-
این زندگی داره نفسم رو بند میاره...هیچ وقت دوستم نداشته!
سلام به همه
واقعا دیگه نمی دونستم چی کارکنم که اومدم اینجا
دیگه کم آوردم
من ۲۴سالمه و ۲ ساله ازدواج کردم.حتی ازدواجمم هم عادی نبود نه با عشق شروع شد نه با رضایت دو طرفه...الان اما من عاشقش شدم و اون هیچ..
هیچ حسی بهم نداره...حتی حس می کنم ازم بدش میاد...شاید در طول روز فقط دو سه کلمه حرف می زنیم با همه ی خودداری هام همه متوجه شدم...
نمی دونم باید چی کار کنم دیر یا زود مطمئنم که حرف طلاقو میکشه وسط.
من نمی خوام جدا بشم...می خوام عشقش ماله من باشه...
توروخدا کمکم کنید....دارم به فکر خودکشی می افتم
-
RE: این زندگی داره نفسم رو بند میاره...هیچ وقت دوستم نداشته!
سلام
آروم باش و حداقل يك مدت رو براي اينكه مشكلت بررسي بشه در نظر بگير
از شوهرت و از خودت بيشتر بگو
شوهرت چه كاره است و اصول زندگي كردنش چي هست ؟
خودت چطور ؟ مشغول چه مدل زندگي هستي و چه سرگرمي هايي داري .
از خانواده هاتون هم به طوري كه دوست داري و آگاهي بيشتري بده برامون بنويس .
دوستان تو اينجا در كنار تو هستند
منتظريم .
-
RE: این زندگی داره نفسم رو بند میاره...هیچ وقت دوستم نداشته!
شوهرم ۳۲ سالشه و دانشجوی تخصص داخلیه
من خودم دانشجوی پزشکی هستم
من یه خواهر بزرگتر از خودم دارم که یک سال قبل از من با برادر شوهرم ازدواج کرد واین باعث آشنایی من و اون شد.یعنی اینکه مامانش ازم واسش خواستگاری کرد فکر می کرد چون هردومون پزشکیم ازدواج موفقی خواهیم داشت
از زبون برادر شوهرم شنیدم که همسرم با یه خانومی دوست بوده که ظاهرا هیچ کس با ازدواجشون موافق نبوده و مادر شوهرم واسه اینکه فکر اون دخترو از سرش بندازه بیرون ازمن خواستگاری می کنه.اینم بگم که اون خانومه با شوهرم به هم زده بوده و نامزد هم کرده بوده
منم به خاطر زندگی خواهرم قبول کردم یعنی یه جورایی خودمم ازش خوشم میومد اما بیشترش ازاین می ترسیدم که با نه گفتن من زندگی خواهرم هم خراب شه
راستش من چیزخاصی از رفتاراش نمی دونم شاید تعجب کنید که چه طور تو این دو سال اخلاقاش دستم نیومده اما تو این مدت ما یه بار هم باهم گفتگو نداشتیم منظورم غیر از سلام و خداحافظ و ایناس و نمی دونم رفتاری که با من داره تا چه حدرفتار خودشه آخه برخوردش با بقیه اصلا این طور نیست
فقط می دونم که خیلی خیلی خیلی مغروره وقتی دعوامون میشه امکان نداره اون واسه آشتی اقدام کنه بعضی مواقع یه ماه با هم قهریم و اون ککشم نمیگزه
من الان stagerهستم اما اون یه بیمارستان دیگه س و من یه بیمارستان دیگه وخداروشکر هم دیگه رو توی بیمارستان نمی بینیم.از وقتی ازدواج کردم تموم سرگرمی هامو گذاشتم کنار...اصلا حال هیچ کاریو ندارم...
-
RE: این زندگی داره نفسم رو بند میاره...هیچ وقت دوستم نداشته!
و تا به حال با هم در ميون گذاشتيد ؟
يعني در اين دو سال اصلا هيچ گفتگويي مبني بر اينكه با همديگه قصد زندگي كردن داريد يا نه مطرح نشده ؟
مدل رفتن به مهماني ها و جشن ها و مراسمها چطور بوده ؟
در اين دو سال هدف چي بوده از اين مسائل ؟ ايا هيچ روزي نبوده كه بتونيد به وسيله اون با هم نزديك تر بشيد مثلا روز تولد يا سالگرد ازدواج يا ... ؟
-
RE: این زندگی داره نفسم رو بند میاره...هیچ وقت دوستم نداشته!
اون اوایل آره چند بار باهاش بحث کردم اما الان دیگه نمی خوام چون همون چندبار اول با بی محلی اعصابمو ریخت به هم.من خودم می ترسم ازآینده باهاش حرف بزنم.خیلی رکه...نمی خوام حرف طلاق واینا رو بزنه...نمی خوام طوری حرف بزنه که انگار اصلا مهم نیستم..نمی خوام به زبون بیاره این چیزارو...
خیلی کم میریم مهمونی یعنی هربار با یه بهونه مهمونی رو میندازم پشت گوشم چون اصلا اینطور نیست که جلوی بقیه رفتارشو تغییر بده ومن دوس ندارم ترحم بقیه رو ببینم
اگه موقعیتی هم پیش بیاد که بایستی حتما بریم من سعی می کنم توی جمع اصلا دوروبرش نباشم و برخوردی باهم نداشته باشیم
اصلا روز تولدمو گمون نکنم یادش باشه و بدونه کی هست اما من هربار واسش کادو می خرم و میزارم توی اتاقش البته دی ماه پارسال نمی خواستم براش بخرم اما حس کردم اگه نخرم فک می کنه از اینکه واسه تولدم چیزی نخریده ناراحتم
خواهرم میگه بزار بفهمه ناراحتی اما من دلم نمی خواد ...دلم نمی خواد فک کنه خیلی واسم مهمه کاراش وقتی من براش اصلا مهم نیستم...خودمم نمی دونم دارم چی کار می کنم والا...
-
RE: این زندگی داره نفسم رو بند میاره...هیچ وقت دوستم نداشته!
چرا کسی کمکم نمی کنه
باید چیکار کنم؟
-
RE: این زندگی داره نفسم رو بند میاره...هیچ وقت دوستم نداشته!
سلام رضوان جان
اصلا بش پيشنهاد مشاورو دادي تا الان؟
دوست من مطمئني كه غير ااز شما كس ديگري در زندگيش هست يا نه؟
از اون خانم خبري نداري؟
در طول دوره نامزدي هم همين طور بود؟در مورد علايقش صحبت نميكرد؟
اگر مطمئني كه كس ديگري در زندگيش نيست به اين سوال جواب بده:
سعي كردي هيچ وقت خودتو بهش نزديك كني؟مثلا بدوني چيا دوست داره و اونها رو انجام بدي ...يا مثلا يه فيلمي كه اون دوست داره رو با هيجان توام دنبال كني
به نظرم بايد خودتو كم كم بهش نزديك كني
اون الان فكرش اينه كه اگه با دوستم ازدواج ميكردم چه ها ميشدو چقدر خوشبخت بودم
توام داري اجازه ميدي كه اين فكر ريشه پيدا كنه تو مغزش
دوست من با اين روش دير يا زود هر دو خسته ميشيد
هر دو انسانيد و به محبت نياز داريد
ولي اين زندگي شما يه جور طلاق عاطفي داره ميشه
گفتي كه چند بار باهاش بحث كردم..
سعي كن شكوه و گلايه نكني
بدون ابراز نارضايتي از بي محلياش خودتو بهش نزديك كن
-
RE: این زندگی داره نفسم رو بند میاره...هیچ وقت دوستم نداشته!
عزیزم
من اگر جای شما بودم دو تا کار می کردم:
1- می دیدیم چه علاقه مندیهایی داره در مورد اونها باهاش صحبت می کردم و باش همراهی می کردم. مثلا فوتبال، مسائل سرمایه گزاری مالی ، خوردنی و ....
2- سعی می کردم کارهای مشترکی رو پیدا کنم که ایشون دوست داره انجام بده . چون انجام دادن کاری به صورت مشترک باعث نزدیکی عاطفی می شه. مثل غذا درست کردن، پارک رفتن، تعمیر یک وسیله منزل، کوهنوردی، بازیهای فکری گروهی، دیدن از نمایشگاهای گل و ماشین و .....
همونطور که خودتم داری عمل می کنی لازم نیست زیاد هم خودتو وابسته نشون بدی اما از محبت کردن دریغ نکن و کارهایی که گفتم
-
RE: این زندگی داره نفسم رو بند میاره...هیچ وقت دوستم نداشته!
سلام رضوان جان
چون فقط کم حرفه فکر میکنی دوست نداره ؟
همسرت شخصیت درونگرا نداره ؟
من فکر میکنم حتی اگه بدون عشق هم شروع کرده باشید بعد از دوسال این علائق در وجودتون ریشه گرفته ؟
رابطه جنسی همسرت چه جوریه گرمه سرده ؟
چرا میذاری قهرهاتون طولانی بشه همین توی رابطه تون خیلی تاثیر منفی داره سعی کن دعوا رو همون اولش تمام کنی و کش و قوسش ندی وقتی میبینی همسرت کوتاه نمیاد تو کوتاه بیا
شما چی کاری نکردین که همسرتون بیشتر تو لاک خودش بره .مثلا حسادت به نامزد سابقش و سرکوفت زدن و غر زدن و از اینچور حرفا
-
RE: این زندگی داره نفسم رو بند میاره...هیچ وقت دوستم نداشته!
سلام:72:
از حرف هاتون معلومه که شما دختر قوی ای هستی و می تونی مشکلاتت رو حل کنی. تا اینجا که خوب پیش رفتی درسته که نتونستی مشکلاتت رو حل کنی ولی جلوی عمیق شدن مشکلاتت رو خیلی خوب گرفتی. بعضی ها توی همچین شرایطی مشکل رو به فاجعه تبدیل می کنن. الان توی نقطه خیلی خوبی هستی و به امید خدا اون طور که دلت می خواد می شه.:321:
یه چیزی رو هم در گوشی بهت بگم، توی تمام زندگی ها این مشکلات کم و بیش وجود داره و یکی دو سال اول زندگی به خاطر تفاوت های زن و مرد کمی نارضایتی ایجاد می شه، مثل کم حرفی مرد و پر حرفی خانم، عاطفی بودن خانم و جدی بودن آقا، سرگرمی های مردونه آقا و سرگرمی های خانم و....
منتظر توضیحات بیشتر در مورد مشکلاتت هستیم، هر چه می خواهد دل تنگت تایپ کن:322:
-
RE: این زندگی داره نفسم رو بند میاره...هیچ وقت دوستم نداشته!
سلام
به کمک بچه ها مشکلت حل میشه
فقط می دونم که تغییر کن و متحول شو و شور رو تو زندگیت بیار واسه زندگیت از دل و جونت وقت بذار
علایق همسرت رو بشناس روشون زوم کن تو خونه مرتب و سرحال و با اشتیاق باش توی این سایت پر از مقاله است از این مطالب کمک بگیر
خوبه که تحمل کردی
ولی سعی کن هر طور شده و با ترفند های زنونه دلیل سردیش رو بفهمی حتما دلیلی داره مطمئن باش
-
RE: این زندگی داره نفسم رو بند میاره...هیچ وقت دوستم نداشته!
سلام رضوان جان
عزیزم از اینکه حرف طلاق رو پیش بکشه نترس و باهاش صحبت کن.البته حواست به زمان و مکان گفتگو باشه که مناسب باشه.
اگه همینطور ادامه بدید بالاخره همون طلاق میاد سراغتون چون الان از لحاظ عاطفی شما جدا هستید.
عزیزم مرد از اینکه ببینه همسرش تکیه میکنه و اون تکیه گاه زنشه احساس قدرت و رضایت میکنه.
اگه فکر میکنی براش مهم نیستی دلیل نمیشه که حالت عکسش رو ابراز نکنی.رفتار تو هم طوری شده که شوهرت فکر میکنه بهش نیازی نداری.وقتی تو ابراز علاقه و محبت نمیکنی و نمیخوای بدونه برات مهمه اون از کجا بدونه تو دل تو آشوبه ؟؟
خواهر خوب با شوهرت حرف بزن تا خیلی چیزها رو متوجه بشی!
روایت هست که(نقل به مضمون) : مرد پشت زبانش پنهان هست و با صحبت کردن شخصیتش مشخص میشه.
این روایتها و احادیث بیخودی نیست عزیز دلم پس با شوهرت صحبت کن.
اون کوتاهی میکنه تو پا پیش بذار و بهش نزدیک شو.هیچوقت هم اشتباه نکنی از اون خانم که قبلا دوست داشته صحبت کنی:305:
اگه میتونی و ممکنه ساعات کاریت رو کم کن و بیشتر تو خونه باش.سعی کن غذایی که دوست داره براش بپزی و لباس رنگی که دوست داره بپوش و خلاصه مدتی باب میل اون رفتار کن حتی اگه یه کم اذیت شدی:46:
مطمئن باش خدا این تلاشت رو برای حفظ زندیگتون میبینه و راهی جلو پات میذاره انشاء الله:323:
-
RE: این زندگی داره نفسم رو بند میاره...هیچ وقت دوستم نداشته!
من فکر می کنم حالا که همسر شما منفعل رفتار میکنه شما هم همین طور هستید؛ پس هیچ فرقی بین شما و همسرتون نیست!
یعنی به قول خودتون اگر همسر شما؛ شما رو دوست نداره و این جوری رفتار میکنه؛ شما هم که همسرت رو دوست داری؛ داری مثل ایشون رفتار می کنی؟!
یعنی عملا عشق و دوست داشتن شما این وسط هیچ کاری از دستش برنمی یاد؛ درسته؟
من فکر می کنم حالا که ایشون از این وضعیت راضیه و شما ناراضی؛ پس باید نارضایتی خودتون رو نشون بدید! نه! منظورم بحث و دعوا و گله نیست!
منظورم علاقه ی شما و تلاشون برای حفظ این زندگیه! یعنی شما باید شروع کنی و تغییرات اساسی رو در محیط خونه نشون بدی؟! ببین اصلا انتظار نداشته باش که همسرت به این زودیها بخواد واکنش نشون بده! فقط کافیه احساس کنه که با شما هم میتونه یه زندگی عاشقانه و خوب و پر از هیجان و احساس رو تجربه کنه!:43:
شما باید درست رفتار کنی و کاری به ایشون در ظاهر رفتارهاشون نداشته باشی! باید برنامه ی مهمونی بذاری؛ برنامه ی تفریحی؛ جشن!
می دونم سخته؛ خیلی هم زیاد؛ اما باید بتونی این شکاف رو یه جوری اگه واقعا دوسش داری از بین ببری! می دونم چقدر سخت و دردناکه که همسر انسان در یه جمع دوستانه بخواد کاملا بی تفاوت برخورد کنه؛ اما فکر می کنم اگه تاپیک چکامه رو بخونی؛ متوجه میشی که یه زن برای نگه داشتن عشقش چقدر تلاش میکنه!
باید شور و هیجان رو به رابطه تون و زندگی تون و چهره تون بیارید!
در ضمن نگفتید از لحاظ رابطه ی جنسی در چه وضعیتی هستید؟
-
RE: این زندگی داره نفسم رو بند میاره...هیچ وقت دوستم نداشته!
نقل قول:
خواهرم میگه بزار بفهمه ناراحتی اما من دلم نمی خواد ...دلم نمی خواد فک کنه خیلی واسم مهمه کاراش وقتی من براش اصلا مهم نیستم...خودمم نمی دونم دارم چی کار می کنم والا...
سلام
دو سال هست كه اينطور گذشته و البته ناگفته نماند كه خيلي هم تجربه ها كسب كرديد .
نكاتي كه به ذهن كوچك اين حقير رسيد اينا بود : لازم به يادآوري هست كه شما از بين تمام گفته ها خوب ها رو سوا كنيد .
1 : شغل و تدريس شما مبحث يا رقيبي بوده تا جاي همديگه رو در صورت نبود پر كنيد . يعني اينطور از توجه شما به شغل و درستون بر مياد كه هر دو بجز خودتون با دو نفر يكي همسر و ديگري درس و كارتون زندگي ميكنيد . يا دست كم از شغلتون به عنوان پوشاننده عيوب زندگيتون استفاده مي كنيد .
2: وقتي شما به زمان گذشته برميگرديد براي خودتون انواع دليل ها رو مطرح ميكنيد به شرح ذيل :
نقل قول:
من یه خواهر بزرگتر از خودم دارم که یک سال قبل از من با برادر شوهرم ازدواج کرد واین باعث آشنایی من و اون شد.یعنی اینکه مامانش ازم واسش خواستگاری کرد فکر می کرد چون هردومون پزشکیم ازدواج موفقی خواهیم داشت
از زبون برادر شوهرم شنیدم که همسرم با یه خانومی دوست بوده که ظاهرا هیچ کس با ازدواجشون موافق نبوده و مادر شوهرم واسه اینکه فکر اون دخترو از سرش بندازه بیرون ازمن خواستگاری می کنه.اینم بگم که اون خانومه با شوهرم به هم زده بوده و نامزد هم کرده بوده
منم به خاطر زندگی خواهرم قبول کردم یعنی یه جورایی خودمم ازش خوشم میومد اما بیشترش ازاین می ترسیدم که با نه گفتن من زندگی خواهرم هم خراب شه
ميبينيد كه در نكته دو چقدر دليل درست ميكني تا توجيه كني چرا ازدواج كردي با همچين مردي ؟
در واقع شما با اين بحث ها چند تا موضوع رو به من شنونده مي رسونيد :
1 : ميخواهيد بگوييد كه همچين هم راقب و علاقه مند به اين زندگي نبوديد .
2: مي خواهيد بگوييد كه فدا كاري كرده ايد و بخاطر خواهر محترمتان و زندگي اش همسر اين مرد شده ايد تا او زندگي سالمي داشته باشد .
3: مي خواهيد بگوييد كه اين اقا از عشق آن خانم (چه باشد چه نباشد ) افسرده بوده و برايش فرقي نميكرده ازدواج كند . يعني كاملا افسردگي در زندگي اش مشخص بوده ( معمولا بايد نمايان باشه يه نفر بخاطر عشقش با همه قطع رابطه هست )
4 : مي خواهيد بگوييد كه ازش خوشم آمد اما يه جورايي خجالت ميكشيد يعني با اين حس و حال تقريبا نا آشنا هستيد و در درون خودتون اين احساسات رو بسته بندي نگه داشته ايد .
خب اگر به همين دو نكته بسنده كنيم و نتيجه اش را كه حس و حال امروز شماست را ببينيم خواهيم فهميد كه شما راضي نيستيد . هم شما و هم همسرتان .
سئوال اساسي ديگري كه ميتوان پرسيد اينه كه مثلا چرا شما هديه رو نبرديد بديد بهش و گذاشتين توي اتاق خوابش بره ببينه ؟
جوابش رو هم ميشه اينطور داد كه : شما قدم به قدم با رفتارهاي غلط ايشون ، پاسخ هاي غلط داده ايد و البته ميتواند برعكس هم باشد يعني ايشون با رفتارهاي غلط شما ، پاسخ هاي غلط داده اند .
به اين قسمت دقت كنيد :
نقل قول:
اگه موقعیتی هم پیش بیاد که بایستی حتما بریم من سعی می کنم توی جمع اصلا دوروبرش نباشم و برخوردی باهم نداشته باشیم
اصلا روز تولدمو گمون نکنم یادش باشه و بدونه کی هست اما من هربار واسش کادو می خرم و میزارم توی اتاقش البته دی ماه پارسال نمی خواستم براش بخرم اما حس کردم اگه نخرم فک می کنه از اینکه واسه تولدم چیزی نخریده ناراحتم
خواهرم میگه بزار بفهمه ناراحتی اما من دلم نمی خواد ...دلم نمی خواد فک کنه خیلی واسم مهمه کاراش وقتی من براش اصلا مهم نیستم...خودمم نمی دونم دارم چی کار می کنم والا...
چرا توي جمع دو رو برش نيستي ؟ همه بايد بفهمن كه شما با هم سرد هستيد ؟ يا از جايي مطرح شده ؟
چرا از طرف شوهرت حرف ميزني و براي خودت تعريف ميكني كه تولدت يادش نيست ؟اگر نميدهد دليل نمي شود !
اگر دو سال هست ازدواج كرده ايد دوبار تولد داشته پس با كلمه هر بار اون رو براي خودت بزرگ نكن تا توقع اي كه داري نرمال و قابل هضم باشه براي خودت .
خواهر گرامي هر گاه از چيزي ناراحت هستي با ادب و متانت حتما مطرحش كن چرا كه اگر مطرح نكني اينطوري ميمونه ميمونه و بزرگ و بزرگ تر ميشه و همانند يك دانه كه در خاك كاشته ميشه رشد ميكنه و باعث اذيت شدن خودت مي شود .
خواهرتون ميگه بذار بفهمه ناراحتي اما مي گي نميخوام ، خواهر من ، شما همسر ايشون هستي چرا نبايد بگي وقتي ميتوني بگي ؟ بذار بفهمه . انقدر احساسات خودت و همسرت رو سركوب نكن و بذار مطرح بشه و ياد بگير چگونه در راهي بري كه تو خوبي كني و بقيه بدي كنند و بتوني با اخلاق پسنديده و خوب ديگران را به سمت خودت جذب كني .
اتفاقا تو براي شوهرت مهمي و او هر لحظه منتظر ديدن نرمي و لطافت از طرف توست .
در مجموع : اگر شما بتوانيد لطافت و ظرافت زنانه خود را به نمايش در اوريد حتما همسر شما هم گام به گام با شما پيش خواهد آمد همانطور كه تا به امروز در امر سرد بودن گام به گام با همديگه پيش رفتيد .
بيشتر مطالعه كن و بيشتر ياد بگير . با ويژگي هاي درونت بيشتر آشنا بشو . استعدادهاي خودت رو بيشتر لمس كن .
همزمان به شناخت شوهرت بپرداز و از منيت خارج شو . با فرض اينكه خنده شوهرت خنده تو هست كاملا بر امواج زندگي ات سوار شو و سعي كن زندگي را با مديريتي زنانه و شايسته هدايت كني .
فكر ميكنم زياد سخت نباشه چون هر دوي شما آگاه هستيد . در انتها اگر مسيري كه رفتي مشكلاتي جديد تر داشت لحظه به لحظه در كنارت هستيم .
موفق و پيروز باشيد .
ياعلي
-
RE: این زندگی داره نفسم رو بند میاره...هیچ وقت دوستم نداشته!
سلام
ممنونم از همه
تا اونجا که بشه به سئوالا جواب میدم
۱:من قضیه ی اون خانوم رو اتفاقی از خواهرم شنیدم خواهرم هم از برادر شوهرم شنیده بود و اینکه نمی خواستن من این رو بدونم و اتفاقی از دهنش دررفت هرچی از خواهرم خواستم بیشتر راجع به اون زن توضیح بده می گفت که چیزی نمی دونه
۲:درحال حاضر فکر نمی کنم شوهرم با خانوم دیگه ای در ارتباط باشه یکی از دوستام توی همون بیمارستان که شوهرم هست کار می کنه و میگه توی اونجا که با هیچ دختری نیست خارج از بیمارستان رو نمی دونم
۳:رابطه ی جنسی که تقریبا میشه گفت نداریم من اصلا سرد نیستم خیلی مواقع دلم می خواد اما وقتی اون پیش قدم نمیشه همش که نمیشه من برم جلو.اینم نیست که قبلش معاشقه داشته باشیم و من نمی خوام اینطور باشه چون حس بدی بهم میده
۴:با من حرف نمی زنه اما توی جمع اصلا این طور نیست دوست و رفیق هم زیاد داره
من حس می کنم رابطه ش با اون خانوم خیلی جدی بوده...سایه ی اون زنو توی زندگیم حس می کنم
جدا نمی خوام توی این زندگی ببازم.می خوام به دستش بیارم سعی می کنم به حرفاتون عمل کنم من خیلی مغرورم و این همیشه باعث زیانم بوده سعی می کنم کمی کوتاه بیام ببینم چی میشه
می خوام یه شام حسابی بپزممممممم واسش!
-
RE: این زندگی داره نفسم رو بند میاره...هیچ وقت دوستم نداشته!
فقط مراقب باش با يه شام نميتوني يه قله رو فتح كني
پس انتظار خودت رو در اندازه واقعي اجازه بده رشد كنه نه بيشتر و نه كمتر
يه پروژه 10 روزه يا حتي يك ماهه رو امتحان كن اينطوري يواش يواش ميري جلو و زندگي ات رو به راحتي ميتوني كنترل كني
غرور رو هم ببوس بذار كنار . ديگه دوره زمونه غرور گذشته . الان عزت نفس ميسازن براي طرفين با اخلاق و منش خوب
-
RE: این زندگی داره نفسم رو بند میاره...هیچ وقت دوستم نداشته!
داشتم میزو می چیدم که اومد توی آشپزخونه...وقتی غذا و اون همه مخلفاتو دید گفت مهمون داریم جواب دادم نه بعدم گفت:بیکاریا!
می خواستم خفه ش کنم اون همه زحمت کشیده بودم گفتم:مگه تو نمی خوری؟این همه زحمت کشیدم اونم خیلی راحت گفت نه بعدشم رفت تو اتاقشو درم بست لب به غذایی که درست کرده بودمم نزد...الانم داره سریال لاست رو نگاه می کنه توی اتاقش منم توی هال دارم حرص می خورم...می دونم که هیچ علاقه ای بهم نداره...کاش طرز نگاهشو می دیدین اون لحظه...پراز تمسخر بود...
-
RE: این زندگی داره نفسم رو بند میاره...هیچ وقت دوستم نداشته!
عزیزم الان غذا رو ببر تو اتاقش و بگو بدون تو غذا از گلوم پایین نمی ره . در ضمن می خواستم سورپرایزت کنم. حالام اومدم با هم دیگه هم سریال ببینیم و هم غذا بخوریم. ( همه اینها رو با خنده و بشاشیت بگو).
اگرم نخورد به زور و با شیطنت بذار تو دهنش.
باید کم کم خودتو تو دلش جا کنی. کدوم مردیه که یک زن شیطون و بازیگوشو ( و البته یک غذای خوشمزه رو ) با یک دنیا عوض کنه. فقط صبر داشته باش و زود از کوره در نرو.
حالا حالا ها کار داری.
راستی اگر بازم غذا نخورد باز بشین همون اتاق و باهاش فیلم ببین. قهر نکنی بیای بیرون.
-
RE: این زندگی داره نفسم رو بند میاره...هیچ وقت دوستم نداشته!
موافقم
بدون کوچکترین ابراز ناراحتی برو باهاش فیلم ببین
اصلا نذار بفهمه ناراحتی
-
RE: این زندگی داره نفسم رو بند میاره...هیچ وقت دوستم نداشته!
وای...من چه طور این کارو انجام بدم؟تو این دو سال از این برنامه ها نداشتیم الان میگه یه دفعه ای چی شده؟
آخه می دونید یک باری اون اوایل ازدواجمون واسش از این کارا کردم انقدر برخوردش بد بود که توبه کردم...سعیمو می کنم خیلی سخته..خیلی
اگه گفت برو بیرون چی؟اونوقت خیلی خودمو خار می کنم اگه نرم بیرون
-
RE: این زندگی داره نفسم رو بند میاره...هیچ وقت دوستم نداشته!
این اگر اگر ها رو بریز دور. تا کی می خوای به خاطر ترس از این اگر ها دست رو دست بذاری؟
هاگر گفت برو بیرون هم اصلا خار نشدی. چون در راهی قدم گذاشتی که شاید زیاد از این نه ها بشنوی. ولی باید صبور باشی و مقل مادری که وقتی بچش سرش داد می زنه اونو می بخشه و از کم مهارتی بچش می دونه شما هم همینطور. ناراحت نشو و باز دفعه بعد از یک راه دیگه وارد شو. باید اینقدر راههای مختلف رو امتجان کنی و در اونها استمرار داشته باشی تا راه درست رو پیدا کنی.
یک یا علی بگو و بلند شو. فقط شاد باش.
-
RE: این زندگی داره نفسم رو بند میاره...هیچ وقت دوستم نداشته!
برو جلو عزیزم ما هم برات دعا می کنیم:323:
مارو بی خبر نذار
برو جلو عزیزم ما هم برات دعا می کنیم:323:
مارو بی خبر نذار
-
RE: این زندگی داره نفسم رو بند میاره...هیچ وقت دوستم نداشته!
سلام
مطمئن هستید همه چیزهای لازم رو به ما گفته اید؟
خیلی عجیبه که شما دو نفر عین دو غریبه با هم زندگی می کنید، آیا اختلافی یا مشکل بزرگی وجود داره
؟
-
RE: این زندگی داره نفسم رو بند میاره...هیچ وقت دوستم نداشته!
در اتاقش باز بود همون دم در بهش گفتم غذاتو بیارم یا میای سر میز؟
همونجور که سریالو نگاه می کرد گفت:یه بار جوابتو دادم.منم بش گفتم یه عالمه غذا درس کردم این طوری باید بریزمش دور.تا اینو گفتم عصبانی شدوگفت که منو با سطل زباله اشتباه گرفتی خانوم!برو بیرون درم ببند
میگه خانوم؟!!می بینین تورو خدا؟
آمپرم زد بالا خواستم بیام بیرون گفت درم ببند منم درو کوبوندم...از داد زدناش متنفرم.الانم گرفته خوابیده
-
RE: این زندگی داره نفسم رو بند میاره...هیچ وقت دوستم نداشته!
سلام،
من تجربه ام کمتر از اونه که بتوانم کمک بزرگی به شما بکنم.
البته مطمئنم که در این تالار کسان زیادی هستند که می توانند به شما کمک کنند.
امیدوارم کارشناسان هم به موقع برای شما بنویسند.
آقای m25teh هم راهنمایی های خوبی می کنند.
با این حال می خواستم بپرسم قصد این رو ندارید که حضوری به مشاور مراجعه کنید؟
یک مشاور خوب خیلی کمک بزرگی می تونه به شما بکنه.
البته شکی در این نیست که شوهر شما جواب این زحمت شما رو با بدرفتاری داد.
ولی خب اگر هدف بهبود این روابط است، باید شما در این راه سختی هایی رو هم تحمل کنید.
فکر می کنم دیدن این بدرفتاری ها از همین سختی ها باشه.
ولی شما باید بدی رو با خوبی پاسخ بدهید.
چون هدف شما ساختن است، نه خراب کردن.
حقیقتش من نمی دونم شما با چه لحنی از او پرسیدی "غذاتو بیارم یا میای سر میز".
و یا اینکه اصلاً گفتن "این رو باید بریزم سطل آشغال" درست بود یا نه.
البته می دونم شما اون لحظه ناراحت شده بودی و از روی ناراحتی گفتی.
ولی شاید لازم باشه کمی بیشتر از لطافت زنانگی تون استفاده کنید.
شاید وقتی اومد در آشپزخانه و پرسید مهمون داریم، اگر شما با یک جمله محبت آمیز می گفتید این کارها رو برای تو کردم تا در کنار هم غذا بخوریم، یا یک جمله زیبا که خودتون بلدید، شاید اون وقت جواب او هم متفاوت می بود.
بالاخره فکر می کنم باید اول دل او رو نرم کنید، باید محبتش رو برگردونید به سمت خودتون.
و بعد هر وقت احساس کردید موقعیتش هست، سر صحبت رو باز کنید و راجع به بهبود روابطتون صحبت کنید.
همونطور که گفتم من تجربه زیادی ندارم. فقط خواستم همدلی کرده باشم.
امیدوارم دوستان با تجربه به شما کمک کنند.
موفق باشید.
-
RE: این زندگی داره نفسم رو بند میاره...هیچ وقت دوستم نداشته!
رفتار پس از ازدواج
اکثرشکلات رفتاري زن و شوهر از زماني آغاز مي شود که به هم عادت مي کنند نکته قابل توجه در اين مسئله آن است که اکثرا افراد فکر مي کنند بايد عادت کرد در حالي که برعکس عادت در هر زمينه اي انسان را نسبت به آن مسئله بي تفاوت خواهد کرد
ايجاد تنوع در زندگي حتي اندک مي تواند از بروز عادت و نهايتا بي تفاوتي طرفين نسبت به يکديگر و زندگي جلوگيري نمايد
زن از مرد خود مردانگي مي خواهد و مرد از زن خود آرامش رواني و اينها ايجاد نمي شود مگر در سايه تفاهم و تبادل فکري آن گونه که زن هيچ گاه حس مردانگي همسر خود را خدشه دار ننمايد و مرد هيچ گاه در پي آزار رواني زن نباشد
از آنجا که معمولا انگيزه زنان به خاطر احساس مادرانه و روحيه حساس زنانه بيش از مردان براي زندگيست الهامات آنان نير بهتر و دقيقتر از الهاماتي است که به مردان مي شوداز اينرو يک زن معمولا نتايج عمل مرد خود راپيش بيني مي نمايد و اگر مرد توجهي به اين پيش بيني ننمود و به کار خود ادامه داد کافي است در آن کار شکست بخورد حال نوبت زن است که با سرکوفتهاي خود مرد را تحقير کند . با کمي دقت متوجه مي شويم که هر دو اشتباه کرده اند آيا بهتر نيست مرد نظرات همسر خود را در زندگي لحاظ کند ؟ودرغيراينصورت آيا بهتر نيست زن با گذشت خود و باايجاد اعتماد به نفس درمرد به او سرکوفت نزده و موجبات لجبازي وي را فراهم نياورد؟
بزرگتزين مشکل ما در روابط زناشوئي آنست که به دنبال مقصر هستيم نه به دنبال راه کار مناسب
آنچه باعث بروز اختلاف مي شود جزييات است نه کليات. کليات را همگان مي دانند اين جزييات است که به آن توجهي نمي کنيم.
زندگي زيباست اگرراه برخورد با نا ملايمتها را بدانيم
از ديد بعضي مردها مردانگي در محدود کردن غير منطقي ،غير اصولي و نابجاي زنهاست آن گونه که زن حق هيچگونه اظهار نظر و تصميم گيري ندارد حال آنکه مردانگي از ديد زنان ما و منطبق با معيارهاي اصولي عبارت است از اينکه زن در تمام زمينهاي زندگي احساس امنيت رواني نمايد.چقدر تفاوت است بين اين دو طرز تفکر. البته ناگفته نماندکه بعضي از زنان ما به دليل همين محدوديت ها و طرز تفکر ها چنانچه در موقعيت آزادتري نسبت به ساير زنها قرار گيرند پا را فراتر مي گذارند
اگر توقع داريم همسر مان به خانواده ما احترام گذارد ميبايست براي خانواده وي نهايت احترام را قائل باشيم
هيچگاه همسر خود را با ديگران مقايسه ننمايم
عدم خلف وعده با همسر خود باعث مي شود تا وي نسبت به حضور ما بي تفاوت نگردد
آسيب شناسي قهر
يکي از مسائل مخرب در روابط زنا شوئي قهر کردن است هر چقدر زمان قهر طولاني تر باشد زن و شوهر از هم دورتر مي شوند چرا که انسان هنگامي که با ديگري قهر است از لحاظ رواني در محيطي بسيار مسموم و منفي قرار گرفته و به هيچ چيز فکر نمي کند مگر نکات منفي و ضعف طرف مقابل خود اگر با همسر خود قهر مي کنيد سعي کنيد بيش از يکي دو ساعت به طول نينجامد و اگر همسر شما حرکتي جهت عذر خواهي يا آشتي از خود نشان داد فورابپذ يريد چون امکان دارد ديگر تکرار نشود
-
RE: این زندگی داره نفسم رو بند میاره...هیچ وقت دوستم نداشته!
رضوان عزیز؛ اگر شما واقعا می خوای زندگیت رو نجات بدی و همسرت رو دوست داری؛ اصلا نیازی نیست به اینکه احساس کنی داری غرورت رو می شکونی! ایشون همسر شماست و شما به عنوان یک زنی که همسرش رو دوست داره؛ نیازه که یکسری از مهارت ها رو یاد بگیری و زمان تایین کنی و بهشون فکر کنی و عملی کنی!
مطمئن باش با این کارهای شما هیچ اتفاقی نمی افته؛ (منظورم از این جهته که فکر کنی چیزی ازت کم میشه؛ شما فقط دوست داشتن و عشقت رو ثابت می کنی، باقیش دیگه دست خداست و این که کمکت کنه در این راه ثابت قدم باشی و ان شاءا... به نتایج خوبی هم برسی!)
فوق فوقش بعد از کلی تلاش و پیگیری و آگاهی و به کار بستن مهارت های درست از طرف شما؛ می دونی آخرش چیه؟ اینکه می فهمی تلاشت رو کردی و همین طور میزان محبت همسرت و البته تکلیفت با خودت و زندگیت مشخص میشه؛ مگه قراره اتفاق خاص دیگه ای بیافته!
تا کی شما می خوای صبر کنی و همین جور نظاره گر باشی که همسرت میخواد چیکار کنه و چه رفتاری داشته باشه که بعدش شما عکس العمل نشون بدی؟
تا کی می خوای نقش یه همسر سرد و بی عاطفه رو بازی کنی که رفتاری متقابل همسرش و عین ایشون رو داره و از درون احساس نارضایتی و بدی داشته باشی؟
زندگی یه رابطه ی دو طرفه ست! ایشون تلاشی نمیکنه خوب شما شروع کن! حتما اگر بخوای می تونی!
هیچ چیزی به اندازه ی محبت و شوق و ظرافت های زنانه ی یه زن؛ نمی تونه به زندگی شور بده!:43:
-
RE: این زندگی داره نفسم رو بند میاره...هیچ وقت دوستم نداشته!
ازش در مورد اون خانوم بپرسم؟؟
-
RE: این زندگی داره نفسم رو بند میاره...هیچ وقت دوستم نداشته!
من از تجربیاتم می گم گفتن شما باعث میشه که فقط اونو حساس کنید و یاد اونو براش زنده کنید شما فقط باید غیر مستقیم مطمئن باشید که دیگه با اون خانم یا کس دیگه ای ارتباط نداره همین کافیه رو افکارش حساس نشین
باید سعی کنید شاداب و سرزنده باشید همین که تو تحصیلتون موفقید خیلی خوبه سعی کنید به ظاهر خودتون و زندگیتون برسید و در عین حال وقتی رو برای خودتون و رسیدگی به وضعیت جسمی و روحی خودتون اختصاص بدین
در عین حال سعی کنید اون با همه وجودش شور و شوق و کشش شما نسبت به خودشو حس کنه مطمئن باشید که جذبتون میشه بلاخره اون شما رودوست داشته که باشما ازدواج کرده و گرنه هیچ کس و هیچ چیز نمیتونه یه مردی رو وادار کنه با کسی که دوست نداره ازدواج کنه
غرورم خوبه و یه جاهایی لازمه :163:
ولی بداخلاقی بده بد اخلاقی نکن اگر ناراحت میشی سعی کن لجبازی و بداخلاقی نکنی که این رفتارا خیلی طرف مقابل رو سرد می کنه
شاداب باش و به جسمت و ظاهرت برس و با شور و شوق زندگی کن مطمئن باش اونم به طرفت میاد:227::46:
-
RE: این زندگی داره نفسم رو بند میاره...هیچ وقت دوستم نداشته!
از خدا هم کمک بخواه خودش بهت کمک می کنه و به قول مامانا مهرتونو به دل هم می ندازه:310:
-
RE: این زندگی داره نفسم رو بند میاره...هیچ وقت دوستم نداشته!
نقل قول:
نوشته اصلی توسط rezvan
در اتاقش باز بود همون دم در بهش گفتم غذاتو بیارم یا میای سر میز؟همونجور که سریالو نگاه می کرد گفت:یه بار جوابتو دادم.منم بش گفتم یه عالمه غذا درس کردم این طوری باید بریزمش دور.تا اینو گفتم عصبانی شدوگفت که منو با سطل زباله اشتباه گرفتی خانوم!برو بیرون درم ببند
میگه خانوم؟!!می بینین تورو خدا؟
آمپرم زد بالا خواستم بیام بیرون گفت درم ببند منم درو کوبوندم...از داد زدناش متنفرم.الانم گرفته خوابیده
می دونم که ناراحت بودی اما
عزیزم شما فکر می کنی اینجوری مشکلت حل می شه؟
اینجور که شما عمل کردی به نظرتون بویی از محبت و دل نرم کردن توی رفتار و گفتارتون مشاهده می شه؟ خودتون بگید.
شما با غرور و دلی پر از کینه رفتید جلو برای همین غرورتون شکسته شد اما اگر با محبت و برای نرم کردن دل شوهرتون رفته بودید جلو،و نتیجه احتمالا این نبود.
به هر حال این گذشت ولی اول با خودتون رو راست باشید. ایا می خواهید دل شوهرتون نرم بشه و بتونید لحظه های شادی رو با هم در زندگی تجربه کنید؟
-
RE: این زندگی داره نفسم رو بند میاره...هیچ وقت دوستم نداشته!
سلام
من خودم یه جورایی هایپراکتیو هستم و خیلی شیطونی می کنم اما در مقابل این سنگ سرد نمی تونم
امروز صبح بعد مدتها میز صبحونه ی مفصلی چیدم اما اون همونطور سرپا مثل همیشه یه لیوان شیر سرد خورد بهش گفتم:صبحونه حاضر کردم (دکتر)!! گفت دیرمه...در صورتی که اصلا دیرش نبود و بعدشم نیم ساعت همینطور تو خونه دور خودش چرخید:302:
ظهر رفتم فیس بوک تا یه سری ب صفحه م بزنم رفتم توی صفحه ی یکی از دوستاش که رو والش یه چیزی بنویسم همینجوری رفتم توی آلبومش...عکس اون دخترو دیدیم...توی یه مهمونی دسته جمعی...اعصابم به هم ریخته...ازلحاظ ظاهری هیچی ازش کم نداشتم(اعتمادبه نفس)چرا اونو به من ترجیح داده بود :302:
چشمام از گریه می سوزه...
شنبه جشن سالگرد یکی از دوستامه...مهمونیشون خیلی خودمونیه ومن باید حتما برم...با سنگ سرد هم باید برم..هنوز بهش نگفتم دنبال راه فرارم که نرم...با بی محلیاش پیش دوستام چی کار کنم...
می خوام دیگه کم کم باهاش حرف بزنم...این طوری فایده نداره و چیزی درست نمیشه با سکوت من....حتی اگه شده بهش می گم عاشقشم...باید تکلیفم روشن بشه...باید بفهمم می خواد تا کجا این طوری پیش بره
-
RE: این زندگی داره نفسم رو بند میاره...هیچ وقت دوستم نداشته!
تصميمت خيلي خوبه
فقط حواست باشه كه احساس اينكه بش نياز داري بش دست نده چون كارا خرابتر ميشه
اصلا اصلا نگو چرا فلان و بهمان
اعتراض نكن
بي دريغ محبت كن
بعدد يه مدت ان شالله اونم نرم ميشه
-
RE: این زندگی داره نفسم رو بند میاره...هیچ وقت دوستم نداشته!
سلام
۱:من خودم هایپراکتیو هستم و خیلی هم شیطونی می کنم اما در مقابل این سنگ سرد نمی تونم!
۲:امروز صبح بعد مدتها واسه صبحونه میز چیدم اما اون مثل همیشه سرپا یه لیوان شیرسرد خورد بهشم گفتم:بیا صبحونه حاضر کردم اما گفت دیرم میشه!!!!در صورتی که اصلا دیرش نبود ونیم ساعت همین جوری توی خونه می چرخید
۳:ظهر رفتم فیس بوک به صفحه ی خودم سر بزنم که همین جوری اتفاقی رفتم توی صفحه ی یکی از دوستاش و توی آلبومش عکس اون خانومو توی یکی از مهمونی هاشون دیدم تاریخش چندماه قبل ازدواجمون بود...ازوقتی دیدمش اعصابم خورده..چشمام از گریه می سوزه...ازنظر قیافه که من نسبت به اون هیچی کم نداشتم(نارسیستم؟!)...چرا اونو به من ترجیح داده...چرا
۴:شنبه جشن سالگرد یکی از دوستامه دعوتم واصلا نمی تونم نرم...با این وضع اصلا روم نمیشه...آخه توی این مهمونی بایدم هی بغل دست شوهرم باشم ورفتاراش...با کم محلیاش پیش دوستام چیکار کنم.....وحشتناکه...هنوز بهش نگفتم شنبه مهمونیه....دنبال یه راه فرارم!
می خوام کم کم باهاش صحبت کنم...راستش با این وضع چیزی درست نمیشه باید تکلیفم روشن شه...حتی اگه شده بهش میگم چه قد دوسش دارم...
-
RE: این زندگی داره نفسم رو بند میاره...هیچ وقت دوستم نداشته!
عزیزم ضرر رو از هر جا بگیری منفعته
چرا خودتو اسیر کسی کردی که ارزشهاتو نادیده میگیره؟خودتو تصور کن که چقدر توی یه زندگی عاطفی
ضربه خوردی
میتونی تکلیف خودتو مشخص کنی ؟این کار رو بکن چون هر چقدر جلوتر بری جز یه اعصاب ناراحت ویه احساس سرکوب شده ویه جسم فرسوده چیزی برات نمیمونه
(یادت نره خدا از رگ گردن نزدیکتتره)
به خدا توکل کن وبا ارامش تکلیفتو روشن کن
من در زمینه روانشناسی و مشاوره تخصصی ندارم و صحبتهایم بر پایه نظرهای شخصیم هستند.
-
RE: این زندگی داره نفسم رو بند میاره...هیچ وقت دوستم نداشته!
رضوان عزیزم، شما کافیه خودت باشی! می فهمی چی میگم!
خودت باش! این پوسته ی غرور رو که روی عشقت و احساست کشیدی رو بریز دور!
با همسرت و با خودت رو راست باش! با ایشون با لحنی که همیشه دوست داشتی؛ با کسی که عاشقش هستی صحبت کنی؛ صحبت کن! باید لحن و تن کلماتت تغییر کنه!
همه ی زندگی ظاهر نیست؛ شما باید روح بدی به کلماتت! به میز غذاخوریت باید روح و انرژِی بدی! باید عشق بدی!
ببین این جمله یادته: هر سخن از دل برآید/ لاجرم بر دل نشیند (فکر کنم همین بود؛ حالا! مهم اصل مطلبه)
شما خوبی؟ خوشگلی؟ مهربونی؟ اما هیچ کدوم از اینها رو رو نمی کنی؟ اما هیچ احساسی رو بروز نمی دی!
روی صورتت! روی حرکات بدنت! روی دستات! روی کلماتت! هیچ کدومش معنی عشق رو نمیده و هیچ مردی نیست که از ابهامات و ایهام ها متوجه عشق بشه!
با مردها باید مستقیم صحبت کرد و منظورت رو هم مستقیم گفت. حالا! اگه الان آمادگیش رو نداری که با همسرت صحبت کنی؛ لااقل عشقت رو به روح و روان خونه ات بیار!:43:
-
RE: این زندگی داره نفسم رو بند میاره...هیچ وقت دوستم نداشته!
سلام
من واقعا متاسفم که دو نفر انسان تحصیل کرده به خاطر دیگران زندگی خودشونو فدا میکنن کجان اونایی که شما به خاطرشون این بلا را سر خودتون آوردید؟ آخه این هم شد دلیل ازدواج؟؟؟؟؟؟؟؟/
حالا که گذشت به هر حال الان دوباره اشتباه نکن واقعا دوسش داری یا بازم به خاطر دیگران از طلاق میترسی ببین خانم تو زندگی خودتو خراب کردی بسه حق نداری زندگی یکی دیگه را جهنم کنی (بچه) با این دیدگاه؟
حالا اگه نه واقعا دوسش داری بسم الله باید شروع کنی باید بهش بفهمونی از اونی که عاشقش بوده براش کمتر نمیزاری مثلا کادو تولد میفرمایی گذاشتی تو اتاقش
آخه اینم شد کار خب نمیگرفتی که بهتر بود
حس میکنم اصلا براش اثباب شاد بودن تو خونه را فراهم نمیکنی چرا ما همش میترسیم که مردا بدونن دوسشون داریم؟ نترس همین که 2 سال با این اخلاقا باهاش ساختی مطمئن باش میدونه وابسته شدی پس بیخود خودتو نکش عقب بدتر نکن این زندگی را
برو پیشش بهش محبت کن اصلا بزار هر جا میره بگه من اونو نمیخوام اما اون دس بردارم نیست اگه واقعا میخوایش این حرفا و تفکرات نباید برات مهم باشه اینقد برو سمتش تا کم بیاره نه اینکه دوری کنی نکنه یه وقت بفهمه دوسش داری :163:
سلام
من واقعا متاسفم که دو نفر انسان تحصیل کرده به خاطر دیگران زندگی خودشونو فدا میکنن کجان اونایی که شما به خاطرشون این بلا را سر خودتون آوردید؟ آخه این هم شد دلیل ازدواج؟؟؟؟؟؟؟؟/
حالا که گذشت به هر حال الان دوباره اشتباه نکن واقعا دوسش داری یا بازم به خاطر دیگران از طلاق میترسی ببین خانم تو زندگی خودتو خراب کردی بسه حق نداری زندگی یکی دیگه را جهنم کنی (بچه) با این دیدگاه؟
حالا اگه نه واقعا دوسش داری بسم الله باید شروع کنی باید بهش بفهمونی از اونی که عاشقش بوده براش کمتر نمیزاری مثلا کادو تولد میفرمایی گذاشتی تو اتاقش
آخه اینم شد کار خب نمیگرفتی که بهتر بود
حس میکنم اصلا براش اثباب شاد بودن تو خونه را فراهم نمیکنی چرا ما همش میترسیم که مردا بدونن دوسشون داریم؟ نترس همین که 2 سال با این اخلاقا باهاش ساختی مطمئن باش میدونه وابسته شدی پس بیخود خودتو نکش عقب بدتر نکن این زندگی را
برو پیشش بهش محبت کن اصلا بزار هر جا میره بگه من اونو نمیخوام اما اون دس بردارم نیست اگه واقعا میخوایش این حرفا و تفکرات نباید برات مهم باشه اینقد برو سمتش تا کم بیاره نه اینکه دوری کنی نکنه یه وقت بفهمه دوسش داری :163:
غذا لباس مو آرایش دایم تکرار کردن دوست دارم بغل کردنش وقتی از سر کار میاد جلو دیگران بهش محبت کردن اینا چیزاییه که کمکت میکنه زودتر به نتیجه برسی ضمنا حداقل تا مدتی پیش خودت بدون که از هیچ کدوم جواب نمیگیری پسس زود ناامید نشی
-
RE: این زندگی داره نفسم رو بند میاره...هیچ وقت دوستم نداشته!
رضوان خانوم سلام.
شما به علت ايجاد اين رابطه مريض اشاره نكرديد! چي شد كه به اين صورت دراومد؟
به نظرم به گذشته برگرد و اتفاقاتي كه منجر به ايجاد وضعيت فعلي شده رو بررسي كن.
البته اين مثل يه پروژه مي مونه...... يعني زمان بره.
هر روز زماني كه از نظر عاطفي متاثر نيستي و در وضعيت روحي متعادل هستي به گذشته برگرد و چيزهايي رو كه يادت مياد بنويس.
...
...
...
به چيزهايي كه همسرت خوشش مي اومد و رعايت كردي .. به چيزهايي كه همسرت خوشش مي اومدو رعايت نكردي...
به همشون خوب فكر كن.
-
RE: این زندگی داره نفسم رو بند میاره...هیچ وقت دوستم نداشته!
رضوان خانوم چيكار ميكني؟؟؟
-
RE: این زندگی داره نفسم رو بند میاره...هیچ وقت دوستم نداشته!
سلام دوست عزیزم
به نظرم خیلی کار بدی می کنی که شوهرت رو در نادانی می گذاری. چون اون از سکوت تو احساس می کنه که حتما راضی هستی خصوصا که خانمها نارضایتی را سریع بروز می دهند. با محبت و زیرکی زنانه نارضایتی ات را نشان بده. غر نزن و از نامزد قبلیش هم چیزی نگو نگذار حسادت را در تو بخواند. سعی کن همیشه شیک پوش و در تمام جمع ها عالی ظاهر شوی واقعا مثل یک خانم دکتر باش و سرت را بالا بگیر. شایدم نسبت به تو علاقه زیادی داره اما منتظره همیشه تو پا پیش بگذاری. شاید اون هم همین فکرها را در مورد تو داره.