چطور ازین وضعیت نجات پیدا کنم؟
باسلام و خسته نباشید
من یه همکار آقاداشتم که23سالش بود.6ماه باهم همکار بودیم.اون فوق العاده نجیب بود و باهوش.من ازش خوشم میومد اما فقط در همین حد.خلاصه وقتی از محل کارم بنا به دلایل شغلی استعفا دادم همون شب به من زنگ زد و این تماسها ادامه داشت.به شدت منو دوست داشت اگه من ناراحت بودم اون حتی گریه میکرد.منم عاشقش شدم. درمورد رشد عقلیشم باید بگم آدم منطقی ای بود وهمیشه واسه مشکلات راه حلهای خوبی داشت و پخته بود.اما خیلی آدم درونگرایی بود و میگفت نمیخواد هیچ وقت ازدواج کنه چون تنهایی رو دوست داره.اما شاید نتونه درمقابل عشق مقاومت کنه.اما مشکل اصلی اینجابود که اون یه تومور تو سرش داشت.ناامید بود اما به خاطر من دوباره رفت دنبال درمان.اما بهش گفتن که خوب میشه.یه مدت بعد شروع کرد به حرف ازدواجو پیش کشیدنو اینکه بعد از ازدواج فلان جا میریم سفر و...با داداشم قرار گذاشت و اونو دید.منو به مادرش نشون داد البته به عنوان همکارش.گذشت تا وقتیکه تو هزینه های درمانش موند.بازم نا امید شده بود وبهد گفت ما به درد ازدواج هم نمیخوریمو میخواد با مشکلش بجنگه اما فکر نمیکنه که با من بخواد به زندگی ادامه بده و تنهایی رو دوست داره.دیگه این5،6ماه آخر حرفی از ازدواج نمیزد.وضعیت بیماریش دوباره داشت بد میشد.خانوادش نمیدونستن وقبول نمیکرد بهشون بگه.من مجبور شدم قضیه رو به مادرش بگم.بدون اجازه ی خودش.اون رازداری براش خیلی مهم بود.بعداز اون ماجرا دیگه به من زنگ نزد.ما6ماه باهم همکار بودیم ویکسال دوست.ما حتی یه بارم دست همو نگرفتیم چون خودش هم مثل من نجابت داشت.مادرش یه بار بم زنگ زد و گفت که اون ازش خواسته منو از نگرانی دربیاره.مادرش گفت دکترا میگن بیماریش بزرگ نیست و خوب میشه.فقط خودشو باخته بود.3ماه ازین ماجرا گذشت و اون هیچ نه اس ام اس و نه زنگی.بعد 3ماه من بهش ایمیل دادم و اون گفت که به من اعتماد نداره و دیگه نمیتونه بم زنگ بزنه.اما ازم ناراحت نیست و حالش داره خوب میشه.از اون موقع باز میاد تو اینترنت تک وتوک باهم چت میکنیم و یا ایمیل میده.2ماهه که اینجوریه.چیکار کنم؟یعنی برمیگرده یا نه؟من دوسش دارم.دلم میخواد برگرده.اما غرورم اجازه نمیده تو ایمیل یا اس ام اس دادن پیش دستی کنم.آیا کار درستی میکنم؟تازه همونطور که گفتم چندماه آخر حرفی از ازدواج نمیزد.دلم میخواد برگرده.و واسه ازدواج منو بخواد.اصلا شدنیه؟چیکار کنم؟(اون دوهفته پیش من بهش یه اس ام اس دادم،اون برای اولین بار بعد این6ماه بهم زنگ زد.چند دقیقه صحبت کردیم.دو سه روز بعد یکی دوتا اس ام اس داد،اما بعد نوشت از اول نباید اس میدادمو ببخشید.دیگه خبری ازش نیست.نمیدونم نکنه احساس کنه من دوسش ندارم.من چیکار کنم؟من بهش اس بدم؟نمیخوام غرورمو زیر پا بذارم اما اون منو واسه ازدواج نخواد.
RE: چطور ازین وضعیت نجات پیدا کنم؟
اینجا جواب سوال تازه واردهارو نمیدن؟:302:
RE: چطور ازین وضعیت نجات پیدا کنم؟
سلام دوست عزیز به همدردی خوش اومدی :72:
موارد مشابه مشکل شما تو تالار زیاد هست کافیه سرچ کنی و راهنمایی دوستان و کارشناس های محترم رو بخونی .. این جور دوستی ها و رابطه ها سرانجامی نداره . حیف نیست بخاطر یه اما یا اگر و شاید که یه روزی این آقا پا پیش بذاره و دوباره بیاد سراغت زندگیتو واسه خودت جهنم کنی :305:
سعی کن خودت بخوای که از این وابستگی و عادت دربیای . به نظر من اونا آقا دم دمی مزاج هستن که هر دقیقه یه حرفی میزنه و خودش هم نمیدونه تصمیمش چیه ؟
تازه دوست عزیز اونکه خودش بهت گفته دیگه نمیخواد این رابطه رو ... مطمئن باش اگه خواستنش واقعی بود این همه مدت تورو منتظر نمیذاشت و میومد سراغت
پس خودتو خلاص کن و دیگه بهش فکر نکن
RE: چطور ازین وضعیت نجات پیدا کنم؟
ببینید یه مساله رو فراموش نکنید اونم اینه که اون یه تومور تو سرش داشت،سردردهای وحشتناک و فشار روانی ای که این مساله بهش وارد میکرد.من هنوز شک دارم که اون واقعا خواستار این بود که من تو زندگیش نباشم چون ازین حرفها هم زیاد میزد با گریه که من حق ندارم تورو واسه خودم نگه دارم.من مریضمو...بعد ازینکه یه بار رابطمونو قطع کردیم،خودش دوهفته بعدش برگشت.درستکه اینبار 6ماه گذشته و ارتباطمون خیلی کم شده اما
حالا شرایط فرق کرده و دکترا میگن خوب میشه اما شاید یکی دوسال زمان ببره.شاید میخواد وقتی خوب شد،برگرده.من میخوام اینو بفهمم تا بتونم تا بتونم تصمیم نهایی رو برای اینکه بهش فکر بکنم یا واسه ابد فراموشش کنم،بگیرم.در ضمن ما دوست دختر و دوست پسر نبودیم.چون هیچکدوممون اهل این چیزا نیستیم.اون همکارم بود.از اولشم گفت رابطمونو یکی از اعضای خانواده در جریان باشه.اصرار کرد که میخوام با داداشت آشنا بشم و شد و...
RE: چطور ازین وضعیت نجات پیدا کنم؟
خوب دوست من اون اگه شرایط خودشو مساعد بدونه مسلما میومد سراغت و از تو فرصت میگرفت تا وقتی شرایطش بهتر بشه تو رو نگه میداشت ولی اون این کارو نکرد و ترسی نداره از اینکه تو رو از دست بده ... با
باز صبر کنید تا دوستان کارشناس بیان و راهنماییت کنن
RE: چطور ازین وضعیت نجات پیدا کنم؟
میشه یه کارشناس راهنماییم کنه؟دیگه دارم از جواب گرفتن تو این سایت ناامید میشم
RE: چطور ازین وضعیت نجات پیدا کنم؟
سلام و خوش اومدی به تالار:328:
عزیزم ما هم یه روزی تازه وارد بودیم. (البته هنوزم هستیما:))
بعضی وقتا کارشناسا سرشون شلوغ میشه.
منم با نظر پریسا موافقم.
فکر میکنم هر پسری اگه دختری رو بخواد، پا پیش میذاره تا از دستش نده.
اگه میخواست که یه روزی بعد از درمانش بیاد، از شما مهلت میخواست.
RE: چطور ازین وضعیت نجات پیدا کنم؟
عزیزم خوب ایشون انقدر وجدان داشته که قبل ازدواج اینو بهتون گفته که دانسته وارد زندگیش بشید
این رفت و برگشت هاشم خوب فکر کنم بخاطر بیماریش بوده که میترسیده در آینده واسه زندگی مشترکش و شما دردسر درست بشه و خوب تومور مغزی اسمش خیلی بزرگ و وحشت آوره و باید بدونید ایشون تو شرایط روحی نرمالی به سر نمی بره
اصلا اسم جراحی و پزشک و مغز و اینها میتونه کلا یک آدمو از زندگی ناامید کنه
خوب کاری کردی به مادرش گفتی
الان دو مرحله در پیش داری، اولیش اینه که باید بدونی که میتونی با یه آدمی که این مشکلو داره کنار بیای یا نه، احتمالا ایشون جراحی در پیش داشته باشه و اصولا یک مقدار زندگیتون ممکنه پر دردسر بشه، تمام احتمالاتو در نظر بگیر بدون اینکه خودتو توجیه کنی، فکر کن شاید بعد زندگی مشترک دوباره مشکل عود کنه و ...، آیا با تمام اینها در کنارش خواهی بود یا نه، ظرفیتت رو با منطق تاکید می کنم با منطق و نه احساس بسنج، اگر فردای روزگار ایشون مشکلش عود کنه و تو پیشمون بشی ضربه سختی بهش وارد میشه و احتمالا این آقا پسر هم از این میترسه، یعنی فعلا میخواد مشکلش حل بشه تا بعد ...
اگر خوب فکر کردی و سبک سنگین کردی و رفتی توی تالار هم زندگی ها رو خوندی :163: به عنوان مثال مال منو، و بعد دیدی که می تونی یه ایمیل بهش بزن و بگو نگرانشی و افشار رازش رو به حساب عدم رازداریت نذاره و دوست داری درمان بشه، بهش روحیه بده و بعدش بگو اینهمه با هم به اصطلاح نونو نمک خوردیم، این رابطه رو هم قطع کردی گلایه ای ندارم فقط یک کلام بگو دوستم داشتی و داری یا نه
اگر جوابشون مثبت بود در یک ایمیل دیگه بگو که شرایطشو واقع بینانه قبول داری و حاضری باهاش بمونی و هیچوقت هم جا نزنی
ببین جوابش چیه...
RE: چطور ازین وضعیت نجات پیدا کنم؟
نقل قول:
نوشته اصلی توسط سابینا
الان دو مرحله در پیش داری، اولیش اینه که باید بدونی که میتونی با یه آدمی که این مشکلو داره کنار بیای یا نه، احتمالا ایشون جراحی در پیش داشته باشه و اصولا یک مقدار زندگیتون ممکنه پر دردسر بشه، تمام احتمالاتو در نظر بگیر بدون اینکه خودتو توجیه کنی، فکر کن شاید بعد زندگی مشترک دوباره مشکل عود کنه و ...، آیا با تمام اینها در کنارش خواهی بود یا نه، ظرفیتت رو با منطق تاکید می کنم با منطق و نه احساس بسنج، اگر فردای روزگار ایشون مشکلش عود کنه و تو پیشمون بشی ضربه سختی بهش وارد میشه و احتمالا این آقا پسر هم از این میترسه، یعنی فعلا میخواد مشکلش حل بشه تا بعد ...
درود
با نظر سابینا موافقم، بدون اینکه احساسات در تصمیم گیری شما نقشی داشته باشد،منطقی فکر کنید ،آیا با شناخت نسبی که از ایشان دارید،میتوانید در کنارش احساس خوشبخت بودن بکنید؟ اگر جواب شما مثبت بود؛مرگ یه بار شیون هم یه بار، احساستان را نسبت به ایشان بگوید،اگر هم او هم موافق بود ،برای شناخت بیشتر اقدام کنید،چون اگر شما قبل از ازدواج به خوبی از شخص مورد نظر شناخت پیدا کنید و با آگاهی او را انتخاب کنید،بدون شک در زندگی مشترک آرامش بیشتری خواهید داشت
در نهایت شما با بیان احساستان نسبت به او،این بار سنگین را از دوشتان بر میدارید.
موفق باشید
RE: چطور ازین وضعیت نجات پیدا کنم؟
با تشکر از شما.دوستان بیشتر پیشنهاد کردن که مساله رو به خودش بگم تا تکلیف روشن شه.اما اولا نمیتونم غرورمو بشکونم.و تو یه سایت روانشناسیه دیگه هم مشکلمو مطرح کردم که اونجا مشاور گفت ازین کارا نکن.اینجا که هنوز مشاوری نظر نداده.من بهتره بمیرم.
RE: چطور ازین وضعیت نجات پیدا کنم؟
چرا مشاورا نظر نمیدن؟:302:
RE: چطور ازین وضعیت نجات پیدا کنم؟
من هرجا کی سوالی مطرح کرده و رفتم دیدم.و متوجه شدم که خیلی زود کارشناسا میرفتن و حداقل یک بار جواب میدادن.نمیدونم از شانس بد من چرا هیچکدومشون یه بارم نیومدن بگن من چیکار کنم؟:304:
RE: چطور ازین وضعیت نجات پیدا کنم؟
عزیزم به عقیده من دوستت که هنوز بهت مسیج میده یعنی تو رو فراموش نکرده میدونی باید دوباره حس اعتمادش رو به خودت جلب کنی ازش بخواه یه فرست دوباره بده تا یه بار دیگه دوستیتون رو امتحان کنید
RE: چطور ازین وضعیت نجات پیدا کنم؟
سلام
شما خودتان چند سال داريد ؟
شما از يك پسر جوان 23 ساله چه توقعي داريد ؟
از ديد من اين اقا هر چند جوان ، اما اعلامهاي مستقيم خودشان را به شما كرده اند .
و شما با فرضيه و ذهن خواني نمي توانيد ماجرا را پيش ببريد .
شما مسير زندگي خودتان را ادامه بدهيد و فرصتها را از دست ندهيد اگر خواستگار خوب و مناسبي داريد به زندگي خود برسيد و اين آقا را به حال خودش رها كنيد . از جايگاه احساس با ماجرا برخورد نكنيد .
RE: چطور ازین وضعیت نجات پیدا کنم؟
سلام.باتشکر.من 3سال از اون بزرگترم.تموم موارد مربوط به بالاتر بودن سن دختر نسبت به پسرو میدونیم و درضمن اون منطقیه و پختگیه فکری داره.منظور شما از اعلان مستقیمشون اینه که منو نمیخواد؟
درستکه اون بار اون حرفو زد ،اما بعدش دوباره که با هم حرف میزدیم،میگفت فکر میکنی من دلم نمیخواد ازدواج کنم؟دلم نمیخواد تشکیل خونواده بدم؟گفتم اگه بجای من کس دیگه ای بود،ازدواج میکردی؟گفت نه.اگه میخواستم ازدواج کنم کی از تو بهتر.اما من اینجوری ام.تا کی تو پرستارم باشی.با گریه میگفت عمرتو حروم من نکن و...(الان احتمال خوب شدنش زیاده.دو،سه هفته پیش تولدش بود.من بهش ایمیل دادم.خیلی خوشحال شد.گفت انتظار نداشته تبریک بگم و گفت اگه اس ام اس میدادی که سکته میکردم!شاید منتظره ببینه درمان چطوری پیش میره.شایدم من الکی دلمو خوش کردم.فعلا خواستگاری ندارم.دلم میخواست تکلیف این رابطه معلوم شه.
RE: چطور ازین وضعیت نجات پیدا کنم؟
آنی گرامی همچنان منتظر نظرتون هستم.مرسی.