-
عزیزم داره جلو چشمم ذره ذره آب می شه
واقعا نمی دونم از کجا بگم.تا حالا شده عزیزترین کستون جلو چشمتون ذره ذره آب شه شما نتونی کاری واسش انجام بدین؟.اون وقت مجبوری بریزی تو خودت.
لعنت به اعتیاد و کسانی که اعتیادو گسترش میدن.پدر مهربونی دارم.با اینکه مثل خیلی از دخترا باهاش راحت نبودم اما اونو خانواده دوست می دونم.اما اعتیادش به تریاک سیگار وبعدش متادون ازش یه تصویر بد ساخته.وقتی خودش نخواد ترک کنه ما نمی تونیم کاری واسش کنیم.من نمی تونم مجبورش کنم اما این وسط مادرم.واقعا دارم ذره ذره آب شدنش رو می بینم.من با مادرمم زیاد راحت نیستم یعنی سختم می یاد با کسی راحت باشم.اما بالاخره نشستم پای درد و دلش.ازش خواستم حرف بزنه.مادرم 37 سال بیشتر نداره.بعد ازدواج من سعی کرد دوباره باردار شه که به دلیل ناتوانی پدرم نمی تونه.به دلیل مصرف مواد پدرم ناتوان شده مادرم هم سعی داره به زور هم که شده پدرم درمان شه.مامان گفت خونه بند نمی شه.دائم از خونه فراریه.گفتم اینقدر بهش گیر ندا برای ترک.اونجوری ازت دوری می کنه.گفت به خدا عوض شدم.اما ما چند ماهه جدا میخوابیم.گفتم تو برو طرفش گفت چندوقت پیش رفتم کنارش خوابیدم تا دید کنارشم روشو کشید و خودشو زد به خواب.گفت چند ماهه رابطه هم نداشتیم.گفت منم آدمم نیاز دارم البته منظور مادرم نیاز جنسی نبود چون خودش هم سرد مزاج شده و هیچ حسی نداره.اما منی که تازه ازدواج کردم حتی اگه خودم میل نداشته باشم به رابطه اگه همسرم نیاد طرفم ناراحت می شم عصبی می شم ازین که به من نیاز نداره.حالا مادرمم یه همچین حسی داره.نمی دونم چه بلائی داره سرشون می یاد اما من فقط دلم به مادرم می سوزه.مادری که تو 9 سالگی هم پدر و هم مادرشو از دست داده.حالا تو سن 37 سالگی انگیزه ای برای زندگی نداره.پدم بهش اهمیت نمیده.به خدا اگه پدر و مادر داشت بهش می گفتم قهر کن برو.بترسونش.اما الان چی بگم.وقتی همسرم منو بغل می کنه یاد مامان تنهام می یفتم و زهر مارم میشه آغوش گرمش.دارم از غصه می میرم.قبلا هم گفتم بابام تنهائی میره باغ و مادرم نمی ره.مادرمو به زور راضی کردم باهاش بره تا پدرم هم یکم به خودش بیاد ولی پدرم قدر نشناس بود.نمی دونم فیلم وضعیت سفید رو دنبال می کنید.دیشب که قضیه اعتیاد بهروز بود و زنش می گفت خجالت می کشم سر سفره چرت بزنی.مادرم اینو داره می چشه.و تو مهمونی ها شاهد طعنه های اطرافیان راجع به چرت همسرشه.
بچه ها یعنی اعتیاد باعث می شه نیاز به رابطه جنسی نداشته باشی.
بچه ها دارم از غصه دق می کنم چی کار برای زندگیشون می تونم کنم.
اصلا یکی بد بیاره بد می یاره حتی نمی تونم بگم مادرم بیاد خونمون به خاطر کدورتی که با مادرشوهرم داشته.می گه نمی خوام باهاش روبرو شم.آخه مادر شوهرم یه بلائی سرشون و سرمون اورد که ....اگه خواستید می گم.
آقای sci شما در جریان مشکل مادرم بودید شما قرار بود بیاین راهکار بدید ولی نیومدید
دوستان همدردی :325:
-
RE: عزیزم داره جلو چشمم ذره ذره آب می شه
خواهر عزیزم
واقعا متاسفم
من در همون تاپیک براتون نوشتم قبلا... یه سری بزنید
باز هم مشکلی بود مطرح کنید
-
RE: عزیزم داره جلو چشمم ذره ذره آب می شه
سلام دوست عزيز رايحه عشق . مادرت برادري . خواهري . دايي عمو كسي رو نداره كه حمايتش كنن لااقل يه بزرگتر با بابات حرف بزنه . پدرتون تا حالا سعي كرده ترك كنه يا اصلا بيخياله ؟
-
RE: عزیزم داره جلو چشمم ذره ذره آب می شه
آقای sci ببخشید خیلی توقعم بالاست.خودمم می دونم تو این دنیای مجازی نمی شه واسشون کاری کرد.ای کاش یکم جرائت داشتم می رفتم با پدرم صحبت می کردم.اما اینم نمی تونم
سرگردان باید بگم مادرم همیچ موقع نذاشته کسی از مشکلاتش آگاه باشه و ظاهر سازی کرده.و ریخته تو خودش.
دوستان اگه می خواید بیشتر از بدبختی های مادرم بدونید به موضوع زیر مراجعه کنید
(رفتار پدرم باعث شده مامانم افسرده بشه )
بچه ها التماس دعا.حتی وقتی رفتم مکه اولین بار چشمم افتاد به کعبه شفای پدرمو خواستم.می دونم اونم دست خودش نیست.:323:
-
RE: عزیزم داره جلو چشمم ذره ذره آب می شه
اوضاع خرابتر از اون چیزیست که فکر می کردم.امروز رفتم خونه مامانم.خونشونو دیدم ....ظرفا رو هم انباشته.حتی رختخواب هم جمع نشده بود.با پدرم قهر بود.خودش داغون:302:.بابام هم رفته بود باغ.چی می تونستم بگم.بعد از شام تحمل اون خونه رو نداشتم به بهانه ی اینکه خوابم می یاد زود اومدیم فرار کردم.ولی مامانم کجا بره؟خدایا یه نگاهی بنداز.دوستان گلم مادرم خیلی زن معتقده ایه.نمازش.قرآنش.همه چی ولی زندگیش
آقای sci حق با شما بود.پدرم هم متادون مصرف می کنه وهم تریاک.امشب که یه 10 دقیقه رفت طبقه بالا وقتی اومد بوی لعنتیش به مشامم خورد.هیچ کار نتونستم کنم.هیچ فقط به بهانه نوحه ای که از امام جواد پخش می شد اشکام جاری شد:302:
دوستان یه تصمیمی گرفتم بگید درسته یا نه.می خوام واسه پدرم نامه بنویسم.من اصلا نمی تونم روبروش وایسم و حرف دلمو بزنم.اولا روم نمی شه ثانیا مطمئنا گریه مجال نمی ده همه حرفامو بزنم.بچه ها به نظرتون ازین روش تلنگری بهش وارد می شه؟خواهش می کنم هر چه سریعتر راهنمائی کنید:316:.می خوام هر چی تو دلمه بگم و خیلی چیزا.
درد مندیم اى خدا درمان نما / درد بى درما نما ن درمان نما
هر که ارد دست حاجت نزد تو / با ر الهى درد او درمان نما
التماس دعا:323::302:
-
RE: عزیزم داره جلو چشمم ذره ذره آب می شه
الهی آمین:323:
أَمَّن يُجِيبُ الْمُضْطَرَّ إِذَا دَعَاهُ وَيَكْشِفُ السُّوءَ
خدایا خودت گفتی: أدعونی أستجب لکم - مرده و قولش! پس دعا از ما و استجابت از لطف و کرم تو:
ای عزیزترین! از صمیم قلب شفای همه بیماران را در این شب عزیز ازت میخوام.
ای همه وجودت نور و رحمت! همه ما رو به لطف و کرم ات هدایت کن، اون هدایتی که شایسته است و می پسندی و ما را در زمره بهترین بندگانت قرار بده. خدایا شفا و آمرزش و رحمت نصیب همه ما بفرما.:323:
-
RE: عزیزم داره جلو چشمم ذره ذره آب می شه
واقعا چقدر من خوشبختم!!!!
یعنی هیچکس نیست با من همدردی و همفکری کنه؟:302:
امیدوارم بازم نیاین بگین چه مشکل کوچیکی داری:161:
-
RE: عزیزم داره جلو چشمم ذره ذره آب می شه
خب براش نامه بنويس. اشكالي نداره! فقط بنظرم يادت نره كه سرزنشش نكني.
-
RE: عزیزم داره جلو چشمم ذره ذره آب می شه
لطفا بگید چیا بنویسم.من تصمیم دارم از گذشته شروع کنم و از زحماتش بعد از مادرم بگم و بگم اگه یه همچین کاری که با مادرم می کنی رو دامادت با من کنه چی کار می کنی؟از آینده برادره نوجوانم بنویسم.فقط می ترسم از عاقبتش.
-
RE: عزیزم داره جلو چشمم ذره ذره آب می شه
سعی کن تونامه ای که براش می نویسی شروع نکنی به متهم کردنش اول اززحماتی که کشیده قدردانی کن وازخاطرات خوبه گذشته براش بنویس .ازاین که چقدربرات مهمه، چقدردوسش داری .بعداین مقدمه چینیهابه صورت غیرمستقیم خواسته ای که ازش داری و بخواه.بهش این اعتمادوبده که روکمکت می تونه حساب کنه.
-
RE: عزیزم داره جلو چشمم ذره ذره آب می شه
سرسختانه دارم روی نامه کار می کنم.اما وقتی فکر می کنم چه طور تحویلش بدم بعدا چه جور تو روش نگاه کنم سر گیجه می گیرم:33:.هر چقدر هم حاشیه برم بالاخره که باید باهاش روراست هم بگم والبته تلخ.تا شاید تاثیر بذاره.
این کارم بچه گانه که نیست؟.چون قصد دارم چیزی به مادرم راجع به نامه نگم البته اگه جرئت کنم بدم بهش
-
RE: عزیزم داره جلو چشمم ذره ذره آب می شه
رايحه عشق عزيز . به نظر من كار اشتباهي نيست و شايد موثر باشه . نامه رو به زبون خودش بنويس و از همه خوبياي بابات توش بنويس و از افسردگي مادرت هم بنويس . يه بار كه شروع كني بقيه اش خودش مياد . توكلت به خدا باشه و اميدت رو از دست نده . اگه نميتوني خودت نامه رو بدي بزار يه جايي كه تو دسترسش باشه 4تا شعر دلسوز بنويس توش . به مامانت هم چيزي نگو . :203:
-
RE: عزیزم داره جلو چشمم ذره ذره آب می شه
سلام عزیزم امیدوارم مشکلاتت زودتر حل بشه.کار درستی می کنی شاید تاثیر گذار باشه دختر ها کلا بابای هستن ومنم بابام خیلی دوست دارم ولی زیاد باهاش راحت نیستم چون یکم خجالتی هستم ولی بارها پیش اومده سر یه موضوعی یا کاری مامانم نتونسته رضایت بابام رو جلب کنه مامانم ار من کمک خواسته چون معتقد بودبچه از زن شیرین تره ومعمولا بایاها دلشون نمیاد دل بچه شون بشکونن راست هم می گفت ووقتی من بهش می گفتم بابا مامان حق داره فورا قبول می کردبهش بگو که ممکنه رو زندگی منم تاثیر بزاره شوهرم خدای نکرده بره دنبال این کارها من چی بهش بگم نمیگه بابای خودت این کاره است بگو که رفتارش نا خواسته رو زندگی تو وبرادرت تاثیر می زاره وافسرده هستید امیدوارم در اینده خبرهای خوش ازت بشنویم:323:
-
RE: عزیزم داره جلو چشمم ذره ذره آب می شه
سلام بر رایحه عشق :72:
گفته بودی ((واقعا چقدر من خوشبختم!!!!
آره به خدا واقعا خوشبختی البته یه آفتی به جان زندگی تو و بلکه خیلیهای دیگه افتاده اما قابل علاجه ؛ تو خوشبختی چون سایه پدر بالای سرت هست لااقلش اینه که هر ناکسی به بهانه کمک کردن و یا .... نمیاد که طمع بورزه و یا بهت زور بگه . هنوز پدری داری که گاهی به چهره ی شکسته اش نگاه کنی و حمد خدا کنی . هنوز میتونی دستای پدر را بگیری و ببوسی و پرونده اعمالت را نگین ببخشی تو خوشبختی که پدری داری که قلبت براش بتپه و برای مشکلش راه و چاه بجویی و اما گفتی >
یعنی هیچکس نیست با من همدردی و همفکری کنه؟:302::43:
چرا عزیزم همدردبا تو تمام خانواده های ایرانیست تمام مادران و همسران و پدران و فرزندانی است که یک گوشه ؟آشیانه شان مصیبت زده این غم شده آری همه ما با تو همدردیم و اما آنچه باید انجام داد این است که 1- بری دست پدر را ببوسی و برایش چایی بریزی و به او بگویی بابا تو بهترین بابای روی زمینی 2- آلبوم عکس را برده و نشانش بدی و ازش بخوای از قدیم برات خاطره بگه 3 - در یک فرصت مناسب براش اشک بریزی و ازش سوالی بپرسی که فلانی ( یک شخص از آشنایان ) که معتاده میخواد ترک کنه بابا به نظر شما چکار کنه زود تر به مقصد میرسه 4- همانگور که دوست خوبمون اشاره کرد براش نامه بنویس و گفته بودی :
امیدوارم بازم نیاین بگین چه مشکل کوچیکی داری:161::46:
[/quote]
نه عزیز اتفاقا مشکلت خیلی هم بزرگه اما کار تو هم خیلی ظریف و سخته ؛ امیدوارم مشکلت به زودی حل بشه . در ضمن یک سری به قسمت مددکاری سازمان بهزیستی شهرتون هم بزن مطمين باش دست خالی بر نمیگردی:72:
-
RE: عزیزم داره جلو چشمم ذره ذره آب می شه
حرفمو پس می گیرم من خوشبختم البته جز داشتن پدرم دوستای خوبی مثل شما دارم.آقا پویا راجع به اینکه برم واسش چائی بریزمو زبون بریزم قبلا هم گفتم متاسفانه رابطمون صمیمی نیست البته این چیزی از عشق پدر و فرزندی کم نکرده ما فقط رومون نمیشه ابراز کنیم.راجع به نامه باید رو تک تک حرفائی که می نویسم فکر کنم دوست ندارم دلشو بشکونم.از یه چیزم می ترسم اینکه نامه رو بدم ولی تاثیر نذاره اونوقت حس من ممکنه بهش بد شه
می ترسم نتونه خودشو نجات بده و ناراحتیشو بریزه تو خودش.می ترسم.می ترسم .می ترسم:302:
-
RE: عزیزم داره جلو چشمم ذره ذره آب می شه
عزيزم اصلا نگران نباش و اميدت به خدا باشه . ما همه برات دعا ميكنيم .:323:
-
RE: عزیزم داره جلو چشمم ذره ذره آب می شه
سلام رایحه عشق :
ازاینکه میبینم احساس خوشبختی میکنی ؛ یا بهتر بگم زاویه دیدت عوض شده خوشحالم . دیشب با غم و یه مقداری بغض برات پیام دادم و الان که ساعت 2 بامداده با لبخند جواب دیگری تقدیم میکنم :311:
رایحه خوبم الان وقت سر زنش و قهر و دلخوری نیست . تو هرچی فاصله بگیری مواد جای تو را میگیره شایدم گرفته . این را بدون پدر تو یک بیماره اصولا معتادین را بایستی بیمار دید .
البته ما با توجه به تاثیری که این پدیده یعنی اعتیاد روی جنبه های مختلف زندگی خانوادگی ، اجتماعی ، اقتصادی و فرهنگی ما گذاشته عادت نکرده ایم به این پدیده به عنوان بیماری نگاه کنیم و سعی می کنیم آن را به صورت یک مسئله حاد نگاه کنیم و برای آن به دنبال یک راه حل آنی بگردیم .
حتی وقتی آنرا به عنوان بیماری قبول کردیم وبیمار وابسته به مواد را پیش پزشک آوردیم عجله داریم که دکتر نسخه ای بنویسه و داروئی تجویز کنه که وابستگی به ماده از سر بیمار ما بیفته و دیگر سراغ مواد نره و حال آنکه بیماری وابستگی به مواد بیماری حادی نیست که یک دفعه ایجاد شده باشه که بخواد یک دفعه بر طرف بشه.:305:
این بیماری به تدریج در اثر مسائل مختلفی ایجاد میشه که هر یک از آنها باید به نوبه خود و در طول زمان بررسی و با کمک تیم درمانی و خانواده و جامعه حل شود. اما اولین قدم اینه که زمینه ای فراهم بشه که خود فرد خواهان ترک باشد در ضمن اینگونه افراد بسیار بسیار احساسی اند و این میتواند راه نفوذ تو شود :310:
اما گفتی اگه نامه نوشتم و گوش نداد به هم میریزم در این موقع بگو فدای بابام دوباره و راه دیگه :43::43:
اما اینکه صمیمی نیستی : یک دفعه گرم بگیری و بری قربون صدقش بری خیلی تابلوه ؛؛؛؛ با ظرافت و با فاصله بالاخره یواش یواش بایستی ارتباط موثر را برقرار کنی و خودت بر اساس موقعیت خانواده و محیط زندگی شیوه را بهتر بلدی
بابا تو رایحه عشقی بایستی همه از پدیده ها و عملکرد تو لذت ببرند
خدا حافظ بازم میام
:72::72::72::72::72:
-
RE: عزیزم داره جلو چشمم ذره ذره آب می شه
:316::302:
ما آدما چقدرررررررررررررررررررررر ررررررررررررررررر ناشکریمممممممممم
من خیلی ناشکرم :316:
رایحه
به نظر من حرف یه دختر رو پدرش خیلی اثر می زاره چرا حرفاتو همین جوری که اینجا زدی با یه ادبیات دیگه به پدرت نمی گی
!!!!!!!!!!
بهش بگووو من ازدواج کردم و الان می فهمم که یه زن از شوهرش چه انتظاراتی داره
انتظار داره مردش مرد خونه باشه حامی باشه
انتظار داره آغوشش همیشه برای خانمم باز باشه
اگر همه دنیا بهش پشت کرد شوهرشو داره اون براش به همه دنیا می ارزه
مهم نیست که هزاران نفر نخواستنشو نمی خوانش و براش اهمیت قائل نیستن
مهم اینکه اون یه نفر هست براش
:302::302::302::302::302::302::302:
اگر نمی تونی بگی براش بنویس
بگوو خیلی زود دیر می شه یه روزی حسرت می خوری که چرا زندگی سالم و خوبتوو با اعتیادخراب کردی
بگو تو شرووع کن قدم اول رو بردار بقیه راه با من
انقد هولت می دم که دیگه نتونی سمت مواد برگردی
بگو فک کن داماد خودت با من این کارو کنهه
اینا رو بگو شاید وجدانش بیدار شه
-
RE: عزیزم داره جلو چشمم ذره ذره آب می شه
بخدا همه اینا رو نوشتم.به خدا شب و روزم شده فکر و خیال.دوست ندارم غرورشو جریحه دار کنم.کلا طایفه ما منظورم بابامه خیلی احساسین.
راستش بچه ها مامانم به زور داره بابامو می بره درمان.البته نه اعتیادش.به خاطر کاهش میل جنسیش.البته با کلی قهر و گریه.دیگه این روزا رابطشون ثبانت نداره.یه روز میرم خونشون با هم قهرن.فرداش آشتی.البته مامانم هم خیلی حساس شده.انگار دیگه صبرش لبریز شده.یه چیز هم بگم بابام با اینکه اعتیاد داشته تا حالا برامون کم نذاشته.بهترین جهزیه رو برام فراهم کرد.هر تعطیلی پیش می یاد پیشنهاد می ده بریم سفر.با شربت خودشو پشت فرمون بیدار نگه می داره.چی بگم دیگه:302:
نه تنها نمی تونم بهش بگم.حتی نامه نوشتن هم برام سخته اما بالاخره باید به این دو دلی و ترسم خاتمه بدم.تو رو خدا تنهام نذارید.
-
RE: عزیزم داره جلو چشمم ذره ذره آب می شه
چرانامه نوشتن وبرای خودت سخت میگیری.اتفاقاچیزی که ازدل نوشته باشی به دل پدرت میشینه ونتیجشوهم میبینی.وقتشه تردیدوکناربزاری .به هرحال برای اینکه به پدرت کمک کنی بایدازیه جایی شروع کنی.:46:
-
RE: عزیزم داره جلو چشمم ذره ذره آب می شه
سلام دوست خوبم رایحه عشق :72::72:
گفتی طایفه پدرم احساسی اند ؛ اینکه خیلی خوبه و تو به عنوان یک زن که مظهر احساسی میتونی بر پدر نفوذ کنی :46:
البته من با خیلی از دوستان با نوشتن نامه مخالفم چون بعدها ممکنه همین نامه را دست بگیره و آبروریزی کنه به همسرت و بقیه فامیل نشون بده و تو کوچیک بشی به نظرم گفتمان چهره به چهره مفیدتره
و اینکه مادرت به زور میخواد بابا را به خاطر مشکل جنسی پیش دکتر ببره کار خوبی نیست ، خودش با یک پزشک مشورت کنه ؛ داروهایی هست برای افزایش میل جنس و نعوذ آلت ( قرص - کپسول - پماد و شربت ) اگر ناراحتی قلبی و فشار خون نداشته باشد میتونه توی غذا یا شربت آبمیوه بریزه :104::227:
موفق باشی
-
RE: عزیزم داره جلو چشمم ذره ذره آب می شه
ممنون ازت.فعلا که تو صلحن.در ضمن داره قرص می خوره.دیشب مامان بهش اس داده بود قرصتو خوردی اونم جواب داده بود بله عزیزم.بابام حتی به زور جواب اس میده.مامانم هم خیلی خوشحال شد من بیشتر.:227:
آقا پویا خیلی سخته رو در رو.این احساسی بودن هم سخت تر کرده.
-
RE: عزیزم داره جلو چشمم ذره ذره آب می شه
منم از اينكه شما خوشحالي خوشحالم ان شاالله به زودي مشكلات تمام ميشه :227:
-
RE: عزیزم داره جلو چشمم ذره ذره آب می شه
تا حالا چند تاپیک راجع به این مشکل ایجاد کردم از هیچ کدوم نتیجه نگرفتم.
http://www.hamdardi.net/thread-17028.html
http://www.hamdardi.net/thread-21116.html
واقعا وضع زندگی پدر و مادرم ناراحت کننده ست.با پدرم یکی دو بار صحبت کردم.ولی اون به بی خیالیش نسبت به زندگی و مادرم ادامه می ده.بی خودی به مادرم قول می ده سیگارمو ترک می کنم و می زنه زیر قولش.
کار مادرم شده گریه.همین الان باهاش صحبت کردم می گفت دیشب سرشو کوبیده به دیوار:302:و الان سرش به شدت درد می کنه.من واقعا نمی دونم چی کنم.به نظرتون اگه از مادرم بخوام چند روزی بیاد خونمون و از پدرم بخواد باغ رو که مسبب اصلی بدبختیشونه رو بفروشه چه طوره؟
بازم شاید بگید رایحه بی منطقه و احساساتی.ولی مادرم چند بار گفته قهر کنه بیاد من نذاشتم.اما واقعا راه دیگه ای هست بابام ازین بی عاری و بی خیالی بیاد بیرون؟
-
RE: عزیزم داره جلو چشمم ذره ذره آب می شه
-
RE: عزیزم داره جلو چشمم ذره ذره آب می شه
سلام رایحه جان
اولش بابت حس مسئولیتت نسبت به خانوادت بهت تبریک میگم:104::104::104:
موضوع شما یه کم پیچیده هست باید مراقب باشی
من فقط پست اول و آخرت رو خوندم.
اینها نظرات من هست
رایحه جان اگه پدر شما خودش بخواد به اعتیاد ادامه بده فروش باغ هم زیاد کاری نمیتونه بکنه.
از مادرت بخواه زیاد بیاد خونت تا حال و هواش عوض بشه ولی نه به عنوان قهر.
تا جایی که من میدونم ترک اعتیاد کار دشواری هست و اراده قوی میخواد و ضمنا یه همراه دلسوز
اول با پدرت صحبت کن ببین حاضره همکاری کنه
اول از نگرانیت برای سلامتی پدرت بهش بگو. بگو خیلی نگران هستم که بیماری قلبی تنفسی یا خدای نکرده سرطان به سراغت بیاد.
بعدش عکس العملش رو ببین.اگه خیلی تند بود که دیگه ادامه نده اگه هم دیدی امکان ادامه هست از اثراتش روی روحیه مادر و برادرت بگو و ازش بخواه ترک کنه
اگه قول ترک داد فورا اقدام کن و با هم به مراکز ترک اعتیاد برید
بهش اطمینان بده که همه شما در اون شرایط سخت به شدت همراهیش میکنید.
اگه پدرت قولی نداد و همکاری نکرد شما نمیتونی مشکل رو ریشه ای حل کنی
فقط میتونی تا جایی که از دستت برمیاد برای بهبود روحیه مادرت تلاش کنی.
مرتب باهاش بازار و بیرون بری
ازش بخواه زیاد بیاد خونت
و خودت هم زیاد بهش سر بزن
-
RE: عزیزم داره جلو چشمم ذره ذره آب می شه
فکور گرامی ممنون از راهنمائیت.
من زیاد روم نمی شه با پدرم صحبت کنم.متاسفانه زیاد باهاش راحت نیستم.یه حیای بیش از اندازه.چند باری هم که باهاش حرف زدم مردم و زنده شدم.در ضمن پدر هم نسبت به من همین حیا رو داره هیچ وقت جبهه نمی گیره ولی به کارش ادامه می ده.
متاسفانه چون روحیه حساسی دارم هر چی بیشتر با محیط خونشون مواجه می شم روی رابطم حتی با همسرم تاثیر می ذاره.اما باید به احساساتم غلبه کنم و بیشتر به مادرم سر بزنم.
تو بد برزخی گرفتارم.ازین که با پدر و مادرم راحت نمی تونم صحبت کنم.حتی دلداری بدم احساس بدی دارم.از یه طرف نمی تونم بی خیال شم.این رفتارم باعث می شه مادرم فکر کنه دختر بی خیالی هستم دیگه نمی دونه من حتی تو خواب هم دارم با پدرم به خاطر اون مشاجره می کنم.
گاهی می گم پدرمو تهدید کنم اگه به فکر زندگیت نباشی نمی یام خونتون ولی ............
از یه طرف خیلی نگران برادرمم چون تو سن حساسی هست.من خودم وقتی مجرد بودم یادمه چقدر به خاطر این تنشها تا صبح گریه می کردم.
این دفعه که پدرم قول ترک سیگار داده بود به مادرم گفتم این دفعه تهدیدش نکن.وقتی میره باغ تو هم برو همراهش باش.ولی این راهم جواب نداد و .......
-
RE: عزیزم داره جلو چشمم ذره ذره آب می شه
رایحه جان
من نمیدونم این کار درست هست یا نه ولی اگه جای شما بودم با همون متانت و احترام متقابلی که بینمون هست حتما باهاش صحبت میکردم.اعتیاد پدرتون ظاهرا فقط سیگار نیست.
چند بار با خودت تمرین کن اگه هم پدرت سرسری یک قولی داد ازش زمان بخواه اگه گفت باشه ترک میکنم بگو خوب فردا بیام با هم بریم مرکز ترک اعتیاد؟حتما زمان بذار که سرسری رد نشه.بگو دوست دارم همراهیت کنم تا ترک برات راحت بشه.همونجور که توی پست قبلم گفتم به نظر من اول نگرانیهات رو در مورد سلامتی پدرت بگو و بعدش هم از اثرات سو روی مادر و برادرت.
حتما صحبت کن این تنها تلاشی هست که میتونی برای ریشه کن کردن کلی این مسئله انجام بدی وگرنه بقیه راه حلها مقطعی هست.
ضمنا سعی کن برادرت رو گاهی تنهایی دعوت کنی باهاش دوست باش بذار احساس کنه تکیه گاهی داره باهاش درد دل کن از احساس دوران مجردیت بگو که نگران وضعیت خانوادت و اختلافات پدر و مادرت بودی و بذار اونم برات درد دل کنه تا این احساسات براش یه عقده نشه و سر از یه جاهای دیگه دربیاره.
-
RE: عزیزم داره جلو چشمم ذره ذره آب می شه
فکور جان پدرم حق نمی ده حتی می گه در حال ترکم.اون بیشتر روزش رو باغه معلوم نیست چی کار می کنه مادرم هم از همین ناراحته.
الان با مادرم صحبت کردم .تصمیم گرفته بعد از ظهر به دائیم بگه بیاد خونشون و همه چیزو بگه.می خواد پدرمو تهدید کنه که باید باغو بفروشی مادر می گه بیاد تو خونه هر بلایی سر خودش می یاره بیاره بهتر لز رفتن به اون باغ لعنتیه .من ازون موقع که یادمه پدر و مادرم مشکل داشتن ولی مادرم تا حالا پیش هیچ کس نگفته ولی دیگه کم اورده.نمی دونم مادرم تصمیم درستی گرفته یا نه.این پدری که من می بینم می ترسم وضع بدتر بشه.دائیم کوچیکتر از پدرمه ولی مادرم نمی تونه به دائی بزرگم بگه به دلایلی (دایی بزرگم منفعل رفتار می کنه.در ضمن چون کمر درد داره تو خونست و مادرم نمی تونه به دور از چشم زن دائیم ازش بخواد بیاد)من واقعا نمی دونم چی کار کنم.حس می کنم صحبت با پدرم مثل کوبیدن میخ در آهنه.اون خودشم فراموش کرده.مادرم می گه دیشب که شما رفتین ،رفته باغ ساعت 2 نصف شب برگشته.بعد مادرم اون موقع خواسته بره خونه داداشش پدرم نذاشته با صدای سر و صداشون داداشم بیدار شده و قتی اون وضعو دیده نشسته گریه کرده.
اینا رو که می نویسم نمی تونم اشکامو کنترل کنم.تو رو خدا بگید چه کاری تو این موقعیت درسته؟:316::316::302:
این بی پدر و مادر بودن مادرم هم سخته.همه می دونن هیچ کس به اندازه پدر و مادر دلسوز بچشون نمی شن.حتی برادر حتی منه فرزند.
من الان باید چی کار کنم؟:316::316:
-
RE: عزیزم داره جلو چشمم ذره ذره آب می شه
-
RE: عزیزم داره جلو چشمم ذره ذره آب می شه
به نظر شما من چی کار کنم.می خواستم برم پیشش نذاشت.حتی نمی دونم باید منصرفش کنم یا نه؟؟؟؟؟؟
-
RE: عزیزم داره جلو چشمم ذره ذره آب می شه
رایحه جان آروم باش
نمیدونم راه درست چی هست ولی به نظر من بذار مادرت کار خودش رو بکنه دیگه بالاتر از سیاهی که رنگی نیست.قراره چی بشه که از این وضعیت بدتر باشه؟
شاید پدرت از داییت حرف شنوی داشته باشه اگه احتمالش ده درصد هم باشه ارزشش رو داره بالاخره از دست رو دست گذاشتن بهتره.
شما هم که جای مادرت نیستی حتما دیگه همه درها رو بسته دیده که به این راه متوسل شده.
با تمام حرفهایی که زدی هم من اگه جای شما بودم حتما با پدرم صحبت میکردم اگه ادعا میکرد دارم ترک میکنم بهش میگفتم بابا میدونم داری تلاشت رو میکنی (الکی) ولی ترک باید از راه علمی و درست باشه تا هم عوارض نداشته باشه هم انجامش راحت باشه و هم احتمال برگشت کم باشه بالاخره با تکرار مداوم این حرفا پدرت متوجه میشه که داره همه رو با این رویه عذاب میده و حداقل شما تلاشت رو کردی.
الان من اگه جای شما بودم فعلا هیچ تماسی با مادرم نمیگرفتم تا به راهی که به نظرش رسیده عمل کنه تا حداقل بعدا افسوس نخوره چرا این کارو نکرده
و خودم هم مینشستم کمی دعا میکردم که ان شا الله هر چی خیره پیش بیاد الان برو یه کم قرآن بخون و قلبا از خدا بخواه که این راه یه تاثیری روی پدرت داشته باشه هم خودت آروم میشی و هم ان شا الله دعات تاثیر میذاره:72::72:
-
RE: عزیزم داره جلو چشمم ذره ذره آب می شه
رايحه عشق عزيزم...
نميدوني چقدر دلم برات تنگ شده بود،هر وقت ميومدم تالار خدا خدا ميكردم يه پستي ازت توي تاپيك خاطرات يا جزيي ترين كارها ببينم،امروزم كه ديدم ناراحتي خيلي دلم گرفت وبرات ازصميم قلب آرزوي شادي وشادكامي كردم...
و اما دوست خوبم...تاپيك قبليتونو كه درش آقاي sciراهنماييت كرده بود خوندم،نفهميدم در اين مدت آيا پيشرفتي داشتين،چه كارهايي انجام دادين؟تونستين پدرتونو به يك پزشك كه در زمينه ي ترك تبحرداره ببريد؟مشكل جنسي ودرخواست بچه دار شدن مادرت به كجا انجاميد؟(اگه يه كم در مورد تلاشهايي كه كردين وبازخوردهايي كه ديدين بگي راحت تر ميشه نظرداد)
رايحه جان...يه كم صبر كن،يه كم توضيح بيشتر بده،در مورد اينكه داييتون بره يا نره نميشه دقيق نظري داد،چرا كه ازنظر من فرآيند ترك خيلي زمانبر هست،و اگه حتي درش قدمهاي اشتباهي هم برداشته بشه درصورتيكه بتونيم كل مسيرو هدايت كنيم چندان ناراحت كننده نيست؛الان بيشتر از همه اين مهمه كه به خودت مسلط باشي،نتيجه گرايي صرف رو بزاري كنار(چون فكر ميكنم يه جورايي چشم اميد بستيد به داييتون،اما احتمال اين كه اين موضوع هم جواب نده متاسفانه هست)،اميدوار باشي و به خدا توكل كني....
وقتي آرومتر شدي بيا برامون بنويس...
موفق باشي دوست خوبم:46:
-
RE: عزیزم داره جلو چشمم ذره ذره آب می شه
رایحه عشق
سلام
خودت را از این بازی بکش بیرون و بی دلیل غصه و درد برای خودت درست نکن . این راه نوازش گیری ناسالم است . پدر و مادر تو هم بازی هم هستند و از این بازی نفع و سود می برند . از بازی معتاد بگیر ( که البته خودت هم در این بازی نقش داری ) تا بازی جنسی سردمزاج و .... تا ببینید من چه دختر خوبی هستم تو و.........
تو اگر قصد کمک به زن و مردی که گرفتار هستند داری خودت را از رابطه ی احساسی خارج کن . دست این مرد را بگیر و به یک مرکز ان ای معرفی کن .
به تکرار تاپیک بازی ها را بخوان .
-
RE: عزیزم داره جلو چشمم ذره ذره آب می شه
سلام رایحه عزیز :72:
از خوندن تاپیکت خیلی ناراحت شدم.
من حرفی برای گفتن ندارم.راه حلی نمیتونم بدم،فقط در حد همدردی چند جمله ای مینویسم.
نمیدونم اون تاپیک درد دل منو خوندی یا نه.من مشکلم مثل شما نیست ولی این نگرانی برای مادرتو خوب میفهمم.این نگرانی برای برادرت.این که نمیتونی نسبت به وضع خونتون بی تفاوت باشی و ذره ذره آب شدن مادرتو میبینی و نمیتونی کاری کنی.شرایط سختیه ولی دوست من، به شرایط بدتر از این فکر کن.به این که همین پدر اگه دست بزن داشت چی میشد؟؟؟به این که هردفعه میرفتی خونه پدرت میدیدی که یه جای بدن مادر یا برادرت کبود شده.خیلی چیزای بدتر رو هم میشه تصور کرد(که خیلیا هستن که درگیرش).نمیخوام بگم مشکلت کوچیکه،نه،اصلا منظورم این نیست.میخوام به این چیزا هم فکر کنی تا راحت تر خدارو شکر کنی.هرقدر آدم فکر کنه مشکلش بغرنجه،حل کردن و کنار اومدن براش سخت تر میشه.
این حرف آنی عزیز رو هم که تو اکثر تاپیک ها توصیه میکنن من اصلا نمیتونم قبول کنم.
نقل قول:
نوشته اصلی توسط ani
رایحه عشق
خودت را از این بازی بکش بیرون و بی دلیل غصه و درد برای خودت درست نکن .
یه جورایی تو کتم نمیره :) آخه یعنی چی خودتو از این بازی بکش بیرون؟مگه این مسائل مربوط به چنتا غریبه است؟مگه پسرخاله خواهرشوهر همسایه بغلی این مشکلو داره که میگید بی دلیل برای خودت غصه و درد درست نکن؟پدر و مادرن.عزیز ترین کس آدم.چطور میشه بی تفاوت بود؟؟
من تاپیک بازی هارو نخوندم.الان میرم میخونم شاید قانع بشم! و البته یه چیزی یاد یگیرم.
رایحه جان امیدوارم پدرتون به خودش بیاد و برای حل مشکلش اقدام بکنه (البته با همراهی شما)
از ما جز دعا کاری بر نمیاد،دریغ نمیکنیم :46:
-
RE: عزیزم داره جلو چشمم ذره ذره آب می شه
فکور عزیز من با پدرم صحبت کردم ولی پدرم پرخاش نمی کنه ولی گوش هم نمیده.از دیروز بگم که مادرم به دائیم زنگ زده و پشت تلفن یه چیزایی گفته و ازش خواسته بره خونشون ولی چون دائیم کلاس زبان داشته نتونسته بیاد.
می دونید مادرم واقعا خیلی هیجانیه از یه طرف جرئت انجام خیلی کارها رو هم نداره.(فکر می کنم منم به اون رفتم)
دیروز که حرفای مادرمو شنیدم گفتم مادرم حتما می ذاره می ره ولی از یه طرف چون نزدیک ترین جا خونه ماست یا خونه داداشش نمی تونه .......
خلاصش بازم مادرم شد آتش زیر خاکستر.
زن امیدوار واقعا دل به دل راه داره.تو یکی از کسانی هستی که با پشتکار و تلاشت زندگیتو حفظ کردی و همیشه واسم الگویی.مادرم خیلی دکتر رفت آخرش هم پزشک زنان گفتند که مشکل از پدرمه و راه درمانی نداره.ولی مادرم باز نا امید نشد.حالا پدرم یه مشکلی داره که هفته بعد قراره عمل بشه ولی حالا باروریش برگرده یا نه معلوم نیست.
باور کن منم به مادرم می گم اینقدر عجول نباش ولی خوب ..........
آنی عزیز ازم نخواه بی تفاوت باشم واقعا نمی تونم باور کن نمی تونم.می دونی قسمت سختش اینه که زیاد ناراحتیمو پیش مادرم بروز نمی دم.گاهی مادرم می گه تو که عین خیالت نیست ازدواج کردی رفتی و ............
اگه ناراحتیمو بروز بدم مشکلشو بزرگتر می کنه.در مورد اینکه پدرمو به یک مرکز ان ای معرفی کنم باور کن باید پدرمم خودش بخواد تا نخواد کسی نمی تونه کاری کنه.منم تاپیک بازی ها رو میخونم
راحیل عزیز اول بگم که آواتورتو خیلی دوست دارم به آدم امید می ده.همه حرفاتو قبول دارم.می دونم زندگی هایی بدتر ازین هم هست به مادرمم می گم.وقتی ازین حرفا بزنم مادرم دربرابرم جبهه می گیره.مادرم وقتی می بینه پدرم بهش کم توجه و شایدم بی توجه شده وقتی می بینه پدرم سلامتیش در خطره.وقتی دیگه روابط جنسیشون تو سن حدود 37 سال تموم شده.خوب صبرش تموم می شه دیگه.
مادرم می گه این همه غصه از دوست اشتنه وگرنه می تونستم فقط بگم اینکه واسم پول می یاره هر بلایی سر خودش می یاره بیاره.
از همه ممنونم.
-
RE: عزیزم داره جلو چشمم ذره ذره آب می شه
دیشب که با مادرم تنها شدم باهام درد و دل کرد و منم هیچی واسه گفتن نداشتم و فقط گوش کردم.
مادرم گفت الان ما یه ساله که مثل خواهر و برادر زندگی می کنیم.پدرت خیلی عوض شده.یه زمان بود وقتی جائیم درد می کرد می نشست بالا سرم گریه می کرد ولی الان فقط بی توجه از کنارم رد می شه.دیگه اتاق خواب برامون معنی نداره.هر کدوم هر جا خوابمون برد می خوابیم.مادرم گفت وقتی خانوما درباره مسائل زناشوئی شوخی می کنن بغض گلمو می گیره مثل عقده ای ها شدم.
واقعا نمی دونستم به مادرم چی بگم.امید واهی بدم؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟یا نا امیدترش کنم؟؟؟
من باید چی بگم وقتی باهام درد و دل می کنه؟؟؟؟؟؟؟؟؟
-
RE: عزیزم داره جلو چشمم ذره ذره آب می شه
رایحه جان من واقعا نمی دونم برای مشکلت چه کار کنی و فقط می تونم باهات همدردی کنم عزیزم. اما یه چیزی رو فکر می کنم لازم باشه بهت یاداوری کنم. آنی نگفت یا من اینطور متوجه نشدم که گفته باشه که نسبت به مشکل والدینت بی تفاوت باشی. گفت وارد بازی احساسی نشی. یعنی احساساتتو وارد ماجرا نکنی. چون با احساسات نمی شه به مشکلشون کمک کرد که هیچ به خودت و زندگی خودت هم خدشه وارد می کنه. ببین اگه روانشناسا و روانپزشکا می خواستن نسبت به مراجعینشون احساسی برخورد کنن و واقعا بخوان همه ی احساس اونا رو درک کنن که هرروز هزار و یه بار می مردن و هیچ کمکی هم به مراجعشون نمی تونستن بکنن و یکی هم باید به خودشون کمک می کرد! این یعنی احساساتی نشی که به خودت صدمه نزنی و بتونی بهشون کمک کنی. که هر بار که مامانت دردل می کنه باهات خودت داغون نشی و بتونی بشنوی حرفاشو. راهش اینه که از نیم ساعت یا حتی از صبحش که بیدار می شی به خودت هی بگی که مثلا در مورد مشکلات مامان بابات احساسی برخورد نمی کنی. یعنی در قلبتو به روی اونا در زمانی که مشکلاتشونو دارن برات می گن و یا عینی نشونت می دن (با دعوا یا هرچی) ببند و فقط از عقلت کمک بگیر که بتونی راه براشون پیدا کنی.
هیچی مجبور نیستی بگی. فقط داره دردل می کنه. فقط گوش کن. در دلتو ببند اینوقتا و احساسی نشو که خودت داغون نشی. بعدا هم به حرفاش فکر کن ببین راه حلی واسه هیچکدوم از مشکلاتش پیدا می شه یا نه. مثلا برای بابات همونطور که انی عزیز گفت می تونه یه راه حل بردن ایشون به یه مرکز درمانی یا مرکزی که کمکش کنه باشه. اما اینکه خودت غصه بخوری هم به اونا کمکی نشده هم خودت اعصاب خورد شدی عزیزم.
فکر می کنم منظور انی این بوده باشه. می دونم خیلی خیلی خیلی سخته و توی نوشتن و گفتن اسونه ولی سعیتو بکن تا حداقل خودت کمتر اسیب ببینی عزیز.