-
تلاش من برای حفظ زندگیم و تردید همسرم
من 24ساله ام و فارغ التحصیل گرافیکم و همسرم 25 سالشه و شغلش آزاده. دو سال ونیم است عقد کرده ایم و قبل از اون 4 ماه نامزد بودیم و آشنایی ما به صورت سنتی بود با هم مشکل خاصی نداشتیم و همسرم همیشه به من ابراز علاقه میکرد0
همسرم در گذشته با خانومی دوستی داشته اما از طرف همسر من چندان جدی نبوده که به خاطر مسائلی که همان جدی نبودن همسرم بوده به ازدواج نمی انجامد و اون خانوم بودن که عاشق همسر من شده بوده و ابراز علاقه کرده بوده تا جایی که قبل از ازدواجمان همسرم به من گفت من به این نوع عشق ها عقیده ای ندارم و دوست دارم همیشه مرد اول ابراز احساسات کند. و قضیه رو تو ذهنم منتفی کرد البته باید بگم که من اصلا نمیدونستم که اونها قبلا با هم دوستی داشته اند.
اوایل عقدمون خیلی با هم گرم بودیم هرچند اختلافاتی پیش می اومد که ناشی از بی تجربگی من و نداشتن مهارتهای لازم بود و من هنوز شناخت کافی از خلق و خوی همسرم نداشتم و خیلی وقتها سر مسائل پیش پاافتاده اما مهم بینمون ناراحتی پیش می اومد. تا اینکه بعد از یک سال به من ثابت شد که اون خانوم همچنان رابطه اش را با همسرم حفظ کرده و وقتی متوجه شدم که همسرم از من دلسرد شده بود و به من به طور مستقیم چیزی نمی گفت اما از رفتارش کاملا مشخص بود مثل قبل نیست وقتی متوجه رابطه آنها شدم خیلی حالم بد بود اما فقط میدونستم که نباید به روش بیارم خیلی سخت بود تا اینکه خانواده همسرم نیز به ماجرا پی بردند و روزی مادرشوهرم واضح با من صحبت کرد و گفت برو طلاقتو بگیر پسرم لیاقت تورا ندارد و بعد به همسرم گفت خانومت همه چیزو میدونه من چند روزی با همسرم حرف نمیزدم و گوشیمو خاموش کرده بودم تا اینکه بعد از 5 روز بم اس داد و منم جواب دادم ازم خواهش کرد تنهاش نذارم منم به دو دلیل یکی اینکه دوسش داشتم واقعا دوسش دارم و دلیل دیگه اینکه اون دختر منتظر بود تا من کنار بکشم و همسرم رو تنها بذارم تا اون مثل قبل همسرم رو غرق محبت کنه و به خودش جذب کنه همون کاری که تو این یک سال با انرژی تمام کرده بود و من با اشتباهاتم هربار خودمو از همسرم دور کرده بودم. باید بگم اون خانوم از هر کاری چه مادی چه معنوی برای جذب همسرم دریغ نکرده بود بارها مادرشوهرم با خودش و خانوادش حرف زده بود و دعوا کرده بود اما دست بردار نبود البته همسرم هم خیلی مقصر بود اما من گذشتم و به همون دو دلیل که گفتم بخشیدم اما تا مدتی باهاش سرسنگین بودم.سعی کردم با موضوع منطقی برخورد کنم تا حل شود تا اینکه بعد از درگیریهای زیاد، همسرم به اون دختر گفت نمیتونه باهاش ادامه بده و اون خانومم اقدام به خودکشی کرد کاری که قبلا هم انجام داده بود و بعد از کلی درگیری و بستری بودنش یک روز با من تماس گرفت و من باهاش حرف نزدم ولی گفت به خاطر زندگی شما دارم تن به یه ازدواج ناخواسته میدم من که میدونستم این فیلم رو بازی میکنه خودش رو پیش همسرم یه عاشق فداکار جلوه بده اون همسرم منو میشناخت و میدونست به چه مسائلی حساسه خلاصه اون خانوم نه ماه پیش عقد کرد.به خواست من همسرم خطشو عوض کرد و من تا حدودی آروم شدم و ما در این مدت واقعا خوب بودیم و بعد از این مشکلات علاقه اش به من خیلی بیشتر شده البته منم خیلی پخته تر از قبل عمل میکنم اما هنوز خیلی عقبم .یک ماه پیش با تجسسی که تو گوشی همسرم کردم متوجه شدم که هنوزاون دختر با همسرم در رابطه است انگار دنیا رو سرم خراب شد و دیگه امیدی ندارم فکر میکنم سایه سنگین این دختر از زندگی من کنار نمیره یه وقتها میگم برم جدا شم و خودم رو از این استرس ها نجات بدم اما همسرم رو عاشقانه دوست دارم و اون خوبه میدونم خطاش خیلی بزرگه اما اون دخترم خیلی مکاره و در زبون ریختن واسه شوهرم استاده. از اس ها فهمیدم. من برا این زندگی خیلی سختی کشیدم و نمیخام به راحتی از دست بدمش. همسر من قدرت تصمیم گیری ندارد،دچار تردید است از دست دادن والد هم جنس در سن نه سالگی و تسلط مادرش بر او پس از مرگ پدرش باعث شده تا همسرم نتواند همانند سازی درستی انجام دهد و همین امر سبب شده تا اعتماد به نفس کمی داشته باشد و قدرت تصمیم گیری نداشته باشد نوعی وابستگی عاطفی شدیدی در او وجود دارد. این وابستگی عاطفی در شرایط گوناگون متفاوت است گاهی بسیار به مادرش وابسته میشود و توقع حمایت دارد. گاهی برادر بزرگترش و گاهی به من به عنوان همسرش در قالب عشق ورزی های جانانه و گاهی حتی این توقع به مادرم و حتی تنها خواهرم بر میگردد. در عین حال در اکثر مواقع از من به عنوان همسر حمایت عاطفی و مالی زیادی می کند بسیار گرم و با محبت و احساسی است و این برای من که خیلی حساسم بسیار خوبه و در کنارش کاملا احساس رضایت میکنم.همین نبود قدرت تصمیم گیری باعث شده با گذشت 2 سال هنوز اقدامی برای عروسی به طور جدی نمی کند میگه من میخوام اول ذهنم رو پاک کنم بعد با تو وارد زندگی بشم والان به همسرم پیشنهاد دادم تا مدت یک ماه فکراشو بکنه و تکلیف رو معلوم کنه اما نپذیرفت و میگه نمیتونه یک ماه ازم بیخبر باشه نمی دونم فکرم برای دوریمون درسته یا نه؟ ممکنه این مدت دور بودن رابطه رو سرد کنه یا نه از طرفی به همسرم برای تصمیم گیری کمک میکنه؟ از عقد خستم همسرم پیشم نیست تا همه رقمه ساپورتش کنم بعد از گذشت این روزهای سخت و چشم پوشی من از خطای همسرم واقعا دلم شکسته نمیدانم چه کنم نمی خواهم در سن 24 سالگی مطلقه شوم از عواقب بعد از طلاق بدم می آید در ضمن من فرزند طلاق هستم و با مادرم زندگی میکنم و خانواده من در این شرایط توانایی پذیرش طلاق دیگری را ندارد اما با این شرایط هم اصلا به همسرم اطمینان ندارم. لطفا راهنمایی ام کنید. ببخشید که طولانی شد.
-
RE: تلاش من برای حفظ زندگیم و تردید همسرم
سالی جون اول اینکه به نظر میاد شوهرت پسر خوبی باشه ولی همانطور که خودت گفتی کمی سسته. به نظر من اولا که باید با شوهرت بسیار محکم و جدی برخورد کنی (به نظر من دوری از شوهرت شاید چند روز بد نباشه ولی یکماه میتونه خطرناک باشه)
1 - اول اینکه مهلت بدهی که کاملا این خانم را برای همیشه از زندگیش بیرون کنه. در مقابل تو بهش زنگ بزنه و بگه زندگیش رو دوست داره و این خانوم مزاحم زندگیشه.
2 - به طور بسیار ناشناسی شوهر اون خانم کمی از قضیه با خبر شه بد نیست (مسلمه که این خانم شخصیت سالمی نداره که بعد از ازدواج هنوز به این رابطه ادامه داده.
3 - اگه دختر هستی و بکارت را هنوز از دست ندادی حتما حفظش کن.
4 - با توجه به روحیاتی که از شوهرت گفتی پس جذب کردنش راحته اما اینو بدون که باید روش کار کنی و فرق محبت واقعی که زنش بهش میکنه را با محبتهای خیابانی از هم ترجیح بده.
5 - اینکه مادرشوهرت با تو همراهه خیلی عالیه.
6- البته سعی کن باهاش طوری رفتار کنی که بفهمه اون باید حامی تو باشه. بهش بگو باید تو رو حمایت کنه و اینکه اون مرد است و تو دوست داری واقعا مثل مردها رفتار کنه و محکم باشه.خلاصه اینکه زیاد لوسش نکنی. مسئولیت هاشو بدونه.
7 - از همه مهم تر اینه که تاریخ عروسی را هم مشخص کنی. البته به نظرم بهتره خیلی هم زود نباشه که از طرف اون خانمه مطمئن بشی.
امیدوارم دوستان دیگر تالار هم نظر بدن که اگه با من موافق بودن تو کارهای بالا را انجام بدی عزیزم.
-
RE: تلاش من برای حفظ زندگیم و تردید همسرم
ممنون ناتالی عزیز دیروز پیش مشاور بودم با قطع رابطه مخالف بود و بهم گفت سعی کن اول با خودت صادق باشی و صادقانه به همسرت محبت کنی اینطوری می تونی جذبش کنی اما با شناختی که از همسرم دارم و تجربه های قبلیم میدونم کات کردن دلتنگش میکنه و بیشتر به سمتم مایل میشه اما می ترسم. از طرفیم این دو سال انرژی رو از من گرفته کم طاقت شدم و حس میکنم با اینکه خیلی دوسش دارم اما خالیم. بعدم باید بگم ما از دو ماه بعد از عقد با هم رابطه کامل داریم و این یکی از نگرانی های منه. فقط میدونم که نمی خوام همسرم رو از دست بدم و زندگیم خراب شه. برای عروسی از طرف خانواده ها شدیدا تو فشاریم مخصوصا مادرم . در ضمن این قضیه یک ماه پیش رو که فهمیدم هنوز با هم در تماسن به کسی نگفتم به روی شوهرم نیاوردم اما دارم از تو داغون میشم.:302::325:
-
RE: تلاش من برای حفظ زندگیم و تردید همسرم
دوست عزیز و گرامی
شما بسیار خوب به روانشناسی همسرتان و موشکافی اون خانوم و حتی رفتارهای خودتون پرداختید و خیلی خوب دارید در مقابل زندگیتون صبورانه عکس العمل نشون میدید. ولی این تردید ها و روابط پنهانی و عمیق و ریشه دار همسرتون یک زنگ خطر برای شما در دوران عقد، و شخصیت وابسته همسرتون و این که نمیتونه اراده کنه و تصمیمی بگیره ... از گفته هاتون معلومه که به هیچ عنوان دوست ندارید زندگیتونو از دست بدید و دو زن از دو قطب مختلف هرکدوم سعی دارید این مرد رو به طرف خودتون بکشونید.
دوست من دوست آن است که بگریاند: من فکر می کنم با این اوصاف زندگی خود و آینده خود را برروی گسل بنا میک نید و هر آن ممکنه این زندگی روی سرتون آوار بشه؛ علائم هشدار را جدی بگیرید و اگر واقعا مرد عمل هستید به این زندگی ادامه بدید....
شاید این تردید نامزدتون یک حکمت است که شما را به تفکر بیشتری بر این زندگی وادارد ... موفق باشید
-
RE: تلاش من برای حفظ زندگیم و تردید همسرم
سابینای عزیز لطفا واضح تر برام توضیح بدید من دیروز پیش مشاور بودم و منو ترغیب به ادامه کرد و بهم گفت به همسرم محبت کنم من گیجم نمیدونم کدوم صحیح تره فقط میدونم میخوام کاری کنم که صحیح ترین هست. با شخصیت وابسته همسرم چه کنم؟در این شرایط سؤالهای زیادی تو ذهنمه . آیا همسرم منو واقعا دوست داره و میخواد با من ادامه بده؟اگر دوستم نداره پس چرا اینهمه محبت میکنه چرا باهام گرمه؟ اگر دوستم داره چرا با اون کات نمیکنه؟ می تونم بهش اعتماد کنم؟ اگه عروسی کردیم بعد از چند سال دوباره من متوجه ارتباطشون شدم چی؟ آیا اونو دوست داره که هنوز ارتباطشو حفظ کرده؟ خیلی تلاش کردم اما حالا میبینم که نتیجه چندانی نداشته. لطفا راهکار بهم بدین. :316::316:
-
RE: تلاش من برای حفظ زندگیم و تردید همسرم
دوست خوبم ؛ عزیزم باور کن خیلی دوست داشتم بیشتر می توانستم کمکت کنم ولی شخصیت هر کسی با شخص دیگر فرق دارد، من اگر جای شما بودم طور دیگری برخورد میکردم چون صبوری و استقامت شما را ندارم، ولی الان که خدا این صبر و پشتکار را به شما داده کاش کارشناس ها مراجعه کنند تا بتونند بهتر راهنمایی کنند. می ترسم چیزی بگم خدایی نکرده اوضاع بدتر بشه. دوستانی که به تاپیک سر میزنند هر کس شارژ داره کارشناس ها رو خبر کنه که به این دوست عزیزمون هر چه سریعتر کمک کنن.
-
RE: تلاش من برای حفظ زندگیم و تردید همسرم
سلام دوست عزیز من فقط می خواستم یه چیزی بگم
مطمئن باش که شوهرت دوست داره چون اون خانوم که اینقدر در دسترسه اگر شوهرت می خواست می تونست باهاش ازدواج کنه پس اگر نکرده دلیلش اینه که اونقدر به اندازه شما براش با ارزش نیست
ولی مطمئنا شما باید با شوهرتون جوری برخورد کنی که برای همیشه اینطور قضایا تمام بشه اما اینکه چه طوری انشاالله کارشناسا زودتر بیان و بهت بگن
ولی اینکه به مدت طولانی همسرتو تنها بذاری قطعا کار درستی نیست و سردی میاره
-
RE: تلاش من برای حفظ زندگیم و تردید همسرم
سلام.من چند نکته به نظرم رسید:
1.این طور که به نظر میرسه شما در این رابطه مشکل ساز نیستین پس شاید بهتر باشه به جای این که تنها به مشاوره برین همسرتون رو هم ترغیب کنید که با شما به مشاوره بیاد و از مشاور بخاین که هر دوتون رو در مورد رابطه ی همسرتون با اون خانم راهنمایی کنه.
2.برای عروسی عجله ای نداشته باشین.باور کنین ماهایی که که قبل از ازدواج هیچ مشکلی نداشتیم امروز با آنچنان مسایلی روبه رو شدیم که خدا داند.پس بهتره اول این مشکل رو ریشه ای حل کنید بعد با خیال راحت به تدارک عروسی بپردازین.
3.همسرتونو تنها نذارید.سعی کنید در حالیکه سعی در حل مشکلاتتون(البته با راهنماییهای تخصصی یک مشاور) در آرامش میکنید ایشون رو از نظر روحی کاملا ساپورت کنید چون واقعا من به عینه دیدم که از محبت خارها گل میشود.در ضمن ما عملا بیشتر به حرف اونهایی گوش میدیم که بیشتر بهمون نزدیکن و دوستمون دارن.
موفق باشین
-
RE: تلاش من برای حفظ زندگیم و تردید همسرم
سلام
همیشه در بین زن و شوهرها لحظات خاصی وجود داره که اون ها رو خیلی به هم نزدیک می کنه و باعث می شه راحت بتونن حرفاشون رو به هم بزنن و از همدیگه تاثیر بگیرن.به نظر من اون لحظات خاص رو پیدا کنید و از نگرانی هاتون برای همسرتون بگین و از عشقتون و این که نمی خواین از دستش بدین و فرصتی رو فراهم کنید تا اونم بتونه راحت و بدون این که محاکمه و سرزنش بشه حرفاش رو با شما بزنه.
البته قبول دارم که همسرتون باید جوابکوی خطاهایی که داره مرتکب می شه باشه.اما به نظر من فعلا حس گناهش رو بیدار نکنین تا بتونه ازین مهلکه خودساخته بیرون بیاد.
-
RE: تلاش من برای حفظ زندگیم و تردید همسرم
یک زن امیدوار و مهراب آراد ممنونم :72::72:
به من میگه تو بهترین هستی که هر پسری بخواد اما من با خودم مشکل دارم میگه به من زمان بده مشکلم رو حل کنم میگم دو سال و نیم زمان کمی نبوده! اما میگه من فکر جدایی نیستم چند ماه پیش من تصمیم به جدایی گرفتم و باهاش در میون گذاشتم حتی واضح بهش گفتم که مهرم نمیخام و گفتم که به رابطه جنسی بینمو هم فکر نکنه میخواستم امتحانش کنم قبول نکرد گفت بدون تو نمی تونم من طوری باهاش برخورد کردم که تو انتخاب آزاده اخه در پس زمینه های ذهنش تا همین چند ماه پیش فکر میکرد که مثلا من انتخاب خانوادشم .میدونه واقعا دوسش دارم اما حس میکنم به عشقم اعتماد نداره. نمیدونم چرا؟؟؟ شاید چون ازدواجمو سنتی بوده.می خوام کاری کنم تا خودش به سمت من بیاد. این سستی اش داره دیوونم میکنه. بعد از این همه مدت با تلاشم میتونم موفق باشم یا آب در هاون کوبیدن است. شایدم چون همیشه در کنارش بودم و تو بدترین شرایط روحیم تنهاش نذاشتم ارزش حضورم رو نمیدونه مثل نفس کشیدن که هست همیشه هست اما خیلی وقتا یادمون میره که هست. فکر میکنم اگه مدتی نباشم شاید نبودم رو بفهمه این رو به عنوان یه فرضیه میگی. یه وابستگی آمیخته به عذاب وجدان و ترس ازاقدام به خودکشی اون فکر میکنم از عواملیه که باعث ادامه رابطه است.گیج شدم.:302::302:
من به جدایی فکر میکنم اما به عنوان آخرین راه حل.
از کارشناسای تالار و آقای sciمیخام کمکم کنن.:325::325:
-
RE: تلاش من برای حفظ زندگیم و تردید همسرم
خودش دو بار پیش مشاور رفته اما به من فقط گفت که بهم گفته تا ذهنت پاک نشده عروسی نگیر اما از راهکاری برای پاک شدن ذهن خبری نیست میگه ازدواج برای من زود بود میگه نمیخام تورو بدبخت کنم اما نه اقدامی برا جدایی میکنه نه تلاشی برا حل مشکل!!!:316::316:
-
RE: تلاش من برای حفظ زندگیم و تردید همسرم
چرا هيچ كس كمكم نمي كنه بال هاي صداقت؟ ساينتيست؟ شكوفه؟ آني؟ گل رز؟ فرهنگ؟ و بقيه دوستان؟
من راهکار میخام نمی خوام بیشتر از این وقت تلف کنم.کمک.:316::316::316::316::316:
-
RE: تلاش من برای حفظ زندگیم و تردید همسرم
چرا هيچ كس كمكم نمي كنه بال هاي صداقت؟ ساينتيست؟ شكوفه؟ آني؟ گل رز؟ فرهنگ؟ و بقيه دوستان؟
من راهکار میخام نمی خوام بیشتر از این وقت تلف کنم.کمک.:316::316::325::325:
-
RE: تلاش من برای حفظ زندگیم و تردید همسرم
سلام sali1987
به تالار همدردی خوش آمدی:72:
.
یه دسته خانما هستند که توانایش رو دارن و خودشون عمدا رو معذرت می خوام می زن به ببویی وقضایا خود به خود می گذره و زندگیشون هم به خطر نمی افته .یه فیلمی تو تلویزیون نشون می داد .تو یه ماشین یه مار بود و سرنشینان از همه جا بی خبر بودند و خوش و خندون می رفتن اتفاقا به مقصد هم رسیدند و از خوش شانسیشون بود یا هرچی بود مار بهشون هیچ کاری نداشت . قضیه یه خانم دیگه برای اینا مثل همون مار می مونه می گن ما نفهمیم هرکه هرکار می خوادبکنه!
یه دسته هستن که یه سرنخ پیدا می کنن وهی به این ور می رن و می بافن و می شکافن که آخر کت و کول خودشون رو می بندند وگاهی با همون نخا خودشون رو خفه می کنن..نمی دونم شما هم این کلیپ رو دیدید یانه ؟یه بنده خدایی یه دم مار پیدا می کنه تجسس و جست و جو و کنجکاوی باعث میشه رد مار رو بگیره و درهمین حین هم سند برداری و فیلم که یه دفعه توسط افعی بلعید میشه و فقط دوربین و سند باقی می مونه (امان از این تجسس های ناشیانه:302: )
یه دسته از خانما هم همون اول می شینن و مواضع و حدو مرزها و خطوط قرمز رو مشخص می کنن . اعتماد رو بنا به صددرصدی می ذارن و می گن من تجسس و جست و جو نمی کنم و به تو اعتماد کامل می کنم و در عوض شما هم به این اعتماد من احترام بگذار و وفا دار بمون و هیچ وقت خیانت نکن . در غیر این صورت یک روز و حتی لحظه در این زندگی نمی مونم . و چون صراتحت و قاطعیت دارند کفایت می کنه .
خانمی یه بار بشین و سنگا تو با خودت وا بچین .ببین جز کدوم شخصیتا هستی . ببین با این قضیه تو چه جور برخورد و واکنش داری؟توانایی هات در چه حده؟
[size=large]سالی عزیز اگر منظورت" از تلاش من برای حفظ زندگیم"خانم مارپل بازیه که بهتره دست از تلاش برداری.
چون نه دراین زندگی بلکه در هیچ زندگیی تضمینی که صددرصد خطا و لغزش وجود نداشته باشه نیست و احتمال خطا همیشه هست
روزی آقای جناب سرهنگی آمار می دادند که بر حسب تجربه ای که به دست آوردم فهمیدم 50%آقایون دنبال خلاف هستند 40%دنبال این موارددر قالب شرعی هستند و فقط10% هستند که فقط برای خانواده هستند و به فقط خانوادتمرکز و توجه دارند .
گفتم :واقعااااا!
و جالب این که وقتی این آمار رو خدمت یه روانشناس ارائه دادم فرمودند :خیالت رو راحت کنم که هیچ تضمینی برای هممون 10%هم نیست و احتمال خطای آنها هم هست .
گاهی سایه یه ترس زندگی روی زندگی ما می افته .اینکه یه عمر با این ترس زندگی کنیم و در حالت آماده باش باشیم که مبادا یه خانم زندگی من رو خراب کنه آسیبش خیلی بیشتر از اون هستش که این زندگی به یکباره و امروز خراب بشه .احتمال لغزش و خطا برا آقایونی که قبل از ازدواج با خانمی ارتباط نداشتن هم هست .چه برسه به اینکه یه خانمی با این پیش فرض که این آقا با یه خانم در ارتباط هست و هر لحظه این خانم دنبال مدرک و سند برای اثبات اون باشه .
مثالی بزنم :
4 نفر در زندان بودند که روزی ماموران آمدند و گفتند شما 4نفر فردا اعدام خواهید شد .اولی همون موقع 4چرخش هوا رفت و فاتحه . دومی داد و فریاد و این درو اون در . این قدر خودش رو به میله ها زد و زخمی کرد که از حال رفت . سومی اضطراب و دعا و ثنا و...چهارمی رفت وگرفت خوابید .بهش گفتند تو چرا این قدر راحتی ؟گفت :اگر بنا باشه بمیرم خب فردا می میرم برای چی امروز خودم رو هلاک کنم ؟
به هر حال ترس, تجسس و جست و جو هیچ زندگی رو نجات نداده .مهم مواضع و اقدامات و تصمیم گیری هایی هست که به وقت و به موقع برای یکبار و همیشه گرفته می شه
[/size]
-
RE: تلاش من برای حفظ زندگیم و تردید همسرم
خیلی ممنون ستاره عزیز به حرفاتون فکر میکنم خیلی منطقی بود میدونم که مارپل بازیام کار غلطی بوده. حتما فکر میکنم. برام دعا
کنید.:323::323::72::72::72:
-
RE: تلاش من برای حفظ زندگیم و تردید همسرم
سلام ستاره عزیز من تو این یک هفته خیلی به حرفاتون فکر کردم بیشتر از صد بار نوشته هاتونو خوندم خیلی بهم کمک کرد یعنی تونستم افکار به هم ریخته تو ذهنم رو دسته بندی کنم شما راست میگین من اول باید تکلیفم رو با خودم روشن کنم بعد تصمیمی قاطعانه یکبار برای همیشه بگیرم. من تصمیم گرفتم گذشته هارو فراموش کنم واقعا این تصمیم رو گرفتم میخوام آرامشمو درباره احیا کنم. من خودم آرامش رو از خودم گرفتم با تجسس هام. تمام هدفم الان ساخت دوباره زندگیم و جبران اشتباهمه .(چون میدونم مقصرم) من وقتی مچ همسرم رو میگرفتم تا یه هفته دعوای شدید و بعدم تا یک ماه بدخلقی میکردم عصبی میشدم و دست خودم نبود. من فقط دارم از موضع خودم جریان رو بررسی میکنم الان یه هفته است که به افکار منفی اجازه ورود ندادم ولی هنوز خیلی زمان نیازه تا خودمو اصلاح کنم بارها همسرم گوشیشو پیش من گذاشت و رفت اما اصلا بهش دست نزدم. البته باید بگم رفتار همسرم هم تغییراتی کرده. حالا میخوام بشینم رک و پوست کنده با همسرم صحبت کنم و بهش بگم که من چه تصمیمی دارم و بنای رابطه رو بذارم رو اعتماد صددرصد یک ماه هم از هم دور باشیم و فکر کنیم اما بعد از این یک ماه باید کاملا پاکسازی شده برگرده(همون چیزی که خودش از من میخواست،زمان برای پاکسازی) و زندگی جدیدی رو شروع کنیم. شاید اول یه مقدار رویایی به نظر برسه ولی من میخوام این آخرین کاررو هم واسه زندگیم بکنم همسرم به کمک من نیاز داره اون همیشه نیاز داره یکی هولش بده به جلو. البته باید بگم ترسی از اینکه یک ماه تنهاش بذارم ندارم و میدونم جای نگرانی نیست و میخام همسرم رو رها کنم این یک ماه به خودمم کمک میکنه تا هم بیشتر فکر کنم و هم خودمو تو تصمیمی که گرفتم یه محکی بزنم. نمیدونم آیا تصمیمم درسته؟ لطفا راهنماییم کنین.
-
RE: تلاش من برای حفظ زندگیم و تردید همسرم
سلام سالی عزیز :72:
حساسیت و تیزی خانمونه در وجود همه ی ما خانم ها به طور طبیعی وجود داره این حس انحصار طلبی در وجود ما گذاشته شده .اگر این حس ها کنترل بشه یعنی به صورت عقلانی کنترل بشه نه تنها آسیب رسان نیست بلکه بسیار مفید وموثر هست .(یعنی نفس وجود این حس ها خیلی هم بد نیست )ولی اگر از حد اعتدال خارج بشه خود مضر و آسیب رسان زندگی خواهد شد وچه بسا زندگی را سخت و طاقت فرسا برای هر دو طرف می نماید .حس انحصار طلبی به صورت معقول و طبیعی باعث میشه که اجازه ندیدیم و نپذیریم شوهرانمون یا پسرانمون هرروز با یه خانم باشن و....
سالی عزیز خوب توجه کن !.
گاهی یه سرما خوردگی اگر به وقت مناسب رسیدگی و درمان نشه تبدیل میشه به روماتیسم قلبی .
پس تاکید می کنم حتما با یک مشاور مجرب در ارتباط باش مراقب باش این حس هایی که تو با اونها مواجه هستی به طور موقت به عقب زده نشه خدایی نکرده خوددرمانی ویا دوره ی درمان ناقص رو نداشته باشی .حتما به طور ریشه ای و اساسی حل بشه برای هر دو تون هم شما و هم همسرتون تاکید می کنم حل بشه نه اینکه خدایی نکرده با صحبت هایی که کردم صورت مسئله تو پاک کنی .
نقل قول:
حالا میخوام بشینم رک و پوست کنده با همسرم صحبت کنم و بهش بگم که من چه تصمیمی دارم و بنای رابطه رو بذارم رو اعتماد صددرصد یک ماه هم از هم دور باشیم و فکر کنیم اما بعد از این یک ماه باید کاملا پاکسازی شده برگرده(همون چیزی که خودش از من میخواست،زمان برای پاکسازی) و زندگی جدیدی رو شروع کنیم.
من به شخصه با دوری و جدایی یک ماه موافق نیستم .به جای اجتناب و دوری می تونید با کمک یه مشاور مجرب مسائل رو واکاوی بررسی و برنامه ریزی کنید برای حل اختلافات باید صحبت کرد .صحبت و صحبت و صحبت ... به طریقه ی درست . متاسفانه اکثر خانواده های ما یا صحبت نمی کنند یا وقتی صحبت می کنند پراشتباه وغلط.
]
دخترم از حالا تمرین کنید برای حل مشکلاتتون قهر و دوری نباشه خود دوری و فاصله فیزیکی دلها تون رو از هم دور می کنه گاهی اوقات برای لحظاتی کوتاه اون هم حین عصبانیت و رنجش, سکوت خلاق لازمه نه سکوت و قهر منفعلانه یا مخرب
در مورد مسائل و ناراحتی ها خواسته ها و نخواسته ها با هم صحبت کنید درست و بموقع با هم صحبت کنید حتما راههای خیلی بهتری هست که با کمک هم می تونید به اونها برسید مطمئن باش وقتی با هم و دوستانه و با همراهی و همدلی به این مسائل بپردازید خیلی بهتر می تونید اونها رو حل کنید تا تنهایی! چون یه دست صدا نداره !و همچنین هم یه طرفه به قاضی نباید رفت!پس دوتایی با هم صحبت کنید بررسی کنید به نتیجه برسید و تصمیم بگیرید .اگر مسئله ای هم سخت و پیچیده بود و نتونستید به نتیجه برسید حتما با یه نفر اهل فن و متخصص درمیون بگذارید
نقل قول:
همسرم به کمک من نیاز داره اون همیشه نیاز داره
پس چرا می خواهی تنهاش بگذاری ؟؟؟
نقل قول:
البته باید بگم ترسی از اینکه یک ماه تنهاش بذارم ندارم و میدونم جای نگرانی نیست و میخام همسرم رو رها کنم
سالی جان ! نه حساسیت افراطی, نه رهایی و تنهایی!!!
اولی باعث میشه شوهرت خودش رو محصور وتحت کنترل ببینه و دومی ممکنه فکر کنه طرد شده و......
-
RE: تلاش من برای حفظ زندگیم و تردید همسرم
سلام خیلی ممنونم که تاپیک منو دنبال میکنید. اتفاقا حدودا 20 روز پیش مشاوره حضوری داشتم و یکشنبه هم وقت دارم و همون روز هم خانم مشاور راجع به تجسس هام و اشتباهاتم و همچنین کمک به فراموشی و اصلاح رابطه ام با همسرم باهام صحبت کرد آما چون جلسه اول بود بیشتر من حرف زدم و راهکاری فعلا به طور واضح نگرفتم اما یکشنبه دوباره وقت مشاوره دارم اما کمی دودل بودم برای رفتن که با تاکید شما تصمیم گرفتم حتما ادامه بدم. راستش خودم هم هنوز از خودم مطمئن نیستم برای فراموشی و کنترل صحیح احساساتم اما اینو میدونم که رفتار همسرم بسیار مؤثره در آرامش من البته باید بگم این تصمیم یعنی از بین بردن بدبینی مو از 6 ماه پیش داشتم و تلاشهایی هم کردم اما تلاشم روند سینوسی داشت. به همین خاطر به نتیجه نرسیدم میدونم که اگر بخوام توانایی تغییر رو دارم البته با کمک همسرم.
کاملا به این موضوع واقفم و این تجربه تلخ رو یکبار داشتم و میدونم که نباید چشمم رو بر روی واقعیت ببندم.علائمی میبینم که فکر میکنم با تلاش خودم در کنار شناختی که از روحیه همسرم دارم و دیگه مثل گذشته خام نیستم و در کنار علاقه ای که همسرم به من پیدا کرده میشه موفق بود.
با همسرم از باب محبت و کاملا عاشقانه صحبت کردم نه با قهر و ناراحتی موضوع یک ماه فاصله برای راحت تر فکر کردن و تصمیم گرفتن رو مطرح کردم اما قبول نکرد و گفت طاقت دوری رو نداره. فعلا من هم سکوت کردم. هدف من از این فاصله رها کردنش نیست اتفاقا میخام که احساس آزادی داشته باشه و خودش دوباره به سمتم بیاد و دلیل دیگه اینه که فکر میکنم چون همیشه در کنارش بودم شاید نبودم برای مدتی ارزش حضورم رو براش روشن کنه... نمیدونم شاید کاملا در اشتباهم... باید بگم ما تو این یک ماه اخیر رابطه گرم و عشقولانه ای داشتیم فکر میکنم شاید به خاطر تغییر رفتار منه این اواخر بیشتر از قبل احساساتم رو باهاش در میون میذاشتم. وبهش بیشتر ابراز محبت میکردم و آرومتر بودم و کمتر باهاش تماس میگرفتم تا خودش باهام تماس بگیره.
همسرم حاضر نیست راجع به گذشته حرفی بزنه اصلا خوشش نمیاد راجع به این موضوع بی پرده باهام صحبت کنه و میدونم به هیچ وجه راجع به این موضوع با من حرف نمیزنه و قضیه اون دختر رو منتفی میدونه. مشکل دیگه ام اینکه با مشاور رفتن خیلی موافق نیست یعنی شاید بتونم راضیش کنم. اما پیگیری نداره.
منتظر راهنمایی های بعدیتون هستم. باز هن متشکرم.
-
RE: تلاش من برای حفظ زندگیم و تردید همسرم
نقل قول:
نوشته اصلی توسط sali1987
با همسرم از باب محبت و کاملا عاشقانه صحبت کردم نه با قهر و ناراحتی موضوع یک ماه فاصله برای راحت تر فکر کردن و تصمیم گرفتن رو مطرح کردم اما قبول نکرد و گفت طاقت دوری رو نداره. فعلا من هم سکوت کردم. هدف من از این فاصله رها کردنش نیست اتفاقا میخام که احساس آزادی داشته باشه و خودش دوباره به سمتم بیاد و دلیل دیگه اینه که فکر میکنم چون همیشه در کنارش بودم شاید نبودم برای مدتی ارزش حضورم رو براش روشن کنه... نمیدونم شاید کاملا در اشتباهم... ؟
با سلام و احترام
بله کاملا در اشتباهی :305:
-
RE: تلاش من برای حفظ زندگیم و تردید همسرم
سلام
آقای مدیر همدردی
ممنون از اینکه نظرتونو برام نوشتین :72: حتما به هشدارتون فکر میکنم.
مبخوام کارایی که برای تغییر فکر ورفتار خودم رو در پیش گرفتم براتون بنویسم تا اگه اشتباهی هست یا پیشنهاد بهتری دارید برام بنویسید. اول اینکه دارم سعی میکنم جلوی ورود افکار منفی رو بگیرم مثلا وقتی زنگ میزنم شوهرم جواب نمیده یا خاموشه بلا فاصله این فکر میاد که کجاست؟ نکنه با کسی بیرونه؟ نکنه با کسی هست که نمیتونه با من حرف بزنه؟ و ..... حالم بد میشه خیلی بد شروع میکنم دوباره و دوباره و دوباره زنگ زدن هزارتا فکر ناجور میاد تو ذهنم. الان دارم سعی میکنم بی خیال میشم میرم سراغ یه کاری به خودم میگم بهم قول داده و قسم خورده پس بهم خیانت نمی کنه و یه نفس عمیق میکشم. بعدخودش میزنگه و میگه دستش بند بوده یا با کسی صحبت میکرده و میبینم که نگرانیم بیهوده بوده جدیدا سعی میکنم زیاد بهش زنگ نزنم قبلا بیشتر تماسهام حالت چک کردن داشت که ببینم کجاست؟ جواب میده یا نه؟ و... به خاطر همین چون کارشم آزاده و خیلی وقتام سرش شلوغه نمی تونست بهم جواب بده منم دیوونه میشدم الان که کمتر زنگ میزنم خودش باهام تماس میگیره و اینطوری حس بهتری دارم و میبینم که توجه اش بهم بیشتره. جدیدا بیشتر بهش اس میدم و از علاقه ام باهاش تو اس صحبت میکنم خیلی جواب اس نمیده اگه از بعضی از حرفاش ناراحت میشم تو اس خیلی احساسی بهش میگم. جدیدا هم معذرت خواهی میکنه کاری که قبلا کم میکرد. تازگی ها زنگ خور گوشیش کمه و این منو آرومتر میکنه قبلا خیلی رو گوشیش فوکوس بودم اس چند تا داشته؟ زنگ خور چند تا داره؟ زنگ میخوره جواب نمیده؟و.... اما حالا یه مقدار رفتار خودشم تغییر کرده اگه زنگ بخوره جواب نده میگه مثلا پسر داییم بود یا فلان دوستمه و... منم حرفشو باور میکنم واقعا باور میکنم در هر صورت رفتار شوهرم خیلی مؤثره. البته باید بگم هنوز یه ته مونده هایی از بدبینی توم هست بعد از چند وقت حل میشه؟ میترسم مثل حرف ستاره عزیز موقت باشه و دوباره بعدا بیان سراغم.
اما مشکلم اینه که الان اصلا فکر عروسی نیست البته من برای عروسی هیچ عجله ای ندارم می خوام اول مشکلمون حل بشه بعدا اما از این موضوع که خیلی بیخیاله ناراحتم میگه زوده میخواد همینطور نامزدی طی بشه از اون طرف هم منو تو فشار میذاره که مثلا شب بیا خونمون منم هم خودم خیلی خجالت میکشم چون دو تا برادر جوون تو خونه داره هم مامانم شدیدا مخالفه و سر همین موضوع دعوامون میشه میگه تو به حرف من اهمیت نمیدی منو دوست نداری و...
مشکل دیگه ای هم که منو خیلی ناراحت میکنه اینه که گاهی وقتا حرف جدایی میزنه میگه من فکر جدایی نیستم اما دچار تردیدم نمیدونم یعنی چی؟ من کیگم بیا جدا شیم هیچ اجباری نیست میگه نه نمیتونم اما خودش یه هفته بعد شوخی جدی حرف مهریه و جدایی رو میاره وسط بعدم میگه شوخی کردم!!!!!
-
RE: تلاش من برای حفظ زندگیم و تردید همسرم
با سلام به همه :72::72::72:
من همچنان منتظر راهنماییهاتون هستم.
-
RE: تلاش من برای حفظ زندگیم و تردید همسرم
سلام عزیزم امیدوام که مشکلت حل شده باشه
مشکل تو سستی همسرت و دیدگاهش نسبت به زندگیه
ایشون چون شما رو راحت و بصورت سنتی بدست اوردن و سختی نکشیدن الان به خودشون و علاقشون شک دارن وگرنه دوستت داره
شما باید بیشتر بهش محبت کنید البته مادری کردن و محبت بیجا نباشه منطقی و عاشقانه باشید ولی زیاد تو دست و پاش نباشید بذارید خودش تماس بگیره به هیچ عنوان چکش نکنید
فعلا حرفی از عروسی نزنید و برنامه ای هم نریزید تا تصمیم قطعیشو بگیره
درمورد ناراحتی شما هم میتونید بجای بحث کردن راحت بهش بگید که بخاطر داداشات راحت نیستم اگه امکانش هست هروقت خواستید درکنارهم باشید تو خونه شما (خونه مادرتون) شب رو در کنار هم بگذرونید تا هم شما راحت باشید هم برای همسرتون سوتفاهمی پیش نیاد (گاهی همین موضوعات به ظاهر کوچک ضمینه ساز اشتباهات بزرگه):305:
اگه میتونید یه جوری که همسرتون متوجه نشه بطور غیر مستقیم یه گوشزدی به شوهر اون خانم بکنید البته ناشناس
-
RE: تلاش من برای حفظ زندگیم و تردید همسرم
سلام دوست عزیزم راستش رو بخوای خیلی حال خوبی ندارم یعنی خیلی حالم و رفتارم نوسان داره یه مدتی ریلکس میشم و رو رفتارام کنترل دارم و یه چند روزی ام مثل دیوونه ها همش بهش گیر میدم مثلا همین دو شب پیش باهاش الکی یه دعوای حسابی کردم دلم میخواست فقط خودمو خالی کنم البته خیلی ام الکی نبود پنج شنبه جمعه خواهرم بدجور مریض بود و باید تو خونه می موندم و مراقبش میبودم به خاطر همینم نمیتونستم با شوهرم برم بیرون اونم از دیروزش گفته بود شاید با دوستاش برن خونه یکیشون منم چون خودم شرایط بیرون رفتن باهاشو نداشتم بهش گیر ندادم و چند روزی ام پکر بود گفتم بره حال و هواش عوض شه خلاصه بی خبر رفت اونم با گوشی خاموش از پنجشنبه شب تا شنبه صبح خاموش بود داشتم از فکر وخیال سکته میکردم مردم و زنده شدم میدونستم کجاست اما یک دقیقه ام فکر وخیال رهام نمیکرد.... تا اینکه شنبه صبح زنگیدم و اومد پیشم و منم عصبانی اما خیلی کنترل کردم اما دید داغونم شروع کرد معذرت خواهی و ببخشید اونجا رو کوه بودیم و آنتن نداشتیم و برق نبود و... منم فقط گفتم میدونی بی خبر باشم حالم بد میشه دیگه تکرار نکن و تموم شد اما انگار خالی نشده بودم شب که اومد بریم بیرون از در خونمون شروع کردم دعوا و ووووووووو چه حرفایی که نزدم از ولت میکنم میرم و ......... بدبختت میکنم و............. میدونستم دارم اشتباه میکنم اما میگفتم..... این بدبینی دست از سرم بر نمیداره دارم داغون میشم... همش میخام یه دلیلی و مدرکی گیر بیارم به خدا خودم میخوام تغییر کنم اما خیلی نوسانی ام آخرش اون شب با مهربونی اون و کوتاه اومدن خودم به خیر شد اما میفهمم رو همسرم تاثیر منفی داره یعنی هر چی بافتم و رشته میکنم. بهم گفت تو بدبین شدی و نمیتونی درست شی:302::302::302: از فرداش خیلی باهام مهربونتر شد دلم آرامش میخواد فقط وقتایی که کنارمه آرامش دارم
فعلا پروِژه عروسی مسکوته با مامانم رفتم مشاوره و باهاشون کلی صحبت کرد و ایشونم قانع شدن که فعلا سکوت کنیم یه مقدار از فشار خانواده خیالم راحت شده. برا این ترسا باید راه حل پیدا کنم. 25 مهر دوباره وقت مشاوره دارم هزینه اش برام سنگینه اما باید برم.
در مورد خونشون رفتن هم همین حرفارو با زبون نرم بهش میگم اما چون خیلی احساساتی اصلا گوشش به این حرفا بدهکار نیست و منم یکی در میون با کلک میپیچونم اما بعضی شبهام میرم پیشش. اگه نرم روش خیلی تاثیر منفی میذاره.... قبلا میومدیم خونه ما اما از عید یه مقدار رابطه اش با مامانم تیره است و رفت و آمد نمیکنیم......البته وقتایی که من خونه تنهام میاد.
یه موضوعی که میخواستم با کارشناسلی تالار در میون بذارم این بود که همسرم به صورت دوره ای مثلا سه هفته یکبار یا ماهی یکبار میره تو یه حالتی مثلا میره تو لاک کمتر زنگ میزنه و کمتر شوخی میکنه و کمتر میگه بریم بیرون اینجور مواقع نگران میشم سعی میکنم باهاش حرف بزنم اما جواب درست و حسابی نمیده........ دلیل چی میتونه باشه؟
-
RE: تلاش من برای حفظ زندگیم و تردید همسرم
سلام عزیزم حتما به هرصورتی که هست پیش مشاورر برو و خیلی جدی این موضوع رو هم مطرح کن شک و تردید باعث این مشکلاتت شده و چون همسرت میدونه که خودش مقصربوده کوتاه میاد ولی حواست باشه که صبر مردا کمتر از زنها هست و درمورد اینکه گفتی میپیچونی واقعا اشتباهه مشکل خیلی از خانمها همینه ولی امکان داره دلیل بعضی رفتاراش همین باشه (اگه مرد تو خونه توسط زنش سیر نشه بیرون از خونه دنبال ساندویج میگرده تا خودشو اشباع کنه) خیلی حواست باشه هیچ مشکل خاصی هم نداره که بری خونه اونا خانواده اش درک میکنن که شما زن و شوهری.
تو اینترنت سرچ کن راجعبه عصبانیتات و عدم توانایی کنترل خودت مطالب مفیدی بدست میاری (چون زیاده نمیشه اینجا برات بذازم)
سعی کن تمرکزت رو از اون برداری و بیشتر به خودت اهمیت بدی
خودتو تو مطلبای خوشکل تالار سرگرم کن آروم بشی:46::72:
-
RE: تلاش من برای حفظ زندگیم و تردید همسرم
سلام بچه ها امروز به همسرم اس دادم که اگه یه روزی از پیشم رفتی بدون که قلبمو از تو سینه ام کندی و با خودت بردی بعدش من میشم آدمی که قلبی نداره... این اس جواب سوالی بود که پریشب ازم پرسیده بود (اگه برم چکار میکنی؟) بعد از یکی دو ساعت جوابمو داد که: به نظر تو من با این حرفایی که میشنوم میتونم تصمیم بگیرم؟ خدا کمکم کنه...
خیلی از این حرفش ناراحت شدم و بهش گفتم که دیگه لال میشم و همه عشق و احساسم رو تو خودم خفه میکنم تا نکنه شوهرم تصمیم گیریش دچار مشکل بشه. خیلی دلم شکسته من همسرم رو خیلی دوست دارم و علاقه ام رو دریغ نمیکنم و با اخلاص دارم محبتم رو به ژاش میریزم اونوقت باید بشینم تا آقا ناراحت شه که براش اس عشقولانه دادم وقتی دید ناراحتم زنگیده و کلی قربون صدقه رفتهو... یعنی چی؟ من نمیفهمم!!!!!!!!!! بعد میگه یه سوال بپرسم میگم بپرس میگه تو واقعا میگی منو دوست داری عاشقمی راست میگی؟؟؟؟:163: واقعا نمیدونستم باید چی جوابشو بدم... خیلی جالبه همسرت عشقتو باور نداشته باشه!!!! من دیگه نمیدونم باید براش چکار کنم تا عشقمو بهش ثابت کنم. منتی نیست اما من کاری در حق عشقم کردم که کمتر زنی میکنه من دارم با خودم میجنگم تا گذشته تلخمو فراموش کنم اونوقت همسرم تازه به من شک داره... با یه اس خیلی راحت همه چیو میبره زیر سوال . فکر میکنه من دارم براش فیلم بازی میکنم که دوستت دارم اگرم نخوام بهش محبت زبونی بکنم فکر میکنه بهش سردم خیلی خسته و ناامیدم. نمیدونم اشکال کارم کجاست؟
-
RE: تلاش من برای حفظ زندگیم و تردید همسرم
دوستان کمک نمی کنید.؟؟:325:
چرا همسرم علاقه ام رو باور نمیکنه؟؟؟
-
RE: تلاش من برای حفظ زندگیم و تردید همسرم
همسرت باخودش درگیر شما به خودت نگیر اگه هرسوالی پرسید بدون اینکه حساسیتی نشون بدی یا ناراحت بشی میتونی خیلی با احساس و منطقی بهش جواب بدی
تو که به خودت شک نداری اون شک داره خودش هم با مشکل خودش کنار میاد و نیاز به ناراحتی و دلسوزی تو نداره
صبر داشته باش:72:
-
RE: تلاش من برای حفظ زندگیم و تردید همسرم
سلام نیلوفرجان ممنونم که به تاپیکم سر میزنی:72: جالبه که تو به من میگی صبور باش و من به تو نصیحت میکنم صبور باش:311: خدا به هردومون کمک کنه:311:
میدونم باید صبور باشم اما بعد ازمدتی که براش انرژی میذارم با یه اس ... واقعا دلگیر میشم واقعا شرایط و دوریم از همسرم داره اذیتم میکنه. فکر میکنم این اواخر تو محبت کردنم زیاده روی کردم که این حرفو زده؟!!!!!!!!
-
RE: تلاش من برای حفظ زندگیم و تردید همسرم
عزیزم صبوری یعنی قضاوتتو بذار کنار همه چی رو بده دست خدا
وقتی اینکار رو کردی عذاب انتظار رو نمیکشی و هر وقت که لازم بود خدا شرایط رو بروفق مرادتو رقم میزنه
ولی گاهی اوقات هم پیش میاد که ما فکرمیکنیم که حدا یادش رفته ما هستیم یا خدا داره برامون بدبیاری درست مییکنه اما غافل از این هستیم که خدا هیچوقت برای بنده اش بد نمیخواد و گاهی اوقات این بد آوردنا (البته در نظرما بدبیاریه) بهترین تقدیر برای ماست و ما در حدی نیستیم که از حکمت خدا سر دربیاریم پس به هم صبوری رو پییشنهاد میکنیم تا به آرامش برسیم
:72:
-
RE: تلاش من برای حفظ زندگیم و تردید همسرم
سلام دوست عزیزم
اعتراف سختی هستش اما من هم یک بار تو زندگیم اسیر همچین زنایی شدم اون دختر اینقدر عجیب حرف می زد وباهات صمیمی می شد که از خودت بی خود می شدی اگه بهش اجازه می دادی هر روز روزی چند بار بهت زنگ می زد ومجبورت میکرد روزی چند بار هم تو زنگ بزنی اینقدر با سیاست حرف میزد که فکر کنم نه تنها من و شوهر شما بلکه بیشتر مردای عالم جلوش کم می آوردند همیشه تو حرفاش میگفت من نمیخوام مزاحم زندگیت بشم ولی چیکار کنم تو کل آدمایی که میشناسنم هیشکی برام مثل تو نمیشه و...... بگذریم
پیشنهاد من به شما این هست که با جدایی چند روزه شاید کار بدتر هم بشه پس همیشه با همسرتون باشین و مطمعن باشین مشاور درست گفته،اگه شما با این همه توانایی و دقتی که دارین بخوایین زندگیتون رو بسازین می تونین از همسرتون بهترین یار و مونس و پشتیبان رو برای آرامشتون بسازین
این که شما و همسرتون با هم رابطه کامل دارین یه برگ برندست تو دست شما برای تسخیر کامل فکر ور ذهن همسرتون سعی کنین با تمام وجود دوستش داشته باشین و به تمام جزییات سکستون دقت کنید.
امید وارم با یاری همدردی های عزیز به زندگیتون آرامش برگرده و انشالا همه رو تو عروسیتون دعوت کنین