حس ناراحتي و دلسوزي نسبت به همسر سابق
من يه سري حس هاي خاصي رو دارم تجربه مي كنم كه مي خوام مطمئن بشم نرمال هستند در اين شرايط يا نه. من چند وقتي ايه كه از همسرم جدا شدم. ولي يه جورايي دلم براش بعضي وقتا مي سوزه. مثلا ديروز چند تا اس ام اس داد كه توش نوشته كه خيلي ناراحته از نبودن من يا ميره اين ور اون ور از من مي گه و گريه مي كنه من خيلي حس بدي بهم دست مي ده. حتي ديروز بعد از اس ام اس هاش يه لحظه شك كردم كه برگردم دوباره بهش يا نه ..ولي بعدا با خودم گفتم كه اين دست از كاراش بر نمي داره كه دوباره يادش ميره و شروع مي كنه. كلا اين حس و حال روزهاي خوبي برام نگذاشته. فكر اين كه نمي تونه من رو فراموش كنه...حتي فكر اين كه آيا كار خوبي كردم يا نه؟ با وجودي كه بسيار منطقي تصميم گرفتم.
مثلا خانواده شوهر سابقم باهام در تماس كه مي شن اصلا نمي تونم در مورد شوهر سابقم بپرسم ....فكر مي كنم الان يه چيزي مي گن كه ناراحته و اينا من حالم بد مي شه. چي كار بايد بكنم در اين مورد؟
RE: حس ناراحتي و دلسوزي نسبت به همسر سابق
نقل قول:
نوشته اصلی توسط الميرا1358
در سال85 من ازدواج كردم و متاسفانه بعد از چهارسال زندگي از شوهرم جدا شدم.
خيلي احساس تنهايي مي كنم. آيابايد به تنها بودن خودم عادت كنم يا نه؟
اميد داشته باشم كه اين وضعيت قابل تغيير خواهد بود؟
با سلام میشه بگید علت طلاق از همسرتون چی بوده؟
RE: حس ناراحتي و دلسوزي نسبت به همسر سابق
بالهاي صداقت عزيز
من جسته و گريخته تو تاپيك هاي مختلف از مشكلاتي كه منجر به طلاقم شد نوشتم. ولي خب الان به صورت كامل مي نويسم.
اول از همه از محاسن ايشون بگم كه خيلي دست و دلباز،وفادار،داشتن قلب مهربون
ولي بسيار بداخلاق،روحيه تهاجمي شديد، بي توجه به نيازهاي روحي من ،خودخواه و ..
من اول ازدواجم وارد يه پروسه نفسگيري شدم. چون ايشون aclohol abuser بودن در نتيجه من بايد يه شوهر با مشكل الكل و بيكاري و بي پولي رو هندل مي كردم. اين پروسه يه دو سالي طول كشيد . ولي خب بد اخلاقي اش هميشه همراهش موند. به هيچ عنوان جايي نمي اومد به جز خونه مادر خودش و من ...اصلا با دوستانم رفت و آمد نمي كرد و منم با دوستان ايشون با احتياط معاشرت مي كردم به دليل ترس از اين كه مشكل الكلش دوباره عود نكنه.
اين روزها با خوندن يه سري مطالب متوجه شدم كه شوهر من ابيوسيو بود كارهاش. تهديد..شكستن ظرف و ...بعد انتظار داشت كه من بهترين زن دنيا براش باشم كه خدا شاهده من تمام سعي ام رو مي كردم. يعني ديگه همراه يه شوهر در كنار بي پولي و بي كاري و مريضي و ...بودن. در صورتي كه خودم از خانواده ايي بودم كه مشكل مالي نداشتم. ولي اون همه اين ها رو وظيفه من مي دونست در صورتي كه خودش نه.
خدا رو شكر مي كنم كه اين 2 سال آخر شوهر سابقم دوباره اون شخصيت اجتماعي و كاري مقبولي رو كه داشت باز بدست آورد. (باورت نمي شه كه من براي كار پيدا كردنش و دوباره احيا كردن چيزهايي كه از دست داده بود چه كارهايي كه نكردم -چون قبل از مشكلات الكلش كار خوبي داشت و كلا استعداد و قابليت هاي خوبي داره- كه الان بعضي وقتا فكر مي كنم كه من ثمره اين همه تلاشم رو نديدم. چون اوايل زندگي از لحاظ اقتصادي سختي كشيدم ولي الان كه وضع مالي خوبي داره جدا شدم و خودم خرج خودم رو ميدم. چون آرامش نداشتم.
سر دل منم باز شد..خيلي طولاني شد ولي همراه من نبود. هميشه بعد از همه دعواهايي كه راه مي انداخت من پيش قدم مي شدم كه ديگه يكسال آخر اين كار رو نكردم. چون ديگه خيلي خسته بودم. الان فكر مي كنم كه تنهام ولي اون موقع هم تنهاي روحي بودم. همين اواخر روزهاي تعطيل هميشه تا 2 ظهر مي خوابيد ..من اجازه نداشتم تو خونه سر و صدا كنم. چون بلند مي شد دعوا مي كرد. در صورتي كه فقط روزهاي جمعه زن و شوهر مي تونند با فراغ بال كاري انجام بدن. يعني من تا ظهر كز مي كردم تا اين بيدار شه بعد مي گفتم بريم يه جايي مي گفت من روز استراحتم . در صورتي كه مدير بود و روزها دير مي رفت سر كار.
خيلي مسايل ديگه هم بود كه طولاني ايه.
ولي دلم مي سوزه براش چون قلبش مهربون بود. البته مي دونم همين تفكرات زن هايي مثل من در قبال اين رفتارها باعث پرورش مردهاي سو استفاده گر مي شه.
البته اينم اضافه كنم كه كنترل عصبانيتش اصلا دست خودش نبود و چند باري منجر به دست روي من بلند كردن هم شد. تو رانندگي هم خيلي پرخاشگر بود.
RE: حس ناراحتي و دلسوزي نسبت به همسر سابق
با این توضیحاتی که شما دادید عقل سلیم حکم می کنه اصلا به این احساسات بها ندهید
سئوالی که برایم پیش اومده این هست که چرا حس ناراحتی براتون پیش اومده ؟
(با توجه به تاپیک قبلیتون )من شما را زنی مستقل با اعتماد به نفس بالا دیدم که طلاق گرفته اید و بحرانهای طلاق رو هم طی کرده اید و هم اکنون بر خود مسلط هستید ، اما الان با این تاپیک یه حلقه مفقود شد؟!
اون هم اینکه گفتید
یه لحظه شک کردی که بهش برگردی
و اینکه با وجود اینکه خیلی منطقی تصمیم گرفتید برای طلاق ، منتها اکنون دچار تردید شدید
به نظرم این احساس ها و حالات روحی رو که دارید ظاهر قضیه باشه و باید به دنبال منشاء اصلی بگردید و با واکاوی خودتون ببینید چه چیزی در وجودتون باعث شده این حس ها پدید بیاد
RE: حس ناراحتي و دلسوزي نسبت به همسر سابق
سلام
چند وقته که جدا شدید ؟
بهتره بدونید که از 6 ماه تا 1 سال بعد از جدایی این عدم تعادل در احساسات نسبت به همسر و زندگی سابق طبیعی است
این تاپیک رو مطالعه کنید .
ترمیم و التیام شکست عاطفی
RE: حس ناراحتي و دلسوزي نسبت به همسر سابق
منظورت از منشا اصلي چيه؟
مي دوني بالهاي صداقت عزيز..من كلا ظاهر خيلي سردي دارم و احساساتم رو بروز نمي دم ولي ته دلم براي همه زود مي سوزه. اعتماد به نفسم بالاست. ولي نمي دونم آيا بحران هاي طلاق رو پشت سر گذاشتم يا نه؟ اطرافيانم اذعان دارند كه نسبت به كساني كه طلاق مي گيرن كمتر مشكل دارم ولي خب نمي دونم آثارش چيه..
بعضي وقتا از اين دلم براي اون مي سوزه كه من با كس ديگه ايي يه رابطه ايي رو شروع كردم (البته اينم بگم كه منم اصلا آمادگي شروع رابطه با انسان هاي جديد رو ندارم و اين شخصي كه باهاش هستم رو چون از قديم مي شناسم مي تونم تحملش كنم) ولي اون به نظر مي رسه كه منتظر من برگردم.
نقل قول:
نوشته اصلی توسط baran.68
سلام
چند وقته که جدا شدید ؟
بهتره بدونید که از 6 ماه تا 1 سال بعد از جدایی این عدم تعادل در احساسات نسبت به همسر و زندگی سابق طبیعی است
این تاپیک رو مطالعه کنید .
ترمیم و التیام شکست عاطفی
من اواخر 89 جدا شدم. 4 -5 ماهه. اتفاقا قبل از اين كه اين تاپيك رو بزنم اون مطلب رو خوندم ولي توش نديدم حس دلسوزي نوشته شده باشه. چون من احساس نفرت يا عشق نسبت به اون ندارم. بدي اش هم نمي خوام. فقط يادش مي افتم براش غصه مي خورم.
من حتي در حين طلاق هم هي دلسوزي ام باعث به تعويق انداختن طلاق مي شد مثلا مي ديدم شبا خوابيده مثل بچه ها معصومه يادم مي رفت كه صبج كه پا مي شه شروع مي كنه به اذيت كردن و پرخاشگري ...دلم مي سوخت براش و مي بخشيدمش.
RE: حس ناراحتي و دلسوزي نسبت به همسر سابق
به نظرم تا حدودی حفره احساسی که در وجودتون پس از طلاق ایجاد شده و اکنون به شکل تنهایی خودش رو نمایان کرده می تونه منشا این حالات و حس ها باشه
ببین خانومی شما زمان زیادی از طلاقتون نگذشته ، لذا کاملا این حس ها طبیعی است منتها شما باید بتونی راه برون رفت و اسیر این احساس ها نشدن رو بیاموزی
شما زن قوی ای هستی و امتیازهای زیادی نیز داری و با توانایی ای که درت می بینم بر روی این حفره سرپوش گذاشته ای که بسیار کار سختی انجام داده ای و جای آفرین و قدردانی داره
لیکن چون هنوز این حفره را پر نکرده ای و فقط ظاهرش رو پوشاندی ای این احساسات گاه و بیگاه از اون حفره سرک می کشند
RE: حس ناراحتي و دلسوزي نسبت به همسر سابق
سلام المیرا جان
من تجربه طلاق از نامزد رو دارم و مشاورم اون زمان به من چیزی گفت که خیلی به دردم خورد و باعث شد که خیلی زود بحران رو پشت سر بذارم
من یک دوستی دارم که سه ساله طلاق گرفته اون زمان به ایشون هم گفتم حرف مشاورم رو ولی گوش نکرد و باعث شد این بحران سه سال طول بکشه
مشاورم به من یک چیز خیلی ساده گفت، گفت سابینا تو دیگه جدا شدی و تصمیمت رو گرفتی و تموم شد، حالا دیگه به هیچ عنوان هیچ رابطه ای باهاش نداشته باش، حتی در حد یه سلام و علیک، با خانواده ش ، با نزدیکانش به هیچ عنوان رابطه ای نداشته باش، حتی اگر کسانی خواستند ازش پیغامی بهت برسونن گوش نکن و اجازه نده بهت بگن ، حرف مشاورم یک جمله بود ولی موثر: باهاش قطع رابطه کامل کن!
RE: حس ناراحتي و دلسوزي نسبت به همسر سابق
چه موضوع خوب و جالب و مفیدی..واقعا سوال خوبیه .منم این حس رو خیلی تجربه کردم .بارها پیش اومده تا آخرین مراحل قانونی هم رفتم ولی این اس ام اس ها و التماس ها و عجز و لابه ها منو پشیمون کرده..نمی دونم همه خانم ها اینطوری هستند یا نه..به هر حال امیدورام پای فرزندی این وسط نباشه چون اون این حس رو تشدید می کنه...امیدوارم که زودتر به آرامش برسین .من پیشنهاد می کنم شماره تماستون رو عوض کنین چون این اس ام اس ها و تماس ها واقعا آدم رو به هم می ریزین .اونم درست زمانی که شما به آرامش نیاز دارین.امتحان کنین بعد از یه مدت خیلی نتیجه می گیرین..
RE: حس ناراحتي و دلسوزي نسبت به همسر سابق
نقل قول:
نوشته اصلی توسط سابینا
سلام المیرا جان
من تجربه طلاق از نامزد رو دارم و مشاورم اون زمان به من چیزی گفت که خیلی به دردم خورد و باعث شد که خیلی زود بحران رو پشت سر بذارم
من یک دوستی دارم که سه ساله طلاق گرفته اون زمان به ایشون هم گفتم حرف مشاورم رو ولی گوش نکرد و باعث شد این بحران سه سال طول بکشه
مشاورم به من یک چیز خیلی ساده گفت، گفت سابینا تو دیگه جدا شدی و تصمیمت رو گرفتی و تموم شد، حالا دیگه به هیچ عنوان هیچ رابطه ای باهاش نداشته باش، حتی در حد یه سلام و علیک، با خانواده ش ، با نزدیکانش به هیچ عنوان رابطه ای نداشته باش، حتی اگر کسانی خواستند ازش پیغامی بهت برسونن گوش نکن و اجازه نده بهت بگن ، حرف مشاورم یک جمله بود ولی موثر: باهاش قطع رابطه کامل کن!
مرسي سابيناي عزيز. واقعا چه راه حل خوبي. من خودم اين موضوع رو رعايت مي كنم . يعني خودم هم متوجه شدم كه تا زماني كه ازش خبري ندارم حالم بهتره. ولي خب مادر شوهرم هم با مادرم تماس مي گيره ..ما هيچ نسبت فاميلي نداريم ولي من از اونجايي كه هميشه دوست داشتم رابطه خانواده ها خوب باشه يه رابطه خيلي خوبي ايجاد كرديم با هر دو طرف كه الان يه جورايي من رو اذيت مي كنه. من چندين بار هم تذكر دادم كه من ناراحت نمي شم اگه دوست داريد از هم خبر داشته باشيد ولي لطفا به من چيزي نگيد. مثلا شوهر سابقم رفته بود تبريز ماموريت و رفته بود خالم رو ديده بود و گريه كرده بود.خب خاله ام وقتي زنگ زد من اصلا يه جوره بدي شدم.
يا مثلا به من اس ام اس ميزنه و مي خواد منو وارد بازي عذاب وجدان كنه. مرتب به من ميگه كه تو خيلي بي عاطفه هستي و غيره...خب من توجهي نمي كنم چون من واقعا اون كاري بوده رو انجام دادم ولي مدام به بازي كشيده شدن بدم مياد.
نقل قول:
نوشته اصلی توسط f_z
چه موضوع خوب و جالب و مفیدی..واقعا سوال خوبیه .منم این حس رو خیلی تجربه کردم .بارها پیش اومده تا آخرین مراحل قانونی هم رفتم ولی این اس ام اس ها و التماس ها و عجز و لابه ها منو پشیمون کرده..نمی دونم همه خانم ها اینطوری هستند یا نه..به هر حال امیدورام پای فرزندی این وسط نباشه چون اون این حس رو تشدید می کنه...امیدوارم که زودتر به آرامش برسین .من پیشنهاد می کنم شماره تماستون رو عوض کنین چون این اس ام اس ها و تماس ها واقعا آدم رو به هم می ریزین .اونم درست زمانی که شما به آرامش نیاز دارین.امتحان کنین بعد از یه مدت خیلی نتیجه می گیرین..
دقيقا من سال آخر زندگي ام اينجوري بود. همش مي گفت يكبار ديگه فرصت بده و من اينكار رو مي كردم ولي.... خدا رو شكر فرزندي ندارم. يعني اون اواخر خيلي مايل بود ولي من از لحاظ عقلاني اينكار رو صلاح نمي دونستم . حتي ادعا مي كرد كه اگه بچه دار شيم من اخلاقم خوب مي شه. ولي خب بچه بوته آزمايشگاهي نيست كه .... نمي تونم شماره ام رو عوض كنم. چون يه سري وسايل داره كه بايد بياد ببره و نمياد (اينم يه راهي ايه كه براي خودش نگهداشته) و اينكه اجاره خونه من رو ميده (من از مهريه ام به طور كامل گذشتم ولي شرطي گذاشتم كه چون 4 سال باهاش زندگي كردم 4 سال اجاره من رو بده تامن بتونم توي اين مدت روي پاي خودم بايستم) نمي خوام لج كنه و اجاره رو نده.بايد بتونم قوي تر از اين باشم.
البته اينم اضافه كنم كه هر روز اس ام اس اينا نمي زنه . ولي اگه كاري داشته باشيم كه احتياج به خبر دار شدن داشته باشيم يه چيزي مي گه. والا خودشم بعد از اين كه يكبار بعد از طلاق گفت دوباره برگرد و من قبول نكردم. گفت بهتره ديگه از هم خبر نداشته باشيم.
الان دارم فكر مي كنم بيشتر از اين ناراحت مي شم كه منو وارد بازي عذاب وجدان مي كنه و مي خواد بگه تو زندگي ات رو دوست نداشتي و تو رفتي و ازاين حرفا.
RE: حس ناراحتي و دلسوزي نسبت به همسر سابق
به نظر من به قلبت رجوع کن.ایا دوستش داری؟اگه دوستش داری با گرفتن حق طلاق بدون قید وشرط وبا شرط مراجعه به روانشناس میتونید یک فرصت دیگر به ایشان بدهید خصلتهای خوبی که گفتید داره و شما را هم دوست داره خوب شاید تنبیه شده باشد و کمک کند به بهبود شرایط.البته اگر هنوز دوستش داری اینم یک راه است.من روانشناس نیستم ولی تجربه طلاق را دارم.منم همین حس را داشتم واز دید یک مرد میگم وقتی اینقدر سعی میکند.شاید راهی برای برگشت باشد.
RE: حس ناراحتي و دلسوزي نسبت به همسر سابق
المیرای عزیز
اس ام اس هایش را نخونده دیلیت کن ( در مقابل کنجکاوی برای خواندن بایست ) .
به هیچ وجه از وی خبر نگیر ، یعنی اجازه نده خبری بدهند . اگر کسی تماس می گیره و میخواد راجع به ایشون با شما صحبت کنه ، در کمال ادب و احترام بگو شرمنده هیچ صحبتی نمیتونم بشنوم و لذا با اجازتون مجبورم تماس رو قطع کنم . هروقت خواستید با خودم صحبتی داشته باشید یا احوالپرسی با کمال میل می شنوم و ممنون هستم ، من خداحافظی می کنم و معذرت میخواهم که نمیتونم بیشتر ازاین ادامه دهم .
در یک کلام رابطه ای که با طلاقی عقلانی کات شده را هرگز میدان برگشت ندهید .
حس دلسوزیهای شما هم کلاً باید در درونتون بازنگری شود ، این احساساتی بودن نسبت به رنج دیگران در موارد مختلفی از زندگی میتونه شما را اذیت کنه لذا در این مورد با مشاوری حضوری وارد کار شوید و یک بازسازی داشته باشید .
موفق باشید .
.
RE: حس ناراحتي و دلسوزي نسبت به همسر سابق
نقل قول:
نوشته اصلی توسط sshahrampoor
به نظر من به قلبت رجوع کن.ایا دوستش داری؟اگه دوستش داری با گرفتن حق طلاق بدون قید وشرط وبا شرط مراجعه به روانشناس میتونید یک فرصت دیگر به ایشان بدهید خصلتهای خوبی که گفتید داره و شما را هم دوست داره خوب شاید تنبیه شده باشد و کمک کند به بهبود شرایط.البته اگر هنوز دوستش داری اینم یک راه است.من روانشناس نیستم ولی تجربه طلاق را دارم.منم همین حس را داشتم واز دید یک مرد میگم وقتی اینقدر سعی میکند.شاید راهی برای برگشت باشد.
راستش خب دوستش دارم ولي ديگه اون حس تعلق و حسي كه يك زن به مرد مي تونه داشته باشه رو ندارم. مثل يك دوست دوستش دارم. ولي من چشمم ترسيده و فكر اين كه بخوام دوباره وارد پروسه ناراحتي بشم رو ندارم. حتي بعضي اوقات كه حس برگشت از اون حفره خالي به قول بالهاي صداقت مياد بيرون ..سريع سركوبش مي كنم. اينم بگم كه ايشون اگه بخواد برگرده حتما شرط بچه دار شدن رو خواهد گذاشت كه من نمي خوام.
نقل قول:
نوشته اصلی توسط فرشته مهربان
المیرای عزیز
اس ام اس هایش را نخونده دیلیت کن ( در مقابل کنکاوی برای خواندن بایست ) .
به هیچ وجه از وی خبر نگیر ، یعنی اجازه نده خبری بدهند . اگر کسی تماس می گیره و میخواد راجع به ایشون با شما صحبت کنه ، در کمال ادب و احترام بگو شرمنده هیچ صحبتی نمیتونم بشنوم و لذا با اجازتون مجبورم تماس رو قطع کنم . هروقت خواستید با خودم صحبتی داشته باشید یا احوالپرسی با کمال میل می شنوم و ممنون هستم ، من خداحافظی می کنم و معذرت میخواهم که نمیتونم بیشتر ازاین ادامه دهم .
در یک کلام رابطه ای که با طلاقی عقلانی کات شده را هرگز میدان برگشت ندهید .
حس دلسوزیهای شما هم کلاً باید در درونتون بازنگری شود ، این احساساتی رودن نسبت به رنج دیگران در موارد مختلفی از زندگی میتونه شما را اذیت کنه لذا در این مورد با مشاوری حضوری وارد کار شوید و یک بازسازی داشته باشید .
موفق باشید .
.
واقعا ممنونم فرشته مهربان عزيز
دقيقا كارهايي رو كه شما فرموديد رو انجام خواهم داد. مثلا خيلي دلم مي خواد بياد يه سري از وسايلي رو كه اينجا گذاشته از خونه ببره ولي به بهونه اين كه جا نداره نمياد.
قبل از طلاق خيلي منو تهديد و تحقير مي كرد بعضي وقتا مي گفت نه من ميدونم چون تو زيبايي سريع زود ازدواج مي كني و از اين حرفا يا اين كه بعد از رفتن من مي فهمي كه مي چي بودم و قدر من رو مي دوني و پشيمون مي شي. حرفاي متضاد و محكوم كردن من..توي اس ام اس ها در نهايت مي خواد به من ثابت كنه كه من بي عاطفه هستم.
در مورد حس دلسوزي هم واقعا سعي مي كنم رو خودم كار كنم. من يكي از دلايلي كه خيلي در مورد طلاقم مردد بودم اين فكر بود كه چون خواهرم طلاق گرفته بود و اين كه پدر مادرم سنشون تقريبا بالاست و هيچ نوه ايي ندارن ...همش نارحت اونا بودم. حتي يكي از دلايلي كه ازدواج كردم هم خانواده ام بود. ولي خب بعدا فكر كردم كه اين طرز تفكر بسيار اشتباهه چون منجر به شكست شد. هركسي مسئول زندگي خودشه و اين حق رو داره كه راهي رو بره كه آرامش بيشتري داره.
خيلي دوست دارم كه به مشاوره حضوري برم. اگه شما براتون مقدوره كه تو حوالي شمالغرب و غرب جايي رو معرفي كنيد خيلي ممنون مي شم.
RE: حس ناراحتي و دلسوزي نسبت به همسر سابق
الميرا جان
در مورد حس دلسوزیت ، به این توجه داشته باش که اولاً دنیا دارالرنجه ، یعنی بدون رنج و زحمت حرکتی صورت نمی پذیرد منتها گاه بعضی از این رنجها در شکل خرد آن چنان نامحسوسه که ما رنجی نمی بینیم ( مثل زلزله های زیر 3 ریشتر که گفته میشه در ماه مثلا ًبارها تهران را می لرزاند منتها حواس انسان قدرت دریافتش رو نداره )
مثلاً راه رفتن و همین امور روزمره رنج و زحمتی دارد که حاصل لذت بخش آن باعث می شود ما نه رنج را درک کنیم و نه از آن ناراضی و ناخشنود باشیم . رنجها اگر درک شوند وسیله های گنج یابی ( رشد و بالندگی و بزرگ شدن و تعالی انسان ) است و این گنجها هم لذت بخشه . پس چه بسا اونچه در زندگی دیگران می بینی که برایشان رنجه وسیله رشد و تعالی آنها یا حفظ آنها از آسیب های جدی و مهمتر باشد . لذا اینکه شما نسبت به رنج دیگران بی تفاوت نیستی خیلی خوبه ، اما این رنجی که می بری اگر عامل تصمیم گیریهای احساسی باشه ( به عبارتی منشاء رنج شما نه عقلانیت بلکه احساساتی شدن باشد ) آسیب رسان است . چنانکه تصمیم به ازدواجت هم به همین دلیل بوده و نسنجیده شده و آسیبش را هم متحمل شده ای ، مواظب باش حال که از اون آسیب ها بیرون آمده ای دوباره رنج احساسی تو را درگیر نکند و راه خطا را بروی .
ایشان وسایلش را به عنوان وسیله ای برای حفظ ارتباط و حدا اقل حفظ خود در گوشه ای از ذهن شما گذاشته ، حتی اس ام اس ها هم به همین دلیله ، شمال قاطع باشید و هر گونه راه ارتباطی را کات کنید .
نوع گوشی شما اگر چیزی باشد که بلک لیست داشته باشد می توانید شماره وی را لاک کنید تا نه تماس و نه پیامکی از وی دریافت نکند .
موفق باشید
.
RE: حس ناراحتي و دلسوزي نسبت به همسر سابق
دوستان عزيز من واقعا الان در شرايط روحي ناآرامي به سر مي برم و واقعا به همفكري شما احتياج دارم. ديشب دوباره متوجه شدم كه همسر سابقم با خاله ام تماس گرفته و كلي گريه كرده كه من مي خوام واسطه بشيد كه آشتي بكنم و من عوض شدم و از اين جور چيزا...چند باري هم با من تماس گرفت ولي من جواب ندادم. از ديشب به يه حالت خيلي بدي رسيدم از لحاظ روحي و جسمي و براي خودمم جاي تعجب داشت كه چرا وقتي اينجور بحث ها پيش مياد چرا حال من دگرگون مي شه. نمي دونم هجمه ايي از افكار و ترس ها مياد سراغم.
امروز هم ايشون هي تماس گرفتند و در آخر اومد دنبالم دم شركت. جالبي قضيه اينه كه قبل از ديدنش هميشه وقتي يادش مي افتادم يه حالت دوست داشتن داشتم ولي وقتي ديدمش احساس كردم واقعا صيغه طلاق سردي مياره درسته. هيچ حسي نسبت بهش نداشتم و انگار يه انسان غريبه پيشم نشسته بود. از اول تا آخر هم مثل ابر بهار اشك مي ريخت و از حس هاش مي گفت و اين كه عوض شده و پشيمونه و من يه فرصت دوباره بهش بدم. و من همچنان گيج و مبهوت...نمي دونستم چي بگم يا چي كار كنم...
دوباره الان اس ام اس زده كه من كي بر گردم خونه ام..منم گفتم ببين اينجا ديگه خونه تو نيست و ما هيچ نسبتي با هم نداريم. من فرق كردم و اون انسان قبل نيستم يه ادم بي حوصله شدم كه حوصله هيچ چيز و هيچ كس رو ندارم. و اين تنهايي رو دوست دارم انگار يه جورايي....باز گفت كه شب يه سر بيام پيشت و ببينمت . گفتم من هيچ حسي نسبت به تو ندارم ..هي اصرار كه نه اگه تو بخواي مي تونيم از نو بسازيم و اينا
من الان واقعا پريشونم...انگار ديگه خودم رو نمي شناسم گيج و منگم
از يه طرف نمي تونم گريه كردن و ناراحتي اون و اين مسايل رو ببينم ...از يه طرف مي بينم حوصله بودن با اون يا با هيچ كس ديگه ايي رو هم ندارم . نمي دونم واقعا چي كار كنم....
مي گه من مي خوام فقط ثابت كنم كه عوض شدم و جبران بدي هام رو بكنم. مي خوام نشون بدم كه تغيير كردم.
من چي كار بايد بكنم؟؟؟
RE: حس ناراحتي و دلسوزي نسبت به همسر سابق
المیرا جان
نامزد سابق من هم بعد سه سال اومد سراغم و گفت نمیتونم فراموشت کنم، مادرم گفت بهش فکر کن ولی برادر عاقلی دارم که گفت آزموده را آزمودن خطاست...
RE: حس ناراحتي و دلسوزي نسبت به همسر سابق
ببخشید ایا شما در زمانی که تصمیم به جدایی از این اقا گرفتید تمام جوانب رو سنجیدید ؟
و ایا الان شما فکر می کنید دلایل جداییتون از نظر خودتون درست بوده و یا به خاطر خسته بودن از سر و کله زدن با مشکلات زندگی تصمیم گرفتید ؟
می دونید مثلا من خودم بعضی وقتها از این همه سرو کله زدن با مشکلات زندگی مشترکمون خسته می شم و می خوام که جدا شم و تنها زندگی کنم تا هم ازادتر باشم و هم دغدغه کمتری داشته باشم. ولی خوب این دلیل می تونه وقتی روحیه ادم عوض می شه از بین بره.
شاید حس دلسوزی و دو دلی شما هم به همین خاطر باشه. شاید شما از نظر روحی خیلی خسته اید و شاید دچار افسردگی خفیف شدید. نظر خودتون چیه؟
من اگر جای شما بودم الان که شرایط روحیم خوب نبود و هنوز به ارامش نرسیده بودم هیچ تصمیمی نمی گرفتم و به طرفم هم می گفتم اگر می خواهی بدیهاتو جبران کنی باید به من فرصت بدی و در این مدت هیچ گونه تماسی با من نداشته باشی. حدود 6 ماه به خودم وقت می دادم و سعی می کردم در این مدت انگیزه های خودم رو برای زندگی بالا ببرم با ورزش، مسافرت، کتاب خوندن و هر چیزی که برام ایجاد لذت و ارامش کنه. بعد که اروم شدم تصمیم می گرفتم.
RE: حس ناراحتي و دلسوزي نسبت به همسر سابق
نقل قول:
نوشته اصلی توسط deljoo_deltang
ببخشید ایا شما در زمانی که تصمیم به جدایی از این اقا گرفتید تمام جوانب رو سنجیدید ؟
و ایا الان شما فکر می کنید دلایل جداییتون از نظر خودتون درست بوده و یا به خاطر خسته بودن از سر و کله زدن با مشکلات زندگی تصمیم گرفتید ؟
می دونید مثلا من خودم بعضی وقتها از این همه سرو کله زدن با مشکلات زندگی مشترکمون خسته می شم و می خوام که جدا شم و تنها زندگی کنم تا هم ازادتر باشم و هم دغدغه کمتری داشته باشم. ولی خوب این دلیل می تونه وقتی روحیه ادم عوض می شه از بین بره.
شاید حس دلسوزی و دو دلی شما هم به همین خاطر باشه. شاید شما از نظر روحی خیلی خسته اید و شاید دچار افسردگی خفیف شدید. نظر خودتون چیه؟
من اگر جای شما بودم الان که شرایط روحیم خوب نبود و هنوز به ارامش نرسیده بودم هیچ تصمیمی نمی گرفتم و به طرفم هم می گفتم اگر می خواهی بدیهاتو جبران کنی باید به من فرصت بدی و در این مدت هیچ گونه تماسی با من نداشته باشی. حدود 6 ماه به خودم وقت می دادم و سعی می کردم در این مدت انگیزه های خودم رو برای زندگی بالا ببرم با ورزش، مسافرت، کتاب خوندن و هر چیزی که برام ایجاد لذت و ارامش کنه. بعد که اروم شدم تصمیم می گرفتم.
دقيقا تمام جوانب رو سنجيدم و به همين خاطر الان از دستش ناراحتم كه چرا اون زماني كه من تمام تلاشم رو براي زندگي ام مي كردم اون اهميتي نمي داد.
خب مسلما بعضي وقتا فكر مي كنم كه اگه بود از لحاظ تنها نبودن و يا مسايل مالي اوضاعم بهتر بود ولي وقتي فكر مي كنم مي بينيم نمي تونم برگردم و يه حالت خفگي مي گيرم. احتمال اين كه دچار افسردگي باشم هم وجود داره ولي از اونجايي كه من مدام در حال كار كردن رو خودم هستم زياد نشانه هاش بروز نمي كنه.
دقيقا حرف شما درسته و اجراش كردم. چون گفت براي امشب خبر بده منم اس ام اس زدم كه بهتره كه ما تا يه مدت باهم حرف مثل قبل حرف نزنيم. اينجوري براي هر دومون بهتره.
من مي ترسم خدا ي نكرده سكته بكنه يا اتفاقي براش بيفته هي امروز مي گفت نمي دونم زانوم درد مي كنه و اينا...درست حسي بهش ندارم ولي واقعا منقلب مي شم به عنوان يه انسان....يا اون جوري اشك مي ريزه و اينا....
من فقط از خدا مي خوام كه اين اوضاع رو سروسامان بده.
ممنون
RE: حس ناراحتي و دلسوزي نسبت به همسر سابق
من فکر می کنم با حس دلسوزی هیچ زندگی زناشویی پایدار نمی مونه چه برسه اینکه بخواهید دوباره شروع کنید. هر چه بیشتر و طولانیتر این ارتباط وجود داشته باشه به خود اون اقا هم ضرر بیشتری می رسه و هر چه زودتر ایشون از شما قطع امید کنه اسیب جسمی کمتری به ایشون وارد می شه. اینکه ایشون دچار مشکلات جسمی شدند باید یرن پیش پزشک و همچنین روانشناس تا مشکلشون رو به مرور زمان حل کنند. حتی شما می تونید به واسطتون ( خالتون) بگید از طرف خودش اینو بهشون بگن نه از طرف شما. ایشون خودش باید هوای سلامت خودش رو داشته باشه نه شما.
من فکر می کنم هر دوی شما هنوز زمان زیادی نیاز دارید تا اسیبهایی که از این جدایی دیدید را ترمیم کنید. و اگر هم قراره تصمیمی مجدد گرفته بشه بهتره بعد از ترمیم ها باشه.