خسته ام. از همه چیز
از همه جا
فقط مرگ میخوام
دیگه نمیخوام زندگی کنم
تاصبح نشده میخوام بمیرم[/size]
نمایش نسخه قابل چاپ
خسته ام. از همه چیز
از همه جا
فقط مرگ میخوام
دیگه نمیخوام زندگی کنم
تاصبح نشده میخوام بمیرم[/size]
سلام نوشین عزیز:72:
مشکل جدیدی پیش اومده یا همون مسائل قبلی انقدر خسته ت کرده؟
مشلات قبلی. مشکلات جدید
واقعا
بریدم دیگه. مطمعنم زندگی بعد از مرگ راحت تره تا این زندگی لعنتی
اینقدر نا امیدم ه هرجوریه امشب تمومش میکنم
به زودی هم همه عادت میکنند
من تصمیم خودم رو گرفته بودم نمیدونم چرا اینجا اومدم گفتم.
ایشالا که همگی زندگی خوبی داشته باشید
خدانگه دار
عزیزم، خیلی از ما شرایطی رو تجربه کردیم که فکر میکنیم با مرگ همه چیز بهتر میشه. (شعار نمیدم. خودم هم به شدت درگیرش بودم.)
اما مرگ چیزی نیست که اختیار انتخابش دست خودمون باشه. و اگه با اختیار انتخابش کنیم، تاوانش سنگینه. انقدر سنگین که اوضاع، از زندگی الان (هر چقدر هم سخت و طاقت فرسا) بدتر و بدتر و بدتر میشه.
حرف بزن عزیزم. بگو. بگو چی انقدر بهت فشار آورده!
ما منتظریم:72:
سلام خانم نوشین،
چرا اینقدر عجله؟
صبر کنید!
داشتم نگاهی به تاپیک های قبلی شما می انداختم.
یکی از دوستان در اینجا راهنمایی خوبی به شما کرده بود: کلیک کنید
آیا روی حرفهایش فکر کردی؟
چرا اینقدر ناراحت هستی؟
می شود برای من که زیاد در جریان مشکلات شما نبودم کمی بیشتر توضیح بدهی؟
3 ماهه که داداشمو از دست دادم.
تو خونه میدون جنگ. بابام داد میزنه مامانم گریه
تمام بدبختیهای ناشی از اینا که هست
خودمم روانی
دارم میمیرم قشنگ
میخوام برم پیش داداشم. اومد تو خوا بم گفت خوبم خوشالم راضیم منم میخوام برم
به شما تسلیت می گم.
از این که این اتفاق افتاده متاسفم.
غم از دست دادن نزدیکان همیشه سخت است.
هم برای شما و هم برای پدر مادر شما.
شاید این داد و بیدادها هم راهی هست برای تخلیه ی غم ها.
شما تا چه حد توانستی با این غم کنار بیایی؟
آیا کسی رو داری که با او صحبت کنی و خودت رو خالی کنی؟
اینکه برادرت به خوابت اومده، خبر خوبی هست! او خواسته شما بدانی که جایش خوب است! راضی است!
خواسته شما غصه نخوری!
خدا او رو برده. پس خودش هم مواظبش است.
بلاخره که میخوام بمیرم به مرگ طبیعی حالا زودتر که خلاص شم از این زندگی
دیگه توان ندارم.
بدترین لحظه زندگیم دیدن داداشم تو کفن بود اما الان بدترشم دارم تجربه میکنم
هیچ جوری امیدی به این زندگی ندارم
با پسرس دوست هستم 1.5 سال است. واقعا خوبه و ایده آل. اما من هیچوقت خوب نبودم. پرخاشگر و عصبی و بد دهن. یه روز خوبیم 10 روز دعوا
ممنون بابت تسلیت. واقعا روزای سختی داشتم..... و دارم
مامان بابام همیشه اینجوری بودن.
داداش دیگم که زن داره و با ما زندگی میکنه اعتیاد داشت الان داره ترک میکنه. زنش هم اصلا دوسش نداره و درکش نمیکنه و رفته خونه باباش
جنگ این 2 خانواده هم اضافه کنید به بدبختیام
داداشمم خیلی حالش بده و بابام مرتب سرزنشش میکنه ه معتادی زن داری بلد نیستی.........
چون فقط همین یه داداشو دارم وقتی اینجوری بهش میگه میمیرم من
همه اینا ه من فقط تیتروار گفتم. با دوس پسرم هر روز دعوا و تحقیرو..........
به خدا تنها راه نجات من مرگ هست
قبول دارم که از دست دادن برادر برای هر دختری سخته.
ولی به این اعتقاد دارم که شما توان این رو داری که با این قضیه کنار بیایی.
البته من مطمئن هستم که شما دختر عاقلی هستی و هیچ وقت این کار رو نمی کنی. الآن هم به هر حال سختی ها فشار آورده اند و دنبال راه حلی برای فرار از این مشکلات می گردی.نقل قول:
بلاخره که میخوام بمیرم به مرگ طبیعی حالا زودتر که خلاص شم از این زندگی
ولی به این توجه کن که باید اقدامی بکنی که شرایطت رو بهتر کنه.
رابطه ات با مادر پدرت چطور بوده؟
سعی کردید با هم صحبت کنید؟
از مشکلاتتون برای هم بگویید؟
مطمئن باش غم مادر تو کمتر از تو نیست!
اینکه پسرش رو از دست داده، برایش خیلی خیلی سخته.
سعی کردی دلداریش بدی؟ و ازش بخواهی که او هم شما رو دلداری بده؟
بسکه گریه کردم چشمام از ضعیفی 2 رسیده به 4.
من ضعیفم. بی اراده ام.کم توانم. نمیتونم و نمیخوام که ادامه بدم دیگه
نوشین خانم! اینجا راه رو اشتباه رفتی!نقل قول:
نوشته اصلی توسط نوشین خسته
ولی هنوز می توانی برگردی و راهت رو درست کنی.
اگر دوست داشتی بعداً راجع به دوستیت صحبت می کنیم.
نوشین عزیز منم تسلیت میگم.:72:
حق داری مرگ عزیز خیلی سخته.
خدا به شما صبر بده:72:
نوشین جان، دوست همجنسی نداری که باهاش راحت باشی؟
کسی که بیرون از خانواده باشه که یه کمی از غم دور باشه اما باهاش صمیمی باشی.
اگه از وضعیت دوستیتون ناراضی هستی، این خیلی خوبه. اولین قدم رو برداشتی برای اینکه اوضاع روابطتون رو درست کنی. (فعلا راجع به این موضوع بحث نمیکنم. باشه برای بعد)
عزیز دلم، اگه بگم شرایطت (از جهت هایی) خیلی برام آشنا هست، دروغ نگفتم.
پدرت به خاطر برادرت داره اینا رو بهش میگه. فقط به خاطر خودش. خب دلش میسوزه که ثمره ی زندگیش قدر خودش رو ندونسته.
پسرا به اندازه ی ما حساس نیستن. باید باهاشون تند تر حرف زد تا از خواب بیدار بشن، تا به خودشون بیان.
شما از حرفای پدر ناراحت نشو. فقط برای خیر برادرت داره اینا رو بهش میگه.:72:
هندنه زیر بغلم نذارید. من هیچی نیستم یه آشغال به تمام معنام.
رابطه خنوادگی ما هیچوقت خوب نبوده. بجز من و همین داداشم ه از پیشم رفت باهم خوب بودبم.
ولی بعد از این اتفاق من باهاشون خیلی خوب شدم و همه جوره حامیشون بودم چون غم اونها از من بیشتر بود
ما حالا دیگه بریدم.
عمه مشکلاتم هم با دوستمه
شما هم قوی هستی. هم اراده داری، و هم توانا!نقل قول:
نوشته اصلی توسط نوشین خسته
چرا؟ چون خداوند این نعمت ها رو به شما داده. فقط ازشون استفاده نکردی.
جایی گفته بودی که کلی مقاله خواندی، ولی فایده نداشته.
خواندن به کنار، تا چه حد عمل کردی؟
تا چه حد خواستی که مشکلت حل بشه؟
همانطور که دختر مهربون گفت، اختیار این "رفتن" دست ما نیست!
چون هنوز موقعش نشده!
این که موقعش نشده، نشان می ده که پس شما هنوز توانایی این رو داری که کار مثبتی انجام بدهی!
این که شما هنوز در این دنیا هستی، بیخودی نیست! یک آدم هایی هستند توی این دنیا که به تو نیاز دارند. یک کارهایی در این دنیا هست که تو باید انجام بدهی.
برای همین تو هنوز اینجایی!
مطمئن باش هر وقت دیگر کاری ازت بر نیاید، عمرت هم به پایان می رسد!
ولی هنوز موقعش نشده!
مطمئن باش!
من باهات موافق نیستم نوشین!
توی این دنیا هر چی بگی همون میشه. بگی من هیچم، هیچ میشی!
مگه نوشین خانم به خدا اعتقاد نداره که انقدر نا امیده؟
دختر مهربون تنها تکیه گاهم همین پسر بود که تمام کمبودهای زندگیم رو جبران میکرد. اگه الان به اینجا رسیدیم به خاطر بد بودن خودمه و اونم دیگه نمیتونه منو تحمل کنه بعد از 1.5 سال.
دوستانم ببخشید که با غلط املایی یا کوتاه مینویسم چندتا آرامبخش خوردم تعادل ندارم
فقط خدارو قبول دارم و نه هیچ دینی رو.
به قول صادق هدایت خودکشی نعمتی هست که خدا فقط به انسان داد چن هیچ جاندار دیگری قادر به این کار نیست
آره کارهایی که ازم بر میاد خودزنی و گریه و غصه خوردن و اعصاب بقیه رو خورد کردن و وحشی بازی در آوردن و................ هست
چه جوری برگردم وقتی اگه بگم جدایی خودش رو میکشه؟
همین برای من کافیه.نقل قول:
...خدارو قبول دارم...
خب. خیالم راحت شد.
پس خدایی هست.
پس عدالتی هست.
پس کسی هست که داره نوشین رو با تمام خستگی هاش و سختی هاش میبینه.
پس کسی هست که دستشو بگیره و کمکش کنه.
کسی که قدرتی داره که هیچ انسانی اون قدرت رو نداره.
پس نوشین میتونه بهش تکیه کنه و ازش کمک بخواد تا دلش رو آروم کنه.
البته اگه خود نوشین بخواد.:72:
همون خدایی که بهش اعتقاد داری، تو رو یک انسان آفریده!نقل قول:
هندنه زیر بغلم نذارید. من هیچی نیستم یه آشغال به تمام معنام.
با تمام توانایی های یک انسان.
شک نکن!
نوشین خانم، فکر می کنم نیاز باشه که شما به یک روانشناس و مشاور خوب مراجعه کنی.
یکم نیاز به کمک داری تا بتوانی با غم از دست دادن برادرت کنار بیایی.
در این راه یک روانشناس با تجربه و همینطور یک بزرگتر می تواند به شما کمک کنه.
اینکه بخواهی پناه ببری به یک پسری، راه درستی نیست!
خودت هم متوجه شدی که این رابطه در نهایت برای شما بیشتر سختی داشته و باعث بدتر شدن حال شما شده!
خیلی باید در این شرایط مواظب خودت باشی.
اینقدر به خودت بد و بیراه نگو! تو بنده ی خدا هستی! این کار خوب نیست!
خودت رو باور داشته باش.
مشکلات داری؟ قبول! دنبال راه حل باش برای مشکلاتت. ببین چطور باید با اونها کنار بیایی!
ولی اگه بخواهی بنشینی، دائم بگی من نمی تونم، من ضعیفم، از من کاری بر نمیاد... خب مشخص هست که به نتیجه نمی رسی!
خدا هم دیگه خسته شده از من. حق داره بیچاره. منم بودم خجالت میشیدم از خلق همچین بنده ای. از خودشم مرگ میخام
کاش حال من رو میفهمیدید.
کاش من رو میشناختید
اش میشد بمیرم تو همین لحظه
عزیزم آروم باش!
همه چیز درست میشه فقط به شرطی که بتونی مشکلاتت رو دونه دونه ببینی و به راه حلشون فکر کنی. نه همه رو باهم و درهم!
همه چیز درست میشه اگه با باور ِاینکه درست میشه بری جلو.
همه چیز درست میشه اگه به خودت اعتماد کنی.
الان فقط سعی کن آروم باشی.
ذهنت رو خالی کن از هر چی صدای نا امید کننده هست.
به خدایی که داریم فکر کن و به نگاه مهربونش!
من 21 سالمه درست. اما واقعا خوب و بد روزگار رو چشیدم.
دیگه انگیزه ای واسه این زندگی ندارم.
خوشبختی از نظرم یه توهم احمقانه اس برای من
نوشین خانم عزیز،نقل قول:
نوشته اصلی توسط نوشین خسته
چرا جای خدا تصمیم می گیری؟
از کجا می دونی؟
مطمئن باش که هر نفسی که می کشی هدیه ای از سوی خدا به تو هست که بنده اش هستی!
و مطمئن باش که تو لایق دریافت این هدیه هستی! وگرنه بهت نمی رسید!
چرا امشب اینقدر ناراحت هستی؟
اتفاق خاصی افتاده؟
با دوستت دعوا کردی؟
شما هم خسته شدید دوستان.
وقتتون رو نباید برای من بی ارزش میگذاشتید.
ایشالا که همیشه شاد باشید
آره دعوا کردم. مثل همیشه.
ولی این بار و امشب و این لحظه به هیچ چیز این زندگی فکر نمیکنم.........
چون از هیچ جهتی بهش انگیزه ای ندارم........
حسم میگه که خدا هم از من نا میده. همینطور که من از تمام دنیا و بنده های اون نا امیدم
موافق هستی فعلاً صحبت رو تمام کنیم؟
فردا شما بیا، یک پست طولانی تر بزن و مشکلت رو توضیح بده.
بقیه اعضا هم هستند و کمک می کنند.
امشب استراحت کن.
سعی کن به چیزی فکر نکنی.
قبل از خواب، چند جمله با خدا صحبت کن.
مطمئنم همین که بنشینی و به او فکر کنی، آروم تر خواهی شد.
شبت بخیر، تا فردا.
دانشگاه دارم صبح. اما درس بخوره توسرم
منتظرم هوا روشن شه برم یه جایی................
دلم میخواد تو راه یه ماشین بهم بزنه بمیرم
نوشین خانم گل، خدا خیلی مهربون تر از این حرفاست!
بدون که خدا منتظره که بری پیشش و باهاش حرف بزنی.
فقط حرف! حتی اگه نتونستی حرف بزنی، فقط صداش کن...
میبینی که چجوری آرومت میکنه.:46:
اگر زنده بودم باشه.
به شما هم حق میدم ه حوصله من رو نداشته باشید.
ممنون که وقت گذاشتید آقا حامد.
نمیدونم اونجا شبه یا روزه اما وقت بخیر:72:
ما منتظر یه نوشین امیدوار هستیم:46:
مرسی دختر مهربون. آره بهش میگم ه منم ببر. شما دعا کن گوش کنه بهم:323:
سعی کن کمی استراحت کنی.
فردا هم اگر توانستی، دنبال یک روانشناس خوب بگرد تا ازش کمک بگیری.
البته من هم از کارشناسان تالار می خواهم که به تاپیکت سر بزنند.
من امتحان کردم :)
هر چی بگی ،گوش نمیده عزیزم. :)
ازش آرامش بخواه:72:
سلام نوشين
همين كه در لحظات سخت و بحراني به فكر كارها و امور روز بعد زندگي هستي يعني اينكه تو دختر مسئوليت پذير و متعهد و ظيف شناس هستي .
پس دختري با اين روحيه و خصوصيات خوب و عالي ، توانايي هاي فوق العاده اي هم مي تواند داشته باشد كه لحظات سخت و بحراني را مديريت كنه ....
خوشحالم كه چنين روحيه ي قوي داري و در اوج ناراحتي و فشار مسئوليتهايت را فراموش نمي كني و براي آن برنامه ريزي داري و به آن فكر مي كني .
دختر خوب، همه ي اين خصوصيات مثبت در تو يعني اينكه تو بي نظيري
برگشتي تعريف كن ببينم دختر گل ما رو چي ناراحت كرده ؟!
خانم نوشین
کل تاپیکتون رو نخوندم اما معتقدم مشکلتون هر چقدر هم که بزرگ باشه نباید از رحمت خدا ناامید باشید و کم بیارید و آرزوی مرگ کنید.
درسته که به فرموده امام علی(ع) باید دعا کنیم که خداوند مرگ رو همواره پیش چشممون قرار بده و یاد مرگ باشیم اما تا این حد هم نترسیدن از مرگ و پس از مرگ دست نیست.
شما چقدر به اندوخته ها و توشه آخرتت مطمئنی که آرزوی مرگ میکنی؟؟!!
به جای اینکه مدام به خودتون و دیگران بگید مشکل یا مشکلاتم بزرگه به مشکلاتتون بگید " خدای من بزرگه"!!
من چند ماه پیش پدرم رو از دست دادم، 3 هفته پیش هم مادرم رو اما هیچوقت آروزی نکردم و نمیکنم و برعکس خدا رو شکر کردم که بهم صبر داده و میتونم کارهای حکیمانه اش رو بپذیرم.اگر مرگ نباشه کار نعوذُ بالله خدا نقص پیدا میکنه درحالیکه خدا بی عیب و نقصه! پس مرگ باید باشه همونطوری که تولد هست!هیچکدامش هم دست ما نیست پس باید قبول کرد باید محکم بود و صبور که صبر کلید پیروزی ست.
پیامبر اکرم (ص) فرمودند : آرزوی مرگ نکنید اگر نیکوکارید ، شاید بر آن بیفزایید و اگر بدکارید شاید ازآن بکاهید.
پیامبر اسلام (صلی الله علیه و آله و سلم) می فرماید : «هیچ یک از شما به خاطر زیانی که به او رسیده آرزوی مرگ نکند چرا که اگر نیکو کار است شاید نیکی هایش را فزون کند و اگر بدکار است شاید توبه کند»
در حدیث دیگری روایت شده است که پیامبر «ص»می فرماید :
«و اگر ناگزیر باید آرزوی مرگ نماید باید بگوید :خدایا مرا زنده بدار مادامی که می دانی زندگی برای من نکو ست و مرا بمیران وقتی که مرگ برای من بهتر باشد »
سلام نوشین جان.
بی مقدمه میگم:
دوستی دارم که چند سال پیش روز و شبشو با مشکلات بزرگی سپری میکرد. چون براش مقدور نبود حرف هاشو به کسی بزنه، تنها کسی که باهاش هم صحبت بود من بودم و خب متعاقبا از وضعیت بحرانیش تنها من آگاه بودم و بس.
کار این دختر هر روز و هر شب گریه بود. شدیدا آرزوی مرگ میکرد. و بدتر این که اعتقادی به خدا نداشت که به او پناهش ببره. بارهاو بارها خودم از مرگ برگردوندمش. و جالبتر اینکه نفرینم میگرد. میگفت : خدا لعنتت کنه، چرا نمیذاری راحت شم؟!!!!!! هیچ دنیایی اونور نیست. بذار برم.
بماند که از غم اون کار من هم هر شب گریه بود.
یه روز ازش خواستم: تو که این همه به این در و اون در زدی و نتیجه نگرفتی. یه بارم به خدای ما اعتماد کن. باورش کن و درخواستتو بگو. اگر جواب نداد، قول میدم مانعت نشم.
من در دلم ایمان زیادی نداشتم، فقط به خاطر اینکه ازش مهلت بگیرم گفتم. خودم هم شک داشتم که اگر اوضاعش درست نشه.....
قبول کرد. فقط 40 روز!
زندگیش به یک دفعه چنان تغییر کرد، که خودشم باورش نمیشد. اصلا از این رو به اون رو شد. انگار با یه نیروی عجیب تمام مشکلاتش یکی یکی حل میشد. و من متحیر که حرفی زدم که خودم بهش ایمانی نداشتم.
امروز اون یه دختر فوق العاده آروم و صبوره که خدارو با یه معنای زیباتری نسبت به خیلی ها درک میکنه. من شاهد بودم که مشکلاتش اونو به کمال رسوند. حالا دیگه تو خداشناسی یه پا استاده.
هنوز هم مشکلاتی در زندگیش هست. اما حالا ایمان و توکلی داره که هیچ چیز آرامششو مختل نمیکنه.
اینو گفتم تا بدونی، نه اعتماد و توکل به خدا دروغه، و نه حکومت غم بر ما پایداره. بی خودی آینده ای رو که شاید توش هزاران زیبایی هست خراب نکن.
میگن دنیای بعدی کسی که خودکشی کنه جهنمه. ما کاری به صحتش نداریم، اما، میشه باهاش آزمون و خطا کرد.
اگر اینجا آخرین دنیا باشه، پس نابود میشی و نه از رنج و نه از شادی خبری نیست.
اما اگر حقیقت داشته باشه.... اونوقت....؟
مسلما عاقلانه تر اینه که جایی برای صحت یافتن مورد دوم هم بذاریم و بی گدار به آب نزنیم.
اما رنج خانواده رو هم نباید نادیده گرفت.
برادر من خودکشی کرد، البته نجات یافت. تو ماشین قرص خورده بود و درو بسته بود. دوستاش متوجه شدن، شیشه رو شکستن و بردنش بیمارستان. بعد از چند روز مرخص شد. اما تا چندین ماه، حتی تو راه رفتنش تعادل نداشت. میخورد به در و دیوار، غش میکرد، گیج بود، نمی تونست حرف بزنه و .....
خودکشی کرد، فقط برای چیزایی که حالا به همشون رسیده.
این میان فقط سهم ما شد، نگرانی اون. هنوز که هنوزه، کابوس خودکشیش منو رها نمی کنه. با این که حالش فوق العاه هم خوبه.
نخواستم با این حرفا داستان بگم. خواستم یه سری حقایق برات روشن شه. خوب به حرفام فکر کن.:72:
نوشین عزیز سلامنقل قول:
نوشته اصلی توسط shabe barooni
من با حرفای شب بارونی عزیز موافقم جون خودم با اینکه تردید داشتم 10 روز دم اذان صبح
میرفتم خالصانه 2 رکعت نماز میخوندم و بعد یه دعای مخصوص و بعد سوره یس...با هیچکی
هم تا این کارا رو نمیکردم هر روز صبح حرف نمیزدم...بعدش دعا می کردم...2روز اول از خدا
حاجت میخواستم اما 8 روز بعد فقط دلم می خواست این کار رو بکنم بدون هیچ حاجتی...
باورت میشه؟...الان حاجتی ندارم ولی باز دارم اینکار رو تکرار می کنم..چنان تاثیری داشته تو
زندگیم و چنان آرامشی بهم داده که واقعا وصف ناشندنیه...نوشین عزیز باور کن اگه ما
خودمون رو خالص کنیم واسه خدا جواب میده...من تازه فهمیدم همه مشکلات ما و بی قراری
ما غافل شدن از یاد خداست...شما که همه راه ها رو رفتی...یک بار هم این راه رو برو
موفق باشی
خانم نوشین،
با نیامدنت ما رو نگران کردی.
امیدوارم زودتر ما رو از حالت با خبر کنی.
سلام
به یاد دارم 3 سال پیش بود،شب ها و روزهای خیلی سختی داشتم،جدا" استانه تحملم خیلی کم شده بود، اون شب رو هیچ وقت فراموش نمیکنم،تمام وجودم این را احساس کرد، جنون، بارها گفته ام آن شب من تا مرز جنون رفتم، به قدری فشار روانی رو یمن بود که با خودم میگفتم الانه که قلبم تپش آخرش رو بزنه، الانه که سکته بهم دست بده، حتی یاد اون شب برام عذاب آوره، خوابم نمیبرد، هوا روشن شده بود ،بارون میبارید،رفتم بیرون تو یه پارک یه گوشه ای نشستم .خیس شدن زیر بارون،اما من جسمم اونجا بود ،به یه نقطه میخ میکردم و نمیدونم چند دقیقه نگاهم به اونجا بود،مثل یه دیوانه،انگیزه ای نداشتم، بی هدف بودم ، گاهی وقتها از سر اصرار با دوستان میرفتم یه چرخی میزدم و مابقی مدام در اتاق تاریک نشسته بودم. بعد از ظهر همون روز من هنوز اونجا بودم، یکی از دوستام بهم زنگ زد و حالم رو پرسید ،گفتم پسر داغونم ،بی رمق و خسته،خیلی خسته،اونم اومد پیشم ،خیلی باهام حرف زد،این حرفها بی فایده بود،چون آدم تا خودش نخواد هیچ چیز تغییر نمیکنه
من رو برد یه جای دیگه ،اونجا یه آهنگ گذاشته بودن،گفت هر چی تنهاتر بشی دنیا تو رو کمتر میخواد
نوشین اینها شعار نیست
باور کن با کریمان کارها دشوار نیست
من خواستم و زندگیم خیلی بهتر از اون چیزی شده که انتظارش رو داشتم
خیلی چیزها بدون اینکه من حتی تصورش رو بکنم برام پیش اومد،اتفاقات خوب
مهم نیست که تو چقدر زنده ای,مهم اینست که تو چقدر زندگی میکنی, مهم نیست که تو چقدر داری مهم اینست که تو چقدر می بخشی, مهم نیست که تو چقدر درد میکشی,مهم اینست که تو چقدر صبر میکنی,مهم نیست که برای تو چه اتفاقی می افتد,مهم اینست که تو چه تصمیمی میگیری.نقل قول:
نوشته اصلی توسط نوشین خسته
تو مهمی
متاسفانه زنده ام
بیشتر از قبل دلم میخواد بمیرم.
دعا کنید برام که بمیرم:323:
ولی ما خوشحالیم که هنوز زنده ای:)و دعا میکنیم نوشین خانوم خسته دیگه خسته نباشه و انشالله زندگی بهتری با تلاش خودش و توکل بخدا داشته باشه:323:.
شاید من نتونم اونطور که باید و شاید درکت کتم،مشکلاتی که تو زندگیت هست،مرگ برادرت و ..
ولی عزیزم با غصه خوردن چیزی که درست نمیشه هیچ،
بدتر روح و روانت بیشتر اسیب میبینه.
دوستان حرفای خوبی زدن،چیزی برای من نمونده،
ولی شما دائم این حرفو تکرار کن با خودت،اثراتشو که یکیش ارامش هست رو میبینی.
بعضی مشکلات هست که ما نقشی تو بروزش نداشتیم،مثلا شما نقشی در اعتیاد برادرت نداشتی،نباید انقدر برای برادرت غصه بخوری که ارزوی مرگ خودتو داشته باشی،ولی میتونی مشوق باشی برای ترکش و دعاگوش باشی.اگه محیط خونه غمزده هست اگه توانشو داری خب تو شادش کن.نقل قول:
به جای اینکه مدام به خودتون و دیگران بگید مشکل یا مشکلاتم بزرگه به مشکلاتتون بگید " خدای من بزرگه"!!
کاری نکن که که درد و غم دیگه ای به غصه های خونوادت اضافه بشه.
بیا اینجا بیشتر از خودت بگو،دوستان حتما کمکت میکنن،نمیدونی دیروز که نیومدی بچه ها و من چقدر نگرانت شدیم.
نوشین خانوم به ادامه زندگی فکر کن نه خاتمه اش!
سلام. خوشحالم که سالمی.
نوشین جان نازنینم،
از تو می خوام معنای حضورت رو در این دنیا درک کنی.
حتما لازمه ی خلقت بودی که خلق شدی.
یک دنیا.... با این همه عظمت، بدون تو ناقص میشه عزیز دلم.
اصلا انسان و دنیا با رنج معنا می یابه. دنیایی که عین کماله، چه جایی برای انسانه؟
دل نگه دار که خداوند هیچ کس رو جز به اندازه تواناییش تکلیف نمی کنه.
توکل کن که پیروزی از آن توست.:46: