-
گردهمایی های مردونه همسرم
سلام:72:
من قبلا توی موضوع "مرتب دعوایمان می شود" خیلی از مشکلاتم رو حل کردم و یاد گرفتم که مشکلات رو یکی یکی حل کنم.
با کمک دوستان تالار الان اوضاع خیلی آروم تر شده. اول می خواستم از همتون تشکر کنم و بعدش هم می خواستم اینجا در مورد یکی از موضوعات اساسی دعواهامون ازتون راهنمایی بخوام.
همسر من به گردهمایی ها و مسافرت های مردونه خیلی علاقه داره و با وجود اینکه تعداد این تفریحات رو محدود کرده ولی هر بار که می خواد تنهایی بره جایی من شدیدا به هم می ریزم.
1- می خواستم بدونم آیا تفریحات اون اشتباهه یا اینکه من زیادی حساس هستم؟
2- در این مواقع باید چطور رفتار کنم؟
-
RE: گردهمایی های مردونه همسرم
سلام نگار عزیز
خداروشکر که آروم هستی ولی کاش یکم توضیح کامل تری بابت مسافرت وتفریحات مردونه همسرتون بدین چون هرچیز درحد عادی اصلا مشکلی نداره.:82:
-
RE: گردهمایی های مردونه همسرم
بذارید دیروز رو براتون بگم که بهتر درک کنید:
دیروز بعد از ظهر که از سر کار برمی گشتم به همسرم زنگ زدم تا برای رفتن به خونه خاله ام ازاش اجازه بگیرم.
اون گفت: "باشه برو، راستی من شب دیر میام آخه با همکارام ویلا خارج از شهریم"
من خیلی عصبانی و ناراحت شدم (آیا نباید ناراحت می شدم؟) و گفتم: "خوب شد بهت زنگ زدم وگرنه اصلا به من نمی گفتی، خوبه دیشب بهت گفتم حوصله ام سر رفته بریم یه جای خوش آب و هوا، به جای اینکه بگی الان کارم کمه برم دنبال همسرم با هم بریم بیرون فقط خستگیت رو برای من میاری خونه. الان هم دیگه با این ناراحتی نمی تونم برم مهمونی، می رم خونه، تو هم مواظب خودت باش"
با این وجود رفتم خونه خاله ام، طفلکی خاله کلی شام پخته بود. به خاله گفتم همسرم تا دیروقت سره کاره شب خیلی دیر میاد و عذر خواهی کردم، خاله هم اصرار کرد که به همسرم زنگ بزنم، من هم به همسرم زنگ زدم.
گفتم: "سلام، خوبی؟ به خاله گفتم که امشب سر کاری و کارت طول می کشه و دیر میای (می خواستم بفهمه آبروریزی نکردم)، خاله می گه اشکال نداره دیر می رسی بیا با ما شام بخور ما خیلی خوشحال می شیم"
همسرم گفت: "دست خاله ات درد نکنه. تو که می دونی من بیرون از شهرم خودت یه جوری درستش کن"
گفتم: "آره می دونم، باشه سلام می رسونم می گم خیلی دوست داشتی بیای ولی کار داری، خداحافظ"
شب آژانس گرفتم و رفتم خونه. تمام شب دل نگرون بودم. صبح بیدار شدم دیدم همسرم هنوز نیومده. حدس زدم شب رو اونجا خوابیده باشن برای همین خیلی عصبانی شدم ولی از یک طرف هم ترسیدم نکنه اتفاقی افتاده باشه برای همین هم خیلی نگران شدم. می خواستم بهش زنگ بزنم ولی ترسیدم ناراحت بشه که چرا اول صبح زنگ زدی و از این حرفها برای همین هم فقط یه اس ام اس زدم "سلام، نیومدی خونه، خوبی؟ اتفاقی افتاده؟"
اونم حوالی ساعت 9 زنگ زد و گفت "داریم راه می افتیم. می خوای تا اون راه دور بیام دنبالت؟"
منم گفتم: "خوبین؟ سلامتین؟ دیشب نیومدی نگرانت شدم. نه ممنون خودم دیشب تنهایی اومدم خونه صبح هم آژانس گرفتم خودم رفتم. بلدم برگردم نیازی نیست زحمت نکش."
راستی: دیشب شب تولدم بود و امروز هم بایستی می رفتم ماموریت و همسرم می دونست که ساعت 6 صبح باید منو برسونه پیش همکارام.
-
RE: گردهمایی های مردونه همسرم
نگار عزیز
خیلی عاقلانه حرف زدی چون مردا وقتی بفهمن نقطه ضعف خانوماشون چیه سعی میکنن قدرتشون رو نشون بدن (البته نه همشون بیشتریاشون)تو یه کتاب خوندم تو این مواقع از هرگونه جنجال بپرهیزید و درزمانی که خیلی روابطتون خوب وعاشقانه است اون رو مطرح کنید که چقدر دلم میخواست شب تولدم پیشم بودی و...سعی کن تاحدی که میتونی وحساسیت ایجاد نمیکنه بتونی با خانوم دوستای شوهرت هم ارتباط برقرار کنی تا بتونی این روابط رو از مجردی خانوادگیش کنی
امیدوارم کارشناسان این سایت هم نظراشون رو بگن:72:
-
RE: گردهمایی های مردونه همسرم
سلام نگار خانم
اولا واقعا باید شوهرت قدر تو رو بدونه من اگه یک شب بخوام بدون هماهنگی بیرون باشم یا حتی دیر بیام خانومم تا یک ماه اعصاب منو خورد می کنه برا همین ترجیح می دم این کار رو نکنم
اما در مورد جمعهای مردونه باید بگم من خودم شدیدا به جمعها علاقه دارم و همیشه هم با خانومم در موردش بحث می کنم به نظر من هم مردها و هم خانومها نیاز دارند حداقل ماهی یک بار با دوستاشون مجردی باشند اینجوری زندگی از یکنواختی در می یاد
به نظر من این اجازه رو به همسرتون بدید ولی نه زیاد و خودتون هم سعی کنید با دوستاتون همچین برنامه هایی داشته باشید
بعضی وقتها لازمه زن و شوهرها با هم نباشند تا دلشون برای هم تنگ بشه
-
RE: گردهمایی های مردونه همسرم
alireza59 من هم خیلی ناراحت می شم، شاید خیلی بیشتر از همسر شما ولی چون از دعوا بدم میاد تمام ناراحتیم رو توی دلم می ریزم و درواقع اعصاب خودم رو خورد می کنم، دیشب برای اینکه خوابم ببره از هزار راه مختلف استفاده کردم و هنوز هم هر دقیقه بغض می کنم، چون سر کار هستم هی باید جلوی بغض ام رو بگیرم.
صحبت alireza59 رو خیلی ها به من گفتن ولی با وجود اینکه منطقی به نظر میاد نمی دونم چرا نمی تونم این حرف رو بپذیرم و هر دفعه همسرم مردونه بیرون می ره شدیدا عصبی و دلشکسته می شم.
درضمن خانم هایی که شبها می تونن تنهایی با من باشن یا مجردن یا مطلقه یا همسرشون ماموریت رفته. یه سوال؟ مردهایی که تو این جمع ها حاضر می شن چه جور مردهایی هستند؟
-
RE: گردهمایی های مردونه همسرم
نقل قول:
نوشته اصلی توسط negar_a
alireza59 من هم خیلی ناراحت می شم، شاید خیلی بیشتر از همسر شما ولی چون از دعوا بدم میاد تمام ناراحتیم رو توی دلم می ریزم و درواقع اعصاب خودم رو خورد می کنم، دیشب برای اینکه خوابم ببره از هزار راه مختلف استفاده کردم و هنوز هم هر دقیقه بغض می کنم، چون سر کار هستم هی باید جلوی بغض ام رو بگیرم.
صحبت alireza59 رو خیلی ها به من گفتن ولی با وجود اینکه منطقی به نظر میاد نمی دونم چرا نمی تونم این حرف رو بپذیرم و هر دفعه همسرم مردونه بیرون می ره شدیدا عصبی و دلشکسته می شم.
درضمن خانم هایی که شبها می تونن تنهایی با من باشن یا مجردن یا مطلقه یا همسرشون ماموریت رفته. یه سوال؟ مردهایی که تو این جمع ها حاضر می شن چه جور مردهایی هستند؟
بستگی داره ولی در کل هیچ فرقی با بقیه مردها ندارند فقط یک کم ادعای مرد سالاریشون میشه واگه یکی از دوستانشون نتونه بیاد کلی کری می خونند و بهش سرکوفت می زنند مثلا ای زن ذلیل خانومت اجازه نداد بیای
ببین اصلا فکر نکن که اینجور مردها آدمهای ناجوریند و ممکن کار خلاف بکنند
با دید مثبت نگاه کن و مطمین باش اگه مردی دنباله کار خلاف باشه هر جا که باشه خیلی راحت خانومش رو می پیچونه و کاری که می خواد می کنه پس نیاز نداره حتما تو همچین جمعی باشه
تو رو خدا به ما مردها یک کم آزادی بدین
-
RE: گردهمایی های مردونه همسرم
ببینید همین حرف هاست که من نمی فهمم دیگه....................
اول:
"آزادی"!!!!!!! مگه شما "اسیرین"؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
دوم:
مگه هر چی دوستاتون گفتن باید انجام بدین؟ یعنی دوستاتون گفتن از پرتگاه بپرین می پرین؟ ما هم دوستامون خیلی چیزها بهمون می گن یعنی ما هم باید به حرفشون گوش کنیم؟
-
RE: گردهمایی های مردونه همسرم
نگار عزیز من یکم با علیرضا موافقم باید تایه حدی به همسرت آزادی عمل بدی اگه تو پسر بچه ها هم نگاه کنی مردا همیشه دوست دارن بگن که رئیس خونه هستن وهرکاری میتونن بکن و... سعی کن تو همه این استقلال رو بهش بدی ولی نه اینکه همش با دوستاش باشی ولی بدون به هیچ عنوان بحث کردن کاری رو درست نمیکنه زمان بده وآروم آروم کارهای دسته جمعی رو جایگزینش کن :325:
-
RE: گردهمایی های مردونه همسرم
نمی دونم چرا هر چی مشکل خانمهای تالار دارند منم تجربه کردم. شاید به خاطر اینه که بتونم از تجربه هام برای دیگران بگم.
ببین می تونی خیلی قاطع از همسرت بخوای که این کارو نکنه . ولی بدیش اینه که ممکنه کم کم همسرت نسبت به زندگیش ناراضی بشه.
راه حل بهتر و البته زمان بر تر اینه که به همسرت بگی که خیلی از ایمکه شبها تنها بخوابی می ترسی و حالت بد می شه( کار بدو تحلیل کنی نه شخص رو) بعدم بگی به کسی هم دوست ندارم و روم نمی شه بگم که شب تنها هستم (اینجوری حس غیرت شوهرتو بیدار می کنی) . مثلا یا میتونی بگی من اگر شب دستم تو دستهای تو نباشه خوابم نمی بره . از این حرفها.
یک نکته اساسی اینه که باید به همسرت زمانهایی رو بدی که بتونه به فعالیتهاو تفریحات دوران مجردی به تنهایی بپردازه و احساس استقلال کنه. اینجوری قدرتو بیشتر می دونه ولی این زمانها باید هماهنگ شده با وقایع زندگیتون (مثلا نه شب تولد شما) و بدون خدشه وارد کردن به زندگیتون باشه (نباید شب شما تنها بمونید.)
تا اونجا که می تونید با خودتون بودنو براشون خوشایند کنید تا هیچ وقت نخواد یک شب هم دور از شما باشه. موفق باشید.
-
RE: گردهمایی های مردونه همسرم
نقل قول:
نوشته اصلی توسط deljoo_deltang
نمی دونم چرا هر چی مشکل خانمهای تالار دارند منم تجربه کردم. شاید به خاطر اینه که بتونم از تجربه هام برای دیگران بگم.
ببین می تونی خیلی قاطع از همسرت بخوای که این کارو نکنه . ولی بدیش اینه که ممکنه کم کم همسرت نسبت به زندگیش ناراضی بشه.
راه حل بهتر و البته زمان بر تر اینه که به همسرت بگی که خیلی از ایمکه شبها تنها بخوابی می ترسی و حالت بد می شه( کار بدو تحلیل کنی نه شخص رو) بعدم بگی به کسی هم دوست ندارم و روم نمی شه بگم که شب تنها هستم (اینجوری حس غیرت شوهرتو بیدار می کنی) . مثلا یا میتونی بگی من اگر شب دستم تو دستهای تو نباشه خوابم نمی بره . از این حرفها.
یک نکته اساسی اینه که باید به همسرت زمانهایی رو بدی که بتونه به فعالیتهاو تفریحات دوران مجردی به تنهایی بپردازه و احساس استقلال کنه. اینجوری قدرتو بیشتر می دونه ولی این زمانها باید هماهنگ شده با وقایع زندگیتون (مثلا نه شب تولد شما) و بدون خدشه وارد کردن به زندگیتون باشه (نباید شب شما تنها بمونید.)
تا اونجا که می تونید با خودتون بودنو براشون خوشایند کنید تا هیچ وقت نخواد یک شب هم دور از شما باشه. موفق باشید.
سلام
به شما به خاطر همچین طرز تفکری تبریک می گم
اگه همه خانومها مثل شما اینقدر منطقی فکر می کردند باور کنید مشکلات خیلی کمتر بود
نقل قول:
نوشته اصلی توسط deljoo_deltang
نمی دونم چرا هر چی مشکل خانمهای تالار دارند منم تجربه کردم. شاید به خاطر اینه که بتونم از تجربه هام برای دیگران بگم.
ببین می تونی خیلی قاطع از همسرت بخوای که این کارو نکنه . ولی بدیش اینه که ممکنه کم کم همسرت نسبت به زندگیش ناراضی بشه.
راه حل بهتر و البته زمان بر تر اینه که به همسرت بگی که خیلی از ایمکه شبها تنها بخوابی می ترسی و حالت بد می شه( کار بدو تحلیل کنی نه شخص رو) بعدم بگی به کسی هم دوست ندارم و روم نمی شه بگم که شب تنها هستم (اینجوری حس غیرت شوهرتو بیدار می کنی) . مثلا یا میتونی بگی من اگر شب دستم تو دستهای تو نباشه خوابم نمی بره . از این حرفها.
یک نکته اساسی اینه که باید به همسرت زمانهایی رو بدی که بتونه به فعالیتهاو تفریحات دوران مجردی به تنهایی بپردازه و احساس استقلال کنه. اینجوری قدرتو بیشتر می دونه ولی این زمانها باید هماهنگ شده با وقایع زندگیتون (مثلا نه شب تولد شما) و بدون خدشه وارد کردن به زندگیتون باشه (نباید شب شما تنها بمونید.)
تا اونجا که می تونید با خودتون بودنو براشون خوشایند کنید تا هیچ وقت نخواد یک شب هم دور از شما باشه. موفق باشید.
سلام
به شما به خاطر همچین طرز تفکری تبریک می گم
اگه همه خانومها مثل شما اینقدر منطقی فکر می کردند باور کنید هیچ مشکلات خیلی کمتر بود
نقل قول:
نوشته اصلی توسط negar_a
ببینید همین حرف هاست که من نمی فهمم دیگه....................
اول:
"آزادی"!!!!!!! مگه شما "اسیرین"؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
دوم:
مگه هر چی دوستاتون گفتن باید انجام بدین؟ یعنی دوستاتون گفتن از پرتگاه بپرین می پرین؟ ما هم دوستامون خیلی چیزها بهمون می گن یعنی ما هم باید به حرفشون گوش کنیم؟
من نمیدونم شما کجای این حرفها رو نمی فهمید
شما هم اخلاقه خانومه من رو دارید حرفهای منطقی رو می گید نمی فهمید
اعصاب خودتون رو الکی خورد می کنید با این قضیه باید کنار بیایین بخدا هیچ آسیبی به زندگیتون نمی رسونه
البته یک چیزی هم بگم رفتار همسر شما که شب تولد و بدون هماهنگی با شما این کار رو کرده خیلی زشت بوده و شما باید خیلی جدی برخورد کنید و الا براش عادی می شه
من خودم هر وقت می خوام با دوستام باشم از دو یا سه روز قبل به خانومم می گم که اونم یک برنامه ای برای خودش بذاره یا حداقل بره خونه مامانش
سخت نگیر دوست من
نقل قول:
نوشته اصلی توسط negar_a
ببینید همین حرف هاست که من نمی فهمم دیگه....................
اول:
"آزادی"!!!!!!! مگه شما "اسیرین"؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
دوم:
مگه هر چی دوستاتون گفتن باید انجام بدین؟ یعنی دوستاتون گفتن از پرتگاه بپرین می پرین؟ ما هم دوستامون خیلی چیزها بهمون می گن یعنی ما هم باید به حرفشون گوش کنیم؟
من نمیدونم شما کجای این حرفها رو نمی فهمید
شما هم اخلاقه خانومه من رو دارید حرفهای منطقی رو می گید نمی فهمید
اعصاب خودتون رو الکی خورد می کنید با این قضیه باید کنار بیایین بخدا هیچ آسیبی به زندگیتون نمی رسونه
البته یک چیزی هم بگم رفتار همسر شما که شب تولد و بدون هماهنگی با شما این کار رو کرده خیلی زشت بوده و شما باید خیلی جدی برخورد کنید و الا براش عادی می شه
من خودم هر وقت می خوام با دوستام باشم از دو یا سه روز قبل به خانومم می گم که اونم یک برنامه ای برای خودش بذاره یا حداقل بره خونه مامانش
سخت نگیر دوست من
-
RE: گردهمایی های مردونه همسرم
آقای alireza آسیب اش اینه که من به زندگیم دلسرد می شم و بالطبع عواقبش متوجه زندگی همسرم هم می شه. درضمن آقایون رو نمی دونم ولی زیاد هم به برنامه هایی که خانم ها با هم می ذارن اطمینان نکنید. حداقل اتفاقی که ممکنه بی افته اینه که خانومتون رو مسخره کنن و بگن که همسرش دوستش نداره که این هم عواقبی داره که متوجه زندگیتون می شه
من دیروز خیلی سعی کردم خودم رو آروم کنم ولی وقتی اومدم خونه و دیدم برام یه دسته گل رز خریده و روش نوشته "عشقم تولدت مبارک" کنترلم رو از دست دادم و خیلی خیلی عصبی و ناراحت شدم.
گل رو گذاشتم توی حیاط خلوت و کارتش رو هم پاره کردم. بعدش هم با وجود اینکه خیلی خسته بودم دیدم نمی تونم توی خونه بمونم و نزدیک های اومدن همسرم از خونه زدم بیرون.
اصلا دلم نمی خواست شب بشه چون مجبور می شدم برگردم خونه. همسرم چند بار زنگ زد اصلا دلم نمی خواست جوابش رو بدم. بالاخره مجبور شدم جواب بدم و اون هم گفت که میاد دنبالم.
گفت بریم رستوران ولی من از ناراحتی اشتها نداشتم و برگشتیم خونه، شب هم در اتاق رو قفل کردم و خوابیدم.
تو رو خدا نگید کارهایی که کردم کارهای بدی بودن. می دونم کارهام بد بودن ولی عصبانی و ناراحت هستم و اصلا خوب کاری کردم. چرا ما زن ها همه اش باید تحمل کنیم و صبر و حوصله به خرج بدیم. اصلا می دونید چیه؟ من از دستش ناراحت هستم و حوصله اش رو ندارم و نمی خوام ببینمش. حالا می گید چیکار کنم؟
چرا من باید یه محیط خوب برای اون درست کنم؟ چرا اون نباید به این فکر کنه که اگه خانومی از زندگیش ناراحت باشه دلسرد می شه و دیگه به زندگیش نمی رسه؟
منم می خوام مجرد و بی مسئولیت باشم، نمی خوام به فکر غذا و خونه باشم، می خوام مهمونی هایی که دوست ندارم رو نرم و فقط کارهایی که دوست دارم انجام بدم. می خوام به جای اینکه همه اش به فکر این باشم که وقتی اون اومد خونه چجوری ازاش استقبال کنم، به کارهای خودم برسم، برم بیرون یا اینکه استراحت کنم اونم بیاد خونه ببینه یه خونه کثیف و بهم ریخته داره و هیچکی در رو واسش باز نمی کنه، شب هم تنهایی بره بخوابه تا حالش جا بیاد. اصلا منم شب تولدش با تور می رم مسافرت.
این حقی که مردها برای خودشون قائل می شن به خاطر فرهنگ ما ایرانی هاست. توی بعضی از کشورها حقوق مردها خیلی بیشتر از اینهاست و توی بعضی کشورها هم اگه مردی همچین کاری انجام بده دیگه حق نداره برگرده خونه.
ببخشید خیلی سرتون رو درد آوردم می دونم بعضی از حرف هام منطقی نیستن ولی می خواستم یک کم درد و دل کنم و احساس واقعی ام رو بگم. Deljoo حرف هاتون خیلی منطقیه و من دقیقا از همین راه استفاده کردم و از گردهمایی هایی که در ساعات روز باشه ناراحت نمی شم ولی اکثر برنامه های همسرم خارج از شهر و شب های دیر وقت هستش، مطمئنا اگر الان آروم بودم و انقدر عصبی نبودم حتما به گفته های شما عمل می کردم.
-
RE: گردهمایی های مردونه همسرم
سلام
نگار خانم شما توقع به جايي داري و شوهر شما يا نمي دونه موضع رو يا درك نمي كنه
دو تا مسئله هست يكي اينكه به شوهرتون اين درك رو بديد كه اهميت بيشتري به زندگي قائل بشه
كمي جست و جو كنيد ببينيد شايد يه جاهايي عواطف و غرايز(منظورم همه چيزه) ارضا نميشه
اگه كمبودي ديدين و تونستين برطرف كنين
حرفاي دلجو هم كاملا خوبه اگه انجام بديد
مسئله ديگه اينه كه شما با اين آزادي همسرتون احساس خفقاني بهتون دست داده
ميخوايد از اين احساس بيرون بريد اما نمي ريد
خوب چرا؟ چرا يكم نمي ري بيرون بگردي؟
برو بيرون اما نه بخاطر لجبازي
ببينم قبل از ازدواج به چي علاقه داشتي؟ يكم دنبال اون برو
شما هم كمي به خودتون آزادي بديد و همش خونه و كار و اقوام نباشه
البته عقلانيت رو فراموش نكنيد چون خودتون همونطور كه اشاره كردين به آفات اين مسائل هم آشنا هستين
-
RE: گردهمایی های مردونه همسرم
ممنون احمد علی وقتی کسی به آدم حق می ده آدم واقعا عصبانیت اش کم می شه.
راستش من خودم هم گیج شدم و نمی دونم چرا اینقدر عصبانی و ناراحت هستم
-
RE: گردهمایی های مردونه همسرم
سلام دختر خوب، میبینم که اخرش کار خودتو کردی.
اشکال نداره. خیلی هم خوب.
فکر می کنم بدونم چرا ناراحتی:
1- فکر می کنی چون همسرت اینکارو کرده در حالیکه می دونه شما از این کارش ناراحت می شی یعنی : شما رو دوست نداره و قدر کارایی که شما براش می کنیدو نمی دونه. پس من عصبانی هستم چون در یک زندگی یک طرفه هستم.
2- چرا حالا با پررویی تمام به روی خودش هم نیاورده و حدس نزده که چقدر من ناراحتم. ایا اصلا فکر می کنه؟ پس یعنی به من فکر نمی کنه و منو درست نداره و بی مسولیته. پس من ناراحتم.
خوب در واقع این تحلیلی که در ذهن هر زنی بعد از سر زدن چنینن رفتاری از شوهر بوجود می اد. ولی ما ادمها باید یک کمی تحلیلهامونو بر اساس فکر طرف مقابل هم بررسی کنیم تا بتونیم عکس العمل سازنده ای داشته باشیم.
حالا من این قضیه رو از دید همسرتون هم می نویسم:
1- ممکنه زنم از این کار ناراحت بشه ولی خوب منم جلوی دوستام ضایع می شم. خوب من همسر بخشنده ای دارن که خیلی دوستش دارم . پس می تونم راحت جبران کنم.
2- حتما اونم دوست داره با دوستاش زمانهای تنها باشه.پس برای حبران بهش می گم اونم بره خوش باشه.
3- حالا که شب تولدش نبودم بذار براش گل بخرم. چون اون گل رو خیلی دوست داره. و چون من همسرن رو دوست دارم اون چیزی رو براش میخرم که دوست داره. حتما خوشحال می شه و ناراحتیش از دلش در می اد. بعدشم می برمش رستوران.
خوب به نطر شما اگر همسرتون شما رو دوست نداشت برای جبران کارش اینکارا رو می کرد؟ پس درسته که شما باید نگران این رفتار همسرتون باشید اما دیگه جایی برای خشم نمی مونه. پس با مهارت کلامی لازم عکس العمل سازنده نشون بدید تا همسرتون در جهت خواسته های شما حرکت کنه.
ببینید من از وقتی بچه دار شدم کتابها و Cd های زیادی برای تربیت فرزندان مطالعه کردم. راستش تمام عکسالعمل هایی که من برای تربیت درست بچم به کار می برم روی شوهرمم جواب می ده. با بچه ها با لج و لجبازی کردن و دعوا کردن هیچ کاری پیش نمی ره. فقط باعث می شه این کارشون رو با شدت بیشتری تکرار کنن. در مورد همسر منم این مورد صادقه. در مورد همسر شما نمی دونم. ولی فکر من کنم در اکثر زندگیها این صادقه.
-
RE: گردهمایی های مردونه همسرم
سلام
با این کارهایی که نگار خانم کرده دیگه همسرشون تا آخر عمرش جرات مجردی بیرون رفتن رو نداره
-
RE: گردهمایی های مردونه همسرم
خیلی ممنون از راهنماییتون.
می شه بگید "با مهارت کلامی عکس العمل سازنده نشون بدید" یعنی چجوری؟
از شانس بد، مامانم پنج شنبه دعوتمون کرد. اصلا حوصله دیدن هیچ کسی رو نداشتم. ولی به خاطر حفظ آبرو مجبور بودیم که بریم و خودمون رو خوشحال نشون بدیم.
پنج شنبه صبح که بیدار شدم برای همسرم صبحانه آماده نکردم، خونه هم که پشت و رو بود و من اصلا به روی خودم نیاوردم. اون هم یک کمی غرغر کرد و رفت. راستش هر وقت که غرغر می کرد من ناراحت می شدم ولی این دفعه اصلا برام مهم نبود و دست و دلم به هیچ کاری نمی رفت.
می دونستم بعد از ظهر همسرم میاد خونه که آماده بشه، که البته آماده شدنش یکی دو ساعت طول می کشه و دوست داره که وقتی آماده می شه من دور و برش باشم ولی من اصلا اعصاب اینکه جلوی چشمم باشه نداشتم. برای همین به همسرم زنگ زدم و گفتم وقتی برگشت خونه ماشین رو نیاره داخل من کمی خرید دارم می رم خریدم رو می کنم و میام دنبالش. من معمولا وقتی می رم بیرون سعی می کنم جلب توجه نکنم ولی این بار این طور نبود و از توجهی که بهم می شد خوشم اومد. خلاصه شب رفتیم خونه مامانم و همه چیز به خیر و خوشی گذشت.
از شانس بد این دفعه مامانش اینها برای جمعه برنامه گذاشتن دسته جمعی بریم بیرون. من هم بدجنسی کردم و به همسرم گفتم من ماشین رو لازم دارم و برنامه دارم با دوستام برم بیرون. اون هم با دلخوری گفت خوب باشه برو.
من بهش گفتم: "دیدی آدم با دوستاش برنامه بذاره چجوری می شه؟ حالا اگه برنامه دوستام رو کنسل کنم خیلی زشت می شه و اگه برنامه مامانت اینها رو کنسل کنم که دیگه خیلی خیلی زشت می شه. حالا چیکار کنیم؟" خلاصه برای حفظ آبرو مجبور شدیم با مامانش اینها بریم بیرون.
دیشب هم که برگشتیم خونه من رفتم توی اتاق و خوابیدم و همسرم هم کل خونه رو مرتب کرد و رفت توی اون یکی اتاق خوابید.
باید اعتراف کنم که از زندگی اینجوری خوشم اومده، اولا که یه اتاق واسه خودم دارم، جای خوابم خیلی بزرگ و باحال شده، دیگه مجبور نیستم خونه رو تمیز و مرتب کنم، دیگه مجبور نیستم منتظر همسرم باشم، هر وقت دلم می خواد می خوابم، هر وقت دلم می خواد هر چی دلم می خواد می خورم، هر چی دلم می خواد می پوشم
راستی حلقه ام رو هم درآوردم و وقتی همسرم ازام پرسید که حلقه ام کجاست، گفتم همونجایی که همسرم رفته، گفتم همسر من یه آدم خوب و مهربون و مسئولیت پذیر بود ولی یه روز از خونه رفت بیرون و دیگه برنگشت
-
RE: گردهمایی های مردونه همسرم
سلام نگار جون
درکت میکنم سخته ولی احساس نمیکنی خودت داری باعث شروع یه بحران جدید میشه .فکر نمیکنی وقتی مدیریت خونت رو از دست بدی چقدر بهت سخت میگذره وبابت این کارهای که امروز انجام میدم خودت رو سرزنش میکنی.بابت مشکلات وقتی میشه به راحتی حرف زد چرا باید قهر کردو.....
برات دعا میکنم که تصمیم درست روبگیری به نظرم خیلی داری بچگانه برخورد میکنی:323:
-
RE: گردهمایی های مردونه همسرم
سلام
نگار خانم عجب كارهايي كردي شما!!
شوهر شما نيومده براي مشاوره كه حرفي بهش بزنم ولي شما اومدي
حالا اگه درستش نكني به نظرم ميرسه يه بحران هايي پيش مياد
من خودم رو جاي شوهرتون ميزارم و احساسم رو ميگم
با حرف هايي كه زدي كمي ميرم توي فكر مخصوصا اون جا كه گفتي منم قرار داشتم ولي كنسلش كردم
كمي مي فهمم اشتباه كردم
ولي اون جا كه مسئله حلقه رو گفتي من رو بد بردي توي فكر و همش دنبال دليلم كه چطور شده كه اينطور شده، هر چي فكر ميكنم نمي دونم چي شده كه اين جو پيش اومده؟
همه چي به ذهنم مياد الا يه اشتباهاتي كه من فكر مي كنم درسته
وقتي به نتيجه نمي رسم، مي گم لابد اون ديگه من رو نمي خواد و از من خوشش نمياد
ولي چرا؟
نمي دونم
اينجا ديگه احتمالا يواش يواش بدعنقي هاي من شروع ميشه
------
من هنوزم بهتون حق ميدم، ولي اين حرفاتون سنگين بود مخصوصا حلقه
من گفتم كه برا خودتون وقت بزارين اما جانب احتياط رو فراموش نكنين
وقت نمازه نمي تونم زياد بنويسم
-
RE: گردهمایی های مردونه همسرم
سلام
نگار عزیز خیلی خیلی باید روی مهارتهای ارتباطی بین خودت و شوهرت کار کنی
دوست گرامی چندتا نکته رو فقط جهت روزنامه وار خوندن برایت می نویسم نه قصد تحلیل رفتارهایت را دارم و نه نشان دادن راهکار (در صورت تمایل تحیل رفتار و انعکاس عملکردت را بیان می کنم )
1- مرد ها برای اینکه نشاط و سرزندگی داشته باشند نیاز دارند که هراز گاهی در خلوت مردانه خویش باشند ، این رفتارشون را برای داشتن استقلال نشون می دهند
2- جمع های دوستانه و محیط های سالم برای داشتن روابط اجتماعی چه برای مرد و چه برای زن لازم هست اما نکته مهم اینجاست که حد و حدود این روابط حفظ شود
اگر مردی در هفته ، هر شب در دوره های دوستان خود باشد جای تامل دارد و همچنین در مورد زن
اما چنانچه در ماه یکی دو بار در جمع و دوستان مردانه اش که محیطی سالم هست باشه نه تنها ایرادی ندارد بلکه ذات مرد خواهان چنین روابطی نیز هست
(اینکه رفتار یک زن در قبال این خواست مرد چگونه باشد و بیان کردن مرد نیز چگونه باشد جای بحث دارد که خارج حوصله عزیزان هست)
3-همسرت نکات مثبت زیادی داره اما چنانچه شما رفتار های واکنشی که داشته اید را همچنان ادامه دهید عرصعه را بر شوهرت تنگ کرده و سرآغاز یک بحران را در زندگی قشنگت ایجاد خواهی کرد
4-نه رفتار شوهت را تایید می کنم و نه تکذیب صرفا روی سخنم با شماست چرا که به همسرتون دسترسی نداریم به همین خاطر اگر بخواهی زندگی ات اصلاح شود وظیفه شما برای هم تغییر کردن خودتون و هم همسرتون بیشتر میشه
5-شما به عنوان یک زن می بایست در جاذبه محیط داخل خانه ات بیشترین تلاش را داشته باشی هرچقدر شما بازخورد محبت آمیز نشان دهی همسرت بیشتر به سمت شما متمایل می شود
-
RE: گردهمایی های مردونه همسرم
بله، فکر می کنم حق با شماست و اگر بخوام به خواسته هام برسم می بایست باهاش صحبت کنم و خواسته هام رو بهش بگم.
به نظر شما آیا الان وقت مناسبی برای این کار هست؟
اگر الان وقت مناسب هست چگونه خواسته هام رو به اون بگم که متوجه منظور من بشه.
1- خیلی از دستش ناراحت هستم چون منو از قشنگ ترین و دوست داشتنی چیز دنیا یعنی شاخه های زیبای گل بی زار کرده و الان هر وقت چشمم به گلهای قشنگ می افته به یاد دعوا و قهر و دل شکستن می افتم
2- ای کاش زن برای او ارزش داشت و متوجه می شد که زن هم فهم و شعور داره
3- عشق این نیست که زیبایی ها را دوست داشته باشیم بلکه این است که آن چیزی را که عاشق اش هستیم زیبا ببینیم
4- انتظار نداشته باشه وضعیت من، خونه و خودش مثل وضعیت مادرش، خونه اش و پسرش باشه. مادرش همه اش خونه هستش و غذاش رو درست می کنه می ذاره سر گاز و خونه رو هم تمیز و مرتب می کنه، اگر کسی خواست میاد اگر هم نخواست نمیاد، چون اونجا انقدر آدم هست که اگر یکی نیومد یکی دیگه به جاش باشه
5- فکر نکنه اگر خواسته ای از من داشت فقط کافیه که چند ساعت قبل اش با من خوش رفتاری کنه می تونه به خواسته اش برسه
6- هر وقت خواست که کار اشتباهی کنه با خودش فکر نکنه که "هر کار دلم خواست می کنم بعد دو سه روز مهربون می شم و یه دسته گل می گیرم و همه چیز به وضعیت اول اش بر می گرده"
و البته خیلی چیزهای دیگه که شاید مهم تر باشن ولی جدیدا همینها بیشتر پیش اومده
-
RE: گردهمایی های مردونه همسرم
لابد الان انتظار داری بگیم افرین. خوب حقشو گذاشتی کف دستش!!!
اول یه نصیحت خواهرانه: هیچ وقت هیچ وقت حتی یک شب اجازه نده جای خواب شما و همسرت جدا باشه. حتی اگر شده التماس شوهرت کنی برای اینکار.
با این اوصاف که گفتی من به همسرت حق می دم که از خونه گریزون باشه مخصوصا شبها.
نقل قول:
نوشته اصلی توسط negar_a
بله، فکر می کنم حق با شماست و اگر بخوام به خواسته هام برسم می بایست باهاش صحبت کنم و خواسته هام رو بهش بگم.
به نظر شما آیا الان وقت مناسبی برای این کار هست؟
اگر الان وقت مناسب هست چگونه خواسته هام رو به اون بگم که متوجه منظور من بشه.
1- خیلی از دستش ناراحت هستم چون منو از قشنگ ترین و دوست داشتنی چیز دنیا یعنی شاخه های زیبای گل بی زار کرده و الان هر وقت چشمم به گلهای قشنگ می افته به یاد دعوا و قهر و دل شکستن می افتم
2- ای کاش زن برای او ارزش داشت و متوجه می شد که زن هم فهم و شعور داره
3- عشق این نیست که زیبایی ها را دوست داشته باشیم بلکه این است که آن چیزی را که عاشق اش هستیم زیبا ببینیم
4- انتظار نداشته باشه وضعیت من، خونه و خودش مثل وضعیت مادرش، خونه اش و پسرش باشه. مادرش همه اش خونه هستش و غذاش رو درست می کنه می ذاره سر گاز و خونه رو هم تمیز و مرتب می کنه، اگر کسی خواست میاد اگر هم نخواست نمیاد، چون اونجا انقدر آدم هست که اگر یکی نیومد یکی دیگه به جاش باشه
5- فکر نکنه اگر خواسته ای از من داشت فقط کافیه که چند ساعت قبل اش با من خوش رفتاری کنه می تونه به خواسته اش برسه
6- هر وقت خواست که کار اشتباهی کنه با خودش فکر نکنه که "هر کار دلم خواست می کنم بعد دو سه روز مهربون می شم و یه دسته گل می گیرم و همه چیز به وضعیت اول اش بر می گرده"
و البته خیلی چیزهای دیگه که شاید مهم تر باشن ولی جدیدا همینها بیشتر پیش اومده
1و 2 و3 که یک سری حرفهای گلیشه ایه. من که ازشون هیچی نفهمیدم چه برسه به اقایون که باید مستقیم باهاشون حرف بزنید.
بهتره با همفکری و عشق به دنبال بررسی مشکلاتی که باعث این تفکرات در شما باشه باشید تا بیان نتیجه اون مشکلات.
بهتره برای صحبت بدون متهم کردن طرف مقابل و با یکی شدن با همسرتون تمرکزتون رو روی عمل های نادرست بذارید تا شخص عملکننده. اینجوری بیشتر جواب میده.
همونطور که بالهای صداقت گفتند شما باید روی مهارتهای رفتاری و گفتاریتون بیشتر کار کنید.
نگار خانوم عزیز من عصبانیتت رو درک می کنم ولی بهتره قبل از صحبت کردن با همسرت سعی کنی خشمت رو مهار کنی وگرنه نمی تونی مسائلی که در واقع باعث ناراحتیت شده بیان کنی و به جای اونا به بیان حواشی و اثرات اون مسائل می پردازی . مثل اینها که در بالا بیان کردی.
-
RE: گردهمایی های مردونه همسرم
deljoo عزیز الان 2 ساله که ما ازدواج کردیم و توی این 2 سال با اینکه من سر کار می رم ولی موقعی که همسرم می خواست بیاد خونه، حتما خونه تمیز و مرتب بود، خودم مرتب بودم، هر شب غذای تازه ای که اون دوست داشت رو براش می ذاشتم، هیچ وقت نمی رفتم پای تلفن، کانالی که اون دوست داشت نگاه می کردم، حتما چایی و میوه بعد از شام حاضر بود. با این وجود باز هم نظرتون اینه که
نقل قول:
به همسرت حق می دم که از خونه گریزون باشه مخصوصا شبها
دیشب همسرم کارش طول کشید و تقریبا ساعت 10 اومد خونه، من که شام نذاشته بودم و کاری هم نکرده بودم. فقط یه سلام به هم کردیم و مشغول کارهای خودمون شدیم. همسرم رفت تو آشپزخونه و شروع کرد برای خودش شام درست کردن، وقتی می خواست غذا بخوره از من پرسید که شام خوردم؟ من هم گفتم نخوردم.
هیچی دیگه...... همین کافی بود که پسرخاله بشه...... سریعا برای من قاشق بشقاب گذاشت و من هم موندم توی رو درواسی و مجبور شدم باهاش شام بخورم، بعد هم همه اش چیزهایی ازام می پرسید که مجبور بودم جواب بدم، آخر شب هم که خواستم بخوابم دیگه دلم نیومد در رو ببندم، برای همین یک کمی لای رو باز گذاشتم و اون هم سریعا به یه بهانه ای اومد توی اتاق و ........انگار نه انگار از دستش ناراحت هستم، ..........
بهش گفتم فایده نداره آشتی کنیم آخه دوباره دعوامون می شه، تو رو خدا یه راه حلی پیدا کن، می دونم که نصفش هم تقصیر منه ولی تورو خدا یه کاری بکن....
ولی احساس کردم که هیچ فایده ای نداشت، همینقدر که احساس کرد آشتی کردم و کارش راه افتاد دیگه همه چیز رو فراموش کرد و انگار نه انگار مشکلی داریم که باید حل بشه.......
-
RE: گردهمایی های مردونه همسرم
دیشب همه چیز برگشت به حالت سابق، خیلی خوشحالم.:227:
اما توی این دو سال فهمیدم که این خوشحالی زیاد طول نمی کشه و دوباره دعواهایی پیش میاد.
کاش می دونستم چجوری باید این خوشحالی رو حفظ کنم. اگه کسی می دونه لطفا به من هم بگه :325:.
-
RE: گردهمایی های مردونه همسرم
نقل قول:
نوشته اصلی توسط negar_a
دیشب همه چیز برگشت به حالت سابق، خیلی خوشحالم.:227:
اما توی این دو سال فهمیدم که این خوشحالی زیاد طول نمی کشه و دوباره دعواهایی پیش میاد.
کاش می دونستم چجوری باید این خوشحالی رو حفظ کنم. اگه کسی می دونه لطفا به من هم بگه :325:.
سلام
تبریک میگم زندگی همینه دیگه
اگه قرار باشه دعوا و قهر نباشه که بی مزه میشه
مهم اینه که موقع ناراحتی چه رفتاری از خودمون نشون بدیم
ولی من بازم میگم مخالف مردونه رفتن همسرتون نباشید
این قفل و زنجیر ها رو از دستهای مردها باز کنید ببینید چطوری به زن و زندگی دل می بندند
-
RE: گردهمایی های مردونه همسرم
ممنون alireza59
شما ازدواج کردید؟ من نمی دونم چرا نظرات شما رو نمی تونم بفهمم.
1- اول اینکه من مخالف مردونه رفتن همسرم نیستم. می تونه بره کوه، بره استخر،.... ولی نه اینکه ساعت 10 شب به بعد با دوستاش برن بیرون شهر یا تنهایی بره مسافرت.
2- راستش من خودم بدون همسرم هیچی بهم مزه نمی ده و هیچ کجا بهم خوش نمی گذره. دلم می خواست همسرم هم نسبت به من همینطوری بود.
3- درسته که همه چیز ظاهرا برگشته سر جای اول اش ولی جای زخم های ناراحتی مونده و هنوز درد می کنه
4- من توی موضوع "مرتب دعوایمان می شود" از دعواهامون نوشته بودم و اینکه وقتی دعوامون شده بود رفتم خونه مامانم. ولی این دفعه با اینکه خیلی دلم می خواست از خونه برم ولی به جاش رفتم توی اتاق. ببینید ما دوباره دعوامون شد ولی فقط برخورد من با موضوع عوض شد. من دنبال یه راهی هستم که مشکل ام رو حل کنم، نه اینکه فقط برخورد خودم رو با موضوع عوض کنم. لطفا راهنماییم کنید
-
RE: گردهمایی های مردونه همسرم
سلام نگار جان
خوبی ؟
امیدوارم مشکلت زود حل بشه
راستش منم دقیقا مثل تو هستم، حساسیتهای تو رو دارم، دغدغه های تو رو دارم
همسر من بعد عقدمون بهم گفت من دلم میخواد با دوستام برم مسافرت و فلان و بیسار و منم قاطی کردم گفتم من اصلا خوشم نمیاد، ازدواج نکردم که شب تو خونه تنها بمونم یا ازدواج نکردیم که هرکی واسه خودش بره بگرده، چند بار دعوامون شد و شوهرم دلخور شد ولی خدا رو شکر تا حالا نرفته و حرفشم نشده
یه جورایی تجربه بهم میگه هر چی میخوای باید محکم مطرح کنی، هرچقدرم دعوا بشه ولی تو طولانی مدت جواب میده
نمیدونم درسته یا نه
-
RE: گردهمایی های مردونه همسرم
نگار عزیز
من منظورم این بود که شبها از شوهرت جدا نخوابی
اما در مورد بحثهاتون، شما چرا منتظر شوهرت هستی تا مشکلو حل کنه؟ چرا بعد این همه قهر و دعوا هیچی نگفتی؟
یعنی اصلا خواستتو عنوان نکردی؟ نگفتی که دوست نداری اون شبها تنهات بذاره؟ هر جای دنیا که هست شب برگرده پیشت؟ هیچی نگفتی؟ هیچ فولی نگرفتی؟
حالا اگر شوهرت به روی خودش نیاورد خودت هم نباید چیزی بگی؟ خواستت رو بگی و با هم راه حلی براش پیدا کنید؟
نگفتی دوست داری تو کارهای خونه بهت کمک کنه تا کمتر خسته بشی و احساس رضایتت از زندگی بیشتر بشه؟
من یکم تعجب کردم. یعنی اصلا خواسته هاتو نگفتی؟
-
RE: گردهمایی های مردونه همسرم
نقل قول:
نوشته اصلی توسط negar_a
ممنون alireza59
شما ازدواج کردید؟ من نمی دونم چرا نظرات شما رو نمی تونم بفهمم.
1- اول اینکه من مخالف مردونه رفتن همسرم نیستم. می تونه بره کوه، بره استخر،.... ولی نه اینکه ساعت 10 شب به بعد با دوستاش برن بیرون شهر یا تنهایی بره مسافرت.
2- راستش من خودم بدون همسرم هیچی بهم مزه نمی ده و هیچ کجا بهم خوش نمی گذره. دلم می خواست همسرم هم نسبت به من همینطوری بود.
3- درسته که همه چیز ظاهرا برگشته سر جای اول اش ولی جای زخم های ناراحتی مونده و هنوز درد می کنه
4- من توی موضوع "مرتب دعوایمان می شود" از دعواهامون نوشته بودم و اینکه وقتی دعوامون شده بود رفتم خونه مامانم. ولی این دفعه با اینکه خیلی دلم می خواست از خونه برم ولی به جاش رفتم توی اتاق. ببینید ما دوباره دعوامون شد ولی فقط برخورد من با موضوع عوض شد. من دنبال یه راهی هستم که مشکل ام رو حل کنم، نه اینکه فقط برخورد خودم رو با موضوع عوض کنم. لطفا راهنماییم کنید
سلام
آره من 3 ساله ازدواج کردم
حق دارید متوجه حرفهای من نشید چون این موضوع برای خانومها خیلی سنگینه ولی در کل خودتون رو اذیت نکنید یا با این موضوع کنار بیایین یا بصورت جدی برخورد کنید و به همسرتون بگید دیگه حق نداره شما رو تنها بذاره اگه شما جدی برخورد کنید اونم دیگه این کار از سرش می پره منم قبلا زیاد این کار رو می کردم ولی با برخورد جدی همسرم دیگه شبها پیش دوستام نمی رم مگر در موارد خاص با هماهنگی خودش
-
RE: گردهمایی های مردونه همسرم
ممنون از راهنمایی هاتون :43: :43:
واااااااااااای............. من اصلا نمی دونستم الان باید مشکل ام رو به همسرم بگم. راست می گید، من چرا به همسرم نگفتم مشکل ام چیه؟ عجب خراب کاری ای کردم! آخه فکر می کردم خودش می فهمه من از چی ناراحت هستم.......
الان به یه آرامش نسبی رسیدیم و موقعیت برای اینکه من حرفهام رو بزنم آماده است، ولی من نمی دونم به همسرم چی باید بگم و چجوری باید بگم؟ راستش خیلی گیج هستم و اصلا نمی دونم چه چیزی منو ناراحت یا خوشحال می کنه.
1- نمی دونم دقیقا دلم چی می خواد
2- نمی دونم خواسته هام رو چجوری با همسرم مطرح کنم
-
RE: گردهمایی های مردونه همسرم
سلام عزیز
خداروشکر آرامش بهترین چیزه بهتره اول خودت یه لیستی از چیزهائی که دلت میخواد تهیه کنی بعد اونا رو اولویت بندی کنی تا بتونی عنوانش کنی به نظر من یه لیستی هم ازکارهای که همسرت انجام میده وخیلی دوسشون داری هم تهیه کن که درلابه لای خواسته هات ازاونهاهم یادی کنی وبابت اینکه اون کارها رو انجام میده وچقدر خوشحالی تشکر کنی که اون هم تشویق بشه از اون هم بخواه بهت بگه چه توقعی ازت داره که بفهمه خواسته های اون هم برات مهمه
موفق باشی واین آرامش همیشگی:323::46:
-
RE: گردهمایی های مردونه همسرم
روز زن و روز مادر رو به همه خانومها و مادران عزیز عضو این سایت تبریک می گویم
امیدوارم سایتون از سر ما مردها کم نشه
:72::72::72::72::72::72::72::72::72::72:
-
RE: گردهمایی های مردونه همسرم
از اونجایی که توی این تاپیک فقط به دنبال حل کردن مشکل "گردهمایی های مردونه همسرم" هستم، می خوام فقط در همین مورد صحبت کنم تا از موضوع دور نشیم.
یک هفته از ماجرای شب نیومدن همسرم می گذره. تو این یک هفته من دست و دلم به هیچ کاری نمی رفت و همسرم تمام کارها رو انجام می داد و خیلی هم مهربون شده بود. دیروز پیش خودم فکر کردم که تا ابد که نمی شه اینطوری پیش بره، اگه یک کم دیگه کش بیاد خب همسرم هم خسته می شه. برای همین سعی کردم باهاش صحبت کنم ولی هر دفعه یه جورهایی فرار می کرد.
آخرش یه جا گیرش انداختم و بهش گفتم که دیگه یک هفته استراحت من هم تموم شده و اوضاع باید به وضع عادی برگرده ولی کاش این مشکل حل می شد. نمی گم با دوستات می ری بیرون کار بدیه یا کار خوبیه ولی این کارت خیلی منو ناراحت می کنه، پس یا تو نباید دیگه بری یا من نباید ناراحت بشم. اونم خیلی خلاصه گفت خب من نمی رم......
نمی دونم چرا جوابش خوشحالم نکرد.......
-
RE: گردهمایی های مردونه همسرم
جبران خلیل جبران در باره زناشویی می گوید:
شما همراه زاده شدید و تا ابد همراه خواهید بود.
اما در همراهی خود حد فاصل را نگاه دارید،و بگذارید بادهای آسمان در میان شما به رقص در آیند .
به یکدیگر مهر بورزید ،اما از مهر بند مسازید: بگذارید که مهر دریای مواجی باشد در میان دو ساحل روح های شما.
جام یکدیگر را پر کنید ،اما از یک جام منوشید.
از نان خود به یکدیگر بدهید ،اما از یک گرده نان مخورید.
با هم بخوانید و شادی کنید و برقصید ،ولی یکدیگر را تنها بگذارید :همانگونه که سازهای تار تنها هستند ،با آن که از یک نغمه به ارتعاش در می آیند
دل خود را به یکدیگر بدهید ،اما نه برای نگهداری، زیرا که تنها دست زندگی می تواند دل هایتان را نگه دارد
در کنار یکدیگر بایسستید،اما نه تنگاتنگ :زیرا که ستونهای معبد دور از هم ایستاده اند ،و درخت بلوط و درخت سرو در سایه یکدیگر نمی بالند.
نقل قول:
نوشته اصلی توسط negar_a
از اونجایی که توی این تاپیک فقط به دنبال حل کردن مشکل "گردهمایی های مردونه همسرم" هستم، می خوام فقط در همین مورد صحبت کنم تا از موضوع دور نشیم.
یک هفته از ماجرای شب نیومدن همسرم می گذره. تو این یک هفته من دست و دلم به هیچ کاری نمی رفت و همسرم تمام کارها رو انجام می داد و خیلی هم مهربون شده بود. دیروز پیش خودم فکر کردم که تا ابد که نمی شه اینطوری پیش بره، اگه یک کم دیگه کش بیاد خب همسرم هم خسته می شه. برای همین سعی کردم باهاش صحبت کنم ولی هر دفعه یه جورهایی فرار می کرد.
آخرش یه جا گیرش انداختم و بهش گفتم که دیگه یک هفته استراحت من هم تموم شده و اوضاع باید به وضع عادی برگرده ولی کاش این مشکل حل می شد. نمی گم با دوستات می ری بیرون کار بدیه یا کار خوبیه ولی این کارت خیلی منو ناراحت می کنه، پس یا تو نباید دیگه بری یا من نباید ناراحت بشم.
اونم خیلی خلاصه گفت خب من نمی رم......
نمی دونم چرا جوابش خوشحالم نکرد.......
سلام
یعنی چی خوشحالتون نکرد اگه می گفت من می رم تو نباید ناراحت بشی این جواب خوشحالتون می کرد بخدا ما مردها از دست شما خانمها دق می کنیم دیگه به چیزی که می خواستین رسیدین دیگه تمومش کنید و اصلا بهش فکر نکنید و به روال عادی زندگیتون ادامه بدبد
البته اصولا شما خانومها خوشتون می یاد یک قضیه ای رو خیلی کش بدبن :104: