-
شوهرم نمیخواد باور کنه بزرگ شده. چیکار کنم؟
سلام
یازده ساله که ازدواج کرم .38 سال دارم و شوهرم 37 ساله اس.مشکلم اینه که خیلی بچه اس. تمام رفتارها و کارهاش مثل یه نوجوان 14-15 ساله اس.حاضره بمیره اما ازش انتقاد نشه حتی اگه اون انتقاد در حد این جمله باشه که چرا شیری که خریدی تاریخش گذشته؟اونوقت از ناراحتی بنفش میشه و با عصبانیت میگه: حالا نمیشد شیر رو بریزی دور ولی به من نگی که تاریخش گذشته؟!روزی یکی دوبار سر چیزهای بی ارزش قهر نکنه روزش شب نمیشه.نفس کشیدن من و دخترمون هم جوری تنظیم شده که مبادا اون قهر کنه.مثلا اگه قرار باشه مهمون بیاد؛میگه غذارو توی فلان ظرف بکش؛ و اگه بگم اون ظرف برای این غذا مناسب نیست 10 روز قهر میکنه!جالبش اینجاست که در هر موردی هم نظر میده.مثلا میگه توی خورش کرفس لوبیا بریز!میگم آخه نمیشه که ؛اونوقت فکر میکنن من آشپزی بلد نیستم.میگه تو چیکار به حرف مردم داری؟ من دوست دارم لوبیا بریزی !
تا مدتها بعد از ازدواجمون هر روز میرفتیم خونه مادرش و شوهرم سرشو میذاشت روی پای مادرش و گریه میکرد!! مادرش هم بهش میدون میداد و اوضاع رو بدتر میکرد.حتی وقتی داشت از دانشگاه به خاطر مشروط شدن اخراج میشد هر کاری کردم که بره با اساتیدش صحبت کنه و یه فرصت دیگه ازشون بگیره گفت:نه؛باید مامان بره باهاشون صحبت کنه! :302:
به خاطر تصمیم گیری های بدون فکر و بچگانه اش کلی اول زندگیمون به مردم چک بی محل داد و وقتی طلبکارها اومدن در خونه اشون؛ رفت زیر رختخواب ها قایم شد و مامانشو انداخت جلو!:exclamation: در تمام این یازده سال از من انتظار داره که مامانش باشم و مثل یه بچه لوسش کنم. اگه کار اداری پیش بیاد میمونه توی خونه و جلوی تلویزیون تخمه میشکنه و میگه تو برو! وقتی برای اجاره خونه میخوایم بریم بنگاه؛ میگه :تو برو صحبت کن اما خونه رو خودم میچینم و تو دخالت نکن!
همه چی باید طبق سلیقه اون چیده بشه؛ خریده بشه؛پخته بشه ؛ حتی رنگ لباس زیر منم باید مطابق میل اون باشه. وقتی برای خرید کفش یا لباس برای دخترمون هم میریم اگه اون مدل و رنگی که شوهرم میخواد انتخاب نکنیم قهر میکنه و برمیگرده خونه:325:
اگه مغازه دار بهش تخفیف نده خریدشو پس میده و با حالت قهر میاد بیرون؛
تمام تصمیمگیری هاش عجولانه و بچگانه اس واسه همین هم توی این 11سال 8 بار شغل عوض کرده (اگه در محل کار بهش از گل کمتر بگن قهر میکنه و دیگه نمیره) .
زن گرفتنش هم عجولانه بود؛ نه کار داشت ؛ نه پول؛ نه تحصیلاتش تموم شده بود(که آخرشم نشد) ؛ نه سربازیش تموم شده بود ( به خاطر دانشگاه؛سربازیش نیمه تموم مونده بود) و نه حتی یک ریال پول توی جیبش بود که وقتی بیرون میریم کرایه تاکسی بده!
البته قبل از ازدواج خلاف همه ی اینهارو گفته بود که بماند ؛ اگه لازم شد بعدا نوضیح میدم.
خلاصه اینکه 11 ساله دارم یه بچه ی لوس و ننر رو بزرگ میکنم که اگه بزرگ میشد دلم خوش بود ولی هیچ تغییری هم نمیکنه:302:
بابت این اخلاق و رفتارش خیلی زجر کشیدم و تاوان پس دادم که هنوزم همینطوره؛ و اگه تحمل کردم فقط به خاطر دخترمونه و به خاطر اینکه میدونم توی دلش هیچ چیز نیست اما عقلش نمیرسه و از قدیم گفتن که عقل که نباشه جون در عذابه و من واقعا نمیدونم چطور از این عذاب راحت بشم؟
نمیدونید چقدر حسرت میخورم وقتی میبینم زنهای دیگه پشتشون به شوهرشون گرمه و یه تکیه گاه دارن اما من از احساس بی کسی و تنهایی دارم میمیرم:302: پیش مشاور هم نمیاد؛ فکر میکنم از اینکه مشاور بگه یک درصد هم اون مقصره میترسه.
لطفا راهنماییم کنید. هم شما دوستانی که این درددل رو میخونید و هم از آقای مدیر همدردی کمک میخوام
ممنون
-
RE: شوهرم نمیخواد باور کنه بزرگ شده. چیکار کنم؟
دوست عزیز سلام
به تالار خوش اومدی:328:
خانومی در مورد رفتارهای خودت و عکس العمل هایی که در رابطه با ایشون نشون میدی بیشتر توضیح بده
ایشون وابستگی شخصیتی دارن و نیازمندند کسی حمایت و تاییدشون کنه که رفتارهای نادرست اطرافیان نیز از جمله مادرشون و خود شما وابستگی ایشون رو تشدید کرده ضمن اینکه اعتماد به نفسشون هم ضعیفه
خب اگه در مورد واکنش های خودتون بیشتر توضیح بدین بهتر میشه راهنمایی کرد:72:
-
RE: شوهرم نمیخواد باور کنه بزرگ شده. چیکار کنم؟
سلام
ممنون که جواب دادید
راستش تا همین سه سال پیش(یعنی 8 سال اول زندگیمون) خیلی مراعاتشو کردم.روی حرفش حرف نزدم که اگه غیر از این هم بود به خاطر قهر کردنهاش روزهای من و دخترم هم تلخ میشد. اما وقتی دیدم دیگه داره شورشو در میاره یه کم محکمتر جلوش ایستادم. هشت سال تموم به من میگفت که اگه من با تو ازدواج کردم واسه این بوده که تو فوق لیسانس بودی و من روی درآمدت حساب کردم اگه فکر میکردم سرکار نمیری باهات ازدواج نمیکردم! حتی دو سال عمدا نرفت سرکار و میگفت: اگه تو بری سرکار سه برابر من حقوق میگیری پس چرا من برم سرکار؟ اما من هر رفتاری رو تحمل کردم و کوتاه نیومدم چون اگه میرفتم سر کار اون دیگه تا ابد بیکار میموند توی خونه. تا سه سال پیش که زد به سیم آخر و گفت یا میزی سر کار یا میای با مادرو دوتا برادر مجردم توی یک اتق در حومه ی شهر زندگی میکنی یا طلاق میگیری. منم وانمود کردم که طلاق میگیرم و تا دادگاه هم رفتیم و آخرش خودش پا پس کشید و منصرف شد. از اون روز دیگه اصراری به سرکار رفتن من نکرده و به زور هم که شده سر کارش وایساده اما در سایر موارد همونطور لوسه و با هر حرکتی قهر میکنه میره خونه مامانش. وقتی با من قهره با دخترمونم حرف نمیزنه و طفلی دخترم از این وضع خسته شده
-
RE: شوهرم نمیخواد باور کنه بزرگ شده. چیکار کنم؟
شما هم مثل من فکر نکرده و بررسی نکرده ازدواج کردید. ایشون از شما کوچکتر هستند و خوب به اندازه شما از مسائل درک ندارند. خیلی هم حساس هستند احتمالا فقط از خرید برای خودشون لذت میبرن و بقیه هم یه جور وظیفه محسوب میشه. شما هم که احتمالا همونطور که خودتو گفتید نقش بزرگ کردن ایشون را داشتید . حالا به نظر من تنها راه اینه که دیگه از این به بعد رسما خیال کنید ایشون خیلی از شما بزرگتر هستند. اگر قهر کرد اصلا به روی خودتون نیارید. آدم بزرگ که قهر نمیکنه. تا وقتی خودش به حرف نیومده چیزی از قهرش نگید یا بهش نگید چرا قهر کردی؟ شما خرید خودتون رو بکنید. اما خریدهایی که میبینین معمولا با هم در اختلاف میافتید از قبل تصمیمتون رو بگیرید یا دربست نظر ایشون رو بپذیرید یا اصلا ازشون نظر نخواید. اگر هم بعدا پرسیدن چرا ازم نظر نخواستی بگید: میدونم سلیقه هامون شبیه همه. اگه گفت نه شبیه هم نیست بگید: خوب من سعی میکنم از سلیقه قشنگ شما کپی کنم که خودم تنهایی بتونم مثل شما باشم.
خلاصه اینکه اول شما باید بپذیرید که ایشون بچه نیستند.
یک مثال واضح در این مورد میزنم : پدر و مادرها همیشه فرزند خودشون رو بچه میدونند. حتی اگر ۷۰ ساله باشند و فرزندان هم همیشه خودشان را در مقابل فرزندانشان بچه میبینند.
[color=#800000]ببینید من خودم شوهرم چند ماهی از من کوچکتر است و ناخودآگاه رفتار های مادرانه به او دارم این باعث میشه هر وقت بیرون بریم درد سر ایجاد بشه چون ایشون احساس میکنند من نظرشون رو به عنوان یک مرد قبول ندارم و حتما این به طرز رفتار من برمیگرده. مردها دوست دارند که مخصوصا در اماکن عمومی مردیشون رو نشون بدن و مردهای کوچکتر با این رفتار که کسی روی حرفشون حرف نزنه این مردی رو میسنجند من خودم امتحان کردم که اگر بخوام برای خرید با ایشون بیرون برم حتما باید نظرشو قبول کنم برای همین برای خرید هایی که ترجیح میدم نظر ندن بهتره تنها میرم که مشکلی پیش نیاد.
البته این خصوصیت در شوهرتون که مدام کارشو عوض میکنه خوب نیست. اما شما که اومدید اینجا دوست دارید زندگی آرومی داشته باشید پس باید فقط روشی رو پیش بگیرید که شما رو به آرامش برسونه وگرنه روشهای دیگه که به ذهن خودتون هم میرسه.
-
RE: شوهرم نمیخواد باور کنه بزرگ شده. چیکار کنم؟
دوست عزیز
اینکه در مورد سر کار نرفتن روی حرفتون ایستادید کار خوبی کردید اما یه جاهایی هم باید تشویقش کنید
وقتی کاری انجام میده حتی کم و کوچیک ازش تشکر و تعریف کنید مثلا در مورد اینکه گفتید از انتقاد خوشش نمیاد شما نباید به محض اینکه کار اشتباهی انجام داد اونو به رخش بکشید و حتی با تعریف از ویژگیهای خوبش سعی کنید عزت نفس رو در وجودشون تقویت کنید
شما فکر نکنید که ایشون از رفتارهای خودش راضی هست نه، بلکه ایشون بیش از شما رنج میبره چرا؟
چون یه سری ویژگیها جز طبیعت مرداست مثل اینکه تکیه گاه زنش باشه اما وقتی این طور نباشه در واقع عکس نیازش رفتار کرده
نکته ی بعدی اینکه همسر شما از اشتباه کردن و بازخواست شدن در مورد اشتباهش میترسه لذا شما باید اجازه بدی ایشون اشتباه کنه بدون اینکه به او تذکر بدی
[color=#000000]وقتی شیر میخره که تاریخش گذشته نباید بهشون اینو متذکر بشی:300:
در عوض تشکر کن که واست این کار رو انجام داده
اجازه بده همسرت به مرات اشتباه کنه و خودش مسولیت کارهای مردونه رو به عهده بگیره تا تبدیل به مرد بشه:72:
نکته ی دیگه که یادم افتاد بگم اینه همون طور که صد ماه عزیز گفتن شما نباید برای ایشون نقش مادرانه داشته باشید باید مسولیت هایی از زندگی رو به ایشون بسپرید و نگران خطا کردنش هم نباشید و به محض اینکه خطا کرد از او سلب مسولیت نکنید حتی اگه حق با شما باشه
-
RE: شوهرم نمیخواد باور کنه بزرگ شده. چیکار کنم؟
ممنون دوستان عزیز که به حرفهام گوش میدید:46:
اما اینکه میفرمایید باهاش خرید نرم شب عید چند روز اینکارو کردم که اعتراض کرد و گفت بقیه خریداتونو بذارید وقتی منم بودم با هم بریم. جالبش اینه که خودشم دوست داره حتی اگه میره سیب زمینی بخره هم من باهاش برم:310:
عید امسال تمام برنامه ریزی های مارو به هم زد و با مامانش رفت مسافرت! هر چی ازش خواهش کردیم که مارو تنها نذاره گفت شما هم یه فکری به حال خودتون بکنید منکه مسئول دلتنگی و تنهایی شما نیستم:exclamation:و جالب تر اینکه گفت یه وقت من نبودم سینمایی چیزی نریدها! وایسید منم بیام با هم بریم:311:
قابل ذکره که رابطه خونواده اش با من خوب نیست و به همین علت ترجیح دادم با اونا نریم ضمن اینکه مادرش هم فقط از اون خواست که باهاش بره( این خودش جریانات مفصلی داره):303:
نکته دیگه که فرمودید اینه که من نباید ازش انتقاد کنم و موضع بگیرم. اصلا مشکل منم اینه که نمیتونم انتقاد کنم وگرنه باید منتظر عواقب طولانی مدت اون باشم. اونقدر رعایت میکنم که چیزی نگم یا یه جوری نگم که ناراحت بشه که در عوض خودم داغون میشم . نمیتونم مثل زنای دیگه با شوهرم راحت باشم. دائم باید حرفها و رفتارهامو حلاجی کنم و مزه مزه کنم که اگه گفتمشون یه وقت بهش برنخوره:302:
باور کنید من و دخترم دائم در استرسیم. دخترم همش مواظبه که نکنه باباش باز قهر کنه. هی میگه :مامان تورو خدا کانال تلویزیون رو عوض نکنی ها؛ بابا قهر میکنه! نگی بریم فلان جا؛بابا قهر میکنه! نمیدونید چه انرژی صرف میکنیم و این
کار چه قدر روی اعصاب من و دخترم تاثیر بد گذاشته.:302:ناسلامتی ما یک خونواده ایم اما همیشه طوری رفتار کردیم که انگارفقط او باید راضی باشه و ما فقط برای تعریف و تمجیداز او آفریده شده ایم و لا غیر.اگه من برای هر چیزی از او انتقاد میکردم که حالا این حرفها روی دلم انباشته نشده بود
-
RE: شوهرم نمیخواد باور کنه بزرگ شده. چیکار کنم؟
خانومی
من گفتم انتقاد نکنید نگفتم سکوت کنید
شما باید به جای منفعل بودن نقش فعال در زندگی داشته باشید
سعی کنید با مثبت نگری و فوکوس کردن روی ویژگیهای مثبت شوهرتون به او نزدیک شوید و این فاصله ای رو که بین شما و ایشون و خترشون ایجاد شده رو از بین ببرید
پیش دخترتون به هیچ وجه از شوهرتون بد نگید در عوض بگید بابا ادم خیلی مهربونیه که من و تو رو دوست داره
این تصویر استرس زایی که در ذهن دخترتون از پدرش شکل گرفته باید از بین بره چون برای اینده ی دخترتون هم خیلی خطرناکه
علت اینکه وقتی با شما قهر میکنه با دخترتون هم حرف نمیزنه اینه که شما و دخترتونو در یک جبهه و علیه خودش میدونه
[color=#FF0000]احساس نیاز به قدرت رو در همسرتون ارضا کنید و برای او تبدیل به یک دوست شوید:72:
-
RE: شوهرم نمیخواد باور کنه بزرگ شده. چیکار کنم؟
سبزه عزیز از راهنماییت ممنونم ولی باورکن که من همیشه سعی میکنم به همسرم اعتماد به نفس بدم و اگه انتقادی هم دارم غیر مستقیم و حتی با خنده و شوخی بیان کنم اما از همه چی ناراحت میشه. اعتماد به نفس فوق العاده پایینی داره که در نتیجه در قبال همه چی موضع میگیره. در مورد دخترمون هم بارها و بارها از همسرم خواهش کردم که رابطه اشو صمیمی تر کنه وگرنه در آینده ممکنه خدای نکرده دخترم خلا وجود پدرشو بخواد با وجود یه مرد دیگه پر کنه اما اصلا گوشش به این حرفها بدهکار نیست.
در ضمن من همیشه سعی میکنم دخترمو متقاعد کنم که پدرشو همینطوری که هست بپذیره و بهش احترام بذاره اما اونم با همه ی بچگیش یه چیزایی رو حس میکنه با این حال وقتی من و پدرش با هم حرف نمیزنیم از دخترم میخوام روزی چند بار به بهانه های مختلف به پدرش زنگ بزنه و بگه مثلا: بابا دلم برات تنگ شده؛ کی میای و ... و وقتی پدرش میاد خونه میدوه میره جلو سلام میکنه و خسته نباشد میگه اما پدرش فقط یه سلام با هزارتا اخم تحویلش میده و میره سراغ کامپیوتر یا میخوابه:302:
طفلک دخترم ؛ خیلی دلم براش میسوزه ولی دلداریش میدم و تشویقش میکنم که ادامه بده
هیچوقت به دخترم اجازه ندادم که حتی در غیاب پدرش بخواد به او توهین یا بی احترامی بکنه.
در مورد تاکید روی خصوصیات مثبت شوهرم هم باور کنید که همه تلاشم رو میکنم اما اون انتظار داره که بپرستمش و روزی هزاربار مثل یه بت جلوی پاش تعظیم کنم:316:
مثلا وقتی یه واشر شیر رو عوض میکنه منو صدا میزنه و میگه: ببین چه قدر خوب واشرو عوض کردم! منم میگم: آره دستت درد نکنه واقا خوب شد. دیگه آب هدر نمیره؛ خدا خیرت بده. اما دست بردار که نیست؛هر دفعه که میره دستشویی میگه :ولی واقعا عجب کار خوبی کردما! خیلی خوب شده؛مگه نه؟ و من هر دفعه باید اونو تائید و تحسین کنم.:104:
یا میگه: به همه گفتی که من لوله کشی لباسشویی رو خودم انجام دادم یا نه؟ خوب عکس العمل اونایی که بهشون گفتی چی بود؟
مثل بچه های دو ساله برای هر کار پیش پا افتاده ای که هر بچه 10ساله ای هم میتونه انجام بده ذوق میکنه و انتظار تشویق هزارباره داره که البته منم برخلاف میلم و فقط برای خوشحال کردنش این کارو میکنم اما هیچ وقت راضی نمیشه و من واقعا خسته شدم و مدام به این فکر میکنم که کاش شوهرم مرد بود؛ یه مرد واقعی
-
RE: شوهرم نمیخواد باور کنه بزرگ شده. چیکار کنم؟
خانوم گل
افرین به شما که تصویر خوبی از همسرتون در ذهن دخترتون ترسیم میکنید:104:
[/color]اگر میخواهید همسرتون تبدیل به یک مردی بشه که بهش تکیه کنید باید اول در ذهن خودتون بپذیرید که ایشون مرده و قابل احترام
تا زمانی که در ذهنتون بر این باور باشید که او هنوز بالغ نشده این پالس منفی را ناخوداگاه ساطع میکنید و ایشون اون رو دریافت میکنه
در مورد کارهایی که همسرتون انجام میدن و نیاز به تعریف دارن باید بگم تقریبا همه ی اقایون نیازمند این هستن و این مختص همسر شما نیست که اون رو به صورت یک مشکل قلمداد کنید
فقط باید در این مسیر صبور باشید و خسته نشید
شما قبل از اینکه خودشون بخوان شروع به تعریف و تشکر کنید سعی کنید از تنوع در کلامتون استفاده کنید
پیش بقیه از ویژگیهای مثبتش تعریف کنید در واقع ایشون و شخصیتشون رو بزرگ جلوه بدید
[color=#FF0000]باور داشته باشید که همسرتون قابل تکیه کردن هست پس به او به چشم یک نابالغ نگاه نکنید:72
-
RE: شوهرم نمیخواد باور کنه بزرگ شده. چیکار کنم؟
innocent عزیزم سلام
یه سوال؟ اگر شما 10 روز متوالی غذا بپزید و غذاتونم خیلی خوشمذه از دید بقیه نباشه ولی خودتون با توجه به وقت و انرزی که صرف کردید خیلی براتون عالی به نظر بیاد ولی بقیه خیلی ساده فقط یه تشکر کنن به طب شما انتظار توجه ویژه ای رو از بقیه دارید ولی اونا هم حق داشتن چون خیلی غذای ویژه ای نبوده بعد 10 روز سعی نمیکنید هی خودتون به اجزای غدا ریز شده و هی تعریف کنید؟؟!!! این فکر میکنم یه مشکل ویژه همسرتون
ایشون خودش لایق تر از شرایط فعلیش میدونه و انتظار سپاسگذاری ویژه و تایید خاصی رو از شما داره (هرچند اینطور نیست) حالا این تایید از شما دریافت نمیکنه که طببیعی هم هست تا حدودی رفتارتون و سبب میشه اون معترض بشه
ببین اون احتمالا" خانوادهای داره که خیلی تاییدش می کنن و این احساس ارزشمندی کاذب درش ایجاد کردن حالا اون این تایید از هرجایی اعم از شما یا کار دریافت نکنه شماهارو مقصر میدونه
ببین گاهی محبت خوب ولی به جاش تنبیه خوبه ولی به جاش!!!
تایید همسرتون عالیه ولی در موقعیت هایی که رفتار مثبتی ازش سر میزنه حالا شما میتونید وقتی میبینید این رفتار های قابل تایید کم ایجاد میشه خودتون ایجاد موقعییت کنید مثلا" اگه شیر دستشوییی خراب شد با اینکه شما خودت میتونی عوضش کنی از همسرت بخواه مثلا" بگو عزیزم این کار برام یهکم مشکل اخه مردونس !! میشه شما زحمتش بکشی؟؟ بعد انجام کار هم اگه قبلا" 10 بار تشکر کردی اینبار 5 بار تشکر کن و به جاش یه ابمیوه به دستش و بزار 2 روز بعد یهو بگو واقعا" شیر عالی شده ببین شما تعداد درخواست هات ببر بالا |(اگر قبلا" هفتهای 3 تا درخواست داشتی الان بکن هفتهای 6 تا درخواست)ولی میزان تشکر بابت هر رفتار بیار پایین از مسولیت های محدود تر شروع کن
(همسر شما گاها" احساس ضعف شدیدی تصور میکنم داره)
در عین حال شما همسرت مثل یه بچه شرطی کردی یاد گرفته با قهر میتونه به خواستش برسه حالا شرایط عوض کن ولی اروم اروم یعنی وقتی راجع به کانال tv قهر کرد نترس بها نده اگر مثلا" قبلا" ظرف 1 ساعت منت کشی میکردی حالا بدون اینکه نشون بدی ناراحت عصبی هستی با یه رفتار کاملا" عادی برخورد کن و بذار مثلا" 3 ساعت بعد بگو عزیزم شام سرد شد بیا اون باید یاد بگیره این حربه جوابگو نیست ولی تاکید میکنم باید به ارومی این رفتارهارو انجام بدی که نخواد مقاومت کنه با نرمش و محبت
و به قول یک دوستی جمله زیبایی خوندم ازش اگر میخواهی مردت مرد باشه بی رحمانه بهش تکیه کن
تا زمانی که شما بخوای مرد ایشون باشی ایشون میشن زن شما
(البته اینها همه باورهای شخصی من هست)
-
RE: شوهرم نمیخواد باور کنه بزرگ شده. چیکار کنم؟
سبزه عزیز و sahra100خوبم ؛بازم سلام و بازم ممنوم که باهام همراهید:46:
من هم مثل همه خانوما میدونم که آقایون عاشق این هستند که هی ازشون تعریف بشه و حس کنن که مهم هستند اما اینم میدونم که انتظاراتشون در حد و اندازه های سنشونه نه به اندازه ی یه نوجوان 13-14 ساله.
من تا حدی مطمئن شدم که همسر من بنا به دلائلی در سنین نوجوانیش گیر کرده و از اون به بعد فقط جسمش بزرگ شده نه فکرش. نمیدونم این مسئله به خاطر فوت پدرش بوده ( وقتی همسرم 16 ساله بوده پدرش فوت میکنه) یا چیز دیگه؛ اما اونچه که واضحه اینه که ایشون بعد از فوت پدرش تحت تاثیر تربیت نادرست مادرش ؛بیشتر مثل یک زن بار اومده تا یک مرد:310: از همصحبتی با مردها ابا داره . توی مهمونی ها در جمع مردها معذبه و سرشو میندازه پایین و یک کلمه حرف نمیزنه و مدام هم به من اشاره میکنه که زود پاشو بریم:161: اما در جمع خانومها اونقدر بگو بخند و مجلس گرمی میکنه که من خجالت میکشم. حتی وقتی دوستان مجرد من به خونه امون میان اگه بتونه مرخصی میگیره و میمونه خونه و اونقدر با دوستام میگه و می خنده و حرف میزنه که باعث معذب شدنشون میشه و به همین علت هم خیلی از دوستام دیگه خونه امون نمیان. وقتی خانمها یک جا جمعند و آقایون جای دیگه ؛ ایشون تنها مردی هستند که اومدن و کنار خانومها نشستند( در تمام عکسهای یادگاریمون این نکته به وضوح مشخصه؛ کاش میشد اونارو نشونتون بدم)
موقعی که با تلفن حرف میزنم آب دستش باشه میذاره زمین و میاد کنار من وتا تموم شدن صحبتهام با دقت گوش میکنه حالا فرق نمیکنه با کی حرف بزنم! برای همین محاله اتفاقی توی خونه و مدرسه ی دخترم و محله و بین دوستام و فامیل بیفته و ایشون بیخبر بمونه. منم برای اینکه حساس نشه و فکر نکنه چه خبره ؛مانع این کارش نمیشم
وقتی میرم بیرون فقط دنبال کریستال و ظرفهای مختلف و رومیزی و شمع و....هر چیزی که معمولا خانوما به دبنالشن هست! و همونطور که گفتم موقع کارهای اداری و رفتن به بنگاه و ... به من میگه تو برو:question:
سرتونو درد نیارم. خیلی مدارا کردم اما حالا به این نتیجه رسیدم که طبق راهنمایی sahra100 عزیز؛انگار دیگه بسه.
امسال که عید مارو تنها گذاشت و با مادرش رفت مسافرت؛ تصمیم گرفتم کوتاه نیام شاید بفهمه که در قبال ما وظایفی داره و مثلا مرد این خونه است . این بار مستقیم و روشن بهش اعتراض کردم که کارت صحیح نبوده اما شروع کرد به گریه کردن و به من گفت که:دلم برات میسوزه؛ تو قابل ترحمی چون شعورت اونقدر پایینه که نمی فهمی که من هیچ کار بدی نکردم که رفتم!!!
حالا اگه شما جای من بودید چیکار میکردید؟ بخدا همه کسانی که از نزذیک زندگی منو میبینن از این همه تحمل در تعجب میکنند. 8 بار تا حالا برای دخترمون تولد گرفتیم که هر 8بار؛ یا قهر کرده رفته خونه مامانش یا جشنو به عزا تبدیل کرده که مثلا چرا خواهرت یک ربع دیر رسید؟؛ چرا میوه رو اینجوری چیدی ؟؛ چرا کیک رو اون وری گذاشتی؟و.... همه ی روزهای مادر؛ تولدها ؛سالگردهای ازدواجمون و... باهام قهر بوده. نمونه اش همین روز مادر دو هفته پیش و سالگرد ازدواجمون که دو هفته دیگه اس و اون هنوز از عید تا حالا باهام قهره و من نمیخوام ایندفعه هم من پیشقدم بشم.
تورو بخدا اگه شما جای بودید چیکار میکردید؟:305:
-
RE: شوهرم نمیخواد باور کنه بزرگ شده. چیکار کنم؟
innocent عزیزم سلام
ببین همسر منم پدرش تو 20 سالگی از دست داده ....
شما نمی دونم همه حرفهای منو کامل خوندید و روش تامل کردید یا نه ولی من نگفتم به ادمی که سال ها به این روش باهاش جلو اومدید یهو اعتراض کنید معلومه که اون اصلا" نمی فهمه کارش چقدر بچه گانس من گفتم به ارومی بهتره دوباره یه سری به پست های قبلی بزنید و این بار نه اینکه فقط بخونید واقعا" روش فکر کنید و اگر خوب بود عمل...
راجع به علاقه به خرید های زنانه این هنر شماست که چه جوری مسولیت های مردانرو یادش بدید و از هنر زنانش هم به بهترین شکل استفاده کنید و بهش جهت بدبد مثلا" برای رفتن به یه مهمونی ازش خواهش کنید با توجه به سلیقه خوبش ایشون سررهش هدیه بخره
راجع به حرکاتش تو جمع گوش دادنش به تلفن ها ببخشید ولی رفتارها و گاها" سکوت اشتباه شما سبب شده که این رفتارها در همسرتون نهادینه بشه
امیدوارم پست قبل خیلی با دقت تر مطالعه کنید
-
RE: شوهرم نمیخواد باور کنه بزرگ شده. چیکار کنم؟
sahra100جان
ممنون که راهنماییم میکنی
ولی من سکوت نمیکنم ؛اتفاقا چون میدونم شوهرم دوست داره همه چیزو با تمام جزئیات براش تعریف کنم ؛همین کار رو هم میکنم.
منظورم گوش دادن به حرفهایی بود که اصلا حتی برای خود منم شاید جذاب نباشه؛ مثلا مادر یکی از همکلاسیهای دخترم زنگ میزنه و درباره معلم یا برنامه درسی بچه هامون یه چیزی میپرسه.همسرم بعد از قطع شدن تماس میپرسه:اونجا که خندیدی برای چی خندیدی؟ وقتی گفتی ( ا...نه بابا) موضوع چی بود؟ و... و بعدشم باید همه چیزو درباره اونی که زنگ زده بود بدونه. مثلا حتما باید بدونه که اون کی بود؟ اسم خودش و بچه اش چیه؟ شوهرش چکاره اس؟ وضع مالیشون چطوره؟ چقدر تحصیلات دارن؟ سر و وضعش چطوره؟ چطور با تو آشنا شده؟و....واقعا چند درصد از آقایون تا این حد به این چیزها اهمیت میدن؟ باور کنید که ما زنها هم اینقدر روی این مسائل وقت نمیذاریم.:310:
در مورد خریدن هدیه یا کادو برای دیگران هم اصلا لازم نیست من ازش خواهش کنم که اینکارو بکنه چون برعکس؛اون اصلا این مورد رو حق خودش میدونه به من اجازه دخالت نمیده واگه من نظر بدم قهر میکنه. همین چند وقت پیش برای دیدن خونه جدید یکی از اقوام میخواستیم کادو بخریم که یک ظرف از مد افتاده انتخاب کرد و وقتی گفتم بهتر نیست به بقیه ظرفها هم نگاهی بندازی؛ قهر کرد و گفت اصلا به من مربوط نیست و از مغازه رفت بیرون. آخرشم همون ظرف مورد نظر خودشو خرید و من کلی بابتش از اون فامیلمون خجالت کشیدم.:161:
بخدا همه جوره باهاش راه امدم و نتیجه نگرفتم که حالا برای حل مشکلم اومدم توی تالار تا شما دوستان و کارشناسهای محترم کمک کنید. گفتم که پیش مشاور هم نمیاد .این بچه بازیهاش هزارتا مشکل دیگه(مالی؛ خونوادگی و ...)هم برامون درست کرده :302:
باور کنید من آدم منطقی ای هستم.نهایت سعی امو میکنم که یه طرفه به قاضی نرم. اگه جز این بود باید عنوان تاپیکمو میذاشتم: شوهرم بسیار دروغگوست. چکنم؟ یا:با خود خواهی پایان ناپذیر شوهرم چکار کنم؟ یا:....
اما میدونم تمام مشکلات دیگه ای که داریم مال اینه که نمی خواد بزرگ شه.بنابراین دروغگویی و لجبازی و خودخواهی و .......رو مثل رفتارهایی که سز زدنش از یه بچه طبیعیه تلقی و تحمل کردم تا حالا ؛و سرزنش یا محکومش نمیکنم و میدونم اگه این مشکل حل بشه بقیه هم یکی یکی حل میشن.
چهار بار به تنهایی رفتم مشاوره و در نهایت مشاور هم گفت که بدون همراهی همسرت نتیجه نمیگیری. اما اون راضی نمیشه بیاد پیش مشاور. خیلی سخت و انعطاف ناپذیره. درمونده شدم .دیگه توان ندارم. یازده ساله!!! واقعا از نظر روحی خسته شدم.
-
RE: شوهرم نمیخواد باور کنه بزرگ شده. چیکار کنم؟
دوستان کجایید؟ چرا کسی حالمو نمیپرسه؟ :302: شاید واسه اینه که مشکلات اصلیمو نگفتم و شما فکر میکنید که اینایی که گفتم خیلی مشکل بزرگی نیست! می خواید از یه جای دیگه شروع کنم؟ اگه بگم اینکارهاش که گفتم فقط دم دستی ها و پیش پا افتاده هاش بود چی؟ بگم خیلی دروغ میگه؟:163: بگم فقط برای رفع نیاز جنسی زن گرفته و موقع روابط جنسی مثل یه حیوون وحشی رفتار میکنه؟ بگم از بچه امون بدش میاد؟ بگم..... و بالاخره اگه بگم دارم ازش متنفر میشم(شایدم شدم) اونوقت چی؟ اونوقت میایید کمکم؟ نمی خوام این زندگی رو ادامه بدم. وقتی میبینمش حالم بد میشه.:33:
آقای مدیر همدردی؛ کجایید؟ من به یه امیدی اومدم توی تالار شما. از همه شما دوستان کمک و راهنمایی می خوام. لطفا:203:
-
RE: شوهرم نمیخواد باور کنه بزرگ شده. چیکار کنم؟
innocent عزیز منم مشکلاتی مشابه شما دارم ولی مشکلات من با زبان و مهارتو سیاست حل نمیشه ومن موندم که چیکار کنم گفتم که بدونید تنها نیستید اما نمیتونم راهنماییتون کنم
من 1 ساله دارم تحمل میکنم و هر روز یک مشکل سخت تر دارم
-
RE: شوهرم نمیخواد باور کنه بزرگ شده. چیکار کنم؟
سلام شاپرک جون:46:
مرسی که باهام همدردی کردی و دلداریم دادی.:72:
قربون آدم چیز فهم. واقعا همه مشکلات با سیاست و زبون ریختن و ... حل نمیشه. شما اگه یک ساله داری تحمل میکنی پس حتما حال منو که یازده ساله دارم زجر میکشم بهتر درک میکنی. من همه کار برای بهبود اوضاع کردم ؛اما نتبجه نگرفتم که حالا چشم امید به راهکارهای ارایه شده در این تالار دوختم.
بازم از همراهیت ممنونم عزیزم:43:
-
RE: شوهرم نمیخواد باور کنه بزرگ شده. چیکار کنم؟
innocent عزیز سلام
منظور من از سکوت این بود که شما مقابل درخواستهای گاها" بی منطقش سکوت کردید
((منظورم گوش دادن به حرفهایی بود که اصلا حتی برای خود منم شاید جذاب نباشه؛ مثلا مادر یکی از همکلاسیهای دخترم زنگ میزنه و درباره معلم یا برنامه درسی بچه هامون یه چیزی میپرسه.همسرم بعد از قطع شدن تماس میپرسه:اونجا که خندیدی برای چی خندیدی؟ وقتی گفتی ( ا...نه بابا) موضوع چی بود؟ و... و بعدشم باید همه چیزو درباره اونی که زنگ زده بود بدونه. مثلا حتما باید بدونه که اون کی بود؟ اسم خودش و بچه اش چیه؟ شوهرش چکاره اس؟ وضع مالیشون چطوره؟ چقدر تحصیلات دارن؟ سر و وضعش چطوره؟ چطور با تو آشنا)) ببین این قبیل رفتارها بخاطر اینکه فکرشون زنانه شده و شما هم با ایشون همراهی کردید ببین شما باید ذهن ایشون سوق بدی به مسایل مردانه و مسولیت پذیری که تو پست قبلی برات توضیح دادم چیکار کنید اون کارهارو انجام دادید؟؟؟اگه انجام دادید تا الان چه عکس العمل هایی دیدید ؟ اگر انجام ندادید که شروع کنید!!!!
(((در مورد خریدن هدیه یا کادو برای دیگران هم اصلا لازم نیست من ازش خواهش کنم که اینکارو بکنه چون برعکس؛اون اصلا این مورد رو حق خودش میدونه به من اجازه دخالت نمیده واگه من نظر بدم قهر میکنه. همین چند وقت پیش برای دیدن خونه جدید یکی از اقوام میخواستیم کادو بخریم که یک ظرف از مد افتاده انتخاب کرد و وقتی گفتم بهتر نیست به بقیه ظرفها هم نگاهی بندازی؛ قهر کرد و گفت اصلا به من مربوط نیست و از مغازه رفت بیرون. آخرشم همون ظرف مورد نظر خودشو خرید و من کلی بابتش از اون فامیلمون خجالت کشیدم.
بخدا همه جوره باهاش راه امدم و نتیجه نگرفتم که حالا برای حل مشکلم اومدم توی تالار تا شما دوستان و کارشناسهای محترم کمک کنید. گفتم که پیش مشاور هم نمیاد .این بچه بازیهاش هزارتا مشکل دیگه(مالی؛ خونوادگی و ...)هم برامون درست کرده )))
ببین قرار نیست هرچی ایشون میخواد همون بشه قراره توافقی باشه ه جاهایی باید بیشتر میدون بدید یه جاهایی کمتر ولی قرار نیست کوتاه بیاین که کوتاه اومدن خودش سبب وسیع تر شدن مشکل میشه ببین دوباره تو پست قبلی توضیح دادم که با قهر ایشون چهجوری برخورد کنید بازم نمیدونم انجام دادید یا نه
ببین خواهر گلم برای اینکه ازین پست ها نتیجه بگیری خوندن کافی نیست . ابتدا پست بخونید روش فکر کنید جاهاییش که به نظرتون حرفها با منطقتون نمیخونه بپرسید و اگر نهایتا" قانع شدید شروع کنید به انجام راهکار و نتیجش تو هر مرحله توضییح بدید . امیدوارم با همین منطق و ارامش پیش برید که انشا الله مشکلتون حتما" حل میشه
-
RE: شوهرم نمیخواد باور کنه بزرگ شده. چیکار کنم؟
sahra100عزیز سلام و ممنون که همراهمی:46:
گل من ؛مطمئن باش که من دست روی دست نذاشتم که کسی بیاد و مشکلاتمو حل کنه. پست قبلیت رو بارها خوندم اما عزیزم؛من مدتهاست که این روشی رو که شما در مورد واکنش نسبت به قهرکردنهای همسرم توصیه کردی دارم انجام میدم اما اون همچنان خستگی ناپذیر به قهر کردنهاش ادامه میده:162: اگه اوایل زود پیشقدم میشدم برای آشتی؛ به مرور این زمانو بیشتر و طولانی تر کردم ولی مشکل اینجاست که برای اون هیچ فرقی نمیکنه به هر حال اون هرگز کوتاه نیومده وتا حالا یک بار هم خودش جلو نیومده. در مدتی هم که قهریم اصلا عین خیالش نیست. مثل همیشه خوب میخوره؛ به راحتی میخوابه؛ فیلم کمدی میذاره و بلند بلند میخنده:311: و فقط منم که شب خوابم نمیبره و کلافه ام ودائم نگرانم که بالاخره چی میشه؟ البته این نگرانیمو نشون نمیدم که ازش سواستفاده نکنه. این دفعه آخری هم قهر کرد (عید امسال بود) من تصمیم گرفتم که ایندفعه دیگه ابدا نرم جلو و ببینم واکنش خودش چیه و تا کی میتونه ادامه بده؟
نتیجه اینکه تا امروز با هم قهریم(دو ماه و نیم!!!)
بسیار خود شیفته اس. حاضره بمیره ولی از موضعش کوتاه نیاد. بارها بهش گفتم که:عزیز من ؛ همه ما ضعف ها و ایراداتی داریم که اگه رفعشون کنیم مسلما خوشبخت تر و موفق تر و در نتیجه شادتر خواهیم بود؛بیا بریم مشاوره تا هم مشکلات رفتاری من و هم مشکلات تو رفع بشه . اما هرگز موافقت نمیکنه. فکر میکنم میترسه که حرفی برخلاف میلش از مشاور بشنوه:158:
sahra100مهربون؛ باور کن من خیلی صبورم تا جایی که بعضی وقتها از این همه صبر و تحمل خودم حوصله ام سر میره!!!
همه راهای پیشنهادی شما و دوستان دیگرم رو و بلکه خیلی راهای دیگه رو امتحان کردم و حاضرم بازم تلاش کنم چون من برخلاف همسرم ؛معتقدم زندگی مشترک میدون جنگ نیست که یک بازنده و یک برنده داشته باشه. زن و شوهر رقیب هم نیستند که هر کدومشون بخواد اون یکی رو از میدون به در کنه :81:؛بلکه شریک همندو در کنار هم.
وچقدر متاسفم که همسرم اینطور فکر نمیکنه.
به هر حال من با توکل به خدا و کمک و راهنمایی شما دوستان دلسوزم ادامه میدم
اگه در زندگی مشترک ؛تلاش برای کسب مهارتهای لازم برای ارتقای سلامت روانی خانواده و آوردن شادی و آرامش به محیط خونه ؛هنر باشه؛ ترجیح میدم اون هنرمند من باشم حتی اگه همسرم در این راه منو همراهی نکنه
من تلاشم رو میکنم:307:
-
RE: شوهرم نمیخواد باور کنه بزرگ شده. چیکار کنم؟
innocent خواهر صبورم سلام
خوشحالم برای این همه عشقی که به زندگی داری و امادگیت برای هر تلاشی و مطمینم که به نتیجه میرسی
ببین راستش برام یه سوال پیش اومد؟
ببین حضورت تو زندگی چه قدر براش پررنگ؟
احساس میکنی همسرت تو چه شرایطی منعطف تر میشه؟
چه قدر به برنامه های کاملا" شخصی خودت میرسی؟وعکس العمل همسرت چیه؟
شما ساعات خاصی تو هفته روز دارید که دوتایی باهم حرف بزنید؟
روابط جنسی تون چطور؟
ویژگی مثبت خاص همسرتون چیه؟
وقتی با ایشون حرف میزنید به چه نحوی برخورد میکنه؟
گله های همسرتون از شما چیه؟
من تصور میکنم یه مشکلی که این وسط هست اینکه همسرت با قهر شما یا در حالت عادی شما تغییر شرایط ویژه ای رو حس نمیکنه ؟ واسه همین این قهر ازارش نمیده ولی شما این تغییر وضعیت احساس میکنی؟ ممنون میشم پاسخ سوال های بالارو بدید تا فکر کنیم ببینیم این تغییر شرایط چه جوری براش ایجاد بشه
-
RE: شوهرم نمیخواد باور کنه بزرگ شده. چیکار کنم؟
sahara100عزیز ؛از اینکه این موقع از شب هم پای درددل من نشستی یه دنیا ازت ممنوم:43:
واماجواب سوالاتت به ترتیب:
1-اینکه چقدر حضور من در زندگی براش پررنگه؟ من حس میکنم اون بیشتر از اینکه به من دلبسته باشه وابسته است. کلا آدم وابسته ایه . دوست داره مثل یه بچه تحت حمایت و تائید کسی باشه که بعد از ازدواج بار این مسولیت رو تا حد زیادی از دوش مادرش برداشته و روی دوش من گذاشته.
2-توی چه شرایطی منعطف تر میشه؟ بدون اغراق و غرض ورزی بگم؟ تقریبا هیچ وقت!!!در هر حال از موضع خودش عقب نشینی نمیکنه و نظرش رو عوض نمیکنه؛ حالا نه با توپ و تشر ونه در شرایطی که هر مردی مطیع و رام زنش میشه! البته در موارد نادری طبق میل من رفتار میکنه ولی بانارضایتی کامل و این عدم رضایتش رو هم با رفتارش و هم زبانی ابراز میکنه و میگه:چون حوصله بحث نداشتم قبول کردم ولی فکر نکن باهات موافقم:300:
3-چقدر به برنامه های شخصی خودم میرسم؟ و عکس العمل همسرم چیه؟..........متاسفانه من خودمو تمام وکمال وقف خونه و بچه و شوهر و کارهای تمومی ناپذیر خونه کردم. اتفاقا همسرم خیلی اصرار داره که برم باشگاه یا پیاده روی و خونه دوستام واقوام ولی اینم میگه که: تو هرجا میخوای برو و هر کار دلت میخواد بکن در عوض از من نخواه که برات وقت بذارم یا کنارت باشم....درواقع با آزاد گذاشتن من بیشتر میخواد از خودش سلب مسئولیت کنه:163:
4- اینکه در ساعات خاصی از روز یا حتی هفته بشینیم با هم حرف بزنیم یه حسرت دائمی شده برام.!!!همه اش میگه خسته ام و ...ولی دیگه بعد از یازده سال خوب میدونم که مشکلش خستگی نیست؛چون اگه ده روز هم تعطیل باشه و تا لنگ ظهرم بخوابه و هیچ کاری هم انجام نده بازم میگه خسته ام.فقط میشینه پای کامپیوتر و تا ساعتها بلند نمیشه. :322:اگه با خواهش و تمنا و ...راضیش کنیم بیاد کنار من و دخترم بشینه با کلی ناز و ادا میاد و اینبار زل میزنه به صفحه تلویزیون:33:بعد ما تلویزیون رو خاموش میکنیم و میگیم تورو خدا چند لحظه فقط مارو ببین.........اون وقت اگه خیلی لطف کنه دراز میکشه و چشمهاشو میبنده . میگه:گوشم با شماست.!!!!! یه جورایی حس میکنم دوست داره نازشو بکشیم و حس کنه که برامون خیلی مهمه واینجوری ارضا میشه.
5-در مورد روابط جنسیمون در پست قبلی هم کمی گفتم. متاسفانه در کل؛توی رابطه جنسی؛بیشتر اونه که راضی میشه تا من.
یه نکته دیگه اینکه اگه من بمیرم یا خدای نکرده بچه امون تب کنه و نیاز فوری به دکتر و...باشه از خوابش نمیزنه اما برای رابطه جنسی هر شب و هر ساعت حاضرو آماده اس.
از همه این حرفها که بگذریم معمولا هر وقت تقاضای رابطه کرده من همراهیش کردم و بخصوص این یکی دو سال اخیر همه جوره باهاش راه اومدم حتی اگه بیحال وخسته بودم یا اصلا میل نداشتم؛چون میدونم که این مسئله براش جنبه حیاتی داره و از نظر من مهمترین دلیل ازدواجش همین بوده.....باهاش همراهی میکنم تا شاید اونم در مواردی که من به او و همراهیش نیاز دارم انعطاف نشون بده ولی اعتراف میکنم که به این هدف نرسیدم:302:
6-ویژگی مثبت خاصش اینه که زود میرنجه اما اگه بری سمتش زود هم میبخشه و فراموش می کنه( اما دقت کنید که گفتم اگه بری سمتش؛ یعنی خودش نمیاد جلو؛اما اگه بری جلو زود کوتاه میاد)- یه ویژگی خوبش هم اینه که چیزی توی دلش نیست. مثل بچه ها آدمو دق میده اما میدونم که عمدا اذیت نمیکنه .
7-وقتی با او حرف میزنم به چه نحوی برخورد میکنه؟....... اگه صحبت در مورد مسائل واتفاقات روزمره باشه گوش میکنه. اگه در مورد مسائل خاله زنکی باشه(ببخشید از این اصطلاح نازیبا استفاده میکنم ولی معادل بهتری به ذهنم نرسید) که عالی و با همه وجودش گوش میده (مثلا :کی با کی دعواش شده؛کی پشت سر فلانی فلان حرفو زده و....) اما اگه صحبت درمورد مسائل جدی زندگیمون باشه از قبیل برنامه ریزی برای آینده از نظر مالی و فکر خونه و یا دلخوریهامون از هم و مشکلات فیمابین و ....طفره میره و گوش نمیده:158:
8- واما گله های همسرم از من:
گله منده از این که چرا توهینها و آزار و اذیتهای خانواده اش و دروغهایی که زندگیمونو بر مبنای اونا پایه ریزی کرد رو هر چند وقت یکبار از آرشیو بیرون میکشم و در موردش حرف میزنم؟(اعتقاد شخصی من بر اینه که گذشته ؛گذشته. حتی اگه تلخ باشه هم نباید دیگه یادآوریش کرد اما گاهی اوقات که همسرم انتظاراتش فراتر از حد عادیه یا از من طلب معجزه داره یا گذشتها و خوبیهامو به کل نادیده میگیره ناچار میشم بخشی از اون خاطرات تلخ رو بهش یادآوری کنم هر چند که از به زبون آوردن اونها خودم بیشتر اذیت میشم چون دوباره برام تداعی میشن و اگه واقعا مجبور نشم اینکارو نمیکنم)
یه گله دیگه هم بیشتر وقتها از من داشته و البته اخیرا کمتر شده این بوده که چرا نمیذارم دنبال هر شغل و محل درآمدی که خودش میخوادبره؟ ....لازم به ذکره که توی یازده سال 8بار شغل عوض کرده و دو سال هم اصلا سر کار نرفت:163: خیلی دوست داره یه شبه پولدار بشه و از این شاخه به اون شاخه میپره و علت اینکه در پستهای قبلی هم گفتم افکار بچگانه اش از نظر مالی هم مارو دچار مشکل کرده همین بود. حالا هم ناراحته که چرا من اصرار دارم توی یه کار ثابت بمونه ونمیذارم بازم بره دنبال آزمون و خطا که بلکه بالاخره این آزمون و خطاها یه جا نتیجه بدن!! حالا قضاوت به عهده شما که حق با منه یا اون؟
ببخش که پستم طولانی شد. منتظر راهنماییهای بیشتر هستم و پیشاپیش تشکر میکنم.
-
RE: شوهرم نمیخواد باور کنه بزرگ شده. چیکار کنم؟
يه مشكل بزرگ تو جامعه ما همين محبت بي اندازه پدر مادرها به بچه هاشونه مخصوصا به بچه هاي جنس مخالف دختر خيلي بابايي، پسر خيلي ماماني
خوب پسري كه ماماني شد دائم از همه انتظار تاييد داره از همسر ، از همكار ، از رييس، خلاصه همه بايد تاييدش كنن
روز وشب، اگه شما كه خانمش هستيد تاييدش نكنيد ، ميره سراغ زن ديگه اي كه تاييدش كنه(در مورد شوهر شما مادرشون اين كار رو انجام ميدن واسه همين هم باهاش ميره مسافرت و...) .
حالا در مورد اين تيپ افراد چه كار ميشه كرد؟درمانشون خيلي سخته چون در اكثر موارد نميخوان قبول كنن كه چيزيشون هست و مشكل از خودشونه و ديگران بي تقصير.
هر طور شده بايد به شوهرتون بقبولانيد كه داراي مشكل شخصيتي هست و بايد درمان شود در اين مورد پافشاري كنيد.
-
RE: شوهرم نمیخواد باور کنه بزرگ شده. چیکار کنم؟
سلام به دوست جدیدم؛قاسمی عزیز:46:
مرسی که علیرغم همه مشغله هات برای منم وقت میذاری:72:
جانا سخن از زبان ما میگویی:R همسرمن واقعا نمیخواد بپذیره که ممکنه از او هم خطایی سر بزنه !!فکر میکنه که او و خانواده اش از هر خطا و اشتباهی ؛ولو در حد یک اتم؛ مصون هستند . ...حالا من کاری به خانواده اش ندارم اما اصلاح این طرز فکر درمورد خودش برام حیاتیه که متاسفانه هیج جوری همکاری نمیکنه:302: تازه به این قبیل افراد که نمیشه گفت تو مشکل داری و باید درمون شی؛چون اونوقت بیشتر در لاک دفاعی فرو میرن. بلکه من بارها بهش گفتم که بیا بریم مشاوره شاید اصلا ایراد از من باشه و تو کمک کنی که رفع بشه ؛اما دریغ از گوش شنوا:302:
وقتی عید از مسافرت برگشت بهش گفتم اینجوری دیگه نمیتونم ادامه بدم. یا بیا بریم مشاوره یا یه فکر جدی برای زندگیت بکن. گفت باشه ؛بعد از تعطیلات حتما میام. اما نیومد. همیشه همینطوره. قول میده ولی هرگز عمل نمیکنه.
از یکی از بزرگترهای فامیلشون که خیلی باهاش رودربایستی داره خواهش کردم باهاش حرف بزنه اما هر بار که اون شخص بهش زنگ زد؛همسرم الکی گفت:الو؛صداتون نمیادو... و قطع کرد:163: اون شخص هم ناراحت شد ودیگه پیگیر نشد. :302:
چند روز پیش به ناچار از برادر کوچیکش!!!!!!!!!! خواستم که بیاد وراضیش کنه بریم مشاوره(آخه همسرم برادرشو تا حد پرستش دوست داره) اما حتی حرف اونو هم قبول نکرد:question:
(فکر میکنم حالا تنها راهی که برام مونده اینه که از شما بخوام بیایید اینجا و کمکم کنید دست و پاشو ببندیم و ببریمش پیش مشاور:311:)
میبینید که من دارم تمام تلاشمو برای بهبود اوضاع میکنم اما یک طرفه نتیجه نمی گیرم:33: همه راههایی رو که سایر دوستان هم توصیه کردن بارها طی کردم و تا الان هم دارم انجام میدم اما نشده. مدتهاست که به جدایی فکر میکنم اما نه پشتوانه مالی دارم و نه خانواده ام ازم حمایت میکنن. پس بازم صبر و بازم تلاش برای حل مشکل . شما هم منو تنها نذارید و راهنمایی ها و صد البته دعاتونو از من دریغ نکنید. ممنون
-
RE: شوهرم نمیخواد باور کنه بزرگ شده. چیکار کنم؟
innocent عزیز
من چند وقته میم سرمیزنم ولی واقعا نمیدونم چی بگم، تجربشو ندارم بخوام راهی پیش پات بزارم که خدا رو شکر دوستان به اندازه کافی راههای خوب پیشنهاد میدن
چیزی که برای من جالبه اینه که علارغم این مشکلاتی که داری و از مشکلات من خیلی پیچیده تره، یه جوری مینویسی که حداقل خود من ازت انرژی میگیرم
کاش منم مثل تو بودم
امیدوارم خدا صبر و قدرت تحملتو هر روز بیشتر کنه و مشکلاتت رو هر روز کمتر، آرزو میکنم همین روزا برام بنویسی که همسرت تغییر کرده و ثانیه ثانیت شاده
-
RE: شوهرم نمیخواد باور کنه بزرگ شده. چیکار کنم؟
shamhim_bahariجان سلام:43: جالب اینه که من همین الان داشتم تاپیک تورو میخوندم و یه لحظه اومدم سری به تاپیکم بزنم ببینم جواب جدید چی دارم که دیدم تو هم داشتی تاپیک منو میخوندی:227:
ممنونم ؛ نسبت من نظر لطف داری عزیزم. شما هم نگران نباش. اون چیزایی که درباره اشون توی تاپیکت نوشتی اوایل ازدواج تقریبا برای 95 در صد ما اتفاق میافته و طبیعیه. نارحتی تو هم کاملا طبیعیه. منم این روزها رو داشتم و این حرص و جوشی رو که تو الان میخوری خوردم اما حالا اون مسائل کمرنگ تر شدن . نه اینکه فکر کنی همسرم رفتارشو بهتر کرده ها ! نه عزیزم؛ من حساسیتم کمتر شده . همسرم هنوز بعد از یازده سال ؛توی خیابون چند متری جلوتر از من راه میره؛ هنوزم جلوی جمع به من بی توجهی میکنه .به همه اهمیت میده جز من .یه بار با من توی خیابون قرار گذاشته بود و من بیشتر از یکساعت منتظرش بودم و در این مدت چه متلکها که نشنیدم و چقدر چراغ و بوق که برای من زده نشد اما فکر میکنی چرا دیر اومده بود؟ واسه اینکه توی مسیر یه خانومی رو دیده بود که کسی مزاحمش شده بود و این همسر بنده نقش ناجی رو برای اون خانوم ایفا کرده بود و تا مشکل اون خانوم کاملا رفع نشده بود و به سلامت ایشون رو راهی نکرده بودند منو منتظر گذاشت غافل از اینکه این ور توی این مدت طولانی انتظار؛چند نفر مزاحم خانوم خودش شدن!!!!!!
نمیدونم سریال ساختمان پزشکان رو میبینی؟ اونجایی که دکتر نیما ؛زنش رو که می خواست سوار ماشین بشه جا گذاشت و گاز داد و رفت؟:311: و زنش با تعجب به ماشینی که داشت دور میشد نگاه میکرد؟ حکایت من و شوهرمه!!!
اینو گفتم بخندی و روحیه ات عوض شه
میخوام بگم اگه شما 6ماهه تحملت تموم شده من یازده ساله که این کارهای شوهرمو دارم تحمل میکنم. ولی عزیزم؛ مطمئن باش به مرور وضع فرق میکنه. یه کوچولو همسرت بهتر میشه و یه عالمه خودت صبورتر میشی.هر چی زندگی بیشتر پیش بره مسائل جدیدتری پیش میان که بدون اینکه خودت متوجه بشی میبینی حساسیتت نسبت به این رفتارهای همسرت کمتر و کمتر شده و این خیلی خوبه.:310: نگو نمیتونم و از این حرفها چون اصلا همه چیزو لازم نیست ما درست کنیم که حالا بتونیم یا نتونیم. بعضی چیزها با گذشت زمان خودبخود بهتر میشن و این از لطف خداست که زمان رو مرهم اکثر دردها و مشکلات قرار داده. خوشبختانه اکثر مسائل شما هم از این دست مسائلن. همسرت مرد بدی نیست. یه کم بچه اس مثل اغلب مردها. بهش فرصت بزرگ شدن بده.صبور باش و خودتو برای مسائل کوچیک پیر نکن عزیزم. میرسه روزهایی که با یادآوری بعضی از همین چیزایی که امروز براشون ناراحتی خنده ات میگیره. منم برات دعا میکنم:323:
-
RE: شوهرم نمیخواد باور کنه بزرگ شده. چیکار کنم؟
innocent عزیزم سلام
پستت شاید بیش از 5 بار خوندم و رو حرفات عمیقا" فکر کردم حالا نمیدونم چه قدر پاسخ هام نتیجه بده یا اصلا" درست باشه یا نه !!.سعی میکنم به تک تک حرفاتون پاسخ بدم و امیدوارم اینجارو یه نقطه صفری بدونید و دوباره تلاش شروع کنی حتی اگه قبلا" انجام دادی همون راهکار هارو می تونیم شکلش یکم عوض کنیم و هنرمندانه تر البته نیاز کنار اینها خودت حتی مهم نیست به تنهایی به مشاوره بری و راهکارهای تخصصی تر هم بگیری . ازت ممنونم که به تک تک سوال هام پاسخ دادی
((اینکه چقدر حضور من در زندگی براش پررنگه؟ من حس میکنم اون بیشتر از اینکه به من دلبسته باشه وابسته است)) ببین قراره شما عکس العملهایی نشون بدی که اون دلبسته بشه نه وابسته یعنی باید رفتارهای خاصی شروع کنی که فقط منحصر به شما باشه یعنی کس دیگه ای نتونه حضورش جات بگیره ببین مثلا" اگه همسرت هرروز صبح قبل کار بوست کنه اگه یک روز انجام نده یهو بچشمت میاد و دنبال علت میگردی ببین دقیقا" شما به همین نیاز داری واسه جواب بعدی لطفا" بگو همسرت ادم لمسی یا چشمی یا شنوایی تا بتونیم راه این دلبستگی پیدا کنیم چون واسه هرکی متفاوت
2-((توی چه شرایطی منعطف تر میشه؟ تقریبا هیچ وقت!!البته در موارد نادری طبق میل من رفتار میکنه ولی بانارضایتی کامل و این عدم رضایتش رو هم با رفتارش و هم زبانی ابراز میکنه )) خوب پس هیچوقت نیست شما نتونستی زمانش به درستی پیدا کنی یه کم زوم شو ببین مثلا" برادرش چه ویژگی خاصی داره که مقابلش رامتر میشه لطفا" رو این سوال بازم فکر کنه چون میتونه خیلی کمک کننده باشه
3-((چقدر به برنامه های شخصی خودم میرسم؟ و عکس العمل همسرم چیه؟..........متاسفانه من خودمو تمام وکمال وقف خونه و بچه و شوهر و کارهای تمومی ناپذیر خونه کردم. )) این بسیار بسیار بده چون از لحاظ جسمی و روحی فرسایشی میشی قرار نیست زندگیت مختل شه ببین اگر تو برای خودت احترام قایل نشی نمیتونی ببین بازم میگم شک نکن نمیتونی احترام به دست بیاری همسرت باید ببینه تو حتما" وقت هایی مال خودتی این مساله سبب میشه احترامش بالا بره.کارهای خونه هیچوقت تمومی نداره خوب لازم نیست همه چی عالی باشه اگر یه روز خونه یکم بهم ریخت باشه خوبه نبودت باید احساس بشه.ایجاد ساعاتی فاصله ددلتنگش میکنه نبودت احساس میکنه و استقلالت رو به خودت پس میده پس امیدوارم بعد خوندن این پست حتما" تو پست بعدی یه چندتا برنامرو بگی که اغاز کردی
4-((اینکه در ساعات خاصی از روز یا حتی هفته بشینیم با هم حرف بزنیم یه حسرت دائمی شده برام.!!!همه اش میگه خسته ام و ...ولی دیگه بعد از یازده سال خوب میدونم که مشکلش خستگی نیست .یه جورایی حس میکنم دوست داره نازشو بکشیم و حس کنه که برامون خیلی مهمه واینجوری ارضا میشه.))ببین این برای رابطتون وحشتناکه ولی این مسالرو میذاریم تو اولویت بعدی اگر یکسری مسایل حل شه اینام حل میشه
5-((در مورد روابط جنسیمون در پست قبلی هم کمی گفتم. متاسفانه در کل؛توی رابطه جنسی؛بیشتر اونه که راضی میشه تا من.یه نکته دیگه اینکه اگه من بمیرم یا خدای نکرده بچه امون تب کنه و نیاز فوری به دکتر و...باشه از خوابش نمیزنه اما برای رابطه جنسی هر شب و هر ساعت حاضرو آماده اس.باهاش همراهی میکنم تا شاید اونم در مواردی که من به او و همراهیش نیاز دارم انعطاف نشون بده )) ببین رابطه جنسی یه رابطه دوطرفس قراره دوتاتون راضی باشید.ولی خوشحالم که اون به این رابطه علاقه منده و از این طریق میتونی یکم هنرمندانه رفتارهاش تغییر بدی.راجع به همراهیت باید بگم ببین قرار نیست تو همراهی کنی واسه بعدا" تو باید همراهی کنی چون ولا" نیاز طبیعی همسرت دوما" باید لذت ببری ولی ببین بدون همیشه دست یافتنی بودن خوب نیست باید گاهی با دست پس بزنی با پا پیش بکشی یه کم متناقض رفتار کنی اونجوری واسش جذاب میشی همیشه به میل و خواسته طرف بودن و جلب رضایتش از جذابیتت کم میکنه و برعکس بی اهمیتتر میشی واسه طرفت باید واسه داشتنت تلاش کنه
البته اگه دوست داشتی از علت نارضایتیت تو این رابطه بگو
6-((ویژگی مثبت خاصش اینه که زود میرنجه اما اگه بری سمتش زود هم میبخشه و فراموش می کنه)) خوب این خیلی خوبه نشون میده طاقت دوری و قهر نداره از این میتونیم برای راهکارها استفاده کنیم
7-((وقتی با او حرف میزنم به چه نحوی برخورد میکنه؟....... اگه صحبت در مورد مسائل واتفاقات روزمره باشه گوش میکنه. اگه در مورد مسائل خاله زنکی باشه(ببخشید از این اصطلاح نازیبا استفاده میکنم ولی معادل بهتری به ذهنم نرسید) که عالی و با همه وجودش گوش میده .درمورد مسائل جدی زندگیمون باشه از قبیل برنامه ریزی برای آینده از نظر مالی و فکر خونه و یا دلخوریهامون از هم و مشکلات فیمابین و ....طفره میره و گوش نمیده)) اگر درست تحلیل کرده باشم زمانی که انگشت انتقاد شما سمتش نباشه گوش میده خوب همین که امادگی شنیدن داره فعلا" خوبه ببین گاها" میتونی واسه شروع بعضی از مسایلت تو قالب مشکلات دیگران مطرح کنی و ازش راهکار بخوای مثلا" بگی فلانی شوهرش اصلا" باهاش نمیشینه حرف بزنه یا اصلا" به زنش اجازه درد و دل نمیده به نظرت خانومش چیکار کنه که همسرش مثل تو اینقدر با محبت گوش بده ببین این رفتار دوتا حسن داره تو میتونی با توجه به دیدگاه خودش بهش نزدیک شی دوم اینکه گاها" باعث میشی به درون خودش به فکر بره فقط تاکید میکنم برای این حرف ها عالیه بین حرف از ویژگی ها مثبت خودش چاشنی حرف هات کنی
8-(( واما گله های همسرم از من:گله منده از این که چرا توهینها و آزار و اذیتهای خانواده اش و دروغهایی که زندگیمونو بر مبنای اونا پایه ریزی کرد رو هر چند وقت یکبار از آرشیو بیرون میکشم .یه گله دیگه هم بیشتر وقتها از من داشته و البته اخیرا کمتر شده این بوده که چرا نمیذارم دنبال هر شغل و محل درآمدی که خودش میخوادبره)) فعلا" امیدوارم این مسایل تو ارشیو بذاری و بیرون نکشی و راجع به کارم کسایی که تو کودکی دچار یه مشکل خاص شدند و نتونستن اطرافیان بابت اون ببخشن ظاهرا" ناخوداگاه تو بزرگسالی هی شغل عوض میکنن البته این یه نظریه روانشناسی و حکمتش من نمیدونم که فعلا" خداروشکر میگی کمتر شده
خوب برای شروع انجام همه این تغییرات ده دوستی پیشنهاد زیبایی به خود من داد که به شما میگم اول مدت 2 minچشمات ببند همسرت مقابلت کامل تصور کن هرچی دلت خواست بهش بگو بعد اونو از صمیم قلب با همه اشتباهاتش ببخش و راجع به خودتم این کارو تکرار کن
امیدوارم با صبر کارهارو انجام بدی و نتیجه هاش برام بگی مطمین باش همه جی به زیبایی حل میشه
منتظر پاسخت هستم
-
RE: شوهرم نمیخواد باور کنه بزرگ شده. چیکار کنم؟
sahra100 جون
ممنونم ازت ؛هزار بار :46:
ذهنم مشغوله و افکار پریشون دارن منو از پا در میارن. واسه همینم اگه حرفهای این پستم نظم و سامانی نداشت ببخش
گلم؛
برای دلبسته کردنش دیگه کاری نمونده که نکرده باشم.به همه انتظارات ریز و درشتش توجه میکنم و انجامشون میدم.تائیدش میکنم؛ تحسینش میکنم؛طبق میل او می پوشم؛طبق میلش حرف میزنم(اوایل ازدواج یه بار گفتم فلان وسیله که میخوایم بخریم خیلی گنده اس و برای اتاق ما بزرگه؛ ناراحت شد که :من از کلمه گنده بدم میاد .دیگه تکرارش نکن!!با اینکه از نظر من خیلی بی معنی بود اما 11 ساله که دیگه این کلمه رو به کار نمی برم).عادت داره قبل از خوردن غذا؛حتی در وعده صبحانه؛کمی نمک بخوره. 11 ساله که نمکدونو فراموش نمیکنم که بیارم سر سفره حتی اگه غذامون ربطی به نمک نداشته باشه. 11 ساله وقتی از سر کار میاد میرم دم در پیشوازش حتی اگه حالم بد باشه؛چون میدونم اینکارو دوست داره.....اینارو مثال زدم که بگم من هر کاری که اون دوست داره و با انجامشون راضیش میکنم ؛انجام میدم اما او فکر میکنه که اصلا باید اینطور باشه و غیر از این نمیتونه باشه و دارم انجام وظیفه میکنم.!!!!اما خودش در قبال من هیچ وظیفه ای نداره ! 11 ساله که میگم توی رابطه جنسی از فلان رفتارت ناراحت میشم؛تحقیر میشم ؛بهم بر میخوره؛ اما هنوزم اون رفتارو تکرار میکنه چون فقط به خودش اهمیت میده نه دیگران. 11 ساله که میگم چرا وقتی پولی توی خونه میذاری بعدش هی ازم میخوای که ریز ریز برات بگم که چیکارش کردم.مگه من میخوام بدزدمش؟مگه از من اسراف دیدی؟ مگه بهم اعتماد نداری؟ نگاهم میکنه و چیزی نمیگه و فردا دوباره می پرسه: اون فلان تومنی رو که صبح گذاشتم روی دراور چیکار کردی؟( و البته بماند که الان چند ماهه که دریغ از یک ریال پول دادن).....به هیچ کدوم از حساسیتهای من توجه نمیکنه ولی من باید تمام خواسته های حتی غیر منطقی و نابجای اونم مد نظر بگیرم.
اینکه مقابل برادرش و کلا خانواده اش رام میشه واسه اینه که اونا صددرصد تائیدش میکنن و بهش میدون میدن هر چند که در غیابش به من میگن که ما همیشه به ناچار اینکارو میکنیم اما کارشو قبول نداریم؛ از بچگی عادت داشت که اگه تائیدش نکنیم روزگارمونو سیاه کنه و ما هم مجبور میشدیم به حرفش گوش بدیم و اون دیگه عادت کرده و ما ناچاریم ادامه بدیم!
خونواده اش قبولش ندارن و بعد از اینکه ظاهرا باهاش موافقت میکنن؛بارها دیدم که وقتی همسرم از اتاق میره بیرون همگی میزنن زیر خنده و مسخره اش میکنن اما بسکه شره ازش میترسن و ظاهرا تائیدش میکنن . وقتی به اون توهین میشه انگار که به من توهین میشه؛ناراحت میشم. یه بار سربسته و مختصر بهش گفتم که با فلان کارت خانواده ات هم مخالفند و پشت سرت بهت میخندن اما گفت تو داری براشون حرف درمیاری!
برای رسیدن به خودم و وقت گذاشتن برای خودم؛نمیتونم روی حرفش حساب کنم....غیر قابل اعتماده؛ میگه برو خونه دوستت دلت وا شه. فرداش که میرم میاد میگه ازت شکایت میکنم که بدون اجازه ام از خونه رفتی بیرون! میگم خودت اجازه دادی! میگه اون مال دیروز بود؛امروزم باید اجازه میگرفتی:81:
میگه برو باشگاه؛اما می ترسم اگه برم بگه واسه چی رفتی؟ از این نوع رفتارها خیلی زیاد ازش سر میزنه.
میگه برو مسافرت روحیه ات عوض شه. میگم باشه؛ برو بلیط بگیر برم. میگه من پول ندارم بهت بدم بری!!!
توی حرف همه کار واست میکنه اما در عمل هیچی.
به هیچ قولی عمل نمکنه. حتی قولهایی که به دخترمون میده. تا جایی که دخترم میگه بابا دروغگوئه! و من باید خودمو بکشم که اینو از ذهن دخترم بیارم بیرون و کار پدرشو یه جوری توجیه کنم که از پدرش بدش نیاد.
صبح یه حرفی میزنه؛ ظهر میزنه زیرش؛عصر یه چیز دیگه میگه....... آدم دیوونه میشه از این رفتارهای ضد و نقیضش.
یه بار نصف شب هم توی خیابونی که هیچ ماشینی نیست پشت چراغ قرمز عابر می ایسته و میگه باید قانونو رعایت کرد.....یه بار از محل عبور عابر ممنوع می پره وسط خیابون و اگه راننده ای اعتراض کنه میدوه دنبالش که بزندش!!!!
اگه یه آشغال اندازه سر سوزن تو دستش باشه توی خیابون نمیندازه تا یه سطل زباله پیدا کنه ؛ یه بار هم کیسه زباله های آبدار خونه ارو از پنجره طبقه سوم میندازه وسط کوچه:question:
برای همین غیر قابل پیش بینی بودنش و درو غگویی های بسیارشه که نمیتونم بهش اعتماد کنم و همیشه این حس کشنده ارو داشتم که تنهام و تکیه گاهی ندارم.
چه توی خونه باشم چه نباشم براش مهم نیست.هرگز ار سرکارش زنگ نمبزنه حالمونو بپرسه.اگه بریم مسافرت دلتنگ نمیشه؛ سراغمونو نمیگره.عید 10 روز با مادرش رفت مسافرت زنگ نزد ببینه ما تنهای تنها؛چیکار میکنیم توی اون روزای دلگیر. اصلا حالمون خوبه؟ اتفاقی برامون نیفتاده؟
آیا اینا دلایل کافی نیست برای اینکه ثابت بشه اون فقط وابستگی به من داره و اگه مامانش یا چیز دیگه ای جایگزین من باشن به راحتی منو فراموش میکنه؟
در مورد اینکه اگه انتقادی دارم غیر مستقیم بگم که باید بگم ما زنها تقریبا همه امون در این کار واردیم. اما از اونجایی که ایشون خودشیفته اس اصلا به مغزشم خطور نمیکنه که شاید منظورم خودشه یا شاید خودشم فلان ایراد رو داره!
کلی اون طرف رو مسخره میکنه که: واه واه عجب آدمیه و ......... اما بعد خودش همون رفتارو تکرار میکنه!!!!!!!!!!!!
اصلا معتقده که انجام هر کاری اگه برای تموم عالم ممنوع باشه واسه اون مجازه
تا چهارسال بعد از ازدواجمون مونده بودم چه جوری بهش بگم با دهن باز و پر سروصدا غذا نخور که بهش برنخوره و یه ماه قهر نکنه؟ آخرش مجبور شدم ار دختر بیگناهم مایه بذارم و سر سفره به دخترم گفتم: عزیزم سعی کن وقتی چیزی میخوری دهنت بسته باشه که صدا نده ؛ باشه خانومم؟ طفلی دخترم با تعجب نگاهم کرد. چند بار این ماجرا تکرار شد و بالاخره همسرم گفت: اگه منظورت منم باید بگم خونواده من همگی با دهن باز و با صدا چیز میخورن پس ایراد از توست که مثل ما نیستی. گفتم یعنی اگه خونواده ات برن دزدی تو هم میری؟ گفت:آره. همه کارهای ما درسته حتی اگه خدا هم خلاف اونو گفته باشه!!!!!!!!!!!
هنوز بعد از 11 سال با دهان باز و ملچ و ملوچ چندش آور غذا میخوره.
همه اینا یعنی ایشون نمیخواد؛نمیخواد و واقعا نمیخواد که ذره ای عوض بشه.
.
.
.
ببخش که طولانی شد. با شناختی که ازت پیدا کردم میدونم منطقی و نکته سنجی.دقتت بالاست و از هر چیز کوچیکی به راحتی رد نمیشی. برای همین و چون خودت خواستی مفصل توضیح میدم که انشالله بتونم از راهنمایی های خوبت بهتر استفاده کنم.
امروز یه سری به پستت میزنم ببینم احوالاتت چطوره؟
موفق باشی
-
RE: شوهرم نمیخواد باور کنه بزرگ شده. چیکار کنم؟
innocent عزیز
[b]در مورد ویژگیهای همسرت پذیرش داشته باش نه تمرکز بر روی تغییر
[color=#1E90FF]شاید بگی 11 سال همه جوره ساختم و باهاش کنار اومدم اما باید بگم:
شما تو این مدت فقط تحمل کردی نه سازگاری
سازگاری مثبت چیزی غیر از تحمل هست
توصیه میکنم لینک زیر رو بخونی:
سازگاری مثبت یعنی چی؟
-
RE: شوهرم نمیخواد باور کنه بزرگ شده. چیکار کنم؟
سلام سبزه جون:46:مرسی که سر میزنی
جالبه که همین الان داشتم جمله:[b]در مورد ویژگیهای همسرت پذیرش داشته باش نه تمرکز بر روی تغییر
رو به یکی از دوستان تالار توصیه میکردم:311:
چشم عزیزم.حتما میرم لینکی رو که لطف کردی و معرفی کردی میخونم.
منو از راهنمایی هات بی نصیب نذار:72:
-
RE: شوهرم نمیخواد باور کنه بزرگ شده. چیکار کنم؟
innocent خواهر نازنینم سلام
معلومه حسابی پراز دردای ناگفته ای .هیچ عیبی نداره فکر کنم این پست زدن ها و تخلیه روحی برات لازمه و من هم عین یه دوست با عشق تکتک کلماتت رو می خونم و روش فکر میکنم ولی قرار نیست و نباید این درد ودل بشه ازاری برای یاداوری غصه هات قرارم نیست از پا در بیای تو باید صبور باشی و به ارامی مطمین باشی همه چی حل میشه انسان ها از سنگ محکم تر نیستن که سنگ اگر مداوم اب روش عبور کنه تغییر شکل میده چه برسه به انسان
((برای دلبسته کردنش دیگه کاری نمونده که نکرده باشم.به همه انتظارات ریز و درشتش توجه میکنم و انجامشون میدم.تائیدش میکنم؛ تحسینش میکنم؛طبق میل او می پوشم؛طبق میلش حرف میزنم... .انجام میدم اما او فکر میکنه که اصلا باید اینطور باشه و غیر از این نمیتونه باشه و دارم انجام وظیفه میکنم.!!!!اما خودش در قبال من هیچ وظیفه ای نداره.به هیچ کدوم از حساسیتهای من توجه نمیکنه ولی من باید تمام خواسته های حتی غیر منطقی و نابجای اونم مد نظر بگیرم.)) این جمله هایی که برات میذارم خواهشا" با دقت بخون خیلی با ظرافت!!!وقتی میگی دیگه کاری نمونده که نکرده باشم یعنی وابسته کردن نه دلبسته کردن ببین تو پست قبلم با تاکید گفتم نباید همیشه خوب باشی ... دلبستگی یعنی اخلاق منحصر به فرد و ویژه شما که باید به زمانش یهو ازش دریغ شه نتیجه کار شما فقط اینکه اونو عادت میدی به اینطور رفتار و جذابیتت از دست میدی قرار نیست به خواسته های غیرمنطقیش پاسخ مثبت بدی و قراره حرکاتی کنی که اون به خواسته های معقولت پاسخ بده در اخر پست لطفا" به سوال هام پاسخ بده و هر پستی رو خیلی دقیق بخون
((برای رسیدن به خودم و وقت گذاشتن برای خودم؛نمیتونم روی حرفش حساب کنم....غیر قابل اعتماده؛ میگه برو خونه دوستت دلت وا شه. فرداش که میرم میاد میگه ازت شکایت میکنم که بدون اجازه ام از خونه رفتی بیرون! میگم خودت اجازه دادی! میگه اون مال دیروز بود؛امروزم باید اجازه میگرفتی)) قرار نیست همه چیز به شکل دلخواه همسرت باشه اون باید در جریان باشه ولی معناش این نیست با اراده اون قدم برداری و نحوه رفتار خودت این اجازرو به اون میده
((صبح یه حرفی میزنه؛ ظهر میزنه زیرش؛عصر یه چیز دیگه میگه....... آدم دیوونه میشه از این رفتارهای ضد و نقیضش)) میدونی چرا اینجوریه چون اون بر پایه احساسش عمل میکنه و به نوعی تو بهش این اجازرو دادی که هر سازی میزنه برقصی....!!!!
((در مورد اینکه اگه انتقادی دارم غیر مستقیم بگم که باید بگم ما زنها تقریبا همه امون در این کار واردیم. اما از اونجایی که ایشون خودشیفته اس اصلا به مغزشم خطور نمیکنه که شاید منظورم خودشه یا شاید خودشم فلان ایراد رو داره!)) هیچ ایرادی نداره بذار از نظرش این حرکات قبیح باشه چه بهتر به موقعش بهدردمون میخوره شما به کارت ادامه بده البته تاکید میکنم بین حرفات از خصوصیات خوبش حتما" بگو بذار بهت راهکار بده و بیا راهکارهاش بر منم بگو از راه خودش واسه خودش
ببین امیدوارم بخوای شروع کنی بیا اینجا حتما" پستت اگه 10 صفحه هم شد بنویس باید اروم شی ولی بعد نوشتن پست به جوابها دقیق شو و اگه منطقی بود شروع کن به انجامشون و نتیجش هرچند بد بیا بگو
تمرین های ابتدایی : ببین اول به من بگو همسرت از کدوم دسته ادم هاست لمسی .بینایی .شنوایی
2- یک تا 3 رفتار منحصرا" در نظر بگیر که هیچ کس غیر تو نتونه براش انجام بده مثلا" یکیش استقبال دم در حالا اگه بگی همسرت از کدوم دستس میتونم واسه رفتارها پیش نهادهایی برات بدم
3-از امروز سعی کن گاهی در کارهات عیب و نقص داشته باشی بزار حس کنه شرایط میتونه اینجوریم باشه ببین تاکید میکنم خیلی شدید عمل نکن خیلی به ارومی اگر همه چی طبق میلش باشه تو جذابیتت از دست براش میدی اون باید تلاش کنه
4- حتما" 2 فعالیت بیرون از خونه واسه خودت در نظر بگیر مثلا" پیاده روی که هزینه هم نداره حتما" قبلش بگو عزیزم من واسه خودم برنامه پیاده روی ازین ساعت تا فلان ساعت هرروز دارم و حالا یه برنامه دیگه که بهش علاقه مندی حتما" انجام بده
5- حتما" بذار و تو موقعیت هایی قرارش بده که مجبور شه مسولیت بپذیره توی پست قبل گفتم از مسولیت های کوچیک شروع کن مثل تعویض شیر اب و بعد از انجام صحیح اون یه تشکر گرم ازش بکن و تاییدش کن نه بیشتر و چندروز بعد یهو حرکتش یاداوری کن و ابراز رضایت کن تعداد این مسولیت هارو باید زیاد کنی مثلا" بگو الان تو هفته عمولا" چندتا کار بهش میدید؟؟
6 - راجع به روابط جنسیتون شما عملا" تو این رابطه جاهایی که رضایت داشتی چهقدر حین رابطه با عکس العمل هات نشون میدی و نارضایتی تو هم همینطور؟؟چه قدر با دست و روشهایی ازین دست هدایتش میکنی به سمت حرکاتی که دوست داری باهات داشته باشه؟؟چه قدر پس از رابطه احساس رضایتمندیتو بهش میگی و تاییدش میکنی؟
لطفا" حتما" با دقت به سوال هام پاسخ بده و تمرینات هم حتما" انجام بده
-
RE: شوهرم نمیخواد باور کنه بزرگ شده. چیکار کنم؟
sahra100 دوست خوبم سلام
ببخش که دیر جواب دادم. این چند روزه حال جسمیم اونقدر خوب نیست که بتونم بشینم پای کامپیوتر.
عزیزم؛ گفتی نباید همیشه خوب باشم ومطابق میلش رفتار کنم . اینو کاملا قبول دارم و از اسفند ماه گذشته شروع کردم :73:دیگه از قهر کردن و ناراحتیش نمی ترسم. مگه چه اتفاقی می افته اگه باهام حرف نزنه و قهر باشه؟ اونم وقتی که یه رفتار نادرست از اون سر زده نه از من؟ از اون موقع تا حالا البته ایشون قهر کرده تا الانم ادامه داده و ایندفعه منم ادامه دادم:163: مهم نیست چقدر طول بکشه ولی باید بفهمه که تا ابد نمی تونه با زور کارشو پیش ببره. در این فاصله با اینکه با هم حرف نمیزنیم چند بار هم پیش اومده که دوباره دلخوری و دعوا و.... اما جالبش اینه که خونه رو ترک نکرد که بره خونه مامانش(قبلا بعد از دعواهای شدید اینکارو میکرد و آخرش من یا دخترم زنگ میزدیم و راضی میشد که برگرده). چند بار هم با در حرف میزد که دیوار بشنوه و در واقع غیر مستقیم می خواست که قهررو تموم کنه اما تجربه این 11 سال بهم نشون داده که وقتی مسئله اینجوری تموم شده در واقع روی اون سز پوش گذاشتیم و بعد مدتی دوباره عود کرده. اینه که من بی توجهی کردم و اونم گفت که : من خواستم آشتی کنم و تو نخواستی. :300:
منم ازش پرسیدم : قبول داری اینکه مارو تنها گذاشتی و عید رفتی به خودت خوش گذروندی؛کار بدی بود؟ گفت: نه من هرگز نمی پذیرم که کارم بد بوده!!!!!!!!! منم گفتم: پس برو هر وقت قبول کردی که تو هم ممکنه خطا کنی؛ تو هم اشتباه میکنی ؛اونوقت برگرد. گفتم که دیگه نمیتونم از خطاهات چشم پوشی کنم . تو هم فکر کنی که هر کاری دلت خواست می تونی انجام بدی و نهایتا با چند روز قهر و دعوا؛دوباره برگردی سرجای اولت؛ بدون عذرخواهی؛ بدون عبرت گرفتن و مجددا تکرار همون اشتباه و......
sahra100خوبم؛ شاید با این رفتارم موافق نباشی ولی باور کن که تا حدی جواب داده و روز به روز هم بیشتر مطمئن می شم که روشم مؤثره. دعوایی که سه شب پیش کردیم اگه قبل از این که من این رویه ارو پیش بگیرم اتفاق می افتاد حتما الان خونه مامانش بود:310:ولی نه تنها نرفت؛بلکه دیشب دوباره رفتاری ملایم داشت!!!!!!!!!!!!!!!
نکته دیگه:
پرسیدی ((اول به من بگو همسرت از کدوم دسته ادم هاست لمسی .بینایی .شنوایی ))
باید بگم بیشتر شنوایی و چشمی یه نه لمسی
برای فعالیت بیرون خونه هم باهات موافقم. چشم. دارم روش فکر میکنم که حتما زمانی رو برای فعالیت خاصی برای خودم مثل تمرین زبان انگلیسی و بیرون رفتن بیشتر از خونه اختصاص بدم.:303:
درباره ی واگذار کردن کارهایی بهش ؛که مسؤلییت روی دوشش بذارم باید بگم اینکارو همیشه کردم و میکنم ولی چقدر مسؤلیت ناپذیره خدا میدونه:33: ولی من که کوتاه نمیام! یه کاری مثل تعویض لوله ظرفشویی رو خودمم میتونم به راحتی انجام بدم ولی از اون می خوام که انجام بده حتی اگه مثل همیشه؛چند روز پشت گوش بندازه بازم صبر میکنم تا خودش انجامش بده که بد عادت نشه .( در مورد اینکه منوتحت فشار گذاشته بود که برم سرکار ؛ 8 سال طول کشید تا باور کنه که مسؤلیت تامین نیازهای مالی خانواده به عهده اونه نه من ؛گرچه هنوزم گاهی یه مستقیم و غیر مستقیم میگه :کاش بری سر کار!!!!!!)
sahra100جان ؛ خیلی سخت تغییر میکنه و انعطاف نشون میده.11 ساله که دارم سعی میکنم و او در این مدت اگه خوشبینانه بگم؛فقط 5 درصد بهتر شده.:302:
اما مطمئن باش که من ادامه میدم چون توانایی حل مشکل رو در خودم میبینم. و اگه اومدم توی تالار برای اینه که از راهنمایی های شما دوستان به عنوان کاتالیزور استفاده کنم که سرعت بهبود اوضاع رو از 5 در صد در یازده سال ؛ به حداقل 10 در صد در یازده سال برسونم:311:
از اینکه با دقت و دلسوزانه برام وقت میذاری ازت یه دنیا ممنونم:46:
-
RE: شوهرم نمیخواد باور کنه بزرگ شده. چیکار کنم؟
[/b]
نقل قول:
نوشته اصلی توسط innocent
برای فعالیت بیرون خونه هم باهات موافقم. چشم. دارم روش فکر میکنم که حتما زمانی رو برای فعالیت خاصی برای خودم مثل تمرین زبان انگلیسی و بیرون رفتن بیشتر از خونه اختصاص بدم.:303:
:104::104:
درباره ی واگذار کردن کارهایی بهش ؛که مسؤلییت روی دوشش بذارم باید بگم اینکارو همیشه کردم و میکنم ولی چقدر مسؤلیت ناپذیره خدا میدونه:33: ولی من که کوتاه نمیام! یه کاری مثل تعویض لوله ظرفشویی رو خودمم میتونم به راحتی انجام بدم [/b]بازم صبر میکنم تا خودش انجامش بده که بد عادت نشه [b].(
:104::104:
خیلی سخت تغییر میکنه و انعطاف نشون میده.11 ساله که دارم سعی میکنم و او در این مدت اگه خوشبینانه بگم؛فقط 5 درصد بهتر شده.:302:
اما مطمئن باش که من ادامه میدم چون توانایی حل مشکل رو در خودم میبینم. و اگه اومدم توی تالار برای اینه که از راهنمایی های شما دوستان به عنوان کاتالیزور استفاده کنم که سرعت بهبود اوضاع رو از 5 در صد در یازده سال ؛ به حداقل 10 در صد در یازده سال برسونم:311:
:104::104:
دوست خوبم
این پست رو فقط به خاطر تشکر از شما زدم چون خودم شخصا از روحیه ی بالای شما خیلی روحیه گرفتم و دلم نیومد بدون تشکر از کنارش بگذرم حتما براتون تو فردا شبی دعا میکنم که مشکلتون خیلی زود حل بشه و مطمینم که اینطور خواهد شد.
-
RE: شوهرم نمیخواد باور کنه بزرگ شده. چیکار کنم؟
سلام سبزه جون:46:
فدات بشم؛لطف داری عزیزم:43:
اگه روحیه نداشته باشم چیکار کنم؟ با دست روی دست گذاشتن و آه و ناله اگه مشکلی حل میشد که الان کسی توی این تالار نبود:311:
منم برای تو و همه بچه های این تالار دعا میکنم که مشکلتون حل بشه:321:
ممنونم که برام دعا میکنی. می بوسمت:46:
-
RE: شوهرم نمیخواد باور کنه بزرگ شده. چیکار کنم؟
iinocent خواهر گلم سلام
بزار اول یه شکایتی ازت بکنم چرا حرف منو به نحوی که میخوای تفسیر میکنی؟؟؟؟ من به هیچ عنوان نگفتم 3 ماه قهر کار خوبیه ببین چون تهش باید باهاش اشتی کنی فقط بهش یاد میدی عزیزم بیا 3 ماه قهر کنیم که تو بی مسولیت تر بشی و برات 3 ماه قهر عادی بشه شک نکن نتیجش تو دراز مدت همینه؟
ببین اون دلبستگی که برات گفتم اینجاها به درد میخوره ظرافت زنانه حالا با دقت به حرفم گوش تا تهش نتیجرو برات بگم
گفتی همسرت دیداری خوب پس باید به پوشش و ظاهرت حسابی برسی از طرفی سعی کن یه روز تو هفته مثلا" دوشنبه (روزی که اولین بار هم دیدید یا ... ببین چند شنبه بوده) اون روز متفاوت عمل کن مثلا" همیشه یه شاخه گل اونروز واسه همسرت بخر سر شام مدل بشقابات اون روز یه جور دیگه بذار اگه میشه یه دسری کنار غذا بذار خلاصه متفاوت عمل کن و تا چند هفته علت این تغییر هربار پرسید با یه خنده زیبا تموم کن و نگو بذار حسابی مشتاق شه بعد چند هفته بگو مثلا" امروز روزی بود که واسه اولین بار تورو دیدم
گفتی همسرت شنوایی پس به لحن کلام الفاظ و اواها اهمیت میده پس به نوع جمله بندیت بسیار دقیق باش برای روابط شخصیتون حتما" از یک موسیقی خاص استفاده کن تاکیید میکنم حتما" از همین امروز سعی کن با الفاظ خاص و ویژه خودت صداش کنی مثلا" جای اسمش بهش بگو ضربان قلبم یا هر چیزی که هیچ کس جز تو نتونه بهش بگه سعی کن برای تشکر ازش با هدایای خیلی کوچیک و با یه نوشته روش ازش تشکر کنی
میتونی گاها" با نقاشی های کاریکاتوری روی یه برگه کوچیک همراه با یه نوشته زیبا که حاوی پیام مد نظرت هست توی ظرف غذاش جیبش کیفش و ... غافلگیرش کنی
و روی اینه دراورت گاها" براش پیام هایی با بار مثبت خیلی زیاد بنویس
ببین این نحوه برخورد دلبستگی میاره (یادته تو تاپیک من بهم چی گفته بودی؟ راستش من خیلی ازین کارا کردم تا یاد گرفت تا حدی) حالا فایده دلبستگی چیه؟؟؟ خوب اولا" احساسش به حضورت عمیق میشه دوما" که فعلا" برات خیلی مهم هست اینکه وقتی دعواتون شد تو شروع میکنی یه روز پوشش خاصت میپوشی و محلش نمیذاری یا مثلا" اون موسیقی خاص که واسه روابط شخصیتون میذاشتی و میذاری یا مثلا" روز که تو هفته شد دوباره همون سرویس میچینی نتیجه :________= بهش سیگنال میرسه همون سیگنال هایی که تو زمان اشتیتون بهش میرسید بعد بی تاب میشه و میاد سمتت ببین تو عملا" کاری نکردی ولی با رفتارت وادارش کردی به اشتی
یعنی میتونی با این کارا به سمت خواسته هات سوقش بدی
راجع به فعالیت بیرون خونه خوشحالم که تصمیم گرفتی و بی صبرانه منتظرم بیای بگی که انجام دادی
و اما راجع به مسولیت پذیریش ببین برای چندمین بار تاکید میکنم لطفا" با دقت این کارهارو که میگم انجام بده نه نصفه نیمه با محبت ولی جدی بهش مسولیت کوچیک بده ولی در حین انجام مسولیتش یهکم شیطنت زنانه انجام بده مثلا" وسطش یهو بغلش کن و .....:43: ببین تو اروم اروم با این قبیل تشویق ها میتونی کاری کنی که هنوز صداش نکردی اماده به خدمت یاشه اخه داره یه پاداش عالی میگیره ( خوب حسنش اینکه هم کارت انجام داده هم حینش لذتش بردی باهاش هم روابط شخصیتون قوی تر میشه) بعد :310:اروم اروم مسولیت های بزرگتر بهش میسپاری وقتی اعتماد به نفسش بالا بره یواش یواش میتونی از دخالت تو کارای زنونه بیرونش بیاری چون حس مردونگی و نظر دادنش تو کارای مردانه تخلیه میشه
منتظر پاسخت هستم و امیدوارم اگر این حرفا منطقی به نظرت بدون وقت تلف کردن شروع کنی چون خود من همسرم اخرین باری که باهام خرید اومده بود 2 سال پیش بود خوب راهکارهاش پیدا کردم و حالا یاد گرفته باهام بیاد خلاصه من ازین راهکارها خیلی نتیجه گرفتم البته بازم باید تلاش کنم ولی واقعا" همسرم 180 درجه نسبت به اول ازدواج عوض شد یعنی حتی خانوادش هم همشون میگفتن پس شمام انجام بده
اگر سوالی داشتید بپرسید و بدون همه چیز عالی میشه شک نکن خیلی بیشتر از 10 درصد تغییر خواهی دید:305:
inocent janانلاینی؟؟
-
RE: شوهرم نمیخواد باور کنه بزرگ شده. چیکار کنم؟
sahra گلم
ممنون که بهم سر میزنی:72:
تقریبا با همه حرفهات موافقم. اما همه این راهکارها وتوصیه هایی رو که برام نوشتی میذارم بعد از آشتی انجام میدم نه حالا. شاید مخالف باشی اما در تمام این 11 سال اون قهر کرده و من پیشقدم شدم. حالا یا واسه اینکه خودم تاب نیاوردم و یا واسه اصرار دخترم که ار من میخواست با پدرش حرف بزنم و هر بار که من باب آشتی رو باز میکردم طفلکم کلی خوشحال میشد و از من تشکر میکرد که اون فضای سنگین خونه ارو از بین بردم. اما همسرم از این وضعیت فقط سواستفاده کرده چون میدونه ما تاب این وضعیت رو نداریم ؛این حربه به کرات استفاده میکنه.:163:
این بار نمی خوام من پیشقدم شم . بالاخره باید یه روزی دست از
زورگویی برداره یا نه؟ این راهیه که اول و آخر باید طی بشه پس هر چه زودتر بهتر.
البته اینم بگم که این قهر طولانی هر ضرری داشته باشه؛بی فایده هم نبوده. درسته با هم مستقیما حرف نمیزنیم اما حالا حساب کار دستش اومده که ایندفعه با دفعات دیگه فرق داره. دیگه از توپ و تشر و امر و نهی و اداهایی که موقع قهراعصاب من ودخترمو خرد می کردن خبری نیست.:310:
تا یه کاری بهش محول میکنم(مثل راه انداختن کولر و خرید چیزی و ....)انجام میده.که قبل از این روزهای عادی هم پشت گوش مینداخت چه برسه موقع قهر که اصلا جواب نمیداد و محل نمیذاشت.
دعواهای قبلی خیلی ملایم تر از این دفعه بودن اما خیلی پیش اومده بود که بعدازدعوا میرفت خونه مامانش و تا ما زنگ نمیزدیم و بابت گناه نکرده ازش معذرت نمی خواستیم برنمی گشت! اما سه شب پیش که بد جوربحثمون شد؛با شناختی که ازش داشتم ؛نه من ونه حتی دخترم انتظار نداشتیم که شب بیاد خونه ولی اومد!!!!!!!!!!
اینا از نظر من نشانه های خوبی ان و میشه امیدوار شد که داره لجاجتش رو کمتر میکنه.
به هر حال توصیه های خوبت رو گوشه ذهنم نگه میدارم اوضاع که آرومتر شد سعی میکنم به کار ببرم.:72:
-
RE: شوهرم نمیخواد باور کنه بزرگ شده. چیکار کنم؟
innocent عزیز برات خوشحالم
امیدوارم این نشونه ها بیشتر و بیشتر بشه
خدا رو شکر
-
RE: شوهرم نمیخواد باور کنه بزرگ شده. چیکار کنم؟
چقدر دلم میخواست کارشناسهای محترم تالار و بخصوص آقای مدیر همدردی بیان با یه راهکاری؛توصیه ای ؛راهنمایی چیزی ... کمکم کنن. درسته که دوستان تالار لطف کردن و منو از نظراتشون بی بهره نذاشتن اما باید اعتراف کنم که به این امید وارد این تالار شدم که از راهنمایی کارشناسانه ی آقای مدیر و سایر کارشناسها هم استفاده کنم.:305:
هنوزم البته ناامید نیستم:310: ایشالله که پست منو هم قابل بدونن و راهنماییم کنن.