RE: چرا بی توجهی می کند؟!
سلام،
به این سایت خیلی خوش آمدید.
من به شخصه فکر می کنم نیازی نیست که شما حرکتی بکنید.
این وظیفه آقا پسر هست که در صورت تمایل و در صورت داشتن شرایط ازدواج اقدام کند و قضیه را رسمی کند.
ولی او تا به حال این کار را نکرده است.
از قرار معلوم شما هم دلیلش را نمی دانی، من هم نمی دانم.
نیازی هم نیست که راجع به این مسئله فکر کنیم چون هزار دلیل می تواند داشته باشد.
خودتان را درگیر بازی احساسی نکنید و دائم در انتظار او نباشید. فکر خودتان را مشغول نکنید. به زندگی خود ادامه بدهید.
برای اینکه اگر پای احساسات در میان باشد، در صورت اقدام ایشان و شروع دوره ی آشنایی احساسات چشم شما را خواهد بست.
بهتر است دیگر شما سمت او نروید و بیشتر از این با او تماس نگیرید و با پیشنهادات خود او را در فشار قرار ندهید. اینها بدتر او را فراری می کند.
در ضمن اگر ایشان خواستند اقدام کنند، کمی بیشتر به این بی توجهی های ایشان فکر کنید. باید ایشان را بیشتر بسنجید که مبادا مسئولیت پذیر نباشند.
موفق باشید.
RE: چرا بی توجهی می کند؟!
وای خیلی ممنونم که زود جواب منو دادید دوست گرامی
مساله اصلا این نیست که من درگیری احساسی داشته باشم.
بهش هم زنگ نمی زنم مگر این که کار واقعا واجبی پیش بیاد. خیلی مغرورم. فکر هم می کنم از همین غرورم خوشش می آد. به خاطر همین هیچ وقت حاضر نیستم غرورم را بشکنم تا از چشم این آدم بیوفتم. چون دورو برش پر از دختراییه که خودشونو لوس می کنن برای اون.
ببینید الان ذهنم درگیر و بلا تکلیفه نه احساسم..شاید مشکل روحی پیدا کردم. واقعا دیگه انگیزه برای کار ندارم. می گم من دخترم چه قدر دیگه باید روی پای خودم باشم. خیلی خسته کننده است. می ترسم شغلمو از دست بدم.
از طرف دیگه هم همین بی توجهیش در توجه من بهش بی تاثیر نیست. همین الان یکی از کارمندای زیر دستم که برای اون هم کار می کنه همه اش دورو برم می چرخه. یکی از دوستام که می دونه می گه باهاش صمیمی شو تا اون کمی به خودش بیاد.
ولی آدم این طور بچه بازی ها نیستم. دنبال رابطه جدی هستم که با تحقیقاتی که در مورد این ادم کردم دیدم شرایط منو داره.
برام مثل یه مبارزه است که باید در اون پیروز بشم. ضمن این که هیچ ایراد و اشکالی در اون آدم نمی بینم که بخواد مانعم بشه. اگه می خواستم بشینم تا یکی منو انتخاب بکنه و منفعل باشم که تا حالا ملیون بار ازدواج کرده بودم.
اونم علاوه بر وقارم همه اش از انرژی و انگیزه من تعریف می کنه. نمی دونم شاید چون خودش سر به هواس!
مسئولیت پذیر هم هست. هم شرکتشو با اون همه کارمند اداره می کنه. هم به شاگردای بی شمارش می رسه و هم خانواده اشو همه جوره زیر بال و پر داره هم هزار تا کار دیگه رو پیش می بره.
نمی دونم باید چه کار کنم. ممنون می شم نظر شمارو بدونم. اصلا چرا این آدم وارد زندگی من شد یه هو؟
من اصلا اولش چشمم دنبالش نبود.
RE: چرا بی توجهی می کند؟!
دوست عزیز،
مشکل اینجاست که فرض بگیریم او الآن اصلاً شرایط ازدواج را ندارد، یا دلش نمی خواهد ازدواج کند، یا دلش نمی خواهد با شما ازدواج کند...
شما نباید بیهوده روزهای خودتان رو تلف کنید.
شما تمام کارهایی که یک دختر برای نشان دادن خود می تواند بکند را کرده اید. بیشترش همانطور که خودتان هم می دانید شاید جلف بازی باشد.
اینکه بخواهید با او صمیمی شوید به نظر من اشتباه هست.
کلاً با ادامه دادن اینطوری ممکن است شما 1-2 سال یا بیشتر در انتظار او باشید و روزها همینطوری بگذرد. شاید یکروز با شما مهربانتر باشد و یکروز حوصله شما را نداشته باشد. شاید صمیمی تر هم بشوید و با هم بیرون بروید، ولی آخرش معلمو نیست به ازدواج ختم بشود یا نه.
این در فرهنگ ماست که پسر همیشه پا می گذارد، خواستگاری می کند و ...
شما اگر این را قبول ندارید می خواهید خلاف جهت شنا کنید. باید دید که آیا آن پسر این اخلاق شما را می پسندد؟
یعنی آن پسر جنبه ی این را دارد که یک دختر به سمتش بیاید و به او ابراز علاقه کند و او را انتخاب کند؟
در این سایت راجع به این مسائل صحبت شده...
البته این نظر شخصی من است. امکان این هم زیاد است که شما راه دیگری بروید و به نتیجه برسید.
ولی از آنجا که در این سایت دختران زیادی داشتیم که به خاطر این رابطه ها ضربه خوردند، من به شما گفتم که تا این آقا رسمی اقدام نکنند، نباید به ازدواج با او امید داشته باشید...
او به اندازه کافی شما را می شناسد که اگر بخواهد برای ازدواج اقدام کند...
RE: چرا بی توجهی می کند؟!
نه من هیچ وقت حتی اگر بمیرم حاضر نیستم برم به یک پسر پیشنهاد ازدواج بدم...به نظرم نه تنها توی ایران که توی همه دنیا خیلی بی معناست. البته ببخشید شما خودتون آقا هستید شاید از لحن من خوشتون نیاد ولی اون ازدواج واقعا بی ارزشه.
ولی دوست من یک قسمتی از زندگی آدم اینه که بتونه برای به دست آوردن چیزی که می خواد تلاش کنه.
شاید مساله رو خوب مطرح نکردم. موضوع اینه که من با توجه به داده هایی که دارم و کم هم هست باید چه روشی و چه تصمیمی رو اتخاذ کنم.
اصلا اگر قراره اون رو نادیده بگیرم نیاز به کمک دارم شاید.
دنبال روش درست برای حل این مشکل هستم. آیا این آدم واقعا مشکل روحی دارد؟
من نمی تونم و تا به حال هم در زندگیم این طور نبودم که بخوام یه مشکل رو حل نشده رها کنم. نمی تونم صورت مساله رو پاک کنم. می خوام اگه این موضوع رو رها کنم هم حتما باید دلیلی داشته باشم.
خوب اون ادم حتما دلایلی داره ولی من نمی تونم ازش سر در بیارم که.
باور کنید که آدم زیاد احساسی نیستم. سال ها قبل از این رابطه های احساسی داشتم و قدیمی شده برام.
مشکلی دارم و می خوام حلش کنم.
RE: چرا بی توجهی می کند؟!
مهسا جون سلام
منم یه مشکل مشابه تو داشتم اصلا به خاطر همین شباهت وارد تاپیکت شدم. منم چند ماهه پیش با کسی برای آشنایی رابطه داشتیم البته کاملا سنتی به خواستگاری اومد. بعد چهار ماهی باهم در ارتباط بودیم، اما این آقا به بهانه هایی هی می رفت و پیداش نمیشد و من مجبور شدم برای همون حس بلاتکلیفی باهاش تماس برقرار کردم. بهرحال الان رابطه ی ما تموم شده البته از طرف اون و الان من شدیدا پشیمونم که سعی کردم باهاش تماس برقرار کنم و حتی فک میکنم همین رفتار من باعث شد اون دلسرد بشه و گرنه هیچ دلیل قانع کننده ای برای تموم کردن رابطه وجود نداشت.
RE: چرا بی توجهی می کند؟!
سلام.به نظر من اون آقا در مورد رابطش با شما تردید داره که هی میره و میاد.شما دوتا کار میتونید بکنید.همزمان فکرو خیالات راجبشو کم کنید و کمتر بهش فکر کنید.درضمن اون تو این فاصله فرصت پیدا میکنه که تصمیم نهایی خودشو بگیره.شما سمتش نرید چون فکر میکنه واسه تصمیم گیری تحت فشاره.این نظر شخصیه منه.باید ببینی مشاورای عزیز چی میگن.
RE: چرا بی توجهی می کند؟!
سلام
مثل خودش باهاش رفتار كن ،بي توجه باش اولش شايد مجبور باشي فقط خودتو بي توجه نشون بدي ولي ذهنت درگير باشه ولي بعد يه مدت ذهنت هم آزاد ميشه ، هر چقدر پيگير باشي ديرتر به نتيجه مي رسي چون اون مي دونه كه حالا حالا ها فرصت داره واسه داشتن شما ،اگه رهاش كني هر اتفاقي كه بيافته به سود تو هست :
1-اولا كه اگه قصدي داشته باشه از بي توجهي شما متعجب ميشه و زودتر خودش اقدام ميكنه و در اين صورت قضيه خيلي دلچسبتر ميشه براي شما .
2- اگه قصد جدي نداشته باشه شما خيلي زودتر متوجه ميشيد و قبل از اينكه غرورتون و احساستون آسيبي ببينه از اين بازي خارج شديد .
اين چيزيه كه تجربه كردم و البته نظر شخصيه منه عزيزم :72:
RE: چرا بی توجهی می کند؟!
دوستان از لطفتون ممنونم.
راستش این جا که می چرخیدم می دیدم بعضی ها گلایه می کنن که چرا بهشون دیر جواب داده شده. واقعا خوشحالم از جواب های شما.
من با شما موافقم. دیگه اصلا باهاش در تماس نیستم. همکاریمون رو هم با دلایل منطقی کنسل کردم. البته نه به خاطر این ماجرا ها. تصمیمم کاملا کاری بود.
ولی مشکلم هنوز کاملا حل نشده. ببینید یکی از همکارای آقام از طریق یک خانم همکار دیگه ازم خواست که بیشتر با هم آشنا بشیم. من اصلا تمایلی به این آشنایی ندارم.
از یک طرف می دونم که این تمایل نداشتنم به خاطر فکر کردن به اونه. می دونم من اگر بخوام با این آدم رفت آمد کنم اون حتما می فهمه. این که اصلا قشنگ نیست که آدم بخواد به دو نفر فکر کنه. این که به خاطر آدمی که تکلیفم باهاش معلوم نیست بخوام خودمو محدود کنم به غرورم لطمه می زنه. ممکنه بعدا پشیمون بشم. همین الانشم با این که اصلا حوصله این آدم تازه رو ندارم ولی همه اش به خودمو ملامت می کنم که به خاطر یه نفر دیگه داری این کارارو می کنی.
از یه طرف هم اگه بخوام با این آدم جدید صحبت بکنم نمی دونم تکلیف اون قضیه چیه تا درست تصمیم بگیرم.
به هر صورت در حال حاضر از خودم خیلی حرص می خورم. اعتماد به نفس لازم رو ندارم.
دوست دارم یه جوری زودتر تکلیف این قضیه رو معلوم کنم. کسی رو هم نمی شناسم که بخواد توی سر در آوردن بم کمک کنه.
ممنونم از راهنماییتون
RE: چرا بی توجهی می کند؟!
سلام عزیزم
ببخشید که منم وارد تاپیک مجردها شدم.
راستش وضعیت شما شبیه وضعیت دوران مجردی خودم یود برای همین گفتم بیام و تجربیاتمو برات بگم. امیدوارم مورد استفادت قرار بگیره.
خودت رو اصلا بلا تکلیف اون اقا نکن. این جور ادما که در تصمیم گیری دچار تردید هستند ممکنه سالها در تردید بمونن و چیزی جز عداب برای شما نداره.
بذار داستان زندگیمو بگم من در چنین رابطه ای 2 سال بودم در حالی که طرفم از من بعد 1 سال خواستگاری کرد و لی همچنان 2 سال طول کشید تا به این نتیجه رسید که نمی تونه تصمیم بگیره و به منم حق انتخاب نداد. در حالیکه من خواستگارهای زیادی داشتم. این اقا که گفتید چند سالشونه؟
دفعه دوم که در چنین رابطه ای قرار گرفتم منجر به ازدواجم با مردی شد که همیشه من باید برم طرفش و اون همیشه خودشو می گیره و به نوعی من همیشه دارم گدایی محبت می کنم.
. من خواستگار زیاد داشتم اما همشون سیریش بودن. ولی بعد از رابطم با اون اقا (3 سال) یکهو سر و کله این شوهرم پیدا شد که مثل خواستگارهای قبلیم سیریش نیود برا همینم من در واقع جذب همینش شدم . این ادمها قدرت انتخابو با این حرکات شل بگیرو سفت بگیر از ادم می گیرن. پس اگرم یه روزی اومد به خواستگاریت خیلی خیلی دقت کن.
در مورد این خواستگار جدیدت. اونو هم از دست نده ولی با عقلانیت جلو برو و نذار حس انتقام و یا حس علاقه به اون مرد قبلی به طور نا خود اگاه در تصمیم گیریت دخالتی داشته باشه.
کم کم که بی مهریهاشو ببینی ذهنتم ازش پاک می شه. نگران نباش.
RE: چرا بی توجهی می کند؟!
دلجوی عزیزم ممنونم
فکر کنم خیلی خوب شمارو درک می کنم. راست می گی منم فکر کنم به خاطر همین بی توجهی ها جذب این آدم شدم.چون دوروبرم همیشه آدمای به قول شما گیر بودن که آدمو کلافه می کردن.
ولی در کل مغرور تر از اینم که بتونم این طور که شما می گی با یه همچین ادمی زندگی کنم.واقعا سخته.من اصراری به ازدواج و اینا ندارم. می خوام تکلیف این موضوع معلوم شه فقط.
راستش من فکر نمی کنم این آقای سی ساله تردیدی در مورد من داشته باشه. اگرم داشته باشه می تونه خیلی منطقی تردیدشو حل کنه. مثلا حرف بزنه یا چه می دونم مثل یه سایه دوردست دوروبر زندگی من نچرخه تا مشکلش حل شه. نمی دونم شاید داره منو بازی می ده که این هم نشونه بیماریه.
کلا با مردا مشکل ندارم ولی خوب فکر می کنم خیلی از مردا این جوری اند که تا می بینن کسی جدیشون گرفته این طور می شن. مخصوصا آدم از خود متشکری مثل این طرف من.
واقعا چرا این طوره؟ چون خیلی این مشکلو توی این سایت هم دیدم. شاید لازمه یک نفر روانشناس که از این موضوع سر درمیاره بیاد در این زمینه به ما دختر ها توضیح بده که باید چطور رفتار کنیم که گرفتار نشیم یااین که اون چیزی رو که می خایم به دست بیاریم.چون واقعا خود من اگر بخوام برای اطرافیانم تعریف کنم هیچ کس باورش نمی شه که آدم مغروری مثل من ذهنش مشغول این آدم شده.
همه اش توی این سایت دیدم که به دختر ها گفتن ذهنتو درگیر نکن. فراموش کن. صبر کن اون اگه بخوادت می آد سراغت. فکر می کنم ایین چیزا رو دیگه همه مون بارها شنیدیم. نمی دونم شاید من خوب نگشتم اینجارو.
من به صورت تلویحی و توی یه موقعیت دیگه ای بهش فهموندم که از اون دسته دخترا نیستم که به قول تو بخوام توی زندگی از کسی محبت گدایی کنم. یعنی اگه بدونم که کلا اخلاقش انقدر بی توجه و سر به هواس باهاش ازدواج نمی کنم. خودشم قشنگ تو محیط کار اخلاقم دستش اومده که چجور دختری ام. آخه دورو برش پر از دخترایی هستن که برای به دست آوردنش حاضرن خیلی لوس بازی ها هم بکنن. من تنها کسی هستم که جدی برخورد می کنم باهاش.
با اون آقای جدید هم اصلا نمی تونم صحبت کنم. چون اصلا انرژیشو ندارم. ترجیح می دم اول تکلیف این ماجرا رو روشن کنم. بعد برم سراغ یه رابطه جدید. حواسم اصلا جمع اون نمی تونه بشه فعلا.تازه از این طور موقعیت ها همیشه برای آدم فراهمه
RE: چرا بی توجهی می کند؟!
عزیزم نمی خوام ذهنتو نسبت به این اقا بد کنم اما 3 نکته رو در نظر بگیر:
1- این اقا 30 سال داره. شاید تردیدی در مورد شما نداشته باشه اما در مورد زندگی خودش شاید داشته باشه. و با خودش نتونه کنار بیاد. منظورم وسواس در انتخابه که بعضی افایون که سنشون به 30 می رسه پیدا میکنن.
2- دوم اینکه اقایی که الان دخترا هی دورش می گردن ممکنه (مطمئنا) بعد از ازدواجم دخترا دست از سرش بر نمی دارن.
3- بعضی اقایونی که دخترا بهشون زیاد توجه می کنن براش خیلی سخته که دختری بهشون توجه نکنه. برا همینم تلاش خودشونو می کنن تا اونو منوجه خودشون بکنن و بعد که خیالشون راحت شد که ذهن اون دختر رو هم درگیر کردن دیگه کاری نمی کنن.
RE: چرا بی توجهی می کند؟!
سلام mahsa khanum
با توجه به اینکه این رابطه برای شما مهم هست، باید براش انرژی بذارید، وگرنه نباید انتظار داشته باشید که اتفاق خاصی بیفته!
اگر مجاری ارتباطی رو باز بگذارید یا مثلا یک کادویی برای مناسبت خاصی به ایشون بدید یا کاری بکنید که متوجه بشه برای شما خاص هست، ایشون متوجه میشه که نه! انگار خبریه و باید یه تکونی به خودش بده!
اگر میخواید تکلیفتون با ایشون روشن بشه(البته با توجه به اینکه میگید مغرورید این راه کار رو به شما میدم) میتونید به شکل غیر مستقیم بهش برسونید که در آستانه ی انتخاب مهمی هستید(ازدواج) و به ایشون ضرب العجل اعلام کنید. اون موقع هست که نشون میده باهاتون هست یا نیست! چجوری انجام دادن اینکار رو میگذارم به عهده خلاقیت خودتون!
نکته دوم اینکه شما از کجا میگید(حدس میزنید) ایشون بیماره؟! :311:
والله از نظر روانشناسی اصولا هنجار مطلقی وجود نداره ولی درباره ی اینکه فرمودید به نظر زیاد اجتماعی میاد تا اونجایی که این مورد در زندگی عادیش مشکل آفرین نباشه اختلال نیست.(هرچند که تمامی انسان ها ی زمین در دوره های مختلف زندگیشون به اختلال های شخصیت دچار میشن و باز دوباره به حالت عادی برمیگردن)
موفق باشید :72:
RE: چرا بی توجهی می کند؟!
دوستان ممنونم
واقعا سپاس گذارم بابت پاسخ گفتن
راستش در مورد خودم می دونم که دیگه بیش از این نمی تونم برای این آدم پیام بفرستم...نمی دونم کارم درسته یا نه ولی در حال حاضر نیاز دارم که اون حرکتی بکنه.
تردیدش خیلی عجیبه. من نمی گم که بیماره. اصلا نمی دونم. ولی مثلا یه بار که باهام تماس می گیره دفعه بعد که با هم حرف می زنیم بهم می گه حس می کنم نمی خوای من بهت زنگ بزنم.نمی دونم این رفتارش چه معنی داره ولی درست هم نمی دونم که من حرکتی بکنم. باید بدونم که واقعا بهم تمایلی داره. نمی دونم چطور مطمئن شم. حس می کنم این طوری حرف زدنش به خاطر اینه که منو مجبور کنه اعتراف کنم که دوست دارم هی بهم زنگ بزنه. این طوری که درست نیست. کسی تا حالا با من این طور رفتار نکرده. واقعا چرا این کارو می کنه؟ در صورتی که من تحقیق کردم آدم سالمیه. آدم می تونه بشینه خیلی منطقی حرف بزنه به نتیجه برسه. این قایم باشک ها چه معنی داره؟
آدم هم می تونه انقدر دیگه خونسرد باشه؟ بعد از چند ماه. این بلا تکلیفی اذیتم می کنه. می تونه خیلی راحت دیگه باهام تماس نگیره منم می ذارمش کنار. اصلا کار دشواری نیست. ولی نمی دونم چرا این طور برنامه می ریزه برای زندگی من و خودش.
دوستان باز هم ممنونم. از صحبت هاتون استفاده کردم
RE: چرا بی توجهی می کند؟!
خب چرا استعفا دادی؟
از قدیم گفتن از دل رود هر آنکه از دیده رود
الان هم که تو شرکتشون نیستی که همش نمیتونی باهاش قرار بگذاری یا به بهانه کار همش شما به ایشون زنگ بزنی
آن موقع که همکار بودید باید قدر همکاریتون را میدونستید و شرکتتون را عوض نمیکردید و سر کار قبلیتون میموندید
سریال مجردها را دیدید و یا در آرزوی ازدواج
دخترانی که به خاطر موقعیت شغلی بهتر یارشون را ترک میکنند و از کارشون که با کسی که دوستش داشتند و مشترک بود استعفا میدهند و سراغ موقعیت شغلی دیگری میروند
یارشون را از دست دادند
ولی شخص بهتری را پیدا کردند
البته مطمئن باشید اگر قسمت هم باشید هر چقدر هم ایشون فراموش کنند با شما تماس بگیرند و یا بی احساس باشند به هم خواهید رسید
و خیلی از آشناییها هم شده تا سفره عقد پیش رفته و بعد به هم خورده
توکل به خدا
صبر کنید و بهش زنگ نزنید تا مدتها حتا به دلایل کاری ببینید ایشون بعد از یکماه یا دو ماه اگر با شما تماس نگرفت بدانید که امکانش هست که از دلش رفته باشید
خدا بهتر از اون را سر راهتون قرار میدهد(انشاءلله)
RE: چرا بی توجهی می کند؟!
سلام دوستان
بعد از مدت ها
می خواستم بگم من برام ثابت شد که او آدم تعهدی به من نداره به خاطر همین فراموشش کردم. برام خیلی سخت بود و لی با اون ادم سومی که برام پیغام می داد شروع کردم به رابطه.
البته بهش گفتم بیا با هم یه پروژه مشترک برداریم تا هم کسی فکر نکنه ما به توافق ازدواج رسیدیم و هم فرصت داشته باشیم با هم آشنا شیم.
همه چی خوب بود. تا این که چند روز پیش فهمیدم که اون آدمه داره می ره پشت سر من یه حرفایی می زنه. انگار که مثلا من با اون بودم و ولش کردم رفتم با دوستش. در صورتی که به خدا هیچی بین ما نبود. فقط هفته ای دو هفته ای یه بار حرف کاری. مثلا بر می داره زنگ می زنه به دوست صمیمی من درددل می کنه. انگار که من هرزه بودم. در صورتی که اصلا اصلا این طور نیست. خودش نخواست و واقعا با یک سری کاراش دلمو از خودش زد.
این آدمی که باهاش هستم از توجه قبلی دوستش به من خبر داره ولی یه اعتمادی بین ما شکل گرفته که اصلا به روی من نمی آره. من این حرکتشو خیلی دوست دارم ولی در عین حال هم بهم این اجازه رو نمی ده در این مورد باهاش حرف بزنم و کمک بخوام. اصلا یه جوری رفتار می کنه که حتی اسم اون آدمی که یه زمانی همکار مشترک ما بود وسط نیاد.
از طرفی هم یکی دیگه از همکارای دور این روزا همه اش میاد در گوش من وز وز می کنه که فلانی خیلی خوب بود و از دستت رفت. از این رفتارش حالم به هم می خوره ولی نمی تونم به روش بیارم چون درست نیست که من بشینم برای اون توضیح بدم که چی گذشته بین ما. اونم می ره به همه می گه. من واقعا یه جوری رفتار نکردم که کسی بفهمه. حتی وقتی پدرش فوت کرده بود مثل همه دوستان زنگ زدم تسلیت گفتم و اصلا دعوایی چیزی بین ما نبود.
از طرفی هم اینا سه تا دوست و همکار قدیمی هستن. اون نفر سومشون باهام خیلی صمیمیه. یعنی من با نامزدش دوستم و یه جورایی مثل برادر می مونه برام. گفتم می رم می شینم همه چیو از سیر تا پیاز به سیامک می گم چون واقعا دیگه هیچ راهی ندارم. ولی پریروز که جلوی این آدم تازه اسم دوستشو آوردم برای یه مورد کاری دیدم اصلا دوست نداره با اون هم رفت آمد کنم. منم گفتم لابد یه چیزی می دونه.بعدشم درست نیست این اعتمادی که بینمون هست از بین بره. بالاخره اونا دوستای قدیمی ان. حتی هر شب کلی پول کافه و رستوران می ده ولی جلسات گروهو تو دفتر شرکتی که قبلا بودیم برگزار نمی کنه. که اونام هستن.
اصلا نیم دونم باید چه کار کنم دیگه. نمی دونم باید به کی مراجعه کنم. حتی تصمیم گرفتم همکاریمو باهاش قطع کنم به خواستگاریشم جواب رد بدم. چون دوست ندارم کسی فکر کنه من یه دختره هرزه ام. بهش گفتم بیا امتیاز طرحو از من بخر. چون طرح این پروژه رو خودم با زحمت نوشتم. ولی اون گفت که به نظرت کارت منطقیه؟ دیدم راست می گه چون ما هفته ای حد اقل 10 ساعت جلسه داریم.درسته اون از نظر فنی کارو پیش می بره ولی از نظر فکری به همکاری من نیاز داره. حتی منو برد با پدرش آشنا کرد. پدرش توی دانشگاهی که فوق گرفتم استاده. خیلی همه چی داشت خوب پیش می رفت و منم با این که اولش اصلا امیدی به این رابطه نداشتم داشتم کم کم کنار میومدم.
نمی دونم دیگه چه کار کنم. اون آدم با این کاراش بدتر دلمو از خودش زده و ازش متنفر شدم.
چرا پسرها این جوری اند؟
باید چه کار کنم