قربانی بظاهر اختلاف سنی شدم
سلام به همه عزیزای تالار
دختری 29 ساله هستم سال 84 با پسری 4 سال کوچکتر از خودم دوست شدم (البته شهر اونا دو ساعت با ما فاصله داشت) بعد سه سال دوستی و شناخت نسبت به یکدیگر قول و قرار ازدواج گذاشتیم در واقع مثل دو تا نامزد ادامه دادیم. البته پسره موقع دوستی با من دانشجوی فوق دیپلم بود و من دانشجوی سال آخر کارشناسی بودم. البته بعد از قرار ازدواج هر دو خانواده در جریان امر قرار گرفتن فقط تا زمان خواستگاری نه پدر و مادر من و نه پدر و مادر ایشون ما دو تا رو ندیده بودن فقط عکسمون و دیده بودن اما تو هر مناسبتی هر دو طرف برای عروس و دامادشون کادو میفرستادن و ... مثل دو تا نامزد واقعی از رفت و آمد دوجانبه من و خواهراش و دخترخاله اش به خونه ما و خونه خاله اش اینا دیگه کلا همه میدونستن و عجله داشتن که ما کی عروسی میکنیم بالاخره بعد از شش سال رابطه و دوندگی من در کنار ایشون و گرفتن کارشناسی و پایان خدمت و تشکیل یه شرکت با دوستش بعد از عید به خواستگاری اومدن اما مامانش رفته و گفته بود از ادبش کمالاتش لیاقتش وضع خونوادگیش (البته وضع ما بالاتر از اونا بود) و ... همه چیزش خوشم اومد ولی دختره به دلم نچسبید.پسره گفت اون همسرمه من فقط با اون ازدواج میکنم بلاخره بعد از دو هفته دوباره اومدن فرداش هم پسره اومد تو یه مراسم رسمی انگشتری دستم کردن و رفتن تا جمعه آینده مراسم عقد و بله برون رسمی؛ تا اینکه آخر هفته پسره یه دفعه زنگ زد گفت که همه چی بین ما تموم شده پدرش زنگ زد گفت ما هیچ مشکلی غیر از اختلاف سنی دخترتون ندارم سه روز بعدش پسره زنگ زد و گفت همه چی رو میدونستن خونوادم یه کاری کردن که دیگه نمیتونم تو روی تو نگاه کنم از تو و خونوادت شرمندم میدونم تاوانش و خواهم داد و کلا رابطه اش و باهام قطع کرد پیش خاله اش رفتم پسردائیش رفتم با خونه شون تماس گرفتم گفتن ازش خبری نداریم بعد از یه ماه و نیم مامانش اومد تو محل آبروریزی کرد و انگشتری و گرفت و رفت الان دو ماهه ازش خبری ندارم دلم از همه پره الان نمی دونم برم دنبالش چیکار کنم آخه اون مثل همسرم بود فقط سقف و کم داشتیم لطفا راهنماییم کنین با تشکر از همه اعضا
RE: قربانی بظاهر اختلاف سنی شدم
سلام عزیزم.من خیلی متاسفم واسه این اتفاقی که برات افتاده.و کاملا درکت می کنم.نمی خوام برگردم به داستان گذشتتون و مثلا بگم که باید زودتر اینها جریان رو رسمی می کردی و اشتباه کردی و نمی خوام دنبال مقصر بگردم.
می دونم چه دردی به قلب آدم وارد می شه.که این همه مدت واسه کسی وقت و زمان بذاری و بعد هم جریان این طوری بشه.
ولی به نظر من سعی کن فراموش کنی.چشم انتظار نشستن واسش راه به جایی نمی بره.البته من نمی خوام سریع نسخه جدایی واست بپیچم و لی اکه دیدی واقعا تا یک ماه آینده هیچ خبری ازش نشد دیگه به خودت کمک کن که برگردی به زندگی عادی خودت و وقتتو پر کن مثلا برو ایروبیک یا یوگا پیاده روی و با دوستات بیشتر وقت بگذرون.قطعا یکمی اذیت می شی من کاملا درکت می کنم ولی نذار بیشتر این وقتت هدر بره.
RE: قربانی بظاهر اختلاف سنی شدم
ممنون از لطفتون سارا جان شاید اشتباه کردم ولی تو این زمون که شرایط زندگی این همه سخت شده من به چه امیدی با یه دانشجو ازدواج میکردم هم اون و هم من برای بهبود شرایط تلاش کردیم البته چون من شاغل هم هستم سهم من از خونوادش خیلی بیشتر بود چون اونا منو بعنوان همسر میگفتن وظیفه ات کنارش بودنه در تمامی مشکلات یعنی انسان تا این حد میتونه این همه بی وجدان باشه قبولش خیلی سختمه مخصوصا واسه من که یه دختر منطقی و پابند به ارزشها سختمه اینجوری راحت کنار گذاشته شم و اونا به روال زندگیشون ادامه بدن انگار نه انگار که اتفاقی افتاده و 6 سال از زندگی یه دختر و جوونیش و ازش گرفته باشن.
RE: قربانی بظاهر اختلاف سنی شدم
دقیقا درکت می کنم.چون منم تو شرایط تو بودم و می دونم چی می گی.منم 6 سال از عمرم و همین طوری پای کسی گذاشتم و آخرش هم به خاطر دخالت های خانوادش همه چی بهم خورد.احساسی که می گی کاملا برام ملموس و قابل درک هست.آدم احساس می کنه بهش ظلم شده و هیچ مرجعی نیست که بری اونجا ازشون شکایت کنی. برا منم خیلی سخت بود.خیلی اذیت شدم.ولی من تصمیم گرفتم شکایتمو به پیش خدا ببرم چون اون فقط از زجری که کشیدم خبر داشت.البته الان دیگه اصلا برام مهم نیست نزدیک 3 سال از این جریان می گذره الان دیگه اصلا نه خودش نه خانوادش تو زندگیم جایی ندارن که بخوام بهشون فکر کنم. راستشو بخوای واسه من این طوری شد که بعد از 2 سال دوباره اومد ولی من دیگه نتونستم بپذیرمش و نتونستم خانواده اش رو ببخشم و تصمیم گرفتم دیگه سمتش برنگردم.
چند جلسه مشاوره رفتم.و مشاور ازم خواست با افراد جدید آشنا بشم و سعی کنم فراموش کنم.من همین کارو کردم اولش خیلی سخت بود و با هرچیزی یادش می افتادم ولی بلاخره تونستم از پسش بر بیام.
تو هم سعی کن مثبت فکر کنی شاید مثلا این اختلاف سن می تونست بعدها براتون مشکل ساز بشه پس به این جدایی مثبت فکر کن:72:
RE: قربانی بظاهر اختلاف سنی شدم
سلام به همه
منم مثل شما قربانی همین عقاید غلط اعراب جاهلی شدم
نمیدونم چرا ما یادمون رفته کی هستیم
آدم حزب اللهی نیستم اما با یکم تحقیق فهمیدم پیامبر توی 25 سالگی اولین ازدواجش با حضرت خدیجه بود که 40 سالش بود و دوبار ازدواج کرده بود و همسرانشون فوت کرده بودند و تازه رئیس پیامبر هم بودند.
ایشون با این کار خواستند به ما و آیندگان ثابت کنند که در ازدواج نباید سخت گرفت و علاقه مهمترین چیزه
خودم هم با دختری نامزد کردم که همه چیزش رو به راهه اما چون سنش ازم بیشتره خانوادم مخالفت میکنن...
اما به قول ویکتور هوگو: هیچ چیز به اندازه رویا در ساختن آینده ما موثر نیست
همه ما ها یه روزی به فرد مورد علاقمون میرسیم...
من که ایمان دارم...شما چطور؟
RE: قربانی بظاهر اختلاف سنی شدم
سلام آقا مصطفی
به خواست خدا ایمان داشته باش خداییکه آسمونها و زمین و تو شش روز آفریده این مشکل ما براش چیزی نیست بخواد در عرض چند صدم ثانیه همه چی رو حل میکنه صاحب همه دلها خداست میتونه سنگشون کنه میتونه مثل موم نرمشون کنه. الان درست دو ماه و نیم از این اتفاق میگذره اما من حال درست و حسابی ندارم نه اینکه بگم احساسات اسیرم کرده نه دخالت دارن ولی منطقم اذیتم میکنه میگم خدا مصلحت و حکمت تو به کنار باشه راضیم به رضای تو اما خدایا از من نخواه قرآنت و بخونم و زندگینامه اهل بیتت و ورق بزنم و زیر بار حکم دنیوی این مردم برم در ثانی چرا همیشه باید نقطه منفی قضیه رو ببینیم چرا هیچوقت نخواستیم درست کنیم چرا از برخی مثالهای عینی شکست بایستی استنباط کلی بگیریم و آینده رو پیش بینی کنیم این فقط میتونه یه احتمال با درصد نامعلوم باشه در واقع ما خدارو قبول نداریم. آقا مصطفی من نامزد شما رو نمیشناسم ولی من خودم همیشه از خدا میخواستم این یه عشق واقعی و الهی باشه تو این 6 سال با عشق و توکل بخدا تا این نقطه رسیدم اما بقول شما باور غلط بعضیها باعث این جدایی شد هیچکس نگفت 6 سال پای یه نفر نشستن نه ساختن یه زندگی کم نیست من برای ساختن این زندگی مادی و معنوی کم نذاشته بودم همه میدونستن اما چشم رو همه چی بستن پسره نخواست مامانش نخواست باباش نخواست کاری ندارم 6 سال از بهترین دوران زندگیم و جوونیم و به چه بهایی ازم گرفتن فقط چون تو شناسنامه ام اسمش نبود باید سکوت کنم و صبر کنم و ...
RE: قربانی بظاهر اختلاف سنی شدم
به همین علته که می گن تا وقتی از خانوادتون مطمعن نشدید وارد رابطه نشید.
RE: قربانی بظاهر اختلاف سنی شدم
نقل قول:
نوشته اصلی توسط ROBI
سلام آقا مصطفی
به خواست خدا ایمان داشته باش خداییکه آسمونها و زمین و تو شش روز آفریده این مشکل ما براش چیزی نیست بخواد در عرض چند صدم ثانیه همه چی رو حل میکنه صاحب همه دلها خداست میتونه سنگشون کنه میتونه مثل موم نرمشون کنه. الان درست دو ماه و نیم از این اتفاق میگذره اما من حال درست و حسابی ندارم نه اینکه بگم احساسات اسیرم کرده نه دخالت دارن ولی منطقم اذیتم میکنه میگم خدا مصلحت و حکمت تو به کنار باشه راضیم به رضای تو اما خدایا از من نخواه قرآنت و بخونم و زندگینامه اهل بیتت و ورق بزنم و زیر بار حکم دنیوی این مردم برم در ثانی چرا همیشه باید نقطه منفی قضیه رو ببینیم چرا هیچوقت نخواستیم درست کنیم چرا از برخی مثالهای عینی شکست بایستی استنباط کلی بگیریم و آینده رو پیش بینی کنیم این فقط میتونه یه احتمال با درصد نامعلوم باشه در واقع ما خدارو قبول نداریم. آقا مصطفی من نامزد شما رو نمیشناسم ولی من خودم همیشه از خدا میخواستم این یه عشق واقعی و الهی باشه تو این 6 سال با عشق و توکل بخدا تا این نقطه رسیدم اما بقول شما باور غلط بعضیها باعث این جدایی شد هیچکس نگفت 6 سال پای یه نفر نشستن نه ساختن یه زندگی کم نیست من برای ساختن این زندگی مادی و معنوی کم نذاشته بودم همه میدونستن اما چشم رو همه چی بستن پسره نخواست مامانش نخواست باباش نخواست کاری ندارم 6 سال از بهترین دوران زندگیم و جوونیم و به چه بهایی ازم گرفتن فقط چون تو شناسنامه ام اسمش نبود باید سکوت کنم و صبر کنم و ...
نمیدونم اینجور موقع ها آدم باید چی بگه...
یا نیان...یا با تعهد بیان...
سینما که نیست...
راستی اگه شما هم تونستید یه سر به صفحه منم بزنید
http://www.hamdardi.net/thread-17494.html
RE: قربانی بظاهر اختلاف سنی شدم
فرهنگ جان عزیز خونوادش کل فامیلش در جریان امر بودن اطمینان از خونواده رو شما چی معنی میکنین خرافات اجتماعی که الان اسمش رو گذاشتیم معیارهای ازدواج حتی بعد ازدواج خیلی از زندگیهارو تهدید میکنه و خیلی هاشونو به طلاق و جدایی کشونده ( مامانم پسند نکرد، دختره قد کوتاهه دختره قد بلنده سفید نیست چاق نیست لاغر نیست پولدار نیست و ...) چه برسه به رابطه دوستی . عزیزم من شاید نه حتما اشتباه کردم که وارد رابطه شدم اما من یه دختر واقع بین و منطقی هستم حتی حضوری هم پیش مشاور رفتم خودم هم خیلی گذشته ام و مرور کردم انسان جایز الخطاست اما سخته و نمیتونم اشتباه بزرگترا رو نادیده بگیرم و اسمش و بذارم مصلحت الهی ارزش زندگی خیلی خیلی بیشتر از اینهاست من برای اینکه قدم صحیح بردارم زندگی حضرت علی و خانم فاطمه زهرا رو همیشه مرور میکردم که الگو بشن برای منی که میخوام واقعا زندگی کنم شوهرداری کنم بچه داری کنم مادر و پدر شوهرم و احترام کنم و ... آره عزیزم من زبانزد فامیلشون بودم دامادمون خودش از رفتاراشون شوکه شده بود وقتی خواستگار اومده بودن گفته بود جواهر خونمون و انتخاب کردین اما خب آب رفته به جوب باز نمیگردد خدا بهتر میداند.
RE: قربانی بظاهر اختلاف سنی شدم
با خبر بودن فک و فامیل که مشکلی رو حل نمی کنه.اصل کار پدر و مادر هستن که بعد از تحقیق توی یه جلسه رسمی
رضایتشونو ابراز می کنن بعدم یه فرصتی به دختر پسر می دن تا همدیگه رو بیشتر بشناسن.ولی الآن چه کار می کنن؟
تصمیم می گیرن بعد مطرح می کنن.برای خالی نبودن جای خانواده م به زن های فامیل رابطه رو می گن نهایتش به مادر م
بگن ولی اصل کاری که پدر باشه آخر از همه مطلع می شه.اگر رضایت پدر برای دختر مطرح نبود یا پسر به حمایت خانوادش
نیاز نداشت،عقد می کردن بعد می گفتن این زنمه این شوهرمه.
RE: قربانی بظاهر اختلاف سنی شدم
فرهنگ جان عزیز
خود پدر و مادرش در جریان بودن بعد از اطلاع ایشون و خونواده من تصمیم به شناخت همدیگه واسه ازدواج گرفتیم پدر و مادرش واسم جداگونه عیدی میفرستادن جایی میرفتن برام کادو میگرفتن همین پارسال پدرش از مشهد یه قرآن نفیس جعبه دار گرون قیمت برام هدیه آورده بود رابطه ما پنهونی نبود اگه هم فقط در حد فک و فامیل بود قبل قول و قرار ازدواج و شناخت همدیگه بود یعنی سه سال اول دوستی در ثانی تحقیق خونوادگی مون هم تموم شده بود تو یه مراسم رسمی دختر و پسر همدیگه رو دیدن طبق رسم و رسومات روز بله برون و تاریخ عقد که روز زن امسال میشد تعیین شد اما شب بله برون پدر پسره زنگ زد و گفت ما مصلحت نمیدونیم این وصلت انجام بگیره هیچ مشکلی نداریم فقط سن دخترتون 4 سال زیاده همین با پسره صحبت کردم قسم خورد همشون از اول اطلاع داشتن خب فرهنگ جان الان شما قضاوت کنین خواهش میکنم
RE: قربانی بظاهر اختلاف سنی شدم
ممنون که تاپیکم رو مطالعه کردید
منم در ابتدای رایطه و آشناییمون فکر ازدواج هم با این شخص به ذهنم خطور نمیکرد
فقط در حد یه همکلاسی و یا همکار دوستش داشتم ... همین
5 سال بیشتره که با هم آشنا هستیم اما از زمانی که بینمون علاقه ایجادشده بیشتر از 7 ماه نمیگذره اما خب توی این هفت ماه خیلی مفید(زمان رو میگم) در کنار هم بودیم و به اندازه 2 یا 3 سال همدیگه رو شناختیم چون تقریبا تمام روز ها باهم بودیم
از نظر اعتماد هم این قضیه چند روز پیش با مستنداتی که از یه رابط برام رسید حل شد
و این رو فهمیدم خیلی بهم تکیه کرده
من اصلا احساسی برخورد نمیکنم و برام منطق مهمترین چیزه برای همین تا چندروز پیش دوبار و تا همین الان 7بار با مشاور های شازمان بهزیستی و دفاتر روانشناسی و حتی استاد های دانشگاهم مشورت کردم و راهنمایی خواستم
میگن از لحاظ معیار و ملاک و طرز تفکر و تصمیم گیری شرایط ازدواج رو دارم و البته تصمیم برای ازدواج در این سن توی فامیل ما مرسوم و عادیه
خداروشکر اصلا توی این رابطه داغ نبودیم البته خیلی به هم علاقمند بودیم و هستیم
اگه به عنوان یه خواهر بزرگتر راهنماییم کنید ممنون میشم
ببخشید که مزاحم صفحه شما شدم-خواستم ایمیل بزنم ولی یه صفحه در رابطه با اکانت باز شد-
RE: قربانی بظاهر اختلاف سنی شدم
نقل قول:
نوشته اصلی توسط فرهنگ 27
با خبر بودن فک و فامیل که مشکلی رو حل نمی کنه.اصل کار پدر و مادر هستن که بعد از تحقیق توی یه جلسه رسمی
رضایتشونو ابراز می کنن بعدم یه فرصتی به دختر پسر می دن تا همدیگه رو بیشتر بشناسن.ولی الآن چه کار می کنن؟
تصمیم می گیرن بعد مطرح می کنن.برای خالی نبودن جای خانواده م به زن های فامیل رابطه رو می گن نهایتش به مادر م
بگن ولی اصل کاری که پدر باشه آخر از همه مطلع می شه.اگر رضایت پدر برای دختر مطرح نبود یا پسر به حمایت خانوادش
نیاز نداشت،عقد می کردن بعد می گفتن این زنمه این شوهرمه.
آقا فرهنگ گاهی شرایط واقعا طوری پیش میره که قابل پیش بینی نیست.من همچین ارتباطی و تجربه کردم مشکل اختلاف سن هم نداشتیم اون آقا از من بزگتر بود.خانوادش هم رسمی اومدن و پدر و مادر من در جریان بودن...حالا فکر می کنید 7 سال صبر و تحمل و انتظار من سر چه چیزی برباد رفت ؟؟؟؟
سر لجبازی خانواده ها در مورد مهریه...تازه همون شب هم کسی نه نگفت بلاخره بعد از 6 ماه پدر من گفت همون که گفتم اونها هم گفتن زیاده و هیچکس این وسط به فکر من و عمری که هدر شد نبود..
robi جان خدا بزرگه ...سعی کن بهش فکر نکنی...به آینده فکر نکن..
به قول حافظ:
چرخ گردون گر دو روزی بر مراد ما نگشت. ....... دائما یکسان نباشد حال دوران غم مخور:72:
RE: قربانی بظاهر اختلاف سنی شدم
نقل قول:
نوشته اصلی توسط سارا2
نقل قول:
نوشته اصلی توسط فرهنگ 27
با خبر بودن فک و فامیل که مشکلی رو حل نمی کنه.اصل کار پدر و مادر هستن که بعد از تحقیق توی یه جلسه رسمی
رضایتشونو ابراز می کنن بعدم یه فرصتی به دختر پسر می دن تا همدیگه رو بیشتر بشناسن.ولی الآن چه کار می کنن؟
تصمیم می گیرن بعد مطرح می کنن.برای خالی نبودن جای خانواده م به زن های فامیل رابطه رو می گن نهایتش به مادر م
بگن ولی اصل کاری که پدر باشه آخر از همه مطلع می شه.اگر رضایت پدر برای دختر مطرح نبود یا پسر به حمایت خانوادش
نیاز نداشت،عقد می کردن بعد می گفتن این زنمه این شوهرمه.
آ
چرخ گردون گر دو روزی بر مراد ما نگشت. ....... دائما یکسان نباشد حال دوران غم مخور:72:
سلام سارا
آخ آخ...باورم اصلا نمیشه بخاطرمهریه بهم زدید...اونم بعداز هفت سال!
آخه چرا؟واقعاناراحتم:163:
خیلی وقته جداشدی خانمی؟
خدابهت صبربده عزیزم
این روزها ازدواج کردن کاربسیار دشواریه که تقریبا 90 درصد انجام نمیشه
تا کی میخواهیم سنتی رفتارکنیم؟تاکی این وضع پیش میره خدا داند وبس
واقعا متاسفم برای همچین روزهایی که دونفر بزور ازهم جدامیشن:300:
RE: قربانی بظاهر اختلاف سنی شدم
نه فدات شم کاش سخت بود آدم خودش و تو جهنم واقعی حس میکنه وقتی یکی دو روز میگذره میبینی همه به کار خودشون مشغول هستن هم خونواده من و هم خونواده پسره در حالیکه تو یه جا توقف کردی خدایا من از کدوم راه باید برم اصلا هدفم چیه واقعا هدف زندگیت و گم میکنی وقتی مجبور میشی حتی وسایل شخصی ات و عوض کنی برای اینکه دوباره وایسی خیلی سخته وقتی حلقه نامزدی رو دستت میکنن حلقه ایکه سالهای عمرت و گذاشتی اما نمیذارن حتی یه هفته دستت بمونه به زور درمیارنش آره عزیزم اون لحظه جهنمه حق کشیه
RE: قربانی بظاهر اختلاف سنی شدم
[
سلام سارا
آخ آخ...باورم اصلا نمیشه بخاطرمهریه بهم زدید...اونم بعداز هفت سال!
آخه چرا؟واقعاناراحتم:163:
خیلی وقته جداشدی خانمی؟
خدابهت صبربده عزیزم
این روزها ازدواج کردن کاربسیار دشواریه که تقریبا 90 درصد انجام نمیشه
تا کی میخواهیم سنتی رفتارکنیم؟تاکی این وضع پیش میره خدا داند وبس
واقعا متاسفم برای همچین روزهایی که دونفر بزور ازهم جدامیشن:300:
سلام دوست من
[/آره واقعا این اتفاق افتاد...سه سال پیش بود که رسما ارتباط خانوادهها قطع شد. البته من ازش بی خبر نیستم.یعنی نمی دونی که چه مشکلاتی الان من دارم یه تاپیک جدا باید باز کنم .می دونی اون خودش هم مقصر بود .من حاضر بودم با خانوادم به خاطرش بحث کنم و مهریه رو بیارم پایین ولی اونها حاضر نبودن از چیزی که گفتن حتی یک کمی بالاتر برن.خودش هم نمی خواست تو روی خانوادش وایسه به قول خودش.
خیلی سخته ...واقعا اثر ذربه ای که می خوری تا ابد با آدم می مونه.اون هم وقتی که می بینی همه مشغول زندگی خودشون شدن و انگار که نه انگار... هرچند الان هم خانواده من هم خانواده اون پشیمونن..ولی دیگه واقعا نمی شه درستش کرد.
خدا بزرگه...این نیز بگذرد....:72:
RE: قربانی بظاهر اختلاف سنی شدم
سارا جون سلام
ممنون که به تاپیکم توجه داری یه سوال ازت دارم میشه با تجربه ایکه داری و این روزهارو پشت سر گذاشتی بهم جواب بدی خواهر و دامادم بعد این ماجرا یه جلسه با خود پسره تنهایی صحبت کرده بودن که با چند تا بزرگتر مشکل رو حل کنن اما پسره گفته بود من نمیتونم دیگه ادامه بدم چون خونوادم من و جلوی همه شماها سنگ رو یخ کردن آبرو واسم نذاشتن من از ترس اینکه مامانم بیفته بمیره زیر بار خواسته شون رفتم پا رو دلم و دلش گذاشتم و باهاش حرف زدم به دخترتون هم گفتم بذار ما فدا شیم که بزرگترا خوش باشن درحالیکه با من حتی تلفنی هم حرف نزد توانش و نداشت با چندتا اس ام اس کار و تموم کرد و کل تلفنهاشو خاموش کرد. یک ماه اول همه جا سراغش و گرفتم همه شون اظهار بی اطلاعی کردن یه خط جدید گرفته الان شماره جدیدش و دارم همش میخوام زنگ بزنم یا نه خودم پاشم برم دنبالش باهاش حرف بزنم از یه طرف هم میگم همه چی تموم شده نرم بهتره واقعا نمیدونم چیکار کنم نه میتونم منتظرش باشم نه میتونم کیس جدیدی رو جایگزین کنم. بعد من یه چیزی رو تا تاپیکم یادم رفته بود بذارم من با پسره رابطه هم داشتم الان دو هفته ایه همش کابوس میبینم یه چند بار خواستم از خونه بزارم برم اما کجا نمیدونم واقعا کلافه ام بدجوری همش میگم گذشت زمان خوبم میکنه رفته رفته بدتر میشم واقعا احساس میکنم شوهرم و از دست دادم لطفا راهنماییم کن فدات شم
RE: قربانی بظاهر اختلاف سنی شدم
سلام عزیزم.من الان 27 سالمه .توی رابطه من این طوری بود که 2 سال و نیم از این آشنایی من و اون توی یک شهر بودیم ولی بعدش اون به خاطر کارش رفت شهر دیگه ای و منم که اونجا دانشجو بودم برگشتم شهر خودم.نزدیک 5 ساله که الان از نظر فیزیکی ازش دورم.این و می خوام بگم که قبل اینکه رسما ارتباط تموم بشه من به ندیدنش عادت کرده بودم ولی ارتباط تلفنیم باهاش خیلی زیاد بود و توی اون 2 سال و نیم خیلی زیاد هم می دیدمش.
تجربه من می گه دنبالش نرو هرچند می دونم تا نری دنبالش شاید دلت آروم نشه و همش به خودت بگی شاید یه راه دیگه هم مونده که انجام ندادی آخه منم این کارو کردم بهش زنگ زدم نه یک بار چند بار .گریه کردم اشک ریختم بدون تعارف بهت بگم التماس کردم ...اون هم همین هارو گفت که خانوادم اعتبار من و پیش خانوادت از بین بردن و دیگه نمی شه درستش کرد و اگه بلایی سر مامانم بیاد و قلبش بگیره و مامانم شیرش و حلالم نمی کنه و از این حرفها خلاصه از من اصرار و از اون انکار..نمی دونی چی کشیدم.تمام زندگیم شده بود گریه کردن صبح ها می خواستم برم سر کار چشم هام از شدت پفی که از گریه داشت باز نمی شد.گاهی یه دفعه همین طور که سر کار نشسته بودم گریه ام می گرفت...
من برای برگردوندنش خیلی تلاش کردم ولی نشد. ارتباط تلفنی مون قطع نشد ولی خیلی کم شد.3 هفته ای یک بار در حد 20 ثانیه ولی به تو پیشنهاد می کنم ارتباطتو کامل قطع کن اشتباه من و نکن.بعد یک سال اومد گفت اشتباه کردم بیا برگرد منم گفتم باشه دوباره یک سال منتظر نشستم که این بار اومد گفت معذرت می خوام من تصمیمم عوض شده و می خوام از ایران برم و ادامه تحصیل بدم و تو هم بیا با هم بریم گفتم بیا ازدواج کنیم بریم گفت نه و راستش و بخوای اصلا دیگه از ازدواج بدم می ات و نمی خوام زیر بار مسئولیتش برم ولی بیا از ایران بریم
[color=#9400D3]از اینجا فهمیدم که اون همیشه با خودش سر اینکه زیر بار مسئولیت ازدواج بره یا نه درگیر بوده البته این و قبلا هم حس کرده بودم ولی نمی خواستم باور کنم.بببین به نظر من مامانم مریض هست و میمیره و از این حرفها همش بهانه است یه مدت که می گذره اون تب عشق که می خوابه اینها تازه می شینن با خودشون فکر می کنند که ازدواج دست و پاشون و می بنده و آزادی و میگیره ازشون کلا ارتباط وقتی طولانی می شه این طوری می شه[/color]
خلاصه منم گفت نمیام تو هرحا می خوای بری برو.
این که میگی باهاش ارتباط داشتی ببین ارتباطت باهاش در چه حد بوده اگه اتفاقی واست نیفتاده که نشه جبرانش کرد.فراموش میکنی زمان از یادت میبره .به شرطی که اصلا
توی ذهنت تداعیش نکنی.منم اولش خیلی اذیت شدم شبها یه دفعه ساعت 2 از خواب می پریدم.ولی بعدش درست شد.
یه چیزی که خیلی کمکم کرد قوی کردن ارتباطم با خدا بود.ساعتها می نشستم سر سجاده باهاش حرف میزدم و اشک می ریختم یادمه این اتفاق هم واسه من نزدیک ماه رمضان افتاد و همون ماه رمضان خیلی کمکم کرد با اینکه من اصلا آدم مذهبی نبودم ولی به خودم اومدم دیدم همه تنهام گذاشتن حتی پدرو مادرم و تنها خداست که هنوز باهام مونده.یادمه شب قدر رفتم مسجد و از همه اشتباهاتم از خدا معذرت خواستم .
[color=#9400D3]تو هم این کارو حتما بکن خودت می بینی سبک می شی انگار بار تمام گذشته رو از شانه هات بر میداری و می ذاری زمین .خدا که ببخشه دیگه بقیه مهم نیستن.[/color]
چیزی که الان اذیتم می کنه اینه که با هر کی به قصد ازدواج آشنا می شم دیگه اون احساس علاقه رو بهش پیدا نمی کنم یه جورایی انگار سرد سرد شدم حتی بارها از چند تا خواستگارهام شنیدم که گفتن خیلی آدم خشکی هستم.و اصلا احساس ندارم.:302:
دیگه از اون همه شور و هیجان خبری نیست.پیش مشاور هم رفتم چند جلسه
اون که خودش هم مرد بود بهم گفت دیگه اصلا سمت اون آقا برنگرد گفت اون ضعف تصمیم گیری داره و مردها اگه چیزی و بخوان همه چی و بهم می ریزند که به دستش بیارن گفت مامانم میمیره و مریضه همش بهانست اون آقا قدرت تصمیم گیری نداره و تکلیفش با خودش روشن نیست.گفت حتی اگه برگشت تو دیگه برنگرد سمتش.ولی بهم گفت بقیه مردهارو هم ببین و دور خودت پیله تنهایی نپیچ و بذار با دیگران آشنا بشی.البته گفت بقیه رو هم با اون مقلیسه نکن گفت عاشق شدن تو زندگی هر کس یک بار اتفاق می افته و دیگه اون شور هیجان عشق شاید هیچ وقت واست با اون شدت پیش نیاد.گفت ممکنه ازدواج کنی و 2 تا بچه هم داشته باشی ولی گاهی بهش فکر کنی ولی بهش دامن نزن.
البته من به حرف اون مشاور گوش ندادم و دباره یه فرصت بهش دادم و بازهم اشتباه کردم و پشیمون شدم.
خیلی خواستگار تا الان رد کردم بیشتر هم مال اینه که هنوز ازش بی خبر نیستم و گاهی جواب تلفن هاشو می دم که مشاور بهم گفت این اشتباه هست و این کارو نکن.
شما اشتباه من و انجام نده اگه تصمیم به قطع رابطه گرفتی دیگه اصلا باهاش حرف نزن.
این اتفاق تو زندگی خیلیا می فته من دیگه دارم سعی می کنم باهاش کنار بیام اولش خیلی سخته خیلی زیاد....
[b]وقتتو پر کن تفریح ورزش کلاس زبان و هر چیزی بهت شادی میده.سعی کن زیاد تنها نمونی و ارتباطتو با خدا قوی کن بشین بلند بلند باهاش حرف بزن دلت گرفت گریه کن. ازشون پیش اون شکایت کن و مطمئن باش این دنیا ابدی نیست روزی میات که هممون باید پیش درگاه اللهی وایسیم و اون بینمون حکم کنه و اونجا ازشون شکایت کن.قران بخون البته نه عربیش و معنی فارسی قران و بخون دلت قرص می شه که یک روزی اونها باید واسه اشتباهشون و ظلمی که کردن حساب پس بدن.:72:[/b]
هان مشو نومید چون واقف نئی از سر غیب ..........باشد اندر پرده بازی های پنهان غم مخور
چرخ گردون گر دو روزی بر مراد ما نگشت..............دائما یکسان نباشد حال دوران غم مخور:46::72:
RE: قربانی بظاهر اختلاف سنی شدم
قربون تو برم سارا جون
خوندم و گریه ام گرفت انگار داشتم سرنوشتم و مرور میکردم نه تو روابطم خیلی مواظب بودم اتفاقی واسم نیفتاده که جبران نشه؛ الان رجب و شعبان و رمضان هم که شروع شده تنها کارم تالار همدردیه و قرآن و سجاده و چادر نمازم و دعای ابوحمزه ثمالی و کمیل و زیارت عاشوراست خیلی شبیه همیم سارا جون مشکلم هم مشکل توئه گاهی وقتا واقعا تنهای تنها میشم به درگاهش میرم میگم خدایا خودت گفتی اینجور عشق ورزی حق منه حق بنده هام نیست که نثارشون کنین خب نگاه کن داره تیکه تیکه میشه عشق درش میجوشه جوابش و بده بگو چیکار کنه آره عزیزم منم مثل تو نمیتونم جایگزین کنم خدایا من با این احساس سردم نمیتونم احساس یکی دیگه رو بازیچه قرار بدم اصلا توانایی ندارم زندگی اداره کنم چجوری باهاش خلوت کنم سارا جون همه میگن خیلی ها هستن طلاق میگیرن و بعد دوباره شروع میکنن اما برا طلاق بهانه ای و دادگاهی وجود داره ولی برا اتفاق ما نه دادگاهی هست و نه دلیل و بهانه ای فقط دنیا داد میزنه اشتباه کردی[color=#696969]
ما و امثال ما بخاطر اشتباه خودمون یا اشتباهات دیگرون بی سروصدا قربانی میشیم و کسی غیر از خدا نیست که به دادمون برسه
همه تا دیگه خندم رو میبینن تعجب میکنن این حرف همه شده که عجبه ما خنده تورو دیدیم تازگی همه بهم میگن زشت شدی هرکی رد میشه میگه لاغر شدی خیلی وقته حتی لحظه ای از ته دل نخندیدم تموم وجودم شده تظاهر و اگه میخندم فقط واسه دلخوشی اطرافیانه شوخی میکنم و میخندونم ولی تو دلم غوغاییه که فقط خدا ازش خبر داره 2 روز هیچی نمیخورم و گرسنم نمیشه فقط یه لحظه جایی رو دیگه نمیبینم تازگی بداخلاق شدم حوصله هیچکی رو ندارم خودم توی خودم گم شدم تموم فکرم شده فقط یه فکر ...چرا از خدا فقط یه چیز میخوام و خدا صلاحم رو میبینه فعلا اون اتفاق نیافته من از این من دلم میگیره من نمیدونم به کجا میرم؟چرا اینقدر داغونم؟چرا جرات ندارم برم تو آینه خودم رو ببینم؟چرا دیگه حتی یه نفر هم نیست من باهاش حرف بزنم؟ من نمیدونم تاوان چی رو دارم پس میدم؟چرا یه نفر دیگه نیست که از حال و دغدغه های من خبر داشته باشه؟چرا همه بدون اینکه از من و خودم و اتفاقات خبر داشته باشن برا خودشون میبرن و میدوزن؟خدایا چرا اینجوری شده؟آی آدما ازتون گله دارم...خــــــــــــــــــ ــــــــــــــــــــــــ ـــــــــداااااا...:323::323::323 :
خدایا،چی کار کنم دیگه.به خودت قسم نمیدونم.نمیخوام کم بیارم پس تو کمکم کن.اطرافم رو از همه خالی کردم چون خواستم فقط تو باشی.فقط خواستم با تو دیگه حرف بزنم.خدایا نشکنم دیگه،ازت خواهش میکنم.التماست میکنم.خودت همه چی رو درست کن.:323::203::321:
محتاج دعای همه تون هستم
RE: قربانی بظاهر اختلاف سنی شدم
عزیز دلم ،مرسی از همدردیت. دقیقا مشکل من و تو همینه که واسه طلاق دادگاهی هست و قاضی هست و پرونده ای هست.ولی من و تو جایی نداریم بریم شکایت کنیم. بجز در گاه خدایی که تمام روزها و شبهای تنهایی و اشکها و غصه هامونو دیده.
منم نمی دونم حکمتش چی بوده ولی دلم به این آیه خوشه:
[color=#1E90FF]فاذکرونی اذکرکم و اشکرولی و لاتکفرون[/color]
پس مرا یاد کنید تا شما را یاد کنم و سپس شکر نعمت من بجای آورید و کفران نعمت نکنید.(152 سوره بقره)
پس ما هم یادش می کنیم تا بلاخره بهمون نگاه کنه.
یه مدت که بگذره آرومتر می شی خانوم.زمان یه مقدار مشکلات و حل میکنه.منم الان هر کی بهم نگاه می کنه فکر میکنه خوشبخت ترینم. کار دارم حقوق خوبی می گیرم .... ولی هنوز بعضی وقتها یاد گذشته آزارم میده یاد ظلمی که بهم شد...
با تمام وجودم واست دعا می کنم تو هم واسم دعا کن.الان دوباره یه خواستگار دارم که بازم نمی دونم باید چه کار کنم...دعا کن بتونم درست تصمیم بگیرم خیلی فرصت ها رو تا الان از دست دادم دیگه می خوام درست فکر کنم.
:323:
تو هم قوی باش عزیزم زندگی در جریانه چه من و تو بخواهیم یا نخواهیم .چه ما غصه بخوریم چه شاد باشیم...
واست آرزوی بهترین های زندگی و دارم.:46::72:
RE: قربانی بظاهر اختلاف سنی شدم
سلام
من هم مشکلی این چنین دارم دختری بهم معرفی شده یک سال از من بزرگتره سن من 29 سال من از اینده میترسم زمانی که سن ما بالا میره مشکلات شروع شه اگر سن من 22سال بود برام مهم نبود اما این برام خوشایند که تو این موضوع شکست بخوریم
تو مقالات این سایت بیان میشه نه مگه شرایط طرف خوب باشه
به همین دلیل میخوام پا بکشم ما به هم حرف هم نزدیم
RE: قربانی بظاهر اختلاف سنی شدم
نقل قول:
نوشته اصلی توسط sadegh.h
سلام
من هم مشکلی این چنین دارم دختری بهم معرفی شده یک سال از من بزرگتره سن من 29 سال من از اینده میترسم زمانی که سن ما بالا میره مشکلات شروع شه اگر سن من 22سال بود برام مهم نبود اما این برام خوشایند که تو این موضوع شکست بخوریم
تو مقالات این سایت بیان میشه نه مگه شرایط طرف خوب باشه
به همین دلیل میخوام پا بکشم ما به هم حرف هم نزدیم
دوست عزیز
اختلاف سنی 1 سال کمی کمتر و یا بیشتر آنچنان موضوع بحث برانگیزی نخواهد بود اگر در موارد دیگر شباهت و هماهنگی داشته باشید.
سن شناسنامه ای یک عدد است و افراد در خانواده و روشهای مختلف تربیتی ممکن است خیلی بیشتر ویا کمتر از همسنانشان در گروههای سنی مختلف باشند.
همچنین شما در 29 سالگی تصمیمات پایدارتری خواهید گرفت تا در سن 22 سالگی که هیجانات و احساسات زیاد است.
لطفا به پارامترهای اساسی دیگر بیشتر توجه کنید مثل فرهنگ- اخلاق- خانواده- تحصیلات ...... و موضوع خود را در تاپیک مستقلی بیان کنید تا کارشناسان اعمال نظرکنند.
موفق باشید.