-
اين عضو قديمي دلش تنگه!!! دوستان کمک...
دوستاي خوب سلام:72:
مدير همدردي عزيز سلام:72:
توي اين دوسالي که ازدواج کردم و بارها و بارها به اين تالار سر زدم همش گله بود و شکايت و همش غر زدن منو ببخشيد و حلالم کنيد
ميخواستم بگم مشکلاتم حل نشده و با وجودي که چندين بار پيش مشاور هم رفتم ولي مشکلات باقيه،ميدونيد الان تبديل به يه زن افسرده شدم که دلم ميخواد همش درد دل کنم دلم ميخوا زمان به عقب برمشگت و من يه بار ديگه همسر آينده امو انتخاب ميکردم ،ديگه از هيچکي شاکي نيستم چرا که انتخاب خودم بود و نبايد از روي احساس انتخاب ميکردم،مني که به شدت از احساسي تصميم گرفتن واهمه داشتم سرانجام تو اين دام افتادم و اشتباه انتخاب کردم،بايد قبول کنم شوهرم آدم بد دهنيه و دست بزن داره بايد قبول کنم که اون آدميه که مطيع بودن زنش براش خيلي مهمه،بايد قبول کنم آدم حساسيه و همه کارهاي منو کنترل ميکنه،بايد قبول کنم که از حقوقم نميتونم براي خودم خرج کنم و اون بايد تصميم بگيره،بايد قبول کنم که تو خرج کردن کمي خسيسه و آدم بخشنده اي نيست.
درسته قبول دارم که اينها همش شد منفي ولي عين واقعيته،به قول حاج آقا دهنوي تو برنامه گلبرگ کار من ديگه بايد بشه مدارا و بايد با بديهاي شوهرم مدارا کنم.
افسوس زندگي گذشته ام رو ميخورم چه روياهايي راجع به همسرم داشتم و چه جوري تو ذهنم راجع به همسر آينده ام فکر ميکرده و چي شد.
خيلي وقتها دلم ميخواد همسرمو نبينم و باهاش حرف نزنم،دلم ميخواد وقتي ميرم خونه نبينمش،ميدونيد از کاراش بيزارم و بدم مياد،دست خودم نيست،ديگه يه جورايي با نا اميدي ادامه ميدم و حرفاش برام جذاب نيست و ديگه حرفاي خنده دارش برام خنده دار نيست و کاراش برام بي معنيه،نميخوام همش منفي فکر کنم ولي خدا هم براي من اينجور خواسته و به قول آقاي دهنوي خدا نخواسته من تو اين دنيا از داشتن همسر خوب لذت ببرم و در عوض بايد من بايد سنگ صبور همسرم باشم و کار من مدارا باشه.
باور نمکنيد دوستان چقدر خسته ام چقدر روحم آزرده است همه چيز برام بي معنيه،کارهام کارهاي ديگران حرفام حرفاي ديگران،انگاري اجباري زندگي ميکنم،از همه چي نا اميدم تا ميام از چيزي خوشحال باشم و يا از چيزي ذوق زده بشم تو ذوقم ميخوره و يا ناراحتي پيش مياد،هر بار به خودم قول ميدم که هر طور شده نذارم دعوايي پيش بياد ولي هر بار حساب که کردم دقيقا يه ماه نشده با هم دعواي سختي ميکنيم که به راحتي دست رو من بلند ميکنه دوباره فحش و بد و بيراه و تهديد و ....
چاره اي جز تحمل ندارم چون طلاق کار رو بدتر خواهد کرد چرا که خواهرم هم که جدا شده و اين تو فاميل و تو جامعه خيلي بده و مردم چه فکرها که نميکنن و خبر از درون زندگي ما ندارن
هميشه خانوادش و بخصوص پدر و مادرش رو نفرين ميکنم و براي خانوادش آرزوب بلايي ميکنم که خودشون بدتر از من زجر بکشن و هميشه گرفتار باشن،ميدونم بدجنسيه ولي اي اونها هستن که همچن بچه اي رو تربيت کردن و باعث شدن يکي مثل من هم اسير اونها بشه.واقعا حکمت خدا رو نميدونم چرا من نبايد شوهر خوبي نصيبم ميشد شايد من خودم بدم که بد نصيبم شده...:303:
ذهنم داغونه داغون،خنده هام الکيه حرف زدنم باهاش الکيه از تنفر گذشته ازش خسته ام خسته :302:
کمکم کنيد و برام دعا کنيد...:323:
ببخشيد که با حرفام اذيتتون ميکنم
-
RE: اين عضو قديمي دلش تنگه!!! دوستان کمک...
سلام مي مي جان
خوبي خانم ؟ چند وقتي نبودي. دلمان برايت تنگ شده بود خانمي . خوب كردي نوشتي نازنينم . اما خودت يكبار ديگه بخون مي مي .
چقدر منفي ؟ تو اين مشكل را قبلا هم داشتي و سعي مي كردي مثبت انديش تر باشي مثل اينكه دوري از تالار باعث شده كه فراموش كني فاكتور مثبت انديشي را .
نكته ي بعدي اينكه ضمن اينكه درك مي كنم شرايط سختي داري اما به نكته ي خوبي اشاره كردي و آن پذيرش همسر ت بود اما آن جوري كه گفتي در پذيرش وي نيستي و بيشتر حرف از پذيرش مي زني تا عمل كردن به آن . به اين دليل كه در پذيرش فرد و زندگي اگر باشيم دچار حال بد نمي شويم تو پذيرش را با تحمل اشتباه گرفته اي نازنينم . تو مشغول تحمل شوهرت و زندگي هستي و به همين دليل احساس خستگي تمام وجودت را پركرده و حس عدم خوشحالي و افسردگي را با خودت يدك مي كشي كه اين باعث خسته تر شدنت مي شه .
در هر حال خوشحالم كه به تالار برگشتي اين فضا شايد بتونه بهت كمك كنه تا حال بهتري داشته باشي . اميدوارم دستكم اين صحبت كردن ها و مشاوره ها بتواند قدري حالت را بهتر كنه و يادت باشه كه كسي نمي تونه بهت كمك كنه به غير از خودت .
-
RE: اين عضو قديمي دلش تنگه!!! دوستان کمک...
سلام می می جان
معلومه خیلی دلت پره، از اونجاییکه برای مشکلت چندین تاپیک درست کردی. عزیزم مراقب باش که تو زندگی واقعی هم مشکلات رو چندین برابر میزان واقعی شون نبینی. این برای خودت بده.
عزیزم کار خوبی کردی که اومدی اینجا برای دوستات نوشتی. هروقت دلت گرفت حتما پیش ما درددل کن. حداقل کاری که می تونیم بکنبم باهات همدردی کنیم و یکم سبک بشی. همش رو تو دلت نریز.
از مشکلاتت بیشتر بگو و از کارهایی که کردی. گفتی شوهرت دست بزن داره، در چه حدیه؟
یکم بیشتر برامون بگو تا بهتر بتونیم احیانا راهنمایی بکنیم.
:46::72:
-
RE: اين عضو قديمي دلش تنگه!!! دوستان کمک...
سلام می می جان
دل منم برات تنگ شده بود.
دختر چرا اینقدر نا امید؟
بازم بیا برامون بگو ببینم چکارا میکنی دوست خوبم؟
اخه صرف مشاور رفتن و مشاوره گرفتن که چیزی رو عوض نمیکنه.باید عمل کرد به این مشاوره ها.
منتظرم:72:
-
RE: اين عضو قديمي دلش تنگه!!! دوستان کمک...
عزیز دلم چرا فکر میکنی که شما برای خوشبختی وابسته شوهرت هستی. خوشبختی تو در دستهای خودت است نه در دست شوهرت و نه حتی در دست جامعه[color=#000000]عزیزم شما که باید بعد از این همه مشاوره حداقل این رو بدونی.
واستگی رو کم کن. از طلاق هم نترس. با خودت خوشبخت زندگی کن
حتی اگه تصمیمت این بود که با شوهرت بمونی مستقل زندگی کن. اگر نمیتونی بدون که [size=medium]
طلاق فقط مال آدم های بدبخت نیست خیلی وقت ها آدمهای خوشبخت طلاق میگیرند
درست مثل یک پرنده که حقش پروازه اما توی قفسه. به نظرت اگه آزاد بشه بده
نمیگم که طلاق بگیر اما خیل یوقتها مردها وقتی میدونن زنشون از طلاق میترسه
بفتارشون رو بدتر میکنن.
اما اگه شوهرت بفهمه که با رفتارش ممکنه شما رو از دست بده ممکنه تغییر رویه بده
شما باید ازش بخواین که به عنوان یک انسان برای شما ارزش قائل بشه.
در ضمن در خیلی از مواقع ازدواج های بعد از طلاق خیلی بهتر از ازدواج اول است
به یک شرط: شما به خود شناسی کامل برسید و خود را لایق زندگی خوب بدانید
مهارتهای کلامی را نیز بیاموزید و با چشمان باز انتخاب کنید.
و چون معمولا آدمهای دهن بین سراغ زنهای طلاق گرفته نمی آیند. خواستگاران
از قشر فرهیخته تری هستند.
شما باید بپذیرید که لایق بهترینها هستید تا بهترین ها به سراغ شما بیاید.:43:
-
RE: اين عضو قديمي دلش تنگه!!! دوستان کمک...
سلام با اینکه مثل دیگر دوستان عضو قدیمی نیستم.اما خواستم باهات همدردی کنم.امیدوارم بعد این درد و دل کردن حالت بهتر شده باشه.ارتباطتو با اینجا قطع نکن
-
RE: اين عضو قديمي دلش تنگه!!! دوستان کمک...
دوستاي خوبم سلام :72:
بي نهايت ممنونم که برام نوشتيد و به حرفام گوش داديد،اصلا فکر نميکردم کسي به ياد منم باشه:227:،ديروز دلم اونقدر گرفته بود که ياد اون روزي افتادم که اولين بار به اين تالار اومدم و درد دل کردم و چه دوستاي خوبي که حرفامو شنيدن و کمکم کردن تصميم گرفتم بيام و تو يه تايپيک جدا درد دل کنم:303::316:.
از همتون ممنونم،آني جون ممنونتم و دلم برات تنگ شده بود :43:،ميدونم که همه حرفام منفيه و قرار شد مثبت فکر کنم ولي اينها همش تو ذهنم نشخوار ميکنه و اگه نگم اذيتم ميکنه ممنون که ميخواي کمکم کني واقعا احتياج دارم.
مهتاب جون از شما هم ممنونم عزيزم منم دلم براي همتون تنگ شده بود:46:،blue sky عزيز از شما هم ممنونم :43:و در ادامه براتون تعريف ميکنم،از شما arame jan و 100 maah هم تشکر ميکنم که تايپيک منو خونديد:43:
بايد بگم تو اين مدت سعي کردم با همسرم کنار بيام ولي نشد ميگم سر يه ماه نشده دوباره يه موضوع کوچيک ميشه يه دعواي بزرگ و البته کتک خوردن من،گفتيد کتک خوردنم در چه حديه،خيلي وحشتناک طوري که بگم از هر جور برخوردي ابايي نداره و اون لحظه اصلا نميدونه داره چيکار ميکنه خودش هم قبول داره کارش اشتباهه ميگه دست خودم نيست اون لحظه که عصبانيم نميتونم خودمو کنترل کنم.ازش خواستم بريم روانپزشک و دارو بگيريم،گفت که من ديون نيستم و هميشه که عصباني نميشم اين تويي(يعني من) که اعصابم رو به هم ميريزي.
وقتي ازش خواستم بريم پيش مشاور ميگه:معلومه چي ميخواد بگه اخرش ميخواد بگه خانم شوهرتون اين اخلاقهاي بد رو داره يا تحمل کن يا طلاق بگير.
يه مدته رابطه مون خيلي سرد شده هم از طرف اون هم از طرف من،هم من از اون بدم مياد هم اون از من،ديشب ميگفت وقتي ميبينمت اعصابم خورد ميشه سعي کن باهام حرف نزني و جلوي چشمم نباش،من هم همينطور شدم حس ميکنم شکست خوردم يه شکست بزرگ.ديشب ميگفت :تو به وظايف زناشويي ات اهميت نميدي و اين باعث ميشه منم خيلي از کارام به لج کاراي تو باشه،هر چي ازش خواستم نگفت ولي لابه لاي حرفاش اينجور فهميدم که منظورش اينه که هميشه بايد شاد باشم يعني اصلا بهم برنخوره که حرفي يا کاري کرد که ناراحت بشم توهيني يا تحقيري مهم نيست،يا اينکه هميشه يراي کوچکترين چيز هم ازش اجازه بگيرم و در جريانش بذارم.مثلا ميگم اينکه بر فرض تو اداره هستم و اگه يه ساعت خواستم با همکارم مرخصي بگيرم و برم بيرون بايد زنگ بزنم بهش بگم يا اگه ماموريت رفتم و از قضا با همکارا تصميم گرفتيم بريم بيرون بايد زنگ بزنم و بهش بگم که ميريم بيرون يا اينکه اگه از چيزي بيرون ديدم و خوشم اومد حق ندارم بخرم بلکه بايد شوهرم هم باشه که خوب وقتي خودش باشه معمولا نميذاره بخرم چون يا به اون چيز احتياجي نيست و ضرورتي نداره و دوست داشتن منم مهم نيست يا اينکه پول نداريم و يا هم اونقدر منت ميذاره که ادمو ديونه ميکنه و پشيمون از خواستن اون چيز.
اون دوست داره اختيار من تمام و کمال دستش باشه فکر کنم اينجوري بار اومده باشه و باباش هم همين رفتار رو نسبت به مادرش داره و فکر ميکنه مرد بايد اينجوري باشه و ديشب ميگفت اين نا هماهنگ بودنت باعث شده دلم بدجور ازت پر باشه.
خوب شما بگيد خوب منم آدمم دختري که کارمند بوده خوب معلومه طالب استقلال و آزاديه مگه ميشه آدم دربند يکي ديگه باشه اونکه اينو بند نميدونه و ميگه تو (يعني من)هنوز باورم نشده که شوهر کردم و محدود تر شدم،ولي منکه کاري نکردم من حرفم اينه هر کسي براي خودش استقلال و آزادي ميخواد،مني که کارمندم خوب مسلما به فکر تا حدودي استقلال مادي داشتن بودم يا مثل دوران ماقبل تارخ نيست که زن رو اينهمه محدود کني و همه چيزش رو چک کني از رفت و آمد و خريد و حرف زدن گرفته تا موبايل و ...
از يه طرف هم اين بددهني و بي ادبي و مسخره کردنها بي حرمتي هايي که ميکنه و حق رو به خودش ميده و انتظار داره بهم برنخوره ديوانه کنده است.من شدم سنگ صبور آقا که بايد همه رفتارهاي گندش رو تحمل کنه.
100 maah عزيز گفته بودي "بعضي طلاقها عينه آزاديه"،درست منم قبول دارم ولي نه براي من و تو شرايط من و گفته بودي"خوشبختي من دست هيچ کس نيست" اينم قبول ولي خوب ديگران بي دخيل هم نيستن و وقتي به فرض من شادم و همسرم با کارش شادي رو ازم ميگيره يا حالم امروز خوبه و همسرم حالمو ميگيره اينو نميشه به حساب اين گذاشت که تو خوشبختيم دخيل بوده.
باور ميکنيد وقتي با خانمي هم کلام ميشم حالاا اين خانم هر کي باشه فاميل،دوست،همکار وقتي پاي صحبتهاي زناشويي شون ميشنم ميبينم اين همسر منه که اين خصوصيات گند رو داره و چقدر تحمل کردنش سخته،ميدونم مقايسه کار درستي نيست و نميگم همسرم همش اخلاقهاي بد رو داره ولي اخلاقهاي بدش خيلي بده و تحمل کردنش سخته...:325:.
-
RE: اين عضو قديمي دلش تنگه!!! دوستان کمک...
فکر نميکنيد دوران آشنايي من و همسرم خيلي کوتاه بود ؟تو ي يه ماه ،اون هم چند جلسه آدم چطور ميتونه همديگر رو بشناسه ؟؟ درسته؟؟؟ نميدونم ديديد تو اطرافتون بعضي ها با اينکه آدمهاي معمولي هستن ولي چقدر خوب شانس ميارن و همسر خوبي نصيبشون ميشه نميدونم چرا ما از اين شانسها نداشتيم
تو کار خدا موندم:300:.....
-
RE: اين عضو قديمي دلش تنگه!!! دوستان کمک...
می می عزیز؛ وقتی اسمت رو دیدم ؛ باور کن که خیلی خوشحال شدم و فکر کردم الان میام و از خوبی ها و اتفاقات خوبی که در طی این چند وقته افتاده برامون میگی! اماااااااااااااااااااااا!
می خوام بگم مهم نیست که همسرت چقدر تغییر کرده؛ مهم اینه که گذر زمان شما رو هم تغییر نداده؛ البته چرا، می می داره به سمت منفی بودن و افسرده بودن پیش میره!
می می میشه برامون بگی که چرا خودت به داد خودت نمی رسی؟ آخه! دختر خوب؛ تو تا کی می خوای بشینی و غصه ی رفتارهای همسرت رو بخوری؟ اصلا ببینم موقع بحث شما چرا اون قدر کشش میدی که به دعوا ختم بشه؟ بعد هم میشه بگی شما چرا وقتی می بینی همسرت عصبانی هست فضا رو ترک نمی کنی؟ باید اون قدر نزدیکش باشی یا به پرو بالش بپیچی که از ایشون کتک بخوری؟
ببین می می؛ نمی خوام رفتار همسرت رو توجیه کنم؛ چون ایشون باید یه سری خط قرمزهایی رو توی زندگی رعایت کنه؛ اما می خوام بگم حالا که این اتفاق از طرف ایشون نمی افته؛ شما خودت باید از روح و جسمت مراقبت کنی!:72:
-
RE: اين عضو قديمي دلش تنگه!!! دوستان کمک...
سلام دل عزيز
چقدر خوشحالم که شما هم به فکر من بودي بي نهايت ممنون
منم دلم ميخواست با خبراي خوب ميومدم ولي افسوس..
به قول شما من دارم به سمت نا اميدي و افسردگي پيش ميرم.
حق با شماست من به فکر خودم نيستم ولي چيکار ميشه کرد؟اينو بگم هميشه اينجور نيست که دعوا کش پيدا کنه و کتک کاري بشه هر وقت عصبيه اين اتفاق ميفته يعني همون لحظه که عصباني ميشه ممکنه حرفي يا جر و بحثي رد و بدل نشه و اين اتفاق بيفته اون آدم عصبيه و خودش هم اينو قبول داره خدا رو شکر اينو قبول داره که اين اخلاقش بده ولي خوب نميخواد کاري بکنه و ميگه من نبايد کاري بکنم که اون عصباني و يا ناراحت بشه.
-
RE: اين عضو قديمي دلش تنگه!!! دوستان کمک...
سلام عزیزم من هم اوایل خیلی سخت به طلاق فکر میکردم. شوهر من هم دوست داره بقیه رو تحقیر کنه. و خیل ی هم حساسه و خیلی خصوصیتهای بد دیگه . من هم بی عیب نیستم. من خیلی حساس هستم و جزو زنان شیفته
محسوب میشم. توی این ۶ سال عزت نفسم رو از دست دادم. هر حرفی شوهرم زد گوش کردم. اوایل خودش خیلی
مساله طلاق رو پیش می کشید و من هم از ترسم مدام کوتاه می اومدم. اما اخیرا خوب فکرهام رو کردم. دیدم داره جوونیم از بین می ره و من از ترس طلاق دارم وضعیت اسفناکی رو تحمل می کنم. با خودم همه چیز رو نوشتم.
خصوصیتهای خوب و بد شوهرم رو. و چیزهایی که بعد از طلاق به دست می آرم. راستش من بهیچ وجه آدم دهن بینی
نیستم. شاید هم به این خاطره که راحت با خوم نشستم و دیدم طلاق خیلی چیز خوبیه. می دونم چطور آدمهایی پشت سر
یک زن مطلقه حرف می زنند. من که برای اون آدم ها همین الان همه تره خرد نمیکنم. بعد به آقای شوهر گفتم که می خوام طلاق بگیرم.
این آقا از وقتی فهمید که من به این وضع راضی نیستم. یکدفعه تغییر کرد. نه اینکه بگم مشکلاتش حل شد. اما دیگه حرف
طلاق رو پیش نکشید. هر وقت هم من اشاره ای کردم خیلی ناراحت شده و حتی میگه من چکار کردم که تو دوباره این موضوع رو یاد آوری میکنی. خوب بهش گفتم خواسته هام اینه.
عزیزم من خودم رو دوست دارم و خواسته های خودم برام مهمتره. واقعا نمیتونم از یک چیزهایی چشم پوشی کنم
فقط بخاطر خودخواهی شوهرم.
مدت دو هفته است که قول داده بی احترامی نکنه و نکرده اما هر وقت کرد من با آرامش خاطر ترکش میکنم. برای اینکه به خودم ارزش میدم.
ترس از طلاق را از خودت دور کن. میتونی بری و از همه بچه های تالار بپرسی ترس از طلاق اولین حربه مردان
برای زورگوییست.
-
RE: اين عضو قديمي دلش تنگه!!! دوستان کمک...
سلام می می جان
غیبتت خیلی طولانی شد عزیزجان ، با این حال خوش آمدی
عزیزم این تاپیک رو دقیقاً مطالعه کن و به کمک آن خوب سبک سنگین کن و یک تصمیم قاطع بگیر :
http://www.hamdardi.net/thread-10711-post-152587.html#pid152587
شما به شدت نیاز به مهارت قاطعیت و جرأت ورزی داری و به موازات آن تقویت مهارتهای کلامی .
لینک زیر هم در مورد قاطعیت است ، و خوب و دقیق بخونش و سعی کن یاد بگیری :
http://www.hamdardi.net/thread-16079.html
.
-
RE: اين عضو قديمي دلش تنگه!!! دوستان کمک...
فرشته مهربون سلام ساير ددوستان عزيز:72:
ممنون که شما فرشته عزيز هم به فکر من بودي:72::43:د و از شما 100 maah هم تشکر ميکنم:72:.ببينيد پدر من هم در جواني همينطور بود مامانم ميگه راحت بددهني ميکرد،کتک ميزد،اجازه نميداد هر جايي برم و حتي ميگه گاهي وقتها که با مامانش ميرفتم بيرون و ميومدم بعدش دعوا راه مينداخت که چرا سر خود رفتي ولي الان حرف حرف مامانمه،هر چي مامانم بگه بابام رو حرفش حرف نميزنه،نميدونم مامانم ميگه بايد صبر داشت هميشه همه چي عالي نميشه که هميشه نبايد همه چي که خوب باشه.فرشته جون در مورد تصميم قاطع حرف زدي بايد بگم تو همه تايپيکهايي که تا حالا نوشتم به ياد ندارم از طلاق صحبتي کرده باشم من نميخوام طلاق بگيرم به هيچ وجه.
من دنبال راه حلي براي بهبود اوضاع هستم که حق خودم هم ضايع نشه و شايد من هم تو جريانات بي تقصير نباشم و باعث شدم اون حساس تر بشه و همه خصلتهاي همسرم بد نيست و خوب مسلما خوبيهايي داره.
يکي از دوستانم که در جريان مشکلاتم هم هست و انصافا خوب راهنماييم ميکنه بهم ميگفت که شوهر اون هم حساسه و اوايل زندگي براش خيلي خيلي سخت بود ميگفت الان يه کم بهتر شده و اين نيازبه صبر و تحمل داره ولي خوب شوهر اون دست بزن نداره و ميگفت بددهني هم نميکنه.ميگفت شوهر منم دست و دل باز نيست بخصوص راجع به خودش،ميگفت حقوقو منم تمام و کمال ميره دست شوهرم و اونه که برنامه ريزي ميکنه ولي در عوضش نصف خونه به نامشه.بهم ميگفت که بايد صبور باشم و از در محبت وارد بشمفميگفت شوهر آدميه که با محبت زودتر رام ميشه و به هيچ وجه با تهديد و زور کارت راه نميفته.راست ميگه فقط کافيه من يه بار حرفم رو با حالت تحکم بهش بگم يا طوري باشه که حس کنه دارم تهديد ميکنم اون لج ميکنه و بدترش رو ميکنه يا بهم ميگه ولي وقتي سعي ميکنم با سياست زنونه حرفمو بزنم قبول ميکنه البته در خواقعي که پاي پول وسط نياد که در اون صورت راضي کردنش سخته.بهم ميگفت که تو(يعني من)نسبت به اون(يعني دوستم) تو زندگي غدتر هستم راست ميگه ولي خوب به قول همون خودش يه جاهايي لازمه غد بشي تا بفهمه منم آدمم.
دلم ميخواد تا از همسرم بيشتر بگم و همينطور از خودم تا بهتر بشناسيدش.....
:82:
خصوصيات مثبت همسرم:103::
1- اهل نماز و روزه است
2- اکثر موقع ها منو درجريان کاراش ميذاره شايد بگم 80 %:73:
3- برآدمي نيست که بخواد با دوست و رفيق يا با فاميل تنهايي خوش بگذرونه و پولهاشو خرج کنه
4- ظاهر خوب داره و تو برخود اول شايد به نظرتون يه جنتلمن به نظر بياد:43:
5- دوست داره پيش ديگران من به خودم برسم و همه فکر کنن که اون خيلي به من ميرسه براي همين شايد بگم چيزهايي که ميخريم مثل پوشاک بيشتر از 99 دصد براي مهمون و بيرونه تا خونه،باورتون ميشه من يه شلوار راحتي بيشتر ندارم.
6- هميشه ميگرده و پدر منو در مياره تا يه چيز ارزون از جنسي که ميخواد رو بخره و پول هدر نده(شايد اين نکته منفي باشه تا مثبت):43:
7- در امور اقتصادي باهام مشورت ميکنه چون ميخواد منم دخيل باشم و در جريان دخل و خرجمون باشم و بيخود خرج نکنم مثلا چقدر پس انداز داريم،چقدر ميتونيم پس انداز کنيم،چقدر داريم،ماشينمون رو عوض کنيم،خونمون رو چيکار کنيم
8- اول زندگي تونست با پس اندازهايي که کرده بود مستاجري نکشيم و يه آپارتمان با يکي از دوستاش شريکي خريد که از زمان ازدواج اونجاييم و چون باهام مشورت ميکنه به حرفم اهميت داده و نذاشته از اونجا در بيايم و مستاجر بشيم و يه ماشين هم داشت و داريم
9- به وضع ظاهري من اهميت ميده و دوست داره به خودم برسم
10- تو کار خونه کمک ميکنه شده من بارها سهل انگاري کردم ولي اون انجام داده،البته بد و بيراهاش رو هم گفته
11- آدم باهوش و زرنگيه و ميتونه تو هر شرايطي گليم خودش رو از آب بکشه
12- تو روابط ج ن س ي سعي ميکنه منو هم در نظر بگيره که منم راضي باشم
13- آدم پر جنب و جوش و شلوغي:180:ه
14- به فکر آينده است و از ولخرجي بدش مياد(البته شورش رو درآورده)
خصوصيات منفي همسرم::327:
1- آدم بد دهنيه،راحت فحش و بد و بيراه ميگه
2- زود جوش مياره و عصبي ميشه.
3- کتک ميزنه:302:.
4- از کوچکترين حرکت منفي نسبت به خانوادش بدش مياد و واکنش نشون ميده
5- دست و دل باز نيست و سر اين موضوع خيلي بحثمون ميشه:316:
6- دلش ميخواد همه حرکاتم با هماهنگي اون باشه و در جريانش باشه مثلا دوستم زنگ ميزنه بايد بدونه چي ها به هم گفتيم(دوستم ميگه اين خصلتش بخاطر کارش که روحيه نظامي داره) يا مثلا من تنهايي بخوام جايي برم حتما بايد بهش بگم يا من تنهايي اگه با مامانم يا کسي برم بيرون هيچي نميتونم بخرم چون ناراحت ميشه و بايد اون هم باشه:300:.
7- دوست داره همه چي سر جاش باشه و به چيزهايي که حساسه مراعات کنم مثلا شير آب بيخودي باز نمونه و يا زياده از حد باز نشه،يه چراغ بيشتر روشن نباشه،از موبايلم تا حد ممکن استفاده نکنم،ار تلفن خونه به موبايل زنگ نزنم و فقط به تلفن ثابت زنگ بزنم و ....
8- خانواده خودش مهم تر از خانواده منه مثلا وقتي خوار يا برادراي من مياد نهايت دو نوع ميوه بخره ولي خواهرهاي خودش (ميگم خواهرهاش چون بهشون خيلي خيلي بها ميده و به برادرش که ازدواج کرده بهاونقدر نه)که ميان خونمه سه چهار نوع ميگيره
9- تحت تاثير کارا و حرفاي خواهرها،دامادها و مامان و باباشه مثلا دلش ميخواد من اين يه رفتارم مثل خواهرش باشه و يا فلان چيز رو چون خواهرهاش اينجور کردن من يا ما هم اونجور بکنيم.
10- دوست داره من آدم قانعي باشم و هيچ توقعي نداشته باشم يعني چيزي نخوام
11- آدم حساسيه و زود بهش برميخوره،زود هم قهر ميکنه و اهل آشتي هم به هيچ وجه نيست و هميشه اين منم که جلو ميرم البته من حرفامو هم بهش ميگم و خوب بعضي وقتها شايد قبول کنه اشتباه کرده البته هميشه بهم کاراي اشتباه من که تو رو ناراحت ميکنه واکنش متقابل در مقابل اشتباهات توه.
فعلا همينا به ذهنم اومد اميدوارم دوستان راهنماييم کنن..[color=#00BFFF].
-
RE: اين عضو قديمي دلش تنگه!!! دوستان کمک...
- از کوچکترين حرکت منفي نسبت به خانوادش بدش مياد و واکنش نشون ميده!
ببینم می می جان، شما نسبت به خانواده ات حساس نیستی؟ همه ی ما نسبت به خانواده هامون حساسیم؛ اما من می خوام بگم ماها به عنوان یه داماد یا عروس که خونه و زندگی جدایی داریم، چرا نباید زندگی خودمون رو بکنیم و کاری به کارها و حرفهای خانواده هامون داشته باشیم؟ چرا نمی تونیم برخوردهای محترمانه و بدون تنش با خانواده های همسرمون داشته باشیم؟ آخه! مگه طلبکار یا بدهکار هستیم؟ ما سر خونه و زندگی خودمون هستیم و مسائل خودمون رو داریم، اونها هم همین طور! وقتی دعوت کردند میریم و با احترام هم دعوت می کنیم و پذیرایی می کنیم! پس چرا باید شما یا همسرتون نسبت به خانواده های همدیگه حرکت منفی داشته باشید!
- دلش ميخواد همه حرکاتم با هماهنگي اون باشه و در جريانش باشه مثلا دوستم زنگ ميزنه بايد بدونه چي ها به هم گفتيم(دوستم ميگه اين خصلتش بخاطر کارش که روحيه نظامي داره) يا مثلا من تنهايي بخوام جايي برم حتما بايد بهش بگم يا من تنهايي اگه با مامانم يا کسي برم بيرون هيچي نميتونم بخرم چون ناراحت ميشه و بايد اون هم باشه.
عزیز من، چه اشکالی داره؟ ببین می می من از اولش شوهرمو سر این جور موضوعات حساسش نکردم؛ یعنی به خودم و ایشون یاد دادم که همدیگر رو کنترل نکنیم، اما برای احترام به همدیگه اطلاع بدیم! در مورد خرید هم عزیز من شما باید با سیاست و درایت و به مرور زمان، نیازهای خودت رو درخواست کنی و استمرار داشته باشی روی این موضوع، مثلا شما احتیاج به کفش دارید؛ می تونید بهشون با احترام بگید که من یه کفش لازم دارم؛ چون کفش واقعا از بین رفته! با مهربونی، دو روز بعد باز هم توی موقعیت مناسبش تکرار می کنید با زبون مهربونی، اگه اتفاقی نافتاد؛ نباید ناراحت بشید؛ باید دوباره تکرار کنید و این نیاز شما برای ایشون نهادینه میشه! کافیه ازش بخاطر آینده نگریش تشکر کنی و با احساساتش نسبت به خودت تحریکش کنی! همه ی اینها به مرور زمان بهتر میشه و زمان کمتری رو می طلبه!
7- دوست داره همه چي سر جاش باشه و به چيزهايي که حساسه مراعات کنم مثلا شير آب بيخودي باز نمونه و يا زياده از حد باز نشه،يه چراغ بيشتر روشن نباشه،از موبايلم تا حد ممکن استفاده نکنم،ار تلفن خونه به موبايل زنگ نزنم و فقط به تلفن ثابت زنگ بزنم و ....
لطفا! حساسیت ها رو کاهش بده؛ و یه مدت به جای اینکه از سر تحمل و با احساس زور و خفگی؛ اینها رو رعایت کنید؛ با نگاه مثبت و بازخوردهای مثبت نسبت به این رفتارهاشون، از جمله آینده نگر بودن ایشون و سازگاری مثبت داشتن نسبت به این رفتارها، و همین طور هم حسی در جبهه ی کنار همسرتون قرار بگیرید تا مرور زمان این مسائل ریز از جلوی چشمهای حساس و ریز بین همسرتون دور بشه و شما با آزادی بیشتری رفتار کنید!
8- خانواده خودش مهم تر از خانواده منه مثلا وقتي خوار يا برادراي من مياد نهايت دو نوع ميوه بخره ولي خواهرهاي خودش (ميگم خواهرهاش چون بهشون خيلي خيلي بها ميده و به برادرش که ازدواج کرده بهاونقدر نه)که ميان خونمه سه چهار نوع ميگيره
واقعا! چه اهمیتی داره که ایشون دو نوع میوه بخرند یا چند نوع؛ مهم اینه که برخورد خوبی با خانواده تون داشته باشن و شما هم از این بایت تقدیر و تشکر کنید و با گشاده رویی و لبخند هاتون بعد از مهمونی که از اون پدر و مادرتون خارج شدن؛ باعث بشید که همسرتون متوجه این رفت و آمدهای صحیح بشن! بخاطر مهمون نوازیش و روحیه ی خوبش جلوی مهمون قدردانی کن و ذهنت رو وسعت بده که مسائل مهم تری رو ببینی!
-
RE: اين عضو قديمي دلش تنگه!!! دوستان کمک...
del عزيز ممنون:43:
واقعا کمکم کردي:46:،ميدوني وقتي اينطوري ريز به ريز وارد جزئيات حرفم شدي خيلي کمک کردي و خيلي به دردم خورد:46:،نميدونم شايد من کند ذهن هستم ولي وقتي ريز به ريز مشکلاتي که برام پيش مياد رو بگم و بهم راه حل نشون ميديد بهتر ميتونم تصميم بگيرم و بدونم اشکال کارم کجاست،بي نهايت ممنونم:104:
در مورد اولي حق با شماست،ميدونيد من هنوز ازشون کينه دارم هم از همسرم و هم بخصوص از خانوادش بابت تمام کارهايي که از ابتداي نامزدي بايد برام ميکردن ونکردن و الان هم تا حس ميکنم ميخوان ازم سوء استفاده بشه ناراحت ميشم ولي چون قدرت بروز ندارم نارحتيم رو تو خودم ميريزم،يه بار شوهرم وقتي حرف از دوران نامزدي و عروسي شد گفت:که اون موقع خيلي از دست خانوادش دلش گرفت چون تنهاش گذاشتن و هيچکي کمکي بهش نکرد و حتي يه نفر نپرسيد کاري داريم برات انجام بديم يا نه.البته به روشون نمياره و بالاخره هواي خانوادش رو داره.
در مورد دومي نيز راست ميگيد و احتياج به زمان هست تا درست بشه ولي من از اينکه همه اختيارم دست همسرمه ناراحتم،از اينکه نميتونم در مورد حقوقم تومني تصميم بگيرم و بدون مشورت و حضور اون خرج کنم .ولي اون عقيده داره زندگي مشترکه و من هم وظيفه دارم که بدون ادعايي پولمو بيارم و بهش بدم،البته تا اونجايي که من حساب و کتاب رو دارم اون هم سرخود خرج نميکنه
در مورد سومي هم خوب درسته بايد از حساسيتهاش کم کنم و خوب مراعات هم بکنم ولي خوب برخوردش تو اون مواقع واقع بده و بهم برميخوره و با خودم ميگم خوب مثلا يه ذره آب بيشتر باز بشه و فشارش بيشتر باشه ارزش داره اينجور برخورد کنه
و اما در مورد آخري درسته مهم نيست سه ميوه و يا چهار ميوه ولي از اينکه خانواده منو ناديده ميگيره ناراحت ميشم و خوب بايد در اين مورد رو خودم کار کنم
ممنونم و خوشحال ميشم هم شما و هم دوستان بازم کمک کنيد،خواهش ميکنم اگه موردي بود در مورد خودم يا همسرم که سواله و ممکنه با بيان اون خصوصيت يا برخورد ،گره از مشکلم حل بشه بگيد تا من هم براتون بگم...
-
RE: اين عضو قديمي دلش تنگه!!! دوستان کمک...
مي مي جان عزیز دلم
هرچه نگاه می کنم که کجای پستم حرف از طلاق زدم ، پیدا نکردم ( گفتم شاید خواب آلود پست زدم و ندانسته چنین گفته ام :311: ).
همینجا را دقت کن :
می می وقتی می گویی در مورد قاطعیت ، جرأت ورزی و مهارتهای کلامی یاد بگیر . و تاپیکهای بهترین شکل تصمیم گیری و قاطعیت را بخوان برداشت می کند که این راهنمایی یعنی برو طلاق بگیر
حال در نظر بگیر با همین مورد در اینجا شما در زندگی و رابطه با شوهرت تا چه حد ممکنه پیامهای همسرت رو درست دریافت نکنی و برداشت ذهنی خاص خودت رو داشته باشی و متعاقب آن واکنش نشون بدهی ؟؟؟؟
می می هر از گاهی وارد تاپیکش می شود اظهار درد و نارحتی می کند حتی گاه به شوهرش بعد و بیراه میگه و از این ازدواج ابراز ناراحتی می کنه و .... و یکی دو روز بد میاد از او را تبرئه می کنه از خوبیهاش و از اشتباهات خودش میگه و .... >>> این یعنی می می در ثبات داشتن مشکل داره و ... >>> اینم یعنی احساس محوره و احساس محوری زمینه ساز خیلی مشکلاته .
می می بهتره بره و تاپیکهای قبلیش رو دقیق بخونه و پستهاش رو ببینه تا بیشتر متوجه این مسئله بشه
می می گلم :
متعاقب خوندن لینکهایی که دادم و توصیه هام قرارم این بود بهت بگم :
از تمرکز روی همسرت و کارهاش تا مدتی بیرون بیا ، کاملاً روی خودت زوم کن و آنالیز کن و رفتارها یت رابررسی به کمک یک مشاور داشته باش و در جهت برطرف کردن اشکالات رفتاری و ذهنی ات تلاش کن و مصمم باش و قاطع . چه در شوهرت اثر بگذارد چه نگذارد . آرامش و شادابیت را از وابستگی به نوع رفتار همسرت بیرون بیار تا به جایی برسی که چه اون رفتارش درست باشه چه نباشه شما آرامش و شادابی و تسلط بر خویشتن را از دست ندهی حتی اگر لحظاتی مکدر شوی ( چون نشاط و آرامش واقعی درونی تر از این لحظات زود گذر غم و ناراحتی است )
و برای حرکت در این جهت یک تصمیم قاطع لازم است >>>> باز هم توصیه می کنم لینک بهترین شکل تصمیم گیری و قاطعیت را بخونی و مطابق بخش آخر حرفهام در این پست اونها را عملیاتی کن .
موفق باشی .
.
-
RE: اين عضو قديمي دلش تنگه!!! دوستان کمک...
فرشته جان سلام
من امروز تونستم لينک "قاطعيت و کارکردهاي آن" رو بخونم ممنونم،خوب ولي يه سوال و ابهام برام پيش اومد که نياز به تبادل نظر شما و دوستان دارم تو جايي گفته شده بود:
نداشتن قاطعیت، دست کم در سه موقعیت بهتر از قاطعیت است.
* وقتى احساس کنید طرف مقابل در مخمصه افتاده است. به طور مثال وقتى در رستوران شلوغى هستید و مى دانید که پیشخدمت این رستوران تازه کار است، مى توانید برخى از ضعف هاى او را نادیده بگیرید (او به کسى که بعد از شما آمده زودتر رسیدگى مى کند). در این حالت نباید قاطعیت نشان داد، زیرا او قصد پایمال کردن حق شما را نداشته است. نشان دادن قاطعیت، استرس او را بى مورد مى افزاید. در این حالت ممکن است به مشکلاتى که میان شما و او وجود دارد به طور موقت بى اعتنایى کنید.
* هنگام تعامل با شخص بسیار حساس، هرگاه احساس مى کنید قاطعیت شما موجب گریه کردن یا حمله شخص به شما مى شود، بهتر است قاطعیت نشان ندهید، بویژه اگر این «اولین و آخرین برخورد» شما با وى باشد.
* هنگامى که متوجه اشتباه خود شده اید. براى مثال پس از ارتکاب به تخلفات رانندگى، بهتر است در برابر مأمور پلیس قاطعیت نشان ندهید. در این وضع معذرت خواهى بهترین راه حل است. به جاى اینکه درصدد اصلاح یا توجیه عمل خود برآیید با کمال خونسردى به اشتباه خود اعتراف کنید.
باید درنظر داشت که همیشه نداشتن قاطعیت مناسب نیست. به طور معمول نداشتن قاطعیت مستمر، ناگهان به پرخاشگرى مبدل مى شود و فرد احساس مى کند دیگر طاقت ندارد مورد سوء استفاده قرار گیرد و دیگران او را نادیده بگیرند. بنابراین، بهتر است از همان ابتداى تعامل اجتماعى قاطعیت نشان دهید.
هنگامى که با افراد سلطه جو و اصلاح نشدنى مواجه هستید.
گاهى با افرادى مواجه هستید که کنار آمدن با آنها دشوار است. کمترین مقدار قاطعیت در برابر این اشخاص در هر زمان و مکان، واکنش هاى منفى آنان را در پى دارد. برخى از افراد به قدرى رفتارشان ناخوشایند است که ارزش برخورد کردن با آنها وجود ندارد و گاه سودى که عاید مى شود در مقایسه با ارزش ناراحتى که از آن ناشى مى شود، بسیار کمتر است
خوب در اين صورت طبق بند دوم با توجه به اينکه من هم تو کاراها و برخوردم اشتباه داشتم و همچنين همسرم طبق بند اول آدم حساسيه و قاطعيت من آيا اوضاع رو بدتر نميکنه؟بخصوص اينکه تو بند آخر هم به اين موضوع اشاره شده که خوب همسرم تا حدي روحيه سلطه جويي داره و خوب سودي که از قاطعيت بدست مياد خيلي کمتر از ناراحتشه که ايجاد شده؟
و يه سوال ديگه من چطور ميتونم تا حدي خودم رو از وابستگي به همسرم نجات بدم؟ در صورتيکه با توجه به شرايطي که همسرم داره يعني دوست داره همه کارهام هماهنگ شده با اون باشه يا اينکه خودسر کاري بکنم بدش مياد يا اينکه وقتي ناراحت يا عصبانيه من چطور هنوز شاد باشم در صورتي که اون از اين کار من ناراحت خواهد شد؟يا اينکه طبق چيزهايي که تو پست 13گفتم و del عزيز هم راهنماييم کرد شوهرم حس ميکنم ميخواد من تحت اختيارش باشم مثلا همينکه نميتونم در مورد حقوقم تصميم بگيرم يا چيزي تنها براي خودم بخرم که همه اينها فکر کنم نشونه همين حس سلطه جويي همسرمه من چطور ميتونم وابسته نباشم؟
اينها فکر نميکنيد يه جور باعث ايجاد تضاد ميشه يعني اگه چيزهايي رو که ميگيد يعني همون کم کردن وابستگي يا هميشه حس خوب و شاد داشتن بدون اينکه تحت تاثير رفتار همسرم باشه ،خوب رودروي همسرم ميشم و دعوا و بقيه مسائل؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
فرشته جان و بقيه دوستان منتظر راهنمايي و کمکتون هستم...
-
RE: اين عضو قديمي دلش تنگه!!! دوستان کمک...
دوستان کسي نيست جوابي بده؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
-
RE: اين عضو قديمي دلش تنگه!!! دوستان کمک...
پس دوستان کجاييد؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
فرشته جان جواب نميخوايد بديد؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
-
RE: اين عضو قديمي دلش تنگه!!! دوستان کمک...
با قاطعيت به تو مي گويم : مي مي صبر داشته باش و شهر را شلوغ نكن و به هم نريز .
و در مقابل
چون چنين قاطعيتي را برگزيدم و مسئولانه ام برگزيدم و.............و تا اطلاع ثانويه كه تشخيص دهم نرمش لازم است بر آن استوار خواهم بود .....
و اما مي مي
واكنش احساسي - از .......تا .(از واكنشهاي انفعالي و سازگارانه تا خشم و نفرت و كينه و همچنين ) به قيمت اينكه به تو برخورد و حتي گريه كني و خشم را تجربه كني .
واكنش عملي - رفتاري (از ..........تا . به قيمت اينكه مونيتور را بكوبي زمين و بكشني و داد و بيداد راه بيندازي )
واكنش فكري ( به قيمت اينكه با خودت بگويي آني خيلي بد و ناجنس است كه به جاي پاسخ دادن به من اين حرفها را زد و.........)
نظاره و آگاهي من در كل مي شود بهاي انتخاب مسئولانه ي من وتصميم گيري براي انتخاب و تصميم گيري گام ها ي بعدي من
و واكنشهاي تو، انتخاب و تصميم گيري و مهارتهاي تو است و سهم تو از مهارت يا بي مهارتي ارتباطي و عدم پذيرش يا پذيرش ، مسئولانه بودن يا عدم مسئوليت و..........
پس صبر كن و دوباره و چند باره مطلب پيشنهادي فرشته را بخوان و برايش صغري كبري نچين دختر خانم گل .:46:
-
RE: اين عضو قديمي دلش تنگه!!! دوستان کمک...
آني جونم سلام:72::43::46:
بي نهايت ممنونم که برام وقت گذاشتي:46:،من دوباره مطلب مربوط به قاطعيت و تصميم گيري رو خوندم راستش بازم نميدونم چطور قاطعيتي خوبه؟آيا تو رفتارهام قاطعيت هست؟چطور تصميم بگيرم ؟تا حالا اين مدت که زندگي زناشويي داشتم روندي که انتخاب کردم اشتباه بوده ؟ راستش شايد کمي کند ذهن باشم ولي گيج شدم و احتياج به کمک دارم....
يه چيز ديگه که هست اينه که يه اخلاق بد ديگه شوهرم اينه که :
با خانوادم دم خور نيست ،انگار غريبه است وقتي مهموني ميشه عينه يه غريبه برخورد ميکنه،هميشه هم نا راضيه،هر وقت مهموني تموم ميشه دائم اظهار نارضايتي ميکنه،مثلا:چرا فلان کس اينجور ميکرد؟چرا فلان چيز رو تو سفره غذا نذاشته بوديد؟چرا اينجور بود؟اونجور بود؟
بعد هم که ميگي چرا با خانوادم صميمي تر نميشي نا سلامتي تو داماد اين خانواده اي؟ميگه: کسي منو تحويل نميگيره،کسي با من حرف نميزنه،کسي به من محل نميذاره. درصورتي که خوب ديگران چقدر بايد کاري کنن؟اون بايد خودش هم کاري بکنه ديگه.مهموني که ميشه مثل غريبه ها اولا که دير مياد چون زود بره حوصله اش سر ميره و به قول خودش با کي حرف بزنه يا چيکار ميتونه بکنه بعدش هم که تو جمع مثل غريبه ها ميشه ميخوره و بعد هم که بلند ميشه مياد در صورتي که با خانواده خودش همچين کاري نميکنه و و اونقدر با دامادهاي خودش يا برادرش بخصوص دامادهاش دم خوره که نگو و نپرس و اين منو ناراحت ميکنه.
آخه بدبختي اينه که خوب منم آدمم و ممکنه کاراي خانواده اون هم براي من راضي کننده نباشه و يا ممکنه کاري کنن که منو ناراحت کنه ولي من چون اخلاق همسرم رو ميدونم که اگه بگم زود گارد ميگيره و ناراحت ميشه شايد نگم و معمولا هم نميگم و اين باعث شده فکر کنه خانوادش خيلي درست و بجا رفتار ميکنن که من هيچ وقت ناراحت نيستم در صورتي که اينطور نيست . حالا نميدونم چطور بايد رفتار کنم ؟ دائم بايد اونو قانع کنم و رفتارهاي خانوادم رو توجيح کنم و يا اينکه منم مثل خودش رفتار کنم و عيبهاي خانوادش رو بگم تا بدونه خانواده اون هم همچين درست رفتار نميکنن اين منم که کوتاه ميام و چيزي نميگم.
واي آني جون کمک کن من حرفاي فرشته جون رو که ازم خواسته بود مطالعه کنم خوب متوجه نشدم ،اينهمه هم مشغله تو ذهنمه که نميدونم چيکار کنم تو رو خدا ميشه وقت بذاريد و يکي يکي تو مواردي که گفتم کمکم کنيد؟:302:
-
RE: اين عضو قديمي دلش تنگه!!! دوستان کمک...
سلام دوستان:72:
ديروز بازم با همسرم بحثمون شد ولي اين بار با نا اميدي باهام حرف ميزد،قضيه خيلي مفصله خيلي ،که اميدوارم گوش شنوا باشه و حوصله اي هم کنارش:
چند ماهيه تحت درمان هستم آخه هرمون تستسترون و پرولاکتين ام بالاست و همسرم چون به سختي خرج ميکنه و اهل خرج کردن نيست براي ويزيت و داروهاش ازم خواست از دفترچه بيمه يکي از فاميلهام که بيمه هزينه درمان و ويزيت رو تقبل ميکنه بگيرم و استفاده کنم چند روز پيش رفتم دوباره دکتر دوباره برام دارو نوشت و يه مدت بود که درد سينه داشتم و ازش خواستم برام سونوگرافي سينه بنويسه جواب سونو اين بود که توده خوش خيم دارم که البته تو سمت چپي يه کم بزرگتره،متخصص ازم خواست نمونه برداري انجام بدم و اگه نياز بود برم تهران.البته بگم تو اين مدت بغير از يه مبلغ 10 يا 20 هزار تومني هزينه برداشت که هزينه نمونه گيري هم دکتر گفت 40 هزار تومن ميشه و همسرم همش حساب و کتاب ميکرد که يه جوري بشه که يا نمونه گيري نرم يا رايگان حساب بشه.منم از اينکه دکتر برم و خودم رو جاي يکي ديگه بزنم و يا اينکه بايد براي سلامتي ام اينجور حرص بخورم داغون بودم.پري روز سر راهمون يه سر رفتيم خونه مامان همسرم قبل اون يه بحث تو خونه داشتيم و من دمق بودم و اونجا ساکت بودم وقتي از خونشون اومديم بيرون همسرم خيلي عصبي بود و کلي بهم بد و بيراه گفت و يه مشت محکم هم بهم زد و برگشت گفت:الحق که بد ذات و بد فطرتي،هي به خودم ميگم اين زنيکه رو نبر وقتي اينجور مثل جنازه اونجا ميشينه بازم نميشه؟چرا صم و بکم پيش مامانم اينا نشستي؟با من بحثت شده به اونها چه؟اصلا نميخواي نيا کسي مجبورت نکرده که بياي اونجا و اونجور براي مامانم اينا کلاس بذاري؟
منم که ناراحت بودم و هيچ جوابي براي گفتن نداشتم و نميدونستم چي بگم.
ديروز هم که بيرون بوديم و دنبال دوا و درمان من، سر راه برگشتني چون همسرم با باباش کار داشت يه سر رفتيم خونشون،هيچ کس نبود و براي کاري يه شهر ديگه رفته بودن و خواهر شوم تنها تو خونه بود و اون هم ميخواست بره خونه خواهر شوهر بزرگم،يه کم نشستيم و بعد خداحافظي کرديم همينکه سوار ماشين شدم يهو همسرم برگشت و گفت:واي خدا اين زن چقدر فتنه است،خدا به داد چند سال ديگه برسه.گفتم:منو ميگي؟گفت:پس کي رو ميگم،تو احمق رو ميگم.من که برق سه فاز از کله ام پريده بود با تعجب پرسيدم ديگه چي شده؟گفت:خودت نميدوني؟نشستيم و بلند شديم يه کلمه تعارف به خواهرم نکردي که تنهاست بياد خونه ما،ترسيدي بياد خونمون رو بخوره؟چطور خواهر تو که مياد من بهش احترام ميکنم يا وقتي تنها تو خونه مونده بود و مامانت اينا مسافرت رفته بودن ما رفتيم مونديم و يا تعارف کردم بياد پيش ما ولي تو اينکار رو نکردي.بهش گفتم :بابا من هيچ حواسم نبود و بعدش خواهرت گفت که ميخواد بره خونه خواهرش منکه عمدي نکردم.برگشت گفت:چه حرفيه ميزني داري کارت رو توجيه ميکني و تو عمدي اينکار رو کردي.و بازم حرف منو قبول نکرد.
ديشب هم حالش بد بود و بد جور گرفته ،وقتي يه کم باهاش شوخي کردم و سر به سرش گذاشتم بهش گفتم:حس ميکني بدبختي؟حس ميکني خوشبخت نيستي؟سرش رو به نشانه تاييد تکون داد.بهش گفتم:ديگه منو دوست نداري؟از زندگي با من خسته شدي؟سرش رو باز به نشانه تاييد تکون داد.من زدم زير گريه و بهش گفتم خيلي بي انصافي من هر جور ميگي ميکنم هر کاري ميکني هر حرفي ميزني آخر سر هم اينجور ميگي؟ولي من دوست دارم و رنجشها باعث نميشه حس کنم بدبختم.من حرف زدم و اون هيچي نگفت و فقط گفت:باشه تو خوبي و من بدم،تو هر چي ميگي درسته و من همش خطا ميکنم ،اصلا من رواني ام،ديوانه ام.بهش گفتم:ميخواي من از زندگيت برم بيرون ؟گفت:اگه بگم آره خوب ميري؟گفتم:واقعا همچين چيزي از من ميخواي؟واقعا به اين فکر ميکني؟جوابي نداد و من باز زدم زير گريه و اون هيچي نگفت.باهاش شوخي کردم و يه کم سر به سرش گذاشتم ولي تغييري نکرد البته طوري که به غرورم برنخوره و منظورم اين نباشه که دارم منت کشي ميکنم.کلي باهاش حرف زدم بهش گفتم چرا بايد اينهمه حساس باشي؟چرا بايد اينهمه زود رنج باشي؟چرا همش تو انتظار داشته باشي؟پس من چي؟هيچي نگفت و فقط سکوت کرد.پاشدم شام رو گرم کردم و خورديم بعد از شام دوباره يه کم سر به سرش گذاشتم يه کم باهاش شوخي کردم ولي همونطور تو لاک خودش بود برگشتم روش رو کردم طرف خودم و بهش گفتم منو نگاه کن و روت رو برنگردون،باز چيزي نگفت.برگشت و آروم گفت:خيلي نسبت به هم سرد شديم،از هم دور شديم،اخلاقت رو خوب کن،زندگيم رو خراب نکن،اينقدر منو اذيت نکن،نذار زندگيمون زهر مار بشه،کي ميخواي بفهمي بزرگ شدي؟کي ميخواي بفهمي زن شدي؟ازدواج کردي؟شوهر داري؟دختر 18 ساله که نيستي؟چرا سنجيده عمل نميکني؟چرا يه کاري ميکني که از زندگي و از تو بدم بياد ؟تو بايد يه کاري بکني که من ازت خوشم بياد،از زندگي با تو خوشم بياد.بهش گفتم:خوب پس من چي؟تو نميخواي کاري بکني که من هم تو رو بيشتر دوست داشته باشم،از زندگي با تو لذت ببرم؟که يهو عصباني شد و گفت:برو گم شو بابا ،خسته ام کردي،هر چي من حرف ميزنم تو کله پوکش نميره.خفه شو ديگه،نميخوام حرف بزني.بهش گفتم:خوب داريم حرف ميزنم چرا عصباني ميشي؟کشيدم کنار و سر جام خوابيدم و اون هم بلند شد و رفت نماز بخونه و اومد و يه کم تلويزيون ديد و بعد خوابيد و من هم بي هيچ حرف ديگه خوابيدم.صبح من خودم رو سرحال نشون دادم،سلام کردم و باهاش شوخي کردم و بهش گفتم :خوبي؟حالت خوبه؟کلا سکوت کرد،بعد از صبحانه رفتم پيشش و خواستم سربه سرش بذارم ولي انگار نه انگار،وقتي آماده شديم بريم اداره بهش گفتم:داري بي محلي ميکني؟که عصباني شد و برگشت گفت:خفه شو بابا احمق،صداتو ببر.منم چيزي نگفتم و ازش خداحافظي کردم و اون جوابي نداد و راهي اداره شدم.
صبح هم خواستم خودم رو سرحال نشون بدم و بي خيال باشم ولي نشد آخه همکارم در جريان مريضي ام بود و وقتي پرسيد رفتيد دکتر و جوياي حالم شد بهش گفتم آره ،وقتي رفت از اينکه همسرم اينجور ميکنه و به من اهميت نميده و پول براش مهم تره زدم زير گريه و از خدا خواستم کمکم کنه و بهم صبر زيادي بده....:302::316:
-
RE: اين عضو قديمي دلش تنگه!!! دوستان کمک...
تورو خدا يكي منو توجيه كنه!!!!!!!!!!!!:316: يعني توي زندگي مشترك شوهره هرچي دلش خواست و فحش داد آدم بايد دم نزنه تازه سربسرشم بذاره و اونم كلي كلاس بذاره؟! تو رو خدا يكي بهم بگه رفتار "مي مي" درسته؟ اگر اينجوريه من هرگز ازدواج نمي كنم!!!
:302:
-
RE: اين عضو قديمي دلش تنگه!!! دوستان کمک...
مي مي عزیز
متاسفم که حرف گوش نمی کنی
و پست مرا درک نکردی و حرفهای آنی را .
شما ذلیلانه و با ضعف مفرط عزت نفس رفتار می کنی و تا وقتی این روند را داری وضعیت همینی خواهد بود که هست و نه مشاوره حضوری و نه مجازی هیچ کدام به شما کمک نخواهد کرد .
به جرأت می گویم با روندی که شما داری و اصلاً در صدد باز سازی خودت نیستی و پیله شده ای به همسرت و توهم ترس . روند روحی که هیچ ، بلکه وضعیت جسمی ات هم ....... نمی دانم کی می خواهی به خودت بیایی .
گفتم برو تاپیکهای بسیار طولانی قبلی رو بخون ، و زمانی که در این فقضا برای دریافت کمک اومدی را از نظر بگذرون ..... چه تغییری کردی ؟ چی عوض شده ؟ و بعد ببین با این روند به کجا میخواهی برسی و اصلابرای چه اینجا مسائلت را مطرح می کنی ؟ که حس ترحم و نوازش دیگران برانگیخته شود ؟
.
-
RE: اين عضو قديمي دلش تنگه!!! دوستان کمک...
همه کارام براي اينه که دوستش دارم،نميخوام زندگيم داغون بشه،و از طرفي ترسي که مبادا دعوا بشه کتک کاري بشه،من نميخوام رودروش وايسم چون اوضاع رو بدتر ميکنه و لج ميکنه.اگه سر به سرش ميذارم يا شوخي بخاطر اينه که نميخوام فضا به دعوا بکشه و در عين حال حرفم رو هم بزنم.اون حساسه در اين شکي نيست ولي آيا کاراي منم درسته؟
مثلا سکوت من تو جمع خانوادگي اونها يا تعارف نکردن من به خواهرش خوب دور از ادبه و آيا من مستحق همچين برخوردي هستم؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
آيا به واقع من هنوز بزرگ نشدم و هنوز زندگي مشترک رو قبول نکردم؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
آيا هنوز از من درنيومدم و به ما نرسيدم؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
آيا من زن بي سياستي هستم و درست برخورد کردن رو بلد نيستم؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
-
RE: اين عضو قديمي دلش تنگه!!! دوستان کمک...
مي مي جان ببخشيد رك ميگم تو شوهرتو خيلي پرو كردي اونم ظرفيتشو اصلن نداره اگه جاي تو بودك حقشو ميذاشتم كف دستش
-
RE: اين عضو قديمي دلش تنگه!!! دوستان کمک...
فرشته عزيز من همه پستهام رو خوندم و از حفظ هستم
اگه نگاه بندازم کاملا معلومه که زن بي عزت نفس و ضعيفي هستم که همه چيزم شده شوهرم،زني هستم که اعتماد به نفس ندارم و ضعيفم.همه اينها رو قبول دارم و از خودم بدم مياد و همه اينها رو يه دليل بيشتر نميدونم و اون هم شوهرمه و همين.اون مجبورم ميکنه که اينجور باشم اعتماد به نفسم رو از من گرفته.چرا؟چون دلش ميخواد اوني باشم که اون ميخواد،اوني رو بکنم که اون دوست داره و اگه نکنم ازم متنفر ميشه ازم بيزار ميشه و اگه بکنم دوست داشتني هستم.خودش هم ميدونه ولي قبول نداره اين تفکر اشتباهه ،از نظر اون زن و شوهر يعني همين.اوني باشن که طرف مقابل ميخواد.يکي دو روز پيش تو برنامه "+ما" يه زوج اورده بودن که ميگفتن ما زوجهاي خوشبختيم،تو برنامه شوهره گفت که زنم هر کاري ميکنه با هماهنگي با منه و منم همينطور،گفت:حتي از اداره ميخواد بره بيرون زنگ ميزنه به من ميگه که يهو شوهرم برگشت و گفت:ببين و ياد بگير زن بايد اينجور باشه....
دل انگيز عزيز،به همين راحتي نيست اگه تايپيکهاي ديگه ام رو بخوني همسرم رو بهتر ميشناسي اگه بخوام اينجور که ميگي بکنم همه چي تمومه،من قصدم جدايي نيست و اين کار يعني برگشت پذير نبودن و اتمام زندگي مشترک...
-
RE: اين عضو قديمي دلش تنگه!!! دوستان کمک...
اتفاقا اگه بخاي به زندگي با اون ادامه بدي بايد با قدرت باشي من فكر كينم در برا بربعضي آدما بايد قوي وايستاد ضعف نشون دادن اونها را پرو ميكنه چون ظرفيت ندارن
-
RE: اين عضو قديمي دلش تنگه!!! دوستان کمک...
فکر کنم دوستان منو فراموش کردن درسته؟؟؟؟؟؟؟؟؟
-
RE: اين عضو قديمي دلش تنگه!!! دوستان کمک...
دوستاي خوبم سلام:72:
نميدونم شايد تالار شلوغه يا اينکه دوستان ديگه حوصله سر زدن به منو ندارن خوب بالاخره حرفاي تکراري آدمو رو کسل و کلافه ميکنه و من بهشون حق ميدم.
راستش تو زندگيم به اين نتيجه رسيدم من دو راه بيشتر ندارم يا بايد تصميم بگيرم با اين وضع کنار بيام و يا قيد همه چي رو بزنم و جدا بشم.همسرم خودش خوب ميدونه اخلاقهاي خوبي نداره ولي چاره چيه؟ به قول خودش نميتونه خودش رو کنترل کنه و اگه هم تغييري حاصل بشه خوب مسلما به يکباره نخواهد بود و من بايد منتظر سالهاي سال باشم.اون شخصيتش اينجوري شکل گرفته و چاره اي نيست.
تنها چيزي که ميتونم بگم اينه که براي خودم واقعا متاسفم،من اصلا نميتونستم يه روزي همچين مردي رو براي شوهر بودن تصور کنم و به قول يکي از دوستام تنها اگه تحملي ميکنم براي رضاي خداست و به قول حاج آقا دهنوي اجري که داره:72:..............
-
RE: اين عضو قديمي دلش تنگه!!! دوستان کمک...
سلام می می جان:72:
نقل قول:
اگه تحملي ميکنم براي رضاي خداست و به قول حاج آقا دهنوي اجري که داره
ببخشید می می جان میشه توضیح بدی که این مدل صبر و تحمل کردن چطور رضای خدا رو به دنبال داره و کجا اشاره شده که این کار اجر داره ؟
-
RE: اين عضو قديمي دلش تنگه!!! دوستان کمک...
مي مي عزیز
نو.ع نگرش شما و بی توجهی به راهنمائیها و ساز خود را زدن ، باعث میشه کسی رغبت به شرکت در تاپیکت نداشته باشه .
شما روند سازگاری منفی را در پیش گرفته و در پیله ترس ، خود را حبس کرده ای و حاضر هم نیستی از آن بیرون بیایی . و این روند را ترجیح می دهی و فقط هر از گاهی گوشی را برای ناله کردن که اینم روز به روز تتمه عزت نفست را از بین میبره می خواهی .
تا زمانی که افراد کتک خور هستند ، کتک زنها مشتری دارند و مشتاق هستند برای کتک زدن ( مثل است ) . یعنی روش و نگرش و عملکرد خود شما به همسرتون جرأت و جسارت بیشتر برای این رفتارها را مید هد ، اگر چه به مرور از این ذلت در شما خسته خواهد شد و انگیزه و علاقه به شما و زندگی با شما را از دست خواهد داد ، و آنوقت است که اون شما را طلاق خواهد داد . مطمئن باشید .
امیدوارم به خود آیی و در پی تغییر باشی و مسئله خود را خوب درک کنی . در همین تاپیک برگردی و پستها را خوب بخوانی و بخواهی که بفهمی وضعیت را .
موفق باشی
.
-
RE: اين عضو قديمي دلش تنگه!!! دوستان کمک...
نقل قول:
نوشته اصلی توسط فرشته مهربان
مي مي عزیز
نو.ع نگرش شما و بی توجهی به راهنمائیها و ساز خود را زدن ، باعث میشه کسی رغبت به شرکت در تاپیکت نداشته باشه .
شما روند سازگاری منفی را در پیش گرفته و در پیله ترس ، خود را حبس کرده ای و حاضر هم نیستی از آن بیرون بیایی . و این روند را ترجیح می دهی و فقط هر از گاهی گوشی را برای ناله کردن که اینم روز به روز تتمه عزت نفست را از بین میبره می خواهی .
تا زمانی که افراد کتک خور هستند ، کتک زنها مشتری دارند و مشتاق هستند برای کتک زدن ( مثل است ) . یعنی روش و نگرش و عملکرد خود شما به همسرتون جرأت و جسارت بیشتر برای این رفتارها را مید هد ، اگر چه به مرور از این ذلت در شما خسته خواهد شد و انگیزه و علاقه به شما و زندگی با شما را از دست خواهد داد ، و آنوقت است که اون شما را طلاق خواهد داد . مطمئن باشید .
امیدوارم به خود آیی و در پی تغییر باشی و مسئله خود را خوب درک کنی . در همین تاپیک برگردی و پستها را خوب بخوانی و بخواهی که بفهمی وضعیت را .
موفق باشی
.
آفرين! دقيقا همينه!:104:
يادمه تاپيكت خيلي طولاني شده بود. هركي هرچي بلد بود بهت گفت. بعد از مدتها اومدي بدون يه ذره تغيير! خب ديگه ما چي بگيم! اگه بري تاپيك قبليتو بخوني مي بيني كه مشكلاتت همون قبلي ها هستند و راهكارها هم همونها! واقعا ديگه حرفي براي گفتن نمونده مي مي!
-
RE: اين عضو قديمي دلش تنگه!!! دوستان کمک...
دوستاي عزيز حرفاتون رو قبول دارم و بايد رو خودم تغيير بدم وقتي همسرم تغيير نميکنه،همسرم قبول داره تند مزاجه و قبول داره آدم حساسيه و اين خوبه ولي عملا فايده نداره،پس من خودم بايد کاري بکنم.
ببينيد من قصد جدايي از همسرم رو ندارم چون هم اون هم من همديگر رو دوست داريم،مسئله مشکلات موجوده که پيش مياد که من و همسرم چطور برخورد کنيم و من اين رو نميدونم که بهترين کار و روش چيه،هر بار وقتي اتفاقي ميفته باهاش حرف ميزنم و قبول ميکنه که تند روي کرده قبلا ها معذرت خواهي نميکرد و اظهار ندامت نميکرد ولي الان وقتي باهاش حرف ميزنم گاهي وقتها قبول ميکنه که نبايد اينجوري توهين ميکرد يا کتک ميزدولي ميگه دست خودم نيست،من آدم منفعل اونجور که فکر ميکنيد نيستم من شده حرفم رو ميزنم ولو به کتک خوردن.شما ميگيد من از اين راه وارد نشم؟نميدونم قهر کنم؟بزرگترها رو در ميون بذارم يا تهديدش کنم؟هيچ کدوم از اينها براي همسر من جواب نداره.من دنبال راه حلهاي ديگه اي هستم.به قول مشاورم من بايد نقش يه مشاور براي همسرم باشم وقتي که حاضر نيست پيش مشاور بره،البته نميدونم چطوري چون خودم کلي مشکل دارم و زود طاقتم طاق ميشه و نا اميد ميشم....
-
RE: اين عضو قديمي دلش تنگه!!! دوستان کمک...
مي مي عزيزم :72:
خوشحالم كه بعد از مدتها مي بينم اومدي و مي خواي مشكلتو حل كني . ولي اين اصلا خوب نيست كه تا ادم مشكلي براش پيش نيومده به فكر رفع نقايص نيافته . مي مي عزيزم همه ما ادمها ايرادهايي داريم كه موفق ترين ما اونهايي هستند كه تونستند زودتر به خودشون مسلط بشند و نقايصشون رو برطرف كنند .
همونطور كه اني عزيز هميشه مي گويند بايد سردوربين رو به سمت خودت بگيري عزيزم . تو مدام مي خواي انگار شوهرت رو ادب كني و اون رو تربيتش كني . البته من اصلا نمي گم رفتار شوهرت درسته ولي تو هم تو يه سري جاها كوتاهي مي كني .
عزيزم اين رو هم قبول كن كه هيچ زندگي بدون مشكل نيست برتري ما ادمها تو توانايي ما در حل اين مشكلات هست . ما بايد مسئوليت اعمال و رفتار خودمون رو بپذيريم و پاي اشتباهاتمون وايسيم . زندگي هم زيبايي داره و هم زشتي كه همه اينها شيريني زندگي هستند پس سعي نكن وقتت رو با شمردن مشكلات و ايرادهاي همسرت تلف كني .
به جاي اون سعي كن بيشتر به خودت بپردازي و در خلوت خودت ، كارها و اعمال و رفتارت رو بررسي كني و به خودت نمره بدي . من فكر مي كنم تو با زوم كردن رو رفتارهاي شوهرت از خودت غافل ميشي و از اينجاست كه مشكلات شروع مي شه . پس از همين الان بيا و نقطه ضعفهاي خودتو پيدا كن و روي خودت كار كن .
اهدافتو از زندگي پيدا كن و بنويس . نقاط ضعف و قوتتو بنويس . براي برطرف كردن نقاط ضعفت راه حلهاي لازم رو پيدا كن و طبق برنامه اونها رو كمرنگ تر كن . ببخشيد دوست عزيزم اينطور رك مي گم ولي احساس مي كنم يه مقدار مغرور هستي و البته افسرده هم هستي. براي شادي خودت و خانواده ت برنامه ريزي كن . شاد باش و شاد باش . اجازه نده هيچ عاملي شادي تو رو برهم بزنه . براي انجام تغييرات مهم در خودت و البته خانوادت بايد وقت بگذاري فكر كني و قدم به قدم پيش بري .
براي بهبود وضعيت روحيت بايد بيشتر وقت بگذاري و همينطور جرات و جسارت به خرج بدي . سعي كن با خودت وشوهرت مهربون تر باشي . :43:
-
RE: اين عضو قديمي دلش تنگه!!! دوستان کمک...
خواهرم،
مي خوام چند دقيقه،فقط چند دقيقه وقت بگذاريد و خط به خط نوشته هاي من رو بخونيد! بابت اين موضوع از شما سپاسگزارم...آرامش داشته باشيد و به هيچ وجه به فكر پستي نباشيد كه براي من بنويسيد!
..
...
....
دل نوشته هاي شما رو خوندم و به شدت ناراحت شدم...از نوشته هاي شما نت برداري كردم... خط به خط اونها رو خوندم!
واقعيت اينه كه مشكل شما چيزي نيست كه حل نشه... اگر صبور باشي حل مي شه! اما صبر كه كافي نيست! دوستتون كه شما رو راهنمايي كرده بود گفته بود صبر كنيد... او حاج آقا تو تلويزيون هم گويا نظرش همين بود! ديدي حافظ چي مي گه: گويند كه سنگ لعل شود در مقام صبر.... آري شود وليك به خون جگر شود!!!
اين در مورد شما مصداق داره! صبر خالي يعني خون جگر خوردن! يعني بد بختي! يعني همين وضعيت بلا تكليفي كه اوفتاديد توش!!! تو حرفاتون خطاهاي مهارتي زيادي داريد...مي تونيم حلشون كنيم! بعد صبر كنيم! تا نتيجه رو ببينيم!
اگر به حرف گوش كنيد و تصميم بگيريد كه زندگي كنيد ( زندگي به معني واقعي اون! نه اين كارهايي كه مي كنيد) مي تونيم باهم اين حس رو تجربه كنيم...
اگر از من بپرسيد كي مقصره اين داستانه! به راحتي مي گم 70 درصد مي مي ،30 درصد شوهرش! اين به اون معني نيست كه شوهرت مهارتهاي زندگي رو كاملا بلده! نه! شوهرتم نمي دونه! اما تاثير شما تو اين داستان بيشتره!
كي گفته بايد مدارا كرد؟ كي گفته بايد صبور بود؟ كي گفته هر چي بدبختيه مال شماست؟؟؟ كي گفته اين آقا مثل پدر شما مي مونه؟؟؟
شما اگر مهارتي تو زندگي كردن نداشته باشي بعد از مدتي چون بازي رو بلد نيستيد! مي شيد جفتتون مثل هموني كه گفتي... يعني از هم بدتون مي آد و نمي دونيد بايد چي كار كنيد...
بذار يك مثالي بزنم تا بدوني مهارتهاي زندگي چگونه مي تونند به تو كمك كنند... فكر كن رفتي يك تلويزيون خريدي! مي آري خونه ... يك دفتر چه راهنما همراه اين تلويزيونه! مي گيد من اين رو نمي خونم!خودم بلدم! ما تو خونه تلويزيون داشتيم... يك دكمه رو مي زنيد روشن نمي شه! بازم مي زنيد... نمي شه! بعد مي گيد من هر چي به اين نگاه مي كنم چيزي نشون نمي ده! بهم گفتن صبر كن تا نشون بده! به نظرت مي شه؟؟ بعد وقتي دفترچه رو مي خوني مي بيني اي بابا!اصلا به برق نزده بودي كه هيچ! دكمه اي هم كه هي مي زدي مال صداش بوده! به اين ميگن مهارتهاي زندگي! يعني بدوني چه رفتاري براي چه كاري هست... بگذريم!
راستش اگر بخوام باهات روراست باشم تا امروز هيچ كاري! دقت كن چي مي گم! هيچ كاري براي زندگيت نكردي!!!! چي شد! شوكه شدي؟ اين يه واقعيته!!!
اما مي توني !!! اون موقع بايد صبور باشي!
اگر قول بدي كه همراه باشي كمكت مي كنيم ...
حالا چند تا سوال:
1. چند سال داريد؟ هم شما و هم همسرتون
2. تحصيلاتتون رو بگيد شما و همسر
3. ميزان تستوسترون خون شما از چه زماني بالا بوده؟ چقد بالا؟ (اگر مي شه عددي كه تو آخرين جواب آزمايشتون هست مربوط به تستوسترون و استروژن رو برام بنويسيد)
4. همسر شما از شما چه انتظاري داره...
سوالاي بالا رو جواب بده... بازم خواستي درد دل كني بگو... همش رو مي خونم! قرار نيست چيزي من بعد رو دل شما بمونه!
-
RE: اين عضو قديمي دلش تنگه!!! دوستان کمک...
دوستاي خوبم پريوش جان و sci عزيز بي نهايت ممنونم . پريوش عزيز چقدر خوشحالم که اومدي بهم سر زدي،راستي حالت چطوره؟خوبي؟مواظب خودت باش و حتما برام ايميل بزن:46:.
در ابتدا دوست خوبم پريوش عزيز درسته خوب مطمئنا منم مشکل دارم و شايد برخي از اين برخوردههاي همسرم بخاطر کاراي من باشه و در اين شکي نيست من خودم مشکلاتي دارم ولي خوب همسرم هم همينطور.نميدونم من چيکار ميتونم بکنم که همسرم بهتر بشه و بعضي اخلاقهاي بدش رو که خيلي هم بده ترک کنه.:325:
دوستاي خوبم بخصوص sci عزيز خوب در اين شکي نيست که من به مهارتهاي زندگي کاملا واقف نيستم و منم مشکل دارم ولي وقتي دوستان بهم توصيه ميکنن که تو روي همسرم وايسم اين يعني پايان همه چيز،من نميخوام زندگيم از هم بپاشه ، من ميخوام وضع بهتر بشه.من ادم منفعلي نيستم اونجور که فکر ميکنم دوستان در مورد من فکر ميکنن من نظر خودم رو ميگم اگه مخالفتي در مورد چيزي داشتم بهش ميگم حالا ممکنه نسبت به اون مورد حساسيت هم نشون بده،از اينکه دائم تحت کنترل باشم و اينقدر محدود بشم بدم مياد از اينکه جزئي ترين چيزها رو بايد همسرم در جريانش باشه بيزارم،از اينکه به کوچکترين خطاي من واکنش نشون ميده بدم مياد.مثلا ميگم شوهر من دوست داره مسئوليت همه چيز تو زندگي به دوشش باشه ،تو همه چيز دخالت کنه،منو تحت کنترل داشته باشه و يا ادم حساس و زودرنجيه.خوب در قبال اينها من چيکار بايد بکنم؟واقعا چيکار؟آيا تو روش وايستم جواب ميده؟فکر نميکنم چون آدم لج بازيه و اوضاع رو بدتر ميکنه.آيا بايد صبوري کنم و به مرور با حرفم تحت تاثيرش قرار بدم؟تا کي؟واقعا در اين موارد درمونده ميشم.
و اما در مورد جواب سوالهاتون::43:
1- من 29 سال و همسرم 31 سال داره و 2 ساله ازدواج کرديم.من کارمند و همسرم نظاميه
2- من ليسانس هستم و شوهرم فوق ديپلم بود که چند ماهيه ليسانسش رو تموم کرده.
3- والا دقيق يادم نيست از کي ولي پارسال همين موقع ها که رفتم چک آپ و آزمايش دادم ميزان پرولاکتين و تستسترون ام بالا بود.پرولاکتينم که فکر کنم بايد بين حدود 890-92 بود حدود 1027 بود.و تستسترون ام هم که بايد حدودا بين 6/0-2/0 باشه 3/1 بود که تحت درمان هستم و ميزان پرولاکتينم پاين اومده ولي تستسترونم همچنان بالاست که دکتر دوز داروها رو بالاتر برده.
4- و اما انتظار همسرم که از من خيلي بالاست که تا اونجايي که يادم باشه به ترتيب ميگم:1-زن زندگي باشم.تو کار خونه اوستا باشم ،همه چي مرتب و سر جاش باشه.2- کارهامو به موقع انجام بدم.تنبلي نکنم.3-احساس خستگي و کسلي نداشته باشم.4- به هيچ وجه و به هيچ وجه از کارهاش يا حرفاش ناراحت نشم و اون موقع ها سکوت نکنم و اخم هم نکنم و حق رو هم به اون بدم و ازش معذرت خواهي بکنم.5- باهاش لج نکنم حتي اگه حق با اون نباشه حق رو به اون بدم.6- به حساسيت هاش اهميت بدم مثلا اگه از اين عصباني ميشه که من بيرون به همکار آقاي ادارمون سلام کنم بايد قبول کنم و وقتي همکار آقايي رو بيرون ديدم سرمو بندازم پايين يا سرمو برگردونم.7- هر چي فکر ميکنه درسته و يا اون رو ناراحت ميکنه بهش حق بدم و قبول کنم اشتباه از منه و باهاش کل کل نکنم و بي چون و چرا قبول کنم.8- در جريان همه حرفها و کاراي من باشه. موبايلم رو چک بکنه،اگه کسي زنگ زد بهش بگم ،چي ها به هم گفتيم بهش بگم يا مثلا تو اداره امروز چه خبر بود،چه اتفاقاتي افتاد.خونه مامانم اينا رفتم چي خوردم،چيکار کردم.9- کاري اگه خواستم بکنم با اجازه اون باشه مثلا خونه مامانم اينا رفتم و از قضا با خواهرم يا مامانم ميخوايم بريم بيرون هر طور شده يا هر جا باشه بايد پيداش کنم و بهش بگم ما بريم بيرون يا نه.يا خريد سرخود نميتونم بکنم چون به اين موضوع خيلي حساسه و بايد اون هم باشه.9- نبايد حقوقم رو براي خودم بردارم چون ما شريک زندگي هم هستيم و بايد با هم براي زندگيمون تلاش کنيم نه اينکه من جدا و اون هم جدا.نه اون جداي از من سرخود بايد خرج کنه و نه من10- از نظر اون من آدم ول خرجي هستم و بايد بيشتر به فکر پس انداز باشم تا خرج کردن11- به خانوادش احترام بذارم و ازشون بد نگم به هيچ وجه 12-من بايد مثل خواهرش که چطور براي شوهرش فداکاري ميکنه منم بي هيچ انتظاري از هيچي براش دريغ نکنم 13- هميشه و هر روز از اداره بهش زنگ بزنم و البته اون هم زنگ ميزنه ولي کمتر از من و اگه کنم ناراحت ميشه.يا مثلا وقتي ميرم خونه مامان اينا وقتي رسيدم خونشون بهش زنگ بزنم و بگم که رسيدم.14- بهش هيچ وقت دروغ نگم15- حجابمو وقتي که پيشم نيست رعايت کنم بخصوص پيش مردا خيلي سرسنگين باشم مثلا وقتي از بيرون ميايم و تو آپارتمان ميخوايم سوار آسانسور بشيم اگه مردي وايساده باشه براي آسانسور بدش مياد باهم سوار بشيم صبر ميکنه اونها برن بعد ما سوار ميشيم.
البته اين رو هم بگم جاي ديگه غير از شهر خودمون براي مسافرت اينا ميريم از اينکه من با روسري بگردم يا موهام بيرون باشه حساسيت به خرج نميده ولي تو شهر خودمون حتما بايد چادر سرم باشه و ميگه تو شهر خودمون همه ما رو ميشناسن.16- از سکوت من بيزاره و دلش ميخواد همش بگم و بخندم و ناراحت نشم و همش باهاش حرف بزنم و افسرده و غمگين و خسته هم نباشم و البته نياز ج ن س ي اش رو هم برطرف کنم.
و در کل اين که دوست داره زن مطيع بي چون و چراي شوهر باشه و از اينکه زن سرخود کاري بکنه بيزاره و به نظرش بايد کاراي زن زير نظر شوهر باشه.:163:
-
RE: اين عضو قديمي دلش تنگه!!! دوستان کمک...
خواهرم،
برات زياد نوشتم... سر فرصت بخون..
چند نكته از صحبتهاي خودت:
1. در واقع اصلا قرار نيست تو روي شوهرتون بايستيد... و يا صبوري كنيد و ايشون رو تحت تاثير كلام خودتون قرار بدهيد..اينها هيچ كدوم مهارت به حساب نمي ان! مهراتها مجموعه كارهايي هستند كه شما رو به هدفتون در زندگي مشتركتون كمك مي كنند/ اين مهراتها رو هرگز نمي تونيد از مادر يا پدر، ياد بگيريد چون بسياري از آنها صرفا تجربه اي از زندگي دارند كه شايد كل تجربه بدون مهارت خاصي بدست اومده باشه و زندگي رو گذرونده باشند...
پس براي اينكه به هدف شما برسيم كه همانا بهتر شدن وضع و بازسازي روابط شما با همسرتونه.. بايد كارهاي زيادي كنيم
2. همسرتون نسبت به شما حساسه! به نظر مي رسه كه علت اين حساسيت رو هنوز متوجه نشديد.. مي خوام بگيد چه دليلي داره كه همسر شما تا اندازه زيادي روي شما حساس شده؟ايا اين حساسيت وجود داشته؟ بوجود اومده؟ و يا به مباني تربيتي ايشون بر مي گرده؟
در هر حالت اين رفتارها رو بعضي هاشون رو مي تونيم با كمك شما تغيير بديم، بعشي هاشون رو اصلاح كنيم و قسمتي از اونها رو بپذيريم... يعني بپذيريم كه رفتار ايشون در بعضي از موقعيتها متفاوته...
3. مي خوام يك موضوع فيزيولوژيك رو براي شما باز كنم.. افزايش ميزان هورمون تستوسترون در جريان خون شما بعنوان يكي از مهمترين هورمونهاي جنسي بعد از گروه هورمونهاي استروژن، مي تونه روي خلق و خوي شما تاثير داشته باشه... شما رو گاهي غمگين كنه و گاهي به شدت عصبي، ميزان اضطراب و استرسي كه از يك واقعه عادي به شما وارد مي شه به مراتب از يك شخص ديگه بيشتر خواهد بود / افزايش اين هورمون روي پوست و موي شما تاثير مي ذاره و كار شما در مراقبت از اونها مشكل مي كنه/ جوشهاي صورت، موهاي زائد و پوست چرب مي تونن شما رو كلافه كنند...بايد در ورد اين موضوعات بخصوص قاعدگي با همسرتون صحبت كنيد تا در اون ايام ويژه توجه بيشتري به شما داشته باشه... پس كار شما در سلامت روحي رواني خودتون و همچنين در رسيدن به خودتون از نظر زيبايي سخت تر و به همكاري بيشتري نياز داره/ داروها در كاهش مقطعي ميل جنسي شما بي تاثير نيستند... و البته خود تستوسترون... اصلا نترس!همه حل مي شوند! فقط گفتم كه بدوني داستانت چيه!
به زودي با درمان اين مشكل حل خواهد شد... اما بايد از نظر روحي بدوني چه مسئله اي براي تو ايجاد خواهد كرد... مثلا من كه مشكل قلبي دارم، اگر قرصمرو سر موقع مصرف نكنم دچار اضطراب و دلشوره مي شوم... و خيلي مشكل برام بوجود مي آد! حالا اگر يه روز يادم رفته باشه و اين طوري بشم مسلما به همسرم اطلاع مي دم و اون مي دونه كه ريشه اين پريشوني و نگراني كجاست ! اين كافيه!
4. در پست اول اين تاپيك نوشته هاتون حاكي از اين بود كه چه آرزوهايي داشتيد و مي تونستيد چقدر زندگي بهتري داشته باشيد... و عملا نوعي شك در انتخاب خودتون كرديد! گفته بوديد افسرده ام ... در صورتيكه اين طور نيست بلكه گاهي اين يك وانمود افسردگي است! اين واكنش كه با توجه به سن شما اتفاق مي افته به سندرم سي سالگي مشهوره... سندرم سي سالگي چيزي هست مثل بلوغ! يك حس جديد! يادتونه تو دوران بلوغ اوضاع چطور بود؟ احساس پشيموني،ضرر و زيان ناشي از زندگي 10 سال گذشته، بي حوصلگي،كم خوابي، سرزنش، احساس داشتن مشكلات غير قابل حل، گفتگوي شديد ذهن سطحي (مثل اينكه همواره يكي داره باهاتون حرف مي زنه)، ذهن خواني شديد، تفسير منفي از موقعيتهاي مبهم همه و همه مشكلات همين سندرم سي سالگي هستند كه اگر به دادش نرسيد از پا در مي آره شما رو! تو بعضي ها اصلا ديده نمي شه و تو بعضي ها به شدت ديده مي شه!
اين سندرم تا 32 سالگي بر طرف مي شه... گاهي هم زودتر! بستگي به خودت داره... و حرف گوش كردنت!
** دو مورد سه و چهار با وضعيت فيزيولوژيك بدن شما مربوطه! گفتم فقط بدوني داستان چيه و اگر بعد از اين تمريني و يا توصيه اي بهت مي كنم در همين راستاست و جدي بگيري ... جاي نگراني و پريشوني نيست! اگر به حرف گوش كني همشون حل مي شوند و هيچ تاثيري تو زندگيت نخواهند داشت...
** چند تا خطاي رفتاري داريد:
- ذهن خواني مي كنيد: يعني اينكه قبل از اينكه كسي چيزي بگه فكر مي كنيد كه الان مي خواد بگه... الان مي خواد اين كار رو كنه.... منظورش اين بود كه...
- فيلتر مي كنيد: يعني اگر امروز شوهر شما نگران شما بشه (فرض كنيم) و با شما تماس بگيره! ذهن شما كار مثبت ايشون رو كه نگراني براي شماست و ناشي از دوست داشتن هست رو نمي بينه و كار منفي رو كه چك و كنترل شماست رو مي بينه! به اين مي گيم فيلتر كردن! اين كار ممنوعه!
حالا گوش كن ببين دقيقا چي مي گم:
-- ذهن سطحي شما به دلائلي كه گفتم بسيار پر كاره... اما ذهن سطحي چيه؟! كجاست!؟ ببينيد همه ما در مغزمون يك تلويزيون بزرگ داريم كه دنيا رو اونطور كه دوست داره به ما نشون مي ده! اين همون ذهن سطحيه... اون به شدت حرف مي زنه و هرگز خاموش نمي شه (مگر اينكه خاموشش كنيم) ، در واكنش به اضطراب و استرس هم كم نمي آره و اونها رو بزرگ مي كنه... همواره با شما در حال گفتگوست! مثلا مي گه:ديدي مي خواد چك كنه تو رو! مي خواد ببينه كجايي! ببين باز شروع شد!! داره خصيص بازي در مي آره! اوه اوه بازم خواهرش اينا!!!حقوقت رو مي خوره يه آبم روشششش! ديدي چقدر اشتباه كردي؟؟؟ يكي ديگه شوهرت بود الان خوشبخت بودي!!!
عملا ذهن سطحي كه بهش ذهن ورراج يا ذهن ميمون هم مي گن مدعي هست كه از همه چيز خبر داره! همين الان هم كه دارم دستش رو پيشت رو مي كنم... فوري قاطي مي كنه و نمي ذاره تو تمركز كني!!!
ما اين ذهن رو خاموش مي كنيم ! چطوري فعلا در فاز اول با تنفس! اما نه اين نفسي كه مي كشيد تا زنده بمونيد!
برای این تمرین در اتاقی ساده و تمیز موسیقی بدون هدفون در حدی که خودت بشنوی پخش کن. بدون کلام... بدون خاطره. من Odyssey of Love رو بهت پيشنهاد مي كنم. دانلودش كن!
بخواب... آرام و کاملا آزاد... با لباسی کاملا راحت.. مثل نوازدی که روی تخت خوابیده...
سعی کن تمام عضلاتت شل باشن و هیچ کدوم تنش نداشته باشند... از سر شروع کن و بعد گردن، بعد دستها، و بعد پاها.. همه رو گام به گام منقبض و رها کن... خیلی آرام! هیچ عجله ای نداریم
چشمانت رو ببند و با 2 شماره هوا را از طریق بینی به داخل ریه ها جاری کن.... تصور کن نوری رنگی به رنگی که دوست داری و مقدس می دانی وارد ریه ها می کنی... هوا را تا چهار شماره نگاه دار... بگذار نوری که وارد بدن تو شده تمام بدنت را فرا بگیرد و به سر تو راه یابد... هم بدنت را رنگین و نورانی تصور کن... با یک شماره هوا را از طریق دهان به خارج بران! مثل حالت سوت... به تنفس فکر کن و نگذار افکار ذهن سطحی تو را درگیر کنند.. این تنفس را تا 10 بار انجام بده! یک بار در روز...به مدت يك هفته! يعني عملا تا روز چهارشنبه هفته آينده!
اگر در طول روز دوباره افکار به تو هجوم آوردند، تمرین تنفس به شیوه بالا را در هر حالتی که هستی انجام بده...
طی این تمرین ذهن سطحی تو خاموش خواهد شد...
-- قضاوت و پيشداوري كردن هم ممنوع! هر موقع مي خواست ذهن شما پيش داوري كنه بهش مي گيد: ساكت! مي خوام خودم ببينم چي مي شه!!!! شما دخالت نكن!
-- يك كاري مي خوام انجام بديد،حتما بهم بگيد كه براي آن چه كار كرديد: با همسرتون صحبت كنيد و در يك كلاس بدنسازي ثبت نام كنيد و صرفا در رشته ايروبيك! دستگاه لازم نيست! اگر به هر دليلي موفق نشديد روزانه به مدت سي دقيقه با صداي موسيقي تمرين كنيد/ گزارش اين تمرين رو حتما بنويسيد!
-- روزانه 20 دقيقه موسيقي گوش كنيد با هدفون بسيار بهتر است
-- نقاط مشترك خودتون و همسرتون رو پيدا كنيد و بنويسيد / در تاپيك فهرست كنيد
-- روي يك كاغذ بنويسيد كه چه مسائلي موجب استرس و اضطراب شما مي شوند/ بعد در تاپيكتون فهرست كنيد
-- روزانه دو بار در ساعات مشخص روز ( حتما سر ساعت مثل قرص) هر باز 3 تا 5 دقيقه به همسرتون زنگ مي زنيد و با ايشون صحبت مي كنيد/ اين صحبت شرايطي داره كه در ادامه مي گم
-- هر روز بعد از صرف شام، هنگام نوشيدن چاي ( زمان رو توجه كنيد) به مدت 15 تا 20 دقيقه با همسرتون در رابطه با همون روز صحبت مي كنيد
اما شرايط گفتگو: در اين صحبتهااگر همسرتون حرفي زد به هيچ وجه : سرزنش نمي كنيد/ توصيه نمي كنيد/ مقايسه نمي كنيد/ سركوفت نمي زنيد/ به رخ نمي كشيد/ در رابطه با خانواده ايشون حرفي نمي زنيد/ راهكاري نمي ديد/ فقط شنونده فعالي هستيد و با ايشون همدلي مي كنيد... همين! مثلا مي گه اوضاع اقتصاديم بده... بگيد درك مي كنم ... مي فهمم وقتي آدم پول نداره اصلا اوضاع خوبي نداره... (راهكار نمي دي! همدلي مي كنيم! بالاتر از احساس خودت دركش مي كني... )
-- به شوهرت احترام بگذار و با احترام باهاش صحبت كن/ در طول اين هفته 2 بار بهش بگو : بهت افتخار مي كنم! ( يك بار تلفني / يك بار چشم تو چشم)
-- هدفمون در وهله اول آرامش شماست...پس فقط به آرامش خودت فكر كن و بس!
-- روابط زناشوييت رو متنوع كن... تو اطاقتون شمع روشن كن! ( اگر نمي دونستي چطوري بگو برات بگم)
از جملات زير ناراحت نشو:
-- فعلا پرونده خصاصت شوهرتون رو مسكوت مي گذاريم ولي نمي بنديم چون براش راهكار داريم/ همچنين تحت هيچ شرايطي فعلا تا هفته آينده به خانواده ايشون و نوع رفتارشون با شما و يا همسرتون با اونها كاري نداريم! بذار هر كاري دلشون مي خواد بكنند! تو كاري نداشته باش... فعلا شوهرت رو در جريان تمام خريدهايي كه مي خواي بكني بذار تا بگم... هيچ مشكلي پيش نمي اد! اصلا خريدهاي خودتم بده ايشون بكنه!
واقعيت خواهرعزيزم! شوهرت دچار نوعي اضطراب بوده كه تبديل به وسواس شده و اون اضطراب كم آوردن منابع ماليه... اون دوست داره خرج كنه اما به دليل اين نوع وسواس نمي تونه! بهش كمك مي كنيم كه بتونه! فعلا شما دركش كنيد و در مقابلش جبهه نگيريد! موضع شما كمك بهش باشه و يك برچسب خصاصت بهش نزن و بگو تو خصيصي... عملا خصيص نيست! الان مي ترسه... ترسي كه خودش هم از اون خبر نداره! وقتي دركش كني و بگذاري آروم بشه كم كم بهت اعتماد مي كنه... براي اينكه اين مشكل حل بشه :
1. در مسائل مالي تاييدش كن
2. بشو كاسه داغ تر از آش... بگو نمي خرم! خيلي گرونه!!!
3. كاملا اقتصادي فكر كن و بهش بگو! مثلا اين ماه نمي تونيم چيزي بخريم...
4. فكر اينكه خصيصه رو متوقف كن
5. روي حقوق خودت برنامه ريزي كن و بگو مي خوام با توافق شما حقوقم رو در يك حساب مشترك كه شما هم بتوني برداشت كني پس انداز كنم! البته مقداريش هم در اختيار شماست براي مايحتاج زندگي!
هر سوالي داشتي بپرس...تمرينهات يادت نره!
موسيقي را از اينجا دانلود كنيد
Odyssey of Love
-
RE: اين عضو قديمي دلش تنگه!!! دوستان کمک...
جناب sci عزيز ممنونم که برام وقت گذاشتيد و با دقت به حرفام گوش داديد و جز به جز برام نوشتيد.از حرفاتون پرينت ميگيرم تا عمل بهش رو شروع کنم.وجاهايي که ازم جواب خواسته بوديد رو بعد از اينکه با دقت خوندمش جواب خواهم داد.
[color=#00BFFF]فقط خواهشي که داشتم اينه که تنهام نذاريد و پيگير تايپيکم باشيد ،من احتياج به کمکتون دارم. از شما و بقيه دوستان بي نهايت ممنون............[/color]
جناب sci بابت حرفاتون ممنونم،آرومتر شدم،حتما بهش عمل ميکنم....
:104::104::104::104:
:227::227::227::227:
-
RE: اين عضو قديمي دلش تنگه!!! دوستان کمک...
جناب sci عزيز دوباره سلام:72:
من تايپيک شما رو با دقت خوندم و باز خوندم که لازم دونستم مطالبي رو بگم:
در مورد بند 2)
بايد بگم واقعا همينطوره همسرم به من حساسه ولي اين حساسيتش فقط شامل من نيستکلا همچين خصلتي داره البته نسبت به من بيشتره و شايد خوب بالاخره من هم کارايي کردم که حساس تر شده مثلا عدم دقت تو کار خونه يا سهل انگاري در صورتي که ميدونم همسرم اينقدر حساسه و رعايت نميکنم اما خوب بخشي اش هم تو وجودشه مثلا اينکه بيرون بلند نخندم يا با همکار آقا سلام واحوالپرسي نکنم.
در مورد بند 3)
ازتون تشکر ميکنم که در مورد وضعيت جسماني ام تذکر لازم رو داديد اتفاقا بعد از مصرف قرص ميل ج ن س ي ام کاهش پيدا کرده و چون تو اينترنت قبلا خونده بودم اونو با همسرم در ميون گذاشتم.
در مورد بند 4)
واقعا راست گفتيد من آرزو داشتم شوهرم طور ديگه اي بود و حس ميکنم تو انتخابم اشتباه کردم.و از اينکه با موقعيت سني که دارم آشنا کرديد ممنونم.
در مورد ذهن خواني نيز درست گفتيد من به شدت درگير ان ميشم و البته امرفيلتر کردن که به قول مشاورم که ميگفت من بيشتر جنبه منفي قضيه روميبينم.
و اما در تعجب هستم که چطور متوجه شديد من اينقدر درگير ذهن سطحي ام هستم؟من تا به حال به اين موضوع فکر نکرده بودم و برام تازگي داشت.
در مورد خساستش هم بايد بگم راستش رو بخوايد بعضي وقتها فکر ميکنم خسيسه و بعضي وقتها نه،اصلا نميدونم واقعا آدم خسيس ميشه بهش گفت يا نه؟يه موقع در مورد کوچکترين چيز منو بازخواست ميکنه که چرا ميخوام و چرا خريدم ولي بعضي وقتها نه،شايد به قول شما اضطرابي که تبديل به وسواس شده و ترسيه که از آينده داره.
در مورد تمريناتي که گفتيد حتما انجامش ميدم،موسيقي رو هم ممنون دانلود کردم حتما عملي ميکنم