با این تنهایی چطور باید کنار بیام؟
دوستان و همراهان عزیز سلام.
موضوعی هست که فکرم و بد جور مشغول کرده. از شما می خوام تا با راهنماییهای خوبتون کمکم کنید.
من یک پسر چهار سال و نیمه دارم. هر وقت به همسرم می گفتم نظرت در مورد بچه دوم چیه می گفت تا زمانی که مستاجریم حرفشم نزن.
حالا با لطف خداوند ما چند روز پیش خونه ای خریدیم. و احتمالا تا قبل از ماه مبارک رمضان اسباب کشی کنیم.
3 شب پیش همسرم گفت وقتی رفتیم منزل جدید بچه دار شیم.
از موقعی که این پیشنهاد و مطرح کرده من اروم و قرار ندارم. همش دلهره دارم که یعنی من از پسش بر میام.
می دونید بچه ها من خیلی دست تنهام. مادر و پدرم و از دست دادم. و تنها خواهرم و هم مدتهاست ندیدم. شوهرش نمی ذاره.
از خانواده همسرمم تا حدی می تونم کمک بگیرم. همسرم دوم پدرمم که از 10 سالگی او بزرگمون کرده نمی تونم کمک بگیرم چون خودش بچه نداشته و تازه از موقعی که پدرم و از دست دادم او هنوز نتونسته به حالت عادی بر گرده.
در واقع من باید تنهای تنها دو بچه رو بزرگ کنم. متاسفانه روحیات من یه ذره با خونه نشین شدن و ..... فاصله داره. من هنوز مثل بچگیام شیطنت و دوست دارم وقتی پارک می ریم منم مثل پسرم بازی می کنم :163: و ...........
حالا با وجود 2 تا بچه کار برام خیلی سخت می شه.
همسرمم صبح ساعت 7 می ره و شب ساعت 8 بر می گرده. و در واقع کمک چندانی نمی تونه باشه.
با توجه به اینکه پسرم سال دیگه می ره پیش دبستان و همیشه به دو تا فرزند داشتن اعتقاد داشتم اگه بخوام تاخیر بندازم هم فاصله سنیشون زیاد می شه.
الان واقعا دو دل هستم. نمی دونم باید چه کار کنم. ایا می تونم برای هر تو تا بچه به اندازه کافی وقت بگذارم؟ می تونم در نهایت صبر هر دو رو بزرگ کنم؟
ایا می تونم مادر خوبی باشم؟ ضمن اینکه من خیلی علاقه دارم یک زمان شخصی هم برای خودم داشته باشم. ایا می تونم؟........
ممنونم از همه شما بزرگواران.:46::72:
RE: با این تنهایی چطور باید کنار بیام؟
پیشاپیش تبریک منو پذیرا باش.
سیسیلی جان،مادر که الکی مادر نشده،به خاطر همین فداکاری هاشه که کلی ازش تعریف می کنن.خودت یه بچه
بزرگ کردی باید با اصولش آشنا باشی.شما باید بین علایق شخصی و وظایف نگه داری از نوزاد یکی رو انتخاب کنی
ینی باید فداکاری کنی.
RE: با این تنهایی چطور باید کنار بیام؟
سلام سیسیلی عزیز
خیلی وقت بود ازت خبری نبود
خونه نو مبارک خانومی ... امیدوارم همیشه و در همه حال خوشحال و خندان باشی
پستت رو خوندم
دلم می خواد یه خرده از جملاتت کمک بگیرم نظرت چیه؟
نقل قول:
نوشته اصلی توسط sisili
من یک پسر چهار سال و نیمه دارم. هر وقت به همسرم می گفتم نظرت در مورد بچه دوم چیه می گفت تا زمانی که مستاجریم حرفشم نزن.
حالا با لطف خداوند ما چند روز پیش خونه ای خریدیم. و احتمالا تا قبل از ماه مبارک رمضان اسباب کشی کنیم.
3 شب پیش همسرم گفت وقتی رفتیم منزل جدید بچه دار شیم.
وای خدای مهربون و بزرگ خیلی خیلی خوشحالم که خواست دلم رو برآورده کردی
اون وقتها که توی فکر بچه دوم بودم ، همسرم بچه دار شدنمون رو حواله می کرد به خونه خریدمون
خدایا ازت ممنونم که این شرایط رو به همین زودی برایم فراهم کردی و خواست دلم رو برآوردی
از موقعی که این پیشنهاد و مطرح کرده من اروم و قرار ندارم. همش دلهره دارم که یعنی من از پسش بر میام.
خداجونم هم خوشحالم و هم نگران ... ازت می خواهم اینبار هم مثل همیشه هرآنچه صلاح و خیر است برایم پیش بیاری
می دونید بچه ها من خیلی دست تنهام. مادر و پدرم و از دست دادم. و تنها خواهرم و هم مدتهاست ندیدم. شوهرش نمی ذاره.
از خانواده همسرمم تا حدی می تونم کمک بگیرم. همسرم دوم پدرمم که از 10 سالگی او بزرگمون کرده نمی تونم کمک بگیرم چون خودش بچه نداشته و تازه از موقعی که پدرم و از دست دادم او هنوز نتونسته به حالت عادی بر گرده.
در واقع من باید تنهای تنها دو بچه رو بزرگ کنم.
خداجون حالا که پدر و مادرم ، پیش تو هستند یه کم احساس تنهایی می کنم ، هرچند که می دونم وجود بچه دوم کمی از این تنهایی کم می کنه
در واقع من باید تنها به کمک تو این دو بچه رو بزرگ کنم، خداجون کمکم کن اینبار هم سرافراز بیرون بیام
متاسفانه روحیات من یه ذره با خونه نشین شدن و ..... فاصله داره. من هنوز مثل بچگیام شیطنت و دوست دارم وقتی پارک می ریم منم مثل پسرم بازی می کنم :163: و ...........
حالا با وجود 2 تا بچه کار برام خیلی سخت می شه.
من پر از روحیه با نشاطم
از این به بعد که بریم پارک حالا با دوتا بچه هایم بازی می کنم
البته بعد از دو سه سال می تونم بچه کوچیکه رو بسپرم به بچه بزرگه که باهم بازی کنند و من تماشاشون کنم به خودم به بالم که دوتا دسته گل دارم
همسرمم صبح ساعت 7 می ره و شب ساعت 8 بر می گرده. و در واقع کمک چندانی نمی تونه باشه.
همسرم ، تمام تلاشش رو می کنه که زن و بچه هایش در رفاه و آسایش باشند
واقعا از داشتن چنین همسری خوشحالم و شکر گذار
و حتما ازش قدردانی هم می کنم
هرچند که لحظاتی که در کنار ما نیست طولانی هست و من دلتنگش می شوم
اما این دلتنگی برایم شیرین هست ، چون می بینم داره برای بهتر شدن زندگیمون زحمت می کشه
با توجه به اینکه پسرم سال دیگه می ره پیش دبستان و همیشه به دو تا فرزند داشتن اعتقاد داشتم اگه بخوام تاخیر بندازم هم فاصله سنیشون زیاد می شه.
همیشه اعتقادم بوده که دوتا بچه داشته باشم ، و الان از نظر اختلاف سنی زمان خوبی است مخصوصا اینکه بچه بزرگه ام به پیش دبستانی میره و من صبح ها کمی زمان دارم که در کنار بچه کوچکم استراحت کنم
سیسیلی عزیز
بچه بزرگ کردن خیلی سخته و پر از مسئولیت خیلی زحمت داره و تقریبا زمانی که برای بچه قرار می دهی را باید دو برابر کنی ، در کنارش رسیدگی به خونه و شوهرت رو هم داری
همه اینها در حالی است که شبانه روز همون 24 ساعت هست
همه اینها به کنار وقتی خنده دو کودک و همسرت رو ببینی همه اون سختی ها از تنت بیرون میاد
از خدا صبر بخواه و ته دلت ایمانت رو قویتر کن
من متنت رو دوباره باز نویسی کردم که رد پای خدا رو در زندگی ات ببینی
با این اوصاف به سئوالات زیر یک بار دیگه نگاه کن ، مطمئنم که جواب های درستی براشون پیدا می کنی
نقل قول:
نوشته اصلی توسط sisili
الان واقعا دو دل هستم. نمی دونم باید چه کار کنم. ایا می تونم برای هر تو تا بچه به اندازه کافی وقت بگذارم؟ می تونم در نهایت صبر هر دو رو بزرگ کنم؟
ایا می تونم مادر خوبی باشم؟ ضمن اینکه من خیلی علاقه دارم یک زمان شخصی هم برای خودم داشته باشم. ایا می تونم؟........
ممنونم از همه شما بزرگواران.
==========================
پ.ن
این مسلم هست که در دوران بارداری و پس از آن کم طاقت بشی و خسته و انتظارت از شوهرت و خانواده اش بیشتر بشه
از همین الان این انتظار را در وجودت متعادل کن
وقتی از دیگران انتظاری نداشته باشی ،
کمکهاشون تو رو خوشحال می کنه
و کمک نکردنشون باعث دلخوری ات نمیشه
با شوهرت در این خصوص صحبت کن
وقتی اوضاع مساعد هست ( توی حالت عاطفی )
بهش بگو من همیشه دلم می خواسته که دوتا بچه داشته باشم
خدا رو شکر که با تلاشمون و بیشتر تلاش تو (یه خرده هندونه بذار زیر بغلش ) شرایطش الان فراهم شده
بهش بگو عزیزم یه نگرانی برام پیش اومده که به غیر از تو هیچکسی نمی تونه اون ور بر طرف کنه (بهش قدرت بده )
بهش فرصت بده که مشتاق گفتگو بشه ( مجبورش نکن ، بذار با اختیار ، انتخاب کنه)
بعد بگو می خواهم بچه دوممون هم به خوبی اولی تربیت بشه
اخه هر جا میرم همه ازش تعریف می کنن و من از اینکه زن تو هستم و من و تو پدر و مادر پسرمون کلی به خودم می بالم (حس قدردان بودن در شوهرت ایجاد کن)
حالا برو سر اصل مطلب
دل نگرانیم این هست که حالا که پدرم فوت شده یه خرده مسئولیت های من زیاد میشه چون دست تنها هم هستم ازت کمک بیشتری می خواهم ( درخواست مستقیم )
البته می دونم که تو همیشه در کنارم بوده و هستی و همیشه نگرانی هایم رو بر طف می کنی
همین
دیگه هم روش بحث نکن و رد شو ( مردها از کلید کردن روی یه چیزی و بازگو کردن مداوم آن بیزارند)
اینها برای چی هست ؟
سیسیلی عزیز چون همیشه دوتا بچه دلت می خواسته همه سختی ها رو می پذیری که به این خواسته برسی مادر شدن اونقدر شیرین هست که این سختی ها رو تحمل کنیم
نکته دوم) شوهر یک زن تکیه گاهی هست که تنها با نوازش و درک کردن می تونه زنشون رو آروم کنه و احساس خوبی به زنش بده
ما کلی زحمت می کشیم شاید دیده نشه ولی همین که شوهرمون ازمون تشکر و قدر دانی می کنه برامون یه دنیا ارزش داره
نکته سوم) وقتی قبل از بارداری با همسرت اینگونه صحبت کنی و مشکلات رو بازگو کنی
اون زمانی که خیلی تحت فشاری و عصبانی و ناراحت
اتظارت رو از کمک های شوهرت تنها با گفتن اینه " عزیزم بهت که قبلا گفته بودم کارم زیاد میشه و بهم فشار میاد تو بیشتر درکم کن "
بیان می کنی و اتفاقا بازخورد مناسبی هم از شوهرت می گیری
RE: با این تنهایی چطور باید کنار بیام؟
سلام
فرهنگ جان ممنون قطعا دوست دارم که فداکاری و انتخاب کنم تا علایق شخصی اما می ترسم که نتونم و وسط راه کم بیارم.:72:
بالهای صداقت عزیز مثل همیشه عالی بودی. چقدر متننت ارومم کرد. چقدر زیبا نوشته بودی. یک دنیا ممنونم برای وقتی که گذاشتی.:72:
می دونید من یه ذره در بچه داری حساسم. توی خونه بچم ازاد بود اما یه جا که می رفتم به مرز جنون می رسیدم اینقدر می گفتم بکن نکن دست بزن دست نزن و ....
بماند که بچم فوق العاده روزای اول من و اذیت کرد از بیماریهایی که گرفت تا بی خوابی های شبانه و .... طوری که من 6 ماه بعد از زایمان 7 کیلو از وزن اولیه هم کمتر شده بودم. مثل چوب خشک بودم و قیافم از بی خوابی ها اویزون.
الان بیشتر از خودم نگرانم که بی خوابیهای دوباره و .... مانع بشه به این طفل معصوم برسم. بالاخره توجهی که بچه اول نیاز داره هنوز دومی نیاز نداره مضاف بر اینکه این یکی مدرسه هم میخواد بره.
من همه حرفای بالهای صداقت و قبول دارم می دونم که تنها کسی که می تونه کمک واقعی باشه خداوند و لطف بی پایانشه. اما بازم می ترسم که نتونم.
روحیات من شاید کمی با شما فرق کنه. من خیلی پر انرژی هستم طوری که بچه های کلاس بهم می گن تو تو بچگی احتمالا بیش فعال بودی.
دقیقا مثل یک ظرف هستم که وقتی انرژیم تموم می شه تهی تهی می شم. تو این جور مواقع باید چند ساعت مال خودم باشم . مثل نوجوونیم کتاب بخونم یا بخوابم و یا بی دغدغه تلویزیون نگاه کنم بعد از چند ساعت دوباره لبریز از انرژی می شم.
سر بچه اولم بابام چون با این روحیات من اشنا بود هفته ای یکی دو بار میومد خونمون و بچه رو با خودش می برد و من تنها می شدم و البته استراحت می کردم. اما الان دیگه بابام نیست......:316:
ولی شوهرم دیدش اینه که تو همیشه باید پر انرژی باشی و کسی که عاشق زندگیش باشه هیچ وقت خسته نمی شه.
من عاشق بچم. گاهی می گم اگه تو زمان قدیم بودم احتمالا 10-12 تا بچه داشتم.:163: اما الان مدام ترس ونگرانی این و دارم که نتونم به نحو احسن به هر دو بچه برسم و این وسط شوهرمم ازم دور بشه.اخه من همش 29 سالمه و دوست دارم این وسط با شوهرمم رابطه عاشقانه خوبی داشته باشم.
بازم از راهنماییاتون ممنون.:46:
RE: با این تنهایی چطور باید کنار بیام؟
سلام
اول به تقليد از فرهنگ يه تبريك جانانه بهتون بگم
دوم اينكه من فكر مي كنم خدا كه آروزي شما رو خوب و زود برآورده كرده و حالا توي دست گل جديد كه ميخواد تقدميتون كنه تنهاتون نميزاره بلكه يه جوري كمكت ميكنه كه خودت هم متوجه نشي
اين رو مطمئنم
چون خيلي ها بچه دار ميشن ولي همه مادر نميشن و خيلي ها مادر ميشن اما مادر خوبي نميشن
شما تمام تلاش و فكر و ذهنت تو اين هياهوي جامعه و تمدن گرايي بعضيها اينه كه بتوني فرزند خوبي تربيت كني و خداوند اين رو عزيز مي شماره
فكرش رو بكن، به خونه جديد اسباب كشي ميكنين
شايد اينجوري خدا كمكت كنه
همسايه هايي پيدا ميكني كه خيلي خوبن و پاك
كسايي كه قدر همسايه رو خوب ميدونن
شما باهاشون ارتباط پيدا ميكني و روز به روز ارتباط بيشتر ميشه و بعضيهاشون ميشن عين خواهر شما
اون وقت يه وقت هايي بچه هات رو هم ميتوني بسپري به دستشون
RE: با این تنهایی چطور باید کنار بیام؟
سيسيلي عزيز
تبريك ميگم كه خونه خريدين ايشالله به سلامتي اسباب كشي كنين و زندگي خوبي را تو خونه جديدتون شروع كنين تو را خدا واسه ما هم دعا كن كه ما هم روزي صاحب خونه شيم چون ما هم با شوهرم قرارمون واسه بچه دوم به شرط خريد خونه هست
سيسيلي عزيز شما كه هر دو واسه بچه دوم داشتن مواقفقين چرا به تاخير بندازين بالاخره اين كارو ميكنين چه بهتر زودتر اقدام كنين حالا كه پر از انرژي هستي و ميتوني خوب به بچه هات رسيدگي كني حالا چرا نه
در ضمن شايد يكي دو سال تو زحمت باشي اما بعد دو سال بچه بزرگتم كمك يارت ميشه ميتونه ساعتها با كوچولوت بازي كنه و سرگرم شن و اونموقع است كه راحت ميشي ميتوني واسه خودت وقت بزاري
توكلت به خدا باشه و هميشه موفق و سربلند باشي
RE: با این تنهایی چطور باید کنار بیام؟
سلام. خوبین بچه ها.؟:43:
از راهنمایی هاتون بسیار ممنونم.
گاهی خیلی دلشوره دارم و گاهی خیلی ارومم. گاهی فکر داشتن یک بارداری دیگه و داشتن یک نوزاد کوچولو کلی ذوق زدم می کنه :310:و گاهی بهم استرس می ده که یعنی می تونی از پس دو تا بچه بر بیای؟:303:
به هر حال دارم با این دو گانگی دست و پنجه نرم می کنم.
دوستتون دارم و ممنون:46:
RE: با این تنهایی چطور باید کنار بیام؟
سیسیلی جان منزل نو مبارک:72:
عزیزم با اینکه من اصلا تجربه بزرگ کردن فرزند رو ندارم، با این حال بهت میگم که شک نکن و مطمئن باش که موفق می شی.
این حالت دوگانگی هم طبیعیه. اغلب ما در هنگام تصمیم گیریها دچار این حالت می شیم.
من اگه مشکل سنی نداشتم، خیلی دلم میخواست دوتا فرزند داشته باشم ولی می ترسم اقدام برای بارداری دوم بعد از 35 سالگی خطرناک باشه. قبل از اینکه باردار بشم، با دکتر مشورت کردم که دارویی برام تجویز کنه که احتمال دوقلوزایی را افزایش بده ولی دکترم قبول نکرد و گفت این داروها احتمال سقط جنین رو هم بالا می برن! :(
خلاصه که اینو گفتم که بدونی من در مورد خودم هم خیلی دوست داشتم دوتا فرزند داشته باشم و می دونستم که می تونم.
در واقع بنظرم شاید زندگی بدون فرزند و با داشتن فرزند خیلی متفاوت باشه ولی داشتن یک یا دو فرزند اونقدرها تو برنامه زندگیت تغییر بوجود نمیاره. فقط باید از لحاظ مالی تامین باشین که انشاءا.. هستین.
شاید سخت ترین زمانهاش روزهای بعد از فارغ شدنت باشه که یکی باید کمکت کنه تا بتونی سلامت از جا پاشی.
همانطور که بالهای صداقت گفت و با توجه به شناختت از همسرت، ازش درخواست کمک کن که لااقل بار اضافی بهت تحمیل نکنه.
تــــو می تونـــــــــــــی، شک نکن! :46:
RE: با این تنهایی چطور باید کنار بیام؟
خدا را شکر که امکان این را دارم که دو باره کودکی به این دنیا آورم. خدا را شکر که شوهری دارم که مرا پشتبانی کند. خدا را شکر که خدا را دارم که هیچ کجا تنهایم نگذارد. این فکر کنم دعای شماست!:323:
RE: با این تنهایی چطور باید کنار بیام؟
سیسلی جان خوشحالم که دوباره پستهایی از شما می بینم و البته نگران که چرا چند وقتی نبودید!
تبریک میگم که صاحب خونه شدید و خداوند صدای قلبتون رو شنید!
در مورد مساله ی بچه ی دوم راستش نمی دونم چه نظری بدم؛ آخه خودم هنوز تجربه ی مادرشدن رو ندارم؛ اما مطمئنم که بهترین فاصله ی سنی رو برای بچه دار شدن انتخاب کردید و این عالیه!:43:
در مورد تردید در تصمیم گیریتون احساس می کنم که یه چیز طبیعیه!
اما اگر نگرانیت بزرگ کردن دو تا بچه ست؛ من مطمئنم که شما از پسش برمیای، فقط باید یه زمان تقریبا یک یا دو ساله برای رسیدن به اهداف خودتون؛ به تاخیر بندازید تا یه هدیه ی قشنگ دیگه به همسرتون و زیبایی دیگه ای به زندگیتون ببخشید!:72:
RE: با این تنهایی چطور باید کنار بیام؟
چقدر خوشحال می شم وقتی می بنیم ادمایی هستن که برای زندگی دیگران واقعا دل می سوزونن و سعی می کنن امیدواری و حس خوبی و بهش تزریق کنن.
خدا رو شکر که هنوزم چنین ادمایی هستن.
ازتون ممنونم برای راهنمایی های خوبتون. خب قطعا می دونم 2 سال اول خیلی سخته و تقریبا هیچ وقت ازادی نخواهم نداشت. اما تصمیم گرفتم که یک کودک دیگه داشته باشم. از تصمیمم هم خوشحالم و هم نگران.
از همتون بی نهایت ممنونم که چنین حسی و بهم دادید:43:
دوستتون دارم:46::72:
RE: با این تنهایی چطور باید کنار بیام؟
بچه ها سلام :72::72:
دلم برای اینجا یه ذره شده بود. اخه مشغول اسباب کشی بودم و اینترنتم نداشتم . امروز که اینترنتمون وصل شد پریدم تو همدردی. دلم یه ذره شده بود واسه محیط اینجا. روزه داری هاتون مقبول انشاءا.. . برام جالب بود که تو شبای قدر اکثر بچه های همدردی به اسم میومدن تو ذهنم و براشون دعا می کردم. انشاءا.. اسم منم تو ذهن شما رفته باشه و دعام کرده باشین.
دو تا خبر دارم براتون. اول اینکه ما روزای اول ماه مبارک بالاخره اسباب ها رو اوردیم و تنهایی کلی طول کشید که جمع کنم و اینجا دوباره بچینمشون. هیچ کس کمکم نیومد.:302: احساس غریبگی دارم با این خونه. با وجودی که اینجا مال خودمونه و دیگه مستاجر نیستیم اما نمیدونم چرادوسش ندارم. شایدم هنوز جا نیفتادم و زمان می خواد. برام دعا کنید.
خبر دوم اینکه من دوباره دارم مامان می شم. و همون طور که اول این تایپیک گفته بودم از تنهاییم می ترسم. البته خیلی خوشحال هستم که شوهرم به ارزوش رسید بر عکس بچه اولمون سر این یکی وقتی جواب ازمایش و گرفتم نمی دونید چقدر ذوق کرد. اما خودم خیلی زیاد دلهره دارم. همش تو این فکرم که یعنی من دست تنها یه نفری می تونم از پس مشکلات ریز و درشت دو تا بچه کوچولو بر بیام. نمی دونم.
خدا به هممون کمک کنه انشاءا.. . دوستتون دارم. بای.
RE: با این تنهایی چطور باید کنار بیام؟
sisili عزیز؛ سلام
باور میکنی خانومی؛ همین چند روز پیش به یادت افتاده بودم و اینکه چرا اصلا دیگه خبری ازت نیست؟
خوشحالم حالا که برگشتی با خبرهای خوشی برگشتی!
تبریک میگم بخاطر خونه ی جدید و البته مهم تر از اون تجربه ی دوباره ی مادرشدنت؛ احساسات عجیب و غریبی که هیچ وقت تجربه شون نکردم؛ اما این رو خوب درک می کنم که هر کاری؛ اول اون پر از ترسه! ترس از آینده ی نامشخص! از احساساتی که قراره بهت دست بده و تو به اونها فکر می کنی!
از اتفاقاتی که با یه بار تجربه کردنشون؛ اما باز برات جدیدن و تو احساس می کنی که آیا من توانایی به دوش کشیدن و کنار زدن این احساسات و ترس های عجیب رو خواهم داشت؟
من فکر می کنم شما باید به خودت زمان بدی! باور کنی که میتونی و هیچ وقته هیچ وقت نباید به خودت تلقین بکنی که من تنهام!
چرا احساس میکنی که تنهایی؟ چرا دائم داری به خودت تلقین میکنی که تنهایی و از پسش برنمی یایی!
حتی اگه عملا کسی رو نداشته باشی که از نظر جسمی کمکت باشه؛ اما من میخوام بگم که اولا خودت یه شیرزن هستی که میتونی و از پسش برمیآی! ثانیا! همسرت هم هست و مطمئن باش که خداوند هم همیشه هوات رو داره!:46:
RE: با این تنهایی چطور باید کنار بیام؟
با سلام
تبریک می گویم هم به خاطر خریدن خانه و هم به خاطر نی نی دارشدنتون .:72::72: وایییییی خیلی خوبه یاد یه کوچولوی نمکی که بیفتین اصلا دلشوره نداره:43::46::46:
عزیزم نهایتش اگه دیدید که خیلی سختتون هست یه پرستار می گیرید که روزی چند ساعت بیاد و یا اینکه اگر هزینه اش زیاد شد در هفته چند ساعت بیاد و شما بتونید انرژی خودتون رو بدست بیارید به هرحال حالا که دیگه مامان شدی دلشوره ممنــــــــــــــــــــــ ـــــــــــــــــــــوع:160 :
آرامش الان براتون بهترین چیزه خودتون که تجربه یکیشو دارید....:227:
به هرحال امیدوارم که همیشه موفق باشید .:72::72:
RE: با این تنهایی چطور باید کنار بیام؟
sisiliسلام :
من تایپیکتوخوندم.خیلی خوشحالم که داری دوباره مامان میشی .هروقت فکرمیکنی که نمی تونی ازپس بچه داری بربیایی .یادکسانی باش که چندین ساله دلشون بچه می خوادولی خذاهنوزبنابه حکمتی که خودش میدونه ازاین نعمت محرومشون کرده.امیدوارم که زایمان موفقی داشته باشی وتوونی نی کوچولوت درپناه حق باشید.
:72: