با اين همه سر سختي چه كنم؟؟؟؟؟؟؟؟
سلام
من قبلا يه كمي از مشكلاتمو گفتم ولي الان ميخوام كاملتر بگم.من يه دختر 28 ساله و اهل تهران هستم.فرزند اول خانواده هستم. ليسانس دارم و شاغلم. درامد خوبيم دارم.نزديك 2 سال پيش با آقايي كه 5 ماه ازم كوچكتره بر سر يك موضوع كاري آشنا شدم. اوم موقع در تهران شاغل بود. (ايشون اهل كرمانه) تحصيلاتش ديپلمه.خانواده من ايشونو يه همون دليل كاري ديده بودن. بعد از 4-5 ماه همكاري به من پيشنهاد ازدواج داد و با هم خيلي در اين زمينه حرف زديم . من پذيرفتم و شديدا به هم علاقه پيدا كرديم و ارتباط داريم. بعد از 3 ماه مسئله را به مامانم گفتم ولي اون خيلي عصباني شد و رفتار بدي باهام داشت.منم چند روزي ناراحتيمو نشون دادم تو خونه تا اينكه با دوستم تصميم گرفتيم كمي صبر كنيم تا شرايط مالي اون بهتر بشه و با هم ارتباط داشتيم. خانوادش منو ديدن و تلفني هم با هم ارتباط داريم و خيلي مشتاق اين ازدواج هستن و ميگن كه خانواده من هر شرطي داشته باشن مي پذيرند. بعد از گذشت چند ماه با دوستم پيش مشاور رفتيم و باهاش صحبت كرديم و متوجه شد كه ما عاقلانه فكر كرديم و احساسي نبوده و پيشنهاد كرد كه دوستم كمي شرايط ماليشو بهتر كنه و مشكل سربازي رو هم حل كنه. بعد از چند ماه تصميم گرفتيم كه مامانمو بيش همون مشاور ببريم البنه مامانم نميدونست كه ما با هم پيش اون مشاور رفتيم(به پيشنهاد مشاور)با هزار مشكل و گريه زاري بردمش. اونجا هم پاشو تو يه كفش كرد كه نننننننننننننننننننننننه. دلايلشم اينه
1) تحصيلاتش ازم كمتره (واسم مهم نيست . چون اين 6 سالي كه شاغلم چيزايي از آدمايه تحصيل كرده ديدم كه ديگه واسم معيار نيست)
2) قدش به اندازه 5 سانت ازم كوتاهتره ( من جزو دختراي بلند قد دسته بندي مي شم و نه اينكه واسم مهم نباشه ولي اينقدر دوسش دارم كه واسم مهم نيست)
3)درامدش كمه (ما نمي خوايم همين امروز ازدواج كنيم . ميتونيم بهش زمان بديم)
4)با هم همشهري نيستيم(به نظر من مهم نيست و كمي انعطاف پذيري مي خواد)
5)ميگه معتاده ( ولي من بهش ايمان دارم و امتحانش كردم . نيست . ولي با اينحال خواستم كه در صورتي كه ثابت كنن هست . با وجودي كه نفسم به نفسش بستست كنارش مي ذارم)
مشاور پيشنهاد كرد كه پدرم از خواستگاري با خبر بشه. مامانم هم بهش گفت ولي نگفت كه نظر من مثبته . بابام بي نهايت عصباني شد. ما هم بازم تصميم گرفتيم كه پنهاني ادامه بديم ولي خيلي از اين شرايط هر دو مون خسته شديم و دلمون مي خاد كه مثل خيلي جونايه ديگه زندگيه مشترك داشته باشيم . داريم 30 ساله مي شيم .
خيلي طولاني نوشتم . تورو خدا راهنماييمون كنيد
RE: با اين همه سر سختي چه كنم؟؟؟؟؟؟؟؟
عزیزم چرا تاپیک قبلیت رو ادامه ندادی؟
من باز هم می گم:
آنچه جوان در آینه بیند، پیر در خشت خام بیند!
اما در مو رد دلایل مادرتون:
1- هم حق با مادرتونه و هم شما، بستگی داره به تحصیلات به چه دیدی نگاه کنید، برای بعضیها (مثل من و خانواده ام) خیلی مهمه!
2- در این مورد هم حق با هر دوتونه و به دید شما بستگی داره!
3- پول خوشبختی نمی یاره ولی نبودش بدبختی میاره!
4- شما بعد از ازدواج کجا می خواید زندگی کنید؟ در این مورد صحبت کردید؟
5- ......!!!
چرا فکر می کنی چون داری 30 ساله می شی باید زودی ازدواج کنی؟؟؟ گمونم دیگه باید این اعتقادات قدیمی رو بذاریم توی گاوصندوق!! به دلیل سنت عجله در انتخاب نکن!
RE: با اين همه سر سختي چه كنم؟؟؟؟؟؟؟؟
سلام
مرسي از راهنماييتون
نه من بخاطر سنم هيچ عجله اي نكردم. آدمي هستم كه تا حالا به هيچ وجه عجله واسه ازدواج نداشتم. حتي اگه مجردم مي موندم واسم مسئله نبود ولي حالا كه عاشق هستم دلم نمي خواد عمرمو به تنهايي بگذرونم.
راجع به پول نظرم با شما يكيه و هر دو مون هم تصميم گرفتيم كه پس انداز خوبي براي زندگيمون بذاريم. ما فقط الان ازشون دلگرمي ميخاييم.راجع به محل زندگي . اولين موضوعي بود كه صحبت كرديم . قراره تهران باشه و ميتونه كارشو اينجا هم ادامه بده. البته الان با توجه به تغييرات اعمالي در وزارتخانه ها . اگه بيكار بشم بدم نمياد كه چند ساليو شهرستن زندگي كنم. اونجا خيلي زودتر ميشه رشد مالي داشت . من تجربه برادرمو دارم. بازم راهنمائيم كنيد ممنون ميشم . از مدير تالار هم ميخوام كه كمكم كنن
RE: با اين همه سر سختي چه كنم؟؟؟؟؟؟؟؟
خوبه که به همه این موارد فکرکردی و در موردش صحبت هم کردید، ولی یه نکته در مورد زندگی در یه شهر دیگه:
- برای شما که بیست و چند سالی رو توی تهران شلوغ و پررفت و آمد و البته پر از امکانات زندگی کردی، سخته که بخوای توی شهر کوچکتر و آرومترو با امکانات کمتر زندگی کنی!
ممکنه برای مدت چند ماهی برات جالب باشه ولی در طولانی مدت ممکنه افسرده ات کنه!!!
موفق باشی :72:
RE: با اين همه سر سختي چه كنم؟؟؟؟؟؟؟؟
ممنونم كه نظر دادين . آره خودمم بهش فكر كردم ولي تهران در اولويته واسمون.اونم اينجا رو دوست داره چون چند سالي اينجا بوده. با خانوادم چه جوري رفتار كنم ؟؟؟؟؟؟؟ چون هر دو مون حتما مي خواهيم كه با رضايت اونها باشه و حتما هم باشه . ميخواهيم كه دعاشون با ما باشه. من اهل دعوا با خانوادم نيستم . تو خونه ما من هميشه واسه همه يه جورايي سنگ صبور بودم و كمك كردم ولي حالا خودم تنهام . تا آخر ماه عروسيه برادرمه ( 5 سال ازم كوچكتره ) منو دوستم مي خواهيم بعد از عروسي با خانوادم حرف بزنيم ولي نميدونيم چيكار كنيم . به واسطه و بزرگترم فكر كرديم . كسي رو نداريم جز خدا . نمي دونم بايد خودم صحبت كنم؟ يا اونو خانوادش؟خيلي مي ترسم
كمك كنيد
RE: با اين همه سر سختي چه كنم؟؟؟؟؟؟؟؟
سلام دوست عزيز
ببين شما اساساً 5 تا مشكل داري
مادرت بهشون ميگه مشكل ( طبق تجربه اي كه داره )
اگه دقت كني مي بيني كه خودت همه موارد رو گفتي مهم نيست و مشكل محسوب نميشه .
دوست خوبم زندگي مشترك اون چيزي نيست كه آدم از روز اول فكر ميكنه .
هميشه اونجوري كه خودت ميخواي همه چيز پيش نميره .
همه آدما كه با تفاهم و بدون مشكل زندگياشونو شروع ميكنن . بعد از ازدواج تازه ميفهمن چقدر مشكل دارن .
واي به حال اينكه آدم 4-5 تا مشكل داشته باشه ولي خودش رو توجيه كنه كه هيچكدوم مهم نيست .
مطمئن باش اگه مهم نبود مادرت اين همه سخت نميگرفت .
شما الان تو موقعيتي قرار داري كه فقط وصال برات مهمه . بعدش كه بهم ديگه رسيديد تازه منطقي فكر ميكني و خدا اون روز رو نياره كه اين مشكلات خودشون رو نشون بدن .
ببين الان كنار اومدن با اين 5 مورد راحت به نظر مياد ولي كامل فكراتو بكن كه يه روزي وقتي شور و هيجانت فرو كش كرد اين موارد زندگيتو تهديد نكنه .
موفق باشي .
RE: با اين همه سر سختي چه كنم؟؟؟؟؟؟؟؟
شما از اول راهو اشتباه رفتی برای همین سخت به نتیجه مطلوب برسی.1 بدون اینکه نظر خانوادتو بدونی وارد رابطه شدی.
2 بعد از اینکه نظر خانوادتو دونستی به رابطه ادامه دادی و به علت وابستگی که به وجود اومده یه سری از مشکلاتو
ندیده می گیری.برای اینکه متوجه این مشکلات بشی،فرض کن یه نفر با همین شرایط قد وضع مالی تخصیلات شهرستانی
بودن خاستگارت شده، ببین می تونی بپذیریش؟
RE: با اين همه سر سختي چه كنم؟؟؟؟؟؟؟؟
مرسي از جوابايي كه دادين .ولي درسته كه من الان هيجان دارم ولي باور كنيد به تمام اين مسائل روز و شب فكر كردم . شايد اين هيجان براي كساني كه دائم در كنار هم هستن فرصت تفكر منطقي رو نده ولي با شرايط ما كه در ماه چند روز همو ميبينيم وبقيه زمان را با تلفن در ارتباط هستيم .شرايط متفاوته. من قبول دارم كه اگر صبر كنم شايد موارد بهتري داشته باشم ولي الان ايشون و دوست دارم و ما راجع به همه چيز منطقي بحث كرديم . من واقعا برام قابل درك نيست چرا تا اسم شهرستان مياد اينقدر ديد همه منفي ميشه ؟؟؟
يعني همه ميگن بايد بي خيال شم؟؟؟؟؟؟؟؟ هيچكس نسيت كه راه كار بهم بده؟؟؟؟؟
در تاپيك قبلي با عنوان "كسي كمكم نمي كنه " دوستان سوالاتي پرسيدن كه جوابشو اينجا مي نويسم
1)من به هيچ عنوان در رابطه با اعتياد به ايشون شك ندارم و بازم تاكيد مي كنم كه در محال ترين شرايط اگه اينگونه باشه رابطمو با تموم دلبستگيو عشقو علاقم تموم مي كنم
2)خوبي هاي خيلي زيادي داره كه با معيارام مي خونه .مهربونه . مي تونم واقعا بهش تكيه كنم(امتحانش كردم) . خوش اخلاقه. حلال بودن درامدش خيلي واسش مهمه . به اصول مذهبي پايبنده. به روحيات زنانه توجه خاصي داره و اهل مطالعه هستش . توي كاراش پشتكار داره . فقط رو پاي خودش واي ميسته.مسئوليت پذيره.اجتماعي و خوش برخورده و................................
واقعا دوسش دارم و ديدين كهع تاكيد مي كنم اول دوسش دارم و بعد عاشقشم . از نظر من دوست داشتن برتره . چون ايراداته نفر مقابلم مي بيني
دوستي اشاره كردن:
[/واي به حال اينكه آدم 4-5 تا مشكل داشته باشه ولي خودش رو توجيه كنه كه هيچكدوم مهم نيست]
چرا فكر مي كنيد كه ابنا توجيهه ؟؟؟ با تمام احترامي كه قائلم فكر مي كنم كه قضاوت مي كنيد .هزاران آدم ميشناسم از 2 شهر متفاوت ازدواج كردن و زندگيه خوبي دارند
در مورد وضع مالي هم بايد بگم كه اگه همت و پشتكار نداشت نمي پذيرفتم . يعني الان تو اين تالار هيچكس مشكل مالي نداره ؟؟ مهم اينه كه كار كني تا حلش كني
قد هم واقعا ديگه خيلي شخصيه . وقتي من اينجوري مشكلي ندارم چرا بايد توجيه باشه ؟
بازم راهنمائيم كنيد . خيلي نياز دارم
RE: با اين همه سر سختي چه كنم؟؟؟؟؟؟؟؟
سلام عزيزان
كجايين؟ ضمن تشكر از نظراتي كه دادين .چرا هيچكس نظري نمي ده ؟ مشاوران سايت كمك نمي كنند؟