تو این زندگی خودمو گم کردم
همسرم هیچ وقت احساسات منو جدی نمی گیره
خیییلی دلم می خواد گاهی حتی گاهی!!درک کنه که چه حسی دارم
من کلا آدم احساساتی هستم ولی تو این 4 سال زندگی مشترک به ندرت درکم کرده .
تو مجردیم به طورجدی شعرمی گفتم و گاهیم تو انجمن ها و مسابقات شرکت می کردم .
طراحی می کردم و به موسیقی علاقه داشتم
اون موقع ها تا شعر یا متنی رو آماده می کردم خانواده م مشتاق خوندنش بودند مادرم بزرگترین مشوق طراحیم خواهرم شعر و پدرم موسیقی بود.
هرکس منو میشناخت و طرحی یا شعری ازم دیده بود معتقد بود تو این زمینه آینده خوبی دارم و الان......
سه تارم همون روزای اول زندگی مشترک تو یه اتفاق شکست . نوشته هامو نمی خونه واگه براش بخونم گوش نمی ده!شعرام رو بدتر!!
یادگرفتم درمورد این چیزا نباید ازش نظربخوام!وگرنه خودمو کوچیک کردم
عجیبش اینه که خودشم قبلنا نویسندگی می کرده و چندتا فیلم نامه هاشم ساخته شده
ولی حالا میگه از این کارا پولی در نمی یاد! پس به نظرش بی هوده و سطحیه!
دیروز بعد از مدت ها دست به قلم بردم و دیدم دیگه از عهده ی نوشتن هیچ چیز بر نمیام...خودمم باورم شده نمی تونم
کاش فقط اینا بود من همیشه کابوسای ثابت و تکراری و از دید خودم معنا داری میبینم که از نظرش مشکل روحیه و طبق معمول مهم نیست!
خیلی وقته هیچ چیز از احساساتم بهش نمی گم دارم این روحیات رو تو خودم میکشم.
شدم یه زن ساده ی خونه دار که می پزه و می شوره و می سابه و بچه داری می کنه همین وبس.تازه !به نظر همسرم همونم درست انجام نمی دم !واقعا از این اوضاع خسته م
معمولا یه دلخوری دائمی، شبیه یه بغض، ازش همراهمه .اعتماد به نفسم بدجور لطمه دیده.داره باورم میشه لیاقتم در همین حد بوده
واقعا احترام به احساسات و شخصیت من کار سختیه؟
RE: تو این زندگی خودمو گم کردم
سلام:72:
هیچ راهنمایی خاصی ندارم بهت بکنم فقط بدون که خانم های زیادی با این مشکل رو به رو هستن. امیدوارم هر چه زودتر زندگیت اون طوری بشه که دوست داری :72:
RE: تو این زندگی خودمو گم کردم
سلام خواهر هنرمندنم...
فكر نمي كني موقعش رسيده كه خودت رو جدي بگيري... الان مدتي هست كه خودت رو جدي نمي گيري! نمي نويسي.. شعري. قطعه اي! حتي سه تارت هم شكسته... نه قلمي مي زني و نه گوشه اي در مقامي مي نوازي...
خواهر عزيزم!
تا خودت رو جدي نگيري كسي تو رو جدي نمي گيره...تا چيزي ننويسي كه براي خودت ارزشمند باشه! كسي نمي آد بگه يه چيزي بنويس...
برو سه تارت رو كوك كن... قلمت رو گرم كن نه براي تحسين شوهرت... نه براي اينكه تشويقت كنند! براي اينكه دلت آروم بگيره... براي اينكه كاري كه دوست داري رو انجام بدي...
مطمئنم كه مي توني...
بعدها خواهي ديد كه پشتكار تو موجب شد تا شوهرت هم ايمان بياره...
گاهي لازمه بشينيم و فقط به يه تيكه از دريا نگاه كنيم.... نه براي دريا... نه براي خستگي... نه براي تحسين مرغها... حتي نه براي اينكه بگيم خدايا شكرت... فقط براي اينكه يه خورده آروم بشيم...
لازمه اينكه كسي كارت رو جدي بگيره... يا خودت رو! اينه كه در وهله اول خودت رو جدي بگيري...
به نظرت واقعا احترام به احساسات و شخصيتت كار سختيه؟
اگر نيست... شروع كن!
RE: تو این زندگی خودمو گم کردم
سلام خانمي
منم با نظر ساينتيست موافقم
تا خودت خودتو دوست نداشته باشي و جدي نگيري از ديگران چه توقع؟
به خودت احترام بزار
اعتماد به نفستو زياد كن از طريق تكرار كارهايي كه قبلا انجام ميدادي و بهشون علاقه داشتي بعد يواش يواش ميبيني نظر همه بهت جلب ميشه ضمن اينكه خودت هم از لحاظ روحي بهتر ميشي.
اول بايد خودتو بسازي. نبايد برات اينقدر هم مهم باشه كه اگه يكي بي توجهي كرد از علايق دست بكشي
خيلي مهم نباشه نظر ديگران چون هر كسي يه علايق و سليقه اي داره
سعي كن از يه جا شروع كني همين امروز به خودت انگيزه بده به خودت فكر كن بعد تاثيرشو ميبيني.
اميدوارم موفق باشي عزيزم:72:
RE: تو این زندگی خودمو گم کردم
ما ادما که اصولا زن ایرانی عادت کردیم که بخاطر اینکه بگن طرف زنه زندگیه یا برای اینکه تحسین مادرشوهرو شوهر رو بگیریم خودمونو علایقمونو و شخصیتمونو از یاد میبریم و حتی گاهی اوقات لهش میکنیم تا خانوادمون بخاطر این له شدن بالا برن
اشتباهه اول: برای خودت زندگی کن بعد برای همسرت و بعد برای فرزندانت و دیگران را در مراحل بعد قرار بده.
برگرد به خود واقعیت و ببین چی بودی و چی داشتی چه کار کردی و الان چی داری
چرا برای دیگران برای این زندگی و سروسامون دادن بهش اومدی خودتو فراموش کردی این یعنی افراط و تفریط
از اونور پشت بوم افتادی و همه توجهت رو دادی به همسرت و زندگیت
درصورتیکه زندگی مشترک چیز دیگه است و تفسیر ما اشتباهه؛ ما زندگی مشترک رو برای به کمال رسیدن و رشد شروع میکنیم پس فراموش نکنیم که باید درکنار همسر شخصیت و خواسته های خودمونم داشته باشیم و براشون تلاش کنیم.
حالا هم دیر نشده برگرد به خودت و ببین اگه خودت بخوای تغییر میکنی و اگه حودت برا خودت ارزش قائل شدی دیگران هم برات ارزشی بالاتر قائل میشن
RE: تو این زندگی خودمو گم کردم
جناب sciحرفاتون کاملا پخته و دلگرم کننده س و من واقعا نیاز به یه تغییر دارم ولی واقعا می شه بدون هیچ تایید وحمایتی از اول شروع کرد؟
میگم از اول ،چون روحیه مو پاک باختم .حس می کنم اینقد از دنیای خودم دور شدم که باید از صفرش شروع کنم
ولی واقعا نباید از شریک زندگیم انتظار تشویق که نه،تاییدم نه،همراهیم نه...لا اقل یه ok داشته باشم؟؟!!
من از خانواده م فاصله خیلی زیادی دارم واینجا توی غربت تنها تکیه گاهم همسرمه
در واقع تنها کس که اینجا دارم. سخته آدم از هیچ و با هیچ کس شروع کنه نیست؟؟/
RE: تو این زندگی خودمو گم کردم
خواهرم،
پست قبلي رو يه بار ديگه بخون...چرا خودت رو ناديده مي گيري؟ خودت هيچ كسي نيستي؟
تو احتياج داري دوباره عزت نفس قبلي و حتي قويتر رو بدست بياري.
بي شك لازم نيست از اول چيزي رو شروع كني. فقط كافيه اراده كني و پيگيري كني.
وقتي به خودت ايمان آوردي/ وقتي خودت رو قبول كردي/ وقتي پذيرفتي كه تو انساني هستي با علائق،توانمندي ها و نظرات و تجربيات خودت و به اونها احترام گذاشتي/ اون وقت نه تنها شريك زندگيت كه همه افراد به تو احترام خواهند گذاشت حتي اگر هيچ چيز خاصي به عنوان هنرهاي مرسوم بلد نباشي... هرچند من معتقدم زندگي كردن هنر بزرگي محسوب مي شه...
تو قرار نيست با هيچ كس شروع كني... قراره از خودت،با خودت شروع كني!
اون زمان مي بيني چقدر راه روشنه... اولين قدم رو بردار!
فقط شروع كن...
RE: تو این زندگی خودمو گم کردم
لان که حرفاتونو دوباره خوندم و بهش بیشتر فکر کردم ،متوجه یه ایراد در خودم شدم(عجب کشف و شهودی!یه ایراد تازه رو ایرادای قبلی:311:)فهمیدم من تموم عمرم با هل دادن دیگرون جلو رفتم اون وقتا اگه سازی و قلمی بود چون مامانو بابا و...بودن که مدام تشویق و ترغیبم می کردن و این درجا زدن که نه، پس رفتن ،بیشتر به خاطر نبود اون عوامل هل دهنده س!!
فکر کنم این اعتماد به نفس قبلا ترها هم ترک داشته و الان خورد شده !
من نیاز به راه حل های عملی دارم مثل اینکه بهم تکلیف شه بهار امروز وظیفه ت اینه ....
یه جورایی نصیحت زیاد کاربردی نیست برام هرچند مثل مسکنه ولی مرهم نیست درمون نمی کنه.
RE: تو این زندگی خودمو گم کردم
بهار عزيز،
اولين قدم رو برداشتي...
به هيچ وجه نمي نويسم كه نصيحت كنم...يا حكايت و پند و امثال و حكم...
پله پله با هم بالا مي ريم تا به نقاط روشن تري برسيم!
بسياري از مشكلات شما، به شوهر شما بر نمي گرده كه داره باهات زندگي مي كنه.. چون اگر دقت كني تو اونقدر روي تشويقهاي خودت براي برگشت به اون اوج لذت بخش فوكوس كردي كه گاهي از زندگي با ايشون غافل شدي! بهت گفتم زندگي خودش هنره! و كسي كه زندگي حرفه اي مي كنه... يه هنرمند واقعي!
اون اوج لذت بخش به دليل تشويق ديگران، تقويت شده بوده اما نمي تونيم انكار كنيم كه :
1. بهار انساني احساساتي و برونگراست و تمجيد كلامي ديگران مي تونه اون رو در جهت ايجاد احساس هاي مثبت سوق بده... اما بايد اين رو بدونه كه الزاما اين احساس مثبت نبايد از طرف ديگران باشه...گاهي اين احساس مثبت از طرف خود شماست! هنرمند در وهله اول خودش لذت مي بره... و گاهي ديگران از لذت او به شوق مي رسند نه از هنر او! (نكته ظريفي هست... دقت كنيد)
2. بهار، بايد زندگي مشتركش رو بپذيره و همه كارها رو تعطيل نكنه تا يه نفر پيدا بشه و هلش بده... بلكه اگر ديروز عضوي از يك خانواده بوده به عنوان دختر، امروز خودش موتور محركه يك زندگيه و بايد خودش زندگي رو هل بده و جلو ببره!
3. بهار، يك هنرمنده! شك نداريم كه استعدادي ذاتي داره و مي تونه بنويسه... ساز بزنه... اما مدتي خودش رو ناديده گرفته و احساس مي كنه اگر مشوقها و هوادارانش، كم شدند اون نمي تونه ادامه بده! در صورتيكه اگر كمي دقت كنه مي بينه همه هنرمندان در روزهاي اول هيچ مشوقي جز خودشون نداشتند...
4. رفتارهاي شوهر بهار رو تاييد نمي كنيم... اما معتقديم كه اگر بهار شروع كنه، شوهرش هم از لذت او، به شوق خواهد آمد!
5. بهار يك منتقد دروني داره، كه دائم پيامهاي منفي مي فرسته و نقد و سرزنشش مي كنه! چيزهايي مي گه از اين قبيل: مي دونم كه پيشرفت نمي كنم! كارم شده بشور و بساب! خوش به حال فلاني...! من ديگه عالي نيستم!
و دائم اين پيامهاي منفي رو تكرار مي كنه...اين منتقد رو نمي تونيم يه دفعه خاموشش كنيم چون بسيار قدرتمنده.. اما سعي مي كنيم به مرور زمان ساكتش كنيم و به عبارتي باهاش رفيق بشيم!
اما چند راهكار به عنوان تكليف به شما:
1. در هفته پيش رو، در 50 درصد وقايع خوب يا بد،احساس خودتون روبيان كنيد بدون اينكه عصباني بشيد!
2. به سرعت براي خريدن سه تار، اقدام كنيد و كار نواختن رو به هر قيمتي هست شروع كنيد!
3. يك دفتر يادداشت تهيه كنيد كه بسيار احساس صميمي و خوبي به شما بدهد... هر روز صبح چيزي در آن بنويسيد كه فقط نشان دهنده افكار مثبت شما باشد... حتي يك خط
مثال: امروز افتخار مي كنم كه ...
در يك سوم مياني(بزرگتر از دو قسمت قبلي و بعدي باشد): دست آوردهاي خودتون رو ثبت كنيد/ هر چيزي كه به شما احساس خوبي داد/ برنامه تلويزيوني، آواز، حتي يك كلمه كه جايي خونديد
در يك سوم پايين هر صفحه نيم ساعت قبل از خواب بنويسيد كه چه چيزي شما را آزرده است طي روز و آيا واقعا برداشت شما از اين آزردگي درست بوده يا خير!
4. وقتي افكار منفي به شما هجوم مي آورند، تمرين تنفس كنيد، دم با ذكر كلمه آرامش، نگه داشتن نفس و بازدم با ذكر كلمه رهايي... اين تنفس، تنس ريوي نيست و يك تنفس ديافراگمي است... يعني با شكم نفس مي كشيد و طي تنفس به جاي قفسه سينه شكم شما بالا مي آيد... طي هفته اول هر دو ساعت طي روز اين كار رو انجام دهيد
5. برقصيد... هر روز روزانه 20 دقيقه برقصيد. اگر بتوانيد در يك كلاس ايروبيك يا رقص ثبت نام كنيد كه عاليست!
6. هر شب به مدت 15 تا 30 دقيقه، كمي قبل از خواب موسيقي گوش كنيد
7. هر روز، روزانه دوبار، عضلات صورت خود را رها كنيد و بگذاريد همه عضلات در آرامش باشند
8. در گفتگو با همسرتان توجه كنيد كه:
- نگاه چشمي داشته باشيد، صميمانه و مستقيم
- ارتباط بدني و لمسي داشته باشيد
9. سكس خودتون رو گسترده كنيد
10. هر چيزي كه فكر مي كنيد به شما لذت مي دهد رو انجام دهيد و در قسمت مياني دفترتون ثبت كنيد...
هر چيزي... آشپزي! نوشتن يه قطعه شعر.. تماس تلفني با يه دوست
11. هر روز با يكي از دوستانتان تماس بگيريد حتي كوتاه.. تا يك هفته ( درقسمت مياني دفترتون ثبت كنيد)
12. راه هايي رو پيدا كنيد كه به ديگران كمك كنيد! (در قسمت مياني دفترتون ثبت كنيد)
اين 12 مورد رو از همين امروز مو به مو اجرا كنيد...
بهار، بايد بهار باشد...
RE: تو این زندگی خودمو گم کردم
آقایsciنمی تونم اوج قدر دانیم رو از راهکارهای عملیتون بیان کنم:310:
اما انشاا... با اجراشون و پیامدهای مثبتش شما رو از نتیجه دادن راه حل هاتون آگاه می کنم.
هرچند با وجود دختر کوچولوم این کارا سخته(نزدیک به 2 سالشه و تا دفتر و قلم تو دست من میبینه جیغ میزنه نگااااشی(نقاشی) وتا تمومش رو خط خطی نکنه کوتاه نمی یاد که به گمانم استعدادش ارثیه!!) و شوهرم که با دیدن یه ریزه گردو خاک تو خونه خونه براش مثه جهنم میشه (وسواسیه یه کم)
ولی همه ی سعیمو میکنم
باز هم از شما و بقیه دوستان ممنون
RE: تو این زندگی خودمو گم کردم
سلام به همگي
باز من با همون مشكل سابق برگشتم
باور بفرماييدكلي سعي كردم تا با راهنمايي دوستان شرايط رو عوض كنم ولي نشد
نمي گم كاملابي فايده بود حد اقل استمرار رو رقص و ورزش منو به سايز دلخواهم برگردوندوهمين كلي با ارزشه :310:
و بيان احساسات هم باعث شد خواب راحت تري داشته باشم
ولي تمرين تنفس نتيجه معكوس مي ده و استرس منو بيشتر مي كنه!!!
از طرفي از نوشتن هم كاملا ناتوانم يعني دختر كوچولوم به هييييچ عنوان نمي زاره،توجه تمام وقت منو مي خواد و 2 ساعتي از روز رو هم كه خوابه بايد با عجله غذا بپزمو بشورو بساب كنم كه البته به همونم نميشه 2 ساعته رسيد!
همسرم هم روزي دست كم 12 ساعت سر كاره و اغلب شب هم ناگهان يه كار ضروري 1 يا 2 ساعته واسش پيش مياد و بايد بره پس رو اون اصلا نمي تونم حساب كنم.
موسيقيم تا دخترم بيداره بايد ترانه هاي كودكانه ي اون تو خونه طنين انداز باشه وقتيم خوابه بايد به پشه هام بگيم يواش تر بال بزنن وگرنه مجددا طوفان ميشه!يعني خانم كوچولو درجا پاميشه واميسته تا اگه جاي سالمي تو خونه مونده ترتيبشو بده!
در كل من تو اين چهار ديواري محبوس و محكوم به خونه داريم همين وبس
از اون بدتر نكته ايه كه نگفتم و از همه بيشتر بررام درد آوره كه يه موقعيت عالي شغلي رو از دست دادم
و الان به طرز وحشتناكي احساس بي عرضه گي مي كنم
به خدا خسته شدم من تو اين زندگي خودمو گم كردم
RE: تو این زندگی خودمو گم کردم
با سلام.اول تبریک به خاطر این که تونستی به راهنماییهای دوستان عمل کنی و در ادامه...
میدونم که چه حس بدیه که آدم ازعلایقش به خاطر شرایط دست بکشه و باز هم به خاطر همین شرایط مجبور باشه که این احساسات بد رو مدام تجربه کنه.اما دوست عزیز تغییر نگرش میتونه کمک بزرگی در این موقعیت به ما بکنه.میتونی سعی کنی از فرصتی که به دست آوردی تا با دختر کوچولوی نازت سپری کنی به بهترین نحو استفاده کنی.باهاش بازی کنی مثله یه بچه بخندی شادی کنی بازی کنی و به معنی واقعی کلمه از بودن با یه بچه کوچولو لذت ببری درست مثله این که خودتم دوباره بچه شده باشی!
دلیل این که ما خودمونو گم میکنیم شاید اینه که از لحظاتمون لذت نمیبریم و مدام فکر میکنیم باید چیز دیگه ای میداشتیم تا راضی تر میشدیم(مثلا همون موقعیت شغلی عالی) اما در واقع این طور نیست.لازمه تا یاد بگیریم هر تهدیدی رو به یه فرصت تبدیل کنیم...
از این زمان به دست اوده نهایت استفاده رو ببر و بدون این شرایط پایدار نیست کمی که دختر کوچولوی نازت بزرگتر شه تمام اون موقعیتهای از دست رفته در انتظارته و شما هم میتونی آماده تر باشی...
پ.ن:پیگیری علایق و خواستهای خودت رو هم در این مدت فراموش نکن.
موفق باشی
RE: تو این زندگی خودمو گم کردم
دوست عزیز نگران نباش درست میشه
ارزو داشتم جای تو بودم خوش به حالت به قول خانم امیدوار
از لحظاتمون لذت نمیبریم و مدام فکر میکنیم باید چیز دیگه ای میداشتیم تا راضی تر میشدیم
دوست عزیز و اینو واقعا می گم من که سر کار می رم هم باید تازه بعد از اون بیام بشورم و بسابم و همکارهام که بچه دارن این هم بهشون اضافه میشه .
من اگر به عقب برگردم دلم می خواد جای تو باشم و از بچه ام لذت ببرم قدر این روزها رو بدون البته نظرات متفاوته
:323:
RE: تو این زندگی خودمو گم کردم
]بزاريد موقعيت رو واضح تر توصيف كنم
همين الان كه من دارم تايپ ميكنم مريضم، به شدت تهوع ودل درد دارم و هيچ چيزي نمي تونم بخورم دختر كوچولومم سرما خورده و به زور دارو خوابه
همسرم قبل از 6 صبح رفته سر كار و مثل هميشه معلوم نيست كي بياد
خونه انگار بمبارون شده محاله جايي پا بزاري و كله ي يه عروسك يا تيكه هاي كتابا يانوشته هاي سابق من يا لباس هاي دخترم به كف پات نچسبه
ظرفا تو سينك تلمباره
روي ميز ناهار خوري پر از دارو هاي منو بچه س
همسر گرامي هر لحظه ممكنه سر برسه يا تا 12 هم سر نرسه!!!
واگه برسه جوري به اين وضع خونه نگاه مي كنه انگار من جنايت كردم كه مريضم! چيزي نمي گه شايدم بگه خوب كردي استراحت كردي ولي نگاهاش و سرتكون دادنش از فحش بيشتر نباشه كمتر نيست
و من در تمام طول روز به اين فكر كردم كه مامان و بابا و همسرم به من افتخار نمي كنن من هيچ چي نيستم حتي زن خونه دار خوبيم نيستم[/
RE: تو این زندگی خودمو گم کردم
عزیزم فکر نمی کنی سطح توقعاتت از خودت یکمی بالاست. من هم فرزندم هم سن فرزند شماست و خیلی خوب می فهمم چی می گی. ببین می تونی یک نفر از خانواده یا یک پرستاری پیدا کنی و از هفته ای 2 ساعت شروع کنی و هم دخترت روابط اجتماعیش بهتر میشه و هم یاد میگیره دنیاش بزرگتر از مادرشه و هم خودت کم کم فرصت پیدا می کنی به خواسته های خودت برسی. 2 ساعت برای دیگران زیاد نیست ولی برای شما یک فرصت برای نفس کشیدنه.
RE: تو این زندگی خودمو گم کردم
من از خوانواده و همه ي بستگان كيلومترها دورم!! دخترمم به شكل عجيبي به من وابسته س مثلا يه مرتبه كه تحملم طاق شد بردمش مهد كودك انقدر جيغ زد و گريه كرد كه صورتش سياه شد وحالش بد شد و من وپدرش كه هنوز پشت در مهد بوديم سراسيمه برگشتيم تو و مربيام دستپاچه و حيرون بچه رو دادن بغلمون!!كه ببريم.
جالبه هم مادرم و هم بقيه اينو ميدونند ولي مثل يه بي عرضه به من نگاه مي كنند كسي كه با تحصيلات تو يه رشته دهن پركن و كلي استعداد تو اين سن هيچي نيست
جوري كه من بعد از مدت ها وقتي به هر دليلي بر ميگردم به زادگاهم مدام بايد توضيح بدم از ترم ديگه مي خوام يه رشته ديگه رو بخونم يا از فلان وقت قراره برگردم سر كار يا از همين هفته شعرامو واسه فلان جا ميفرستم در حالي كه مطمانم هيچ كاري نمي تونم بكنم ودارم خودمو بقيه رو گول ميزنم
حتي همسرمم با اينكه همه ي مسائل منو مي دونه گاهي از دهنش مي پره كه تو تو زندگيت هيچ كار موندگاري نكردي يا تا من يادمه تو كارت بخور و بخواب و دستشويي بوده !! البته اين حرفو يه مرتبه زده و به جاش هزاران بار گفته من بهترين زن دنيا رو دارم ولي قبول كنيد اون يه جمله قابل باور تره:302:
دلم مي خواد اين دفعه كه كسي از درس و كار پرسيد سر به بيابون بزارم البته اگه گرگاي بيابون نيش و كنايه نزنن:311:
RE: تو این زندگی خودمو گم کردم
بهار عزیز...
چرا این قدر به دیگران توضیح میدی؟چرا باید دیگران به شما افتخار کنن؟اصلا به دیگران چه ربطی داره که شما کار میکنی یا نه درس میخونی یا نه؟
شخصیت هر فردی با تعاریفی که دیگران از اون فرد ارائه میدن مشخص نمیشه بلکه به نحوی که خود اون فرد باور داره و به بقیه ارائه میده مشخص میشه و شخصیت شما در این گیر و دار وابسته به احساس دیگران، طرز تفکر دیگران و افتخار دیگرانه! اونم دیگرانی که فی الواقع حتی 1% هم در زندگی شما موثر نیستن!
دوست عزیز...به خودت بیا.این یک جمله ساده نیست، یک رازه.یک راز برای اغلب زنان ایرانی...به دنبال خوشحالی خودت باش، به دنبال آرامش خودت، به دنبال زیبایی وتناسب اندام اونم برای خودت، فقط خودت و بس(حتی همسرت هم نه!!) اون وقتی که میتونی رشد کنی، پیشرفت کنی...
من در صفحه ی اول دیدم که آقای sci راهکارهای خوبی به شما ارائه دادن اما شما فقط اجراشون کردین ولی به کنه اش پی نبردید! دوباره اونها رو بخونید...دوباره به خودتون فکر کنید...اون موقع گفتید که از همسرتون به خاطر این که از شما تعریف نمیکنه ناراحتید ولی حالا این احساس تغییر جهت داده و چون احساس میکنید که دیگران به شما افتخار نمیکنند از خودتون ناراحتید اما اصل موضوع همونه...انتظار تایید و افتخار دیگران برای این که شما از خودتون راضی باشید و این بزرگترین آسیبیه که شما به خودتون میتونید بزنید...
شما الان یک مادر هم هستید.عزت نفس شما در رشد و پرورش دختر کوچولوی نازتون خیلی موثره...اون از الان داره یاد میگیره که چطور باید خوشحال باشه حداقل به خاطر اون عروسک کوچولو روی خودتون کار کنید...
موفق باشید
RE: تو این زندگی خودمو گم کردم
من انكار نمي كنم كه عزت نفسم پايين اومده ولي راه چاره شو نمي دونم ؟يه راهش تاييد تحسين ديگران بالاخص همسرمه تا دوباره بتونم خودمو قبول داشته باشم غير از اينه؟!
اگه مدام بشنويد كه مثلا چاقي چاقي چاقي ....باورتون ميشه كه چاقيد شايدم اصلا چاق بشيد!!برعكس اگه مدام بهتون بگن خوش هيكلي زيبايي و... حس زيبايي ميكني صاف تر راه ميري قشنگ تر ميشيني و پا ميشي و اصلا زيبا ميشي(البته اين صرفامثاله و من با قيافه م هيچ مشكلي ندارم)
اگه هم ميشه آدم خود به خود اعتماد به نفس پيدا كنه من راهشو بلد نيستم
من خودمم خودمو قبول ندارم و در واقع تاييد ديگرونو مي خوام كه خودمو باور كنم
من هميشه اين مشكلو پشت غرورم پنهون مي كنم و تظاهر مي كنم عاليم شايد باور نكنيد ولي من تنها جايي كه دردو دل مي كنم اينجاست من از مشكلاتم به مادر خودمم نمي گم شايد اين توضيحات كه به ديگرون ميدمم واسه همين باشه
در واقع شرايط فعليم باعث شده اين عزت نفس ترك دار بدتر خودشو نشون بده
به خدا توصيه هاي همه رو مي خونم و بهش فكر مي كنم تا حد توانم عمل
ولي شرايط فعليم اجازه نميده چيزي رو عوض كنم
شايدم من بلد نيستم
RE: تو این زندگی خودمو گم کردم
بله دقیقا غیر از اینه!
لازم نیست چیزی رو عوض کنید باید ذهنیاتتونو عوض کنید.
درسته اگه آدم مدام بشنوه چاقی چاقی ممکنه ناراحت شه اما میتونه از این ناراحتی به دو شیوه استفاده کنه:1.اعتماد به نفسشو بیاره پایین و حتی چاقترم بشه! 2.یه نگاه به خودش بندازه و اگر واقعا احساس میکنه که چاقه و نظر خودش هم همینه اون وقت دست به کار یه رژیم غذایی و ورزش بشه!
ببین گلم...همه ی ما دوست داریم ازمون تعریف بشه اگر کسی بیاد بگه من به تعریف هیچ کسی احتیاج ندارم بدون شک داره دروغ میگه!اما نباید اساس شخصیتمون بر پایه ی این تعاریف استوار بشه.شما اگر خودت رو باور داشته باشی اگر دیگران ازت تعریف کنند که فبها اگر هم نه اون قدر ها اهمیتی نداره.
توی این سایت مقالات زیادی در مورد عزت نفس و راههای افزایش اون وجود داره.کارگاهی هم با عنوان تکنولوژی فکر بر پاست که مطالب زیادی در مورد نیروی ذهن آدم درش گفته شده.بگرد و بخونشون و چون نیازمند کار عملیه (مثل تلقین و یادداشت و از این قبیل) حتما انجام بده.در پایین لینکش را براتون گذاشتم.(البته شما برای این که بتونید مطلبی در این کارگاه بفرستید باید عضو باشید اما میتونید مطالبش روبخونید).
http://www.hamdardi.net/thread-19221.html
موفق باشید