کمک!! شرایط پیچیده من......
به دلیل پیچیده بودن شرایط، لطفا فقط با تجربه ها جواب بدن
سلام دوستان
این نه تنها اولین پست من تو این فروم هست بلکه اولین پستیه که من به زبان فارسی جهت دریافت کمک و همفکری میزارم دلیلش هم اینه که معمولا راجع به همچین مسائلی روی وب فارسی مطالب چندانی یافت نمیشه (حتی کتاب های موجود در بازار هم اکثرا ترجمه هستن) و من قبل از مراجعه به اینجا کلی کتاب های زبان اصلی خوندم و توی خیلی از فروم های انگلیسی زبان پست گذاشتم. ولی متاسفانه شرایط بهتر که نشد هیچ، بدتر هم شد. درسته که خیلی از مسائل بین فرهنگ ها مشترکا وجود داره اما از اونجائی که فرهنگ جامعه ما طبیعتا با جوامع دیگه متفاوت هست، باید من دنبال راه حلم همین جا بگردم (البته اینجا هم خیلی توی پست ها گشتم ولی نمونه مشابهی پیدا نکردم).
الان هم خوشحالم که می بینم یه همچین تالارگفتمانی به زبان فارسی راه افتاده و به دوستان دست اندر کار هم تبریک و خسته نباشید می گم.
من سعی می کنم شرایط پیچیده ای رو که دارم خلاصه مطرح کنم که حوصله تون سر نره و از همفکری تون و پاسخ هائی که میذارید هم پیشاپیش سپاسگذارم. البته ترجیح می دم به جای خلاصه گوئی صرف حالت داستانی تعریف کنم که هم با شخصیت ها و هم با شرایط بهتر آشنا بشید.
من 27 سالمه و کمتر از یک سال پیش یه سفر کاری یه هفته ای و صد البته اجباری برام پیش اومد (هر چقدر سعی کردم که این سفر رو نرم تقدیر این شد که برم) و اونجا با خانمی که در حال حاضر 29 سالشون هست آشنا شدم (من قبلا یکبار سابقه نامزدی و در پایان بهم خوردنش رو داشتم و ایشون هم همینطور، البته ایشون به من نگفتن ولی من خودم پی بردم، اما ایشون راجع به من اطلاع داشت). ابتدا ایشون جذابیت خاصی برای بنده نداشتن اما بعد از اتمام سفر، رابطه ما گاها به صورت تلفنی ادامه داشت البته نه به صورت عاشقانه بلکه یک دوستی ساده و البته راه دور (با 600 کلیومتر فاصله). به مرور زمان ارتباط ما خیلی بیشتر شد و هرچی وقت آزاد داشتیم رو یا تلفنی صحبت می کردیم و یا آنلاین باهم ارتباط داشتیم (از اونجایی که من برنامه نویسم و کارم کلا توی منزل بود و البته ایشون هم از ساعت 2 به بعد وقتشون آزاد بود تقریبا میشه گفت همه ی روزها دست کم روزی 6 تا 7 هفت ساعت رو باهم می گذروندیم). بعد از حدود دوماه و اندی من احساسم رو به ایشون گفتم و به ایشون ابراز علاقه کردم، اما ایشون گفتن که نمی تونن وارد این نوع رابطه بشن!!!! (البته من هیچ پیشنهادی برای دوستی یا ازدواج ندادم و فقط احساسم رو گفتم و همین) خوب چون ایشون ناز کردن یه بگو مگوئی بین ما پیش اومد و من با حالت قهر داشتم خداحافظی می کردم که ایشون کلی دلیل آورد و ......
من هم اون شب رو تا آخر وقت دیگه صحبتی نکردم اما با شناختی که از خانم ها داشتم تصمیم گرفتم که از روز بعد چند روزی ناپدید بشم، ایشون چندباری زنگ زده بودن یا پیام گذاشته بودن که آیا قهری؟ و بعدش گفته بودن که کلی گریه کردم و ........
بعد از چند روز من به ایشون زنگ زدم و سر زنگ چهارم ایشون گوشی رو برداشت و اولین جمله ای که گفتش این بود که "الان با این کاری که کردی آیا حقته که گوشی رو جواب بدم" من هم عذرخواهی کردم و کلی آسمون ریسمون بافتم و ......
بعد از این اتفاق مطمئن شدم که ایشون هم به بنده علاقه دارند و به خوبی و خوشی رابطه دوستی ما به همون شکل قدیم ادامه پیدا کرد.
تا اینکه یه روز ایشون حالش بد شده بود و مرخصی گرفته بود. من اتفاقی دیدم که ایشون هم آنلاین هستن. در حین صحبت یک موضوعی پیش اومد و ایشون ناراحت شد و من هم همینطور، که من پیشنهاد دادم اگه میشه چندروزی با هم هیچ تماسی نداشته باشیم و ایشون هم قبول کردن (البته بار اول نبود که از این اتفاقات می افتاد، و به دلیل عدم شناخت گاها سوتفاهم پیش میومد، مثلا در همون هفته اول در همون سفر کاری، یه بگومگو بین ما اتفاق افتاد که من با عذرخواهی و خرید یک هدیه برای ایشون سوتفاهم رو رفع کردم). شب همون روز آنلاین شده بودم که یکی از دوستانم درب منزل اومده بود که به اتفاق هم جائی بریم. چون سیستم من همیشه روشنه ایشون در این حین آنلاین شده بودن و دیده بودن که چراغ مسنجر من سبزه اما هرچی نوشته بودن من جواب نداده بودم (در حالی که نبودم جواب بدم) فکر میکنن که من بی اعتنائی کردم و زمانی هم که من اومدم چون دیروقت بود نمی شد با ایشون تماس بگیرم براشون پیام گذاشته بودم. روز بعد پنجشنبه دو بار با ایشون تماس گرفتم اما ایشون جواب ندادن. جمعه رو هم من یادم نیست چند بار زنگ زدم اما گوشی کلا توی دستم بود و بارها زنگ زدم اما فایده ای نداشت. تا این که حدودا ساعت 20:20 بود که دیدم ایشون آنلاین شده و عذر خواهی کرده که من امروز رو کلا توی مراسم کفن و دفن پسر دوستم بودم و گوشیم دست خودم نبوده.
خلاصه اون شب هم گذشت و هفته بعد من قرار بود بازهم مسافرتی به محل زندگی ایشون داشته باشم. من حتی پیش از آشنائی با ایشون با یک شرکت خصوصی در محل زندگی ایشون صحبت کرده بودم و قبلا قرار بود اونجا کار کنم که خود من پیگیر نشده بودم. اما به صرف آشنائی با ایشون تصمیم گرفتم برای اینکه وضعیت بهتری از لحاظ مالی داشته باشم و به ایشون هم نزدیکتر باشم دوباره با شرکت صحبت کنم. خلاصه من با ایشون تماس گرفتم که من چهارشنبه هفته بعد قراره برای توافق با شرکت بیام اونجا و شما رو هم ببینم.
البته بعد از اتفاق هفته گذشته رابطه ما یه خورده سرد شده بود و فقط یکبار تلفنی صحبت کرده بودیم (تقریبا یک ماه آخر رابطه ما همینجوری گذشت، یا ایشون یه مدت غیبش می زد من زنگ می زدم یا من یه مدت آفتابی نمی شدم ایشون زنگ می زد که سوتفاهم نشه من به فکرت بودم و از این حرف ها، این رو هم بگم که گاهی وقت ها شدیدا گله مند می شد راجع به نبودن من).
روزی که من رفتم ایشون رو دیدم من تا بعداظهر رو شرکت سپری کردم و بعداظهر قرار شد من درب مسجدی که مراسم هفتم پسر دوستشون بود ایشون رو ببینم. ایشون اومد و قرار شد نیم ساعتی اونجا باشن و من هم توی ماشینشون منتظر شدم. تا اینکه یکی از دوستاشون اومدن و گفتش که حال ایشون بد شده و من هم بعد از چند دقیقه ای صحبت با ایشون با این که قصد داشتم راجع به جدی تر و رسمی شدن رابطمون صحبت کنم با توجه به موافقت شرکت برای استخدام من تصمیم گرفتم دو هفته بعد که برگشتم بازهم ایشون رو ببینم و صحبت کنم.
ایشون شب اون روز زنگ زدن و عذر خواهی کردن و من هم برگشتم. در هفته بعد که من مشغول جمع و جور کردن کارهام برای انتقال به محل جدید برای زندگی و کار بودم یکی دو بار ایشون زنگ زد و یکی دو بار هم من.
دوشنبه بود که من زنگ زدم و ایشون گفتن که مهمون داریم و من فردا شب بهت زنگ می زنم. فردای اون روز که من آنلاین شده بودم دیدم ایشون یک پیام گذاشته که من فردا سالگرد پدربزرگمه و امشب رو مسافرتم می بخشید که نتوستم تماس بگیرم. من هم زنگ زدم و چون ایشون توی راه بودن موبایلشون خوب خط نمی داد گفتم بعدا زنگ می زنم. چهارشنبه رو هم چون مراسم هفتم عمه من بود و از طرفی ایشون هم توی مراسم بودن من زنگ نزدم.
من پنجشنبه دو بار با ایشون تماس گرفتم اما ایشون جواب ندادن!!!؟؟؟؟ حتی جمعه رو هم زنگ نزدم که ببینم ایشون تماس می گره یا نه؟ من بیرون رفته بودم که با دوستام داحافظی کنم و وقتی برگشتم توی یاهو حالت نامرئی آنلاین شدم (من چون دوستام زیادن معمولا همینجوری یاهو می رم و ایشون هم معمولا همونجوری میومد). دیدم چراغ ایشون سبزه (ایشون هیچوقت چراغ سبز نمی اومد و معمولا وقتی قهر بودیم این یعنی اینکه می خوام صحبت کنم). اما من تصمیم گرفتم که بی اعتنائی کنم در پاسخ به بی اعتنائی ایشون و از یاهو خارج شدم و چندتا ایمیل فان که معمولا دوستان می فرستادن رو برای ایشون فوروارد کردم که گفته باشم پای سیستم هستم ولی نمی خوام صحبت کنم. من شنبه با ایشون هیچ تماسی نگرفتم اما یک شنبه که داشتم راه می افتادم و دوشنبه که بازهم محل زندگی ایشون بودم تماس گرفتم و باهم صحبت کردیم. صحبت ما هم عادی بود و حاشیه ای نداشت. شب همون روز زنگ زدم و ایشون جواب نداد.
روز بعد دو بار به ایشون زنگ زدم و ایشون فقط دفعه دوم جواب داد و گفت بعدا زنگ می زنم در حالیکه تماس نگرفت من هم اونروز شب برگشتم به شهر خودمون که وسائلم رو به خونه ای که اجاره کرده بودم منتقل کنم. اونروز من وسائلم رو جمع کردم و شب چند بار به ایشون زنگ زدم اما جواب ندادن. اس ام اس دادم که آیا این یعنی اینکه دیگه زنگ نزنم؟؟ بازهم ایشون جوابی نداد. با اینکه فردا صبح قرار بود وسائلم رو منتقل کنم و مسافر بودم تا صبح به این موضوع فکر می کردم و خسته از این موضوع خیلی عجول و عصبانی شروع کردم به نوشتن یک ایمیل و کل عصابنیتم رو در اون ایمیل ابراز کردم و گله مند شدم که چرا بازی کردن رو دوست دارید؟؟ بعداش هم یه پیام دادم که خداحافظ و دیگه باهم کاری نداریم.
پنج شنبه راه افتادم و تا شنبه که شرکت رفتم اینترنت دسترسی نداشتم، ایشون همون پنج شنبه به حالت خیلی عصبانی جواب داده بود و منکر همه چی شده بود که نه چیزی بین ما وجود نداشت و..... دیگه با من تماس نگیر. منهم جواب دادم و گفتم زنگ نمی زنم و کاری باهم نداریم که بخوام زنگ بزنم.
تقریبا دو هفته گذشت و بعداش که من عصبانیتم فروکش کرده بود و پی برده بودم که رفتارم عجولانه، بچه گانه و غیر منطقی بوده تصمیم گرفتم که تماس بگیرم و عذر خواهی کنم. چون مطمئن بودم که عصبانیه و ممکنه جواب نده با یه شماره جدید تماس گرفتم و ایشون طوری که معلوم بود خیلی ناراحته جواب داد و من عذر خواهی کردم، گفت: "دفعه چندمت بود لعنتی؟" (فک کنم کلا 6 باری بینمون در مدت 4 ماه دلخوری پیش اومد) خلاصه بازهم عذرخواهی کردم ایشون هم گفت بخشیدم (البته من چون اخلاقش رو می دونستم، می دونستم داره تظاهر می کنه). گفتش نمی تونم صحبت کنم شب تماس بگیر. اما شب که زنگ زدم ایشون موبایلش رو خاموش کرد!!!!
چون می دونستم ناراحته گفتم تا روز تولدش که اواخر اسفنده (تقریبا سه ماه واندی بعد صبر می کنم) بعد تماس می گیرم و از دلش در میارم. متاسفانه با این که می دونستم این کار اشتباهه و بایستی صبر کرد که زخمش التیام پیدا کنه به توصیه یکی از دوستان حدودا دو هفه بعد رفتم محل کارش و با این که اونجا بود حاضر نشد من رو ببینه و یکی از همکاراش اومد و گفت نیستش. باز هم یه راه دیگه رو امتحان کردم و براش نامه عذرخواهی از طریق پست ارسال کردم ولی پاسخی نداد. دیگه تلاشی نکردم تا روز تولدش اما اون روز هم حال خوبی نداشت و گفتش که همه چی گذشته و تمومه.
الان حدودا کمتر از 8 ماه از قطع رابطه امون گذشته و این دو ماه آخر حدودا هر دو هفته یکبار هر بار یه اس ام اس معمولی (یه جمله قشنگ و البته غیر عاشقانه) واسش فرستادم ولی جوابی نداده. تقریبا کمتر از سه هفته دیگه یکسال از آغاز آشنایی ما می گذره و واقعا الان هیچ ایده ای ندارم که چگونه؟؟؟؟
اما مسائلی که رابطه ما رو پیپیده می کنه:
1. من به این موضوع اشاره نکردم، ایشون توی سرشون تومور (غده سرطانی) دارند و البته خود ایشون هم تا اواسط رابطه ما نمی دونستند این موضوع رو؛ فقط خیلی از مواقع دچار میگرن های شدید می شدن.
من از این بابت احساس گناه شدیدی می کنم که شرایط ایشون رو در نتیجه گیری و تصمیم گیری های اون موقع لحاظ نکردم و شاید استرسی که ایشون بعد از فهمیدن این موضوع داشته باعث می شده که رفتارش نسبت به من تغییر کنه. البته من هم الان بعد از گذشت زمان نسبتا طولانی 100% مطمئنم که به خاطر احساس گناه رها کردن ایشون در بدترین شرایط نیست که دوست دارم به ایشون برگردم و فقط به خاطر علاقه ایه که نسبت به ایشون دارم.
2. قطعا بدون ایشون من به زندگیم ادامه می دم و ایشون هم بدون بنده همچنین، حتی در این مدت توی زندگیم از هر لحاظ سیر رو به جلوئی رو داشتم. اما من در عمرم با خانم های زیادی سر و کار داشتم از دوران تحصیل گرفته تا سر کلاس های درس خودم، معدود هستند تعداد خانم هائی که توانائی جلب توجه من رو داشته باشند. به همین دلیل هستش که از بهم خوردن نامزدی من تا آشنائی با یک فرد جدید 6 سال طول کشید.
نمی خوام احساسی راجع به این موضوع فکر کنم اما در مدت این 6 سال هیچ کسی نتونسته نظر من رو جلب کنه. حتی با شکست اولی که من داشتم خیلی راحت با این موضوع کنار اومدم.
اما در این مورد مثله میخی که توی ذهنم فرو رفته فکر از دست دادن ایشون گاها من رو به جنون می کشونه. برای من مثله فردی می مونه که شاید 10 سال یکبار هم در زندگی آدم پیدا نشه.
3. ما هیچ دوست مشترکی نداریم، محل کار مشترکی نداریم، در واقع اصلا تماسی نداریم که از شرایط هم آگاه باشیم و این واقعا شرایط رو سخت می کنه.
4. ایشون یا بازی ذهنی رو دوست دارند یا فکر می کنن که من داشتم با ایشون بازی ذهنی می کردم. به نظر من این چیزی هست که باعث خیلی از سوتفاهمات بین ما شده. البته اکثریت خانم ها این نوع بازی رو دوست دارن و دائما آقایون رو تست میزنن و از نظر من اگر فردی تسلیم بشه از جذابیتش نزد خانم ها کم میشه. من هم فکر می کنم که من در اواسط رابطه امون توی این بازی کم آوردم و شاید به خاطر شرایطش بیشتر سعی می کردم هواشو داشته باشم و بیشتر زنگ می زدم (از اعتدالی که رعایت می کردم خارج شد)، فقط به این خاطر که نیاز داره در شرایط جدید احساس کنه تنهاش نذاشتم.
اما از نظر خودم اشتباه من کجا بود؟؟
قبل از پاسخ به این موضوع اجازه بدید از دیدگاه خودم مطلبی رو عنوان کنم
وقتی شما مستقیما از خانمی سوال کنید که چه جور مردی رو می پسندید، معمولا با جواب های مبهمی روبرو خواهید شد:
1. من مرد با احساس رو می پسندم
2. من مردی رو می پسندم که از به اشتراک گذاشتن احساساتش ترسی نداشته باشه
3. من مردی رو می پسندم که درکم کنه
4. من مردی رو می پسندم که به من احترام بگذاره
در واقع 99 درصد خانم ها نمی دونن که واقعا چه جور مردی موردنظرشونه و اون 1 درصد هم اگر بدونند معمولا از پاسخ دادن طفره می رن!!
یک بحثی هست به نام Genetic Programming که اینجا مجال توضیح دادنش نیست اما خودتون می تونید گوگل بفرمائید برای توضیحات بیشتر.
خانم ها ذاتا برنامه ریزی شدن دنبال مردهای قدرتمند و با اعتماد به نفس بالا باشن (به این دلیل که اولین نیاز زن ها امنیته و این اولین چیزی است که در یک رابطه بصورت ناخودآگاه جستجو می کنند)
http://www.google.com/images?q=How%20to%20get%20the%20girl%20based%20on% 20successful%20attempts
متاسفانه این واقعیته!! وقتی شما زیادی توجه کنید شما فرد ضعیفی به نظر خواهید آمد.
باید بتونید یک تعادل و بالانس رو ایجاد کنید.
متاسفانه جامعه به ما عکس واقعیات رو یاد میده:
* خانم ها خیلی پیچیده هستند
* شما هیچ وقت آنچه که درون یک یک خانم می گذرد رو درک نمی کنید
* فقط خانم ها می دونند که خانم ها چی می خوان
در حالیکه من در حال حاضر با اندوخته های خودم اعتقاد دارم که (من احترام زیادی برای خانم ها قائلم و این به این معنا نیست که همه چیز در مورد خانم ها احساسی است، لطفا بنده رو دعوا نکنید):
* خانم ها ماشین های احساسی هستند نه منطقی!!
* خانم ها هر تصمیمی رو بر اساس احساساتشون می گیرند.
* یک الگوی کلی و قطعی وجود داره که در مورد همه ی خانوم ها کارگره.... به این معنا که خانم ها قابل پیش بینی اند
من اعتقاد دارم نمیشه جاده ورود به قلب خانم ها رو خرید، بلکه باید ماشه احساس خانم ها رو چکوند. در واقع اگر دکمه احساس خانمی رو پیدا کنید راه ورود به قلبش رو پیدا کردید.
در حال حاضر بنده خیلی از راه حلی هائی رو که دیگران پیشنهاد دادند یا جایی خوندم امتحان کردم و هیچی کارگر نیافتاده (شاید من ضعیف عمل کردم). و شاید هم جامعه........
الان کاملا گیج هستم در مورد این موضوع و دنبال الگوئی که کارگر بیافته!!
فقط از دوستان خواهش می کنم نظرات احساسی رو مطرح نکنید مثلا:
1. باید دنبالش بری
2. برو محل کارش
3. اینقدر زنگ بزن که جواب بده
4......
چرا که همه ی اینها باعث میشه که دورتر و دورتر بشه
5. یا اینکه بی خیال شو!!
در واقع بی خیال شدن تنها گزینه پیش رو هست که خودم از اون اطلاع دارم. به همین دلیل هست که دنبال پیشنهاد هستم. چون نمی خوام بعدها با افسوس زندگی کنم.
از بزرگوارانی که وقت گذاشتند و این متن رو خوندن یا به این پست پاسخ می دن پیشاپیش کمال تشکر رو دارم.
گفتم: دل و جان بر سرکارت کردم
هر چیز که داشتم نثارت کردم
گفتا: تو که باشی که کنی یا نکنی
این من بودم که بیقرارت کردم
عطار
RE: کمک!! شرایط پیچیده من......
سلام دوست عزیز, مسئله ای رو که مطرح کردی رو کامل و با دقت خوندم, اطلاعاتی رو که درباره ی خانمها مطالعه کردی خیلی دقیق و علمی بود و من هم بهره بردم, شما بسیار انسان دقیقی هستید که اینطور وارد مباحث علمی از روی کتابهای اورجینال شدید اما از نظر من مسئله ی شما مربوط به علم برنامه ریزی ژنتیک و پایه ی ژنتیک نیست (نظر شخصی) فکر می کنم مربوط به علم روانشناسی هست
از اونجائی که من خودم هم خانم هستم باید خدمتتون عارض بشم که این معامله رو شما شروع کردید (قصدم اصلا محکوم کردن نیست)... منظورم تصمیم تون برای ناپدید شدن هست و غرور اون خانم رو خدشه دار کرد, شاید اول بهتون ابراز علاقه کرده باشه اما بعد از یه مدت وقتی مسئله ای پیش اومده ایشون هم کار شما رو انجام داده و این قهر و آشتی ها ادامه پیدا کرده و خانم خسته شده چون روحیات خانم با شما متفاوته شاید درکش برای هر کسی سخت باشه اما من هم مثل ایشون حس غروری دارم که وقتی کسی خدشه دارش کنه اول بهش نزدیک می شم اما بعد که اوضاع آروم می شه اون احساس شکست غرور سراغم میاد و جبهه می گیرم
من کارشناس نیستم فقط تجربه ش رو داشتم, ادعایی هم ندارم
به نظر من اگه ایشون توجه شما رو جلب کردند به صورت رسمی (خواستگاری) اقدام کنید, اگه شما خواهانش هستید پس می تونید پیداش کنید.
:72:
RE: کمک!! شرایط پیچیده من......
سلام دوست خوبم
امیدوارم مشکلتون به زودی حل بشه ولی شما که همه راه ها رو به روی ما بستید، کل جواب هایی که در این تاپیک به شما داده خواهد شد دو دسته خواهند بود: یا راه هایی برای ارتباط با ایشون پیشنهاد خواهند کرد یا راه هایی برای فراموش کردن ایشون! که شما گفتید هیچکدوم رو پیشنهاد ندیم، من شخصا احساس کردم شما هم چندان از بازی بدتون نمیاد و در واقع با بستن این دوراه دوست دارید ما راه حل سومی پیشنهاد بدیم که چطور با یک بازی و بطور غیر مستقیم ایشون رو به سمت خودتون بکشونید که با توجه به این که ارتباطی با هم ندارید این خیلی سخت هست.
از طرفی شما دقیقا خودتون میدونید مشکلتون همین بازی ها و علاوه شدن تومور مغزی که خیلی مهم هست بوده و ریشه از همونجا بوده، من تنها می تونم شما رو به یک تفکر دعوت کنم: اولا اگر ایشون هم ایرانی هستند رابطه هدفمند رو دوست دارن و باید شما فکر کنید ببینید با توجه به شکست قبلی ایشون و شما و مشکل تومور مغزی آیا شما توانایی اداره این رابطه رو دارید یا خیر و آیا میتونید پشتیبانی احتمالی رو از ایشون داشته باشید یا نه، و آیا اصولا به رابطه جدی فکر می کنید یا خیر؟
ثانیا: شما گفتید که شش هفت ساعت هر روز باهم بودید ولی خوب با توجه به حرفهای بعدیتون من حدس می زنم رابطه شما بیشتر اینترنتی بوده و رابطه اینترنتی سو تفاهم زیاد داره، هم در شناخت دو طرف از هم و هم در ارتباط...
ثالثا: ببینید ابراز علاقه و شکل گیری یک رابطه ددلاین خاصی داره که اگر طول بکشه اینطوری رابطه رو خراب می کنه
من فکر می کنم اول شما باید تکلیفتون رو با خودتون مشخص کنید و اگر ایشون را واقعا می خواهید مستقیما به دیدنشون برید و خیلی جدی ازشون بخواید برای شما وقت بگذاره، غرور رو کنار بذارید و بدونید که این مرد هست که باید رابطه را شروع کنه، نهایتا جواب منفی میگیرید ولی به قول خودتون از این حالت تعارض و افسوس خارج می شید، اگر هم جواب مثبت بود خواهشا بازی را کنار بگذارید هر دو طرف و در جهت ایجاد یک رابطه هدفمند صحیح قدم بگذارید
RE: کمک!! شرایط پیچیده من......
[img]http://www.hamdardi.net/imgup/29711/...363330f44e.jpg[/img]
I want to say you the most important thing about girls that it’s wrong here… if u act based on this I should tell you change this: Ignore Her to this: Don’t Ignore Her and see the result… if sb ignores u what do u feel?
از سایتی که گذاشتید متوجه شدم شما به تبعیت از عکسی که بالا درج کردم برای تصاحب اون خانم دارید نادیده ش می گیریدش!!!!!!!!!!!!!!........................ ....درصدی مربوط به اینه که شما خودتون باشید, درصدی خندوندن و یا شاد کردن دختر هست, درصدی مربوط به پدر و مادر هست که اونها رو تحت تاثیر قرار بدید, درصدی مربوط به احترام به شخص اوست درصدی به خودانگیختگی و در نهایت قرض گرفتن توله سگ دوستتان!!! اینکه شما کتاب های اورجینال رو می خونید خوبه اما خوب تر اینه که روی علمی ترین مطالب هم تفکر بشه و با توجه به فرهنگ, اخلاقیات و تفکر طرف مقابل از اون نوشته جات بهره جویی بشه, فکر می کنم بهره برداری شما از کتاب به صرف علمی بودنش انجام شده و نتیجه هم این رفتارها بوده.... دختر غرور داشته و اینکه آقا نادیده بگیردش براش قابل تحمل نبوده, بهتره با بینشی عمقی تر و نگاهی واقع بینانه تر و روانشناسانه تر به این قضیه نگاه کنید نه بر اساس مطالبی که شاید علمی باشن اما عملی نیستن چون فرهنگ ما متفاوته.
شما به جای در نظر گرفتن روان فرد و تکیه بر علم روانشناسی وارد علم ژنتیک شدید!
RE: کمک!! شرایط پیچیده من......
بنده شوهرم دوساله طبق این چارت شما داشت عمل می کرد، باور ندارید برید تاپیکمو بخونید که چقدر مصمم بودم ازش طلاق بگیرم، حالا شوهره و نه دوست پسر و طلاقه و اسمش بزرگتره و ... بازم بیشترین چیزی که رنجم میداد همین ایگنور کردنش بود... اگر تا این اواخر اخلاقشو عوض نمی کرد هنوز هم منتظر روزی بودم که نمره زبانم بیاد و بهش بگم نمی خوامت، ایگنور کردن یک دختر یعنی این!
RE: کمک!! شرایط پیچیده من......
با سلام
ممنون بابت پاسخ های منطقی که دادید.
اما فک می کنم من بد شرایط رو تشریح کردم.
@tell me
پیش از هر چیز باید عرض کنم که بله برای بررسی برخی رفتارهای انسانی بایستی قبل از روانشناسی به ژنتیک پرداخت.
اون تصویری که بنده لینکش رو گذاشتم بخش بزرگیش مربوط به جلب توجه خانم ها قبل از ایجاد رابطه است (منظورم از رابطه: زمانی که دو نفر احساساتشون برای هم دیگه مشخص می شه و وارد مرحله عاطفی شدن).
بله من همون بار اول که با ایشون برخورد داشتم ایشون رو ایگنور کردم و حتی ایشون دوبار از بنده نام من رو پرسیدن بعد جواب دادم. حتی ایشون شماره اش رو به بنده داد و حتی برای اولین بار هم ایشون تماس گرفتن. در مورد نامزد سابق من هم مدت ها پیش همینطور، من اجازه ندادم که ایشون توی تیم من کار کنن و این خیلی در جلب نظرش به گفته خودش (که من از بقیه شنیدم :D) تاثیر داشته.
در ضمن من چون داستان رو کلی گفتم به این نکته اشاره نکردم که بعد از هفته اول آشنائی ما هفته دوم که دو سه باری با هم تماس داشتیم. در هفته بعد من دو بار به ایشون زنگ زدم و ایشون نه جواب دادن نه بعدش زنگ زدن (اعتراف می کنم که حالم گرفته شد). بعد من زنگ نزدم تا اینکه یادمه جمعه تقریبا 8 غروب بود (دو هفته پس از هفته آشنائی) و من چون در خلال یه پروژه سنگین بودم و روزی حداقل 18 ساعت کار می کردم وضعیت خواب و بیداریم مشخص نبود و اون موقع خواب بودم که با صدای پیغام گیر تلفن ثابتم (من موبایل نداشتم اون موقع) از خواب بیدار شدم و دیدم ایشون یه پیغام واسه بنده داره میزاره که من اون موقع جواب ندادم و دقیقا یادمه که فردا شب که با یکی از دوستان بیرون رفته بودیم دیر موقع برگشته بودم اما با وجود دیر موقع بودن به ایشون زنگ زدم و یه دفعه ایشون 66 دقیقه با من صحبت کردن!!!!!! (پس می بینید که من شروع نکردم و ایشون اول این روش رو امتحان کردن، نه به یه هفته جواب ندادن نه به این شکل یک دفعه تحویل گرفتن)
البته این نکته رو اضافه کنم که ایشون بسیار باهوش و تیز هستش و من اصولا آدمی هستم که چیزهای کمتری رو درمی یابم اما روی همون ها عمیق تمرکز می کنم (شاید دلیلش 15 سال سیستمی و به اصطلاح Low-Level برنامه نوشتن باشه) و این باعث میشه که از خیلی از مسائل علی الظاهر سطحی اما مهم غافل می شم. در واقع ایشون برای مسائل Real-time به قولی Optimize شدن و سریعا هر چیزی رو می بینه و پاسخی براش داره. اما من مسائل رو فیلتر می کنم و عمیق تر توی بحرشون می رم (عین تضاد) و ممکنه نتونم برای خیلی از مسائل جوابی پیدا کنم و اینجا هنگ کنم و گیج بشم.
این دقیقا توی همون هفته اول سردرد ساز شده بود. چون اون هفته یه هفته کاری سخت و پیچیده بود و هرکسی بایستی برای استانی که از سمتش اومده بود تلاش می کرد بعضا اتفاقی می افتاد می افتاد که ایشون فوق العاده خوب مدیریتش می کرد حتی کمک بزرگی به من هم کرد. چون همه چی ائتلافی بود ایشون هم با ما ائتلاف کرده بود. اما اولش ایشون فکر می کرد که من خودم رو به خنگ بازی زدم و می خوام سرشون به قولی شیره بمالم. چیزهائی که ایشون مدنظرش بود رو ممکن بود من برعکس انجام بدم. البته روش من هم کارآمد بود و بعدا به کمک ایشون هم اومد. این رو گفتم که متوجه تفاوت ما بشید.
سیستم فکری و نتیجه گیری ما کاملا متفاوته و من این رو خیلی دوست دارم چون مکمل هست.
و یقینا من خیلی بازی کردن رو دوست ندارم. این سبک بازی رو معمولا افرادی با خصوصیاتی که گفتم باید ازش لذت ببرند. یه نوع شطرنج بازی کردن!!
در ضمن من مطالب کتاب هائی که خوندم رو اکثریتش رو قبول دارم. دونستن با عمل کردن بسیار متفاوته.
Morpheus: There's a difference between knowing the path and walking the path.
The Matrix
قطعا زمانبندی من برای عمل و عملکرد من ایراد داشته. البته همونطوری که گفتم فرهنگ ها هم متفاوته و خیلی چیزها اساسا با هم متفاوته.
مثلا یه سری مسائلی رو که من توی اون کتابها خوندم قبلا بدون اینکه بدونم به یه سریش عمل کردم و همیشه هم جواب داده. مثلا استراتژی No Contact که من در مورد نامزد قبلیم یکبار 6 ماه و یکبار سه ماه امتحانش کردم (چون ایشون به بنده دروغ گفته بودن) و وقتی اولین تماس رو می گرفتی معلوم بود که سر از پا نمی شناسه. یا No Contact یک هفته ای و بعد Full Force Contact که همونطور که در پست اول هم توضیح دادم بدون اینکه بدونم در مورد ایشون عالی جواب داد. یا در مورد همون چارتی که گذاشتم من قبلا توی یه مرکز دولتی هم به تعدادی دانشجوی خانم درس می دادم و هم تعدادی همکار خانم داشتم. به دلیل همین Ignore کردن شدید من جذبه خاصی توی اون مرکز داشتم و هر چی بیشتر ملت رو Ignore می کردم ملت بیشتر پاپی می شدن. حتی کار به خواستگاری واسطه ای ملت از بنده هم رسید!!! :311:
در مورد ایشون من خودم هم اشاره کردم که من کار رو خراب کردم با چندتا عمل نسجیده و احساسی و الا احتمال موفقیت وجود داشت. به هر حال من یکی از بهترین این منابع رو معرفی می کنم شاید دوستان استفاده ای بردند.
How To Get Her Back For Good - 4th Edition, By George Karanastasis, M.D.
ایشون ادعا دارند که 1200 زوج رو از جدائی نجات دادن و همونطور که می بینید کتابشون به چاپ چهارم هم رسیده. من به هر آقائی چه مجرد چه متاهل چه در حال جدائی توصیه می کنم برای بهتر شدن رابطه اشون این کتاب رو بخونن. فوق العاده است (حتما لازم نیست در حال جدائی باشید که بخونید اطلاعات خوبی داره).
اگر خواستید منابع دیگه ای هم هست که در صورت تمایل می زارم.
@سابینا
مشکل ما بیماری ایشون نبود و من با این موضوع مشکلی ندارم. در ضمن ایشون هم ایرانی هستن (نمی دونم چه چجوری نتیجه گرفتید که ممکنه ایرانی نباشند؟؟؟).
در ضمن من به رابطه ما اینترنتی نمی گم. چون ما یک هفته کامل از سر صبح تا شب رو با هم کامل گذروندیم (حتی قهر و آشتی هم داشتیم در اون مدت، حتی عکس و فیلم و بیرون رفتن داشتیم و....). من اسمش رو می زارم رابطه راه دور (که اگر کسی این مطلب رو بخونه فک نکنه آغاز دوستی ما از اینترنت بوده). اما بدلیل هزینه بسیار کمتر بجای استفاده از تلفن اینترنتی تماس داشتیم (خصوصا به خاطر علاقه ایشون به فیلم من هم گاها مجبور بودم با ایشون آنلاین فیلم نگاه کنم و در حین دیدن صحبت هم می کردیم).
در مورد این که من حاضرم هر کاری بکنم هیچ شکی نیست. من خیلی زمین خورده و خاکی هستم این رو نه خودم بلکه دیگران می گن و اعبائی از اینکه غرورم رو کنار بزارم ندارم.
اما من یکبار به محل کار ایشون مراجعه کردم و ایشون نخواست من رو ببینه، انصافا شما یک خانم اگر فردی رو نخواهید ببینید و هر روز بیاد محل کارتون، احساس ناراحتی نمی کنید؟؟
در مورد خواستگاری و این حرف ها هم بنده عرض کنم من آدمی هستم که تمامی این کارها رو خودم انجام می دم. اول خودم می رم با پدر دختر صحبت می کنم اگر ایشون اوکی داد خب بعد بله!! من دوست دارم کارهام رو خودم انجام بدم نه دیگران برای من!! شاید بقیه مخالف بودند و این به غرور خانواده صدمه می زنه که برای چیزی که خود من هم مطمئن نباشم اقدام کنند و بعد نه بشنوند. بهر حال هر فردی دارای احترام هست و باید جوانب و تمامی افراد رو سنجید.
به هر حال ممنون از پاسخ هاتون.
اما من امروز یه خبر گرفتم که می تونه صدرصد در این رابطه تاثیر گذار باشه!! و صد البته بستگی به عملکرد من داره. :227:
همونطور که گفتم من قبلا موبایل نداشتم (بنا بدلایلی دوست نداشتم در دسترس باشم) و فقط یک خط ثابت با منشی تلفنی که به دلیل نقل مکان استفاده از اون میسر نیست.
از اونجائی که سازمانی که من قبلا براشون کار می کردم (و ایشون هم کارمندش هست) شماره قبلی من رو داشتن امروز تماس می گیرن و به مادرم یک شماره دادند که من باهاشون تا فردا تماس بگیرم در مورد همون سفر کاری سالیانه (چون چند سالی من رفتم به دلیل تجربه کاری)!!
از اونجائی که ایشون به من گفتن که سال دیگه هم تمایل دارند باشند (البته قطعیتی در کار نیست) ولی من به ایشون گفتم که نه!! به دلایلی (که ایشون در جریانش بودن) من دیگه هیچ وقت پام رو اینجا نمی زارم. و از اونجائی که همه اسامی افرادی که حضور دارند رو از قبل می دونند می خواستم ببینم شما بودید چیکار می کردید؟؟
البته نه از دیدگاه من بلکه از دیدگاه ایشون!!
اگر می دیدید فرد مقابل نیومده یا اومده در هردو حالت اولا چه احساسی داشتید دوما آیا با دیدن شرکت کردن طرف مقابلتون بازهم حاضر به اومدن می شدید؟؟
؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
RE: کمک!! شرایط پیچیده من......
به نظر من ریز بینانه نگاه کردن به مسائل نمی تونه باعث بشه شما نتونید کلیات رو برسی کنید چون جزئیاته که کلیات رو می سازه:72:
در مورد شما باید بگم اینقدر دقیق به مسائل نگاه می کنید که باعث گیج شدن می شه, پست اول شما رو که داشتم می خوندم خیلی خیلی دقیق شده بودم تا منظورتون رو متوجه بشم, پست بعدی رو هم همینطور, سعی کنید اینقدر پایه ای به مسائل نگاه نکنید, فکر می کردم من اینقدر ریز بین و وسواسی هستم آخه در مسئله ی ازدواج من معروف به اینم که طرفم رو از آبکش رد می کنم!:163: شما از تفاله گیر چایی رد می کنید والا هم خودتون رو عذاب می دید هم طرف مقابلتون رو.:311:
اینکه سیستم فکری افراد متضاد باشه همچین چیز خوبی هم نیست شاید اگه هماهنگی بیشتری داشتید بهتر بود البته این صحبت بنده در مورد یک سری مسائل صدق نمی کنه مثل یک سری رفتارها شبیه غرور که ایجاد مشکل می کنه اما تو خیلی مسائل باعث ایجاد توافق می شه مثلا اینکه هر دو از تماشای فیلم لذت ببرید و تضاد هم شیرینی زندگیه اما نه اینکه کل زندگی تضاد باشه اونوقت نه تنها مکمل نیست بلکه مخرب هم هست
من فکرمی کنم شاید بهتر باشه به جای این قایم باشک بازی ها برید سر اصل مطلب و قدم محکمی بردارید, مطمئنا ایشون وقتی ببینند یه قدم محکم برداشتید یک قدم محکم بر می دارند:72:
در مورد پارت آخر باید عرض کنم که اگه من جای ایشون بودم اگه می دیدیدم فرد مقابلم نیومده احساس خوبی نداشتم و شاید دلم می خواست بیاد و ببینمش, اگه نمی یومد هم ناراحت می شدم اما کاری نمی کردم چون خلقت انسان جوریه که اگه خانم زیاد دنبال آقا راه بیفته اون مرد احساس بدی به خانم پیدا می کنه, اول آدم بود که قدم برداشت نه حوا پس اینقدر خودتون رو درگیر این بازی های ژنتیک نکنید, این ها بازی با احساساته و برای چند ساعت کارگره نه مکررا و برای تمام عمر, مسلما اگه با همین وضع پیش برید اوضاع زندگی تون جالب نخواهد بود
و اینکه اینقدر سعی نکنید خودتون رو جور دیگه ای نشون بدید و با تکنیک های به ظاهر علمی و ثابت شده که بعضی هاشون ثابت نشده و غیر علمی هم می تونن باشن سعی در جذب افراد و جذاب بودن نکنید, ساده ترین و بهترین کار اینه که خودتون باشید به دور از هر نوع تظاهر.:72:
چند سوال برام پیش اومده:
دلیل جدایی شما از نامزد قبلی تون و اون خانم از نامزد قبلی شون چی بوده؟
از رابطه تون بیشتر بگید البته این بار سعی کنید کلی نگری کنید و روز و تاریخ و دقیقه نگید (منظورم اینه که ریزبینانه نگید) این خودش می تونه تمرینی برای کلی نگری باشه:72:
RE: کمک!! شرایط پیچیده من......
خب!! من امروز تماس گرفتم و اعلام آمادگی کردم. منتظر می شیم ببینیم چی پیش میاد.
در مورد نامزد سابقم بر می گرده به 6 یا 7 سال پیش:
1. ایشون دروغ گفت!! و من اینو تحمل نمی کنم، نه یکبار نه دوبار.......
2. من با پدر ایشون سر یک مسئله مشکل داشتم، ایشون می گفت من فقط به کارمند دولتی دختر می دم!! و من با اینکه اون اواخر کارمند هم شده بودم و تا دو سال پس از اون هم تو دو تا ارگان دولتی (:D) کار می کردم رو نکردم این موضوع رو. چون اگر قراره آدم کسی رو قبول کنه به خاطر خودش قبول می کنه نه شرایطش!! این شد که کار بالا گرفت و به هم خورد و در حالی که رابطه ما به صورت غیر رسمی ادامه داشت تا چند ما بعد، پدر ایشون نمی دونست که بعد مادر ایشون می خواستن دائی شون رو واسط کنن، که من وقتی حرف های دائی ایشون رو شنیدم گفتم صد رحمت به پدر ایشون با اون می شد کنار اومد ولی عقاید این یکی رو نمیشه تحمل کرد (هیچ وقت اولین جمله ای که از من پرسید رو یادم نمی ره :311: هنوز هم میمیرم از خنده، دائی ایشون شهر دیگه ای بود و تو اون ایام، من اولین و آخرین بار شد که دیدمشون)!!! این بود که اولین روز سال نو بهم زدیم.
من راجع به خودم بگم که من هیچ وقت بیشتر از حداکثر دو سال یه جا نمی مونم و کلا از کارهای جدید، پروژه ای و کوتاه مدت لذت می برم. این سبک زندگی من هست و تنها مشکل واقعی اون خانواده با من همین بود.
راجع به ایشون هم من اطلاع ندارم چون هیچ وقت حرفی نزد ولی می دونم که یه دفعه ای به هم خورده و ضربه سنگینی براش بوده به دلیل احساسی بودن. اما خانم ها که معمولا از 26 بالاتر می رن کلا خیلی منطقی تر می شن و دیدگاهشون تغییرات اساسی می کنه. از زمانیکه من ایشون رو می شناسم کلا انسان شاد و پر جنب و جوشی بود. کلا آدم محکم و پر روحیه ای هستش و به هیچ وجه با نامزد سابقم از هر لحاظ قابل مقایسه نیست از نظر من.
نمی دونم منظورتون از، از رابطتون بیشتر بگید چی هست؟؟؟
RE: کمک!! شرایط پیچیده من......
چقد صفر و یک، چقد دو دو تا چهار تا ...
جسارتا خوندن نوشته هاتون هم برای یک دختر زجرآور است، چه برسه به تحمل رو در روش.
اون خانم خسته شده از این کارهاتون. همین !!
شما یکی از مهم ترین مسایلی که باید بدونید را نمی دونید. دلیل رابطه و جدایی قبلی اون خانم ...
این همه چارت و نمودار و ignore , contact , no contact , full contact , .... به چه درد می خوره وقتی مهم ترین فاکتورها را نادیده گرفتید و نشستید به خوندن این کتابها و روشها.
بله این روشها جواب می ده اما نه همیشه و دایمی. هر کس با بی محلی ممکنه توجهش جلب بشه. هر کس با یک مدت توجه و محبت جذب می شه و قطع این توجه براش ممکنه سوال ایجاد کنه و تماس بعدی براش هیجان انگیز باشه ... اما تا کی؟ کجا؟ در مورد کی؟ این بازیها آیا برای پدر و مادر شما هم با 25 سال زندگی مشترک جواب می ده؟ شما این بازی ن کانتکت را سه بار با همسرت بازی کنی، فکر می کنی بار چهارم چی می شه؟ یا مثلا یه عمر نادیده بگیریش؟ کی می شینه نگاه کنه این همه تحقیر و توهین را؟ بالاخره اون هم یک عکس العملی نشون می ده.
RE: کمک!! شرایط پیچیده من......
ببینید در مورد نامزد سابقتون و اینکه کارمند بودید و رو نکردید کارتون رو تائید نمی کنم چون هر پدر و مادری نگران آینده ی فرزندشه و یک سری خواسته ها و شرایط داره که مستقیما روی زندگی فرزندشون تاثیر گذاره و حق دارن بدونن و این اصلا به این معنا نیست که اخلاقیات شما نادیده گرفته شده, عذر می خوام اما شاید لازمه بگم که شما اعتماد به نفستون اونقدر که به نظر می رسه بالا نیست
اما اینکه شما پروژه های کوتاه مدت رو دوست دارید و به توافق نرسیدید این عادیه چون بعضی ها تحمل ندارند از این شهر به اون شهر برن یا نمی تونن دلتنگی رو تحمل کنند یا خانواده هاشون نمی تونن
در مورد اینکه خانمها از 26 به بالا منطقی تر هستند هم قبول ندارم حداقل در مورد من صدق نمی کنه
منظورم از توضیح در مورد رابطه تون اینه که از چیزهای دیگه صحبت کنید.. از عقاید, طرز فکر و ... البته نه ریز بلکه کلی و خلاصه.:72:
در مورد اطلاعاتی که در مورد اون خانم ندارید با شبنم جون موافقم
شاید لازم باشه هزاران بار تکرار بشه شاید لازمه خانمها بیان و اینجا بگن که کسی اگه باهاشون این کار رو کنه چه عکس العملی نشون می دن... من شاید یکی دو بار زیاد اهمیت ندم اما بعد ناراحتی برام ایجاد می شه و در نهایت قید همه چیز رو می زنم:324:.
RE: کمک!! شرایط پیچیده من......
w0w!!
یک لحظه فکر کردم به عنوان متهم تو دادگاه منتظر صدور حکم ایستادم!!
@شب نم
همونطور که قبلا هم گفتم من به بازی علاقه ای ندارم. اما ایشون اینطوری رفتار می کردن. اگر ایشون غیب می شدن طبیعتا من دو برابر اون زمان رو غیب می شدم. همونطور که گفتم ایشون جواب تلفنش رو نمی داد بعد چند بار من بی خیال می شدم و بعد از یک مدت خودش تماس می گرفت و اگر من نبودم شاکی هم می شد!!!! آیا باید روزی 50 بار پاپی می شدم؟؟
بهرحال قصد توجیه کردن چیزی رو ندارم؛ اینکه چیزی غلط هست یا درست. اینجا فقط دنبال یک راه حل می گشتم. همین!! (البته قبول دارم مشکلاتی دارم، من لاجیکم فازی ولی اکشنم باینری هست.)
اما موضوع برای خودم هم جالب شد، من می دونستم که با گذاشتن این پست قطعا مورد لطف قرار خواهم گرفت (با شناختی که از خانم ها دارم). جالبه من چندتا دوست خانم هم دارم وقتی با اونها هم صحبت می کردم راجع به همین موضوع (من راجع به مسائلم تو صحبت با دیگران کلا راحتم)، دقیقا عکس العمل شما رو داشتند (البته اونهائی که مسن تر هستند دیدگاهشون یخورده فرق داره).
و جالب تر اینکه دوست های آقائی که دارم دیدگاهشون شاید نه دقیقا نقطه مقابل خانم ها اما راجع به این موضوع کلا فرق داشت (هیچ کدوم یکسان نبود دیدگاهشون با هم ولی با خانم ها فرق داشت و هر کدوم یه دیدگاه جدید داشتن نسبت به من) غیر از این بود فکر می کردم مشکلی دارم!!
@tell me
فقط من یک سوال برام پیش اومد؟ چه جوری فهمیدین من اعتماد به نفسم به نظر بالا نیست؟؟
راجع به عقاید هم بگم ایشون مذهبی نبودن، من هم آدمی هستم که اصولا به دین و مذهب اعتقادی ندارم ولی با مذهب و آدم های مذهبی هم مشکلی ندارم. من آدمی هستم شدیدا اهل مطالعه و سعی می کنم همه چیز رو از راه علمی برای خودم جا بندازم، اگر نشد اون موقع می رم سراغ فلسفه!! (در واقع اعتقاد من اینه که هر چیزی که قابل اثبات و مشاهده باشه علمه در غیر اینصورت فلسفه است). من با وجود چندین سال درس خوندن انصراف دادم از دانشگاه و دوتا رشته مختلف تحصیلی داشتم و هیچ کدوم رو تموم نکردم. ایشون هم دو رشته تحصیلی درس خوندن که بر خلاف من مدارکشون رو گرفتن.
من خیلی زود کار رو شروع کردم و کلا از لحاظ کاری با سابقه ام (با وجود نداشتن نیاز مالی 17 سالگی). ایشون هم مثله بنده از سالها پیش کارمند بودن و همزمان با درس به کارشون ادامه دادن.
اصولا آدمی هستم که تا حالا اهدافم و کارم در بالاترین درجه اهمیت برام قرار داشته و خیلی از چیزها رو همیشه فدای اولویت هام کردم. من هر جا که بودم همیشه یا تاپ ترین بودم یا سعی کردم که بهترین باشم. البته به اکثریت خواسته هام رسیدم و آخرین خواسته بزرگ رو هم که داشتم ایشان در به ثمر رسیدنش خیلی تاثیر گذار بودن و مطمئنا ایشون نبودند انجام نمی شد به خاطر شتاب و انگیزه ای که ایجاد کردند (جالبه یه شب خواب دیدم و برای خودش هم تعریف کردم، که در آینده خیلی نزدیک مجبور می شم بین تو و اون هدف یکی رو انتخاب کنم (ایشون می گفت که علم تعبیر خواب داره) و دقیقا همین اتفاق هم افتاد زمانی که اولین گام رو برای رسیدن به اون هدف برداشتم از دستش دادم). الان هم احساس می کنم که زندگیم بیهوده نبوده و کارهای بزرگ زیاد انجام دادم، همینه که از این به بعد می خوام تازه راه و رسم زندگی رو یاد بگیرم و کار رو بفرستم گوشه (یه کم گنگ بود این پاراگراف لازم بود بیشتر توضیح می دم).
در ضمن از کودکی هم همیشه بین من و دیگران یه مرز بندی بوده و این باعث میشده که من هرجا باشم همه من رو آدم متفاوتی بدونند (شاید بیشترش به ظاهرم برمی گشته، چون من شباهتی به ایرانی ها ندارم، ما در هر نسل معمولا یکنفر رو داریم که اینجوری هست، که البته در نسل من، من و یکی از خواهرهام). من همیشه احساس متفاوت بودن داشتم و به خاطر همین هم در هر جمعی که باشم هم زود تابلو می شم و هم اینکه دیگران اذعان می کنند که تو یک آدم متفاوت هستی. همیشه هم چیزی برای رو کردن دارم که برای دیگران جذاب هست و باعث میشه کلی دوست داشته باشم و افراد راحت با من دوست می شن (با وجود اینکه توی محل کار جدیدم هیچکس از گذشته من خبر نداره و من رو کاملا نمی شناسه حداقل روزی یک بار این جمله از دیگران شنیده می شه که تو اصلا با دیگران فرق داری). اما یک سری خصوصیات هم دارم که ممکنه هرکسی با اون کنار نیاد و به خاطر همین هم معمولا بعد از یه مدت از آشنائی با دیگران با وجود جذابیت برای دوست ماندن ممکنه مشکلات و دلخوری هایی هم بین ما پیش بیاد که معمولا بعد از چند بار حل میشه و تا حالا مشکل حلی نشدنی با دیگران نداشتم (مثلا تقریبا یک ماه پیش مشکلی بین من و یکی از همکارانم که خیلی هم نزدیک بودیم پیش اومد که تا دوهفته باهم صحبت نمی کردیم، اما بعدش اوضاع به حالت عادی برگشت و الان رابطه ما با هشت ماهه گذشته کاملا متفاوته و نوع دیگری باهم برخورد می کنیم که کاملا بر پایه احترام و دوستی است).
امیدوارم اون چیزهائی رو که شما می خواستید بدونید توضیح داده باشم
RE: کمک!! شرایط پیچیده من......
نقل قول:
نوشته اصلی توسط guilt
w0w!!
یک لحظه فکر کردم به عنوان متهم تو دادگاه منتظر صدور حکم ایستادم!!
@شب نم
همونطور که قبلا هم گفتم من به بازی علاقه ای ندارم. اما ایشون اینطوری رفتار می کردن. اگر ایشون غیب می شدن طبیعتا من دو برابر اون زمان رو غیب می شدم. همونطور که گفتم ایشون جواب تلفنش رو نمی داد بعد چند بار من بی خیال می شدم و بعد از یک مدت خودش تماس می گرفت و اگر من نبودم شاکی هم می شد!!!! آیا باید روزی 50 بار پاپی می شدم؟؟
بهرحال قصد توجیه کردن چیزی رو ندارم؛ اینکه چیزی غلط هست یا درست. اینجا فقط دنبال یک راه حل می گشتم. همین!! (البته قبول دارم مشکلاتی دارم، من لاجیکم فازی ولی اکشنم باینری هست.)
اما موضوع برای خودم هم جالب شد، من می دونستم که با گذاشتن این پست قطعا مورد لطف قرار خواهم گرفت (با شناختی که از خانم ها دارم). جالبه من چندتا دوست خانم هم دارم وقتی با اونها هم صحبت می کردم راجع به همین موضوع (من راجع به مسائلم تو صحبت با دیگران کلا راحتم)، دقیقا عکس العمل شما رو داشتند (البته اونهائی که مسن تر هستند دیدگاهشون یخورده فرق داره).
و جالب تر اینکه دوست های آقائی که دارم دیدگاهشون شاید نه دقیقا نقطه مقابل خانم ها اما راجع به این موضوع کلا فرق داشت (هیچ کدوم یکسان نبود دیدگاهشون با هم ولی با خانم ها فرق داشت و هر کدوم یه دیدگاه جدید داشتن نسبت به من) غیر از این بود فکر می کردم مشکلی دارم!!
مگه لاجیک شما نیست که اکشنتون را شکل می ده یا مسیرش را تعیین می کنه؟
من اگر یک پسر داشتم همسن شما بود. اما ندارم !
شاید یکی از دلایلی که حوصله کل کل ندارم هم همین است. :305:
امیدوارم بهتون برنخوره و کاملا دوستانه و مجازی بهش نگاه کنید. ولی همونطور که گفتم توضیحات و توجیهاتتون خسته کننده است. حالت کل کل داره. آدم خسته می شه از سر و کله زدن با این لاجیکتون. خیلی درگیر خودتی ( شرمنده از لحن این جمله )!
:72:
RE: کمک!! شرایط پیچیده من......
اول از همه باید عرض کنم اینجا نه دادگاهی وجود داره نه کسی می خواد شما رومحکوم کنه... ما آدمها اینطوری هستیم, وقتی حرفی برضدمون باشه یا وقتی حتی کسی بخواد اشتباهمون رو بگه جبهه می گیریم در حالیکه ما اینجا فقط و فقط به هم کمک می کنیم تا بتونیم راه درست رو انتخاب کنیم
اگر ایشون غیب می شدن طبیعتا من دو برابر اون زمان رو غیب می شدم
به این می گن لج بازی نه راه حل... راه حل اینه که به قول خودتون خیلی لاجیک بشینید و مشکلات و ناراحتی هاتون رو با هم در میون بذارید که مثلا من از فلان چیز ناراحت می شم لطفا انجام نده... غرور من شکسته می شه و احساس بدی پیدا م کنم... اگه ما آدما می تونستیم درست از زبونمون استفاده کنیم این دنیا بهشت بود و ما هم حوری!
راستی شما سن ما رو چجوری تخمین زدید؟ من 40 سالمه و دو تا فرزند هم دارم!!!! (شوخی کردم) اما همونطور که خودتون هم می گید عکس العمل ما خانمها اینطوریه و اون کسی هم که باهاش دوست هستید و دوستش دارید هم یک خانمه پس یه چیزی اینجا مشکل داره... احتمالا راه کارهایی که برای حل مشکلات می دید
فرمودید چطور متوجه شدم اعتماد به نفستون.... بخاطر اینکه اونقدر اتکا به نفس ندارید که شرایطتون را کامل بگید و فکر می کنید حتما بخاطر شرایطتونه که می خوان شما رو بپسندن, به نظر من اگه شخصیت طرف اونقدر قابل قبول باشه که بشه بهش تکیه کرد یه سری چیزها رو می شه نادیده گرفت, دفعه ی بعدی خیلی راحت هر چیزی که هست چه نقطه ضعف چه قدرت رو بیان کنید و از این توهمات دست بردارید(پیشنهاد دوستانه)
اینکه شما چند رشته رو خوندید و رهاش کردید نشون از تنوع طلبی شماست, شما در رابطه با دوستی و ازدواج هم تنوع طلب هستید؟ اگه آره که باید فکری به حال این مورد بکنید
تبریک به خاطر تاپ بودنتون من هم همچین شخصیتی دارم, نهایت تلاشم رو می کنم تا به بهترین وجه وظایف و یا علایقم رو انجام بدم...
در مورد خوابتون بهش فکر نکنید, تو هیچ جایی نیومده که آدم بخواد بین کارش و عشقش یکی رو انتخاب کنه و به نظرم می شه با کمی صحبت این مسئله رو حل کرد
این همه پیچیدگی باید تموم بشه جناب guilt... اینقدر وسواسی نگاه نکنید, باورتون نمی شه چه انرژی از من گرفته می شه وقتی نوشته هاتون رو که پر از پیچ و خمه می خونم اما برام جالبه و البته نگران کننده برای خودتون که اینقدر از دید علمی و فلسفی به قضایا نگاه می کنید در صورتیکه با یه دید عادی ممکنه بتونید انتخاب بهتری داشته باشید, اینقدر خودتون رو عذاب ندید.:305:
RE: کمک!! شرایط پیچیده من......
با عرض سلام خدمت برادر گرامي...يه چند كلمه صحبت دارم شايد بهتون بربخوره شايدم خوشتون بياد. نمي دونم ولي بنظرم بهتره بدونيد.
اولا شما تابلو عاشق اين خانم شديد و با نوشتن كلمات لاجيك و بكار بردن الفاظ انگليسي نمي تونيد اونو مخفي كنيد.
و اما اين قصه عاشق شدن شما از كجا شروع شد؟
همونطور كه خودتون گفتيد تا حالا دختري نتونسته نظر شما جلب كنه اما من بهتون راز اين وابستگي رو مي گم.... جواب دادن و ندادن هاي گاه و بيگاه خانم، شل كن سفت كن، سراغ گرفتن و نگرفتن و خلاصه اين مدل رفتاري باعث بروز چنين حالتي در شما شده. در واقع بنظرم بهتره بجاي عاشقي كلمه بازي ذهني رو براي شما درنظر گرفت. بازي ذهني اون خانم با شما! نمي دونم كارهاي اون خانم به عمد بوده يا غير عمد يا اينكه اصلا قضيه تومور مغزيش صحت داره يا نه بهرحال من وارد مقوله اون خانم نمي شم بلكه دوست دارم شما اول به خودتون بپردازيد.
تمام سرچ هاي شما و تلاش شما براي بدست آوردن و جلب توجه اون خانم شده و ناخودآگاه از سهم خودتون غافل شديد و براي همينه كه نتيجه نمي گيريد.
اميدوارم از اين بخش صحبتم ناراحت نشيد چون جملاتي كه ميگم از زبان روانشانسي هست كه براي مورد خودم بهش مراجعه كردم.
پسرهاي منطقي مثل شما معمولا در بعد احساسي نابالغ هستند و بعلت نوع زندگيشون جذب دخترهاي خاصي ميشن. دخترهايي كه عملا براي اونها دور از دسترس اند. براي اين دسته از آدمها در دسترس بودن دختر به معني مرگ رابطه است و دلزدگي مياره. يعني پيش بيني من اين هست كه با رسيدن شما به اين دختر، احساسات شعله ور شده شما سريعا خاموش بشه.
اما راهش چيه؟ درمان چيه؟ درمان اينه كه از لحاظ عاطفي خودتون رو پخته كنيد. زمانهايي رو از پشت سيستم بلند شيد و براي روح و روان خودتون كار عاشقانه اي انجام بديد. مشاوره بريد و كل ماجرا رو تعريف كنيد و بگيد كه با چنين روشي عاشق شديد. شخصيتتون رو بشناسيد و با توصيه مشاور روي بخش احساسي خودتون بيشتر كار كنيد. انساني كامل هست كه در همه ابعاد خودشو بالا بكشه. اگر مي خواهيد انتخاب درستي داشته باشيد بايد چشم و گوشتون بروي حقيقت زندگي باز بشه و آدمها رو همونجور كه هستند ببينيد. پس اول شخصيت خودتون رو كشف كنيد بعد درپي راههايي براي جذب اون خانم پيدا كنيد.:303:
حالا فايده انجام اين كارها چيه؟ شايد فكر كنيد كه خب اينجوري مشكل كه با اون خانم حل نمي شه! اتفاقا نكته دقيقا اينجاست كه با پختگي عاطفي، كل زندگي آدم تحت الشعاع قرار مي گيره و واقعيت ها كاملا به چشم ميان. اونوقت شما به اين نتيجه خواهيد رسيد كاري كه اين خانم داره با شما انجام ميده به هر علتي كه باشه يك آزار روحي و رواني است و آدم سالم هرگز خودش رو آزار نمي ده. بعد از اين مرحله، شما خانمهايي رو كه سر راه زندگيتون قرار مي گيرند با معيار درست قضاوت مي كنيد و فقط به حس هاتون و به هيجان فوري كه در وجودتون شعله ور شده بها نمي ديد كه مبناي انتخابتون بشه.
به اين قضيه اصلا به ديد بد نگاه نكنيد. هر اتفاقي كه در زندگي آدم ميفته حتي اگر سخت و آزاردهنده باشه درواقع داره اون بخش ناكارآمد وجود مارو به نمايش ميذاره و درواقع فرياد مي زنه كه به كمك و اصلاح نياز دارم. چه خوبه آدم زودتر اين رو متوجه بشه و براش كاري بكنه!
RE: کمک!! شرایط پیچیده من......
[align=justify]@سرافراز
w0wwwwwwwwwwwwwwwwwwww!!!!!!!!!!!!!!!!!
حیف که این دکمه تشکر رو فقط یک بار میشه زد!!
من جوابم رو گرفتم!!
8 ماه مطالعه کردم، با دیگران بحث کردم و در نهایت کلی فکر کردم؛ جوابی جامع تر و خلاصه تر از جواب شما رو نیافتم (فقط 5 بار پشت سر هم خوندم پاسخ تون رو). واقعا متشکرم تحلیل تون واقعا دقیق و عالی بود. حقیقتا من رو به فکر فرو برد!! باید بیشتر بخونم و فکر کنم.
در مورد استفاده از واژگان نامانوس هم بنده رو عفو بفرمائید، من یکی از رشته های تحصیلیم زبان و ادبیات انگلیسی بوده. علاوه بر اون بر اساس یک عادت قدیمی با خودم هم انگلیسی صحبت می کنم و چون تمام روز در محیط کار کلا از واژه های تخصصی استفاده می شه (به دلیل تکنیکال بودن افراد)، گاها فراموش می کنم که با افرادی غیر از همکارانم صحبت می کنم و گاهی هم اصلا متوجه نیستم.
اعتراف می کنم که سخت آشفته شدم و دیونه در مورد ایشون. خصوصا با گذشت زمان.
باید بگم که من خودم از همون اول هم می دونستم که ایشون سعی در جذب بنده دارند، اما به این دلیل که ایشون حسی رو در من زنده کرد که بیان لذتش تا تجربه نکنید واقعا سخته (آنهم بعد از سال ها)، من تسلیم شدم.
ببینید من افراد زیادی از نوجوانان 14/15 ساله تا افراد مسن بالای 60 سال رو بین دوست هام دارم. در میان دوستانم افرادی هستند (که تعدادشان هم کم نیست)، بین 40 تا 50 سال، افرادی فرهیخته و با درکی بسیار بالا در برخی مسائل (که من ازشون خیلی لذت می برم)، که تمام عمرشون رو مجرد بودند. به عنوان فردی که مدت زمان قابل توجهی رو کنارشون گذروندم، باید بگم که همیشه مشخص بوده که یک چیزی کم دارند، شادابی و سرزندگی، حس امید (نمی دونم دقیقا چی میشه اسمش رو گذاشت، ولی اثر زندگی وجود نداشت).
من هر دو سمت رو دیدم چه افراد متاهلی که غرق روزمرگی هایشان هستند (شاید هم 100 درصد ناراضی از ازدواج) چه اونهائی که اشاره کردم (افرادی که موفق شده اند مجرد بمانند :D)، انصافا هیچکدوم رو نپسندیدم. اما حد وسطش رو هم دیدم.
و این راهی است که من دوست داشتم انتخاب کنم. اما بدون فردی که توانائی ایجاد این جذابیت رو در من داشته باشه، امکان پذیر نیست. و از اونجائی که در مسیر من در یک دهه فقط 2 نفر وجود داشته اند از نظر من ایشون فرصت زندگی من بود (قبل از اینکه به سرنوشت دوستانی که اشاره کردم گرفتار بشم). اگر قرار باشه یک دهه طول بکشه ..................
ایشون کارش رو چه خودآکاه چه ناخودآگاه خوب انجام داد!!
من ایشون رو استاد بازی ذهنی می دونستم
بله این رو هم کاملا قبول دارم!!
انسان تا چیزی رو نداشته باشه شدیدا دنبالشه، اما همین که بدست اش آورد خواه ناخواه از جذابیتش کاسته میشه.
یک +1 دیگه
با تمام وجود از پاسخی که دادید متشکرم
بازهم پاسختون رو می خونم
سعی می کنم انسان بهتری از خودم بسازم
@tell me
می بخشید ولی تا اونجا که من می دونم اگر مردی صراحتا از خانم مقابلش چیزی رو التماس کنه و یا اعتراف به ضعیف بودن بکنه فردای همون روز اگر اون خانم ایشون رو جا نذاره، بزودی این کار رو خواهد کرد (این اولین درسیه که پدر به پسرش یاد میده).
در مورد اعتماد به نفس هم
من متوجه نشدم؟؟ چه دلیلی داره که من نخوام همه چیز رو بیان کنم؟؟؟؟؟؟
هیچکس اینجا من رو نمی شناسه که من بخوام با محدودیت صحبت کنم، حتی اگر می شناختید هم بنده در حد مارک زاکربرگ شناخته شده نیستم که نگران باشم از روی زندگیم یه فیلم ساخته بشه. هر چند اگر در مورد من گوگل کنید می تونید خیلی دقیق بفهمید در ده سال گذشته من هر روز کجا بودم و چه کاری کردم ولی من مشکلی ندارم اگر کمکی می کنه تا اسمم رو هم بگم!!! (من نمی دونم شما دقیقا می خواهید چه جزئیاتی رو بیشتر بدونید واقعا، ماجرا رو که من تعریف کردم)
و اما تنووووووووووووووع
این یکی واقعا خون من رو به جوش میاره!!
چرا ملت با تنوع طلبی مشکل دارند؟؟ در حالیکه زندگی که تنوع نداشته باشه به نظر من چیزی جز مرگ نیست!!
مشکل اکثریت جامعه رکود و ساکن بودنه، خیلی از مشکلات توی روابط از همین جا آغاز می شه!! حتی از خودشون هم خسته اند چه برسه به شریکشون یا اطرافیان. خیلی راحت می شه پی برد که چقدر زندگی ملت توی رکود و یکسان می گذره. یک آمار بگیریم!!
برای مثال اکثریت جامعه هر چقدر هم با سواد و تحصیلکرده باشند مشتری موسیقی پاپ هستند و توی عمرشون هیچی غیر از این نوع موسیقی رو گوش ندادند. یا غیر از کتاب های درسیشون به ندرت کتاب دیگه ای خوندند.
اصلا سبک های دیگر موسیقی مثه راک و متال و آلترنیتیو به وجود اومدند که این فضا رو بشکنند و تنوعی باشه تا باعث بشه ملت فکر کنند. بر خلاف موسیقی پاپ انواع دیگر موسیقی شنونده رو به فکر وا میداره (برخلاف پاپ که اشعارش هیچ نوع بار معنائی نداره از موسقی سنتی که اشعار خیام و مولانا و .... رو در بطنش داره تا موسیقی مدرن که به معضلات بشر میپردازه سرشار از بار معنائی است و تنوع انگیز؛ هر چند در این میان افراد متعصبی هم یافت می شوند که فقط مثلا راک گوش میدند اونهم فقط 5 تا گروه و اگر دیگری غیر از اون رو گوش بده شروع به مسخره کردن می کنند).
برای مثال من به شخصه در آرشیوم از موسیقی 100 سال پیش تا مدرن ترین موسیقی وجود داره و اونواعش رو گوش می دم. بسیار دیدم توی ماشین نشستید و یکی موسیقی سنتی میذاره بقیه صداشون درمیاد اون یکی متال میذاره بقیه تحمل شنیدن ندارند و مشکل پیش میاد. اما من هرجائی که باشم می تونم از موسیقی که یک بچه 7 ساله گوش میده تا فرد مسن 70 ساله رو نه تنها همراهشون گوش کنم بلکه لذت هم ببرم.
من فردی رو می شناسم که مسلمان هست اما به جز قرآن همیشه تورات و انجیل رو هم مطالعه می کنه و برخلاف دیگران اگر سوالی در مورد مذهبش ازش بپرسید جواب های محکم تری به نسبت 99 درصد بقیه جامعه اهل اون مذهب دارند در حالی که یک فرد کاملا عادی است و تحصیلات آنچنانی هم ندارد. اما حس تنوع طلبیش باعث شده تا هر مرجع دینی رو مطالعه کنه.
فرد دیگری رو می شناسم که 275 شهر دنیا رو گشته و با وجود ایتالیائی زبان بودن، روسی، انگلیسی، فارسی و چند زبان دیگر هم بلد هست و وقتی ازش می پرسید که چرا این همه زبان؟؟ فارسی جوابتون رو میده که "یک زبان کافی نیست!!" و به دلیل حس تنوع طلبیش انسانی هست همیشه جذاب که هیچ وقت در مجاورتش خسته نمی شید چرا که همیشه یه چیز جدید از خودش واسه نشون دادن داره. کلی هم دوست داره که با همه شدیدا در ارتباط هست. با وجود اینکه الان سومین سالی هست که میشناسمش اما هربار فکر می کنم یک انسان جدیده!!
آیا می دونید چرا 85% پدر و مادر ها با بچه هاشون اختلاف و درگیری دارند؟؟ به دلیل یکنواخت زندگی کردن!! به این نوع زندگی عادت کردند و تنوع جائی در زندگیشون نداره!! به این دلیل که بروز نیستند.
ببینید ما 1 زمین داریم فقط 1 زمین، اما اکثر ما فقط از خونه تا محل کار، تحصیل و ..... رو یا نهایتا شهرمون رو می شناسیم!! چند نفر از ما کل ایران رو گشتیم!! برای تنوع لازم نیست که تا فضا برید، هرجای این کره خاکی یک جذابیت خاص و یک چیز جدید داره که تمام عمرتون هم جهانگردی کنید از دیدنش سیر نمی شید. از طیعتش تا مردمانش.
در مورد افرادی هم که باهاشون زندگی می کنیم دقیقا همینه!! فرقی نمی کنه بردار، خواهر، پدر، مادر، فرزند، یا حتی همسر باشه، اون فرد یک نفر هست اما کلی جنبه های مختلف برای کشف کردن داره درست مثه زمینی که روش زندگی می کنیم، اما چون خود افراد (ماها) کاملا یک نواخت زندگی می کنیم این باعث می شه که از دیدگاه دیگران خسته کننده به نظر برسیم.
در واقع اگر کسی همسرش بهش خیانت کنه و یا در رابطه اش تقلب کنه!! معمول مواقع من خود فردی که بهش خیانت شده رو مقصر می دونم (نه اینکه طرف مقابل تبرئه باشه). دلیلش هم واضحه یکنواختی و عدم تنوع که از سوی خود فرد بوجود میاد. اما ما گاها اینقدر روزها و تمام عمرمون رو مثله هم طی می کنیم که دیگر حتی در موردش فکر هم نمی کنیم.
در مورد خودم: آیا بعد از شش سال از آخرین رابطه ای که داشتم، به طرف کسی رفتن تنوع طلبی در دوستی و ازدواج هست؟؟؟؟؟؟؟؟؟
من لذت تنوع و تنوع طلبی رو چشیدم و می دونم دقیقا چی هست. بهترین لذت های دنیا!!
من چون تنها زندگی می کنم معمولا خودم آشپزی می کنم (و همکارهای من هم از همین متعجبند که ما به عمرمون ندیدیم فرد مجرد و تنها هر روز با خودش غذا بیاره!!) ولی خیلی کم پیش میاد که من یک غذا رو یک جور بپزم معمولا هر بار ترکیب جدیدی رو امتحان می کنم گاها بد و گاها خوب می شه. اما این تنوع طلبی برای من بسیار آشپزی رو بسیار لذت بخش می کنه (کاری که اکثر آقایون از شنیدن اسمش هم ................).
در ضمن تنوع طلبی من به اینجا ختم نمی شه!! بله من فقط دو رشته تحصیلی داشتم!! ولی در زمینه های دیگر هم تا می تونستم مطالعه کردم اگر قرار بود دنبال همه برم بایستی 7 یا 8 رشته دانشگاهی رو همزمان می خوندم. از تاریخ و باستان شناسی تا زیست و نجوم و ........
هفته دوم آشنائیم با همین خانم یه پروژه برداشتم که سود بسیار خوبی داشت با توانی که من داشتم و با توجه به کارهای قبلی که من داشتم می تونستم با استفاده از کارهای قبلی کار رو که قرار بود یک هفته ای تحویل بشه سریعا تحویل بدم. اما از اونجائی که من اگر کاری رو چند بار به یک روش انجام بدم احساس می کنم که در حال کارگری هستم. تصمیم عجیبی (از نظر دیگران) گرفتم. تصمیم گرفتم به جای تکنولوژی های موجود برای برنامه نویسی وب سایت از زبان برنامه نویسی که برای تولید سیستم عامل و نرم افزارهای دسکتاپ استفاده می شه استفاده کنم و برای سرور هم از سیستم عاملی استفاده کنم که به هیچ وجه در ایران استفاده نمی شه. همه حتی ایشون می گفتند دیونه شدی؟؟ کار رو تحویل بده پولت رو بگیر. چون کار با تاخیر انجام شد پروژه کنسل شد. و یک ماه روزی 18 ساعت کار ..............
جالبه هفته گذشته بعد از قریب یکسال از اون زمان، کاری به بنده پیشنهاد شد که فقط کسی توانائی انجامش رو داره که روی اون سیستم عامل با اون زبان برنامه نویسی کار کرده باشه با 4 برابر دستمزد فعلی که دارم. و تنها فرد برگزیده از میان افراد دیگر بنده بودم به دلیل داشتن نمونه کار!!!!! +1
بله خیلی چیزهای دیگر به دلیل حس تنوع طلبی من در زندگیم از دست رفته، اما همیشه چیز بهتری به دلیل این انتخاب وجود داشته است.
به همین دلیل هست که من احساس می کنم تمام پیشرفتم در زندگی رو از هرجهت مدیون حس تنوع طلبی و لذت بردن از یادگیری و آموختن در مورد چیزهای جدید هستم. آموخته ام که بیاموزم!!
می بخشید طولانی شد اما من راجع به تنوع طلبی شدیدا غیرتی ام!!
@شب نم
می بخشید قصد نداشتم حوصله تون رو سر ببرم یا روی اعصاب کسی راه برم. بهرحال من مجموعه ای هستم از یک سری خصوصیات، خوب یا بد، اما سعی می کنم بهتر از این باشم. دلیلی هم برای شرمندگی شما وجود نداره، اگر من ایراد دارم ایراد منه!! خوشحال میشم هر چی فکر می کنید باید بگید رو بدونم.
[/align]
RE: کمک!! شرایط پیچیده من......
من اصلا با اینکه شما یا هر مردی بخواد التماس کنه موافق نیستم, البته طلب بخشسش در مقابل کار نادرست چرا اما التماس برای هر چیز کوچیکی هرگز چون خودم هم گرفتارش شدم و مطمئنا حس خوبی به طرفم نداشتم! اما منطقی حل کردن با التماس کردن خیل متفاوته منطقی بودن یک راه متعادله برای حل مشکل التماس کردن از ضعف و لج بازی و مغرور بودن هم از ضعف آدمه چرا؟ چون غرور یعنی التماسم کن! من دلم می خواد یکی بهم التماس کنه و این کمبود من جبران بشه... امیدوارم متوجه منظورم باشید:72:
در مورد اعتماد به نفس منظورم رو درست نگفتم شاید هم برداشت شما متفاوت بوده, منظور من در رابطه با خانواده ی نامزد قبلی تون بوده که شرایطتون رو نگفتید و اینکه این بار وقتی برای خواستگاری تشریف می برید کامل تمام شرایطتون رو بگید و فکر نکنید که اگه شرایطتون رو بگید اخلاقیاتتون و شخصیتتون نادیده گرفته می شه:305:.
:305:Trust yourself
مسئله ی من با تنوع طلبی این نیست که آدم نباید تنوع تو زندگی ش داشته باشه من خودم شدیدا تنوع طلب هستم و خیلی تنوع داشتن تو روحیه م تاثیر گذاره و همین دلیل که عامل پیشرفت شما بوده واسه من هم بوده و برای اینه که خیلی چیزها رو بلدم بیشتر از کارهای دخترونه... دلم می خواد از همه چیز سر در بیارم, از کتاب های داستان و شعر, تا موسیقی و فلسفه و حتی کتاب های حقوقی و اتم و سیاست و تاریخی همه جور کتابی رو مطالعه کردم و البته با علاقه!:310::227:
اما اینکه چند رشته رو بخونید و به سرانجام نرسونید بحث جدائیه... و اینکه آیا این تنوع طلبی در حیطه ی مسائلی جز ازدواجه؟ اگه اینطوره مشکلی نیست و فقط سوال کردم نمی خواستم خونتون به جوش بیاد! و جوابم رو گرفتم اما اطلاعاتتون هم خیلی خوب بود! جالبه که شما اینقدر کامل همه چیز رو توضیح می دید در حالیکه با یک کلمه "خیر" یا نهایت یک جمله می شه سر و تهش رو هم اوورد... :82:شما خیلی با سخاوت هستید که دوست دارید تمام اطلاعاتتون رو رو کنید و از این بابت من خیلی از اطلاعاتتون استفاده کردم و ممنونم:104:.
خیلی خوشحال شدم وقتی گفتید جوابتون رو گرفتید:72:
اگه سوال دیگه ای هست بفرمایید
RE: کمک!! شرایط پیچیده من......
@matin_female_1988 aka tell me
;-)
می بخشید که دیر جواب می دم٬ مدتیه که کلی کار ریخته سرم.
ممنون بابت پاسخی که دادید.
بازم از شما و تمامی دوستانی که وقت گذاشتن این تاپیک رو خودندن و پاسخ دادن تشکر می کنم.
ممنون :72:
--
The past and the future are irrelevant. The moment is everything.
RE: کمک!! شرایط پیچیده من......
خواهش می کنم.... امیدوارم هر جا هستید موفق باشید.:72:
RE: کمک!! شرایط پیچیده من......
guilt گرامی
به تالار همدردی خوش آمدید
لطفاً لینکهای زیر را مطالعه کنید .
http://hamdardi.net/thread-17269-post-160104.html#pid160104
http://www.hamdardi.net/thread-268.html
http://www.hamdardi.net/thread-15051.html
همچنین در مقوله تفکر جانبی نیز مطالعه داشته باشید ، که روند سیستمی صرف نگریستن به روابط و زندگی علاوه بر آنکه مخل خلاقیت است ، بلکه دلزدگیها پیش می آورد و در نتیجه بی ثباتی های ناشی از این دلزدگیها و زود خسته شدن از موقعیتها و حتی اموری که به آن مشغول هستیم .
اینکه دو سال بیشتر نمی توانید یک محیط کاری را تحمل کنید ویا ...... آنچه دوستان به اشتباه تنوع طلبی گفتند ، حکایت از سیستمی و عمودی فکر کردنهای زیاد در شما است که اگر بازنگری و اصلاح نشود . بعد از ازدواج هم دیری نمی گذرد که از زندگی و همسرتان خسته و دلزده شده و .....
موفق باشید
RE: کمک!! شرایط پیچیده من......
@فرشته مهربان
سلام
می بخشید که دیر جواب می دم و
مرسی بابت مطالبی که لینکش رو درج کرده بودید برای چند ساعتی غرق خوندن و فکر کردن شدم.
اولین بار که دقیقا متوجه بخشی عمده ای از شخصیت خودم شدم با تماشای فیلم Requiem for a Dream یا مرثیه ای بر یک رویا ساخته دارن اندروفسکی بود. من هر کاری کردم بدلیل اینکه برای من فیلم تاریکی بود، با وجود اینکه خواننده یکی از گروهای مورد علاقه ام توش بازی می کنه، بیش تر از دوبار نتونستم این فیلم رو ببینم (البته این کارگردان، فیلم The Fountain رو هم داره که من دست کم 50 بار دیدمش، هر دو فیلم شاهکارند).
در اون فیلم 4 شخصیت اصلی وجود داره و من شخصیت خودم رو خیلی شبیه شخصیت پیرزنه می دیدم، که در منابعی که قرار داده بودید به خوبی توصیف شده بود.
کتاب در جستجوی معنای فرانکل حقیقتا یکی از تاثیرگذارترین کتاب های زندگیم بوده که هر وقت احساس بدبختی می کردم سراغش رفتم و مثله یه شعله توی تاریکی مسیر رو به من نشون داده.
حتما به تحقیق درباره هوش هیجانی و شخصیت کمالگرا هم ادامه می دم(هر چند برنامه مربوط به تست هوش هیجانی هم روی لینکی که انتهای صفحه بود دیگه وجود نداره)، واقعا ممنون بابت راهنمائی.
به نظر می رسه که واقعا EQ از IQ مهمتره!!
EQ VS IQ
RE: کمک!! شرایط پیچیده من......
توی جستجوهام در مورد همین تاپیک چند تا لینک مفید دیدم از یه بلاگ، که واقعا عالی بودن. به نظرم اومد شاید برای دیگران هم مفید باشه گذاشتم اینجا (عجب از دست فراموشکاری اینها رو من یکسال پیش هم دیده بودم، اما گاها اینقدر غرق مسائل میشیم که یادمون میره از چیزهائی که یاد می گیریم استفاده کنیم)
وابستگی ها و دلبستگی های ما_2
چرا افسرده می شویم_ قسمت اول - عدم و فقدان عشق
چرا افسرده می شویم_ قسمت ششم - عشق و وابستگی
RE: کمک!! شرایط پیچیده من......
بالاخره فهمیدم!!
چند ماهیه که ازدواج کرده!! امیدوارم که خوشبخت باشه (این رو از صمیم قلبم می گم، حداقل تو این مدت اینقدر روی خودم کار کردم که ظرفیت این یکی رو داشته باشم) اتفاقا یک sms هم به خودش دادم و تبریک هم گفتم به همراه آرزوی خوشبختی.
امشب متوجه شدم.
جالبه، با اینکه اینقدر رابطه مون بهم نزدیک بود ولی یکباره اون برخورد سرد پایانی اش شروع شد که عکس العمل من رو در پی داشت (دومین احتمالی که همون موقع می دادم اینه که پایه کس دیگری در میونه، شاید هم Rebound با همون نفر قبلی بوده، بهر حال یکی از حدس هام که این بود درست از آب دراومد)
راجع به صحت و صقمش هم کاملا مطمئنم و حتی تاریخ دقیق ازدواجشون رو هم می دونم.
الان هیچ حسی ندارم، نه ناراحتم (از اینکه برای همیشه از دستش دادم) نه خوشحال (از اینکه 100 درصد می دونم از این به بعد تکلیفم چیه) اما یک سوالی ذهن من رو مشغول کرده شدیدا که از همه چه خانم ها چه آقایانی که توی این انجمن هستن خواهش می کنم به این سوال پاسخ بدن.
من نسبت به همه ی خانم ها بد گمان شدم (در حالیکه همه آقایون رو بی مرام می دونند توی دلکندن و خلاصه این جور مسائل)
1. در مورد نفر اولی که توی زندگی من بود: دقیقا بعد از سه ماه که به هم زدیم به یکی از همکاراش جواب مثبت میده، بعدش کمتر از یک ماه بهم می خوره و بعد از کمتر از یک ماه به نفر بعدی جواب مثبت میده و ازدواج می کنه (با وجود اینکه سن و سالی نداشت، 22 حداکثر)
کلا 6 ماه نشد!!!!
اما من با وجود این همه خانمی که دور و برم بوده حداقل 6 سال لعنتی طول کشید تا نفسم برا یکی بند بیاد!!
2. در مورد ایشون: خب با من توی رابطه بود بعد بدون هیچ دلیل موجهی یه دفعه سرد شد!! (فرض بگیریم روش نشده به من بگه، و خواستگار اومده و از طرف خوشش اومده، یا نفر قبلیش بوده که بعد از مدت ها پیداش شده، یا چون سنش نزدیک 30 بوده و انتخابش کمتر نخواسته ریسک کنه و خواسته با اولین موقعیت مساعد ازدواج کنه) اما با وجود اینکه خودش تجربه حداقل یک شکست رو دست کم برای 4 سال داشته و اون فشار، حالات روانی و افسردگی شدید بعد از بهم زدن رو تجربه کرده چرا باید من رو برای همیشه تو سر درگمی نگه داره؟؟ اگر قبلی بهم خورد این یکی رو از دست نده؟؟ (خب من حداقل 2 ماه بعد از ازدواجش هم تماس گرفتم نمی تونست بگه من ازدواج کردم؟؟)
جالبه من خواهر خودم در شرف ازدواج بود و فقط قول و قرار گذاشته بودند، و هنوز هیچ اقدامی صورت نگرفته بود، خواستگار دیگری پیدا شد با مدرک تحصیلی بالاتر، وضعیت فرهنگی بهتر و .....
خواهرم دچار تردید شده بود، اما در نهایت بدلیل اینکه قول و قرار گذاشته بود، به خواستگار دوم به هیچ وجه اجازه قدم جلو گذاشتن رو نداد و با همون اولین تماس جواب رد داد.
واقعا اگر این یک مورد رو نمی دیدم مستقیما نتیجه گیری می کردم و هیچ وقت این سوال برام پیش نمی اومد!!
احساس می کنم سرنوشت مشترکی با کاراکتر فیلم Good Luck Chuck دارم و هرکی که با من توی رابطه باشه نهایتا نصیب فرد دیگری می شه!!
آیا واقعا خانما اینقدر راحت دل می کنند و فراموش می کنند یا به راحتی زیر همه چی می زنند؟؟
چرا اکثریت آقایون با یک شکست حداقل چند سالی رو یا شاید هم تا پایان عمر نزدیک به فرد دیگری نمی شند؟؟؟
(با عرض پوزش ممکنه اصلا سوال من صحت نداشته باشه، من بر اساس مشاهدات خودم، دو تجربه قبلی ام و تجربیات دوستان آقائی که دارم که اکثرشون چند سالی هیچ رابطه ای نداشتند یا حتی چند تائی شون که بین 40 یا 50 هستن و هنوز مجردند و قبلا شرایط مشابهی داشتند فعلا به این جمع بندی رسیدم)