-
تغيير كردم و خوشبخت شدم
سلام
من ليلي 28 ساله هستم الان مدت ا سال و 2 ماه است كه عروسي كرده ام مدت 9 ماه هم عقد كرده بودم شوهرم را دوست دارم نمي دانم شايد هم دوست داشتم در مدتي كه عقد بوديم رابطه خوبي باهم داشتيم تا وقتي كه حرف عروسي پيش اومد خانوادش تازه شروع كردند خودشان را نشان دادن سر هر چيزي بهانه مي گرفتند تالار آرايشگاه لباس عروس خانه و................همسرم همش دلداري مي داد كه با عروسي كردن همه چيز تموم مي شه خودم هم در تمام طول اين مدت تمام تلاشم را كردنم تا صلح و صفا برقرار بشه اما عروسي نه تنها مشكل ما را حل نكرد بلكه صد برابر كرد از همون شب عروسي مادر شوهرم رفتار ديوانه وارش را شروع كرد و كرد و كرد و كرد تا 2 ماه پيش كه با ديوانه بازي هاش باعث مرگ جنين 3 ماهه توي شكمم شد ازشون متنفرم هم از اون و هم از پدرشوهرم اينقدر كه اگه گناه نداشت دوتاشون را مي كشتم شايد يه كم آروم مي شدم از شوهرم هم بدم اومده احساس مي كنم تو كشتن بچه من با اونا همكاري كرده اصلا نمي تونم نفرتم را ازشون پنهان كنم كمكم كنيد خيلي افسرده ام
خواهش مي كنم يكي باهام حرف بزنه آرومم كنه دارم ديوانه مي شم
-
RE: مادر شوهر و پدر شوهرم قاتل اند ازشون متنفرم
سلام میشه بیشتر توضیح بدی که اونا چطوری باعث مرگ جنینت شدن
-
RE: مادر شوهر و پدر شوهرم قاتل اند ازشون متنفرم
سلام گل رز
عيد نوروز امسال 7-8 هفته باردار بودم البته خودم هم نمي دونستم روز سوم عيد خانواده شوهرم را كه به خاطر خونه خريدنمون 2 ماهي بود كه با ما قهر بودند را دعوت كردم تا صلح برقرار بشه اما كاش اين كار را نمي كردم از همون عصر كه از خانه ما رفتند شروع كردند پشت سر من (طبق معمول) صفحه گذاشتن فرداي آن روز هم اومدند خانه ما كه پاشو گمشو خانه بابات و هزار تا فحش خيلي بد به خودم و خانوادم 2 روز هم خانه ما موندند و خلاصه به هر قيمتي بود مي خواستند من را از خونه خودم بيرون كنند من كه اون موقع اصلا نمي دونستم باردارم فقط براي آروم شدن اعصابم بهشون گفتم كه ديگه نمي تونيد زندگي من را به هم بزنين چون من باردارم
اون ها به شوهرم گفتند ببرش آزمايش و اگه باردار نبود توي بيمارستان ولش كن
رفتيم آزمايشگاه جواب مثبت بود يك آزمايشگاه ديگه بازم جواب مثبت بود
و اونا از روزي كه فهميدند باردارم شروع كردند به صفحه گذاشتن پشت سر خودم و خانوادم و اينقدر كردند و كردند تا يك روز بر سر فتنه گري هاشون دعواي سختي بين من و شوهرم در گرفت من براي اينكه شوهرم نتونه صدمه اي بهم بزنه رفتم توي دستشويي و در را از پشت قفل كردم شوهرم اينقدر به در ور رفت تا در قفل شد و ديگه باز نمي شد اون به جاي اينكه بهم بگه مي رم دنبال قفل ساز گفت ميرم خانه بابام و تا شب بر نمي گردم از شدت ناراحتي و نگراني داشتم مي مردم
اون بعد از 1 ساعت برگشت و گفت دنبال قفل ساز رفته بوده اما من ديگه خونريزي كرده بودم در را شكست و من را بيرون آورد دوباره كتكم زد و بردم بيمارستان زنان توي بيمارستان دوباره مشاجره داشتيم من را توي بيمارستان رها كرد و رفت بعد از 6 روز خونريزي جنين سقط شد
-
RE: مادر شوهر و پدر شوهرم قاتل اند ازشون متنفرم
سلام ليلا جان
ميشه بيشتر توضيح بدي ؟
علت قهر مادرشوهرت به خاطر چي شد؟
چرا مي خواست تورو از خونت بيرون كنه؟
-
RE: مادر شوهر و پدر شوهرم قاتل اند ازشون متنفرم
شايد اگه بخوام ديوانه بازي هاي مادر شوهرم را توي اين 2 سال و اندي كه مي شناسمش براتون بنويسم حوصلتون سر بره فقط اين را بگم كه تا حالا 3 تا مشاور خانواده دكتر راي به ديوانه بودنش دادند
امسال عيد كه اومدند خونه ما براي ناهار ساعت 3.5 اومدند از در هم كه اومدند تو شروع كردند به مسخره كردن خانه و محله اي كه ما توش خونه خريده بوديم دست به سياه و سفيد هم نزدند بعد لباس هايي را كه ما براي عيد خريده بوديم را مسخره كردند و بعد شوهرم را مسخره كردند كه لباست اتو نداره
فرداي اون روز رفتيم خونه خاله شوهرم اونا هم اونجا بودند دوباره همان رفتارها را كردند وقتي برگشتيم باباش زنگ زد به شوهرم توي راه و شروع كرد به بدگوييكردن از من دوباره مارد شوهرم زنگ زد دوباره پدرشوهرم و..................... شايد 20 بار بيشتر زنگ زدند شوهرم كه حسابي كلافه شده بود شروع كرد به فرياد زدن و فحش دادن به پدر و مادرش و اينكه چي از جون زندگي ما مي خواند 1 ساعت بعد اون زن ديوونه و شوهرش اومدند خانه ما و مي خواستند من را از خونم بيرون كنند به جرم اينكه تو باعث شدي پسرمون به ما فحش بده
لازم به ذكر مي دونم بگم كه مشكل اصلي اونا خونه اي بود كه ما خريده بوديم اونا مي خواستند پول پيش خونه قبلي ما را بگيرند و خرج خونشون كنند كه خراب كرده بودند تا بسازند ولي من به شوهرم پيشنهاد دادم من هم روي پول پيش خونمون پول بزارم و به اتفاق هم يك خونه كوچيك بخريم اون هم بعد از هزار بدبختي بعد از 5 ماه قبول كرد و ما اين كار را كرديم اونا احساس مي كردند رودست بزرگي خوردند
چرا هيچ كس كمكم نمي كنه بال هاي صداقت؟ ساينتيست؟ شكوفه؟ آني؟ گل رز؟ فرهنگ؟ و بقيه دوستان؟
من اصلا در شرايط خوبي نيستم خواهش مي كنم راهنماييم كنيد:302:
-
RE: مادر شوهر و پدر شوهرم قاتل اند ازشون متنفرم
نقل قول:
نوشته اصلی توسط ليلا موفق
شايد اگه بخوام ديوانه بازي هاي مادر شوهرم را توي اين 2 سال و اندي كه مي شناسمش براتون بنويسم حوصلتون سر بره فقط اين را بگم كه تا حالا 3 تا مشاور خانواده دكتر راي به ديوانه بودنش دادند
امسال عيد كه اومدند خونه ما براي ناهار ساعت 3.5 اومدند از در هم كه اومدند تو شروع كردند به مسخره كردن خانه و محله اي كه ما توش خونه خريده بوديم دست به سياه و سفيد هم نزدند بعد لباس هايي را كه ما براي عيد خريده بوديم را مسخره كردند و بعد شوهرم را مسخره كردند كه لباست اتو نداره
فرداي اون روز رفتيم خونه خاله شوهرم اونا هم اونجا بودند دوباره همان رفتارها را كردند وقتي برگشتيم باباش زنگ زد به شوهرم توي راه و شروع كرد به بدگوييكردن از من دوباره مارد شوهرم زنگ زد دوباره پدرشوهرم و..................... شايد 20 بار بيشتر زنگ زدند
شوهرم كه حسابي كلافه شده بود شروع كرد به فرياد زدن و فحش دادن به پدر و مادرش و اينكه چي از جون زندگي ما مي خواند
1 ساعت بعد اون زن ديوونه و شوهرش اومدند خانه ما و مي خواستند من را از خونم بيرون كنند به جرم اينكه تو باعث شدي پسرمون به ما فحش بده
لازم به ذكر مي دونم بگم كه مشكل اصلي اونا خونه اي بود كه ما خريده بوديم اونا مي خواستند پول پيش خونه قبلي ما را بگيرند و خرج خونشون كنند كه خراب كرده بودند تا بسازند ولي من به شوهرم پيشنهاد دادم من هم روي پول پيش خونمون پول بزارم و به اتفاق هم يك خونه كوچيك بخريم اون هم بعد از هزار بدبختي بعد از 5 ماه قبول كرد و ما اين كار را كرديم اونا احساس مي كردند رودست بزرگي خوردند
چرا هيچ كس كمكم نمي كنه بال هاي صداقت؟ ساينتيست؟ شكوفه؟ آني؟ گل رز؟ فرهنگ؟ و بقيه دوستان؟
من اصلا در شرايط خوبي نيستم خواهش مي كنم راهنماييم كنيد:302:
من نميتونم موضع همسرت رو در مقابل حركات عجيب مادرش درك كنم!!!يه جا تورو به خاطر حرف مادرش ميبره ازمايش بارداري بدي!!!يه جا با علم به اينكه بارداري تورو توي دستشويي رها ميكنه و براي اينكه لجت در بياد ميگه من ميرم خونه ي بابام!!!يه جا به مادرش و پدرش فحش ميده؟؟؟؟
اين شازده چند سالشه؟چرا اينقدر رفتار متناقض داره؟؟
شما چرا با علم به مشكل داشتن مادرشوهرت ميخواستي صلح و صفا و...برقرار كني؟
-
RE: مادر شوهر و پدر شوهرم قاتل اند ازشون متنفرم
سلام:72:
لیلی جان فعلا تنها کاری که باید بکنی اینه که ارام باشی. تو شرایط بدی هستی همه قبول داریم. اما با این کلافگی و ناراحتی فعلا دردی درمان نمی شه پس اروم باش.
بعد از اینکه اروم شدی باور کن که اون بچه قسمتش به دنیا نبوده که اگه بود مطمئن باش با چنین اختلافی سقط نمی شد. دختر خاله من 9 هفتش بود و تصادف شدید کرد. طوری که دو تا دست و یه پاش رفت تو گچ لگنش هم شکست اما بچش موند.
پس باور کن که اون بچه مال این دنیا نبود.
بعد از اینکه اروم شدی حالا اروم اروم بگو چرا خانواده همسرت از تو بدشون میاد ایا تو رفتاری کردی که باب میل اونا نبوده؟ یا خانواده همسرت کیس دیگری و برای شوهرن مد نظر داشتند؟ ایا با هم دوست بودید یا سنتی ازدواج کردید؟
در کل برامون بگو علت تنفر اونا و بد گوییاشون از تو چیه. صادقانه بگو تا انشاءا.. کمکت کنیم.
در مورد متناقض رفتار کردن همسرتم بگو.
البته تا حدودی می شه حدس زد که او در شرایط بدی هست. یعنی نه می تونه پدر و مادرش و رها کنه حتی با این بد دهنیاشون و نه می تونه شما رو رها کنه و شما رو دوست داره. و برای همین ضد و نقیض رفتار می کنه. با این حال در نهایت ارامش برامون بیشتر بگو
موفق باشی عزیزم:72:
-
RE: مادر شوهر و پدر شوهرم قاتل اند ازشون متنفرم
ليلا جان سلام
خيلي سخته كاملا حق داري
اما بهترين راه براي حل اين مشكل زمانه
بنظر مياد شوهرت از كوره در رفته ! به بن بست رسيده و الان مثل يه ببر زخمي مي مونه كه به هرچيزي كه جلوي
چشمش باشه حمله مي كنه
يه كم بهش مهلت بده مطمئناً اونم ازين رفتارش پشيمونه
راستي الان شوهرت كجاست ؟ پيش همديگه هستين؟
-
RE: مادر شوهر و پدر شوهرم قاتل اند ازشون متنفرم
Gh. Sana عزيز
شوهرم 32 سالشه نمي دونم چرا رفتارش اينجوريه راستش را بخواين خودم هم خيلي وقتا به اين موضوع فكر مي كنم ولي يك چيز را مي دونم و اون اينه كه خانواده شوهرم به اون اينطور القاء كردند كه اگه با من بدرفتاري كنه، كتكم بزنه و........ به قول اونا من آدم مي شم يا به عبارتي ديگه سر كار نمي رم، مي رم توي خونشون زندگي مي كنم ، طوري لباس مي پوشم كه اونا دوست دارند و طوري رفتار مي كنم كه اونا دوست دارم براش هم هميشه مثال مي زنند كه ديدي ما زن داداشت را آدم كرديم (لازم به ذكر است الان داداشش به خاطر همين كاراشون يك بچه نسبتا ناقص دارد ولي زنش هموني شده كه اونا مي خواند يه زني شبيه زناي 50 سال پيش)
Sisili عزيز
نه عزيزم ما كاملا سنتي ازدواج كرديم خانواده شوهرم اومدند خواستگاري و مادر شوهرم با اون زبون چرب و نرمش اينقدر التماس كرد تا بابام راضي شد اون مدام شب مهر بران ما مي گفت حاج آقا جبران مي كنيم عجب جبراني هم كردند!
راستش را بخوايد اونا اصلا باور نمي كردند كه ما تن به اين وصلت بديم و تا مدت ها بعد از ازدواجمون هم به شوهرم مي گفتند حتما عيب و علتي دارد و ما نمي دانيم.
عزيزم نطفه اختلافات ما را كه پيدا كني اينه كه مادر شوهرم مي خواست من اون طوري باشم كه اون مي خواد (مثل زن هاي 50-60 سال پيش) و طوري زندگي كنم كه اون مي خواد (مثل زن هاي 50 سال فقط كنار شوهرم بخوابم و هيچ حقي در تصميم گيري ها نداشته باشم شوهرم هم فقط من را در حد زني كه كنارش مي خوابم دوست داشته باشه نه به عنوان يك فرد مهم تحصيلكرده و صاحب عقيده)
در مورد متناقض رفتار كردن همسرم در بالا گفتم (و اون اينه كه خانواده شوهرم به اون اينطور القاء كردند كه اگه با من بدرفتاري كنه، كتكم بزنه و........ به قول اونا من آدم مي شم يا به عبارتي ديگه سر كار نمي رم، مي رم توي خونشون زندگي مي كنم ، طوري لباس مي پوشم كه اونا دوست دارند و طوري رفتار مي كنم كه اونا دوست دارم براش هم هميشه مثال مي زنند كه ديدي ما زن داداشت را آدم كرديم (لازم به ذكر است الان داداشش به خاطر همين كاراشون يك بچه نسبتا ناقص دارد ولي زنش هموني شده كه اونا مي خواند يه زني شبيه زناي 50 سال پيش))
اون احساس مي كنه اگه به خيال خودش من را طوري بسازه (با خشونت به گفته اونا) كه مامانش مي خواد هم من را داره و هم خانوادش مي گذارند ما زندگي كنيم.
شكوفه عزيز
شوهرم بعد از اون جريان از خانه متواري شد چون برادرم بعد از اينكه من را توي بيمارستان رها كرد توي كوچمون گيرش آورد و يكي توي گوشش زد من هم بهش گفتم ازت شكايت مي كنم و پليس آوردم خونه
تا 3 هفته هم به خونه برنگشت البته سر مي زد (من از چشمي در مي ديدم ولي تو نمي آمد فقط تا پشت در مي آمد و برميگشت) من پزشك قانوني هم رفتم و نامه هم گرفتم ولي دلم نيومد ازش شكايت كنم احساس مي كردم اونم بازيچه دست پدر و مادرش شده و بي تقصيره بعد از 3 هفته با پدرش برگشت پدرش مي گفت اومدم تكليف خونه را معلوم كنم و بايد خونه را بفروشيم (نصف خانه به نام منه) من هم عصباني شدم و هر چي از دهنم در اومد بهش گفتم (بهش گفتم شما به خاطر پول اين خونه آدم كشتين) اون هم عصباني شد و بعد از كلي فحش دادن از خونه ما رفت ولي مهدي موند.
الان من و شوهرم كنار هم هستيم ولي بايد اقرار كنم ديگه مثل قديما بهش اعتماد ندارم (دوستش ندارم) و سعي مي كنم به بهانه هاي مختلف ازش دوري كنم رابطه جنسي مون خيلي خراب شده و سعي مي كنم تا حد امكان به بهانه هاي مختلف از زيرش در برم نمي دونم رفتارم درسته يا نه ولي مي دونم كه دست خودم نيست
كاملا افسرده شدم بي دليل گريه مي كنم نفس كم مي يارم و خلاصه حسابي داغون شدم
راستي gh sana عزيز مي خواستم صلح و صفا برقرار كنم شايد به يمن اون صلح و صفا من هم بتونم به آرامش برسم و كمي از زندگي ام لذت ببرم ميدونين آخه وقتي ما با هم قهريم مادر شوهرم نمي ذاره ما هم زندگي كنيم و مدام شوهرم را بر عليه من و خانوادم تحريك مي كنه
-
RE: مادر شوهر و پدر شوهرم قاتل اند ازشون متنفرم
لیلا جان یعنی الان همه اون دعواها تمام شده و آقامهدی با شما توی یک خانه زندگی می کنه و دیگه از خانواده شوهرت خبری نیست؟
شوهرت ازت عذر خواهی کرد بعد اون دعواها ها؟؟؟ و اینکه شغل ایشون چیه؟؟؟؟
و اینکه شوهرت الان که آرومین درباره رفتارش چه توضیحی می ده؟؟؟
-
RE: مادر شوهر و پدر شوهرم قاتل اند ازشون متنفرم
نازنين عزيز
بله نازنين جان ما الان پيش هميم. خانواده شوهرم ديگه به خونه زنگ نمي زنن ولي به موبايلش مي زنن .شوهرم هفته پيش بعد از 3 هفته از اومدنش رفت و اونا را ديد گفت پدر و مادرم هستند و نمي تونم فراموششان كنم من هم گفتم آره برو ولي هميشه يادت باشه كه اونا بچمون را كشتند. بعد هم ازش قول گرفتم كه ديگه آخر هفته نره و اگه هم مي خواد بره ببينتشون وسط هفته ها بره
اون بعد از اون اتفاق ها رفتارش خوب شده ولي اوايل كه اومده بود همش مي خواست خودش را تبرئه كنه من را پيش دكتراي مختلف مي برد و به طور ضمني از اونا مي خواست بگند كه بچه به خاطر اون اتفاق نيفتاده بيشتر وقتا به من دلداري مي ده كه خدا نخواسته و ما دوباره بچه دار مي شيم (من ديگه به هيچ وجه دلم نمي خواد بچه دار بشم)
توي يك كارخانه صنعتي مهندس و سرپرست است.
نازنين عزيز
اون زياد در مورد رفتارش توضيح نمي ده ولي من اينا مي دونم كه زن داداشش ام كه حامله بوده داداشش به تحريك خانوادش همين بلاها را سرش آورده بعد كه دختره قهر كرده و رفته خونه باباش اونا نرفتن دنبالش تا اينكه باباي دختره به خاطر بچه توي شكم دخترش اومده و روي دست و پاي اينا افتاده و هر شرطي گذاشتن قبول كرده (هم خودش و هم دختره) و الان صلح و صفا برقراره
اونا از اول ازدواجمون اين را براي مهدي مثال مي زدند و از اون مي خواستند بزاره من را هم مثل زن داداشش آدم كنند
احتمالا اين كارها هم به تحريك اونا و براي آدم كردن من بوده
-
RE: مادر شوهر و پدر شوهرم قاتل اند ازشون متنفرم
سلام
>>شوهرت رو بین دوراهی انتخاب خودت و پدر و مادرش قرار نده
>>شوهرت رو بر مسند قضاوت قرار نده
>>مشکلی که پیش اومده ( از بین رفتن فرزندتون) همون طور که در به وجود آوردنش هردو باهم شریک بودید در از بین رفتنش هم هردو با هم مقصرید بنابراین سعی نکن دنبال مقصر بگردی حالا چه شوهرت چه پدر و مادرش
-
RE: مادر شوهر و پدر شوهرم قاتل اند ازشون متنفرم
سلام بال هاي صداقت عزيز
به نظرم خيلي بي رحمانه در مورد قضاوت كرديد.
من نمي خوام اون بين من و خانوادش يكي را انتخاب كنه فقط مي خوام مواظب زندگي مون باشه و با حرف اون زن ديوانه به من و زندگي اش آسيب نزنه
به عبارتي با مادرش در حد يك بيمار رواني رفتار كنه و به اندازه يك بيمار رواني طبق خواسته هاش عمل كنه
بال هاي صداقت عزيز
شايد اگه من به جاي مهدي بودم و خانوادم با زندگي ام اين كارها را كرده بودند مدت مي گذاشتمشان كنار و ديگر تا ابد اجازه هيچ اظهار نظري را در زندگي ام بهشون نمي دادند
-
RE: مادر شوهر و پدر شوهرم قاتل اند ازشون متنفرم
تو مو می بینی و من پیچش مو
بر رفتار غلط و نادرست اونها مهر تایید نزدم
دوستان هم خوب دارند بهت راهنمایی می دهند
شما به مرور با همفکری دوستان خوندن مقاله ها آرامشت رو بدست میاوری این سه تا نکته رو برایت نوشتم تا زنگ خطر زندگیت رو بفهمی
و در کنار راهکارهایی که داری برای برون رفت از مشکلت می گیری این نکات رو هم مد نظرت داشته باشی
نقل قول:
نوشته اصلی توسط ليلا موفق
شايد اگه من به جاي مهدي بودم و خانوادم با زندگي ام اين كارها را كرده بودند مدت مي گذاشتمشان كنار و ديگر تا ابد اجازه هيچ اظهار نظري را در زندگي ام بهشون نمي دادند
این تفکرت باعث میشه که همسرت رو بر سر دوراهی بگذاری
تاپیک مشاوره برای همه رو در این خصوص بخون
موفق باشید
-
RE: مادر شوهر و پدر شوهرم قاتل اند ازشون متنفرم
بال هاي صداقت عزيز
ببخش اگه خوب حرف نزدم راستش شرايط روحي ام اصلا خوب نيست
مي شه بهم بگيد چيكار بايد بكنم وقتي مي بينم مهدي هنوز اونا رو پدر و مادر خطاب مي كنه خيلي عصبي مي شم احساس مي كنم مهدي اصلا از اتفاقات پيش اومده ناراحت نيست و من و بچش را هم اصلا دوست نداره
خواهش مي كنم راهنمايي ام كنيد كه چطور بايد رفتار كنم؟:325:
همه دوستان خواهش مي كنم كمكم كنيد:325:
-
RE: مادر شوهر و پدر شوهرم قاتل اند ازشون متنفرم
-
RE: مادر شوهر و پدر شوهرم قاتل اند ازشون متنفرم
سلام عزیزم ببین پدر مادر اگه دشمن ادمم بشن بازم پدر مادرن و نمیشه کنارشون زد شما هم سعی از شوهرت فاصله نگیری با تموم ناراحتی که ازش داری ولی تا میتونی بهش خوبی کن تا بلاخره یه روز طرف تورو میگیره و یا میتونید با هم به مشاور خانواده هم یه سر بزنید حتما نتیجه میگیرین:163:
-
RE: مادر شوهر و پدر شوهرم قاتل اند ازشون متنفرم
بال هاي صداقت عزيز من اون لينك را مطالعه كردم ممنون ولي واقعا نمي دونم با اين روحيه افسرده ام چه كنم؟:223::223::223:
گل رز عزيز
راستش اينكه از شوهرم فاصله گرفتم اصلا دست خودم نيست ولي احساس مي كنم از وقتي از مهدي فاصله گرفتم رفتارش خيلي بهتر شده و كمتر ناراحتم مي كنه نمي دونم شايدم دلش برام مي سوزه
اون طبق گفته مادرش ديگه به هيچ وجه راضي نمي شه با من به مشاوره بياد
گل رز عزيز
من اصلا نمي خوام كنارشون بزارم فقط مي خوام با مهدي مثل دوتا آدم عاقل يك زندگي آروم داشته باشم
blue sky عزيز
مي شه نظرتون را بدونم؟:325:
-
RE: مادر شوهر و پدر شوهرم قاتل اند ازشون متنفرم
لیلا جان به نظر من حتما پیش مشاور برو. حتی اگه اون نمی یاد خودت تنها برو.
-
RE: مادر شوهر و پدر شوهرم قاتل اند ازشون متنفرم
نقل قول:
نوشته اصلی توسط ليلا موفق
blue sky عزيز
مي شه نظرتون را بدونم؟:325:
سلام عزیزم
از اینکه نی نی ات رو از دست دادی خیلی متاسفم و کاملا درکت می کنم و باهات همدردی می کنم.
هنوز برای مامان شدن خیلی فرصت داری خانمی. به خودت فرصت بده که هم از لحاظ روحی و هم جسمی مجدد احیا بشی.
سه ماهه اول بارداری خیلی بحرانیه و احتمال سقط جنین حتی خودبخودی هم زیاده.
می دونم خیلی از دست شوهرت و مادر و پدرش ناراحتی و مقصر از بین رفتن نی نی ات می دونیشون و توقع داشتی که در اون شرایط درکت کنن و سربه سرت نزارن و کاملا هم حق داشتی.
ولی خانمی خیلی از وقتها توقعهای به حق ما هم عملی نمی شه و باید بتونیم اینرو قبول کنیم و حتی کم گذاشتن های دیگران رو هم با ازخودگذشتگی خودمون جبران کنیم.
عزیزم مادر شدن خیلی مسئولیت سنگینیه. شما هم کمی مقصری. یه مادر بخاطر بچه اش باید از خیلی چیزها بگذره. نباید تو شرایط بارداری سربه سر هیچ کس بذاری که مبادا آسیب روحی و جسمی به خودت و بچه برسه.
بخدا من خودم خیلی با شوهرم مدارا می کنم و کوتاه میام که نکنه کنترلشو از دست بده و دست روم بلند و کنه و ...! سخته ولی یه مادر باید بتونه!
خانمی اینها رو گفتم که بدونی تو هم مقصری همونطور که شوهرت و مادر و پدرش مقصرن. حالا سهم تقصیرکاری هرکدوم چقدره، زیاد مهم نیست.
گفته بودی افسرده شدی، گاهی وقتی آدما بدونن که تو اتفاقی که براشون افتاده خودشون هم تقصیرکار بودن، تحملش براشون آسونتره تا اینکه مدام فکر کنن که دیگران در حقش نامردی کردن.
-
RE: مادر شوهر و پدر شوهرم قاتل اند ازشون متنفرم
عزیزم
من جای شما بودم سعی می کردم برای رفع افسردگیم مدتی از جنجال دوری کنم و به یک تفریح مورد علاقم بپردازم . ضمن اینکه پیش یک دکتر هم می رفتم تا روند درمان افسردگیم سریعتر انجام بشه. (البته به همسرم هم نمی گفتم که دارم می رم دکتر).
بعد هم تا حالا هر کاری شده گذشته. همینکه همسرت اومده خونه بی هیچ حرفی یعنی صد درصد حقو به شما داده. پس با رفتارت اونو از ابراز پشیمونی دلسرد نکن. جوری رفتار کن که فکر کنه بخشیدیش.
از این به بعد هم سعی کن حریمها رو حفظ کنی. هر چقدر هر کسی حرف زشت از دهنش در اومد شما به حساب نادانی اون بذار و سعی نکن با تقلید از این رفتار شما هم مثل اونا بشی.
من همیشه یک شعار در زندگیم دارم: "اگر نمی تونید رفتار بد دیگران رو تغییر بدید ، نگذارید دیگران رفتار خوب شما رو تغییر بدن. "
موفق باشی.
-
RE: مادر شوهر و پدر شوهرم قاتل اند ازشون متنفرم
از تمام دوستان نهايت قدرداني را مي كنم و سعي مي كنم روي خودم كار كنم باز هم اگه نظري داشته باشين خوشحال مي شم بخونم:43::72:
-
RE: مادر شوهر و پدر شوهرم قاتل اند ازشون متنفرم
لیلی عزیز اوایل بهمن متوجه شدم باردارم ..حالم خیلی بد بود و ویار سختی داشتم واسه همین رفتم خونه مادرم آخه جاری کوچیکه که با ما زندگی می کرد همش اخمم می کرد اخه اون نمی تونست به خاطر مشکل زنانگی باردار بشه با اینکه از روز اولی که اومدم تو اون خونه (یعنی خونه مادر شوهرم) همه جوره زحمت کشیدم از غذا پختن و جارو و..گرفته تا همه چیز آخه مادر شوهرم رو ویلچر میشینه خواهر شوهر بزرگمم کارمند و فقط شبا می اد خونه و ما 3 تا خانواده با هم زندگی میکنیم .خلاصه تا 11 فروردین اونجا بودم ولی هیچ کس بهم سر نزد فقط همسرم روزی 1 ساعت می امد و می رفت حتی شباهم به بهانه اینکه از مغازه دیر میام و خانوادت زود می خوابن پیشم نمون خواهر شوهر کوچیکم و 2 تا جاریم 1 بار هم بهم زنگ نزدن ولی خواهر شوهر بزرگه و مادر شوهرم هر روز بهم زنگ زدن از اونجایی که من فوق العاده آدم حساسی هستم از اینکه هیچکس حتی شوهرم پیشم نمی اومد قصه می خوردم تا اینکه از ناراحتی 47 ماه سقط کردم ..نمی تاونم بگم شوهرم قاتله یا خانوادش ..ولی اگه مهر و محبت اونارو داشتم اگه بهم سر می زدن اگه شوهرم بیشتر واسم وقت می زاشت اگه ... حالا حدود 3 ماه دیگه بچم به دنیا می اومد ..از اون روز خیلی افسرده شدم مث قبل تو کارای خونه همکاری ندارم و بقیه جریان زندگی که خودتون توی تایپیکم خوندین/
-
RE: مادر شوهر و پدر شوهرم قاتل اند ازشون متنفرم
سلام دوستان
ديشب بازم به هم ريختم شوهرم رفته بود خونه مامانش اينا وقتي برگشت به بهانه اينكه دير اومده دنيا را رو سرش خراب كردم! رو سر خودم هم خراب كردم! ديشب با 4 تا قرص مسكن خوابيدم. نمي تونم ببينم به قاتل هاي بچه ام سر مي زنه ازشون متنفرم. دارم ديوونه مي شم.............................................. .........كاش نبودم
:302::302::302::302::302::302::302::302::302::302: :
:302::302::302::302::302::302::302::302::302::302:
:302::302::302::302::302::302::302::302::302::302:
:302::302::302::302::302::302::302::302::302::302:
:302::302::302::302::302::302::302::302::302::302:
-
RE: مادر شوهر و پدر شوهرم قاتل اند ازشون متنفرم
تا نخواین تغییرکنی وبهتر بشین کسی نمیتونه کمک کن عزیز دلم :305:
-
RE: مادر شوهر و پدر شوهرم قاتل اند ازشون متنفرم
چطور تغيير كنم :302::302::302::302:: ديشب همه چيز را خراب كردم هر چي از دهنم درومد به شوهرم و خانوادش گفتم :302::302::302::302::اونم هر چي از دهنش درومد به من و خانوادم گفت. تمام بدنم از شدت ناراحتي درد مي كنه كاش تو اين دنيا نبودم:302::302:
:302::302::302::302::302::302::302::302::302::302:
:302::302::302::302::302::302::302::302::302::302:
:302::302::302::302::302::302::302::302::302::302:
-
RE: مادر شوهر و پدر شوهرم قاتل اند ازشون متنفرم
اینکه قبول کنی همیشه با این حس نمیتونی زندگی کنی و سعی کنی دیگرون رو ببخشی (خیلی سخته قبول دارم حس مادری قشنگترین حس دنیاست)باید قبول کنی اشتباه از هردو طرف بوده سعی کنی به آرامش برسی واگه واقعا خواستی این حس تموم بشه بیا واینجا مشاوره بگیر تازمانی که کارخودت رو میکنی و همه رو قاتل حساب میکنی و به شوهرت حتی حق اینکه به خانوادش سربزنه رو هم نمیدی کاری نمیشه کرد.:323:
شاید جای شمانباشیم ولی باهات همدردی میکنیم و سعی می کنیم درکت کنیم عزیز:305:
-
RE: مادر شوهر و پدر شوهرم قاتل اند ازشون متنفرم
من مي خوام اين حس تموم بشه ولي اون قاتل ها هنوز پشت سر من حرف مي زنند و شوهرم هم حرف هاي اونا را تكرار مي كنه و احتمالا باور مي كنه به من مي گه من يك تار موي اون قاتل ها را با دنيا عوض نمي كنم به من مي گه تو مشكل داشتي كه بچه سقط شده :302::302::302::302::302::302::302::302::302::302:
برام خيلي سخته درك كنم چرا هنوز حرف كساني را بچه اش را كشتند را قبول مي كنه و تكرار مي كنه و مي گه اونا را با دنيا عوض نمي كنم به خاطر قاتل هاي بچه اش به من بدترين توهين ها را مي كنه:302::302::302::302::302::302::302::302::302 ::302:
-
RE: مادر شوهر و پدر شوهرم قاتل اند ازشون متنفرم
ببین به نظرت عمرما دست خداست یا بندش ؟؟؟؟؟؟؟؟؟//
فقط خداست که میمیراند وزنده میکند وقتی اینو رو قبول کردی وبه تقدیرش راضی شدی شاید آرومتر بشی تو هنوز هم از واژه قاتل استفاده میکنی معلومه شوهرت هم درمقابل تو می ایسته چون داری به خانوادش توهین میکنی (احتمالاهم هرروز اینا رو بهش میگی جوری که دیگه حساس شده )اون هم ازاین موضوع ناراحته مطمئن باش ولی با برخوردای شما کاری کردی که به جای اینکه ناراحت باشه و با تو همدردی کنه مقابل تو ایستاده ومقاومت میکنه اینجوری نیست به نظرت؟
-
RE: مادر شوهر و پدر شوهرم قاتل اند ازشون متنفرم
سعی کن زندگی را اول برای خودت و بعد برای همسرت آسون کنی همین که شوهرت در کنارت هست و نرفته و تو را تنها نگذاشته همین خیلی خوبه. رابطه بین مادر شوهر و عروس هم که دیگه همه می دونن که چه شکلی هست اگر رفتار خوبی با شما ندارند لازم نیست که حتماً با خانواده شوهر رفت و آمد کنید به نظر من حتی اگر پشت در هم بودند در خانه تان را به رویشان باز نکن هر چه قدر که خانواده شوهرتان بخواهند زندگی تان را به هم بزنند اگر شما و همسرتان رابطه قوی با هم داشته باشید نمی تونند رابطه شما را به هم بزنند پس نزار که همسرت از تو رانده بشه نزار برنده میدان خانواده همسرت باشن اگر هی دعوا کنی شوهرت از تو خسته می شه
-
RE: مادر شوهر و پدر شوهرم قاتل اند ازشون متنفرم
نه اون مي گه من اون بچه را نمي خواستم من اصلا از تو بچه نمي خوام به من توهين مي كنه كه زن بدي هستم و دوست پسر دارم :302::302::302::302::302::302:اون خيلي بده از وقتي كه با هاش ازدواج كردم تقريبا از لحاظ اعتماد به نفس و عزت نفس نابود شدم :302::302:اون حاضره به خاطر تبرئه كردن خانوادش به من هر تهمتي بزنه به من كه ناموس اش هستم:302:فكر كنم اون اصلا من را دوست نداره
:302::302::302::302::302::302::302::302::302::302:
:302::302::302::302::302::302::302::302::302::302:
:302::302::302::302::302::302::302::302::302::302: :
نقل قول:
نوشته اصلی توسط ستاره1388
سعی کن زندگی را اول برای خودت و بعد برای همسرت آسون کنی همین که شوهرت در کنارت هست و نرفته و تو را تنها نگذاشته همین خیلی خوبه. رابطه بین مادر شوهر و عروس هم که دیگه همه می دونن که چه شکلی هست اگر رفتار خوبی با شما ندارند لازم نیست که حتماً با خانواده شوهر رفت و آمد کنید به نظر من حتی اگر پشت در هم بودند در خانه تان را به رویشان باز نکن هر چه قدر که خانواده شوهرتان بخواهند زندگی تان را به هم بزنند اگر شما و همسرتان رابطه قوی با هم داشته باشید نمی تونند رابطه شما را به هم بزنند پس نزار که همسرت از تو رانده بشه نزار برنده میدان خانواده همسرت باشن اگر هی دعوا کنی شوهرت از تو خسته می شه
آره ستاره جون اونا دارند موفق مي شند ديشب مهدي حرف هاي جديدي مي زد مي گفت تو فقط من را ناراحت مي كني مي گفت تو منو دوست نداري مي گفت ازت خسته شدم مي گفت تو دختر خوبي نيستي مي گفت .......................:302::302::302::302::302::3 02::302::
-
RE: مادر شوهر و پدر شوهرم قاتل اند ازشون متنفرم
ببین تو داغ فرزند پدرومادر یه عکس العمل مشترک ازخودشون نشون نمیدن تو این شرایط به جای اینکه بخوای اون خودش بفهمه تو چی میخوای باید خودت بهش مستقیم بگی من ازت میخوام که مثلا منو درک کنی الان بیشتر ازهمیشه بهت احتیاج دارم و.....
این سایت رو بخون
http://www.tebyan.net/nutrition_health/spiritual_mentalhealth/articles/2005/7/10/11985.html
اول باید قبول کنی که هرکس دیگه ای خدای ناکرده جای شما باشه همین احساس رو داره به جای اینکه بخوای تصمیم عاقلانه ای بگیری سعی نکن با لجبازی همین زندگی که باشوهرت داری رو هم ازدست بدی بالاخره این شرایط به حالت طبیعی برمیگرده واونی که ضرر میکنه خودت هستی بدون هیچکس غیرازخودت نمیتونه کمکت کنه به جای دعوا و بیشترکردن استرس سعی کنی با همسرت حرف بزنی و ازش بخوای کمکت کنه :323:
-
RE: مادر شوهر و پدر شوهرم قاتل اند ازشون متنفرم
مهدي اصلا من را درك نمي كنه همش مي خواد با حرف ها و كاراش اونارو تبرئه و حمايت كنه :302:فكر كنم اون اصلا من را دوست نداره:302:اگه دوست داشت يه كم از حمايتي را كه از اونا مي كرد را از من مي كرد
-
RE: مادر شوهر و پدر شوهرم قاتل اند ازشون متنفرم
تو ازش چی میخوای به نظرت اگه بخواد درکت کنه باید چکار کنه ؟
-
RE: مادر شوهر و پدر شوهرم قاتل اند ازشون متنفرم
لیلی عزیز اوایل بهمن متوجه شدم باردارم ..حالم خیلی بد بود و ویار سختی داشتم واسه همین رفتم خونه مادرم آخه جاری کوچیکه که با ما زندگی می کرد همش اخمم می کرد اخه اون نمی تونست به خاطر مشکل زنانگی باردار بشه با اینکه از روز اولی که اومدم تو اون خونه (یعنی خونه مادر شوهرم) همه جوره زحمت کشیدم از غذا پختن و جارو و..گرفته تا همه چیز آخه مادر شوهرم رو ویلچر میشینه خواهر شوهر بزرگمم کارمند و فقط شبا می اد خونه و ما 3 تا خانواده با هم زندگی میکنیم .خلاصه تا 11 فروردین اونجا بودم ولی هیچ کس بهم سر نزد فقط همسرم روزی 1 ساعت می امد و می رفت حتی شباهم به بهانه اینکه از مغازه دیر میام و خانوادت زود می خوابن پیشم نمون خواهر شوهر کوچیکم و 2 تا جاریم 1 بار هم بهم زنگ نزدن ولی خواهر شوهر بزرگه و مادر شوهرم هر روز بهم زنگ زدن از اونجایی که من فوق العاده آدم حساسی هستم از اینکه هیچکس حتی شوهرم پیشم نمی اومد قصه می خوردم تا اینکه از ناراحتی 47 ماه سقط کردم ..نمی تاونم بگم شوهرم قاتله یا خانوادش ..ولی اگه مهر و محبت اونارو داشتم اگه بهم سر می زدن اگه شوهرم بیشتر واسم وقت می زاشت اگه ... حالا حدود 3 ماه دیگه بچم به دنیا می اومد ..از اون روز خیلی افسرده شدم مث قبل تو کارای خونه همکاری ندارم و بقیه جریان زندگی که خودتون توی تایپیکم خوندین/
-
RE: مادر شوهر و پدر شوهرم قاتل اند ازشون متنفرم
بايد به من محبت كنه
وقتي گريه مي كنم دلداري ام بده نه اينكه با حرفاش ناراحت ترم كنه :302:
نبايد زياد تو خونه تنهام بذاره (ديشب به خاطر پدر و مادرش تا ساعت 9 من را توي خونه تنها گذاشت) :302:
نبايد وقتي من به حقيقت در مورد پدر و مادرش مي گم كه بچه من را كشتند اون هم به خونواده من توهين كنه :302:
نبايد براي تبرئه خانوادش به من بگه تو مريضي و نتونستي بچه را نگهداري :302:
نبايد از هر حرف و وسيله اي استفاده كنه تا من را محكوم و خانوادش را تبرئه كنه :302:
نبايد دلم را بشكنه :302:
نبايد وقتي بهش مي گم ديگه نمي خوام باهات رابطه زناشويي داشته باشم بگه مي رم با خوشگل تر از تو:302::302::302:
مي دونم دقيقا دارم كارهايي را مي كنم كه پدر شوهر و مادر شوهرم مي خواهند و روز به روز دارم مهدي را بيش تر از خودم سرد مي كنم و زندگي را خراب تر مي كنم ولي اصلا دست خودم نيست خيلي داغونم مثل يك ماشين له شده مي مونم كه ديگه نمي تونه راه بره و دست خودش هم نيست
-
RE: مادر شوهر و پدر شوهرم قاتل اند ازشون متنفرم
نقل قول:
نوشته اصلی توسط ليلا موفق
بايد به من محبت كنه
وقتي گريه مي كنم دلداري ام بده نه اينكه با حرفاش ناراحت ترم كنه :302:
وقتی گریه میکنی چی بهش میگی بهش میگی اونا قاتلن وبچتو کشتن ویا ازاینکه بچه اون رو باردار بودی خوشحال بودی و الان خیلی ناراحتی و بیشتر ازهمیشه بهش احتیاج داری
نبايد زياد تو خونه تنهام بذاره (ديشب به خاطر پدر و مادرش تا ساعت 9 من را توي خونه تنها گذاشت) :302:
وقتی تو خونه کنارت همش بهش میگی تو قاتلی وپدرومادرت اینطورین یا اونطورین یا بهش میگی تنهائی خیلی اذیتم میکنی ووقتی میبینم تو کنارمی انگار دنیارو دارم و ازهیچی نمیترسم و تنها بودن تو کنارم بهم آرامش میده
نبايد وقتي من به حقيقت در مورد پدر و مادرش مي گم كه بچه من را كشتند اون هم به خونواده من توهين كنه :302:
[size=large]به نظرت چرا نباید وقتی به خانوادش توهین میکنی ناراحت نشی ولی تو این حق رو داری که اگه به خانوادت توهین کرد ناراحت شی؟؟size]
نبايد براي تبرئه خانوادش به من بگه تو مريضي و نتونستي بچه را نگهداري :302:
نبايد از هر حرف و وسيله اي استفاده كنه تا من را محكوم و خانوادش را تبرئه كنه :302:
نبايد دلم را بشكنه :302:
نبايد وقتي بهش مي گم ديگه نمي خوام باهات رابطه زناشويي داشته باشم بگه مي رم با خوشگل تر از تو:302::302::302:
وبیقیه موارد هم که .....
-
RE: مادر شوهر و پدر شوهرم قاتل اند ازشون متنفرم
سارا مي دوني چيه من ديشب همه چيز را خراب كردم فكر نمي كنم ديگه بتونم با مهدي رابطه خوبي داشته باشم:302:
مهدي هم همه چيز را خراب كرد ياد حرفاش كه مي افتم بغض گلوم را مي گيره:302::302::302::302::302::302::302::302:
سارا جان پدر و مادر من كاري نكردند كه اون اجازه توهين به اونا رو داشته باشد
نقل قول:
نوشته اصلی توسط سارابختیاری
نقل قول:
نوشته اصلی توسط ليلا موفق
بايد به من محبت كنه
وقتي گريه مي كنم دلداري ام بده نه اينكه با حرفاش ناراحت ترم كنه :302:
وقتی گریه میکنی چی بهش میگی بهش میگی اونا قاتلن وبچتو کشتن ویا ازاینکه بچه اون رو باردار بودی خوشحال بودی و الان خیلی ناراحتی و بیشتر ازهمیشه بهش احتیاج داری
نبايد زياد تو خونه تنهام بذاره (ديشب به خاطر پدر و مادرش تا ساعت 9 من را توي خونه تنها گذاشت) :302:
وقتی تو خونه کنارت همش بهش میگی تو قاتلی وپدرومادرت اینطورین یا اونطورین یا بهش میگی تنهائی خیلی اذیتم میکنی ووقتی میبینم تو کنارمی انگار دنیارو دارم و ازهیچی نمیترسم و تنها بودن تو کنارم بهم آرامش میده
نبايد وقتي من به حقيقت در مورد پدر و مادرش مي گم كه بچه من را كشتند اون هم به خونواده من توهين كنه :302:
[size=large]به نظرت چرا نباید وقتی به خانوادش توهین میکنی ناراحت نشی ولی تو این حق رو داری که اگه به خانوادت توهین کرد ناراحت شی؟؟size]
نبايد براي تبرئه خانوادش به من بگه تو مريضي و نتونستي بچه را نگهداري :302:
نبايد از هر حرف و وسيله اي استفاده كنه تا من را محكوم و خانوادش را تبرئه كنه :302:
نبايد دلم را بشكنه :302:
نبايد وقتي بهش مي گم ديگه نمي خوام باهات رابطه زناشويي داشته باشم بگه مي رم با خوشگل تر از تو:302::302::302:
وبیقیه موارد هم که .....
آره دقيقا همين هارو بهش مي گم سارا من خيلي داغونم
-
RE: مادر شوهر و پدر شوهرم قاتل اند ازشون متنفرم
ببین لیلا جونم
رابطه با یه شب که خراب نمیشه تو به شوهرت احتیاج داری جون دوسش داری نحوه گفتن این نیازت اشتباهه تو یه دعوا یا ناراحتی نقل ونبات که قسمت نمیکنن عزیزم
اصلا بیخیال شوهرت شو قبول داری که خودت هم داری اشتباه میکنی؟نحوه حرف زدنت اشتباه؟دوست داری که اشتباهتو درست کنی ؟
-
RE: مادر شوهر و پدر شوهرم قاتل اند ازشون متنفرم
آره دوست دارم من هيچوقت اولش كه نمي خوام اينطوري حرف بزنم اون با حرفاش باعث مي شه بحث به اينجا كشيده بشه.
مي دونم من هم مشكل دارم من صبور نيستم بخشنده هم نيستم ولي اگر شايد شما هم به جاي من بوديد و يك سال و اندي از بهترين سالهاي عمرتون (بهترين شب ها و روزهاي زندگيتون را) فقط عذاب كشيده بودين و با زندگي خرابتون پدر و مادر پيرتون را هم عذاب داده بودين و تنشون را لرزانده بودين ديگه صبور و بخشنده نبودين شايد ديگه نمي تونستين قشنگ حرف بزنين شايد نمي تونستين .............................