واگذار کن
مثلا" بگو داری میایی خواه فلان چیز رو بگیر اینطوری کم کمک عادتش تغییر میکنه
موفق باشی
-
RE: همسرم را دوست دارم ولي...
نازنين عزيزم خانواده شوهر من هرگز كمك مالي نميكنن كه هيچ انتظار برآورده شدن خواسته هاشون رو هم دارن پس كمك خواستن از اونها منتفي شده امامن باهاشون قطع رابطه نكرده ام بنا به شرايط خاصي كه يك خانواده -مادر شوهرم- معذرت مي خوام كم شعور و بي چشم و رو و تفرقه انداز داره ارتباط كم شده كه مبادا به بي احترامي يا قطع رابطه منجر بشه
اما درست مي گيد دوستان احتمالاً شوهرم خسته شده اما چاره اي هم نداريم چون شرايط مستقل شدن برايم مهيا نيست
اما چطور به شوهرم بگم من بهت كمك نمي كنم در صورتي كه اون بهم احتياج داره من بيشتر از پرتوقعي و قدرنشناسي اش در عذابم وگرنه با خودم مي گم من كه همه چيز دارم (مادرم در حد توانش زمين به نامم كرده كه در آينده دچار مشكل نشم) چه اشكالي داره بيش از نصف از حقوقم خرج بچه ام بشه من با خرج كردن مشكل زيادي ندارم مشكلم اينه كه اون اين محبت رو نمي بينه ، يعني در هر كاري اول تشكر مي كنه بعد كه تكرار شد اون رو وظيفه فرد مي دونه اميدوارم متوجه منظورم شده باشين
چند وقت پيش بهش گفتم تو از صبح تا شب خونه نيستي نياز هاي روحي بچه ها رو من برآورده مي كنم پس پدر خوبي نيستي
توي خرج هم كمك من نيستي تازه معني تشكر رو هم زورت مي ياد بدني پس اگر من از دوست داشتنت فاكتور بگيرم و اينكه فقط توي مشكلات به صورت فيزيكي و يا زبوني مشاورمي . پس شوهر خوبي هم نيستي
در اين صورت فكر مي كني من چقدر مي تونم تحمل كنم
باور كنيد گاهي اوقات به سرم مي زنه ازش جدا بشم و لااقل بدون آقا بالسر به زندگي ادامه بدم
مي دونم ديگه دارم چرند مي گم اما بگذاريد به حساب خستگي كمكم كنيد راه حل لطفاً
-
RE: همسرم را دوست دارم ولي...
الينا جان به خدا خودم هم موندم مثلا شوهر من بيمه اش خويش فرما است هي به من غر مي زنه كه خرج خونه بالاست مي گم چه خرجي مي كني ميگه بيمه ماهي 70 هزار تومن مي گم به من چه آينده خودته اما توي توهمش خيال مي كنه خرج منو مي ده
يه بار هم برام شامپو خريد بعد از دو روز گفت شامپو گرفن 6 هزارتومن گفتم پس من هر ماه مي خرم هيچي نيست . چي بگم ديگه
حساب كن من بگم گوشت بخر البته توي اين چند سال يه بار خريد كرده قد يه بار غذا درست كردن .
جديدا هم كه وقتي مي گم شام بريم بيرون يه كم عاطف ه به خرج مي دن كه باشه اما مهمون كي باشيم يعني تو بده پول شام رو
واضح كه نگاه مي كنم مي بينم راه پدرش رو در پيش گرفته البته اون خرج با خودشه اما با خون دل به زنش پول مي ده تا خريد كنه و توي اين چند سال كه من عروسشونم نديدم براي زنش خريد كنه
نمي خوام انصافم رو از دست بدم شوهرم يه مدتي دستش باز شده بود و توي مسافرت كمي خرج فرمودن و براي همسرشون لباس خريدن.
-
RE: همسرم را دوست دارم ولي...
عزیزم توقع داری یک مرد هر 5 دقیقه یکبار ازت تشکر کنه ؟؟؟!!!!!!!!!!!!!!!!!
به نظر من اون رفتارهاش طبیعیه که عادت می کنه و وظیفه شما می شه !!!
دلناز جان به نظر من تنها دوای دردت اینکه کم کم بار مالی رو به دوش شوهرت بذاری.
دوست من دوباره تاکید می کنم نقش ها تو زندگی شما گم شدن...
در مورد هانواده همسرت بدتر از مال من نیستن. اونا از پسر سربازشون توقع داشتن!!!!!!!!!! ولی کم کم متوجه شدن. بهت توصیه می کنم پست های منو بخونی عزیزم. من نتیجه گرفتم . امیدوارم شما هم بتونی .
-
RE: همسرم را دوست دارم ولي...
دوست گرامي
من كاملا! با نظر نازنين جان موافقم.
شما باعث شديد كه ايشان به اين وضعيت عادت كنندو احساس مسئوليتشان كم رنگ بشود. شما ايشان را بد عادت كرده ايد و مادر شما در ظاهر مهرباني ولي باطنا به شما دشمني كرده اند كه اينقدر زير بال و پر داماد را گرفته اند. بهتر است موضوع را با مادرتان در ميان بگذاريد تا به كمك هم بتوانيد اين مشكل را حل كنيد
-
RE: همسرم را دوست دارم ولي...
نازنين عزيز من هميشه پست من حساسم يا اون بي معرفته رو دنيال ميكنم تا الان كه 16 صفحه شده اما نظري نداشتم كه به درد تو عزيز بخوره آره گلم خانواده شوهر من بدترن چون توي صورتم يه روزي خوب بودن و بعد پشت سرم هر چه كه باعث حسادتشون شده بود بر گردن . اونها براي زندگي پسرشون دل نمي سوزونن گاهي احساس مي كنم اين مادر پسرش رو دوست دارد آيا ؟ به هر حال بحث الان خانواده او نيست من سالها زندگي كردم تا امروز به بي تقاوتي رسيدم خدا رو شكر هرگز بهشون نياز نداشتم (البته تصميم دارم اگر در اون مورد هم مشكلي ايجاد شد مطرح مي كنم تا به مشكلات ديگه ام اضافه نشه )
اما چطوري گلم ازش بخوام در صورتي كه الان كارش توي مناقصه برنده نشده در صورتي كه مشكل داره ؟
من مي گم چطور برخورد كنم كه اون بفهمه رك و راست بهت بگم دارم در حقش لطف مي كنيم
خانمي من كي گفتم دم و دقيقه ازم تشكر كنه ؟
چطور يادش بدم به موقع تشكر كنه چطور محيط خونه رو وقتي بي حوصله است درست كنم كه عصبانيتش اين همه آزارم نده ؟ چطور يادش بيارم كه هرگز تنهاش نگذاشته ام ؟
يادم مي يا د توي پستت نوشته بودي من توي اين تالار ياد گرفتم كه كجاي زندگي جاي دارم .حالا من جايم رو گم كرد هام كمكم كنيد
-
RE: همسرم را دوست دارم ولي...
به نظرتون اگر خواستم باهاش حرف بزنم بيشتر چه موضعي رو در نظر بگيرم اينكه قدرشناس نيست يا مسائل مالي رو؟
-
RE: همسرم را دوست دارم ولي...
به نظر من یه روز بشین باهاش حرف بزن
بگو درست نیست مامانم همه خرج زندگی ما رو بده
اون باید الآن بره مسافرت زیارت نه اینکه خرج خونه ما رو بده من میخوام با هم همفکری کنیم یه چاره ای پیدا کنیم
تو بالاخره مرد این خونه ای و نظرات تو خیلی مهمه اینجوری خوردش نمی کنی در ضمن مشکلتو هم میگی
-
RE: همسرم را دوست دارم ولي...
ممنون الينا اميدوارم اين گفتگو به سرانجام برسه توي اولين فرصت باهاش حرف مي زنم
كاش ميشد به راحتي دكمه دليت اشتباهات رو پاك كرد .
-
RE: همسرم را دوست دارم ولي...
باید از اشتباهاتمون درس بگیرم و دیگه اون اشتباهات رو تکرار نکنیم
حتما" با شوهرت صحبت کن عزیزم
-
RE: همسرم را دوست دارم ولي...
دوست عزیز
مادرتون در حق شما و شوهرتون دوستی نکرده. اون شوهر شما رو آماده خور بار آورده. با مادرت صحبت کن که کمکهاشو کمتر کنه. من فکر کنم شوهر شما رو درک کنم. ایشون از یک طرف بدش نمییاد مخارج زندگیشو مادر زن بده چون در شرایط مالی خوبی نیست و از طرف دیگه که محتاج به مادرتون هست ناراحته و احساس حقارت میکنه همون طور که گفتید وقتی مادرتون نیست اخلاق بهتری داره. به مادرتون بگید به جای اینکه ماهی به شوهرتون بده ماهی گیری یادش بدن. با هم کمک کنید تا یک کار بهتری پیدا کنه و مادرتون کم کم کمکها شو قطع کنه. اگر شما و شوهرتون در تامین مخارج زندگی تنها بودید و مادرتون نقشی نداشت.شوهرتون وجود شما رو کاملا لمس میکرد و قدردانی می کرد ولی چون مادرتون آمده نقش شما کم رنگ شده . شما باید روش زندگی و امرار معاش خودتون رو تغییر بدین. مطمئنا خیلی سخت خواهد بود ولی شوهرتون میتونه خودی نشون بده و کمک شما رو احساس خواهد کرد.اون موقع هست که کوچکترین کمک مادرتون رو هم قدر می دونه .مادرتون یک فرشته هست و به خاطر اینکه شما در سختی نباشید کمک می کنه در حالی که به دامادشون کمک نمی کنن. ایشاالله مشکلت حل بشه و موفق باشی
-
RE: همسرم را دوست دارم ولي...
دلناز عزیز، به نظر من نباید طوری با همسرت صحبت کنی که غرورش بشکنه، عزیزم بهتره یه طور دیگه قضیه رو مطرح کنی، مثلا بهش بگو می دونم خیلی سختته که مادر من خرج ما رو میده، من درکت می کنم، هر وقت خودمو جای تو میذارم می فهمم چقدر سخته که خرج زندگی یه مرد رو یکی دیگه بده، بهش بگو کمکش می کنی تا از این شرایط نجات پیدا کنه، بگو بهش اطمینان داری و می دونی که می تونه بهترین زندگی رو فراهم کنه..
بعد با هم فکر کنید ببینید تا کی باید به این شکل ادامه بدین، یه مهلت برای خودتون در نظر بگیرید، طوری برخورد کن که همسرت احساس کنه کاملا درکش می کنی.
عزیزم سعی کن طوری برخورد کنی که همسرت باور کنه نگران اون هستی، در غیر این صورت فکر می کنه داری از مادرت طرفداری می کنی و وضعیت از این هم بدتر میشه..
:72:
-
RE: همسرم را دوست دارم ولي...
البته شما خود قبول دارید که ایشان از این شرایط ناراضیند.خودتان را جای ایشان بگذارید دوست دارد مثل یک مرد خواسته های همسرش را برآورده کند دوست دارد در زندگی مستقل باشد .از اینکه نان خور مادر زن است خسته شده است (هر چقدر هم که مادر زن مهربان باشد) در ضمن برای همه چیز مدیون همسر و مادرزن است. از لطفشان تشکر می کند بار دیگر تشکر می کند وبار دیگر وبار دیگر ...............
به نظر من این ماجرا بیش از شما برای ایشان دردناک و زجرآور است . خود شما گفتید همسرتان آقا منش است پس درک کنید برای یک انسان شریف این گونه زندگی واقعا سخت است. حالا با این همه فشار کسی هم بگوید چرا تو آن طور که باید تشکر نمی کنی؟!!:101:
-
RE: همسرم را دوست دارم ولي...
از دوستان عزيز به خاطر حسن نظرتون ممنونم اما
يه روزي يكي از آقايون شايد آقاي santatian گفته بودن چرا وقتي صحبت يه مرد پيش ميياد خانم ها بهش حمله مي كنيد
من ابتداي پستم نوشتم همسرم بهترينه منطقيه اقا منشه اهل دوز و كلك نيست همه جا هوادارمه من يه نويسنده ام و امروز و اين ساعت مديون مردي هستم كه حرف به حرف نوشته هاي منو مي خوند و دلسوزانه نقدشون مي كرد امروز من با ذهني باز دنبال ادامه تحصيلم و اگر اصرار همسرم نبود در مخيله ام هم نمي گنجيد كه درسم رو ادامه بدم در مقطع ارشد با دوتا بچه و شغلي كه انرژي زيادي ازم ميگيره .
من گفته بودم همسرم شغل پرآوازه اي داره اما از بد روزگار كم شانسي مياره و به خرابي بازار برخورد مي كنه مثل اغلب بازاري هايي كه سرمايه شان زياد نيست اما اهن و تلپ كاري اشان بالاست در كل من از اينكه خرج خونه بدم يا مادرم كمكم باشه ناراضي نبودم چون فشاري متحمل نمي شم مشكل من اين بود : چرا همسرم ديگه خوبي ها رو نمي بينه چرا قدرشناسي نمي كنه
زماني كه خوندم خانم شادزي مَردم رو آماده خور خطاب كرده از خودم بدم اومد من راه كار مي خواستم براي بهتر شدن زندگي ام براي آرامش بيشتر زندگي ام نه شنيدن توهين .
نازنين عزيزم اليناي خوبم راهنمايي هاتون رو به كار بستم اما قبل از اونكه با همسرم صحبت كنم با مادرم حرف زدم
به اين نتيجه رسيدم كه يه كمي نقش مامان كمتر بشه مثلا به همسرم بگم تا تو وضع كاري ات تثبيت بشه يا مثلا كارت درست بشه من ماهيانه به مامان مقداري خرج مي دم اما دوست دارم وقتي كارت روي غلطك افتاد تو اينكار رو بكني
من همسرم رو هرگز خرد نكرده ام و نازنين عزيزم رابطه مادر و فرزندي اونها به واسطه من بهتر از دوران مجردي همسرم شده . اين رو اطمينان دارم .ولي همسرم هرگز به خانواده اش در رابطه با كارهاش حتي مشورت هم نمي كنه چون به گفته خودشون هر وقت مي فهمن سود كرده ام دهانشون باز مي شه و طمع مي كنن و هر وقت ضرر مي كنم اينگار لذت مي برن البته من هم تا حدودي حرفهاتو قبول دارم وقتي من توي خانواده ام قرار مي گيرم بعد كه مثلا مهموني تموم مي شه گاهي يه جمله مي گه مثلا فردا مي رم خونه با با م يا زنگ مي زنه خونه مادرش من با اين مسئله مشكلي ندارم به هر حال همه محتاج محبت خانواده ايم مطمئنم اگر اونها كنارمون بودن روزگار بهتر و شادتر مي گذشت اما به زور كه نمي شه آوردشون توي خونه . اونها بنا به دلايلي كه اغلب براي خودم هم نا مفهومه دوري مي كنن شايد در ادامه اين تاپيك به نتايجي در مورد خانواده اش رسيديم شايد خستگي امروز همسرم از برخوردهاي نامناسب خانواده اش باشه شايد...
اما به خدا اونها خودشون با هم مشكل دارن من هم گاهاً دچار آسيب هاي پس لرزه اي آونها مي شم .
از همه دوستان ممنونم
آهان ديروز بيمه ماشين رو پرداخت كردم شب كه شوهرم اومد گفت ممنون سعي مي كنم تا دو ماه ديگه مبلغ رو بهت پرداخت كنم . اما دگه نگفتم قابل نداره . لبخندي زدم كه يعني بله مي دونم كاراهات به هم ريخته اما اين يه قرضه . فكر كنم اينطوري بهتر شده .
-
RE: همسرم را دوست دارم ولي...
سوءتفاهم نشه دوستان همسرم بيكار نيستن فقط هم بد شانسن هم امسال توي مناقصه برنده نشدن . به قولي مثل اسب عصاري داره دور خوش مي چرخه و مدام منتظره تا بازار كارش رونق پيدا كنه گاهي از صبح ساعت 7 با من از خونه بيرون مي ياد و ساعت 9 شب كلافه و عصبي بر مي گرده ديشب پسر بزرگم وقتي باباش رو ديد دقيقاً 20 دقيقه پر صدا گريه مي كرد . شوهرم شركت ساختماني دارن شركتي كه هميشه درش بازه اما... خدا كنه بازار مسكن درست بشه. تو رو خدا دعا كنيد
-
RE: همسرم را دوست دارم ولي...
سلام دلناز جان
ببین اینجا همه می تونن نظراتشونو بگن حرفاشونو بزنن حالا تو از بعضی هاشون خوشت می یاد وازبعضی هاشون دلگیر می شی این هنر شماست که ازز بین این حرفا بتونی راهی برای خودت پیدا کنی
بعدشم عزیزم اولا باید افتخار کنی به خودت که تو شرایطی که شوهرت بهت نیاز داره تکیه گاه خوبی براش هستی درسته که حس می کنی اون وظایفشو فراموش کرده یا گاهی اوقات از این همه فشار خسته می شی ولی عزیزم زندگی مال هردوی شماست کم کم با سیاست های زنانه جوری که همسرت فکر نکنه داری سرش منت می زاری یه سری چیز ها رو بر عهده ی اون بزار و اگه چیزی برات می خره سعی کن جوری برخورد کنی که از خریدنش لذت ببره و بخواد که دوباره این کارو تکرار کنه مثلا آگه برات شامپو می خره و می گه من 6 تومن پول شامپو دادم نگو همیشه من می دادم یه بارم تو این برخورد خیلی بده می تونی بجاش بگی به نظرم این شامپویی که تو خردیدی خیلی بهتر از اونی بود که خودم خریده بودم بهش بگو تو هر وقت برام خرید می کنی خیلی با کیفیت در می یاد تو خوب خرید می کنی من مثل تو نمی تونم خوب خرید کنم و این حرفایی که بهش ثابت بشه مرده خونست و حتی تو خرید توانایش از شما بیشتره این که شما به همسرتن بها بدین اونو در نظر بگیرین خیلی مهمه هیچ وقت با کسی مقایسه اش نکنین هی نگین همه ی مردا دارن کار می کنن خرج زنو بچچه شونو می دن تو چرا نمی دی مردا از مقایسه بدشون می یاد
در مورده مادرتون هم باید بگم که از اول باید زندگیتونو مستقل می کردین اون حسی که شما به مادرتون دارین انتظار نداشته باشین شوهرتون هم داشته باشه چند لحظه جاتونو با همسرتون عوض کنین آیا حاضر بودین با مادرشوهرتون توی یک خونه زندگی کنین ولو اینکه اون خرجتونو بده
اینم بگم فکر نمی کنم همسرتون هم زیاد از این قضیه خوشحال باشه که نمی تونه خرج بده مطمئن باشیداونم داره عذاب می کشه
-
RE: همسرم را دوست دارم ولي...
BLOOM عزيز من حرفهات رو كاملا قبول دارم مادر من زن بسيار مهربونيه كه تابش نور مهربوني هاش غريبه و خودي نمي شناسه اما گاهي خودم هم خيلي دلم مي خواد مستقل بودم و حالا كه شرايطش رو ندارم حالا كه مي دونم اون در حقمون داره لطف مي كنه دلم نمي خواد بي احترامي بهش بشه شايد باورش سخت باشه اما وقت هاي زيادي خانواده همسرم بهم در قالب كنايه يا بي محلي بي احترامي كرده ان اما من مجددا ً با ادب و احترام باهاشون مراوده برقرار كرده ام و سعي كردم توي خونه ام ميزبان خوبي باشم و توي خانه شان ميهماني كور و كر كه احمقانه همه چيز رو مي فهمه اما سكوت مي كنه
هرگز با خانواده شوهرم بلند صحبت نكرده ام توي صورتشون ناراحتي هام رو بروز نداده ام اما همسرم اين چنين نيست وقتي هم بهش گفتم (قبلاً) تو با مادر خودت هم اينطور برخورد مي كني گفت: من با مادرم زندگي نمي كنم كه رفتارهاش برام اهميت داشته باشه اما با مادر تو يه زندگي داريم و دلم نمي خواد از غريبه ها نقاط ضعفش رو بشنوه حرفش كاملا منطقي بود اما مي شه با زبون مهربوني هم حرف زد البته مامان هم مي گه تو به مسأله ما كاري نداشته باش ما خودمون مي دونيم چه مي كنيم ام گاهي هم دلش مي شكنه
اما اون چه مسلمه همسرم اطمينانش به مادر من خيلي بيشتر از مادر خودشه هميشه وقتي دلش از خانواده اش مي گيره و من خونه نباشم پيش مادرم گلايه مي كنه اما خيلي هم عصبيه .
مطمئنم اگر خونه ام جدا بود اون احترامش به مادرم بيشتر مي شد . تو رو خدا برام دعا كنيد.
-
RE: همسرم را دوست دارم ولي...
سعی کن زیاد رو روابط همسرتو مادرت حساس نشی اگه هی به همسرت بگی چرا احترام نذاشتی فکر می کنه داری اونو میندازی و مادرتو بر می داری
مادرتون به احترام بیشتر از تشکر نیاز داره به جای تشکر کردن سعی کنین احترامشو نگه دارین فقط همین اگه شما حساسیتونو کم کنین شوهرتونم روی رفتارها ریز نمیشه مطمئن باشین
-
RE: همسرم را دوست دارم ولي...
چرا پيش يه مشاوره خانواده نميريد؟
-
RE: همسرم را دوست دارم ولي...
مشاوره زماني درسته كه شرايط لازم رو داشته باشي من كه فعلا نمي تونم مستقل بشم از طرفي همسرم هميشه مي گه يا دو تا آپارتمان توي يه مجتمع مي گيريم يا يه خونه دو طبقه من مي دونم كه اون مي فهمه كه مادرم چقدر زحمت مي كشه اما اين روزها قدرنشناسه ببين واضح بگم زورم مي ياد وقتي مادرش ماه پيش مادرش بعد از عمري نيم كيلو شيريني گرفت و آورد خونه من و وقتي به شوهرم گفتم اينها رو مادر آورده از ته دل گفت دستش در نكنه اما وقتي مادر من دو روز بعدش نزديك 50 هزار تومن لباس براي بچه هام گرفت فقط وقتي پسرم لباس رو پوشيد گفت چه قشنگ شدي بابا اما يه تشكر از مامان نكرد .
بعد از مدتي هم گفت تو چرا نمي ري خونه بابام وقتي مادرم با شيريني اومده يعني مي خوا اختلاف ها حل بشه
حالا اين نيم كيلو شيريني شده مشكل گشا .
من هم گفتم ايشون به جاي شيريني مي تونست بگه عروسم آخر هفته بيا خونه دور هم باشيم وقتي تعارف هم نمي كنه من چطور پاشم برم
البته يه اختلافي به وجود اومده وگرنه من براي رفت و آمد احتياجي به تعارفشون نداشتم.
-
RE: همسرم را دوست دارم ولي...
سعي مي كنم خاله زنك بازي وي زندگي ام روا پيدا نكنه اما گاهي چه ديوانه وار غرق مي شم توي اين منجلاب
البته امروز اين بحث توي اين تاپيك پيش اومد اما كلا همسرم مدام تشويقم مي كنه به بي تفاوتي و حالا من نسبت به اونها نسبت به همه كساني كه گاه بي دليل و با دليل آزارم مي دهند بي تفاوتم در ابتدا ته دلم مي سوزه اما لبخندي كه ناخود آگاه بر لبم مي شينه از ستم و دشمني ناخواسته مردم بر خود و ديگرون التيام بخشي است بد عميق .
مي دونم مطمئنم همه چيز درست مي شه هميشه در روي يكپاشنه نچرخيده امروز هم نمي چرخه فردا هم بدين سان
كار شوهرم بهبود پيدا مي كنه زندگي ام مستقل ميشه درسم تموم مي شه كارم رونق پيدا مي كنه روند زندگي با خانواده شوهر با سياست درست عروس درست مي شه آرامش به زندگي ساده و بي آلايشم دوچندان سريز مي شه كودكانم بي عقده خالي از محبتي بزر مي شوند و من پير ميشوم و نگاهم به گذشته آه حسرت باري به چشمم نخواهد آورد .
من مي ميرم و نوزادي ديگر ترانه زندگي سر مي دهد .
تاپيكم رو از اول و با دقت خوندم نه من اشتباه مي كردم بي دليل مشوش شده بودم نوشته هاي همه دوستانم به من فهماند كه بي جهت حساسم به من فهماند زن يعني صلابت به من فهماند همسرم حق زندگي دارد به من فهماند كه مي توانم دوستان خوبي داشته باشم كه كوچكترين مشكل من برايشان غمي است بزرگ .
امروز كارم تمام مي شه مي رم خونه و زندگي رو بهتر از پيش سر مي گيرم . خدايا تورا به واسطه هر آنچه تو به من دادي و من ناسپاسم شكر مي گويم . يا حق
-
RE: همسرم را دوست دارم ولي...
دلناز عزیز خوشحالم که به همچین احساسی رسیدی امیدوارم این احساس خوب رو از دست ندی
:72:
-
RE: همسرم را دوست دارم ولي...
دلناز جان من نظرم اینه که هر چه زودتر با شوهرت صحبت کنی
شوهرت هم باید احساس مسئولیت کنه
-
RE: همسرم را دوست دارم ولي...
اليناي عزيزم نتيجه اي كه من گرفتم بعد يه صحبت تقريباً كوتاه اما مفيد با همسرم بود توي چند جمله بهم فهموند كه چقدر زير فشاره بهم رسوند كه بيش از پيش داره تلاش مي كنه تا از اين وضعيت خلاص بشه و من فهميدم بايد همراهش باشم و اين همراهي اصلاً معني فداكاري و گذشت رو نداره يه رابطه دوستانه كه هر دو در تداوم و بهبودش تلاش مي كنيم . ولي من راهكار تو رو به كار بستم و هر از گاهي مي خوام كه چيزهايي رو از بيرون بگيره
عزيزم من بارها گفته بودم همسرم دلسوز و مسئوله اما يه مقدار عصبي و قدرنشناسي مي كنه يعني اينكه از لطفي كه در حقش مي شه بي تشكر مي گذره كه به كمك دوستان متوجه شدم ايراد زندگي من حساسيت بيش از حدم و ناديده گرفتن اوضاع بحراني همسرمه اما چشم گلم من با اندرز گرفتن از گفته هاي همه عزيزان سعي در بهبود روايط مي كنم . باز هم متشكرم.
اين تاپيك با لطف و مدد دوستان بسته شد.
-
RE: همسرم را دوست دارم ولي...
دلناز عزیزم
اینطوری خیلی بهتر شد
مزیتش اینه که اون حداقل بیشتر از قبل باید احساس مسئولیت کنه
امیدوارم موفق باشی