برخورد من در مورد اختلاف پدرم با دوستش
سلام دوستان عزیز،
پدرم حدود 2 سال است که از دست دوستش عصبانی است. چند ماه پیش که پدرم اینجا بود، همدیگر را دیدند. من می خواهم از شما بپرسم که برخوردی که من در این رویارویی داشتم صحیح بوده یا نه. و اگر صحیح نبوده، می خواهم رفتار صحیح رو یاد بگیرم، چون ممکن است باز هم در این شرایط قرار بگیرم.
از قدیم با یک خانواده ای دوست بودیم و رفت و آمد داشتیم. وقتی که پدر مادرم جدا شدند و پدرم به ایران بازگشت، ما به این دوستی ادامه دادیم. و همینطور مادرم با خانم دیگری هم دوست بود که کم کم من هم با شوهر اون خانم آشنا شدم. خیلی مرد خوبی هست (اسمش رو بگذاریم محمودی) و کم کم صمیمی شدیم و رفت و آمد های خانوادگی داشتیم. این آقای محمودی به خصوص به من خیلی لطف داشت و چند بار به بهانه های مختلف (تولدم و اعیاد) به من مبلغ قابل توجهی پول هدیه داد. البته وضعش خوب است و شاید این پول برای او چیز خاصی نبود، ولی با این حال این کارش برای من ارزش داشت.
این ها رو برای پدرم هم تعریف می کردم. پدرم بعد از یک مدت گفت که با این دو خانواده رفت و آمد نکنید. و می گفت که اینها باعث جدایی من و مادرت شدند. یک سری دلایل آورد که هیچ کدام برای من قابل قبول نبود. البته روی حرفهایش فکر کردم، ولی به این نتیجه رسیدم که همه اش از بدبینی او است. تا اینکه یکبار سر این مسئله با من و خواهرم دعوای شدیدی کرد.
از اون به بعد دیگر به پدرم چیزی نمی گفتیم و طوری وانمود می کردیم که قطع رابطه کردیم.
تا اینکه همین 2-3 ماه پیش که پدرم آمد اینجا، شب قدر بود و رفتیم مسجد. دوست قدیمی پدرم و آقای محمودی هم اونجا بودند. همیشه اینطور بود که من وقتی اینها رو می دیدم، بلند می شدم و می رفتم سلام می کردم و پیش اونها می نشستم. ولی این دفعه نمی دانستم جلوی پدرم چه کار باید بکنم.
البته از دور خیلی کوتاه دست تکون دادم و سلام کردم.
آخر مراسم دوست پدرم بلند شد اومد پیش ما تا به پدرم سلام کنه. ولی پدرم اصلاً از سر جایش بلند نشد! و خیلی سرد جواب سلامش رو داد. دوست پدرم هم زود رفت. آقای محمودی هم که از دور این صحنه رو دید، از همون دور از من خداحافظی کرد و رفت.
با توجه به محبت های ایشون به من، فکر می کنم انتظار داشت پدرم با او سلام علیک گرم بکند و از او تشکری بکند.
بعد از این جریان یکبار دیگر دوست پدرم رو در جایی دیدم و ایشون برخورد سردی با من داشت.
با آقای محمودی هم در تماس هستم، ولی ایشون هم سردتر از قبل شده.
مادرم می گوید تو اشتباه کردی و باید می رفتی جلو با اونها سلام علیک می کردی.
درست است که من الآن به اونها شاید بی احترامی کرده باشم، ولی آیا اگر جلو می رفتم، این بی احترامی به پدرم نمی بود؟!
از شما ممنونم که من رو راهنمایی می کنید!
RE: برخورد من در مورد اختلاف پدرم با دوستش
به نظر من هم بی احترامی می شد.اما یه سوال اگه اینکه پدرتون به دلایل خودش می خواد با اون رابطه نداشته باشی درست ولی چرا مخالف ارتباط با محمودی است؟.ازش توضیح بخواه.خیلی مردونه یه روز بشین باهاش صحبت کن.راجع به هر دو نفر بگو درسته پدرمی اما این بی محلی من کلا شخصیت منو می بره زیر سوال.
البته ببخشید پرروئی کردم و تو تاپیکتون نظر دادم:316:. شاید شما منتظر ریش سفیدها باشین
RE: برخورد من در مورد اختلاف پدرم با دوستش
ممنونم که جواب دادید.
پدرم فکر می کنه هم دوست خودش، و هم محمودی (به خصوص خانم های جفتشون) در زندگی ما دخالت کردند و برنامه قبلی برای به هم ریختن زندگی ما داشتند! و می گوید که حالا می خواهند سر برنامه های بعدی بروند و اینکه اونها می خواهند بین من و خواهرم هم اختلاف بیاندازند!
به هر حال دوست پدرم و محمودی هم با هم دوست هستند. شاید این هم یک دلیلش باشه که پدرم از محمودی هم بدش بیاید. ولی مسئله ی دیگر این بود که می گفت او چرا باید به تو چنین هدیه ای بده. البته من نگرانی هایش رو می فهمیدم و سعی در آرام کردنش داشتم. ولی با گذشت ماه ها این طرز فکر او فرق نکرد.
یکی از دلایل اصلی جدایی پدر و مادرم به خاطر همین طرز فکرهای پدرم بود...
RE: برخورد من در مورد اختلاف پدرم با دوستش
سلام حامد عزیز
من همیشه تو تاپیک های دوستان نظراتت رو میخونم و خیلی از راهنمایی و توضیحاتت خوشم میاد به نظرم خیلی خیلی آدم منطقی هستی
در مورد این تاپیک میتونم بگم یه مورد مشابهی برای من هم هست که بخاطر اختلاف خیلی قدیمی (مثلا30 ساله قبل!!) از صمیمی شدن من با اون خانواده خودداری میکنن !!!
رفتارت منطقا درست بوده و اگه اون آقایون با اخلاق پدرشما آشنا باشن درک کردنت و اینکه سرد تر برخورد میکنه محمودی بنظر شخصی من بخاطر اینه که این موضوع رو فهمیده که پدرت دوست نداره معاشرت کنن باهات نه اینکه صرفا بخاطر برخورد اون شبت باشه ولی از پدرت توضیح منطقی بخواه و اتلاش کن شااله که پدرت رو بتونی قانع کنی که اشتباهی شده ودر هر حال طوری رابطه داشته باش با هاشون که هیچ دو طرف رو دلخور نکنی :72:
RE: برخورد من در مورد اختلاف پدرم با دوستش
به نظرخودتون چه دلیلی داره که اون به شمامبالغ بالایی هدیه میده؟
اصلااون اقاخودش فرزندداره؟اگه داره جنسیتشون چیه؟
درضمن من اگه به جای شمابودم ازپدرتون می پرسیدم که چرافکرمیکنه خانواده محمودی عامل اصلی جدایی پدرومادرتون بودند.
فکرکنم خیلی کاراگاهی سئوالاتموپرسیدم.:163:اگه ایناروپرسیدم واسه اینکه واقعابرای منم عجیبه .
RE: برخورد من در مورد اختلاف پدرم با دوستش
سلام شاید جای نظر دادن من نباشه ولی این جسارت رو میکنم و نظرمو میگم
موضوع جدایی پدر مادر شما فقط به خودشان مربوط است انسان قدرت تصمیم گیری دارد و حتی اگر دیگران هم نطری دادند تصمیم گیرنده این دونفر بودند ولی حساسیت پدرتان طبیعی است شما هم کار خوبی کردی که احترام نگه داشتی و بخاطر ایشان بلند نشدی
ولی درمورد سردی برخورد این دو دوست شما میتوانید علت را جویا شوید و حتی این سوء تفاهم پیش آمده را رفع کنید و چون اصولا پول رو به عنوان کادو نمیدن به نظر من از این به بعد هم از این دوستان پول قبول نکنید (البته طوری که ناراحت نشن)
درصورت امکان هم میتوانید این مشکل را با اون دوستان درمیان بگذارید و خواهش کنید که با پیش قدم شدن انها و هماهنگ کردن شرایط توسط شما با پدرتان آشتی کنند
RE: برخورد من در مورد اختلاف پدرم با دوستش
ضمن تشکر از همه شما،
در رابطه با اینکه ایشون "پول" هدیه دادند، باید بگویم که اینجا این مسئله طبیعی هست. یعنی ما هم خیلی وقت ها به دوستانمون پول هدیه می دهیم و مسئله ای جا افتاده است.
به هر حال ایشون هر محبتی به من کردند، من هم از طریق دیگری سعی کردم جبران کنم.
ببینید، مسئله شخص این آقا نیست. یعنی هر کس دیگری هم جای این آقا بود، باز هم پدرم همینطور برخورد می کرد.
سوال اصلی من همان است که در پست اولم مطرح کردم.
RE: برخورد من در مورد اختلاف پدرم با دوستش
نقل قول:
نوشته اصلی توسط hamed65
مادرم می گوید تو اشتباه کردی و باید می رفتی جلو با اونها سلام علیک می کردی.
درست است که من الآن به اونها شاید بی احترامی کرده باشم، ولی آیا اگر جلو می رفتم، این بی احترامی به پدرم نمی بود؟!
به نظر من کار خوبی کردی که پدرت رو ناراحت نکردی
در عین حال پدرت باید بدونه که شما مایل به ارتباط با این افراد هستین
خیلی مختصر و بدون اینکه بحثی پیش بیاد در مورد این موضوع با پدرت حرف بزن
رابطه شما با این دو فرد که خیلی صمیمی و نزدیک نیست در حد یه دوستی خونوادگیه
اما پدرت باید بدونه که با دلایل واهی نباید به جای شما و برای شما تصمیم بگیره
با احترام و خیلی منطقی بدون اینکه حساسیتی ایجاد کنی نظر خودت رو در مورد ارتباط با اونها به پدرت بگو
از همون رفتارهای جرات مندانه :)
در مورد این دوستانتون هم بهتره همه چیز رو براشون توضیح بدی
به نظرم کارت کاملا قابل درکه
شاید نتونی روابط دوستانه پدرت و دوستانش رو برگردونی اما میتونی روابط خودت رو با اونها جداگانه ادامه بدی
RE: برخورد من در مورد اختلاف پدرم با دوستش
سلام
تاپیک شما منو یاد یک جریانی انداخت که برای خودم پیش اومد
من با دختر یکی از آشناهامون دوست شده بودم بعدا فهمیدم که مادرش از این دوستی و ارتباط راضی نیست و خودش هم جلوی مادرش رفتارش عوض می شد و به نظرم میومد یکم معذب می شه
بعد از اون من سعی کردم رابطه رو یک مقدار محدودتر کنم علتش هم این بود که نمی خواستم توی معذوریت قرار بگیره و احیانا سر اینکه من ناراحت نشم با مادرش مشکل پیدا کنه گفتم من اینکارو می کنم اگه اون سعی کرد مثل قبل رفتار کنه یعنی می تونه قضیه رو یک جوری مدیریت کنه که باعث دلخوری مادرش هم نشه و منم می شم مثل قبل ولی اگه اونم از این تغییر رفتار و محدود شدن رابطه استقبال کرد و همین روندو ادامه داد یعنی خوب واقعا اینجوری واسش بهتره ولی حالا روش نشده در موردش مستقیم چیزی بگه
من اصلا از تغییر رفتارش جلوی مادرش دلخور نشدم می فهمیدم که اونم بنده خدا راضی نیست و داره رعایت مادرشو می کنه با این کارم مثلا می خواستم کمک کنم که اگه این رابطه به صلاح نیست اون نخواد تغییرش بده نمی دونم کارم درست بود یا نه!
حالا می گم شاید آقای محمودی هم همین حسابو کرده دیده به هر دلیلی پدر شما راضی نیست نخواسته شما این وسط بین دوراهی گیر کنی و بین پدر و پسر دلخوری پیش بیاد خودش رابطه رو کم کرده البته چون ایشون از شما بزرگترن شاید هم واقعا توقع داشتن
برای منم جالبه بدونم رفتار درست چیه به نظر من رفتار اون شب شما اشکالی نداشت در هر صورت خیلی بهتر می شه اگه با پدرتون سر این موضوع به توافق برسید ولی در نهایت رضایت پدر مهمتره.
RE: برخورد من در مورد اختلاف پدرم با دوستش
نقل قول:
در عین حال پدرت باید بدونه که شما مایل به ارتباط با این افراد هستین
خیلی مختصر و بدون اینکه بحثی پیش بیاد در مورد این موضوع با پدرت حرف بزن
رابطه شما با این دو فرد که خیلی صمیمی و نزدیک نیست در حد یه دوستی خونوادگیه
اما پدرت باید بدونه که با دلایل واهی نباید به جای شما و برای شما تصمیم بگیره
با احترام و خیلی منطقی بدون اینکه حساسیتی ایجاد کنی نظر خودت رو در مورد ارتباط با اونها به پدرت بگو
از همون رفتارهای جرات مندانه
پارسال تابستون که ایران بودم، اینقدر سر این مسئله دعوا پیش اومد!
پدرم هم گاهی اوقات یکطوری هست، انگار وقتی به خواسته اش برای قطع رابطه با یک نفر جواب رد بدهی، بدتر حساس می شود و همه کار می خواهد بکنه تا این رابطه قطع بشود!
یعنی شاید احساس می کنه که به خصوص موقعیت خودش در خطر هست. یعنی فکر می کنه که من می خواهم در دل خودم کسان دیگری رو جایگزین او بکنم. در صورتی که به هیچ وجه اینطور نیست!
یعنی حتی من این اواخر احساس می کردم که به خصوص سر آقای محمودی، این که می گفت اونها باعث جدایی ما شدند بیشتر یک بهانه است! می خواست با این حرفها من از اون بدم بیاد و رابطه ام رو باهاش بهم بزنم.
یا یک مثال دیگر. چند سال پیش پدرم دوستی داشت که او کمک های بزرگی به ما کرد. بعد هم دوستان صمیمی خانوادگی شدیم. پدرم به خاطر مسائل کاری 2 سال به ایران برگشت. در این مدت اینها خیلی به ما لطف می کردند. چون اکثراً تنها بودیم، ما رو دعوت می کردند خانه شان و کلاً سعی می کردند ما تنها نمانیم. پدرم بعد از یک مدت روی این روابط حساس شد. یکروز آمد و گفت با اینها قطع رابطه کنید! مادرم می گفت آخه چطور؟ این همه به ما محبت کردند! ولی پدرم باز اصرار کرد. مادرم با خانم اون آقا دوست شده بود و اینجا هم که ما به اون صورت دوستی نداشتیم و این برایمون با ارزش بود. بعد پدرم اینقدر گیر داد و آخر هم با کلی دعوا و بعد از پیش آمدن شرایطی بد و بی احترامی به مادرم و همینطور به اون خانواده با قهر و دعوا همه چیز تمام شد! و پدرم با خیال راحت برگشت ایران و ما تنها به زندگی ادامه دادیم :)
مشکل بیشتر نوعی نگرانی از ترس از دست دادن ما است. من این رو می فهمم، چون این اخلاقیات رو گاهی در خودم هم می بینم. ولی من تا به حال، یا بهتر بگویم از وقتی که با همدردی آشنا شدم، این احساسات رو سعی کردم کنترل کنم.
متاسفانه او آدم گوشه گیری شده و تقریباً با تمام فامیل (حتی با مادرش) قطع رابطه کرده.
و به نوعی دوست دارد که ما هم همینطور باشیم! می گوید که بهتر هست آدم تنها باشه تا اینکه از اطرافیان ضربه بخورد!
راه حل من در برخورد با پدرم این بوده که دیگر هیچ وقت جلوی او از کسی صحبت نکنم. انگار که ما با هیچ کس رابطه ای نداریم...
ولی خب، این راه حل تا حدی جواب می دهد و همینطور که در این تاپیک توضیح دادم به مشکل برخوردم...
RE: برخورد من در مورد اختلاف پدرم با دوستش
نقل قول:
نوشته اصلی توسط hamed65
احساس می کنه که به خصوص موقعیت خودش در خطر هست. یعنی فکر می کنه که من می خواهم در دل خودم کسان دیگری رو جایگزین او بکنم. در صورتی که به هیچ وجه اینطور نیست!
مشکل بیشتر نوعی "حسودی" هست. من این رو می فهمم، چون این اخلاقیات رو گاهی در خودم هم می بینم. ولی من تا به حال، یا بهتر بگویم از وقتی که با همدردی آشنا شدم، این احساسات رو سعی کردم کنترل کنم.
می گوید که بهتر هست آدم تنها باشه تا اینکه از اطرافیان ضربه بخورد!
جمله ای که بنظر معقول میاد اما زندگی ادم رو نابود میکنه
شما با هم فاصله مکانی دارین پس به گفته خودت میتونی در مورد ارتباطاتت با دیگران با پدرت صحبت نکنی
فقط وقتی مشکل پیش میاد که تصادفا یه همچین اتفاقاتی میفته
ایا توانایی این رو داری که نظر پدرت رو جلب کنی و بعدا از طرف مقابلت عذرخواهی کنی و مسئله رو براش توضیح بدی ؟
ایا بنظرت این کار در بلند مدت اثر بدی روی پدرت نمیذاره ؟
یا حتی باعث کوچک شدن خودت در مقابل دیگران نمیشه ؟
ما اطرافیانمون رو تربیت میکنیم فرقی نمیکنه پدر باشی یا پسر رفتار درست یا غلط ما میتونه به تفکر غلط یا درست دیگران جهت بده
اگه گفتم کارت درست بود برای این بود که فکر نمیکردم قضیه اینقدر ریشه دار باشه
طرز فکر پدرت درست نیست و شاید شما باید حداقل با ابراز عقیده خودت این تفکر یا رفتار غلط رو بهش متذکر بشی
ضمن اینکه همونطور که قبلا گفتم پدر شما باید متوجه استقلال نظر شما باشه
نهایتا میتونه در مورد اعمال و رفتار شما مشورت بده
شما بیشتر نگران احساسات و طرز فکر مخرب پدرتی ، درسته ؟
نمی خوای برنجونیش در عین حال نمیخوای رفتار غلطش رو تایید کنی
درکت میکنم
میتونم بپرسم خواهر یا مادر در این باره چطوری فکر میکنن ؟
RE: برخورد من در مورد اختلاف پدرم با دوستش
توضیح مسئله هم خیلی پیچیده است و هم خیلی ساده :)
مادربزرگم (مادر پدرم) با همین اخلاق هایی که من توضیح دادم، در زندگی بچه هایش تاثیر مستقیم گذاشته و با دخالت هایش زندگی بچه ها رو به هم ریخته. یک موقعی بچه ها متوجه این مسئله شدند که شاید کمی هم دیر بوده. ولی خب، الآن اینطوری هست که تقریباً همه بچه ها با مادر یا قطع رابطه هستند، یا یک فاصله ای رو حفظ کردند. مثلاً سالی 2-3 بار رفت و آمد می کنند.
پدرم از نظر اخلاقی شبیه مادرش بوده و روز به روز بیشتر شبیه او می شود.
من ترسم از این هست که دچار همین سرنوشت بشوم. یعنی قضیه دارد به این سو پیش می رود! کم کم من از زبان خواهرم می شونم که خوشحال است که بابا یک کشور دیگه است! گاهی خودم هم با تمام دلتنگی هایم، وقتی این مشکلات پیش می آید، می بینم که اگر بابا اینجا بود یک سری سختی ها می داشتیم...
قبول! من نمی خواهم بگم نمی شه یا نمی توانم!
فرض بگیریم که من با رفتار جراتمندانه به پدرم بگویم که می خواهم با فلانی رابطه ام را ادامه بدهم و او نباید از من چنین انتظاراتی داشته باشد (هر چند که مادرم در بیش از 20 سال زندگی هیچ وقت در این زمینه موفق نشد!).
و فرض بگیریم که پدرم هم به من بگوید قبول!
اینطوری مشکل من حل می شود.
ولی من می دانم که او از اینکه من به این رابطه ادامه می دهم، زجر می کشد و احساس می کند که من به او بی توجهی کردم...
RE: برخورد من در مورد اختلاف پدرم با دوستش
آقا حامد
شخصیت پدر شما شکل گرفته و فکر نمی کنم با صحبت یا هر چیز دیگری تغییر کند.
از صحبت هایتان هم متوجه شدم از اینکه از شما دور است و از مادرتان جدا شده بسیار ناراحت
است و اصلا نمی خواهد بپذیرد که به دلیل برخی تفکراتش مادر شما از ایشان جدا شده و دائم
این فکر را در ذهن دارد که دیگران (غریبه هایی که مورد تایید ایشان نیستند) در فکر توطئه علیه
ایشان و منافع زندگیشان هستند و البته که این فکر تنها در ذهن ایشان است و در خارج از ذهن
پدرتان واقعیت ندارد. خوب شما الان این مسئله را می دانید و باید این را هم بدانید که نمی توان
تفکر ایشان را تغییر داد پس با حفظ ادب و احترام مدار زندگیتان را بر اساس رفتار درست و
منطقی قرار دهید و با زیرکی مسائل را به گونه ای که پدر حساس نشود کنترل کنید!
برای مثال رفتار شما در خصوص ماجرایی که تعریف نموده اید بهر حال درست نبوده می دانی
چرا؟ چون بهرحال آن افراد دوستان صمیمی شما هستند و اگر شما بخواهید رضایت 100%
پدر را جلب کنید که باید بر مدار زندگی پدر حرکت کنید که قطعا این مطلوب شما نیست! پس
بر مدار زندگی خود حرکت کنید و اصلا تصور نکنید که با احوالپرسی صمیمانه از دوستان پدر از
شما ناراضی می شود...اگر هم اعتراض نمودند تنها با سکوت و لبخند جواب ایشان را بدهید
و یعی در توجیه کارتان نداشته باشید چون بحث کردن بی فایده است و در مقابله با این
خلقیات پدر می بایست صبورانه ، آرام و زیرکانه برخورد کنید!
برای مثال از دوستانتان عذر بخواهید که در مدتی که پدر پیش شماست نمیتوانید نزد ایشان
بروید اما اگر اتفاقی آنها را دیدید صمیمانه احوالاتشان را جویا شوید و اگر پدرتان صحبتی هم
بعد این کار کردند تنها با سکوت و لبخند جواب ایشان را ندهید و بگذارید حرفش را بزند ولی
اگر حرفهایش غلط بود درصدد توجیه برنیایید چون بی فایده است پس تنها صبور باشید و به
زندگیتان به شیوه درست ادامه دهید چون این زندگی ماست نه دیگران!
گاهی ما باید با جرات تمام خواسته هایمان را عملا نشان دهیم و کار درست را انجام دهیم
موفق باشید
RE: برخورد من در مورد اختلاف پدرم با دوستش
نقل قول:
برای مثال از دوستانتان عذر بخواهید که در مدتی که پدر پیش شماست نمیتوانید نزد ایشان بروید
اگر پدرتان صحبتی هم بعد این کار کردند تنها با سکوت و لبخند جواب ایشان را ندهید و بگذارید حرفش را بزند ولی اگر حرفهایش غلط بود درصدد توجیه برنیایید چون بی فایده است پس تنها صبور باشید و به زندگیتان به شیوه درست ادامه دهید چون این زندگی ماست نه دیگران!
با قسمت دوم موافق هستم.
ولی در رابطه با جمله اول، فکر می کنم این کار صحیح نیست...
یعنی من نمی توانم بگویم آقای محمودی، اگر در جایی پدرم بود، من با شما صحبت نمی توانم بکنم.
هم شاید به او بربخورد، و هم اینطوری پدرم رو جلوی اونها کوچک کردم. یعنی پدرم نمی خواهد من با شما رابطه داشته باشم، ولی حرف پدرم برایم مهم نیست و من یواشکی با شما رابطه خواهم داشت!
سوال اینجاست که آیا با تصمیم آن شب من، استقلال من به عنوان یک پسر 25 ساله زیر سوال رفته و به پدرم اجازه دخالت بیش از حد در زندگیم رو داده ام؟ یا اینکه کارم صحیح بوده و اینطور احترام پدرم رو حفظ کرده ام، حتی اگر به قیمت ناراحتی اونها تمام بشود. به هر حال اونها فهمیده بودند که پدرم تمایلی به صحبت کردن ندارد و اگر من جلو می رفتم، معنیش این بود که نظر پدرم برای من مهم نیست... و مطمئنم پدرم ناراحت می شد.
RE: برخورد من در مورد اختلاف پدرم با دوستش
خوب آقا حامد
فکر می کنم درست منظور من را متوجه نشده اید...منظور من این نبود که بروید بگویید آقای x یا
آقای y چون پدر من از شما خوشش نمی آید من پیش شما نمی آیم! بلکه منظورم این بود
که مهمان داشتن (یعنی آمدن پدر) را بهانه کنید و بگویید فرصت برای رفتن نزد دوستان را پیدا
نمی کنید چون مدتها از پدر دور بوده اید و نمی توانید مهمان عزیزتان را زیاد تنها بگذارید! من که
گفتم باید زیرک باشید و بعد هم گفتم اگر دوستانتان را اتفاقی با پدر دیدید رفتارتان را تغییر ندهید
و همچنان صمیمانه ولی کوتاه با آنها برخورد کنید.من شرایط شما را درک می کنم اما این
زندگی ماست! خودتان بهتر از من می دانید که ما تنها یک بار زندگی می کنیم! صحبت من
سر این مطلب است که شما با صمیمت با دوستانتان (البته با یک برخورد هوشمندانه و به دور
از ایجاد حساسیت) به پدرتان بی احترامی نکرده اید و ایشان را کوچک ننموده اید!
بهر حال شما دیگر بزرگ و مستقل شده اید و خودتان باید برای زندگیتان تصمیم بگیرید!
ببینید الان این رفتار پدر شما با دوستانتان و پیروی شما از رفتار پدر (یعنی قطع ارتباط با برخی
دوستانتان به خاطر سلایق پدر) ممکن است مسئله چندان مهمی برایتان پیش نیاورد اما در
آینده مطمئن باشید بسیار مشکل ساز خواهد شد و هنگام ازدواجتان ممکن است پدر
خوشش نیاید و یا کلا با انتخاب های شما مشکل داشته باشد! می دانید آن موقع چه
اتفاقی می افتد؟...خوب شما در گذشته به پدرتان اجازه داده اید در شیوه و سبک زندگی
شما دخالت نماید پس از این پس دائما مجبورید علی رغم میل خودتان به زندگی ادامه دهید
یا همسر انتخاب کنید!...الان توده برف مشکلات کوچک است اما وقتی بچرخد و بزرگ شود
قطعا شما زیر بهمن سنگین بوجود آمده آسیب خواهید دید و قدرت استقلاتان را از دست
خواهید داد!
حال انتخاب باشماست!...آیا می خواهید به زندگی با مدار پدر ادامه دهید؟ خوب اینگونه
فرصت استقلال زندگی را از دست خواهید داد و یا اینکه می خواهید با حفظ احترام و حرمت
پدر به شیوه خود زندگی کنید؟
بهرحال پاسخ شما به این سوال مهم در زندگیتان نیازمند تامل بسیاری است!
اما در خصوص جواب سوالتان :
آیا با تصمیم آن شب من، استقلال من به عنوان یک پسر 25 ساله زیر سوال رفته و به پدرم اجازه دخالت بیش از حد در زندگیم رو داده ام؟
متاسفانه بله!...شما به ایشان اجازه داده اید تا در خصوص مهمترین تصمیمات زندگیتان وارد
شده و مداخله کنند و این آغاز اولین قدم در راه مخالفت های بعدی ایشان با سایر تصمیمات
شماست!
احوالپرسی شما با این آقایان اصلا بی احترامی به پدر نبوده و در واقع نوعی ابراز استقلال
به پدر بوده نه بی حرمتی! در آینده اگر دختری را انتخاب کنید که همه عالم روی مناسب
بودن آن دختر صحه بگذارند ولی پدر به دلالیل واهی بگوید حامد تو حق نداری با این دختر
ازدواج کنی و گرنه من از تو ناراحت می شوم و باید با دختر مورد نظر من (که کاملا مخالف با
عقاید شماست و تنها مورد تایید پدر) ازدواج کنی ، آیا شما برای اینکه پدرتان ناراحت نشود با
آن دختر ازدواج می کنید؟؟؟
پس می بینید که منطق و عقل و دین هم می گوید با حفظ حریم و حرمت با استقلال و آزادانه و
خدا پسندانه زندگی کنید!
گفته اید :
به هر حال اونها فهمیده بودند که پدرم تمایلی به صحبت کردن ندارد و اگر من جلو می رفتم، معنیش این بود که نظر پدرم برای من مهم نیست... و مطمئنم پدرم ناراحت می شد.
خوب معنی این کار شما اصلا این نبوده که نظر پدر مهم نیست بلکه معنیش این است که
شما زندگی خودتان را دارید!...پدر شما ناراحت میشد اما باید بداند که حامد دیگر مستقل
شده و با محبت و حمایت های معنوی پدر می خواهد یک فردای مستقل را بسازد و قطعا
محبت های بعدی شما را که می دید عقب نشینی می کرد و دیگر به زندگی مستقل
شما کاری نداشت چرا که شما را پسری عاقل ، دانا ، مومن و زیرک می داند!
موافقید؟
اگر مایل باشید نمونه مثال عملی در مورد زندگیم را در مورد اختلاف نظر با پدرم برایتان می آورم.