-
+نمیتونم درک کنم چطوری تونست
سلام
من 24 سالمه یک ساله پیش با یه پسر 23 ساله به اسم علی از طریق چت آشنا شدم اول فقط دوستی بود بعد از 6 ماه من خواستم ازش جدا بشم چون میدونستم رابطه دوستی آخر عاقبت نداره ولی از یک طرفم بهش علاقه مند شده بودم .موضوع جدایی رو که مطرح کردم ازم خواست باهاش ازدواج کنم منم قبول کردم بعد تصمیم گرفتیم تا درسش تموم نشده این موضوع را با مامانش مطرح نکنه ، تا درسش تموم شد من پدرم فوت کرد بنابر این چند ماه دیگم با هم رابطه (سالم) داشتیم ،2 ماه از فوت پدرم گذشت و از لحاظ روحی به شدت داغون بودم تنها کسی که بهم روحیه می داد علی بود اینقدر بهم ابراز علاقه می کرد و برام کادو می خرید که من باورم شده بود واقعا دوستم داره و یه لحظم نمیتونه ازم دور بمونه تمام زندگیم شده بود قرار شد موضوع را به مامانش بگه منم به مامانم گفتم و منتظر بودیم که مامانشو راضی بکنه و بیاد خواستگاری یه روز بهم زنگ زد و گفت میخوام ببینمت رفتیم یه کافی شاپ نشست بعد از یه کم مقدمه چینی گفت آدم به خاطر از دست ندادن بعضی چیزها باید بعضی چیزهای دیگرو از دست بده من به مامانم گفتم مامانم اجازه نداد باهات ازدواج کنم بهم گفته تو هنوز بچه ای و اگه بخوام با تو ازدواج کنم باید قید مامانمو بزنم که این کارو نمی کنم، به همین راحتی یه کمم گریه کرد و رفت حالا من موندم با یه عالمه سوال تو ذهنم باورم نمیشه هنوز باورم نمیشه یه رابطه عاشقانه به همین راحتی تموم بشه نمیتونم فراموشش کنم هیچ کس نمیتونه منو درک کنه نمتونن بفهمن من چی میکشم من این وسط مثل یه مترسک بودم
-
RE: نمیتونم درک کنم چطوری تونست
عروسکی بودم برات...که تو بهم نفس دادی
دلمو یه روز خریدی.... فرداش آوردی پس دادی
بگو برات من چی بودم..... عروسک مغازه ای.....
.
.
.
دوست عزیزم. سلام. من درکت می کنم. خیلی سخته آدم با کسی رؤیاهاشو بسازه و بد یهو همش نقش بر آب بشه. کاشکی قبل از اینکه روابط آغاز بشن یه کسی آدمو راهنمایی می کرد و نمی گذاشت از اول اسیر این جور روابط اشتباهی بشیم. شاید اگه قدرت عقل و منطق در تصمیم گیری هامون از نیروی احساسات پیشی می گرفت اینقدر ضرر نمی کردیم. حالا هم اما طوری نشده . سعی کن خودتو با کارهای مورد علاقه ات سرگرم کنی تا بیش از این روح و روانت آسیب نبینه. فقط یه نصیحت: برای رهایی از این بحران هرگز به ایجاد یه رابطه تازه اقدام نکن. چون به مثابه از چاله در اومدن و تو چاه افتادنه....
-
RE: نمیتونم درک کنم چطوری تونست
بايد قوي باشي و به اينكه چرا اينجوري شد و چرا اينكارو كرد فكر نكني به اين فكر كن كه زندگي هنوز در جريانه و تو بايد چه بخواي چه نخواي زندگي كني پس سعي كن كه اين زندگي رو خودت به بهترين نحو رقم بزني / مي گي اشتباه كردي . مي گي نبايد گولشو مي خوردي مي گي مترسك بودي . خب از اين به بعد نباش از اين به بعد سعي كن درست زندگي كني گذشته كه گذشته و تو كاري نمي توني بكني نه مي توني برگردي به عقب نه مي توني اونو به زور بكشوني سمت خودت پس سعي كن الان زندگي خودتو درست رقم بزني طوري كه در اينده نگي باز چرا اينجوري شد باز چرا اشتباه كردم غم و قصه رو بزار كنار و يك تصميم تازه بگير قوي باش و به اينده و حال فكر كن نه گذشته . يا علي
-
RE: نمیتونم درک کنم چطوری تونست
سلام
خوش است خلوت اگر يار ، يار من باشد
نه مــن بسوزم و او شـمـع انجمن باشد
من آن نگين سليمان ، به هيچ نستانم
كــه گــاه گـــاه بر او دست اهرمن باشـد
كـــــســي كـــــــه رفـــــــت ارزش فـــــــكر كــــــــردن نــــــدارنــــــــد
-
RE: نمیتونم درک کنم چطوری تونست
نداجان
فوت پدرت رو تسلیت می گم ما رو در غم خودت شریک بدون توی این وضعیتی که داری سعی کن خودتو نبازی کسی که ارزش تو رو نداشته باشه همون بهتر که هیچ وقت نباشه خودت رو ناراحت نکن مطمئن باش که خدا خیر و صلاح بنده هاشو می خواد ....
-
RE: نمیتونم درک کنم چطوری تونست
سلام ندا
تو رو خدا نگو كسي نمي تونه منو درك كنه. صادقانه مي گم كه اين صحنه اي كه تو ديدي رو منم ديدم و واقعاً برام سخت بود.
وقتي اتفاق بدي براي آدم مي يفته كه آدم هيچ دخالتي توش نداره و بي گناه بي گناه ديگران تصميم مي گيرن و عمل مي كنن و تو فقط بايد نظاره گر باشي واقعاً زجر آوره. عليرغم اينكه مي گي كسي نمي تونه منو درك كنه، من با جرءت مي گم كه دركت مي كنم و دقيقاً مي فهمم چي مي گي. قرار نيست فراموشش كني، چون گذشته و روزهاي جووني آدم دستمال كاغذي نيست كه نخواستيش بندازي دور و فراموش كني. اما مي توني سعي كني به نبودنش توي زندگيت عادت كني و به خودت بقبولوني كه اينطوري به نفع تو هم بوده. شعار من در اكثر پستها اينه كه صبر پيشه كن. به تو دوست عزيز هم مي گم صبر داشته باش و بگذار گذشت زمان كمكت كنه . با صبر تو همه اوضاع درست خواهد شد. منظورم اين نيست كه اون آقا بر مي گرده..نه! منظورم اينه كه زندگيت طوري مي شه كه تو از اين روزهاي سختي كه توش هستي فقط به عنوان يه خاطره بهش نگاه مي كني بدون اينكه اذيت بشي.
خواهش مي كنم صبر و بردباري داشته باش و از اين سئوالهايي كه چرا اينطور شد چرا اونطور شد نپرس.
سرتو به زندگيت، درس،شغل و يا هر چيز ديگه اي مي توني گرم كني. در كنار مادرت باش و او را درك كن چون او هم شريك چندين ساله زندگيش را از دست داده .
به آينده اميدوار باش
-
RE: نمیتونم درک کنم چطوری تونست
سلام به همه
ممنون از راهنمایی هایی که کردین ولی مثل اینکه مشکله منو هیچ کس نتونست بفهمه من نمیتونم فراموشش کنم از صبح تا عصر توی محیط کارم تنهام همش دارم گریه می کنم یعنی دسته خودم نیست عصرا میرم کلاس زبان که سرم گرم باشه بهش فکر نکنم شب که میرم تو خونه بدتر از همه جا من هستمو مامانم یه شام با هم می خوریم بعد میشینیم از خاطرات بابا تعریف می کنیم و گریه می کنیم زندگی من همش شده گریه روزا همه شده تکراری (کار، گریه،کلاس زبان،خونه،شام،گریه ،خواب )دوباره صبح روز بعد میشه و من باید همین کارارو شروع بکنم یه چیز خنده دار بهتون بگم ؟من لیسانس روانشناسی دارم !! شنیدین میگن کوزه گر از کوزه شکسته آب میخوره ؟ ماجرای منم همینطوره توی یه برزخ هستم که نمیدونم چه جوری ازش بیام بیرون صبحها دلم نمی خواد بیام سره کار عصرا دلم نمیخواد برم خونه دوست دارم برم یه جا فریاد بزنم شاید این بغض تو گلوم خالی بشه خواهش می کنم کمکم کنید شماها بگید چه جوری از دست این احساس تنهایی وحشتناک خلاص بشم باید بگم من الان 3 ماهه بابامو و 21 روزه عشقمو از دست دادم
-
RE: نمیتونم درک کنم چطوری تونست
به نظر من شما به جاي كلاس زبان بايد يك كلاس تفريحي ثبت نام مي كردين مثل اروبيك ، رقص يا از اين جور چيزها كه بتونه روحيتون عوض كنه كلاس زبان كه بدرد اين حال و روز نمي خوره بدتر ادم و كسل مي كنه حتما حتما برو كلاس ورزشي و سعي كني روزي يك ساعت در پارك قدم بزني
-
RE: نمیتونم درک کنم چطوری تونست
سلام دوستای عزیزم
امروز حالم خیلی بهتره یعنی سعی کردم دیگه گریه نکنم البته باید بگم توی این یک هفته 3 بار با صدای مشاور تماس گرفتم و با یه خانم که خیلی خوب راهنماییم می کنه صحبت کردم تا تونستم تحمل کنم با علی تماس نگیرم خیلی دوست داشتم که مدیر همدردی هم راهنماییم می کردند خیلی خوشحالم که این سایتو پیدا کردم خیلی خوبه که میام می بینم تنها من نیستم که این بلا سرم اومده هر روز از صبح تا عصر مرتب میام سر می زنم که اگه بازم جوابی برام گذاشتین بخونم در واقع یه جوری بهم %
-
RE: نمیتونم درک کنم چطوری تونست
دوست خوبم اميدوار باش و هيچوقت اميدت رو از دست نده من خيلي خوشحالم كه داري با مشكلت مبارزه ميكني حتما موفق ميشي برات دعا مي كنم .
-
RE: نمیتونم درک کنم چطوری تونست
ندا خانم!در درجه اول زندگی جاویدان پدرتان را به شما تبریک و از دست رفتن مادی او را تسلیت عرض می کنم.
می بخشید،اما باید مطالبم را رک بگویم . . . .
آن پسر بهترین کار ممکن را کرده است.زیرا واقع بین بوده است و دارای اراده . . . . شما هم دست از بچه بازی بردارید و دیگر کارهایی مانند:قول و قرار ازدواج از راه اینترنت و چند دیدار را از سر بیرون کنید.
بروید و یزدان پاک را نیایش کنید که کار به جاهای بدتری ختم نشد که کمترین آن وابسته شدن بیشتر شما بود؛یک کمی شکیبایی به خرج دهید،پس از دوسه لیتر اشک ریختن و اندکی افسردگی،با مدد از ما و خواندن مطالب آموزشی و چند جلسه رواندرمانی همه چیز حل است.
شما نباید مثلاً فوت پدر تان را با ترک کردن آن پسر در ارتباط دانسته و خدای ناکرده خود را بدشانس بدانید.شما به دلیل اندوه از دست دادن پدرتان دچار احساسات بدی شدید که البته طبیعی است و این امر موجب حساسیت شدید نسبت به قطع رابطه از سوی آن پسر شده است.نفس شما دارد شدیداً شما را گول میزند.چرا؟
زیرا شما مدام دارید یک فیلم را صدها بار دوباره می نگرید و تنها و تنها خاطراتی را که دیگر وجود خارجی ندارند مرور می کنید!!!شاید به من بگویید برو بابا!!حالیت نیست ها!!!من احساسم جریحه دار شده است.
نخیر جان؛نه احساستان جریحه دار شده و نه چیز دیگر . . . شما دارید از یک موضوع ساده برای خود کوهی می سازید.یک چیزی به شما بگویم:مگر شما شخصیت و احساسات خود را تماماً وابسته به نظر و عمل دیگران می دانید.اگر بله که باید هرچه زودتر روانکاوی را آغاز کنیددو اگر نه که بالام جان!!شما نه تنها باید از آن پسر ناراحت و خشمگین نباشید که از او سپاسگزار هم باشید که موضوعی را که عاری از خرد و شناخت متقابل بود(شناخت شما دو تا از هم که البته اصلاً نداشتید) و نیز شرایطش مهیا نبدوه فیصله داده است.
مگر شما این زندگی زیبایی را که در پیش دارید در نظر نمی گیرید و به آن بی اعتنا یید!!!!؟؟که این قدر به مطلبی که باید واقع بینانه با آن برخورد کنید،احساساتی برخورد کرده و خود را آزار می دهید.
مگر . . . آسمان پاره شده است و آن پسر افتاده است پایین و مگر ایشان تعهدی اخلاقی در ازدواج با شما داشته است؟؟؟!!!دو تا جوان بی تجربه از روی احساس حرفی به هم زده اند و یکی خدا زده پس گردنش و آدم شده،موضوع را فهمیده و البته خاتمه داده است.همین و بس.
یک کمب بنشینید و بیندیشید.چرا از نفستان بازی می خورید؟؟؟هیچ چیزی مهمی اتفاق نیفتاده است.در زندگی بسیار از این موارد پیش می آید،باید راحت تر برخورد نمایید و این البته نیاز به برخی مهارتهای فردی دارد که باید بیاموزید.
طول می کشد،اما باید با زخم ساخت؛بالاخره خوب می شود.(دیالوگ فیلم سگ کشی ساخته و نوشته استاد بهرام بیضایی)
-
RE: نمیتونم درک کنم چطوری تونست
سلام ندا خانم
منم فوت پدرت رو تسلیت میگم می دونم پشتوانه و پشت و پناه تونو از دست دادین و این بسیار بسیار دشواره.
خود من دلم برای شما و امثال شما خیلی می سوزه نمی دونم چرا بعضی از شما خانم ها اینقدر زود باور هستید و به طرف مقابل زود دلبسته و اعتماد میکنید
چرا میگویند ازدواج های بیرونی(خیابانی) و خارج از رسم متداول بیشترین طلاق رو به خودش نسبت داده
خود من دوستی دارم که تا حالا باعث افسردگی چندین دختر شده(البته همه مثل هم نیستند)
حالا هم دیگر گذشته و باید فراموشش کنی به قول معروف
باید از این شکست درس بگیری و این شکست پلی باشه برای پیروزی
اخه گریه چرا به خدا نزدیکتر شوید ببینید که معجزه ای میکند
امیدوارم در سال های اینده بشنویم که شما به خانمی موفق تبدیل شده اید
این ها همه امتحان است سعی کنید سر بلند بیرون بیایید
-
RE: نمیتونم درک کنم چطوری تونست
خیلی ممنون به خاطر راهنمایی هایی که می کنید
باید به گرد آفرید و عارف عزیز بگم که آره این ارتباط اولش فقط یه رابطه دوستی بود ولی بعد از 6 ماه این احساس علاقه تو من به وجود آمد که تصمیم گرفتم تمامش کنم چون علی 1 سال از من کوچکتر بود من درسم تمام شده بود سره کار می رفتم و موقعیت اجتماعیم بهتر بود ولی خوب بعد موضوع ازدواج مطرح شد مثله بقیه خواستگاریا نشستیم با هم حرف زدیم خوب با خودم فکر کردم بچه درس خونی بود مهندس بود آینده شغلی خوبی داشت و می تونست بدون تکیه به خانوادش یه زندگیرو بسازه ولی احتیاج به زمان داشت تا فوق بخونه و بره سره کار توی چند جلسه با هم صحبت کردیم یه سری اختلافات با هم داشتیم که هردومون راجع بهش صحبت کردیم و به توافق رسیدیم مثله نو ع حجاب من ، و اختلاف فرهنگی و مالی خانواده هامون 8 ماه بود که ما با تصمیم ازدواج با هم رابطه داشتیم هفته ای 2 یا 3 بار همدیگرو می دیدیم بقیه روزام تلفنی یا با sms و بیشتر مواقع در مورد آینده و برنامه هامون صحبت می کردیم نه برنامه های الکی قرار گذاشتیم که نامزد بمونیم تا فوق لیسانسشو بگیره همش ازم میخواست تحت فشارش نذارم می گفت هر موقع دستش رفت توی جیب خودش عروسی میکنه منم قبول کردم فقط گفتم این موضوع را باید خانواده هامون هم بفهمند تا رابطمون رسمی بشه و دیگه مشکلی نباشه هر موقع هم صحبت مامانش میشد می گفت تو چیکار داری ؟من باید مامانمو راضی کنم که این کارو می کنم تو نگران این موضوع نباش باید بگم وضع خانوادگی اونا از لحاظ مادی بهتر از ماست و خانوادش خیلی دوست دارند پسرشون خارج از کشور بره و تحصیل کنه ولی خودش می گفت من اصلا دوست ندارم برم خارج می خوام ایران بمونم من دوست ندارم وقتی 30 سالم شد زندگی مشترکمو شروع کنم می خوام همسره آیندمو خودم انتخاب کنم میدونم حتما میگید این حرفارو همه میزنند ولی خوب قبول کنید وقتی این حرفا زیاد برام تکرار شد منم باورم شد بهش دل بستم و برای زندگی مشترکمون برنامه ریزی می کردم باید بگم علی الان 23 سالشه و من 24 سالمه توی این مدت اصلا به این موضوع فکر نمی کردم شاید این کار عملی نشه چون می دیدم واقعا دوستم داره ، خیلی بچه درس خونی بود و تنها مشکلش این بود که نماز نمی خوند و سیگار می کشید و خانواده هامون به من قول داده بود سیگار نکشه نمازم بخونه اون روز آخر که اومد این حرفارو می زد به شدت گریه می کرد نمیدونم چرا؟اگه منو دوست نداشت چرا برای جدایی ازم اینقدر گریه می کرد اومد گفت مامانم اجازه نداد باهات ازدواج کنم حرف اولو تو خانواده ما مامانم میزنه اصلا برای حرفام احترام قائل نشد همش گفت تو بچه ای اول باید فوق بگیری بعد بری توی این فکرا و چون مامان و بابام مسن هستند و براشون احترام قائلم نمیتونم سرشون داد بکشم یا ترکشون کنم مامانم گفته یا من یا اون دختره و مجبورم تورو از دست بدم و بعد از کلی گریه از هم جدا شدیم من که شوکه شده بودم و باورم نشده بود بعد از چند روز دوباره باهاش تماس گرفتم همدیگرو دیدیم علی می گفت به خاطر من این کارو کرده گفت تو اگه بیای تو خونواده ما تحقیر میشی به خاطره روسری که سرت می کنی و نماز که می خونی بعدم من به قولایی که بهت دادم نتونستم عمل کنم نماز نمی خونم سیگارم می کشم اینارو با هق هق گریه بهم می گفت می گفت من لیاقت تورو ندارم تو بهتر از من گیرت میاد تو چرا منو دوست داری من آخه آدم نیستم من نامردم که با تو این کارو کردم بعد که آروم شد گفتم این کارای بچگانرو نکن بشین فکر کنیم ببینیم باید چیکار کنیم بعد از کلی صحبت قرار شد علی بره سراغ کار و درسش هر موقع رفت سره کار و مستقل شد بیاد خواستگاری من ،تا اون موقع هم اگه من موقعیت بهتر برام پیش اومد ازدواج کنم اون روز به خوبی تموم شد ولی حقیقت این بود که رابطه ما از طرف علی خیلی سردتر و رسمی تر شده بود منم که خیلی مغرورم تلافی می کردم و همونطور که خودش بود باهاش حرف می زدم ولی یه جاهایی هم کم میاوردم و گریه می افتادم دیگه بهم نمی گفت دوست دارم و یا اینکه دلم برات تنگ شده ازش که می پرسیدم می گفت سرم شلوغه ببخشید خیلی بی روح شده بود تا 3 شنبه هفته پیش که من دیگه باهاش تماس نداشتم اونم روز جمعه فقط یه sms زد و گفت توی این 3 روز چیکارا کرده و ازم پرسید تو چیکارا کردی منم جوابشو ندادم تا امروز البته این جوابی که ندادم به همین راحتی نبود می تونم بگم مثل یه آدم معتاد که نمیتونه بره سراغه موادش دارم عذاب می کشم دوستام میگن اگه چند روزه دیگه تحمل کنی فراموشش می کنی!!!! بعضی موقع ها فکر می کنم خوب چه اشکالی داره ما رابطمون همین جور بمونه یعنی با هم ارتباط داشته باشیم اگرم من موقعیت ازدواج برام پیش اومد ازدواج می کنم لااقل اینقدر اذیت نمیشم و اینقدر تنها نمی مونم میدونم این کار خیانت به همسر آیندمه ولی خو کار بدی ه با علی انجام نمیدیم نهایتش می رفتیم بیرون قدم می زدیم برا همین وسوسه میشم برم باهاش تماس بگیرم تا الان که این کارو نکردم می خوام یه تصمیم خوب بگیرم خوب میدونید چیه من فکر می کنم که علی هنوز دوستم داره ولی موقعیت ازدواج با منو فعلا نداره شاید بگید ساده لوحم ولی خوب من که نمیتونم رابطه این یک سال و چند ماه را همشو براتون توضیح بدم هر چی هم فکر می کنم می بینم توی این مدت هیچ کاری نکرد که من یه موقع احساس کنم دوستم نداره نمیدونم باید چیکار کنم باید دیگه باهاش حرف نزنم ؟ منتظرش بمونم ؟آخه هیچ موقع ازم نخواست منتظرش بمونم می گفت نمی خوام زندگیتو به خاطر من خراب کنی من هنوز تکلیف زندگیم مشخص نیست حتی بعد از اون صحبتایی که در مورد من با مامانش کرده بود و مامانش قبول نکرده بود 2 هفته از مامانش قهر کرد و رفت خونه دوستاش ولی قبلش اومده بود پیش من و همه چیزو تمام کرد و رفت گفت که شرایط ازدواج با منو نداره و همه این چیزایی که بالا براتون گفتم ببخشید که زیاد طولانی شد ولی باید اینارو می گفتم تا بتونید بهم کمک کنید من هنوز نفهمیدم اون چرا با وجودی که منو دوست داشت ترکم کرد ؟ آیا باید بهش کمک کنم ؟ باید پاپیچش بشم ببینم مشکلش چیه ؟ یا ترکش کنم اگه دوستم داشت بر میگرده ؟خودم فکر می کنم بیشتر به خاطره اختلافات مذهبی و مالی که خانواده هامون داشتن این کارو کرد ولی خوب این وسط دوست داشتنمون چی میشه ؟شایدم خونداش گفتن از ارث محروم میشی اگه این کارو بکنی ولی اینارو که بهش گفتم می خنیدید می گفت تو دیوونه ای که این فکرا میاد توی ذهنت میتونم بهش بگم بیاد تو این سایت باهاش حرف بزنید ببینید اون چی میگه بچه ها کمکم کنید تورو خدا چی کار کنم؟؟؟؟؟؟؟؟؟
-
RE: نمیتونم درک کنم چطوری تونست
سلام ندا
اینو مطمئن باش که این شرایطی که داری فقط برای تو اتفاق نیفتاده این روزها هم جزئی از زندگی توست
شاید زیباترین لحظات عشق همین لحظه های سوختنش باشه بعدها که نگاه میکنی حسرت این روزهارو خواهی خورد جون در عین سختی و عذاب زیباست. به نظر من عشق تا وقتی قشنگه که به هم نرسید و طبیعیه که هر که طاووس خواهد جور هندوستان باید کشید.
امیدوارم به زودی از این دوران رد بشی که به آرامش فردا برسی.
به آینده بیشتر فکر کن و سعی کن هدفی رو برای خودت ترسیم کنی و براش تلاش کنی .
بهت پیشنهاد میدم این نوشته رو بزرگ بنویس و به دیوار اتاقت بزن.
آرزوهای ما عاقبت خوشی خواهند داشت و گامهای لرزان ما عاقبت به آرامش خواهند رسید.
-
RE: نمیتونم درک کنم چطوری تونست
آقای مدیر همدردی شما کجا هستید ؟
پس چرا هیچ جوابی برای من نمیزارید شاید فکر می کنید که این یه مشکله احمقانست منم اینقدر بزرگ هستم که بتونم حلش کنم ولی اشتباه می کنید من عقلم دیگه قد نمیده باید کمکم کنید باید بدونید اینجا هر کی مشکلشو مطرح می کنه معنیش اینه که هیچ راه دیگه ای نداشته که اومده اینجا وگرنه این همه آدم اطراف من هستند که مشکلمو بهشون بگم اونام فقط نگاهم کنن بهم بگید من الان باید چیکار کنم باید برم با علی حرف بزنم ببینم چه مشکلی داره و مثله قبل بهش وفادار باشم یا اینکه فراموشش کنم آخه فراموش کردن که علکی نیست یا با هم بریم یه مرکز مشاوره ؟معنیه کاراش اینه که دوستم داره یا نداره ؟ یا اونم مثله من توی شرایطه بدیه نمیدونه باید چیکار کنه ؟اگه با هم باشیم بهتر نیست تا موقعی که من بخوام ازدواج کنم شایدم تا اون موقع شرایط علی جور شد بتونیم با هم ازدواج کنیم
-
RE: نمیتونم درک کنم چطوری تونست
درسته كه توي اين يك سال و اندي خيلي علاقه بينتون به وجود اومده ولي فكر اينو نمي كني كه اگه بخواي به اين دوستي ادامه بدي بايد همه اين سختي هارو براي جدايي از اول شروع كني ؟ فكر و اينو نمي كني كه بيشتر مورد بازي قرار بگيري و با اينكار بيشتر خودتو از بين ببري و دستخوش عواطف كني ؟ به قول دوستات الان كه به اينجا رسيدي و اين همه سختي رو تحمل كردي همش چند روز ديگه بايد تحمل كني كه عادي بشه و بهتر بشي
همه چيز ازدواج فقط دوست داشتن نيست كه فكر كني به همين سادگي همه چيز حل مي شه و بگي ما كه همديگرو دوست داريم چرا اينكار و كرد شايد اون نشسته با مادرش صحبت كرده و ديده كه واقعا فعلا امادگي ازدواج نداره و به اين نتيجه رسيده كه فقط علاقه كافي نيست پسرها ديدشون براي ازدواج با دخترها فرق مي كنه
هر چي شده و مي شه بدون جز تقديره و قسمت اينجوري بوده اگه قرار باشه تو با علي ازدواج كني و قسمتت باشه كه مي شه وگر نه هر چقدر هم تلاش كني به نتيجه نمي رسي ولو اينكه مي رسي ولي دوباره جدايي پيش مي ياد پس بزار ببين تقدير خودش چي كار مي كنه و چه سرنوشتي رو برات رقم مي زنه
-
RE: نمیتونم درک کنم چطوری تونست
آقای هنر مند سلام
حرفتون متین اما با اینکه بشینیم و دست رو دست بذاریم ببینیم چی پیش میادو قبول ندارم ما انسانیم اراده و توانایی تصمیم گیری داریم . ما باید به ندا کمک کنیم که تصمیم بگیره نه اینکه بگیم بین زمین و آسمون همینطور لنگ در هوا بمون تا ببینی چی پیش میاد.
انسانی موفقه که سریع تصمیم بگیره قبل از این که دیگران براش تصمیم بگیرن چون دیگران اول به منافع خودشون اهمیت میدن.
-
RE: نمیتونم درک کنم چطوری تونست
سلام ندا جون ،:43::46:
ورودت رو با تالار همدردی خوش امد می گویم .
همچنین درگذشت پدرت رو تسلیت می گم و برای تو و مادرت آرامش طلب می کنم.:203:
معلومه که در شرایط سختی قرار داری و فشار زیادی رو تحمل می کنی ... از طرفی غم فقدان پدر و از طرفی از دست رفتن ناباورانه ی عشقی که به عنوان بخش لاینفک زندگی بهش نگاه می کردی ...
آروم باش دوست خوب من ... می دونم که خیلی ناراحت و غمگینی و البته کمی عصبانی ...
اما می دونی که شرایط همیشه یکجور نمی مونه ...
و می دونی که با احساساتی بودن هم کاری از پیش نمی ره ...
مثلا پاسخ ندادن مدیر همدردی به معنی تحقیر تو نیست... چون هیچ کسی فکر نمی کنه که مشکل تو کوچیک و ناچیزه ... اتفاقا گرفتاری تو برای همه ی ما بسیار مهمه و ناراحت کننده ...
اما چیزی که مهمتره خود تو و ضرورت آرامش و صبر تو در این مورده ...
عصبانی شدن تو در مورد تاخیر پاسخ دهی مدیریت تالار که نشان دهنده ی واکنش های عصبی و هیجانی توست نشون می ده که در مورد رابطه ی خودت با علی هم همینطور داری واکنش نشون می دی ....
بنابراین بهتره آروم باشی ، به خودت مسلط باش ... می دونم سخته ... اما ما برای اینکه بتونیم به نتایج خوبی برسیم باید بتونیم سررشته ی امورمون رو بدست بگیریم و برای اینکار اولین و مهمترین اصل ، کسب آرامشه ...
و عجله نکن دوست من ... علی که فعلا هست ... ظاهرا اونجوری که شما می گی خودش هم غصه داره ... پس فعلا از دست نخواهد رفت ... مهم اینه که تو در شرایط روحی بهتری بتونی تصمیمات درست تری بگیری ...
برای اینکه بتونی بیشتر بر اوضاع مسلط بشی بهتره کمتر بر روی این دو موضوع (فوت پدر و پاسخ علی ) تمرکز کنی و به مشغولیات دیگری رو بیاری ... سعی کن مادرت رو بیشتر دریابی ، بیرون بری ، فیلم ببینی ، ورزش کنی و ... و ضمنا می تونی در این تالار حضور بیشتری داشته باشی و به درددلهای دوستانی چون خودت گوش بدی و کمکشون کنی تا بحرانهایی که دچارش هستند رو سریعتر پشت سر بزارن...
دوستت دارم و برات آرزوی موفقیت می کنم .
-
RE: نمیتونم درک کنم چطوری تونست
ندا جان.فوت پدرت رو تسلیت میگم...
منم وقتی پسری که باهاش دوست بودم بعد از 1 سال مقاومت و مخالفت با خانواده یه هویی به من گفت که نمیتونم دیگه بیشتر از مقاومت کنم و خسته شدم و این ازدواج نمی شه چون مامانم می گه نه و....حسابی به هم ریخته بودم و 1000 تا سوال داشتم.سوالایی که همه شون یه جواب دارن:اینکه بعضی آدما از مسئولیت پذیری می ترسن.یه هو از اینکه بار زندگی رو دوششون بیفته هل میکنن...
منم منتظر بودم که دوباره تماس بگیره و بگه که پشیمونه.منم فکر میکردم که منو خیلی دوست داره به این راحتی نمی تونه همه چیو توتم کنه .فکر می کردم اگه بهش فرصت بدم حتما یه کاری میکنه.....
ولی همه اینا اشتباه بود.مطمئن باش پسری که واقعا بخواد کاری بکنه هیچ چی جلوشو نمی گیره.پس خواستن اونها کامل نبوده شاید چون هنوز کاملا مستقل نشدن (از نظر فکری)یا می ترسن یا....
منتظر اون نمون.خیلی سخته.ولی می تونی.منم تونستم با این قضیه کنار بیام.البته هنوز توی ذهنمه و خیلی وقتا ناخودآگاه خاطراتم جلوی چشمم میاد و دلتنگی ولی قبول کردم که اون قضیه تموم شده.چاره دیگه ای نیست.
فوت پدرت باعث شده که حساس تر هم بشی.عزیزم بذار این اشکا ریخته بشه.کم کم خودت رو پیدا می کنی نگران نباش...درسته که منم خیلی زجر کشیدم ولی عوضش الان نسبت به خودم و خواسته هام و نقاط ضعفم شناخت بیشتری پیدا کردم
ممکنه که دوستت واقعا زمان لازم داشته باشه ولی الان تماس نگیروبذار زمان بگذره
شاید یه روزی خودت هم به این نتیجه برسی که مورد مناسبی برای ازدواج نبوده.
خیلی از آدما موقع دوستی خوبن ولی برای ازدواج مناسب تیستن.
-
RE: نمیتونم درک کنم چطوری تونست
سلام
ندا خانم درگذشت پدرتون رو تسليت عرض مي كنم
اين صحبتها رو كه نقل مي كنم اگه دوست داري به علي بگو:
يه روز تو ماشين نشسته بودم ، راديو هم روشن بود اول صبح تو يه برنامه ( روابط خانواده) كه يه كارشناس آورده بودند و داشت صحبت مي كرد و به سوالات مراجعين پاسخ مي داد - خلاصه يه مادري زنگ زد و مشكلش اين بود كه مي گفت :پسرم دختري رو مي خواست و ما مخالف اون بوديم ولي اون خيلي دختره رو دوست داشت و ما هم بهش گفتيم يا اون دختره يا ما - اما پسرم امسال رفت خودش بدون اجازه ما دختره رو عقد كرد و با قرض قوله رفت سر خونه و زندگيش ما هم خيلي دلخور شديم و هنوز هم دلخوريم كه چرا حرف ما رو روي زمين گذاشته و براي من كه مادرم خيلي سخته اما امسال واسه عيد اومدن به ما سر زدند ولي من هنوز هم از پسرم دل خور هستم .
بعد خانمه به كارشناس گفت خواهش مي كنم اولا نظرتون رو در مورد كار پسرم بگيد و اينكه سفارش كنيد چرا بچه ها حرف پدر ومادرشون رو گوش نمي دن .
من هم منتظر بودم ببينم كارشناس چه جوابي مي ده كه جواب كارشناس اين بود :
سلام عرض مي كنم خدمت مادر گرامي
و در اينجا مي خوام به اين مادرمون بگم ماشاءالله - آفرين پسرتون خيلي با عرضه و شجاع هست - شما بايد به داشتن چنين فرزندي افتخار كنيد - تو اين دوره زمانه كه اكثر مردان از زير بار ازدواج در مي رن و حتي با كمك خانواده باز در مورد ازدواج ترس و ترديد دارن - پسر شما به خاطر كسي كه دوسش داشته و اونو براي زندگي مشتركش انتخاب كرده حاضر شده تمام سختيها رو طي كنه تا از راه قانوني و شرعي به اوني كه دوست داره برسه و راه ديگر جوانها رو نرفته - بايد به ايشون افتخار كنيد و قدرش رو بدونيد - درسته بدون اجازه شما بوده ولي خانواده ها هم نبايد اينقدر سخت گير باشن - جرم كه نكرده اونو دوست داشته و مي دونسته به دردش مي خوره و جوانهاي امروز هم آگاهي و شناخت دارن و كافيه بهشون فرصت بديم و از شما مادر عزيز خواهش مي كنم چون پسرتون معلومه حسن نيت هم داشته و خودتون مي گيد كه عيد امسال به ما سر زده پس ايشون هنوز شما رو به عنوان خانواده قبول داره و براتون احترام قائل هست - پس شما هم دلخوريها رو بزاريد كنار و دستش رو بگيريد و همراهيش كنيد .........
اينجا بود كه مادرمون پشت تلفن صداي گريه اش شنيده مي شد و از كارشناس برنامه خيلي تشكر كرد و .....:43::72:
حالا ندا خانم خودتون ديگه بگيريد كه منظور من از طرح اين مطلب چي بود ...:72:
موفق باشيد
-
RE: نمیتونم درک کنم چطوری تونست
خوب بعدش اگر باز علی آقا برنگشت،آن وقت چه؟عرفان جان!این بنده خدا آمده اینجا تا کمک بگیرد،نه آنکه باز در گرداب آن رابطه کذایی بیفتد که تازه طرف مذکر آن بی خیالش شده است.
لطفاً در دادن پاسخ اندکی هشیار باشید تا خدای ناکرده وضع طرف را بدتر نکنید!!
-
RE: نمیتونم درک کنم چطوری تونست
گرد آفريد جان وضع طرف ( ندا خانم ) در صورتي كه حرف من را گرفته باشند بدتر نمي شود - چون اگر صحبت بنده را متوجه بشوند اين متن رو به علي نشون نمي دن بلكه خودشان راه درست رو انتخاب مي كنند - ضمنا از شما كه اينقدر با تدبير و انديشه هستيد بعيد است كه راز مطلب من رو نگرفته باشيد
-
RE: نمیتونم درک کنم چطوری تونست
سلام دوستای خوبم
من فکر میکنم یه کار اشتباهی کردم:( امروز عصر که از سره کار داشتم می رفتم خونه شماها هنوز این جوابارو برام نذاشته بودین منم حسابی کلافه بودم کلی با خودم حرف زدم ( معمولاً این کارو می کنم )گفتم بشین یه فکری بکن خودتو از این وضع در بیار تو یعنی تحصیل کرده ای بعد گفتم چه اشکال داره یه sms می زنم به علی خوب اونم یه جوابی میده منم از این دلتنگی لعنتی در میام یه دو بار sms نوشتمو پاک کردم تا آخرش یه متن کوتاه اونم به حالت طلبکارانه ( خیلی خوشحالی از این وضع که به وجود آمده ؟ )براش فرستادم نمیدونم انتظاره چه جوابی ازش داشتم ولی انتظاره این کاری که الان کردو نداشتم هیچ موقع این کارو نمی کرد حتی بعد از اون اتفاق من مدام sms های بدی براش می فرستادم هرچی به ذهنم می رسید بهش می گفتم ولی اون فقط می گفت تو حق داری هر چی می خوای بگی بگو من در حقت نامردی کردم ازت خجالت می کشم ولی امروز جواب داد اینو تو باید بگی که دیگه جواب منو ندادی الانم حال و حوصله ندارم. با عصبانیت یه جواب براش آماده کردم و فرستادم دیدم موبایلشو خاموش کرده هنوزم خاموشه یه اس ام اس الکی براش زدم گفتم باید باهات حرف بزنم تا وقتی موبایلشو روشن کرد ببینه و باهام حرف بزنه ولی الکی گفتم نمیدونم باید بهش چی بگم هیچ موقع موبایلشو خاموش نمی کرد من توی دعواهامون این کارو می کردم ولی اون نه نمیدونم این کارش یعنی چی ولی خودم احساس می کنم اونم خیلی تحت فشاره خیلی ناراحته ببینید میدونم حتما می گید اینا رابطه ها و حرفای عادیه که بین همه اتفاق میفته نمونشم توی این سایت کم نبود خودم رفتم همشو خوندم ولی خوب احساس می کنم که این زندگیمه که دارم از دست میدم برای نگه داشتنش باید تلاش کنم فکر میکنم که وظیفه منه که کمکش کنم علی الان تو وضعه بدیه اونم سردرگمه معنیش این نیست که دوستم نداره پس باید بهش کمک کنم ولی یه مشکلی هست که اون راه حل این مشکلو توی جدایی با من دیده داره عذاب می کشه ولی راه حله دیگه ای به ذهنش نرسیده منم خوب دخترم نمیتونم که برم بهش بگم بیا با من ازدواج کن یا این که من اینقدر دوست دارم که منتظرت می مونم تو برو تلاشتو بکن چون اینارو از من نخواست منم فکر می کنم باید اون این چیزارو از من بخواد تا منم قبول کنم نظر شما راجع به اینکه من بهش بگم بیاد این سایتو ببینه چیه ؟لااقل می فهمه که توی دل من چی می گذره من هیچ موقع اینجوری بهش نگفتم دوسش دارم چون همیشه فکر میکردم چون دخترم نباید اینارو بهش بگم و نباید تا قبل از ازدواج بفهمه که دوری ازش چقدر برام سخته.[/align] خدایا کمکم کن
-
RE: نمیتونم درک کنم چطوری تونست
من که عقل کل نیستم عرفان جان!می شود رازش را بر من بی تدبیر فاش سازید؟نکند منظورتان این بوده که به ندا بفهمانید این علی آقا عرضه تشکیل زندگی را نداشته وگرنه آستین بالا زده و کمر همت بسته،شاخ غول را شکسته،با رستم دستان هم داستان گشته و سوار بر رخش سفیدی می آمد و آن وقت:بادا بادا مبارک بادا ایشاالله مبارک بادا یا------------>> امشب چه شبی است،شب عشق است امشب و حرکات موزون و برو تا آخر.
خوب اگر این راز باشد،که خوب فایده ای ندارد،چون نتیجه ای که نادیا می گیرد و نوع تصویری که شما می خواستید با گفتن این داستان از علی بیچاره بسازید،از واقعیت به دور است،جان من!!
اگر نوشتار مرا خوانده بودید،در می یافتید که اتفاقاً این علی آقای ما کار درستی هم انجام داده است که به پند دلسوزانه مادرش گوش فرا داده و چشمهایش را باز کرده است.
اما اگر منظور دیگری دارید،من به شخصه منتظرم تا آن را بیان نمایید.
-
RE: نمیتونم درک کنم چطوری تونست
مهم نيست اوني كه بايد متوجه مي شد نشد كه هيچ صد درجه بدتر هم شد . من نمي دونم ما وقتمون رو براي چي تلف مي كنيم كه حتي كسايي كه خودشون كمك مي خوان نمي خونند چه برسه به بقيه .
موفق و شاد باشيد ( به قول دوست عزيزمون محمد ابراهيمي )
-
RE: نمیتونم درک کنم چطوری تونست
مرسی که میان اینجا با هم دعوا میکنید معنی وقت تلف کردن را هم فهمیدیم نظر مخالف یعنی اینکه شما وقتتون تلف شده ؟؟؟آقا عرفان اگه منظورتون منم باید بگم که من با اشتیاق تمام جوابایی که بهم دادین را بیشتر از چند بار خوندم فکر کردم اگه یه کم بیشتر از حس و حالم و کارایی که میکنم براتون بگم با توجه به تجربیاتتون میتونید بهتر راهنمائیم کنید
بازم ممنون که وقت میزارید مطالبمو میخونید و راهنمائیم می کنید
-
RE: نمیتونم درک کنم چطوری تونست
ندا خانم!من از سوی خودم و این پسر از شما پوزش می خواهم.جهت بهره گیری از کارهای ایشان می توانید به بخش:سرگرمی ها مراجعه نمایید.
در ضمن شما نباید مطالب گفته شده هر کسی را بدون اینکه درجه اندیشه ورزی او را بدانید،بپذیرید که این البته مرا هم شامل است.شما می توانید آن پستهایی را که به دلتان نشسته و آن را منطقی و معقول می دانید به یک مشاور یا فردی مورد قبول خود نشان دهید تا با کمک از ایشان بهترین راهکارها را بیابید.
امیدوارم تندرست و شاد باشید.
-
RE: نمیتونم درک کنم چطوری تونست
ندا جان.عزیزم
می دونم سخته ولی چشمات رو باز کن.اگه الان این حرفا رو قبول نکنی و اصرار کنی که علی مشکلی داره و تو میخوای صبر کنی و کمکش کنی و...هی توی این رابطه جلوتر میری.حرمت بینتون میشکنه و ...عزیزم.دلتنگی؟حق داری.دلت میخواد علی مثل قدیما تنهاییت رو پر کنه؟حق داری.اینا طبیعین.از دست علی عصبانی هستی؟باز هم حق داری ولی با پیغامای ناراحت و عصبانی و... مطمئن باش علی پشیمون نمیشه.عزیزم اگه علی بخواد با شما ازدواج کنه خودش راهش رو هموار میکنه.و اگر هم لازم ببینه ازت کمک می خواد ولی میبینی که نخواسته.
چشمات رو باز کن.سخته ولی میشه.
علی رفته و فقط خودش باید بخواد که برگرده با Smsهای گله و شکایت هیچی درست نمیشه.
اگه باز هم جلوتر بری همه چی خرابتر میشه.گریه کردن و غصه هم جزئی از زندگیه.
از دست دادن چیزی که باعث شادی ما بودی باعث غصه ما می شه.
عزیزم بذار یه مدت بگذره.کاری به کار علی نداشته باش.اگه بخواد خودش بر می گرده اگر نه که شما که یه دختر تحصیلکرده و فعالی هستی حتما شخص مناسبت رو زمانی که غصه هات کمتر شدن پیدا می کنی.
-
RE: نمیتونم درک کنم چطوری تونست
ماني عزيز اشتباه متوجه حرف من شدي و فكر مي كنم كه لازمه دوباره بخوني
-
RE: نمیتونم درک کنم چطوری تونست
نداي عزيز سلام
مي دونم كه خيلي كلافه ايي و مي خواي كه زودتر به يك جواب خوشايند برسي ولي چه كنيم كه ما نمي تونيم كمكي كنيم اگه خودت نخواي . تا خودت نخواي و عكس العمل مناسب نشون ندي ما هر كاري هم بكنيم بي فايده است .اگر فكر مي كني كه بهش بگي بياد توي اين سايت و ما باهاش صحبت كنيم تا ببينيم كه توي دل اون چي مي گذره خيلي خوبه و شايد كمكي هم بشه ولي به نظر من بهتره كه نگي خودت هم عضو هستي شايد بهتر باشه ما اول از دل اون خبر دار بشيم و ببينيم چي به چيه بعدا اون از دل تو