به بهشت نمیروم اگر تو آنجا نباشی مادر
سلام دوستان عزیزم خیلی خوشحالم بلاخره تونستم جای رو واسه درد دل خودم پیدا کنم امیدوارم بتونم استفاده مفید رو از این سایت خوب ببرم
دوستان مشکل من پیچیده است دعوتتون میکنم خوب و با دقت بخونید
راستش میرم سر اصل مطلب و سرتون رو درد نمیارم امیدوارم خیلیم امیدوارم که تو این سایت با دوستان خوبی مثل شما مشکلم حل شه
راستش من مثل بقه نمی تونم بگم مشکل من از کجا شروع شد
مشکل اساسی من یا بهتر بگم ما (من و مامانم) "پدرمه "از زمانی که یادم میاد مامانم منو بزرگ کرد همیشه کنارم بود مثل یک شیر زن مادرم و دوشیفت کار میکرد تا منو که تنها فرزند بودم به سرانجام برسونه تو زندگی خدا تنها یاور و پشتیبان ما بود و هست همیشه از خدا ممنونم که کمکم کرد فرد سالمی باشم و تا مدارج بالایی تحصیلی بیام . همش لطف خودش بود
اما در مورد پدرم بزرگترین اشتباهش تو زندگی ازدواج دوم با مادرم بود .پدرم زن داشت در حالیکه عاشق مادرم شد اونقد عاشق که میومد محل کار مادرم( بیمارستان) خودش رو به مریضی میزد تا مامانم مداواش کنه بلاخره هم با این کا رها رو رفت اومد ها تونست با مادرم ازدواج کنه . از همون جا درست بزرگترین مشکل کل زندگی من رقم خورد. پدرم وقتی زن اولش متوجه این اقدام شد پای بابام رو از زندگی من و مامانم کوتاه کرد و از همون جا بود که مامانم شد کل زندگی من
زن اول بابام خیلی تلاش کرد و میکنه که بابام مامانم رو طلاق بده ولی بعد 27 سال زندگی پدرم اقدامی در این خصوص نمیکنه . دوستان پدر من اصلاٌ آدم بدی نیست خیلی خوش برخورد و مهربونه همیشه به من میگه من شرمنده شما هستم و از صمیم قلبش من و مامان رو دوست داره حتی میگه بیشتر از دو بچه دیگه اش ( از زن اولش) منم بابام رو دوست دارم مهربونیاش رو دوست دارم ولی شما بگید این چه دوست داشتنیه که این همه سال من ومامانم رو توهوا معلق نگه داشته آخه شما کی رو دیدی که ازدواج دوم کنه بعد برگرده دوباره سر ازدواج اولش اگه بابای من اون زندگی رو میخواست چرا با مامان من ازدواج کرد چرا موقعیت های خوب و عالی اون رو ازش گرفت دوستان من پدر من 3 روز مداوم تو این 27 سال با ما زندگی نکرد هر موقع میاد ماهی یا دو ماه 1 بار اونم شب برمیگرده از ترس زنش ( پدرم شهرستان زندگی میکنه)
اینا همه گذشته منه که گذشت و رفت و من و مامانم با صبر تحمل کردیم ولی تو این همه سال به خداوندی خدا اینقد آزده نشدم که تو این 1 ماه شدم من 1 ماهه ازدواج کردم و از همسرم و خانواده ایشون کاملا راضیم ( باز لطف خدا بود) ولی تمام غم من الان مادرمه از وقتی رفتم تنها شده به خدا روزی نیست گریه نکنم از خدا کمک نخوام خیلی ناراحته چند بار هم به خودم گفته که از وقتی رفتم شبا خوابش نمیبره من روزی 4 مرتبه زنگ میزنم ولی هر سری زنگ زدم دلش گرفته خیلی باهاش صحبت کردم که سرشو با چیزی مشغول کنه ولی میگه حوصله ندارم من جلوش میخندم تا ناراحت نشه ولی به محض اینکه ازش جدا میشم بغض میکنم و گریه میگیره بابام هفته ای یکی دوبار زنگ میزنه ولی مامانم برنمیداره مامانم دوست داره پدرم کنارش باشه غمخوارش باشه ولی در کل من خیلی کم دیدم مامان و بابام با هم باشن وقتی هم هستن دعوا و سرو صدا اصلا ندارن فقط "سکوت" همین
مامانم میگفت" تو این همه سال فقط به خاطر خوشبختی تو صبر کردم الانم که رفتی سر خونه زندگی خودت دیگه تحمل وضعیت رو ندارم میخوام جدا شم " البته این چیزی که منم به خاطر مامانم راضیم چون تحمل 27 سال زندگی بدون پدری که نه خرج خونه میده و نه مهمه واسش که تو این شهر به این بزرگی یه زن و دختر با این همه اتفاقات وحشتناکی که میاوفته چطور زندگی میکنن راضی میشم پدرم حتی یه خونه سعی نکرد واسمون بخره حتی اجاره خونه ولی خرج دانشگاه و من رو میداد چشم بابام به حقوق مامانم بود تا بلاخره مامانم خودش با پول خودش خونه خرید ولی به بابام نگفتیم
من دلم واسه مامانم میسوزه خیلی زحمت کشیده تا به اینجا برسم مامانم چند بار منو علیه پدرم تحریک کرد تا منم مثل بچه های دیگه اش با تحکم حقمو بگیرم میدونم اشتباه کرد ولی دوستان چه وطوری من تو روی بابام وایستم نمی تونم کلی با بابام حرف زدم تو این چند سال حتی یه بار پا شدم رفتم شهرستان ولی چه سود همون موقع میگه باشه ولی بعد...
الانم که مامانم صبرش لبریز شده و همش میگه من تنهام اگه اینجوری بشم یا فلان چیز سرم بیاد و من دیگه بقیه حرفاش رو نمی شنوم و بغض راه گلوم رو میبنده
طرح مشکلم طولانی شد عزیزان باید ببخشید ولی حرف یه عمر منه که تو دلم مونده بود
حالا نمیدونم چیکار کنم به همسرمم فعلا چیزی نگفتم ، گفتم اول اینجا مطرح کنم بعد
دلم واسه تنهای مامانم میسوزه مامانم الان احتیاج به کسی رو داره که کنارش باشه خودش خسته شده و همش بحث جدایی رو میکنه
و منم کاملا بهش حق میدم چند سال پیش یه مشاوره رفت مشاوره از تعجب داشت شاخ در میاورد گفت خانم شما این همه سال چجوری تحمل کردی؟! و گفت جدا شید بهتره
مامانم فقط به خاطر من تحمل کرد
از یه طرف دوست دارم مامانم از این وضعیت راحت شه ولی از طرفی من پیش فامیلای شوهرم چه عکس العملی نشون بدم یا اونا چه جوری با من که تا حالا از گل نازکتر نگفتن رفتار میکنن
خسته شدم باور کنید بزرگترین آرزوم خوشبختی مامانمه
چیکار کنم؟!
RE: به بهشت نمیروم اگر تو آنجا نباشی مادر
میشه بگین چرا مامانتون با این آقا ازدواج کردن؟نمیدونستن این آقا خانوم و بچه داره؟
RE: به بهشت نمیروم اگر تو آنجا نباشی مادر
خیر نمیدونستن بعدا فهمیدن:302:
RE: به بهشت نمیروم اگر تو آنجا نباشی مادر
متاسفانه تنهايي مشكل عمده بانواني است كه به عنوان همسر دوم هستند. شما بيشتر سعي كنيد مادرتون رو آروم كنيد. زنان تنهاي بسياري در جامعه ما وجود دارند كه يا ممكنه مطلقه باشن يا همسرشون فوت كرده باشه. بهرحال اين يك واقعيته كه شما بايد به زندگي خودتون بپردازيد و مواظب باشيد خداي نكرده اين حسها به زندگي شخصيتون لطمه نزنه. مي تونيد چند روز يكبار به ملاقاتشون بريد و از مادر هم بخواهيد شرايط جديد رو بپذيرن و قضيه رو با دليل براشون توجيه كنيد و حتما تاكيد كنيد مشغوليت هاي جديد براي خودشون ايجاد كنن. درك تنهايي مادر شما واقعا خيلي سخته اما خب اين راهي هست كه انتخاب كردن و طلاق گرفتن مطمئنا ايشون رو تنهاتر مي كنه.
RE: به بهشت نمیروم اگر تو آنجا نباشی مادر
ممنون از راهنمایت سرافراز عزیز ولی مامانم زیاد اهل کلاس رفتن و مشغول کردن خودش نیست من خودم خیلی ناراحت میشم وقتی میبینم تو خودشه :302:
چیکار کنم من؟ به نظر شما جدایی راه حل خوبی نیست چون مامانم دیگه تحمل بابام واسش خیلی سخت شده
RE: به بهشت نمیروم اگر تو آنجا نباشی مادر
سلام
وای که چقدر دلم هوای عطر بهارنارنج رو کرده، اسمت خیلی زیباست :43:
من داستانت رو خوندم و متاثر شدم ولی یه سوال برام پیش آمد که مادرتون به خاطر شما به جدایی فکر نمی کرده! من دلیل این گفته شون رو متوجه نمی شم، شما که نوشتید پدرتون رو در زندگی اصلا احساس نکردید و علیرغم تلاشهای شما ایشون زیاد مادرتون رو نمی دیدند؟ برداشت من اینه که مادرتون به خاطر شما به ازدواج مجدد فکر نمی کرده، درست برداشت کردم؟؟
یه مساله دیگه هم هست، همیشه پدر و مادرها بعد از ازدواج فرزنداشون خلا حضورشون رو احساس می کنند، و من یادمه که توی یه برنامه از خانم دکتر فردوسی ایشون تاکید می کردند که به هیچ عنوان این مساله صحیح نیست و پدر و مادرها باید یاد بگیرند که بعد از ازدواج فرزندشون برای خودشون تفریح و سرگرمی داشته باشند و اجازه ندهند که خلا حضور اونها باعث آشفتگیشون بشه.
مادر شما هم همین مشکل رو داره و ایشون باید یه سری مهارتها رو یاد بگیره که چطوری بدون حضور شما از زندگیش لذات ببره و شاد زندگی کنه. می تونی توی این راه کمکش کنی، دوستهای جدید و همسن خودش پیدا کنه، روابط اجتماعی جدید ایجاد کنه و ....
RE: به بهشت نمیروم اگر تو آنجا نباشی مادر
عزیزم متأسفم براتون.
البته توکه ازدواج کردی وخداروشکرزندگیت آروم شده ولی تنهایی مامانت رودرک میکنم.بایدخیلی براشون سخت باشه.
ولی به این فکرمیکنم که چراتاحالا طلاق نگرفتن؟میگیدبخاطرشما بوده ولی آخه بچه ای که فقط 2ماه یکبارپدرش روببینه با یه بچه طلاق فرقی نداره!
خوب حالا طلاق نگرفتن، الان بازچه فرقی به حالشون میکنه اگه طلاق بگیرن جزاینکه مهرطلاق بخوره روشناسنامه ومطمئنا برروی زندگی شماهم بی تأثیرنخواهدبود؟!
RE: به بهشت نمیروم اگر تو آنجا نباشی مادر
نقل قول:
خوب حالا طلاق نگرفتن، الان بازچه فرقی به حالشون میکنه اگه طلاق بگیرن جزاینکه مهرطلاق بخوره روشناسنامه ومطمئنا برروی زندگی شماهم بی تأثیرنخواهدبود؟!
باز هم ترس از طلاق!!! واقعا چرا؟؟؟ اینقدر شناسنامه و مهر طلاق مهمند؟؟؟ عزت نفس اون خانم چی می شه؟؟ چرا باید اسم کسی توی شناسنامش باشه که به هیچکدوم از وظایف همسریش اهمیت نمی ده؟؟؟ که فقط بهش بگند خانم متاهل نه مطلقه؟؟؟ واقعا این چیزها برای من حل نشده ست!!! یه نفر من رو راهنمایی کنه!!! من درک نمی کنم!!!
RE: به بهشت نمیروم اگر تو آنجا نباشی مادر
مشكل مادر شما، پدر شما نيست بلكه اينه كه سالها شما جايگاه عاطفيشون بوديد و الان احساس ميكنه از دست داده وگرنه اين زندگي هست كه 27 سال به همون شيوه ادامه داده و اگر مي خواست تصميمي بگيره شايد بهتر بود زودتر ميگرفت(اون زمان كه جوونتر بودن). بنظر شما اگر طلاق بگيره آدمي هست كه دوباره بخواد ازدواج كنه و ديگه تنها نباشه؟
در ضمن براي خانمي به سن و سال مادر شما تفريحات خاصي هست كه مي تونن ازش بهره ببرن. معمولا زنهاي همسن و سالشون بهتر مي دونن. مي تونن با چندنفرشون دوست شن. استخر برن يا كتاب بخونن. شما هم هر چند وقت بهش سربزنيد مثل همه خانواده هاي طبيعي ديگه...دلداري شما توي اين موقعيت خيلي موثره. نه اينكه ايشون حرفي زد شما هم بزني زير گريه...
RE: به بهشت نمیروم اگر تو آنجا نباشی مادر
سلام:
به تالار همدردی خوش آمدید..
قبل از هر چیز یک سوال دارم؟مادر شما الان چند سال دارند؟
شغل بیمارستانی ایشان چی شد ؟ایا هنوز به کار مشغولند؟
همسر شما و خانواده اش جریان زن دوم بودن مادر شما را می دانند؟و اینکه پدرتان پیش شما نبوده اند؟
منتظر پاسختون هستم..
RE: به بهشت نمیروم اگر تو آنجا نباشی مادر
سلام گل بهار نارنج
:72:به جمع دوستان همدردی خوش آمدی :72:
خوشحالیم از اینکه تو دختر قدر دان و مهربان را در میان خود داریم .
عزیزم ، توجهت مهرت و قدردان بودنت نسبت به مادر ستونی است :104::104:
آفـــــــــــــــــــــــ ـــــرین بر تو
مادرت نیاز به هم حسی شما داره ، ضمن اینکه نشون بدهید درکش می کنید ، سعی کن کمک کنی ایشون برای خودش مستقل و عقلانی فکر کنه و تصمیم بگیره و زندگی کنه .
ما به گذشته و روندش تا کنون نمی پردازیم ، هر چه بوده مادر درست یا غلط به خاطر شما این زندگی را تا اینجا پیش آورده و به خوبی شما را بزرگ کرده و با انتخاب خوبی هم که در ازدواج داشته ای نشون میده به خوبی نقش مادری را در حق شما ایفا کرده .
حالا او بین یک دو راهی است برای زندگیش و مطمئناً باز هم به شما فکر می کنه و نمیخواد شما آسیب ببینی .
دختر نازنین مامان
برای شما باید این مهم باشه ، که مادر خیالش از جانب شما راحت باشه ، و بدونه که هر تصمیمی بگیره برای شما محترم و قابل تحسینه ، مشخصه که مادرت زن عاقلیه و تصمیمش هم نسنجیده نخواهد بود ، کافیه بدونه شما هم اینجوری فکر می کنی و اگر به تصمیم جدایی رسید شما ناراحت خودت و زندگیت نخواهی بود و با دید باز برخورد خواهی کرد و یا اگر بخواهد با پدرت ادامه زندگی دهد شما باز هم دختر مهربان و خوب او خواهی بود و جاهایی هم که نیاز باشه کمکش خواهی بود .
این چیزی که مادر از سوی شما اکنون نیاز داره .
.
موفق باشی عزیزم
.
RE: به بهشت نمیروم اگر تو آنجا نباشی مادر
نقل قول:
نوشته اصلی توسط lonely sky
سلام
وای که چقدر دلم هوای عطر بهارنارنج رو کرده، اسمت خیلی زیباست :43:
من داستانت رو خوندم و متاثر شدم ولی یه سوال برام پیش آمد که مادرتون به خاطر شما به جدایی فکر نمی کرده! من دلیل این گفته شون رو متوجه نمی شم، شما که نوشتید پدرتون رو در زندگی اصلا احساس نکردید و علیرغم تلاشهای شما ایشون زیاد مادرتون رو نمی دیدند؟ برداشت من اینه که مادرتون به خاطر شما به ازدواج مجدد فکر نمی کرده، درست برداشت کردم؟؟
یه مساله دیگه هم هست، همیشه پدر و مادرها بعد از ازدواج فرزنداشون خلا حضورشون رو احساس می کنند، و من یادمه که توی یه برنامه از خانم دکتر فردوسی ایشون تاکید می کردند که به هیچ عنوان این مساله صحیح نیست و پدر و مادرها باید یاد بگیرند که بعد از ازدواج فرزندشون برای خودشون تفریح و سرگرمی داشته باشند و اجازه ندهند که خلا حضور اونها باعث آشفتگیشون بشه.
مادر شما هم همین مشکل رو داره و ایشون باید یه سری مهارتها رو یاد بگیره که چطوری بدون حضور شما از زندگیش لذات ببره و شاد زندگی کنه. می تونی توی این راه کمکش کنی، دوستهای جدید و همسن خودش پیدا کنه، روابط اجتماعی جدید ایجاد کنه و ....
ممنونlonely sky عزیز از تعریف قشنگتون از اسم کاربریم
عزیزم مامانم همیشه پدرم رو دوست داشت ولی الان دلش شکسته پدرم اگه کوچکترین اقدامی برای حل این مسله کنه مامانم با دل و جون همپاش میشه ولی متاسفانه پدر من هیچ وقت این کارو نکرده
یادم میاد وقتی کوچیک بودم یه خوستگار برای مامانم اومد( همکار ایشون بود) این آقا خیلی خوب بود و صادق همه چیز و شرایط مامان رو قبول کرد و اومد جلو خونوادشم میدونستن اما مامانم به خاطر همون یه ذره عهد و پیمانی هم که با بابا داشت نشکست و قبول نکرد ولی بعد مشاوره بهش گفت این موقعیت خوبیه اول از همسرتون جدا شید و بعد با این آقا ازدواج کنید مادرم هم به خاطر من و این که سایه مردی با وجدان و مهربون ، مردی که قدر محبت هاشو بدونه قبول کرد همه چی داشت خوب پیش میرفت اما
نمیدونم از کجا سرو کله بابام پیدا شد و همه چی رو خراب کرد مامانم رو طلاق نداد و نگذاشت این اتفاق بیوفته
عزیزم پدرم من نه حاضره از اون زندگی و زن و بچه هاش که یکیش پسره و دخترشم ازدواج کرده اومده تهران دست بکشه نه حاظره مامانم رو طلاق بده بابام مادرم رو دوست داره ولی آیا این دوست داشتن منطقیه؟!!!
من تو این دنیا فقط خوشبختی مامانم برام اهمیت داره اگه ببینم خوشبخت زندگی میکنه و لبخند به روی لباشه دیگه هیچی از خدا نمی خوام اگه بدونم اون الان احتیاج داره کسی پیشش باشه و سرپناش باشه راضیم به جدایی و حتی تو این را کمکش هم میکنم من فقط میخوام بعد این همه سال طعم خوشبختی رو احساس کنه این واسم از همه چی دنیا حتی زندگی خودم با ارزش تره:302:[b]
عزیزم متأسفم براتون.
البته توکه ازدواج کردی وخداروشکرزندگیت آروم شده ولی تنهایی مامانت رودرک میکنم.بایدخیلی براشون سخت باشه.
ولی به این فکرمیکنم که چراتاحالا طلاق نگرفتن؟میگیدبخاطرشما بوده ولی آخه بچه ای که فقط 2ماه یکبارپدرش روببینه با یه بچه طلاق فرقی نداره!
خوب حالا طلاق نگرفتن، الان بازچه فرقی به حالشون میکنه اگه طلاق بگیرن جزاینکه مهرطلاق بخوره روشناسنامه ومطمئنا برروی زندگی شماهم بی تأثیرنخواهدبود؟!
آریانا عزیز چند بار اقدام کردن ولی بابام طلاق بده نیست دو بار مامانم مراجعه کرد ولی آخرش قاضی چی بگه خوبه!!!
خانم شوهرتون شما رو دوست داره شما هم راه بیاید آخر سر هم به نفع بابام حرف زد با این شرط که نفقه و خرج منو کامل بده بابام هم 2 ماه داد دیگه نداد البته خرج منو میداد با مبلغ اندکی که نگم سنگین ترم ولی نفقه که اصلا بابام همش چشمش به حقوق مامنم بود و بس
آریانا جان شاید انگیزه من واسه راضی بودن به جدای مامان و بابام همین سوال آخر تو باشه به نظرت پایان تلخ بهتر است تلخی بی پایان نیست این مجمله مصداق کل حرفی که میخوام بزنم 1 درصد احتمال بده بعد جدایی از بابام شانس ازدواج مامانم از 100 باشه هرچند اونم یه ریسکی که پیامد های خوب بد زیادی داشته باشه
ممنون سارا بانوی عزیز
مامان من 56 سال دارند
ایشون پرستار بودند الان چند ساله بازنشست شدند البته بعد بازنشستگی چند جا کار کردند تعریف نباشه مامان من تو کارش خیلی خبره بود و هست الانم یکی دو جا همش میگن واسه همکاری ولی مامانم میگه توانایی کار طولانی مدت رو نداره و خسته میشه خوب حقم داره الان که دیگه موقع کار کردن نیست موقعه استراحتش هست
البته من بعد تحصیل خدا رو شکر خیلی زود سر کار رفتم شغل خیلی خوبی هم بودو زود مستقل شدم همه موفقیتام نتیجه دعاهای خوبی بود که مادربزرگم و مامانم در حقم میکنند
در مورد سوال دوم شما بله در جریان هستن ولی عروسای دیگه نه نمیدونن چون نخواستن اونا بعدا همچین مسله ای رو به روخم بکشند خودشون هم خیلی بهم محبت دارن مخصوصا مادر شوهرم که همیشه و همه جا پشتمه
همسرم هم یک بار این مسله رو به روخم نکشیده ولی از طرفی هم خودشو دخالت تو این موضوع نمیده با بابام روابطش صمیمانه هست میدونم که حرمت نگه میداره
نقل قول:
نوشته اصلی توسط سرافراز
مشكل مادر شما، پدر شما نيست بلكه اينه كه سالها شما جايگاه عاطفيشون بوديد و الان احساس ميكنه از دست داده وگرنه اين زندگي هست كه 27 سال به همون شيوه ادامه داده و اگر مي خواست تصميمي بگيره شايد بهتر بود زودتر ميگرفت(اون زمان كه جوونتر بودن). بنظر شما اگر طلاق بگيره آدمي هست كه دوباره بخواد ازدواج كنه و ديگه تنها نباشه؟
در ضمن براي خانمي به سن و سال مادر شما تفريحات خاصي هست كه مي تونن ازش بهره ببرن. معمولا زنهاي همسن و سالشون بهتر مي دونن. مي تونن با چندنفرشون دوست شن. استخر برن يا كتاب بخونن. شما هم هر چند وقت بهش سربزنيد مثل همه خانواده هاي طبيعي ديگه...دلداري شما توي اين موقعيت خيلي موثره. نه اينكه ايشون حرفي زد شما هم بزني زير گريه...
[b][/color] مامان من همسن خودش داره دوستانی که قبلاً همکارش بوده ولی زیاد باهاشون در ارتباط نیست یا راحتر بگم مامانم کسی نیست خودش برنامه بزاره اینور بره اونور بره به قول معروف اکتیو باشه البته بیرون میره اگه کاری داشته باشه برای تفریح نه
منم مدام سر میزنم اگه به من باشه می خواستم یه آپارتمان تو واحد خودمون اجاره کنیم ولی چون اجاره اش زیاد بود مامان قبول نکرد
از طرفی هم عزیزم من خیلی تو دارم و همه چی رو برای همسرم بروز نمیدم از دلتنگی هام و ناراحتی ام برای مامانم چون اگه الان اول زندگی هر ساعت خونه مامانم باشم هر کسیم باشه حساس میشه دوست داشتم بیشتر وقت میزاشتم چه کنم که خودم ساعت 6 میرسم خونه همسرم کارش دولتی هست 2 خونه است از سر کارم هم برم خونه خودمون دیگه همسرم فقط جمعه ها میتونه منو خوب ببینه
b][color=#000080]
RE: به بهشت نمیروم اگر تو آنجا نباشی مادر
سلام عزيزم
به هزار و يك علت آفرين بر تو و آفرين بر شرف مادرت
متاسف هستم از آنچه كه تعريف كردي اما متاسفانه اين واقعيتي است كه حقانيتي شايد در دلش نهفته نباشد اما هست و جريان دارد و مورد تو تائيد كننده ي اين واقعيت دردناك جاري بر اجتماع ما و بسياري از جوامع ديگر كه قوانين مشترك ( چند همسري ) اينچنيني دارند است .
و اما دختر عزيز و نور چشم مادر
ضمن اينكه كاملا درك مي كنم چه مي گويي .
تصميم گيرنده ي اصلي ماجرا تو نيستي بلكه مامان است .
و مادر نازنين تو كه دستانش به واقع بوسيدني است بايد در مورد زندگي خودش تصميم بگيرد تو تنها مي تواني در نقش يك دختر مسئول كه قدر دان محبتهاي او هستي در حمايتش باشي و به تصميماتش احترام بگذاري و تا حدي كه در توان و در چهارچوبهاي رابطه ي مادر و فرزندي است كمكش كني .
من حرفي در مورد اينكه آيا بايد جدا بشوند يا خير و ....به تو ندارم .
اي كاش خود مامان مي آمدند در اين فضا ( يا مشاوره ي حضوري مي گرفتند ) و مسائل از نگاه ايشان بررسي مي شد و اين روش بيشتر كمك كننده بود . آيا مي تواني مامان را به سمت مشاوره ي حضوري تشويق كني ؟!
به نظر من مسئله اصلي تنهايي كنوني و خستگي سالهاي پشت سر گذاشته شده و بي انگيزه و بي هدف شدن ايشان است .
با توجه به اينكه بعد از ازدواج تو ،به هر حال ايشان تجربه ي خاص از تنهايي و...را مي گذرانند بايد فكر ي كرد تا ايشان انگيزه حركت و فعاليت مناسب به سن و سال و فضاي خود را پيدا كند و همچنان باور كند كه زنده است و بايد با هدف سازنده زندگي را جلو ببرد ( هدف سازنده نه انتقام ) .
حتي اگر فكركند كه اگر از پدر جدا شود شايد فرصت يك ازدواج در كنار يك مرد را خواهد داشت و روزهاي تنهايي اش را با حضور شانه اي كه سالهاي سال از او دريغ شده است خواهد يافت . همانگونه كه تو به شانه هاي همسرت نياز داري او نيز نيازمند اين شانه هست .
ضمن اينكه بايد خيلي از مسائل جاري در زندگي امروز مادر را از نگاه ايشان درك كرد. كافي است كه به مامان اعتماد كني مثل تمام سالهايي كه پشت سر گذاشته ايد و او ا ز پس زندگي بي مرد يك تنه برآمده و ....امروز هم به او اعتماد كن .اما در حمايتش باش و باز تاكيد مي كنم كه سعي كن ايشان را تشويق به مشاوره ي حضوري بكني .
( بسياري از مواردي كه ذكر كردم از نگاه شايدها ست و به اين موضوع دقت كن چرا كه مادر حضور ندارند و ما از نگاه تو به موضوع پرداخته ايم )
RE: به بهشت نمیروم اگر تو آنجا نباشی مادر
ممنونم از شما با این تعریف ها واقعا شرمندم کردین:72:
آنی عزیزم راستش من هم با نظر شما و این که اگر بودند به ازدواج مجدد من هم موافقم اصلا هم ناراحت نمیشم ولی یکم از عکس العمل حتی همسرم هم نه از خانوادشون میترسم چون بابام رو بلاخره توعروسی دیدین و مدام هم جویای حال بابام هستن
به من بگید چه جوری حمایت کنم و چه کارهایی را باید انجام بدم؟!!
از شما دوست خوبم که اومدید و نظرات سازنده دادید تشکر میکنم
RE: به بهشت نمیروم اگر تو آنجا نباشی مادر
عزيزم سلام
لازم نيست شما كاري بكني .
فعلا به مامان اجازه بده خودش بداند كجاي روزگار ايستاده .
اگر به اين تصميم رسيد و اعلام كرد در آن روز فكر كن چه بايد بكني .
بعد هم نترس . مامان مطمئن باش با درايتي كه دارد خودش مي داند كه اگر به اين تصميم برسد مسائل را چطور مديريت كنه . مادرت بر حسب تعاريف تو زن توانمندي است .
RE: به بهشت نمیروم اگر تو آنجا نباشی مادر
آنی عزیزراستش دیروز از یکی از دوستان نزدیک شنیدم مامان بعد از من روحیه اش تغییر کرده و افسرده است
اون بهم پیشنهاد داد برای این که بیشتر به مامان سر بزنم و همراش باشم سر کار نرم (چون الان فقط میتونم پنج شنبه ها به همسرم به مامانم سر بزنم) راستش احتیاج مالی زیاد ندارم خدار رو شکر اما کارم رو دوست دارم و با توجه به حقوقش کار خوبیه اما مسیرش خیلی دوره (خارج از تهرانه) چند بار نظر همسرم رو خواستم اون به خودم محول کرد اگه تمایل داشتم برم اگه نه هم که نه
خلاصه موندم آنی عزیز برم سرکار یا نه دیشب داشتم با همسرم صحبت میکردم گفت اگه سر کار نری هم که هر روز نمیتونی بری پیش مامانت اون وقت هم تو ار کارهای خو.نه میمونی هم مامانت واسش سخت میشه
هفته ای دو بار برو
حالا نمیدونم سرکار برم یا نه اینم بگم که من ساعت 6 برمیگردم خونه همسرم 3 خونه است من پنج شنبه ها سر کارم تا 12 همسرم کلا پنج شنبه ها تعطیله
به نظر شما صلاح چیه؟
RE: به بهشت نمیروم اگر تو آنجا نباشی مادر
دوستان نمیخوان دیگه نظری بدن؟!!!
:163::163::302:
RE: به بهشت نمیروم اگر تو آنجا نباشی مادر
حالا كه عجله كردي :311:
صبر ، صبر ، صبر . تمرين كن:104:تا بعدا بيام و جوابت را بدم .
RE: به بهشت نمیروم اگر تو آنجا نباشی مادر
آنی عزیز بگو تا کی باید صبرکنم
زیر پامون علف سبز شد:163:
بالهای صداقت عزیز کجائی؟[b]
RE: به بهشت نمیروم اگر تو آنجا نباشی مادر
سلام گل بهارنارنج عزیز
بسیار ممنون و سپاسگزارم از اینکه به تاپیکت دعوتم کردی:72::72:
حسی که من از خوندن پست هایت بدست اوردم زلالی نوشته هایت بود اونقدر ساده و بی غل و غش که می توان در آن احساسات شنا کرد
واقعا آفرین که
با وجود همه مشکلاتی که از کودکی تا اکنون و یا شاید در آینده نیز داشته و داری ، پر از انرژی و عاطفه هستی
اینکه از مشکلاتت داد و فغان نکردی ، اینکه به دنبال مقصر نمی گردی بلکه
در جستجوی راه حل هستی :104: :104: :104:
====
بهار نارنج عزیز
1-عنوان تاپیکت پر از بار عاطفی مثبت هست و اصلا گمان نمی کردم که تاپیکی باشد دارای مشکل ( نکته بسیار مثبت)
---> از نظر من ، شما روی مادرت بیش از حد تمرکز کردی و یه جورایی نقش حامی عاطفی مادرت رو بازی می کنی
2- در نوشته هایت کاملا مشهود هست که مادرت به شما وابسته شده و شما نیز در ایجاد این وابستگی هرچند زیاد نه ولی تا حدی نقش داشته ای
اینکه مادرتون پس از ازدواج شما افسره شده و دست و بالش به کاری نمیره به خاطر حلقه مفقوده ای هست که حضور شما توی اون خونه برایش پر می کرده
شاید یک راه حل این به نظر برسه که با آوردن یک نوه و سپردن اون به مادرت هر از گاهی ، در بهبود وضعیت مادرت نقش داشته باشه اما این وضعیت میشه انتقال نقش حمایتگر از شما به فرزندت
این را گفتم که در آینده حواست باشه که نگذاری یک بار دیگه این مشکل نمود پیدا کنه
به مادرت کمک کن تا خودش و وضعیت جدیدش ( بازنشستگی و ازدواج شما و در نتیجه دوری شما) رو درک کنه
با ایشون هم حسی کن
از محبت های بی دریغی که نثارت کرده قدردانی کن و بهش این نوید رو بده که هنوز حضور و وجود مادرت برای تو پررنگ و لازم هست
شاید مادرت با ازدواج تو این تصور را دارد که دیگه تو رو سرو سامان داده و تو نیازی به کمکش نداری
شما می بایست این حس را در وجود مادرت تقویت کنی که خیلی دوستش داری و هنوز به کمک هایش احتیاج داری
برایش بگو که اگر هر روز در کنارش نیستی بدین معنی نیست که از پس همه مشکلاتت براومدی بلکه داری آموزه های ایشون رو به پای عمل میرسونی تا همانند مادر زنی مهربان و موفق باشی و توی این راه همچنان چشم به راه تجربه ها و نصیحت های ایشون هستی
عزیزم
در ضمن هم حسی و بیشتر کردن رابطه دوستی( نه حمایتگری و وابستگی ) سعی کن اوقات ایشون رو به طور غیرمستقیم برنامه ریزی کنی
مثلا اسم نویسی کلاس زبان ، باشگاه ، ورزش ، پیاده روی
اگر امکانش برایت هست جوری که هردو با هم بروید --- هم اوقات خودت پر شود و هم در بیرون از منزل با مادر باشی که وقتی ایشون تنها به خانه می روند کمبود شما رو حس نکنند
دوره های دوستان مادرت را خودت برنامه ریز کن و سعی کن در ابتدا شما استارت بزنی ولی بعدا جوری جا بینداز که خود مادرت به هم صحبتی با دوستانش علاقه مند بشه و مقداری از اوقاتش را با اونها پر کند
RE: به بهشت نمیروم اگر تو آنجا نباشی مادر
بالهای صداقت عزیز واقعاً به من لطف داری از راهنمایهای مفیدتون تشکر میکنم:43:
دوستان عزیز ممنون از توجهتون به این تاپیک ولی دوست دارم باز بیاید و نظر بدید
ممنونم
:325:
دوستان عزیز ممنون از توجهتون به این تاپیک ولی دوست دارم باز بیاید و نظر بدید
ممنونم
:325:
RE: به بهشت نمیروم اگر تو آنجا نباشی مادر
مامان جوووووووووووووووووووووووو ووووووووونم
روزت مبارک:72::72:
انشاله سایت همییییییشه بالای سرمون باشه:323:
قربونت برم من دوسسسسسسسسست دارم[size=
e]:72::72::72::::72::72::72::72:
RE: به بهشت نمیروم اگر تو آنجا نباشی مادر
دوستان خوبم سلام
کلی ناراحتم نمیدونم با این مشکل چیکار کنم
مشکلمون حاد شده مامان دیگه رابطش با بابا خوب نیست شنیده که اون از ترس زن اولش به همه گفته مامان رو طلاق داده مامان خیلی ناراحته بابام گفته که به خاطر اینکه اون زن بهش گیر نده و رو اعصابش نباشه رفته این حرف رو زده بابا دیر به دیر میاد بیادم شب نمیمونه و میره شهرستان نمیدونیم چیکار کنیم بریدیم مامانم کلی ناراحته سعی کرد با تهدید طلاق اونو به خودش بیاره ولی بابا از اون زن کلی میترسه
مامان از این زندگی 27 سال چیزی نمیخواد فقط میخواد ماهی 1 بار سر بزنه یه خریدی کنه همین این توقع زیادی تو این همه سال!!!
ولی بابا هین رو هم دریغ میکنه اون زن به زندگی ما حسودی میکنه نمیخواد بابا یه لحظه هم ما رو ببینه
خدایا نمیدونم چیکار کنم[b]
مامان از ته دل به طلاق راضی نیست به خاطر من به خاطر زندگیم ولی اون زن بابام میخواد کلا بابا رو از ما جدا کنه
بابام باید یه تهدید اساسی بشه ولی نمیدونم چطوری
اون زن ، زندگی مامان رو به هم ریخت حالا نوبته منه
دوستان یه همفکری کنید خواهش میکنم
اگه این اتفاق بیوفته یه عمر پیش خونواده شوهرم شرمنده میمونم