-
من عوض شدم. می ترسم از هم دور شیم.
سلام دوستان خوبم. این روزا یه مقداری به مشکل خوردم و امیدوارم بتونم با کمک شما راه برون رفت رو پیدا کنم.
مدتیه که از نظر فکری به هم ریختم. تمام چارچوب هایی که یه روز توی ذهنم خیلی محکم بود در هم شکسته. ذهنم نسبت به هر چیزی ( به خصوص دین) پر از شک و به شدت انتقادی شده. یک روز مسلمانم و خدا پرست و روز دیگر ...
وقتی همسرم به خواستگاریم اومد اوضاع اینقدر بحرانی نبود. اما باز هم تلاش کردم سر نخ هایی از این ذهنیت رو بدم دستش. ایشون کنجکاوی نکرد که بیشتر بدونه و من هم به همون مقدار بسنده کردم.
حالا هر از گاهی نمی تونم زبانم رو کنترل کنم و بحث رو شروع می کنم. همسرم مهربانانه باهام راه میاد و حتی گاهی بعد از بحثامون که من با دلخوری تمومش می کنم، می ره برام گل می گیره ... ایشون بسیار بسیار بزرگوارانه بر خورد می کنه و هر کس دیگه ای بود تا حالا سه طلاقه ام کرده بود!
اما نمی دونم چقدر می تونه صبور باشه... نمی دونم دو تا آدم چقدر می تونن خوددار باشن...
راهکار هایی که به نظر خودم می رسه:
1- کلن بنده گُل دهن بگیرم! ( یه مدت این کار رو کردم ولی دیدم با اینجور غریبه انگاری همسرم ، داریم از هم دور می شیم)
2- ؟ ...
لطفا کمکم کنید قبل از اینکه همسرم بگه دیگه بسه! ...
-
RE: من عوض شدم. می ترسم از هم دور شیم.
آویژه ی عزیز میشه برامون بیشتر توضیح بدی که منظورت از اینکه چارچوب های ذهنیت به هم ریخته چیه؟
به نظرت این اتفاق از کی شروع شده؟ و آیا فکر می کنی موضوع جدیدی پیش اومده که باعث شده شما حساس تر بشی؟
چرا با همسرت در این مورد بحث میکنی؟مگه همسرت در جبهه ی مقابل شماست که دوست داری باهاش بحث کنی یا عقایدت رو بهشون ثابت کنی؟
فکر میکنی اینکه آدم ها از هر لحاظ شبیه به هم باشن؛ حتی در زیرلایه های اعتقادی و شخصی شون؛ این به معنی خوشبختی و نبودنش یعنی دوری و نداشتن صمیمیت با همسر محسوب میشه؟
فکر نمی کنی که دچار نوعی وسواس شدی؟
و در آخر اینکه عزیزم میشه یه مقدار از فعالیت هایی که در طول روز انجام میدی رو برامون بنویسی؟!:46:
-
RE: من عوض شدم. می ترسم از هم دور شیم.
آویژه جان
این عضو کوچک همدردی هم در درد شما شریکه :)
نگران به هم ریختن چهارچوب فکریتون نباشید. این یک نعمته. ازش درست استفاده کنید.
به نظر بنده این لازمه یک زندگی سالمه.
از اونجایی که همیشه در حال تغییر و رشد هستیم مخصوصا رشد فکری پس بعضی عقاید هم هر از چندگاهی نیاز به بازبینی دارند. یا در مورد اونها به یقین و پایبندی بیشتر می رسیم و یا با فکر و دید بازتری اونها رو نگاه می کنیم و اصلاحات مثبت می کنیم.
قرار نیست که یک چارچوب فکری همیشه قالبی بدون تغییر داشته باشه گاهی بازتر و گاهی بسته تر میشه. تا در نهایت با پختگی کامل شما اون چارچوب هم قالب اصلی خودش رو پیدا می کنه. فیت فیت میشه :)
مطالعه کنید.
سعی کنید قبل از اینکه وارد بحثی با همسرتون بشید به دنبال مطالعه بیشتر باشید. شاید جوابهاتون رو توی کتابهای خوب پیدا کنید و دیگه نیازی به بحث کردن نباشه.
به نظر من دلیل اینکه بحثی به نتیجه خوبی نمیرسه و یا تبدیل به کشمکش میشه موضوع مورد بحث نیست. بلکه نحوه بحث کردنه. اگر هدف به رخ کشیدن اطلاعات و به کرسی نشوندن حرف خودت باشه نتیجه ای حاصل نمیشه جز ناراحتی.
هر دو طرف باید سعه صدر داشته باشید. انتقاد پذیر باشید.
چرا و چطور بحث رو با دلخوری تموم میکنید؟(توضیح بیشتر)
بحث رو برای خودتون لذت بخش کنید.
از نظرهای متفاوت همدیگه نکته های خوب و مشترک در بیارید. اینجوری نظراتتون هم در یک راستا قرار میگیرن.
با گذشت زمان و مطالعه درست دوباره به ثبات فکری می رسید و به کمال فکریتون هم نزدیکتر میشید :72::72::72:
-
RE: من عوض شدم. می ترسم از هم دور شیم.
سلام آویژه جان
چرا فکر می کنی همسرت حتما می تونه پاسخگوی سوالاتت باشه؟
همسر شما هراعتقادی داره واسه خودش محترمه وهمچنین اعتقادات شما.
حالااگر شما دچار شک وشبهه ای درمسائل دینی یا هرمسئله دیگری شدی نباید به روابط تون صدمه ای بزنه.
فکرکنم هنوز دارید دوران نامزدی(عقد) روپشت سر میگذرونید، درسته؟
پس نباید شیرینی این دوران رو با یک چنین عقایدی تلخ کرد!
من به شخصه به این معتقدم که دو مهم نباید در روابط زن وشوهری و همچنین روابط دوستی با همجنس یا برعکس
وارد بشه. یکی اعتقادات ودیگری سیاست.
که اگر چنین باشه بی شک کینه وکدورت شخصی را دربرخواهد داشت.
شما اگر سوالی برایتان پیش اومده می تونید با مراجعه به کتابها ویا ازطریق نت ویا کارشناسان مربوط حلشون کنید.
-
RE: من عوض شدم. می ترسم از هم دور شیم.
دوستان عزیزم. ممنون که واسم وقت می ذارید. :72:
من تلاش می کنم خلاصه جواب بدم که پست ها قابل خوندن باشه.
نقل قول:
آویژه ی عزیز میشه برامون بیشتر توضیح بدی که منظورت از اینکه چارچوب های ذهنیت به هم ریخته چیه؟
به نظرت این اتفاق از کی شروع شده؟ و آیا فکر می کنی موضوع جدیدی پیش اومده که باعث شده شما حساس تر بشی؟
چرا با همسرت در این مورد بحث میکنی؟مگه همسرت در جبهه ی مقابل شماست که دوست داری باهاش بحث کنی یا عقایدت رو بهشون ثابت کنی؟
فکر میکنی اینکه آدم ها از هر لحاظ شبیه به هم باشن؛ حتی در زیرلایه های اعتقادی و شخصی شون؛ این به معنی خوشبختی و نبودنش یعنی دوری و نداشتن صمیمیت با همسر محسوب میشه؟
فکر نمی کنی که دچار نوعی وسواس شدی؟
و در آخر اینکه عزیزم میشه یه مقدار از فعالیت هایی که در طول روز انجام میدی رو برامون بنویسی؟!
چهار چوب ها یعنی: من از کجا اومدم، واسه چی اومدم، قراره چیکار کنم، خوب بودن یعنی چی و ...
قبلنا: یه خدا بود و باقی قضایا که همه می دونیم و خوب بودن یعنی شبیه این خدا شدن.
حالا: اینجا بودن دلیل نمی خواد. فیزیک ما رو به اینجا رسونده!، و خوب بودن یعنی انسان بودن
نمی دونم دقیقا از کی شروع شد. شاید از وقتی که من حرف های دگر اندیشان رو هم خوندم و شنیدم و پیش خودم حلاجی کردم ... همسرم بهم میگه " تو کلا هر تفکر اعتراضی رو راحت تر می پذیری" ... نمی دونم!
گاهی جرقه بحث زده میشه و من پی اش رو می گیرم. مثلا چند روز پیش:
همسرم: آره خیلی فیلم تلخی بود. اون صحنه سنگ-سارش ...
من: البته کار خلاف شرعتون نبودا D:
- عزیزم، کلی مقدمات و شرایط می خواد واسه اینکه همچین حکمی صادر بشه ...
از همین جاهاست دیگه ... جبهه مقابل که نه. ولی تفاوت دیدگاه داریم. شاید ناخود اگاه واسه اینکه سوالات ذهنم حل بشه بحث رو استارت می زنم.
خیلی شبیه بودن کسالت باره. اینو می دونم. دلم هم نمی خواد همسرم شبیه به من فکر کنه. اون هم همین طور، اما حرف مشترک نداشتن، دوری می آره ... آدما رو با هم غریبه می کنه ...
در مورد فعالیت های روزانه ام ...
فعلا همه راه ها بسته است، فعالیت خاصی ندارم! مرداب شدم. خیلی وقته ...
نقل قول:
آویژه جان
این عضو کوچک همدردی هم در درد شما شریکه Smile
نگران به هم ریختن چهارچوب فکریتون نباشید. این یک نعمته. ازش درست استفاده کنید.
به نظر بنده این لازمه یک زندگی سالمه.
از اونجایی که همیشه در حال تغییر و رشد هستیم مخصوصا رشد فکری پس بعضی عقاید هم هر از چندگاهی نیاز به بازبینی دارند. یا در مورد اونها به یقین و پایبندی بیشتر می رسیم و یا با فکر و دید بازتری اونها رو نگاه می کنیم و اصلاحات مثبت می کنیم.
قرار نیست که یک چارچوب فکری همیشه قالبی بدون تغییر داشته باشه گاهی بازتر و گاهی بسته تر میشه. تا در نهایت با پختگی کامل شما اون چارچوب هم قالب اصلی خودش رو پیدا می کنه. فیت فیت میشه Smile
مطالعه کنید.
سعی کنید قبل از اینکه وارد بحثی با همسرتون بشید به دنبال مطالعه بیشتر باشید. شاید جوابهاتون رو توی کتابهای خوب پیدا کنید و دیگه نیازی به بحث کردن نباشه.
به نظر من دلیل اینکه بحثی به نتیجه خوبی نمیرسه و یا تبدیل به کشمکش میشه موضوع مورد بحث نیست. بلکه نحوه بحث کردنه. اگر هدف به رخ کشیدن اطلاعات و به کرسی نشوندن حرف خودت باشه نتیجه ای حاصل نمیشه جز ناراحتی.
هر دو طرف باید سعه صدر داشته باشید. انتقاد پذیر باشید.
چرا و چطور بحث رو با دلخوری تموم میکنید؟(توضیح بیشتر)
بحث رو برای خودتون لذت بخش کنید.
از نظرهای متفاوت همدیگه نکته های خوب و مشترک در بیارید. اینجوری نظراتتون هم در یک راستا قرار میگیرن.
با گذشت زمان و مطالعه درست دوباره به ثبات فکری می رسید و به کمال فکریتون هم نزدیکتر میشید
ممنونم نازنین:72:
توصیه هات برام مفیده. دارم فکر می کنم نتیجه اینجور بحثا قراره چی باشه؟
همسرم قانع بشه و نظرش عوض شه؟( اینو نمی خوام)
من قانع بشم و نظرم عوض بشه؟( که گمونم با این حالت تدافعی و بسته ای که من گرفتم هیچ حرفی توی کتم نمی ره متاسفانه و آخرش دوباره یه اما و اگر دیگه می چرخه تو ذهنم!)
شک عین خوره افتاده به جونم ... من یه جرعه آب یقین می خوام ... کسی سراغ داره؟ ...
در مورد دلخوری ته بحث ها گاهی به این خاطره که همسرم از من انتقاد می کنه،
گاهی هم نه، از اینکه این همه سردر گمم بیشتر اعصابم خورد می شه و می گم ای کاش حرف نمی زدیم ...
-
RE: من عوض شدم. می ترسم از هم دور شیم.
آویژه عزیز
من کارشناس نیستم، جزو مراجعین هستم
ولی کلم بو قورمه سبزی میده، یعنی عشق بحثم، عشق کل کل
مخصوصا بحثهای دینی و اجتماعی
اینکه ذهنت درگیر این سوالهاست اصلا بد نیست و اتفاقا نشون میده مرداب نشدی
منم همینطورم
اما سعی کن زیاد با همسرت بحث نکنی، نه اینکه کاملا جلوی خودتو بگیری ولی سعی کن کمی خنده و شوخی قاطی صحبتهات کنی و از درون به خودت نهیب بزنی که بحث زیاد هم جدی نیست
این خیلی کمکت میکنه
من امتحان کردم
-
RE: من عوض شدم. می ترسم از هم دور شیم.
در مورد فعالیت های روزانه ام ...
فعلا همه راه ها بسته است، فعالیت خاصی ندارم! مرداب شدم. خیلی وقته ...
آویژه ی عزیزم؛ من فقط روی این جمله ات می خوام فکر کنم؛ چرا؟ چرا شدی مرداب؟ چرا فکر می کنی شدی مرداب؟ ببین نمی دونم قبلا یعنی توی دوران مجردی چی کار می کردی! اما می خوام بگم تو چیزی رو از دست ندادی و یه چیزهای دیگه هم به دست آوردی؛ اما چون علاقه مندیهات رو کنار گذاشتی، دچار یه فرسایش شدی که باعث شده وقتت رو به چراهایی بگذرونی که بودنشون خوبه؛ به شرطی که اون قدر پیگیر بشی که جواب درستش رو پیدا کنی؛ نه اینکه این شک و تردیدها به صورت مبهم توی ذهنت بمونه!
ببین عزیزم؛ شما باید یه وقتی از روز رو در کنار عشق و صمیمیتی که حالا با بودن با همسرت پیدا کردی به خودت اختصاص بدی! اینکه هدف داشته باشی و براش تلاش کنی، راه های رسیدن به اونها، اتفاقاتی که در این بین میافته و همه اینها باعث به وجود آمدن ارتباط و صحبت میشه، و شما فکر نمی کنی که با همسرت موضوع مشترکی واسه حرف زدن پیدا نمی کنید!
-----------------------------------------------------------------------------
به نظرت انسان بودن؛ جز با خدا یکی شدنه؟
به نظرت همه ی اون دانشمندانی که علم فیزیک و امثال اون رو قبول دارن؛ به اتفاق به این مساله توافق نظر ندارن که انسان موجودی نیست که به صورت اتفاقی پا به این کره ی خاکی گذاشته باشه؟ و به نظرت شبیه خدا بودن؛ به زندگی ما معنا میده؛ یا پذیرش حضور بی دلیل ما در این دنیا؟
نمی خوام باهم بحث کنیم؛ اما می خوام بگم؛ همه ی ما توی یه مقطعی از زندگی مون به این موضوع فکر می کنیم که آیا من و همسرم حرفی برای گفتن داریم یا خیر؟ و من فکر می کنم این در مورد شما؛ با بحث اعتقادیتون خودش رو داره نشون میده؟!
-
RE: من عوض شدم. می ترسم از هم دور شیم.
از وقتی پایان نامه ات رو دادی و دفاع کردی با همسرت مسافرت رفتید؟ :72:
خانومی فکر کنم شما از اون دسته آدم هایی هستی که دائما می خواهد فعال باشند و انرژی زیادی داری واسه اینکه برای بالا بردن معلوماتت تلاش کنی ؟
از اون هایی که تا یه چیزی رو کامل و عمیق درک نکنند باورش نمی کنند؟
-----
-
RE: من عوض شدم. می ترسم از هم دور شیم.
نقل قول:
سلام آویژه جان
چرا فکر می کنی همسرت حتما می تونه پاسخگوی سوالاتت باشه؟
همسر شما هراعتقادی داره واسه خودش محترمه وهمچنین اعتقادات شما.
حالااگر شما دچار شک وشبهه ای درمسائل دینی یا هرمسئله دیگری شدی نباید به روابط تون صدمه ای بزنه.
فکرکنم هنوز دارید دوران نامزدی(عقد) روپشت سر میگذرونید، درسته؟
پس نباید شیرینی این دوران رو با یک چنین عقایدی تلخ کرد!
من به شخصه به این معتقدم که دو مهم نباید در روابط زن وشوهری و همچنین روابط دوستی با همجنس یا برعکس
وارد بشه. یکی اعتقادات ودیگری سیاست.
که اگر چنین باشه بی شک کینه وکدورت شخصی را دربرخواهد داشت.
شما اگر سوالی برایتان پیش اومده می تونید با مراجعه به کتابها ویا ازطریق نت ویا کارشناسان مربوط حلشون کنید.
سلام آریانا جون.
آره هنوز عقدیم، ان شالله توی مرداد ماه می ریم زیر یه سقف.
همسرم اینو بار ها گفته که من جواب سوال هات رو ندارم و نمی تونم قانعت کنم....
گفتم قبلا که یه مدت تصمیم گرفته بودم با همسرم در این مورد حرف نزنم و کاملا بی تفاوت برخورد کنم. نتیجه اش: احساس می کردم دارم خودمو سرکوب می کنم ... این خود سانسوری آزارم می داد و شخصیتم جوریه که چیزی رو نمی تونم پنهان کنم. مخصوصا از همسرم ... همسرم می فهمید یه چیزی داره اذیتم می کنه و می پرسید و اصرار که بگو ...
اما من دوست دارم و دلم می خواد در مورد ذهنتیم با همسرم حرف بزنم. دلم می خواد توی این قسمت خیلی شخصی از هستی خودم هم باهاش شریک بشم. با همه تفاوت هامون. اون هم اینو دوست داره.
اما این خواسته گاهی به جاهای باریک می کشه ...
دوستای گلم معذرت می خوام، یه فایل هست باید امروز تموم کنم و بفرستمش، فعلا دیگه نمی تونم بنویسم...
-
RE: من عوض شدم. می ترسم از هم دور شیم.
نقل قول:
گاهی جرقه بحث زده میشه و من پی اش رو می گیرم. مثلا چند روز پیش:
همسرم: آره خیلی فیلم تلخی بود. اون صحنه سنگ-سارش ...
من: البته کار خلاف شرعتون نبودا D:
- عزیزم، کلی مقدمات و شرایط می خواد واسه اینکه همچین حکمی صادر بشه ...
خلاف شرعتون؟ این جمله هر چقدر هم با لبخند و محبت همراه باشه باعث جبهه گیری سریع همسرتون شده.زیر سوال بردن تمام اعتقاداتش. یعنی یک شیوه اشتباه در ایجاد بحث. بهتر بود یه جمله ملایم تر به کار می بردی. مثلا:
عزیزم به نظر تو واقعا اسلام ما دین صلح و عشق و محبت ما همچین قانون سختی رو صادر کرده؟ اگه آره حکمتش چی بوده؟
(این همه احساسات با گروه خونی من جور در نمیاد. خودم در حال تمرینم :311: )
پاورقی:
راستی آویژه
اینا دغدغه های نسل ماست. نسل ما یعنی نسلی که به راحتی هر چیزی رو نمی پذیره. البته باید برای رفع اینها مطالعه کرد.
کتابی هست به اسم فقه استدلالی از علامه غروی که مسائل شبهه داری مثل رجم رو توضیح داده (در گوشی بهت بگم که ردش کرده)
نمی تونم آپلود کنم. ولی لینک زیر یک فصلی از اونه:
سنگسار زانی بدعتی در اسلام
اگر نتونستی برداری، اول عضو شو بعد برش دار.
احکام اسلامی ای که الان در حال اجرا هم هستند نتیجه اجماع نظر عده ای از علمای اسلام هستند و علمایی هم هستند که نظرات متفاوت دارند. مقاله های زیادی در مورد رجم هست. بعضی اون رو به قوم یهود نسبت دادند و وارداتی می دونن.
آیت الله صانعی هم نظرات خاص خودش رو در مورد احکام داره. مثلا در مورد قطع دست دزد گفته : منظور از این آیه قران که دست دزد را قطع کنید، قطع کردن فیزیکی نبوده بلکه کوتاه کردن دست اون از این اعمال هست. همون حرف پروین که میگه:
جرم راه رفتن نیست ره هموار نیست.
حرفام خیلی طولانی و خطرناک شد. الان فرشته های مهربون میان و .....
فقط اینو بگم که اسلام به خاطر کوتاهی ما در حقیقت جویی داره دستخوش خیلی آسیب ها می شه و شده.
ما باید مطالعه کنیم. دینمون رو بهتر بشناسیم و بهش افتخار کنیم.
-
RE: من عوض شدم. می ترسم از هم دور شیم.
به نظرم اين رفتارت معلول رفتار و گفتاري از طرف همسرت هست كه تو ناخوداگاه سي ميكني خودت رو در جبهه ي مقابل همسرت ببيني و باهاش بجنگي نه اينكه بحث كني....ببين من هم با همسري بحث هاي مذهبي مخصوصا راجع به نماز و حجاب داشتم...يه روز نشستيم كنار هم (نه روبروي هم) شروع كرد بهم توضيح داد كه ....حالا بماند كه من چقدر حرفش رو قبول كردم و چقدر از حرفاش رو رد كردم اما منظورم اينه كه من توي بحثم همسري رو كنار خودم ميدونستم و ازش ميخواستم مثل يه دوست باهام برخورد كنه نه يه ناظم كه بالا سرم واستاده و به زور بهم ميگه بايد فلان كني يا بهمان....
بشين علت اين كه از همسرت بازجويي ميكني و يا علت اينكه از لغت " شرعتون " استفاده ميكني چيه؟چرا احساس ميكني دين رابطه ي مستقيمي با همسرت داره؟
ايا تا به حال همسرت سعي كرده كه تورو به دين نزديكتر كنه؟سعي كرده در اين رابطه نصيحتت كنه؟و در كل علت اين جبهه گيري مذهبي در مقابل همسرت چيه؟
-
RE: من عوض شدم. می ترسم از هم دور شیم.
آويژه خانم سلام:46:
چه قدر احساساتت رو زيبا بيان كردي! :72: كاملا دركت ميكنم
به قول دوست عزيزم اين فقط دغدغه ي شما نيست دغدغه ي نسل ماست كه راحت هر حرفي رو نميپذيريم ...
من البته همسر شما رو نميشناسم ببخشيد اما فكر كنم شما تحصيلاتتون بالاتر از ايشونه براي همين يه سري حرفهاي اعتقادي رو شما سخت تر ميپذيريد و ايشون راحت تر.
مثلا در مورد خانواده ي من برادرم هيچ وقت با خانمش بحث نميكنه. ميگه شما متوجه نميشي من چي ميگم! ايشون تحصيلاتشون و مطالعاتشون بالاتر از همسرشونه.
آويژه جان مشكل شما دو بخش داره يك بخشش اعتقادات و باورهاته و يك بخشش نحوه ي برخورد با همسر در اين شرايط.
در مورد بخش اول:
من ميگم آدم خوب نيست زياد تو شك و ترديد باقي بمونه چون بالاخره يه روزي خسته ميشه پس بايد يه راهي رو انتخاب كنه
- يا مطالعه شو بيشتر كنه تا اطلاعات ديني و عقليش رو بالاتر ببره و ...
- يا هر چيزي كه ديگران ميگن رو باور كنه و بپذيره و زياد هم در جهت توجيه عقليش برنياد (كه شايد براي شما و حتي خود من سخت باشه اما شدنيه)
- يا اصلا بهش زياد فكر نكني تا برات شبهه بوجود نياد مثلا در مورد اعتقاداتي كه هيچ تاثيري در زندگي ندارن مثل همون قضيه ي فيلم يا ... چون در زندگي حقيقي به ندرت ممكنه بهش برخورد كني و ...
- يا اگر در مورد چيزي شك كردي و عقلت بهت چيزي رو گفت به همون نداي دروني و عقلي عمل كني كه جرات و جسارت ميخواد و در ضمن بايد خيلي خوب فكر كني و بعد هم نتيجه رو به خداي بزرگ بسپري به اين اميد كه خداجونم من با همون عقلي كه خودت بارها در قرآن توصيه به تعقل كردي تصميم گرفتم و ممكنه تصميمم و اعتقاداتم كامل درست نباشه اما تو به بزرگي خودت ببخش اگر قصوري درش بوده و ...
يك حديثي هم از امام صادق هست كه مضمونش اينه كه :
اگر چند كارشناس ديني نظري رو به تو گفتند اما دل تو آن را نپذيرفت (يعني يقين قلبيت به چيز ديگري راي داد) به نداي دلت عمل كن :163: (اين نشون ميده كه دل انسان كه برخواسته از تفكرات و عقلش به چيزي يا چيزهايي گرايش پيدا ميكنه خيلي ارزشمنده) :72:
خوب اين قسمت اول مشكل شما بود يعني مسائل مذهبي
و اما قسمت دوم مشكل شما كه رابطه با همسرتون هست:
شما سعي كنيد زياد با ايشون بحث نكنيد چون به هرحال زندگي زناشويي ارزش بالايي داره و زياد نبايد اونو به صحنه ي جنگ فكري مبدل كرد
اگر ايشون از برخي اعتقاداتش ميگه با مهربوني به ايشون گوش كنيد و حتي اگر قبول ندارين بهش احترام بذارين دقت كنيد كه محيط ايشون با شما متفاوت بوده و ادراك انسان نقش زيادي در باورهاش داره.
اگر موضوعي شما رو آزار داد (مثل همون فيلم) با درددل و نگراني و مهرباني نگراني خودتون رو با ايشون در ميان بگذارين از اينكه روح لطيف و زيباي زن به چه مسائلي فكر ميكنه و ... :43: چه مسائلي براش ناخوشاينده مطمئن باشين حرفي كه با محبت همراه باشه تاثير بسيار بيشتري داره ...
همانطور كه در قرآن هم داريم : اي پيامبر اگر مهرباني تو نبود مردم از اطرافت پراكنده مي شدند.
اميدوارم موفق باشين :72::72:
مطمئن باش جات تو بهشته خانم گلي ما كه از شما بدي نديديم :46:
پس زيادم سخت نگير
-
RE: من عوض شدم. می ترسم از هم دور شیم.
سلام. از همتون ممنونم که لطف کردید و همراهم هستید.:72:
نقل قول:
آویژه عزیز
من کارشناس نیستم، جزو مراجعین هستم
ولی کلم بو قورمه سبزی میده، یعنی عشق بحثم، عشق کل کل
مخصوصا بحثهای دینی و اجتماعی
اینکه ذهنت درگیر این سوالهاست اصلا بد نیست و اتفاقا نشون میده مرداب نشدی
منم همینطورم
اما سعی کن زیاد با همسرت بحث نکنی، نه اینکه کاملا جلوی خودتو بگیری ولی سعی کن کمی خنده و شوخی قاطی صحبتهات کنی و از درون به خودت نهیب بزنی که بحث زیاد هم جدی نیست
این خیلی کمکت میکنه
من امتحان کردم
@ شمیم بهاری
ممنون از توصیه ات. حق با شماست، خوشرویی موقع بحث می تونه خیلی فضا رو تغییر بده.
نقل قول:
آویژه ی عزیزم؛ من فقط روی این جمله ات می خوام فکر کنم؛ چرا؟ چرا شدی مرداب؟ چرا فکر می کنی شدی مرداب؟ ببین نمی دونم قبلا یعنی توی دوران مجردی چی کار می کردی! اما می خوام بگم تو چیزی رو از دست ندادی و یه چیزهای دیگه هم به دست آوردی؛ اما چون علاقه مندیهات رو کنار گذاشتی، دچار یه فرسایش شدی که باعث شده وقتت رو به چراهایی بگذرونی که بودنشون خوبه؛ به شرطی که اون قدر پیگیر بشی که جواب درستش رو پیدا کنی؛ نه اینکه این شک و تردیدها به صورت مبهم توی ذهنت بمونه!
ببین عزیزم؛ شما باید یه وقتی از روز رو در کنار عشق و صمیمیتی که حالا با بودن با همسرت پیدا کردی به خودت اختصاص بدی! اینکه هدف داشته باشی و براش تلاش کنی، راه های رسیدن به اونها، اتفاقاتی که در این بین میافته و همه اینها باعث به وجود آمدن ارتباط و صحبت میشه، و شما فکر نمی کنی که با همسرت موضوع مشترکی واسه حرف زدن پیدا نمی کنید!
-----------------------------------------------------------------------------
به نظرت انسان بودن؛ جز با خدا یکی شدنه؟
به نظرت همه ی اون دانشمندانی که علم فیزیک و امثال اون رو قبول دارن؛ به اتفاق به این مساله توافق نظر ندارن که انسان موجودی نیست که به صورت اتفاقی پا به این کره ی خاکی گذاشته باشه؟ و به نظرت شبیه خدا بودن؛ به زندگی ما معنا میده؛ یا پذیرش حضور بی دلیل ما در این دنیا؟
نمی خوام باهم بحث کنیم؛ اما می خوام بگم؛ همه ی ما توی یه مقطعی از زندگی مون به این موضوع فکر می کنیم که آیا من و همسرم حرفی برای گفتن داریم یا خیر؟ و من فکر می کنم این در مورد شما؛ با بحث اعتقادیتون خودش رو داره نشون میده؟!
@ دل
الان دارم روز های بیکاری رو می گذرونم و از تب و تاب حرکت افتادم. برام به شدت آزار دهنده است که روز ها یک به یک میگذره بدون اینکه از داشته ها و دانسته های قبلیم سود ببرم و یا اینکه بهشون چیزی اضافه کنم.
ازدواج هم مانعی بر سر علاقه هام نیست. اتفاقا گاهی همسرم تشویقم می کنه برم سراغ چیز هایی که همیشه دوست داشتم انجام بدم. خط، موسیقی، نویسندگی ...
این چراها همیشه بوده. حتی وقتی درس می خوندم اینکه چرا الان اینقدر درگیرشون شدم شاید به خاطر اینه که فرسوده شدم و فکر می کنم دارم پیر می شم و بهتره زودتر تکلیفم رو با خودم روشن کنم....
در مورد قسمت دوم صحبتت، گمان نمی کنم. تنها بهانه نزدیک شدن ما به هم حرف زدن نیست که نگران باشم. خیلی وقتا با زبان چشم یا زبان بدن حرف های قشنگ تری می شه زد...
نقل قول:
از وقتی پایان نامه ات رو دادی و دفاع کردی با همسرت مسافرت رفتید؟ 72
خانومی فکر کنم شما از اون دسته آدم هایی هستی که دائما می خواهد فعال باشند و انرژی زیادی داری واسه اینکه برای بالا بردن معلوماتت تلاش کنی ؟
از اون هایی که تا یه چیزی رو کامل و عمیق درک نکنند باورش نمی کنند؟
@ بالهای صداقت
مسافرت هم رفتیم. گاهی واسه تنوع می ریم رو پشت بوم می خوابیم و تا صبح یخ می کنیم :311: ، گهگاه می ریم می گردیم ... اما خستگی اون دوره به این خاطر که هیچ حاصلی برام نداشته، هم چنان تو تنم مونده ...
لطفا نگید همین که دانسته هات زیاد شده خودش یه "حاصله"...
یعنی شما هم مثل del فکر میکنی از بیکاری و خستگیه که زدم تو خط کنکاش؟ ....
من باید احساس کنم دارم کار مفیدی انجام میدم و در موقعیت خوبی هستم تا از خودم و شرایطم راضی باشم. و راستش خیلی هم در مورد خودم سخت گیرم و فوق العاده ایداه آل گرا. همه چیز به بهترین نحو. در مورد باور ها همینه.
توی رشته من وقتی یه قانون رو می ذاری رو سنگ باید آب بشه! مو لای درزش نمی ره، اینجا باشی یا کهکهشان بغلی، همینه. باید همه چی رو هم بتونه توضیح بده. اگه هم یه روز یه استثنا واسش پیدا شد که اون قانون رو نقض کرد کلا همه چی رو می پیچیمم میذاریم کنار و دوباره از اول قانون می نویسیم. در مورد اعتقادات هم متاسفانه من یههم چین دیدگاهی پیدا کردم. دوست ندارم جاییش بلنگه. یا چون نمی فهمم به امون خدا رهاش کنم که ان شالله درسته! ... تا جایی که من گشتم کسی نیست که بتونه یه دین رو(حالا هر مسلکی) اینقدر شسته رفته برام روشن کنه ...
نقل قول:
خلاف شرعتون؟ این جمله هر چقدر هم با لبخند و محبت همراه باشه باعث جبهه گیری سریع همسرتون شده.زیر سوال بردن تمام اعتقاداتش. یعنی یک شیوه اشتباه در ایجاد بحث. بهتر بود یه جمله ملایم تر به کار می بردی....
@lifeisbeautiful :
درسته، لحن گفتار من اشتباه بود.
ممنون از حرف هات و همینطور معرفی اون کتاب. حتما می خونمش....
نقل قول:
بشين علت اين كه از همسرت بازجويي ميكني و يا علت اينكه از لغت " شرعتون " استفاده ميكني چيه؟چرا احساس ميكني دين رابطه ي مستقيمي با همسرت داره؟
ايا تا به حال همسرت سعي كرده كه تورو به دين نزديكتر كنه؟سعي كرده در اين رابطه نصيحتت كنه؟و در كل علت اين جبهه گيري مذهبي در مقابل همسرت چيه؟
@ غزاله:
به حرف هات فک کردم. به نظرم غیر از جاهایی که حرفامون به قصد حل شدن پرسش های من، بینمون در می گیره، شاید من دارم عصبانیتم از تاریکی های جامعه رو سر همسرم خالی می کنم. همسرم از این طیف و طرز تفکر نیست . اما همینقدر که زمینه های مذهبیش پر رنگ تر از منه انگار شده محل اعتراض من ...
چه اشتباه بزرگی!
نقل قول:
به قول دوست عزيزم اين فقط دغدغه ي شما نيست دغدغه ي نسل ماست كه راحت هر حرفي رو نميپذيريم ...
من البته همسر شما رو نميشناسم ببخشيد اما فكر كنم شما تحصيلاتتون بالاتر از ايشونه براي همين يه سري حرفهاي اعتقادي رو شما سخت تر ميپذيريد و ايشون راحت تر.
مثلا در مورد خانواده ي من برادرم هيچ وقت با خانمش بحث نميكنه. ميگه شما متوجه نميشي من چي ميگم! ايشون تحصيلاتشون و مطالعاتشون بالاتر از همسرشونه.
آويژه جان مشكل شما دو بخش داره يك بخشش اعتقادات و باورهاته و يك بخشش نحوه ي برخورد با همسر در اين شرايط.
@ یاسا:
از نظر تحصیلی و حتی سطح دانشگاه و .. شبیه هستیم،
اغلب از نظر فکری هم همینطور... حتی سلائق مطالعه ... اتفاقا ایشون هم می گه "من هم یه همچین روز هایی رو گذروندم" اما دلائل و براهینی که همسرم رو از این هزارراهی! نجات داده و به یقینی تو ام با آرامش رسونده برای من قانع کننده نیست.
به هیچ وجه به همسرم ایرادی وارد نمی دونم. تا حالا تو زندگیم انسانی منطقی تر از ایشون ندیدم. بسیار فهیم و روشن فکره ... مشکل ما عدم درک متقابل نیست ...
تقسیم بندی ات رو می پذیرم.
در مورد مسائل مذهبی:
باید بپرسم و بخونم و بشنوم. اما از کی؟ از کجا؟
چطور می شه به ندای درون گوش کرد وقتی می دونی بی طرف نیست؟
در مورد قسمت دوم:
تا حالا کم و بیش همین راه رو رفتیم. یا دست کم قصدش رو داشتیم. قبول دارم. گاهی یادم می ره ایشون مونسمه و شریک زندگیم ... نه مسئول هر چه ناروشنی ...
ممنون از لطفت بانوی مهربون.
-
RE: من عوض شدم. می ترسم از هم دور شیم.
:72::72::72:سلام آویژه
چند ساله اینطوری سردرگم هستی؟
من به شخصه معتقدم اون منبع شسته رفته ای رو که میخوای شاید هرگز پیدا نکنی، هر رودی باید به دلتای خودش بپیونده تا از جوش و خروش بیافته، هر کسی طبق منطق و ساختار شخصیتی خودش تفسیری از دنیا داره و جواب سوالهای تو رو به نوعی میده، تو باید به باوری برسی که واسه خودت منطقی هست، وگرنه تو این موارد مطلق نداریم، یعنی اگر منتظری صد در صد مجاب بشی من فکر می کنم امکان نداره، تاریخ فلسفه رو بخون، هر فلسفه ای متاثر از دوران خودشه و هیچکدوم مطلق نبوده، من اولا توصیه میکنم دنبال این چیزها نری، اگر هم رفتی :311: کتابهای راجع به جامعه شناسی دین و دردجاودانگی از اونامونو رو بخون، شاید به دردت خورد...
در ضمن من با اریانا موافقم، زندگی تو ظاهرا متعادل و خوبه، اصلا لزومی نداره این بحث ها رو با هم داشته باشید، ضمنا همسرت رو دین مجسم نبین، اون بیچاره چیکار کنه اگر فلان چیز در اسلام و .. فلان طوره
-
RE: من عوض شدم. می ترسم از هم دور شیم.
آویژه جان
مشخصه مدتهاست دچار بحران فلسفی و هویت معنوی شدی اما اغلب پنهانش داشته ای . ریشه اون بر میگرده به دوران نواجوانی و آغاز بلوغ . و شما تا این بحران را نگذرانی و برایت حل نشه و جواب سئوالهایت را پیدا نکنی راحت نمی شوی .
1 - دقت کن که بحث و رویه مباحثه با جدل فرق می کنه ، گاهی ذهن ما به خاطر آموخته های غلط نیاز به بحث و دریافت پاسخ سئوالات را با جدل جابجا می کنه ، علتش هم رویه اشتباه موضع گیری است . برای حل آن هم بهتره از حالت موضع گیری بیرون آمده ، تفاوتهای جدل و بحث را دریابی و از جدل پرهیز کرده و مباحثه را در پیش بگیری .
2 - نیاز به مشاوره و بحث با یک کارشناس دینی و مذهبی داری (البته یک کارشناس حکیم که بتونه حکیمانه پاسخهایت را بدهد) .
پی گیر مشاوری اینچنین به طور حضوری باش ، در دنیای مجازی هم میتونی از سایت تبیان بهره بگیری .
3 - اگر مایل بودی در حد ممکن و بضاعت دنیای مجازی از همدردی کمک بگیری ، نیازه که شارژ انجمن آزاد را بپردازی و در آنجا تاپیک باز کنی ، تا در حد بضاعت خود وارد بحث شویم .
موفق باشید .
.
-
RE: من عوض شدم. می ترسم از هم دور شیم.
نقل قول:
چند ساله اینطوری سردرگم هستی؟
من به شخصه معتقدم اون منبع شسته رفته ای رو که میخوای شاید هرگز پیدا نکنی، هر رودی باید به دلتای خودش بپیونده تا از جوش و خروش بیافته، هر کسی طبق منطق و ساختار شخصیتی خودش تفسیری از دنیا داره و جواب سوالهای تو رو به نوعی میده، تو باید به باوری برسی که واسه خودت منطقی هست، وگرنه تو این موارد مطلق نداریم، یعنی اگر منتظری صد در صد مجاب بشی من فکر می کنم امکان نداره، تاریخ فلسفه رو بخون، هر فلسفه ای متاثر از دوران خودشه و هیچکدوم مطلق نبوده، من اولا توصیه میکنم دنبال این چیزها نری، اگر هم رفتی 311 کتابهای راجع به جامعه شناسی دین و دردجاودانگی از اونامونو رو بخون، شاید به دردت خورد...
در ضمن من با اریانا موافقم، زندگی تو ظاهرا متعادل و خوبه، اصلا لزومی نداره این بحث ها رو با هم داشته باشید، ضمنا همسرت رو دین مجسم نبین، اون بیچاره چیکار کنه اگر فلان چیز در اسلام و .. فلان طوره
@ سابینا:
آره. شاید چنین کسی رو هیچ وقت نتونم پیدا کنم ... (کلی حرف نوشتم و پاک کردم)
کم و بیش به این نتیجه رسیدم که انسانیت و وجدان برای آدم ها کافیه. اگه آدم این ها رو داشته باشه، شرافتمندانه زندگی خواهد کرد.
اما ... بازم هزار و یک اما و چرا می مونه.
اما اگه خدایی باشه ....
اما اگه ملاک خوب بودن از نظر این خدا فرق داشته باشه ...
چرا غم عالم می شینه تو دلم وقتی به خاطراتم با خدا(!) فکر می کنم؟!!(تلقینه؟!) ...
اون کتاب ها رو هم حتما می خونم.
و البته گناه همسرم هم اینه که با من ازدواج کرده :D
@فرشته مهربان:
خوشحال می شم اگه یه شب بتونم بخوابم بدون اینکه نگران باشم راهی که می رم درسته یا نه ...
پی گیرش هستم.
ممنون بانو :72:
-
RE: من عوض شدم. می ترسم از هم دور شیم.
نقل قول:
نوشته اصلی توسط آویژه
[color=#1E90FF][size=medium]چهار چوب ها یعنی: من از کجا اومدم، واسه چی اومدم، قراره چیکار کنم، خوب بودن یعنی چی و ...
قبلنا: یه خدا بود و باقی قضایا که همه می دونیم و خوب بودن یعنی شبیه این خدا شدن.
حالا: اینجا بودن دلیل نمی خواد. فیزیک ما رو به اینجا رسونده!، و خوب بودن یعنی انسان بودن
سلام خانم آويژه
خوب بودن يعني چي؟ يعني شبيه اين خدا شدن؟؟ فيزيك ما رو به اينجا رسونده؟
قبول دارم فرمايشات شما رو! اما مي خوام يه داستان براتون تعريف كنم
هايزنبرگ فيزيكدان معروف يك اصلي داره به نام اصل عدم قطعيت/ اين اصل به بيان ساده عنوان مي كنه كه ما هرگز نمي توانيم محل دقيق ذره اي اندازه الكترون را در محيط اطراف هسته اتم تعيين كنيم لذا مي گيم يه جايي اطراف هسته اتم ذره هايي به نام الكترون هستند! كجا؟ معلوم نيست!!!
هايزنبرگ براي اينكه تئوريش رو ثابت كنه همواره نامه اي به انيشتن مي نوشت و انيشتن تئوري او را رد مي كرد تا در نهايت توانست تئوري را با اصول دقيق فيزيك ثابت كند! و نامه اي به انيشتن نوشت. انيشتن نامه را خواند و اصل عدم قطعيت را پذيرفت اما در جواب نوشت : خداوند جهان را با تاس نيافريد!
امروز وقتي نظرات هاوكينگ فيزيكدان برجسته رو مي خونيم مي بينيم كه در مقابل نظم هستي واقعا هيچ هستيم. خب پس فيزيك، شيمي، بيولوژي همه به دنبال يك چيز هستند رياضي و منطق حيات! وقتي شخصي مسلمان نزد انيشتن رفت و از او پرسيد خدا كجاست؟! و خدا چيست!؟ براي اينكه بداند انيشتن چقدر خدا را قبول دارد؟!
انيشتن پيپ را به كناري مي اندازد و از روي صندلي بلند مي شود و سر او فرياد مي زند كه تو چه چيزي از خدا مي داني كه جرات مي كني در رابطه با خدا بپرسي؟!
مهم نيست كه خدا هست يا نيست! مهم اين است كه اين جهان توسط نيروي شگفت انگيزي كه تمام محاسباتش دقيق است اداره مي شود كه اگر در اين محاسبات دقيق شويم و لحظه اي به همين ميوه هاي روي ميز منزل نگاه كنيم كاري نمي توانيم بكنيم جز تعجب و تعظيم در مقابل علمي كه بسيار زياد است. صاحب علم كيست و كجاست را هيچ كس نمي داند! اما علم وجود دارد! ما را فيزيك به جايي نرسانده! ما فيزيك،شيمي ،رياضي، بيولوژي را درست كرديم كه بتوانيم اين علم را ياد بگيريم
عملا طبيعت نيست كه فرمولهاي ما رو رعايت مي كنه! طبيعت منظمه! ما براش فرمول مي نويسيم! و فرمولهاي ما قوانين طبيعت رو براي ما قابل درك مي كنه
در مورد خوب بودن و زيبا بودن هم وضعيت به همين ترتيبه! خوب بودن يعني چي؟ واقعا يعني چي؟ خوب بودن يك امر نسبي است! خوب بودن يعني مطابق با ارزشهاي يك جامعه يا فرد رفتار، كردار و گفتار داشتن! شايد با همين رفتار خوب،جاي ديگر بد باشيم!!!
زيادي نوشتم. مي خواستم چند خطي باشد. چندين خطي شد.
سپاس
دكتر راستين
-
RE: من عوض شدم. می ترسم از هم دور شیم.
آویژه فقط بگم که دردمون مشترکه! نمی تونم بیش از این بگم اما بدون که بیشتر از من کسی درکت نمی کنه
کاش فرشته مهربان بیشتر کمک کنه
کاش مدیر هم کمک کنه
خواستم بگم این تاپیک برای من هم مفید و مهمه و خیلی عجیب بود که تاپیکی دیدم که دردپنهان منو هم داشت!
-
RE: من عوض شدم. می ترسم از هم دور شیم.
سلام به عضو فعال همدردی" آویژه
پیش از بیان نظرم، برای وصلت با همسرت تبریک میگم و برات آرزوی سعادت و آرامش میکنم.
بنظر من: ادیان الهی،مکاتب عقیدتی،مکاتب نظری،باورهای اعتقادی،علوم ماوراطبیعه(متافیزیک) و....... تماماً در جهت رشد تکامل مادی و معنوی بشر در اختیارش قرار گرفته است است حتی اگر ساخت و تولید خو بشر زمینی باشند.
بحث ادیان الهی هم از سوى افرادى مطرح مىشودکه به مبدء و معاد عقیده ندارند، هم توسط کسانى که به خدا و معاد ایمان دارند.
البته قصد راه انداختن مباحث عقیدتی ندارم مقصودم از عنوان این مطالب این بود که عرض کنم چرا ابزار هایی که مسئولیت ارتقاع کیفیت زندگی مادی و معنوی ما انسانها به عهده دارند،خود وسیله ای بشن برای عدم تفاهم وصف بندی های عقیدتی چه در سطح اقوام مختلف دنیا و چه در نظام خانواده.
در مورد شما آیا دارای اختلاف های ریشه ای عقیدتی هستید و یا تنها اختلاف نظر هایی با هم دارید؟
در ادامه گفتگو با هم سعی با توجه بضاعت فکری و معلوماتیم مطالبی خدمتتون عرض کنم امیدوارم که مفید فایده قرار بگیره.
ادامه دارد........
-
RE: من عوض شدم. می ترسم از هم دور شیم.
سلام دوست عزیزم
به نظر من برای اینکه این مباحث رو پیگیری کنی بهتره که اول یه مقدار از نظر روحی به شرایط مناسبتری برسی یعنی از این حالت رکود در بیای و بعد به دنبال پیگیری اون مباحث عمیق باشی.اخه احساس میکنم که این مباحث خیلی انرژی گیر هست و تو باید اول از همه امادگی روحی کافی داشته باشی چون خود این حالت رکود و افسردگی هر چند ضعیف گاهی باعث گرفتن نتایج اشتباه میشه
دوم اینکه اگه حالا واقعا مشتاق این هستی که مطالعه جدی در این زمینه داشته باشی همیشه در ذهن خودت با عشق جلو برو و با دید مثبت و نه با یه پیش زمینه منفی
و اینکه چون همسرت هم گفتن که نمیتونن جواب سوالات شما رو بدن بهتره که وارد بحثای عمیق و طولانی در این موارد با ایشون نشین و اگر هم که صحبت به این چیزها کشید از جنجالی کردن آن خودداری کنید و سعی کنید که شکل یه صحبت دوستانه کوتاه باشه
راستی دوست خوبم یه سوال دارم که اگه خواستی جواب بده اونم اینکه شما و همسرت چگونه با هم آشنا شدین...در رابطه با موضوع سوالت نیست عزیزم من همیشه از زوجهای خوشبخت این سوال رو میپرسم:43:
عشق و شادیت پایدار...:72::72::72:
-
RE: من عوض شدم. می ترسم از هم دور شیم.
سلام خواهرم آویژه
بی شک زندگی زناشویی کلاس فلسفه نیست...و گاهی قدرت هضم بحثهای فلسفی رو هم نداره... موضوعاتی که شما رو گیج کرده چه خاستگاهی داره؟ چرا به اونها فکر می کنید؟ چرا موضوعات رو به عرصه خانواده می برید؟
من به چرایی و نوع فکر شما کاری ندارم ...هر چند سهراب سپهری قطعه ای در همین باب دارد..که به شما خواهم گفت
اما دقیقا سوالات شما چیست که فکر شما رو هنگام خواب اشفته می کند؟
به نظرم به هر دلیلی ذهن سطحی شما که همان ذهن میمون شرقی هاست بیش از اندازه فعالیت می کند و تا حدی با شما به گفتگو و مباحثه می نشیند که خواب و ارامش را از شما می گیرد... این موجود یا پدیده تماما در تناقض است...هیچ منطقی ندارد و عاشق تکرار است...شیفته بزرگنمایی است ...کوچکترین مسائلی که پیرامون شما می گذرد هم از قلم نمی اندازد... در کسری از ثانیه تئوری می سازد و قادر است هر تئوری را فورا به فرضیه تبدیل کرده و در جهت اثبات ان بکوشد...به شدت حرف می زند و لحظه ای سکوت نمی کند...در حمام...هنگام خواب...همه جا حضوری جدی دارد...این ذهن مدعی است که از هر چه پیرامون شما می گذرد خبر دارد...گاهی شما را مجبور می کند که گفته های او را تکرار کنید ما شخص دیگری
کاری ندارم تفکر شما درست هست یا اشکالی دارد...چون موضوع بحث شما مباحثی از فلسفه را به همراه دارد که اگر خواستید وارد بحث انها خواهیم شد و انچنان پیچیده نیست...
اما ذهن خسته شما/ عدم ارامش روانی/ فعالیت ذهن سطحی مسائلی هستند که باید مورد توجه قرار گیرند
اگر موافق هستید پاسخ چند پرسش را که بالا نوشتم بفرمائید تا به کمک هم ذهن سطحی را خاموش کنیم و شما ارامش را تجربه کنید
قطعه سهراب:
کار ما نیست شناسایی راز گل سرخ
کار ما شاید این است
که در افسون گل سرخ شناور باشیم
-
RE: من عوض شدم. می ترسم از هم دور شیم.
نقل قول:
به نظر من برای اینکه این مباحث رو پیگیری کنی بهتره که اول یه مقدار از نظر روحی به شرایط مناسبتری برسی یعنی از این حالت رکود در بیای و بعد به دنبال پیگیری اون مباحث عمیق باشی.اخه احساس میکنم که این مباحث خیلی انرژی گیر هست و تو باید اول از همه امادگی روحی کافی داشته باشی چون خود این حالت رکود و افسردگی هر چند ضعیف گاهی باعث گرفتن نتایج اشتباه میشه
دوم اینکه اگه حالا واقعا مشتاق این هستی که مطالعه جدی در این زمینه داشته باشی همیشه در ذهن خودت با عشق جلو برو و با دید مثبت و نه با یه پیش زمینه منفی
و اینکه چون همسرت هم گفتن که نمیتونن جواب سوالات شما رو بدن بهتره که وارد بحثای عمیق و طولانی در این موارد با ایشون نشین و اگر هم که صحبت به این چیزها کشید از جنجالی کردن آن خودداری کنید و سعی کنید که شکل یه صحبت دوستانه کوتاه باشه
راستی دوست خوبم یه سوال دارم که اگه خواستی جواب بده اونم اینکه شما و همسرت چگونه با هم آشنا شدین...در رابطه با موضوع سوالت نیست عزیزم من همیشه از زوجهای خوشبخت این سوال رو میپرسم
@ گل بیرنگ:
سلام دوست مهربانم
من تا اینجای تاپیک با راهنمایی شما و دیگر دوستانم یاد گرفتم که:
لحن صحبت کردنم رو باید عوض کنم. در بحث های مون جوری باهاش حرف نزنم که انگار ایشون مسئول همه تلخی ها و ناروشنی های دنیاست.
دیگر اینکه چه لزومی داره هر نقدی که تو دهنم گذشت با همسرم در میون بذارم؟!
از اون گذشته بهتره یه مقدار رو خودم کار کنم که از این وضع تدافعی نسبت به همه چی در بیام و اندکی مهر رو توی نگاهم بگنجونم. امروز کمی آرام تر از روز های قبلم ...
در مورد سوال شما: یادمه یه تاپیک بود که قرار شد بیشتر بگم از خودم. گویا به فنا رفت:311:
ایشون پسر دوست قدیمی بابا هستن ، رفت و آمدی با هم نداشتیم و من از وجودش بی خبر بودم. توسط یه آشنای مشترک به هم معرفی شدیم(عوامل فتنه:311:) و برای اولین بار شب خواستگاریم ایشون رو دیدم. البته اگه می شناختمش خودم زودتر می رفتم خواستگاری:D:43:
ممنون از لطفت.
-
RE: من عوض شدم. می ترسم از هم دور شیم.
عزيزم به نظرم بهتره به جاي بحث با همسرت و اينكه مدام كام خودت و همسرت رو هم تلخ كني...بگردي يه نفر رو پيدا كني كه هم از نظر مذهبي اگاهي لازم رو داشته باشه هم اينكه ادم ريلكسي باشه و جنبه ي مطرح كردن اين بحث ها رو داشته باشه نه اينكه فردا به جرم ارتداد معرفيت كنه به دادگاه:303: و بشيني باهاش راجع به اين موضوعات صحبت كني و به اصل ماجرا خاتمه بدي....يكي مثل "شهاب مرادي"
-
RE: من عوض شدم. می ترسم از هم دور شیم.
نقل قول:
سلام خانم آويژه
خوب بودن يعني چي؟ يعني شبيه اين خدا شدن؟؟ فيزيك ما رو به اينجا رسونده؟
قبول دارم فرمايشات شما رو! اما مي خوام يه داستان براتون تعريف كنم
هايزنبرگ فيزيكدان معروف يك اصلي داره به نام اصل عدم قطعيت/ اين اصل به بيان ساده عنوان مي كنه كه ما هرگز نمي توانيم محل دقيق ذره اي اندازه الكترون را در محيط اطراف هسته اتم تعيين كنيم لذا مي گيم يه جايي اطراف هسته اتم ذره هايي به نام الكترون هستند! كجا؟ معلوم نيست!!!
هايزنبرگ براي اينكه تئوريش رو ثابت كنه همواره نامه اي به انيشتن مي نوشت و انيشتن تئوري او را رد مي كرد تا در نهايت توانست تئوري را با اصول دقيق فيزيك ثابت كند! و نامه اي به انيشتن نوشت. انيشتن نامه را خواند و اصل عدم قطعيت را پذيرفت اما در جواب نوشت : خداوند جهان را با تاس نيافريد!
امروز وقتي نظرات هاوكينگ فيزيكدان برجسته رو مي خونيم مي بينيم كه در مقابل نظم هستي واقعا هيچ هستيم. خب پس فيزيك، شيمي، بيولوژي همه به دنبال يك چيز هستند رياضي و منطق حيات! وقتي شخصي مسلمان نزد انيشتن رفت و از او پرسيد خدا كجاست؟! و خدا چيست!؟ براي اينكه بداند انيشتن چقدر خدا را قبول دارد؟!
جناب دکتر راستین
سلام
ممنون که برام نوشتید. اما ای کاش همه یاد می گرفتیم در مورد چیزی که نمی دونم حرفی نزنیم. ای کاش به خاطر اثبات چیزی، متوسل نمی شدیم به طنابی که خوب نمی شناسیمش ... این چند خط بالا، سرشار از اطلاعات غلطه. خط به خط! اگه دوست داشتید مفصل می گم خدمتتون.
بگذریم ...
نمی دونم از اینکه فلان کس چه عقیده و نظری داره و چه حرف درخشانی زده چه نتیجه ای می خواستید بگیرید؟ من برای آقای انیشتین در حوزه دانش خودش احترام قائلم. همین و بس و قرار نیست ایشون الگوی من در آشپزی، رفتار با همسر و ... و مسائل اساسی تری همچون خداباوری باشه. اگه به شما بگم آقای انیشتین نگاه های بسیار هرزه ای داشته، چطور در موردش قضاوت خواهید کرد؟
در مورد قسمت دوم حرفتون :
متاسفانه قصد من در این تاپیک، پرسش و پاسخ فلسفی- اعتقادی نیست. تا الان خیلی خودداری کردم که جریان تاپیک به این سمت کشیده نشه.
سپاس
نقل قول:
سلام به عضو فعال همدردی" آویژه
چرا ابزار هایی که مسئولیت ارتقاع کیفیت زندگی مادی و معنوی ما انسانها به عهده دارند،خود وسیله ای بشن برای عدم تفاهم وصف بندی های عقیدتی چه در سطح اقوام مختلف دنیا و چه در نظام خانواده.
در مورد شما آیا دارای اختلاف های ریشه ای عقیدتی هستید و یا تنها اختلاف نظر هایی با هم دارید؟
در ادامه گفتگو با هم سعی با توجه بضاعت فکری و معلوماتیم مطالبی خدمتتون عرض کنم امیدوارم که مفید فایده قرار بگیره.
@ Sedruos:
سلام و ممنون از شما
صحبت شما متینه. خوشبختم که قبل از اینکه به صف بندی و لشکر بندی و توپ و تانک کشیده بشه، اومدم اینجا. :D
کم و بیش توضیح دادم که نگاهم چقدر عوض شده!
مشتاق خوندن حرف هاتون هستم.
نقل قول:
بی شک زندگی زناشویی کلاس فلسفه نیست...و گاهی قدرت هضم بحثهای فلسفی رو هم نداره... موضوعاتی که شما رو گیج کرده چه خاستگاهی داره؟ چرا به اونها فکر می کنید؟ چرا موضوعات رو به عرصه خانواده می برید؟
من به چرایی و نوع فکر شما کاری ندارم ...هر چند سهراب سپهری قطعه ای در همین باب دارد..که به شما خواهم گفت
اما دقیقا سوالات شما چیست که فکر شما رو هنگام خواب اشفته می کند؟
@ Sci:
سوال پس زمینه ذهن من دقیقا اینه:راه من درسته؟
به نظرم به هر دلیلی ذهن سطحی شما که همان ذهن میمون شرقی هاست بیش از اندازه فعالیت می کند و تا حدی با شما به گفتگو و مباحثه می نشیند که خواب و ارامش را از شما می گیرد... این موجود یا پدیده تماما در تناقض است...هیچ منطقی ندارد و عاشق تکرار است...شیفته بزرگنمایی است ...کوچکترین مسائلی که پیرامون شما می گذرد هم از قلم نمی اندازد... در کسری از ثانیه تئوری می سازد و قادر است هر تئوری را فورا به فرضیه تبدیل کرده و در جهت اثبات ان بکوشد...به شدت حرف می زند و لحظه ای سکوت نمی کند...در حمام...هنگام خواب...همه جا حضوری جدی دارد...این ذهن مدعی است که از هر چه پیرامون شما می گذرد خبر دارد...گاهی شما را مجبور می کند که گفته های او را تکرار کنید ما شخص دیگری کاری ندارم تفکر شما درست هست یا اشکالی دارد...چون موضوع بحث شما مباحثی از فلسفه را به همراه دارد که اگر خواستید وارد بحث انها خواهیم شد و انچنان پیچیده نیست...
اونوقت ذهن عمقی چیه؟ فرقشون چیه؟ عمقشون هر کدوم چقدره؟از کجا می فهمید این عمل محصول ذهن سطحی یا اون یکی؟
( متاسفانه عادت کردم با ذهنی که با علوم محض سر و کار داشته و برای هر چیزی دلیل روشن می خواد فکر می کنم و پیش برم. نمی دونم کدوم ذهنه اما خیلی بد قلقه و سخت قانع می شه)
اما ذهن خسته شما/ عدم ارامش روانی/ فعالیت ذهن سطحی مسائلی هستند که باید مورد توجه قرار گیرند
اگر موافق هستید پاسخ چند پرسش را که بالا نوشتم بفرمائید تا به کمک هم ذهن سطحی را خاموش کنیم و شما ارامش را تجربه کنید
توضیحات قبل و بالا کافیه؟
-
RE: من عوض شدم. می ترسم از هم دور شیم.
آويژه عزيز...
فكر مي كنم براي اينكه مثل هم فكر كنيم بايد منظور خودم رو از ذهن سطحي بگم... بي شك بعد از اين توضيح متوجه خواهيد شد كه چرا اين عدم آرامش شما محصول ذهن سطحي است. منظورم از سطحي، ساده بودن و سطحي فكر كردن و عميق انديشيدن نيست!
ذهن سطحي انسانها همواره بيدار است.. شايد بشود آنرا به يك صفحه بزرگ سينما و يا به يك صفحه اطلاع رساني عظيم تشبيه كرد.. كار اصلي ذهن سطحي اينه كه شما رو از وقايع پيرامونتون آگاه مي كنه... اونها رو تفسير مي كنه و مجددا براي شما باز گو مي كنه! ... از ذهن سطحي به گفتگوي دروني هم مي تونيم تعبير داشته باشيم... هر وقت سعي مي كنيم ذهنمون رو ارام كنيم يا بر چيزي تمركز كنيم... اين گفتگوها باعث مزاحمت مي شوند... اين ذهن شما رو مطمئن مي كنه كه هر لحظه از تمام اتفاقات پيرامون خودتون مطلع هستيد... و به نحوي همواره در حال پرسشهاي جديد،كنكاش،كنجكاوي و بزرگنمايي واقعياتي است كه شما آنهار مي دانيد و سوالاتي از اين قبيل را همواره مي پرسه:
چرا اينطور فكر ميكنم؟ آيا راه من درسته؟؟؟
اين ذهن مزاحم شماست! خود فكر مهم نيست... من كاري به نوع تفكر شما ندارم! كاري ندارم كه آيا سوال پس ذهن شما درست هست يا نيست!؟ راه شما درست هست يا نيست! حداقل تا زماني كه آرامش نيابيد نمي تونيم در اين باره صحبت كنيم... من فكر مي كنم فعاليت ذهن سطحي شما نمي گذارد ارامش داشته باشيد و پيدا كردن راه درست لازمه داشتن آرامشه...
عملا ذهن سطحي در برابر ذهن عميق يا چيزي مانند ان نمي نشيند...اميدوارم توانسته باشم با توضيح فوق و پست قبلي منظورم رو تبيين كنم...
در صورتيكه متوجه منظور من شديد اشاره اي فرمائيد تا با خاموش كردن اين ذهن سطحي و گفتگوي دروني، در وهله اول آرامش رو تجربه كنيد
-
RE: من عوض شدم. می ترسم از هم دور شیم.
خانم آویژه"
مسئله مطرح شده توسط شما باعث شد بیشتر از گذشته یقین داشته باشم که محیطی امثال اینجا که وجودش قابل احترام و لازم هست برای هر جامعه،یک مشکل داره و شاید ما سطح توقع ما همسان با سطح کارایی و شرایط اینجا یکسان نیست،انتظار نابجاییست وهیچ دلیلی وجود نداره که شما با نظراتی اینجا برخورد کنیدصحیح و کارشناسانه باشه ،این را باید قبول کنیم که قالب افرادی که اینجا عضویت دارن کسانی هستندکه در زندگی اجتماعی خودشون با توجه به پیش زمینه های روحی و شخصیتی که دارن افراد مشکل داری هستند،که خود من یکی از اونها هستم.البته تا اینجای قضیه هیچگونه ایرادی بهش وارد نیست و کاملاً طبیعی است هر کدام از اعضاء قابل احترام میباشند.
ولی متاسفانه زمانی که در جایگاه مشاور روبروی پنجره نقل قول قرار میگیرن کمی اوضاع تغییر میکنه و بخودشون اجازه میدن بدون اینکه آگاهی و اطلاعاتی در اون مورد خاص داشته باشن اظهار نظر کنند، و گاهاً نظرات دیگران نفی کنند،من بعضی از شناسه کاربری میبینم همه جا هستن و در مورد همه موضوعات خودشون صاحب نظر میدونن و فارق از این که خودشون یک هم درد هستن که مسیر زندگی گم کردن تو ارتباط با آدمهای زندگیشون و موفق نبودن. و این خارج از اخلاق شرافت انسانی هستش که من نوعی بخوام سر خوردگی های خودمو اینجا ..................
در مورد این مشکلی که شما بیشتر با خودتون دارین تا همسرتون،خود صاحب نظر ها و کسانی که دارای اندیشه هایی در این حیطه هستند این چنین قاطعانه نظر نمیدن که بعضی از دوستان میفرمایند.
بنظر من زمانی این محیط میتونه پویا باشه که افراد سعی کنند که تجارب مشترک شون در اختیار هم قرار بدن،زمانی که من کارشناس حوزه جامعه شناسی و روانشناسی نیستم و در زندگی شخصی خدم فرزندی ندارم،آیا درست است با بازی با کلمات و جملات و با گردآوری یکسری شنیده های پراکنده ،به کسی که با هزار امید به گره گشایی مشکلش درددل زندگیشو مطرح میکنه راهنمایی غلت بدم؟؟؟!!!
من پیشنهاد میکنم که در مورد حل مشکلتون منابع دیگری هم در نظر داشته باشید.
از سایر دوستان و کارشناسانی که با آگاهی کامل و با صرف وقت به راهنمایی دیگر همدردان من میپردازند خالصانه تشکر و قدردانی میکنم.
با تشکر
این مرجع میتونم به شما و سایر دوستان معرفی کنم.
http://i34.tinypic.com/2qdx3t3.jpg
-
RE: من عوض شدم. می ترسم از هم دور شیم.
-
RE: من عوض شدم. می ترسم از هم دور شیم.
Sci گرامی، سپاس از شما.
فرض می کنم وجود چنین چیزی رو پذیرفتم. لطفا شما ادامه بدید.
Sedruos گرامی: ممنون از شما. متاسفانه آدرس شما رو نمی بینم. اگر عکس هست نمایش داده نمی شه.