می ترسم،آرامش روحی ندارم.
خیلی وقت بود با خودم درگیر بودم که نیام یه تایپیک جدید بازکنم ولی دیگه آخرش ناچارشدم.می خوام براتون بنویسم تاشاید ازیکیتون جمله ای ببینم که یه کم آرومترم کنه.نمی دونم میتونم تمام اون افکار واحساساتی رو که باهاشون درگیرم بیان کنم یانه.ولی خب سعی خودمو میکنم.
ببینید،چند وقتیه دچار یه سری افکاری شدم که به شدت آزارم میده طوری که زندگی عادیمو دچار مختل کرده.قضیه ازوقتی شروع شد که توی شهرمون زلزله 5 ریشتری اتفاق افتاد.خیلی ترسیدم واون ترس تو وجودم رخنه کرد.اون موقع خیلی هم سر این موضوع مریض شدم ولی گذشت زمان فقط یه کم حالم رو خوب کرد.این اواخر هم وقتی اخبار گوش میدم واز شرایط مردم غزه،لیبی، سومالی و... چیزی می شنوم بی اختیار دلم میگیره وغم تمام وجودم رو برمیداره .وقتی میشنوم جایی زلزله شده یا سیل ، دوباره همین احساسات بهم غلبه می کنه.وقتی فکر می کنم چه فاجعه ای ممکنه تو شهر همه ماها اتفاق بیفته ،ووقتی به عمق این فاجعه میرم وخودمو تو این شرایط قرارمیدم ،وقتی فکر می کنم آدم چقدر می تونه بد باشه ،چرا نمیتونه حال هم نوع خودش رو درک کنه، چرا به خاطر مال وقدرت دنیا خون وخونریزی به پا می کنه واقعا حالم بد میشه.ضربان قلبم چندبرابر میشه ویه گوشه کز می کنم .این افکارواحساسات درست بعد لحظه غروب بهم دست میده وتا موقعی که بخوابم حالمو گرفته.خیلی سعی می کنم فکرمو مشغول کنم ولی حتی اگه خواب باشم ولحظه غروب بیدارشم بااینکه نمیدونم ساعت چنده ولی اون حالت بد رو تو وجودم احساس می کنم.
دوستان اگه چیزی به ذهنتون رسید دریغ نکنید.قضیه خیلی جدیه.
RE: می ترسم،آرامش روحی ندارم.
خب بهتره اول از همه چيزايي كه باعث ناراحتيتون ميشه رو حذف كنيد.مثلا اخبار گوش نكنيد،فيلماي غمناك نگاه نكنيد،آهنگهاي سوزناك گوش نكنيد،زياد از حد سنگ صبور ديگران نباشيد،زياد از حد به تالار همدردي سر نزنيد(!)،..
درعوض كارهايي كه بهتون نشاط ميده رو انجام بديد..،يا كارهاي جديدي كه تا حالا تجربش نكردين،..حتما ورزش كنيد،خصوصا شنا! ...به جايي سفر كنيد كه تا الان نرفتيد،آهنگهاي شاد گوش كنيد (با صداي بلند)...
افكار منفي واقعا آزار دهنده هست،دقيقا ميتونم درك كنم كه چي ميگيد،خصوصا اينكه ذهن آدم و قوه تخيلش هم قوي باشه و بتونه حسابي به اين تصورات منفي ذهني بال و پر بده!!
مثلا ديدم خيلي ها ميگن تصور مرگ عزيزان و بستگانشون هي به ذهنشون مياد! به نظر من علاوه بر كارهايي كه گفتم بهترين كار اينه كه ياد بگيريد و ذهنتون رو عادت بديد كه به محض شروع اين افكار،سريع متوقفش كنيد و با فكر كردن به يه موضوع خوب جايگزينش كنيد..
تقويت ايمان و ارتباط با خدا هم ميتونه خيلي كمك كننده باشه(البته نه اينكه آدم همش بشينه پاي دعا خوندن و اشك بريزه!!):72:
RE: می ترسم،آرامش روحی ندارم.
داملاي عزيز هميشه سه آيه خيلي منو آروم مي كنه:
1. الهي و ربي من لي غيرك
2. لا حول و لا قوه الا بالله
3. توكلت علي الحي الذي لا يموت
گاهي با خودت تكرارشون كن و به معناشون فكر كن.:46:
RE: می ترسم،آرامش روحی ندارم.
به نظرم دو گونه احساس داری.یکی ترس یکی احساس درماندگی.
ترس بهت یادآور می شه که خودتو برای لحظات سخت آماده کنی.
درماندگی بهت می گه آنچه در این موقعیت برات مهمه رو دوباره بررسی کن.
RE: می ترسم،آرامش روحی ندارم.
بالهای صداقت یک تاپیک زده بود به نام فکر کنم : همدردی هم حدی دارد ... اونو بخون
RE: می ترسم،آرامش روحی ندارم.
ببین به نظر من این ترسها از وابستگی زیاد ما ادمها به این دنیا ناشی میشه
نمیخام که حرفهام شعاری باشه اما تا حالا پای صحبت این مومنهای واقعی نشستی اینها واقعا از مرگ نمیترسن اما مردم عادی خیلی از مرگ میترسن اون مومنها حتی این دنیا رو یه قفس میدونن ولی این حس اونها و این دید اونا به دنیا باعث نیمشه که افسرده بشن یا وقتشون رو هدر بدن بلکه باعث میشه که بیشتر تلاش کنن و هر روز رو بیهوده هدر ندن.حتی باعث میشه که زندگیشون رنگ و معنای بیشتری بگیره
وقتی که ادم ایمان بیاره که بعضی چیزها( نه همه چیز) از دست اون خارج هست و ما کنترلی رو اون نداریم و در این موارد سعی کنیم که ایمان بیاریم که خدا رو این چیزا کنترل داره و اگه همه چیز در این دنیا درست و خوب نیست و اگه بدی هست که حتما هست به این دلیل هست که اینجا اسمش دنیا هست و قرار نیست که اینجا موندنی باشیم
گاهی ما ادمها جوری به این دنیا نگاه میکنیم که انگار هدف اول و اخر ما ادمها اینجاست و این ما رو مضطرب میکنه و گاهی ما ادمها یادمون میره که قراره یه زندگی جاودانه بعد از این دنیا داشته باشیم...گاهی اعتقاد به معاد میتونه خیلی ارامش بخش باشه.البته این به شرطی که نگاهمون به مرگ اینقدر منفی و دردناک نباشه
عزیزم از زندگی که داری لذت ببر و لحظه لحظه اش رو با یاد خدا و کار نیک و هدفهای درستت معطر کن و در مورد مواردی این چنینی که از حوزه کنترل تو خارج هست رو به خدا بسپار و شاید اینها امتحانی باشه برای سنجش ایمان تو به خدا و بدون که شاید و شاید که اون فردی که الان قحطی زده یا سیل زده و ... هست شاید خدا چنان ایمانی بهش داده باشه که الان حس قشنگتری نسبت به من و تو به زندگی داشته باشه.پس بیا که برای همه اونها از خدا ارامش و صبر و ایمان رو بخواهیم و براشون دعا کنیم.
:72::72::72:
RE: می ترسم،آرامش روحی ندارم.
ممنون ازدوستانی که لطف کردن وبرام نوشتند.
سابینای عزیز،تایپیکی که معرفی کردی روخونده ام ولی موضوع اینه که اصلا ربطی به همدردی نداره وقتی میبینم تقریبا همه جای دنیا جنگ ودعواست ونتیجه اش هم کشتار دسته جمعی میلیون ها انسان که همه به خاطر امکانات دنیوی هست دلم به درد میاد.اونوقته که احساس می کنم آخر دنیاست وچیزی به نابودیش نمونده.
دست خودم نیست وقتی حتی توی خواب هم می بینم که زلزله شده واون فلاکت وفاجعه رو از نزدیک حس می کنم تاچند روز توشوک خوابم می مونم.
یااینکه وقتی می بینم بچه یکی از دوستام به خاطر نخریدن یه اسباب بازی دلخواهش که گرون قیمت هم هست ناراحته تمام فکرم رو اشغال می کنه که ای کاش من قدرتش رو داشتم که بتونم براش بخرم.ای کاش قدرتش رو داشتم که بتونم جلوی این همه خون وخونریزی روبگیرم وای کاش قدرت قبول فاجعه ی پیش آمده رو داشتم.
RE: می ترسم،آرامش روحی ندارم.
سلام عزیزم
گرما یعنی چی؟ نبود سرما
تاریکی یعنی چی؟ نبود نور
دروغ یعنی چی؟ نبود صداقت
...
می بینی حقایق خوب و بد در کنار هم هستند که معنا پیدا می کنند
کجاست اون مدینه فاضله که برویم ؟
و وقتی پیدا بشه آیا من و تو ظرفیت وجودی اش رو داریم که در اون مدینه قدم بگذاریم؟
داملای عزیز زندگی یعنی خوبی و بدی در کنار هم ....
چقدر خوب میشه که توی دنیا هیچ فقیری نباشه
هیچ گرسنه ای نباشه
هیچ ریا و دروغی نباشه
...
ولی آیا میشه؟
زلزله دست من و تو هست که بیاد یا نیاد؟ سیل دست من و تو هست؟
شاید خدا مهربون نیست که سیل ، زلزله ، قحطی و .... برای مردم ایجاد می کنه؟
شاید خدا عادل نیست که اتفاقها میفته؟
تو چی فکر می کنی؟
داملای عزیز حال با همه این تفاسیر چه می توان کرد؟
غصه خورد؟ افسوس خورد؟ ماتم گرفت؟
آیا توان من و تو به تنهایی کافی است که ریشه فقر و بدبختی رو از دنیا برداریم؟
نه
خدایی که من و تو و همه انسانها رو آفریده ، همون خدایی است که قحطی و زلزله و سیل و باران و خورشید و چرخش زمین و .. آفریده و همه را هم از روی مهربانی و لطفش آفریده
مگه نه اینکه این دنیا محل گذر هست ... باید گذاشت و گذشت ...
حتما می گی : من نمی تونم بی تفاوت باشم
معنای حرفم این نیست که تو در کنار مشکلات و سختی های دیگران بی تفاوت باشی و سکوت کنی
نه ، به هیچ وجه
بلکه منظورم این هست که در کنار اینکه همدردی می کنی و ناراحت می شوی ( که البته واقعا جای ناراحت شدن هم داره) زندگی ات را هم داشته باشی و این ناراحتی و همدردی با رنج های دیگران باعث ایجاد رنجی در زندگی شخصی خودت نشه
داستان زیر رو بخون:
نقل قول:
نوشته اصلی توسط keyvan
حکایت ابواوسعید و ارزش واقعی چیزها
شیخ ابوسعید را گفتند:
«فلان کس بر روی آب میرود.» گفت: «سهل است، بزغی و صعوه ای نیز برود».
گفتند :«فلان کس در هوا پرد.» گفت:«مگسی و زغنهای میپرد.»
گفتند: «فلان کس در یک لحظه از شهری به شهری می شود.» شیخ گفت:
«شیطان نیز در یک نفس از مشرق به مغرب میشود. این چنین چیزها را بس قیمتی نیست. مرد آن بود که در میان خلق بنشیند و برخیزد و بخسبد و بخورد و در میان بازار در میان خلق ستد و داد کند و با خلق بیامیزد و یک لحظه، به دل، از خدای غافل نباشد.»
.... مرد آن بود که در میان خلق بنشیند و برخیزد و بخسبد و بخورد و در میان بازار در میان خلق ستد و داد کند و با خلق بیامیزد....
یه معنای کوچیک جمله بالا یعنی وقتی با وجود همه ی سختی ها و خوبی ها ، زندگی ات رو داشته باشی ، انسان واقعی هستی
پس فکر نکن اگه از مرگ یک کودک گرسنه در سومالی نمرده ای و هنوز نفس می کشی ، گناهکاری و مقصر :305:
*********
دو سال هست که عضو تالارم
تونستم از طریق راهنمایی های این سایت ، مشکل زندگیم رو حل کنم
مشکلی که حل شدنش بعید بود
اما وقتی حل شد و زندگی کردن رو آموختم ، دلم می خواست به همه یاد بدهم و بگویم
توی تاپیک ها می رفتم و از آموخته هایم می گفتم
تلاشم رو می کردم که مراجع از لاک دفاعی خارج بشه و در صدد تغییر خودش و زندگی اش بربیاد
احساس دین نسبت به تالار داشتم و خودم رو به آب و آتیش میزدم تا زندگی یک انسان دیگر اصلاح بشه
اما وقتی می دیدم با وجود تمام تلاشم ، مراجع تغییر نمی کنه و نمی خواد سرنوشت خوشی رو برای خودش رقم بزنه
افسرده می شدم ... مثل یه مادر که می دید بچه اش داره به راه اشتباه میره ، حرص می خوردم ولی نمی تونستم کاری انجام بدهم
کم کم مشکلات بچه ها توان و انرژ ی ام رو ازم گرفت...
این بود که یه مدت از تالار دور شدم و تنها روی خودم و زندگی خودم متمرکز شدم
و الان هم با اینکه می آیم اما خیلی خیلی مواظب خودم هستم
توی خیلی از تاپیک ها نمی روم(اجتناب از موارد آسیب زا به زندگی ام)
در خیلی از تاپیک ها با اینکه دلم می خواد راهنمایی بدهم اما صبر می کنم تا سایر بچه ها بیایند و راهنمایی بدهند ( فرصت دادن به دیگران)
حتی در زندگی واقعی خودم هم دوستی هست که مشکل دارد و من تلفنی با او همدردی می کردم و راهنمایی می دادم ... ارتباطم رو با او نیز محدود کردم ( خودش به دنبال راه حل بگرددتا بتواند راه حل کردن مسائل را بیاموزد)
تمام این راهایی که در پیش گرفتم هم به نفع خودم هست و هم به نفع دیگران
ببین خانومی
قبل از اینکه برای دیگری دلسوز و غمخوار باشیم باید برای خودمون دلسوز و غمخوار باشیم
مگه نه اینکه برای اینکه دیگری رو دوست بداریم باید اول خودمون رو دوست بداریم
اینجا هم همین طور هست
در مقاله همدردی هم حد و مرز دارد نوشته شده:
افراد وقتی از درگیری های فکری اطرافیان خود زیاد تحت تأثیر قرار گرفته و رنج می برند به صورت ناخودآگاه دچار مشکلات فکری، عاطفی و فیزیکی شده و در این زمان است که سلول های مغزی شان به گونه ای عمل می کند که فرد را در جایگاه دیگران قرار خواهد داد و در این زمان است که سلامتی فرد به مخاطره خواهد افتاد.
درگیر شدن بیش از اندازه با مشکلات، ناراحتی ها و رنج های دیگران باعث می شود تا فرد احساس یک نوع خستگی دائمی و فرسودگی مزمن کند.
و من دقیقا این حالت برایم ایجاد شده بود
و برای تو هم هم اکنون ایجاد شده .. داره سلامتی ات رو به مخاطره می اندازه اول روحی و ذهنی بعدا جسمی
... مدتی از تالار و کلا از همه (حتی فرشته مهربان) نیز دور بودم
و حالا که هستم در تلاشم که تا آنجا همدردی کنم و راهکار نشون بدهم که زندگی خودم مختل نشه
امیدوارم توانسته باشم که مشکلت رو درک کرده و راهنمایی خوبی بهت داده باشم
مواظب خودت باش :43:
RE: می ترسم،آرامش روحی ندارم.
تعطیلات اخیر رو مسافرت بودم وبهترین فرصت بود برام تا یه کم از روال زندگیم خارج بشم وبه هیچی فکر نکنم.امازیاد
دوام نداشت.دیشب مهمون داشتیم وبحث کشوندند به دریاچه ارومیه که اگه فکری نکنند فاجعه ای به بارمیادجبران
ناپذیر.بعدهم بحث اززلزله وقیامت وپایان عمرزمین.
حالافکر کنید من با این همه افکارمنفی چه جوری شب روبه صبح رسوندم.ازصبح هم توسکوت مطلق نشستم وحوصله هیچ کس روندارم.منتظرنشستم تاموعد اون فاجعه ها سربرسه.
به خدا خیلی سخته.هرچی سعی می کنم فکرمو مشغول کنم،نمیشه.حتی وقتی دربهترین حالت ممکن هم هستم
بازم ته دلم این احساس بد رو دارم.:302:
RE: می ترسم،آرامش روحی ندارم.
سلام خانومم.
صحبتم رو با آیه های قرآن شروع میکنم.
" او کسی است که برق را (رعد و برق) که هم مایه ی ترس و هم مایه ی امید است، به شما نشان میدهد و ابرهای پر بار را ایجاد میکند."
شاید اگر به این آیه سرسری نگاه کنی، فقط یه جمله ادبی زیبا ببینی از توصیف رعد و برق. اما اگر در اون دقیق شی و با دیگر آیات تطبیق بدی، خواهی دید که چه عمق معنایی داره .
این آیه به خوبی نشون میده ، گاهی چیزهایی که موجبات ترس مارو فراهم میکنه، در پس آن زیبایی های امید در تلالو اند.
در سومالی قحطی میاد و چند نفر که اجلشون رسیده بوده میمیرن، اما میلیون ها نفر قدرت خدا رو به یاد میارن، میلیون ها نفر در پاداش کمک رسانی سهیم میشن، میلیون ها نفر دست نیاز و دعا برای اونها بالا میبرن و ....
در زلزله ی بم، 50 هزار نفر که اجل اونها حتمی بوده، زیر آوار میمیرن، اما 50 میلیون نفر کمک میکنن، دعا میکنن و به خدا نزدیک میشن، بازماندگان رو پناه میدن، تجدید ایمان میکنن و ....
خداوند حکیمه. او مثل ما احساساتی نمیشه که بخواد انتقام بگیره و با یه مردمی لج کنه، دعا هارو اجابت نکنه. حال یه ملت رو بگیره و ... اوهیچ کاری نمیکنه، مگر اینکه برهان و مصلحتی، فراتر از آنچه ما تصور میکنیم در نظر داشته باشه.
مثال های بالا چیزهاییه که فقط به ذهن من و شما میرسه. خدا میدونه چه حکمت هایی در پس هر تدبیر و تقدیر خداوند نهادینه است.
همانطور که بالهای صداقت عزیز گفتن، تاریکی، به معنای نبود نوره. این برهان به مسئله ی شرور معروفه. در حقیقت خداوند به هیچ قوم و ملتی بد نمیکنه، اما طی تدبیر و مصلحتی، گاها خیر رو از آن شئ یا شخص بر میداره. پس این با ظلم و ستم خداوند یا انتقام و قهر او کاملا در تضاده.
پس با این حساب، آنچه که خداوند خواسته مقدر بشه، چیزی جز حمکت و صلاح دید نیست. اما چون ما از این حکمت ها بی اطلاعیم بنا به احساس خود اون رو خوب یا بد مینامیم.
در حقیقت چیزی به نام اتفاق خوب یا بد وجود نداره. اینها همه دیدگاه های ما و احساسات بی پایه ی ما از یک اتفاق هستند که علم به خیر و شر اون تنها نزد پروردگاره.
"چه بسا از چیزی کراهت دارید و خداوند در آن نیکی فراوان قرار داده است."
پس توصیه میکنم:
1. از توکل در زندگی بهره ببر و به حکمت او ایمان و اعتماد داشته باش.
2. بر هیچ چیز برچسب خوب و بد نزن. مسلما هنگامی که بر خدا توکل کردی، جز خیر و نیکی هیچ چیز اتفاق نمی افته.
3. در زمان حال زندگی کن. به قول کورش کبیر: اندیشه ی هر روز، برای آن روز کافیست. پس انقدر به خاطرات بد گذشته سفر نکن و انقدر از آینده ی پیش بینی نشده ترس به دل راه نه.
4. دست خدا رو در دست داشته باش. این تکنیک تجربی خودمه که خیلی هم بهم نتیجه داده. من هر وقت میترسم یا از مطلبی پریشونم، میگم خدایا میدونم کنارمی و تنهام نمیذاری. میدونم نگاهت و حواست کامل به من هست، میدونم بر هر چیزی توانایی و هیچ فاجعه ای جز به خواست و مصلحت تو رخ نمیده، پس دستمو محکم بگیر تا آروم باشم و نترسم. اونوقت میبینم که اون با حوصله حرفام رو گوش میده و چقدر زیبا آرومم میکنه.
5. باور داشته باش که "زندگی دنیا چیزی جز سرمایه ی فریب نیست" . تنها آنچه که میمونه پندار و کردار ماست و هیچ فاجعه ای بقا رو نابود نمیکنه .
6. آن پروردگاری که رنج دنیا رو به انسان داد، به همان اندازه صبر و تحمل هم داد. جایی در قرآن میگه:
"ما انسان رو در رنج آفریدیم." و جایی دیگر میگه: "هر کس را به اندازه ی توانایی اش تکلیف میکنیم."
پس هیچ اتفاقی فراتر از تحمل ما نیست. پس نگران نباش.
RE: می ترسم،آرامش روحی ندارم.
توی کتاب نیمه ی پنهان ماه که خاطرات غاده همسر شهید چمرانه خوندم که غاده تعریف میکرد که بمب های دشمن داشت میریخت رو سر مردم و شعله های آتیش معلوم بود. رفتم نزدیک و دیدم مصطفی داره آروم آروم گریه میکنه. گفتم چته مصطفی؟ گفت ببین چقدر زیباست. گفتم مردم بیچاره زیر بمب و اتیشن اونوقت تو میگی ببین چه زیباست؟!! گفت اینها رحمت خداست که دلهایشان متوجه خدا بشه و ....
واقعا همینه. مگه اگر به شهادت فکر کنید چه چیزش تو ظاهر قشنگه؟ اما بزرگترین آرزو . بالاترین مقام آدمیه. یاران امام حسین مگه شب عاشورا چهرشون از ذوق شهادت گلگون نشده بود؟
دقیقا میفهمم چی میگی. منم چنین حسی رو دارم. اواخر سال 87 . اوایل 88 افتاده بودم تو دور مطالعه ی کتابهای شهید مطهری و گوش کردن سخنرانی های دکتر شریعتی و خاطرات شهدا و ... بعد از انتخابات قاطی کرده بودم و همین حس رو داشتم و هنوز هم دارم.
خدا خودش به داد همه برسه و زود امام زمانمون ظهور کنه که طعم صلح و حق و عدالت رو همه ی جهانیان بچشن.
RE: می ترسم،آرامش روحی ندارم.
[align=justify]هزاران نفر توی طوفان کاترینا به امر خدا مردن...!!!
همه اونا آدمای بدی نبودن، بالاخره بینشون آدمای خوبم بود ... اما چــــرا ؟
چون خدا هیچ نگرانی از مرگ هیچکس نداره چراکه همه رو به یک دم زنده میکنه.
----------------------------------------------------------------------------------------------------------
شاید هیچ واقعه ای تاثیرگذارتر از کربلا در تاریخ بشر نبود امام حسین(ع) بیشتر از آب تشنه لبیک بود، افسوس بجای افکارش زخمهاشو نشونمون دادن و بزرگترین دردش رو بی آبی نامیدن.
بیاد بیاریم حضرت زینب را توی زنجیر تو کوفه مقابل چشم مردم و ابن زیاد میخواد ازش اعتراف بگیره
حضرت زینب رو به کوفیا میگه : شما گل هستین اما گلی که در پهن روئیده است! (یعنی شما آدمای خوب ِ بدی هستین، یعنی میتونستین خوب باشین حرفای خوبی زدین اما با رفتارتون اینو نشون ندادین)
بعد میگه : شما مثل کنیزانی هستین که رو در رو تملق میگویند و بیرون ِ در با همه ساخت و پاخت میکنند! چنین جامعه ایی مستحق گریه های ابدیست. گریه کنید، برای همیشه! گذشته را با همه عظمت هایش به باد دادید و آینده ای هم بدست نخواهید آورد. ذلت و خفت از این پس سرنوشت شما خواهد بود و آنرا بدست خود ساختید. نمیدانید که این دختران که امروز به زنجیر کشیده اند کیستند؟! میدانید...نمیدانید جگر پیامبر بود که پاره پاره شد!؟...میدانید! پس این را نیز بدانید که خداوند در کیفر دادن شاید شتاب نکند ولی هرگز جنایت را بی مجازات نخواهد گذاشت! این را دیگر مطمئن باشید که این خون دامن گیر شما خواهد ماند!
ابن زیاد برای اینکه زینب رو تحقیر کنه باوجود اینکه میشناسدش میاد جلو و به مسخره میگه : این زنه کیه ...!؟
منتظره جواب از حضرت زینبه اما زینب سکوت میکنه.
دوباره ابن زیاد میپرسه : این کیـــه ...!؟ ... جوابی نمیگیره ...
دوباره به زینب میگه : زن، تو کی هستی ...!؟
دومرتبه حضرت زینب سکوت میکنه (یعنی تو اصلا آدم نیستی که من جوابتو بدم!)
بعد ابن زیاد خودش میگه : آهان شناختمت ! تو زینبی ...!
دوباره ادامه میده : الحمدالله خداروشکر که خدا شمارو ذلیل کرد...!! (یه جمله ای میگه که میخواد دوتا کار باهاش بکنه، یکی میخواد جبرگرائی رو پیش بکشه بگه خدا خواسته که شما به این وضع بیفتید و من این وسط جنایتی نکردم یعنی خدا مارو قسمت کشتن و بدبختی شما کرد و آوارگی شمارو قسمت ما کرد! یعنی یه جور تقدیرگرائی و توجیه مذهبی میخواد بکنه بگه همه اینا مشیت الهی بوده اما درعین حال هم عدل خدارو زیر سوال میبره، هم مسئولیت انسان رو در قبال کاری که انجام میده زیر سوال میبره، و هم عدالت و قیام حسین علیه ظلم رو میبره زیر سوال از طرف دیگه هم میخواد بگه خدا به انسان انقدر آزادی داده که هرکار دلش خواست بکنه! ... توی دید اول میخواد بگه خدا همه کاره ست و انسان رو نفی میکنه پس اگه اینطوره دیگه فرق آدم خوب و بد چیه؟ بهشت و جهنم چی میشه؟ ما اینجا پس چه کاره ایم؟برای چی اینهمه پیامبر فرستاد؟ توی دید دوم میخواد از اختیار و آزادی انسان بگه تا حدی که خدارو کلا حذف کنه بگه خدا دنیارو مثل ساعت کوک کرده رفته سراغ کارش و جهان الان در اختیار اون نیست! و قرآن جواب این تفکرو میده وقتی میگه لا تاخذه سنته ولانوم: خدا خوابش نبرده! بلکه همه چیز در کنترل خداست، درعین حال انسان مسئوله و تصمیم میگیره)
(حضرت زینب جوابی که میده از آزادی و حق انتخاب و مسئولیت انسان دفاع میکنه اما بدون اینکه بشرو از حوزه کنترل خدا خارج کنه)
ابن زیاد میگه : دیدی خدا با شما چه کرد ...!؟
زینب میگه : آری ... و چقــدر زیبـــا بـــود...! از خــداوند جز زیبائی ندیدیم. و من از خداوند متشکرم! آنان که رفته اند از روز ازل شهید بوده اند. آری خداوند مقدر کرده بود که در این راه چه کسانی و چه وقت و کجا شهید شوند! و انان نیز حکم خدارا با همه وجود آگاهانه و عاشقانه پذیرفتند. (یعنی شکست زمانی که در راه درستی باشه زیباست اما پیروزی وقتی در راه نادرسته زشته، یعنی خدا جنایت تورو مقدر نکرده بود اما شهادت اونارو مقدر کرده بود و حسین در کربلا شهید نشد چراکه او از ابتدا شهید عشق بود،یعنی کنترل جهان از دست خدا خارج نشد وقتی شما داشتین حسینو میکشتین! چون بعضیا میگن خدا اگه خدایی پس کجایی!؟ اما ما برای خدا برنامه نمیریزیم ... ما برای خودمون میتونیم برنامه بریزیم و ظرفیت برنامه ی خدا اونقدر بالاست که میشه حسین توش کشته بشه و درعین حال خدا تماشا کنه ... و حسین وقتی علی اصغر داشت رو دستش پرپر میزد گفت خدایا همه این صحنه ها چون پیش چشم تو داره اتفاق میفته زیبا و تحمل کردنیه)
و بعد زینب ادامه میده : وبزودی خداوند تو و آن مردان شریف را با یکدیگر روبرو خواهد کرد. و آن حکم بعدی خداوند است، شهیدان جنایت تورا بازخواست خواهند کرد و تو آن روز به چشم خواهی دید که تقدیر و مشیت خداوند چیست و چه کسانی براستی پیروز شدند و چه کسانی شکست خوردند ای پســــر مرجـــــانه!
(عمدا اسم مادرشو میاره که بگه تو برای ما خدا و الفاظ مذهبی نیار جانماز آب نکش چون مادرش زناکار بود و با مردای زیادی رابطه داشت و معلوم نبود بچه هاش مال کی هستن)
بعد ابن زیاد که تو منطق کم آورده بوده میاد یه ضربه عاطفی بزنه به زینب میگه : بالاخره هرچه بود این سرها جگر مرا حال آورد؟
زینب میگه : آری تو مارا کشتی. کینه ات را شفا دادی، اگر به همین دلخوش هستی باش، اگر این پیروزیست تو برنده ای...!
و بزرگترین مژده حسین به بشریت این بود : که تو نمیمیری! منو ببین که چطور به استقبال مرگ میرم و مرگ رو به هیچ حساب کردم ...! مرگ پایان کار تو نیست ...
اصلا یکی از وسوسه های شیطان که به دل آدم انداخت این بود که تو میمیری و نیست میشی و بعدم هیچی نیست! حالا برو هرکاری دلت میخواد بکن که بعداز این هیچ زندگی نیست!
اون زمان خدا آیه نازل کرد : أَفَحَسِبْتُمْ أَنَّمَا خَلَقْنَاكُمْ عَبَثًا ؟ تو چقدر ساده لوحی بنده من؟ واقعا فکر کردی من تورو با اینهمه حکمت و معرفت خلق کردم که بزنم خراب کنم؟ تو خودت اینو قبول میکنی؟
حتی اگه این بزرگترین نوید شیطان به انسان راست هم باشه بازم مایه دلخوشی نیست چون نهایتش هرکی مگر چقدر میتونه تو این دنیا خوش بگذرونه!؟ بالاخره که میمیره و اگه بخواهیم بگیم همه چی با مرگ تموم میشه پس همه لذت ها هم برای خوش گذرونا تموم میشه ...
موفق باشی:72:[/align]
RE: می ترسم،آرامش روحی ندارم.
داملاي عزيز
در همه ما ترس وجود داره. ترس خوب اونيه كه مانع از اين ميشه خودمونو در مخاطره كوركورانه بندازيم.اما ترس از حد گذشته باعث فلج شدن زندگي آدم و كاهش لذت بردن از زندگي ميشه.
من هم در زلزله 69 زماني كه نوزده سالم بود به عنوان نيروي داوطلب به مردم كمك كردم.شوك ناشي از اونچه ديدم تا مدت زيادي با من بود. البته اضطراب نداشتم اما از اين كه زنده بودم و نتونسته بودم علي رغم تلاشم در يك بخش بيمارستاني جلوي مرگ اون همه انسانو بگيرم احساس اندوه و ناتواني ميكردم.ترسي مشابه ترس تو رو در بسياري از كساني كه بعدها در اون منطقه بهم مراجعه كردن لمس كردم.اما چند بار مگه زلزله با اين شدت اتفاق مي افته؟
داملاي عزيز
من تا به حال 8 بار تصادف كردم. (( كارم طوريه كه بايد با سواري آمد و شد كنم)دوبار تصادف بسيار شديد بود و زخمي هم نشدم( تقريبا)و ايمان دارم كه زندگي و مرگ من دست خداونده. ايمان دارم كه خداوند مراقب من و همه ماست. ايمان دارم كه ساقه شكستني زندگي من و امثال منو در هر طوفاني خداوند مراقبت ميكنه.
قبل از شروع كوهنوردي و صخره نوردي ترس از ارتفاع داشتم اما حالا كوهنوردي ميكنم و بعد از اتمام درسام ميرم صخره نوردي...من تلاش ميكنم مراقب زندگيم باشم اما بقيه اش با خداست. حرفاي من عام بود. اين كه ترس تو ريشه در چه داره نيازمند بررسي يه مشاور خوبه. منتظرم از روزي بنويسي كه تسليم ترس هات نيستي و تلاش ميكني با شجاعت با زندگي روبرو بشي.قربونت خواهرم :ملاحت.
RE: می ترسم،آرامش روحی ندارم.
اراده ما و همه انسانها در امتداد اراده خداوند هست
تا او نخواهد برگ از درخت نخواهد افتاد
این دنیا هم دنیاد تضادهاست
تا ناآرامی نباشد آرامش چه معنایی پیدا میکند
RE: می ترسم،آرامش روحی ندارم.
دوستان عزیزم سلام
امروز خیلی خوشحالم.چون احساس می کنم امسال خیلی بزرگتر شدم.
دیروز زلزله ای به بزرگی 2/7 ریشتر شهر وان ترکیه رو لرزوند.قدرت زلزله به حدی بود که ما هم توی شهرمون به خوبی حسش کردیم.ولی تا 6 الی 7 ساعت بعدش نمیدونستیم کانون زلزله شهرخودمون نبوده.بگذریم.
اگه این اتفاق پارسال می افتاد بعید نبود درپی حس تکون خوردن،انقدر بترسم که تا ماهها از کارو زندگیم بیفتم.انقدر که حتی ممکن بودکارم به رختخواب بکشه(همونطور که قبلا کشیده بود).اما امروز با کمک شما دوستای خوب تونستم تا حدی به این باور برسم که وقتی نمی تونم چیزی رو عوض کنم همون بهتر که بپذیرم وبه زندگیم ادامه بدم.ونترسم چون "اون خدایی که تا الان مراقبم بوده ازاین به بعد هم خواهدبود." وهمچنین تونستم بپذیرم که هر اتفاقی هم بیفته شاکی نشم شاید که حکمتی درش باشه که من بی خبرم.واین برای شروع خیلی خوبه.خدایا تورا هزاران بارسپاس.
RE: می ترسم،آرامش روحی ندارم.
سلام عزیزم
خوبی؟ دیشبو چطور گذروندین؟؟؟؟؟؟
RE: می ترسم،آرامش روحی ندارم.
پریماه عزیز توی پست قبلیم اشاره کردم که خوشحالیم به خاطر پذیرش این مسئله است.دیشب برای آدمای اونجا خیلی ناراحت بودیم.مخصوصا که اخبار ریز به ریز همه چی رو توضیح میداد.88 پس لرزه عرض 6 ساعت مسئله کمی نیست.
ولی خودم ساعت 5/10 خیلی آروم خوابیدم.وصبح به خاطر شروع یه روز دیگه خدارو شکر کردم.