شوهرم از خونه رفته و حاضر به بازگشت نیست
سلام
توی تاپیکهای قبلیم داستان زندگیمو گفتم و اینکه شوهرم چقدر شکاکه ،الان هم در شرایطه روحی خوبی نیستم که دوباره همرو بتونم از اول توضیح بدم
الان دعوامون بشدت بالا گرفته و طبق معمول میگه تو به فلان مرد نگاه کردی و فکری تو کلته، همونطور که میدونید من خارج از ایران زندگی میکنم و وقتی دعوامون شد شوهرم دستش رو من بلند شد و از اونجایی که شوهرمو خوب میشناسم وقتی کاری رو شروع کنه تقریبا عادتش میشه و دوباره تکرار میکنه الان ۱۰ سال از زندگی ما اینطور گذشته من هیچوقت به موقع اقدام به جلوگیری از رفتارش نکردم ولی اینبار این کارو کردم چون فامیلی اینجا ندارم مجبور شدم به پلیس زنگ بزنم و اونا هم اومدن و شوهرمو دستبند زدن و بردن از اونجایی که من تاحالا این جور تجربه در اینجا نداشتم و از قوانینشون خبر نداشتم فکر نمیکردم که کار به اینجا بکشه که دستبند زده ببرنش فقط فکر میکردم که بهش تذکر میدن و باهاش صحبت میکنن که از این رفتارش دست برداره همین.
ولی حالا کار به جاهای باریک کشیده بهش گفتن تا ۱ هفته خونه نباید بری و کاملا از هم بیخبر بودیم حالا بعداز ۵ روز امروز در حضوره پلیس و مشاورخانواده و مددکار اجتمایی باهم صحبت کردیم خیلی هم خوشتیپ کرده بودانگار نه انگار در عوض من خیلی آشفته بودم, و اون میگفت از اینکه خونه نیست آرامش داره و بهتر میتونه کاراشو انجام بده و دیگه هم به خونه نمیخاد برگرده و از دست من هم خیلی عصبانی بود چون میگفت این حق من نبود که به پلیس زنگ بزنی من با تو بدرفتاری نکردم ومن تا بحال ۱ شب از خونه دورنبودم حالا که رفتم برای همیشه میرم ، میگفت که تو زندگیمون فقط تو مقصری چون تو زن با آبروی نیستی و فقط میخوای بهم خیانت کنی باید دست از رفتارت برداری در صورتی که اینطور نیست و من قصده خیانته به اونو ندارم ولی همش فکر میکنه بهش دروغ میگم و منم بهش گفتم که اگه بخوای این طوری ادامه بدی منم دیگه نمیخوام باهات زندگی کنم و خیلی راحت پذیرفت و از اونجایی که شوهرمو میشناسم زدنه این حرفا براش هیچوقت راحت نبود و لی فکر میکنم خواهرش راهنمایش کرده که تو از خاستهات کوتاه نیا و بگو من بخونه برنمیگردم تا منو ادب کرده باشه و امروز خیلی حرفای دیگه زده شد که خیلی طولانی میشه اگه بخوام توضیح بدم.
حالا شرایتم خیلی بحرانی شده و فکر میکنم تقریبا زندگیم به پایان نزدیک شده لطفآ راهنمایم کنید چیکار کنم آیا واقعن شوهرم میخواد جدا بشه یا میخواد منو بترسونه.
چیکار کنم آیا صبر کنم یا باید کاری انجام بدم من دیگه نمیتونم خودم تصمیم بگیرم که چکار باید بکنم مغزم تقریبا از کار افتاده انقدر فکری جورواجور کردم شوهرم میتونه ۲ روز دیگه بیاد خونه اما گفته نمیام فقط میاد دخترمونوببینه و واسیلشو برداره و بره چکار کنم من زندگیمو و شوهرمو دوست دارم میخوام ۱ فرسته دیگه بدم ولی فکر کنم دیر شده نظر شما چیه ؟
لطفآ راهنمایم کنید
RE: شوهرم از خونه رفته و حاضر به بازگشت نیست
سلام
تاپيك قبليتو خوندم ولي نگفتي رفتي مشاوره يا نه؟ نتيجهاش چي شد؟ مشاور چي گفت؟
به هر حال زندگي با يه آدم شكاك خيلي سخته و بايد خيلي جدي براي ادامه دادن يا ندادن فكر كني. ببين عزيزم الان تو نبايد اقدامي بكني. مثلا ميخواي چيكار كني؟ فقط بايد صبر كني و آرامش خودتو حفظ كني. كتاب بخون. فيلم تماشا كن. خلاصه سعي كن به نحويكه زندگيت دچار تنش بيشتر نشه خودتو سرگرم كني و صبر كني تا ببيني همسرت تصميمش چيه. اگه خواست جدا بشه و ديدي كه تصميمش جديه اونوقت بايد ببيني چيكار كني. فعلا صبر كن. بعيد ميدونم اون بخواد واقعا جدا بشه. فعلا داره ميترسونتت.
RE: شوهرم از خونه رفته و حاضر به بازگشت نیست
سلام مرسی از راهنمایت قلب تنها
ما مشاور باهم فقط ۳ یا ۴ جلسه رفتیم به دلیله مشغله کاری همسرم دیگه نشد ادامه بدیم من کمی اسرار کردم اما اون نپذیرفت ولی شوهرم سالهاست به دلیله بیماری افسردگی تحته درمانه و داروهاش هم به طور مراتب استفاده نمیکنه،حالا هم به دلیله شلوغی وقت مشاور واسه ۱ یا ۲ ماهه دیگه گذاشتن,مشاوری که دیروز تو جلسه حضور داشت گفت تا خودش نخواد ما نمیتونیم کمکش کنیم و متاسفانه این خودشو نمیتونه تغیر بده تو باید تصمیمتو بگیری.
حالا من تا کی باید صبر کنم من اصلآ نمیتونم بشینمو دست رو دست بذارم، اگه فردا یا پس فردا اومد خونه که دخترمو ببینه چی بهش بگم چه رفتاری کنم که به دعوا ختم نشه و نه اینکه فکر کنه دارم منتشو میکشم که بیاد واسه زندگی کردن دیگه اونوقت هررفتاری که دلش بخواد میکنه چون همیشه به من میگه تو بدونه من نمیتونی ۱ لحظه زندگی کنی ،یا اینکه کامل خاموش باشمو هیچی نگم چیکار کنم ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ ؟ توروخدا بگین
با وجوده تمام سختیها و زخمه زبونش هنوز دوسش دارم و فکر اینکه بخوام ازش جدا شم دیوونم میکنه بالاخره ما روزهای خوبم باهم داشتیم از اینکه منو طلاق بده و مال کسه دیگه ای بشه وحشت دارم من باید زندگیمو درست کنم کاری کنم که دست از این رفتارش برداره اما نمیدونم چه کار کنم چطوری ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
از قلب تنها نهایته تشکر رو دارم والی از بقیه اعضا هم خواهش میکنم نظره خودشونو بگن لطفآ چون من وقته کمی دارم
RE: شوهرم از خونه رفته و حاضر به بازگشت نیست
دوست عزيز
من داستان زندگيت رو نخوندم اما در مورد مطالبي كه الان نوشتي نظرم اينه كه شوهر شما الان دچار سوتفاهم شده وفكر ميكنه شما عمدا به پليس زنگ زدين .اگه خود شما بودين وشوهرتون همچين كاري ميكردچي فكر ميكردين؟
به نظر من شما بايد كوتاه بياين.سعي كنين غرورتون رو زير پا بگذارين واعتمادش رو جلب كنين.
درسته از نظر قوانين خارج از ايران اين كه يك زن به پليس زنگ بزنه يه كار عاديه اما براي ما با توجه به فرهنگ وعرف جامعه اي كه در اون بزرگ شديم يك مساله غير عاديه.مطمينا خودشما هم از اين كه شوهرتون رو گرفتن وبردن شوكه شدين وخودتون رو سرزنش كردين.چون زن ايراني هم با يك زن خارجي فرق ميكنه .شما بااينكه خارج زندگي مي كنين ولي از طلاق مي ترسين .براتون سخته كه يك نفر ديگه رو جايگزين شوهرتون بكنين .اين بخاطر فرهنگ ماست .
پس زندگي رو سخت نگيريد وسعي كنين كوتاه بياين تا سوتفاهم پيش اومده بينتون از بين بره
RE: شوهرم از خونه رفته و حاضر به بازگشت نیست
بر خلاف نظر سيما اين سو تفاهم نيست. همسر ايشون ناراحتي روحي داره و به بيماري بدبيني دچاره. لطفا تا به موضوع اشراف كامل نداريد سريع نظر نديد. شما وابستگي زيادي به همسرت پيدا كردي و البته اين رو خود ايشون باعث شده. و خوب الان از اينكه اتفاقي بيفته و از هم جدا بشيد وحشت داري. مسلما شما قابليتهايي داري كه نتونسته شكوفا بشه. هنوز جووني و ميتوني زندگيتو اداره كني. از اينكه مي گي با ايشون خاطرات خوبي هم داشتي خوب مسلمه كه داشتي ولي سعي كن منطقي فكر كني. (البته من خودم شديدا احساساتي هستم و تو اين مسئله خودم ضعف دارم).
باز هم بهت توصيه مي كنم صبر كني و خونسردي خودتو حفظ كني. از لحاظ تحصيلات در چه حدي هستي؟ ميتوني خودتو اداره كني؟ از لحاظ حمايت خانواده چطور؟ وضعيت ماليت؟
ببين عزيزم به نظر من اگه اومد خونه ديدن دخترت بهش پيشنهاد بده با هم مثل دو تا آدم بالغ حرف بزنيد. اول براش توضيح بده كه نميدونستي پليس چنين عكسالعملي داره و ترسيده بودي. خواستههاتو بگو بهش و ازش بخواه كه تحت نظر يه روانپزشك و مشاور باشه. قرصاشو مرتب بخوره.
اگه ديدي كه اصلا حاضر به حرف زدن نيست اونوقت بذار بره و يه مدت صبر كن به همين منوال بگذره تا خشمش فروكش كنه. به هر حال تماس با پليس براش سخت بوده و خوب بهش خيلي بر خورده.
توي اين مدت هم بشين با خودت فكر كن ببين چي ميخواي؟ ميخواي باهاش زندگي كني با همين شرايط؟
يا فقط به شرطي ميتونيكه عوض بشه؟ همه افكارتو بيار روي كاغذ و سعي كن منظم فكر كني و همه چيزو بسنجي. حالات مختلفو در نظر بگير و عواقبشو بنويس و بعد ببين چه كارهاي. برايت آرزوي صبر و موفقيت ميكنم.
RE: شوهرم از خونه رفته و حاضر به بازگشت نیست
سلام به شانل عزیز
خوشحالم که شهامت به خرج دادی و به پلیس زنگ زدی، کاری که شما کردی بسیاربسیار هم درست بوده، در مقابل رفتار اصلاح نشدنی و زمانی که داره به جسمت آسیب می رسه باید از خودت دفاع کنی، حالا پلیس از شما دفاع کرده، اصلا نگران این قضیه نباش،
من فکر کنم شوهرت کاملا این قضیه می دونسته ولی بیشتر از این تعجب کرده که چطور بعد از یه مدت زورگویی شما شهامت پیدا کردی که به پلیس زنگ بزنی!!
خدا رو شکر در خارج از کشور به حقوق زنها رسیدگی می شه و شما از این بابت مشکلی نخواهی داشت.
فقط می مونه اینکه حالا شوهرت می گه که خونه بر نمی گرده که من فکر می کنم فقط یه واکنشه به کاری که شما کردی، شاید دیگه توی خونه احساس امنیت نمی کنه و فهمیده که شما شهامت دفاع از خودت رو داری.
اگر واقعا دوستت داشته باشه و زندگیش رو دوست داشته باشه بهش فرصت بده.
نظر من رو بخوای روزی که میاد دخترتون رو ببینه خیلی عادی باهاش رفتار کن، اگر خودش بحث رو در مورد ادامه زندگی شروع نکرد شما هم به هیچ عنوان بحثی نکن، بهش فرصت بده.
خیلی عادی دخترت رو ببینه اگه دست داشت بمونه و تو صلاح می دونی که بمونه، بذار بمونه و اگه دوست نداشت بذار بره!! شما هیچ اصراری نکن، باید بهش فرصت بدی فکر کنه و خودش رو اصلاح کنه. :303:
RE: شوهرم از خونه رفته و حاضر به بازگشت نیست
سلام به دوستای خوبم
از همتون تشکر میکنم که وقت گذاشتید و منو راهنمایی کردید از قلب تنها و آسمان تنها ممنونم من کاملا با هردوتاتون موافقم.
از اونجایی که قانون این کشور حامی زنها هست و وقتی هم بخوای طلاق بگیری تمامی حق و حقوقه زن رو بهش میده مثلا خونه با تمامه وسایلش بچه ماشین اگه داشته باشی مال زن هستش و از طرف دولت هم به زن و بچه ها حقوق میدن و هیچ نوع وابستگی به مرد نداری ولی اینا همه درصورتی هستش که طلاق بگیری الان هم بهش گفتن که اگه خونه نری باید پول در اختیاره زنت قرار بدی.من از نظر تحصیلی در ایران دیپلم هستم و اینجا هم فوق دیپلم منشی حسابداری رو دارم ولی شوهرم نمیذاره کار کنم بهم میگه تو آزادی کار کنی اما جایی که مرد نباشه کار کن که همچین چیزی هم اینجا وجود نداره .
اگه ون نخواد تغیر کنه منم حاضر به زندگی نیستم اون تجربی یک زندگی دیگرو هم داره اون تجربی دستگیری و پیشه پلیس رفتنو تو زندگی قبلش داشته از اینکه من حالا تونستم از حقم دفاع کنم ناراحته (بقوله خودش که همیشه میگه زبونت باز کردی )من از اینکه دیروز اینقدر خودشو بی تفاوت نسبت به طلاق نشون میداد خیلی دلگیرم انگار که اصلآ هیچ اتفاقی تو زندگمون رخ نداده به خودش خیلی رسیده بود بوی عطرش اطاقو پر کرده بود خیلی شیک عمده بود ولی من خیلی معمولی و پریشان حال بودم و اینو خیلی خوب حس کرد و تونست سوء استفاده کنه و خودشو خیلی بیخیال نشون بده ،حالا نظرتون چیه اگه فردا یا پس فردا امد من هم کلی به خودم برسم موهامو رنگ کنم ناخن لک بزنم آرایش کنم اینا چیزایی هستن که اون به شدت متنفره از انجامشون ،ولی من میخام یجوری بهش بگم که در نبوده اون من هم راحتر زندگی میکنم و آزادی خودمو دارم بدونه تو هم میتونم زندگی کنم (چون اون همیشه میگه به من که تو بدونه من نمیتونی ۱ ساعت زندگی کنی )میخام بهش بگم من از پاسه زندگی خودمو دخترم خوب برمیام ولی اگه نمیخام جدا بشم فقط بخاطره دخترمه نمیخام بدون پدر بزرگ بشه حالا لطفآ نظرتونو بدین چیکار کنم نمیخام یجورایی هم لجبازی بشه ممنون از راهنمایتون
RE: شوهرم از خونه رفته و حاضر به بازگشت نیست
من تاپیک قبلیت رو نخوندم و خیلی چیزا رو نمی دونم.
عزیزم شما خودت نوشتی که شوهرت شکاکه
البته شکاک بودن یه جورایی به حسادت هم ربط پیدا می کنه! و به نظر من اگه فردا بعد از مدتی که میاد خیلی به طرز غیرطبیعی به خودت برسی به شکش و حسادتش بیشتر دامن می زنی، این کار به صلاح نیست.
سعی کن به خودت برسی و آشفته نباشی همین، نه اینکه به طرز غیر طبیعی به خودت برسی و کارایی رو که دوست نداره انجام بدی!!
راستی مردهاکه از لاک ناخن خوششون میاد، شوهر شما دوست نداره؟؟
در هر حال این دلخوری زمان لازم داره، با عجله تصمیم نگیر و لجبازی هم نکن :305:
RE: شوهرم از خونه رفته و حاضر به بازگشت نیست
نه شانل نه اصلا اين كارو نكن دختر خل شدي؟ همه داريم بهت مي گيم سعي كن اوضاع رو فعلا آشفتهتر از اين نكني اونوقت ميخواي دست بذاري درست رو نقاط حساسش و شكشو برانگيخته كني؟ همينكه ببينه تو بيخيالي و راحت داري زندگي ميكني و كاري بهش نداري براش بسه. فقط صبر صبر و بي اعتنايي همين. آروم باش دختر. اين كارايي كه تو ميگي دقيقا يعني لجبازي. تو فقط ريلكس رفتار كن. همين.
RE: شوهرم از خونه رفته و حاضر به بازگشت نیست
سلام دوستانه گلم
بازم ممنون از اینکه منو تنها نگذاشتن
من از اینکه گفتم میخام موهامو رنگ کنم یا آرایش کنم منظورم این نبود که بطور زننده این کارهارو انجام بدم میخام مثلا یک رنگ قهوای و یک آرایش و لباس مناسب ولی شیک و چشم گیر تنم کنم، منظورم این نیست که با همسرم لجبازی کنم میخوام بهش بگم که من خواسته دارم یک انسانم و جوونمو دل دارم و من از این به بعد همین هستم میخام خیلی شیک باشم و اون باید بپذیره اگه این کارو نکنم و اون دوباره برگرده و دست از اخلاق و رفتار بدش برنداره وبخواد همچیرو از اول شروع کنه خوب این وسط چی به نفع من میشه من مجبورم دوباره همونطور ساده و توسر خور باقی بمونم هرچی میگه گوش کنم و اگه گوش نکنم لجبازام و زنه خوبی نیستم،خوب این دیگه چه کاری بود من کردم که زنگ زدم پلیس این همه بگیرو ببند راه انداختم واسه چی؟؟؟؟؟؟؟!!!!! (همون اشو همون کاسه) ولی فکر میکنم اگه همین الان که نیست اینکارو بکنم میگه خوب من گفتم نمیام خونه و در نبوده من اینکارو کرد پس لجبازی حساب نمیشه مجبوره بپذیره و من هم به هدفم رسیدم اینکه آزادی خودمو داشته باشم،
میخوام بفهمه که در نبودش به من هم سخت نمیگذره من هم با دخترم شادم من هم میتونم شیک پوش باشم اما اگر تا بحال این کارو نکردم فقط بخاطره احترامی که براش قائل بودم ،آخه میدونید وقتی قبلا دعوامون میشد به من میگفت تو مثل خرس چاق و بیریخت شدی و آدم نمیتونه نگاهت کنه من هم بهش میگفتم خوبه خودت میگی بیریخت شدم پس چرا همش فکر میکنی دیگران چشمشون به منه یا من چشمم به دیگرانه میخواد اینطوری اعتماد به نفسمو لگد مال کنه و به هدفش هم رسیده (حالا از خودم تعریف نباشه من درسته از زمان زایمانم چاق شدم و به دلیله اینکه همش تو خونه هستم چاق شدم ولی صورته بسیار زیبای شرقی دارم و وقتی لاغر بودم اندام بسیار زیبا و جذابی داشتم با همین وجود چاقی وقتی در جمع قرار میگیرم با همه سادگیم بازم حس میکنم که کانون توجهه همه هستم و اون اینو نمخواد ) میخوام منو از این به بعد اینطوری بپذیره اگه ساده بمونم میگه این بودن و نبودنم براش فرقی نداره این از من میترسه و هیچوقت کارهای رو که بهش گفتم نکن نمیکنه، من اگر اون برگرده واقعن به دلیله ترسی که ازش دارم دیگه نمیتونم خواستامو اجرا کنم و باید دوباره همونطور بمونم صدام در نیاد ولی الان میتونم این کارو بکنم چون نیست که سرزنشو تحقیر و دعوام کنه .
خواهشن دوباره راهنمایم کنین که این افکارم درسته یا نه مرسی
در ضمن آسمان تنها شوهر من از همچی که به زیبایی من اضافه کنه متنفره از چی خوشش میاد که از لاک ناخن خوشش بیاد
به شدت رو این مسائل حساسه
RE: شوهرم از خونه رفته و حاضر به بازگشت نیست
سلام شانل جان
عزیزم به خود رسیدن که خوبه، ما رو ترسوندی فکر کردیم چه کار می خوای بکنی.
من حدس می زدم که شوهر شما یکمی حسود باشه،
در هر حال به نظر من تغییرات خیلی زیاد نباشه بهتره، برای صحبت در مورد این مسائل بعدا هم فرصت داری.
RE: شوهرم از خونه رفته و حاضر به بازگشت نیست
سلام
شوهرم قرار فردا بیاد خونه اگه خودم یا دخترم بهش بگیم نرو و بمون به نظر شما منت کشی و یا اینکه فکر کنه من از پس خودم بر نیومدم حساب نمیشه ؟
چیکار کنم بیخیال باشم یا نه یک کاری کنم میدونم اگه بهش بگم بمون میمونه ،لطفآ بگید کدوم درسته
RE: شوهرم از خونه رفته و حاضر به بازگشت نیست
شانل جان نظر من رو می خوای اصراری توی این قضیه نکن، اگر دوست داری بمونه بهش بگو ولی اصلا اصرار نباشه، بذار خودش تصمیم بگیره نه اینکه احساس کنه مجبور شده.
ممکنه خودش هم دوست داشته باشه بمونه ولی منتظر چراغ سبز از طرف تو هست، در هرحال اگه چراغ سبزی هست بهش نشون بده.:163::163:
موفق باشی. :72:
RE: شوهرم از خونه رفته و حاضر به بازگشت نیست
سلام
دلم خیلی گرفته دیگه نمیدونم باید چیکار کنم گریه کنم آروم باشم بزنم تو سر خودم بخندم چیکار کنم دارم دیووووووووووووووونه میشم.
امروز شوهرم اومد خونه اولش فقط سلام کردیم و صحبتی نکردیم فقط با دخترم حرف میزد و کمی باهاش بازی کرد دخترم ازش جدا نمیشود نشسته بود تو بغلش تکون نمیخورد همش پاپا پاپا میکرد،من غذای مورده علاقشو درست کرده بودم و وقتی آوردم سر میز به دخترم گفتم به پاپا بگو بیاد غذا بخوره اولش گفت نه نمیخورم که با اسرار دخترم اومد غذارو خورد بعداز نیم ساعت گفت من دیگه برم خداحافظ که من به دخترم گفتم برو جلوشو بگیر نظر پاپا بره طفلی دختر کوچولوم رفت با اسرار جلو در واستاد گفت نمیزارم بری اما اون میگفت میرم ولی دوباره میام بهت سر میزنم،بعدش من رفتم بهش گفتم این بچه گناه داره اینقدر اسرار میکنه بخاطر اینم شده نرو اینجا خونی خودته دوست داری بری یا بمونی با خودته من مجبورت نمیکنم اما با رفتنت هیچی عوض نمیشه و از مشکلاتمون کم نمیکنه و بعد با اسرارهای مجدد دخترم گفت باشه همین امشب فقط میمونم ولی فردا میرم که اومد داخل و شروع به صحبت کردم و براش توضیح دادم که همه این شکاکیت تو فقط یک سوء تفاهم هستش کلی گریه افتادم گفتم من زندگیم دخترم تورو دوست دارم آخه چرا باید برم دنباله کسه دیگه ای و کلی صحبت کردم که بفهمه اشتباه راجبه من فکر میکنه اما مرغ یک پا داره و اون از حرفه خودش کوتاه نمیاد و میگه دروغ میگی و همیشه چشمت دنبال مردای دیگه هست وخیلی مغرور میگفت همیشه فکر میکردم که جدایی از تو برام خیلی سخته اما حالا میبینم که اصلآ اینطور نیست من الان دارم خیلی راحتر از زمانی که با تو بودم زندگی میکنم خیلی خیلی مغرور شده من تاحالا شوهرمو اینطوری ندیده بودم میگفت آبروی منو بردی همه منو دستبند زده دیدن حالا فکر میکنن چه جنایتی کردم خلاصه سره حرف خودش موند و من هم بهش گفتم حالا که اینطوره و نمیخای کوتاه بیای بهتره بری انگار منتظره این بود که یکی بهش بگه برو و سریع بلند شد لباساشو جمع کردو رفت حالا از همگی خواهش میکنم نظرتونو بگین چیکار کنم چه تصمیمی بگیرم چه راهه حلی واسه مشکلم دارین به نظاره شما شوهرم واقعن داره میره که بره یعنی طلاق!!!!!!! پس این زندگی بچه تکلیفش چی میشه ؟یا شاید هم میخواد منو بترسونه و زهرچشم بگیره که من دیگه از این غلطا نکنم لطفآ رااااااااااااااهنمائی کنید چیکار کنم؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟سر م درد میکنه دارم خل میشم
RE: شوهرم از خونه رفته و حاضر به بازگشت نیست
سلام خانم عزیز،
از اینکه در این مدت این اتفاقات برای شما افتاده متاسفم.
اینکه شوهر شما شکاک است و همینطور شما را کتک زده چیزی نیست که بشود به راحتی از آن گذشت.
و همینطور اینکه شوهر شما را پلیس دستبند زده و برده، باعث شده شدیداً غرور او شکسته شود و روی او تاثیر بسیار منفی بگذارد.
من در جایگاهی نیستم که بخواهم قضاوت کنم که کار شما صحیح یا غلط بوده.
من فکر می کنم شما در شرایط بسیار سخت و حساسی هستید.
خیلی مواظب دخترتان باشید.
از روی عصبانیت هیچ تصمیمی نگیرید. همینطور سعی کنید کاملاً احساسات خود را کنترل کنید و منطقی باشید.
واقعاً بهترین کار این است که حضوری پیش یک مشاور بروید.
کمک کردن به شما در این شرایط از طریق یک سایت مجازی آسان نیست.
موفق باشید
RE: شوهرم از خونه رفته و حاضر به بازگشت نیست
عزيزم
از ديد من و به نظر من
شما اشتباه كرديد كه وقتي همسرت به درخواست شما و دخترت پاسخ مثبت داد و شب را تصميم گرفت در كنار شما و دخترش بماند با طرح مشكلات در زماني نامناسب فراري داديد .
به هر ترتيب او يك پله و يك قدم جلو آمده بود اما با ايجاد تنش از سمت شما او باز اقدام به خروج از خانه كرد .
پس او يك قدم سهم خودش را برداشت اما شما ...!
حال يك سئوال باقي مي ماند . همسر شما هميني است كه مي بينيد و شما در پي كسب ازادي هايي هستي كه فكر مي كني توسط او از شما گرفته شده است و مي خواهيد به آن آزادي ها دست پيدا كنيد . نتيجه ي اين كارها چه خواهد بود ؟!
تا مدتها دخترت را جلو بيندازي تا از پدرش درخواست ماندن كند و شما با طرح حرفها و مسائل و مشكلات در زمان نامناسب و به شكل نامناسب و ...او را متواري كني ؟!
آيا نمي توانستي در آن شب به جاي طرح مشكلات فضايي را ايجاد كني كه به همسرت تلنگري بخورد و به ياد داشته هاي قشنگ زندگي اش بيفتد و در نهايت جذب شما و زندگي و دخترش و ارزش هايش بشود و بعد به مرور و با كمك گيري از مشاور طي زمان به نتيجه ي مطلوب و دلخواه آزادي در حدي كه متعارف است دست پيدا كني ؟!
شما بايد تكليفت را اول از همه با خودت روشن كني . شايد متوجه نباشي كه در درون خودت چي مي گذره و براي چي اين جوري شد . اما شما هم كم تر از همسرت اشكال رفتاري و مهارتي و هدف پنهان و ....نداري .
تكليفت را با خودت روشن كن
مي خواهي برگردد يا مي خواهي او نباشد و جدا شوي ؟!
اگر مي خواهي برگردد بايد با سياست و درايت از مهارتها و توانايي هايت طي زمان بهره ببري و درغير اينصورت با توجه به اينكه در خارج از كشور زندگي مي كنيد كارتان به جدايي خواهد كشيد .
RE: شوهرم از خونه رفته و حاضر به بازگشت نیست
شانل جان ناراحت شدم که این مشکل پیش اومده.
دختر خوب باید می ذاشتی یک مدت احساس راحتی کنه توی خونه، بعد سر فرصت باهاش صحبت می کردی.
گفتنش راحته ولی ذهن ما زنها طوریه که نمی تونیم ناراحتی رو مخفی کنیم و باید هر چه زودتر حلش کنیم، گاهی زمان مناسب رو برای صحبت با طرف مقابل انتخاب نمی کنیم. زمانی که شما انتخاب کردی مناسب نبوده ولی نگران نباش باید مهارتها رو در خودت تقویت کنی. فکر می کنم خیلی به شوهرت وابسته هستی و زندگیت رو دوست داری.
پس باید در عین اینکه خواسته های خودت رو مطرح می کنی برای برگردوندنش تلاش زیادی کنی، کار آسونی نیست ولی شدنیه. شاید هم مجبور بشی برای برگردوندن دوبارش از بعضی خواسته هات بگذری!!! در این مورد هم با خودت فکر کن.
موفق باشی :72:
RE: شوهرم از خونه رفته و حاضر به بازگشت نیست
با سلام به همه عزیزانی که به تاپیک من سر زدن و با من همدلی و همدردی کردن و منو تو این غربت تنها نگذاشتن
آنی عزیزم از شما کمال تشکر رو دارم که وقت با ارزشتونو گذاشتید و پست منو خوندید با همین چند خط کوتاه که نوشته بودید خیلی تونستید منو کمک کنید ومن کمی با خودم واقع بینانه ترفکر کردم و به اشتباه خودم پی بردم، در این مدت که من این تاپیکو گذاشتم خیلی از دوستای مهربون و نازنینم منو دلداری و راهنمایی کردن و من صمیمانه ازشون ممنونم ،اما متاسفانه هیچ کدام ازکارشناساهای محترم تالار نیومدن ومنو راهنمایی نکردن که باید چیکار کنم (البته من این عزیزان را درک میکنم که سر زدن به همه تاپیکها کار ساده ای نیست ) ولی منم نمیدونستم که وقتی شوهرم میاد باید چه رفتاری داشته باشم چی بهش بگم فقط سعی کردم آروم باشم و براش صادقانه توضیح بدم که سوء تفاهم پیش اومده و کلی حرفای دیگه که متاسفانه همسرم قبول نکرد و خیلی خودخواهانه گفت از اینکه خونه نیستم خیلی راضی هستم و آرامش کامل دارم و منم وقتی دیدم اینطوری هستش بهش گفتم پس برو همون جای که بهت آرامش میده و اونم رفت. فکر کردم همون موقع خیلی وقته خوبی هست واسه صحبت چه میدونستم میزنم همچیرو خرابتر میکنم.
خواهش میکنم منو راهنمایی کنید من میخوام زندگیمو نگه دارم ولی بشرط اینکه همسرم دست از این رفتار زشتش برداره و با هم دوباره زندگی خوبی داشته باشیم .
من اصلآ از این سیاستها و مهارتها و توانایهای زنانه که گفتید سر در نمیارم و هیچکدومو بلد نیستم اصلآ نمیدونم کی باید حرف بزنم چی باید بگم چه رفتاری کنم کجا مهربون باشم کجا از حق خودم دفاع کنم کجا ناز کنم کجا خشن باشم ......
به طور خلاصه:اصلآ سیاست و مهارته زنانه یعنی چه ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ با چی میخورنش ؟غذا هستش یا یک نوع بازیه یا باید بذارمش تو جیبم.
من خودم قبول دارم که کمی مغرور هستم و بضی جاها که باید کوتاه بیام و دسته نوازشی به سر همسرم بکشم و آرومش کنم نکردم چون بلد نیستم ...شوهرم گاهی وقتا بهم میگه تو مثل سنگ میمونی سختی احساست شبهه مردهای مغروره این غروره تو مال یک مرد هستش نه زن خوب من هم دسته خودم نیست نمیدونم چطور خودمو عوض کنم که کمی لطیف بشم اصلآ جای دلبری کردن واسه همسر چه وقتی هستش بخدا نمیدونم بهم بگید راهنمایی کنید لطفآ ممکنه زندگیمو از دست بدم بعد میدونم پشیمون میشم از اینکه نتونستم کاری واسه زندگیم بکنم.
من حتی تو روابطه زناشویی هم کمی سرد شدم چون همسرم زیاده خواه هست و من توانایی پاسخگویی به نیازه او را ندارم بخاطره همین هم بعضی وقتا از من دلگیر میشه میگه تو خیلی نسبت به من سرد شدی و منو دوست نداری که فکر میکنم این موضوع هم بر میگرده به همون مهارتها و سیاستهای زنانه که اصلآ در من وجود ندار.
از تمام کارشناسای محترم تالار و مدیریت محترم خواهش میکنم بیاید نظراتتونو بگید و منو به بهترین شکل ممکن راهنمای کنید.
بینهایت سپاس گذارم
RE: شوهرم از خونه رفته و حاضر به بازگشت نیست
نقل قول:
نوشته اصلی توسط shanel
....ولی منم نمیدونستم که وقتی شوهرم میاد باید چه رفتاری داشته باشم چی بهش بگم فقط سعی کردم آروم باشم و براش صادقانه توضیح بدم که سوء تفاهم پیش اومده و کلی حرفای دیگه که متاسفانه همسرم قبول نکرد و خیلی خودخواهانه گفت از اینکه خونه نیستم خیلی راضی هستم و آرامش کامل دارم و منم وقتی دیدم اینطوری هستش بهش گفتم پس برو همون جای که بهت آرامش میده و اونم رفت. فکر کردم همون موقع خیلی وقته خوبی هست واسه صحبت چه میدونستم میزنم همچیرو خرابتر میکنم.
عزيزم سلام
خوشحالم از اينكه تصميم گرفته اي با دقت و مهارت بيشتري از توانايي هايت استفاده كني و چاشني اگاهي را هم به آن اضافه كني . پس نويد بهاري موفقيت در راه است .
و اما
تو بايد باور كني كه در اولين گام صبوري فاكتور خيلي مهمي است براي اينكه بتواني پرچم پيروزي را به دست بگيري . در مورد بالا كه قبلا توضيح دادم عجله كردن و بي مهارتي در گفتگو و عدم كنترل احساسات دروني را خوب فهميدي.
حالا بيا و باور كن كه اگر تو بتواني صبوري كني و از عجله كردن پرهيز كني خيلي اتفاقات خوب خوب در راه خواهد بود . ضمن اينكه به خودت باور داشته باش و از چندين زاويه هميشه به مسائلت نگاه كن و احساسات را درتصميم گيري براي مسائل مهم زندگي كنار بگذار . به اين دليل كه ممكن است باز به نقطه اي برسي و نداني كه بايد چگونه برخورد كني و چه بگويي و كسي هم دم دست نباشد تا مشورت كني و احساسات منفي متاسفانه در اينگونه مواقع مخرب است .
نقل قول:
نوشته اصلی توسط shanel
خواهش میکنم منو راهنمایی کنید من میخوام زندگیمو نگه دارم ولی بشرط اینکه همسرم دست از این رفتار زشتش برداره و با هم دوباره زندگی خوبی داشته باشیم .
در اولين گام ياد بگير كه شرطي زندگي نكني .
شوهرت هميني است كه مي بيني .
قرار نيست او تغيير كند قرار است تو تغيير كني . اگر تو خودت بتواني تغيير كني او هم يك تغييراتي خواهد داشت . به تغييرات 180 درجه اي او هم دلت را خوش نكن . يك تغييراتي . دقت كن كه چي گفتم . ( حالا اگر ميزان اين تغييرات بيشتر شد برو و كيف كن )
نقل قول:
نوشته اصلی توسط shanel
من اصلآ از این سیاستها و مهارتها و توانایهای زنانه که گفتید سر در نمیارم و هیچکدومو بلد نیستم اصلآ نمیدونم کی باید حرف بزنم چی باید بگم چه رفتاری کنم کجا مهربون باشم کجا از حق خودم دفاع کنم کجا ناز کنم کجا خشن باشم ......
ياد مي گيري . نگران نباش . همين تالار آدم را استاد مي كند به لحاظ آگاهي . برو مطالب مختلف را بخوان و محدود به تاپيك خودت نباش .
نقل قول:
نوشته اصلی توسط shanel
به طور خلاصه:اصلآ سیاست و مهارته زنانه یعنی چه ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ با چی میخورنش ؟غذا هستش یا یک نوع بازیه یا باید بذارمش تو جیبم.
هيچكدام از اين ها نيست . قدري خرد را چاشني امورات روزانه كه بكني و افسار احساسات را در دست داشته باشي . مسائل تا حد زيادي حل مي شود و معجزات آن را در خواهي يافت . خيلي هم با واژه ي سياست زنانه موافق نيستم . انسان از زن و مرد براي پيشبرد مثبت زندگي نيازمند خرد و انديشه و مهارت و به كار گيري از توانايي هاي سازنده ي خود است .
نقل قول:
نوشته اصلی توسط shanel
من خودم قبول دارم که کمی مغرور هستم و بضی جاها که باید کوتاه بیام و دسته نوازشی به سر همسرم بکشم و آرومش کنم نکردم چون بلد نیستم ...شوهرم گاهی وقتا بهم میگه تو مثل سنگ میمونی سختی احساست شبهه مردهای مغروره این غروره تو مال یک مرد هستش نه زن خوب من هم دسته خودم نیست نمیدونم چطور خودمو عوض کنم که کمی لطیف بشم اصلآ جای دلبری کردن واسه همسر چه وقتی هستش بخدا نمیدونم بهم بگید راهنمایی کنید لطفآ ممکنه زندگیمو از دست بدم بعد میدونم پشیمون میشم از اینکه نتونستم کاری واسه زندگیم بکنم.
من حتی تو روابطه زناشویی هم کمی سرد شدم چون همسرم زیاده خواه هست و من توانایی پاسخگویی به نیازه او را ندارم بخاطره همین هم بعضی وقتا از من دلگیر میشه میگه تو خیلی نسبت به من سرد شدی و منو دوست نداری که فکر میکنم این موضوع هم بر میگرده به همون مهارتها و سیاستهای زنانه که اصلآ در من وجود ندار.
از قضا من بر خلاف همسرت فكر مي كنم كه تو زن بااحساسي هستي اما احساسات منفي ات را افسارش را ول كرده اي و افسار احساسات سازنده ات را سفت چسبيدي تا در نرود :311:
بيا و تصميم بگير كه برعكس عمل كني . يعني آنجاهايي كه توي برجك شوهرت مي زني
مثل
نقل قول:
نوشته اصلی توسط shanel
بهش گفتم پس برو همون جای که بهت آرامش میده و اونم رفت.
را كنترل كن و به خودت نهيب بزن كه توي برجك ديگران زدن نتيجه ي غير سازنده دارد و طرف رم مي كند و از دستم در ميرود و تو تجربه هاي خوبي از اين قضيه داري برعكس عمل كن .
در تالار بچرخ و چند روز سكوت كردن را تمرين كن و در اين زمان سكوتي كه داري در تاپيكهاي مختلف و راهنمايي ها بگرد و نكته برداري كن و تصميمات جديدي را براي زندگي ات بگير .
براي سردي ات در رابطه بايد مثل زن امروزي بروي دكتر و از دكترت كمك بگيري و مسائل را با يك متخصص در ميان بگذاري . حال از دكتر زنان شروع كن و اگر به جواب مناسب نرسيدي با مشاورت اين مسائل را در ميان بگذار كه بسياري از مشكلات زندگي ات و گيرهايي كه همسرت به تو مي دهد شايد به دليل همين مشكلاتي باشد كه در پاراگراف اخر آورده اي .