-
خسته شدم ، بازم باید تحمل کنم ؟ (2)
من متوجه نمیشم چرا تاپیک قبلی رو بستن، چون به نظرم خیلی خوب داشتیم پیش میرفتیم و همه دنبال میکردن و فکر میکنم راهکارها طوری بود که به درد خیلیها که مشکلات مشابه من داشتن میخورد
درهر صورت فکر نمیکنم طولانی شدن یه تاپیک بدتر از ایجاد دو تاپیک برای یک شخص و یک موضوع باشه، پراکندگی سایتو بیشتر میکنه
ولی اگه مسئولین اینطوری راحتن، از دوستانم خواهش میکنم ادامه یادگیری مهارتها رو اینجا با من ادامه بدن:72:
از همگی ممنون:43:
-
RE: خسته شدم ، بازم باید تحمل کنم ؟ (2)
با سلام
در همان تاپیک قبلی دلیل را توضیح داده ام.
در ابتدای این تاپیک متذکر میشوم،از ارسال های چت گونه، احوال پرسی و سراغ گرفتن خودداری کنید.
اینگونه ارسال ها باعث پیشروی تعداد پست های تاپیکها میشوند،
ممنون از توجه شما
-
RE: خسته شدم ، بازم باید تحمل کنم ؟ (2)
سلام جناب کیوان
باشه دیگه احوال همدیگه رو نمیپرسیم
سلام دوستان
اینم گزارش این دوروز من
5شنبه رفتیم عروسی:
بازم جلوتر رفت و منو ول کرد، که خودمو بهش رسوندم بهش گفتم بازم منو جا گذاشتی (با شوخی) ، یه دفعه گفت ببخشید باز یادم رفت
بین خواهراش و پدر مادرش ،بازم برای هرچیزی حتی دادن هدیه عروسی به جای من با خواهرش مشورت کرد که خیلی برام سخت بود، ولی به این فکر کردم که اگه منم بودم از مامانم میپرسیدم چقدر پول بدم؟
یه جاهایی کاملا فراموش میکرد منم باهاشم (طبق معمول) ، ولی انگار سعی میکرد حواسشو جمع کنه و همین تلاشش باعث میشد بتونم از دلخوریها رد بشم و به این فکر کنم که بالاخره یاد میگیره
خلاصه که اگه این مهارتها نبود، یه بار دیگه شکستن دلمو تجربه میکردم ولی با تمرین تنفس و عدم ذهن خوانی و قضاوت نکردن هم خودم راحتتر پیش رفتم هم روزمون خراب نشد
دیروزم جاتون خالی رفتیم بازار گل:
یه مقدار گل و گلدون برای خونمون و ساختمونمون خریدیم، تو بازار گل ، یکی دوبار طوری حرف زد که بهم بر خورد، خدا نکنه یه چیزی بگه و با منطق من جور در نیاد، یا من یه چیزی بگم که با منطقش سازگار نباشه، کلا زیر بار حرف نمیره
یعنی نمیگه بابا اینی که طرف منه، بالاخره یه چیزیم این میدونه که من نمیدونم،
خنده داره، مثلا اگه من بگم قبلا کاکتوس داشتم و میدونم اگه یک ماهم بهش آب ندی اونقدر لوس نیست که خراب بشه ، و مثلا فلان گل اگه یه روز آبش عقب بیفته سریع خراب میشه، میگه هم اون یک ماهت مبالغست هم این یک روزت
بابا خب من قبلا این گلو داشتم، میدونم، دیدم، از شنیده هام که نمیگم
ولی پوزخند و یه چیزی میگی و ....خلاصه که فقط خودش همه چیزو میدونه
منم ادامه نمیدادم
خنده داره، ولی این قضیه منو ناراحت میکنه، بعضی اوقات یه چیزایی میگه که میدونم اطلاعاتش اشتباهه، نظرمو میگم ولی هیچوقت نمیگم بابا چی میگی واسه خودت؟ داری اشتباه میگی، کم کم بهش میفهمونم که قضیه چیه
ولی حتی اگه من درست بگم و فکر کنه دارم اشتباه میکنم فقط حرف خودشو میزنه و به حرفهای من میخنده
دیروز، بازم خودمو زدم به اون راه، ادامه ندادم
بله اتفاقی نیفتاد، همه چیز خوب بود، ولی اون لحظه فشار زیادی بهم وارد میشه، اگه بخوام دنبالشو بگیرم که میشه دلخوری و دعوا و قهر ، اگرم ادامه ندم که همیشه باید این چیزا رو تحمل کنم
موضوع گل و گیاه دیروز نیست، موضوع اینه که همیشه سر هرچیزی که من چیزی بدونم که اون نمیدونه و اطلاعات نداره، همین بساطه، ولی اگه غریبه ها حتی اظهار اطلاعات نادرست بکنن، اصلا این برخوردو نداره
ولش کنین این حرفها رو
من عاشق طبیعت و گل هستم، دیروز تو بازار گل خیلی بهم خوش گذشت، روحم تازه شد
چند تا گلدون کوچولو برای خونمون خریدیم، اونا هم خیلی نازم، صبح کلی بهم انرژی مثبت دادن
سلام دوستان
اینم گزارش این دوروز من
5شنبه رفتیم عروسی:
بازم جلوتر رفت و منو ول کرد، که خودمو بهش رسوندم بهش گفتم بازم منو جا گذاشتی (با شوخی) ، یه دفعه گفت ببخشید باز یادم رفت
بین خواهراش و پدر مادرش ،بازم برای هرچیزی حتی دادن هدیه عروسی به جای من با خواهرش مشورت کرد که خیلی برام سخت بود، ولی به این فکر کردم که اگه منم بودم از مامانم میپرسیدم چقدر پول بدم؟
یه جاهایی کاملا فراموش میکرد منم باهاشم (طبق معمول) ، ولی انگار سعی میکرد حواسشو جمع کنه و همین تلاشش باعث میشد بتونم از دلخوریها رد بشم و به این فکر کنم که بالاخره یاد میگیره
خلاصه که اگه این مهارتها نبود، یه بار دیگه شکستن دلمو تجربه میکردم ولی با تمرین تنفس و عدم ذهن خوانی و قضاوت نکردن هم خودم راحتتر پیش رفتم هم روزمون خراب نشد
دیروزم جاتون خالی رفتیم بازار گل:
یه مقدار گل و گلدون برای خونمون و ساختمونمون خریدیم، تو بازار گل ، یکی دوبار طوری حرف زد که بهم بر خورد، خدا نکنه یه چیزی بگه و با منطق من جور در نیاد، یا من یه چیزی بگم که با منطقش سازگار نباشه، کلا زیر بار حرف نمیره
یعنی نمیگه بابا اینی که طرف منه، بالاخره یه چیزیم این میدونه که من نمیدونم،
خنده داره، مثلا اگه من بگم قبلا کاکتوس داشتم و میدونم اگه یک ماهم بهش آب ندی اونقدر لوس نیست که خراب بشه ، و مثلا فلان گل اگه یه روز آبش عقب بیفته سریع خراب میشه، میگه هم اون یک ماهت مبالغست هم این یک روزت
بابا خب من قبلا این گلو داشتم، میدونم، دیدم، از شنیده هام که نمیگم
ولی پوزخند و یه چیزی میگی و ....خلاصه که فقط خودش همه چیزو میدونه
منم ادامه نمیدادم
خنده داره، ولی این قضیه منو ناراحت میکنه، بعضی اوقات یه چیزایی میگه که میدونم اطلاعاتش اشتباهه، نظرمو میگم ولی هیچوقت نمیگم بابا چی میگی واسه خودت؟ داری اشتباه میگی، کم کم بهش میفهمونم که قضیه چیه
ولی حتی اگه من درست بگم و فکر کنه دارم اشتباه میکنم فقط حرف خودشو میزنه و به حرفهای من میخنده
دیروز، بازم خودمو زدم به اون راه، ادامه ندادم
بله اتفاقی نیفتاد، همه چیز خوب بود، ولی اون لحظه فشار زیادی بهم وارد میشه، اگه بخوام دنبالشو بگیرم که میشه دلخوری و دعوا و قهر ، اگرم ادامه ندم که همیشه باید این چیزا رو تحمل کنم
موضوع گل و گیاه دیروز نیست، موضوع اینه که همیشه سر هرچیزی که من چیزی بدونم که اون نمیدونه و اطلاعات نداره، همین بساطه، ولی اگه غریبه ها حتی اظهار اطلاعات نادرست بکنن، اصلا این برخوردو نداره
ولش کنین این حرفها رو
من عاشق طبیعت و گل هستم، دیروز تو بازار گل خیلی بهم خوش گذشت، روحم تازه شد
چند تا گلدون کوچولو برای خونمون خریدیم، اونا هم خیلی نازن، صبح کلی بهم انرژی مثبت دادن
-
RE: خسته شدم ، بازم باید تحمل کنم ؟ (2)
خواهرم،
برای اینکه با این مشکل سریع برخورد کنید و عملا وقتی شخصی خودش رو عقل کل می دونه رو خاموش کنید و آرام کنید... باید:
1. در گفتگو ها از تشدید اجتناب کنید ( قبلا در تاپیک قبلی گفتیم تشدید چیست)
2. فورا اعتبار سازی کنید
3. سعی نکنید برنده باشید... شما برنده نهایی هستید
4. گاهی در صحبتهای طرف مقابل کاوش کنید
مثال:
شما و همسرتون می رید گل بخرید... همسرتون می گه این گل چقدر زیباست.. این رو بخریم! شما می تونید اعتبار سازی نکنید و بگید خب این اصلا بدرد نمی خوره! و دلیل هم بیارید... ایشون هم می گه نه بابا اشتباه می کنی و تشدید اتفاق می افته که هدف نیست.. در این روند هر یک از طرفین سعی می کنه برنده بشه!
حالا نوع دیگری نگاه می کنیم، همسرتون می گه این گل چقدر زیباست... این رو بخریم! شما موافق نیستید! اما اعتبار سازی می کنید... می گید: آره احساس خوبی بهت می ده! چقدر خوب.. اما فکر می کنی نگهداریش ساده است؟؟ (اعتبار سازی / کاوش در نظرات) شما می دونید نگهداریش ساده نیست! اما سوال می کنید... جواب شاید این باشه: خب می تونیم گلهای دیگه رو هم ببینیم! ( شما برنده شدید!!! در حالیکه اصلا اصراری به برنده شدن نداشتید) دوباره اعتبار سازی می کنید: من هم موافقم... و نظرات خودتون رو صریحتر اعلام می کنید: من معتقدم گلی بخریم که هم زیبا باشه و هم نگهداریش ساده باشه!
موفق باشید
-
RE: خسته شدم ، بازم باید تحمل کنم ؟ (2)
سلام شمیم عزیز
خوبی امروز نیومدی؟
کجایی؟اوضاع خوبه
-
RE: خسته شدم ، بازم باید تحمل کنم ؟ (2)
سلام دوستان
ببخشید ، سایت برام باز نمیشه، نمیدونم شماها چطوری میاین
جناب SCi مرسی که برام نوشتین
اقلیما جونم، مرسی که سراغمو گرفتی
راستش این چند روز تقریبا به آرامش گذشته، هنوز دارم رو مهارت گفتگو و اعتبار سازی کار میکنم ولی جرأتم تو تمرین کردنش کمه، تا میام یه چیزی بگم از ترس استرس و دعوا هیچی نمیگم
البته یه درخواست داشتم، سر موضوعی که معمولا اختلاف نظر داشتیم و به نتیجه رسیدم، خیلی خوب بود
فکر کنم کم کم بتونم کنترل رابطمونو دست بگیرم
اصلا فکر نمیکردم بتونم همه چیزو کنترل کنم
از همتون ممنون
-
RE: خسته شدم ، بازم باید تحمل کنم ؟ (2)
سلام
برای من هم همین طور بود و باز نمی شد
من نمی دونم چرا اینا هر دفعه به تایپک من گیر می دند و اونو می بندند:302:
راستی شمیم عزیز
روال من هم مثل تو شده یعنی فعلا با آرامش دارم پیش میرم و روی مهارت های گفتگو کار می کنم ولی بدون هیچ درخواست جدیدی و بدون رفت و آمد با پدر و مادرامون اون ازم خواسته برای مدتی با پدر و مادرهامون رفت و آمد نکنیم من هم قبول کردم هر چند که خیلی خیلی برام سخته
-
RE: خسته شدم ، بازم باید تحمل کنم ؟ (2)
سلام اقلیما جان
میدونم سخته، ولی ایشالا زودگذره و در آینده جبران میشه
خیلی خوب داری پیش میری
فعلا فقط و فقط شما دونفر مهمین
وقتی مشکلاتتون حل بشه
رفت و آمدم شروع میشه
عجله نکن:43:
-
RE: خسته شدم ، بازم باید تحمل کنم ؟ (2)
سلام اقلیما جان ، خوبی؟
کجائی ؟ چه خبر؟
من 5شنبه حالم بد شد، دیروزم کلی همسرم باهام لج کرد و اذیت کرد، ولی من با سکوت بالاخره عصر همه چی رو درست کردم
به خدا خیلی برام سخته، وقتی حالم خوب نیست تازه باید اذیت هم بشم، اینقدر دلم میخواست به این فکر کنه که حالم خوب نیست و مراعات کنه، ولی دریغ از یه نوازش
اما امروز چند بار بهم گفت مواظب خودت باش و ...
نمیدونم
ایشالا یه روزی برسه که همه چیز اونطوری بشه که توقع داریم
-
RE: خسته شدم ، بازم باید تحمل کنم ؟ (2)
سلام شمیم عزیراز اینکه همیشه به یادمی خیلی ممنونم و واقعا احساس میکنم تنها نیستم
اوضاع بد نیست
با اصرار من سه روز آخر هفته رو با خواهرم اینا رفتیم مسافرت هر چند که سرد بود و همش دنبال بهونه می گشت که یه ایرادی ازم بگیره و جلوی همه ایراد می گرفت ولی در کل خوب بود منم خیلی از چیزایی که یاد گرفته بودم رو مثل اعتبار سازی و تمرین تنفس و مطلبی که در مورد علت ایجاد عصبانیت بود رو به صورتی عملی انجام دادم
راستی یه چیز دیگه بهم قضیه مسافرت که پیش اومد ازش پرسیدم می خوای بری امامزاده گفت آره و گفت اگه تو هم می خوای با هام بیا که با هم بریم نمی دونم ازش پرسیدم منم بیام گفت آره مگه نمی گفتی دوست نداری تنهایی برم خوب تو هم بیا که من گفتم نه نمی آم نمی دونم شاید به خاطر اینکه مسافرت نریم گفت خلاصه که نمی دونم
راستش دیگه خودم هم پام نمی کشه برم امامزاده و پدر و مادر همسرم رو ببینم آخه خیلی احساس فاصله می کنم باهاشون احساس می کنم دیگه باهام غریبه هستن
دو تا مشکل بزرگ دارم یکی خانواده ام هست که همسرم نمی خواد باهاشون رفت و امد کنه و میگه تنها برو که منم نمی خوام تنها برم
دوم هم اینکه رفت و آمد دوباره با خانواده همسرم و ترس از شروع مشکلات گذشته
راستی بابت همه چیز از تو دوست خوبم و جناب sci ممنونم که خیلی از اشتباهاتم رو با شما فهمیدم
راستی شمیم عزیز من از تو سکوت کردن رو یاد گرفتم خیلی خوبه لااقل موقتی خوبه ولی بدیش اینکه همش یه چیزی ته دلت می مونه که اذیتت می کنه
-
RE: خسته شدم ، بازم باید تحمل کنم ؟ (2)
وای اقلیما ، خیلی عالی بودی، تبریک میگم
دیدی چقدر زود ازت خواست باهاش بری، سعی کن رو خودت کار کنی و از مواجه شدن با خانوادش نترسی، وقتی روبرو شدی فقط محبت کن و بی محبتیها رو ندید بگیر، خودشون خجالت زده میشن،
اونم بعد یه مدت درست میشه
در مورد خانوادتم اصلا نگو بریم سر بزنیم، برعکس اصرار کن با خانوادش باشین، همه محبتتو بریز به پاشون، اینو بهت بگم که رفتار تو با خانوادش دقیقا رفتاریه که با خانوادت میکنه
من اینو تجربه کردم
مطمئنم خیلی خیلی زود همه چیز عالی میشه ، بازم تبریک میگم عزییییییییزم:46:
-
RE: خسته شدم ، بازم باید تحمل کنم ؟ (2)
باشه سعی میکنم رو خودم کار کنم
-
RE: خسته شدم ، بازم باید تحمل کنم ؟ (2)
خواهرم eghlima
گاهي اوقات در يك موقعيت تنش زا سكوت مي كنيم و اين سكوت يكي از اين دو نتيجه رو داره:
1- اول سكوت مي كنيم بعد مي شينيم با خودمون فكر مي كنيم و متوجه مي شيم كه واقعا حساسيت بي جايي به خرج داديم. قضيه رو از هر دو طرف به قضاوت مي بريم و مي بينيم كه حتي ممكنه حق با طرف مقابل باشه. در دل ازش مي گذريم و پرونده رو براي خودمون مي بنديم.
2- اول سكوت مي كنيم و بعد هرچي فكر مي كنيم مي بينيم نمي شه ازش گذشت. شايد گذشتن باعث بشه طرف به كار اشتباهش ادامه بده و يا حتي ندونه كه ممكنه با اين كار انقدر باعث ناراحتي و رنج ما شده باشه. اونوقته كه بايد حتما حتما در يك موقعيت مناسب وقتي كه هم حال خودتون و طرفتون خوبه و باصطلاح اوضاع گل و بلبل هست موضوع مورد دلخوري با رعايت آداب گفتگو مطرح كنيد. اگر اينكار انجام نشه يك روز بالاخره كاسه صبر آدم لبريز مي شه. آداب گفتگو هم كه بسيار جامع و كامل توسط آقاي sci توضيح داده شده.
موفق باشيد:72:
-
RE: خسته شدم ، بازم باید تحمل کنم ؟ (2)
سلام دوستان
دیشب تقریبا همه چی خوب بود، به حال و اوضاعم یه کم اهمیت داد
راستش یه چیزی که زیاد هم پیش میاد اینه که هر اتفاقی تو خونه میفته سریع میندازه گردن من، گلدون داره خشک میشه به من میگه این همه پول دادیم داره از دست میره، فرش کج میشه به من میگه، هر چیزی که من توش هیچ دخالتی ندارم به من میگه، تا اون کارایی که مثلا یه موقع یه چیزی از دستم میفته
در حالیکه من هیچوقت حتی زمانیکه یه چیزی رو خراب میکنه، به روش نمیارم که مثلا خرابش کردی
نمیدونم باید چکار کنم
یکی دوبار از کوره در رفتم و گفتم به من چه؟ میخواستی نخری، مثلا سر گلدون بهش گفتم، بعد چند بار که هی بهم گفت اینا دارن خراب میشن، گفتم مگه من دارم خرابش میکنم؟ من خورشیدم یا خاک؟ اگه تو بلدی درستشون کن
ولی ادامه ندادم چون حس کردم موضوع به دعوا میکشه
نمیدونم باید چکار کنم
خیلی بهم فشار میاد، وقتی هیچ تقصیری ندارم این رفتارو میکنه، به جای اینکه بگه چکار کنیم که بهتر بشه، میگه تو هیچکاری نمیکنی این خراب میشه
وووووووووووووی
دیشب حالم خوب نبود، سرم گیج رفت دستم خورد به بطری شیر، افتاد تو سینک، بر اثر ضربه یکی از ظرفها که روی سینک بود جابجا شد، برگشته میگه سرویس غذاخوریم بزن بشکن، و پوزخند میزنه
درحالیکه به خدا یکی دوبار ظرفامو شکسته، منم تازه عروسم وسایلمو دوست دارم، اومده گفته فلان چیز شکست بدون اینکه قیافم تغییر کنه گفتم فدای سرت
آخه من این وسط چه کاره بیدم؟
باید همینطوری ادامه بدم؟ باید مقابله به مثل کنم؟ یعنی وقتی کار اشتباهی انجام میده مثل خودش تذکر بدم؟
سکوت کنم؟ ...
اگه میخواین بگین اون لحظه سکوت کن بعد تو یه فرصت مناسب مطرح کن
یه مشکلی هست
اون لحظه بخاطر این تفکر سکوت میکنم، ولی بعدش یه جورایی انگار از موضوع گذشته مطرح کردنش خیلی بی مزه میشه، یه جورایی بچه بازی میشه
نمیدونم کدوم راه درسته
میشه راهنمائیم کنین؟:72:
اقلیما جان
چه خبر؟ چکار کردی؟
-
RE: خسته شدم ، بازم باید تحمل کنم ؟ (2)
سلام
اوضاع بد نیست یعنی آرومه
چیزایی که قبلا ناراحتم می کرد گاها پیش می آد ولی با توجیه کردنش پیش خودم و قضاوت کردن درست تو دلم حلش می کنم در صورتی که قبلا فقط و فقط گلگی می کردم و به زبون می اوردم بدون اینکه بهش فکر کنم
فقط دارم فکر می کنم در رابطه با پدر و مادرمون باهاش حرف بزنم و ببینم چه تصمیمی داره ولی خیلی درست و با احتیاط می خوام این کارو کنم و می خوام کوچکترین اشتباهی نکنم و درست و دقیق تو چهارچوب آداب گفتگو باشه
سرافراز عزیز حق با شماست من این مسئله رو حتما در نظر میگیرم در مورد گروه دوم از مسائل که نمی شه ازش گذشت همیشه میترسم حرف زدنم از آداب گفتگو خارج بشه و دعوا و بحث بکشه و همه چیز خراب شه چون گاهی حرفایی می زنه که عدالت توش نیست و من هم از بی عدالتی داغون میشم و واقعا نمی تونم بی عدالتی رو تحمل کنم
شمیم عزیزم از اینکه تو تایپک تو دارم تایپ می کنم هم خیلی ممنونم و هم ازت عذر خواهی می کنم واقعا به من خیلی کمک کردی و همیشه برات دعا می کنم راستش این رفتار همسر تو بعضی اوقات تو همسر منم هست منم اوایل خیلی از این رفتارش می رنجیدم و گاهی هم سر همین مسائل که گفتی دعوامون می شد ولی الان دیگه بحث نمی کنم و با بی اعتنایی از کنارش می گذرم و خودم هم بهش فکر نمی کنم و با این کار من این رفتار اونم خیلی خیلی کمتر شده یعنی کمتر پیش می آد
-
RE: خسته شدم ، بازم باید تحمل کنم ؟ (2)
خواهر عزيزم،
به هيچ وجه بچه بازي و بي مزگي در كار نيست... اگر موضوعي هست كه اهميت داره و موجب ناراحتي و شكستن دل شما شده حتما بايد مطرح كنيد.. با قواعدي كه قبلا گفته شده! خيلي لطيف و ظريف..
-
RE: خسته شدم ، بازم باید تحمل کنم ؟ (2)
سلام جناب SCi
ممنون
فکر میکنم من تو مرحله گفتگو گیر کردم، میترسم برم جلو، ولی انگار تا از این پل رد نشم کسی نمیتونه کمک خاصی بهم بکنه
اقلیما جان، مرسی از اینکه گفتی مشکلت با سکوت حل شده، منم دارم همینکارو میکنم
منم مثل تو میخوام مهارت گفتگو رو تمرین کنم، شاید امشب یه تست بکنم، فقط دعاکنین دعوا نشه
:43:
-
RE: خسته شدم ، بازم باید تحمل کنم ؟ (2)
سلام شمیم
با همسرت حرف زدی؟
-
RE: خسته شدم ، بازم باید تحمل کنم ؟ (2)
دوستای عزیزم سلام
اقلیما جان سلام
چه خبر؟
پریشب نشد صحبت کنم، موقعیت مناسب نبود، ولی دیشب برای اولین بار
یه اتفاقی افتاد، از اون اتفاقهایی که منو ناراحت میکرد و حق هم داشتم ناراحت بشم، سعی کردم حرف نزنم، فقط بهش نشون دادم که کارش اشتباهه و منو ناراحت کرده، باور میکنین؟ برای اولین بار با کاراش سعی کرد ناراحتیمو برطرف کنه و بهم گفت ببین اینطوری کار کردم که دلخوریت برطرف بشه، خوبه؟
منم کلی ازش تشکر کردم و در مورد اینکه این کارو چند بار قبلا تکرار کرده هیچی نگفتم
فقط تشکر کردم
خیلی خوشحال بودم،
همیشه دلم میخواست وفتی ناراحتم ، سعی کنه اشتباهشو جبران کنه، ولی برعکس میرفت تو قهر و لجبازی ، یه جوری که انگار من مقصرم، ولی دیشب این اتفاق نیفتاد
خیلی خوشحالم
از همتون ممنونم
:43:
-
RE: خسته شدم ، بازم باید تحمل کنم ؟ (2)
سلام شمیم عزیز خوشحالم که داری خیلی خوب همه چیزو مدیریت میکنی
اگه شد بگو چه طوری بهش نشون دادی که اشتباه کرده شاید برای ما هم تجربه ای شد
اوضاع آرومه و من با صبر و سکوت دارم کارمو پیش میبرم اتفاقای جور وا جور می افته ولی من دیگه حرف نمی زنم
فقط دیروز یه ایمیل براش زدم و یه کم براش ناراحتی هامو گفتم در مورد رفت و امد با پدر و مادرمون نمی دونم کار درستی کردم یا نه و مطمئنم خونده ولی جوابی نداد و دیشبم اخلاقش خیلی خوب بود
راستی می دونم آخر هفته دوباره می خواد بره امامزاده ولی این دفعه اگه بخواد بره زیر قولش زده چون بهم گفته بود یه مدتی با پدر و مادرمون رفت و آمد نکنیم و منم الان دو هفته شایدم بیشتر میشه که خانواده ام رو ندیدیم و همش هم به خاطر اونه اگه اینکارو کنه یعنی بخواد بره خیلی خیلی ناراحت میشم به خاطر اینکه زیر قولش زده و منم سه هفته است به خاطر اون خانواده ام رو ندیدم به نظرتون چی کار کنم؟تا جلوی بحث احتمالیمونو بگیرم چند روزه دارم بهش فکر می کنم ولی بی نتیجه
از طرفی دلم نمی خواد این آرامش نسبی و کم از زندگیم بره از طرفی هم به نظرم بی عدالتی که.......
-
RE: خسته شدم ، بازم باید تحمل کنم ؟ (2)
سلام اقلیما جان
مرسی
راستش احساس کردم خیلی ریز اتفاقاتو اینجا مینویسم و ممکنه دوباره بیان تاپیکمو ببندن، ولی حالا که میخوای بدونی دقیق بهت میگم
همسرم خیلی به مرتب بودن اهمیت میده، این قضیه اینقدر شدیده که حالا که مدیر ساختمان هست، ساختمان رو تمیز نگه میداره ولی به قیمت آلوده شدن خونمون و وسایلمون، این منو خیلی ناراحت میکنه
دیشب اومده چراغ لایت سقف پاگرد خونمونو درست کنه ،گفت کثیفه یه کم تمیزش کنم، بعد اومده جاروبرقی رو برداشته، من چیزی نگفتم ، پیش خودم فکر کردم دم در یه چیزی ریخته میخواد جارو بکشه، منم بعد افطار فشارم پائین بود، نمیتونستم برم ببینم چکار میکنه، بعد صدام کرد که کمکش کنم، رفتم دیدم جاروبرقی رو ولو کرده تو راهرو دم خونه، بهش میگم ، چرا اینکارو کردی؟ میگه تمیز بود، میگم کف کفش مردم تمیزه؟؟؟؟
بعد منم قیافم که کلا موقع ناراحتی و شادی ، داد و هوار میزنه، نیازی نیست چیزی رو نشون بدم، خودش نشون داده میشه، ولی کنارش موندم و کمکش کردم ولی هیچ حرفی نزدم، کارشم که تموم شد جارو رو گذاشتم تو راه پله و اومدم تو ، بدون اینکه حرفی بزنم، دراز کشیدم، خیلی ناراحت بودم، سردردم بدتر شده بود، دلم میخواست بهش بگم این قضیه باعث میشه آلودگی بیرون بیاد تو خونه و بره به خورد فرش و ....
ولی هیچی نگفتم
چند بار اومد رد شد، من مشغول سریال نگاه کردن بودم، بعد که کارش تموم شد با رایت و الکل جاروبرقی رو تمیز کرد، گذاشت تو اتاق، بهم گفت اینطوری تمیزش کردم، خورطومی و لوله جارو رو گذاشت تو حموم گفت میشورمش که دل چرکین نباشی
منم ازش تشکر کردم، دلم میخواست بهش بگم اگاه ناراحتم ، بخاطر جاروبرقی نیست، فدای یه تار موت، که خودش میدونه در مورد جهیزیه و وسایلم که خیلی دوسشون دارم چطوریم، میدونه همیشه بهش گفتم اگه خراب شد فدای سرت، میخواستم بهش بگم اگه ناراحتم برای اینه که سلامتیمون به خطر میفته، ولی هیچی نگفتم، تشکر کردم و یه مقدار از اون حالتم اومدم بیرون، ولی نه کامل، اشتباه قبلم رو تکرار نکردم که کامل فراموش کنم، ولی 80% عذرخواهیشو قبول کردم
امشب میخوام باهاش صحبت کنم
از دیشب که این تصمیمو دارم، استرس دارم، دعا کنین اشتباه نکنم، دعا کنین جملاتمو درست انتخاب کنم
من حدود ساعت 6-7 یه سر میزنم
جناب SCi، اگه میشه چند تا نمونه جمله درست بهم بگین، میام میخونم
از همتون ممنونم
اقلیما جان
ناراحت نباش، اگه خواست بره، اگه تونستی باهاش برو و با خانوادش عالی باش، اگرم خواست تنها بره ،اصلا جبهه نگیر و گلایه نکن، وقتیم برگشت کاملا شاد برخورد کن، اتفاقا خیلی بهتره اول برین سمت پدر مادر همسرت، قبلا هم بهت گفتم ، من تجربشو دارم، هرطور با پدر مادرش رفتار کنی، در آینده با خانوادت برخورد میکنه
بهتره اول همسرتو بسازی بعد برین سمت خانوادت
اینو با اطمینان بهت میگم
نگران نباش عزیزم
-
RE: خسته شدم ، بازم باید تحمل کنم ؟ (2)
خواهرم شمیم،
توصیه می کنم در ارتباط با موضوع مهمی صحبت نکنید. و موضوعی رو انتخاب کنید که کمترین اختلاف نظر رو داشته باشید
بیش از ۱۵ دقیقه گفتگو نکنید لطفا تایم بگیرید
اعتبار بخشی کنید
قبل از گفتگو حتما تمرین تنفس کنید
از پیغامهای " من" استفاده کنید
سوالی بود هستم بپرسید
-
RE: خسته شدم ، بازم باید تحمل کنم ؟ (2)
جناب sci سلام
مرسی از راهنمائیتون
تمام سعیمو میکنم که درست پیش برم
برام دعا کنین:72:
-
RE: خسته شدم ، بازم باید تحمل کنم ؟ (2)
سلام دوستــــــــــــــــــای خوبم
صبح بخیــــــــــــر
طاعاتتون قبــــــــــــــــول، ایشالا
دیشب همه چیز خوب بود، منتها من بعد از افطار خیلی بیحال میشم، البته ضعیفم شدم، امروز نتونستم روزه بگیرم
اینقدر بیحال بودم که دیدم شرایط شروع بحث رو ندارم
ولی همه چیز خوب بود
ایشالا امروز میخوام صحبت کنم، روزه نیستم حالم خوبه و قراره عصر بریم خرید
اقلیما جان، چه خبر؟
خوبی؟
چکار کردی تو؟؟:43:
-
RE: خسته شدم ، بازم باید تحمل کنم ؟ (2)
سلام عزیزم
منم بیحال میشم
حواست باشه وقتی می خوای باهاش حرف بزنی اونم سر حال باشه چون خیلی مهمه
ان شاء الله موفق میشی عزیزم نگران نباش هیچ مشکلی هم پیش نمی اید تو باید به خاطره خودت هم که شده یاد بگیری که حرف بزنی چون این طوری داری خودت اذیت میشی و بدون خودت و وجودت از همه چیز مهمتره
اوضاع ما هم بد نیست دیشب اومدم باهاش حرف بزنم که همون اولش موضع تدافعی گرفت منم پیش خودم گفتم وقتی هنوز حرف از دهنم بیرون نیومده داره این طوری جبهه میگیره پس این بحث فایده نداره و به تنش میکشه منم اصلا ادامه ندادم و رفتم سر کارای خودم اونم هی می اومد دور و برم اینگار می خواست از دلم در بیاره
حق باتوئه در رابطه با رفت و امد با خانواده هامون سعی می کنم انجامش بدم
کاش میشد ماها از همون اول یاد بگیریم که درست و اصولی با هم حرف بزنیم تا اینقدر تو زندگیامون اذیت نشیم و تنش و بحث و دعوا نباشه
-
RE: خسته شدم ، بازم باید تحمل کنم ؟ (2)
اقلیما جون، چشم حواسمو جمع میکنم که سرحال باشه
آره اقلیما
منم همش دارم به این فکر میکنم
تو مدرسه و دانشگاه ، از هر چیز بیخود و بی مصرفی بهمون مطلب آموزش میدن غیر از چیزایی که به درد زندگی میخوره
تاریخو بهمون درس میدن، ولی زندگی رو نه
واقعا که مسخرست
کلی زندگی ، میتونه با یه آموزش واقعی و درست نجات پیدا کنه، اونوقت واسه من راه میفتن آمارهای مسخره طلاق و تحمل ارائه میدن
ایشالا داغ همشون به دلم بمونه
بازم دیر نیست
تو این جامعه، همینکه اینجا رو پیدا کردیم و همت داریم که یاد بگیریم، بازم خدا رو شکر
:46:
-
RE: خسته شدم ، بازم باید تحمل کنم ؟ (2)
سلام دوستان
خوبین؟
تعطیلات خوش گذشته ایشالا؟
من این دو روز رو بد نگذروندم، مدام مسائل ریز پیش میاد که حقم نیست ولی با دلخوریم کنار میام و دوباره همه چی درست میشه، ولی بیشترش خوب بود
دیشب دوستان همسرمو دعوت کردم برای افطاری، سعی کردم همه چیز طبق سلیقه و خواست همسرم پیش بره
خیلی خوشحال بود
همه چیز همونطوری پیش رفت که انتظار داشت و مثل همیشه رضایتش باعث آرامشم شد
آخر شب ازم تشکر کرد، با آرامش تموم شد
اقلیمای عزیز کجائی؟
چه خبر گلم؟
-
RE: خسته شدم ، بازم باید تحمل کنم ؟ (2)
سلام دوستان
من تازه عضو شدم و اصلا نمی دانم جوابها را کجا چک کنم یا چگونه موضوع جدید بگذارم. متاسفانه هر تاپیکی را می خوانم فکر می کنم این هم یکی از مشکلات من است. اما شوهرم کلا خیلی بهم گیر میده. توقع داره همه کارهای من درست باشه. من کلا همیشه باهاش خوب رفتار میکنم. هیچ وقت مثل اون نیستم. مثلا اگر یک اشتباهی بکنم به من میگه کندور بخور. اصلا نمی پذیره کاری مخالف میلش انجام بدم. همش باید مواظب باشم کاری نکنم که عصبانی بشه. همیشه می ترسم. فکر می کنم باید جدا شم و خودم را خلاص کنم. لطفا راهنمائی کنید
-
RE: خسته شدم ، بازم باید تحمل کنم ؟ (2)
سلام دوستان
من تازه عضو شدم و اصلا نمی دانم جوابها را کجا چک کنم یا چگونه موضوع جدید بگذارم. متاسفانه هر تاپیکی را می خوانم فکر می کنم این هم یکی از مشکلات من است. اما شوهرم کلا خیلی بهم گیر میده. توقع داره همه کارهای من درست باشه. من کلا همیشه باهاش خوب رفتار میکنم. هیچ وقت مثل اون نیستم. مثلا اگر یک اشتباهی بکنم به من میگه کندور بخور. اصلا نمی پذیره کاری مخالف میلش انجام بدم. همش باید مواظب باشم کاری نکنم که عصبانی بشه. همیشه می ترسم. فکر می کنم باید جدا شم و خودم را خلاص کنم. لطفا راهنمائی کنید
-
RE: خسته شدم ، بازم باید تحمل کنم ؟ (2)
سلام ناتالی جان
نگران نباش
اینجا خیلیها با دلسوزی راهنمائیت میکنن و اگه تمریناتتو درست انجام بدی حتما موفق میشی
تو صفحه اصلی انجمن، بالای صفحه یه "موضوع جدید" هست، اونجا میتونی تاپیک ایجاد کنی
امیدورام زودتر مشکلت حل بشه
موفق باشی:43:
-
RE: خسته شدم ، بازم باید تحمل کنم ؟ (2)
سلام عزیزم
اوضاع خیلی هم خوب نیست ولی بازم خدا رو شکر چون نسبت به سابق بهتره
این مدت یه سری سوال و تناقض و چند تا مشکل برام پیش اومده که فکر می کنم باید یه تایپ جدید باز کنم و از نظرات شماها استفاده کنم و بتونم مثل قبل مشکلمو حل کنم
-
RE: خسته شدم ، بازم باید تحمل کنم ؟ (2)
سلام اقلیما جان
ایشالا حل میشه، نگران نباش:46:
-
RE: خسته شدم ، بازم باید تحمل کنم ؟ (2)
-
RE: خسته شدم ، بازم باید تحمل کنم ؟ (2)
سلام اقلیما جان
آره ، در مورد یه چیزای کوچیک تونستم حرف بزنم، واقعا لحن صحبت کردن مهمه
همسرم خیلی تغییر کرده
ولی در مورد مشکلات بزرگ هیچی نگفتم، جناب SCi گفتن از موضوعات کم اهمیت شروع کنم
تقریبا میتونم بگم 80% موفق بودم، اون بیست درصدم بیشترش بخاطر ترسم بود
:43:
-
RE: خسته شدم ، بازم باید تحمل کنم ؟ (2)
دوستای خوبم سلام
دیشب همه چی خوب بود، قبل از سریال شبکه سه، داشتم مثل همیشه سر به سر همسرم میزاشتم که یه دفعه اخلاقش عوض شد، انگار من یه اشتباه بزرگ کرده باشم، دیدین از یه نفر متنفرین ولی مجبورین باهاش حرف بزنین چطوری تند و محکم باهاش حرف میزنین؟ دقیقا همونطوری
من خیلی ناراحت شدم، البته گاهی اینطوری میشه، بدون دلیل یه دفعه اخلاقش عوض میشه
این دفعه خیلی فاصله بین این اتفاق طولانیتر شد ، ولی بازم اتفاق افتاد
منم هیچی نگفتم، فقط غصه خوردم، صبحی بلند شدیم دیدم بازم داره ادامه میده، بهش صبح بخیر گفتم، اخلاقمو تغییر ندادم ، موقع بیرون اومدنمون از خونه بغلش کردم بهش گفتم : وقتی با خنده میای خونه یا وقتی تو خونه شادی خیلی بهم انرژی مثبت میدی خیلی خوشحالم ولی بعضی اوقات که مثل دیشب یه دفعه رفتارت تغییر میکنه خیلی غصه میخورم، چی شد؟ چه اتفاقی افتاد؟
یه دفعه داد زد، صبح اول صبح ازم سوال نکن حوصله حرف زدن ندارم
خیلی ناراحت شدم، همیشه ایشون مهمن؟ اینکه چه موقع حوصله حرف زدن دارن؟ اگه امشبم بهش بگم موضوع چیه؟ میگه خوابم میاد، روز تعطیل باشه میگه کار دارم و مثل همیشه از صحبت کردن فرار میکنه
جملات من اشتباه بود؟
من نباید اینو بپرسم؟
مثل یه مترسک باید بشینم هر وقت ایشون دلش خواست اخلاقش برگرده و من فقط بریزم تو خودم و آزارشو تحمل کنم؟
بازم گفتم اشکال نداره
بهش گفتم اگه الآن میزنی بیرون ، با هم بریم، گفت آره دارم میرم
تو آسانسور بهش گفتم بوسم کن، تا اومد بوس کنه گفتم بوس کن که از دلم در بیاد، یه کم بهتر شد
دیگه سر کوچه رسما اخلاقش برگشت و با خوشی خداحافظی کردیم
بعضی اوقات که اینطوری میشه میگه تو به خودت نگیر، بهش میگم وقتی یاد چیزی میفتی که تقصی من نیست، یا مشکلی پیش میاد که من مقصر نیستم چرا فشارشو به من وارد میکنی؟ خب بگو چی شده لااقل من بدونم برای چی رفتارت عوض میشه
اگه من بدونم مثلا فلان قضیه پیش اومده، وقتی اینطوری میکنی خب میفهمم دلیلش چیه، ناراحت نمیشم
ولی بی اثره
هیچی بهم نمیگه، رفتارشم من باید تحمل کنم، دلخوریمم به جهنم، مگه مهمه؟
من نمیدونم این مشکلو چطور باید حل کنم؟
تو رفتارم چه اشکالاتی بود؟
:302:
-
RE: خسته شدم ، بازم باید تحمل کنم ؟ (2)
شمیم جان
وقتی تغییر رفتار میده ازش نپرس چی شده یا چرا ناراحتی و اهمیت نده
به نظرت وقتی این طوری میشه دلیلش این نیست که می خواد تو لاک تنهاییش بره و تنها باشه و تو غار تنهایش رفته؟!!!!!!
-
RE: خسته شدم ، بازم باید تحمل کنم ؟ (2)
نمیدونم اقلیما جان
من اگه میتونستم حتما این غار تنهایی مردا رو خراب میکردم، چون اصلا هیچ اصولی برای رفتن تو این غار ندارن
ما زنها هم همش باید بشینیم ببینیم کی صلاح میدونن برن تو غار کی صلاح میدونن بیرون باشن
مگه عروسکیم؟ که همه چی رو با اونا تنظیم کنیم؟
چرا حق دارن به راحتی قشنگترین لحظه ها رو خراب کنن؟ دلیلشم رفتن تو غار تنهایی باشه؟
انگار دارن تنها زندگی میکنن، هیچ مسئولیتی در قبال یکی که کنارشونه نباید حس کنن؟
به خدا این عدالت نیست
که خدا یکی رو تک بعدی خلق کنه و یکی رو چند بعدی بعد توقع داشته باشه به خوبی با هم زندگی کنن
همشم این زنه که باید ضربه بخوره و تحمل کنه
:303:
وووووووووووووی
-
RE: خسته شدم ، بازم باید تحمل کنم ؟ (2)
منم تو خراب كردن غار مي يام كمكت مي كنم :311::311::311::311::311::311::311::311::311::311:
-
RE: خسته شدم ، بازم باید تحمل کنم ؟ (2)
:311::311::311:
باحال بود لیلا جون، میبینم که تو هم دلت پره از این غار که ایشالا خراب شه
هههههههههه
-
RE: خسته شدم ، بازم باید تحمل کنم ؟ (2)
منم این چرا رو پرسیدم که چرا باید............
اگه خواستی توی تایپ سابینا برو ببینش گفتگویی که من در این باره با baby کارشناش سایت کردم
منم می آیم غار و میگممممممممممممم ااااااااااااا
الان می آن تایپتو می بندنداااااااااا
به خدا می ترسم تو تایپم چیزی تایپ کنم همش می گم الان بیان دوباره قفلش کنند