-
می ترسم اشتباهی کنم که قابل جبران نباشه!
من 28 سالمه لیسانس و کارمند هستم. همسرم 30 سالشه دیپلمه و شغل اش آزاده. من همیشه دوست داشتم یک ازدواج گرم و صمیمی داشته باشم و هیچ چیز دیگه ای از همسرم نخواستم ولی کاملا برعکس شده و اون همه چیز برام تامین کرده به جز گرمی و صمیمیت. همین باعث شده نسبت بهش سرد بشم:47: و بخوام ازاش دوری کنم. واقعا تحمل اش رو ندارم و همه اش می خوام که دیرتر بیاد خونه.
از طرف دیگه توی دلم همه اش به آدم های دیگه فکر می کنم و اینکه چطور می تونم این خلا ایجاد شده رو پر کنم. می دونم این احساسی که دارم اشتباهه ولی نمی تونم کنترل اش کنم و می ترسم یه موقعی یه اشتباهی کنم که بعدا نتونم جبران اش کنم.
[align=center]:162:
:33:[/align]
-
RE: می ترسم اشتباهی کنم که قابل جبران نباشه!
شاید یکی از دلایل سردی هم انتظار شما باشه؟یعنی منظورم اینه که شما هم سعی کردی این صمیمت رو ایجاد کنی؟شاید باید از خودتون شروع کنید به جای اینکه انتظار بکشین و منتظر همسرتون باشین
-
RE: می ترسم اشتباهی کنم که قابل جبران نباشه!
عزیزم می تونم ازت بپرسم این احساسی که داری مربوط میشه به پر کردن این خلا توسط همجنس یا با جنس مخالف؟ یعنی تمایل به برقراری رابطه عاطفی با جنس مخالف داری ؟ اگر دوست داشتی حواب بده شاید راه حلی به نظرمون برسه.
-
RE: می ترسم اشتباهی کنم که قابل جبران نباشه!
خودم خیلی سعی کردم به همسرم نزدیک بشم و با وجودیکه خودش هم می گه چرا با من صمیمی نمی شی، هر وقت که سعی کردم بهش نزدیک بشم، انقدر برخوردش سرد بوده که بدتر شده و باز هم از هم دور شدیم.:162:
راستش اعتراف اش برام سخته چون حتی وقتی فکرش توی ذهن ام میاد سعی می کنم از خودم و ذهن ام فرار کنم. ولی با این وجود نمی تونم خودم رو کنترل کنم و به راه های مختلف برای رفع نیازهای مختلفی که دارم فکر می کنم که البته یک آقا خیلی بهتر می تونه برطرفشون کنه.:47:
-
RE: می ترسم اشتباهی کنم که قابل جبران نباشه!
به نظر میاد که هر دوی شما به خوبی می دونید که مشکلی وجود داره ولی نمی دونید مشکلتون چیه!
امیدوارم اینجا بتونید مشکلتون رو پیدا کنید و حل اش کنید. :303:
می شه ازات بپرسم همسرت چجور آدمیه؟ آیا می پذیره به مشاور مراجعه کنید؟ آیا در ساختن زندگی و رفع مشکلات همکاری می کنه؟
-
RE: می ترسم اشتباهی کنم که قابل جبران نباشه!
در اولین فرصت شما باید درخواستتان را از همسرتان کاملا واضح و البته با محبت و احترام بیان کنید
به او بگویید که دوست دارید با شما چطور رفتار بکند .
البته این نکته را هم در نظر داشته باشید که نباید روی اعتماد بنفس جنس مذکر انگشت بگذارید
-
RE: می ترسم اشتباهی کنم که قابل جبران نباشه!
با سلام
بهترین کار این است که به اتفاق همسرتان به یک مشاور خانواده مراجعه کنید و موضوع را بررسی کرده و راهکارهای لازمه را برای بهبود رابطه دریافت دارید .
موفق باشید
.
-
RE: می ترسم اشتباهی کنم که قابل جبران نباشه!
ممنون از همه تون
اگر می شد به مشاور مراجعه کرد شاید کارها خیلی راحت تر می شد ولی هم من و هم همسرم عملا نمی تونیم به مشاور مراجعه کنیم. البته هر دو مشاور رو قبول داریم و می دونیم که خیلی خیلی مهم و موثر هست.:72:
فکر می کنم همسرم چون خجالت می کشه نمیاد و من هم شخصا به چند مشاور مراجعه کردم ولی نتونستم باهاشون ارتباط برقرار کنم و همونطور که در پست دیگه ای نوشتم مشاور بیشتر از چند جلسه نتونست باهام صحبت کنه، وقتی جلوی مشاور قرار می گیرم همه حرف هام یادم می ره و احساس می کنم ناراحتی هام بی اساس هستند. "تالار گفتگوی همدردی" اولین جاییه که تونستم مشکل ام رو بیان کنم.
لطفا کمک ام کنید تا بفهمم چرا اینطور شدیم؟ :325:
در مورد همسرم پرسیدید و اینکه چجور آدمیه...همسرم دوست نداره به مشاور مراجعه کنه با این وجود شنونده خوبیه و خیلی سعی می کنه به خواسته های من عمل کنه، ولی راستش من نمی دونم خواسته ام چیه، البته فکر می کنم یه زمانی می دونستم ولی الان خیلی گیج شدم. یه چیزهایی ازاش می خوام، مثلا اینکه به من احترام بذاره یا قبول ام داشته باشه و ... همسرم هم یه چیزهایی رو توی رفتارهاش عوض می کنه ولی هیچی درست نمی شه. مثل این می مونه که من از اون آب بخوام و اون برام بهترین غذا رو بیاره...
ببخشید اگر در هم و برهم نوشتم نمی دونم تونستم منظورام رو درست برسونم یا نه؟
-
RE: می ترسم اشتباهی کنم که قابل جبران نباشه!
نگار،
در اولين فرصت يه كاغذ بذاريد جلوتون و هر آنچه مي خواهيد رو روي اون كاغذ بنويسيد... اصلا مهم نيست مهمه يا نه! و قرار هم نيست اين كاغذ رو نشون همسرتون بديم... فقط بنويسيد! هر چي به ذهنتون رسيد...هر چي كه فكر كرديد مسئله شماست! همه مسائل مهم هستند..سانسورشون نكنيد! هر چي از شوهرتون انتظار داريد رو بنويسيد... هر چي كه شوهرتون از شما انتطار داره رو هم بنويسيد...
اونها رو محدود كنيد، در هم ادغام كنيد، و دو فهرست محدود شده رو اينجا بنويسيد تا كمكتون كنيم
-
RE: می ترسم اشتباهی کنم که قابل جبران نباشه!
نقل قول:
وقتی جلوی مشاور قرار می گیرم همه حرف هام یادم می ره
خب شما می توانید قبل از جلسه خوب فکرهاتون رو بکنید که راجع به چه مسائلی می خواهید صحبت کنید.
فکرهاتون رو روی کاغذ بیاورید و یادداشت هاتون رو با خودتون ببرید سر جلسه تا دیگر چیزی رو از قلم نیاندازید.
از اونجا که همسر شما به گفته خودتون خیلی برای شما زحمت می کشد، پس خیلی شما رو دوست دارد.
شما هم که او رو دوست داری، فقط موفق نشدی اون محبتی که می خواهی رو ازش بگیری. شاید همسر شما هم الآن همینطور باشد.
نقل قول:
احساس می کنم ناراحتی هام بی اساس هستند
خب ببینید، خدا رو شکر کنید که مشکلات بزرگ ندارید.
و این خیلی خوب هست که شما می خواهید رابطه تون رو بهتر کنید و در زندگی پیشرفت بکنید.
من فکر می کنم کمی با هم مشکل ارتباطی دارید و تا به حال نتوانستید اون طور که باید با هم صمیمی بشوید.
همینطور که فرشته مهربان گفتند، باید به مشاور حضوری بروید. یک مشاور خیلی می تواند به شما کمک کند.
-
RE: می ترسم اشتباهی کنم که قابل جبران نباشه!
خیلی خوشحالم که دیدگاه آقایون رو هم در مورد مشکل ام می شنوم و می تونم از راهنمایی هاشون استفاده کنم...:rolleyes:
مشکل ما ذره ذره شروع شد و حالا داره به فاجعه تبدیل می شه. اوایل دعواهای شدید داشتیم، کم کم آروم شدیم و حالا هم خسته و بی تفاوت شدیم، چون هر چی تلاش می کنیم فایده نداره...:47:
من مرتب خونه رو تمیز می کنم، هر شب غذای تازه ای که همسرم دوست داره تهیه می کنم، فامیل هاش رو دعوت می کنم، احترام خانواده اش رو دارم، تمام حقوق ام رو به همسرم می دم بدون اینکه یک بار چیزی در این رابطه بهش بگم، توقع ام رو در حد توان اش کم کردم، تفریحات مورد علاقه اون رو انجام می دم و....
همسرم هم توی کار خونه کمک ام می کنه، خیلی سعی می کنه کارهایی رو که بهش می گم انجام بده، توی دعواهامون کوتاه میاد، حرف زشت کم می زنه، همیشه ازام مواظبت می کنه، اگه چیزی ازاش بخوام حتما تهیه می کنه و ...
با وجود تمام این تلاش هایی که داریم می کنیم ولی نتیجه ای نگرفتیم و انقدر روابطمون سرد شده که اصلا دلم نمی خواد ببینمش و برای هم کسل کننده شدیم:82:. همسرم این خلا رو با همکاراش، پسرهای فامیل اش و دوستاش (که درواقع مشترک (یکی) هستن) پر می کنه و من هم احساس خلا بزرگی دارم که نمی دونم با کی باید پر اش کنم. دوست و فامیل که نمی شه چون آبروم می ره، خانم ها هم که همه سر خونه زندگی خودشون هستن، درضمن یک سری نیازها هست (منهای نیاز جنسی) که فقط یک آقا می تونه برای آدم پر کنه... دیگه نمی دونم باید چیکار کنم...:162:
نتیجه این تلاش ها مون شده...
من همیشه خسته و ناراحت هستم (هرچند سعی می کنم نشون ندم)، و دائم در حال دست و پا زدن برای بدست آوردن رضایت همسرم ...
و همسرم هم همیشه کسل و بد اخلاق و اخمو هست و همیشه مضطرب و کلافه چون نمی دونه چه حرف یا کاری ممکنه منو ناراحت کنه
-
RE: می ترسم اشتباهی کنم که قابل جبران نباشه!
سلام نگار
میشه کارهایی رو که ازش توقع داری و اون انجام نمی ده رو بگی؟
-
RE: می ترسم اشتباهی کنم که قابل جبران نباشه!
همونطور که خودتون هم نوشتید انگار نمی دونید یا نمی تونید بگید، یا می گید ولی همسرتون منظورتون رو نمی فهمه که ازاش چی می خواید. چون اینطور که پیداست همسرتون می خواد همکاری کنه و به خواسته های شما عمل کنه
می شه با یک مثال بگید که همسرتون چطور رفتار می کنه و شما چه عکس العملی دارید و اینکه خواستتون رو چطور باهاش درمیون میذارید؟
-
RE: می ترسم اشتباهی کنم که قابل جبران نباشه!
پست 9 رو عملي كنيد لطفا...منتظرم
-
RE: می ترسم اشتباهی کنم که قابل جبران نباشه!
انگار هر دو براي حفظ طرف ديگه داريد فيلم بازي ميكنيد...كارهايي كه براي همديگه انجام ميديد از ته دلتون نيست و سعي ميكنيد سر طرف مقابل منت بذاريد كه مثلا من كه هر روز غذايي كه دوست داري ميپذم ....من كه دائم فاميلت رو دعوت ميكنم و....
مشكل از هر دو طرفه نه فقط از سمت شما...
كار همسرتون چند ساعت از شبانه روز رو پر ميكنه؟همسرتون چه ساعتي به خونه ميرسه و شما بعد يا قبل از ايشون ميرسيد خونه؟
روزهاي تعطيل همسرت سركار ميره؟
احيانا احساس نميكني كه همسرت به شغلش عادت كرده و سر كار بودن رو به با تو بودن ترجيح ميده؟
علت دعواهاي شديدي كه در ابتداي زندگي داشتين چي بود؟؟اگه ميشه مثال بزن و بگو
چه طور هر دو يكباره وارد فاز بي تفاوتي شديد؟
علتي هست كه تا به هال با وجود اينكه هر دو از زندگي مشترك ناراضي بوديد براي طلاق اقدام نكرديد؟منظورم از علت اين بود كه ايا اجبار يا نيرويي خارج از كنترل خودتون(مثلا خانواده ها يا ترس از ابرو و...) بوده؟يا هنوز به هم علاقه داريد؟
-
RE: می ترسم اشتباهی کنم که قابل جبران نباشه!
صبح منو می رسونه سرکار و می ره تا یکی دو ساعت بعد از تاریکی هوا سر کاره. البته وقتهایی که مشتری دارن و و دارن معامله می کنن و به قول خودشون توی "اتاق قرارداد" هستن گاهی تا 11 هم سر کاره.
گاهی بعد از کار هم با همکاراش (همون پسرهای فامیل و دوستاش) میرن استخر خونه یکیشون یا ویلای یکیشون. به قول خودش "مردونه" توی تاپیک "گردهمایی های مردونه همسرم" بیشتر توضیح دادم....
می گه هر چی بیشتر تو محیط کار بمونم و در جریان اطلاعات قرار بگیرم بهتره برای همین وقت و بی وقت، روزهای تعطیل و... می ره سر کار.
همسر من بیشتر از من مواظبت می کنه تا همراهیم کنه. یک سری رفتارهاش هم به نظر من نشونه بی ادبی و بی تفاوتیه، کلا منو آدم حساب نمی کنه و انگار اون اوستا و من شاگرد مغازه هستم:302:... همه اش از خانواده من ایراد می گرفت، فقط به خودش توجه می کرد، از کارهایی که با زحمت انجام داده بودم ایراد می گرفت... مثلا من خسته و کوفته از سر کار می اومدم و چون اون خونه تمیز رو دوست داره خونه رو تمیز می کردم، اوایل با خوشحالی بهش می گفتم خونه رو تمیز کردم تا تو دوست داشته باشی، بعد مثلا اون یه آشغالی که روی زمین بود رو نشون می داد و می گفت این آشغال که دیروز هم اینجا بوده...
من سعی کردم تک تک رفتارهاش رو عوض کنم مثلا الان جلو جلو راه نمی ره، قبل از عوض کردن کانال تلویزیون ازام می پرسه، از غذا تشکر می کنه، کم تر با دوستاش بیرون می ره....
عوض کردن تک تک رفتارها فایده نداره و اون تفکری که پشت رفتارش هست باید عوض بشه. مثلا الان بعد از تمیزکاری دیگه چیزی نمی گه و تشکر می کنه ولی فقط "چیزی نمی گه" ولی از نگاه اش و رفتارش مشخصه که مثل قبل فکر می کنه، گاهی به شوخی بهش می گم از حقوق ام کم کن...
خیلی دلم می خواد یه اتاق جدا داشته باشم که بتونم توش احساس امنیت و آرامش بکنم....:82:
من اوایل خیلی دوست داشتم ازاش جدا بشم ولی اون دوست نداشت و می گفت که منو دوست داره و نمی ذاشت. البته من انقدرها هم شجاع نیستم که بتونم جدا بشم. الان هم دیگه بهش عادت کردم و یک دفعه که یک هفته قهر کردم و رفتم خونه مامانم خیلی بی تاب بودم نمی دونم دوستش دارم یا بهش عادت کردم. البته فکر می کنم اگه جای خالیش رو با کس دیگه پر می کردم شاید خیلی زود فراموشش می کردم، شاید هم فراموشش نمی کردم و عذاب می کشیدم... خودمم نمی دونم
راستش الان دیگه نمی دونم چه توقعاتی از همسرم دارم و اصلا هم نمی تونم بهشون فکر کنم. مثلا اگه الان شما از من بپرسید توقع داری با همسرت تفریحات مشترکی داشته باشی؟ جواب می دم که نمی دونم چون این موارد پایین توی ذهن ام میاد و دیگه نمی تونم تصمیم بگیرم
مثلا توقع من از همسرم:
بیا با هم تفریحات مشترکی داشته باشیم...
* با هم به دیدن نمایشگاه بریم،
* با هم به استخر بریم،
* با هم فیلم نگاه کنیم..
عکس العمل همسرم:
باشه عزیزم حتما....
• میریم نمایشگاه و توی راه انقدر غر می زنه و می گه شلوغه و جای پارک نیست و بعدش دور می زنه برمی گردیم و فرداش می شنوم که با همکاراش (دوستاش) رفتن نمایشگاه :97:
• استخر تنهایی حال نمی ده:161:
• وسط فیلم خوابش می بره و من تا بلند می شم برم بیدار می شه و بقیه فیلم رو نگاه می کنه:33:
-
RE: می ترسم اشتباهی کنم که قابل جبران نباشه!
سلام نگار عزیز
الان تو خونه چه طوری رفتار می کنی؟
قطعا این تفکراتت در ظاهرت هم نشون می ده
مثلا وقتی می آد خونه بی تفاوتی؟
ناراحتی؟
دلخوری؟پر از انرژی منفی هستی؟یا بر عکس
به نظرت رفتارهای اون آیینه رفتارهای تو نیست
-
RE: می ترسم اشتباهی کنم که قابل جبران نباشه!
خیلی ممنون که اینطور واضح شرایطتت رو توصیف کردی.
همونطور که خودت گفتی خیلی گیج شدی و اول باید آرامش ات رو بدست بیاری. خودت رو ناراحت نکن و چند روزی به ذهن ات استراحت بده و انشاالله اینجا با سوال ها و تحلیل هایی که می شه شرایطت ات برات شفاف تر می شه:72::72:
-
RE: می ترسم اشتباهی کنم که قابل جبران نباشه!
همسرم همیشه می گفت به خاطر کارش باید بیرون بمونه ولی امروز که بهش زنگ زدم گفت برادرش هم پیششه. شغل برادرش هیچ ربطی به کار همسرم نداره. برادرش به جای اینکه بره خونه پیش زن و بچه اش رفته پیش همسر من... این واقعا یعنی چی؟!!
من وقتی سر کار هستم همیشه لحظه شماری میکنم که برسم به خونم و اگه می خوام جایی برم یا تفریحی بکنم دوست دارم که با همسرام باشم. وقتی اون دوست داره همه کارهاش رو بیرون انجام بده و فقط برای شام و خواب بیاد خونه.... خب این یعنی چی؟؟!
دلم می خواد اتاق ام رو از همسرم جدا کنم. دیگه دوست ندارم توی خونه کار کنم و دوست ندارم براش کاری انجام بدم. دلم می خواد گروه دوستان و آشناهای خودم رو داشته باشم. پول و ماشین خودم رو داشته باشم و بهش وابسته نباشم. خودم به مسافرت و گردش برم. شاید توی این گردش ها هم یکی رو پیدا کنم که منو دوست داشته باشه و برام ارزش قائل باشه. کسی که دلش بخواد پیش همسرش باشه و با همسرش بهش خوش بگذره
وقتی لباس مرتب می پوشم و آرایش می کنم همسرم همیشه بد اخلاقی می کنه و از من دوری می کنه و منو نادیده می گیره و می گه عجیب غریب شدی، فکر نکنید آرایش خفن می کنم و این حرفها....اصلا این طور نیست فقط یک پیرهن مرتب می پوشم و رنگ لاک و گل و سرم رو باهاش ست می کنم.
وقتهایی که کثیف و خسته و بی حوصله هستم و با لباس خونه نامرتب با خوشحالی بهم میگه چه تمیز شدی من اینجوریت رو بیشتر دوست دارم. دامن کوتاه دوست نداره... یقه باز دوست نداره....
دلم می خواد کسی رو پیدا کنم که منو دوست داشته باشه و برام ارزش قائل باشه. کسی که دلش بخواد پیش همسرش باشه و با همسرش بهش خوش بگذره
-
RE: می ترسم اشتباهی کنم که قابل جبران نباشه!
دیگه نمی تونم بیشتر از این تحمل کنم، پام بدجوری داره می لغزه...
اگه جدا شدن ازاش راحت بود حتما این کار رو می کردم ولی الان دیگه طاقت دعوا و کش مکشی که ممکنه چند سال طول بکشه رو ندارم. و مطمئن ام که دست تنها، بدون انگیزه، پشتوانه و تکیه گاه نمی تونم این کار رو انجام بدم. می دونم که تنهایی انقدر ضعیف ام می کنه که توان مبارزه رو از دست می دم. دوست دارم کوتاه ترین راه رو برای رسیدن به آرامش انتخاب کنم.
خیلی شرمنده ام که دارم این رو می نویسم ولی دیروز بدجوری لغزیدم.... :(دیگه نتونستم طاقت بیارم و یه دوری توی اینترنت شدم :(
کارم خیلی غیر اخلاقیه خیلی خیییلیییی... :(
چند جمله ای با این آقا صحبت و احوالپرسی کردم، البته هدف خاصی نداشتم و خودم هم نمی دونستم چی می خوام و خیلی زود هم قطع کردم و بیرون اومدم.
بعد همسرم اومد خونه با یک بسته گوشت چرخ کرده که می خواد با فامیلاشون مردونه برن یه طرفی.... اگه حالت عادی بود و وفادارانه منتظرش بودم مطمئن ام که داغون می شدم ولی ته دلم خنک بود و اصلا هم برام مهم نبود که چه غلطی می خواد بکنه. شام اش رو گذاشتم جلوش و به کارای خودم مشغول شدم، همه اش دور و ورم می چرخید و می گفت طوری شده؟ دیگه منو دوست نداری؟ چیزی به روش نیاوردم ولی دلم خییییییییییلییییییی خنک بوووود. کلی حااااااال داد :161: حرص ام خالی شد:320:
:316:تو رو خدا کمک ام کنید:316:
:302::302: دلم نمی خواد یه همچین آدمی باشم:302::302:
-
RE: می ترسم اشتباهی کنم که قابل جبران نباشه!
صادقانه بهش بگو اگه بهت توجه و محبت نكنه اينقدر در وجودت احساس خلاء مي كني كه ممكنه براي جلب محبت به راه هاي ديگه متوسل بشي. بهش بگو داغوني و نيازمند محبت.:305:
-
RE: می ترسم اشتباهی کنم که قابل جبران نباشه!
عزیزم
شرایطی رو که در اون هستی درک می کنم. اما بهتر نیست که اول به توفعاتی که از همسرت داری فکر کنی (مثلا همینکه بدون شما بیرون نره) و بعد اونا رو بنویسی و برای رسیدن به اونها تلاش کنی؟ یا اینکه فقط در حد تهدید به همسرت بگی اگر زندگیمون به همین منوال پیش بره من ممکنه به جدایی فکر کنم (البته این راه حلی بود که یک مشاور به من پیشنهاد داد).
راستش همسر من هم از اینکه من لباس باز تو خونه بپوشم بدش میومد و کلا من و همسرم 180 درجه در هر زمینه ای اختلاف نظر داریم ضمن اینکه از نظر روابط زناشویی هم در وضعیت خیلی بدی بودیم. اما 2 سال پیش که یک اقایی توجه زیادی به من کرد باعث شد که من به خودم بیام و برای حفظ زندگیمون به تنهایی تلاش کنم. خدا رو شکر تا حد زیادی موفق شدم اما منم خیلی از خدا خواستم کمکم کنه پام نلغزه و همیشه به خودم تذکر مییدادم که اگر قراره برم سراغ یکی دیگه باید اول از همسرم جدا شم تا خیانتی بدون توجیه نکرده باشم.
الان شما ایران هستید و دسترسی به مشاوره دارید ضمن اینکه ممکنه این احساسات فقط ناشی از خستگی زیاد از کار و زندگی باشه که با چند جلسه مشاوره جل میشه. پس حتما در اولین فرصت برو پیش ماوره و همین حرفهایی که اینجا نوشتی و توقعاتی که از همسرتون دارید و از قبل نوشتید رو براشون بگید . به قول خودت این راههای که به ذهنت میرسه یک در مان موقته و چه بسا ممکنه پشیمونی ای رو به همراه بیاره که با هیچ ابی پاک نشه.
موفق باشی.
-
RE: می ترسم اشتباهی کنم که قابل جبران نباشه!
شاید حق با شما باشه ولی می ترسم اگه بهش بگم خیلی اتفاقات بدی بیافته....
ممکنه بهم مشکوک بشه، ممکنه اون هم از این کارها بکنه و هزارتا ممکنه دیگه...
واقعا نمی دونم باید چیکار کنم. نسبت بهش بی تفاوت شدم. دلم نمی خواد واسه محبتی که حق منه انقدر زحمت بکشم و التماس کنم. سعی کردم سر خودم رو خیلی گرم کنم تا وقت واسه این کارها نداشته باشم ولی هر کاری که می کنم از ذهن ام بیرون نمی ره :302:
خدایا کمک ام کن، لطفا شما هم راهنماییم کنید، نمی دونم باید چیکار کنم.
وقتی همسرم میاد خونه جواب سلام اش رو هم به زور می دم. همه اش بهم میگه تو چت شده ولی جوابی ندارم که بهش بدم...
-
RE: می ترسم اشتباهی کنم که قابل جبران نباشه!
سلام نگار عزیز
این فکری که تو ذهن توئه نتنها مشکلی از مشکلات تو حل نمی کنه بلکه هزارتا مشکل دیگه به مشکلت اضافه میکنه که یه روزی میگی ایکاش همون مشکلات قبلی رو داشتم
عزیزم باهاش حرف بزن و نیازهاتو به عنوان یک زن بهش بگو بهش بگو که این خواسته ات برای بهتر شدن زندگیتونه و به خدا این اسمش التماس نیست گاهی وقتا روزمرگی زندگی ما همه چیزو از یاد همسرامون میبره
تو همسرتو خیلی دوست داری از حرفات معلومه پس به زندگی و تعهدی که بهش دادی پایبند باش و و یه بار دیگه سعی کن با دل و جونت برای زندگیت وقت بذار کاری که همه ماهایی که اینجا هستیم داریم می کنیم
مطمئن باش که تو هم کاستی هایی داشتی که الان این طوری شده اون کاستی ها رو با فکر باز و مثبت بشین شناسایی کن و در جهت رفعش تلاش کن و از بچه ها هم راهنمایی بگیر
این فکرای آشفته رو هم از خودت دور کن تو مال این حرفا نیستی
تو هر روز داری انرژی منفی به زندگیت و همسرت منتقل می کنی پس چه طور توقع داری همه چیز خوب شه
به فکرای آشفته یه stop بزرگ بگو
-
RE: می ترسم اشتباهی کنم که قابل جبران نباشه!
چطور می تونم به زندگیم انرژی مثبت بدم وقتی همسرم انقدر سرده؟! یا حداقل اینطور نشون می ده؟!:(
همین پری روز تمام شب رو با دل دردش نذاشت بخوابم، صبح با خستگی تمام پاشدم کمک اش کنم آماده شه بره سره کار، که یکهو از تلفنی که بهش شد فهمیدم به جای سر کار، داره با دوستاش (همکاراش) میره باغ.........................
داشتم دیوونه می شدم. اون وقت منو بگو که دلم براش سوخته بود که باید با این حال مریض اش بره سر کار. هیچی دیگه انگار دنیا داشت رو سرم خراب می شد، می خواستم بکشمش، یا خودم رو بکشم.:223:
آخه روز تعطیل، وسط ماه رمضون من چه سرگرمی ای برای خودم درست می کردم؟؟ اونم اینطوری بی اطلاع قبلی... میگه بخاطر این می رم چون تو هیچ سرگرمی ای ترتیب نمی دی..... همین دیشب با خانواده ام رفتیم بیرون، طفلک مامانم شام کباب داد، بعد فالوده و بستنی، تازه نذاشت همسرم هم ماشین بیاره که خسته نشه... بعد هم با خاله ام اینها توی پارک قرار گذاشت و همه دور هم بودیم..... ولی همسرم همه اش اخم هاش توی هم بود و غر می زد. اون که تا ساعت یک به سختی رضایت می ده بریم خونه، ساعت 11 می گفت فردا سر کارت خوابت می گیره، بیا زودتر بریم خونه.............:54:
تازه اگه من زرنگی نمی کردم و بلافاصله بعد از اینکه از مامانم اینها جدا شدیم کلی از زحمات مامانم تعریف نمی کردم، کلی هم می خواست پشت سر مامانم غر بزنه :302:
-
RE: می ترسم اشتباهی کنم که قابل جبران نباشه!
چققققققققدددددررررر دلت گرفته عززیییییییززززززمممممممم:2 28:
اخماتو واکن، نذار آسمون دلت اینجوری ابری باشه:310:
کمی مسائل زندگیت رو از هم تفکیک کن و نذار ناراحتی با همسرت باعث شه کلا ناراحت باشی. کمی قوی باش. مشکلاتت رو تفکیک کن و یکی یکی حلشون کن.
من از اون آدم هایی نیستم که تحلیل بالایی داشته باشم و بتونم راهنماییت کنم ولی شنونده خوبی هستم و فکر می کنم مشکل تو اینه که:
1- نمی دونی چی می خوای؟
2- نمی دونی چطور خواسته هات رو از همسرت بخوای؟
توی این مثالی که زدی من چند مورد از خواسته هایی که می تونی از همسرت داشته باشی رو می نویستم تو بگو کدومشون برات مهمه، تا دوستان راه حل ها و تحلیل هاشون رو برات بذارن و بهت بگن چطور این خواسته هات رو با همسرت در میون بذاری...:324:
1- همسرت باهات وقت بگذرونه
2- همسرت با دوستاش بیرون نره
3- همسرت وقتی که می خواد با دوستاش بیرون بره بهت اطلاع بده
4- وقتی همسرت نیست حوصله ات سر می ره و اگه خودت سرگرم باشی مسئله ای نداری اون بره بیرون
اگه مورد دیگه ای هست خودت برامون بگو، تا دوستان فعلا در این یک مورد راه کارهاشون رو بگن تا بعد برسیم به مشکلات دیگه ای که داری :82:
-
RE: می ترسم اشتباهی کنم که قابل جبران نباشه!
ابر بهاری عزیز ممنون :46:
دوست دارم همسرم انقدر وقت گذروندن با من رو دوست داشته باشه که اولا ترجیح بده با من باشه و فقط اگه من در دسترس نباشم یا جایی بره که من نتونم یا نخوام برم با دوستاش بره بیرون. یا مثلا بعد از اینکه کلی با هم وقت گذروندیم و وقتی برای همدیگه تکراری شدیم به سراغ دوستامون بریم. نه اینکه بعد از یک هفته کار، کار، کار.... به جای اینکه دلش برای من تنگ شده باشه با اون دوستاش که تمام هفته دیدتشون بره بیرون. ما به اندازه کافی وقت آزاد نداریم(نمی دونم واقعا نداریم یا همسرم اینطور وانمود می کنه)، دوست ندارم همین یه روزی هم که می تونیم با هم باشیم بره پیش دیگران :302:
بعدش هم یه ساعت هایی هست که همه آدم ها توی اون ساعت ها پیش خانوادشون هستن، مثل عید، سیزده به در، شب دیر وقت، مهمونی خانوادگی، ظهر جمعه ماه رمضون و.... این جور مواقع که هیچ جایی باز نیست، هیچ کاری نمی شه انجام داد، خونه هیچکی نمی شه رفت، با هیچکی نمی شه بیرون رفت و همه پیش خانواده هاشون هستن، منم دوست دارم خانواده ای داشته باشم که دوست داشته باشه پیش من باشه و من هم پیشش باشم...
لطفا راهنماییم کنید تا بتونم این خواسته ام رو طوری به همسرم بگم که متوجه منظورام بشه و سوء تفاهم پیش نیاد و اینجوری نشه که خودش رو کلی توی زحمت بندازه تا یه کار دیگه رو که اصلا منظور من نبوده انجام بده و بمونه زحمت اون و نارضایتی مجدد من... و دیگه اینکه فقط وظیفه وار به گفته ام عمل نکنه، به قول یه گفته قدیمی "دوست دارم که دوست داشته باشه پیشم باشه" نه اینکه از روی وظیفه و فقط برای اینکه دیگه غر نزنم این کار رو بکنه
-
RE: می ترسم اشتباهی کنم که قابل جبران نباشه!
یه مدت رهاش کن و هیچ کاری به کارش نداشته باش و وقتی هم پیشته غر نزن و برعکس با روی باز و عشق و محبت باهاش برخورد کن و برای خودت و اون سرگرمی تو خونه درست کن بلاخره به یه چیزی علاقه منده دیگه کاری که جفتتون بتونید انجام بدید
-
RE: می ترسم اشتباهی کنم که قابل جبران نباشه!
اتفاقا دارم همین کار رو می کنم، یه مدت رهاش می کنم و بهش هم غر نمی زنم به جاش به کارهایی که خودم علاقه دارم می پردازم و برای اینکه احساس تنهایی نکنم هم جای خالیش رو با یکی دیگه پر می کنم. اصلا هم نمی ذارم احساس عذاب وجدان بگیرم چون تقصیر خودشه، نه خلاص ام می کنه نه از این تنهایی درم میاره:302::97::161:
دروغ گفتم، از ته دلم می خواد که رابطه ام باهاش بهتر بشه ولی نمی دونم چجوری:302: