-
خسته ام میترسم کمکم کنید
سلام به همه
نمیدونم از کجا شروع و کنم و چی بگم
نمیدونم از کدوم مشکلم بگم
ولی به طور خلاصه از اول میگم که 1 چیز کلی بدونید
یادمه وقتی دبیرستان بودم خیلی غرور داشتم ، همیشه هرجا میرفتم پسرا دنبالم بودم خودم لذت میبردم که تحویل نمیگرفتم
نه اینکه خیلی قیافه تاپ داشته باشم ، نه ولی نمیدونم چرا اینجوری بود
با اینکه تو خانواده ای بزرگ شدم که همیشه بحث و جدل داشتیم ولی همیشه کلی میخندیدم و شیطنت میکردم هرکی میدید منو فکر میکرد خیلی خوشبختم ولی دریغ از اینکه من چه چیزایی دیدم و امتحان کردم و به روی خودم نمیارم
چیزایی که به ندرت تو زندگیتون به گوشتون خورده ، ولی من داشتم و دم نزدم
اینقدر دعوا و جر و بحث دیدم که کلاً عصبی شدم
خلاصه تو همه این سالها که دیگه خودمو شناختم و دانشگاه رفتم ، 1 وقتایی از روی شیطنت و با دوستام با پسرهایی آشنا میشدیم و بعد از مدتی هم قهر میکردیم بدون اینکه اتفاقی بیفته ، تموم میشد و میرفت
اما مشکلی که الان میخوام دربارش حرف بزنم از جایی شروع شد که من با پسری آشنا شدم که 8 سال از من بزرگتر بود
اون موقع من 21 یا 22 سالم بود خلاصه اینکه ایشون کلی دنبال من اومد که من باهاش حرف بزنم ، بعد از مدتی قبول کردم که باهاش دوست شم
بعد از اینکه دوست شدیم، این پسره رفتارش خیلی مظلومانه بود
منم دیگه دلم نمیومد اذیتش کنم ، باهاش خوب رفتار میکردم ولی دوسش نداشتم ولی اون میگفت دوستم داره و کلی رفتارهای عاشقانه
1 روز بعد از سرکار رفتم دنبالش که با هم بریم بیرون ، گفت که بریم خونمون لباسهامو عوض کنم و بعد بریم
منم با توجه به چیزی که ازش دیده بودم اصلاً فکر نمیکردم میخواد چه بلایی سرم بیاره
من بخدا رو سرش قسم میخوردم
خلاصه رفتیم و بلایی به سرم آورد که یادم میفته بدنم میلرزه
خلاصه به زور هر کاری خواست با من کرد
منم که از لحاظ فیزیکی آسیب دیدم
بعد از اون ماجرا هم خیلی اذیتم کرد
گفت ازم فیلم گرفته و از این حرفا ، اینقدر اذیتم میکرد شب و روز کابوس میدیدم، همه میگفتند چت شده توکه اینقدر شیطون بودی حالا چرا اینجوری شدی
خلاصه گذشت و به هر سیاستی بود شرش از سرم کنده شد
و حالا من تو بدبختی خودم موندم
زندگیم خراب شده
من کلاً دختراجتماعی هستم و تو محل کار و دانشگاه موقعیت های خوبی واسه ازدواج داشتم ولی به خاطر این قضیه همش و رد کردم
کمکم کنید
من چیکار کنم
خیلی احساس بدبختی میکنم
-
RE: خسته ام میترسم کمکم کنید
سلام سمانه عزیز
برات متاسفم ولی درک میکنم بعضی وقتا جواب سادگی خیلی سنگینه .راستش به نظر من با شما میشه راحت همدردی کرد ولی راهکار دادن خیلی سخته شاید هم یه جور ترس داره.
راهکاری که میشه مشکل فیزیکیتو حل کنه هست و میتونی انجام بدی ولی اینکه درسته یا غلط واقعا نمی دونم به همسرت باید اینو بگی یا نه مشکلت فیزیکیتو حل کنی وبهش نگی و.... خیلی کارامیشه کرد و درستشو نمیدونم
من فقط میتونم بهت بگم به خدا توکل کن و توبه خصوصا تو این روزهای خوب که دررحمت خدا بازه به هیچکس نگو داستانی رو تو تاپیک دوستمون نوشتم بخون به هیچکس نگو اصلا چون توبایداین موضوع رو خودت حل کنی هیچکس غیر ازخودت نمیتونه این موضوع رو درک کنه:323::323:
-
RE: خسته ام میترسم کمکم کنید
احساس بدبختی تو ناشی از افکاریه که تو سرت هست
باید کنترلش کنی
می خوای چیکارکنی؟ 2 راه داری
یا اینکه فراموشکنی و برای یه زندگی جدید قدم برداری
یا بهش فکر کنی و آخرم به پوچی برسی و عواقب بعدش مثل خودکشی, بی انگیزگی, احساس نفرت از خودت و...
ببین عزیز دلم کاریه که شده, واقعا ساده بودی که باهاش رفتی
به هیچ کس نباید اعتماد کرد, یادت نره دیگه این کار رو انجام ندی
منظورم از اینکه به هیچ کس نباید اعتماد کرد در مواردی مثل موارد شماست و منظورم بدبینی نیست آدم باید خوش بین باشه اما نه زیادی خوش بین, تعادل اولین حرف رو می زنه
نذار هجوم افکار آزارت بده, می تونست از این هم بدتر بشه تو اون پست هم بهت گفتم که دنبال حل مسئله ت باش چون قابل حله و اگه توبه کنی و روی توبه ت بایستی خدا هم کمکت می کنه
شیدا حرف خوبی زد, شیدا جون اگه این پست رو می خونی با اجازه یه تیکه از پستت تو تاپیک میعادگاه رو اینجانقل قول می کنم
نقل قول:
نوشته اصلی توسط شیدا حاتمی
تو پاکی...فطرتت بی همتاست.مثل یه تیکه الماسی که به دست یه بچه میرسه که ارزششو نمیدونه و اون بچه،بعد از اینکه از بازی با الماس خسته شد، الماس رو میندازه تو خاک و میره...ولی اون الماس هنوز،الماسه...درسته خاکی شده...درسته رها شده ولی هنوز ارزشمنده...تو اون الماسی که خدا هنوز عاشقانه دوستت داره و میخواد که بری پیشش،تو آغوشش رها شی و "رها شی"از هر چه درد و ناراحتیه که الان داری...:104:
.
نقل قول:
نوشته اصلی توسط شیدا حاتمی
:72:
-
RE: خسته ام میترسم کمکم کنید
مرسی از راهنمایی همتون
میدونم که توبه هست میدونم خدا بخشنده و بزرگواره همه اینارو میدونم
ولی باور نمیکنید که از خدا خجالت میکشم ، من همیشه توکلم به خدا بوده ولی هیچوقت مسیرم راه خدا نبوده
همیشه بهش ایمان داشتم ولی اراده نداشتم که در راهش قدم بزارم
نمیدونم چرا
فکر میکنید که آسونه به راحتی فراموش کنی چی اتفاق افتاده ؟
حتی اگه بتونی فراموش هم کنی 1 موقعیت هایی تو زندگیت واست فراهم میشه که خودت 1روزی آرزوشو داشتی و حالا به خاطر مشکلی که داری نمیتونی داشته باشیش
سارا جون منم دقیقاً این چیزارو میدونم ، میتونم این مشکل فیزیکی حل کنم ولی میترسم ،میترسم رسوا بشم
از طرفی هم اصلاً جرات ندارم که این قضیه رو به کسی بگم
کمتر کسی هست که بتونه این قضایارو درک کنه مخصوصاً مردهای ایرانی
سارا جون منظورتو از این جمله متوجه نشدم میشه واضح تر یگی
نقل قول:
به هیچکس نگو داستانی رو تو تاپیک دوستمون نوشتم بخون به هیچکس نگو اصلا چون توبایداین موضوع رو خودت حل کنی هیچکس غیر ازخودت نمیتونه این موضوع رو درک کنه
حالا به نظرتون باید چیکار کنم ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟/
خودم بعضی وقتها فکر میکنم که اگه توکلم به خدا باشه ، خدا 1 شرایطی برام ایجاد میکنه و 1 کسی جلو راهم میذاره که 1جوری همه چیز حل بشه و شاید اصلاً مطرح نشه و یا واسه طرف مهم نباشه
نمیدونم
کمکم کنید
دارم دیوانه میشم
آخه چرا من احمق شدم، من که اینهمه ................
-
RE: خسته ام میترسم کمکم کنید
سمانه عزیزم
دررحمت خدا همیشه بازه ازش بخواه میدونم خجالت میکشه ولی اون خداست پس باز به خودش بگو وازش بخواه فقط فقط فقط خودش
منظورم این بود این موضوعی نیست که به همه بتونی بگی سعی کن خودت دنبال راهکاربراش بگردی راستش چون تو شرایططت نیستم نمیتونم بهت بگم چکارکنی منتظر بمون تا کارشناسان تالار برات راهکار بزارن
ولی تو این روزهای خوب واسه تو وهمه اون کسائی که عین تو هستن دعا میکنم :323:
-
RE: خسته ام میترسم کمکم کنید
ببین خواهرم تنها راه شما یه راه بسیار خوب وعالی است به نام توبه من نمیدونم شما چند سالته چقدر رابطت با خدات خوبه بخدا نمیخوام مذهبی بازی در بیارم ولی عزیز شما آسیب دیدی هم فیزیکی و روانی که دومیش خطرناک تره شما باید روانتو پاک کنی من یه پسرم با بالایی مثل شما که یه دختر سرم آورد هم آشنامون بود و به بهانه یادگیری کامپیوتر شماره منو از بابام گرفت میخواست ازم سوء استفاده کنه ولی من از این منجلاب در اومدم بدون هیچ رابطه ای اونم با چی با دعا و نماز خواهرم شما مشکلتو بجای اینکه با خلق با خالقت در میون بذار و ازش کمک بخواه به امام حسین جواب میده مشکل فیریکی تم انشاء الله با یه جراحی حل میشه توکلت به حسین و خدای حسین باشه من این راهو رفتم و جواب گرفتم شما هم برو حداقل وضعت از این بد تر نمیشه مطمئن باش!
یا علی
ببین خواهرم تنها راه شما یه راه بسیار خوب وعالی است به نام توبه من نمیدونم شما چند سالته چقدر رابطت با خدات خوبه بخدا نمیخوام مذهبی بازی در بیارم ولی عزیز شما آسیب دیدی هم فیزیکی و روانی که دومیش خطرناک تره شما باید روانتو پاک کنی من یه پسرم با بالایی مثل شما که یه دختر سرم آورد هم آشنامون بود و به بهانه یادگیری کامپیوتر شماره منو از بابام گرفت میخواست ازم سوء استفاده کنه ولی من از این منجلاب در اومدم بدون هیچ رابطه ای اونم با چی با دعا و نماز خواهرم شما مشکلتو بجای اینکه با خلق با خالقت در میون بذار و ازش کمک بخواه به امام حسین جواب میده مشکل فیریکی تم انشاء الله با یه جراحی حل میشه توکلت به حسین و خدای حسین باشه من این راهو رفتم و جواب گرفتم شما هم برو حداقل وضعت از این بد تر نمیشه مطمئن باش!
یا علی
-
RE: خسته ام میترسم کمکم کنید
مرسی از راهنماییت
هوتی من تمام حرفای تورو قبول دارم
میدونم به خدا میدونم خدا خیلی بزرگه
به خدا اگه مشکلمو اینجا هم نگم دیگه دق میکنم
به نظرت اگه مشکلمو با جراحی حل کنم بعداً رسوا نمیشم ؟ یا اینکه اصلاً از لحاظ فیزیکی کاری نکم و راستشو به طرفم بگم ؟؟؟؟؟؟؟؟
تو پسری میشه راهنماییم کنی ؟
حرفات تاثیر عجیبی روم گذاشت
سارای عزیز امیدوارم هیچوقت هم درد من نباشی
مرسی از راهنماییت
تورو به خدا قسم میدم که تو این روزا و شبا منو دعا کنی
دعا کنی که خدا منو به حال خودم رها نکنه
میدونم بنده خوبی نیستم ولی حالا احساس میکنم با این کارام خودمو از خدا دور کردم و خدا منون به حال خودم رها کرده
برام دعا کنید خدا منو به راهی که صلاحه هدایت کنه
دعا کنید به من اراده بده تا بتونم تو این مسیر به خوبی تصمیم بگیرم و موفق بشم
-
RE: خسته ام میترسم کمکم کنید
-
RE: خسته ام میترسم کمکم کنید
نقل قول:
نوشته اصلی توسط samane1234
کمتر کسی هست که بتونه این قضایارو درک کنه مخصوصاً مردهای ایرانی
دنبال بهانه می گشتم تا قبل ازرفتنم غیرتایپیک قبلی حرفاموبگم.
می بینی سمانه؟
خودت هم نظرت همینه.
من این قضایا رو درک می کنم ولی مردا نه!
داشتیم اینجا تایپیکهای زیادی که آقایون اومدن وازعشقشون به دخترموردنظرگفتندواز
رابطه قبلی دختر نالیدند.چرا؟
باور کنیم که فقط اسم رابطه ای که تو داشتی رومیشه ناخواسته وتجاوز نامید(که اگه شکایت می کردی حکم اعدام یاسنگسار داشت.امروزه براحتی هم می تونستی با یک سری آزمایشات ثابت کنی) و الا هیچ رابطه ای ناخواسته انجام نمی گیره.
حالا کسی اومده وبا میل خودش این رابطه رو تاحد کمال رسونده،درسته پشیمونه وناراحت ولی چه فایده؟مگه می تونه مردی رو پیدا کنه که از گذشته اش خبر داشته باشه واعتماد کنه؟
دیدگاه جامعه ما مخصوصا مرداش اینه ،نمی تونیم خودمون روقول بزنیم.
خوانندگان عزیز مطمئن باشید این آخرین پستم بود.
-
RE: خسته ام میترسم کمکم کنید
سلام دوباره
کی گفته که فقط دختر ها آسیب پذیرند پسر ها هم آسیب پذیرند همانطور که پسر ها میل به دختر ها دارند دختر ها هم میل به پسر ها دارند ! ندارند؟ شما توی یه تاپیک گفتی خدا شرایطو فراهم میکنه کسی رو برات میفزسته و...
من بعد از اون ماجرا عاشق کسی شدم درسته که تا به حال بهش نرسیدم ولی اینو می دونم که خدایی که این عشق در قلبم گذاشت کمکم می کنه !!! شما هم امتحان کن ضرر نمی کنی خدا گفته یه قدم برام بردار به طرفت می دوم ...
پس شما راه نجاتی به این خوبی داری!!! و به دامان پاک حضرت زهرا پناه ببر بخصوص امشب و فردا به امام علی قسمش بده من از شرفم مایه میزارم جواب می گیری!!
شما برای جراحی به یه متخصص زنان غریبه برو بدون اینکه بگی به کسی می تونی از دوستانت در دانشگاه کمک بگیری یا اصلا خودت بری یه متخصص خوب پیدا کنی به هر دکتری هم اطمینان نکن حتما پروانه نظام پزشکی شو ببین بعد همه چیزو بگو بهش بگو به زور بهت تجاوز کردند دروغم نگفتی اگر هم دروغ گفته باشی چون توبه کردی و می خوای نجات پیدا کنی این دروغ عین راستگویی هست
نگران نباش از امام حسین می خوام کمک کنه و اینکارو می کنه:323::43::72:
یا علی:72:
جناب کنجکاو می تونم بپرسم به چی می خندی؟؟؟؟!!!!:324::325:
جناب کنجکاو می تونم بپرسم به چی می خندی؟؟؟؟!!!!:324::325:
-
RE: خسته ام میترسم کمکم کنید
هوتی من کسی و نمیشناسم که ازش آدرس 1 متخصص بگیرم که بتونه این کار و انجام بده
آخه این کار غیر قانونی هستش
تازه بعد از اینکه این کارو انجام بدم ، اگه بخوام ازدواج کنم و پسره بگه باید برم دکتر گواهی بگیرم هر دکتری ببینه میفهمه من جراحی کردم
ببخش اینقدر واضححرف میزنم ......
جالبه بدونی 1 پسری عاشق من شده بود "نمیدونم الانم دوستم داره یا نه " که خیلی خوب بود خیلی آقا بود
من دلم نیومد بهش جواب مثبت بدم
با خودم گفتم شاید حق 1 همچین پسر خوب و با خدایی نباشه که با من باشه ، گفتم که اصلاً اگرم من جواب مثبت بدم 1 جوری میشه که بهم میخوره چون به 1 سری مسائل اعتقاد دارم
برام دعا کن
-
RE: خسته ام میترسم کمکم کنید
ببخشید من جواب یه سوالتو ندادم هیچ تضمینی وجود ندارد که طرف مقابلت عذر شما را بپذیره
حتی انقدر می دونم که اکثر مرد ها اینطوریند!!
امروزه بلانسبت بعضی ها که گلند انقدر نامرد و جود داره که حاضرند با ناموس مردم هم بالین شن و موقع ازدواجشون شد می خوان دختر ترگل برگل به همسری بگیرند و اصلا فکر نمی کنند که چه بلایی سر اون دختر بیچاره میاد عجب دنیایی نامردی مطمنم که به اون کسی که به شما تجاوز کرد بگی که با شما ازدواج کنه این کارو نمی کنه :161:
به نظر من شما به هیچ کس نگو..... :81:
خواهرم من برای شما خیلی ناراحتم و مطمئن باش همیشه دعات می کنم اگر دعای من قبول بشه:302::323::316:
اسلام مبرا از مشکل است هر چه هست از مسلمانی ماست:305:
-
RE: خسته ام میترسم کمکم کنید
ببین اون که مرد نیست اگر مرد بود که این کارو نمیکرد ، مرد بودن که به اسم نیست
مثل 1 حیوون شایدم بدتره
یادش میفتم میخوام برم بکشمش
ادای آدمای خوب و مومن و در میاره
میخواستم برم آبروشو ببرم بگم کثافت تو دم از خدا نزن
اسم خدا و امام حسین و تو دهنت نیار
تو خیلی کثیف تر از این حرفا هستی
اصلاً منو یا هیمن حرفاش خام کرد تا بهش اعتماد کردم، نمیدونستم الکی میگه نمیدونستم ریا میکنه
به خدا نمیبخشمش ، به خدا ازش نمیگذرم
خیلی نامرده
من به این قضیه ایمان دارم که خدا همیشه 1کسی و میزاره جلوی راهت که مثل خودت باشه
اگر از این لحاظ هم مثل خودت نباشه 1 جوره دیگه بهت نشون میده
ایمان دارم
مرس از راهنماییت ، مرسی بدون اینکه درباره من قضاوت کنی صادقانه راهنماییم کردی
مرسی از اینکه اینقدر خوبی
امیدوارم هر چی صلاحه واست پیش بیاد
-
RE: خسته ام میترسم کمکم کنید
والا نمی دونم چی بگم چون من پسرم و تو خیلی از چیزها نمی تونم کمکت کنم فقط می تونم بگم God Damn Him
یعنی خدا لعنتش کنه.:323:
اما بحث دیگه اینه که اینو بدون اون طرفی که عاشق شماست این درخواست رو نمی کنه اگر هم انقدر بی حیا و پرو باشه که این جسارت رو بکنه شما اینو بی احترامی تلقی کن و بدون که اون لیاقتتو نداره
این مثل این هست که من برم خواستگاری و قبل ار همه چیز بگم شما دختری؟!!!!! اونم می گه نه پسرم برو گمشو از خونه بیرون!!!!!!!!:311: (خیلی زشته)
شما هم حق زندگی دارید ندارید؟ پس توکلت به خدا باشه:323:
نگران نباشید:227:
یا علی:72:
-
RE: خسته ام میترسم کمکم کنید
ببخش هوتی
1 سوال دارم
اگر دوست داشتید جواب بدید
شما کارتوت چیه ؟
تهران هستید ؟
-
RE: خسته ام میترسم کمکم کنید
خودتو کنترل کن :103:
فعلا اون با لباس دین داره روی خر مراد سواری می کنه و چون اون ظاهر خوبی داره هیچ کس حرفتو باور نمی کنه!!!:161:
ولی روزگار روی یه چرخ نمی چرخه یه سیبو بندازی بالا 1000 چرج می خوره اونم خیر نمی بینه مطمئن باش خدا حقشو میزاره کف دستش انشاءالله
بسپر به خدا:305:
دانشجوی کامپیوترم :303:و اجاره بدبد مکانمو نگم...
دانشجوی کامپیوترم :303:و اجاره بدبد مکانمو نگم...
-
RE: خسته ام میترسم کمکم کنید
آره مطمئنم که خیر نمیبینه
شک ندارم
خیلی آشغاله
تازه بعد از اون کارش با من اینقدر اذیتم میکرد
به من sms میداد که آره ازت فیلم گرفتم ، آبروتو میبرم
خیلی اذیتم میکرد
روزها حالم بد بود
-
RE: خسته ام میترسم کمکم کنید
شما مطمئنی که ارت فیلم گرفته من می گم اینطور نیست به حرف گربه سیاه بارون نمی باره :311:
دختره به من میگفت داداشم فهمیده چون من با داداشش رفیق بودم ولی این طور نبود می خواست منو بچزونه چون به من حسادت می کرد خودشم گفت تو خونه ما همش حرفه توئه و من همش به تو حسادت می کنم حالا ببین من کجام و اون کجاست :311: خدارو 100000 مرتبه شکر:323:
عدو شود سبب خیر گر خدا خواهد
:305:
بازم میگم توکلت به خدا و اهل بیتش باشه و اگر قابل بودم به حرفام فکر کن
یا علی خداحافظ
-
RE: خسته ام میترسم کمکم کنید
نه بابا عقلش به این چیزا نمیرسه
بهش گفتم هر غلطی میخوای بکن
من تا هر منجلابی برم تو رو هم با خودم میبرم فکر نکن که زرنگی
اونم دیگه دست برداشت از اذیت کردن و رفت
مرسی از تمام حرفات و راهنماییت
به خدا قسم که خیلی آروم شدم از بابت این قضیه
ولی هنوز مشکلات زیادی دارم
خداحافظ
-
RE: خسته ام میترسم کمکم کنید
سمانه جان خوشحالم از شرش خلاص شدی.
من چند نفر را که این اتفاق براشون افتاده بود رو میشناختم و میخوام از کارهایی که کردند بگم.
اولیش با پسر عموش عقد کرد و این اتفاق افتاد ولی وقتی خواستند جدا بشن روش نشد به خانوادش بگه و
خوب بعد از طلاق راه بدی رو انتخاب کرد. دیگه راحت با این و اون بود.
دومیش هم بعد از عقد از هم جداشدند اونهم با پسر خاله ازدواج کرد. اما خانواده میدونستن که چه اتفاقی براش افتاده
و از یک دکتر خواست که عملش کنه. اما نه برای اینکه مخفیش کنه
برای اینکه به شخص بعدی که میخواد ازدواج کنه نشون بده که به رابطه سالم اعتقاد داره و خوب
یکسال بعدش ازدواج کرد.
سومین کسی رو که میشناختم با یک نفر دوست شد و این اتفاق براش افتاذ.
و البته ایشون هم عزت نفسش رو از دست داد. تا مدتها پسره ازش سوئ استفاده کرد.
بعد هم که بزور ازش جداشد مدام مزاحمش میشد. البته این خانم خیلی هم زیبا بود
و در عین حال بسیار ساده دل . از هر کسی خوشش میومد خودش رو در اختیارش
قرار میداد. خیلی عذاب میکشیدم که در این وضع میدیدمش. حتی با آقایونی که
زن داشتند هم ارتباط برقرار میکرد. بخاطر یک پسر دو بار بچه شو انداخت.
به حد مرگ رسیده بود.
اما یک نفر دیگرو هم میشناختم که بعد از این اتفاق به خودش اومد.
و البته با یک خواستگار توی محیط کارش ازدواج کرد. اما همه چیز
رو به آقا گفت.
حالا با این تفاسیر به نظر من باید فکرهاتو بکنی. اگر نگی که وجدانت ناراحت میشه
اگر بگی شاید دردسر بشه. اما حداقل وجدانت راحت تر هست.
و به نظر من فقط یه خدا بسپار . اگر عمل کنی خوبیش اینه که حداقل کسی فکر نمیکنه
که میتونه ازتون سوء استفاده کنه.
عزیزم توکل فقط مخصوص خداست. به هیچ کس غیر از اون توکل نکن. هیچ کس حتی اگه
بهترین بنده خدا باشه.
-
RE: خسته ام میترسم کمکم کنید
آریانا کجا می خوای بری؟ یه کم صبور باش آفات مشاوره رو دوباره بخون, من یکی که همش تو فکرتم, نرووووووووووووووووووووووو وووووووووووووووووو تو رو من تاثیر گذاشتی و می تونی رو کسای دیگه هم تاثیر بذاری حالا با یه بحث کوچیک کجا می خوای بری دختر؟:72:
:72:سمانه ببخشید آخه آریانا رو خیلی دوست دارم و دلم نمی خواد بره:72:
نقل قول:
نوشته اصلی توسط آریاناng
نقل قول:
نوشته اصلی توسط samane1234
خوانندگان عزیز مطمئن باشید این آخرین پستم بود.
آریانا بچه نشو اینجا یه جمع دوستانه ست و دوستها با هم بحث و جدل هم کنن اما نباید بیخیال شن و برن:72::72::72::72::72::72::72:
-
RE: خسته ام میترسم کمکم کنید
100ماه عزیز
مرسی از راهنماییت
ببین من میترسم اگه عمل کنم فردا روزی اگر مجبور بشم برای ازدواج برم و گواهی بگیرم
اونوقت میفهمه که من جراحی کردم بعد آبروم میره
میشه درباره عاقبت نفر سوم و چهارم برام بگی ؟
میدونی چی الان به سرش اومده ؟ نفر چهارم که به همسرش گفت مشکلی براش پیش نیومد ؟
ببین من خیلی میترسم
نمیدونی چه افکاری تو سرم میاد ؟؟؟؟؟ گاهی وقتا آروم میشم میگم عیبی نداره نهایتش اینه که هیچ وقت ازدواج نمیکنم بعد از طرفی میبینم اصلاً نمیتونم ازدواج کنم . آخه من آدمی نیستم که بتونم تنها بمونم ، از هر لحاظ نمیتونم تنها بمونم
تل می میشه برام بگی آریانا چه تاثیری رو تو گذاشت ؟
من بعضی حرفاشو قبول کردم اما حرف اولی که گفته بود اصلاً خوب نبود
مهربونی حق داشت که ازش ناراحت بشه
منم خیلی دلم شکست
احساس بدی بهم دست داد
ولی آدم وقتی وارد بحث میشه باید جنبه داشته باشه
-
RE: خسته ام میترسم کمکم کنید
سلام سمانه جان والا من نميتونم خيلي كمكت كنم چون پسرم وتا حالا همچين موردي را هم نديدم
ولي فكر ميكنم در درجه اول با يه مشاور حرف بزني خيلي ميتونه بهت كمك كنه
درسته بچه ها دارن مشورت ميدن و خدا را شكر حرفاي خوبي هم ميزنن
در ضمن ميتونم بپرسم چند وقته اين اتفاق برات افتاده و چند وقته كه با اون طرف قطع رابطه كردي؟
-
RE: خسته ام میترسم کمکم کنید
سلام
سمانه خانم جواب شما توی پست های خودتونه
یه دفعه بشینید پست هاتون رو برعکس بخونید(هر پست از پایین به بالا)
مثلا این پست رو
http://www.hamdardi.net/thread-16743...html#pid153701
هوتی جان شما جواب خیلی خوبی دادید، جدا من لذت بردم
سمانه خانوم لطفا این داستان رو با دقت بخون
این داستان هیچ ربطی به شما نداره و شما خیلی از اون آدم بهتر هستی اما می خوام بدونی توی بین اینا بوده که همچین آدمی( فرد توی داستان) بیرون اومده
توی بین عرق خورا و قداره کشها بوده که رسول ترک، علی گندابی، قاسم جیگرکی بیرون اومده
وقتی داستان رو خوندی لینک دانلود فیلم رسول ترک رو آخر می زارم حتما دانلود کن و ببین
ولی خدائیش به حق این شب عزیز قسمت می دم که بعد که داستان رو خوندی و فیلم رو دیدی یه توبه جانانه بکن و خودت رو بسپار دست خدا
من حقیرم برات دعا میکنم
نقل قول:
تن حمید به رعشه افتاد ... بی اختیار بغض گلویش را گرفت ... کدوم نامردی تو رو به این روز انداخته دختر جون .... حمید تن بی رمق دخترک را آرام داخل اتومبیل گذاشت ... از لابلای درختها صدای پاهایی به گش رسید ناگهان دو جوان از میان درختان انسوی جوی بیرون آمدند ... دست یکی پیت بنزین بود ... بوی تند بنزین هوا را پر کرد ... حمید به سرعت داخل اتومبیل پرید یکی از جوانها فریاد زد ... آهای ... وایسا ببینم ... نیگه دار ... هر دو جوان از جوی آب پریدند ... آنکه بنزین در دست داشت داخل جوب افتاد ... دومی به دنبال ماشین شروع به دویدن کرد اما حمید به سرعت دور شد ... ساعتی بعد دخترک در بیمارستان روی تخت جراحی بود ... چهار ساعت عمل طولانی و طاقت فرسا ... و حمید در تمام این مدت بیذارو نگران به انتظار ایستاده بود ... مامور اداره اگاهی کنارش نشسته بود ... سیگاری به او تعارف کردم . فامیلته ... خواهرته یا زنت ؟ هیچکدوم ... نمیشناسمش ... توی جوب آب پیداش کردم ... حالا تو اداره معلوم میشه ، در تمام طول عمل صلوات میفرستاد ... نماز صبح را درحالی که مامور کنارش نگهبانی میداد خواند ... پرستار از اتاق عمل بیرون اومد ... خواست که به طرفش برود ولی مامور بازویش را گرفت ، کجا؟؟؟ میخوای در ری ... ادم کشتی میخوای در ری ، خانم پرستار چی شد ؟؟پرستار لبخندی زد و گفت : بیشتر شبیه به یه معجزه بود ... شاهرگ گردنش به طرز معجزه آسایی خود به خود جوش خورده و جلوی خونریزی بیشتر رو گرفته بود ... در غیر این صورت تا حالا باید ده بار مرده باشه ... خوشبختانه کاملا موفقیت آمیز بود ...حمید نفس عمیقی کشید ... خوب خدایا شکرت ... مامور مثل شرلوک هولمز به حمید خیره شده بود ... پنج روز بعد دخترک میتونست حرف بزند اما حاضر نبود به کسی جز حمید چیزی بگوید ... میگفت کی منو نجات داده ... میخوام ببینمش حمید را از زندان به بیمارستان اوردند ... دخترک میخواست او را تنها ببیند ... ماموران اتاق را بازرسی کردند و بعد از اطمینان از بسته بودن تمام راههای فرار ... اجازه دادند حمید به تنهایی داخل شود .حمید به آرامی به سوی تخت دخترک رفت خانوم شما حالتون بهتر شده ... شما هستین ... شما منو ... بله ... زیاد حرف نزنین براتون خوب نیست ، اون دو نفر رو گرفتن ؟؟؟ نه خانوم ... هنوز نه ... باور نمی کنن ... تو رو خدا شما بهشون بگین من بیگناهم ، آخه من چه جوری بگم ؟؟؟ یهنی چی چه جوری بگم ؟ خوب حقیقت رو بگین ، حقیقت ... میدونید راستی اسم شما چیه ؟؟؟ حمید ... اسم شما چیه ؟ فریبا ... میدونین آقا حمید ... راستش ... راستش ... چه جوری بگم من ... من ... من چی ؟؟؟ ... بگین ... بالاخره باید معلوم شه قضیه چی بوده .... اخه من چه جوری بگم ... من ... یه زن ... یه زن ... بدکاره هستم ... یعنی بودم ... میدونید ... من چند ساله تو این راه افتادم ، حمید به آرامی روی صندلی کنار تخت نشست ... یکی از دوستام که اونم مثل من سرطان خون گرفته و پیش من زندگی میکنه ...اما دکترا گفتن دو سه ماه دیگه زنده اس ... من مجبورم مرتب کار کنم تا خرجشو بدم داروهاش خیلی گرونه ... راستش میدونین ... من هیچ وقت تو ایام مذهبی کار نمی کردم ولی امسال مجبور شدم بخاطر ترانه تو ماه رمضون کار کنم ... اون چند وقت دیگه میمیره ... میخوام اخر عمرش هر چی میخواد واسش تهیه کنم ... دوست ندارم هیچ کمبودی داشته باشه ... دوست دارم با ارامش بمیره .. میفهمین که ... بله ... بله ... می فهمم ، دیشب با وجودی که عهد کرده بودم ... مجبور شدم برم بیرون ... ساعت 12 شب بود فکر کنم ... دو تا جوون که سوار یه ماشین که درست یادم نیست چی بود ، جلو پام ترمز زدند ... اولش نمی خواستم سوار شم ... خیلی التماس کردن ... آخرشون یکیشون یه چک صد تومنی گذاشت کف دستم ... منم ... خوب دیگه چیکار میکردم ... بخاطر ترانه سوار شدم اونا تو ماشین یه چیزی بهم دادن که بخورم اولش نمی خواستم ... ولی یکیشون به زور کرد تو حلقم ... وقتی خوردم یهو دنیا دور سرم شروع کرد به چرخیدن ... بعد از اینکه چشم باز کردم خودمو تو باغ دیدم ... هر دوشون قرص های توهم زا خوردند ... اصلا رفتارشون عادی نبود ... مثل دیوونه ها شده بودن ... دست و پامو گرفتن کشون کشون بردن تو حموم ... من درست نفهمیدم میخوان چیکار کنن ... حال درستی نداشتم ... گفتم میخواین چیکار کنین ...گفتن دیگه بدن تو به ما لذت نمیده ... میخوایم بکشیمت ... زجرکشت کنیم ... خیلی التماس کردم ... ولی هر چه بیشتر التماس میکردم اونا بیشتر جری میشدن ... یکیشون با سیگار چند جای بدنمو سوزوند هر چی داد میزدم بی فایده بود ... دیگه حسابی از رمق افتاده بودم ... فایده نداشت ... میگفتن میخوایم لذت کشتن رو هم بچشیم ... یکیشون منو روی شکم کف حموم خوابوند ... خودشم نشست روم ... خیلی سنگین بود نمی تونستم تکون بخورم ... فقط حس کردم اونی که پشتم نشسته بود موهامو به شدت عقب کشید لبه چاقو رو گذاشت رو گردنم ... اون یکی هم هی دوستشو تشویق میکرد که سرمو ببره ... چشامو بستم ... دیگه کارم تموم بود ... هق هق گریه امونمو بریده بود ... یه دفعه احساس سوزش شدیدی تو گردنم کردم ... بوی خون که به دماغم خورد بیحال شدم ... حس نداشتم ... هر کدوم به نوبت یه خورده از گردنمو بریدن ... خون زیادی ازم رفته بود ...اون دو تا رفتن بیرون ... مثل اینکه از بوی خون حالشون بد شد .چشامو باز کردم ... کف حموم پر خون بود ... چشام داشت سنگین میشد ... میدونستم که چیزی به اخرش نمونده ... تموم خاطرات بچه گی هام مثل یه فیلم سینمایی جلو چشام رژه میرفت ... یاد ترانه افتادم ... که تو خونه منتظر من بود .. اشک از چشمام سرازیر شد. فریبا اشک چشماش را پاک کرد و ادامه داد ... میدونی ... من اعتقادات درست و حسابی ندارم ولی تو اون لحظات ... فقط از خدا طلب بخشش میکردم ... فقط یادمه ... یادمه که از ته دل گفتم خدایا نجاتم بده ... توبه کردم ... وقتی اینو گفتم حس کردم میخوام بلند شم .. نمی دونم انگار منو یه نفر گرفت و بلندم کرد ... سرمو تا نصفه بریده بودن ... می دونستم شاهرگمو زدن اما خون بند اومده بود ... نفهمیدم چی شد ... با دو تا دستام سرمو گرفتم .. میتونستم راه برم .. ولی چشمام یه کم تار میدید ... اومدم بیرون ... لای در اتاقشون باز بود .. هر دو بی حال کف اتاق افتاده بودن ... آروم در رو باز کردم و زدم بیرون ... کلی تو باغ تلو تلو خوردم تا خودمو به در رسوندم ... از خونه که اومدم بیرون خودمو به زحمت تا نزدیکای جوب اب رسوندم ... دیگه نا نداشتم ... از رمق افتاده بودم ... نتونستم رو پاهام وایسم ... افتادم رو خاک ... روی زمین خودمو می کشوندم ... صدای در باغ رو شنیدم ... فهمیدم اومدن دنبالم ... فکر نمی کردم منو دیده باشن ... حس کردم دارن اینور و اونر میدون ... یه دفعه یکیشون منو دید و داد زد اوناهاش ... قلبم ریخت .. چند لحظه بعد حس کردم بالای سرم وایسادن ... بهم فحش میدادن ... با لگد به پهلوهام می زدن ... منم بی اراده خودمو رو زمین می کشیدم ... می خندیدن ... حس کردم داره بدنم خیس میشه ... از حرفاشون فهمیدم دارن روم ادرار می کنن ... بهم می گفتن فاحشه کثافت ... تو یه لجنی ... باید تیکه تیکه ات کنیم ... تو اون لحظات فقط یه جمله زیر لب میگفتم ... خدایا خودمو به تو سپردم ... یکیشون گفت باید اتیشش بزنیم . اون یکی با پا هولم داد تو جوب اب و گفتش ... دیگه از اینجا نمیتونه بیرون بیاد ... هر دو تا رفتن تو باغ که از ماشینشون بنزین بکشن ... دیگه نای تکون خوردن نداشتم ... با خودم فکر میکردم ... شاید اونا راست بگن من خیلی کثافتم ... خیلی لجنم ... باید بمیرم .باید اتیش بگیرم تا دنیا از وجود کثافتهایی مثل من پاک بشه ... به اونا حق میدادم ... دلم براشون می سوخت ... باور میکنی ... دلم براشون میسوخت ... تو دلم اونا رو بخشیدم ... دوباره یاد ترانه افتادم ... باز گریم گرفت درست مثل حالا اون دختر معصوم گناهی نداشت ... اون فقط 18 سالش بود ... زیر لب برای آخرین بار ناله کردم ...خودمو به تو سپردم یا فاط ... مه .... زهرا ... چشامو بستم ... نمی دونم چند دقیقه گذشت که صدای پا شنیدم ... فکر کردم اونا هستن ... خودمو اماده کردم ... وقتی تو پاتو رو لبه جوب گذاشتی ... چشامو باز کردم ... تو تاریکی فهمیدم یکی دیگه س ...این بود که همه نیرومو جمع کردم ... میدونستم اگه بری دیگه کارم تمومه ... میبخشی ... خیلی ترسوندمت ... ولی تو اخرین امیدم بودی . فریبا مکثی کرد و دستی به گلویش کشید ... یه کم اب بده گلوم خشک شده ... حمید بیرون رفت و پرستار رو صدا زد ... هر دو به همراه مامور داخل شدند ... فریبا نگاهی به مامور انداخت ... سرکار ... این آقا بی گناهه .. در حقیقت ایشون منو نجات داده. دو نفر دیگه منو به این روز انداختن ... ماجرا رو از حمید بپرسین ... هر چی اون بگه درسته ... راستی حمید اقا چه جوری اومدین اونجا ... والله چی بگم ... یه خانومی تلفن زد ... آژانس خواست ... آدرس همون کوچه رو داد و بعدشم ما بهش زنگ زدیم ... دیدیم درسته ... مطمئن شدیم ... شماره تلفنش ثبت شده تو دفترمون ...خوب حالا کی بود این خانومه ؟؟؟ چه عرض کنم ... مامورا دیروز از مخابرات این شماره رو استعلام کردن گفتن اصلا "این شماره وجود نداره
فیلم رسول ترک، آزاد شده امام حسین
یا علی
-
RE: خسته ام میترسم کمکم کنید
عزیزم لینک تاثیراتی که آریانا روی من گذاشت ایناست: اگه دوست داشتی برو و بخون
http://www.hamdardi.net/thread-16633.html
http://www.hamdardi.net/thread-16622-page-2.html
می دونم ناراحت شدید اما فکر نمی کنم منظوری داشته باشه و فقط یه سوء تفاهم بوده کاش مهربونی یه کم مهربون تر برخورد میکرد و اینقدر جبهه نمی گرفت البته اونم ناراحت بود و یه فکر دیگه کرده بود اما آریانا دختر خوبیه باور کن:72:
سمانه در مورد مشکل خودت اگه خدا رو بدونی دیگه اینقدر بی قراری نمی کنی ما هم که کنارتیم پس دیگه نترس:72:
-
RE: خسته ام میترسم کمکم کنید
من یه سوال دارم از شما سمانه خانم
چرا شما به قانون شکایت نکردی؟
مگه نمی گی تجاوز؟ یعنی فردی به زور بکارت شما برده. پس جای شکایت داره!
شما حاضری یه عمر با عذاب وجدان زندگی کنی و از ترس افشا شدن رازت، هرگز ازدواج نکنی ولی حاضر نبودی بری سراغ قانون؟
شاید بکارت شما هرگز بهتون برنمی گشت ولی از رها شدن یه نامرد و یه گرگ درنده توی جامعه جلوگیری کرده بودید. و مجازات امثال اون تو ملاء عام جسارت دیگر نامردایی که قصد دارند همین راه رو برن را می گیره! این آقا و امثال اونها به راحتی و بارها و بارها در مورد دختران متعدد کارشون رو تکرار می کنند و مطمئن هستند که کسی بر علیه شون لب باز نمی کنه.
حالا شما باز عاقل بودید، چه بسا دختران دیگه ای از ترس رسوا شدن و نرفتن آبروشون بارها و بارها به این ذلت تن می دند!
نمی دونم قانون دقیقا چی می گه. شاید شما بخاطر ورود به منزلشون مقصر باشین ولی بالاخره فکر نکنم حتی ورود آگاهانه و دلخواهانه شما مجوز تجاوز بهتون رو بده.
گاهی ما مجبوریم بین بد و بدتر یکی رو انتخاب کنیم. اینکه آبروی شما پیش خانوادتون هم بره بده ولی آزاد و رها و بی مجازات گشتن این دسته افراد بدتره.
-
RE: خسته ام میترسم کمکم کنید
بعضی وقتا میشه خیلی راحت زندگی رو از یه ادم گرفت
ارامشو از یه دختر سلب کرد
شیرینی جوونیشو بکامش زهر کرد
اونو کشت درحالی که بنظر میرسه هنوز زنده است
ولی روحش مرده
« وَ لَكُمْ فِي الْقِصاصِ حَياةٌ يا أُولِي الْأَلْبابِ » عاقبت حكم قصاص براي حفظ حيات شماست.
این ادم سزاوار مرگ بود
کاش میذاشتین قانون خدا اجرا بشه
یه توصیه برادرانه
از حقتون نگذرین هیچوقت
هرچند چوب خدا صدا نداره
خیالتون راحت بدجوری دامنشو میگیره تو همین دنیا
اما در مورد خودتون
اینقدر خودتون رو درگیر نکنین
منفی فکر نکنین فکرای خوب و مثبت داشته باشین تا متقابلا نتیجه مثبت بگیرین
من نظر شخصی خودم رو میگم
اگه رابطه عاطفی با اون شخص نداشتین
اگه مطمئنین (تاکید میکنم !)اگه مطمئنین که هیچوقت مزاحمتون نمیشه
اگه در این قضیه بی تقصیر بودین
هیچوقت راجع به این موضوع با هیچکس حرف نزنین
-
RE: خسته ام میترسم کمکم کنید
سلام عزیزم
میتونی با این که سخته ولی به مادرت این مسئله رو بگی؟
-
RE: خسته ام میترسم کمکم کنید
با عذرخواهی از آقایون سایت و همه آقایون محترمی که در نوشته من نمی گنجند.
سمانه جان، اولا در این مورد با هیچکس صحبت نکن. متاسفانه در جامعه اینقدر گرگ هست که احتمال دوباره گرفتار شدنت زیاده. حتی اگر به یک خانم هم بگی ممکنه به گوش یک مرد برسه و اگر بدونه این محدودیت هم نیست به هر شکلی شده خودش را بهت نزدیک می کنه.
می دونم تو اینقد زخمی و خسته هستی که بگی به هیچ وجه و اصلا و ... اما یه روزی اینقد از این تنهایی جنگیدن و غصه خوردن خسته میشی که ممکنه گول حرفهای دروغ و به قصد کمک نفر بعدی را بخوری.
پس اولا سکوت کن که دامهای زیادی سر راهت پهن می شه.
دوم اینکه اگر برات امکان داره جراحی کن. نه برای پوشوندن مساله از همسرآینده ات. برای اینکه یک راه و کمکی باشه برای جلوگیری از اشتباه مجددت. نبودن این مانع دست خودت را هم بازتر می کنه برای خطا و گول خوردن ( بد برداشت نکنید)
برعکس شما که از آنچه گذشته ناراحتید من نگران آن چه در پیش است هستم. خیلی باید مواظب باشید که این مشکل شما را به خطا نکشونه و راهش این است که فراموش کنید. خودتون را ببخشید. توبه کنید و به زندگی برگردید. اگر بخواهی با این غم و غصه سر کنی خسته می شی و بعد به یک نامرد دیگه پناه می بری.
پس خودت را به خاطر گناه و خطای یک نامرد مجازات نکن. نذار این مساله زندگیت را به نابودی بکشه. برگرد به زندگی/
به قول دوستمون شیدا خانم الماسی که دست فرد نادانی بیفته و خاکی بشه، از ارزشش کم نمی شه. تو هنوز هم انسانی و بنده ی خوب خدا و خدا خیلی دوستت داره حتی اگر در اون خطا مقصر بودی و سهیم.
-
RE: خسته ام میترسم کمکم کنید
سمانه اوا خیلی درست می گه:72:
بقیش با خودته:305:
آدم تو اینجور مواقع نیاز به دلگرمی داره:72:
ما هم اینجا جمع شدیم که به همدلگرمی بدیم و همدیگه رو آروم کنیم:82:
اما کار اصلی به عهده خودمونه که تصمیم بگیریم آروم بشیم یا نه:305:
همه چیز دست توئه:72:
مطمئنم از پسش بر میای و اینم می گذره
اما بعدها حسرت اینکه کاش غصه می خوردم می مونه
یه کاری بکن:72:
یه تصمیم عاقلانه بگیر
خدا رو هم کنار خودت حس کن
دستش رو شونه هاته پس تنها نیستی
ادامه بده
نبینم کم بیاری:72:
-
RE: خسته ام میترسم کمکم کنید
سمانه جون من هم معتقدم به کسی نگی بهتره.
خوب اون دختر که برات گفتم ازدواج کرد و به شوهرش هم گفت همیشه میگه پشیمونم از اینکه گفتم. معتقده
بعضی چیزها بهتره بین من و خدای من بمونه. میگه مردها روحیه پذیرش رو ندارند. و میگه من که پاکم
پس چرا خودم رو ناپاک نشون بدم.
-
RE: خسته ام میترسم کمکم کنید
بچه ها شما خیلی خوبید
خوش به حال همتون که اینقدر خوبید
واقعاً ممنون از تمام حرفای خوبتون و اینکه آرومم میکنید
ولی باورتون نمیشه فقط تا 1 ساعت آرومم بعد دوباره همه این افکار میاد تو ذهنم
آخه بدبختیم 1کی 2تا نیست که ................
عاشق 1کسی هم هستم
دیوانه وار دوسش دارم اما نمیتونم داشته باشمش :302:
من حتی 1 لحظه هم نمیتونم تصور کنم که بخوام از راه قانون این مسئله رو پیگیری کنم چون اون روز پدر و مادرم میمرن از غصه من
من نمیخوام اینم به بدبختی هاشون اضافه بشه به اندازه کافی بدبختی دارن
من سپردمش به خدا ،میدونم 1جایی بدجوری میخوره زمین که نتونه بلند شده
نمیدونم چی بگم
خسته ام
نمیتونم دیگه فکر کنم و تصمیم بگیرم
باورتون میشه
خیلی دغدغه دارم مثل دیوونه ها شدم ، کاش میشد تنها بودم ،
ولی فکر کنم که برم جراحی اما پیش کی ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ ؟؟؟؟؟؟
من نمیتونم .................................................. ..............
بچه ها دعا کنید خدا بهم اراده بده تا بتونم عمل کنم به چیزهایی که میدونم درسته فقط نمیدونم چرا انجامش نمیدم ، انگاری که 1 کسی دستامو بسته نمیذاره
من به 1سری چیزا خیلی وابسته ام واسه همین میترسم برم جلو
خدایا میدونم بنده خوبی نیستم ، میدونم همیشه لطفت شامل حال من بوده ولی من لیاقت نداشتم ،میدونم هیچ وقت به خوبی تو راهت قدم نذاشتم ، میدونم با تمام چیزهای خوبی که بهم دادی باز بی لیاقتی کردم
اما خدای خوبم ، تو که بزرگواری و میدونی تو دلم چی میگذره ، میدونی که چقدر قلباً به وجودت ایمان دارم
تمام این کارای بدی که کردم و بذار به حساب تمام کمبودهایی که تو زندگی داشتم ، بذار به حساب تمام تنهایی ها و عقده هایی که داشتم ( کمبود محبت ، فرار از خونه و تمام چیزهایی که خودت شاهد بودی)
حالا من دارم میگم اشتباه کردم خودم میدونم ، خودت هم میدونی که میدونم اشتباه کردم
ولی ازت میخوام 1 بار دیگه بهم اراده بدی تا بتونم از تمام وابستگیهام دل بکنم و فقط امیدم به خودت باشه ، میخوام که فقط با تو باشم ..........
-
RE: خسته ام میترسم کمکم کنید
سلام سمانه جان
خوبی دوست گلم؟ دختر خوب؟
تو تاپیک میعادگاه ، گفته بودی که بهت سر بزنم، منم اومدم . حرفاتو خوندم. اما چیزی ننوشتم. چون اون روز به هم ریخته بودم .
من میگم باید قوی باشی.
اونقدر قوی که بتونی پای اتفاقی که افتاده وایسی. نه اینکه تبدیل به نقطه ضعف و درد و رنجت بشه.
به میعادگاه گفتم . به شمام میگم. این فقط تجربه دوران مجردی توئه. یه تجربه که با درد و رنج همراه بوده. تجربه دردناک تو به کسی ارتباط نداره به خدا.
فکر میکنم تاوانش هم با گریه ها و رنج های فراوون پس دادی. مگه نه؟
من حرف می زنم چون میدونم چی میگی.میفهممت به خدا.
همین درد و رنج ها باعث میشه که آدم به کمال برسه. همین صدا کردن خداوند، باعث میشه روح آدم آروم بگیره.
تجربه های عاشقانه ، باعث رشد آدمها میشن. چون خداوند از عشق، به آدمها هدیه داده و فکر نمی کنم چیزی شبیه عشق باشه که مجنون رو مجنون کنه و یا زلیخا رو زلیخا...
من شبیه اونا نیستم. اما تو هستی.
به نظرم مشکلت دو بخشه.
1- ناراحتی روانی خودت تسکین بدی.
2- مشکل فیزیکیتو حل کنی.
و مهمترینش، ناراحتی روانی شماست. با خوندت کنار بیا. از امشب تصمیم بگیر راحت بخوابی. از امشب کابوس رو از خودت دور کن. خاکش کن. از امشب تصمیم بگیر خودتو دوست داشته باشی. روی زندگیت و شادیهات تمرکز کن. شاد باش. موهاتو کوتاه کن. لباس جدید بگیر. اتاقتو عوض کن. درس بخون. پارک برو.
در کنارش هرموقع تفکر ( نمیگم کابوس) اون خاطره اومد کنارت بهش چند لحظه فکر کن و دوباره رهاش کن. ازش فرار نکن. منظورم اینه. نمی دونم چقدر میتونم منظورمو بهت بگم خانوم گلم.
بعد از اون تازه بشین و به مشکل فیزیکیت فکر کن. به پزشک مراجعه کن و راه حل بگیر. ترس رو بزار کنار.
شاید حتی تصمیم بگیری همینطوری بمونی. اون روز انتخاب کن. بذار مدتی بگذره. زمان همه چیزو درست میکنه.
خیلیا هستن باکره ( به کسی توهین نمیکنم) اما با ده نفر خوابیدن، خیلی ها م باکره نیستن اما یه اتفاق اجباری ، براشون رقم خورده.
به هر حال سمانه جانم، باید مواظب خودت باشی. باید خودتو دوست داشته باشی. باید زندگی کنی. پس زندگی کن.
برای آریانا[size=large]
[color=#000000]
خواهش میکنم نرو. اینجا دوستات بهت احتیاج دارن. بمون اریانا و به دوستات بگو که برمی گردی.
نمی خام به خاطر حرفای منو اینجا رو ترک کنی. باشه چشم . به خاطر دوستات بمون.
من خودم دوستی ندارم. میدونم تنهایی بده. پس تو واسه دوستات حرف بزن و بمون.
شاید بازم فکر کنی میخوام بهم ترحم بشه. هرچی میخای فکر کن. هر جور که راحتی. فقط برگرد.
-
RE: خسته ام میترسم کمکم کنید
خوشحال شدم که این رو از زبونتون شنیدم چه درد دل عاشقانه ای با خداتون داشتید میدونید که هرچه از دل برآید لاجرم بردل نشیند آفرین آفرین:104: به جرات میتونم بگم 20% درصد راه رو با موفقیت پیمودید مانده 80% چون حرف مهم نیست عمل به حرف مهمه :305:
شما دارای مشکلی درست آسیب دیدی درست این ناآرامی ها وسوسه شیطان گور به گور است چون دیده که شما هر لحظه به خدا نزدیک می شوید دوباره این افکار پلید رو میاره تو سرتون حالا من راه حلی دارم که می تونه از این وسوسه ها نجاتتون میده ( واقعا وسوسه ها و افکار شیطانی عابد ترین انسان رو ناعوذبالله شکاک به خدا و اهل بیت پیامبر می کنه) پس باید خیلی مراقب خودمون باشیم.
هر موقع این افکار پلید در ذهن شما نقش بست این ها رو زمزمه کنید:
اعوذ باالله من الشیطان الرجیم و یا اعوذ بالله من همزات الشیاطین
صلوات بر محمد و آل طیب و طاهرش
الله اکبر
لا اله الا الله
و از همه خیلی خیلی مهمتر و کارساز تر که تیر خلاص رو به قلب شیطان میزنه ( به قول معروف آب رو آتیشه)
7 بار بگو لا حول ولا قوۀ الا باالله العلی عظیم
لازم نیست که همه رو بگیدا:311: سلیقه ای هست ببینید کدام در زبانتان می چرخه با اینکه همه اینها باعث درمان روح آزرده شما میشه!!!:305: رو مورد آخری زیاد حساب باز کنید بخدا توپ جواب میده عالی:311:
شما گفتید عاشق شدید مبارکه نمیدونم بعد از اون ماجرا بوده یا قبل از اون؟ زیادم مهم نیست:311:
ولی اینو باید بدونید که شما در حال حاضر سخت تشنه محبتید که طبیعیه بعد از اون اتفاق و شما فوری به هر محبتی دل می بندی پس شما اول باید روح زخمیتو التیام ببخشی و بعد...
دیدی اگر اون از تو دور شد و مدتی پیداش نشد و شما هم فراموشش کردی همون کمبود محبته که در کانون محبت خانواده حل میشه!!!
ولی اگر اون رفتو شما بیشتر دلتنگش شدی اون یه بحث دیگس شما باید اونو یه فرصت الهی بدونی( به نظر من) پس نباید اونو از دست بدی(شاید و احتمالا) باید رابطتو با خدات انقدر خوب کنی تا خدا شما رو به عشقتون برسونه
منظورم این نیست که شما خدا رو برای عشقتون بخواید ها نه برای رسیدن به اون همش نماز بخوانید ها نه نه چون خدا خودش سرچشمه عشقه!!!!!
من اینطور میدونم که عشق زمینی شما پلی است به رسیدن به عشق خدایی وقتی شما به خدا برسید دیگه این عشق زمینی به چشم نمیاد هاله نوری در برابر دریای نور !!!
پس خودتو امتحان کن ببین میتونی ارش دور یاشی یا نه یه مدتی ازش دوری کن ببین چی میشه...
در مورد خانواده توکلت به خداباشه وبه هیچ کس چیزی نگو چون اگه بگی حرفت در ذهن اونا نقش می بنده و به این راحتی نمیشه ذهنیت بدی که ازت ایجاد شده در ذهن اونا پاک کنی پس برای خودت مشکل نتراش!!!!
ببخش اگه طولانی شد... باید می گفتم
توکلت به خدا باشه
یاعلی:72:
-
RE: خسته ام میترسم کمکم کنید
مهربونی عزیزم که ندیده خیلی حص خوبی بهت دارم
شجاعتی که داری و تحسین میکنم
واقعاً آفرین
دوست دارم بدونم چه سرگذشتی داشتی
احساس میکنم خیلی شبیه به هم هستیم نمیدونم چرا
اگه قابل دونستی بیشتر باهم در ارتباط باشیم
مرسی که قابل دونستی و اومدی حرفامو خوندی
دوست داشتم باهات حرف بزنم
مرسی از راهنماییت هوتی جان
کاش که بتونم بهشون عمل کنم
کاش که خدا 1 جوری صلاح کار و بهم نشون بده تا از این تردید و دودلی به همه چیز گند نزنم
برام دعا کن خدا 1 باره دیگه راه راست و صلاح و 1جوری بهم نشون بده چون دیگه نمیتونم بفهمم راه درست کدومه
هرچی باشه بهش عمل میکنم حتی اگه رهایی از تمام چیزهایی باشه که دوسشون دارم
فقط 1 راهنما میخوام مثل خدا
من چند وقتی هست که عاشق شدم
عاشق 1کی که وقتی میبینمش از هیجان میخوام بمیرم ، باورت نمیشه که حتی تو خواب هم بهش فکر میکنم
تمام زندگیم شده ، یا به این فکر میکنم یا به مشکل قبلی که بهتون گفتم
1 لحظه از فکرش غافل نمیشم ، احساس دوری ازش دیوانم میکنه
هفته پیش تو روزای تعطیل از دوریش مریض شده بودم ، مطمئنم که فقط واسه محبت نیست که میخوامش
واقعاً عاشقش شدم ،
بارها سعی کردم فراموشش کنم ولی تو همون چند ساعت اولیه مریض شدم و از پا افتادم اگر حتی نبینمش هم نمیتونم از یادش غافل بشم
گاهی وقتا به این فکر میکنم که شاید خدا این و گذاشته جلوی راه من ،( چون این بنده خدا هم تو زندگیش خیلی بدبختی کشیده خیلی عذاب ) تا هردو که عذاب کشیدیم بتونیم باهم باشیم و من از عشقش به عشق خدا برسم
بعضی وقتا هم میگم نه چون من بنده خوبی نبودم ،خدا اینو جلوی راه من گذاشته تا از عشقش بسوزم و عذاب بکشم که نمیتونم بهش برسم چون لیاقت نداشتم .......
تو نظرتو بگو
به نظرت خدا خواسته چیو بهم نشون بده با این عشق ؟
من وقتی نماز میخوانم همش حواسم پرت میشه از این موضوع خیلی عصبانی میشم
چیکار کنم ؟
-
RE: خسته ام میترسم کمکم کنید
دقیقا می فهممت چون خودم به این درد دچارم سه ساله منتظر کسی هستم ولی یکبارم به من روی خوش نشون نداده ولی من امیدم به خداست و توسلم ار همون روزهای اول به امام حسین بوده و هست بی اغراق میگم عشق به امام حسین آرومم می کنه وگرنه من از تو داغون ترم
خنده من از گریه غم انگیز تر است کارم ار گریه گذشته بدان می خندم
حرفای تو رو گوش کردم زخم سه ساله سر باز کرد خیلی سخته عاشق کسی باشی و همه بهت به چشم یه جونی که از روی غرایض جنسی رو به یه دختر کرده نگاه کنند حتی اون کسانی که سرت هرشب روی دوششون بود و بهشون تکیه می کردی انقدر با کج فهمی هاشون به من زل زدند و انگشت نمام کردند که دختره با من قهر کرده اون دختر دختر خالمه کسی که ار بچگی باهم بزرگ شدیم منو میشناشه و همچین فکری می کنه ...حتی وقتی پدرت بهت شک کنه دختررو بخاطر بدنش می خوای چه توقعی از دیگران داری ...
بعد از خدا و اهل بیت پیغمبر تنها یار و یاورم مادرو مادر بزرگم و برادرم و خالم بودند ...توکل به خدا
خواهرم به این شبای عزیز قسمت میدم که برای من دعا کن چون خدا دعای دلهای شکسته و زخمی رو مستجاب می کنه:72:
ببخشید ولی سبک شدم:227:
هیچ موقع این فکرو نکن که خدا می خواد تو عذاب بکشی خدا بد بندشو نمی خواد خدایی که وقتی انسانو آفرید از ذوق و شوق به خودش آفرین گفت
من اینو قبول ندارم که انسان جایز الخطاست اگر اینطوره همه میگن انسان باید خطا کنه اشکالیم نداره نه این عین حماقته به نظر من انسان ممکن الخطاست یعنی ممکنه خطا کنه و باید مواظب باشه که خطا نکنه پس اگر شما خطایی کرده باشی هرچی منظورم مخصوصا اون اتفاق نیستا همه چی خدا اون قدر بزرگه که ببخشه . به لطف خدا امید داشته باش....
پس اگر پسررو دوستش داری تلاش کن بهش برسی مشکلاتو عین یه شیر زن از سر راهت بردار سخته ولی ممکنه
در مورد نمازت به زمان نیاز داره به مرور زمان این مشکل حل میشه Don't worry
خدا شاهده من هرچی که گفتم خودم امتحان کردم و نتیجشو دیدم نه قصد نصیحت دارم نه قصد نمایش به مذهبی بودن اگر اینطور بود خدا منو ببخشه:323:
یا علی:72:
-
RE: خسته ام میترسم کمکم کنید
اگه خدا قبول کنه حتماً واست دعا میکنم
عیبی نداره همیشه آدمایی هستند که قضاوت نادرستی درباره آدم میکنن و چقدر آدما میسوزن
هوتی من خیلی مشکل دارم خیلی بدبختم
اصلاً آرامش ندارم
چکار کنم
از حرفایی که زدی اشکم در اومد ، اگر بدونی که چقدر احساس دارم
از عشق دارم دیوونه میشم و وقتی دیوونه تر میشم که احساس میکنم صلاح نیست و باید ولش کنم
الان قلبم انگاری داره از جا کنده میشه
من عاشق شدم ، حسی و تجربه میکنم که تا حالا نداشتم
با تمام وجودم با علم به تمام بدیها و خوبیهاش میپرستمش
آخه نمیدونم صلاح هست که تلاش کنم بهش برسم یا نه ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
میترسم از اینکه صلاح من نباشه
به نظرت چه جوری میتونم 1کمی درک کنم که صلاح هست یا نه ؟
به نظرت خدا به این بنده خطاکار نشون میده که درسته یا نه ؟
خدایا خدایا خدایا در حالی که در دلم با بلندترین فریادها صدات میزنم ، خواهش میکنم 1باره دیگه فقط 1 باره دیگه به من لطف کن و بهم نشون بده زودتر از وقتی که انتظارشو دارم که این عشق و ادامه بدم یا نه
فقط همین
به خدا بعد از این جز به صلاح تو کاری نمیکنم و قول میدم ...........
خدایا منو از این تاریکی در بیار
در این دنیا که هیچ کس و ندارم تا بتونم تمام حرفای دلم و بهش بزنم
تا شاید آروم شم
خدایا تنهام نذار ، من بهت احتیاج دارم
1باره دیگه فقط 1باره دیگه به بدترین بنده خودت رحم کن مثل همیشه ، کمکم کن تا از این تاریکی در بیام و 1 بار عاقلانه بشینم فکر کنم تصمیم بگیرم و از همه مهمتر با اراده تو بهش عمل کنم
از همتون میخوام واسم دعا کنه تا خیلی زود بفهمم و تصمیم بگیرم.
-
RE: خسته ام میترسم کمکم کنید
سمانه عزیز بابت مشکلاتی که برات پیش اومده خیلی ناراحت شدم امیدوارم هر چه زودتر آروم بشی
عزیزم تو الان احتیاج داری با آرامش و منطقی با مسائل زندگیت مواجه بشی تو با این شدت احساسات و با روحیه ای که به خاطر مشکلات آسیب پذیر شده در صورت واکنش احساسی و غیر منطقی ممکنه دوباره به خودت صدمه بزنی
این جمله ای که نوشتی یه مقدار نگران کننده اس :
با تمام وجودم با علم به تمام بدیها و خوبیهاش میپرستمش !
تو چقدر این فردو می شناسی؟ واقعا علم داری به همه خوبیها و بدیهاش ؟
خود واقعیه این آدمو دوست داری یا اون چیزی که ازش تو ذهن خودت ساختی؟ نکنه از این فرد یه تصویر رویایی تو ذهنت بسازیو بعد هم با خیالبافی و رویاپردازی در موردش روز به روز پررنگ ترش کنی ( اشتباهی که خود من کردم!)
تو اونو برای ازدواج می خوای ؟ با ملاکهات تطبیقش دادی؟ اصلا ملاکهاتو برای خودت مشخص کردی؟
از علاقه اون به خودت , شرایط و قصدش برای ازدواج و... خبر داری؟
در این که خدا به بنده هاش کمک می کنه و هواشونو داره شکی نیست ولی خدا کاریو جای ما انجام نمی ده
این تویی که باید با عقلت سعی کنی بهترین تصمیمو بگیری اگه این کارو کردی شک نکن هواتو داره
می دونم بررسی منطقی کسی که قلب آدمو به تالاپ تولوپ میندازه اصلا پیشنهاد جالبی نیست ولی باور کن لازمه
دلائل تو برای دوست داشتن و بودن با این آدم حداقل برای عقل خودت باید قانع کننده باشه بهشون فکر کن
( چه منبری رفتم من:311:)
-
RE: خسته ام میترسم کمکم کنید
سلام هدیه عزیز
مرسی از اینکه حرفامو خوندی
ببین من اینقدر بی تابم که هر لحظه سر میزنم تا ببینیم چه کسی و چه جوابی بهم داده بتونم بهتر تصمیم بگیرم
هدیه جون من هیچ چیزی ازش تو ذهنم نخواستم
1 دفعه عاشقش نشدم که هیچ چیزی و ندونسته بخوامش نه
من از اول که دیدمش تو محیط کار اصلاً هیچ حسی بهش نداشتم ، من که نمیتونم ادعا کنم کامل میشناسمش ولی خوب با تمام رفتارهایی که ازش دیدم چه خوب و چه بد واسم عزیزه
من با شرایطی که دارم اصلاً به ازدواج فکر نمیکنم ، چون اول باید مشکلمو حل کنم بعد به ازدواج حل کنم
من فقط بدون اینکه چیزی بخوام یا ادعایی داشته باشم عاشقانه میپرستمش
من ملاکهام برام کاملاً مشخص هستش و هیچ وقت رویایی فکر نکردم و معیارهای اساسی منو داره هرچند بعضی معیارهارو نداره ولی خوب اونایی که در اولویت هستند رو داره و اینکه داشته هاش بیشتر و مهمتر از نداشته هاشه
میدونی هدیه احساس میکنم دیگه نمیتونم خوب فکر کنم ، میدونی دیگه خسته شدم
احساس میکنم دیگه طاقت و تحمل اینو ندارم باز با تصمیمات اشتباه تو چاه بندازم خودمو ،دیگه تحمل ندارم خسته ام به خدا قسم خسته ام
چی میشه خدا اول راه و نشونم بده بعد قول میدم خودم با تصمیمات و عمل درست این راه و ادامه بدم
واسم دعا کن
بازم مرسی از راهماییت
-
RE: خسته ام میترسم کمکم کنید
دختر خوب به خودت فرصت بده
الان در مورد این علاقه تصمیم نگیر صبر کن آروم تر بشی
مهربونی حرفای خوبی زد سعی کن هر جور که می تونی زندگیتو شادتر کنی
تکنینک توقف فکر ( که من تو این تالار یاد گرفتم ) می تونه کمکت کنه , به این افکار آزار دهنده اجازه پیشروی نده
من خیلی مشکل دارم خیلی بدبختم , بدترین بنده :163:
به خودت از این برچسبها نزن و این حرفهای مایوس کننده رو بریز دور
به خودت کمک کن ما هم برات دعا می کنیم