سلام
5 روز دیگه عقدمه اما مادرم به هیچ وجه حاضر نیست که توی مراسمم شرکت کنه.من و مادرم تنها با هم زندگ میکردیم اون با عروس خانم مشکل داره و به هیچ وجه حاضر نیست که بیاد.چی کار کنم؟
نمایش نسخه قابل چاپ
سلام
5 روز دیگه عقدمه اما مادرم به هیچ وجه حاضر نیست که توی مراسمم شرکت کنه.من و مادرم تنها با هم زندگ میکردیم اون با عروس خانم مشکل داره و به هیچ وجه حاضر نیست که بیاد.چی کار کنم؟
سلام
ما هم با یکی از عروسامون همین مشکلو داشتیم البته مادرم فرصت نداشت و خواهرام توجه نمی کردن. من که کلا تو این باغا نبودم و دانشجو بودم. ولی بعد از عروسی، عروس خانم رضایت مارو جلب کرد و همه پشیمون شدن و مشکلا حل شد. ولی شما از الان باید تلاش کنید تا حلش کنید.
اعضای دیگه خونواده چی؟ خواهر چطور؟اصلا خواهری دارید؟
ازدواج شما بدون رضایت مادرتون بوده یا بعد از خواستگاری این مشکل ایجادشده؟
خواسته های مادرتون چیه؟ از شما و عروس خانم؟
این لینک مربوط به مشکل آشوب عزیزه :
مادرم یه قدم بر نمیداره
بعید می دونم مادرتون توی عقد شاد و شنگول حاضر بشه. اما یکی را واسطه کنید ( مثلا برادر بزرگتون ) که مادر را راضی کنه فقط حضور فرمالیته داشته باشه.
شما باید تو این 4 سالی که فرصت داشتید مادر را گام به گام به این مساله نزدیک و ترغیب می کردید.
راستی دیگه جایی حرف از بیشتر و کمتری نزنید. یه جا دیدم نوشتید مادرم را بیشتر از همسرم دوست دارم. این حرف را نه جلوی مادر و نه جلوی همسر نزنید. تفکیک و ترجیح این علایق کار آسون و درستی نیست. هر کدام به جای خود و ...
*********************
امیدوارم که خوشبخت بشید. تبریک :72::72::72::72::72::72::72:
سلام:72:
واقعا نمی دونم چی باید گفت و در این زمان کم چکاری می شه کرد. با توجه به اینکه می گین همه راهی و رفتید.
بازم سعی کنید تو این روزها بیشتر بهش نزدیک بشین بهش محبت کنید شاید محبت نامزدتون هم تاثیری داشته باشه.
از نامزدتون بخواین خودش و به مادرتون نزدکی کنه و اگه حرفی یا رفتاری دید به خاطر شما چیزی نگه و گذشت کنه. بالاخره اون هم یک زنه و شاید بهتر از شما بتونه دل مادرتون و بدست بیاره.
حرف اراام و 100% تایید می کنم دیگه حرفی از علاقه بیشتر یا کمتر بین مادر و همسرتون نزنید چون فقط این شکاف ایجاد شده رو بیشتر می کنید.
به مادر محترمتون تاکید کنید که ازدواج نه تنها باعث دوری شما از او نیست بلکه اگه رفتار شما و همسر من درست باشه هر سه ما به هم نزدیک تر هم خواهیم شد.
موفق باشید:72:
امروز روز عقدمه و مادرم صبح زود از خونه زد بیرون!!خودمم دیگه موندم که باید چیکار کنم!ای کاش مادرم بود.فقط یه برادر دارم که که باید با اون برم.خدا به روز هیچ کسی نیاره.
:104::104::104::104:
مبارک باشـه:72::72::72:
به خدا توکل کن :72:
ای کاش کارشناسای عزیز یه نظری میدادن.
واقعا این جور موقع ها که چاره ای به ذهن کسی نمیرسه باید بیان و کمک کنن.
ما دعا میکنیم که خدا به دل مادرشون بندازه که برن عقد پسرشون.
تنها کاریه که از دستمون بر میاد.
اشوب عزیز مبارک باشه .یه روزی میشه که اینا همش واست یه خاطره میشه.سعی کن فراموش نکنی که تو پدر همراهیواسه بچت باشی:310::104:
عقد کردم و غریبانه واسم جشن برگزار شد.الانم مادرم از خونه بیرونم کرده و حتی میگه اسمتم از شناسنامم بیرون میارم.هیچ وقت واسه خودم یه همچین روزایی رو نمیدیدم.دلم برای مادرم خیلی میسوزه.اجازه دیدنشم حتی بهم نمیده.به همه همسایه هامونم گفته و ابرومو برده.من ۳ سال تموم التماس کردم برا اومدن و موافقتش ولی لج کرد.
دوست عزيزم:72:
بهتون تبريك ميگم ان شاءالله كه يه عمر با خوبي و خوشي زندگي كنيد.:43::72:
بابت مادرتون هم نگران نباشين. عجله نكنيد اجازه بدين كمي زمان سپري بشه بعد با ايشون صحبت كنيد نه با دعوا و جروبحث با مهربوني و صبر! مطمئن باشين از دلشون در مياد ولي نياز به گذشت زمان هست و صبر از طرف شما!
ديگه نبينيم ناراحتيتونو آقاداماد گل:72::72::72:
ان شاءالله كه خدا مادرتون رو هدايت كنه. راستي از دست مادرتون هم پيش همسرتون گله و درددل نكنيد. چون شما بعدا تمام بي مهري هاي مادرتون يادتون ميره اما همسرتون ممكنه زود فراموش نكنه.
امروز تصمیم گرفتم حتی اگه مادرم از خونه ام بیرونم کرد برم ببینمش.خیلی دلتنگشم.
با سلامنقل قول:
نوشته اصلی توسط ashoob
اگر قبل از جاری شدن عقد دل مادرتون رو بدست می آوردید به مراتب کارتون آسانتر از الان می بود
تصمیمی که گرفتید و اقدام برای دیدن مادرتون بسیار پسندیده و مثبت هست امیدوارم با برداشتن گام های درست درابتدا توسط شما و سپس همسرتون ، رابطه شما و مادر ترمیم شود
در میان نوشته هاتون سخنی از پدرتون به میون نیومده بود
گویا مادرتون بیش از آنچه که باید ،روی پسرهایش تعصب و دلسوزی مادرانه دارد و برداشت من به نحوی وابستگی دو جانبه
شاید عادت کرده اند که اکثرا نظراتشون رو ارائه دهند و دیگران اجرا کنند و چنانچه نظری خلاف نظر خودشون ببینند با روش های دیگری چون قهر ، دعوا ، کم محلی و ... در صدد نشان دادن دلخوری شون بربیایند تا مرادشون حاصل بشه
وقتی ازدواجی صورت می گیره یکی از اساسی ترین مسائل ؛ "استقلال طرفین" می باشد و اولین گام در این خصوص ، استقلال در انتخاب هست
یعنی اینکه شما بتوانید برای خودتون و زندگیتون حق انتخاب داشته باشید
شما عنوان کردید که به خاطر ظاهر این خانم ، مادرتون ایشون رو نپسندیده اند البته من بزرگتر بودن این خانم از شما رو هم دیدم که احتمال می دهم این موضوع دغدغه مادرتون نیز بوده باشه (شاید از نظر چهره و ظاهر این اختلاف سن تا حدی خودش رو نشون بده )
همچنین شما ابراز کردید مردانگی نیست که بعد از گذشت حدود چهارسال از ازدواج با این خانم صرفنظر کنید یعنی یه جورایی با احساساتتون سعی در حل مسئله کردید نه منطق
یعنی
احساسات و اصرارهایی که روی قضیه ازدواج با این خانم به خرج داده اید و دليل و برهانهايي كه مي آوري مادرتون را بيشتر در موضع تقابلي و مانع تراشي قرار داده.
با مادرتون با ملایمت بیشتر از قبل صحبت کرده و بدون اصرار بر روی ازدواجتون و صحیح بودن انتخابتون و بدون پیش کشیدن حرف ها سابق ، خیلی آرام و منطقی سعی کنید با مادرتون هم حسی کرده و به سخنانشون گوش دهید و خیلی منطقی بپذیرید که روی نظرات ایشون فکر می کنید و اونها را بررسی می کنید (دقت کنید منظورم این نیست که از موضع تسلیم وارد شوید بلکه نشان دهید از در هیجان و احساس و حمایت از انتخابتون وارد نشده اید بلکه در حالیکه به نظرات ایشون احترام می گذاری فضای حق احترام برای انتخاب خودت رو نیز مهیا می کنید)
شما می باست قاطع باشید و بر اساس احساسات قلبی عملی انجام ندهید
یعنی چی؟
نقل قولی که از پستتون رو در بالا آورده ام بخوانید و روی نکاتی که برجسته و رنگی کرده ام مکث کنید و با تعمق بیشتری بیندیشید
اینکه مادرتون از موضوع های لج بازی ، قهر ، درددل نزد همسایگان، تهدید ، ... در رابطه با شما وارد شده است همه برای این بوده که شما وادار به کاری که مد نظرش هست ، بکند
حال اگر شما هم از موضع های بالا وارد شوید دقیقا انگار سوار الاکلنگی شده اید که مرتب در حالا بالا و پایین آمدن هست و هیچگاه میزان قرار نمی گیرد
راهکاری که به نظر من می رسد
با احترام و قاطعیت با مادرتون صحبت کنید
اتعطاف داشتن را چاشنی حرفها و رفتارتون کنید و یک راه میانه را در پیش بگیرید
با بررسی یکی از سه راه بالا می تواند مسیر گفتگوتون رو مشخص کنیدنقل قول:
بالاخره مادر شما
>>يا روشنفكر هستند و براي مسائل علمي ارزش قائلند
>>يا سنتي هستند و براي مسائل ديني ارزش قائلند
>>و يا يك رگ خوابي دارند كه بايد شما با درايت خود و بر اساس آنچه ایشون درك مي كنند،او را قانع سازيد.
کاری که شما را در این زمینه از هدف اصلی و ترمیم رابطه دور می کند : بحث کردن ، جدل کردن ، درگیری و نفرت هست، همچنین توجیه و پنهانکاری و ....
به جای توجیه هر گونه حرکتی که از تو سر می زند، گاهی لازم است بعضی صحبت های منطقی را ارائه دهی و حتی اشتباهات خود را نقد و بررسی کنی ( به هرحال شما هم عاری از اشتباه نبوده اید ) و ابراز پیشمانی کنی.
به گونه ای که باج دهی نشود .
سعي نکنيد براي ناراحت نکردن او ، عليرغم ميل خود خواسته هاي افراطي او را جامه عمل بپوشانيد.
و در آخر
احساسات و عواطف خود را نثار مادرتون کنید و به ایشون نشان دهید که همیشه قدردان زحماتش بوده و هستید و در همه حال حمایت خودتون رو ازش دریغ نمی کنید
ممنونم از راهنماییاتون.الان در حال حاضر دارم بدترین روزای زندگیمو میگذرونم.حتی خانواده همسرم هم دایما ازم می پرسن چیه؟مشکلی هست؟این استرس و دلشوره داره داغونم میکنه.اگه کسی میتونه کمکم کنه ازش عاجزانه میخوام کمکم کنه.قصه زندگیم دیگه خیلی داره غمگین میشه.
دوست عزیز بهتون تبریک میگم و امیدوارم سالهای سال باهم خوب وخوش زندگی کنید
من وهمسرم با رضایت خانواده ها مون ازدواج کردیم ولی درست بعد از عروسی مادرش وقتی دید که تنها شده شروع به اعتراض کرد و دخالت ودر این بین شوهرم فقط طرف مادرش رو گرفت و من رو از خونه بیرون کرد و... (نفرت) والان تنها دلخوشی من گشتن تو این سایته که شاید کسی چیزی بهم بگه و آروم بشم منظورم از گفتن این چیزا این بود که سعی نکن بخاطر مامانت زندگی خودت وهمسرت رو تلخ کنی راهی پیدا کن وبا آرامش وبدون استرس به مامانت نزدیک بشو که همه راضی باشید
از این بابت متاسفم غزاله عزیز.ولی ای کاش میتونستم.فقط خدا کنه بتونم دووم بیارم.بعضی وقتا منم از خانمم حرصم میگیره ولی خوب میگم اون که تقصیری نداره.
خدا کنه همیشه این یادت بمونه که همسرت مقصر نیست
سلام
خيلي شرايط سختيه كه بعد از اينكه آدم به بزرگترين آرزوي زندگيش مي رسه بازم اينجوري ناراحت باشه. منم به اين فكر كردم كه اگه خانوادم موافقت نكردن بازم با فرد مورد علاقم ازدواج كنم. البته همه كاري واسه گرفتن رضايتشون مي كنم ولي ديدم زندگي هايي رو كه بعد از چند سال خانواده ها دوباره راضي شدن.
سخته ولي غصه نخوريد.از همسرتون براي نزديك شدن به مادتون كمك بگيريد