به رسمیت شناخته شدنم توسط نامزدم
سلام به همگی
من یک سال میشه که نامزد کردم وقتی من نامزد کردم یه ترم از درسام مونده بود چون معاف از خدمت بودم به خدمتم نرفتم. حدود 4 ماه میشه که دانشگاه رو تموم کردم و دنباله کار خوب میگردم و مشکل من اینجاست که چون درامدی ندارم نامزدم زیاد به من به دید شوهر آیندش نگاه نمیکنه بیشتر توجه اش به باباشه پولدار هست و من به پدر زنم بعضی وقتا حسادت میکنم که درست نیست واسه همین سعی میکنم یه کاری پیدا کنم تا توجهش رو به سمت خودم جلب کنم و تا زمان پیدا کردن کار من چطوری رفتار کنم تا توجه اش به سمت من جلب بشه؟:316:
RE: به رسمیت شناخته شدنم توسط نامزدم
خدا بده شانس.منی که تک بچم درسمم تموم شده سربازی معافم یه آپارتمان اضافی داریم مغازهم داریم جرات نمی کنم
بحث ازدواج بکنم بعد به شما که بیکار بودی درستم تموم نشده بود،دختر دادن؟خدا بده شانس.
مشکل همینجاست دیگه،شما که بیکار بودی نباید ازدواج می کردی.اگر الآن همسرت بهت توجه کنه تو هم انگیزت
برای کار پیدا کردن کم می شه.هیچ کاری برای جلب توجش لازم نیست بکنی،فعلن اولویتت باید کار باشه بعد از اون
همه چی می تونه رو روال عادی بیوفته.
RE: به رسمیت شناخته شدنم توسط نامزدم
راستشو بخواید من تو کلاس نشسته بودم زنگ زدند که واسم زن گرفتن که نامزدم دختر دایمه که عاشقش شده بودم بعد چند سال به مامانم گفته بودم و تاکید کرده بودم تا زمانی که کار پیدا نکردم به خواستگاری نره که رفت. منم آپارتمان و ماشین ( قرار بخرن) ( زحمت اینارو بابام میکشه ( که هم خوبه ادم زیاد استرس و دردسر نمیکسه بد بخاطر تنبل بار آوردن آدم)) دارم ولی بیکاری زجرم میده چون عاشقشم و از اینکه پول ندارم براش خرج کنم ناراحتم. یکی هم اینکه من با یه حرف کوچک ناراحت میشم در حالی که من ازدواج کردم و باید ثابت قدم واستوار باشم راهنمای ام کنید:325:
RE: به رسمیت شناخته شدنم توسط نامزدم
خوب برادر من راه حل رو خودتون گفتید دیگه: بگردید و یک کار پیدا کنید ، حتی اگر باب میلتون نباشه فعلا برید و کار کنید و همزمان دنبال کار خوب بگردید. ضمنا با مثال از رفتارهای خانومتون بگید و مثال بیارید تا ببینیم این احساس شما به غیر از بیکاری از کجاها آب می خوره
RE: به رسمیت شناخته شدنم توسط نامزدم
سلام فرزاد
به نظر من شما باید جدی دنبال کار بگردید ولی چیزی که هست سعی کن در ارتباط با اقداماتی که برای کار میکنی نامزدت رو در جریان بذاری . ناراحتی خودت رو از نداشتن کار و استرس بهش بگی , بگی که دوست داری پول داسته باشی و براش همه چیز بخری , تفریح ببریش و .....
مطمئن باش اگه نامزدت بدونه که چه قدر به خاطر این موضوع در عذاب هستی و چقدر به خاطر نامزدت و این که پول و کار نداری ناراحتی , اونم باهات همدردی میکنه و این میتونه بهترین کمکم هست
RE: به رسمیت شناخته شدنم توسط نامزدم
مبارکتون باشه و فکر نکنید که اشتباه کردید! برید جلو خدا خیر و برکت بهتون میده.
ولی اصولا من یه اعتقادی دارم.
خوشم نمیاد از پدر و مادرم خونه یا ماشین بگیرم و زندگی تشکیل بدم.به همین خاطر خودم کار کردم و الان یه کمی بخور نمیر پول دارم.واسه همین به قول فرهنگ عزیز سعی کن کاری پیدا کنی تا دهن اطرافیانت که صداشونو نمیشنوی ولی غیبت میکنند رو ببندی!
به میزان درامد هم فکر نکن چون با هم رشد میکنید.
با علاقه برو جلو:104::72:
نقل قول:
نوشته اصلی توسط سابینا
خوب برادر من راه حل رو خودتون گفتید دیگه: بگردید و یک کار پیدا کنید ، حتی اگر باب میلتون نباشه فعلا برید و کار کنید و همزمان دنبال کار خوب بگردید. ضمنا با مثال از رفتارهای خانومتون بگید و مثال بیارید تا ببینیم این احساس شما به غیر از بیکاری از کجاها آب می خوره
آفرین.
به توصیه های سابینا و فرهنگ گوش کن.اصلا پشیمون نباش اتفاقا کار خوبی کردی ازدواج کردی.
ولی خدا شانس بده بهت راحت بهت دختر دادن.من دلم تو دستمه دستم تو جیبمه جیبم سوراخه هنوز جرات ندارم برم خواستگاری.
شوخی کردم :311:
مبارکت باشه :227:
RE: به رسمیت شناخته شدنم توسط نامزدم
مرسی از همه تون
elham h خانوم من احساسمو در مورد کار بهش میگم و اینکه پول در بیارم براش جکارا می کنم اونم قبول میکنه ولی اون توچه هی به باباش و برادرش داره و همیش کارای اونارو قبول کرده و منو به چالش کشیده یکم حسودی مکنم و یکم اینکه نامزدم یکم اخلاق مردونه داره مثلا دوست داره مثله پسرا تو خیابون با ماشین ویراز بده و یا اینکه ماشین رو با سرعت میرونه و دست بفرمونشم خوبه و یکم اینکه اولا همیشه به هم بوس میدادیم و یا بغل می کردیم ولی حالا میبینم از اینا فراری هست به زور بغلش میکنم و با اکراه میاد بغلم که این کاراش منو به فکر میبره
RE: به رسمیت شناخته شدنم توسط نامزدم
برادرم:
لطفا توضیحات کاملی بدید با مثال تا بشه مسئله رو ریشه یابی کرد.
مثلا سن خودتون، همسرتون، نحوه آشنایی، موقعیت اجتماعی همسر مثلا میزان تحصیلات، اوایل چطور بودید با هم، الان چطور شدید، احیانا از مشاجره و مشکلاتتون که دلیلش چی بوده
RE: به رسمیت شناخته شدنم توسط نامزدم
نقل قول:
نوشته اصلی توسط فرهنگ 27
خدا بده شانس.منی که تک بچم درسمم تموم شده سربازی معافم یه آپارتمان اضافی داریم مغازهم داریم جرات نمی کنم
بحث ازدواج بکنم بعد به شما که بیکار بودی درستم تموم نشده بود،دختر دادن؟خدا بده شانس.
مشکل همینجاست دیگه،شما که بیکار بودی نباید ازدواج می کردی.اگر الآن همسرت بهت توجه کنه تو هم انگیزت
برای کار پیدا کردن کم می شه.هیچ کاری برای جلب توجش لازم نیست بکنی،فعلن اولویتت باید کار باشه بعد از اون
همه چی می تونه رو روال عادی بیوفته.
فرهنگ عزیز شرایطت واسه ازدواج خوبه ها دختر دم بخت سراغ دارم قصد ازدواج نداری؟:163: (شوخی شوخی شوخی بود جدی نگیرید آخه خندم گرفت از خدا بده شانس هایی که فرهنگ نوشته!):227:
آقا فرزاد من خودم یه دخترم و فکر می کنم تقریبا بدونم نامزدتون چه حسی داره چون خودم تجربه ش کردم و خیلی حس بدیه
اما قبل از اینکه بگم این رو باید خدمتتون عارض بشم که سعی کنید به کسی حسادت نکنید بلکه سعی کنید جایگاه خودتون رو بدست بیارید
اینکه نگاه کنید رفتار همسرتون به پدر و برادرش چطوریه و با خودتون هم مقایسه کنید شاید درست نباشه (کما اینکه من در مورد مادرم مثل شما حساس بودم و این احساس شما رو درک می کنم)
در مورد احساسات نامزدتون باید بگم
آدم وقتی کسی رو دوست داره دلش می خواد بهش افتخار کنه, در مورد خانمها البته کلی نمی گم اما درصد کثیری داشتن شغل رو برای مرد یه افتخار برای خودشون می دونن
وقتی طرفشون شغل و در نتیجه درآمدزایی نداره اون احساس افتخار کمتر می شه کما اینکه ممکنه از سمت بقیه هم تحریک بشه, من خودم اینجوری بودم مادرم هر روز می پرسید چی شد چی شد کار پیدا کرد؟ چرا نمی ره سر کار و .... دیگه داشتم دیوونه می شدم از دستش اینقدر که از من سوال جواب می کرد کلافه شده بودم و هر بار اشکم در میومد:302:
خیلی حس بدیه خیلیییییییییییییییییییییی ییییییییییییییییی
شاید قشنگ باشه که یه لحظه هم خودتون رو جای نامزدتون بذارید
اینطوری شاید بتونید از دیدگاه ایشون به قضیه نگاه کنید و بهتر درکش کنید
مطمئنا اگه یه شغلی هر چند با حقوق پائین پیدا کنید و مشغول بشید نامزدتون هم بیشتر به شما افتخار خواهد کرد و حس بهتری خواهد داشت
می تونید همزمان دنبال شغل بهتری هم باشید اما اصل کار بیکار نبودنه و این خیلی حائز اهمیته:72:.
RE: به رسمیت شناخته شدنم توسط نامزدم
سلام
راستش نمیدونم چی باید بگم , شاید چون خودم همیشه صمیمانه همسرم رو درک کردم و توی تمام سختیها باهاش بودم حتی موقعی که کار نداشت دائما بهش دلداری میدادم که تو بهترین کارو پیدا میکنی و همین طور هم شد , حالا حس میکنم نمیتونم رفتار خانوم شما رو درک کنم , با خودم میگم میشه زنی همسرش رو دوست داشته باشه و اینطوری با کارهاش آزارش بده ؟
یه سوال دارم شما هیچ وقت بهش گفتید که از این همه توجه به برادر و پدرش احساس حسادت میکنید ؟
اگه نگفتید حتما بهش بگید که چه احساسی دارید و همینطور این احساس تمرکز شما رو در گشتن دنبال کار کم میکنه.
من دایی هام رو خیلی دوست دارم , همسر من یه بار بهم گفت که بهشون حسودی میکنه چون من خیلی اونا رو دوست دارم منم قانعش کردم که این طور نیست تو همدم همیشگی زندگی منی , من تو رو از هر کسی بیشتر دوست دارم و ناراحتیش بر طرف شد . امیدوارم در مورد شما هم همینطور باشه و همه ی اینها فقط زاده ی خیالات شما باشه و مشکلتون حل بشه .
RE: به رسمیت شناخته شدنم توسط نامزدم
مرسی از همه تون
راستش الان چندتا کار پیش رومه که میتونم انتخاب بکنم و پیش برم ولی دودلم که کدومشو ادامه بدم. من الان مهندسی برق الکترونیک تموم کردم و یکی هم اینکه فکر میکنم از لحاظ شخصیتی یکم مشکل دارم مثلا وقتی از کسی سوالی می پرسم و یا نظرشو میپرسم ناخوداگاه حرفشو قبول میکنم ولی بعد که میام فکر میکنم به خودم میگم جرا حرفشو قبول کردم. در مورد کار هم که همه کارا برای خودشون سختی های دارن ولی من وقتی در موردشون فکر می کنم زود از اونا زده میشم به من کمک کنین تا بر خودم مسلط باشم و تن به کار بدم یواش یواش داره منو آزار میده. و یکی ام اینکه خانوم من اخلاق مردنه داره تا زنونه مثلا موقتی راننده گی میکردم پشت چراغ قرمز که ایستاده بودیم دستشو تو دستم گرفتم و گفتم که یادته روز عقدمون که از غذا خوری با ماشین عروسی میومدیم از اول تا آخر دستامونو تو دستای هم گرفته بودیم, بعد چند ثانیه اومد گفت به من که خیلی احساساتی هستی یکم مرد باش و برگشتم گفتم که که یکم اخلاق زنونه داشتی و اینارو یاد آوری میکردی من نمیگفتم و به نظر من علت مردونه شدن اخلاقش برادرشه مثلا دوست داره مثله برادرش باشم که خوده برادرش از من سه سال کوچکتر. من 23 سال دارم و خانومم 21 سال و داره تو دانشگاه درس میخونه احتمال داره این موضوعات بخاطره سن کوچیک ما باشه ( اقایون نظر بدین من چگونه مرد بشم و خودمو ثابت کنم:302:)
RE: به رسمیت شناخته شدنم توسط نامزدم
سلام آقا فرزاد
بهتون پیشنهاد میکنم روی افکارتون تمرکز کنید و بعد تصمیم بگیرید , اگه شما ثبات فکری نداشته باشید و در تصمیم گیری ها یا در انجام کار هاتون ثبات نداشته باشید , به همسرتون حق بدید که به پدر یا برادرش تکیه کنه .
از این که همسرتون احساسات زنانه نداره خییییییییییییییییییلی متعجبم , فقط همین رو میتونم بگم , راستش راه حلی به ذهنم نمیرسه.:303:
RE: به رسمیت شناخته شدنم توسط نامزدم
آقا فرزاد ببخشید من آقا نیستم اما می خوام درمورد مرد بودن نظر بدم با اجازه... نامزد شما از این اخلاقش هم شبیه منه... من خودم با گریه کردن مرد سر مسئله ی کوچیک و اینکه مرد زیادی احساساتی باشه مشکل دارم و یه جورایی حالم بد می شه, همیشه دوست داشتم مردم ابهت داشته باشه نه مثل زنا لطیف باشه, دوست دارم به جاش احساسات داشته باشه و به جاش جدی باشه نه اینکه تو هر شرایطی مثل زنا رفتار کنه, در مورد خانمتون این رو اضافه کنم که بستگی به شرایط بزرگ شدن داره و روحیه ی فرد, مثلا من از بچگی هام دلم می خواسته پسر باشم و تا چند سال پیش لباس یسرونه می پوشیدم چون مادرم خیلی پسر دوست بود و دلم می خواست به من هم به اندازه ی اون آزادی بده یا دوستم داشته باشه دقیق نمی شه گفت مسئله کجاست فقط باید بگم ممکنه تغییر کنه, من خودم تغییر کردم, الان رفتارم دخترونه ست و لباس هام هم کاملا دخترونست بجز وقتی می رم واسه ورزش:72:
در مورد کار باید بگم هر کاری سختی داره اما در عین حال لذت بخش هم هست, بسته به موقعیت خودتون و اون کارهایی که پیشنهاد شده و مسائلی که تو ذهنتون هست برسی کنید و شروع به کار کنید, ایده آل بودنش فعلا زیاد مهم نیست و نمی شه ایده آل گرا بود تو همچین شرایطی... از کار, کار می یاد بیرون, تا شما شروع نکنید و قدم برندارید کار بهتر و موقعیت بهتری براتون بوجود نمی یاد حالا با خودتون:72:
در مورد تائید کردن دیگران راه حل اینه که به جای اینکه اول تائید کنید و بعد فکر کنید, اول فکر کنید و بعد تائید یا نفی کنید
موفق باشید.:72:
RE: به رسمیت شناخته شدنم توسط نامزدم
سلام
من دارم دنباله کار میگردم من یه دونه مغازه باز کرده بودم که کارش تعمیرات برقی بود قرار بود یکی بیاد کمککم کنه و یادم بده ولی پیگیر نشد چون اجاره مغازه زیاد بود مغازه رو پس دادم که فکر میکنم در باز کردن و بستنشون یعنی تو هر دوتاشون عجله کردم. الانم میخوام یه کاری رو شروع کنم فک کنم اگه خدا بخواد تا یه ماه دیگه از لحاظ کاری رو براه میشم و خیالم از این بابت راحت بشه. خانواده خانومم زیاد میرفتن گردش که منم به خاطر خانومم با ماشین اونا می رفتم حدود دو ماه میشه دیگه نمیرم یعنی یه بار دیدم رفتن ولی خانومم به من نگفته و بعد اون یه بار دیگه رفتم که بعد اون روز به خانومم گفتم که تصمیم گرفتم تا ماشین نخریدم دیگه نمیام با شما گردش. که خانومم تشویق کرد و گفت تو خونه ما میگن ما دومادمونو میبریم گردش و به من به دید بچه نگاه میکنن بعد اون تصمیم گرفتم حتی بعد استقلال مالی هم که پیدا کردم دیگه با اونا نرم بیرون.
اصل قضیه:302:
تو فامیلمون واسه خانومم زیاد زیاد خواستگار می اومدن ( پسر دایم (میشه پسر عموی خانومم) و پسر خالم) و از طرفی دوتا دایی ام با هم صمیمی هم هستند میشه گفت تو مال و ثروت هم شریکن و زیاد با هم میرن بیرون و از طرفی اون یکی دایم زیاد راضی نبودن که بعد ها با خالم یه کارای کردن که می خواستن اختلاف بندازن ولی خدا نخواست:316::227:
همه اینارو گفتم که بگم وقتی خونواده خانومم با اونا میرن من حسساس میشم و به خانومم اخم میکنم اونجاش منو میسوزنه که وقتی میرن خانومم بهم اس ام اس نمیزنه ( زنگ نخواستم) مگر اینگه خودم بزنم و من بدبین میشم مخصوصا به خانوداه خانومم ولی به خانومم اعتماد دارم ولی نمیخوام تو دلم از خانومم قحر کنم که این منو اذیت میکنه یه راه حلی بگین که خودمو کنترل کنم
ببخشید خیلی خالاصه وار شد:311: