چطوری با این جواب منفی کنار بیام؟

از شما دوستای خوبم که همیشه من را راهنمایی می کنید ممنونم ، دوستای خوبم دلم خیلی گرفته بود و جایی را بهتر از اینجا ندیدم تا بخواهم دردودل کنم و شما بهم راهکار بدید که چطوری فراموش کنم
راستش 2-3 روز بیشتر به عقدمون نمونده بود که من به نامزدم موضوع حق طلاق را گفتم و ایشون هم گفتن من که این حق را نمیدهم تو باید تصمیم بگیری که یا ادامه بدی یا نه من آن لحظه ها اینقدر شوکه بودم که از شدت ناراحتی و عصبانیت نمی تونستم حرفی بزنم و ساکت موندم دو روز از آن ماجرا گذشته و از نامزدم دیگه خبری نیس و من نگرانم که ایشون من را ترک کنن ، با اینکه میدونم الان جدا بشیم بهتر از اینکه بعدا جدا میشدیم ولی خیلی ناراحتم به خودم میگم یعنی این مسئله اینقدر ارزش داشته که بدون اینکه حتی دوباره باهم حرف بزنیم همه چی تموم شه؟
من الان چی کار کنم تا ذهنم آزاد شه و از فکرش بیرون بیام؟

سلام، این همان آقایی هست که گفتید عصبی بودند؟
به حرفهای مدیر همدردی عمل کردید؟

به هر حال بستگی دارد که شما چطوری قضیه رو مطرح کردید و ایشون با چه لحنی پاسخ دادند...

به هر حال شما خواسته ی خود رو مطرح کردید. ایشون هم نظرشون رو گفتند.
اگر واقعاً به خاطر این سوال شما ایشون بروند و دیگر نیایند که فکر می کنم فرد مناسبی برای ازدواج نبودند!
البته بعید می دانم اینطور باشه.

شما باید فکرهایت را بکنی، ببینی حق طلاق چقدر برایت مهم است.

یک سوال...
کمی عجله نمی کنید؟
شما که هنوز مطمئن نبودی که او را می خواهی یا نه و حتی به شما توصیه شد که حتماً به مشاور بروید...
حالا می گویید 2-3 روز مانده به عقد؟!

سلام.
سارا جان آروم باش یه کمی.

حامد درست میگه. تا آخرین دقیقه هم ممکنه مساله ای پیش بیاد و باعث بشه بهتر بشناسیش.
اگه این رفتار معنی این رو داشته باشه که ایشون به نظرات و خواسته های شما اهمیتی نمیده، همون بهتر که الان متوجه بشی. نه بعد ازدواج.

سارای عزیزم، فقط به این فکر کن که خدا برای بنده های خوبش، همیشه بهترین رو رقم میزنه.
اگه از خدا بخوای که صلاحت رو برات رقم بزنه (که مطمئنم ازش اینو خواستی) دیگه کارت رو بسپار به خودش.


میدونم چندین جلسه با هم صحبت کردید و شاید علاقه ای این وسط بوجود اومده باشه. اما اگه صلاحت نباشه و این ازدواج سر بگیره، (خدای نکرده) بعد از چند وقت که یه عالمه ضربه ببینی بدتره که ازش جدا بشی.

هر اتفاقی افتاد، یعنی چه ازش خبری شد چه نشد، خدا رو شکر کن.
مگه شک داری که خدا داره میبینتت؟
یادته همین دو روز پیش چه حرفایی به من زدی؟
دعا میکنم خدا دلت رو آروم کنه سارای عزیز:72:

ممنون ازتون که جواب دادید بله آقا حامد ایشون همون فرد هستند من که گفتم وقتی رفتار ایشون را با مشاور درمیان گذاشتم گفتن رفتارشون طبیعی بوده ، من به ایشون گفتم من حق طلاق می خواهم و ایشون چون اصلا راجع به شرایط ضمن عقد اطلاعی نداشتن گفتن بایذ برن فک کنن ، بعد از فک کردن وتحقیق کردن گفتن من به هیچ عنوان این حق را به شما نمیدهم و شما باید تصمیم بگیری که قبول می کنی یا نه
لحن تقاضای من به نظر خودم بد نبود ایشون هم چیزی نگفتن ، نه آقا حامد من که تو آن تاپیکم گفتم من 80درصد ایشون را انتخاب کرده بودم و روی 20درصد شک داشتم که اونم با صحبت با مشاور و بررسی دوباره ایده آلهام به این نتیجه رسیدم که ایشون را به عنوان همسرم برگزینم
این اولین اختلاف نظر ما بود و همش به خودم میگم آدمی که با یه تلنگر به این سادگی قید همه چی را بزنه بهتره بره ولی از لحاظ احساسی کم آوردم نمیدونم چی کار کنم؟
ممنون دختر مهربون نه شک ندارم که خدا داره میبینتم ولی خیلی برام سخته که ببینم بعد این مدت فردی که بهش علاقه مند شدم و ایشون هم اظهار علاقه می کرد با این اختلاف نظر بره و سراغمو نگیره
راستش دوستای خوبم من این مدت اینقدر ماجرای طلاق دیدم که دیدم کمی نسبت به ازدواج منفی شده واسه همین حق طلاق خواستم و به ایشون هم دلایلم را گفتم و ایشون هم پذیرفتن و گفتن حقم به من میدن ولی خودشون این شرط را نمی پذیرن و در اینصورت جدایی به همین راحتی حالا من چی کار کنم تا کمتر بهش فک کنم

عزیزم شرایطت رو درک می کنم ولی این ناراحتی زیاد طول نمی کشه و بعد از یک مدت کوتاه فراموش خواهی کرد. اما خیلی حواست باشه که اگر این اقا دوباره برگشت بیشتر دقت به خرج بدهی و زود عقد نکنید. به نظرم باید مرحله شناختتان را طولانیتر کنید و تا مطمئن نشدید عقد نکنید. گذر زمان خیلی به شناخت کمک می کنه. و همچنین حتما تحقیق و بررسی کنید و ببینید که ایشان در محل کار و یا بین دوستانشان هم همینطور زود جا خالی می کنند.
اگر چه من کلا با شروطی که از ابتدا بوی جدایی بدهد موافق نیستم ولی خوب این نظر شما بوده ولی بهتر بود زودتر این شرط را مطرح می کردید تا ایشان نیز دو روز مانده به عقد شکه نشوند

بي جهت خود را مرنجان ؛ از قضا نتوان گريخت

نوش جان بايد کني حق هر چه در پيمانه ريخت ...

:72::72:
راضی باش به رضای خدا حتما صلاحی در کار بوده که این موضوع مطرح بشه و این آقا عقب نشینی کنه
چیزی رو زوری از خدا نخواه.
موفق باشی.

سلام سارا جون كاملا دركت ميكنم جون تقريبا جند ماه پيش خودم تو همين شرايط بودم اگه تايپيكم رو بخوني متوجه ميشي

منم مثل شما اينقد نسبت به حق و حقوق بين خانم و اقا حساس بودم وشاكي و اينقدر تو دوست واشنا از خيانت اقايون شنيده بودم كه مصرانه حق طلاق ميخواستم (چندين بار بهش گفته بودم خودش مشكلي نداشت ولي وقتي سر مراسم بله برون گفتيم خانوادش نذاشتن و مخالفت كردن ) ايشون تا يكي دو هفته بعد اون مراسم خيلي به من اصرار كردن كه بگذرم از اون شرط ولي انگاري منم تو دنده لج افتاده بودم غافل از اينكه واقعا نميتونست قبول كنه خلاصه ما بدليل لج و لجبازي و اشتباهات هردو مون از هم جدا شديم .ولي الان بعد از سه ماه با وجود خواستگارهاي متعدد ولي دلم هنوز پيش ايشونه و مي بينم كه اشتباه كردم چون واقعا از نظر اخلاقي با هم خيلي مچ بوديم و هم همديگه رو دوست داشتيم و با وجود اينكه خانوادم ايشونو مقصر ميدونن ولي من شديدا خودم خودمو مقصر ميدونم

عزيزم سعي كن اول خوب ايشون رو از هر لحاظ بشناسي و از جنبه هاي مختلف محكش بزني ببين ايا واقعا همه معياراتو داره بعد به شرو ط عقد فكر كن چون واقعا هدف ما ها يه زندگي با ارامش و بدون مشكل هست ديگه .پس سعي كنيم انتخابي داشته باشيم كه احتمال اينكه بعدا به طلاق نياز داشته باشيم كم باشه چون اگه حق طلاق هم با شما باشه ولي از لحاظ اخلاقي و اعتقادي با هم مچ نباشيد بازم در درجه اول ما خانمهاييم كه ضرر ميكنيم
پس اول سعي كن خوب ايشون رو بشناسي اگه واقعا همه معياراتو داشت از لحاظ اخلاقي خوب بود و خانوادت هم تاييد كردند بخاطر اين شرط بهم نزن چون واقعا شرط سنگيني هست و اينكه اقايون فكر ميكنن با دادن اين حق حس مردانگيشون رو ازشون ميگيرن يكي هم اينكه ديد منفي پيدا ميكنن كه هيچي نشده اول زندگي به فكر طلاقه .

بهرحال ما نميتونيم ديد جامعه و قوانين رو عوض كنيم پس بهتره بجاي اون مهارتهاي خودمون رو در مورد زندگي بالا ببريم و هم تو انتخابمون دقت كنيم كه به طلاق هم نيازي نباشه به اميد خدا

اي كاش من قبل از اون ماجرا با اين سايت اشنا ميشدم

ممنون از شما دوستای خوب ، آرامش عزیز ما پیش مشاور رفتیم و ایشون به ما گفت من ازدواج شما را تضمین می کنم چون از لحاظ شخصیتی و تیپ فکری خیلی شبیه هم بودیم ، و تو تحقیقاتی که کردیم به ما می گفتن آن خاونداه ای که ایشون دامادشون بشه شانس آوردن
آرامش عزیز من الان دیگه به این حق فکر نمی کنم پذیرفتم که حق طلاق نداشته باشم ولی ایشون دیگه برنگشتن و رفتن من الان حالم خوب نیس نمیتونم بپذیرم ایشون اینقدر راحت گذشتن
هرچی با خدا حرف می زنم آروم نمیشم دلم دائم در تکاپو است ، مامانم اینا من را مقصر میدونن میگن چرا این حرف را زدی؟:302:
میدونم اشتباه کردم ولی آدمی که اینقدر راحت سر این موضوعی که میشه با صحبت حلش کرد رفته و ازم خبری نمی گیره چه اعتمادی میشه کرد؟
با همه این حرفا حس علاقه ای که به ایشون دارم داره من را از پا در میاره داغونم کرده بهم بگید چی کار کنم؟

سلام عزیزم

منم با هات موافقم.یه حرفی زدی . نظرتو گفتی باید بشینین منطقی با هم حرف بزنین

این چه کاریه یه دفعه کات کرده؟؟؟؟؟

به نظرم اون میخواد شما بیفتی به دست و پاشو بهش بگی ببخشید این حرفو زدم.

ولی باید قبل از این که این حرف رو میزدی همه ی جوانبشو میسنجیدی

حالا هم اشکال نداره.صبر کن ببین چی کار میکنه

چاره ی مشکلت فقط صبره عزیزم

بذار اون بیاد سمتت و ترس از دست دادنتو داشته باشه

یه حرفی زدی که ممکنه خیلی از این حرفها تو زندگی پیش بیاد و منطقی باید حلش کنین.

فقط لطف کن تو زندگیت از این به بعد تقی به توقی که میشه حرف مهریه و طلاق رو نیاری وسط.

دو تایی بشینین و با صحبت مشکلتون رو حل کنین.

به نظرم اگه واقعا بخوتادت و تو رو انتخاب کرده باشه برمیگرده.یعنی من این طوری فکر میکنم.بهش زمان بده. به خودت هم همین طور.

http://www.hamdardi.net/images/www.h....com_2.net.jpg

اونم 2-3 روز قبل عقد؟؟؟

ولی عزیزم تا اون جایی که من میدونم هیچ مردی حاضر نمیشه این حق رو به خانم بده

یعنی میترسن و یه جورایی حق هم دارن

این حق رو هم بهش بده که یه دفعه جا خورده که اول زندگی این چه حرفی بوده که سارا بهم زده؟؟؟

اون الان داره فکر میکنه مث تو.بهش این فرصت رو بده

نقل قول:

---

میدونم اشتباه کردم ولی آدمی که اینقدر راحت سر این موضوعی که میشه با صحبت حلش کرد رفته و ازم خبری نمی گیره چه اعتمادی میشه کرد؟

---

سارا جان، خودت هم خیلی خوب داری میگی.
اصلاً حق طلاق مهم نیست!! مهم نیست الان این حق رو داشته باشی یا نه. مهم نیست قرار بوده قبول کنه یا نه!

مهم اینه که تو یه درخواست داشتی و اون آقا پسر گفته که با درخواستت موافقت نمیکنم. و گفته بازم فکرتو بکن اگه نظرت عوض شد، من حاضرم ادامه بدم. مگه اینجوری نبوده؟
حالا حرفت اینه که میگی واسه چی گذاشته رفته؟ حداقل باید یه زنگ میزده میدیده تو هنوز روی پیشنهادت هستی یا ازش منصرف شدی.
درسته؟

اگه واقعاً به این نتیجه رسیده بوده که با معیاراش هماهنگی داری و فقط سر این موضوع مشکل داشت، یه فرصت دیگه به این ارتباط میداد. واقعاً نمیدونم دلیلش چیه برای اینکه هنوز سراغی نگرفته. اما اینا اصلا مهم نیست.

سارا جان، فعلا برات بهتره که اینجوری فکر کنی:
لطفا چشماتو باز کن وببین که رفتارش مناسب نیست. من نمیگم باید حق طلاق رو بهت میداده. اما این، طرز مواجهه و برخورد با یه نظر مخالف (اونم توی خواستگاری) نیست! که با یه تفاوت دیدگاه کوچیک (که ممکن بود با حرف زدن، اون تفاوت از بین بره) ، همه ی خوبی های طرف یادش رفته.

اگه خودت برای خودت اهمیت داری، دیگه بهش فکر نکن. همین الان فکر کن زنگ زدن و گفتن که ما منصرف شدیم و جریان تموم شده. انقدر منتظر نشین. رندگی داری. درس داری. پاشو برو زندگیت رو بکن.

حالا یا قراره واقعا تموم بشه، که از الان داری خودتو آماده میکنی. اگه هم قرار باشه ادمه پیدا کنه، چیزی از دست ندادی.

به خدا توکل کن خودت هم کمک کن تا همه چیز رو زودتر فراموش کنی:46:

دقیق همون طوریه که دختر مهربون میگن

الان باید زنگ بزه بببینه تو نظرت عوض شده یا نه؟

این که هیچ تماسی نگرفته اصلا جالب نیست به نظر من

عقب نشینی کرده

فقط تو نرو سمتش.بهش فکر نکن با این که می دونم سخته

ولی خیلی خوبه که الان فهمیدی

امتحانش کردی و الان داری جوابشو میگیری.به جنبه های مثبتش فکر کن.که چه قدر واسه خودت خوب شد که شناخت پیدا کردی نسبت بهش.

من هنوز سر این حرفم هستم که با یه صحبت میشد این موضوع رو حل کرد.

دوست عزیز
شناخت پیدا کردن قبل از عقد یعنی همین؟!؟!
قرار است که شما دغدغه های ذهنیت رو بگی طرف مقابل هم بگه ببینید چقدر انعطاف هر کدوم دارید و به چه نتایج مشترکی می رسید.
ولی یاد دوستی افتادم که قرار بود با شخصی از دواج کنه و آقا گفته بود می خواهم در ساختمان طبقه پایین مادرم زندگی کنم و دختر خانم گفته بود من تر جیح می دهم کمی دورتر از خانواده ها زندگی کنیم .
آن آقا وقتی با خانواده اش موضوع را مطرح کرده بود آنها اعلام انصراف از این خاستگاری کرده بودند و بلافاصله دختر دیگری یافته و برای پسرشان عقد کرده بودند؟!؟!
به نظر می آید آقایان بیشتر از خانمهایی خوششان می آید که مطیع محض باشند و هیچ شرطی نگذارند مثل
حق مسکن - حق طلاق - حق حضانت بچه و حق خروج از کشور و.........
اگر مهریه را هم پایین بگیرند که دیگر عالی است:227:

ممنون دوستای خوبم برام نوشتید ، راستش الان اینقدر شوکه شدم که اگر نمی خواهن ادامه بدن چرا حتی یه زنگ نمی زنن تا من تکلیف خودمو بدونم ، نمی تونم آروم بگیرم نمیدونم چی کار کنم ، می دونم اشتباه کردم و رفتارم خوب نبود ولی این یعنی منصرف شدن بطور کامل؟آنم برای یه بار اختلاف نظر؟آنروز اینقدر از اینکه باید بین جدایی و موندن شوکه شده بودم که نمی تونستم حرف بزنم برام خیلی سنگین بود که اینقدر راحت بهم ایشون گفت اگه قبول نکن جدایی
دوست خوبم شوکا من هیچ وقت دوست نداشتم راجع به طلاق و جدایی حرف بزنم ولی جامعه من بی اعتماد کرده اینقدر این مدت نمونه های مختلف دیدم و شنیدم که دختر ها چه بلایی سرشان آمده که خواستم حق طلاق داشته باشم ولی فک نمی کردم ایشون بزارن وبرن و 3روز یه خبر از من نگیرن
مامانم میگه اگه زنگ زدن که هیچی وگرنه ما پیش قدم نمیشیم ، مامانم میگه حداقل مامانش باید واسطه گری می کرد ولی انگار نه انگار
بهم بگید چطوری فراموش کنم چطوری با قضیه کنار بیام؟چطوری بر احساساتم غلبه کنم؟

عزیزم بنظر من این اقا اگه تورو بخواد و ادم محکمی باشه که الان داره فکرمیکنه که چه جوری این موضوع رو حلاجی کنه یا شما رو راضی کنه و تا چندروز دیگه باید پیداشون میشه وگرنه که فرضا قید شما رو زده و رفته دنبال زندگی خودش؛که در اینصورت هم بدون که خدا دوستت داشته که قبل از اینکه عقد کنین این اتفاق افتاده و تا شما آیندتو با این آقا خراب نکنی (چون اگه اینجوری رفته باشه تکیه گاه محکمی برای شما نمیشد)
حالا هم دلیلی نداره که خودتو سرزنش کنی
به خدا توکل کن و به زندگیت برس:72::72::72:

ممنون نیلوفر مرداب که برام نوشتی بله شما درست میگید و باید اگه برنگشت خدا را شکر کنم ولی من الان اصلا نمیتونم رو فکرم کنترل داشته باشم و ذهنم همش پیشه اونه ، من می خواهم بدونم تو این لحظه ها چطوری خودم را آروم کنم چطوری کمتر بهش فک کنم؟

با قطع وابستگی

http://www.hamdardi.net/images/www.h....com_2.net.jpg

بیشتر توجهت رو بده سمت خدا

ممنون نیلوفر مرداب که تاپیکم را خوندی راستش دوستان من الان می خواهم ایشون را فراموش کنم ولی نمیشه چون خانوادم هر ازگاهی بحث ایشون را تو خونه باز می کنن و این من را عذاب میده چون من به ایشون علاقه داشتم و این جدایی از طرف ایشون بوده اونم بدون هیچ تماسی نیلوفر جان من چطور باید بر وابستگیم را قطع کنم ؟

خصوصیات کلی وابستگی
http://www.hamdardi.net/thread-11497.html
مطالعه اش کن

نباید انتظار داشته باشی فراموشش کنی. اصلا بزار راحتت کنم فراموشش نمی کنی. حالا که چند روز بیشتر نگذشته. مخصوصا خانوم ها وقتی طرد میشن سوالی توی ذهنشون ایجاد میشه که این سوال تا پاسخ داده نشه همینجوری سرجاش می مونه. هنوز زمان زیادی نگذشته که بخوای قضاوت کنی تنها کاری که میتونی اینه که سرت رو با یه چیز جدید گرم کنی. بری مسافرت یه کلاس جدید اسمتو بنویسی . خلاصه یه کاربکنی که موقتا فکرتو مشغول نگه داری. یا حتی شده بشین و بنویس. برای خودت بدون رو در وایسی یا ترس از اینکه کسی بخوندش. درد دل کن داستان بنویس. ولی باید بدونی فراموش کردن چیزی نیست که هیچ وقت بهش برسی. خدا رو چه دیدی تو کل کن بهش و بگو بهش می دونم که برام بهترین چیزها رو میخوای پس سورپرایزم کن. بدون تو نمیتونم توی هیچ چی موفق بشم. از خدا بخواه که خودش غم رو از وجودت پاک کنه و بهترین سرنوشت ممکن رو برات زود زود رقم بزنه . بهش ایمان داشته باش. خدا دوستت داره و می خواد تو خوشجال باشی و از زندگیت لذت ببری فقط بهش اعتماد کن می بینی یه دقیقه ای احساست عوض میشه.:43:

ببين سارا جان اول از همه نبايد خودتو سرزنش كني كه واي رفتارم زشت بوده ،درخواستم غيرمعمول بوده به هر حال گذشته ها گذشته،ميدونم دوران سختيه. درسته كه هنوز دادن حق طلاق به زن جا نيفته ولي نه اونقد كه چند روز قبل عقد بدون خبر بذارن برن و پيداشون نشه .ميشد با صحبت كردن و مشورت با هر دو خانواده اين موضوع رو حل كرد. صبر كن عزيزم اگه خدا بخواد دوباره مياد طرفت،آرامش خودتو حفظ كن شايد حكمتي داشته ايشالا هر چي كه بهتر باشه برات ،همونطور شه. موفق باشي:321:

سلام.
خواستم منتظر بمونم تا سارای عزیز خودش بیاد و بهتون خبر بده. اما دیدم به خاطر محبتاتون دارید به کمک هاتون ادامه میدید. از اینکه میبینم توی جمع به این مهربونی هستم خیلی خوشحالم.:72::72:

ظاهراً مشکل سارای عزیز حل شده.
حالا حتماً به زودی میاد و تعریف میکنه.

ممنون از همه شما دوستای خوبم که تو این مدت با حرفای قشنگتون دلداریم دادید و راههای مناسبی را بهم نشون دادید ، دیروز با حرفای شما دوستای خوبم و صحبتای قشنگ و دلنشین دخترمهربون نسبت به این قضیه رفتار طبیعی تری پیدا کرده بودم و کلا نامزدم را رها کردم و خودم را برای درس خوندن آماده کردم رفتم کتابخونه و در تمام این لحظه ها به خدا می گفتم خداجون حالا که تو ایشون را صلاح نمیدونی منم اصراری ندارم فقط کمکم کن
وقتی برگشتم خونه مامانم گفت که مامان نامزدم زنگ زده و گفته بوده چرا یه تماس نگرفتید ما منتظر تماس شما بودیم چون قبلا خودتون گفته بودید ما باهاتون تماس می گیریم (البته قبل از ماجرای حق طلاق) اینطور که به نظر میاد نامزدم حرفی به خانوادش نزده و آنها در جریان نبودن
من اینقدر خوشحال شدم که سریع 2رکعت نماز شکر خوندم و خواستم بیام اینجا تا به شما دوستای خوبم بگم و از همتون تشکر کنم که تو این مدت در کنارم بودید از همتون ممنونم :46:

http://www.hamdardi.net/images/www.h....com_2.net.jpg

نیلوفرمرداب عزیز ممنون از راهنماییت ممنون میشم بیشتر راهنماییم کنید تا وابسته بودنم را قطع کنم

خدا را شكر كه مشكلت حل شد و الان خوشحالي ،خوشبخت باشي.براي كم كردن وابستگي مطالب زير رو بخوون(هر چند ديگه نميدونم چرا ميخواي وابستگيتو كم كني)
عشق: دلبستگی ؟ یا وابستگی؟
رهايي از وابستگي
تفاوت های بین وابستگی و دلبستگی چیست؟
خصوصیات کلی وابستگی
بهتره با نامزدت با آرامش تمام و خونسردي و با احترام به نظر طرف مقابل در اين رابطه صحبت كني تا نظر همديگه رو بدونيد و سو تفاهم ها برطرف بشه

منم خیلی خوشحالم که مشکلت حل شد . هرچند نتونستم کمکی کنم ولی همیشه پست هاتو می خوندم :227:

خوشحالم عزیزم و بهت تبریک میگم ببین وقتی به خدا اعتماد کنی و مسائل زندگیت رو رها کنی و بسپاری بهش بهترین جواب رو بهت میده
سعی کن نه از اینور پشت بوم بیفتی نه از اونور پشت بوم حد اعتدال رو رعایت کن
راجعبه قطع وابستگی هم باید بگم که حتی درصورتی که با هر انسانی بخوای زندگی کنی نباید بهش وابسته باشی یادمون نره وابستگی و دلبستگی فرق داره
لینک نوشته های گلنوش رو مطالعه کن به دردت میخوره تو تالار این مطالب زیاده
موفق باشی گلم همیشه برای گرفتن نتایج بهتر بسپار به خودش

عزيزم خوشحالم كه مشكلت حل شد و اميدوارم كه به نتيجه هاي خوب خوب برسي .

ايشون قبول كردن يا ديگه حرفي نزدين مارو بي خبر نزاري

خانمي بهرحال از خوشحاليت خوشحالم و برات ارزوي خوشبختي و موفقيت ميكنم :46:
براي منم دعا كن

شاد باشي:72::72:

ممنون از همه شما دوستای خوبم که تو این مدت تنهام نگذاشتید ، آرامش عزیز هنوز من با خودشون حرف نزدم و فعلا مامانشون یه قراری گذاشتن تا بیان خونمون ،هر اتفاقی بیفته حتما خبرتون می کنم چون به راهنمایی های خوب شما دوستان احتیاج دارم بازم ممنون از همتون

من هم امیدوارم با خبرای خوب برگردی:72: