باز درگیر شدم.افتادم تو شک واسه ادامه این ارتباط.
سلام دوستان عزیزم.[/b]:72:
تو تاپیک قبلیم مسئلم رو گفتم.
خواهش میکنم دعوام نکنین.:163:
اما دوباره افتادم تو شک.همش با خودم میگم چی شد یه دفعه؟
به خدا خیلی سخته که یه دفعه این جوری بشه و همه چیز به هم بریزه.
مگه من بیچاره احساس نداشتم که یهو منو رها کرد و رفت.بداخلاق شدم(منی که خیلی اخلاقم خوب بود):163:
اعضای خانوادم و خسته کردم و عاصی.
البته خودمم ناراحتم از این موضوع ولی دست خودم نیست.
میدونم راه درست چیه و به اون هم
دارم عمل میکنم.
اما....
فکر کنم خود آزاری دارم .آخه با این که میدونم همه چی رو ولی باز فکرم همش تو اون طرفه.
وای خیلی ناراحتم.خودم که هیچی: دیگران رو دارم با افسردگیم اذیت میکنم.اخه هیچکی عادت نداره منو این جوری ببینه(ناراحت و کلافه)
به خدا سرم رو هم بند کردم شبا تا 1 درس میخونم.روزا آهنگ گوش میدم .با دوستام بیرون میرم.اما نمیره از ذهنم بیرون که نمیره.....
فکر کنم دلم تنگ شده واسش.:163:
هر روز میام این حا
تاپیک های مختلف رو میخونم و یاد میگیرم.
حرفای شما دوستان گلم رو هم که تو تاپیک قبلیم زدین هر روز چند دفعه میخونم.
ولی باز....[b]
RE: باز درگیر شدم.افتادم تو شک واسه ادامه این ارتباط.
مسئله مهمی نیست؛شیطون داره گولت می زنه.
RE: باز درگیر شدم.افتادم تو شک واسه ادامه این ارتباط.
[bسعی میکنم نذارم گولم بزنه ولی رفتارام داره اذیتم میکنه.هم خودمو هم بقیه رو[/b][size=large]
وای دوستان عزیزم میدونم الان دارین با خودتون میگین که من تو یه تاپیک نتیجه هم گرفتم ولی باز دارم حرفامو تکرار میکنم.:316:
به خدا خودمم خجالت میکشم:163:.
ولی اذیتم.
دوست دارم با یکی حرف بزنم.اینقدر با داداشم در این مورد حرف زدم و اونم حرفهای شما روگفته که دیگه کلافش کردم.(حقم داره )
میخوام رها شم از این موضوع اما نمیدونم چه جوری[size=large]
هی با خودم میگم دختر عاقل 1 ماه گذشته دیگه چی میخوای بفهمی؟؟؟؟؟اگه میخواستت برمیگشت
سر نخ ها رو بگیر.
حتما باید بری تو زندگی طلاق بگیری بعد بفهمی.
این کشمکشها تو ذهنم همیشه هست و داره آزارم میده.
خدایا خودت کمک کن رها شم بیام به طرف خودت:323:.
میخوام تو ماه رمضون یه خودسازی درست حسابی رو خودم انجام بدم.
:323:
RE: باز درگیر شدم.افتادم تو شک واسه ادامه این ارتباط.
می دونم این پستی رو که واسه لاو استوری نوشتم رو خوندی
فقط می خوام برای یادآوری 3 تا پست آخر رو اینجا نقل قول کنم... شاید بی ربط نباشه... بشین فکر کنم عزیزم:72:
نقل قول:
نوشته اصلی توسط tell me
نقل قول:
نوشته اصلی توسط lovestory
بچه ها هنوزم اس ميده و من جوابشو نميدم به التماس افتاده ميگه شبا كابوس ميبينه و فقط ميخواد يه خبري از خودم بهش بدم و قسمم ميده كه جواب بدم ولي من درسته كه گاهي ياد خاطرات خوبمون ميوفتم و گاهي نا خودآگاه ميگم من پيمانمو ميخوام ولي واقعا هيچ علاقه ندارم كه ديگه صداشو بشنوم يا با آدم زبون نفهمي مثله اون باشم كه خودشو ميزنه به خريت...
فقط نميدونم چرا خسته نميشه و دست از سرم بر نميداره از اين كارش بيشتر حرصم ميگيره خدا هيچ وقت آدمو تو يه همچين مخمصه اي گير نندازه.ولي خب تجربه ي خوبي بود.فهميدم كه بيشتر مردا لياقت عشق پاك يه دختر و ندارن.
بگذريم...ممنون از همه دوستان كه تا به اينجا كمكم كردن.فقط ميتونم بگم شايد زندگي تو روزاي اول جدايي غير ممكن به نظر برسه ولي پايان شب سياه روز روشنه.
لاو استوری عزیز هر داستانی به علت وابستگی هایی که بوجود اومده ترکش رو برای آدم سخت میکنه.... منظورم از هر داستانی فقط داستان های عاشقانه نیست... منظورم خیلی چیزهاست مثل تلوزیون نگاه کردن یا اینترنت یا مثلا سیگار کشیدن
یه مثال از خودم: من شدیدا سریش هستم به اینترنت و وقتی خونه هستم و جایی برای رفتن دارم مثل همین همدردی نمی تونم نرم و به این می گن عادت...
اما این عادت برای من فایده داره و ممکنه یک صدم درصد بتونم به بقیه هم کمکی کنم و در نتیجه این عادت یه عادت سودمنده:72:
اما عادت هایی که در مورد روابط بی سر و ته دوستی بوجود می یاد مثل عادت به سیگار کشیدن... ضرره و غیر مفیده و باید با سختی ترکش مقابله کرد و پایانش داد...
عزیز من فقط این رومیگم که این احساسات طبیعی هست اما این وظیفه ی توئه که بهش دامن نزنی و خودت رو دوباره وارد این بازی نابجا نکنی.
تو الان آگاهی و اگه مرتکب اشتباهی بشی از روی آگاهی هست و گناهش پای خودته... عواقبش هم همینطور:305:
به احساساتت توجه نکن و بذار کار خودش رو بکنه تو هم کار خودت رو بکن... احساسات تو الان احساسات ضعیف شده ست مثل وقتی که مریض هستیم و با خوردن دارو اون میکروب رو ضعیف می کنیم و اگه اون دارو رو قطع کنیم اون میکروب دوباره قوی می شه حتی قوی تر از گذشته و ما رو از پا در می یاره... الان هم با خودته که اون دارو رو قطع کنی یا خیر.:72::72:
:72:
نقل قول:
نوشته اصلی توسط lovestory
اون دارو چي هست؟
:72:
نقل قول:
نوشته اصلی توسط tell me
اون دارو خودداری و مقابله با احساساتت هست خانم گل, اون دارو منطقته... دارو خودتی عزیزم و هیچ کسی جز خودت نمی تونه با این مسئله مقابله کنه.:72:
:72:
حتما هر روز بیا... یعنی قطع نکن چون بهت کمک می کنه تا با احساساتت مبارزه کنی.:46::72::43:
خدا تو وجودته و داره بهت کمک می کنه به شرط خواستن خودت.
RE: باز درگیر شدم.افتادم تو شک واسه ادامه این ارتباط.
مرسی tell me عزیزم:43::46::72:[color=#006400][size=large]
ممنونم یاداوری خوبی بود.اتفاقا تو همین تاپیک ها بود که با خودم میگفتم عجب بیان قشنگی داره tell me.:72::104:
RE: باز درگیر شدم.افتادم تو شک واسه ادامه این ارتباط.
سلام. عزیزم، بهتره باور کنی همیشه افرادی که بیرون از ماجرا هستند، روشن بینی بیشتری دارند تا افرادی که درگیر ماجرا هستند. پس پیشنهادی که اینجا دوستان به شما دادن، مطمئن تر و منطقی تر از شک و شبهات شماست. بنابراین راه تردید رو بر تصمیمتون ببندین و توی مهم ترین انتخاب زندگیتون عاقلانه عمل کنید.
بهتره یه قول محکم به خودتون بدین که اون آقا باید برای همیشه از زندگی و فکر و خیال شما تبعید بشه. پس هر شعله ی امیدی رو به رابطه با ایشون، خاموش کنید. اینو از دوستانت بپذیر.
RE: باز درگیر شدم.افتادم تو شک واسه ادامه این ارتباط.
نقل قول:
نوشته اصلی توسط shabe barooni
سلام. عزیزم، بهتره باور کنی همیشه افرادی که بیرون از ماجرا هستند، روشن بینی بیشتری دارند تا افرادی که درگیر ماجرا هستند. :104::104::104:
دقیقا همینطوره... گیتی من خودم هم درگیر مشکلاتی هستم, تو تاپیک های خودم هم می گم چون خودم تو گود هستم واسه همین نمی تونم مسئله م رو برسی کنم و واسه همین تاپیک باز می کنم...
در حالیکه اگه همون مسئله واسه کس دیگه ای اتفاق بیفته و من بخوام براش بنویسم شاید خیلی خوب بتونم کمکش کنم اما آدما معمولا چون خودشون داخل مشکل خودشون هستن توانایی برسی و تحلیل رو به اندازه ی دیگران ندارند...:72:
RE: باز درگیر شدم.افتادم تو شک واسه ادامه این ارتباط.
ممنونم دوستای عزیزم:72::72::72:
چشم.شما درست میگین.دقیقا همینطوره .:72:
tell me عزیزم من چه جوری میتونم به تاپیک هایی که باز کردی دسترسی داشته باشم؟؟
البته من کوچک تر از اونی هستم که بخوام راهنمایی کنم ولی سعیمو میکنم اون چیزی رو که به نظرم درسته و به ذهنم میرسه رو بگم.
RE: باز درگیر شدم.افتادم تو شک واسه ادامه این ارتباط.
عزیزم این احساس هایی که بهت دست می ده کاملا عادیه و باید همین طوری باشه فراموش کردن معمولا پروسه سختیه ولی اصلا بهش دامن نزن تو یک ماه یا دو ماه ممکنه این احساس ها بیاد سراغت خودت رو سرگرم کن برنامتو پر کن یه کش ببند به دستت هر وقت دیدی فکرت داره می ره سمتش اونو بکش که ضربه اش بهت یاد آوری کنه که قول داده بودی از این فکرا نکنی و سعی کن از اون محیط بیایی بیرون
عزیزم خیلی از ما تو عمرمون این پروسه فراموش کردن و حد اقل یک بار طی کردیم و الان کاملا حرفهاتو
می فهمم ... فقط برنامت رو پر کن از کارهایی که بهش علاقه داری آهنگ های شاد گوش بده برقص بخند برو
پیاده روی...من از این روش ها استفاده کردم
موفق باشی خواهر گلم:72:
RE: باز درگیر شدم.افتادم تو شک واسه ادامه این ارتباط.
eee باز تو افتادی تو شک که :ی
وابستگی و عادت کردن بددردیه از او بدترش ترک کردن یه عادت و وابستگی هست که یه اراده فوق قوی میخواد
کسی هم که خودش رو ضعیف بدونه و در مقابل سعی نکنه در عمل تلاش کنه نمینونه به این زودی ها اونو ترک کنه ...
سعی کن تا میتونی به کارهایی خودتو مشغول کنی که کمترین اجازه و فکر رو بهت بده که به اون فرد فکر کنی یا به یادش بیفتی ... گفتی آهنگ گوشی میدی .. ولی آهنگ چی حتما احساسی و یا عاشقانه نکنه مجید خراطها گوش بدی ؟ :311:
سعی کن اگر آهنگ هم گوش میدی یه سری آهنگ های سنگین گوش بدی که کمتر احساسی و عاشقانه باشه تا تورو احساسی نکنه و بیاد اون طرف نندازه ....
بهترین کار تو این روزها اینه که کمتر با خودت تنها باشی و به کارهای شخصی بپردازی .. سعی کن بیشتر خونه هم هستی کنار خانوادت باشی و با اونها هم صحبت باشی و اگر شوخ طبی مثل من ... شوخی کن و از این حالت ناراحتی خودت خارج کن .... سعی نکن دنبال این باشی که ناراحت بشی و یا ... تا میتونی خودتو شاد کن و به دنبال شادی باش ....
موفق باشی :72:
RE: باز درگیر شدم.افتادم تو شک واسه ادامه این ارتباط.
گیتی جونم مرسی که اینقدر بهم لطف داری... شما بزرگی عزیز دلم.... تاپیک هام زیادن و اگه بخوای از اولین تاپیکم برات می ذارم تا آخریش اما تاپیک های اولم تقریبا حل شدست و چون پست ها هم زیادن نمی خوام خودت رو اذیت کنی و بخونی.... اگه تو تاپیک های آخرم راهنمایی م کنی که خیلی خیلی ازت ممنون می شم و استفاده می کنم خانمی...:72::46::43:
http://www.hamdardi.net/thread-16556.html
http://www.hamdardi.net/thread-16528.html
http://www.hamdardi.net/thread-16633.html
http://www.hamdardi.net/thread-16622.html
http://www.hamdardi.net/thread-16588.html
http://www.hamdardi.net/thread-16739.html
http://www.hamdardi.net/thread-16873.html
http://www.hamdardi.net/thread-17050.html
http://www.hamdardi.net/thread-17075.html
اوووووووووووه فکر نمی کردم اینقدر زیاد باشه...:311::163:
راستی آقا رضا درست می گن در مورد آهنگ های عاشقانه که شدیدا روی ذهن و فکر آدم تاثیر می ذاره... به جاش سعی کن آهنگ بی کلام گوش بدی یا آهنگ هایی که زبونش رو بلد نیستی عزیزم:72:
طفلی بچه های همدردی واقعا منو تحمل کردن... اینهمه تاپیک در عرض یک ماه و نیم باز کردم!!!
جا داره از صبوری دوستای گلم تشکر کنم...
گیتی خدا به شما هم صبر بده اگه بخوای اینا رو بخونی:311::316:
RE: باز درگیر شدم.افتادم تو شک واسه ادامه این ارتباط.
سلام دوستای گلم که منو تنها نمیذارین
sara 2 جون چه راه خوبی پیشنهاد کردی همین امروز یه کش میندازم دستم.:227:
reza_ss عزیز.نه بابا همش دوری میکنم از اون اهنگا.
بیشتر خارجی و شاد گوش میدم مثلا چند روزه دارم باmodern talkingکیف میکنم:310::227:
میخوام این امتحانم تموم شه بعد برم کلاس یوگا و برم پارک بدوم.اما به خاطر این امتحانم همش مجبورم برم کتابخونه و اونجاست که نمیتونم خوب درس بخونم:163:
tell me عزیزم.اسم جدیدت تبریک:72:.باز بر عکس خارپشت من به این اسم tell me عادت کردم:311:
عزیزم بعضی از تاپیک هاتو خوندم.
یه جورایی روحیاتمون شبیه همه ها:227:
خیل خیلی دختر قوی هستی و بهت تبریک میگم.من به تو افتخار میکنم.قدر وجودتو بدون.:104:
من میدونم خدا خیلییییییی دوست داره.
مطمئن باش اگه تلاش کنی و بهش ایمان داشته باشی به هر چی بخوای میرسی.
ایشالله بعد امتحانم میام و بقیه ی تاپیک هاتو میخونم و اگه منو قابل بدونی تا جایی که بتونم راهنماییت میکنم.
RE: باز درگیر شدم.افتادم تو شک واسه ادامه این ارتباط.
گیتی جونم مرسی عزیزم:72:
آره خب شاید اول این نام کاربری رو می ذاشتم و بعد تغییرش می دادم به تل می اونموقع هم همین رو می گفتی گلم:46:
آفرین که تصمیمات خوبی گرفتی عزیزم و بهت تبریک می گم.... یوگا و هر ورزش دیگه ای خیلی کمک می کنه... مطمئنم تو هم خیلی قوی هستی و نه تنها به این بلکه به تمام مسائل زندگی غلبه خواهی کرد و موفق هم خواهی بود .:72:
می گی می ری کتابخونه.... راستش من هم قبلا می رفتم کتابخونه اما دیدم هر کاری می کنم نمی تونم اونجا تمرکز کنم روی درسم و اینقدر ساکته که حواسم به هر چیزی هست جز درس!!! واسه همین تو خونه می شینم درس می خونم و خیلی بازدهی م بیشتره و البته راحت تر هستم و مثل کتابخونه مجبور نیستم همش بشینم روی صندلی های مزخرفشون اکثر کتابخونه ها هم صندلی درست و حسابی ندارن.:316:
شما هم امتحان کن... یه روز خونه بمون و البته باید روخودت هم کنترل داشته باشی که وقتت رو هدر ندی و یه دفه شیطون گولت نزنه بری سراغ کامپیوتر یا تلوزیون یا آهنگ... البتهتو وقت اضافت چرا و اینکه وقت استراحتت هم زیادی زیاد نشه.:305:
موفق باشی عزیزم و مرسی که اینقدر خوبی و میخوای کمکم کنی... حتما منتظر می مونم خانمی.:72:
RE: باز درگیر شدم.افتادم تو شک واسه ادامه این ارتباط.
خواهش میکنم عزیزم.تو هم مرسی.:72::43:
اره خوب همین طوره ادم به هر چی عادت میکنه ترکش سخته(مثل اسم تو)
راستی من چه جوری اسممو عوض کنم؟؟؟رفتم تو سایت پیدا نکردم.
منکه معتاد نت شدم صبح که پا میشم اولین کارم اینه: میام این جا و میخوووووووونم تا 4
6-7 هم میرم کتابخونه ی بیمارستان تا اخر شب اونجام.
تو خونه باشم تا اخر شب یا پای همدردی میشینم یا پای ماهواره:311:[size=large]
RE: باز درگیر شدم.افتادم تو شک واسه ادامه این ارتباط.
نگران نباش... تو بحث اعتیاد به همدردی تنها نیستی عزیزم:46:
منم مثل کش ولم کنی می شینم پای همدردی:311: دیروز کلی کار داشتم با این حال کلی پست زدم... از صبح تا شب داشتم کار می کردم و مامانم تعجب کرده بود می گفت تو خسته نشدی؟ زیادی انرژی داری... غیر طبیعی شدی... نمی دونه چقدر با وجود این سایت احساس آرامش دارم.:72:
RE: باز درگیر شدم.افتادم تو شک واسه ادامه این ارتباط.
متین جون سلام عزیزم.[size=large]:72:امیدوارم خوب خوب باشی.
یه سوال
میشه بگی اسمتو چه جوری عوض کردی؟؟؟
RE: باز درگیر شدم.افتادم تو شک واسه ادامه این ارتباط.
سلام گیتی... دیر اومدم آخه هر کاری می کردم صفحه ت باز بشه نمی شد
پائین تمام صفحات نوشته ارتباط با ما... تو یه نوار آبی رنگ با size کوچیک... اون رو بزنی و دلایلت رو بگی و نام کاربری جدیدت رو هم بدی برات عوض می کنن.:72:
RE: باز درگیر شدم.افتادم تو شک واسه ادامه این ارتباط.
RE: باز درگیر شدم.افتادم تو شک واسه ادامه این ارتباط.
:72:سلام دوستان همدردی عزیزم:72:
بعد از گذشت 4 ماه که کلا فراموشش کرده بودم و و وبهش فکر نمیکردم امروز بهم زنگ زد
گفت زنگ زدم خبر قبولیتو تبریک بگم(ارشد)
بهم گفت چرا بهم خبر ندادی قبول شدی؟؟؟؟
خدایا چی شد یه دفعه؟؟
من که تو حال خودم بودم.و فراموشش کرده بودم
چرا باید دوباره زنگ بزنه؟؟؟
ایا به نظرتون باز هم زنگ میزنه؟
اگه اره چه برخوردی باهاش داشته باشم؟؟
:72:ممنونم از لطف همتون پیشاپیش:72:
RE: باز درگیر شدم.افتادم تو شک واسه ادامه این ارتباط.
ایا باید واسه این موضوع یه تاپیک جدید باز کنم یا همین کاری که الان انجام دادم و همین جا نوشتم خوبه؟
RE: باز درگیر شدم.افتادم تو شک واسه ادامه این ارتباط.
چون خیلی وقته از موضوع گذشته یه تاپیک باز کن،یه شرح مختصر از گذشته بگو بعد مسئله فعلی رو بگو.