زندگی آرزوهای من این نبود
سلام اهالی خوب همدردی.
خیلی دلم گرفته.خوبه همینجا رو دارم حرف بزنم دق نکنم.
خیلی وقتا از ازدواجم پشیمونم .شوهرم اصلا ملاکهایی رو که آرزوی من بود نداره و خودمو به خاطر انتخابم سرزنش میکنم .
اما با زندگی کنار میام و خوبیهاشو به خودم یاداوری میکنم و دوسش دارم.با اینکه خستم براش از هیچی کم نمیذارم.
اما اون همیشه به من میگه پرتوقع به خاطر هر موضوعی حتی یه درخواست عادی.
همیشه به من میگه فقط به خاطر اینکه نمیتونم و نمیخوام بهت مهریه بدم دارم باهات زندگی میکنم.!!!!!!!!!!!!!!!!:302:ازت متنفرم.
میگه تو داری نقشه میکشی که تمام پولای من یه جا سرمایه گذاری بشه تا بتونی جای مهریت ازم بگیری!!!!!!!!!!!:302:
میگه مهریه حروم ترین مال دنیاس اما چون تو حروم خواری واست مهم نیست.!!!!!!!!!
شاید بپرسین چرا این حرفها رو بهت زد؟ چی شد که گفت؟ به خاطر اینکه من یک ساعت دیرتر از همیشه اومدم خونه وقتی رسیدم بهش گفتم انتظار داشتم دیدی یک ساعت و خورده ای من دیرتر از همیشه اومدم بهم زنگ می زدی میپرسیدی چی شده.دوست داشتم واست مهم میبودم. که حرف از مهریه و طلاق میاره وسط میگه چرا نمیری دادخواست طلاق بدی میگم خودت برو که داستان شروع میشه.نه این حرف هر درخواستی که داشته باشم به همین صحبتها منجر میشه .
از حقوقی که دارم میگیرم ده هزار تومنش واسم باقی نمیمونه بس که قسط داریم اما بس که مغروره عمدا بهم میگه نرو سر کار بمون خونه واسه من غذای تازه درست کن!!!
قدر هیچ کدوم از محبتامو نمیدونه.چند روزه باهاش قهر کردم و هیچ کاری تو خونه انجام نمیدم.
با خودم مدام میگم این زندگی آرزوها من نبود.
با وجودیکه اول ازدواجمون همه اعتقاد داشتن من میتونستم انتخاب خیلی بهتری داشته باشم اما حالا همون شخص میگه داره منو به خاطر مهریه تحملم میکنه:302::302::302:
صبح میریم بیرون .من عصر برمیگردم اما اون شب دیروقت میاد و در اتاقشو میبنده و تا دیر وقت بیداره. از خداشه که من باهاش قهر باشم چون این طوری آزادی مطلق داره.
هیچ وقت جلو نمیاد و عذرخواهی نمیکنه حتی سر حرف رو هم باز نمیکنه. سکوت مطلق.
ته دلم میترسم آتو دستش بدم بره با یک نفر دوست شه یا ازم کینه بگیره و بعدا سرم تلافی کنه.
اه خسته شدم دیگه.
RE: زندگی آرزوهای من این نبود
دوست خوبم يثنا
تاپيك اقليما رو بخون . من فكر مي كنم خيلي كمك مي كنه . دوستان توش راهنماييهاي خيلي خوبي كردن .
من خودم تو زندگيم همين مشكلات تو رو داشتم ولي خداييش فكر مي كنم اگه برمي گشتم به اون دوران و راهنمايي هاي اين دوستان رو مي خوندم خيلي چيزا عوض مي شد .
چند روزه باهاش قهر کردم و هیچ کاری تو خونه انجام نمیدم.
با قهر كردن مشكلت حل نميشه و قهر فقط باعث دورتر شدنتون و لجبازي دوطرفه ميشه كه آخر و عاقبت خوبي هم نداره .
از خداشه که من باهاش قهر باشم چون این طوری آزادی مطلق داره.
از خداش نيست ولي وقتي لجبازي شروع بشه همين انتظارم بايد داشت .
با وجودیکه اول ازدواجمون همه اعتقاد داشتن من میتونستم انتخاب خیلی بهتری داشته باشم اما حالا همون شخص میگه داره منو به خاطر مهریه تحملم میکنه
حتما شوهرت يه خوبي هايي داره كه اون موقع به ديگران ترجيحش دادي ديگه .مگه نه ؟ به خوبي هاش فكر كن و سعي كن بهترش كني . همه ما تو زندگيمون فكر مي كنيم مي تونستيم انتخاب بهتري داشته باشيم ولي آدمها هيچوقت كامل نيستن شوهر تو يه ايرادي داره كه شايد فكر كني مرداي ديگه ندارن ولي مطمئن باش اونها هم يه ايرادايي دارن كه شوهر تو نداره .
RE: زندگی آرزوهای من این نبود
عزیزم هیچ زندگی بدون مشکل نیست
این ما هستیم که مشکلاتو پررنگ یا کمرنگ میکنیم
همیشه واقعیت با آرزوها فرق داره
منم یه روزی مثه تو فکر میکردم اینکه این اون زندگی ای نیست که من میخواستم
من توقع زیادی هم نداشتمو و ندارم اما هنوز همون توقعات کم هم برآورده نشده
اما توی تالار از بس مشکلات جور واجور دیدم که با خودم گفتم این منم که باید دیدمو عوض کنم
همسر من هم مثل همسر تو حتی بدتر
همه جور حرفی که باعث دل شکستن من شده زده از دادن مهریه تا اینکه من اونی نبودم که میخواسته .همیشه خدا زبونش تلخ بوده حتی توی شرایط سخت زندگیم که هر زنی نیاز به همسرش داره
در جایی خوندم که محبت سنگ رو آب میکنه چه برسه به دل
اما من فقط محبت کردم و احترام گذاشتم در سکوت خودمم شکستم و گریه کردم
ولی حالا اونه که میترسه منو از دست بده
RE: زندگی آرزوهای من این نبود
فکر میکنم شوهرم یه مشکل یااختلال روانی داره :163:چون چند روز خوبه و یهو بدون دلیل رفتارش برعکس میشه و البته بعضی اوقات به چند روز نمیکشه و بعدازچندساعت میبینی یهو تغییرفاز داد.
یا مثلا سر یک مساله خیلی خیلی کوچیک ناراحت میشه چند بار ازش معذرت میخوام و واسش توضیح میدم که شوخی کردم باهاش و قصد جسارت نداشتم و هزار تا آیه و دلیل و برهان میارم اما میگه الا و بلا تو به من توهین کردی من کوچیک کردی (در اکثر مواقع بدترین برداشت ممکن میکنه و خیلی خیلی بدبین) یه دنیا اصرار و خواهش وتمنا و معذرت خواهی که دیگه تموم کن این قضیه رو و کشش نده.به هزار روش مختلف می خوام موضوع عوض کنم .اما میگه نمیتونم کش ندم باید یه دعوای حسابی باهات راه بندازم:163::163:
و اینکاروهم میکنه. من هم که بعد از اون همه اصرارمیبینم ول کن نیست اعصابم شدید به هم میریزه.
یک ساعت بعد
بس که اون من کتک زده و من هم به تلافی اونو دیگه نای حرکت نداریم و رو زمین میفتیم.تمام بدنم کبود و زخم و زیلیه به خاطر یه کار خیلی خیلی ساده که ده بار هم اقرار کردم که اشتباه کردم غلط کردم بی خیالش شو خواهش میکنم کشش نده دیگه تکرارنمیشه اما ایشون دعوای خونش کم شده و دیگه خواهش کردن ازش فایده ای نداره.
خیلی خستم و دیگه نمیکشم ازتون خواهش میکنم بهم یه راه چاره نشون بدین.:33::161:
RE: زندگی آرزوهای من این نبود
RE: زندگی آرزوهای من این نبود
چی بگم یثنا جان
من فقط می تونم بگم برات متأسفم.
چیزدیگه ای به ذهنم نمی رسه.
RE: زندگی آرزوهای من این نبود
روال فعلی زندگی شما صحیح نیست. هیچ مردی تحت هیچ شرایطی حق کتک زدن همسرش رو نداره. شما نباید اجازه بدین شرافت انسانی تون زیر سوال بره یا تحقیر بشین. من پیشنهاد میکنم که برای تغییر روال زندگیتون به مشاور مراجعه کنین. مشاور و روانشناس با شناخت بهتر از شما و همسرتون بهترین راه حل رو بهتون پیشنهاد میده. روال فعلی زندگی شما چیزی بیش از افسردگی ، آزردگی ، بچه های آسیب دیده و خیانت احتمالی چیزی به همراه نخواهد داشت.
RE: زندگی آرزوهای من این نبود
روال فعلی زندگی شما صحیح نیست. هیچ مردی تحت هیچ شرایطی حق کتک زدن همسرش رو نداره. شما نباید اجازه بدین شرافت انسانی تون زیر سوال بره یا تحقیر بشین. من پیشنهاد میکنم که برای تغییر روال زندگیتون به مشاور مراجعه کنین. مشاور و روانشناس با شناخت بهتر از شما و همسرتون بهترین راه حل رو بهتون پیشنهاد میده. روال فعلی زندگی شما چیزی بیش از افسردگی ، آزردگی ، بچه های آسیب دیده و خیانت احتمالی چیزی به همراه نخواهد داشت.
RE: زندگی آرزوهای من این نبود
یثنا جان میشه بهمون بگی شما همیشه توی آرزوهات زندگیت رو چه جوری تصور می کردی؟
و اینکه زندگی الانت چه جوریه؟
اصولا اون موارد خیلی خیلی کوچیک که منجر به دعواهای بزرگ میشه رو میشه؛ یه مورد مثال با جزئیات دقیق برامون بنویسی؟!
و در آخر اینکه درک می کنم خسته شدی! اما مطمئن باش که همیشه یه راهی هست...
RE: زندگی آرزوهای من این نبود
یثنا من مشکل شما رو هم آسون دیدم و هم سخت
به ترتیب اولویت می خوام شروع کنم البته از نظر شخصی من
قبل از همه چی می خوام بپرسم شوهر شما تا نصف شب در اتاقش چیکار میکنه؟ و مشکل مهم بعدی دست بزن داشتن هست، یعنی چی زندگی من شده کتک خوردن؟ من واقعیتش با سهل گیری در این زمینه مخالف هستم
درمورد اینکه چیکار کنید ایشون کتک نزنن من شخصا راه حلی ندارم ولی تاپیک های مشابه هست به وفور و می تونید مطالعه کنید و دوستان هم کمک کنند
در موردسایر موارد که هر کاری می کنید دیده نمیشه، اولا به قول دوستان بحث مشاجره و دعوا رو کامل قطع کنید، ثانیا هر جا که احساس می کنید کارتون دیده نمیشه یه مدت اون کار رو قطع کنید ( طوری که همسرتون شوکه نشه با بهونه های مختلف ) مثلا اگر می تونید به یه بهونه ای یه مدت مرخصی بدون حقوق بگیرید بشینید خونه واسش غذا درست کنید و بهش بگید واسه رضایت تو چشم می شینم خونه، وقتی فشار زندگی رو انداختید رو دوشش بعد یه مدت خودش ازتون می خواد که برید سر کار و اینبار قدر کار کردنتونو می دونه، باید محبت رو طوری بکنید که دیده بشه نه اینکه وظیفه شما محسوب بشه ( تجربه های شخصی در این مورد دارم )
RE: زندگی آرزوهای من این نبود
samins عزیز به نظر من ایشون بایدبره پیش یک روانپزشک نه یک روانشناس یا مشاور اما با همه این کارها مخالفه. زمانی که اوضاع خوبه ازش خواهش کردم بره التماسش کردم اما غرور بیش از اندازش نمیذاره.
یثنا جان میشه بهمون بگی شما همیشه توی آرزوهات زندگیت رو چه جوری تصور می کردی؟
و اینکه زندگی الانت چه جوریه؟
خانم دل عزیز من همیشه دوست داشتم صداقت پایه زندگیمون باشه اصلا من و تو نداشته باشیم و قبل از هرچیزی با هم مثله دو تا دوست باشیم.شوهرم به علایقم احترام بذاره نه اینکه هر توقعی داشته باشم پرتوقعیه!!!همیشه فکر میکنه من خودم بالا میگیریم و اونو خورد میکنم.بارها و بارها براش توضیح دادم که اگه این طوری بود من انقدر بهت محبت نمیکردم .قسم خوردم که این منظورو ندارم.ازش خواهش کردم خوش بین باشه اما فایده ای نداره. وقتی برداشت بدی داره قبل از قضاوت ازم بپرسه.
تا حالا بارها و بارها بهم دروغ گفته. از خونه فراریه.حتی روز جمعه دوست داره تنهایی بره قدم بزنه.بهم میگه بهم نچسب!!!!!
اصولا اون موارد خیلی خیلی کوچیک که منجر به دعواهای بزرگ میشه رو میشه؛ یه مورد مثال با جزئیات دقیق برامون بنویسی؟!
1.چرا من دیر کردم اصلا نگرانم نشدی؟ توقع داشتم یه زنگ بهم میزدی.
2.صبح میخواستم از خواب بیدارش کنم رفتم کنارش نشستم چند بار با مهربونیو ملایمت صداش زدم رفتم باز برگشتم و باز دوباره تا بالاخره حوصلم سر رفت تا اخرش بیدار شد بعد به شوخی گفتم پاشو دیگه هزار تا کار داریم حتما باید گوشتو بگیرم که پاشی و گوششو خیلی اروم گرفتم.:163:
3.از ماشین که پیاده شدم کیفمو رو صندلی راننده گذاشتم وقتی برگشتیم شروع کرد.
4.تمام حقوقمو ریختم واسه وامش تو حساب اون.میدونست حتی هزار تومن واسه خودم کنار نذاشتم. به بهانه های مختلف فهمید اما دریغ از یک هزار تومنی که بهم بده. بهش گله کردم
سابینای عزیزم تا نصف شب ورقه های دانش آموزاشو تصحیح میکنه با نرم افزارهای مختلف کار میکنه
از هر چیز کوچیکی بدترین برداشتو میکنه و بعد کشش میده. عصبانی میشه یک جوری رانندگی میکنه هزار بار دوست دارم بمیرم کلماتو معنی میکنه و خیلی بزرگش میکنه.
اگه من ردشو بگیرم و واسش توضیح بدم و بخوام تموم کنه کم کم تبدیل به دعوای بدنی میشه و اگه منم قهر کنم و واسش غذا درست نکنم و بی اعتنا باشم چند روزی طول میکشه و بعد یک جای دیگه به یک بهانه دیگه آخرش دعواشو میکنه انگار نذر داره.
من این مشکل دارم که طاقت قهر کسی را ندارم. دوست ندارم کسی ازم ناراحت باشه و دلم میخواد برخورد بدی با هیچ کس نداشته باشم.برعکس شوهرم که هیچ وقت واسه من دلیل کارهاشو توضیح نمیده و فقط به من توهین میکنه.
RE: زندگی آرزوهای من این نبود
وقتی کتک میزنه منم تلافی میکنم پس بعد دیگه حرفی برام نمیمونه متاسفانه.چون انقدر لجمو دراورده که قابل وصف نیست فقط میخواد کش بده حالا به هر دلیل مسخره ای که شده.
بعد واسش توضیح میدم چرا میگی نمیتونم تموم کنم خوب حالا خوب شد دیگه؟ میگه تو خیلی کار بدی کردی اما منم باید زود تموم میکردم شرمنده اما دیگه پررو نشو.گریم قهرم هیچی واسش اهمیت نداره.
مامان و بابای من سن و سالی ازشون گذشته و خیلی هم روی من حساس هستن. شوهرم میدونه من خوشحالم که اونا دارن با خودشون فکر میکنن من خیلی خوشبختم و اونجا نمیرم اصلا جایی ندارم که برم چون اگر هم برم کسی نمیاد دنبالم پس خیالش راحت راحت.
RE: زندگی آرزوهای من این نبود
یثنا جان اینکه توقع داری ایشون برن پیش روان پزشک؛ توقع خوبیه! اما فکر نمی کنی که شما هم مثل ایشون هستید! یعنی کنترل احساسات خودتون رو ندارید؟ مهم نیست که کی شروع میکنه! مهم اینه که شما هم مثل ایشون رفتار می کنید!
پس؛ یه حالا نوبت اینه که دست از لج بازی بردارید و تبدیل بشید به یه خانوم خوب و عاقل و دوست داشتنی!
یعنی چی؟
یعنی باید کنترل اوضاع و احوالات زندگیت رو بگیرید دستتون! باید یاد بگیرید که آروم باشید!
ببین تا الان قهر؛ لج بازی و برخوردهای متقابلت هیچی رو عوض نکرده؛ پس بنابراین در حال و آینده هم چیزی رو عوض نمی کنه!
تو تاپیکهای دیگه نگاه کنی یه سری مهارت ها برای به دست آوردن آرامش پیشنهاد شده!
ببین یه مدت فقط روی خودت زوم کن؛ اشتباه ما خانوم ها اینه که خودمون رو فراموش می کنیم و البته از نحوه ی صحبت کردن همسرتون مشخصه که شما هم به شدت وابسته هستید!
RE: زندگی آرزوهای من این نبود
بهش میگم بیاباهم بریم فقط میگه:من هیچ اشکالی ندارم تو روانی هستی!!!!!!!
میتونید بهم یک راه حل عملی بدین؟
RE: زندگی آرزوهای من این نبود
هیچ راه حلی ندارین که بتونم راضیش کنم بره پیش دکتر روانپزشک؟؟؟؟
چرا چیزی نمیگین بچه ها؟
RE: زندگی آرزوهای من این نبود
RE: زندگی آرزوهای من این نبود
سلام یثنا جون
اولا به خاطر اتفاقاتی که توی زندگیت میفته متاسفم منم توی زندگیم مشکل دارم ولی فقط با مادر شوهرم 5 ساله ازدواج کردم ولی تا حالا با شوهرم بحث نداشتیم . شوهر منم یه کم , کم حوصله و عصبی , همه فامیلش تعجب میکنن که چطور با من اینطور نیست و در مقابل من آرومه و منطقی و حتی عصبانی نمیشه , راستش اونا که نمیدونن , نه که عصبانی نشه ولی قبل از این که عصبانیتش باعث ناراحتی و بحث بشه حلش میکنیم .
ببین عزیزم شما برای اینکه همسرت رو راضی کنی که بره پیش روانپزشک یا روانشناس اول باید کاری کنی که نسبت به شما اطمینان پیدا کنه یعنی به شما ایمان داشته باشه که اگه ازش چنین چیزی میخواین حتما به نفعشه در غیر این صورت اصلا تلاش نکن راضیش کنی چون بدتر رابطتون خراب میشه.
بیا برای چند روزی صبر و تحملت رو بالا ببر. نازنینم ازت خواهش میکنم صبرت رو بالا ببر تا هر چند روزی که تونستی, مطمئن باش جواب میده ,باید به شوهرت ثابت کنی که تلاش تو برای بهتر شدن زندگیتونه و دلت نمیخواد این زندگی از هم بپاشه . حالا بهت میگم چطوری:
چون شما زودتر از همسرت از سر کار برمیگردی قبل از اومدنش میتونی خیلی کارها رو انجام بدی , چیزی که آقایون بعد از خستگی کار بیرون نیاز دارن آرامش توی خونه است . میدونم خسته ای منم مثل شما شاغلم ولی وقتی فکر میکنم با کارهایی که توی خونه انجام میدم چقدر شوهرم رو خوشحال میکنم و زندگیم رو شاد واقعا فراموش میکنم از صبح دارم راه میرم و کار میکنم.خونه رو تمیز و مرتب کن اگه تمیزه بازم یه دستی بکش . خصوصا اتاق همسرت رو کاملا مرتب نگه دار , اگه مقداری کاغذ روی میزش ریخته بهش زنگ بزن و با مهربونی بهش بگو عزیزم دارم اتاقت و تمیز میکنم یک سری کاغذ روی میزت ریخته اجازه دارم مرتبشون کنم . گفتم ازت اجازه بگیرم یه موقع چیزی نباشه که من نباید بهش دست بزنم , یه وقت باعث ناراحتیت نشه, اصلا فکر نکن روش زیاد میشه ها, با این کار بهش نشون میدی دوست نداری باعث ناراحتیش بشی و اگه این نمونه کارها رو تکرار کنی هم ملکه ذهن خودت میشه هم همسرت.
براش غذاهایی رو که دوست داره درست کن , نه سرسری , با نهایت دقت , میز غذا رو بچین قبل از این که بیاد خونه و وقتی اومد شروع کن به کشیدن غذا , حتی اگه گفت نمیخورم هیچی نگو , نگو که چقدر برای درست کردن غذا زحمت کشیدی بذار اینو خودش بفهمه , بگو اگه خوردی خب نوش جانت پس منم شام نمیخورم تنهایی بهم نمیچسبه , حتی اگه لازمه اینو بارها تکرار کن بدون شکایت تا بفهمه که اگه کنارت نباشه هیچی برای تو هم لذت نداره , همسرت شما به افکار شما بدبینه باید دیدش رو عوض کنی و این کار فقط از دست خودت ساخته است .
یه مدت خواسته های خودت رو کنار بزن و خواسته هاش رو برآورده کن و اگر جاری رسید که ازت تشکر کرد حالا دیگه نوبت تو, بگو عزیزم من که کاری نکردم تو راضی باشی منم راضیم . دلم میخواد روزی رو ببینم که تحمل یه لحظه جدایی از همو نداشته باشیم این یکی از آرزوهای منه .
اگه حتی توی اتاقشه و در بسته است براش میوه و چای و... آماده کن و همه رو با هم نه , هر نیم ساعت یکی رو ببر توی اتاق , بگو : خسته شدی یکم استراحت کن میوه برات آوردم . بعد بدون مزاحمت برو بیرون از اتاق . اینقدر این کارو ادامه بده تا اگه نیم ساعت شد 45 دقیقه از اتاق بیاد بیرون ببینه چرا دیر کردی.
اگه به هر دلیلی ناراحت و عصبانی شد و کار خواست به کتک برسه شما هم مثل شوهرت اشتباه نکن , قبل از این که اون بخواد بیاد سمت شما برو بشین جلوش , بگو عصبانی , ناراحتی , میخوای خودتو تخلیه کنی , من اینجام بزن , هر چقدر دوست داری بزن , ولی بعد قول بده دیگه عصبانی نباشی , قول بده بعد از این که منو زدی با هم بشینیم شام یا مثلا میوه بخوریم یا بگی با هم فلان فیلمو نگاه کنیم . خلاصه این که شرمندش کنی . طوری این حرفها رو بزنی که حس عاطفشو بلند کنی. بگو اگه با کتک زدن من آروم میشه بزن من آرامش تو رو توی خونه میخام , اصلا همیشه که از سر کار برمیگردی اول یه کتک به من بزن تا آروم بشی بعدم باه شب رو بگذرونیم .
مطمئن باش اینطوری اون نه تنها تو رو نمیزنه بلکه حتی اگه به روی تو هم نیاره از کاری که میکنه شرمنده میشه .
اینم بگم شاید برای اینکه درستی حرفت بهش ثابت بشه یکی دو ضربه هم بهت بزنه , تو این همه کتکت خوردی اونم تحمل کن و هیچی نگو بذار فکر کنه واقعا برای آرامش اون این کار رو میکنی .
یثنا جون اینم بدون خدا جای حق نشسته , هر موقع صبرت داشت تموم میشد بدون که خدا بالای سرته و نمیگذاره بهت ظلم بشه. تلاشت رو بکن حتی به خاطر پدر و مادرت ,
RE: زندگی آرزوهای من این نبود
نقل قول:
نوشته اصلی توسط یثنا
بهش میگم بیاباهم بریم فقط میگه:من هیچ اشکالی ندارم تو روانی هستی!!!!!!!
میتونید بهم یک راه حل عملی بدین؟
منظور من مشاور خانواده بود که قاعدتا هر دو نفر باهم باید مراجعه کنند نه ایشون به تنهایی. اگر از روال فعلی زندگی راضی نیستید (که به نظر نیستید) با همسرتون جدی اما با لحن آرومی که به دعوا ختم نشه صحبت کنید و بگین که ادامه این شکل از زندگی امکان پذیر نیست. در صورتی که ایشون حاضر به مراجعه به مشاور خانواده نشد ، خودتون به مشاور مراجعه کنین. مشاور در مورد ادامه زندگی یا تصمیمات دیگه راهنماییتون میکنه. فقط به خاطر داشته باشید کودکی که در این محیط به دنیا بیاد و بزرگ بشه کودکی پرخاشگر و عصبی و خشن خواهد بود و این بزرگترین خیانت در حق اون کودکه.
RE: زندگی آرزوهای من این نبود
بچه ها مشکلم دیگه داره خیلی جدی میشه.
واقعا موندم دیگه. یه روز انقدر خوبه که احساس میکنم خوشبخت ترین دختر روی زمینم و روز دیگه:101::223::54:
جمعه هفته پیش من داشتم غذا درست میکردم غذای مورد علاقه شوهرم با خودم گفتم یک روز هردوتامون خونه هستیم یک چیزی درست کنم خوشحال بشه وسط غذا درست کردن اومد گفت بریم خونه بابام گفتم آخه خیلی کار دارم گفت میدونی چند وقته نرفتیم:324:فقط ازش خواستم نیم ساعت خودشو مشغول کنه یا به من کمک کنه تا غذا درست کردنم تموم شه و بعد بریم. دو دقیقه نشسته بود که گفت تو داری بهانه میاری و در به هم زد و تنهایی رفت تا ساعت دو نیومد.
بعد از اون واسه اینکه باهام رو لج نیفته یک شب خودم پیشنهاد دادم بریم در مغازه باباشون رفتیم مامانشون هم بودند.دور روز بعد خودم تنهایی رفتم در مغازه پدرشون واسه احوالپرسی باز شبش دوباره گفت بریم خونمون بازم من بیچاره رفتم.
هر دفعه هم که میرم مادرشوهرم از کمترین حرفم یه داستان میسازه!!!که امیدوارم خدا سرشون بیاره.
اما با همه اینها ببینید چطوری تلافی کرد!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!! !!!!!!!
بچه ها چند روزه دست چپم بی حسه گزگز میکنه!!:302:جمعه ازش پرسیدم واسه شام بریم با داداشم بیرون .گفت نه انقدر نازشو کشیدم و التماسش کردم تا یک کمی راضی شد اما همینکه زنگ زدم به داداشم هنوز گوشی قطع نکرده بودم که هزار تا بهم تهمت زد و به تمام کلماتم گیر داد هنوز داشتم واسش توضیح میدادم که نه شما که نشنیدی اون چی گفت من اینطوری من اون طوری باز یک چیز دیگه میگفت کل صحبت من 20 ثانیه نشد اما ازم 200 تا ایراد گرفت کلافه شدم داغون شدم حتی بهم یک لحظه فرصت نمیداد تا دیگه بغضم ترکید و زدم زیر گریه گفتم غلط کردم نمیریم غلط کردم حق با توئه ولم کن.
بعد از دو ساعت اومد گفت من تهمت نزدم تو بد برداشت کردی!!!!!مثل همیشه انگشتش به سمت منه بازم من اشتباه کرده بودم!!!!!!!!!!!!!!!آخه اون که امام و معصوم!!!!!!!!!!!!!!!!بازم کوتاه اومدم و بخشیدمش.تو تصحیح کردن ورقه هاش کمکش کردم با اینکه سرم داشت میترکید.
بعداز ظهر از ساعت رفتن گرفته تا اینکه اونا بیان دنبالمون ما نریم تا ظرف غذا ازم ایراد گرفت.چشم داشت از درد درمیومد.:302:
شب از همه زودتر برگشتیم و من مدام واسه این یکی اون یکی دلیل زود رفتنمونو داشتم میگفتم که هی وسط میپرید و میگفت اینو بگو اینو بگو وای نمیدونید چقدر خسته شدم :161:حالم بهم میخورد ازش.تا آخرش داد زدم گفتم مگه من دارم چی میگم؟؟؟؟؟؟؟!!!!!!!!!
داداش بدبختم چون ما ماشین نداشتیم ما رو رسوند خونه .مدام میگفت چرا داداشت انقدر پیله ما کرده؟!!!!! که من بیچاره از خودش بیشتر میگفتم ممنون خودمون میریم. تقصیر من چی بود؟ داداشمم میخواست بهمون محبت کنه چون سرم خیلی درد میکرد.
اون یکی داداشتم خیلی خودخواه و خودرایه؟؟؟؟؟؟؟!!!!!!!
خلاصه کوفتم کرد.
وقتی اومدیم خونه گیر داد چرا به همه میگفتی سرم و چشم درد میکنه؟ و انقدر گیر داد و داد و داد تا دعوامون شدید شد.
حالم داشت ازش بهم میخورد یک سیلی زدم توصورتش :163:و هزار تا کتک خوردم.تمام دستام و پشتم کبود شدن.
تمام بدنم درد میکنه.
لباساشو پوشید که بره که به دست و پاش افتادم و اونم ازم قول گرفت که میمونه به شرط اینکه امروز بریم دادگاه واسه طلاق توافقی!!!
RE: زندگی آرزوهای من این نبود
بچه ها جون دارم دق میکنم. یک چیزی بگین دیگه.
دیشب حدود ساعتای 5 بهش زنگ زدن با عجله لباساشو پوشید رفت.بهم اس ام اس زده دوشنبه میریم دادگاه.
نمیدونم امشب میاد خونه یا نه؟
از طلاق خیلی میترسم از طرفی هم نمیخوام منتش بکشم.
RE: زندگی آرزوهای من این نبود
شما خودتون هم دقيقا دارين مثل اون رفتار مي كنين. نمي دونم چرا اصرار دارين اون بره پيش روانپزشك. از خودتون شروع كنيد.:305::305::305:
براتون دعا مي كنم و آرزوي موفقيت
ببين در بهترين شرايط همسر آدم 60 -70 درصد با همسر ايده ال آرزوهاش شباهت داره. به نظرم شما به مرور زمان خودت اون 30- 40 درصد ايده آل هاي همسرت را هم به صفر رسوندي.
موضوع طلاق فعلا جدي نيست همه مردها وقتي عصباني مي شوند از اين حرفا مي زنند. نترس. :305:
فقط رو خودت كار كن و اشتباهات گذشته ات را تكرار نكن چون اونوقت ممكنه مساله طلاق كاملا جدي بشه چون مردا وقتي جونشون به لبشون برسه مي زنند زير همه چيز.:305:
RE: زندگی آرزوهای من این نبود
فعلا که جون منه که به لبم رسیده.
RE: زندگی آرزوهای من این نبود
ببين با لجبازي كاري درست نمي شه
اول از همه بايد قبول كني اشتباه از شما هم هست و بايد رو خودت كار كني.
اگه مي خواي دنيات عوض بشه اول خودت را تغيير بده:305::305::305:
يثنا نوشته:
اما اون همیشه به من میگه پرتوقع به خاطر هر موضوعی حتی یه درخواست عادی.
همیشه به من میگه فقط به خاطر اینکه نمیتونم و نمیخوام بهت مهریه بدم دارم باهات زندگی میکنم.!!!!!!!!!!!!!!!!302ازت متنفرم.
میگه تو داری نقشه میکشی که تمام پولای من یه جا سرمایه گذاری بشه تا بتونی جای مهریت ازم بگیری!!!!!!!!!!!302
میگه مهریه حروم ترین مال دنیاس اما چون تو حروم خواری واست مهم نیست.!!!!!!!!!
شاید بپرسین چرا این حرفها رو بهت زد؟ چی شد که گفت؟ به خاطر اینکه من یک ساعت دیرتر از همیشه اومدم خونه وقتی رسیدم بهش گفتم انتظار داشتم دیدی یک ساعت و خورده ای من دیرتر از همیشه اومدم بهم زنگ می زدی میپرسیدی چی شده.دوست داشتم واست مهم میبودم. که حرف از مهریه و طلاق میاره وسط میگه چرا نمیری دادخواست طلاق بدی میگم خودت برو که داستان شروع میشه.نه این حرف هر درخواستی که داشته باشم به همین صحبتها منجر میشه .
از حقوقی که دارم میگیرم ده هزار تومنش واسم باقی نمیمونه بس که قسط داریم اما بس که مغروره عمدا بهم میگه نرو سر کار بمون خونه واسه من غذای تازه درست کن!!!
قدر هیچ کدوم از محبتامو نمیدونه.چند روزه باهاش قهر کردم و هیچ کاری تو خونه انجام نمیدم.
با خودم مدام میگم این زندگی آرزوها من نبود.
با وجودیکه اول ازدواجمون همه اعتقاد داشتن من میتونستم انتخاب خیلی بهتری داشته باشم اما حالا همون شخص میگه داره منو به خاطر مهریه تحملم میکنه302302302
[تصویر: www.hamdardi.com_2.net.jpg]
صبح میریم بیرون .من عصر برمیگردم اما اون شب دیروقت میاد و در اتاقشو میبنده و تا دیر وقت بیداره. از خداشه که من باهاش قهر باشم چون این طوری آزادی مطلق داره.
هیچ وقت جلو نمیاد و عذرخواهی نمیکنه حتی سر حرف رو هم باز نمیکنه. سکوت مطلق.
ته دلم میترسم آتو دستش بدم بره با یک نفر دوست شه یا ازم کینه بگیره و بعدا سرم تلافی کنه.
آيا همسرتون از اول اينطوري بوده؟ چي شده كه اينطوري شد؟؟؟
RE: زندگی آرزوهای من این نبود
نقل قول:
نوشته اصلی توسط ليلا موفق
ببين با لجبازي كاري درست نمي شه
اول از همه بايد قبول كني اشتباه از شما هم هست و بايد رو خودت كار كني.
اگه مي خواي دنيات عوض بشه اول خودت را تغيير بده:305::305::305:
يثنا نوشته:
هیچ وقت جلو نمیاد و عذرخواهی نمیکنه حتی سر حرف رو هم باز نمیکنه. سکوت مطلق.
ته دلم میترسم آتو دستش بدم بره با یک نفر دوست شه یا ازم کینه بگیره و بعدا سرم تلافی کنه.
آيا همسرتون از اول اينطوري بوده؟ چي شده كه اينطوري شد؟؟؟
من تصور میکنم در این رابطه نمیشه مقصر رو مشخص کرد. مادامی که هر دو طرف نخوان به مشاور مراجعه کنند پیشرفتی مشاهده نخواهد شد و با کمال تاسف گمان نمیکنم این رابطه به جایی برسه. ایشون میتونن با مراجعه به مشاور و روانپزشک صدمات این دوران رو برطرف کنند و خودشون رو برای زندگی بهتر آماده کنند.