-
از من بدبختر هم هست ؟
با سلام به جمع صمیمی همدردی
میرم سر اصل مطلب : 3 سال پیش توی دانشگاه یه دختری رو دیدم مدت ها بهش خیره میشدم و بهش توجه میکردم ، اما بعد از مدتی دیدم که با یکی از همکلاسی ها دوسته که البته بعد از مدت کمی رابطشون بهم خورد ، من واقعا بهش حس خوبی داشتم تا بلاخره سر ضعف درسیش تونستم از طرف یکی دیگه از دختر های کلاس باهاش بیشتر آشنا بشم و بهش کمک کنم و جند باری خونشون هم رفتم تا بهش درس بدم . درضمن اینم بگم که نه تا بحال دنبال دوست شدن با دخترا بودم نه دوست دختر داشتم.
خلاصه عشقم رو بهش ابراز کردم ، عاشق دیونه همدیگه شدیم ، یه بار که مامانم فهمید من با ینفر دوستم ( چون خانواده ما خیلی مذهبین ) من خواستم که با این دختر قطع رابطه کنم چون شدیدا میترسیدم از خانوادم اما گریه ها و التماسات اون دختر باعث شد که بمونم 1 سال گذشت رابطمون خیلی بییییییش از حد زیاد شده بود تا جایی که کار از کار گذشت و اون دختر به طور اتفاقی در یکی از رابطه ها ب*ک*ا ررر***ت خودشو از دست داد .
الان 3 سال از دوستی ما میگذره ، شاید توی جمله هام نتونستم بگم که وحشتناک عاشق همیم اما واقا همدیگرو دوست داریم و به امید هم زنده ایم . من نامرد نیستم و پاش واسادم و دوستش دارم .
الان کار به خاستگاری هم کشید اما چون دختر 1 سال از من بزرگتره و اینکه خانودم از رابطه دوستی ما در حد کم فهمیدن (نه در حد اصل ماجرا) مخالفن .
سن من 22 دختر 23
خانواده من بسیار مذهبی خانواده دختر تا حدی مذهبی
خانواده من با ازدواج من و دختره مخالف ، خانواده دختر موافق
خانواده من بسیار سختگیر ، خانواده دختر نرم تر هستند .
تحصیلات من 2 کارشناسی ، معاف از سربازی ، دختر فوق دیپلم
همدیگرو دوست داریم و درک میکنیم ، اخلاقامون هم بهم میخوره
من تا حدی سر مسئله اختلاف سنی دلم میلرزه ، اما دختر هیج مشکلی نداره
چیکار کنم ؟ خانوادمم هم مخالفن ، خانواده ام راضی نمیشن چه خاکی تو سرم بریزم ؟:302:
-
RE: از من بدبختر هم هست ؟
با سلام
از نظر من خانواده شما چه راضي باشن چه نباشن الان وظيفتونه كه اون دختر رو به همسري قانوني خودتون درآريد
چون دختريشو به پاتون از دست داد
-
RE: از من بدبختر هم هست ؟
به نظرتون اگه به یه مشاور کل این حرفارو بزنم کمکم میکنه که ازدواج کنیم و خانوادمو راضی میکنه بدون اینکه همه ماجرا را به خانوادم اطلاع بده ؟ یا اصلا بهتره که این ماجرا رو به مشاور نگم ؟
-
RE: از من بدبختر هم هست ؟
سلام،
می توانی بگویی که چرا پدر مادرت مخالفت می کنند؟
چه طور موضوع رو با اونها مطرح کردی؟
اونها چه دلایلی برای مخالفت آوردن؟
شما ترم 2 کارشناسی هستی؟
خب هنوز کمی طول می کشه تا بری سر کار و درآمد داشته باشی، درسته؟
آیا پدرت می تونه یک محلی برای سکونت در اختیار شما قرار بده؟
ببین، رابطه ای که شما داشتید اشتباه بوده و اتفاقی که نباید می افتاد، افتاده!
برای همین کمی شرایط پیچیده شده.
حالا هدف این نیست که کسی بخواهد اینجا شما رو ملامت کنه.
به این خاطر که شما نیامدی اینجا که دیگران شما رو مواخذه کنند، بلکه کمک می خواهی.
باید منتظر بشوی تا کارشناسان تالار راهنماییت کنند.
نام تاپیکت رو زیاد خوب انتخاب نکردی. نامفهوم هست و به این خاطر افراد کمتری جذب تاپیکت می شوند. در پست بعدیت در همین تاپیک یک نام دیگر بنویس تا مدیران عوض کنند.
100% یک مشاور حضوری در این شرایط می توانه به شما کمک کنه.
سعی کنید در مرحله اول این راز رو بین خودتون نگه دارید.
به هر حال اگر هم قرار هست ازدواج کنید، حتی با وجود اتفاقی که افتاده، باید احساسات رو کنار بگذارید و با منطق خودتون و با کمک یک مشاور و بزرگترها، ببینید تا چه حد مناسب همدیگر هستید. این رو خودت هم می دانی که رابطه شما شدیداً احساسی شروع شده، احساسی ادامه پیدا کرده و هنوز هم احساسی هست.
برای ازدواج باید از فاز احساسات خارج بشوید و با منطق تصمیم بگیرید.
این رو هم که می گویم نظر شخصی من هست. فکر می کنم با وجود اتفاقی که بین شما افتاده، مسئولیت روی دوش شما سنگین هست. یعنی تقریباً شما وقتی که این رابطه جنسی رو آغاز کردی، به نوعی همون موقع به صورت غیر رسمی اون رو به همسری خودت انتخاب کردی (دیگه بیشتر یادآوری نمی کنه که این کار اشتباه بوده). اگر روزی شما بخواهی او رو تنها بگذاری، در حق او ظلم کردی.
منظور من این نیست که شما باید به هر قیمتی با هم ازدواج کنید. ولی اگر قراره از هم جدا بشید، باید با رضایت هر دو باشه. امیدوارم منظورم رو فهمیده باشی.
در مورد 1 سال تفاوت سنی هم درسته که تفاوت سنی ایده آل 3-4 سال هست، ولی اینکه دختر 1 سال بزرگتر باشه هم حالا آن قدر مشکل بزرگی نیست که بخواهید به خاطرش از ازدواج با هم صرف نظر کنید.
بلکه معیارهای مهم تری هستند که اونها رو باید در نظر بگیرید.
از این تاپیک هم می توانی کمک بگیری.
موفق باشی.
-
RE: از من بدبختر هم هست ؟
درود
خیلی خوبه که به هم عشق دارید .
به نظر من ایشون رو به صورت قانونی به همسر خودتون در بیارید.چه پدر مادر بخواهند چه نخواهند.
ایشالله خوشبخت بشی برادر عزیزم
-
RE: از من بدبختر هم هست ؟
نقل قول:
نوشته اصلی توسط hamed65
سلام،
می توانی بگویی که چرا پدر مادرت مخالفت می کنند؟
چه طور موضوع رو با اونها مطرح کردی؟
اونها چه دلایلی برای مخالفت آوردن؟
شما ترم 2 کارشناسی هستی؟
خب هنوز کمی طول می کشه تا بری سر کار و درآمد داشته باشی، درسته؟
آیا پدرت می تونه یک محلی برای سکونت در اختیار شما قرار بده؟
ببین، رابطه ای که شما داشتید اشتباه بوده و اتفاقی که نباید می افتاد، افتاده!
برای همین کمی شرایط پیچیده شده.
حالا هدف این نیست که کسی بخواهد اینجا شما رو ملامت کنه.
به این خاطر که شما نیامدی اینجا که دیگران شما رو مواخذه کنند، بلکه کمک می خواهی.
باید منتظر بشوی تا کارشناسان تالار راهنماییت کنند.
نام تاپیکت رو زیاد خوب انتخاب نکردی. نامفهوم هست و به این خاطر افراد کمتری جذب تاپیکت می شوند. در پست بعدیت در همین تاپیک یک نام دیگر بنویس تا مدیران عوض کنند.
100% یک مشاور حضوری در این شرایط می توانه به شما کمک کنه.
سعی کنید در مرحله اول این راز رو بین خودتون نگه دارید.
به هر حال اگر هم قرار هست ازدواج کنید، حتی با وجود اتفاقی که افتاده، باید احساسات رو کنار بگذارید و با منطق خودتون و با کمک یک مشاور و بزرگترها، ببینید تا چه حد مناسب همدیگر هستید. این رو خودت هم می دانی که رابطه شما شدیداً احساسی شروع شده، احساسی ادامه پیدا کرده و هنوز هم احساسی هست.
برای ازدواج باید از فاز احساسات خارج بشوید و با منطق تصمیم بگیرید.
این رو هم که می گویم نظر شخصی من هست. فکر می کنم با وجود اتفاقی که بین شما افتاده، مسئولیت روی دوش شما سنگین هست. یعنی تقریباً شما وقتی که این رابطه جنسی رو آغاز کردی، به نوعی همون موقع به صورت غیر رسمی اون رو به همسری خودت انتخاب کردی (دیگه بیشتر یادآوری نمی کنه که این کار اشتباه بوده). اگر روزی شما بخواهی او رو تنها بگذاری، در حق او ظلم کردی.
منظور من این نیست که شما باید به هر قیمتی با هم ازدواج کنید. ولی اگر قراره از هم جدا بشید، باید با رضایت هر دو باشه. امیدوارم منظورم رو فهمیده باشی.
در مورد 1 سال تفاوت سنی هم درسته که تفاوت سنی ایده آل 3-4 سال هست، ولی اینکه دختر 1 سال بزرگتر باشه هم حالا آن قدر مشکل بزرگی نیست که بخواهید به خاطرش از ازدواج با هم صرف نظر کنید.
بلکه معیارهای مهم تری هستند که اونها رو باید در نظر بگیرید.
از
این تاپیک هم می توانی کمک بگیری.
موفق باشی.
پدر و مادر من کلا مشکلشون اینه که خیلی مذهبین ، و رابطه قبل از ازدواج اصلا توی دهنشون نقش نمی بنده ، تازه مامانم میگه که دختره خوشکل نیست که بنظر من خیلیم خشکله البته %30 ملاک های من زیباییه
مامانم اینا از طرف یکی از آشناها فهمیده بودن که من با یه دختری بیرون بودم ، اونم زیراب مارو زد ، خانواده منم شدیدا فشار اوردن که اگه کسی هست بگو واست میگیریمش منم که کاجرا رو گفتم و گفتم که دختره رو دوست دارم و میخوامش اما بعد از مدتی متوجه شدم که اصلا ماجرا خوب پیش نمیره و کاملا مخالفا
بله ترم 2 کارشناسی
بله طول میکشه حدود 2سال تا من شغل پیدا کنم
قرار داده من الان یه خونه دارم
اسم تاپیک رو چی بزارم؟
واقعا ازتون ممنونم که انقدر با محبت جواب میدید
-
RE: از من بدبختر هم هست ؟
مشکل الان فقط راضی کردن خانواده شماست.
برای این مساله باید آرامش داشته باشی تا بتونی خوب فکر کنی. حتی اگر خانواده شما راضی نباشند و همه راهها را برای راضی کردنشون امتحان کنی و به نتیجه نرسی، می تونی بدون اجازه والدینت عقد کنی. امیدوارم که هیچوقت به همچین مرحله ای نرسی و انشالله که حتما با رضایت و شادی و دعای خیر والدین زندگیتون را شروع کنید. ولی منظورم این است که در نهایت اگر به نتیجه نرسی، باز راهی برای مشکلت هست و شاید به خاطر مساله ارتباط جنسیتون مجبور بشی این راه را بری. البته در اونصورت خانواده دختر سخت می گیرند و راحت قبول نمی کنند که شما بدون رضایت والدینتون دامادشون بشید. به هر حال به اینکه همه راهها بسته نیست فکر کن و کمی آروم شو.
وقتی آروم شدی، بهتر می تونی فکر کنی.
اگر رابطه مامان و بابا خوب است، کارت آسونتر می شه. یکیشون را راضی کنی، اون یکی را دیگری راضی می کنه.
برای راضی کردن یکیشون، ببین رابطه ات با کدوم بهتره و کدومشون را راحت تر می تونی راضی کنی، برو سراغش. بلند مدت و آهسته آهسته.
اگر به خودت امیدی نداری از یکی از نزدیکان کمک بگیر. مثلا اگه با خاله رابطه خوبی داری و خاله روی مامان نفوذ داره از اونجا شروع کن.
به هر حال باید بگردی ببینی کی می تونه و چه جوری می شه یکی از والدینت را راضی کرد.
-
RE: از من بدبختر هم هست ؟
سلام
1-شما اشتباه بزرگی کردید که این رابطه رو برقرار کردید و لازمه که توبه کنید
2-چیزی که مسلمه اینه که به هر ترتیب اون دختر باید زن شما بشه
3-برای راضی کردن خانواده از مطالب لینک زیر استفاده کنید
http://moshaver41.ir/post/category/47
4-اختلاف سنی در حد یک سال اشکالی به وجود نمیاره
5-زیبایی باید به چشم شما بیاد و اصلا مهم نیست دیگران چی میگن
مشکلتو به این سایت بگو من خودم ضررشو نکردم
http://moshaver-41.mihanblog.com/
التماس دعا
-
مشکلم داره حل می شه
فردا قراره برم خواستگاری بلاخره راضی شدن دعام کنید:323:
-
RE: از من بدبختر هم هست ؟
ايشا... كه خيره برادر من
خوشبخت بشين
-
RE: از من بدبختر هم هست ؟
مبارکه:72::72::72::72::72::72: :46::46::46:
به دلم افتاده که سور و ساط عروسیتون به زودی به پا می شه
در مورد مذهب هم حالا خانواده ها راضی می شوند ولی خودتون چی؟ شما مثل خانواده ی خودت مقید هستی؟ خانومتون(ایشالا!) چی؟ همجین مشکلی برای یکی از اقوام پیش اومد که به تعدل رسیدن یعنی دختره یه ذره مقید تر شد و پسر یه ذره آزاد تر تا با هم همتراز باشند(کار کردن رو پسره وظیفه ی من بود 2 ماه وقتمو گرفت ولی آخر نتیجه داد، توپ. پسره خجالت می کشید برقصه(مثل خودم که هنوزم اینجوریم) ولی الان بابا کرم برات میره توووپ!)
امیدوارم زود با بچه هاتون بیاید تو انجمن و از اذیت کردن اونا گله کنید اینا که تازه اول راهه:43:
-
RE: از من بدبختر هم هست ؟
آقای مجرد ماشا ا... چه روحیه بالای دارین.
منم از صمیم قلبم امیدوارم مشکل دوستمون حل شه اینطوری اون دختر خانوم که به مراتب وضعیتی بدتر از ایشون داره هم از این وضعیت نجات پیدا میکنه.واسه منم دعا کنید که به آرزوم برسم. مرسی:72::72::72:
-
RE: از من بدبختر هم هست ؟
کاش همه ی آقایونی که رابطه ی جنسی برقرار می کنند مثل شما مردونگی و جسارت داشتند و پای کارشون وای می ستادند:104:
براتون آرزوی خوشبختی دارم و امیدوارم جور بشه:72:
ما رو بی خبر نذار:72:
[/size]
من که خیلی فوضولم دوست دارم بدونم چی می شه.
:72:
-
RE: از من بدبختر هم هست ؟
آقا آقا برا منم دعا کنننننننننننننننننننننننن نننننید:311::43::72:
-
خواستگاری و خودکشی من
ادامه ماجرا !!!!!!!!!!!!!
خواستگاری :
تو دلم کلی ذوق و شوق که ایشالا مشکلم برطرف میشه و هم خودم و هم اون دختری رو که دوستش دارم از این مشکلات رها میکنم .:310:
پا شدم آماده شدم خودمو اصلاح کردم:160: لباس نو خریدم :227: خلاصه با هزار ذوق و شوق رفتم دمه در باشگاه عزیزم و لباسمو بهش نشون دادم :P
خلاصه شب شد با هزار آرزو نشستیم خونه دختر خانومی ، اولش ختدم گرفته بودو نیمتونستم خودمو جدی بگیرم ، اما بعد از از دقایقی که صحبت ها شروع شد دیگه جدی شدم:320:
اما چه صحبت هایی :302:
پدر مادرم همونجا شروع کردن به مخالفتشون و یکسره از بدی این ازدواج فک میزدن :324:
حسابی عصبی شده بودم :320:
نوبت به من رسید تا حرف بزنم ، شروع کردم به صحبت :
منم نه گذاشتم نه برداشتم ، گفتم : من 3 ساله عاشق دخترتونم ، دیونشم ، واسش میمرم ، هر کاری لازم باشه واسه خوشبختیش میکنم ، سن و سال ( اینکه 1 سال از من بزرگتره ) و اینکه یه مشت تاریخ و رقم اصلا برای من معنی نداره مهم واسه من درک فهم شعور
راجب درسم هم مطمئنم که به خوبی میتونم تمومش کنم ، خلاصه کلی حرفو حدیث که خیلیاش به ضرر من بود و انگار مادر پدرم به جای خواستگاری اومده بودن بجنگن
خلاصه گذشت تا رفتیم خونه ، و اما بشنوید از ماجرای خودکشی من :
خودکشی :
وقتی رسیدیم خونه ظهر بود و من اصلا نمی خواستم سریع برم باهاشون حرف بزنم ،
که ببینم نظرشون چیه ، گذاشتم تا شب
شب شد و نظرشونو پرسیدم گفتن که کاملا نظرمون منفیه و به هیچ وجه دیگه جلو نمی ریم
منم که اینو شنیدم انگار که روز مرگم بود ؛
گفتم باشه پس هرچی دیدن از چشم خودتون دیدن
پاشدم رفتم یه بسته سیگار مگنا قرمز ( که فقط معتادا یا تریاکیا میکشن و هر کسی نمیکشه ) خریدم :(
بعدم رقتم تو آشپزخونه هر چی قرص بود رو برادشتم ، سم سوسک رو هم برداشتم ، رفتم تو اتاقم درو بستم ، لخت شدم آخه خیلی گرم بود اتاق
لیوان پر آب کردم چیزی حدود 60تا قرص همه رقمه که از 100 سال پیش تا الام مامانم نگه داشته بود رو ریخنم تو لیوان و سم هم قاطیش کردم ،
یه هویی سر کشیدمو خوردم همشو که البته یه بار گلاب به روتون بالا اوردم ، اما دوباره هر جوری بود خوردم ، سرم گیح میرفت احساس کردم یه اتفاقاتی داره توی معدم میفته توان فکر کردن رو نداشتم ، فقط به معشوقم فکر میکردم ، زنگ زدم بهش تا آخرین کسی باشه که صداشو میشنوم ؛از حرف زدنم فهمبد که حالم خوب نیست و قسمم داد تا بهش راستشو بگم اما من حرفی نزدم ، از اونجایی که جونمون تو یه کاسس و اخلاقه همو خوب می دونیم خودش فهمید که یه خبری هست ، گفت باید پاشی بیای در خونمون کارت دارم ، منم که اصلا حال خودم نبودم با هزار زور خودمو رسوندم دمه خونشون که دیدم وای ، خانومم با باباش ایستادن دمه درو همین که رسیدم گفت چیکار کردی با خودت هی گریه میکرد
زنگ زدن به آژانس ، رفتم بیمارستان وقتی فهمیدم چه خبره که با یه درد شدید که عین یه شک بود از جا پریدم دیدم میخوان سرم بکنن توی دماغم تا معدمو شستو شو بدن ، چند با نذاشتم اما دستامو گرفتن کارشونو انجام دادن که فقط من خون بالا می آوردم ........ بقیش باشه برا بعد اگه دوست داشتین بنویسم ، تازه خیلی خلاصه تر از این اتفاقات واقعیش نوشتم . شرمنده که سرتونو درد اوردم
از ماست که بر ماست ، هر عذابی که می کشم حقمه
-
RE: از من بدبختر هم هست ؟
به نظر من بدترین و بی منطق ترین راهو انتخاب کردین.
چرا خودکشی؟
صورت مساله رو پاک نکنید ، حلش کنید از یک راه خوب و درست.
ممکن بود همین مشکلات واستون باقی بمونن بعلاوه اینکه یه مشکل تازه برای خودتون پیش بیاد و تحمل کردنو واستون سخت تر کنه و اینکه پدر و مادرتون هم واسه این اتفاق، اون خانومو مقصر اصلی بدونن و بیشتر ازقبل باهاتون مخالفت کنن.
خوب حالا بهترید؟ پدر و مادرتون چه عکس العملی داشتند؟
-
RE: از من بدبختر هم هست ؟
سلام
ببخشید که اینقدر رک می نویسم. شما مردی هستی که رفتی خواستگاری و یه عالمه قول دادی؟ مردی که یه مخالفت و نمی تونه باهاش کنار بیاد و راه راضی کردن خوانواده رو پیدا کنه و راه خودکشی و انتخاب می کنه چطوری می تونه از پس مشکلات ریز و درشت زندگی بر بیاد؟
اینا رو نوشتم تا یه تلنگر باشه واست. خیلی زود جا زدی پسر خوب.
برای شروع یه زندگی اونم تو 22 سالگی با یه خانواده مخالف که بعد ها هم ممکنه باد مخالفتشون خودت و همسرت و اذیت کنه باید یه صبر ایوب داشته باشی.
البته شاید این کار و کردی که دل خانوادت برات بسوزه و قبول کنن اما یه لکه سیاه تو پروندت برای خودت درست کردی اونم پیش خانواده همسرت.
هر چیزی رو نرو به دختر خانم بگو که اونم به خانوادش بگه و برات بشه که نمره منفی. همه عزمت و جزم کن تا با مهربونی و از راهش خانوادت و راضی کنی.
منتظر شنیدن باقی ماجرات هستیم
موفق باشی :72:
-
RE: از من بدبختر هم هست ؟
اشتباه کردی داداش اشتباه کردی
شما دوستش داری باشه کسی نمی تونه جلوی ازدواجتو بگیره چون پسری
فقط کافیه پدر دختر خانوم رو راضی کنی همین چون رضایت پدر دختر شرطه
شما با این کارت خدارو رنجوندی از خودت برو توبه کن:305:
-
RE: از من بدبختر هم هست ؟
شما جداً مي خواستيد به خاطر مشكل به اين كوچيكي خودكشي كنيد؟؟؟؟؟؟
دلم براي اون دختر خانم كه به شما علاقه داره سوخت:305:
-
RE: از من بدبختر هم هست ؟
سلام پسر خوب
مهمترین مسئله تو این موضوع اینه که شما واقعا همدیگه رو دوست دارین و تو پای عشقت هست و مسئولیت همه چی رو بعهده میگیری ( که از نظر انسانی و وجدانی وظیفه تو بوده و هست ) بقیه مسائل از نظر اهمیت در سطح پایین تری هستند . اول اینکه به هیچ وجه شما حق اینکه به قطعی بودن و رسمی کردن این ازدواج فکر کنی رو نداری ، این از خودت و در ثانی رضایت خانوادت ، تا اونجا که ممکنه سعی کن با نرمی ، منطق و در آرامش اونا رو راضی کنی و اونا هم میدونن که نمیتونن نظر شمارو عوض کنن ( اگه شما قاطع و مصمم صحبت کنین ) . پس شمائید که تصمیم گیرنده نهایی و سناریو نویس این داستان هستید . شک ب دلت راه نده و به عشقت فکر کن و تمام تلاشتو بکن . من مورد مشابه شمارو ( البته ایشون خانم بودند و هیچگونه مشلی یا رابطه ای قبل از ازدواج هم نداشتند ) ولی پسری رو دوست داشتند و با وجود مخالفت شدید خانواده و همه فامیل ،با صبر و صبوری به هدفشون رسیدند . پس یا علی این گوی و این میدون ....
-
RE: از من بدبختر هم هست ؟
نظر من کاملا عوض شد.
اگه این ازدواج سر نگیره خیلی بهتره چون در آینده مشکلاتی بزرگ تر از این برای شما پیش میاد.شما که توی مشکل به این بدیهی کم آوردی و به خودکشی رو کردی در آینده که مشکلاتی بزرگ تر این پیش میاد می خوای چکار کنی تازه اون موقع مسئولیت یک دیگه هم گردن شماست ولی الان هرچه کنی به خود کنی
اگه می خوای با موفقیت این ازدواج سر بگیره اول باید خودتو درست کنی عزیزم
-
RE: از من بدبختر هم هست ؟
آقا رامین،
هر چیزی راه و رسم خودش رو دارد.
باید صبر و حوصله داشته باشی.
باید به خدا توکل کنی.
آخه پسر خوب، این دیگر چه کاری بود تو کردی؟!
اتفاقاتی که افتاده فشار زیادی به شما آورده و نیاز به کمک داری.
به نظر من شما حتماً حتماً به یک مشاور و روانشناس مراجعه کن.
پدر مادر صلاح شما رو می خواهند.
از اتفاقاتی هم که بین شما و دختر خانم افتاده بی خبر هستند.
به نظر من شما باید چند جلسه پیش یک مشاور بروی.
در مرحله اول باید خودت رو بسازی.
باید یاد بگیری در برابر مشکلات، در برابر موانعی که جلوی پایت هست، قوی باشی.
باید یاد بگیری تصمیمات منطقی و حساب شده بگیری.
صبر و حوصله ات رو بالا ببر.
من نمی دانم که این ازدواج به صلاح شما هست یا نه.
ولی به هر حال، اگر بخواهی بهترین تصمیم رو بگیری و حتی اگر بخواهی رضایت پدر مادر رو جلب کنی، به زور و دعوا و خودکشی و ... موفق نمی شوی. یعنی شاید بتوانی مجبورشون کنی، ولی دیگر حمایت اونها رو نخواهی داشت.
شما هم مشکلت حمایت اونهاست، درسته؟
باید به اونها ثابت کنی که بزرگ شدی، می توانی مسئولیت یک زندگی رو به دوش بگیری، می توانی از پس خودت و خانم بربیایی.
همینطور باید به نرمی و با صحبت های منطقی به اونها ثابت کنی که چرا این دختر مناسب تو هست.
برای اینکار باید تمام این احساسات و رفتارهای غیر منطقی رو کنار بگذاری.
با آرامش همگی بنشینید کنار هم، صحبت کنید و یک تصمیم منطقی بگیرید.
مشاور رو فراموش نکن!
امیدوارم در پست های بعدی برای ما از تلاش های خودت برای پیشرفت بنویسی.
-
RE: از من بدبختر هم هست ؟
من می دونم قصد شما از اقدام به خود کشی این نبوده که خدایی نکرده خودتو بکشی بلکه می خواستی خونوادتو راضی کنی. اما اگر به جای این کار با خونوادت دعوا می کردی و حرف آخرت رو بهشون می زدی خیلی بهتر بود. شما نمی خواید خونوادتو از خودت برنجونی، حداقل سعی کن واسه دلایلی که مخالفت می کنن جواب بیاری.
هیچ وقت هم بهشون نگو که با این دختر خانم قبلاً رابطه داشتی؛ حتی اگر شده برید محضر و بدون رضایتشون عقد کنید اینو هیچ وقت بهشون نگو.
-
RE: از من بدبختر هم هست ؟
آقا ی رامین:72:
دخترها و صد البته خانوادشون از آدمهای ضعیف خوششون نمی یاد... مگه بچه بازیه؟ قراره یک عمر زیر بار هزار و یک مشکل قرار بگیرید... وای که چقدر حرصم می گیره وقتی می بینم یه مرد این کارها رو می کنه!!!
می خواستی جلب ترحم کنی فقط همین
وگرنه همچین فشاری هم نبوده
سابقه ت رو بیشتر از این خراب نکن
مرد باش
مرد
نه بچه:300:
اونقدر مرد باش که یکی دیگه هم بتونه بهت تکیه کنه
الان خودت نیاز به تکیه گاه داری
تا وقتی تغییر نکردی جلو نرو
اصلا همین فردا هم تغییر کردی بازم جلو نرو و بذار اوضاع آروم بشه
یکی دو ماه دیگه بروجلو و تا اونموقع خانوادت رو هم آماده کن
مرد باش!
دیگه این کارها رو نکن نا سلامتی 22 سالته
-
RE: از من بدبختر هم هست ؟
رامین خان فکر کن اگه نجات پیدا نمی کردی و می رفتی اون دنیا.چه طور دوسش داری که می خواستی تنهاش بذاری می دونی چی به سرش می یومد؟؟دختری که دیگه دوشیزه نیست. تو این زمونه چی کار باید می کرد با این کابوس.
فقط خواهش می کنم دیگه ازین کارا نکن:300:
-
RE: از من بدبختر هم هست ؟
آقا رامین ببخشید اگه مخالف هستیم باهات... بشین فکر کن به کارت, این حرف ها واسه سرزنش کردنت نیست فقط واسه اینه که تغییر کنی و به خودت بیای و بدونی کارت درست نبوده و وجهه ی خوبی نداره و تکرارش نکنی:72:
امیدوارم کارهاتون به خوبی پیش بره:323:
-
RE: از من بدبختر هم هست ؟
اولا ممنون بخاطر تمامی حرف ها و راهنمایی های شما دوستای قلبم
قصد من از اینکار راضی کردن خانوادم بود میدونستم نمی میرم میدونستم و دقیقا اون چیزی تووی ذهنم بود که یکی دوست عزیزمون nazanin1771 فرمودن.
میدونم کارم کاملا اشتباه بود ، خیلی خیلی اشتباه بود ، و واقعا پشیمونم ، الان طی 1 هفته من واقعا شخصیت خودمو بردم زیر سوال و نشون دادم که ضعیفم ، خودکشی قرص خوردن دعواهای خانوادگی خط نشون برای خانواده و هزار تا سیگار کشیدنم که بابام فهمید و هزارتا فلانو فلانه دیگه
اول ادامه ماجرا :
تو بیمارستان بودم سرمش انقد درد داشت که از دماغم بیرون آوردمش ، از بیمارستان زدم بیرون ، اول داداشم اومد تو خیابون دنبالم ، گفت باید بیای کار دکتر تموم نشده که من گوش نکردم رفتم دیدم بابام اومد پشته سرش خیلی ناراحت بود جوش آورد و بابای من سالی 1 بار هم ناراحت نمیشه و روزی تو بدترین شرایط هم فوش نمیده که همونجا شروع کرد به فحاشی بهم توی خیابون داداشم جلوشو گرفت ، همونجا بود که پای پدرم از عصبیت زیاد شل شد و لنگون لنگون راه میرف منم با فریادای بابام فرار کردم گفتم نیان دنبالم دعوا بپا بشه ، چه وضعیتی بود ، جهنم بود ، توی راه داشتم میرفتم از این خیابون به اون خیابون ، که یکی از دوستای دورمو دیدم ، چون میدونستم که جریان نباید افتضاح تر از اینی که هست بشه زنگ زدم به داداشم ازش معذرت خواهی کردم گفتم میدونم کارم اشتباه بوده گفت برگرد بیا بیمارستان بیمارستان که رفتیم به رضایت خودم اجازه دادن که برم خونه و ازم امضا گرفت که مسئولیتش فردا با خودمه ، خلاصه گذشت رفتم خونه کسی بهم حرفی نزد مادر اومد نصیحت کردو یه مشت حرف وحدیث منم با هر جونو مرگی بود شبو به صبح رسوندم
شب شد دیدم طرفم زنگ زد گفت مگه نمیدونی چی شده ؟ گفتم نه ، گفت بابات زنگ زده برای ادامه خواستگاری اجازه خواسته و بابات دیشب هم کلی از پدرم معذرت خواسته امااااااااا گفته که مامانشون مریضه و نمیاد
فردا شد مامان طرف زنگ زد که من معذرت میخوام اگه بی احترامی کردم عصبی بودم حاله پسرتونو که دیدم شکه شدم ؛ آخه همون شب خودکشی من مامانامون باهم تلفنی بحث-شون میشه
خلاصه 3 روز بعد از این ماجرا بازم رفتیم خاستگاری :
همون حرفای تکراری تکراری تکراری تکراری تکراری تکراری تکراری تکراری تکراری تکراری تکراری
مامانم همش روکو راست میگفت که ما مخالفیم با این ازدواج این رابطه های دوستانه ارزشی نداره عشق وجود نداره اصلان بیان عشقو واسه من تعریف کنن ، خانواده ممن یه چیز میگفتن خانوادده اونا یه چیز دیگه منم هزار بار اون وسط مردم و زنده شدم ، گذشت رفتیم خونه من انقدر عصبی ناراحت و تو فکر بودم که احساس میکردم دارن منو بازی می دن ،
بابا اگه نمیخواین دخترو بگین مخالفیم پس دیگه چرا قرار خاستگاری میزارین
اگه هم موافقین مثل آدم با خوشی با خوبی برین جلو
بعد که نشستیم گفتن بیا کارت داریم میدونی چیه ما با ازدواج تو کنار اومدیم اگه تو میخوایش حرفی نیست ، داغون شدم بخدا اینا منو بازی میدن انقد اعصابم خراب شد که تا 5 صبح بیرون موندم ، خونه هم که اومدم مثل روانیا با خودم جلو آینه حرف میزدم و میگفتم بککششششششششششششششششششششش حقته ، این عذابا حقته باید اینجور بلاها سرت بیاد بکششششش
2ساعت عین دیوانه ها با خودم حرف زدم تا از شدت ناراحتی خوابم برد
با طرفم نشستم صحبت کردم ، گفتم ما الان تو جهنمیم ، اما اگه ازدواج کنیم با این شرایط توی جهمی وحشتناک تر گرفتار میشم ، داغوووووووونم همه جوره دارن شستو شوی مغدی روحی فکری بهم میدن
بیا اصلان بیخیال ازدواج بشیم ، تا شرایط من و تو فراهم بشه ، من برم سره کاری درسم تموم بشه از این قضایا دور بشیم ، اون زبون بسته هم که میبینه پدر و مادرم چه جهنمی و چه بازیه روانی با من شروع کردن گفت بخدا منم موافقم
خلاصه فکرمون این شد که مثله 3ماه پیشمون باشیم از حال هم با خبر بشیم با هم بیرون بریم و تا زمان درست شدن شرایط من اسم ازدواج نیاریم
امااااااااااااااااااااااا ااااااااااااااااا انگار این پدرو مادر منن که این بازیو ول نمیکنن یه سره میان حرف میزنن که ما موافق ازدواج توییم با این دختر ، اماااااااااااااااا این دختر زشتر از توئه پایین تر از توئه شکلش واسه 10 سال واست میمونه بیشتر فکر کن بدردت نمیخوره منصرف شو ، اما """""ما موافق ازدواج توئیم""""""""
اگه هر کس دیگه جای من بود روانی میشد حالا که من از ازدواج منصرف شدن اونا این صحبتا رو با من ول نمیکنن
نمیدونم والا تصمیم گرفتم فعلا بیخیال این ماجرا بشم تا شرایط جور بشه و اگر شده خودم تنها برم خواستگاریش
راستی یادم رفت بگم مامان طرفم اسرار داشت خیلی سریع باید عقد کنن
مامان منم چون آدم منفی نگریه سریع فکرش رفته که نکنه اتفاقی افتاده که این همه مادرش اسرار داره به ازدواج که این تنه منو لزروند
یه سوال دارم ، برای عقد کسی دختر میبره دکتر تا بکارتش رو چک کنن و از سلامتش با خبر بشن یا نه ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
یکی دیگه اینکه فرضا ما عقد کردیم ، من باید بعدا بگم که تو عقد این اتفاق افتاده ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
خیلی سر درگمم ، روانی شدم ، عصبیم ، 2روزه غذا نخوردم ، تمام بدنم درد میکنه ، مریضه روحی روانیم ، افسرده شدم ، کمکمممممممممممم کنییییییییییییییییییییییی یییییییید
-
RE: از من بدبختر هم هست ؟
فکر می کنم شما باید یک کم هم پدر و مادرتون رو درک کنید. اونا به خاطر اینکه پسرشون رو از دست ندهند با ازدواج شما موافقند اما نمی تونن در عین حال شما رو از مشکلاتی که خودشون فکر می کنند وجود داره اگاه نکنند. این کار رو هر پدر و مادری بود انجام می داد.
ای کاش کمی عاقلانه تر تصمیمات زندگیتون رو بگیرید. یه مدت به یک مشاور و روانشناس مراجعه کنید. این راههای خطرناک برای جلب رضایت رو هم از سرتون به در کنید. سلامت انسان ارزشش بالاتر از این حرفهاست. می دونید ممکن بود مغز شما اسیب جدی ببینه؟ یک ادم معلول به چه درد اون دختر می خوره.
اولا در مورد ازمایش تا خود پسر نخواد هیچ کس نمی تونه چنین تقاضایی بده.
در ضمن فرق نمی کنه قبل از عقد باشه یا بعد اون. در ضمن بعد عقد ایشون زن شرعی شما هستند و کسی نمی تونه به شما خورده بگیره که چرا اینکارو کردید در زمان عقد ( و می تونید همچنان قضیه رو پنهان کنید).
موفق و شاد باشید و کمتر خودتون و اطرافیان دلسوزتون رو ناراحت کنید.
-
شرایط فعلی و بهرانی :
شرایط فعلی و بهرانی :
خانواده دختر :
مادر و پدر دختر بسیار شاکین ،که این منم که باعث شدم اسمی روی دخترشون بزارم و الان نظرشون اینه که من حتما باید ازدواج کنم ، از طرفی این فشارها از جاهایی بلند میشه که من و دختر خانوم رو تو خیابون توسط آشناهای دختر دیدن و اسرار پدر مادرشون اینه که یالا بیاین دخترو ببرین و الان دیگه حتی ارزشی قائل نیستن واسه دخترشون ، دیگه اینکه هردوشون مریض روحی و روانین
خانواده من :
پدرم و مادرم به شدت مریض شدن تا جایی که کارش به بیمارستان کشیده ، اونا هم میگن که من وقط ازدواجم نیست ، من باید آمادگی پیدا کنم که تمام فامیل رو با این سن کمت برای ازدواج آماده کنم که فردا نگن 22 سالش بود کار نداشت زندگی نداشت ، زنش دادین حالا هم که زنش دادین یکی بهش دادین که 1 سال از خودش بزرگتر ، و تازه از خودش تا حدود زیادی از لحاظ ظاهری پایین تر ( از نظر من دختر خانم بسیار زیبا هستند ) ، و از متلک های مردم میترسند ، از طرفی فکر میکنند که این ازدواج داره بهشون تحمیل میشه
حالا من و دختر خان این وسط شدیم یه توپ فوتبال خانواده ما یجا شوتمون می کنن خانواده دختر یکجا
از طرفی من هرگز راجب پرده نمی تونم صحبت کنم . و از طرف دیگه خانواده دختر میگن یالا یالا خانواده پسر میگن نه بیخود اصلان اصلان
من چی کار کنم؟؟؟؟!!!!!!
از مدیریت محترم سایت عاجزانه تقاضا دارم کمکم کنه . با تشکر
-
RE: از من بدبختر هم هست ؟
آقا رامین سعی کن آروم باشی ... ببین پسر خوب به نظر من فعلا اقدامی نکنید بهتره:72:
اگه می تونی با مادر یا پدر دختر خانم صحبت کن و بگو الان شرایط خوبی نیست و اگه اجازه بدید برای یکی دو ماه دیگه صحبت کنیم تا شرایط آروم بشه, بابت مسائلی که پیش اومده هم ازشون عذر خواهی بکن و بهشون اطمینان بده (التماس نکنی یه وقت مثل یه مرد بهشون اطمینان بده واز خودت ضعف نشون نده):72:
از این طرف هم حرف های پدر و مادرت رو فقط بشنو و چیزی نگو بذار کمی آروم بشن و از این شرایط در بیان بعد یکی دو هفته بگو می خوام باهاتون صحبت کنم... طوری صحبت کن که بدونن بزرگ شدی... کاملا با احترام و با نرمی باهاشون صحبت کن و علت انکه اون خانم رو انتخاب کردی بگو... بهشون بگو که تو قدیم هم زود ازدواج می کردند و من هم چون خودم می خوام تلاشم رو می کنم و کارهام رو درست می کنم و بهشون اطمینان بده.
این تو هستی که می تونه این شرایط رو آروم کنه پس این کار رو با تفکر انجام بده و احساساتی نشو:72:
کلی بازی هم در نیار.... از بیمارستان زدنت بیرون دیگه چی بود؟ این کارها نتیجه ی عکس می ده سعی کن از منطقت برای راضی کردن خانواده ی خودت و از قدرت فکرت برای آروم کردن خانواده ی طرفت استفاده کنی.
-
RE: از من بدبختر هم هست ؟
سلام اقا رامین
کمی اروم باش. در حال حاضر بالا و پایین پردینت هیچ دردی و دوا نمی کنه. فقط باید اروم باشی ارامش تو باعث می شه اطرافیان اروم اروم باور کن تو تصمیمت و گرفتی.
بعد از اینکه اونا هم کمی اروم شدن با منطق باهاشون صحبت کن. سعی کن روابطت و با مامانت نزدیک کنی. بهش بگو که این دختر و دوست دارم و مطمئنم که باهاش خوشبخت می شم.
فقط نیاز دارم که کمی اطرافیان کمکم کنن. بعدشم بگو عقد می کنیم و بعد از اینکه شرایط من بهتر شد ازدواج می کنیم.
اینم در گوشی به خودت می گم این شرایط و اتش و تو هر دو خانواده به پا کردی پس به جای بالا پایین پریدن و خود شکی و صورت مسئله رو پاک کردن به فکر چاره باش. به جای اینکه به اون دختر بیچاره بگی فعلا بیخیال بشیم به فکر راه چاره باش.
بهتره خودتم تحت نظر یک مشاور باشی رفتارات اصلا مناسب یک مرد زندگی نیست.
رفتار هر دو خانواده کاملا منطقیه. هیچ کس این وسط روانی نیست. هر دو خانواده به فکر اینده هستن مشکلات بعدی زندگی شما رو می بنن و می خوان که مانع بد بختی هر دوتون بشن بندگان خدا خبر ندارن که تو چه بخوای چه نخوای باید این دختر و عقد کنی.
پس راه منطقی و پیدا کن.
همین بالا و پایین پریدنت بیشتر به دو خانواده ثابت می کنه که تو مرد زندگی نیستی. صبور باش و با مشکلات بجنگ.
موفق باشی:72:
-
RE: از من بدبختر هم هست ؟
آقا رامین،
همینطور که سیسیلی گفت، آرامش خودت رو حفظ کن.
باید همه برخوردهایت و تصمیمهایت حساب شده باشه.
اول از همه خود تو در این یک هفته گذشته شدیداً اذیت شدی، می دونم.
حالا سعی کن کمی پدر مادرها رو هم درک کنی.
ببین اونها در عرض یک مدت زمان کوتاه شاهد چه اتفاقاتی بودند!
اولاً اونها که مخالف این بودند که پسرشون رابطه ای با دختری داشته باشه،
و در نظرشون این بوده که ازدواج برای پسر ما خیلی زوده.
بعد یک دفعه متوجه می شوند که شما دوست دختر داری.
بعد سر این مسئله شما برخورد تند می کنی و توی روی اونها می ایستی.
بعد خیلی سریع می روید خواستگاری.
خوب پدر مادر که مخالف ازدواج شما در این سن هستند، و شاید دختر رو هم پسند نکردند، اونجا مخالفت خودشون رو اعلام می کنند.
بعد شبش یک دفعه می بینند که پسرشون خودکشی کرده!
می دونی مادر وقتی این خبر بهش می رسه، چه حسی بهش دست می ده؟
می دونی پدر مادرت رو چقدر آزردی؟
بعد دوباره خیلی سریع، به جای اینکه به خودتون فرصت بدهید که قضیه رو هضم کنید، باز رفتید خواستگاری!
باز با دختر قرار گذاشتی، با هم رفتید بیرون، دیدنتون و اون اتفاقها افتاده.
خانواده دختر هم تقریباً در همین شرایط هستند.
آقا رامین، اگر می خواهی شرایط رو درست کنی، چند تا چیز خیلی مهمه!
1- حفظ آرامش خودت
2- آرام کردن پدر مادرت و به دست آوردن اعتماد اونها
3- تصمیمات و رفتارهای منطقی و کاملاً به دور از احساسات. شما با تصمیمات کاملاً احساسی داری فریاد می زنی که آمادگی ازدواج نداری. پس چطور انتظار داری کسی با ازدواجتون موافقت کنه؟ در ضمن فکر می کنی اگر ازدواج کنی، همه چیز حل می شه؟ اینطوری نه! اگر بخواهی همین راهی که تا به حال رفتی رو بری، باز هم به مشکل بر می خوری.
4- کمک گرفتن از بزرگترها برای حل مسئله. که به نظر من شما حتماً حتماً و هر چه زودتر به یک مشاور مراجعه کن و همه مسئله رو برای او تعریف کن.
امیدوارم دفعه بعد خبرهای بهتری داشته باشی.
خدا بزرگه، بهش توکل کنید. کمکتون می کنه.
-
RE: از من بدبختر هم هست ؟
سلام
رامین خوبی؟ الان بهتری؟
من تا حدودی شرایطت رو درک میکنم.
یه خواهشی ازت دارم. تمام کارات عجولانه بوده و البته قابل درک. مهم نیست که تا حالا چکار کردی. به نظرم مهم اینه که از این به بعد می خوای چکار کنی.
به نظرم میرسه با دخترخانم یه مشاوره برین. هر دوتو جداگانه. حتما این کارو بکنین. حتی می تونین به مشاور که محرم اسرارتون هم میشه، قضیه باکرگی رو بگین. مطمئن باشید کمکتون میکنه.
باور کنید ادامه این روند اشتباهه. اگه اون دختر در اثر رابطه با شما این مشکل براش پیش اومده وظیفه دارین کمکش کنید. اما نه به قیمت نابودی و دق مرگ کردن مادر و پدرتون.
حالا گیرم ازدواج کردید. آیا می تونید تمام مسئولیتش رو به دوش بگیرید؟ بدون هیچ کمکی از خانواده؟ آیا می تونید تحمل کنید که پدر و مادر و خانواده ات با همسرت رفتار خوبی نداشته باشند؟
آیا میتونی تعهد بدی که بعد از ازدواج مشکلاتتون زیاد نشه؟
همین الان که هنوز ازدواج نکردید حریم احترام بین دوتا خانواده افتاده، فردا رو چکار میکنی؟
به نظر منم تو موظفی با اون دختر ازدواج کنی ، اما آیا این راهش بود؟ راه دیگه ای نبود؟
خواستگاری اجباری؟
خودکشی؟ فرار؟ خودتو بذار جای پدرت. درسته؟ کاری کنی که بابات حتی نتونه راه بره و قرار باشه کسی زیر شونه هاشو بگیره؟
اما رامین عزیز
هرجایی که جلوی ضرر رو بگیرید ، منفعته.
قرارو مدارهاتونو با خانوم خیلی کم کنید. نذارید بیرون با هم دیده بشید. واقعا تو این شرایط چیزی جز بردن آبروی جفتتون نیست. از طرفی نشونه بی توجهی به خواست خانوادتونه. بذارید همه چیز با احترام جلو بره.
بیشتر به درس و دانشگاه توجه کنید. ضربه از ناحیه درس نباید داشته باشید. اخه بابا و مامانتون از چشم اون دختر می دونن.
شرایط رو تو خونه عادی جلوه بدید. با باباو مامان حرف بزنید. بگید که فعلا می خواین صبر کنید و ازشون صریح خواین که حرفشو نزنن تا آرامش برگرده. خواسته تونو درست مطرح کنید.
اگر تو خونه داد و بیداد و بداخلاقی میکنید، ادامه ندید، فقط اوضاع رو خراب میکنه.
یکی از دوستان گفته به عنوان آخرین راه ، میتونی بدون رضایت خانواده عقد کنی، اما خیلی خیلی بهتره که اذیتشون نکنی. حتما به پدر و مادرت احترام بذاری.
نه به هر قیمتی.
-
RE: از من بدبختر هم هست ؟
آقا رامین خبری ازت نیست... امیدوارم حالت خوب باشه, اومدی یه خبری به ما هم بده.:72:
-
RE: از من بدبختر هم هست ؟
سلام دوستان ، بازم ممنون از تک تکون و یک آرزو براتون می کنم اونم اینکه عاقبت بخیر بشین و آبروتون تو جامعه حفظ بشه.
والا چی بگم ، چند روزیه که با پدر و مادرم به گرمی رفتار می کنم و سعیم بر این بوده که اوضاع رو در درجه اول آروم کنم . و تا حد زیادی تونستم .
متسفانه بعضی از فامیل من و دختر خانم رو دیدن و مرتب به مادرم به طورش کنایه میزنن که اون پسر تو بود با فلان دختره تو پارک یا کنار آب یا رستوران
همین امروز دیدم مادرم داره گریه میکنه بابام اشکاش داره همینجوری میباره ، کلی اسرار کردم که بهم بگین دق مرگ شدم ، گفتن اون شب توی بیمارستان وقتی دختر ناله و زاری و فریاد میکنه که تورو خدا کمک کنید ، چند نفر که میان دلداریش میدن و وقتی میان ببینن این پسر کیه میبینن ااااا این که پسره همکارشونه ( همکار ها و دوستای مادر من بودن ) از طرفی شوهرهای همین همکاراش ، دوست و همکار پدر منن ، و الان باعث شده تا آبروی ما پیش فامیل ، همکاران پدر و مادرم بره
اوضاع رو آروم کرده بودم تا این اتفاق افتاد
ببینین من مشکلی با دست نگه داشتن و فعلا ازدواج نکردن ندارم ، اما مشکل اینجاست که مادر دختر هم برا خانوادشون همین اتفاقات افتاده ، مثلا دختره یه خاستگاری داشته که یکی از فامیلاشون بوده وقتی جواب رد میشنوه ناراحت میشه ، به طور اتفاقی چند وقت بعد مارو توی خیابون میبینه و عکس هم میگیره ازمون ، که بگه بیاین نگاه کننبن ابن دختره دوست پسر داره که با من ازدواج نکرد این خانواده مشکل دارن ، و هزار تا فشار دیگه که داره روی خانواده اونا میاد
الان مشکل من اینه اگه من بخوام دست نگه دارم و جلو نرم ، با برخورد مادر دختر روبرو میشم و الان مادر دختر منو تحت فشار گذاشته که حالا که اومدین جلو باید تمومش کنین ، فرصتی هم نمیدم
داغونم ، ذره ذره دارم آتیش میگیرم
دوستان کاش میشد با خود کشی حل بشه موضوع اما نه اون دختر چی پدر مادرم چی آبرو ها چی حرفو حدیث ها چی
من دوستانه یک نصیحت به همه میکنم ، دور دوست دختر داشتن و عشق بازی و رابطه با یک دختر رو خط بکش لااقل چون اینجا ایرانه و خانواادهای ما آدم هایی مذهب پرست و بسیار توی فکر آبرشون هستن ، هرچند که تا وقتی که کسی تجربه نکنه نمی فهمه من دارم چی میگم
به حر حال فعلا میخوام مشاوره برم ، سعی دارم پدر و مادرم رو آروم کنم ، و از طرفی رابطه بیرون رفتنم رو کاملا قطع کردم با دختر خانم و اما نمیتونم لااقل در حد چت و اسمس ازش بی خبر باشم ،
آقا رامین بکش که حقته بسوز که حقته هنورم 1 هزارم حقت نیست این کشیدنا
متسفانه منم اعتقاد زیادی به خدا پیامبر و ائمه دارم و اگه آدم نامرد و ناحقی بودم 1000بار موقعیت داشتم که این دخترو ول کنم یا اینکه هر کاری میکنم اصلا واسم مهم نباشه و نسبت به تمام این قضایا بی تفاوت باشم هر چند آدم هایی هستن که اصلا این مشکل واسشون مشکلی نیست و به سادگی خودشونو رد میکنن ، حتی من آدمی بودم که تو این 3 سال به هیچ دختری نگاه نکردم وکسایی بودن که خواستن بهم نردیک بشن اما من بخاطر عشقم همه رو رد کردم .
اولا من عاشق این دختر خانومم و هر گز تنهاش نمیزارم حتی اگه به قیمت آبرو و جونم تموم بشه
و دیگه اینکه فقط واسم دعا کنید
شما آدم هایی هستید که خدا دوستون داره خدا بهتون نگاه میکنه واسم همینجا دعا کننین مشکلم رو حل کنه و آبرویی دوباره به من ببخشه
فعلان فعلانا انگار مشکلم ادامه داره ، تو بد جهنمیم ، خدایا درسته انقد گناه کردم اما تووووووبه ببخشم 1 نگاه بهم بنداز :302::302:
مدیر محترم سایت تو هم یه نگاهی به ما بندازی بد نیست مثلا مشاوری
-
RE: از من بدبختر هم هست ؟
آقا رامین انگار راه عقلانی رو پیدا کردی... این طبیعی هست که مادر دختر نگران باشه, خودت هم گفتی که اینجا ایرانه... آره اینجا ایرانه اما اگه اینجا ایران هم نبود باز حرف و حدیث ها بود,
1با مادر دختر صحبت کن و بهش اطمینان بده که وقتی اوضاع آروم بشه دوباره اقدام می کنی,
:72:
2خانوادت هم داری آروم می کنی به همین روند ادامه بده,
:72:
3حتما مشاور هم برو و به دوستت هم بگو که بره,
:72:
مطمئن باش با این اقدامات اوضاع بهتر می شه پس اول از همه سعی کن خودت آروم باشی... به نظر عصبی می یای, سعی کن خودت رو هم آروم کنی و به چیزهای مثبت فکر کنی.
-
RE: از من بدبختر هم هست ؟
چند شبی که رابطمون داره یکم با هم بد میشه ، من قبلا بهش گفتم که از چادر زدن بدم میاد اما مادرم شدیدا مخالف با چادر زدنش ، از طرفی قول داده به مامانم که چادر بزنه از طرفی میگه من بعدا چادر نمیزنم تو از اول گفتی دوست ندارم بزنی حالا هم نمی زنم
حالا من موندم که چه رفتاری باید نشون بدم بهش میگم دختر عاقل بیخیال این چیزا شو ما خودمون 1000 مشکل با ازدواج کردنمون داریم تو همینشم می خوای خراب کنی
یا چند وقته پیش سر مهریه بحثمون شد من یه چیز میگفتم اون میگفت یعنی ارزش من انقده من میگفتم خدایا یعنی ارزشه خودتو تو چنتا سکه دیدی ؟
یا چمیدونم من از بعضی از رفتارهایی که از گذشته ها ازش دیدم سخت ناراحتم و هرزگاهی شدیدا میاد تو ذهنم و آزارم میده وقتی باهاش در میون میزارم میگه تو که دیدی من اینجور بودم میخواستی نمیومدی پیشنهاد بدی
در ضمن اینم بگم که رابطه ای که انجام شد که اون مشکل بوجود اومد کاملا دو طرفه بود و یه وقت فک نکنین من کشوندمش تا فلان بلا رو سرش بیارم و خیلی اتفاقی رخ داد قصد همجین کاری رو نداشتیم
-
RE: از من بدبختر هم هست ؟
شرمنده تو مطلب بالا مادارم موافق با چادر زدنش خودشم به مادرم قول داده که میزنه
اما میگه چون نطر من قبلا این بوده که از چادر بدم میاد اینو بهونه کرده که بعدا نمیخواد چادر بزنه
الان هرچی من میگم چادر زدن رو دوست دارم میگه نه نظر مامانته
لج کرده باهام اساسی
-
RE: از من بدبختر هم هست ؟
الان این حرفا رو بذارین کنار و رو مشکلتون فکر کنید و راهی پیدا کنید.
به نظر من که اون دختر خانوم نمیخواد با شما لجبازی کنه فقط میخواد یه جوری دل مامان شما رو بدست بیاره تا باهم ازدواج کنید حتی اگه چند وقتی مجبور بشه کاری رو که دوست نداره انجام بده.
نمیگم کارش درسته دلیل احتمالیشونو دارم میگم.
-
RE: از من بدبختر هم هست ؟
سلام اقا رامین.:72:
درسته موضوع سر کردن چادر یا سر نکردنش موضوعی مهم هست که باید در موردش بحث کنید. اما فعلا مهم اینه که هر دو باهم به این نتیجه برسید که همدیگر و می خواین یا نه اگه نه که خب برای چی وقت تلف می کنید ( یعنی اگه با هم تفاهم ندارید)
اگرم همدیگر و می خواین که خب باید نهایت سعیتون و بکنید مسایل جزئی خود به خود حل می شه.
در ضمن به وجود اومدن این مشلات برات خیلی بد هم نیست. برای اینکه یه اهن تبدیل به فولاد بشه اونو حسابی حرارت می دن تو هم باید ساخته بشی قوی بشی مرد یک زندگی بشه. اگه قرار باشه برای هر مشکلی این همه داد و فریاد راه بندازی که سراسر عمرت و باید داد بکشی.
پس کمی اروم باش و در نهایت صبرو ارامش موضوع رو جلو ببر. ایمان داشته که اگه شما قسمت هم باشید زمین و زمان هم دست به دست هم بده تا شما رو از هم جدا کنه نمی تونه.
حتما مشاور برو قطعا مشاور دختر خانم و به همراه پدر و مادرش و پدر و مادر شما رو هم می خواد دلایل و می شنوه و بعد راهکار می ده این طوری برای هر 6 نفر شما خوبه.
ادامه بده
موفق باشی:72::82: