-
تحمل زندگی برام سخت شده.. دلم مرگ میخواد
درود خدمت همه عزیزان
راستش رو بخواید بنده هم در گوگل راههای خودکشی را سرچ کردم و به اینجا رسیدم. مشکلات زیادی تو زندگیم دارم و حقیقتاْ تنها هستم. میخوام یه تصویری از حال حاضرم بدم شاید که بتونم اینجا به نتیجه ای برسم.
بنده یه جوون ۲۵ ساله از تهران هستم. نزدیک به ۴ سال هست که پدرم رسماْ خانواده رو رها کرده و بار زندگی با این وضعیت گرانی بر دوش بنده به تنهاییست. زمانی درآمد میلیونی بسیار خوبی داشتم و کمک کردم برادرانم نیز به یه سطحی از زندگی برسن و بتونن کمی سر و سامان به زندگیشون بدن. خودم هم در شرایط بسیار خوبی بودم. ماشین شصت میلیونی و خانه بهترین جای تهران و ... خلاصه طعم زندگی نسبتاْ خوب را چشیدم و همهء اینها را با عرضه ای که داشتم مهیا کردم. اما در برهه ای با شریک کاریم دچار مشکل شدم و زندگیم رو تا حدودی نابود کرد. زیرا که اسناد در دست ایشان بود و بنده به دلیل اعتمادی که داشتم لایق خیانت شدم. این وسط دوست دختری هم داشتم که بیش از ۳ سال باهام بود تا همین ۴-۵ روز پیش. در واقع یکی از دلایلی که باعث شده دیگه احساس کنم که نمیتونم ادامه بدم ترد شدن از سوی دوست دخترم هست..! کسی که همه عشق زندگیم بود.. زندگیمو به پاش ریختم. به قدری با هم احساس خوبی داشتیم که حاضر نبودم ۱ثانیه از با اون بودن رو با چیزی عوض کنم. به ۱ باره به دلیل ۱ اشتباه من زد زیر همه چیز و گفت دیگه من رو نمیخواد...:302: خیلی سخته .. حتی نوشتنش برام سخته. ۳سال هر لحظه برام میمرد و براش میمردم. حس میکردم خیلی ها به رابطمون حسودیشون میشه اما به یکباره چنان شوک بدی بهم وارد کرده که دیگه نای زندگی کردن ندارم. بهش که زنگ میزنم خیلی بد باهام صحبت میکنه.. میگه برو بمیر.. میگه دیگه نمیخوام ببینمت.. برو بمیر و یه کاری کن خبر مرگتم بهم ندن که اصلاْ حوصله ندارم ۱ لحظه به فکرم بیای.. چنان من رو تو این ۴-۵ روز ویران کرده که ۳-۴ کیلو وزن کم کردم. فهمیدم با شخصی آشنا شده که طرف در رده جوانان یک تیم لیگ برتری فوتبال بازی میکنه و گویا به قدری دل ایشان رو برده که اصلاْ این ۳سال رو یادش نمیاد. میگم بابا ما این همه لحظه های خوب داشتیم.. میگه فراموشی گرفتم...! ایشان در خانوادشون اصلاْ شرایط خوبی نداره و همیشه من پشتش بودم. همیشه میگفت تنها امیدش منم.. همیشه میگفت فقط من رو داره.. تو هر شرایطی پشتش بودم.. صرفاْ به دلیل یک اشتباه که دروغی گفته بود و بهش ثابت کردم دروغ گفته دیگه من رو نمیخواد...
پدرم نیست.. برادرانم به راه خودشون رفتن.. من موندم و نداشتن درآمد و مادر و خواهر و برادری که تنها امیدشون منم و منم که خانواده رو اداره میکنم... سال قبل موقعیتی برای مهاجرت به سوئد داشتم.. اما دوست دخترم بیقراری کرد و حتی فکر مهاجرت رو هم به عشقش از سرم بیرون کردم.
این رو هم بگم که من شدیداْ احساساتی هستم و حتی کودکان کاری که پشت چراغ قرمز شیشه ماشین ها رو تمیز میکنن اشکم رو درمیارن. خیلی به اطرافیانم اهمیت میدم و یه جورایی سنگ صبور همه هستم و غصه همه رو میخورم و کمکشون میکنم.. اما همیشه خودم تنهام. یه زمانی پیش دوست دخترم دردل میکردم.. اما دیدم اون هم مشکلاتش زیاد هست و این کار رو هم نکردم و فقط سعی میکردم شرایط شادی رو براش مهیا کنم. خیلی طولانی شد.. نمیخوام بگم که چه کارهایی براش کردم.. اما در یک جمله همه زندگیم رو ریختم به پاش و عشقم رو دادم بهش.
الان در شرایطی هستم که میبینم اون رفته با یکی دیگه.. از طرفی تنها شدم و مشکلات خانواده ام امانم رو بریده و کسی نیست که یاریم کنه. مادرم دچار بیماری شده که عمل جراحی پشت عمل جراحی داره. خلاصه خیلی داغونم و حتی نمیتونم تو خونه دپرس باشم چون مادرم ببینه غم دارم غصه اش میشه و این بیش از همه چیز آزارم میده.
خلاصه اینکه خیلی خسته شدم و شرایط برام غیر قابل تحمل شده. میدونم اگر من نباشم پدرم دوباره برمیگرده.. اون رفته چون با من اختلاف داشت.. چون من در جلوی دیکتاتوریش سینه سپر کردم و اجازه ندادم که به مادر و خواهرم با دیکتاتوری فرمانروایی کنه.
امیدوارم بتونم دلیلی برای ادامه پیدا کنم وگرنه تا چند روز دیگر بنده هم مسافر خواهم بود و برای همیشه این دنیای دروغ و خیانت رو ترک میکنم..
ببخشید سرتون رو درد آوردم. فدای همگیتون.:72::72:
-
RE: تحمل زندگی برام سخت شده.. دلم مرگ میخواد
سلام دوست عزیز،
زندگی فراز و نشیب دارد. هم به دلیل تصمیمات شخصی و هم به خاطر اتفاقاتی که برای ما می افتد گاهی رو به بالا می رویم و رشد می کنیم و گاهی سقوط می کنیم.
فکر می کنم در این موقعیت خودت بیشتر از همه می توانی به خودت کمک کنی.
باید این رو درک کنی که اگر یک روز در اوج بودی چه چیزهایی دست به دست هم داده بودند تا شما به آنجا برسی.
و اینکه الآن از نظر خودت در شرایطی نامناسب هستی، حکمتش چیست. چه اشتباهاتی کردی و چه درسی باید از این روز بگیری.
گاهی باید ضربه هایی رو تحمل کنیم و به زمین بخوریم تا بتوانیم دوباره بلند شویم و اینبار محکم تر بایستیم.
این رو بدان که اتفاقی نیست که برای ما بیفتد و در آن حکمت و درسی برای یادگیری نباشد.
متاسفم که از دو نفر به تو بدی رسید. یکی از طرف شریکت و یکی از طرف کسی که دوستش داشتی. البته نمی دانم که در این اتفاق چقدر از مال خودت رو از دست دادی و اینکه در حال حاضر از نظر مالی در چه شرایطی به سر می بری. ولی مطمئنم که با توانایی هایی که داری و به خواست خدا می توانی دوباره شرایط رو بهتر کنی و پیشرفت کنی.
مسئله ی دوم رابطه ای هست که داشتی.
آیا به نظرت او لیاقت عشق تو را داشت؟
من این برداشت رو داشتم که تا در اوج بودی خودش رو به تو چسبانده بود و حالا شخصی با شرایطی بهتر پیدا کرد، رفت. البته که تحمل این مسئله برای تو خیلی سخت است.
و البته قبل از اینکه با او وارد یک رابطه ی احساسی بشوی، باید او را می شناختی و مطمئن می شدی که کسی هست که لیاقتت را داشته باشد. فکر می کنم اون موقع 22 سال داشتی و شاید کمی بی تجربه بودی.
به هر حال نباید وقتی عهد و پیمانی رسمی بین شما نیست، وارد یک رابطه ی احساسی می شدی. چنین رابطه ای پایه و اساسی ندارد و هر لحظه می تواند پایان یابد، و اگر وابستگی وسط باشد، طرفین ضربه روحی می خورند.
فکر می کنم این مقاله کمکت کند: مقابله با مشکلات پایان یافتن یک رابطه
پس اولاً از تو می خواهم که در این روزهای سخت قوی باشی و جا نزنی. به خودت ایمان داشته باش و مطمئن باش می توانی با کمک خدا این روزها را بگذرانی.
سعی کن پایان رابطه ات را هضم کنی. کمی زمان می برد تا از این حال و هوا در بیایی.
و وقتی حال و روزت بهتر شد، سعی کن راجع به اشتباهاتت فکر کنی و یاد بگیری تا دیگر آنها را تکرار نکنی.
برایت آرزوی موفقیت می کنم.
و هنگامی که بندگان من، از تو در باره من سؤال کنند، ( بگو: ) من نزدیکم! دعای دعا کننده را، به هنگامی که مرا میخواند، پاسخ میگویم! پس باید دعوت مرا بپذیرند، و به من ایمان بیاورند، تا راه یابند (و به مقصد برسند)! (سوره بقره، آیه ۱۸۶)
-
RE: تحمل زندگی برام سخت شده.. دلم مرگ میخواد
ممنونم حامد عزیز. بنده به قدری حالم گرفته که مدام این صفحه رو رفرش میکنم تا ببینم عزیزی هست که جواب پست کرده باشه یا نه؟! شرایط مالی زندگیم در حال حاضر خوب نیست.. اما بد هم نیست. حامد جان مشکل من اینجاست که دیگه تحمل دروغگویی که هر روز و شب در اطرافیانم رو ندارم. من باعث شدم پدرم خانواده رو ترک کنه.. گرچه نیتم بد نبود و فقط بهش گفتم که پدر من اینقدر سعی نکن با زورگویی و استفاده از اهرم پول نظر خودت را اعمال کنی. با اینکه نزدیک به ۴ سال هست که سرپرستی خانواده رو بر عهده گرفتم و هیچ کس جز خانواده خودمون خبر از اختلاف ما ندارند... روز به روز دشمنی پدرم با بنده بیشتر میشود. یکی از برادرانم هم که شرایط نسبتاْ خوب زندگیش رو مدیون من هست.. شدیداْ باهام بد شده.. به نوعی به هر کسی خوبی کردم الان دشمنم شده. احساس میکنم دارم خفه میشم تو این دنیای خیانت و دروغ. تنها کسی که برام مونده مادرم هست که اونقدر حواسش بهم هست که جرات نمیکنم تو خونه ۱ لحظه دپرس باشم.. سریعاْ متوجه میشه و غمگین میشه. از طرفی زندگی دیگه برام قابل تحمل نیست.. از طرفی هم به مادرم بعد از مرگم فکر میکنم.. وای خدا مگه من چه بدی به خلقت کردم؟! فرشته نیستم و مطميناْ بنده هم کم بدی ندارم... اما به خدای ایران قسم که تا تونستم حقی رو نا حق نکردم و در حد توانم دست همه رو گرفتم.
همه چیز رو میتونستم با وجود دوست دخترم تحمل کنم.. اما حالا واقعاْ احساس ناتوانی میکنم. کار من انجام معاملات آنلاین در بازارهای مالی هست و نیاز به تمرکز و ذهنی نسبتاْ آسوده دارد.. با این وضعیت دیگه کار هم نمیتونم کنم.
خدا خودش شاهده که زمانیکه این دختر اصرار داشت تا با هم به نوعی دوست بشیم بنده طفره میرفتم و نمیخواستم خودم رو اسیر کسی کنم. از عاقبتش میترسیدم که سرم هم اومد. خودم رو میشناسم.. میدونم اگر کسی رو دوست بدارم به معنای واقعی جونمم حاضرم بدم.. واسه همین نمیخواستم.. اما چه کنم که دل دادم و دل بستم. شدیداْ بهش وابسته شدم. به خدا چنان احساس محبت و عشقی بهم میداد که همیشه احساس خوبی از زندگی داشتم. دلیل اینم که الان شوک شدم و رمقی برای ادامه زندگی ندارم همین عشق زیاد ایشان است. باورم نمیشه چطور ۳سال یکی برات جون بده.. ۱شب بخوابی و صبح زنگ بزنی بگه بیا تموم کنیم.. من نمیخوام دیگه ادامه بدیم.. شبش زنگ بزنی کجایی؟! بگه پیش دوست پسرم...! بیشتر شبیه فیلم هست.. اما به خدا سرم اومد و واسه همینه که شوک شدم. اون از مدت ها قبل شروع کرده بود به دل کندن و من بدبخت بی خبر از همه جا ۱شبه غافلگیر شدم..! به دوست دختر برادرم گفته که دلم میسوزه بعضی وقت ها جواب تلفنش رو میدم..! کسی که همه کار میکرد تا دل من به حالش بسوزه حالا این حرف رو به اطرافیانم میده. من بهش زنگ میزنم چون واسم قابل قبول نیست.. اما..!
ببخشید زیاد وارد جزيئات میشم و طولانی میشه پستم.. من کسی رو ندارم که لایق دردل دل کردن باشه و من بتونم باهاش درد دل کنم و حرف هام رو بهش بزنم مجبور شدم اینجا حرفهام رو بگم. هر کسی لیاقت نداره آدم پیشش درد دل کنه.. اما اینجا چون ناشناسی میتونی با همه با زبان دل صحبت کنی.
-
RE: تحمل زندگی برام سخت شده.. دلم مرگ میخواد
سلام iranboy
جداي از مشكلاتي كه طرح كرده اي به واقع از خواندن دو پستي كه زده اي لذت بردم . چقدر توانايي در وجودت نهفته است پسر خوب ؟:104:
به توانايي هاي خودت يك نگاهي بينداز .
خسته بودنت را درك مي كنم .
اما مطمئن هستم آدمي با توانايي هاي تو از اين بحران به خوبي و با سربلندي عبور مي كند .
ضمن اينكه صحبتهاي حامد به عنوان يك جوان به سن و سال خودت مرا به واقع به شگفتي ديگري واداشت . مي بيني اين يك نعمت است كه در بدو ورودت به تالار با جواني مثبت انديش و.....دوست شدي . پس خدا خيلي دوست داره كه الان اينجايي نازنين .
و باور داشته باش كه رمز گشايي شگفتي ها و زيبايي هاي ديگر زندگي در راه است كافي است به خودت و توانايي هايت اعتماد داشته باشي و در حال حاضر كمي استراحت كني و.... .
خورشيد باز هم بر زمين خواهد تابيد و ......زندگي مي بخشد
-
RE: تحمل زندگی برام سخت شده.. دلم مرگ میخواد
سلام
داشتن قلب و روح لطیف و حس دلسوزی و احساس مسئولیت چیز کمی نیست که خدای مهربون اونها رو به شما داده.خیلی ها هستن که این چیزا رو ندارن.نمی تونن عشق رو بفهمن.
محبت بی دریغ تون رو نثار کسی کنین که ارزشش رو داشته باشه.
-
RE: تحمل زندگی برام سخت شده.. دلم مرگ میخواد
سپاسگذارم ani عزیز از تعریف و تمجیدتون. در حال حاضر که کم آوردم و گویا این حس توانستن رو هم در من کشته اون نامرد....
به هر حال از شما عزیزان ممنونم که سعی کردید تا کمکم کنید. شب و روز خواب ندارم و دارم به اتفاقات زندگیم فکر میکنم و دنبال راهی هستم برای از نو ساختن. امیدوارم تو چند روز آینده به نتیجه برسم و بیام براتون از زندگی صحبت کنم نه از مرگ. وگرنه دیگه این دنیا رو با همه خوبی و بدیهاش نمیخوام تحمل کنم. ۲۵ سالمه اما شدم مثل یه پیرمرد ۵۰ ساله. جوون تو سن من فکر خوشگذرونی و زندگی خوب هست اما من فکر ایجاد آسایش برای خانواده ای که مسبب بوجود آوردنش من نبودم و پدرم بوده. پدری که روز به روز به اندوخته مالیش افزوده میشه و از خرد و احساسش کم میشه.!
نوعی بیماری مری هم دارم که اون هم امانم رو بریده. اردیبهشت ماه جراحی کردم و گویا نیاز به جراحی مجدد دارم در آینده نزدیک. واقعاْ نمیدونم چطور شد که از اون زندگی پر از هیجان و عشق به یکباره به اینجا رسیدم..!؟ اما خیلی سریع همه چیز اتفاق افتاد. شاید زندگیم در حال حاضر اون غولی نباشه که الان تصور میکنم.. اما امیدی در حال حاضر ندارم. چشم از خواب که باز میکنم دینا رو سرم خراب میشه. میگم ای کاش بیدار نمیشدم. فقط موقعی که خواب هستم راحتم. اونقدر فکر کردم که مخ درد گرفتم.
باز هم سپاسگذارم از شما عزیزان که وقت با ارزشتون رو میذارید و راهنمایی و همدردی میکنید.
نقل قول:
نوشته اصلی توسط tasnime_elahi
سلام
داشتن قلب و روح لطیف و حس دلسوزی و احساس مسئولیت چیز کمی نیست که خدای مهربون اونها رو به شما داده.خیلی ها هستن که این چیزا رو ندارن.نمی تونن عشق رو بفهمن.
محبت بی دریغ تون رو نثار کسی کنین که ارزشش رو داشته باشه.
سپاسگذارم از شما. تنها کسی که در حال حاضر ارزش عشق روداره و داشته مادر نازنینم هست.. اما خود من باعث شدم که شوهرش که پدرم باشه ترکش کنه. گرچه در یک خانه زندگی میکنیم.. اما گویا که پدری نداریم..! حتی راضی نیست سایهء نامش هم بر سر ما باشد..! حس خیلی بدی در مورد رفتارهای خودم دارم. احساس میکنم که تنها مسبب این حال و روزم خودم هستم با رفتارهای بیش از حد دلسوزانه. اما چه کنم که نمیتونم نسبت به اطرافیانم بی تفاوت باشم.
-
RE: تحمل زندگی برام سخت شده.. دلم مرگ میخواد
به اندازه اي كه لازم است احساس مسئوليت كن . قرار نيست در 25 سالگي مسئوليتهايي را بپذيري كه برايت بيش از اندازه زياد و بزرگ است .
خودت را با ديگر جوانان خوش گذران هم سن مقايسه كردي . كلا سيستم مقايسه كار درستي نيست .
تو ، تو هستي و با اين ميزان از توانايي .
آيا اگر فردي فلج بود حاضري در اين سيستم مقايسه خودت را فلج كني و توانايي هاي خوبت را از كار بيندازي ؟!
براي خودت برنامه هاي تفريحي طراحي كن . مدتي به خودت بپرداز . نترس چرخ دنيا نمي ايستد .
از مسئوليتهايي كه به تو ربطي ندارد كم كن . نخواه كه بار همه از خواهر و برادر و مادر و .....را به دوش بكشي .
دستان مادرت بوسيدني است .
خدا زنده نگهدارد پدر و مادرت . اگر مشكلي بين پدر و مادر هست اجازه بده خودشان به مشكلاتشان رسيدگي كنند خودت را سپر بلاي آنها نكن . نگاه كن و تماشا گر باش و ...........اما دخالت نكن .
منتظرم با چشم اندازي مثبت برگردي و از زندگي برايمان حرف بزني . و برنامه ريزي و هدفهاي خوب و درست آينده
-
RE: تحمل زندگی برام سخت شده.. دلم مرگ میخواد
سلام دوست خوب
مطمئن باشين كه به مرور زمان حالتون خيلي بهتر ميشه .
اينو به خاطر اين مي گم كه من از شما خيلي بدتر و احساساتي تر بودم . بعد 5 سال كه عاشقانه شوهرمو دوست داشتم يه شبه تنها شدم و اون گذاشت و رفت .منم مثل شما هميشه فكر مي كردم اون به مرور دل از من كند و من يه شبه مجبور شدم تن بدم به اين جدايي . خيلي درد و رنج كشيدم ولي الان خيلي بهترم . خيلي وقتا مثل شما از زندگي بريدم ولي بالاخره بزرگترين درسي رو كه خدا مي تونست تو زندگي بهم بده گرفتم و اون اين بود كه هيچ چيز و هيچ كسي توي دنيا ارزش دلبستن رو نداره . همه چيز و همه كس از بين رفتني ان . نبايد انقدر بهشون دل سپرد كه با رفتنشون ديگه دنيامون زير و رو شه .
خودتم داري مي گي اون داره زندگيشو مي كنه و هر چقدر كه بيشتر پاپيچش بشي بيشتر ازت دور ميشه . پس زندگيتو بكن بپذير كه اينم يكي از امتحان هاي خداوند بوده و بخوا كه از اين امتحان سربلند يرون بياي .
استرس و نگراني خيلي روي سلامتي تاثير مي ذاره . سعي كن آرامش رو به خود برگردوني . چون در اينصورت خيلي از مشكلات و بيماري هاتم حل ميشه و با فكر بازتر مي توني تصميم بگيري .
اميدوارم كه راهي رو هم پيدا كنين كه زودتر با پدرتون آشتي كنين . اونم حتما دلش مي خواد كمكمتون كنه و وظيفشو به عنوان پدرتون انجام بده . اينطوري از خيلي مشكلات رها ميشين چون اون هم كمكتون مي كنه .
به ديد مثبت به زندگيتون نگاه كنين. يه آدم آبديده و سرد و گرم كشيده شدين . اين ويژگي هاي مثبتو هر مردي نداره . :104:
اميدتون رو به خدا از دست ندين . تنها كسي كه تو اوج تنهايي ها كنار آدم مي مونه خداست نه بنده هاي خدا .
-
RE: تحمل زندگی برام سخت شده.. دلم مرگ میخواد
iranboy عزیز سلام
به همدردی خوش آمدید
برادر گرامی وقتی که آدم تو اوج خوشی و نعمته از خدا غافل میشه...خود من که اینجوری بودم
چنان مست و سرخوش بودم از آسایش زندگیم و چنان غرق خوشی شدم و کار دنیا که خدا رو
فراموش کردم و مغرور بودم...باورت میشه تو 1شب همه آسایش و خوشیمو ازم گرفت؟؟؟
و اون موقع بود که گفتم خدایا چرا؟؟؟؟؟؟
یه دوستی بهم گفت خدا کسایی رو که دوست داره اگه ببینه دارن ازش دور میشن اون چیزایی
که اونا رو دور می کنه ازشون می گیره... می گیره تا خدا رو صدا کنن و برگردن سمتش....
این بود که زندگیم رنگ خدا رو گرفت و الان هیچ چیز واسم با ارزش تر از رابطم با خدا نیست و
دیگه نه شادی های دنیا خیلی شادم می کنه نه غم هاش خیلی ناراحتم جون هر دو زود گذرن
فکر نکنید دارم شعار میدم و نفسم از جای گرم در میادا نه....میخوام بگم خدا واسه همه
نداشته هامون کافیه و اگه با خدا باشی پادشاهی میکنی تو این عالم...
دنبال انگیزه هستید؟؟ ارتباط با خدا بهترین انگیزس واسه آدم واسه از نو شروع کردن...
شاید این 1 جور آزمون الهیه یا شاید اینجوری به صلاحتون بوده...اون خانم هم معذرت میخوام
اما حکایت این ضرب المثله که میگن : "تا پول داری رفیقتم...قربون بند کیفتم!!!"
اینجور آدما نه لایق عشقن نه لایق غصه خوردن...دنبال کسی باشید که تو این روزا همراهتون
باشه و همدمتون و باهاش زندگیتونو بسازید که قدر بدونه...اون خانم 1روز پشیمون میشه از
کارش که دیگه خیلی دیره....فقط باید توکل کنید به خودش و شروع کنید از نو
آقای hamed65 هم که بسیار خوب راهنمایی کردن...فقط راز و نیاز با خالق هستی میتونه
شما رو آروم کنه...میدونید سختی ها آدم های بزرگ رو متعالی میکنه و آدم های کوچیک رو
متلاشی...شما پر از استعدادید و روح بزرگی دارید پس حتما میتونید تاب بیارید
تازه شما مادر و خواهر برادرتون رو دارید که دوستتون دارن و به شما احتیاج دارن پس از
سختی ها نهراسید و صبور باشید که خداوند واقعا با صابرینه برادر عزیز
حکایت شما حکایت همون گنجشکیه که رو درختی لونه ساخت و تخم گذاشت تو لونش و رفت
واسه پیدا کردن غذا ، وقتی برگشت دید باد لونش رو انداخته زمین ولی تخمهاش سالمن...
روکرد به آسمون و گفت خدایا همین یه لونه کوچیک رو هم نتونسنی ببینی که دید 1 ماری اون
طرف بالای درخته و اینور نمیتونست بیاد...شرمنده شد...فهمید خدا باد رو فرستاده تا جوجه
کوچولوها رو از نیش مار و خورده شدن نجات بده...
گاهی تو کارهای خدا که به ظاهر بد میان توش خیری نهفتس که ما بعدا می فهمیم
پس دلتون رو به خدا بدید و از نو شروع کنید
شما میتونید
موفق باشید
-
RE: تحمل زندگی برام سخت شده.. دلم مرگ میخواد
از همهء شما عزیزان کمال تشکر رو دارم که وقت با ارزشتون رو به این حقیر دادید. از دیشب حالم بهتر شده با خواندن مطالب شما عزیزان.. امیدوارم در فرصتی که به خودم داده ام بتونم به زندگی برگردم. با خوندن مطالب شما بسیار امیدوارتر شدم. اگر هم نتونستم که دیگه برای همتون بهترین ها رو از خدا میخوام و آرزوی شادی و کامیابی براتون دارم. من سعی کردم بخشی از دلتنگی ها و مشکلاتم رو اینجا بیان کنم.. اما حس میکنم ماجرای من خیلی فجیعتر از این حرفاست. در زندگی کمتر روزهای خوش داشتم. همیشه سعی کردم شرایط خوشی را برای اطرافیانم فراهم کنم و خودم محروم شدم از شادی. اینکه میگم روزهای خوبی داشتم شاید بهتر بود میگفتم روزهای خوبی رو برای خانواده و دوست دخترم فراهم کردم اما خودم کمترین بهره رو بردم. ظاهری شاد و درونی غمگین داشتم . همیشه عاشق محبت و نیکی کردن به اطرافیانم بودم و کمتر کسی رو دیدم که قدر محبتم رو بدونه. ببخشید که یکم زیادی دارم به مشکلاتم تکیه میکنم .. اما خیلی خسته ام. هر چه میدوم به جایی نمیرسم. اگر عزیزی مطلبی نوشت که نتوانستم جواب بدهم به بزرگواری خودش من رو ببخشه.. تا جایی که توان داشته باشم و بیام اینجا حتماْ جواب محبت تک تک شما عزیزان رو میدم. باز هم سپاسگذار همدردی تک تک شما عزیزان هستم.
به امید دیدار مجدد . خدا نگهدار همگی شما عزیزان :46::43::72:
-
RE: تحمل زندگی برام سخت شده.. دلم مرگ میخواد
[align=justify]سلام
میخوام چندتا سوال بپرسم
آیـــا حاضری کسی رو بکشی (جدا از مسئله گناه و تاثیرات بعدیش) بعنوان یک انسان حاضری؟
میتونی اینکارو بکنی باتوجه به حس انسان دوستی که داری؟
میتونی با خودت اینکارو بکنی؟
میشه آدم خودشو دوست نداشته باشه؟
چه استدلال انسانی برای خودکشی داری؟
میشه آدم دوست نداشته باشه بهتر از اونی که هست بشه؟
مگه آدم نسبت به خودش بی طرفه!؟
*.*.*.*.*.*.*.*.*.*.*.*.*.*.*.*.*.*.*
شما فقط شرایطی که برات فراهم شده رو دوست نداری، چرا سعی نمیکینی بجای صدمه زدن به خودت، شرایطت را بهتر کنی؟ منطقی تر نیست؟ آره سخته، اما بنظرت خودتم تا حدودی توی مقدمه چینی برای این مشکلات موثر نبودی؟
شما اگه دوتا از دندونات خراب بشه میری همه رو میکشی جاش دندون دستی میزاری یا همون دوتارو درست میکنی؟! میدونی ممکنه خانوادتم بعد از اقدام شما به این کار، از ناراحتی شما به همین کار فکرکنن؟
دونستن هم شجاعت میخواد هم شجاعت میاره...وقتی شما یه چیزی رو فهمیدی که بقیه اونو نمیدونن شما شجاع تر از بقیه میشی. منتها خیلیامون این شجاعت رو سرکوب میکنیم.
جالبه برای اینکه ما از شجاع بودن، میترسیم! آره ما از شجاعت دونستن و روبرویی با خیلی چیزا تفره میریم. درحالیکه نباید ترسید چون اون کسیکه میدونه از اون کسیکه نمیدونه هم قویتره و هم مسئول تر. و قویتر نباید از ضعیف تر بترسه. نباید دنبال ضعیفتر راه بیفته و خودشو با اون تطبیق بده. شما خیلی چیزا میدونی که اون دختر خانوم نمیدونه.
*.*.*.*.*.*.*.*.*.*.*.*.*.*.*.*.*.*.*
(اینو در مورد آدمایی مثل دوست دختر شما عرض میکنم) : وقتی آدم اعتبار شناخت و آگاهی رو محدود میکنه به تجربه ی مادی یا شخصی یا نوعی و راه های دیگه شناخت و معرفت رو میبنده مثل راه تعقل، راه شهود باطنی، برهان و .... و پایه بدیهیات رو تخریب و منهدم کنه طبیعیه که هر چیزی ماوراء تجربه براش مشکوک و غیرقابل فهم میشه. و بعد چون خود ِ تجربه هم به تنهایی قابل توجیه نیست غیرقابل تحمل میشه.
چرا بعضیا معتقدن چیزایی که درباره مفهوم اخلاق، عشق و واقعیات دیگه گفته میشه واقعیت نداره؟ چرا میگن این جمله ها معنی ندارن یا معتقدن از یه واقعیتی حکایت نمیکنن؟ چرا میگن اینا همش الکیه و کشکه ...!؟
برای اینکه توی فرهنگ این آدم واقعیت و راه ارتباط با او مساوی است با ماده. و از نظر این آدما هرچی که مادی نیست وجود نداره! ... یا لااقل برای اینا وجود نداره! اینا آرمان و اخلاق و ارزشها رو خیال میدونن و نقطه مقابل واقعیت قرار میدن... بعضی وقتها حتی میگن هیچ دلیل عقلی به نفع اخلاق وجود نداره باید زرنگ بود!
قد ِ عقل ِ چنین کسایی خیلی کوتاه تره از قد ِ عقل پیش کسانیکه ارزش ها و اخلاق و عشق رو میفهمن! و چون نمیتونه خیلی چیزا رو بفهمه تعریفشم از واقعیت و عقلانیت تعریف محدودیه. و چون به هرچیز میخواد یه قالب مادیت بده هرموقع صحبت از فراتر از ماده میشه نمیتونه بفهمه و اصلا درک نمیکنه شما چی میگی. و این اعتقاد حداقل نتیجه ش بتدریج از دست دادن شعور تشخیص ارزش هاست.
این آدما اصل غریزی و اون ضروریتهای غریزی رو میفهمن اما اصل فطری و اخلاقی رو و توصیفات عقلی و ضروریات اخلاقی را نمیفهمن! ... هرچی که جسمیت داره و به ملموسات عینی مربوط میشه اینا راحت میفهمن. دیگه متوجه نیستن که آخرش آدم میرسه به یه گزاره ای که اون گزاره مستقیما مربوط میشه بـه همه وجود و سرمایه ما به عنوان یک انســـان!
*.*.*.*.*.*.*.*.*.*.*.*.*.*.*.*.*.*.*
اینهمه دختر توی این دنیا هست، حالا فقط همین یه دختر میتونست شمارو خوشبخت کنه ؟؟؟!!!
شما باید سپاسگذار خدا باشی که بهت قدرت تشخیص چیزایی داده که خیلیا این روزا اصلا تو فکرشونم نمیگنجه.
اصلا فلسفه زندگی اینه که چطور میشه ماده رو به معنا تبدیل کرد؟ چطور میشه هر کاری رو بصورت انسانی تر انجام داد نه بصورت حیوانی؟ وگرنه چه فرقی بین آدم و حیوون هست؟ بالاخره حیونام یه چیزی گیر میارن بخورن، یه جایی واسه خواب پیدا میکنن، به هر جفتی هم از روی غریزه مایلن!
درسته نجات همه بدست خداست اما خود ِ ما هم یه سهمی تونجات خودمون داریم!
انسان خیلی قدرتمنده، اما وقتی بخواد از قدرت هاش در جهت تخریبی استفاده کنه چه ارزشی داره!
همه صفات حتی خشمم خوبه اما سرجاش، آدم دیو ِ خشمشو اگه بکوبه تو سر غرورش خوبه اما وقتی بخوای یه جای دیگه بهش عرصه و میدون بدی میشه مثل اون غولی که اگه از چراغش اومد بیرون دیگه نمیشه مهارش کرد! مگه حضرت سلیمان همینکارا رو نمیکرد که دیو و انسان رو کنار هم جمع کرده بود. ما باید به قدرت و صفاتمون حکومت کنیم نه صفاتمون به ما. خدا که صدوبیست و چهارهزار پیغمبر بیخودی نفرستاد.
شما برید ماجرای دردهای ایوب رو بخونید. ایوب بین تمام پیامبرا تمثل دردهستش، اونهمه بلا سرش اومد، خدا مال و ثروتشو ازش گرفت، همه زندگیش و اسب و گوسفنداش توی آتیش سوختن، همه بچه هاش مردن، بیماری سختی گرفت طوریکه بدنش کرم گذاشته بود، همه ترکش کردن، و همه اینا توی 7 سال اتفاق افتاد!
و بخاطر قدرت صبر و ایمانش خدا همه اون بدبختیا رو ازش دور کرد، بیماریش خوب شد، خودش و همسرش دوباره جوون شدن، دوباره ثروتمند شد...شاید بگی ما که پیغمبر نیستیم خدا برامون معجزه کنه!
خوب اونام آدم بودن مثل ما، و از اون گذشته اینا همه رمز ِ ... به معنی اینکه خدا در جواب صبر و تلاش و ایمان آدم حتما پاداش بزرگی بهش خواهد داد.
از همه اینا گذشته شما برو به کهریزک و جاهای دیگه سر بزن. ببین چقدر آدم از کار افتاده و بیمار و تنها اونجاها میبینی! خیلیاشون روحیه شون واقعا حیرت انگیزه. خدا که مریض نیست بنده هاشو الکی اذیت کنه. به هرکی به اندازه توانش سختی میده!
اصلا برو به سایت دکتر مسیح دانشوری سر بزن حتما شنیدی سایت اهداء اعضاست. خاطراتشونو بخون. ببین چقدر بعضیاشون به خاطر همین نفسی که به رایگان به آدم داده شده، بخاطر همین نفسی که شما میخوای براحتی بگیریش ببین چند نفر میخوان اینو داشته باشن و نمیتونن!
خداروشکر کن که حداقل عزیزانت، خانوادت سلامت هستن، کنارت هستن، خیلی شرایط سخت از اینم توی زندگی وجود داره. وقتی خدا تورو ضعیف خلق نکرده از چی ضعف نشون میدی!
حتی مرگ هم که خدا خودش قسمت همه کرده گفته اونم به معنی فنا و نیستی آدم نیست. چیزی با مرگ تموم نمیشه! وگرنه که خدا بیکار نیست آدمو با اینهمه معرفت و حکمت و ظرافت خلق کنه بعد بیاد بزنه همه رو خراب کنه و همه رو نابود کنه!؟
[/align]
-
RE: تحمل زندگی برام سخت شده.. دلم مرگ میخواد
نقل قول:
نوشته اصلی توسط iranboy
در زندگی کمتر روزهای خوش داشتم. همیشه سعی کردم شرایط خوشی را برای اطرافیانم فراهم کنم و خودم محروم شدم از شادی. اینکه میگم روزهای خوبی داشتم شاید بهتر بود میگفتم روزهای خوبی رو برای خانواده و دوست دخترم فراهم کردم اما خودم کمترین بهره رو بردم. ظاهری شاد و درونی غمگین داشتم . همیشه عاشق محبت و نیکی کردن به اطرافیانم بودم و کمتر کسی رو دیدم که قدر محبتم رو بدونه.
برادر گرامی گفتید که همیشه واسه دیگران زندگی کردین و خوشی رو واسه اونا فراهم کردین
واسه همینه که به بن بست رسیدین....چون هیچ وقت واسه خودتون زندگی نکردین و دیگران
هم بازخورد خوبی به محبت هاتون ندادن واسه همین دلسرد شدین...بیاید و این اخلاق بد رو
به جای خودتون بکشید و واسه خودتون زندگی کنید و خودتونو دوست داشته باشید...
یه مدت با این روش زندگی کنید قول میدم نظرتون عوض شه...شما الان فقط خسته شدین
از اون آدمی که همش فداکاری کرده...چرا واسه خودتون زندگی نمی کنید؟
اگه تونستید CD تکنولوژی فکر دکتر آزمندیان رو بگیرید و گوش بدید...از اینترنت سفارش بدید
بهتون کمک می کنه یک انسان دیگه از نو بسازید و خودتون رو دوست داشته باشید و شاد
بشید...زندگی پر از زیباییهاییه که هنوز کشفش نکردین و انتظار شما رو می کشه
شاد باشید
همگی دعاتون می کنیم که خدا به حق حضرت معصومه که امشب شب میلادشه دلتون رو
شاد کنه عمیقا و لبتون رو خندون و قلبتون رو پر از یقین و مهر و نور خدای مهربون و آرامش.
موفق باشید و حرفای امیدوار کننده بزنید
-
RE: تحمل زندگی برام سخت شده.. دلم مرگ میخواد
باز هم درود
فدای همگی شما عزیزان. چقدر خوبه که یه همچین جایی هست تا آدم حرف هایی که به هیچکس نمیتونه بگه رو عنوان کنه تا هم از بار غمش کاسته شه و هم راهنمایی هایی رو بگیره که شاید در دنیای واقعی کمتر کسی پیدا شه حاضر باشه اینطور خالصانه راهنمایی کنه.
حال الانم بسیار عالیست. امروز یه اتفاق بسیار جالب در ابعاد معجزه برام افتاد و اون زنگ زدن دوست دختر سابقم بود که وقتی بهش گفتم چرا زنگ زدی برو با م... باش و خوش باش.. گفت اون خر کیه بابا.. من فقط یکی رو میخوام....! این ماجراها بیشتر شبیه فیلم شده اما به خدا قسم امروز تماس گرفت و خواست که با هم باشیم. اگر یکی این رو به خودم هم میگفت باورم نمیشد برای همین انتظار ندارم خیلی زیاد قابل باور به نظر برسه. حتی به دوست دختر برادرم هم زنگ زد و گفت به بنده بگه که نرم و باشم..! اما دیگه حاضر نیستم مسببان غم و اندوهم رو ببخشم. آسیبی بهشون وارد نمیکنم اما دیگه اجازه نمیدم وارد زندگیم شن. این خانم چیزی رو از من دیده بود که حتی تصورش رو هم نمیکرد که کسی پیدا شه اینقدر بی ریا و فقط به خاطر خودش بخوادش. خودم هم حس میکنم که در جملاتم به نوعی از خودم تعریف میکنم.. اما در این دنیای بی رحم به نظر من این نشانهء ضعفم هست که اجازه میدم اینقدر راحت با احساساتم بازی شه. پس تعریف از خود نمیکنم بلکه انتقاد میکنم.
امروز وقتی به مادرم نگاه میکردم که چطور با درد دستش عاشقانه سعی داشت برام خوراکی برای خوردن بیاره و ناراحت بود از اینکه چند روزی هست که خوراکم خیلی کم شده کمی به خودم اومدم. وقتی مادرم هنوز عاشقمه چرا من عاشقش نباشم و تنهاش بذارم؟! پا شدم صورت ماهش رو بوسیدم. مگه میشه آدم عشقش رو تنها بذاره ؟! خلاصه اینکه خیلی به ادامه دادن دارم فکر میکنم و فکر کنم تا ۲-۳ روز آینده خیلی حالم بهتر از این هم بشه.
اصلاْ فکرش رو نمیکردم ۱ شبه اینقدر نظرم نسبت به زندگی عوض شه. توصیه میکنم دوستانی که مشکلات بزرگی دارند و یا فکر میکنند مشکلات بزرگی دارند مشکلاتشون رو مطرح کنن تا هم کمی خالی شن و هم عزیزانی که بسیار با تجربه هستن تجربه گرانبهاشون رو در اختیارشون قرار بدن تا شاید باری از رو دوششون برداشته شه. هیچ وقت محبت شما عزیزان را فراموش نمیکنم. از تک تک مطالب شما کپی کردم و سعی میکنم هر وقت از زندگی بریدم باز هم رجوع کنم و بدونم هنوز چیزهایی در زندگی هست که بشه به امیدشون زنده بود و زندگی کرد.
الان که نگاه میکنم میبینم فقط در ۱ جمله بازگشت دوست دخترم به ایشان اشاره کردم.. فکر میکنم ذهنم خود به خود تصمیم گرفته دیگه بهش اهمیتی نده. هیچ چیز خوشایندتر از این نیست که کسی تنهات بذاره و جوری بره که همه پل ها را پشت سر خراب کنه.. به یکباره پشیمان شه و برگرده.. نمیدونم شاید باز هم نیتی در پس این درخواست داشته.. اما مهم اینه که دیگه من نخوامش.
به واقع لحظات تلخی در این ۱۰ روز داشتم که هر لحظه اش تنم رو میلرزونه. خدا رو شکر بعد از ۱۰ روز امشب حالم خیلی بهتر شده. کاش ۱۰ روز پیش اینجا مینوشتم و ۹ روز از عمرم رو با بیهودگی و غم نمیگذروندم. گرچه هنوز هم زیاد سر حال نیستم.. اما اصلاْ قابل مقایسه با دیشب نیستم.
از همگی شما گرامیان سپاسگذارم. واقعاْ جای تقدیر داره که اینقدر خوب به داد آدم میرسید و وقت گرانبهاتون رو بابت کمک به همنوع اختصاص میدید. امیدوارم همیشه در زندگی لحظات خوب و خوشی داشته باشید و لبخند آرامش هر لحظه تان باشد.
تک تکتون رو دوست دارم . دنیا محل بازگشت انرژی است و همانطور که خوبید و انرژی مثبت میدید.. این انرژی چند برابر به سوی خودتان باز خواهد گشت. :46::43::72:
************************************************** *********************
در آغاز راهم می خواهم زندگیم را به کلی دگرکون سازم
شاید دیر زمانی بپاید
شاید غمیگن شوم
شاید خطر در کمین باشد
و رنجهایم هردم فزون تر گردند
ولی با همه ی اینها
یقین دارم موفق خواهم شد
چرا که تو با منی
حامی من
در لحظات خوشی و نا خوشی
واین چه دلگرم کننده است
اونقدر همه چیز از دیشب خوب و سریع پیش رفت که باورم نمیشه. فکر کنم مصداق این جمله است :(همیشه تاریکترین لحظه شب نزدیکترین لحظه به صبح و روشناییست) :72::72::72:
-
RE: تحمل زندگی برام سخت شده.. دلم مرگ میخواد
برادرگرامی ازتصمیمی که گرفتی خیلی خوشحالم.مطمئن باش خداهم تنهات نمی زاره.حالاوقتشه یکم به فکرخودت باشی.وازجوونیت لذت ببری.وبه یادداشته باشی این لحظات عمرخیلی زودگذرند.همون خدایی که به فکرتوست بدون که به فکربقیه افرادخانوادت هم هست پس لزومی نداره بیش ازحدفداکاری کنی.:305:
-
RE: تحمل زندگی برام سخت شده.. دلم مرگ میخواد
iranboy عزيز
ازاينكه حال بهتري را تجربه مي كني خوشحالم و بهت تبريك مي گم
نكته اي به ذهنم رسيد كه فكر ميكنم بد نباشد آن را براي نازنيني فهيم چون تو مطرح كنم .
در زندگي هر آنچه كه اتفاق مي افتد حامل پيام و درس است . به نظرم نبايد در پي خوب و بد كردن افراد وماجرا ها باشيم . چرا كه اگر اين افراد و ماجراها نباشند ما درس نمي گيريم و بزرگ هم نمي شويم . هر چند كه دلشستگي را تجربه كنيم و .... قبول داري كه روزگار بهترين آموزگار انسان است ؟ و چه بسا در بسياري مواقع آموزگاري سختگير ....
پس اين سري ماجراها برايت حامل پيام و درس بوده . درست را بگير و مثل يك شاگرد خوب با نمره ي خوب و قابل قبول از مبحث درسي ات رد شو تا هرگز مجبور به پاس كردن مجدد اين درس در زماني ديگر و با افرادي ديگر نباشي .
اينكه ديگران چه هستند و چه مي كنند و ....به خودشان مربوط است اما اينكه ما چگونه ايم و چگونه عمل و احساس و فكر مي كنيم مربوط به بخش وجودي خودمان است و ما كاملا بر اين بخش نظارت و كنترل داريم و. ..............
اگر دوست دخترت رفت .........ببين چرا رفت ( با نگاهي منصف هم او را ببين و هم خودت را - اما اول خودت را خوب زير ميكروسكوب ببر)
و اگر بازگشت ..................ببين چرا بازگشت ( باز به خودت نگاه كن )
اگر در كار موفقي ..............ببين چرا
اگر در كار موفق نيستي ..............ببين چرا و از جايگاه كدام نقطه ي مشكل دار ي و............
( در همه ي اين بررسي ها خودت را به لحاظ فكري - احساسي و عملي با دقت ببين و اشتباهات خودت را تيك بزن و ............)
بهترين ها را برايت آرزو مي كنم چرا كه لايق بهترين ها هستي . :72:
-
RE: تحمل زندگی برام سخت شده.. دلم مرگ میخواد
برادر گرامی سلام
بسیار خوشحالم که یکی دیگه از بچه های همدردی به زندگی برگشت و هر روز که یکی از
بندگان خوب خدا رو می بینم که دلشون شاد میشه و از غمهاشون کم میشه خدا میدونه فقط
که چقدر انرژی می گیرم...خدا رو شکر که یک دوست دیگه به جمع صمیمی بچه های همدردی
پیوست..ان شاالله خود شما هم اوضاعت که بهتر شد شروع کن به راهنمایی دیگران و همدردی
با تازه وارد ها و کاری کنیم همگی که این محبت همه جا جاری بشه...تولدتون مبارک :72:
دوست عزیزمون ani هم که بسیار زیبا راهنماییتون کردن و اینکه میگن هر سختی روزگار به آدم
یک درس بزرگ میده حقیقتا همینطوره...داشتن یک برنامه خوب واسه ازین به بعد زندگیتون اونم
با این راهکار شما رو به لطف خدا به بهترینها میرسونه
امیدوارم در سایه حق پر از موفقیت و شادکامی باشید
-
RE: تحمل زندگی برام سخت شده.. دلم مرگ میخواد
سلام برادرم
منو ياد 13 سال قبلم انداختيد . منم آدمي هستم كه هميشه سعي ميكنم ولو با به دردسر انداختن خودم به ديگران كمك كنم.يادمه 13 سال قبل به كمك يكي از دوستان سابقم نياز پيداكردم كسي كه به خاطرش رنج ها زحمات و سختي هاي زيادي رو تحمل كردم و بي شك در اون برهه از عمر مشكل تنها بدست ايشون حل ميشد . من ازشون كمك نخواستم( چون ذاتا سعي ميكنم مشكلاتمو خودم حل كنم و جز خداوند و يكي دونفر خاص نفهمن مشكل دارم) اما دوست نازنين و مهرباني كه مادر 4 فرزند تحصيل كرده و .. و.. بود مشكل منو بهشون گفت. فكر ميكنيد چه كرد؟ خيلي راحت شونه اي در هوا تكوند و گفت:" فعلا بهم مربوط نيست" دوستم با آزردگي پرسيد پس خوبي هاي و رفاقت هاي ملاحت چي؟- اون حركتي كرد كه همه عمر يادم موند. شونه اي توي هوا تكوند به بي خيالي ..و گفت:" پول خوبي هاي ملاحتو ميدم!" يه لحظه حس كردم زمان در اطرافم متوقف شد..در فشرده اي از زمان چيزهاي زيادي از خاطرم گذشت. عادتم نيست به كسي كمك كنم و يادم بمونه زندگي من شلوغتر از اين حرفاست اما اون لحظه خيلي چيزا يادم اومد..حس بدي بود.. انگار چاقوي كند و پنهاني داره توي قلبم فرو ميره و همه وجودم درد داره..چيزي نگفتم.. بلند شدم و با اون دوست مشترك( همون خانم كه مادر..) راه افتاديم. برنگشتم و به پشت سرم هم نگاه نكردم.و ديگر اون دوست كه چه عرض كنم دشمن عزيز رو نديدم.بعضي وقتا لازمه ديگه به پشت سرت نگاه نكني. و البته لازمه با زندگيت هرچه كه هست با شجاعت مواجه بشي. من اينو از دوست ديگر و نازنيني ياد گرفتم كه سالهاست در سختي و مسئوليت هاي فراوان زندگي ميكنه و تلاش ميكنه هر روزش بيشتر از قبل يادبگيره.
برادرم
قدرت و شجاعت انسان خيلي زياده اما اكثر ما از اين امر بيخبريم.مثل يه قدرت دونده اي كه درون عضلاتش پنهانه و فقط تو يه سر بالايي سخت اين قدرت رو ميشه..من براي سختي هام از خداوند صبر و قدرت خواستم و او هم به من داد.اگر تو هم بخواي خداوند بهت مي بخشه.اما در مورد مرگ. كمتر كسي يه كه در روز هاي سخت زندگي آرزوي مرگ نكرده باشه... من اما به عنوان آدم 40 ساله اي كه بسيار به مرگ نزديكه بوده و هم در گذشته زماني كه همسن تو بوده آرزوي مرگ كرده.. امروز بهت ميگه كه فقط زمان بده از اين روز ها چند ماه بگذره..و در اين بين خودت هم تلاش كن از اين غم بيرون بياي و توش غرق نشي..اين شعر مولانا يادت نيست؟
مرد غرقه گشته جاني ميكند
دست اندر هر گياهي مي زند
تا كدامش دست گيرد در خطر
دست و پايي مي زند از بيم سر
دوست دارد يار.. اين آشفتگي
كوشش بيهوده به از خفتگي..
حالا تو برادر خوب ما !
مي خواي همينطوري غم ها غرقت كنن؟نشد ديگه!:72:
-
RE: تحمل زندگی برام سخت شده.. دلم مرگ میخواد
درود به همهء شما گرامیان
mahi91 عزیز به روی چشم.. حتماْ دیگه میخوام بیشتر به خودم برسم. خوشبختانه مشکلی در رسیدن به مادیات ندارم و فقط سعی میکنم کمی احساسات را در خودم کنترل کنم تا زندگی به کام خودم تلخ نشود. خیلی ممنونم از شما :72:
************************************************** *****************************
ani / عزیز خیلی ممنونم از شما. شما به واقع از کسانی بودید که صحبت هایتان تاثیر بسیاری در من گذاشت. خیلی خوشحالم که عزیزی چون شما رو در کنار خودم دیدم. امیدوارم همیشه به بهترین ها برسید زیرا که شما و ما بقی دوستان لایق بهترین هستید. :72:
************************************************** *****************************
bahar.ghamgin/ از شما هم ممنونم که احساس همدردی کردید و محبتتون رو نثار بندهء حقیر کردید که کوچکترین شناختی از نزدیک از بنده ندارید. بسیار سپاسگذارم :72:
************************************************** *****************************
ملاحت1/ از شما هم خیلی ممنونم. داستان زندگی همهء ما تا حدودی شبیه هم هست و فقط شکل ظاهری مشکلاتمون متفاوته. امیدوارم شما هم سالیان سال با خوشی در کنار خانوادهء محترمتون زندگی کنید و از زندگی لذت ببرید. :72:
------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------
بنده خیلی زود از زندگی خسته شدم. شاید تنها دلیلش این بود که چند ماهی بود که حرفهایی در دلم سنگینی میکرد و حتی این اواخر دیگه با دوست دختر سابقم هم نمیتونستم مطرح کنم. چون تصور میکردم ایشان هم مشکلاتی برای خودش داره و لزومی نداره به بار مشکلاتش بیافزایم. خوشبختانه امروز حالم خیلی خوبه و راستش رو بخواید الان که فکر میکنم چقدر زود داشتم جا میزدم یکم شرمسارم. اجازه بدهید با یک شناسهء دیگر از این به بعد در خدمت شما باشم. زیرا که احساس خجالت بهم دست میده وقتی میبینم چقدر زود فکر رفتن به سرم زد. بنده سنی ندارم در قبال شما عزیزان و همش ۲۵ سالم هست.. اما باور بفرمایید از ۱۶ سالگی در مسیر زندگی افتادم و تا چشم باز کردم به دنبال ساختن زندگی بودم و اندک تجربه ای نیز دارم که اگر بتوانم در حد توانم که بسیار ناچیز است به کمک دیگر عزیزانی که به سایت میآیند و از زندگی خسته اند بشتابم.
این سایت و محبت شما هدیه بزرگی در بدترین لحظات زندگیم بود که شاید اگر اینجا را نمیافتم خدا میداند الان کجا بودم..؟!
از همتون سپاسگذارم و بهترین لحظات رو برای شما و عزیزانتون از خداوند عزیز خواستارم.
بنده با شناسهء جدید خدمت شما عزیزان میرسم و از وجود یکایک شما عزیزان بهره میبرم و اگر در جایی احساس کردم میتونم مفید واقع شم حتماْ به کمک و راهنمایی میپردازم.
همیشه شاد و سر بلند باشید...:72::72::72::46::43:
-
RE: تحمل زندگی برام سخت شده.. دلم مرگ میخواد
iranboy عزيز
نيازي به حس شرمساري نيست . هريك از ما در موقعيتي از زندگي حالات روحي را تجربه مي كنيم . زمين مي خوريم ......بلند مي شويم . مي دويم ..........خسته مي شويم ...........استراحت مي كنيم و .............تلاش مي كنيم .
اين معني زندگي است . براي هر يك از ما مقطع زماني و نوعش فرق دارد . در نتيجه ابدا احساس شرمساري نداشته باش .
و اما تغيير اسم كاربري اين انتخاب خود توست كه چگونه عمل كني اما اميدوارم از سر شرمساري اين كار را انجام ندهي .
به نظر من ما بايد خود را همانگونه كه هستيم بپذيريم ...انسان مجموعه اي از توانايي و ضعف است . اگر توانستي ضعفي را به توانايي تبديل كني هنر است و با افتخار و سربلند اين حركت را فرياد بزن و اجازه بده ديگران هم از تو درس بگيرند و بدانند كه غير ممكن است كه غير ممكن است .
-
RE: تحمل زندگی برام سخت شده.. دلم مرگ میخواد
برادر عزیزم
دوستان به قدر کافی سخنان ارزشمند گفتند و من هم استفاده کردم
تنها خواستم بگویم از همان روزی که به همدردی قدم میگذاری دیگر تنها نیستی، دوستانی هستند که می توانی درد دل کنی و راهنمایی های ارزنده بگیری.
برادر جان دهه بیست زندگی شاید مهم ترین دهه زندگی باشد که موفقیت ها و گاها شکست ها و اشتباهات در پی هم می آیند. تقریبا همه دوستان همدردی دردی دارند یا داشته اند .... همه ما روزهای ناامید کننده ای را تجربه کرده ایم و هنوز هم در حال تجربه هستیم ... من همیشه توصیه کرده ام و می کنم که سعی کن تاپیک های همدردی را بخوانی... تاپیک من و سایرین ... تا بدانی درد و رنج مختص تو نیست و خدا را شاکر باش که درایتی به تو داده که در این سن کم اینقدر بر اوضاع مسلط باشی و بتوانی کنترل کنی ...
ما همراهتیم
-
RE: تحمل زندگی برام سخت شده.. دلم مرگ میخواد
دلا بسوز که سوز تو کارها بکند ******* نیاز نیم شبی دفع صد بلا بکند
عتاب یار پری چهره عاشقانه بکش ******* که یک کرشمه تلافی صد جفا بکند
ز ملک تا ملکوتش حجاب بردارند ******* هر آن که خدمت جام جهان نما بکند
طبیب عشق مسیحادم است و مشفق لیک ******* چو درد در تو نبیند که را دوا بکند
تو با خدای خود انداز کار و دل خوش دار ******* که رحم اگر نکند مدعی خدا بکند
ز بخت خفته ملولم بود که بیداری ******* به وقت فاتحه صبح یک دعا بکند
بسوخت حافظ و بویی به زلف یار نبرد ******* مگر دلالت این دولتش صبا بکند
[align=justify]تــبریــک میــگم آقـــای محتـــرم و خوشحــالــم که توی مسیـــر سعــادت قــدم بــرمیـــداری چــراکه دعــای خیـــر مــادر پشتــتونه و درکنــارتون خــدایی که همیشه لبخنــد میزنه...
پیشنهاد میکنم اگه time خالی دارین یه کلاس ورزش برای شادابی جسم و روحنون برید
و هیــچوقت فرامــوش نــکن که رحــم اگـــر نکنـــد مدعــی حتمــــاً ِ حتمــــاً ِ حتمــــاً خــــــــدا بکنــــــد
[/align]
آرزو میکنم ته راه همه ما عاقبت به خیری باشه و رسیدن به آغوش خوب ِ خود ِ خود ِ خـــــدا باشـــه
-
RE: تحمل زندگی برام سخت شده.. دلم مرگ میخواد
من امیدوارم شما هر چه زودتر خودتان را بیابید دوست عزیز همیشه این را بدانید بزرگترین نعمتی که خدا به ما داده زندگی است از آن استفاده کنید- و این که دختران خوب زیادی هستند که همیشه منتظر مردی مانند شماند و قدرش می دادند شما فقط باید جفت خود را بیابید-موفق باشید
-
RE: تحمل زندگی برام سخت شده.. دلم مرگ میخواد
ماهی گیری همیشه خوب است . تو ماهی گیر شده ای پس نگران نباش !
احتیاجی به تعریف از تو نیست ، تو خودت بهتر میدانی که نیازی نیست . من هم در رده سنی تو هستم و آلان با بخیه های ریز و درشت + با نفس تنگی هایی که داروی بی هوشی بهم سوغاتی داده دارم یه جورایی زندگی مو مثل موضوع تو دنبال میکنم . ( به کسی نگو حالا مال من خدایش سخت تره ! :305: )
اگر این ها رو میگم نمی خوام دلداریت بدم ! اما می خوام بگم بیا تو هم مثل من تصمیم بگیر ، نمیر ! دلت مرگ نخواد ! :43:
این زندگی از رو خواهد رفت ! من تجربه کردم - دنيا. رو بهم بدوز :46:
** امید است این مرد جوان راه سعادت را طی کند و هیچ گاه از این راه خسته نشود . ***