-
با هم اختلاف نظر داریم یا یکی از ما مشکل داره؟ طلاق آره؟
شوهرم بهم میگه حاضر جوابی( مثلا اومد بهم گفت کی طلاق بگیریم و دوباره حال منو خراب کرد بعد گفت ای قلبم منم گفتم منم حالم بده). توی موضوعاتی که بهت مربوط نیست دخالت میکنی. ( داشت یه چیزی رو درست میکرد یه فکری به ذهنم رسید ازش اجاره خواستم اما عصبانی شد.)میگه از زن ایرانی بدش میاد. ( اگه ببینه توی اینترنت یه چیز فارسی میخونم یا کتاب فارسی یا یک اصطلاح فارسی.) میگه فقط منم که اجازه نظر دادن و تصمیم دارم تو فقط باید بگی چشم. میگه همش باید بهم محبت کنی و حرف هم نزنی ساکت بشینی. میگه نباید ازم بپرسی غذا چی میخوام بخورم.( بعد که غذا درست میکنم میگه این چیه دیگه. یا من اینو دوست ندارم.) در ضمن من خرج خودمو میدم . از هم جدا میخوابیم و رابطه نزدیک نداریم بچه هم نمیخواد. مصمم هستم برای طلاق ولی از طرفی دوستش دارم. تقریبا میشه گفت یک نابغه است اما تحمل هیچ آدمیرو نداره. میشه کمکش کنم؟ یا عیب از منه؟خیلی مشکل های دیگه هم هست. بچه هم نیستیم سی و اندی. بعضی وقتها فکر میکنم اگه تنها باشیم برای هر دومون بهتره. هر روز از دست هم حالمون بده و من مرتب هفته دو سه بار دلم میخواد بمیرم. حالا سوالم اینه که حل شدنیه یا به قول همه مشاورایی کهرفتم تا دیر نشده جدا شم؟
باید همین یکی دوروزه اقدام کنم. یا حداکثر سه هفته. میگه بهم احساس حقارت میدی. همش میگه تو منو دوست نداری. از صبح تا شب نشستم کنار دستش بازم میگه دوستم نداری. به هیچ کاریمون نمیرسیم همش غم و غصه و دعوا. اگر نیاد بهم گیر بده و کاری بهم نداشته باشه حالم خوبه ولی اون نه الان ۶ ساله که مریضه. خونوادش خیلی همیشه بهش محبت کردند بدون اینکه بدون بهشون وابسته است. دکتر هم نمیاد میگه اگه تنها باشم خوب میشم. نمیخوام دیگه نه به اون فشار بیاد نه به خودم هر دومون حق زندگی داریم ولی کاش میشد کمکش کنم خوب شه یا اگه بتونم خودم یه کاری بکنم که از دستم ناراحت نشه اینقدر خودشو منو عذاب نده.
-
RE: با هم اختلاف نظر داریم یا یکی از ما مشکل داره؟ طلاق آره؟
نقل قول:
نوشته اصلی توسط 100maah
میگه از زن ایرانی بدش میاد.
میگه فقط منم که اجازه نظر دادن و تصمیم دارم تو فقط باید بگی چشم.
میگه همش باید بهم محبت کنی و حرف هم نزنی ساکت بشینی.
میگه نباید ازم بپرسی غذا چی میخوام بخورم.( بعد که غذا درست میکنم میگه این چیه دیگه. یا من اینو دوست ندارم.)
من خرج خودمو میدم .
از هم جدا میخوابیم و رابطه نزدیک نداریم
بچه هم نمیخواد.
میگه بهم احساس حقارت میدی.
به هیچ کاریمون نمیرسیم همش غم و غصه و دعوا.
به نظر من خودتون برید یه دکتر و ریشه یابی کنید که چرا این همه تحقیر و توهین را قبول می کنید؟
-
RE: با هم اختلاف نظر داریم یا یکی از ما مشکل داره؟ طلاق آره؟
[/quote]
به نظر من خودتون برید یه دکتر و ریشه یابی کنید که چرا این همه تحقیر و توهین را قبول می کنید؟
[/quote]
ممنون عزیزم که به فکر منی راستش دکتر رفتم. و البته ریشه این که تحملم زیاده رو هم میدونم اونم اینه که ۴ سالگی پدرمو از دست دادم اون موقع عاشقش بودم همیشه توی بغل اون خوابم میبرد ولی بعد که رفت به هیچ کس نگفتم که چقدر دلتنگشم. برای همین عاشق شوهرم که شدم فکر میکردم هر طوری شده باید نگهش دارم که اونم منو تنها نگذاره. البته وقتی که اون این آزار هارو بهم میرسونه قبلنا همش گریه میکردم اما حالا دیگه دارم قبول میکنم که نمیتونم کاری بکنم و باید سریعتر خودمو بکشم بیرون الان شرایط کاملا جور است از لحاظ مالی و یک خونه هم آماده برای اسباب کشی خانواده را هم تقریبا در جریانند. هر چند خانواده شوهرم خیلی منو دوست دارن ولی با اونا هم تقریبا صحبت کردم اما گفتم یه مشورتی هم بکنم نکنه من دارم کوتاهی میکنم. این سایتو که خوندمو دیدم چه خوب همه رو راهنمایی میکنن گفتم شاید یه چاره ای باشه حالا اگر جزییاتی چیزی لازم باشه بگم وگرنه زودتر همین هفته کارو تموم کنم. پیشاپیش از توجهتون ممنونم.
-
RE: با هم اختلاف نظر داریم یا یکی از ما مشکل داره؟ طلاق آره؟
شوهرتون از اول که این اخلاقها را نداشتند که اگر داشتند حتما شما باهاشون ازدواج نمی کردید یا اصلا خودشون برای ازدواج اقدام نمی کردند.
ببینید چی شد که به تدریج اینطوری شدن. یه مروری توی ذهنتون بکنید که از چه مسیری به اینجا رسیدند.
البته و صد البته که اول سلامتی خودتون، بعد دیگری. اگر رفتارهای ایشون سلامتی شما را و آرامش و آینده ی شما را به خطر بندازه بهتره که خودتون را نجات بدید.
-
RE: با هم اختلاف نظر داریم یا یکی از ما مشکل داره؟ طلاق آره؟
ممنونم آرام جوون راستش وقتی بچه بودم با هر کسی که اختلاف پیدا میکردم مادرم منو دعوا میکرد و میگفت مشکل از تو است و این باعث شده همیشه فکر کنم مشکل از خودمه. خوب اولش که با هم همکلاسی بودیم توی دانشگاه بسیار پسر باهوشی بود و خیلی ها ازش خوششون میومد. خیلی باسواد بود و از نظر کار درجه یک. خوب اینطوری ازش خوشم اومد. و از حق نگذریم توی این چند سال خیلی چیزها ازش یاد گرفتم و مدیونش. هیچکس اول آشناییش با کسی رفتارهاشو کامل بروز نمیده. فقط فهمیدم نماز خونه و چشم پاک و سالم. البته رفتاراش کمی عجیب بود اما احساس میکردم که نابغه ها باید فرق داشته باشن. بعدش که عقد کردیم کم کم رفتارش عوض شد و چون مرتب از من ایراد میگرفت بازم فکر کردم شاید که مشکل از منه و من لیاقت یه نابغه رو ندارم. اما هر چی فکر میکردم نمیدونستم چطوری باید باشم. هر چند هر وقت منو گریه میانداخت سریع ازم معذرت میخواست و یه کاد هم بهم میداد که ببخشمش ( از خدا میترسه). این اواخر خودش بیشتر پی برده که مشکل داره و مدام بهم میگه تو هیچ مشکلی نداری و مشکل از منه. اما جلوم داره پر پر میشه و نمیتونم تحمل کنم. یکسالی میشه که از شدت نارحتی گلوم مدام تیر میکشه. یعنی از وضعیت روحی به جسمی هم کشیده. هر سال هم که سنم بالاتر میره ترسم بیشتر میشه. مریضی شوهرم هم وخیمتر. فکر کردم شاید بشه کاری کرد اما اگه نشه . چه بخاطر خودم چه بخاطر اون باید ازش جدا شم. خدا کمکمون کنه.:323:
-
RE: با هم اختلاف نظر داریم یا یکی از ما مشکل داره؟ طلاق آره؟
اسم سابینا را سرچ کنید و یک سری به تاپیکهاش بزنید.
همسر ایشون افسردگی داره و چند تا تاپیک در مورد مشکلات شوهرش نوشته. راهنماییها و پست های کارشناس ها را که به ایشون گفتند ببینید و مخصوصا پست های مدیر همدردی را که به ندرت افتخار می دهند!
شاید یه نکته ای توش پیدا کنید که به دردتون بخوره، شاید هم شما بتونید کمکی به سابینا بکنید.
البته من نمی دونم مشکل همسر شما چیه. ولی خب نابغه ها در زندگی معمولی و روزمره مشکلاتی از این دست دارند و راحت با دنیای معمولی ما کنار نمی آن.
چرا طلاق می گیرید؟ اگه می شه یه مدت جدا زندگی کنید تا مطمئن بشید که می خواهید طلاق بگیرید یا نه. شاید ایشون هم تو این مدت به خودش بیاد.
-
RE: با هم اختلاف نظر داریم یا یکی از ما مشکل داره؟ طلاق آره؟
ضمن عرض سلام خدمت دوست عزیزمون:72:
خب حالا بریم سراغ صحبت های شما( من قسمت هایی رو که سر نخ مشکلات شما هستن و در واقع ریشه ی مشکلاتتون هستن رو فقط براتون گذاشتم که دقت کنید:
نقل قول:
نوشته اصلی توسط 100maah
[/color]
شوهرم بهم میگه حاضر جوابی( مثلا اومد بهم گفت کی طلاق بگیریم و دوباره حال منو خراب کرد بعد گفت ای قلبم منم گفتم منم حالم بده).
دوست عزیز ینکه مردان دوست دارن زنشون مطیعشون باشه شکی نیست همه ی مردا اینو دوست دارن اما شما فکر میکنید زنانی که شوهرانشون عاشقشونن همه جا چشم گفتن ؟ نه عزیزم بلکه مهارت های کلامی رو یاد گرفته و بکار بردن که باعث میشه در عین اینکه حرف خودشونو میزنن جناب شوهر رو هم قانع میکنن
مهارتهای کلامی زن و شوهر
لینک بالارو حتما بخون
توی موضوعاتی که بهت مربوط نیست دخالت میکنی. ( داشت یه چیزی رو درست میکرد یه فکری به ذهنم رسید ازش اجاره خواستم اما عصبانی شد.)
حق با همسرته میدونی چرا؟ چون یکی از ویژگیهای مردا اینه تا وقتی ازت نظر نخوان نباید نظر بدی در غیر این صورت این پیام رو با حرفتون بهش القا میکنید که تو توان اینکه خودت از عهده ی این کار بربیای نداری و من اید کمکت کنم
میگه از زن ایرانی بدش میاد. ( اگه ببینه توی اینترنت یه چیز فارسی میخونم یا کتاب فارسی یا یک اصطلاح فارسی.)
همسرتون خواسته با این جمله بگه به من توجه کن به جای اینکه مشغول خوندن یا چیز دیگه ای باشی اما خواسته ش رو با بیان نفرت نسبت به اون چیزی که توجه شما رو از اون سلب کرده بیان میکنه
میگه فقط منم که اجازه نظر دادن و تصمیم دارم تو فقط باید بگی چشم. میگه همش باید بهم محبت کنی و حرف هم نزنی ساکت بشینی.
قسمت اول که بالا هم گفتم مربوط میشه به حس اقتدار ایشون یعنی ایشون ازشما میخواد که ایشون رو به عنوان یه مرد با قدرت که توی زندگی از عهده ی همه چی برمیاد بپذیری و شما این کار رو با تقویت عزت نفس ایشون و بیان ویژگیهای مثبتشون و بزرگ نمایی ویژگیهای مثبتشون میتونی کم کم انجام بدی در واقع بهش بها دادی
میگه نباید ازم بپرسی غذا چی میخوام بخورم.( بعد که غذا درست میکنم میگه این چیه دیگه. یا من اینو دوست ندارم.)
این ها بهانه هایی ست که برای طلب محبت از شما میگیره
در ضمن من خرج خودمو میدم .
یکی از مواردی که شما عزت نفس و مردونگی رو از ایشون گرفتی همین جاست
من یه تاپیک در رابطه با این موضوع دارم که بخونی خیلی چیزها دستت میاد
یه سوال از بالهای صداقت
از هم جدا میخوابیم و رابطه نزدیک نداریم
چرا؟؟؟؟؟!!!!!!!!!!!!این همسرتون نمیخواد یا شما یا هیچکدوم ؟ علت چیه؟
حالا سوالم اینه که حل شدنیه
بله حل شدنیه
میگه بهم احساس حقارت میدی.
به خاطر اینکه حریمشو رعایت نکردی و این حس حقارت به خاطر همون هایی ست که بالا عنوان کردم یعنی به طور غیر مستقیم اقتدارش و مردونگیشو ازش گرفتین
همش میگه تو منو دوست نداری. از صبح تا شب نشستم کنار دستش بازم میگه دوستم نداری.
دوست عزیز به نظر میرسه شما در مورد تفاوتهای زن و مرد اطلاعات زیادی ندارین چون شما اگه این مواردی که عنوان شد رعایت کنید ین حس همسرتون از بین میره
خونوادش خیلی همیشه بهش محبت کردند بدون اینکه بدون بهشون وابسته است.
انسان بنده ی محبت است و چون این محبت رو از طرف شما دریافت نمیکنه به سمت خونوادش میره که این محبت شما باید در قالب محبت کلامی ، عملی و همراه با احترام گذاشتن به تفامتهای ایشون و حریم ایشون هست
دکتر هم نمیاد میگه اگه تنها باشم خوب میشم.از اینحرفشون چنین برمیاد ( باتوجه به اینکه تو یکی از پست هاتونم این عنوان کردید که حاضر نیستید به هیچ عنوان از دستش بدید )شما به ایشون وابسته اید و این وابستگی شما ازادی ایشون رو سلب کرده به طوری که دوست دارن تنها باشن این یعنی اینکه :
خانوم ! به ازادی من احترام بزار
این تالار پر از مقالات مربوط به خانواده ست سرچ کن و بخون
این لینک رو هم بهت پیشنهاد میکنم بخونی که به نظرم به کارت بیاد:
دارم از همسرم جدا میشم ولی هنوز دوسش دارم تو رو خدا کمکم کنید
دوست عزیز لینک " یه سوال از بالهای صداقت " تو پست بالاثبت نشده تو قسمت جستجو همین عنوان را سرچ کن باز میشه:72:
-
RE: با هم اختلاف نظر داریم یا یکی از ما مشکل داره؟ طلاق آره؟
[/color]دوست عزیز ینکه مردان دوست دارن زنشون مطیعشون باشه شکی نیست همه ی مردا اینو دوست دارن اما شما فکر میکنید زنانی که شوهرانشون عاشقشونن همه جا چشم گفتن ؟ نه عزیزم بلکه مهارت های کلامی رو یاد گرفته و بکار بردن که باعث میشه در عین اینکه حرف خودشونو میزنن جناب شوهر رو هم قانع میکنن
سلام من لینکو خوندم فقط قربون و صدقه بود. واقعا احساس کردم که باید یه خورده روی حرف زدنم بیشتر دقت کنم. حالا ازتون کمک میخوام که ببینم چیزهایی که میگم چقدر درست هستند. مثلا دیروز تصمیم گرفتیم کمی مهلت بدیم به هم و در این باره من بهش گفتم این مهلت یه شرایطی هم داره و چیزهاییرو که میخواستم چند تا اصلیشو بهش گفتم و اونم گفت باشه اگه ازت راضی بودم قبول. اما یه جا یه کاری کردم که همینطور رودلم موند. رفتیم بیرون گردش. میخواست برای خودش یک چیزی بخره که قیمتش کم نبود ازم پرسید که بخرم منم گفتم به خودت میدونی. گفت تو چی میگی؟ گفتم اگه من باشم اولویتم خرید این نیست. گفت یعنی چی؟ و کلی اطرار کرد اونوقت منم گفتم من ترجیح میدادم برای خانواده خرج کنم. و بعد یه جای دیگه گفتم اگه تو یه ادم ۱۰۰ خوب پیدا کنی که فقط خرجش رو تو باید بدی بازم اینکارو میکنی. خیلی رفت توی فکر. البته مثل همیشه سرم داد نزد. اما ه رچی خریده بود زهر مارش شد. خیلی سخت بود برام این چیزارو گفتن هیچوقت بهش نگفته بود. تا آخر شب داشتم از غصه میمردم. خودش هم دیگه کاملا تحت تاثیر قرار گرفته بود و ناراحت بود. ولی با من خوب بود. حالا نمیدونم کار بدی کردم یا نه؟:303:
حق با همسرته میدونی چرا؟ چون یکی از ویژگیهای مردا اینه تا وقتی ازت نظر نخوان نباید نظر بدی در غیر این صورت این پیام رو با حرفتون بهش القا میکنید که تو توان اینکه خودت از عهده ی این کار بربیای نداری و من اید کمکت کنم
خوب سعی خودمو میکنم و دیروز هم نهایت سعیمو کردم و هیچ جا بدون اینکه سوال کنه نظر ندادم.
url]
از هم جدا میخوابیم و رابطه نزدیک نداریم
چرا؟؟؟؟؟!!!!!!!!!!!!این همسرتون نمیخواد یا شما یا هیچکدوم ؟ علت چیه؟
حالا سوالم اینه که حل شدنیه
البته اون میخواد و از روز اولم همین بوده و هیچوقت نتونستم نظرشو برگردونم و نمیدونم چه کنم. اگه میتونید ایده بدید ممنون میشم. البته میگه تا با هات کنار نیام نمیتونم.
دوست عزیز به نظر میرسه شما در مورد تفاوتهای زن و مرد اطلاعات زیادی ندارین چون شما اگه این مواردی که عنوان شد رعایت کنید ین حس همسرتون از بین میره
راستش دیروز یه کم اجرا کردم و ناامیدی تبدیل به امید شد . ممنونم
دکتر هم نمیاد میگه اگه تنها باشم خوب میشم.از اینحرفشون چنین برمیاد ( باتوجه به اینکه تو یکی از پست هاتونم این عنوان کردید که حاضر نیستید به هیچ عنوان از دستش بدید )شما به ایشون وابسته اید و این وابستگی شما ازادی ایشون رو سلب کرده به طوری که دوست دارن تنها باشن این یعنی اینکه :
خانوم ! به ازادی من احترام بزار
فکر کنم این موضوع کاملا بر عکسه. من اصلا باهاش کاری ندارم واونه که مرتب بهم میگه چکار کنم و چکار نکنم. اما ازش خواستم دیگه روز تا بعد اظهر منو به حال خودم بگذاره تا به خودم برسم. بدون اینکه بدونه میخواد همه ساعتاشو با من پر کنه و من و خودشو از کار و زندگی میندازه.
این تالار پر از مقالات مربوط به خانواده ست سرچ کن و بخون
این لینک رو هم بهت پیشنهاد میکنم بخونی که به نظرم به کارت بیاد:
دارم از همسرم جدا میشم ولی هنوز دوسش دارم تو رو خدا کمکم کنید
حتما در حال خوندنشم با اینکه یه فرق اساسی هست بین من و مشکل ایشون و اونم اینه که شوهرم من منو دوست داره اما طلب محبتش زیاده و من با اینکه سعی خدمو میکنم بازم ناراضیه که امیدوارم با مهارتهای کلامی راضی بشه.
-
RE: با هم اختلاف نظر داریم یا یکی از ما مشکل داره؟ طلاق آره؟
نقل قول:
نوشته اصلی توسط 100maah
دیروز تصمیم گرفتیم کمی مهلت بدیم به هم و در این باره من بهش گفتم این مهلت یه شرایطی هم داره و چیزهاییرو که میخواستم چند تا اصلیشو بهش گفتم و اونم گفت باشه اگه ازت راضی بودم قبول.
:104::104:
اما یه جا یه کاری کردم که همینطور رودلم موند. رفتیم بیرون گردش. میخواست برای خودش یک چیزی بخره که قیمتش کم نبود ازم پرسید که بخرم منم گفتم به خودت میدونی. گفت تو چی میگی؟ گفتم اگه من باشم اولویتم خرید این نیست. گفت یعنی چی؟ و کلی اطرار کرد اونوقت منم گفتم من ترجیح میدادم برای خانواده خرج کنم. و بعد یه جای دیگه گفتم اگه تو یه ادم ۱۰۰ خوب پیدا کنی که فقط خرجش رو تو باید بدی بازم اینکارو میکنی. خیلی رفت توی فکر. البته مثل همیشه سرم داد نزد. اما ه رچی خریده بود زهر مارش شد. خیلی سخت بود برام این چیزارو گفتن هیچوقت بهش نگفته بود. تا آخر شب داشتم از غصه میمردم. خودش هم دیگه کاملا تحت تاثیر قرار گرفته بود و ناراحت بود. ولی با من خوب بود. حالا نمیدونم کار بدی کردم یا نه؟:303:
کار شما درست بوده .اصلا ناراحتی و نگرانی از این بابت به خودت راه نده در واقع شما اگه کم کم مسولیت اقتصادی خانواده رو به همسرت محول کنی نه تنها این مساله به ضرر همسرت نیست بلکه بالعکس شما با این کار عزت نفس رو بهشون برمیگردونی و در واقع اون حس حقارت از بین میره
[/خوب سعی خودمو میکنم و دیروز هم نهایت سعیمو کردم و هیچ جا بدون اینکه سوال کنه نظر ندادم.:104::104::104:
البته اون میخواد و از روز اولم همین بوده و هیچوقت نتونستم نظرشو برگردونم و نمیدونم چه کنم. اگه میتونید ایده بدید ممنون میشم. البته میگه تا با هات کنار نیام نمیتونم.
دوست خوبم اینکه بهت گفته تا باهات کنار نیام نمیتونم یعنی احساس پذیرفته شدن از سوی شما نداره در ابتدا شما باید این حسو بهش القا کنید که مورد تایید شماست تا از لحاظ روانی ارامش بگیره و بتونه به شما نزدیک بشه چون برای اقایون خیلی مهمه که بتونن همسرشون رو از لحاظ جنسی ارضا کنن و در صورتی که از عهده ی این امر برنیان( یعنی همسرشون ناراضی باشه یا حس خوبی منتقل نکنه دلسرد میشن)
راستش دیروز یه کم اجرا کردم و ناامیدی تبدیل به امید شد . ممنونم
:104::227:
طلب محبتش زیاده و من با اینکه سعی خدمو میکنم بازم ناراضیه که امیدوارم با مهارتهای کلامی راضی بشه.
خب راهکار چیه؟ خانوم گل همسر شما به شدت نیازمنده اینه از طرف شما تایید و تشویق بشه شما باید یاد بگیری توی مواقع مناسب بهش جملاتی رو بگی که نشون بدی برات خیلی ارزشمنده ، تکیه گاهته مثلا بگو : " من به داشتن همسری مثل تو افتخار میکنم " " از اینکه تکیه گاه محکمی مثل تو دارم و میتونم تو فراز و نشیب زندگی بهت تکیه کنم خیلی خوشحالم و ارامش دارم"
در ضمن خانومی شما تو تاپیک خانوم سابینا گفتی شما مشکلاتت یک هزارم مشکلات منه و خوبه که به همسرت علاقه نداری!!!( امیدوارم برداشت من اشتباه بوده باشه )
عزیزم اصلا این طور نیست میدونی چرا؟ چون همسر شما هیچ مشکلی نداره مریض هم نیست فقط یه سری نیازهای طبیعی داره که اگه شما نوع برخورد با اونو یاد بگیرید خواهید دید چقدر در کنارش ارامش خواهید داشت در حالیکه همسر خانوم سابینا مشکل افسردگی دارن و نیاز مند درمان:305:
پس خواهش میکنم فکر طلاق و جدایی رو از سرتون بیرون کنید و همه ی انرژیتونو بزارید در جهت بهبود زندگیتون:305:
نكات ديگه ای هم یادم اومد که بگم :
بابت هر کار کوچیکی که میکنه برای خودت و زندگیتون ازش تشکر کن مثلا باهم میرید گردش اونجا خودتو خیلی شاد نشون بده و سعی کن بهت خوش بگذره و اینو به همسرت نشون بده ، وقتی برگشتین برو نزدیکش بشین دستشو بگیر تو دستت بوسش کن و بگو از اینکه امروز همه ی شرایطو فراهم کردی تا به من خوش بگذره واقعا ازت ممنونم.
زندگی بیست مخصوص خانمها
لینک بالا رو هم بخون
-
RE: با هم اختلاف نظر داریم یا یکی از ما مشکل داره؟ طلاق آره؟
سبزه عزیزم ممنون: البته اینکه گفتم مشکلم من هزار برابر سابینا جونه به علل زیر است:
۱- شوهرم بسیار وسواسیست و توهم مریضی داره الان حدود ۶ ساله که میگه مریضم . یا قلبش یا پوستش یا گلوش و.... به همین علت هر وقت هم که میخواد منو ببوسه کلی بعدش منو مجبور میکنه برم صورتمو بشورم.
۲- ما رابطه نزدیکمون به ۶ ماه میکشه.
۳- همیشه خونست البته توی خونه کار میکنه اما خوب چون توی خونست خیلی کم کار میکنه و البته فکر میکنه مقصر منم و باعث میشه که منم کار نکنم .
۴- اهل هیچ گونه رفت و آمدی نیست و فقط مادر و پدرم حق دارن بیان خونه ما.
۵- بچه به هیچ وجه نمیخواد درحالیکه بچه دوست داره.
۶- من حق ندارم سر کار برم ولی باید هم خرج خودمو بدم. البته باهاش که حرف زدم گفت اگه پول در بیاره این مشکل حل میشه.
و.... که بهتره نگم اما همونطوری که گفتم دوستش دارم و باید بگم انصافا خیلی مهربونه و امیدوارم که بتونم بیشترشونو خوب کنم. و یکی از چیزایی که توی این چند سال امیدم بود پدرو مادرشن که منو دوست دارن اما یه جورایی هم زیادی محبت میکنن کهبرای استقلال شوهرم خوب نیست. بازم ممنون سبزه جون . من مدتی رو تلاش میکنم و شما رو در جریان میگذارم حتما بقیش با خدا:310::321::321::321:
-
RE: با هم اختلاف نظر داریم یا یکی از ما مشکل داره؟ طلاق آره؟
به نظر من مشکلات این خانوم عزیز صد در صد یه قسمتش به مهارت ها بر میگرده مثل همه زن و شوهر های دیگه
ولی خوب یه قسمتش هم جدی هست مثل وسواس، من اگه جای شما بودم و اگر ایشون قبول نمی کرد بیاد دکتر خودم می رفتم و یه شرح کامل از بیماریش میدادم و به تشخیص پزشک جتی اگر شده پنهانی دارو رو توی غذا به خوردش می دادم
ضمنا عزیزم منم شوهرمو دوست دارم و قبلا بیشتر، اگر تاپیک اول منو بخونی آشفتگی و پریشونی و وابستگی درش موج می زنه، ولی سعی کردم منطقم جلوتر از احساسم عمل کنه که تا اندازه ای موفق شدم
عزیزم مشکلات شما کمرنگ تر از مشکلات من هست ولی خوب نه زیاد!! حداقل شما می دونی و مطمئنی که دوستت داره، من توی این دو سال به ندرت این احساسو داشتم که شوهرم دوستم داره و چه بسا اگر این احساسو بهم میداد حتی فکر طلاق به مغزم خطور نمی کرد
به گفته مشاورم یکی از علت های دوری ایشون از رابطه جنسی وسواس هست که اصولا ایشون بدشون میاد از موارد طبیعی که در رابطه میتونه وجود داشته باشه و چندشش میشه، تازه وسواس خودش میتونه منجر به افسردگی باشه، وسواس یک بیماریه و با مهارت و ...حل نمیشه و نیاز به کمک تخصصی هست در این باره
ضمنا با وصف همه چیزهایی که گفتید من میگم زوده به طلاق فکر کنید
فعلا روی وسواس ایشون کار کنید تا ببینید چه نتیجه ای میگیرید
-
RE: با هم اختلاف نظر داریم یا یکی از ما مشکل داره؟ طلاق آره؟
دوست عزیز شغل همسرتون چیه؟ایا قبل از ازدواج هم مبتلا به وسواس بودند یا خیر؟در مورد اینکه باید برای درمان وسواس ایشون به متخصص مراجعه کنید با سابینا موافقم این مساله رو به صورت جدی پیگیری کن و به نظرم برای اینکه زودتر به جواب برسی با یک مشاور حضوری نیز در ارتباط باش موفق باشی :72:
-
RE: با هم اختلاف نظر داریم یا یکی از ما مشکل داره؟ طلاق آره؟
به گفته مشاورم یکی از علت های دوری ایشون از رابطه جنسی وسواس هست که اصولا ایشون بدشون میاد از موارد طبیعی که در رابطه میتونه وجود داشته باشه و چندشش میشه، تازه وسواس خودش میتونه منجر به افسردگی باشه، وسواس یک بیماریه و با مهارت و ...حل نمیشه و نیاز به کمک تخصصی هست در این باره
ضمنا با وصف همه چیزهایی که گفتید من میگم زوده به طلاق فکر کنید
فعلا روی وسواس ایشون کار کنید تا ببینید چه نتیجه ای میگیرید
[/quote]
سابینای عزیزم ممنون که اومدی اینجا و نظر دادی راستش شوهر منم بخاطر وسواسش هزار بهونه میاره که سراغم نیاد یعنی ۶ ماه یکبارم که میاد بعدش تا چند هفته حالش بده که نکنه من مریض شم نکنه بچه دار شم. یه چیز خنده دار هست که شاید بهش عادت کردم اما اگه مثلا بعد از دو سه ماه که اصلا بهم دست نزنه یهدفعه مدت زمان عادت ماهانه ام طولانی تر بشه هول برش میداره که نکنه حامله ای!!! حالا با صد و یک روش پیش گیری سه ماه قبل! از اون گذشته اونقدر به کثیفی و تمیزی گیر میده که هر دفعه باید ملحفه های تخت رو عوض کنم! درمان هم نمیدونم چطور کنم چون دکترها میگن خدشون باید مریضو ببینن و..
نقل قول:
نوشته اصلی توسط سبزه
دوست عزیز شغل همسرتون چیه؟ایا قبل از ازدواج هم مبتلا به وسواس بودند یا خیر؟در مورد اینکه باید برای درمان وسواس ایشون به متخصص مراجعه کنید با سابینا موافقم این مساله رو به صورت جدی پیگیری کن و به نظرم برای اینکه زودتر به جواب برسی با یک مشاور حضوری نیز در ارتباط باش موفق باشی :72:
البته این وسواس یک جورایی خانوادگی هست یعنی خانواده شوهرم کلا اینطورین و روی یک چیزهای خیلی عجیب و غریب وسواس دارند که گاهی اوقات به شدت منو عصبی میکنه. حتی این وسواس نه تنها از جنبه فیزیکی به معنوی هم کشیده میشه. خلاصه من که خودم همیشه آدم تمیزی بودم از هر چیز کثیفی بدم میومد با دیدن این خونواده کلا خودمو فراموش کردم. فرضشو بکنین که هر وقت شوهرتون بغلتون کنه بعدش کلی مجبورتون کنه که سر و صورتتونو بشورین و لباستونو هم عوض کنین! که نکنه مریض بشین یا اینکه بچه دار!:311:
چند بار مشاور رفتم که همشون معتقدند که جدا بشم و میگن داری جوونیتو تلف میکنید. دکترها هم که باید خود مریضو ببینن. برای مریضی هایی هم که فکر میکرد داره خودش چند تا دکتر رفت همشون گفته بودند بره دکتر اعصاب که نرفت. شغلش هم طوریه که توی خونه کار میکنه.
-
RE: با هم اختلاف نظر داریم یا یکی از ما مشکل داره؟ طلاق آره؟
ببین عزیزم
همت کن و با هر زبونی شده اینو بکش دکتر اعصاب
اصلا بگو خودم مریضم و بیا همراه من بعد اونجا یه کلکی سوار کن این از مشکلش حرف بزنه
قبلشم خودت برو پیش همون دکتر و آمادگی بهش بده که بدونه رفتن تو بهونه س و هدف اصلی شوهرته
-
RE: با هم اختلاف نظر داریم یا یکی از ما مشکل داره؟ طلاق آره؟
سلام دوستان و ممنون سابینا جان راستش ایده دکتر رفتن که اولین ایده ای هست که به ذهن هر کسی میرسه . اما وقتی اومدم اینجا به این خاطر بود که دیدم نمیتونم راضیش کنم بیاد دکتر. حالا از اون وضعیتی که قرار بود همین امروز و فردا بریم برای طلاق موکولش کردیم به دو هفته دیگه. اگر توی این دو هفته با همین تمرین کلامی بتونم چیزی رو عوض کنم که اونوقت ازش میخوام که دکتر هم بره یعنی بتونیم با هم حرف بزنیم. به هر حال اگر کسی بدون استفاده دارو راه حلی برای وسواس داره به من بگه. من فقط کاری کردم که روی وسواسش حساس نشه. یعنی هر چیزیرو میگه بشور میشورم تا خیالش راحت بشه. یا اگر در مورد چیز خاصی وسواس داره که حتما انجام بشه به حرفش گوش میکنم. خقیقتش کلا ذهن ریز بینی داره که به همین دلیل در کارش درجه یک است. یعنی به علت ریز بینی کوچکترین اشکالی نمیگذاره که در کارش بوجود بیاد یا یه جور میشه گفت وسواس کمالگرایی داره که خوشبختانه در کارش خیلی خوبه که من نمیدونم میشه وسواسش رو در جهاتی خوب کرد و در جهاتی مثل کارش گذاشت همونطوری بمونه . من خودم خیلی تحت فشار هستم مغزم مرتب دو دوتا چهارتا میکنه. که حواسم باشه خیلی وقتی ندارم اما از جانبی جذابیتهای شخصیتیش جوریه که گاهی آدم یادش میره که به هیچ وجه رابطه من و اون رابطه زن و شوهری نیست. توی این مدت من فقط ازش کار یاد گرفتم و از همین هم راضیم. حالا هم فقط دارم بالا و پایین میکنم ببینم میتونم تغییری کنم که اونو هم تغییر بدم. در ضمن در مورد اون مطلب که گفتم بهش من اگر جای تو بودم برای خانواده خرج میکردم. باید بگم نمیدون چقدر تاثیر داشته چون دیروز میگفت دیگه میترسم باهات بیام بیرون در حالیکه این اولین باری بود که من به این موضوع اشاره کردم و واقعا نمیدونم چه نتیجه ای میده یعنی ازم فاصله میگیره؟ ممنون از توحهتون.
-
RE: با هم اختلاف نظر داریم یا یکی از ما مشکل داره؟ طلاق آره؟
والله چی بگم عزیزم من فکر می کنم وسواس ایشون بسیار شدیده و نمیدونم آیا با روش های شناختی و بدون دارو قابل درمان هست یا خیر. یه سری به دنیای اینترنت بزن ببین شاید روششو پیدا کنی. ولی تا اونجایی که من می دونم روش های شناختی جایی موثرند که بیمار مشکلشو قبول کنه وهمت کنه برای رفعش. ولی نمیدونم شما که درمورد وسواس به حرفهاش گوش میدید و هر چیزی رو مثلا دو بار یا سه بار میشورید بهش کمک می کنید یا به بیماریش دامن می زنید. من فکر می کنم مشکل شما متاسفانه بالاتر از حد توان این تالار هست
-
RE: با هم اختلاف نظر داریم یا یکی از ما مشکل داره؟ طلاق آره؟
از اینکه بفکر افتادید تا کاری برای جمع و جور کردن زندگیتون کنید بهتون تبریک میگم
خدای من- میبینم شما مطالبی را عنوان کردید که بین من و همسرم نیز بود
خودت رو دست کم نگیر یک نابغه باید بتونه روابط بهتری برقرار کنه اینکه مثلا در رشته خودشون از نبوغ خاصی برخوردارند درست ولی درس زندگی چی؟ بایدایشون هم اینو یاد بگیره حمایتهای بیمورد اجازه نمیده طرف فکر کنه!
برای چنین مشکلی وقت و ضرب العجل دو سه هفته ای تعیین نکنید اینکار با مراقبت روزانه انجام میشه
مشکل ایشان 90 درصد عدم اطمینان به محبت شماست از حاضر جوابی بپرهیزید و به ایشان بگویید که حرفهایتان مغرضانه نیست
اگر نسبت به افرادی حساسیت نشان میدهد با ایشان به صحبت بنشینید اجازه بدید حرفش را تمام کند مدتی شنونده خوبی باش
شما میتوانید آرامش را به قلب و رمح ایشون برگردونید (اگر واقعا بخواهید)
من باز هم در خدمت خواهم بود
امیدوارم همینجا مطالبی از بهبود وضعیت ببینم
شاد باشید
از اینکه بفکر افتادید تا کاری برای جمع و جور کردن زندگیتون کنید بهتون تبریک میگم
خدای من- میبینم شما مطالبی را عنوان کردید که بین من و همسرم نیز بود
خودت رو دست کم نگیر یک نابغه باید بتونه روابط بهتری برقرار کنه اینکه مثلا در رشته خودشون از نبوغ خاصی برخوردارند درست ولی درس زندگی چی؟ بایدایشون هم اینو یاد بگیره حمایتهای بیمورد اجازه نمیده طرف فکر کنه!
برای چنین مشکلی وقت و ضرب العجل دو سه هفته ای تعیین نکنید اینکار با مراقبت روزانه انجام میشه
مشکل ایشان 90 درصد عدم اطمینان به محبت شماست از حاضر جوابی بپرهیزید و به ایشان بگویید که حرفهایتان مغرضانه نیست
اگر نسبت به افرادی حساسیت نشان میدهد با ایشان به صحبت بنشینید اجازه بدید حرفش را تمام کند مدتی شنونده خوبی باش
شما میتوانید آرامش را به قلب و روح ایشون برگردونید (اگر واقعا بخواهید)
من باز هم در خدمت خواهم بود
امیدوارم همینجا مطالبی از بهبود وضعیت ببینم
شاد باشید
در ضمن اضافه کنم وقتی شما سردرد دارید و مسکن استفاده میکنید و آروم میگیرید معنیش این نیست که درد از بین رفته بلکه درد سر جاشه فقط شما احساسش نمیکنید
پیشنهاد دکتر و دارو حال ایشون رو بدتر میکنه و اگر هم قبول کنه متاسفانه جواب مشکل ایشون رو نمیده
اگر بتونید وابستگیتون رو به ایشون کمتر و به پیوستگی تبدیل منید مشکل تا حد زیادی برطرف میشه در مورد روابط نزدیکتر هم سعی کنید علائقش رو تشخیص داده انجام دهید (مثل نوع لباس یا عطرو نوع آرایش و...) بصورت غیر مستقیم کارساز است
-
RE: با هم اختلاف نظر داریم یا یکی از ما مشکل داره؟ طلاق آره؟
آقای فرشاد لطفا مراجعه کننده رواز درمان تخصصی دلسرد نکنید
بیماری های روحی حاد مثل افسردگی و وسواس با درمان تخصصی به زور کنترل می شن چه رسد با درمان تجربی مبتنی بر آزمون و خطا
لطفا اطلاعاتتون را درباره این بیماری ها بالا ببرید::303:
-
RE: با هم اختلاف نظر داریم یا یکی از ما مشکل داره؟ طلاق آره؟
نقل قول:
نوشته اصلی توسط سابینا
آقای فرشاد لطفا مراجعه کننده رواز درمان تخصصی دلسرد نکنید
بیماری های روحی حاد مثل افسردگی و وسواس با درمان تخصصی به زور کنترل می شن چه رسد با درمان تجربی مبتنی بر آزمون و خطا
لطفا اطلاعاتتون را درباره این بیماری ها بالا ببرید::303:
بیاد داشته باشید این تاپیک برای پاسخگویی (مشاوره یا همدردی... )در مورد مشکل ایشون هست نه نصیحت من
پس بهتره راهی که فقط بنظرتون بهتر بیاد رو ارجح ندونید و به دیگران حق انتخاب بدید
بابت توجهتون تشکر میکنم
اعضاء محترمی که قصد راهنمایی دیگران را دارند حتماً تاپیک آفت های احتمالی در کار مشاوره را مطالعه فرمایند
-
RE: با هم اختلاف نظر داریم یا یکی از ما مشکل داره؟ طلاق آره؟
ممنونم farshad8800 و سابینا ی عزیز. یکی از موضوعاتی که عجله درآن موثر است گذشت زمان است مخصوصا برای خانمها که اگر از یک سنی بگذرند خیلی مشکلات بیشتری خواهند داشت. البته این موضوع عجله ای نیست و بعلت اینکه این موضوع ۶ سال همچنان ادامه دارد و بارها موضوع طلاق مطرح شده است و اینکه دو هفته زمان دادم بخاطر این بود که ببینم آیا غییرات من تغییری در وضعیت ایجاد میکند یا نه؟ اگر ایجاد کرد مسلما زمان بیشتری خواهم داد اما اگر به فکر خودم هم نباشم با توجه به سنم ممکن است شانس خیلی چیزها حتی کار و زندکی را هم از خود بگیرم که یک جور ظلم به نفس محسوب میشود و زمانی به این امر بیشتر فکر کردم که از خستگی به قرآن پناه بردم تا کتاب را باز کردم آیه ای بود در مورد کسانی که میمیرند در حالیکه به خود ظلم میکرده اند و... که مرا به این فکر انداخت که چرا باید ظلم و درد را تا حد مرگ تحمل کنم ولی خود را رها نسازم و از رهایی بترسم. به هر حال امیدوارم که بتوانم با یاری شما گام موثری را در بهبود وضعیتم بر دارم. توکل به خدا:323:
-
RE: با هم اختلاف نظر داریم یا یکی از ما مشکل داره؟ طلاق آره؟
وقتی توکل شما رو میبینم حرفی برای گفتن نمیمونه
ببین دوست عزیز!وجود شما پر از ترسه -ترس از دست رفتن فرصتها بالا رفتن سن و ... وقتی این حس غالب بر شما هست بقیه احساسات هم از اون تبعیت میکنه برای مثال به کتاب مقدس پناه میبرید اما میدونی بخاطر همین شما فقط خواسته خودت رو در اون پیام میبینی در صورتیکه شما هرگز نمیتونید تشخیص بدید که "ظلم بخود " چی هست؟ ربا فکری که برای خودت مشکل میسازی نمیتونی راه حل پیدا کنی چون در هر صورت منافع شخصی خودتون رو در نظر میگیرید
نمیخواستم اینو بگم ولی از دلم گذشت پیشنهادش بدم
....این قسمت برایتان پیام خصوصی شد ... یا اگه فرصت دارید کتاب نیمه تاریک وجود (دبی فورد) رو بخونید مطمئنم شما هم راه تازه ای برای زندگی پیدا میکنید
موفق و پرانرژی باشید
-
RE: با هم اختلاف نظر داریم یا یکی از ما مشکل داره؟ طلاق آره؟
ممنونمfarshad8800 اما واقعیتش این هست که بالا رفتن سن واقعا مهمه. حالا شما شاید چون زن نیستید متوجه نشید . اما شما یک خانم را فرض کن که از طرف شوهرش تامین مالی نمیشه. روابط زناشویی نداره باید فکر بچه دار شدنو به طور کل از ذهن بیرون کنه. سر کار هم حق نداره بره. تنها تکیه اش به ارث پدریشه که اونم فقط بخور و نمیره. شوهرشم هر روز میگه مریضم. بعد هم مدام حرف طلاق رو میزنه. شاید هفته ای دو سه بار توی این ۶ سال. اونوقت اون زن هی تحمل میکنه و گریه میکنه و هیچی نمیگه با اینکه رفته کلی درس خونده و کلی کار بلده حتی نمیتونه توی خونه هم کار کنه و روحش آزرده است. شوهرش مریضی وسواس داره. گوشه گیره و از تمام فامیل خودشو زنه متنفره. شما فکر نمیکنی این زنه یه خورده هم دیوونه است که تا حالا با همچین مردی زندگی میکنه؟! به هر حال الان ۵ روز از اون دو هفته گذشته و من سعی کردم که حسابی زبونم رو کنترل کنم. و خیل اوضاع آروم بوده یعنی حداقل داد سرم نزده و مهربون بوده بعد از دوهفته اگه همینطور آروم بود باید ازش چیزایی که یک نفر توی زندگی از طرف مقابل انتظار داره رو باهاش در میون بگذارم و بهش بگم فکر کن تا آخر عمرت میخوای با من بمونی حالا تصمیم بگیر دیگه حق مطرح کردن طلاق رو نداری. چون این برامگرون تموم میشه که مثلا ۳ چهار سال دیگه این موضوع دوباره بخواد جدی بشه. یا حالا یا هیچ وقت. باید بهش بگم دیگه منو با کسی مقایسه نکن. باید بهش بگم نیازهای من هم مهم هست. اما همش تا ۱۴ روز دیگه. میخوام خودم رو حسابی بسازم که فقط خوب حرف بزنم و خوب رفتار کنم تا اگر واقعا مشکل از طرف منه خیالم راحت باشه تلاشمو کردم. مثل این چهار روز واقعا خیلی روی خودم کار کردم شاید اندازه یکماه با خودم حرف زدم. امیدم به خداست. حالا اگه شما پیشنهادی در زمینه خواسته هام دارید ممنون میشم بشنوم که مبادا دوباره بد حرف بزنمو تقصیرها بیفته گردنم.
-
RE: با هم اختلاف نظر داریم یا یکی از ما مشکل داره؟ طلاق آره؟
نقل قول:
نوشته اصلی توسط 100maah
ممنونمfarshad8800 اما واقعیتش این هست که بالا رفتن سن واقعا مهمه. حالا شما شاید چون زن نیستید متوجه نشید ....
...
شما فکر نمیکنی این زنه یه خورده هم دیوونه است که تا حالا با همچین مردی زندگی میکنه؟!
...
همش تا ۱۴ روز دیگه. میخوام خودم رو حسابی بسازم که فقط خوب حرف بزنم و خوب رفتار کنم تا اگر واقعا مشکل از طرف منه خیالم راحت باشه تلاشمو کردم. مثل این چهار روز واقعا خیلی روی خودم کار کردم شاید اندازه یکماه با خودم حرف زدم. امیدم به خداست. حالا اگه شما پیشنهادی در زمینه خواسته هام دارید ممنون میشم بشنوم که مبادا دوباره بد حرف بزنمو تقصیرها بیفته گردنم.
این رو که ممکنه من کاملا شما رو درک نکنم طبیعیه و قبول دارم ولی کسی رو که قضاوت دیوانگی در مورد شما کنه قبول ندارم (فقط خدا قضاوت میکنه ) شما زنی هستی که میخوای زندگی کنی!
ای عزیز شما روش خانم سابق من پیش گرفتید که در نهایت منجر به جدایی شد ایشون هم موقتا روی خودش کار نمیکرد فقط یه مدت دیگه تحمل کرد ( باور نمیکنی بگم 2 هفته ) منهم که فکر نمیکردم احمق باشم تظاهرش رو در ارائه محبت بخودم نمیپذیرفتم ) شب آخر جلوم یه چای گذاشت با لحن مهربان گفت "کاری با من نداری برم بخوابم"رفت خوابید من تا صبح کابوس میدیدم دوست داشتم با هم حرف بزنیم مریض بودم نشد منم همش مریض بودم عزیز صبح رفت سر کار منم دوش گرفتم گفتم میرم سر کارش یه چای میخورم میریم پیش مشاور ولی اون نبود و دیگه تلفنم رو جواب نداد -وقتی یه مدت جدا بودیم فهمیدیم که چقدر دوسش دارم اگه براتون امکانش هست یه مدتی جدا زندگی کنید این یه روش جهانیه روش من نیست گاهی بخودم میگم کاش تو اون موقعیت با این روش آشنا بودم در روشی که تقریبا همه چیز کلاسه شده از روابط تا صحبتها و ... ولی من ازش یه سوال بیجا کردم که منجر به انجام طلاق شد ... . باز براتون مینویسم
یه آهنگ که دوس داری گوش بده و بجای اینکه گریه کنی بفکر چاره ای باش و بدون همه چیز تغییر میکنه اگر "من " تغییر کنه !
اینم اضافه کنم که تلاش شما شاید به تنهایی کارساز نباشه هر طور شده باید ایشون رو با خودتون توی این مسیر همراه کنید مثلا اگر مشاوره میگیرید باید هر دو اینکارو کنید متاسفانه گذشته از اینکه آقایون سخته براشون اینجور مراکز مراجعه کنند (میگن مگه ما دیوونه ایم ؟ ) هزینه های اینکار در کشورمون گاهی مانع از اینکار میشه !
اگه تونستید انجمن وابستگان رو پیدا کنید و از اعضای قدیمی تجربه های موفقشون رو بگیرید من نتونستم براتون پیام خصوصی بگذارم تبلیغ کاری هم اینجا خارج از قوانین سایت هست ولی من شماره یه موسسه خیریه رو میدم ازشون آدرس جلسات رو بگیرید مطمئنم بهتون کمک میکنه 66021596
براتون آرزوی خوشحالی میکنم
با اجازه مسئولین سایت
با زندگی نساز - زندگی را بساز !
-
RE: با هم اختلاف نظر داریم یا یکی از ما مشکل داره؟ طلاق آره؟
farshad8800ممنونم اگر میتونید بیشتر بگید یعنی چی شما هم همش مریض بودید؟ شوهر من میگه من از دست تو مریضم. شوهرم اصلا با من همراه نیست و هیچ تلاشی نمیکنه و فکر میکنه همه مشکلات و مریضی هاش تقصیر منه. امروز خیلی برای جدایی مصمم شدم. چون دوباره رفتارهای زشتشو بهم نشون داد. این که نمیشه که من اصلا و اصلا هیچ چیز نخوام حرف نزنم. حتی به کارهای خودم هم نرسم چیزهایی که میخوام رو نخرم چون اون خوشش نمیاد ولی اون هر کاری دلش بخواد بکنه هرچی دلش بخواد بگه سر من داد بزنه و... . مثلا امروز رفتیم خرید کتاب یک کتاب خارجی میخواستم که پولش را هم پرداخت کردم و گفتم میشه برم تحویلش بگیرم. گفت به من چه من میخوام برم نماز گفتم خوب بزار بپرسم انبار کجاست گفت: نه! منم به حرفش گوش دادم و دنبالش راه افتادم کلی منو به این ور و انور برد و من هم با آرامش دنبالش رفتم بعد که پیدا نکرد داد زد که اصلا من نمیخوام انبارو پیدا کنم. گفتم باشه اشکالی نداره حالا از یک نفر میپرسیم. گفت نه خیر من دیگه نمیام. گفتم باشه (من خونسرد بودم و اون فقط حرص میخورد.) گفت من میرم نماز گفتم باشه. رفتیم نماز و برگشتیم بعد که اومدیم بیرون گفتم اجازه هست بپرسم گفت بپرس. رفتم و پرسیدم . برگشتم گفتم اینوری باید بریم. گفت نه اشتباهه. منم با خونسردی گفتم باشه پس خودت سوال کن. گفت نه! خلاصه دنبال من اومد تا رسیدم به انبار بعد خندید گفت اه راست میگفتی. ولی هی توی بقیه راه تا آخر مسیر هی گفت تو منو عصبی کردی مریض شدم. بعضی وقتها هم لبخند میزد میگفت ببخشید عصبانی شدم. خلاصه خودش هم نمیدونه ناراحتی یا متاسف. بعد اومد خونه ۴ تا فلفل تند خورد که میدونم چقدر برای اعصاب بده و خوب البته اگه من حرف بزنم میگه آهان حالا که عصبانی شدم ( بعد از خوردن فلفل ) تقصیر توست. داشت سیاه میشد از تندی فلفل ها بهش گفتم خیلی خری چرا ۴ تا با هم. همین خیلی خری کار خودشو کرد. بهم حمله کرد که حالا من دارم جلوت جون میدم بهم میگی خیلی خری. گفتم من منظورم به فلفل خوردن بود منظور بدی نداشتم. گفت نه تو منو داری میکشی. ( میدونم نباید بهش میگفتم خیلی خری ولی واقعا با این کارهاش از دستم در رفت ولی خیلی آروم و با شوخی بهش گفتم.) بعدش هم تو این بین نمیدونه از من معذرت خواهی کنه یا بگه همه مریضیهام تقصیر توست . یعنی دوگانگی رفتارش یه جوریه که آدم همینجور هاج و واج نگاهش میکنه. نمیدونم شاید من درست بشو نیستم. این وقتی هم که دادم دو هفته که حالا ۸ یا ۹ روزش مونده دقیقه نوده و دیگه تمدیدش نمیکنم. راستش من افسوس به گذشته زیاد میخورم این از اون موقعیتاست که اگه تسلیم بشم باختم. فقط همینو میتونم بگم. حالا شما منو راهنمایی کنید کسی که به حرف هیچ کس گوش نمیکنه چی کارش باید کرد. ممنونم از توجهتون
-
RE: با هم اختلاف نظر داریم یا یکی از ما مشکل داره؟ طلاق آره؟
سلام خواهر خوبم
منظورم از اینکه مریض بودم یعنی شرایطی رو برای خودم فراهم کرده بودم که اجازه ارتباط رو به دیگران نمیدادم و واقعا یه روز سردرد یه روز پا-دندون -کمر دیگه روز خوبم سرما خوردگی بود انرژی نداشتم و چون نمیخواستم قبول کنم کم آوردم با هارت و پورت و گفتن اینکه "شماها ارزش ندارید(یعنی اگه مریض شید یا بمیرید مهم نیست) بیرون رفتنمون از شما بدتر بود هر چه خانمم صبوری میکرد من باز هم آشفته بودم وای اگه چیزی یا جایی رو پیدا نمیکردم قرصهای مختلف اعصاب هم وضع رو بدتر میکرد چون وقتی اثرش از بین میرفت صد برابر عصبی میشدم اگر هم بیشتر میخوردم که می افتادم و نای حرکت نداشتم
خانمم (همسر سابقم) اگر یکروز سر کارم نمیرفتم آشفته میشد و (اینطور فکر میکردم که...دوست نداره کمی استراحت منک اون بفکر مشکلات مالی خودشه و ...) خلاصه هر طور خانواده رو سعی میکردم بیرون ببرم یا سرویس بهشون بدم ناموفق بود چون اونقدر ذهنک درگیر بود و پر از زباله های فکری که جایی برای چیزی نبود
من واقعا نمیدونم چی بگم ولی همین رو بدونید که با شروع ارتباط با دیگران مخصوصا کسانی که مشکل من رو داشتند فهمیدم که تنها نیستم و تنهاییم رو شکوندم الان حداقل 7 ماهه که من نه دردی دارم و نه مریض شدم یه کمردرد مزمن هم داشتم که الان ناپدید شده و دیگه فکرای جور را جور آزارم نمیده . و ...
تشویقش کنید با دوستاش ارتباط برقرار کنه 4 نفرو ببینه
باز براتون مینویسم
-
RE: با هم اختلاف نظر داریم یا یکی از ما مشکل داره؟ طلاق آره؟
برای اینکار نباید زمان محدود گذاشت چون محکوم به شکست میشه
صحبتهایی که الان دوست دارید بهش بگید معمولا قبل از ازدواج انجام میشه و الان زیر یک سقف و با این شرایط شاید نشه گفت باز هم پیشنهاد میکنم یا سعی کنید ایشون رو مجاب کنید که نزد مشاور بروید یا مدتی از هم دور باشید و تصمیم بگیرید(3حدافل 3-6 ماه) بفکر بالا رفتن سن نباشید چون نمیتوانید قبل از حل این مسئله به ارتباط دیگه ای فکر کنید که موفق ارزیابی بشه
-
RE: با هم اختلاف نظر داریم یا یکی از ما مشکل داره؟ طلاق آره؟
آقای فرشاد. شوهر من هم هر روز یک جاش درد میکنه اما مشکل اساسی شما رو نفهمیدم. شوهر من هم گوشه گیر است و با دوستانش هم ارتباط ندارد. چون دو تا دوست بیشتر ندارد و آنها هم ازدواج کردهاند و چون همسر انها را نمیشناسد دوست ندارد ارتباطی داشته باشد. اما یک مشکل مهم این است که ما هر دو در خانه کار میکنیم و ایشان تقریبا بیشتر اوقات احساس مریضی میکنند و کار تعطیل است و دوست داردکه من هم ۲۴ ساعته در کنار دستش بنشینم و فقط نوازشش کنم. حرفی نزنم تقاضایی نکنم و فقط مثل یک عروسک بنشینم و نوازشش کنم. میگوید وقتی هستی پیشم نباشی احساس تنهایی بیشتری میکنم! من حتی برای غذا پختن هم دیگر انرژی ندارم چه برسد کار کردن. نه بیمه هستم و نه با این شرایط حتی میتوانم کار کنم. دور بودن از ایشان هم فقط موقعی کارساز میتواند باشد که از ایشان به صورت قانونی جدا شده باشم. چون وقتی که خانه برگردم همان آش و کاسه. پیش خودم تصمیم گرفتم اگر در این چند روز چیزی تغییر نکرد قانونی جدا شوم اگر ایشان خیلی به من علاقه داشته باشند باید دوباره به خواستگاریم بیایند و من هم شرایط ایشان را مثل یک آدم جدید خواهم سنجید. این چند روز خیلی بیشتر صبوری کردم ولی باید بگویم چند ماهی است که وابستگیم به ایشان بسیار کاهش پیدا کرده هر چند دوستش دارم اما هیچ حس بدی از جدایی ندارم و حتی از جدایی احساس خوبی دارم اما فقط و فقط به صورت قانونی. چون من یک زن هستم و شوهرم قابلیت اینکه در جامعه همسر دوم اختیار کند را دارد و من فقط ضربه بیشتری میخورم و حقیقتش بعد از ۵ سال حالا دیگر به خودم فکر میکنم. هر چند همسرم هم دوست دارد به طور قانونی اینکار انجام شود و معتقد است اگر جدایی قانونی نباشد آرامش ایشان باز نمیگردد. به هر حال اگر راهکاری کهبرای شما در ارتباط ایجاد کردن با دیگران موثر بوده و من هم میتوانم این کمک را به همسرم بکنم خوشحال میشوم که بدانم. آیا شما قبل از جدایی قانونی مشکل روحیتان حل شد یا بعد از آن؟ من واقعا ترجیح میدهم تنها زندگی کنم و شغل خوب و بیمه داشته باشم تا اینکه با همسری پر توقع که آرامش و امنیتم را کاملا از بین برده زندگی کنم. این چند روز خودم ارام بودم چون میدانستم تصمیم قطعی دارم که به آرامش برسم حالا به هر طریقی این آرامش من کمی در روابطک تاثیر گذاشته هر چند هنوز هم شوهرم همان توقعات و همان پرخاشگری ها را دارد اما من آنقدر آرام هستم که متوجه آن نیستم. هفته دیگر هم به مسافرت میروم که چند مدتی دور باشیم اما نمیتوانم از خواسته هایم چشم پوشی کنم من موارد زیر را میخواهم که فکر میکنم تنها دلیل ازدواج برای من است:
۱- آزادی انتخاب راه و مسیر زندگی
۲- احساس امنیت مالی
۳- روابط نزدیک زناشویی
۴- درک متقابل
۵- داشتن فرزند
که اگر تحقق نیابد ادامه زندگی برایم پوچ و بچه گانه است. و شاید تنها از روی دوست داشتن باشد که آن را هم میتوانم دورادور داشته باشم و احتیاجی به نزدیک بودن نیست. فقط برایش آرزو میکنم که راه سلامتیش را پیدا کند و به بهترین ها برسد. شاید من نباید مانع آرامش نه او و نه خودم باشم و شاید نبود من ایشان را بیشتر به فکر وادارد. نبودی که نه از روی دوری، که از روی نداشتنباشد. چون تا زمانی که همسر قانونی شوهرم هستم شوهرم با این حس که اگر همسر نداشت کس دیگری را پیدا میکرد مواجه میشود و باز هم همه را تقصیر من می اندازد . این که میگیویم خیالبافی نیست. فرضش را بکنید دیروز به من گفت اگر هفته پیش جدا شده بودیم حالا که بیرون آمدم میتوانستم با یک دختر دوست شوم. قلب من را برای یک میلیونیم بار شکست ،بعد آن هم ُگفتن اینکه شوخی کردم ؛چه فایده ای دارد. من که همیشه بخشیده ام اما تمایلم به این زندگی روز بروز کمتر میشود.بزرگترین مشکل شوهرم این است که میخواهد با حضور دیگری کسب آرامش کند و مانع زندگی خودش و من شده است.
با من حرف نمیزند. با هیچ کس حرف نمیزند. اگر حرف بزند آنقدر حالش خراب میشود که یکی دو روز در همان حال میماند. گاهی اوقات احساس میکنم چرا باید فکر کنم او چیزی کم دارم یا مشکل از من است. ما دو آدم متفاوت هستیم که انتظاراتمان از زندگی متفاوت است و دنیا را از یک دریچه نمیبینیم چرا باید دریچه خدمان راببندیم تا دگیری وقایع را از دریچه اش ببیند و برایمان تعریف کند . بدی و خوبی نسبی است. هیچ کس نمیتواند همه آدمها را از خود راضی نگه داردو من نیز دیگر نمیخواهم که همه را راضی نگه درام . من میخواهم بهترینی که میتوانم باشم نه بهترینی که دیگری میخواهد.
-
RE: با هم اختلاف نظر داریم یا یکی از ما مشکل داره؟ طلاق آره؟
مشکل من حین جدایی حل شده بود (البته هنوز مشکلاتی دارم) ولی مشکل اصلی ما وابستگی همسر سابقم به خانواده اش و عدم پذیرش ایجاد ارتباط نزدیک من با آنها همینطور احساس تفاوت با دیگران مر از هر گونه ارتباط عاجز کرده بود و پرخاشگر هم شده بودم چون حس میکردم زندگی باب میل من نیست
جدایی خیلی بمن کمک کرد ولی دیگه زیادی چاشنی رو اضافه کردیم من مطمونم همسرم قصد جدایی نداشت ولی قصد زندگی هم همینطور - او میخواست فقط یکروز مواجه با کاری نشود که به او مربوط نباشد (مثل ازدواج مجدد من )حتی خواست از من قول بگیرد که من ترجیح دادم اطمینان بین ما حکم کند تا تعهد و قولی ندادم یعنی گفت تو همون جا باش و من اینجا دور از هم طلاق نمیگیرم بشرطی که مطمون باشم با کسی نخواهی بود ... الان 2-3 ماه از آن موضوع میگذره و من فقط به یکسری همدرد همجنس وصل شدم و الان دوستیم به اونا محدود میشه ولی خیلی بهترم
دوست دارم دوباره بهمون روزا برگردیم ولی میبینم نمیشه خانوم سابقم هم ظاهرا با یکسری دوستان قدیمیش بر خورده و ظاهرا زندگیش اونجوریه که همیشه میخواسته ولی من میترسم ازدواج کنم و راههای بعدی بسته بشن بخاطر همین فعلا صبر میکنم هر چقدر هم تنهایی بهم فشار بیاره .
شما ترس زیادی دارید مثلا از اینکه به صورت موقت مثلا منزل مادر یا ... بروید و ایشان بقول خودشان دوست دختر بگیرند
نگران نباشید اگر بفکر سرو سامان دادن هستید هر طور شده مدتی از هم دور باشید و شماره ای که دادم حتما تماس بگیرید و شماره مربوط به انجمن کدا رو بگیرید حتما کمک میکنه
من تمام این خواسته هایی که بر شمردید رو بجز یکی که به همسرم داده بودم ولی اون باز هم رفت چون تصمیمش این بود که آزاد زندگی کنه و من این آزادی رو لاابالیگری میدیدم (البته الان اینطور فکر نمیکنم)شما هم اگر تصمیم گرفته باشید کاری از هیچکس بر نمیاد مگر اینکه تصمیم درست رو تشخیص بدید
موفق باشید
-
RE: با هم اختلاف نظر داریم یا یکی از ما مشکل داره؟ طلاق آره؟
صد ماه:
برایت می نویسم چون شرایط یکسانی داریم تقریبا
شما دو شخصیت متفاوت نیستید، شما با یک فرد بیمار طرفید
تازه در مورد این.که میگویید بعد طلاق دوباره بیاد خواستگاری، به این امید نشین که این کارو می کنه، شاید بعد طلاق رفت و پشت سرشو هم نگاه نکرد، وقتی اقدام به طلاق بکن که دیگه تصمیمتو گرفته باشی و به امید بازگشتش نشینی
من درک می کنم چقدر سختی کشیدی و خورد شدی، باور کن درکت می کنم ، نمی دونم چی بگم ...
اون حرف دیروزش مبنی بر دوست دخترو جدی نگیر، چون میدونه مشکل اصلی در خودشه حتی اگر اعتراف نکنه و تو در واقع داری ترکش میکنی از حرصش میگه که کم نیاره
-
RE: با هم اختلاف نظر داریم یا یکی از ما مشکل داره؟ طلاق آره؟
ممنوم آقای فرشاد... برای شما هم آرزوی آرامش دارم.
چیزی که جدیدا یاد گرفتم این بود که آرامش ما دست خودمان است. زندگی ما در دست خودمان است. ما هستیم که فردایمان را می سازیم و کسی مانع ما نخواهد شد اگر به حقیقت بخواهیم. اما همچنین یاد گرفتم که ما وظیفه تغییر دیگران را بر عهده نداریم . دیگران همانی هستند که میخواهند و ما تنها میتوانیم الگویی باشیم برای آنان که خواهان تغییرند.
سابینای عزیز خوشحالم که درکم میکنی. اما من به این موضوع که اگر جدایی اتفاق بیفتد انتظار بازگشت ایشان را داشته باشم نیستم و احتمال اینکه دوباره به این وضع برگردم شاید ۱ درصد باشد با تغییرات اساسی. اما امروز یک تصمیمی گرفتم امروز روز هفتم هم تمام شد. یک هفته بعد را فقط از اتفاقهای خوبی که میافتد مینویسم و بدی ها را فاکتور میگیرم. شاید دیدن چیزهای خوب زندگیم را تغییر دهد. خدا می داند و من امید بهترینها را دارم حتی اگر بهترین جدایی باشد من خواهان بهترینم. باز هم براتون میگم و اینبار از نکات مثبتی که در روز برایم میافتد این فته را پر از خاطره میکنم. یا حق:323:
-
RE: با هم اختلاف نظر داریم یا یکی از ما مشکل داره؟ طلاق آره؟
من منتظر خبرهای خوبتر نیستم چون اگر همین یک مورد را رعایت کنید بهترینه
"ما فقط میتونیم خودمون رو تغییر بدیم "
خداوندا احساس توانایی تغییر ، کنترل و قضاوت دیگران را از من بگیر
-
RE: با هم اختلاف نظر داریم یا یکی از ما مشکل داره؟ طلاق آره؟
همه چیز آرومه. تنها من هستم که دارم فکر میکنم. من همینی هستم که هستم نهایتش یه کم کلمات را درستتر ادا کنم. آرامش بیشتری داشته باشم. اما خواسته هام سر جاشه و شوهرم هم همینطور . فقط آرومه. اما ....! همه چیز رو نوشتم انگار فقط بخاطر علاقه است که موندم. وقتی شرح حال بعضی از ادمها که صبر کردند و آخرش بعد از اتفاقات خیلی بد تر قصد جدایی دارند به این نتیجه میرسم که عقل را دنبال کنم و احساس را نادیده بگیرم. می ترسم از روزی که توی خیالم هم به کس دیگه ای فکر کنم. هیچ بعید نمیدونم با این تنهایی اینطور بشه . دیگه دارم به آخر خط میرسم. چند بار سر بسته خواسته هامو گفتم و اون هم عملا گفت شاید یک روزی ۱۰ سال دیگه شاید هم هیچوقت. همه اش به خوبیاش فکر کردم:۱- باسواد ۲- مومن ۳- مهربان( که این مورد رو نمیدونم یعنی چی یه موقع خیلی مهربونه و....) فقط خدا را شکر آرامش دارم و فقط عقلم مدام بهم نهیب میزنه که اگه چند سال بعد باز به اینجا رسیدی من بهت گفته بودم چه کنی! چند شب پیش خواب دیدم که ازش جدا شدم و با کس دیگه ای ازدواج کردم که خیلی آدم خوبی بود اما به شدت دلتنگش بودم. توی خواب اونقدر گریه کردم که از خواب که پریدم دیدم چشمام خیسه. خیلی سخته. راستش دیگه اسم طلاق برام مهم نیست یعنی اصلا دیگه از عواقب اجتماعیش نمیترسم. چون اصلا برام اهمیت نداره که کی چی میگه. مردم همیشه حرف برای غیبت کردن دارن. همین الانشم هر چی دلشون میخواد میگن پس که چی؟ تنها چیزی که منو ازار میده علاقه ام به شوهرمه. نمیدونم چرا اینقدر دوستش دارم. مدام میخوام یاد حرفهای بدی که بهم زده بیفتم اما بازم دوستش دارم. چطور باید اید دوست داشتن رو فراموش کنم؟ آیا ازش دور بشم بدتر میشه یا کم کم از خاطرم میره؟!
چه کنم. احساس یا عقل؟ همیشه توی زندگیم وقتی احساس رو دنبال کردم بد جوری پشیمون شدم. نمیخوام دوباره پشیمون بشم.
-
RE: با هم اختلاف نظر داریم یا یکی از ما مشکل داره؟ طلاق آره؟
سلام هیچ کس که چیزی نمیگه من اومدم یک خبرهایی بدم شاید به درد اونایی که توی وضعیت من هستند بخوره. بالاخره بعد از کلی بالا و پایین کردن ها و طرز رفتار همسر عزیز به این نتیجه رسیدم که باید جدا بشم و این موضوع را با قطعیت با همسرم در میان گذاشتم و گفتم دیگه نمیتونم بخاطر چیزهایی که حقم هست چشم انتظار آینده ای نامطئن بمونم و با اینکه خیلی دوستت دارم اما این نیازهای من هست آیا میتونی بهشون پاسخ بدی. جواب داد که حالا حالا ها نه و من ازت راضی نیستم و... این ماجرا راوقتی مطرح کردم که دوباره حرف از تنها بیرون رفتن را زد و اینکه دیگه هیچوقت با من بیرون نمیاد. و من گفتم راه حل این نیست و راه حل جدایی است. همسرم خیلی جا خورد چون همیشه خودش این بحث را پیش می کشید اما من بدون اینکه ناراحتی نشون بدم این را گفتم و قرار شد شنبه یعنی امروز بریم برای تمام شدن ماجرا. خوب این قضیه باعث شد که دو روز حسابی هر دومون ناراحت باشیم و همش کنار هم نشسته بودیم و شوهرم انگار نه انگار اون مرد سابقه کلی منو ناز کرد و بوسید و خلاصه کلی محبت و... طوری که اصلا یادمون رفت که مشکلی داشتیم. خلاصه دو روز درد و رنج و در کنارش محبت تا اینکه صبح که بلند شدیم بریم دیدم که همسرم حال خوشی نداره و چشماش باز نمیشه. شب خوب نخوابیده یود. در حالیکه من شب قبل یه قرص آرام بخش خورده بودم که در سال شاید یکبار یا دوبار مصرف کنم و این باعث شده بود که آروم باشم . شوهرم دوباره بحث اینکه کمی بیشتر وقت بدیم تا مطمئن شیم را مطرح کرد و من هم بهش گفتم باشه تا دو روز دیگه و بعد هم قرار شد تا هفته بعد صبر کنیم شاید منصرف شیم. شوهرم بغضش ترکید و بدجوری گریه کرد و من که برخلاف همیشه آروم بودم . نوازشش کردم که آروم بشه. بعد ازظهر خیلی خوب حرف زدیم. من بهش گفتم که خواسته های من برجاست و من واقعااز نداشتن بعضی از نیازهام بسیار در رنجم . او هم گفت اگر با هم بتونیم دوست باشیم من هم سعی خودم را میکنم. بهش گفتم اگر با من مشکلی داری راه حل این نیست که با من حرف نزنی یا بامن بیرون نری راهحل اینه که با هم یه راهی برای حلش یا تغییرات این وضعیت پیدا کنیم. البته رضایت نداد که به مشاور بیاد اما همین که قبول کرد باید در رفتاراش تجدید نظر کنه خیلی خوب بود. راستش از اینکه منو از دست بده خیلی میترسه و فکر میکنه تا از من جدا بشه من ازدواج میکنم. به هر حال امروز هم خیلی عاشقانه گذشت و ازش خواستم که کاش همیشه اینطور مهربون بودی و اون هم گفت دیگه از این به بعد اینطوری میشم.( انشاءا...):323: حالا باز یکهفته وقت داریم. همه چیزو در نظر بگیریم و من ببینم در حال و روزش اونطوری که خودش میگه تغییری حاصل میشه. توکل به خدا من که داشتم اسباب هامو هم میبستم. کاش همیشه بتونم باهاش حرف بزنم و با هم مثل این دوروز خوب و مهربون باشیم و همدیگرو نرنجونیم. الی آمین:316:
-
RE: با هم اختلاف نظر داریم یا یکی از ما مشکل داره؟ طلاق آره؟
الان که تنور داغه نونو بچسپون و راضیش کن برای درمان وسواسش بره روانپزشک
-
RE: با هم اختلاف نظر داریم یا یکی از ما مشکل داره؟ طلاق آره؟
چند مدتی بود که کامپیوترم خراب بود و نمیتونستم بنویسمم. اتفاقات زیادی توی این دو هفته افتاد. اول اینکه گفتم بهتون که یک هفته به همسرم و خودم وقت دادم. وسطهای هفته که شد، با دیدن رفتارها دوباره تصمیم گرفتم که جدا بشم اما ته دلم خدا خدا میکردم که اگر کارم غلطه یک نشونه ای بهم بده. که نشونه رو داد. یک کاری رو شروع کرده بودیم که فکر میکردیم بینتیجه شده اما درست بعد از خواستن این نشونه بهمون اطلاع دادند که دوباره بررسی میشه و یکی دو ماه دیگه نتیجه رو اعلام میکنن. این یک جور معجزه به حساب میومد و من کاملا غافلگیر شدم. اما شوهرم با اینکه اولش خوشحال شد اما بعد دوباره احساس کرد که دو ماه من ترکش نمیکنم و دوباره شد همون آدم قبل. من سعی میکردم ازش نپرسم حالت چطوره که دوباره بگه بدم و اون که میدید من نمیپرسم خودش هی میومد و میگفت خیلی حالم بده. منم فقط میگفتم که چکار میتونم بکنم و... تا اینکه برای روز مادر تصمیم گرفتم به دیدن مادرم برم. از آنجایی که هیچ وقت حوصله خرید من رو نداشته تصمیم گرفتم که خودم یک چیزی بخرم و بعد اگر اونم تمایل داشت با من بیاد و دیگه برای خرید بهم غر نزنه. اما خودش که برای کاری باید بیرون میرفت ازم خواست که با هم بریم و بعد هم پیش مادرم بریم. من بهش گفتم که هنوز چیزی نخریدم و از همون خیابانی که مادرم زندگی میکنه یک چیزی براش میخریم و قبول کرد و چیزی نگفت. خلاصه کارمان را که انجام دادیم به سمت خانه مادر راه افتادیم. به سر خیابان آنها که رسیدیم از من خواست که در اولین مغازه خرید کنم. همانموقع دختر خاله ام به تلفنم زنگ زد. که من چندین ساله اصلا باهشا حرف نزدم و یک اتفاق ت=نادر بود من فقط سلام کردم و از در مفازه خارج شدم که به او بگم بعدا باهاش تماس میگیرم. اما شوهرم برای چند ثانیه هم تحمل نکرد از در مغازه خارج شد و به حالت قهر راه افتاد و دور شد. من هر چه اشاهر کردم برنگشت و مجبور شدم تنهایی داخل مغازه بشوم. و البته چیز مناسبی پیدا نکردم و بیرون آمدم و چند دقیقه هم بیشتر طول نکشید. بیرون که آمدم شوهر با صدای بلند و به صورت آبروریزی شروع به غر زدن کرد که وقتی با من هستی نباید تلفن جواب بدی. و باید از همین مغازه یک چیزی میخریدی. تو بی عرضه دهاتی هستی. توی خیابون موبایلتو جواب میدی دهاتی. زود باش توی همین مغازه برو یک چیزی بخر. من هم فقط لبخند میزدم و جوابی نمیدام و گاهی هم میگفتم منظوری نداشتم و تو خودتو ناراحت نکن و... بعد از خروج از خانه مادرم هم نگذاشت از درآپارتمان خارج بشیم شروع کرد که حسابتو میرسم دهاتی. با لهجه حرف میزنی. تو غلط کردی به مادرت اینا یاد آوری میکنی که تولدم کی هست و... و این وضعیت بد و بیراه گفتن ادامه داشت تا به خانه رسیدم. شب هم طبق معمول معذرت خواهی کرد که ببخشید این حرفها رو زدم و رفت... فردا صبح کنار دستش نشسته بودم. قیافه خیلی ناجوری به خودش گرفته بود دقیقا مثل کسی که در حال مرگ است. راستی یادم رفت بگم روز قبل یکی از آشنایان قدیمیش را دید که بهش گفت خیلی خیلی پیر شدی و در طول مدت غر زدن مدام میگفت تو منو پیر کردی. خلاصه اینکه با دیدن قیافه و رفتارش تحمل من هم تمام شد و بهش گفتم. عزیزم من نمیخوام مزاحم زندگیت بشم و اگر بخاطر من اینقدرداری عذاب میکشی من راضی نیستم و از خیر این پروژه هم میگذرم و تو هم به فکر خودت باش. و بهش هم گفتم من هم از این زندگی که تو همش مریض باشی لذتی نمیبرم.( از اینکه خیلی با اعتماد به نفس و بدون گریه کردن این حرف رو زدم خیلی لجش گرفته بود و همینطور از اینکه گفتم منهم لذت نمیبرم.) همین حرف را که زدم کافی بود که بدترین روز زندگیم را با او رقم بزنم. دستهایش را روی گلویم گذاشت و گفت حالا دیگه من خودمو خوب کنم؟ نمیدونی من مریضم؟ اینه محبت و دوست داشتنت؟همه اینها را با فریاد و عصبانیت میگفت و من فقط اصرار میکردم که به خودت فشار نیار. بعد که کمی فاصله گرفت از جایم بلند شدم. اما به سمتم حمله ور شد و فریاد زد که میکشمت من هم به طرف اتاق فرار کردم و در راقفل کردم. با پا به در کوبید و در را باز کردم پیش خودم فکر میکردم که اگر مرا هم بکشد زیاد ناراحت نمیشوم وخودم را به خدا سپردم. وارد اتاق شد و بدترین و رکیکترین حرفها را زد.برای اولین بار دستش به رویم بلند شد البته فقط یک ضربه. به عزیزترین افراد فامیلم به مادر مهربانتر از گلم فحشهای خیلی ناجور داد. من فقط آرام میگریستم و از او میخواستم که صلوات بفرستد و از خدا بترسد. بعد هم تهدید کرد که الان میرم پیش مادرم و حسابش را میگذارم کف دستش( مادر شوهرم زن بسیار مهربانیست. در بچگی بخاطر حفظ شان پدر شوهرم کارهایی کرده که شوهرم چون بچه بوده همه گناهها را در صورتی که تقصیر پدرش بوده از چشم مادرش دیده و در واقع مادرشوهرم با فداکاری بیش از حد رفتار های ناپسند شوهرش را از پسرش مخفی نگه داشته.مثلا پدر شوهرم به شدت به مادرشوهرم و خانواده اش توهین میکرده و حتی اجازه نمیداده که با هم در ارتباط باشند و فقط فامیل خودش را لایق رفت و آمد میدانسته و یا جلوی شوهرم با مادر شوهرم بد رفتاری میکرده و مادر شوهرم چون همیشه کوتاه میامده شوهرم فکر میکرده که حق با پدرش است و به تازگی پدر شوهر متوجه رفتارهایش شده که دیگر قابل جبران نیست. )خلاصه بعد از همه این اوصاف پیش مادرو پدرش رفت و مادر بیچاره اش را هم گریه انداخت و به پدر و مادرش هم گفت که شما نگذاشتید زنم را طلاق بدم و بعد هم آرام شد. انگار نه انگار. بعد کم کم از کارهای خودش خجالت کشید. از من خواست که برای گردش بیرون برویم. من کلا آدم شادی هستم و همیشه بدی هارا زود فراموش میکنم. شوهرم هم وقتی که از کار بدش پشیمان میشود آنقدر مهربان میشود که من با این دل نازکم زود میبخشمش و سعی میکنم توی لحظه زندگی کنم و به همین خاطر از بیرون رفتن راضی بودم و خوش گذشت. خیلی معذرت خواهی کرد و دست و پایم را بوسید اما چه فایده از من خواست دوباره از صفر شروع کنیم و تمام حرفهایی که زده را فراموش کنم . اما به هیچ وجه نمیدانم که این پشیمانی تا چند روز ادامه دارد. و آیا روزی میپذرید که باید برای درمان به پزشک مراجعه کند. این درحالیست که توهین هایش را چطور باید بپذیرم ؟آیا باید دوباره مثل همیشه فراموش کنم؟ این را هم بگویم که هر بار نسبت به دفعه پیش توهین هایش بدجور تر میشود. در حالیکه بدترین حرفی که من به او زدم بیشعور بوده که تنها یک بار به زبان آوردم که همان یکبار را هم هر بار یاد آوری میکند. مدام پیش خودم یاد آوری میکنم که ایندفعه دیگه گول نخور و زود دوباره همون مهتاب مهربون نشو. چقدر هم بده! یادت بیاد که تو هم برای خودت شخصیت داری و کسی نباید و حق ندارد اینطور با تو برخورد کند. آنهم برای گناهی که نمیدانی چیست! گناه لهجه داشتن؟ آنهم قشنگترین لهجه دنیا.... که آرزو داشتم داشته باشم و ندارم! یعنی من آنقدر محتاج عشق این چنین آدمی هستم که باید نه تنها از همه خواسته های مادیم بگذرم از خواسته های معنویم هم بگذرم پس عزت نفس برای چیست؟ این را هم بگویم که من بعد از ازدواجم هم بخاطر اینکه خیلی ساده و دخترانه همیشه میگردم مدام در اماکن مختلف خواستگار داشته ام که حتی از اینکه فهمیدند من ازدواج کردم بسیار متعجب شدند. حتی قبل از ازدواجم چند تا خواستگار عاشق پیشه داشتم که بعلت حماقت رد کردم و هنوز هم دورادور منتظر هستند شاید روزی من جدا شوم و گاهی فکر میکنم آه آنها مرا گرفته... چرا باید به این زندگی ادامه دهم؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
-
RE: با هم اختلاف نظر داریم یا یکی از ما مشکل داره؟ طلاق آره؟
خوب عزیزم کار شوهرت اشتباه بوده و ایشون از لحاظ روانی متعادل نیستند، این رو خودت هم میدونی
ولی نکته ای که من برداشت کردم اینه که شوهرت از این که از دستت بده در حد مرگ ناراحت و نگرانه و واسه همین یک دوره بحرانی رو داره سپری می کنه، از یه طرف هم مشکل روحی که داره به این وضعیت دامن می زنه
این که شوهرت نمیخواد از دستت بده یه نقطه خوبی هست برای شروع، میتونی از این نقطه استفاده کنی و باهاش شرط و شروط بذاری، شرط و شروط عاقلانه، بازم تاکید می کنم که اگر دکتر نره من به شخصه بعید میدونم که حالش بهتر بشه، چون بعضی کارهاش دست خودش که نیست! هر چقدر سعی می کنه نمیتونه میزنه همه چیزو خراب کنه ولی بعدا برمیگرده پشیمون میشه معذرت می خواد و ...
برای ادامه زندگی مشاور رو شرط کن ... مشاور شاید بتونه راضیش کنه برای درمان ...وگرنه می ترسم یکی دو هفته بعد دوباره برگردی سر خونه اول، خسته تر و ناراحت تر و به قول خودت پرده دری هاش بیشتر بشه ...
-
RE: با هم اختلاف نظر داریم یا یکی از ما مشکل داره؟ طلاق آره؟
ممنونم سابینای عزیزم که میای و مطالب رو میخونی. منم موافقم اما به هیچ وجه دکتر نمیاد. فکر کنم عاقلانه ترین کار اینه که تا نتایج پروژه صبر کنم و اگر تغییری حاصل نشد و دکتر هم نخواست بره همه چیزو تموم کنم. چون دیگه دارم کم کم میترسم مریضیش بهم آسیب بزنه.
-
RE: با هم اختلاف نظر داریم یا یکی از ما مشکل داره؟ طلاق آره؟
دوستان عزیزی که همراهیم کردید و دوستانی که هنوز همراهیم نکردید. امروز بعد از مدتی که آروم شده بودم غمگین بودم. علتشو میدونم اما کاری از دستم بر نمیومد. یک خورده توی تالار گشت زدم بهتر شدم. خوب شوهرم که روز به روز حالش بدتر میشه. کاش میشد دستشو گرفت و برد دکتر. چون مادرم یک بیماری ویروسی گرفته میگه تا دو ماه نرو دیدنشون. من که عکس العملی نشون ندادم و نمیدونم چی بگم چون کلا از هر گونه مخالفتی به شدت عصبانی میشه. من با اینکه میدونم مریضه اما گفتم بیام چند تا سوال بپرسم شاید کسی بدونه که چیکار باید توی این وقعیت بکنم:
۱- در موقعیتی که میگه تا دو ماه حق رفتن به خونه مادرت چطور باید رفتار کنم که با وجود وسواسش راضی هم بشه؟ میگه اگه رفتی دیگه بر نگرد خونه.
۲- یکجا خوندم که مریض وسواسی را باید در معرض آلودگی هایی که ازش هراس داره قرار داد. حالا سوالم اینه که چه جوری؟ چون الان به همه چیز وسواس داره و همیشه هم مریضه( هر روز توی این چند سال) حالا اگر من بخوام در معرض وسواس قرارش بدم که دیگه با اطمینان میگه همه مریضیهام تقصیر تو است و شاید هم سکته کنه و شاید هم منو بکشه! راه آرومتری هست برای اینکار؟
۳- من دیگه مطمئن هستم که نمیتونم عوضش کنم و مطئن هستم که راه درست جدائیه اگر اشتباه میکنم یکی یه چیزی بگه نکنه راه حلی بوده و من نمیدونستم؟
( مشکلات اساسی: ۱عدم رابطه زناشوئی( هر روز یک بهانه میارن یک روز نخواستن بچه یکروز بیماری یک روز عدم رضایت از اینجانب و...) حتی جدا از هم میخوابیم- ۲وسواس شدید (به ارتباط با دیگران. به اینکه نکنه مریض بشه. به اینکه نکنه بقیه رو مریض کنه و....)- ۳با هم اصلا حرف نمیزنیم ایشون کلا مثل لالها با اشاره حرف میزنه.)- ۴همیشه خونه است و توی خونه کار میکنه و خرج خونه هم نصف نصف است یعنی خرج منو نمیده خودم باید کار کنم-۵ اجازه نمیده سر کار برم توی خونه باید کار کنم -
۶مدام توی دعوا از همه چیزم ایراد میگیره و بعدش پشیمون میشه-۷ خیلی کارهارو حق خودش میدونه و من حقش رو ندارم. )
خصوصیات مثبت:( ۱- خیلی با معلوماته( که به درد من نمیخوره چون جواب سوالاتم رو نمیده.)۲- اگر بخواد مهربونی کنه خیلی مهربون میشه۳- به نظرش من خوشگل ترین دختر روی زمینم. ۴- به خدا ایمان داره و به قرآن و من فقط از طریق تذکرات دینی میتونم توی فکرش نفوذ کنم. ۵- خانوادش خیلی من رو دوست دارند و بهم محبت میکنند.
غلط املائی: وضعیت
راستی اگر برای وسواس ایشون برم روانشناس بالینی میتونه یکطرفه کمکم کنه؟
-
RE: با هم اختلاف نظر داریم یا یکی از ما مشکل داره؟ طلاق آره؟
صد ماه جان
همه ی مشکلات شما از وسواس ایشون نشات گرفته کاش میتونستی یه راهی پیدا کنی و ایشونو ببری دکتر
به نظرم حالا که همسرتون حاضر نمیشه بیاد خودتون تنهایی برین و شرح حالشو به روانشناس بگین شاید راهی برای راضی کردن همسرتون برای اومدن به دکتر داشته باشه
این راه رو هم امتحان کن
-
RE: با هم اختلاف نظر داریم یا یکی از ما مشکل داره؟ طلاق آره؟
سلام
خیلی متاسف شدم از خوندن تاپیکتون
و بیشتر متاسف از اینکه کارشناسان و مدیر هیچ گونه پستی در این تاپیک نگذاشته اند
100ماه عزیز
خیلی رک بگم از عدم عزت نفس رنج می بری و خودت نیز برآن واقفی و به جای اینکه در صدد رفع آن بربیایی راه مدارا کردن و پذیرش را در پیش گرفته ای؟
گویا خودت دوست داری اینجوری آزار ببینی و آزار بدهی