-
چجوری طاقت بیارم فقدان همچنین عزیزی رو؟
دوستای همدردی سلام
روی دلم یه کوه غصه اس.. نامزدیم چن ماهه بهم خورده و دیگه امید زندگی ندارم چون ما عاشق بودیم و مدتها واسه رسیدن بهم صبوری کردیم اما چند ماه قبل مادر شوهرم چون آدم بسیار مادی هست و خودش کسی رو زیر نظر داشت همه چی رو بهم زد و تا مرز سکته و رفتارای بسیار تخریبی دست زد تا اینکه عشقم مجبور شد تو 1 رقابت نابرابر به خاطر مادرش بکشه کنار.. الیته اون ازدواج نکرد چون واسه آدم جایگزین کردن یه عشق محال ممکنه...
من به ظاهر دارم کار و زندگی می کنم اما هیچ انگیزه ای واسه زندگی ندارم و فقط نیایش آرومم می کنه.. چندتا خواستگار هم اومدن خونمون به اصرار خانوادم اما من قصدم صرفا شوهر کردن نیست و قلبم پیش عشقم جا مونده..تا قلبم پیش اونه .وضع اون هم از من بدتره اما واسه اینکه مادرش جار و جنجال تو محل زندگیم و کارم راه نندازه و دوباره سکته نکنه ارتباطمون تقریبا قطعه اما چون دوستی مشترک دارم از اون حالشو می پرسم...
مادرش هیچ دلیلی واسه مخالفتش نداره
همه راهها رو رفتیم .... صحبت با پدرش .... با فامیل ... با مشاورین مرکز پویا ... و الان فقط می خوام صبر کنم... من یه شرکت دارم و میتونم بدون ازدواج بقیه زندگیمو بگذرونم چون معتقدم ازدواج رو آدم فقط باید با مردی که به رویاهاش پر و بال میده بکنه و عشق من ، من رو صاحب همه چی کرد... باعث شد درس بخونم ... شرکت بزنم و همه جوره کاملم کرد..
بهم بگید چجوری طاقت بیارم فقدان همچنین عزیزی رو؟؟؟؟؟؟؟؟؟
راستی بهار الان 26 سالشه و عشقش 30 سالشه
-
RE: چجوری طاقت بیارم فقدان همچنین عزیزی رو؟
بهار جان واقعا از خوندن مطلبت بغض كردم خيلي سخته من نميتونم بگم دركت ميكنم.دعا ميكنم بهم برسيد.ولي شما هم سعي كن بيشتر از خودت بگب يعني مادر شوهره انقدر مريضه كه نخواد پسرش خوشبخت شه؟يخورده بيشتر از جزئيات بگو تا شايد بقيه بتونن كمكت كنن
-
RE: چجوری طاقت بیارم فقدان همچنین عزیزی رو؟
نقل قول:
نوشته اصلی توسط مريم صوفي
بهار جان واقعا از خوندن مطلبت بغض كردم خيلي سخته من نميتونم بگم دركت ميكنم.دعا ميكنم بهم برسيد.ولي شما هم سعي كن بيشتر از خودت بگب يعني مادر شوهره انقدر مريضه كه نخواد پسرش خوشبخت شه؟يخورده بيشتر از جزئيات بگو تا شايد بقيه بتونن كمكت كنن
ممنونم از همدردیت مریم جان ... من دختر بی منطقی نیستم و فقط خودمو به خدا سپردم..
اما مادر شوهرم واقعا مریضه... واقعا حاضره پسرشو بدبخت کن... همین الان مگه نکرده؟؟؟
پسرشم واسه اینکه انتخابای مادرش خیلی عامیه هرگز تن به ازدواج نمیده...
ما هر 2 داریم فقط زندگی رو تحمل می کنیم...
شاید اگه شرکت رو به یه جایی برسونم و وضعمون خیلی خوب شه با کمال میل موافقت کنه
چون آدم بسیار مادی نگریه
ما حتی واسه دوران کهنسالیمونم برنامه ریزی کرده بودیم... اما امان از تقدیر!!!
-
RE: چجوری طاقت بیارم فقدان همچنین عزیزی رو؟
بهار جان سلام
میشه بیشترراجع به علت مخالفت مادرش باازدواج تون بگی
همچنین راجع به نحوه آ شنایی تون و ...
-
RE: چجوری طاقت بیارم فقدان همچنین عزیزی رو؟
عزیزم اگه واقعا به هم علاقه دارید بهتره صبور باشید تا اون آقا رو فراموش نکردی بهتره ازدواج نکنی البته عشق رو نمیشه فراموش کرد فقط باید به نقطه ای برسی که بدونی با فرد جدید هم میتونی خوشبخت بشی و دوسش داشته باشی
وضیعت خانوادگیشون از نظر مالی بهتر از شماست؟
سعی کن دیگه سراغش رو نگیری اینجوری نمیتونی با واقعیت کنار بیای
به زندگیت برس با کار خودتو مشغول کن به تفریحتم برس که روحیت بهتر بشه
سعی کن رویا پردازی نکنی و واقیعت رو بپذیری که ضربه روحی نخوری:72:
-
RE: چجوری طاقت بیارم فقدان همچنین عزیزی رو؟
سلام دوست عزیز:72:
تنها حرفی که می تونم بهت بگم اینه که به ازدواج و برگشت این اقا هیچ امیدی نداشته باش.این جوری دو بار ضربه نمی خوری..
زندگی همه ادما پر از نشیب و فرازه. گاهی سختی و گاهی ارامش. پس به خدا توکل کن مطمئن باش روزای خوشی هم خواهد امد.
الان شاید خیلی سخت باشه اما شاید در اینده ازاین اتفاق خوشحال باشی. مطمئن باش خدا برای بنده هاش بد نمی خواد. پس اتفاق زندگی شما هم حتما خیری توش هست. فقط کامل ازش قطع امید کن که اگه بر نگشت بیشتر از این اذیت نشی.
موفق باشی:72:
-
RE: چجوری طاقت بیارم فقدان همچنین عزیزی رو؟
بهار جان سلام
چرا کسی نیست راه حلی اساسی واسه این مشکل پیدا کنه الان این مشکل بزرگ جامعه ما شده و تنها جوابی که من از همه مشاورها حتی بعضا تو همین تالار هم خوندم اینه که اگه پسره واقعا میخواست ... مصلحت الهی نبود که ... واقعا مادر که میگن بهشت زیر پاش هستش اینه
البته ماجرای من عکس ماجرای تو بود یعنی این من بودم که نامزدم رو به پله موفقیت رسوندم اونم گفته من تا عمر دارم ازدواج نمیکنم یعنی دقیقا عین ماجرای تو و نتیجه هم که مشخص صبح که از خواب پا میشم نقاب به صورت میزنم تا شب بشه نقاب و از صورتم بردارم و خالصانه بشینم رو سجاده ام الان سه ماه و نیمه کار من شده صبر کردن.:316:
شرمنده دلم پر بود بهار جان عزیز فکر میکنی ارتباطی که دورادور با پسره داری و از احوالاتش باخبر میشی به صلاح هستش بیا یه کم واقع بین باشیم من اینطوری فکر میکنم این خدای ما که اینقدر بزرگه نمیتونست جلوی اینها رو بگیره؛ میتونست فدات شم اینطور میتونیم استنباط کنیم یا مصلحت الهی در کار بودش چون به ناآگاه ما فقط خداست که آگاهه یا چیزی که اون دیر میخواد و الان صلاح نمیدونه ما زود میخوایم یعنی شاید صلاح خدا تو این امر هستش ولی الان وقتش نیست و یا اینکه امتحان الهی بودش در امر ازدواج که میشه گفت مادره حق رو ناحق کرده و دنیا دار مکافات هستش چیزی که سودی به حال من و تو ندارد من یکی که حاضر نیستم ثانیه ای از دردام و دشمنم تحمل کنه چه برسه به مادر و خواهر نامزدم، پس اگه اینطور که میگی چند ماه گذشته و هنوز خبری نیست پس بهتره اصلا دنبال قضیه رو نگیری درسته سخته چون خودمم نمیتونم ولی باید بتونی زندگی تموم نشده به خودت فکر کن هنوز فردایی هست پس باید ادامه بدی صبر داشته باش امید داشته باش و بخدا توکل کن
-
RE: چجوری طاقت بیارم فقدان همچنین عزیزی رو؟
نقل قول:
نوشته اصلی توسط robi
چرا کسی نیست راه حلی اساسی واسه این مشکل پیدا کنه الان این مشکل بزرگ جامعه ما شده و تنها جوابی که من از همه مشاورها حتی بعضا تو همین تالار هم خوندم اینه که اگه پسره واقعا میخواست ... مصلحت الهی نبود که ... واقعا مادر که میگن بهشت زیر پاش هستش اینه
دوست عزیز
ما همه چیز رو نصف ونیمه یاد می گیریم و به کار می بریم
اون زمانها رسم بود خانواده ها انتخاب کنند و دختر و پسر هم قبول می کردند و خوب یا بعد یک عمر دونفر با هم زندگی می کردند.
الان با پیشرفت علم و تکنولوِژی و ابزارهای مختلف مثل تلویزیون و اینترنت و ماهواره و دانشگاه و کتاب و.................
دخترها و پسرهمون هم تغییر کردند یک چیزایی هم از اونور یها یاد گرفتند ولی نصف و نیمه
مثلا خانواده ها یاد گرفتند بچه هاشون رو بعضی جاهها بفرستند و یا آزاد بذارند تا از بقیه عقب نمونند ولی تو ازدواج شون مثل قدیم خودشون تحکم کنند.
پسرهامون یاد گرفتند عاشق بشند و عاشق کنند ولی استقلال و اعتماد نفس مثل اونوریی ها ندارند که تصمیم آخر رو خودشون بگیرند و برای تصمیمات مهم زندگیشون نگاه می کنند به دهن خانوادشون.
دخترهمون یادگرفتند عاشق بشند و عاشق کنند ولی هنوز اون احساسات پاک و زنانه ای که از مادرانشون و نسل قبلیها شون ارث بردند با خودشون حفظ کردند و تو این مورد مثل اونو ریها نیستند که بگنند مشکلی نیست اگه این نشد فردا می رم سراغ یکی دیگه........................
-
RE: چجوری طاقت بیارم فقدان همچنین عزیزی رو؟
هر روز که این جا می خونم یه دل دیگه هم شکست واقعا متاسف می شم...تاثیرات این اتفاقات همیشه با آدم میمونه.جالب که مشاور هم بهت می گه توقع نداشته باش فراموشش کنی حتی ممکنه ازدواج کنی 2 تا بچه هم داشته باشی ولی گاهی یادش بیوفتی جالب که بهت می گه هیچ کس جاشو واست نمی گیره و سعی هم نکن دیگران و با اون مقایسه کنی چون این اتفاق که انقدر عاشق کسی باشی تو زندگی آدم فقط یه بار می افته.طبیعیه فراموش نشه.
فقط می تونم بهت بگم مدت زیادی صبر نکن این انتظار آدم و فرسوده می کنه چشم بهم می ذاری می بینی بهترین سالهای جوانیت در آتش انتظار اومدن کسی گذشت.:324:
[color=#FF0000]وعده آمدن نده غصه هجر بس مرا.................بر سر آن فزون مکن غصه انتظار تو [/color]
ما زنها هر چقدر هم توی کار و ارتباطات اجتماعی پیشرفت کنیم بازهم از نظر عاطفی ضربه پذیریم البته به نظر من فقط توی بار اولی که عاشق کسی شدی چون بعدش دیگه عاشق نمی شی که بخوای ضربه بخوری.
درد دل تو درد خیلی از ما هاست .ولی زندگی جریان داره .امیدت به خدا باشه.خودت و سرگرم کن که کمتر فکر بیاد سراغت.
[color=#1E90FF]چرخ گردون گر دوروزی بر مراد ما نگشت .............دائما یکسان نباشد حال دوران غم مخور[/color]
-
RE: چجوری طاقت بیارم فقدان همچنین عزیزی رو؟
درود دوست عزیز....
کاملاا درکتون میکنم..... میدونم سخته زندگی بدون کسی که یه روزی بود... یه روزی بهمون کمک کرده.... حالا که نیست همه جا پر از خاطراتشه.... ولی خب حقیقت اینه که واقعاا دیگه نیست... نمیتونه باشه.... نمیدونم.... امیدوارم با گذشت زمان بشه با این موضوع کنار اومد.....
فقط کاش اقایون قبل از دوستی، نامزدی یا ازدواج همه ی شرایط خانوادشونو در نظر بگیرن و بعد اقدام کنند تا از این مشکلات پیش نیاد.......
-
RE: چجوری طاقت بیارم فقدان همچنین عزیزی رو؟
از همدردی همگیتون ممنونم...
tasnime_elahi عزیز راجع به مادرش چه توضیحی بدم؟ فقط یه چیز شبیه معجزه یا لطف خدا میتونه نظر اونو برگردونه
تصمیم داشتیم بدون رضایت مادرش ازدواج کنیم اما وقتی تا مرز سکته رفت پشیمون شدیم چون فکر می کنم سلامت
مادرش مهمتر از عشق ماست. از مدل راه رفتنم اول ایراد گرفت که برطرفش کردم با فیزیوتراپی اما دردش پول بود .
وضع مالیشونم مثل خودمونه اما تا هرکی میرفت طرفش واسه صحبت جار و جنجالی راه مینداخت که نگم بهتره. با
ازدواج پسر دومشونم مخالفت کرد. کلا دوست نداره پسرا خودشون انتخاب کنن وگرنه با من مشکلی نداره. هر 2 تا
پسر تصمیم دارن دیگه ازدواج نکنن. رو تصمیمشونم تاحالا موندن. ما باهم همکار بودیم بعد هم تیمیم بود تو ورزش و
بعد هم شریکم شد تو شرکت. نیمه گمشدم بود. آدم خوب کم نیست اما مثل اون دیگه واسه من نیست. آخه هر
آدمی 1 نیمه گمشده داره و بی اغراق نیمه گمشدم بود. بعد اون خواستگار کم نداشتم اما به 2 دلیل ردشون کردم
1- اصلا با وجود اخلاق خوب و موقعیت خوب هیچ کدوم معیارها و اهداف منو نداشتن و فقط دنبال یه زندگی ساده
بودن اما دید من به زندگی یه چیز روزمره و ساده نیست ، من دنبال یه همراه ، همپا و همسفرم
2- اگه با یاد اون با کس دیگه ازدواج کنم به اون آدم که باهاش ازدواج کردم خیانت کردم.
-
RE: چجوری طاقت بیارم فقدان همچنین عزیزی رو؟
بهشت زير پاي مادران هست اما نه هر مادري.
-
RE: چجوری طاقت بیارم فقدان همچنین عزیزی رو؟
Hamdam96 و Sisilli عزیز من میدونم قصد شما راهنماییه و سپاس از همدردی بسیار زیباتون اما
امید به رحمت خدا و توکل معنیش اینه که خودت رو به دستان پر مهر پروردگار بسپری تا اونطور که
صلاح می بینه مسائل رو حل کنه... آدمیزاد اگه امید به رحمت خدا نداشته باشه که نمیتونه
زندگی کنه :72: ... ارتباطم باهاش قطعه اما گاها به دلیل مسائل شرکت دوست مشترکمون
خودش میاد و ازش که حرف میزنه از حالشم میگه و کاراش رو اون دوست انجام میده الان تو
شرکت و خودش جای دیگه ای مشغوله ... من الان خودمو خیلی مشغول کردم و شبا تا 8
شرکتم و اونم تا 9 سره کارشه که کمتر وقت آزاد داشته باشیم واسه فکر ... تو جمع
دوستان و خانواده به ظاهر سرحالم و نمیذارم بفهمن... اما تنها که میشم در درونم غوغاست
درد من اینه که گاهی با خودم می گم این همه تلاش واسه چی؟ به امید کی؟ دارم به
زندگی ادامه میدم اما شوق زندگی روز به روز تو من کمتر میشه
robi عزیز وقتش که بشه همه چیز درست میشه . حتما صلاح الان در این بوده ...من که الان این
همه عاشقم اصلا فکر نمیکردم که یه روز عاشق بشم..میخوام بگم کار دنیا هیچیش معلوم نیست
و یهو میبینی خدا ورق رو کامل برمی گردونه .. مادر شوهرم چنتا دبه خریده تا پسراشو ترشی
انداخته :311: اما این تاخیر بی حکمت نیست...
Sanjab عزیز حق با شماست اما نه کامل ... اونا خیلی احترام به خانواده و مادر مثل ما ایرانیا
واسشون مهم نیست ... ما هم میتونستیم مثل اونا رفتار کنیم اما نکردیم ... میدونی مشکل
جامعه ما اینه که همه مادی نگر و ظاهربین شدن ... شرط میبندم اگه من رو ویلچر هم بودم
ولی یه ویلای 2000 متری تو دروس داشتم مادرش واسم آفتاب بالانس هم میزد :310:
سارا2 و نها 65 عزیز دقیقا همینه که میگین ... ما زنها بسیار آسیب پذیریم اما من نمیخوام
مثل بقیه بدون عشق ازدواج کنم و دچار روزمرگی... اونجوری دردسرام 10 برابر میشه
حق با لیلا موفق هست ... بهشت زیر پای مادرهاست ... بعضیها حقیقتا مادرای خوبی نیستن ... مگه میشه مادر رنج
بچش رو ببینه و عین خیالش نباشه ؟؟؟ ... طفلی مادر من خیلی غصه منو میخوره و خیلی دعام میکنه ... طفلی حق
هم داره ... ثمره زندگیش داره جلوی چشماش آب میشه ... وقتی یادش میفتم که با چه ذوق و شوقی جهیزیه منو
تهیه میکرد دلم میگیره :82:
در تنگنای حیرتم از نخوت رقیب ........... یارب مباد آنکه گدا معتبر شود !!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
-
RE: چجوری طاقت بیارم فقدان همچنین عزیزی رو؟
عزیزم برو سفر بروکلاسهای جمعی مثل ایروبیک یا یوگا ....همش هم به کار نچسب تفریح کن.بذار قشنگ ببینی که هنوزم آفتاب به همون زیبایی قبل طلوع می کنه و به همون زیبایی غروب می کنه.زندگی تموم نشده....من کاملا درکت می کنم .کفتم بعضی دردها مشترکه .
یادت باشه زندگی کتابی است پر ماجرا هرگز آنرا به خاطر یک ورقش دور نیاندازیم
-
RE: چجوری طاقت بیارم فقدان همچنین عزیزی رو؟
نقل قول:
نوشته اصلی توسط سارا2
.
یادت باشه زندگی کتابی است پر ماجرا هرگز آنرا به خاطر یک ورقش دور نیاندازیم
حق با شماست دوست عزیز .میگم که من روحیمو سعی می کنم حفظ و احیا کنم...سفر میرم
گردش میرم اما غم دلم خیلی سنگینه.ممنونم از همدردیت اما زندگی من با اون آدم ورق های
بسیار زیادیش مال همه ی عمرمون بود که با هم میخواستیم انجامش بدیم و تنهایی خیلی
سخته انجامش.غم عشق خیلی غم سنگینیه...دارم به زندگی ادامه میدم تا اهدافم یکی یکی محقق
بشن اما شوق به زندگی رو عشق تو آدم ایجاد میکنه...این غم بزرگ رو دل من هست.آرزومه
که حتی یک روز قبل مرگم باهاش زندگی کنم..شاید اگه بهم میگفت دوستم نداره یا ازدواج
می کرد راحتتر کنار میومدم اما الان اصلا نمیتونم...تو اوج خواستن جدامون کردن ...تنها شوق
من واسه زندگی اینه که خداوند روزی باز هم مارو بهم برسونه...
اینم بگما.. قبل اینکه عاشق بشم دنیا واسم معمولی بود و یه زندگی خیلی تکراری داشتم
اما وقتی عاشق شدم تازه رنگ و بوی دنیا رو با همه زیباییهاش حس کردم...انگار عاشق همه
عالم شدم تازه...ایمان دارم خدا خواست تا عاشق بشم تا چیزی رو نشونم بده...اصلا از این
که عاشق شدم پشیمون نیستم!!! چون احساس میکنم تا قبل از اون آدم کاملی نبودم...
چو عاشق می شدم گفتم که بردم گوهر مقصود/ندانستم که این دریاچه موج خون فشان دارد
-
RE: چجوری طاقت بیارم فقدان همچنین عزیزی رو؟
دوستای همدردی سلام
اومدم بگم حال خوبی پیدا کردم از وقتی عاشق یه وجودی شدم که منو همینجوری که
هستم با تمام نواقصم می خواد....خیلی دوسم داره و همیشه حوصلمو داره و بینهایت کمکم
میکنه...هیچ وقتم رهام نمی کنه...چند روزه که عاشقش شدم و واسه گفتگو باهاش بی تاب
شاید عشق زمینیم منو به اینجا رسوند اما الان خیلی آرومم...بله خدا رو میگم...نامزد سابقمو
هنوز دوست دارم اما دیگه بیتاب نیستم چون احساس میکنم اگه عشق حقیقیم بخواد منو
میذاره کنار اون...مهم اینه که الان دارم از عاشق خدا بودن لذت میبرم...دیشب خیلی با خدا
حرف زدم...مثه یه پرنده سبکم الان ... میدونین دستاورداش رو هم زود دیدم...چند روزه که آقا
دوباره به تکاپو افتادن ولی دلم میخواد ناز کنم و جوابشو ندم تا با عزت بیان همشون دنبالم...
درست لحظه ای که از اغیار دل بریدم و دلمو به خدا گره زدم حس میکنم بالاخره درست میشه
-
RE: چجوری طاقت بیارم فقدان همچنین عزیزی رو؟
سلام
این مشکل برای منم پیش اومده ! ننوشتین که چه مدتی با این آقا در آرتباط بودین ، من خودم ۳ سال با یه نفر نامزد بودم و بهم خورد ، من هم فکر می کردم که اون عشق زندگیمه اما الان می فهمم که اون عشق نبوده بلکه فقط عادت بوده ، برای من هم جدا شدن خیلی سخت بود واقعا ۶ ماه بحران بدی داشتم که حتی تصورشم غیر ممکنه ! اما کم کم بهتر شدم و بعدها فهمیدم مردهای دیگه ای هم وجود دارن ! ببینید با این مادری که اون آقا داره اگه ازدواج هم کنین زندگی شما هیچ وقت زندگی نمیشه چون اون خانم نمی زاره ! من کلا معتقدم به زور چیزی رو نخوایم ! حتما حکمتی در کار بوده !
-
RE: چجوری طاقت بیارم فقدان همچنین عزیزی رو؟
حدود 1سال اما چون پدر مادرم معتقد بودن که نامزدی باید بدون محرمیت باشه با هم محرم
نبودیم و همه چیز قبل صحبتای عقد و عروسی بهم خورد...بی خیال یادآوریش فقط عذابم میده...
واسه اتفاقی که واستون پیش آمده متاسفم و امیدوام الان خوشبخت زندگی کنین...
melisaa عزیز من به کمک بچه های تالار همدردی الان آرومم و دیگه بی تاب نیستم و و به خدا
سپردم همه چیزو....اگه اون بخواد و صلاح ببینه ما رو میذاره کنار هم و اگه صلاح نبینه امیدوارم
درک پذیرش این موضوع رو بهم بده...فقط گاهی دلتنگ میشم چون میدونم اونم دلتنگه و اصلا به
ازدواج فکر نمیکنه....والا عقل ما آدما محدوده و فقط خداست که ار آینده با خبره...نمیدونم واسه
ما چی در نظر می گیره اما امیدوارم به اون شجاعت و یقین قلبی بده تا از ظلمت درونش رها بشه
و امیدوارم خداوند همه آدمهای بد اندیش و بیمار رو شفا بده
بهار الان حالش خوبه و با شرایط کنار اومده اما زمان میخواد تا ببینه که آینده چگونه رقم
میخوره...الان این تاپیک من در جریانه...خوشحال میشم اونجا هم نظر بدی و بگی که الان
ازدواج کردی و اگه کردی عشقت دوباره به ذهنت نمیاد؟
-
RE: چجوری طاقت بیارم فقدان همچنین عزیزی رو؟
راستش بهار جان من نميدونم چي بگم.براي تشكيل يه پيوند هر دو نفر راضي اند. اما برا شكستنش يكي شون كافيه.من نه مي تونم بگم منتظر بموني و نه مي تونم بگم به خاطر چنان مادر سنگدلي بشكني.
دو راه هست . البيته راه هاي خداوند بي شمارند.اما من فقط فعلا دوتا شو بلدم.
يك . هر كدوم ره خودتونو جدا انتخاب كنين و سعي كنيد براي يك بار ديگه از صفر در قلبتون شروع كردن سرمايه گذاري كنين.روز هايي ميرسه كه ممكنه از دلتنگي.. اما گذر زمان بتدريج زخم ها رو بهتر مي كنه. يا بهتر بگم قلب ما رشد ميكنه و بزرگتر از زخم هاش ميشه. يه روز مي رسه كه متوجه ميشيد كه دنيا هنوز تمام رنگ هاي خودشو داره و رنگين كمان هنوز هفت رنگه.. البته راه اصلا آساني نيست..من اول و آخرشو گفتم فقط خدا مي دونه طي كردن چنين راهي چقدر سخته اما جواب ميده..
2. اين راه هم سخته. اون راه كساني يه كه نميخوان همديگر رو فراموش كنن مثل دوستم اركيده و همسرش مصطفي.پدر اركيده از ازدواج اونها به طور مطلق و قاطع ممانعت كرد. اونها از هم جدا شدن و تا 9 سال بعد هيچكدوم از ديگري خبري نداشت اما هر كدوم به تنهايي زندگي خودشونو ادامه دادن.رفتار غير منطقي هم از خودشون بروز ندان هر كي ظاهرا داشت به تنهايي زندگي ميكرد. فقط در يه مورد يعني ازدواج هر دو قاطع به هر كسي نه ميگفتن. وقتي والدين ديدن اين دو نفر حتي دور از هم قادر به شكستن پيوند بينشون نيستن موافقت كردن. اركيده الان يه پسر كوچولو داره.و زندگي شون عاد و سالمه.
من نميدونم بهت چي بگم چون مخاطب شما رو نميشناسم.از طرف ديگه شما 26 سال داري و كم كم بايد به فكر زندگيت باشي.هر دو تونم ديگه سنتون در دامنه بالغ بودن و آماده بودنه. آيا مخاطبت به فرض وفاداري شما وفادار ميمونه؟تحمل خودت چه قدره؟اونقدر مدير هستيد ( هر دوتون) كه بتونين بدون آسيب رسوندن به خود و ديگران اين پيوندو حفاظت كنين؟
اين دو راهي يه كه من بلدم و طي 40 سال يادگرفتم.
-
RE: چجوری طاقت بیارم فقدان همچنین عزیزی رو؟
ملاحت عزیز حرفات بسیار بسیار بسیار آرومم کرد...والله خودمم مستاصلم...از طرفی عشقش
هنوز تو دلمه از طرفی هم مثل دوست شما الان مدتیه هر کدوم داریم تنها زندگی می کنیم...
میدونم ازدواج نمیکنه به این دلیل که اون دخترایی رو می پسنده که اهل تفکر و صاحب شعور و
خردن و مستقل هستن و میشه گفت با 30 سال سن من اولین دختری بودم که تحسینش رو
به خاطر طرز فکرم برانگیخت و ازم درخواست ازدواج کرد و به گواه دوستان و خانوادش کلا به
زندگی با خانوما قبل از من اصلا علاقه ای نداشت...چیزی که زجرآوره هم واسه من هم واسه
اون اینه که درد ما فقط یک احساس و علاقه مشترک نیست...من یک همفکر و هم صحبت و
همراه خوب رو هم از دست دادم.انقدر که حاضر بودم باهاش ازدواج نکنم اما همفکری و همراهی
و مصاحبتشو از دست ندم...
حالا مادرش تا حالا 15 بار رفته خواستگاریه دخترای ثروتمند و اهل ناز و ادا چون این تیپی
می پسنده اما اون از دخترای دماغ عملی افاده ای خوشش نمیاد...وقتی باهام صحبت
می کرد می گفت باورم نمیشه که دخترا هم صاحب فکر باشن و واقعا شما دختر بسیار
فوق العاده ای هستی...چون تا اونروز با هر دختری برخورد داشت یا دماغ عملی بوده و یا
اهل ناز و عشوه...میدونی ملاحت عزیز ای کاش این عشق از رو شناخت بدست نمی اومد
شاید راحت تر میتونستم فراموش کنم...به زور چیزی رو از خدا نخواستم و نمیخوام اما کمتر
آدمی رو دیدم که انقدر با تفکرات من سازگار باشه...هر دوی ما ایراداتی داشتیم اما جالب
این بود که نقاط قوت من نقطه ضعف اون بود و بالعکس...انگار خدا ما رو واسه هم آفریده
بود...جون من کم خواستگار نداشتم و به واسطه شغلم که مدیریته کم آدم ندیدم...اتفاقا
اون هم با تشویقای من مدیر شد و هر دو الان تو زندگیمون هم رو کم داریم...من الان تو
شرکت رو صندلی اون میشینم .... بهر حال توکلم به خداست که از حال دلم با خبره و درد
منو میدونه...نمیدونم چی میشه اما دلم روشنه که آینده آبستن اتفاقات خیلی خوبیه...
فکر می کنم فقط ارکیده حال منو می فهمه و لا غیر...
فقط برامون دعا کنید لطفا
-
RE: چجوری طاقت بیارم فقدان همچنین عزیزی رو؟
بهار جون تو که میگی این آدم خیلی مادیه پس چرا نتونستی موافقتش رو کسب کنی؟ آدمهای مادی رو خیلی راحت میشه خرید. آیا تو کاری کردی ؟ مثل کادو و یا چیزهای دیگه؟ البته من نمیدانم این کار واقعا درسته یا نه ولی به هر حال یکی از راههای رسیدن به هدفه.
اما اگر این خانم به هیچ صراطی مستقیم نیست صبر کردنت بیفایده است علاوه بر اینکه با این کار خیال نامزدت هم راحت میشه که خوب تو که شوهر نمیکنی پس نیازی هم نیست که در جهت رضایت مادرش تلاشی بکنه.
ببین مادر شوهر من هم راضی به ازدواج مانبود و شوهرم گفته بود اگه مادرم راضی نباشه ما ازدواج نمیکنیم. من گفتم با توجه به اینکه من از همه نظر خوبم اگه مادرت بگه نه فقط از روی حسادت گفته و تحمل اینکه تو کس دیگری را دوست داشته باشی نداره. بنابراین اصلا بهش مهلت ندادم. گفتم اگه منو دوست داری مادرت رو راضی می کنی وگرنه من اصلا به خاطر تو صبر نمیکنم. تو هم باید می گفتی که عمر دست خداست و مامانت هم با ازدواج ما سکته نمیکنه. بنابراین به نظر من باید این آقا بفهمه که تو بیش از این براش صبر نمیکنی. محکم باش و خودت رو باور داشته باش. شاید فرد بهتری در جای دیگری انتظار تو را می کشد.
-
RE: چجوری طاقت بیارم فقدان همچنین عزیزی رو؟
:72: دعا مي كنم عزيزم و اميدوارم خودت و مخاطبتون بهترين راه رو انتخاب كنين.تو هم لطفا از خداوند اينو بخواه:
خدايا كمكم كن آنچه را كه مي توانم تغيير دهم و اگر نبايد تغيير دهم بپذيرم و اگر زمان آن تغيير فرانرسيده مرا ياري كن تا زمانش صبوري كنم به بهترين شكل..:72:
-
RE: چجوری طاقت بیارم فقدان همچنین عزیزی رو؟
صبوری تنها کاریه که میشه کرد..این چند ماه رو خیلی خوب صبوری کردم اما نمیدونم چرا 2 روزه
دلم نا آرومه ملاحت عزیز...بدجوری دلم گرفته و شور میزنه...نمیدونم چرا اینجوری شدم...امروز
لای کتابام دست خطی پیدا کردم که مال اونه و نامه ای یه خطاب به من که بهم نداده بود....
تا میام آروم شم 1 اتفاق منو میبره سمتش...من همین دعا رو کردم و ازش همینو خواستم...
اما میدونم صبر کلید گشایش تمام سختی هاست...اگه این یه آزمونه آزمون خیلی سختیه...
خیلی خیلی سخت...اما صبر می کنم...ممنون که دعام می کنید
موفق باشید:72:
-
RE: چجوری طاقت بیارم فقدان همچنین عزیزی رو؟
بهار عزيزم من ديشب و امروز اذان صبح برات دعا كردم. دعا كردم خداوند راه درست رو بهت نشون بده. راهي كه بهت نشون بده چه بايد بكني. اميدوارم اولين نشانه بزودي برسه عزيزم.:72:
-
RE: چجوری طاقت بیارم فقدان همچنین عزیزی رو؟
ملاحت عزیز سلام
بسیار ممنون و سپاسگزارم دوست گرانقدر و بزرگوارم :72: ... اولین نشونه هاش در کمال ناباوریم
هویدا شد...آره دیروز گفتم که حال عجیبی دارم .... گفتم خدا اگه قراره به این پسر کمک کنم یه
نشونه بهم بده و اونقدر مقاومم کن که چیزی رو که می خوای تغییر بدم وگرنه مهرش رو از دلم
بیرون کن ... باورت میشه بعد از چندین ماه 2 ساعت بعد این دعای من بهم پیامک داد و حالم رو
پرسید؟ آخه من و اون دیگه با هم کاری نداشتیم ماه ها بود...باور کن داشتم شاخ در می آوردم
اما خویشتن داری کردم و سکوت...فقط خیلی معمولی جواب احوالپرسیش رو دادم...و صبح با خدا
عهد کردم که خدایا اگه قراره من بهش کمک کنم و تغییر بدم چیزی رو بهم شهامتش رو بده و
کمکم که بتونم کمکش کنم... چون همیشه تو تردید بود و می گفت یعنی میشه خدا منو به
یقین و باور برسونه؟ ... ملاحت عزیز کارم سخت تر شد ... دعامون کن که سرافراز از این آزمون
سخت بیرون بیایم و رفوزه نشیم
-
RE: چجوری طاقت بیارم فقدان همچنین عزیزی رو؟
من پيش خدا بنده هاي خوب خدا خيلي كمم عزيزم.. اما باز هم از خدا ميخوام كه بهت كمك كنه.نميدونم چرا نوشتي كارت سخت تر شد. اول اين كه بخودت مسلط باش. مبادا بهم بريزي يا صرفا احساسي برخورد كني خانمم.نميدونم باهم در چه زمينه اي صحبت كرديد يا در چه حدي.اگر خبر گرفتنها و احوالپرسي هاي ايشون ايشالله در مدت كوتاه تجديد شد فرصتي خواهد بود كه ببيني ايشون الان در چه مرحله اي هستند. آيا تنها ميخوان احساسات مجروح خودشونو التيام بدن و زمان بگذرونن يا در كنار احساسات دارن تلاش ميكنن كه از راه هاي عقلاني به نتيجه برسن و سعي در بهبود اوضاع كنن.آيا تسليم اوضاع اند يا تلاش ميكنند براي ترميم پل هاي شكسته.اگر از طريق آشنايان دور و نزديك بي كه افراد زيادي مطلع بشن ( مثلا يك دوست يا خويشاوند قابل اعتماد و به قول ما دهان قرص) بدونيد دارن چه ميكنند بد نيست. اما نه جوري كه اين خبر گرفتن عزت نفس شما رو زير سوال ببره و كس ديگري هم با خبر بشه. و نه جوري كه روند عادي زندگيتو مختل كنه و مدام در جستجوي اين باشي كه ايشون در چه حال اند. بهتره هر تلاشي اول از سوي ايشون باشه.توكلت همچنان بخداوند باشه و اولين تكيه گاهت اون.يه توصيه اي رو هميشه به دوستان در حال انتظار ميكنم به شما هم..سعي كن انتظارت انتظاري باشه كه تو رو دانا تر تواناتر محكمتر و قويتر كنه.. درش چيزي بياموزي نه اين كه هرز بري.تصور من با تجارب اندكم اينه كه زياد طول نميكشه كه برتو آشكار ميشه بايد صبر كني يا..به هر حال من باز هم برات دعا ميكنم عزيزم :72:
-
RE: چجوری طاقت بیارم فقدان همچنین عزیزی رو؟
ملاحت عزیز
من رو احساساتم الان 80% کنترل دارم و در خصوص این قضیه احساس کردم با 1 برخورد منطقی
و به جا هم بهتره جواب احساسم رو بدم هم تحت کنترل منطقم باشه و خلاصه باب ارتباط رو بطور
کامل نبندم...از این رو در جواب پیامکش فقط 1 پیامک دادم و تو همون پیامک جواب احوالپرسیشو
دادم و گفتم "سلام. ممنونم." ... دیگه ادامه ندادم...خواستم فقط ببینه که باهاش قهر نیستم
اما دوست داشتم پیامکم بهش نشون بده که ناراحتم از دستش...همین!
ملاحت جان این انتظار اوایلش واسم غم فراق بود و 2 ماه اول کامل فلجم کرد ولی از ماه سوم
معنی انتظار واسم گرفت و الان منو بزرگتر ، آرومتر و به خداوند نزدیکتر کرده...دیگه نه چیزی خیلی
شادم میکنه نه واقعه ای خیلی غمگین...چون میدونم هر 2تاش ناپایداره چه خوشیای دنیا چه
غم هاش...گفتم کارم سخت تر شد چون اگه اون بتونه واسه ازدواج مادرش رو راضی کنه
که اینجوری به نظر میرسه که داره تلاش می کنه ، من واسه ازدواج شرط دارم . اونم اینه که
بره پیش یک مشاور و سعی کنه خودش رو درمان کنه و این ضعف شخصیتش رو از بین ببره
و من اون موقع باید خیلی بهش کمک کنم تا بتونه به خودش کمک کنه...از این رو میگم کارم
سخت تر میشه...منم تو این مدت میخوام ببینم چقدر تلاش می کنه و پل میزنه واسه یک
شروع خوب یا فقط غلیان احساساتش بده که باعث شده اینکار رو بکنه؟...اون موقع میشه
تصمیمی درست گرفت. توکلم هنوز به خداوند مهربانه و دوست ندارم هیچی ازش جدام کنه
و تو این مدت هم به زندگیم و هم به بقیه کارهام میرسم...
این اتفاق من رو خیلی بزرگتر کرد و یه جورایی واسم سازنده بود.
یک دوست مشترک هم هست که اگه خبر تازه ای بشه اون دوست مشترک خودش میاد
میگه بدون اینکه من ازش بپرسم.
باز هم التماس دعا
:72:
-
RE: چجوری طاقت بیارم فقدان همچنین عزیزی رو؟
ممنونم كه خاطر منو بابت خودت آرام كردي عزيزم. چون به زعم من كاري كه تا اينجا كردي درسته( درست كه يعني اگه خودم هم جاي تو بودم همين كارو ميكردم.)پيامك هم به زعم من كافي و كامل بود. در مجموع رفتار شما رو تو اين شرايط معقول ميدونم تا جايي كه به روحت آسيب نرسه. فقط اميدوار م اونچه بايد در زمان خودش و البته زودتر كه چه بهتر اتفاق بيفته كه دل شما و دل ماهم شساد بشه عزيزم.بازم برات دعا ميكنم:72:
-
RE: چجوری طاقت بیارم فقدان همچنین عزیزی رو؟
ملاحت عزیزم
دیروز با گوشی همون دوست مشترک تماس گرفت تا باهام حرف بزنه...گویا دلتنگی امانش رو
بریده بود...من هم خیلی معمولی و طبیعی سلام و احوالپرسی کردم و فقط راجع به کار شرکت
صحبت کردم و اوضاع درسش و کارش...هی می گفت دیگه چه خبر؟.... منم می گفتم سلامتی.
گفت حالش دیگه خوب نیست ولی من نمیخواستم که بهش ابراز احساسات کنم جون حس
می کردم کار درستی نیست الان...از لحن صداش پیدا بود که نتونسته من رو فراموش کنه و
شدیدا دلتنگه...زنگ زده بود به اون بنده خدا چون میخواسته حتما جوابشو بدم...
10 دقیقه از اوضاع و احوالش گفت و از اوضاع شرکت پرسید و منم با همه احساس فوق العاده ای
که داشتم خودم رو کنترل کردم تا ببینم باز چه می کنه؟
چون به نوعی همکارمه و هنوز اسمش جزو سهامداران شرکت آیا درسته که گاهی ایمیل
بزنم بهش راجع به یک سری اطلاعات مهم کاری که تو کارش بتونه پیشرفت کنه یا فعلا هیچ
کاری نکنم؟
باز راهنماییم میکنی دوست خوب و عزیزم؟
واقعا دوستون دارم و بسیار واسم قابل احترامین
-
RE: چجوری طاقت بیارم فقدان همچنین عزیزی رو؟
عزيز دلم.( هر روزي كه به تالار ميام پيگير مشكلت هم هستم!)
در مورد مسائل كاري يه امر تخصصي يه و خودتون بهتر ميدونين كه چطور ميتونيد و به چه كساني ميتونيد كمك برسونيد . البته يه نكته رو مايلم بگم و اون اينه كه اجازه نديد كسي كه قبلاًارتباط عاطفي نيرومندي در اين راستا(جهت ازدواج) داشته الان به اين امر بسنده كنه كه فقط همكار شما باشه.و از اين راه بخواد به شكلي زخمي رو التيام بده كه درون خودش هست. بي اين كه فكر كنه كه ممكنه احساسات مخاطب هنوز مجروح باشه و.. و.
اجازه بدين خودش بيشتر جويا و سوال كننده و پيگير باشه." ديگه چه خبر " سوال خوبيه . پاسخ شما هم مناسب بود . اما من خوشحال تر ميشم اگر ايشون در ارتباط بعد بيشتر جويا بشه و شما سعي كنيد با حفظ فاصله ايشون رو به اين بخش هدايت كنيد كه براي بدست آوردن اون ارتباط منجر به ازدواج پيشين و ترميم كردن احساسات شما و بهبود شرايط قدم برداره.در ضمن ايشون ديگه اونطور كه شما گفتي سي سالشه و بايد بيشتر تلاش كنه تا انسان خوبي مثل شما رو به عنوان شريك زندگي و رفيق همكار هردو باهم براي خودش حفظ كنه.در مورد اطلاعات كاري بهتره دوست مشتركتون به شكلي مناسب بهشون اطلاع بده كه بعضي از اطلاعات كاري كه شما بهشون احاطه داري براي پيشرفتشون مناسبه و در ايشون اين فكر رو بوجود بياره كه خودش از شما در خواست اطلاع و راهنمايي كنه. كه در اين صورت شما ميتونيد اطلاعات لازمه رو بدين.
شايد اين كه خودت در كمك كردن پيش قدم باشي با قلب مهربوني كه داري سازگار تر باشه. اما زندگي بهم ياد داده پيشقدم شدن در محبت دوستي و كمك گاهي نه هميشه گاهي( كه ميشه 80 درصد موارد) باعث ميشه مخاطب فكر كنه وظيفه آدمه. گاهي بد نيست كه مخاطب تو بدونه محبت و زلالي توست كه كمكش ميكنه نه وظيفه ات!بخصوص با رنجشي كه ايشون در قبال تو ايجاد كرده!
دلتنگي ايشون رو مفيد و مثبت ميبينم. اما خوشوقت تر ميشم ببينم اين دلتنگي براي ازبين بردنش از راه كمك به برگردان و همراه كردن هميشگي تو به صاحبش يعني اون آقا كمك كنه!
اين قدم رو از جانب اون آقا در مجموع مثبت ميبينم وبازم براي تو عزيزم از خدا خير ميخوام(امروز نماز صبح هم خواستم!)اجازه بده ببينيم قدمهاي ديگه اي هم برميداره؟چطور و در چه راستايي...ايشالله كه خيره عزيزكم!:72:
-
RE: چجوری طاقت بیارم فقدان همچنین عزیزی رو؟
ملاحت عزیزم سلام
امشب خیلی گریه کردم میدونی چرا؟...چون عشقم اومد امروز عصر بعد مدتها شرکت به دیدنم :302:....نمیدونی چه
حالی شدم وقتی در اتاق باز شد و اومد تو بهم سلام کرد...باورم نمیشد ، فکر کردم دارن خواب می بینم...فشارم از
هیجان زیاد به شدت افتاد...اما دوستام به دادم رسیدن و گفتن محکم باش...وقتی چهره خسته و گرفتشو دیدم غم
عالم به دلم نشست...به بهانه بیرون رفتن با دوست مشترکمون اومده بود بالا تا منو ببینه....حال و احوال کردیم یه 10
دقیقه ای که یهو این دوست مشترک خنگمون که اتفاقا قراره شوهر خواهرمم بشه گند زد به همه چی..میگی چه
جری؟ بهت میگم...به نامزد جان گفتم چای می خوری؟...با کمال میل پذیرفت که این آقای زگیل خان گفت پاشو بریم
کفشایی که سفارش داده بودی واست آوردن و منم ضایع بود اگه زیاد اصرار میکردم...طفلی خیلی دلش میخواست
بی مزاحم باهام دردو دل کنه انگار اما نشد...ملاحت وقتی که رفت دست خودم نبود...بغضم ترکید و های های
زدم زیر گریه...وحشتناک دوسش دارم...گفتم خدا آخه چرا؟...من که دیگه داشتم کنار میومدم؟...چرا دوباره آتیش
دلمو شعله ور کردی؟...اینم بگم که دوست داره دوباره با ما بیاد کوه...من موندم چه کن؟ آخه ماکوهنورد بودیم...
درسته منم باهاشون برم؟؟؟؟؟...ملاحت عزیز خیلی دعام کن...نمیدونی چه حالیم...
-
RE: چجوری طاقت بیارم فقدان همچنین عزیزی رو؟
بهار عزیزم خیلی سخته می فهمم.از خدای مهربون می خوام اگه مصلحت هست شما به عشقت برسی عزیزم.به نطر خودت امکانش هست که اوضاع درست بشه؟اگه باهاشون بیرون بری وابستگی ات بیشتر نمی شه گلم؟
-
RE: چجوری طاقت بیارم فقدان همچنین عزیزی رو؟
tasnime_elahi عزیز گیج گیجم...هنوز فکر می کنم خواب دیدم...خوب برگشتش نشون میده
نتونسته فراموشم کنم...منم از خدا همینو خواستم...باورت میشه نمیدونم اوضاع چطور میشه..
فقط میدونم جز توکل و کنترل احساسات کاری نمیتونم بکنم...تسنیم عزیزم دعام کن لطفا...
دلتنگیم واسه اینه که دور از من داغون شده و آب شده واقعا و اون به اصطلاح مادر انگار نمیبینه
آب شدن پسرش رو...اما میدونم اگه خدا بخواد کاری بشه هیچکی یارای مقابله باهاش رو نداره.
التماس دعا
-
RE: چجوری طاقت بیارم فقدان همچنین عزیزی رو؟
بهار عزیز میدونم که منو میشناسی تا حالا بارها بهت گفتم بازم میگم این ره که تو میروی به ترکستان است
به آقایون برنخوره ها اما هیچ مردی تاکید می کنم هیچ مردی تو این زمونه ارزش اشکها و دل مهربون هیچ زنی رو نداره این به معنیه بد بودن مردها نیست عزیزم ، به معنیه لایق عشق بودنه
اینو بفهم عزیزم بارها بهت گفتم گوش ندادی اومدم اینجا عضو شدم و برات پیغام گذاشتم. گفتم به خدا توکل کن که به حرفم گوش دادی حالا ازت میخوام با وجود خوب بودن و مثبت بودن طرفت یه کم منطقی تر باشی، عاشق هستی باش دوسش داری داشته باش اما توروخدا زندگیت ، عمرت ، جوونیت و آینده کاریت رو فدا نکن
-
RE: چجوری طاقت بیارم فقدان همچنین عزیزی رو؟
بهار عزيزم دلم
يادته راجع به اركيده گفته بودم؟.من هرگز يه قطره اشك اركيده رو نديدم. نه به خاطر اين كه دختر سخت دلي بود يا..بلكه به خاطر اين كه نيرومند بود. و از انتظار برا خودش يه كابوس نساخت.توقعات و اهدافشو دانش اش در مورد خواست خودش يه اندازه بود. وقتي يكي از دوستان صميمي تر ازش پرسيد اگه بهش نرسي چي ميشه. گفت من دارم زندگي مو ميكنم با.. يا بدون اون.. خوشبختم و كاملم اما دوست دارم اگر ازدواج ميكنم يا اون باشه يا مردي با خصوصيات نزديك به اون.. .
اگه قرار باشه در جريان اين ماجرا هرچه كه هست تو هر روز اينقدر بشكني و آسيب ببيني اون وقت منم مثه دوستان ديگه ناگزير ميشم بگم فراموش كن و سعي كن كه..
اما اگر قراره اين فرصتي دوباره باشه چند تا شرط داره و اولين ارزشمند ترين شرط اون اينه كه اين شرط به بهاي آسيب ديدن تو تمام نشه عزيزكم!
اول زندگي كن و و به قول آفتابگردان عزيز در كنارش عاشق هم هستي باش. عشق شعله مقدسيه قبول .. اما قرار با اين آتش خودمونو كامل كنيم به قول مامان بزرگ مرحومم خودمونو بپزيم نه اين كه بسوزونيم . باشه؟
و اما بعد ظاهرا مخاطب شما هم اونقدر تحت فشار روحي بوده كه تصميم گرفته راه هايي رو براي ديدن گهگاه تو پيداكنه. اين به خودي خود هنوز نه خوبه نه بد .
بده اگر بخواد يه ارتباط بي ضمانت رو كه ميدونه نميتونه در قبالش جوابگو باشه بوجود بياره.. عادت به اين رابطه بدون آينده مشخص دل هردوتونو بيشتر از قبل ميشكنه.
خوبه اگر اين بار تصميم بگيره به ازاي هر قدم به سمت تو يه قدم هم براي ازدواج با تو برداره .به هر حال يه آقاي سي ساله بايد كم كم تصميم بگيره كه چطور بين خواستهاي خودش و بين كساني كه دوست داره هماهنگي و مرافقت ايجاد كنه.
در مورد كوه مي دونم كه شايد فرصتي باشه براي تازه كردنم ديدار.هم خوب و هم بد .
خوب چون شايد ايشون تو رو از تصميمات تازه اي كه گرفته آگاه كنه. و بد چون ممكنه فقط قصد درد دل كردن داشته باشه. گرچه دردل كردن به ما فرصت ميده واضحتر به جهان اطرافمون نگاه كنيم مشكلمونو براي يكي بازگو كنيم و ابعادشو بسنجيم اما دردل كردن به تنهايي اونم بعد از همه موادي كه پيش اومده ممكنه به قول دوستمون تنسيم فقط وابستگي تو رو بيشتر كنه گلم.در اين كه براي كوه رفتن يا هر قدم بعدي چه تصميمي ميگيري به درايت خودت واگذار ميكنم.چون ميبينم چقدر خوب درباره دوستان به دور از حب و بغض نظر ميدي و برا خودت خانم معقولي هستي.
وابستگي براي يه قلب عاشق سمه.. برخلاف دلبستگي. وقتي من دلبسته كسي ام باشه يا نباشه خوشحال و. خوشبختم اما تو دلبستگي مثل عشقه خواهم بود كه بدون تكيه گاهم نميتونم رشد كنم بالا برم و خودمو به خورشيد برسونم.عزيزكم!
دلبسته باش نه وابسته و اگر دلبسته اي بهتر كه دلبسته اون باشي كه قادر باشه با احترام از عشق تو دفاع كنه.. اووه چقدر حرف زدم . همچنان دعات ميكنم .خداوند بهترين راه رو پيش پات بذاره.:72:
-
RE: چجوری طاقت بیارم فقدان همچنین عزیزی رو؟
نقل قول:
نوشته اصلی توسط ملاحت1
بهار عزيزم دلم
يادته راجع به اركيده گفته بودم؟.من هرگز يه قطره اشك اركيده رو نديدم. نه به خاطر اين كه دختر سخت دلي بود يا..بلكه به خاطر اين كه نيرومند بود. و از انتظار برا خودش يه كابوس نساخت.توقعات و اهدافشو دانش اش در مورد خواست خودش يه اندازه بود. وقتي يكي از دوستان صميمي تر ازش پرسيد اگه بهش نرسي چي ميشه. گفت من دارم زندگي مو ميكنم با.. يا بدون اون.. خوشبختم و كاملم اما دوست دارم اگر ازدواج ميكنم يا اون باشه يا مردي با خصوصيات نزديك به اون.. .
ملاحت عزیز ، خواهر خوبم سلام
نمیدونی حرفات به قلبم چه آرامشی داد ، انگار خدا یک فرشته رو مامور نجات من کرده..ازش
سپاسگزارم به خاطر همچین دوستی که نصیبم کرده...ممنون عزیزم ، امیدوارم لایق تعریف
هایی که ازم کردی باشم...بهار دیگه میخواد زندگی کنه...با همه وجودم پس از صلاح
مشورت با خدا این تصمیم رو گرفتم...توکل یعنی همین دیگه...یعنی همه چیز رو بسپری
دست خود خدا و با آرامش کارهاتو انجام بدی...یه معامله 2 سر سوده معامله با خدا....
کوه باهاش فعلا نمیرم تا احساساتم دوباره بی منطقم نکنه..اما ارتباط دورادور کاریم رو باهاش
حفظ می کنم تا سررشته رو نگه دارم...من الان دلبستشم نه وابسته چون تعریف از خود
نباشه تنهایی یه شرکت رو می چرخونم...اما تو یه شرایطی آدم نمی تونه جلوی اشک ها و
احساساتشو بگیره...هر موقع تونستم احساساتم رو بیارم تحت منطق و عقلم باهاش کوه هم
میرم...نظرت چیه؟ دارم درست عمل می کنم؟
مرسی بابت دعاهات...من هم همیشه به یادتم
التماس دعا:72:
-
RE: چجوری طاقت بیارم فقدان همچنین عزیزی رو؟
سلام بهار عزیز
قبل از هر چیز از اینکه رک و بدون رودر بایستی باهاتون حرف می زنم ، معذرت می خوام ، ولی به نظرم رک بودن و صحبت های هر چند تلخ ولی صادقانه الانم بیشتر براتون مفید است تا تایید اشتباهاتتان
تا کی می خواین به این رویه ادامه بدین؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
عشق و انتظار!!!!!!!!!!!!
واقعا برای چی؟ تکلیفتون با این انتظار چه خواهد بود؟ تا کی منتظر خواهی بود؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
مطمئنی این انتظار نتیجه بخش خواهد بود؟ آیا دید لاینی برای انتظار خود در نظر گرفته اید؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
شما الان 26 سالتونه ، فکر می کنین همیشه به اندازه الان خواستگار خواهید داشت؟ چشم بهم بزنین جونی تموم شده و ما می مونیم و نتیجه تصمیم هایی که گرفته ایم:300:
شما می گین وابسته نیستین ، پس این اگر وابستگی نیست ، چیست؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
با خودتون رو راست باشید
موفق باشید:72:
-
RE: چجوری طاقت بیارم فقدان همچنین عزیزی رو؟
نقل قول:
نوشته اصلی توسط gole maryam
عشق و انتظار!!!!!!!!!!!!
واقعا برای چی؟ تکلیفتون با این انتظار چه خواهد بود؟ تا کی منتظر خواهی بود؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
مطمئنی این انتظار نتیجه بخش خواهد بود؟ آیا دید لاینی برای انتظار خود در نظر گرفته اید؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
شما الان 26 سالتونه ، فکر می کنین همیشه به اندازه الان خواستگار خواهید داشت؟ چشم بهم بزنین جونی تموم شده و ما می مونیم و نتیجه تصمیم هایی که گرفته ایم:300:
شما می گین وابسته نیستین ، پس این اگر وابستگی نیست ، چیست؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
گل مریم عزیز سلام
حالا چرا منو میزنی؟ :72: ...دوست گلم من دارم زندگیمو می کنم و انتظار چیزی رو نمیکشم.
عزیزم من هنوز 26 سالم نشده 4 ماه مونده ... من به خدا توکل کردم و چیزی که صلاح باشه
واسم رقم میزنه...نمیتونم عشق و دلبستگی بهش رو از یاد ببرم...بله dead line هم گذاشتم
و اگه بعد از مدتها خداوند تصمیم دیگه ای برام گرفت مثل ارکیده دوست ملاحت عزیز با
کسی ازدواج می کنم که شبیه آقا باشه...اگه وابسته بودم که کار و زندگیم رو تعطیل
می کردم و همش غصه میخوردم..اسمش دلبستگی به قول ملاحت عزیز...من الان آرامش
دارم ، شادم ، خوشبختم و کار می کنم و 1 خانواده خوب دارم اما باید به خودم فرصت بدم
حداقل 2 سال زمان میبره...به قول ملاحت انتظار اگه سازنده باشه اثر بخشه...این انتظار من
رو بزرگ کرد و منو رشد داد...میدونم حرفات از سر دلسوزیه ولی من که کاری بدی نمی کنم
چند ماهی منتظر می مونم که ببینم داره چکار می کنه هرچند که از گوشه کنار خبرای
خوبی بهم می رسه....وقتی آدم مناسبی اطرافم نمیبینم چه اشکالی داره زندگیم رو بکنم؟
مگه همه باید ازدواج کنن؟ من اگه آدمی رو مثل نامزد سابقم وشبیه به اون پیدا نکنم
ازدواج نمی کنم....از طرف من هرگونه تماس تلفنی یا غیره مدتهاست قطعه اما من همکار
ارزشمندی مثل ایشون رو هرگز از دست نمیدم...
ممنون و موفق باشی
راستی اینم بگم که من تونستم احساساتم رو کنترل کنم اما اگه بخوام با احساسات بجنگم
مطمئنم منطقم رو مغلوب می کنه پس بهتره منطقی برم جلو تا کم کم منطقم بر اساس شرایط
مجابم کنه!!!
-
RE: چجوری طاقت بیارم فقدان همچنین عزیزی رو؟
سلام بهار عزیز
خوب داری پیش میری
سعی کن فاصلت رو حفظ کنی
تو دلم بهت افرین گفتم وقتی دیدم تصمیم گرفتی نری کوه.واقعا تصمیم درستی گرفتی با این که میدونم سخته و تو دلت دوست داری ببینیش.:104:
افرین عزیزم به زندگیت برس و قدر چیزهایی که خدا بهت داده بدون
من میگم وقتی تو رو شناخته پس از دستت نمیده منتها طرز رفتار تو هم خیلی موثره
فقط فاصلت رو باهاش حفظ کن و به کارت برس و بهش فکر نکن ومیدونم سخته ولی میشه
ارتباطتو همون طور که گفتی با خدای مهربونمون داشته باش.
امیدوارم هر چی که به صلاحته واست اتفاق بیفته
صبر هم داشته باش.
یک جمله از حضرت علی میگم الان به ذهنم رسید فکر میکنم جالب باشه:
اطمینان را با امیدواری مبادله نکنید.
موفق باشی عزیزم
-
RE: چجوری طاقت بیارم فقدان همچنین عزیزی رو؟
گیتی عزیز بسیار سپاسگارم از شما
جالبه که هرچی من دوری می کنم اون نزدیکتر میشه...دوست مشترکمون می گفت که اونم
نرفته کوه و دل درد رو بهانه کرده اما میدونم چون من نرفتم اونم نرفته!..میدونم اگه ببینمش دوباره
فیلم یاد هندوستان می کنه واسه همین گفتم نمیام!!!...انگار به این شرایط عادت کردم و دوست
ندارم یک شرایط ناپایدار آرامش من رو بهم بزنه چون هیچ وقت از دوستی بین دختر و پسر خوشم
نمی اومده و نمیاد چون تهش تباهیه و اون تنها وقتی میتونه پیش من برگرده که واقعا بخواد با من
ازدواج کنه...حوصله ندارم دوباره اون روزهای سخت واسم تکرار بشن...اون باید قوی بشه و پای
خواستش بایسته...من فقط واسش دعا می کنم...راستی سخن جالبی بود اما درست معنیش
رو نفهمیدم...معنیش یعنی چی؟