-
شوهرم با خونوادش همدست شدند
امشب شوهرم نیومد و من و تنها گذاشتو نیومد خونه منم زنگ زدم به خونشون که با باباش حرف بزنم ولی داشتن منو میپیچوندن به من گفتن مغازست خونه نیست زنگ زدم مغازه داداشش برداشت گفت بابام خونست خابیده دوباره زنگ زدم خونشون مامانش میگه هرچی بیدارش میکنم بیدار نمیشه تازه اولش شوهرم برداشته بود گوشی رو میگفت اشتباه گرفتی من داداششم میگم من تو رو با صدای داداشت تشخیص نمیدم ؟ نمیدونید دارم میمیرم خیلی ببخشید ولی اونا یه خانواده گرگ دارند تو رو قران کمکم کنید میخام مهریمو بگیرم چون گول خوردم مهرمو بخشیدم فقظ69 تا سکه دارم حالا چیکار کنم میخام عادی برخورد کنم تا نفهمن نقشمو میخام برم دنبال حکم جهاز ولی تو خونه باشم تو رو خدا کمکم کنید:323:
-
RE: شوهرم با خونوادش همدست شدند
سلام خواهرم
داستان چیه؟ موضوع طلاق کجا بود؟ این تاپیک ها چیه باز می کنی؟ چرا خودت رو باختی؟
یه خورده توضیح بده اروم ببینم چی سر خودتون دارین میارین؟
تو یه تاپیک داشتی که مشکل مالی بود؟ یه دفعه شد طلاق توافقی...امشبم که اینطوری
اروم باش... همه چی درست می شه
نترس خواهرم
-
RE: شوهرم با خونوادش همدست شدند
منم عصبی شدم وقتی منو پیچوندن گفتم چرا منو خر حساب میکنید خودتونید
گفتم پسرتون این موقع شب ساعت12 نصفه شب کجاست مادرش گفت شوهرتو از من میخای اخرشم نتونستی شوهرتو نگه داری منم گفتم برو بابا قط کردم تمام دست و پام داره میلرزه دارم میمیرم چیزی که انتظارشو نداشتم دیدیم نمیخاستم هیچ وقت دعواهای مارو خبر داشته باشن ولی ......خدا منو ببخش خداجان کمکم کن
مرسی که بعد خدا به دادم میرسید اره چون شوهرمو خانوادش دیونه اند خیلی بدند خدا ازشون نگذره چیزی که نمیخاستم اتفاق افتادددددددددددد من دیگه نمیتونم باهاش باشم ولی تمام وجودمو ترس گرفته
زنگ میزنم خونه باباش شوهرم جواب میده میگه من داداششم وای خدا مامانش اینجوری میگه اینا خیلی بدند شاید فردا بریزن تو خونم خدایا خودت کمکم کن
-
RE: شوهرم با خونوادش همدست شدند
اروم باش خواهرم.... هیچ اتفاقی نیوفتاده... یه لیوان اب بخور
درست بگو چی شده؟ داستان چیه....
از هیچی نترس... هیچ اتفاقی نمی افته!
اخه چرا بریزن تو خونه تو؟ اصلا من نمی دونم داستان چیه و تو چرا اینقدر ترسیدی خواهر گلم؟
-
RE: شوهرم با خونوادش همدست شدند
منو شوهرم 2هفتس قهریم همش بهم فحش میداد همش راه میرفت میگفت گیر عجب تیره ای افتادیم چقد بدبختم ..............واز این حرفا و فحشا منم بهش گفتم مجبور نیستی با من زندگی کنی خب بریم طلاق بگیریم تا دوتامونم راحت شم منم دیگه تحملتو ندارم حالا امشب رفته خونه باباش ظهر میگفت رفتم پرسیدم و فردا بریمو............ حالا هم که..........من موندمو یه خونه و ه عالمه فکر اخه به خدا قسم شما خانوادشو نمیشناسین خاهرشو مادرش اندازه یه دنیا دشمنند خدایا فقط به تو توکل میکنم نمیدونید چقد خانوادش بدند به خدا اغراق نمیکنم
-
RE: شوهرم با خونوادش همدست شدند
می دونم اغراق نمی کنی... می دونم خیلی حس بدی داری و واقعا هم حس بدیه
نترس عزیز خواهرم... هیچ کس به تو ازاری نخواهد رسوند... بلند شو یه لیوان اب بنوش و یه ایه الکرسی بخون
توکل کن به خدا
مشکل شما حل می شه... شوهرت هم عصبی شده به نظرم الان تو هم خیلی عصبی شدی و ترسیدی
اروم باش خواهرم
شما مگه مهریه ات رو بخشیدی؟
-
RE: شوهرم با خونوادش همدست شدند
بله فقط 69 سکه مهریه دارم
نه اوضاع خیلی خرابه
-
RE: شوهرم با خونوادش همدست شدند
خواهر گلم...
الان نمی خوام از کم و کیف داستان برام بگی و این که بخشیدی اصلا موضوع مهمی نیست امشب... الان اروم باش خواهرم
هیچ مشکلی پیش نیومده...
شوهرت می خواد یه کمی موضوع رو جدی تر بگیری...
در حال حاضر ملتهب نباش... نلرز... اعتماد به نفست کجا رفته؟؟؟
اروم باش و با صحه صدر سکوت کن... بذار تا فردا
خودت روبه هیچ وجه نباز!!!
هیچ اتفاقی نخواهد افتاد...
اروم باش... توکل کن... خوب باش... از هیچ چیزی نترس! کاری نکردی که بترسی
کلی راهکار قانونی داری...که الان یعنی امشب اصلا لازم نیست به یکیش هم فکر کنی
می خوام الان فقط فکرت رو از پیش داوری و قضاوت خالی کنی... از فکر که شده خوره افتاده به جونت خالی کنی
هیچ مشکلی پیش نخواهد اومد...
-
RE: شوهرم با خونوادش همدست شدند
دوست گلم نگرانی ات طبیعی ه ولی باید بتونی به خودت مسلط باشی تا مشکل تو حل کنی
من پیشنهاد می کنم حتی با طلاق توافقی حاضر نباش چه برسه به بخشش مهریه
بهش بگو من حاضر به طلاق نیستم اگه می خوای خودت برو یک طرفه اقدام کن بهش بگو اصلا حق طلاق با تو ه نیازی به توافق من نداری با این کارت زمان می خری و از حقوقت محافظت می کنی
-
RE: شوهرم با خونوادش همدست شدند
سلام شاپرک جون
به خدا توکل کن تا کمکت کنه وآرامش و صبر و شکیبایی بیشتری داشته باشی .:323: محکم باش عزیزم
امیدوارم همسرت تغییر رفتار بده و همه چی ختم به خیر بشه.
-
RE: شوهرم با خونوادش همدست شدند
خدا خیرتون بده فقط همینو میتونم بگم
-
RE: شوهرم با خونوادش همدست شدند
سلام
شاپرک جان ، خواهر خوبم قبل اینکه اخرین راه رو انتخاب کنی تمام راه ها رو امتحان کن... شاید نوعی رفتار خاص در شما باعث این واکنش های عجیب و غریب شده... شاید واقعا همسرت مشکل داره ، کمکش کن...
زندگی یعنی فداکاری ...
اگر تمام راه ها رو طی کردی و به این نتیجه رسیدی که باید طلاق بگیری( راه اخر شما) سعی کن بتوانی حقت را بگیری نه کمتر نه بیشتر... با یک وکیل خوب می تونی حقت رو بگیری
ولی در زندگی باید با قدرت عشق و با بازوی منطق مشکلات رو حل کنی خواهر خوبم... پست های شما پر از کینه بود... پر از ترس بود .... پر از بدبینی بود ...
امید وارم به صلاحتون برسید
-
RE: شوهرم با خونوادش همدست شدند
شاپرک جان
چرا اینقد یهو نگران شدی
اینقد عصبی نباش
ارام باش توسل کن توکل کن تفکر کن انگاه میبینی دستان خدا زودتر از تو دست به کارند
نترس عزیزم مردا گاهی یه حرکاتی میزنند
مشکلی نیست بذار خانوادشم بفهمند قوم مغول که نیستن پدر و مادرشن یه عمر بزرگش کردن ناراحتی ام بین همه زن و شوهرا به وجود میاد فقط واسه تو نیست عزیزه دلم پس ناراحت این مسایل نباش تا بتونی با ارامش فکر کنی شتاب زده عمل نکن هیم زنگ نزن اونجا الان حالت خرابه حرمتا میشکنه
اونم تا ابد نمیتونه قایم بشه الان عصبی تحریک شده بچه بازی دراورده پس ارام باش گلم
برو سرت گرم کن یا بگیر بخواب یا اینجا حرف بزن که فکر و خیال نکنی
حالا چی شده درست حسابی سر ارامش توضیح بده مشکل شماها که مالی بود داستان سر ارامش بگو
-
RE: شوهرم با خونوادش همدست شدند
من تصمیممو گرفتم این یه ادمیه که هیچ وقت نخاست خوش باشم همیشه خسیسه و من میدونم خسیسی درمان نداره دیشبم عین بچه ها رفته خونه باباش البته دفعه اولش نیست تا تقی به توقی میخورد شبا دیر می اومد
از مشکلاتم نمیدونم چی بگم ادم فوق العاده خسیسو نمیشه کاریش کرد
یا ادمی که خانوادش بد باشنو میشه کاری کرد چون بخام نخام با خانوادش رفت و امد داره با اینکه هزار بار گفتم اگه خاستی بری خونشون به منم بگو تا بیام با اینکه ازشون بدم میاد ولی هیچوقت اهمیت نداده فکر میکردم از مشکلات ما کسی خبر نداره اما تنها فقط بیخبر خود من بودم
من فقط از تنهایی بعد طلاق میترسم
-
RE: شوهرم با خونوادش همدست شدند
شاپرك جون چه خبر؟
به نظرم ديشب كمي آروم تر شدي... شما قرار نيست يه دفعه طلاق بگيري كه خودت رو باختي!
موضوع طلاق رو بذاريم آخرين گزينه...مي دوني هميشه فرصت هست كه طلاق بديم و طلاق بگيريم... اما هميشه فرصت نيست كه زندگيمون رو درست كنيم... فكر مي كنم بد نيست همه تلاش خودمون رو بكنيم.. نشد خب! قرار نيست بسوزيم!!! طلاق ..تمام!
تو تاپيك قبلي يه نكته اي رو گفتم... هنوز جواب ندادي...
مردها رو به چند دسته تقسيم كردم...گاهي هم يه افسردگي عامل اين داستانه!
بايد ريشه يابي كني... شما كه دوست ايشون نيستي بگي خسيسه! پس بره دنبال زندگيش!!! همسرشي! بايد سعي كني مشكل رو حل كني..
كاري كه الان بايد بكني سكوته... سكوت و حفظ آرامش! از صحبتهاي تحريك آميز به شدت خودداري كن
و خيلي آروم اوضاع رو كنترل كن...اگر ايشون برگشت موضع گيري نكن! چيزايي كه نوشتي رو به هيچ وجه بهش نگو.. سرزنش ، به رخ كشيدن ، مقايسه كردن،انتقاد و نصيحت، تهديد ، قضاوت، بايد گذاشتن و شرط گذاشتن ،گفتن كلماتي مثل اشتباه مي كني! همه اينها ممنوعه! فقط مي گذاري حرفاش رو بزنه... فقط گوش كن! دفاع نكن... البته فعلا!
وقتي اوضاع اروم شد با هم حرف مي زنيم
-
RE: شوهرم با خونوادش همدست شدند
ممنونم از همتون ااخه چی بگم من حساسم نمیتونم بزارم شوهرم بدون من بره خونه باباش به خدا تمام حساسیت منم همینه. بهشم گفتم .تازه خبردار شدم که دم عید که دیر میاومد خونه رفته بوده خونه باباشو رنگ کنه اینو خاهرش از دهنش پرید تازه خیلی وقتا بدون من میرفته خونه باباش این در حالیه که من قسمش داده بودم هروقت خاستی بری حتی اگه من نمیتونستم بازم بهم بگو باهم بریم چون نمیخام تنهای بری نه 1بار نه 2بار روزی هزاربار به باباش سر میزنه چیکار کنم به من میگه چرا تو میری منم میگم من که همیشه میگم باهم بریم تازه اون تازگیا اصلاپاشو خونه بابام نمیزاره الان اومده بود بهم گفت دیگه نمیخامت وای چه جمله ای ..
بهم گفت منو مامان بابام بزرگ کردن هیچ وقت ولشون نمیکنم فقط تو این دنیا خدارو دوست دارم چیزی که نمیخاستم سرم اومد اینکه مامان باباش خبردار بشن از دعواهای ما ولی چقد بد چقد این زندگی من بده
از همه مهمتر رفته پیش مشاور حقوقی کلی راهکار داده تازه بهش زنگم میزنه وای خدای من تو کمکم کن میگه قبلا از تو یه قول ساخته بودم ولی الان با همه چیز اشنا شدم و اصلا هم از مهریه و طلاق نمیترسم
منم در کمال نفرت ازش گفتم دوستت دارم چون میخام بازیش بدم همونطور که اون منو بازی داد گفت دوسم داری چرا دروغ میگی گفت پس بیا زندگی کنیم به کارات برس ولی منم باید برم بیام به مامان بابام سر بزنم و........
خلاصه نقشه کشیدم باهاش دوست شم ببرمش مسافرت کلیدمو بدم خانوادم تا کامل بیان جهیزیمو ببرن چون جهاز گرفتن با حکم کلی عذاب داره تو رو خدا کمکم کنید
فوق العاده حسابگر ولی تا حالا پولی جمع نکردیم فکر کنم میده مامانش جمع کنه شدیدا دروغگو تعصبی نسبت به خانوادش به حرفام گوش نمیده واسه خونه خرج نمیکننه محبت نمیکنه فقط باخانوادش مشورت میکنه استقلال نداره تحمل سختی نداره مغروره تهدید میکنه ولی به من میگه من نمیخام بدبختت کنم بیوت کنم دلمو به چی خوش کنم میگه تا الان تحملت کردم میخام خودمو خلاص کنم حرف ه میزنه خونه رو سرم خراب میشه گفت میخاستم حکم تخلیه خونه رو بدم گفت من میخام وکیل بگیرم گفت اگه میخای زندگی کنی زندگی کن ولی من میخام باهاش صحبت کنم فقط بگید چی بگم اگه درست نشد دیگه به پاش نسوزم فقط بگید من میخام با هم بریم خونه باباش با هممممممممممممممممم بد میگم بگید لطفا
-
RE: شوهرم با خونوادش همدست شدند
نقل قول:
نوشته اصلی توسط شاپرک جون
فقط بگید چی بگم اگه درست نشد دیگه به پاش نسوزم فقط بگید من میخام با هم بریم خونه باباش با هممممممممممممممممم بد میگم بگید لطفا
آره بد میگی!
ببین دختر خوب! بر اساس نوشته هات چند تا از نقاط ضعف شما را می نویسم :
فوق العاده عجولی
توقعات عجیب و غریب و
حساسیتهای آزار دهنده ای داری
مهارت های لازم برای اداره زندگی را نداری. یا به عبارت عامیانه هنوز اونقدر بزرگ نشدی که بتونی مسولیت همسری رو بپذیری.
با این خلق و خو این مرد نه، هر مرد دیگه ای هم خسته خواهد شد.
شما نگاه کن، توی همین تالار هر یکی دور روز از این شاخه به اون شاخه می پری و با هر مسئله کوچیک و بزرگی که توی زندگیت پیش میاد فوری یک تاپیک میزنی. اینطوری والله ما اعضای تالار هم موندیم که بالاخره به شما راهکار طلاق بدیم، از سازش حرف بزنیم، بحثهای روانشناسانه بکنیم یا نه در مسند وکالت بشینیم و مشاوره بدیم.
تند نوشتم چون
بقدر کافی اعضا از دیشب به شما دلداری دادند اما یکی هم لازم بود امروز گوش شاپرک رو بگیره و بهش مطالب رو گوشزد کنه.
همسر شما حق داره به پدر و مادرش اونهم تنهایی سر بزنه. بهترین کار اینه که به جای آنکه هی بهش سرکوفت بزنی و رفتارهای کنترلگرانه از خودت نشون بدی، قدری درکش کنی. و باهاش همراهی کنی. با همسرت دوست باش. اگر قرار باشه براش بزرگتری کنی، مطمئنا بهترین بزرگتر همانا پدر و مادرش هستند که خیلی بهتر و موثر تر و مهربانتر از شما دارند براش بزرگی میکنند.
این کلمه طلاق را عین آدامس هی توی دهنت نجو! در آر بندازش دور! جهیزیه رو میخوای با هزار دوز و کلک برداری ببری کجای دلت بذاری؟ فکر میکنی جهیزیه ات رو ببری و در بازی طلاق هم پیروز میدان بشی دیگه از دست شاپرک نق نقو و عجول و حساس درونت راحت شدی؟
بعدشم اون بیرون یه عده برات فرش قرمز پهن میکنند؟
بخدا عین روز برام روشنه که اونموقع تازه شروع عذاب و رنج شاپرک خواهد بود.
یه دیشب همسرت نیومده خونه ببین زمین رو به آسمون دوختی دختر!!!
تازه اون بنده خدا مگه رفته بوده با دوست دخترش یا رفته بوده با رفقای نابابش مواد مصرف کنه؟
رفته خونه والدینش اونهم به قهر! شوهرت رو خودت وادار به اینکار کردی.
شاپرک! به جان خودم یه تاپیک دیگه قبل از به نتیجه رسیدن این تاپیک باز کنی، من میدونم و تو!
پاشو دختر! پاشو دست از نوشابه باز کردن برای خودت بردار و شروع کن به اعمال تغییرات.
در همین راستا چرخی توی تالار بزن و یه چهارتا مقاله بخون. ببین بقیه با چه مشکلاتی دست به گریبانند اونوقت روزی هزار بار خدا را شکر کن که از خیلی از مشکلات کمر شکن بدوری. شاپرک اگر بخواد فاصله زیادی با آرامش و خوشبختی در زندگی زناشویی نداره. انشا الله دور نیست که بهش برسی.
موفق باشی.:72:
-
RE: شوهرم با خونوادش همدست شدند
چرا بی انصافی میکنید الان بهش گفتم بیاد تا باهم حرف بزنیم به من میگه خونه خانوادت نمیام .تمام حرفاش اینه باهم باید جایی بریم ولی خودش بدون من میره خب روزی هزار بار میره جلو مغازه باباش بهش میگم منو تو زندگیمون جداست دیگه مجرد نیستی که تنها بری همیشه بدون من میره خانوادشم از وقتی عروسی کردیم ما رو دعوت نکردن فقط پسرشونو ببینن کافیه خب وقتی منو نمیخان چی ازشون انتظاره میشینن بهش رفتار خوب با زنو یاد میدن ؟؟؟؟؟؟میگه من یه دیقه میرم سر میزنم میگم خوب همونو با هم بریم به خدا من نمیخام از خودم تعریف کنم یا نوشابه باز کنم فقط میخام راهنماییم کنید نمیتونم تحملش کنم باشه با کلک جهیزیمو نمیگیرم چون حتی طاقت دیدنشو ندارم چه برسه زندگی کردن باهاش میگه منو تو به جایی نمیرسیم چون هنوز باور نکرده من زنشم باید باهم باشیم نه هرکی واسه خودش بره بیرون میگه تو میخای واسه اینکه بری خونه خاهرت از من میخای جداشی ولی این درصورتیه که اصلا جریان این نیست میگه من مرد خونه ام باید بگم بریم یا نریم میگه نمیخام رفتو امد داشته باشم خیلی ناراحتم
شوهرم تا تقی به توقی میخوره دیر میاد یا نمیاد شب تنهام میزاره بار اولش نیست و همه این کاراش به این دلیله که خانوادش پشتشن خب من عجول من احمق من نفهم خب چیکار کنم هر کی واسه خودش بره مهمونی هرکی هرکی باشه پس چرا عروسی کردیم
از همون اولم مثل خانوادش از رفتو امد خوشش نمی اومد الانم که خانوادش از تمام زندگیم خبر دارن بیشتر رو حرفاش می مونه و خیلی محکم حرف میزنه مهمترین حساسیت منم رو رفت و امده این مرد باید چی میداشت که نداره واسه دلیل طلاق خوب باشه الان اخلاقش طوری شده که اگه به حرفاش نه نگم هیچ وقتم نباید بگم چون پیشش گریه کردم فکر میکنم از مطلقه شدنم میترسم که البته میترسم فکر میکنه خیلی کارش درسته خصوصا با حرفای مادرش و خانوادش بیشتر میخاد رو من سلطه داشته باشه
به خدا نشستم ببینم مشکلیه که بعدش پشیمون میشم یا نه ؟ یا طلاق بگیرم خوبه یا بد ؟
اره باشه حق داره راست میگید حق داره هر چند ساعت بره به خانوادش سر بزنه اره حق داره بدون من بره اصلا بره اشکال نداره خوب اون مرد منه باید به حرفاش گوش بدم خوب بره با باباش مشورت کنه ماشین بخره من چیکاره ام به من چه که میره به باباش سر بزنه اره اشکال نداره من باید تحمل کنم من باید خودمو تغییر بدم وای اخه تا کی ؟من باید بگم چشم نباید با خانوادم رفتو امد داشته باشم اگه برم اونم تنها میره اینو مطمئنم اگه هم نرم اون بازم تنها میره
همه مشکلات رو که ریشه یابی میکنم به خانوادش ختم میشه اگه واقعا دلسوز بودن فقط 1بار فقط 1بار زن پسرشون رو به خونه دعوت میکردن و پاگشاش میکردن چرا دیشب باباش پسرشو نگه داشته خونش چرا پدرش با من پشت تلفن حرف نزد خانوادش منووووو نمیخان وقتی منو نمیخان زندگی میشه کرد خود شوهرم به داداشمم حتی گفته بود که خانوادش منو نمیخان.شوهر منم که به اونا وابستست نبیندشون روزش شب نمیشه خب چه جوری میشه ارامش داشت دوسته دشمن من دشمن منه .بهش میگم اگه دوستم داشتی نباید بهشون این همه توجه نشون میدادی اخه اونا منو دوست ندارن
-
RE: شوهرم با خونوادش همدست شدند
[size=small]تصمیم داشتم دیگه در تاپیک شما پستی نزنم مگر اینکه اثری از تمایل به تغییر در خود شما ببینم. اما لازم دانستم همینجا یکی دو نکته دیگر را عرض کنم:
ایده آلی نگاه کردن به زندگی بر اساس دیدگاه همه یا هیچ حاصلش میشه همینکه یا باید همسری داشته باشیم بی هیچ عیبی یا طلاق! و متاسفانه مکملش هم که بشود اینکه ما خودمون کامل و بی نقص هستیم و همه توقعاتمان منطقی است، فقط به حدت و شدت بحران کمک میکند و یاس و نا امیدی و ناتوانی ما را از تغییر شرایط به همراه خواهد داشت. آنچه شما انتظار داری تغییر همسر شماست آنهم با یکسری دستور بکن و نکن! در صورتیکه شما با کسب یکسری مهارتها و کمی تغییرات در خودت میتوانی به نتایج عملی برسی.
من اصلا کاری ندارم به اینکه شما میخواهی طلاق بگیری یا ادامه زندگی بدهی و تصمیم شما هر چه باشد به خود شما مربوط است. اما مشکل شما این است که بر اساس یکسری هیجانات و بر مبنای یکسری توقعات نابجا داری برای مسئله ای به این بزرگی تصمیم گیری میکنی.
چشمهاتو باز کن خوب به دور و برت نگاه کن! چرا فکر میکنی خانواده ات با شوهرت همدست شده اند؟
غیر از این است که آنها حساسیتهای شما را میدانند، و دیشب که همسر شما اونجا بوده، خانواده اش اعم از پدر و مادر پا به سن گذاشته ای مجبور شده اند دروغی بگویند تا شما به هم نریزی. من نمی گویم کار آنها درست بوده، اما چرا شما از این دیدگاه نگاه نمیکنی که با حساسیتهات دیگران را مجبور میکنی بهت دروغ بگن!
همسر شما اصلا خواسته اش غیر منطقی نیست. توی هیچ محکمه ای این حرفها به نفع شما تمام نخواهد شد.
اگر آنقدر سیاست داری که به خاطر چهارتا تیکه چهیزیه بتونی نقش بازی کنی تا بخواسته ات برسی، پس حتما میتونی چند وقت نقش یک همسر حساس و غر غرو و کنترلگر را کنار بگذاری و با همسرت دوست بشی تا بجای دروغ حقایق زندگی و رفتارهاش رو با شما در میون بذاره.
شما با یک مهارتی مسائل را بزرگ میکنی و عنوان تاپیکها را اغراق آمیز انتخاب میکنی که توجه همه را به سمت بزرگ بودن مشکلت جلب میکنی اما در نهایت اکثر اوقات با خوندن پست شما شدت و حدت عنوان تاپیک تایید نمیشه!
اینقدر بزرگنمایی نکن. و از کاه برای خودت کوه نساز.
در ضمن ذهنت رو معطوف به یک کار کن یا طلاق یا زندگی. از این شاخه به اون شاخه پریدن تمرکزت را خواهد گرفت و به راهکار درستی نخواهی رسید.
از ما گفتن بود.
دیگه پستی نمیزنم اگر به مسائل گفته شده توجهی نکنی.
-
RE: شوهرم با خونوادش همدست شدند
شاپرک جان می دونی برای یک مرد بدترین چیز این هست که استقلالش رو بگیری؟ منظورم استقلال مجردیش نیست ... بلکه استقلال فکریش هست...
می گی شوهرت دیر میاد، خواهر خوبم با این هم عدم ارامش در یک خونه چه کسی می تونه زود بیاد بخونه؟ چه دلیلی وجود داره که زود بیاد خونه؟ ایا بهش اعتماد میشه؟
حرف خونوادش رو زیاد گوش میده؟ من احتمال میدم خونوادش احترام اون رو نگه می دارن. شما هم احترام شوهرت رو نگه دار... منظورم این نیست کوتاه بیای... بلکه طرز تفکرت رو کامل کن ... اونوقت خود بخود در جهت زندگی حرکت خواهی کرد... طرز صحبت کردن هم مهمه...
ببخش تند نوشتم ولی شما داری زندگیت رو تباه می کنی...
خواهر خوبم هر پسری با پدرش در خرید یا زندگی مشورت می کنه. می دونید چرا به شما حرفی نمی زنه؟ چون فکر می کنه شما در مقابلش قرار دارید... چون اعتمادش از بین رفته...
خسیس هست؟!!! کمکش کنید این خصلتش رو ترک کنه... نه با امر و نهی مستقیم بلکه با اصول روانشناسی...
در اخر هم حرف های بی دل رو 100٪ تایید می کنم.
-
RE: شوهرم با خونوادش همدست شدند
شاپرک عزیزم سلام
فکر نمیکنی باید یه قدری منطقی تر فکر کنی؟؟؟!!!!!!
شما انگار فقط تاپیک میزنی جهت درد و دل خوب تکلیف اعضارو روشن کن اگه فقط درد و دل خوب م بیایم فقط بخونیم اگه راهکار گرفتن قدری به راهکارهای پیشنهادی فکر کن که همه از سر نگرانی دارن میدن البته ببخشید ولی دلم واسه زندگیت شور می زنه
شاپرک عزیزم اگر قرار باشه زندگیت نباشه همه جهازت صدقه سرت برای همسرت مگه گیر جهازی پدر مادرت زندگی و شادی تو می خوان نه جهازت 100 تا جهاز فدای یه تار موت
یه کم عاقلانه فکر زندگیت باش عزیزم قرار نیست شوهرت بی عیب باشه باید یاد بگیری مسایل اروم اروم حل کنی
پسری که امروز مرد تو عشق تو ثمره زحمت یه پدر و مادر گلم حرفت زور اونم نیاز داره با خانوادش مثل گذشته خلوت کنه البته به شرطی که وارد حریم هایی نشه که اونم راه داره
اگر واقعا" اونا تورو نمی خوان 2 حالت داره یا رفتارهایی کردی که دلگیرن ازت
یا اونا مریضن و واقعا" مشکل دارن
اگه اولیه خوب هزارتا راه حل داره
اگه دومیه : شما طلاق میگیری که اونا به هدفشون برسن؟شوهرت ازخودت دور میکنی که با اونا همکلام شه؟؟؟؟؟!!!! جای تعجب !!!!!
یکم اروم باش عاقل باش و لطفا" به حرفهای بچه ها فکر کن فقط نخون واقعا" تامل کن
مسایل شما قابل حل داری خیلی زود جا می زنی
برای انتخابت احترام قایل شو زود جا نزن ازدواج دوستی نیست سریع بگی خداحافظ
بازم ببخشید یکم تند شدم
-
RE: شوهرم با خونوادش همدست شدند
سلام شاپرک جان
من خیلی تاپیکهای شما رو خوندم و میدونم که سنی هم نداری...من برخلاف بقیه به این معتقد نیستم که شما تمام زندگیت رو خراب کنی به خاطر اینکه طلاق نگیری...میگی از تنهایی بعد از طلاق میترسی...عجیبه یعنی الان تها نیستی؟
شما با شوهرت تو هیچ موردی تفاهم ندارید خانواده اش هم که بهت احترام نمیگذارند ...یعنی تا 40 یا 50 سال آینده میخوای با این روش زندگی کنی؟
فکر میکنی اگر جدا بشی وضعت از الانت بدتر میشه؟
من که فکر نمیکنم...به نظر من یکی از اشتباهاتت اینه که نمیذاری خانواده ات از مشکلاتت با خبر بشن...چرا؟
با خانواده ات صحبت بکن تو خودت تنهایی نمیتونی تصمیم بگیری و اقدام کنی ...خیلی هم به خودت سخت نگیر زندگیت رو برای کسی بگذار که لیاقتت رو داشته باشه
-
RE: شوهرم با خونوادش همدست شدند
سلام ممنون از اینکه به فکرمید به خدا رو حرفاتون فکر میکنم و این باعث شده من خیلی ارامش نداشته باشم چون فکر من با رااهنمایی های خوب شما فرق داره میدونید چیه شوهر من مردیه که الان داره به من زور میگه و میگه نمیخام رفت و امد داشته باشم و مهمتر از همه اینه که کوتاه اومدن من در این شرایط زندگیمو به خظر میندازه و چون من از شوهرم شناخت دارم هرچی کوتاه بیام بدتره مثلا وقتی به من روزی هزار بار میگه کی میشد چشمامو باز کنم و تورو نبینم اساساتو جمع کن برو از وقتی با خانوادش و مشاور صحبت کرده احساس میکنه خیلی بهتر از من میتونه گیرش بیاد یه جورایی قیدمو زده و من اگه بخام بمونم روز به روز بدتر میشه به خدا قسم ارامش ندارم نمیدونم برای حفظ زندگیمم شده ترکش کنم تا بفهمه زندگی الکی نیست اگه واقعا دوستم داشته باشه برمیگرده و شرایطمو قبول میکنه دوست دارم از خونش برم طلاقو بخام شرط من برای زندگی با اون یه خونه گرفتن تو جایی که از خانوادش خیلی دور باشه اشتباه نمیکنم؟
خاله سوسکه عزیز ممنونم
به خانوادم اطلاع دادم خیلی ناراحتن به من میگن برگرد اگه عذاب میبینی ولی من دوست دارم خیلی فکر کنم دوست ندارم پشیمون شم تمام مشکلات من خانوادشن خب ایرادی نداره اگه شوهری بره خونه مادرش ولی در صورتیه که خانواده شوهر هم به عروسشون احترام بزارن برن خونش ولی شوهر من با اینکه بدی هاشونو میبینه بازممممممممم میره
من که نمیخام خودمو گول بزنم من کاری نکردم که اونا ناراحت شن کلا از ازدواج پسرشون با من راضی نبودن بدون هیچ علتی
اگه شوهرم انقد یواشکی با اونا رابطه نداشت و طوری رفتار میکرد که نشون میداد منم تو قلبشم میتونستم براش بجنگم ولی اون در مقابل منه نه در کنار من .فقط در ظاهر کنارمه چقد زندگی سخته خدایا کمکم کن اشتباه نکنم
-
RE: شوهرم با خونوادش همدست شدند
شاپرک عزیزم
خوب همسرت تحریک شده و داره حرفای احمقانه ای میزنه ولی این دلیل نمیشه که شماهم بخوای عکس العمل نا معقول نشون بدی شما یه کم تدبیر کن عزیزم
شما اگه فکر پس زدن از سمت خانوادش بودی پس باید همون روزای اول قید ازدواج میزدی پس حالا که شروع کردی جا نزن سعی کن با سیاست خانوادش همسو با خودت بکنی البته فعلا" تو این مرحله بهتر به مسایلت با همسرت برسی
خوشحالم که میگی به حرفای بچه ها فکر میکنی ( چون فکر من با رااهنمایی های خوب شما فرق داره ) خوب اگر قرار بود فکر بچه ها عین شما باشه به همین نقطه ای میرسیدن که شما رسیدی پس این خوبه که دیدگاهشون یه کم متفاوت اینم به این علت که دور از تنش روحی شما دارن مسایل نگاه می کنن
لازم نیست به شکلی برخورد کنی که همسرت حس کنه از طلاق واهمه داری ولی لازمم نیست سر این لجبازی زندگی بهم بزنی
شاپرک جان یه کم بهتره به تاپیکهای دیگه هم یه سر بزنی اون موقع میبینی بچه ها به چه مسایلی درگیرن ولی هنوز فکر چاره و حفظ زندگین:43:
-
RE: شوهرم با خونوادش همدست شدند
ببخشید شاپرک جان من در حد بچهای تالار نیستم که بخوام خوب بنویسم و خوب راهنمای کنم،اینای که مینوسیم نظر و تجربهٔ خودمه.
شما تازه ۱۰ ماه که ازدواج کردی. هنوز نمیدونی چطوری با مردت با سیاست برخورد کنی. (منم بلد نبودم، اما کم کم دارم یاد میگیرم)
خانوادهٔ شوهرت بهت محل نمیدان؟ خب ندن!! اتفاق خاصی نمیفته که، خیلیا یا حتا بهتره بگم اکثرا عروسا با خانوادهٔ شوهر آبشون تو یه جوب نمیره، خیلی از عروسا هستن که از مادر شوهر یه دیو (ببخشید) میسازن. یعنی چی آخه...
خانوادهٔ شوهرت به تو بی احترامی کردن؟ به شوهرت که نکردن چطور میتونی توقع داشته باشی که شوهرت خونه مادر پدرش نره. شما میخوای یک دفعه همه چیز به نفع شما بشه، شوهرت با حرفت باشه، خسیسی نکنه، خونه بابا مامانش نر، اینجوری نمیشه عزیز من.
شما با حرفت حساسش کردی.وقتی بهش گفتی وقتی میری حتما به منم بگو،وقتی بهش گفتی بدون من نباید بری،اینا به خدا همش از بی سیاستی شماست.. هر پسری یا هر دختری بعد از ازدواج نمیتونه قیده خانوادشو بزنه.
اینکه ماهیانه قرار بود بهتون ۱۵۰ تومن بده ولی نداده یا بجاش ۱۰۰ تومن داده که دلیل نمیشه بگی خسیس هست...شما نباید اصلا این پیشنهاد رو میدادین، میتونستین بجاش بگید خرید خونه با شما (با همسرتون) که مسولیت خرید رو خودش به دوش بکشه.
الانم بشین درست فکراتو بکن که بخاطر کی یا چی داری این فکر طلاق رو تو ذهنت بازی میدی.ببین اصلا ارزش داره برا زندگی که هنوز تلاشی براش نکردی، تازه ۱۰ ماه زندگیتو شروع کردی...
راستی
برو تایپک شوهرمو گرفتن رو بخون ببین چقدر دوسش داری، فکر کنم وقتای از دستش ناراحتی این فکرا میاد تو زهنتا، آره؟
-
RE: شوهرم با خونوادش همدست شدند
خب بزارم بره تا بیشتر به حرفشون گوش بده تا بطور کامل زندگیمونو خراب کنه اخه من زنش نیستم من زندگیش نیستم وقتی خانوادش ارزش قائل نمیشن و نمیفهمن هر رفتی یه امدی داره چطور تحمل کنم چظور ؟شما بگید
وقتی خونه خودش نمیان علاوه بر من به پسرشون بی احترامی کردن چرا هرکاری اونا میکنن ناراحت نمیشه چون اونا رو بیشتر از من دوست داره
-
RE: شوهرم با خونوادش همدست شدند
نقل قول:
نوشته اصلی توسط شاپرک جون
خب بزارم بره تا بیشتر به حرفشون گوش بده تا بطور کامل زندگیمونو خراب کنه اخه من زنش نیستم من زندگیش نیستم وقتی خانوادش ارزش قائل نمیشن و نمیفهمن هر رفتی یه امدی داره چطور تحمل کنم چظور ؟شما بگید
وقتی خونه خودش نمیان علاوه بر من به پسرشون بی احترامی کردن چرا هرکاری اونا میکنن ناراحت نمیشه چون اونا رو بیشتر از من دوست داره
شاپرک جان
زیادی داری مته به خشخاش میذاری اگه نیان میگی بی احترامی اگه بیان خیلی ها میگن همش وسط زندگی ادمن . خوب اگه دعوت میکنی نمیان خوب نیان توام یا خیلی با محبتی می تونی با ظرفیت بالا بری و بدون انتظار اگرم نمی تونی در حد ضرورت برو
تو به روابطت با همسرت یه کم تورو ب خدااااااااااااااااااااا دقیق شو برای یه مدت خانوادش از ذهنت خط بزن اسیاب به نوبت بابا جون
فقط بدون تو برنده یه انتخاب شدی که بین خواست پدر مادرش (که به قول تو اینقدم قبولشون داره) و انتخاب تو شده اون انتخابش تو بودی یه کم فکر کن اونموقع ها چی کار می کردی که که با این همه مخالفت انتخابت کرده
فکر کنم یه کم خسته ای داری هیجانی گلم تصممیم می گیری
زندگیت سر لجبازی نباز (طلاق هم هزینه خودش داره !!! :305: ارزش داره)
بهتره یه سری به تاپیک farnaz123و یکی یه دونه بزنی اونوقت فکر 150 یا 100 تومن نمیکنی یا حداقل با ارامش بیشتری تصمیم می گیری
-
RE: شوهرم با خونوادش همدست شدند
من اگه بخام با سیاست و با موندنم درستش کنم باید پیرشم باید عذاب ببینم تا شاید یکم تو اخلاقش تجدید نظر کنه خب بمونم؟
-
RE: شوهرم با خونوادش همدست شدند
نقل قول:
نوشته اصلی توسط شاپرک جون
خب بزارم بره تا بیشتر به حرفشون گوش بده تا بطور کامل زندگیمونو خراب کنه اخه من زنش نیستم من زندگیش نیستم وقتی خانوادش ارزش قائل نمیشن و نمیفهمن هر رفتی یه امدی داره چطور تحمل کنم چظور ؟شما بگید
وقتی خونه خودش نمیان علاوه بر من به پسرشون بی احترامی کردن چرا هرکاری اونا میکنن ناراحت نمیشه چون اونا رو بیشتر از من دوست داره
ببین عزیزم، بذاری بره یا نزاری بره زندگیتو داری خراب میکنی. به قول خودت اگر بذاری بره خونوادش زندگیتو خراب میکنن اگر نزاری بره هم شوهرت راضی نمیشه و خودت وسایلتو جمع میکنی میری... پس یعنی نرفتنش هیچ سودی بحالت نداره.
چرا اینقدر سخت میگیری. این چیزا چی تو ذهنت میذاری که هر رفتی یه آمدی داره. مثلا خود من بد از ۱ سال پا میشم میام ایران هیچکس جز شوهرم نمیاد دنبالم، هیچ کس زنگ نمیزنه بگه عروس گلم خوش اومدی.باید خودم زنگ بزنم بگم من تشریفمو آوردم و بعدش بگم دارم مثلا فردا میام پیشتون. اوایل ناراحت میشودم، اما دیدم واقعا قصد و غرضی ندران، دست خودشون نیست، کلا اینجوری هستن. زندگیمو دارم میچسبم دیگه.
به خدا همش با سیاست رفتم جلو البته شکی نیست که خدا خیلی خیلی کمکم کرد،اما یکم سیاست چاشنی زندگیت کنی بد نیست
پس اگر واقعا دوست داری مهره طلاق تو شناسنامت نخوره و زندگیتو حتا ۱% هم دوست داری، بیاو گیر بهش نده که نرو،یا بدون من نرو.محبت کن بهش.هرچی محبت کنی بیشتر طرف تو میاد. به خودت برس، وقتی میاد خونه خودتو خوشحال نشون بده. و کارای که فکر میکنی لازمه رو انجام بده.
انشاالله که موفق میشی:72:
-
RE: شوهرم با خونوادش همدست شدند
نقل قول:
نوشته اصلی توسط شاپرک جون
من اگه بخام با سیاست و با موندنم درستش کنم باید پیرشم باید عذاب ببینم تا شاید یکم تو اخلاقش تجدید نظر کنه خب بمونم؟
سلام خواهرم
ببينيد اينجا كسي نمي تونه شما رو وادار به موندن يا رفتن كنه... اينجا شما بياد تصميم بگيريد بعد بيايد با هم راه حل پيدا كنيم/
اگر مي خواهيد بمانيد و زندگي كنيد...يك سري راهنمايي مي كنند شما رو/ مهارتهاي لازم رو به شما ياد مي دهند/ طرز فكر شما رو اصلاح مي كنند/ و البته براي حل مشكل بطور كامل همراه شوهرتون بايد به مشاوره حضوري برويد... اما همدلي و همدردي دوستان با تجربه اين تالار هم بسيار مفيد خواهد بود
اگر نه مي خواهد جدا شويد مي تواند كمك در رابطه با جدايي و مسائل حقوقي مربوطه بگيريد... باز هم دوستان مجربي هستند كه به شما كمك خواهند كرد!
من اصرار دارم كه صورت مسئله را درست بنويسيد...در غير اينصورت كسي نمي تواند شما را راهنمايي كند و صرفا موضوع شما به همدردي ختم خواهد شد
نظر شخصي من: مشكل شما موضوعي نيست كه نتوان آنرا حل كرد و دوستان هم بسيار شما رو راهنمايي كردند... اما گويا شما اصرار به جدايي داريد! حالا آيا واقعا مي خواهيد زندگي كنيد يا جدا بشيد؟؟
-
RE: شوهرم با خونوادش همدست شدند
سلام دوست عزیزم
تاپیکت رو خوندم و میتونم بگم فکرای آشفته توی ذهنت رو درک میکنم.منم گهگاهی دچار این آشفتگی میشم و باید بگم خیلی زجراوره.
میدونی عزیزم قسمت عمده مشکل برمیگرده به اینکه بیش از حد روی خانواده همسر و نه خودش زوم کردی.
عزیزم خانواده همسر من هم خیلی چیزها رو رعایت نمیکنن و من هم خیلی ناراحتی کشیدم.
اما میدونی درسته اونا نمیتونن تمام کمال عروسشون رو دوست داشته باشن که طبیعی هم هست،اما باید قبول کنی تو دیگه تو خانواده خودت نیستی.نباید از اونها انتظار داشته باشی مثل خانواده خودت باشن و فرهنگشون مثل اونا باشه.
ببینم خودتو بذار جای همسرت.اگه خانواده ت اون رفتارها رو میکردن میذاشتیشون کنار؟ازشون بدت میومد؟
درضمن رفتار خانواده همسرت شاید از نظر شما به اون شدت بد هست.بهر حال شما که نمیدونی تو دل اونا چه میگذره؟شاید از بعضی رفتارهاشون قصد بدی ندارن اما چون شما بهشون بدبین هستی بد تعبیر میکنی!
برفرض اونا از شما خوششون نمیاد.بهت حق میدم ناراحتت کنه اما دیگه نباید زندگیتو بخاطرش تعطیل کنی عزیزم.
میتونم حدس بزنم چطوری همسرت رو از خودت روندی.
بهش اصرار نکن خانواده شو دوست نداشته باشه که کاری نشدنیه.سعی نکن اونا رو در نظرش بد کنی که به خودت ضربه میزنی.
همسرت نمیذاره شما هم بری خونتون؟یه مدت یه خانم خوب براش باش ببین رفتارش تغییر میکنه؟
منم اوایل میترسیدم بذارم همسرم تنها بره خونشون.اما شرایط بدتر شد با این ترس من.حالا این منم که بهش اصرار میکنم هراز چند گاهی تنها بره و اونه که بهیچ وجه نمیره بدون من.
در حدی از تنها رفتنش میترسیدم که این شده بود کابوس شبانه من.شاید برای دوستان خنده دار باشه اما من خیلی زجر کشیدم تو اون دوران.
خانمی سعی کن با ارامش بیشتری مسائل رو بگی که بهتر بتونیم راهنماییت کنیم.
همسرت به چه بهانه ای نمیذاره شما با خانواده ت رفت و امد داشته باشی؟هرچند وقت یبار میرین خونه خانواده شما و ایشون.اطلاعات کاملتری بده.
موفق باشی:72:
-
RE: شوهرم با خونوادش همدست شدند
شاپرک عزیزم سلام
من شخصا" حس میکنم تو فقط می خوای نظر بقیرو با خودت همسو کنی تا بابت رفتارهات احساس بدی نداشته باشی بابت تلاش نکردنت واسه حل مسایل خودت اروم کنی
من هرروز تاپیکت دارم دنبال می کنم بچه ها واقعا" راهنمایی های زیبایی بهت کردن ولی افتادی سر لج این حرفام انگار فقط واسه خسته کردن خودمون حتی 1 هفته هم هیچ کدوم انجام ندادی که حتی به این برسی که نتیجه نداره:316:
بهتره یه سری به تاپیک سبکتکین بزنی نرسه زمانی که خدایی نکرده تو این مسایل بیفتی
بازم تصمیم زندگی هرکسی با خودش
امیدوارم یه تلنگری برات باشه حتی اگه ازم ناراحت شدی ولی روش فکر کن:305:
-
RE: شوهرم با خونوادش همدست شدند
من دوست ندارم نظرارو همسو کنم تا الانشم دارم فکر میکنم رو راهنمایی ها دوست دارم همه چیزو خبر داشته باشید اما همه فقط از من میخان که من خودمو تغییر بدم کوتاه بیام یه چیز بگم چرا یک نفر به من نگفت اره شوهرتم مقصره دیگه خیلی داره پرو میشه میگه خانوادم هرکاری بکنن برای من مهم نیست بکشنت هم مهم نیست خب این زندگی یعنی چی این خونه ما فقط خونه برای خابیدنشه میگه ناراحتی ولم کن برو میگه زندگیه ما درست بشو نیست میگه همینه که هست میگه من اونا رو ول نمیکنم هر بدی هم کردن من گفتم بکنن
امروز رفتم مشاور حقوقی وبا حرفام فهمید چقد شوهرم غیر قابل تحمله بهم پیشنهاد داد مهرمو بزارم اجرا اما قبلش جهازمو بیارم جهازم 15میلیونه لیستشو دید گفت حق خودته حتی بدون حکمم میتونم بیارم اگه شوهرم اذیت نکنه
-
RE: شوهرم با خونوادش همدست شدند
خواهر خوبم
جواب سوالهای من رو ندادید...
-
RE: شوهرم با خونوادش همدست شدند
میخام مهریمم بزارم اجرا تا انقد پر رو نباشه و به من نگه از این خونه گمشو
اگه دوستم داشته باشه کارو زندگیشو میاره یه جای دور تر از خونه باباش اگه هنوز دهن بین بمونه به درد زندگی با من نمیخوره میدونید دوستان عزیزم این راهنمایی های خوب و گرانقدر شما را وقتی میتونستم در زندگیم عملی کنم که شوهرم یه خوبی کوچک داشت و یکدفعه انقد تغییرات بد نمیکرد
میخام برم از این خونه حالم از این زندگی بهم میخوره هرجای خونه رو نگاه میکنم دعواهامون و کتک خوردنام یادم می افته تازگیا دست بزن پیدا کرده بود
اقایsci ممنون از راهنمایی هاتون باید بگم نمیتونم تحملش کنم به خدا
-
RE: شوهرم با خونوادش همدست شدند
شاپرک جان داری احساسی تصمیم می گیری شک نکن به همین سرعتی که داری تصمیم میگیری بعدها پشیمون میشی
رفتی پیش مشاور حقوقی می خوای بهت توصیه روان شناسی کنه؟؟؟؟؟؟؟!!!!!!!!!!!! خب معلومه میگه مهرت بذار اجرا جهازت جمع کن
بابا اصلا" 15 ملیون چیه 15 میلیارد وقتی زندگیت نباشه جهاز چیه ؟ ؟ ؟ وقتی روحت خراب باشه دنیا مهرت باشه که چی؟
شاپرکم تصور نکن با این حرکت اونو می ترسونی اونو سر لجبازی میندازی که به این راحتی دیگه نمیشه جمعش کردا؟
میگی چرا فقط بتو راهکار میدیم نمیگیم شوهرت مقصره؟؟ کسی منکر تقصیرات اون نیست ولی عزیزم تو فعلا" راهکار خواستی نه اون حالا همه عالم جمع شن بگن شوهرت فلان کنه بیثار کنه میشه؟؟؟؟
اگه بچه هام بخوان همسو با شما ناله سر بدن که مساله حل نمیشه گلم.من از خدام بچه ها بیان تو تاپیکم بهم راهکار بدن :325:
ولی اگه شما با تمام رنجش و خستگی که از نوشته هات معلومه داری سعی در عملی کردن راهکار ها کنی همسرتم با دیدن تغییر تو مطمین باش تغییر میکنه :305:
نا امید شدن فعلا" ممنوع زندگیت نجات بده به خدا بیشتر بچه ها همه روزای شمارو هرکی به شکلی تجربه کردیم
شاپرک یادته تو یه پستای قبلی گفتم اینقد بهش نگو خسیس یهو یروز بهت میگه همینه که هست اون یروز امروز بوده تورو به اون خدا حرف گوش کن
-
RE: شوهرم با خونوادش همدست شدند
باهاش صحبت کردم اما چه صحبت کردنی با دعوا و جنگ و گریه های من بهش گفتم اگه نخاد به حرفم گوش بده زندگی رو براش جهنم میکنم میدونم اشتباه کردم ولی تو اون شرایط نمیتونستم با سیاست و مهارت حرف بزنم ولی قبول کرده از سر کار که میاد پولا رو بده به من تا واسه زندگیمون جمع کنم چون قبلا هیچ پولی تو خونه نمیاورد و اینکه گفته هیچ وقت خونه خانوادش نمیره مگر اینکه دوتامون باهم بریم
فعلا هم با خانواده من رابطه نداره گفته الان روش نمیشه بره به خاطر برخوردی که به بابام داشته
نمیدونم چطور رفتار کنم و نمیدونم ایا همینطور که گفته عمل میکنه یا خیر
-
RE: شوهرم با خونوادش همدست شدند
شاپرک جون مدتیه که تایپیکهاتو میخونم. خوشحالم که بالاخره شوهرت یه قولهای خوبی داده. اما اگه میخوای سر قولش بمونه دیگه باید خیلی دقت کنی. اول از همه هر کار خوبی که میکنه تحسینش کن. بهش مدام بگو خیلی خوشحالی که میخواین با هم زندگی خوبی رو داشته باشین. عزیزم اینطور که معلومه برخلاف اونچه که فکر میکردید خانواده شوهرت میخوان سرو سامون بگیرین بغیر از این صورت به این راحتی این قولها رو نمیداد.( یعنی اگر خانواده شوهرت از جداییش پشتیبانی کرده بودند.) حتی اگر اینطور هم نباشه شما اینطور برداشت کن. از قدیم گفتن دل به دل راه داره. اگه شما اونارو دوست داشته باشی و هر کاری کردند رو از روی محبت ببینی آخرش میبینی اونقدر دوستت دارند که نگو. بگذار همه چیز با محبت شروع یا تموم بشه. ببین این حرف رو میزنم چون میدونم چی میگم. شوهرم من قبل از من یک نامزد داشته که خانوادش ازش خیلی بدشون میومده. الان که خوب بررسی میکنم میبینم دختر بیچاره هیچ سیاستی نداشته و بیخودی همه رو با خودش بد کرده بوده. اونقدر باهاش بد بودن که اتاق شوهرمو بعد از جدا شدنش از دختره ضد عفونی کردند. پس خانواده شوهرم زیاد هم کم مشکل نیستن. اما من یک کاری کردم که پشت منو بیشتر از شوهرم دارند. من همیشه درد و دلمو با مادر شوهرم میکنم. از همون اولش خودم باب دوستیو ریختم. مثلا خودم زنگ میزنم بهش میگم دلم براتون خیلی تنگ شده و میرم پیششون. براشون هر جا که میرم یک کادو میخرم . گاهی اوقات اگر چیزی نباشه از توی باغچه گل میچینم و میدم به مادر شوهرم و یا میرم و از کارهای پدر شوهرم باهاش حرف میزنم و باهاش همدلی میکنم . خوب اونها هم وقتی اینقدر بهم نزدیک میشن خواه نا خواه دوستم دارند. پدر شوهرم هر وقت بیرون میره و یک چیز خوشگل میبینه سریع برای من میخره. پس باید بدونی محبت یک چیز سرد و دور نیست. یعنی چی که باید دعوتت کنن؟ خیلی ها از این عادت بدشون میاد. مثلا خود من خیلی از آدمهای تعارفی بدم میاد. دوست دارم با همه دوستان و نزدیکانم راحت باشم و مراوداتم دوستانه باشه. شما یک کمی خودتون رو به خانواده شوهرت نزدیکتر احساس کن میبینی بعد از یک مدتی شوهرت به محبت خانوادهاش به تو حسودیش هم میشه. اما تهدلش لذت خواهد برد. شوهرم من گاهی به پدرو مادرش میگه بیاد اینو به فرزندی قبول کنید. بیشتر از من دوستش دارید. در آخر هم از هیچی نترس. خا رو داری. ایاک نعبد و ایاک نستعین. هر روز توی نماز داریم میگیم تنها تو را میپرستیم و تنها از تو کمک میخواهیم. اینو هیچ وقت یادت نره.
-
RE: شوهرم با خونوادش همدست شدند
چیزی از غرور و اقتدار مردت که باقی نذاشتی بانو :163::81::101:
شاید کوتاه مدت این راه جواب بده و تا حدی به قول هاش عمل کنه ( که من همین رو هم بعید می دونم!)... ولی دیر یا زود ...
این راهی که شما می ری به بی راهه ست عزیزم. زودتر برگرد
-
RE: شوهرم با خونوادش همدست شدند
خیلی ممنون ازتون خب چیکار کنم دوباره نا امید شدم تازه داشتم امیدوار میشدم
خدا شاهده منم دوست داشتم با خانواده شوهرم دوست باشم همیشه دوست داشتم رفت و امد داشته باشیم اما شما که اونارو نمیشناسید حتی فامیلاشونم میگن که خانواده شوهرم اصلا اهل رفت و امد نیستن همیشه دوست دارن هیچکسو نبینن ولی وقتی من تمام احساسمم براشون میزاشتم بازم پدر شوهرم میره اون یکی عروسشونو بوس میکنه و ....... خلاصه من ازشون محبت نمیخام بیخیالشونم ولی دوست ندارم شوهرم با دیدن این همه بی محلی از اونا بازم بدون من بره اونجا باید بگم شوهر منم همه این بی محلیاشونو قبول داره و تو حرفاش میگه تو گذشت کن منم که کاریشون ندارم به خدا به شوهرم میگم اگه مامانت منو فحش بارونم کنه هیچی نمیگم چون فقط از تو میخام که فقط کاراشونو بفهمی همین .اما اگه نخاد به من اهمیت بده و منو با تنهایی رفتنش به خونه مادرش له کنه خوب دیگه چی می مونه ؟
من فقط به خاطر خود شوهرم موندم و الا هزار باره رفته بودم خونه بابام اینو به شوهرمم گفتم