-
دیگه به پایان خط رسیدیم
هر چی فکر می کنم ببینم چرا اینطوری شد و تقصیر من این وسط چی بود و اینکه یک خانواده به اصطلاح مومن و نمازخون که دائم پیشونی به مهر میزنن چطور تونستن با زندگی منی که یک بارم شکست خورده بودم بازی کنن هیچی به ذهنم نمیرسه
دوستان فکر کنم بیشترتون منو می شناسید و تاپیک قبلیمم نوشتم ماجرای زندگیمو
یه هفته هست که ارتباط من و محمد به روزانه یه تلفن 5 دقیقه ای محدود می شه و البته برای پرهیز از درگیری این کارو کردم که محمدم شکایتی نداشت
امروز مادرش یه دفعه ای زنگ زد که مثلا میخوام بیام مامانتو ببینم
اومد یه جورایی حرف از این زد که محمد و سابینا هم دیگه کم کم وقت عروسیشونه و باید ببینیم برنامه چیه
ولی میدونم که درواقع این اومده بود ببینه ماجرا از چه قراره که ما با هم ارتباطی نداریم و سروگوش آب بده
مادرمن بحثو شروع کرد که باید اول مشکلات اینها حل بشه بعدا
مادرشوهر گفت که خوب منم میبینم هی جروبحث و دعوا میکنن ( با توجه به این که همیشه فکر می کنه این منم که خوشی زیر دلمو میزنه و غر می زنم و محمد ساکت و مظلوم داره نگاه می کنه )
خلاصه مسئله ناتوانی جنسیش مطرح شد و مادرم گفت که الان نزدیکه دوماهه این زنو شوهر ارتباط ندارن و ....
زنه خودشو زد به اون راه که نمی دونم
منم گفتم یادتون نیست ماه اول ازدواج به من گفتی محمد مشکل جنسی داره میدونم، ولی یه ماه صبر کن درست میشه؟یعنی نمیبینی محمد صبح تا شب یا سردرد داره یا بی حاله یا میخوابه
بعد یه ساعت بحث که این شد و اون شد و اینکه هی می خواست موضوعو بپیچونه و شروع کنه به این که اصلا شما به هم علاقه دارید یا خیر و ... خلاصه زد زیرگریه که من بیشتر از شما زجر میکشم پسر جوونم داره جلوی چشمم آب میشه
خلاصه منم گفتم خوب تا حالا چرا بیکار نشستید چرا نبردینش دکتر خوب ؟ بهتون گفتم ببرید فلان کلینیک چرا نبردید؟
گفت آخه اینها همه میخوان فقط پول بگیرن و شاید اثر نداشته باشن
منم گفتم فرض کنید 200هزار تومنتون هدر بره فدای سر پسرتون
بعد گفت نه من هر جور باشه معالجه می کنم اگر مشکل شما فقط همین باشه و اخلاقتون به هم بخوره:163:
واقعا از این پرروییش خسته شدم گفتم عیب نداره محمد بشه یه آدم سالم صبح بیدار بشه بره سر کار وظایف مردانگیشو انجام بده بعد اون اگر من غر زدم من قبول دارم هر چی شما بگید!
خلاصه آخر گفت برای هر چیزی علاجی هست و اگر نشد نهایتش به این زندگی ادامه نمیدید
منم گفتم دقیقا من اصلا فوقش بدترین حالت که انشالله نشه این که تا اخر عمر ازدواج نمی کنم خودم کار میکنم درس میخونم ولی باور کنید من به عنوان یه دوست دلم می سوزه یه جوونی اینطوری داره روزهای جوونیشو هدر میده و اگر این حدایی صورت بگیره همه بازنده ایم و بیشتر از همه محمد چون بیمار هم هست و یه ضربه بدی میشه براش
خلاصه مادرش آخر گفت من می رم و با پدرش حر ف میزنم اصلا همگی بیاین خونه ما که شاید محمدم یه حرفهایی داشته باشه از تو بگه
منم گفتم حاج خانوم اگر حرفهای محمد مشکل اساسی باشه قبول می کنم ولی اینکه فلان جا سابینا اخم کرد و فلان جا فلان کرد و این حرفهای حاشیه ای من قبول نخواهم کرد
از حرفهاشون احساس کردم که کاملا آماده جدایی هستن
مخصوصا درمورد حرفهایی که از علاقه میزد حس کردم محمد گفته من این زندگیو نمیخوام چون زنم غرغروه و غیرعادی
انگار باید تو این شرایط در طول دو سال بشکن می زدم!
بچه ها داغونم مخم کار نمی کنه به همدردیتون احتیاج دارم
منتظرتونم
آدرس تاپیک قبلیم ---> http://www.hamdardi.net/thread-14682.html
-
RE: دیگه به پایان خط رسیدیم
یه بار دیگه تلاشتو برای درمانش بکن.اگر دیدی پیگیر نیست یه فکر دیگه ای بکن.
-
RE: دیگه به پایان خط رسیدیم
سابینا جان متأسفم برات،چیزدیگه ای نمی تونم بگم.
فقط امیدت روازدست نده.حتمایه حکمتی توکاربوده.دفعه قبل هم گفتم شایدخداتورویه فرشته نجات قرارداده برای محمد.تاآخرین لحظه امیدوارباش.
ماروهم ازاحوال خودت بی خبرنذار.
-
RE: دیگه به پایان خط رسیدیم
سلام
دوست خوبم
تا شقایق هست زندگی باید کرد.
خودت دست بکار شو
سعی کن محمد رو هم درک کنی
البته من به مطالعه همین تاپیک بسنده کردم ولی فکر کنم وضعیت روحی محمد بد تر از اینهاست...
زود جا نزن
برای هر مشکلی راه حلی وجود داره...
بهترین راه حل پاک کردن صورت مسئله نیست!!!
-
RE: دیگه به پایان خط رسیدیم
درود
سابینا عزیز من در تاپیک قبلیت یادته چی بهت گفتم؟گفتم فرد افسرده خیلی احتیاج به دلداری داره.نباید خیلی بهش فشار بیارید.چند راهکار هم بهتون دادم که اصلا توجه نکردید.
2 راه وجود داره الان!راه سومی نیست.
راه اول اینه که بعد از این همه مدت بزنید زیر همه چیز و قید ازدواج و زندگی رو بزنید که من اصلا اصلا توصیه نمیکنم!چون واقعا عواقب و خاطرات بدی رو میذاره.
راه دوم اینه که با محمد پیش یک روانپزشک دیگه برید.من 100 بار گرفتم اون دارویی که مصرف میکنه میل جنسی رو کاهش میده!10 بار دیگه هم اضافه میکنم که کاهش میده!100 بار دیگه هم میگم خواب آلودگی داره.5 بار دیگه هم میگم حالت خستگی و تعریق و چاق شدن داره.
واقعا زندگیتو دوست داری؟اگه دوست داری خواهش میکنم کارهایی که بهت میگو انجام بده!باور کن اصلا مشکل شما اینقدر هم جدی نیست!به زندگی امیدوار باشین.نه شوهرتون بد دهنه.نه شوهرتون دست بزن داره.نه بی غیرته!
لگد به زندگی خودت نزن چون اینقدر درمان این مشکل راحته که خودت از تعجب شاخ در میاری که یهو زیر و رو شد؟؟؟
سابینا جان اینقدر علم پیشرفت کرده و دارو ها جدید شده که افسردگی 100% درمان میشه.وقتی میگم 100% یعنی 100%.
میدونی چرا؟چون در بدترین حالت افسردگی اساسی که فرد 24 ساعته افسردست از دارو های maoi استفاده میشه و خیلی راحت فرد را 180% برعکس میکنه.برای 100% هم بگم شوک الکتریکی روش جدیدی هست که برای بیمارانی که چند بار خودکشی کردند و موفق نشدند یا 24 ساعت گریه میکنند استفاده میشه که محمد اصلا اینطوری نیست.
بخدا سخت نیست.بازم دارم بهت میگم !!!!!! اینقدر راحت درمان میشه که توی خواب هم فکر نمیکردی!!!!
برای مثال داروی فلوکسامین خیلی داروی خوبی بود اما از چند سال پیش جایگزینش فلووکستین اومده که خیلی هم خوبه و عوارض خیلی کمتری داره.
سابینا خواهر خوب و پر صبرم داروی های ضد افسردگی بسیار بسیار بسیار زیاد اند و مطمئن باش با 1 نسخه پیش یک روانپزشک دیگه برید زندگیتون زیر و رو میشه!!!بخدا باور کن یکبار حرف منو گوش کن و از فردا اقدام کن.بخدا درمان میشه:302::302::316::316:
اون دوزی که محمد داره میخوره خیلی کمه!اصلا روانپزشکش میدونه حالش چطوره؟؟؟نمیدونه دیگه!اگه دقیق میدونست فورا دارو جدید تجویز میکرد و در عرض 1 ماه محمدو 180 درجه برعکس میدیدی!
حالا خوب گوش کن درسته سنم ازتون کمتره اما جای خواهرم هستی.:72:خوب گوش کن من دوباره دارم بهت پیشنهاد میدم.انجامش بده مطمئن باش معجزه میکنه!
اگر محمد داروهاش را تمدید میکنه و پزشک ثابتی داره خودت به تنهایی یک نوبت بگیر و برو پیشش.تمام این حالات را بهش بگو.اون تا ببینه مطمئن باش میفهمه که دارو یا باید عوض بشه یا دوزش تغییر کنه.اتفاقا در مورد میل جنسی هم بهش بگو.اون پزشکه و خیلی راحت با یک داروی دیگه معجزه میکنه!:227:
بعد از اینکه با پزشکش صحبت کردی،به مادر محمد بگو بیاد خونتون.قبلشم با مادر خودت صحبت کن که باید مادر محمد،محمد را راضی کنه که بریم روانپزشک.
شما و مادرتون نباید به مادر محمد هم سرکوفت بزنید.شما آروم بهشون بگید که محمد را راضی کنه همراه با شما برید روانپزشک تا وضعیت روحی و جسمی محمد را ببینه و دارو را تجویز کنه.(قبلش شما به دکتر گفتید که حالاتش چطوره و نیازی نیست جلوی محمد حالاتشو بگید چون ممکنه عصبانی بشه)
یک چیزی هم بهت بگم بنا به تجربمه!
افراد افسرده وقتی از افسردگی خارج میشن و اونم اگر همسرشون کنارشون باشه یک عمر بهت محبت میکنند و هیچوقت پیگیری هاتو فراموش نمیکنه:310:
امیدوارم ایندفعه انجامش بدی:72::104::310:
-
RE: دیگه به پایان خط رسیدیم
دوستان عزیز فک کنم من امشب خواب ندارم
از طرفی مادرم هم مریضه و فردا قراره بریم آزمایش درسته مشکل حادی نیست ولی ...
از همه کسانی که برام پست زدن ممنونم
فرهنگ جان راستش رهایی از وضعیت موجود ضروریه حالا چه اینوری چه اونوری
آریانا جان شاید حرف شما درست باشه ولی این مسئله کار من به تنهایی نیست، یعنی من به مادرشم گفتم من اگه تونسته بودم کاری بکنم تو این دوسال میکردم، به خدا تشویق تنبیه همه راهی رو امتحان کردم ولی به هیچ کدوم جواب نداد چون خودش نمی خواست خوب بشه و از احوالانش راضی بود
جویای نیمه گمشده عزیزم من دو ساله دارم این شرایطو تحمل میکنم باور کنید خودمم دوست ندارم جا بزنم ولی توانی برام نمونده اعتماد به نفس؛ امید ها و آرزوهامو بربادرفته می بینم
فوتر عزیز من دفعه قبلم راهنماییتو با دقت خوندم که دلسوزانه تلاش کرده بودی که کمکم کنی
عزیزم چیکار کنم من تا تهران باهاش رفتم ولی خوب این حتی تلفنی به دکترش احوال نگفت! اونقدر بهش گفتم برو دکتر و سعی کردم که دیگه خودم از دست خودم خسته شدم
فعلا که قرار شد خانواده ش این کارو بکنن یعنی دکتر پیدا کنند با مشاور خوب و بفرستند سراغش
شاید من صبور نیستم ولی دوستان از پا افتادم
دو سال سختی بی محبتی زندگی غیر عادی دیگه از پا انداخته منو
از طرفی یه خانواده عوام و یه مادر سیاستمدار که حرفهاشو غیرمستقیم میگه و جاهل و بی سواد که فکر میکنه با دست روی دست گذاشتن مسئله حل می شه و نشسته و داره میبینه که پسرش داره از بین میره
-
RE: دیگه به پایان خط رسیدیم
سابینا عزیز خیلی خوشحالم که دارن تلاش میکنند.
سابینا خواهر مهربونم روانپزشک مثل پزشک کلیه یا قلب نیست که احتمال 50-50 بده.پای محمد پیش روانپزشک باز بشه و از قبلش با روانپزشکش هماهنگی داشته باشید و وضعیتش رو بهش بگید (چون ممکنه خودشو خیلی مهربان و عادی و شاد نشون بده پیش دکتر)خود دکتر با یک دو نسخه زندگیتونو زیر و رو میکنه.:104::310:
بعد که مشکلتون حل شد بعد 2 ماه میخندید به هم که دیدی داشتیم چیکار میکردیم؟؟؟؟:311:
بعدم که ایشالله عروسیتون:323::104::43::72:
سابینا ضمنا این لینکایی که بهت میدم حتما بخون کمکت میکنه فردی را که در افسردگی هست بشناسی.چون واقعا دست خودش نیست و تا کسی افسرده نشه و نباشه نمیتونه کامل بفهمه چی میکشه بیمار.
اینا را حتما بخون خیلی خیلی به دردت میخوره.
http://www.mardoman.net/?sn=articles&pt=full&id=200
http://www.mardoman.net/life/allaboutdep/
به شدت بهت توصیه میکنم موضوعاتی که در لینک زیر است را بخوانی!خیلی خیلی بهت توصیه میکنم!بخون ببین خیلی چیزا دستگیرت میشه و خیلی چیزا را یاد میگیری:
http://www.mardoman.net/?sn=search&search[keyword]=%D8%A7%D9%81%D8%B3%D8%B1%D8%AF%DA%AF%DB%8C&submit _search=search&submit_search.x=0&submit_search.y=0 &submit_search=search
ما کنارتیم! من شک ندارم که قضیه خیلی راحت حل میشه.فقط روانپزشک.ولاغیر:104::72:
اینجا هم یه سری برات میذارم
http://www.mardoman.net/?sn=articles&pt=full&id=1436
http://www.niksalehi.com/public/archives/138300.php
-
RE: دیگه به پایان خط رسیدیم
سابینای عزیز
ایشون نیاز بوده اول معالجه شوند بعد به سوی ازدواج بروند ، اینکه بعضی خانواده ها در اینجور شرایطی تصور می کنند با ازدواج ، فرزندشون بهبود پیدا می کند ، نمی دانند که در این شرایط باری بر بار روانی اون ( بخاطر مسئولیتهای زندگی و استرسهای آن ) اضافه می کنند . شما هم به نظر میرسه در شناخت دقت نداشتی تا این مشکل را پیش از بله گفتم بسنجید .
حال چه باید کرد :
عزیزم شما نیاز اکید داری که توانائیها و میزان صبر و بردباریت را بسنجی . و همچنین وضعیت بیماری ایشان را با پیامدهایش در زندگی بررسی کنی ، و با نظر به وضعیت موجود نه احتمالات آینده ، تصمیم بگیری .
یعنی شما محمد را همینی که هست در نظر بگیر و شرایط زندگی و خودت را با این وضعیت بسنج و در این صورت تصمیم بگیر ادامه دهی یا خیر .
موفق باشی
.
-
RE: دیگه به پایان خط رسیدیم
آقای فوتر عزیز
اینکه اینقدر به فکر من و زندگی من به عنوان یه همنوع هستید نشون میده که شما چقدر مسئول و با وجدان هستید، من حرفهای شما رو قبول دارم که بسیاری از کارهای محمد از افسردگیش نشات میگیره و شاید در صورت رفع این مشکل رفع شدنی بسیاری از مسائل زندگی منم بهتر بشه، لینکهایی که فرمودین مطالعه خواهم کرد، ولی با توجه به بی اعتمادی و بدبینی محمد نسبت به من که به قول مشاور اینهم از افسردگیش نشات میگیره تلاش های من دست تنها تو این دو سال کارساز نبوده، به علاوه این که من هم در این دوسال بعضا از وضعیت خسته شدم و تندی کردم که اینهم باری بر مشکلات بوده، بنابراین بهتر دونستم به خانواده اش هشدارهای لازمو بدم و دعوت به همکاری بکنم، ولی متاسفانه خانواده طرف من یک خانواده بی سواد وجاهل هستند که مادرشوهرم فکر میکنه دانای کل هست و به گفته خودش چون مثلا زندگی سکینه خانوم و فاطمه خانومو دیده دیگه از صد تا مشاور و روانشناس هم خبره تره، این وضعیت خانواده ش و نفوذی که بر محمد دارن به نوعی بیشتر وقت ها تلاش های منو خنثی می کنه
فرشته مهربان عزیز
به تاپیکم خوش اومدی، حرف حق گفتی چی بگم، متاسفانه من عجله کردم و مهمتر از اون مهارتهام و هوش اجتماعیم به قدری ضعیف بود که نفهمیدم قضیه از چه قراره، ولی بیشتر از این به قول شما این باور سنتی که باازدواج مشکلاتی مثل اعتیاد، بی مسئولیتی ، سرطان و ... یک پسر حل مشه متاسفانه بدجوری تو جامعه ما ریشه انداخته و هر روز هم داره قربانی میگیره، قربانی هایی در شرایط بدتر از من دخترهایی که سنشون کمه یا استقلال ندارن و متاسفانه گاها مجبور می شن تا آخر عمر این زندگی معیوبو تحمل کنن و زندگی بچه ای رو هم به خطر بندازن
فرشته جان آخه چی می شد من دو سال قبل با همدردی آشنا می شدم؟:302: مطمئنم اگر اینجا رو دو سال قبل می شناختم این وضعیت برام پیش نمیومد:302:
ولی خوب کاری هست که شده و متاسفانه زمان رو نمیشه به عقب برگردوند
من منظورتو فهمیدم عزیز جان ، یعنی می گی به وضعیت موجود فکر کن و فرض کن تا آخر همین وضعیت خواهد بود بعد تصمیم بگیر و به تغییرات احتمالی آینده دل نبند ... چشم!
-
RE: دیگه به پایان خط رسیدیم
در اين دنيا هيچ رويدادي اتفاقي نيست .
به بي نهايت فرصت خود باور داشته باش و در حسرت گذشته اي كه گذشته و تنها اي كاش باقي گذاشته نباش .
تو هر لحظه و هر آن ، صاحب و اختيار دار لحظات خود هستي .
اين تويي كه بايد تصميم بگيري و انتخاب كني و فرصت هايت را دريابي . انتخاب با توست كه در زمان حال چگونه زندگي كني و براي آينده چگونه برنامه ريزي كني .
حال خودت را درياب و براي آينده بر مبناي دانسته ها و مهارتها و توانايي هاي رو به رشدت برنامه ريزي كن .
از خداوند برات آرامشي را درخواست مي كنم كه در زير سايه ي اين لطف الهي بتواني بهترين تصميمات و انتخاب ها را داشته باشي . انتخاب هايي كه خودت را وادار به ذوب شدن نكني .
-
RE: دیگه به پایان خط رسیدیم
دعاهای خیر و لحن شیرین خانوم آنی مرحمی بود بر دل رنجدیده من !:46::72:
-
RE: دیگه به پایان خط رسیدیم
دوستان برای اینکه ذهنم از سردرگمی نجات پیدا کنه به کمکتون نیاز دارم
میخوام بدونم به نظر شما قدم بعدی خانواده ش چی خواهد بود؟
یعنی اینها نظرشون مبنی بر طلاق هست یا چی؟
چون میخوام بهترین رفتار لازمو داشته باشم باید یه جورایی گام بعدیشونو حدس بزنم:72:
-
RE: دیگه به پایان خط رسیدیم
شمایی که باهاشون سر و کار داری راحت تر می تونی رفتارشونو پیش بینی کنی.
-
RE: دیگه به پایان خط رسیدیم
درسته فرهنگ جان مسئله اینجاس که در شرایطی هستم که استرس زده و پریشونم و ناراحت، مغزم خوب کار نمیکنه قفل کرده، به علاوه نیازهم دارم حدس بزنم که اینها چی تو کله دارن چون آدم های سیاستمداری هستن و زبونشون با دلشون یکی نیست، بنابراین خواستم با توجه به توضیحاتم نظر دوستانو بشنوم که فکرم باز بشه
-
RE: دیگه به پایان خط رسیدیم
سابینای عزیز
شما نسبت به اوایل که در تالار اومده بودی خیلی تغییرات چشم گیری داشتی
رفتارهایت
حرفهایت
اعمالت و ...
خیلی سنجیده تر و بهتر شده
و من بسیار خوشحالم که اینقدر زیبا در تاپیک های دیگران نظرات مفید و سازنده ای می دهی
و اما در مورد قضیه خودت
به نظرم شما راه را آغاز کرده ای و در این مسیر قدم گذاشته ای
و همون طور که فرشته گفت : الان زمان تصمیم گیری هست که آیا محمد را با همین شرایط و ویژگی هایی که عنوان کردی به عنوان همسرم و شریک زندگی تا پایان عمر، قبول داری یا خیر
پاسخ تو به این سوال میتونه گره گشای مسائل دیگه باشه
و دقت کن شما فرشته نجات و یار ازخودگذشته برای زندگی محمد نیستی
چرا که تو هم انسانی و خودت نیازهایی داری که باید پاسخ داده بشه نه اینکه یک طرفه فقط تو هزینه کنی و پاسخ و بازخورد نگیری
اینکه رفتار خانواده همسرت چگونه باشه در اصل موضوع فرقی نمی کنه
چون این تو هستی که باید انتخاب کنی که آیا حاضری بمونی یا خیر
سابینا آیا ظرفیتت این اجازه رو میده که بیش از این انعطاف نشون بدی و مستمرا با این رفتارها و اعمال همسرت کنار بیایی ؟
آیا می تونی مسئولیت خودت رو در این زندگی از اونچه که سهم تو هست بیشتر کنی ؟
آیا توانش رو داری؟
و یه سئوال چرا فکر می کنی که در نامزدی قبلی ات شکست خوردی و اگر اینبار هم جدا بشی میشه یه شکست دیگه؟
-
RE: دیگه به پایان خط رسیدیم
آخ عزیزم شرمنده،اینقدرسرم شلوغه که تاوقت می کنم میام تالار.برای همین هم مدت زیادیه که ایمیلم روچک نکرده
بودم.بازم ممنونم ازلطفت.انشااله که گره ازکارتوهم بازبشه همونجوری که دلت می خواد.برات آرزوی آرامش
می کنم.
-
RE: دیگه به پایان خط رسیدیم
سابینا ی عزیز،
تمام تاپیک های شما را دنبال میکردم، ابتدا باید عرض کنم شرکت فعال شما در تاپیک های مراجعان و ارائه پاسخ های دلسوزانه شما علی رغم مشلکی که با آن روبه رو هستید؛ نشان از روحیه بزرگ شما دارد. :72:
به خاطر دارم تا همین چند ماه گذشته طلاق را بهترین راه حل مشکل خود میدانستید؛ یا حداقل بنده از ارسال های شما اینچنین برداشت کردم، ولی حال که نشانه هایی از این موضوع از جانب خانواده همسرتان مشاهده نموده اید دچار استرس شده اید ؟ چرا ؟
به نظر بنده:
ما به تنهایی نمیتوانیم شرایط را تغییر دهیم، به غیر شما 3 گزینه دیگه برای بهبود شرایط وجود داره
1- خانوده آقا محمد
2- خانواده شما
3- آقا محمد
بر طبق فرمایشات شما روی همراهی گزینه -1- نباید خیلی حساب کنید، زیرا خانواده همسرتان نه به فکر شما هستند و نه به فکر فرزندشان، از این جهت به فکر شما نیستند زیرا پیش از درمان فرزندشان، مشکل ایشان را با شخصی دیگر (شما) به اشتراک گذاشتند و با تفکر خود مبنی بر حل مشکل فرزندشان با ازدواج، سهوا" در حق شما ظلم کردند.
به فکر فرزندشان هم نیستند زیرا بر اساس ارسال های شما گامی موثر در جهت حل مشکل فرزندشان برنداشتند و بیشتر سعی کردند شما را اهرمی برای بهبود مشکل فرزندشان قرار دهند.
در مورد خانوداه شما هم به نظر من همین مقدار که مشکلی بر مشکلات شما اضافه نکنند باید سپاسگذار ایشان بود.
و امّا آقا محمد ! به نظر بنده ایشان تنها فردی هستند که به دلیل علاقه ای که به شما دارند به بهبود شرایط تمایل دارند؛ هنوز تصویر زمانی که آقا محمد گفتند : نگو تا مرداد تکلیفتو یکسره میکنم این حرفو نزن و از شما تا بعد از عید در خواست مهلت کردنند در ذهنم دارم... امّا نتیجه چه شد ؟
سابینا ی عزیز؛
چقدر به کم کردن فاصله حرف تا عمل همسرتان امیدوار هستید ؟
پس از پاسخ به این سوال باید تصمیم به ماندن یا رفتن بگیرید.
-
RE: دیگه به پایان خط رسیدیم
با عرض سلام خدمت دوست خوبم 367
دوست خوبم
اولا ممنون از بابت نظر لطفتون، اگر پست های من بتونه حتی یه ذره به یکی کمک کنه خوشا به حال من!
ثانیا تجریه و تحلیلتون رو خوندم و نسبتا قبول دارم، این که میفرمایید کاری نیست که تنهایی از عهده ش بربیام، من 2 سال امتحان کردم و نشد،اینو به مادرش هم گفتم که این کاری نیست که من دست تنها از عهده ش بربیام، حالا تا اینجای قضیه روم تو روی خانواده ش باز نشد بود و قضیه صریحا مطرح نشده بود، ولی الان که صریحا و قاطعانه درخواست کمک کردم نشستم ببینم عکس العملشون چی خواهد بود ، باید دید واقعا کمک خواهند کرد و یا خیر با قضیه رو شلوغ کردن و فرافکنی قضیه به من دوباره خواهند خواست مسئله رو بپوشونن که در این صورت دیگه آخرین تیر من هم به سنگ خواهد خورد
در مورد حرفهای ایشون قبل از عید باید بگم دور باطل همیشگی تکرار شد: یه سری حرف ها مطرح شد، یه سری قولها داده شد، عمل نشد، من بازخواست کردم و به بی صبری و غر زدن متهم شدم، من کشیدم کنار، دوباره مادرش اومد و باز یه سری حرفها مطرح شد : دی
حالا ایندفعه من دور باطل رو شکستم و قضبه رو جدی تر گرفتم . فاصله بین حرف و عمل محمد به قدری هست که وقتی حرفی زد اصولا یادش میره که حرف بخاطر اینه که عملی بشه و باید هر چند مدت یه بار مثل یه دستگاه خودکار ریمایندر بهش یاداوری کنی
با توجه به وضعیت کنونی من فاصله حرف و عمل ایشونو ناامیدانه می بینم ... تا چه شود ...
-
RE: دیگه به پایان خط رسیدیم
سلام سابینای عزیز:72:
شما از روحیه ی بالا و اعتماد به نفس خوبی برخوردارید و به خاطر این مساله بهتون تبریک میگم و همین باعث شده در یک شرایط بحرانی بتونید به خودتون مسلط باشید:104:
عزیز جان شما یک بار دیگه 2 سال پیش رو برای خودت مرور کن و ببین سیر رفتار محمد از ابتدا تاکنون چگونه بوده ایا صعودی بوده یا نزولی؟برای این مساله لازمه شما با ذره بین همه ی جزییات رفتارشو بررسی کنی و ببین نقاط مثبت همسرت چه چیزهایی هستن ، چه چیزی شما رو پایبند به ایشون نگه داشته ؟
قصد من نتیجه گیری در جهت ماندن در کنار ایشون و یا طلاق نیست قصدم اینه که یک بار دیگه ایشون رو بازنگری کنی و انگیزه ی خودت رو برای موندن و یا رفتن بررسی کنی!
مزیت این کار اینه که شما منطقی تر با مساله برخورد خواهید کرد و تصمیم شما هر چه که باشد عاقلانه تر خواهد بود.
امیدوارم هرچه سریعتر گره از کارتون باز بشه ما هم دعا میکنیم و تا جایی که بتونیم همدردت هستیم:72:
-
RE: دیگه به پایان خط رسیدیم
[color=#FF0000]دوستان یه سوال فوری دارم: مادرم هی اصرار میکنه بردار بهش زنگ بزن
خوب حدس میزنم مادرش تا حالا گفته باشه مسئله رو و اونهم که از مطرح شدن همچین چیزی در خانواده کلی ناراحت شده باشه و از دست منم عصبانی
اولا که مادرش گفت می رم بااون و پدرش صحبت کنم پس تا حالا حرف زده
ثانیا اگر نمی کرد که محمد الان عادی بود و به من زنگ میزد
با این اوصاف زنگ زدن من درسته؟ یعنی من فکرمی کنم یه جورایی با قاطعیتم تناقض داره، تازه زنگ بزنم یا میخواد بحث باز شه که بار شاید بکشه به دعوا و یا باز نشه و الکی سلام خوبی و ...
نظرتون چیه؟
منتظرم[/color]
-
RE: دیگه به پایان خط رسیدیم
شما ناراحتی،
و محمد بخاطر علنی شدن ضعف جنسی اش و مطرح شدنش در خانواده ناراحت تر !
اگر زنگ بزنی فکر می تونی بتونی تا حدودی این مساله را براش جا بندازی که به مرحله ای رسیده بودی که مجبور شدی مطرح کنی؟ فکر می کنی بتونه بپذیره ؟
به احتمال زیاد این قدم را شما باید برداری. زمانش با شماست. ولی احتمالا اولین قدم بعهده ی شماست. مگر اینکه به روی خودتون نیارید تا در یک جلسه یا مهمانی خانوادگی با هم روبرو بشید. به هر حال ایشون الان دلخورند و ناراحت.
البته و صد البته که شما هم دو سال است که دلگیر و درگیرید. ولی اگر فکر بازگشت توی ذهنت هست رفع این کدورت و این قسمت بعهده ی شماست.
-
RE: دیگه به پایان خط رسیدیم
نقل قول:
نوشته اصلی توسط سابینا
جویای نیمه گمشده عزیزم من دو ساله دارم این شرایطو تحمل میکنم باور کنید خودمم دوست ندارم جا بزنم ولی توانی برام نمونده اعتماد به نفس؛ امید ها و آرزوهامو بربادرفته می بینم
سابینای خوب به نوع حرف زدنت دقت کن:
نقل قول:
نوشته اصلی توسط سابینا
این شرایطو تحمل میکنم
توانی برام نمونده
امید ها و آرزوهامو بربادرفته می بینم
دیگه خودم از دست خودم خسته شدم
شاید من صبور نیستم ولی دوستان از پا افتادم
دو سال سختی بی محبتی زندگی غیر عادی دیگه از پا انداخته منو
سابینا خانم، خواهش می کنم این واژه ها رو دیگه بکار نبر.
خواهش می کنم...:305:
با طلاق گرفتن هر چی مسائلت بیشتر بشه، کمتر نمی شه.
بیا تصمیم بگیر واسه یه مدت 6 ماه یا هر چقدر خودت میتونی روی محمد کار کنی...
اگه هنوز ازدواج نکردین و اسمتون تو شناسنامه هم نیست که نظری ندارم ولی اگر هست صبر کن.
فرصت بده...
روش کار کن...
به اون فرصت نفس کشیدن بده.
شاید پیش مشاور رفتن هم خالی از لطف نباشه.
ای کاش بیشتر میدونستم از شما تا بهتر راهنمایی کنم.
ولی فکر می کنم قبل از کاری مشورت گرفتن از دیگران و با اطلاعات کامل اقدام کردن خیلی بهتر است از زمانیکه از روی خستگی و ... بخواهیم اقدامی بکنیم.
حداقل زمانی این کار رو انجام بده تا این حالتت رو بهتر کرده باشی تا بتونی راحت تر و بهتر تصمیم بگیری.
از قدرت دعا و صدقه هم غافل مباش
انرژی ای بس عظیم دارند.:72:
اگر قابل باشم برایت دعا می کنم:72:
-
RE: دیگه به پایان خط رسیدیم
به نظر من زنگ بزن، چون کار بدی نکردید که همسرتون ناراحت باشه.
مادر آقا محمد به این دلیل اومده خونه شما چون احتمالا" از خود فرزندشان چیز زیادی دستگیرش نشده و اومده بعد از دو سال مشکل واقعی رو بدونه ! شما هم گفتید ! کار بدی هم نکردید.
-
RE: دیگه به پایان خط رسیدیم
واقعیتش بچه ها با زنداییم که روانشناسه صحبت کردم، در جریان هست، گفت چون خانواده ش گفتن که ما بریم باهم صحبت کنیم بعد اطلاع بدیم بهتره که صبر کنی تا خبری از جانب اونها بشه
راستش نگید به حرفمون گوش نمی دی ها ، ولی حسش هم نیست، احساس رنجیدگی شدید دارم، توی یه بحران هستم
-
RE: دیگه به پایان خط رسیدیم
چرا باید ناراحت بشیم؟
ما فقط نظرمون را می گیم، با اطلاعات محدودی که داریم. این تو هستی که با توجه به شرایط خودت و زندگیت تصمیم میگیری که کدوم کار را انجام بدی.
-
RE: دیگه به پایان خط رسیدیم
نقل قول:
نوشته اصلی توسط سابینا
واقعیتش بچه ها با زنداییم که روانشناسه صحبت کردم، در جریان هست، گفت چون خانواده ش گفتن که ما بریم باهم صحبت کنیم بعد اطلاع بدیم بهتره که صبر کنی تا خبری از جانب اونها بشه
راستش نگید به حرفمون گوش نمی دی ها ، ولی حسش هم نیست، احساس رنجیدگی شدید دارم، توی یه بحران هستم
سابینا.من که هرچی قسمت میدم اصلا توجه نمیکنی!
توی اینترنت سرچ بزن افسردگی ببین اصلا بیماریش چیه.ببین من قبلا هم بهت گفتم افسردگی مثل پا درد یا کمر درد نیست.روی ذهن،فکر،عمل و تصمیم اثر میذاره!تا کسی افسرده نشه نمیتونه این مرحله را ببینه!شما هم نتونستی ولی میتونی بفهمی چیه!
اینکه ایشون افسردگی داشتند و بهتون نگفتند جای خودش اما اینکه شما نمیخواید اوضاع رو درست کنید هم جای خودشه!
میخوام که خرده رک تر باهات صحبت کنم.
شما برای مردم خوب نظر میدید و مشکل حل میکنید اما برای خودتون اصلا!من نصف این مشکلات را از سمت شما میبینم.دقیقا همه تایپیکهات را خوندم و مسئله تو میدونم.خودتم میدونی که دنبال میکردم!اما تو خودت نمیخوای مشکلتو حل کنی.100 بار بهت گفتم چیکار کنی باز میگی مادرش اینو گفت پدرش اونو گفت نمیدونم مادر من سکوت کرد فلان کرد!اگه نمیخوای مشکلت حل بشه بگو تایپیکو ببندن دیگه.
اینو بخون:
نقل قول:
یک فرد افسرده ممکن است خود را در دنیا بسیار تنها ببیند. حمایت شما به او کمک خواهد کرد.
هر چقدر بیشتر درباره افسردگی بدانید، بهتر می توانید وضعیت یک شخص افسرده را درک کنید و متوجه شوید چه قصدی دارد. سعی کنید حقیقت را درباره افسردگی بدانید و افسانه هایی را که در این باره وجود دارد بخوانید.
شما نمیدونی افسردگی چیه.اگه میدونستی دست از این کارای بچگانه بر میداشتی و زندگیتو میساختی!مشکل شما اصلا ربطی به حرف اینو و اون نداره.
شما باید بدونید افسردگی چه نوع بیماری هست و حالاتش به چه شکله تا بتونید یک فرد افسرده رو کمک کنید.اونم همسرتون!
اینو بخونید:
http://www.parvazkon.com/component/content/article/505.html
اینم همینطور:
http://ld.javanblog.com/213082-%D8%B1%D9%81%D8%AA%D8%A7%D8%B1+%D8%A8%D8%A7+%D8%A7 %D9%81%D8%B1%D8%A7%D8%AF+%D9%8A+%D9%83%D9%87+%D8%A 7%D9%81%D8%B3%D8%B1%D8%AF%DA%AF%D9%8A+%D8%AF%D8%A7 %D8%B1%D9%86%D8%AF.html
اینم همینطور:
http://www.hawzah.net/hawzah/Magazines/MagArt.aspx?MagazineNumberID=3950&id=22054
همینطور:
http://www.seemorgh.com/health/default.aspx?tabid=2185&conid=1796
شما برای رفع مشکلتون باید بدونید افسردگی چیه و چطور باید برخورد کنید با این مشکل!
میخواید خیلی ساده براتون بگم؟به محمد آقا بگید 24 ساعت دارو مصرف نکنه! ببینید چطور میل جنسیش 10 برابر انسان عادی میشه.شما باید معلومات خودتون رو در مورد افسردگی بالا ببرید.تا اطلاعات نداشته باشید همینطور میشینید به حرف این و اون و اینکه اون چی گفت این چی گفت گوش میکنید!!!!
تکرار تکرار تکرار::::::::::::::::::::::::::::
2 ساعت در اینترنت وقت بذارید و بیماری افسردگی و راه های مقابله با اون رو مطالعه کنید!
اگر زندگیتون براتون اهمیت داره بفهمید افسردگی چیه
روانپزشک به شکل خیلی راحتی این مشکلتون رو حل میکنه.شما دنبال جدایی هستید تا درست کردن مشکلی که خیلی خیلی راحت و مثل آب خوردن حل میشه!
-
RE: دیگه به پایان خط رسیدیم
نقل قول:
نوشته اصلی توسط footer2
شما برای مردم خوب نظر میدید و مشکل حل میکنید اما برای خودتون اصلا!من نصف این مشکلات را از سمت شما میبینم.دقیقا همه تایپیکهات را خوندم و مسئله تو میدونم.خودتم میدونی که دنبال میکردم!اما تو خودت نمیخوای مشکلتو حل کنی.100 بار بهت گفتم چیکار کنی باز میگی مادرش اینو گفت پدرش اونو گفت نمیدونم مادر من سکوت کرد فلان کرد!اگه نمیخوای مشکلت حل بشه بگو تایپیکو ببندن دیگه.
خوب چه خبره حالا چرا می زنی؟:311:
خوب همه اینطورین دیگه!، همیشه کسی که از دور نگاه میکنه میتونه بهتر مشکل رو ببینه تا کسی که توی گرفتاری دست و پا می زنه،
شما باید بدونید افسردگی چه نوع بیماری هست و حالاتش به چه شکله تا بتونید یک فرد افسرده رو کمک کنید.اونم همسرتون!
دوست من من دوساله که اغراق نمیشه بگم که ده ها مقاله در این مورد خوندم، خوب الان فهمیدیم مثلا فلانی غده داره، اصلا ابعاد و جزئیاتشم دیدیم، با بیمار همدردی کردیم، ولی تا این غده عمل نشه شما صد سال هم مطالعه و همدردی کنید به جایی نمی رسید، درمان بیماری تخصص می خواد که متاسفانه من ندارم، تا حد توان هم در جهت حل این مشکل سعی کردم ولی خوب دست تنها که نمیشه
شما برای رفع مشکلتون باید بدونید افسردگی چیه و چطور باید برخورد کنید با این مشکل!
میخواید خیلی ساده براتون بگم؟به محمد آقا بگید 24 ساعت دارو مصرف نکنه! ببینید چطور میل جنسیش 10 برابر انسان عادی میشه.شما باید معلومات خودتون رو در مورد افسردگی بالا ببرید.تا اطلاعات نداشته باشید همینطور میشینید به حرف این و اون و اینکه اون چی گفت این چی گفت گوش میکنید!!!!
خوب من حرفتونو قبول دارم، دکتر هم به من گفته که این داروهاش و بیماری افسردگیش روش تاثیر میذارن و معلوم هم نیست تا کی محمد باید دارو مصرف کنه، این وسط تکلیف چیه؟ اون طرف قضیه که پسر افسرده هست و مریضه و ...، اینطرف قضیه رو هم ببینید و منصفانه قضاوت کنید، شاید حس همزاد پنداری دارید ولی اینطرف هم یه دختر جوونه که نادانسته تو این وضعیت گرفتار شده و اومده زندگی کنه، حداقلی از نیازها، خواست ها و آرزوها داره که برای ادامه زندگی باید براورده شن، اینطورکه به نظر می رسه ایشون شاید 5 سال دیگه هم بخواد دارو مصرف کنه، ضربه ای که من این وسط میخورم و تاثیر منفی سردمزاجی برزندگی چی؟
تکرار تکرار تکرار::::::::::::::::::::::::::::
2 ساعت در اینترنت وقت بذارید و بیماری افسردگی و راه های مقابله با اون رو مطالعه کنید!
اگر زندگیتون براتون اهمیت داره بفهمید افسردگی چیه
سابینا: خیلی خوندم ولی چشم بازم میخونم، مرسی از بابت مقالات
روانپزشک به شکل خیلی راحتی این مشکلتون رو حل میکنه.شما دنبال جدایی هستید تا درست کردن مشکلی که خیلی خیلی راحت و مثل آب خوردن حل میشه!
فوتر همچین هم مثل آب خوردن نیست، مقایسه وضعیت خودتون با محمد اشتباه هست، یادتون نره که ایشون دوساله تحت درمان هست و جوابی گرفته نشده، اگر به راحتی آب خوردن بود که شش ماه اول حل می شد میرفت سرکارش!
اگر زندگیم برام مهم نبود اینطوری بال بال نمیزدم براش، همون دوماه اول رفته بودم پی کار خودم ، روانپزشک هم دو ساله هر دوماه یه بار میره محمد پس چطور شده که مشکلش حل نمیشه؟ مشکل محمد درسته افسردگیه ولی افسردگی هم درجاتی داره
از طرفی بیمار همکاری نمیکنه، خدادادی هم نسبت به من بدبینه، وقتی به زور هم میبرمش دکتر حرفهایی میزنه که دلمو میشکنه، من این وسط بازم جا نزدم، تنها راهی که به ذهنم رسیده اینه که خونواده ش هم از یه طرف مجبورش کنن بره همزمان روانپزشک و روانشناس، من که نمیتونم بهش دارو تجویز کنم، میترسم که یه کار غیر تخصصی بکنم بدتر از قبل بشه
ببینید دوست من من کاملا دارم دلسوزی شما رو می فهمم، دارید میگید کمکش کنم، اولا نوع کمک مهمه، این نوعی که من کردم تا حالا جوابی نداده، محمد کمک تخصصی میخواد اونم به طور مداوم و مستمر و باید مجبورش کرد که ورزش کنه، دکتر بره و مشاوره بگیره، از طرفی پیش من زندگی نمی کنه و متاسفانه من منابع مالی هم ندارم که خرج دکتر و درمونشو بدم ، پس حداقل نیمی از وظیفه میافته رو دوش خانواده ش که متاسفانه یه خانواده جاهل و بیسواد که معتقدند رفتن به روانشناس بالینی پول هدر دادنه، از طرفی کمک کننده که من باشم دیگه نیرویی نداره که تنهایی بار همه چیز رو بر دوش بکشه
پس الان یه فرصت دیگه بهشون خواهم داد که کمک کنند پسرشون معالجه بشه به روش صحیح، نه اینکه کلونازپام بخوره بیهوش بیافته یه گوشه
اگر دست به دست من بدن من هستم که کمکش کنم؛ ولی خوب اونقدر توانایی ندارم که تک و تنها یه فرد به شدت افسرده رو خوبش کنم تازه معلوم هم نیست اون خوب بشه بعدش من مریض بشم !
مثلا تو همون مقاله اولتون : راههای حمایت از یک فرد افسرده : هم بهش اشاره شده که اولا مواظب خودتون باشید که شما هم مریض نشید، ثانیا درمان فرد افسرده یه کار تیمی هست نه تکی
-
RE: دیگه به پایان خط رسیدیم
سابینا عزیز
همه می فهمیم که شرایط خیلی سختی داری
و به قول دکتر هولاکویی این بیما ریها خیلی درمانی نداره مگر اینکه خود فرد همکاری کنه برای کنترلش که شرایط وخیم تر نشه. لطفا خوب فکر کن چون دلیلی نمی شه که بخاط بیماری یک نفر که هیچ تقصیری از کسی نیست یک نفر دیگه رو هم قربانی کنیم.
خانواده محمد هم به نوعی گرفتارند وچاره ای ندارند
امیدوارم شرایط همانطور که خیرو صلاحتون باشه پیش بره.:323:
-
RE: دیگه به پایان خط رسیدیم
سلام سابینا خانم،
به صحبتهای من بیشتر به دید یک همدلی نگاه کن.
من تاپیک قبلی شما را نخواندم، برای همین از همه ماجرا با خبر نیستم.
با این حال فکر می کنم بهترین نظر را فرشته مهربان و بالهای صداقت دادند.
فکر می کنم کسی در همدردی کسی را تشویق به جدایی نمی کند، چون هیچ کس مثل شما شرایط شما را درک نمی کند و این شما هستی که می توانی بهترین تصمیم را بگیری.
فقط این مسئله هست که درسته که آدم باید بقیه را یاری کند و اگر کمکی از دستش بر می آید انجام دهد، ولی فکر می کنم ازدواج کردن از روی دلسوزی و به امید تغییر و بهبودی شرایط کار درستی نباشد. البته می دانم که شما عقد کرده هستید، ولی اگر الآن به این نتیجه برسید که در توان شما نیست تا ادامه دهید، عقل سلیم شما را ملامت نمی کند. در اینجا شما مهم هستی. شما باید بتوانی با طرف خوشبخت باشی. اگر شما احساس خوشبختی نکنی، چطور می توانی طرف مقابل را خوشبخت کنی؟
ادامه این راه سخت و دشوار است. شاید اگر برای رضای خدا ادامه دهید و موفق شوید، خداوند هم در این راه به شما کمک کند و در آخر به نتیجه خوبی برسید.
ولی به قول فرشته مهربان شما باید ببینید که می توانید محمد را با همین شرایط که هست بپذیرید یا نه.
یعنی فرض بگیریم که شما به امید بهبود ادامه دهید. اگر 5 سال دیگر به این نتیجه برسید که او قابل درمان نیست، 5 سال از جوانی خود را از دست داده اید. خب، اگر او را به همین شکل پذیرفته باشید، مسئله ای نیست، به زندگیتان ادامه می دهید. ولی اگر فقط به امید درمان سالها صبر کرده باشید، سرخورده و پشیمان می شوید و به احتمال زیاد احساس می کنید عمر شما به هدر رفته.
باید یکبار دیگر تمام خوبی های ایشون رو در نظر بگیرید. در کنارش بدیهای ایشون و این مشکلشون رو. ببینید آیا با این شخص خوشبخت می شوید یا خیر.
یک مسئله ای را من متوجه نشدم (شاید در تاپیک قبلی توضیح دادید). آیا آقا محمد بعد از عقد افسردگی گرفت یا از قبل اینطور بود و این موضوع را از شما مخفی کرده بودند؟
آرزو می کنم بهترین تصمیم را بگیرید. از خداوند می خواهم چه تصمیم به جدایی گرفتید و چه به ادامه دادن، شما را یاری کند.
-
RE: دیگه به پایان خط رسیدیم
سلام همه ی دوستان مهربان همدردی، از همه تون ممنونم که توی این لحظات و روزهای تلخ منو تنها نمیذارید، انگار سنگینی بار روی دوشم نصف میشه
دوستان این دوروزه از محمد خبری نیست و من هم خبری ازش نگرفتم چون دل و دماغ حرف زدن ندارم و اصلا نمیدونم چی بگم، درواقع من گفتنی ها رو گفتم...
امروز ولی مادرش صبحی زنگ زد خیلی عادی با مادرم و من صحبت کرد و مثلا از زحمات اونروزش تشکر کرد و بعد درمورد آب و هوا و...
انگار نه انگار که چیزی شده
نمی دونم تو مغزشون چی میگذره
اگر اوضاع عادیه پس چرا خبری از محمد نیست
اگرنه پس مادره چرا زنگ زده بود
و چرا هیچی نگفت؟
به هر حال باید صبر کرد و دید
از همه ی دوستانی که برام پست زدن ممنونم و تا حالا به یه جمع بندی رسیدم از نظرات دوستان
فقط فکر اینکه بعد جدایی احتمالی چی برام پیش خواهد اومد خیلی اذیتم می کنه
* آقای حامد عزیز: افسردگی ایشون مربوط به قبل از عقد بود و به من فقط اشاره ای سطحی از طرف ایشون شد که اضطراب دارم و موضوع شفاف گفته نشد، این اشاره هم بخاطر این بود که الان نتونم بگم نمیدونستم!!!! افسردگی ایشون ظاهرا ریشه در گذشته ای دور داره و با بیش فعالی در کودکی شروع شده و بعد به شب ادارای و وسواس شستن دست در نوجوانی رسیده و الان به افسردگی حاد ختم شده
دوستان تنهام نذارید همونطور که تاحالا نذاشتین
راستی لینک های دیروز و امروز فوتر رو امروز یه جا خوندم
ولی واقعا شرمنده شدم از این همه زحمتی که برای جمع آوری لینک داده ، خوب معلومه که خیلی دوست داره به من کمک کنه ، فوتر دستت درد نکته، مقالاتی که دادی عین زندگی منه ، دقیقا و تمام و کمال
-
RE: دیگه به پایان خط رسیدیم
نقل قول:
نوشته اصلی توسط سابینا
سلام همه ی دوستان مهربان همدردی، از همه تون ممنونم که توی این لحظات و روزهای تلخ منو تنها نمیذارید، انگار سنگینی بار روی دوشم نصف میشه
دوستان این دوروزه از محمد خبری نیست و من هم خبری ازش نگرفتم چون دل و دماغ حرف زدن ندارم و اصلا نمیدونم چی بگم، درواقع من گفتنی ها رو گفتم...
امروز ولی مادرش صبحی زنگ زد خیلی عادی با مادرم و من صحبت کرد و مثلا از زحمات اونروزش تشکر کرد و بعد درمورد آب و هوا و...
انگار نه انگار که چیزی شده
نمی دونم تو مغزشون چی میگذره
اگر اوضاع عادیه پس چرا خبری از محمد نیست
اگرنه پس مادره چرا زنگ زده بود
و چرا هیچی نگفت؟
به هر حال باید صبر کرد و دید
از همه ی دوستانی که برام پست زدن ممنونم و تا حالا به یه جمع بندی رسیدم از نظرات دوستان
فقط فکر اینکه بعد جدایی احتمالی چی برام پیش خواهد اومد خیلی اذیتم می کنه
* آقای حامد عزیز: افسردگی ایشون مربوط به قبل از عقد بود و به من فقط اشاره ای سطحی از طرف ایشون شد که اضطراب دارم و موضوع شفاف گفته نشد، این اشاره هم بخاطر این بود که الان نتونم بگم نمیدونستم!!!! افسردگی ایشون ظاهرا ریشه در گذشته ای دور داره و با بیش فعالی در کودکی شروع شده و بعد به شب ادارای و وسواس شستن دست در نوجوانی رسیده و الان به افسردگی حاد ختم شده
دوستان تنهام نذارید همونطور که تاحالا نذاشتین
راستی لینک های دیروز و امروز فوتر رو امروز یه جا خوندم
ولی واقعا شرمنده شدم از این همه زحمتی که برای جمع آوری لینک داده ، خوب معلومه که خیلی دوست داره به من کمک کنه ، فوتر دستت درد نکته، مقالاتی که دادی عین زندگی منه ، دقیقا و تمام و کمال
سابینا خواهر مهربون و با صبرم من و بقیه دوستان کنارت هستیم تا بهترین تصمیم رو بگیری.
من نظرم این بود که اصلا به جدایی فکر نکنید.محمد افسردگی اساسی و در کنارش مزمن داره.
یک چیزی رو بهت باید بگم.محمد تا آخر عمر باید دارو مصرف کنه.اما نه به اندازه ای که در زمان درمان و اون پیک بالاش هست.
مثلا تا آخر عمر باید 1/3 داروهایی که الان مصرف میکنه رو مصرف کنه.
من خودم آدم عجولیم:163: ولی واقعا به این نتیجه رسیدم که نباید خیلی زود تصمیم گرفت.من دقیقا دقیقا و بازم دقیقا میدونم چقدر خسته ای و گیر کردی.اما با جدایی محمد به یک آدم مرده تبدیل میشه.مرده متحرک نه چون توان راه رفتن هم نداره.خودت هم دل شکسته و با نا امیدی حداقل 5 سال رو باید بگذرونی.
دست به دست هم بدین تا مشکلو حل کنین.روانپزشکو عوض کنید.وقتی با پزشک فعلی نتیجه نگرفته اونم توی 2 سال پس بهتره بره سراغ یک روانپزشک دیگه.
روانشناس فعلا کاری نمیتونه بکنه چون محمد باید با دارو درمان بشه.
یه موردی هم که یادم اومد اینه که محمد اگر هفته ای 5 روز ماهی مصرف کنه و غذاهای دریایی مصرف کنه از افسردگیش کم میشه.این راه شناخته شده و علمی هست.امگا3 در درمان افسردگی جواب داده.
داروهایی که میخوره خیلی پرت و پلا هستن.یا پزشکه درست متوجه نیست یا اینکه واقعا چیزی نمیدونه.بعد از 2 سال پیشنهاد میکنم پیش یک پزشک دیگه برید.
معروفترین داروهای دنیا رو محمد حتی یکیش رو مصرف نمیکنه!
نورتریپتیلین.سرترالین.فلوو کستین.فلووکسامین.آمی تریپتیلین.
اینو به جز فلووکسامین اثر بخشی بسیار بالا و قیمت پایینی دارن!
روانپزشک باید به سمت اون داروها بره اما وقتی بعد از 2 سال به همین شکله یا نمیدونه مشکل محمد دقیقا چیه یا اینکه آشنایی با درمان نداره.
روانپزشک خوب هم خیلی زیاد هست.بگردید پیدا کنید.با محمدم صحبت کنین خودتون.با هم برید بیرون توی پارکی چیزی.باید به آدم افسرده روحیه بدید.بهش بگید میخواید زندگی رو از نو بسازین اونم کمکتون کنه.بهش بگین با هم بریم پیش روانپزشک.بگید مثلا یکی از دوستاتون عین مشکل شما را داشته و خیلی راحت درمان شده.
سابینا زود تصمیم نگیر چون جدایی بدجور زندگیت رو تحت الشعاع قرار میده.
سعی کن با آرامی و خونسردی مشکل محمد رو حل کنی.
حتما روانپزشک رو عوض کنید:72:.
-
RE: دیگه به پایان خط رسیدیم
سابینای خوب،
تایپیکت رو از ابتدا دنبال کردم. همونطور که بالهای صداقت عزیز هم گفتن، توی این مدت واقعا پیشرفت کردی. یعنی این رشد فکری ای که توی این مدت داشتی واقعا جای تحسین داره.
فرشته مهربان عزیز هم که لپ مطلب رو برات در یکی از جوابهاشون دادن که الآن انتخاب با شماست. شما باید ببینی این فرد رو همین طوری که الآن هست می تونی تحمل کنی یا نه؟
به نظر من یکی از اشتباهاتی که ما به هنگام انتخاب پارتنر برای ازدواج می کنیم اینه که فکر می کنیم حالا این ایرادش بعد از ازدواج درست می شه!! ولی ما باید به این هم فکر کنیم که اگر قراره این شخص در این زمینه تغییر کنه، این تغییر می تونه کاملا بر خلاف جهتی باشه که ما می خواهیم و این یک ریسک خیلی خیلی بزرگه. پس یا باید شخص رو همونطوری که هست بپذیریم و یا حسابی روی تغییر احتمالی ای که شخص می تونه داشته باشه باز نکنیم. حالا اگر در آینده در جهتی که ما می خواهیم تغییر کرد که فبها.
حالا هم به نظر من همونطوری که اساتید اینجا گفتن، شما دل یک دله کن. تصمیم بگیر و روی تصمیمت هم بایست. اگر می توونی بمون و روی تصمیمت هم ایستادگی کن. اگر نه، نمی توانی، که به نظر من این حق توست که خسته شده باشی، که دیگر بریده باشی
و .... خودت رو رها کن.
حالا این کندن، نیاز به یک سری سیاست ها داره با توجه به محیط ایران. ولی همین که تو توی درون خودت بدونی می خوای چه کار کنی، خیلی جلو افتاده ای. احتیاجی نیست به کسی رو کنی که کنده ای، ولی برای در آمدن از این دایره ای که تویش گیر کرده ای باید تصمیم بگیری و در آن راه هم قدم برداری. الآن که همه اش در فکر هستی که زنگ زد، نزد و ... یعنی هنوز نمی دانی می خواهی چه کار کنی. نمی شود که بین دو صندلی نشست؟ می شود؟
ما آدمها رو نمی تونیم تربیت کنیم. انسانهایی مثل مادر محمد برای راحت تر زندگی کردن، خیلی جاها واقعیت رو طوری تفسیر می کنن که اگر اون حقیقت زمانی رو سرشون خراب شد، زیرش نمیرن. این رو بذار به حساب سادگیشون و نه جهالتشون. تربیتی که ایشون در زمان خودش داشته با تربیت نسل اینترنتی و مجازی ما خیلی فرق داره، تازه اون هم در محیط شهری مثل تبریز با اون تعصبات خاص خودشون.
حالا یا تصمیم می گیری که نه من دیگه نمی خوام، نمی تونم و یا می گی باز هم سعی می کنم. اگر تصمیم اول رو گرفتی:
اینها رو گفتم که بگم، به عنوان کسی که خودش بچه طلاقه، انسانها توانایی هایی دارن که تا در موقعیت خاصی قرار نگیرن، باور اون تواناییها براشون سخته.
قصه پدر و پسری که سوار قاطرشون شدن و یک بار مردم بهشون متلک می گن که چرا پدر داره سواری می کنه و پسر پیاده و ... رو حتما شنیدی
مردم همیشه حرفی برای گفتن دارن. به قول یکی از دوستان در همین جا، قرار نیست که مردم به ما مدال بدن. شما چرا فکر می کنی دو دفعه تجربه ناموفق در ازدواج یعنی پایان یک زندگی مناسب در آینده برای شما؟ چرا به این فکر نمی کنی که شاید این اتفاقات صلاح خیری رو برای شما دارن؟ شاید باید چیزی آماده می شده و شما تمام این مراحل رو طی می کردی تا به جای خیلی بهتری در زندگیت برسی.
داشتن 2 ازدواج ناموفق پایان زندگی برای دختری که تواناییهای زیادی داره مثل شما، خط باطل کشیدن روی آینده نیست، بلکه می شه بهش به عنوان یک توشه پر ثمر برای آینده اتون نگاه کرد.
مادر من سالیان سال به خاطر همین ترس های نهفته ای که شما دارید موند و ساخت و تحمل کرد. مادر من خانم خانه داری بود که باید جور 2 فرزندش رو هم از نظر مالی می کشید و کشید و موفق شد. مدت کوتاهی بعد از جدا شدن مادرم گفت، عجب حماقتی کردم که زودتر جدا نشدم.
اینها رو نگفتم که تو رو ترغیب به طلاق کنم خدای ناکرده. بلکه میخوام بگم نترس.
تصمیمت رو بگیر. من مطمئنم هر تصمیمی که بگیری، حالا چه رفتن چه ماندن، دلایل قانع کننده خودت رو داری.
:72:
پ.ن اینها تراوشات ذهن خسته من در این نیمه شب بود، شرمنده اگر کمی قاطی نوشتم.
-
RE: دیگه به پایان خط رسیدیم
دوستان خیلی ممنون از توصیه هاتون و همدردیتون، امروز یه مقدار روی این موضوع فکر کردم و به این نتایج رسیدم، خواستم نظر شما رو هم بدونم
اولا اینها یا طی یکی دو هفته پیداشون میشه یا نه، خوب بالفرض دو سه هفته گذشت و خبری از اینها نشد، در این صورت یکی از بزرگان خانواده رو در جریان خواهم گذاشت که با خانواده ایشان تماس بگیرن و درخواست کنن که یه جلسه خانوادگی برگزار بشه تا تکلیف بنده هم روشن بشه، خوب نمی شه دست روی دست گذاشت که اینها چند ماه بعد تماس بگیرن یا نگیرن
حالا بیشتر احتمال داره که اینها تماس بگیرن و بگن بیاید صحبت کنیم، در این صورت میخوام به مادرم بگم اولا بگه اجازه بدید با سابینا صحبت کنم و فوری نگه عیب نداره، بعد از قول من بگه من از لحاظ روحی خیلی خسته ام و اجازه بدن یکی دو هفته خودمو پیدا کنم و بعدا خودمون تماس بگیریم، اینو بخاطر این می گم که خودم واقعا به آرامش نیاز دارم چون میدونم توی جلسه اینها جنگ روانی راه میندازن و من باید خیلی آروم باشم که تحریک نشم و بحث به حواشی کشیده نشه، بعد از دو هفته مادرم زنگ بزنه و بگه عیب نداره جلسه بذاریم
توی جلسه احتمالی هم من به جای پرداختن به امور حاشیه ای درمورد افسردگی محمد صحبت خواهم کرد و خواهم گفت که باید همه با هم بهش کمک کنیم ، من نه پولی دارم و نه با محمد زندگی می کنم که بتونم تنهایی از پسش بربیام، از اونجایی که پدر ایشون خسیس تشریف دارن ازشون رسما خواهم خواست که یه مبلغ مشخصی به حساب محمد واریز کنن و دیگه طوری نباشه که هر ماه باز اینها خسیس بازی در بیارن و محمدم روش نشه پول بخاد و عملا باز همون آش باشه و همون کاسه
بعدشم دوستان یه فکری به ذهنم رسیده با توجه به گفته های فوتر که باید رژیم غذایی محمد هم متفاوت باشه و غیره و این که مطمئنم مادرش یکی دو هفته همکاری میکنه بعدا می زنه زیرش ، اینها یه خونه دارن توی تهران که قبلا مبله بود و الان وسایلش تبریزهست، ازشون بخوام اجاره نشینو بلند کنن تا ما به مدت چند ماه اونجا ساکن بشیم با وسایل اونها، بعد همون مبلغ پول رو به حساب محمد ماهانه واریز کنن به علاوه محمد هم یه مقدار کار کنه به عنوان کمک خرج و من هم همینطور. اینطوری اولا به دکتر راحتتر دسترسی خواهم داشت ، ثانیا کنترل بیشتری بر اوضاع از جمله خواب و بیداریش، ورزشش و تغذیه ش خواهم داشت و حرفهای خاله زنکی مادرش که هی میگه فلان مهمونی بیا بهمان مهمونی چرا نیومدی فلان مهمونی چرا اخمو بودی و ... هم قطع بشه. بعد من تا خرداد کلاس زبانم تموم میشه بعدا بریم.
اینطوری یه مدت روش کار میکنم و به یه بینش واقع بینانه میرسم که اولا میشه باهاش زندگی کرد یا نه؟ ثانیا آیا قضیه حل شدنیه یا نه؟ یعنی یه آخرین تلاشو هم میکنم تا ببینم چی میشه ...
یه رویه دیگه مسئله این که اینها بگن اصلا محمد نمیخواد زندگی کنه در این صورت تصمیم گرفتم ابدا خودمو کوچیک نکنم و بگم هر کی طلاق میخواد خودش بره اقدام کنه. در این فاصله هم بخاطر صدمه های روحی و روانی و موقعیتی که به من زدن من درخواست نفقه و مهریه کنم و لااقل حق وحقوقمو ازشون بگیرم . چون من آدمم عروسک نیستم که یه روز بیان بخرن بعد ببینن پسرشون سرگرم نشد و دوست نداشت و بندازنم دور.
آماده شنیدن نظراتتون هستم
-
RE: دیگه به پایان خط رسیدیم
نقل قول:
نوشته اصلی توسط سابینا
با توجه به گفته های فوتر که باید رژیم غذایی محمد هم متفاوت باشه و غیره و این که مطمئنم مادرش یکی دو هفته همکاری میکنه بعدا می زنه زیرش ، اینها یه خونه دارن توی تهران که قبلا مبله بود و الان وسایلش تبریزهست، ازشون بخوام اجاره نشینو بلند کنن تا ما به مدت چند ماه اونجا ساکن بشیم با وسایل اونها، بعد همون مبلغ پول رو به حساب محمد ماهانه واریز کنن به علاوه محمد هم یه مقدار کار کنه به عنوان کمک خرج و من هم همینطور. اینطوری اولا به دکتر راحتتر دسترسی خواهم داشت ، ثانیا کنترل بیشتری بر اوضاع از جمله خواب و بیداریش، ورزشش و تغذیه ش خواهم داشت و حرفهای خاله زنکی مادرش که هی میگه فلان مهمونی بیا بهمان مهمونی چرا نیومدی فلان مهمونی چرا اخمو بودی و ... هم قطع بشه. بعد من تا خرداد کلاس زبانم تموم میشه بعدا بریم.
اینطوری یه مدت روش کار میکنم و به یه بینش واقع بینانه میرسم که اولا میشه باهاش زندگی کرد یا نه؟ ثانیا آیا قضیه حل شدنیه یا نه؟ یعنی یه آخرین تلاشو هم میکنم تا ببینم چی میشه ...
یه رویه دیگه مسئله این که اینها بگن اصلا محمد نمیخواد زندگی کنه در این صورت تصمیم گرفتم ابدا خودمو کوچیک نکنم و بگم هر کی طلاق میخواد خودش بره اقدام کنه. در این فاصله هم بخاطر صدمه های روحی و روانی و موقعیتی که به من زدن من درخواست نفقه و مهریه کنم و لااقل حق وحقوقمو ازشون بگیرم . چون من آدمم عروسک نیستم که یه روز بیان بخرن بعد ببینن پسرشون سرگرم نشد و دوست نداشت و بندازنم دور.
آماده شنیدن نظراتتون هستم
آفرین خواهر خوبم.خیلی خوبه خیلی خیلی خوبه.آفرین :72::72::310:
همینکارو بکنین.اصلا به فکر جدایی نباشین.محمد وقتی پیشتون باشه راحت میتونین کنترلش کنین.بیماریش با همین کارتون خیلی کم میشه:227: آفرین بهت که به حرف های ما گوش میکنی...
همینکارو بکن.بگو خونه رو بهتون بدن.محمدم از لحاظ روحی نمیتونسته کار کنه یعنی کار دائم به همین خاطر بهتون کمک کنن و شما هم بگو کمکی که دارین میکنین اول به محمده بعد به من.
سابینا خواهر خوبم من در مورد افسردگی اطلاعات خیلی زیادی دارم.بی ادعا هر سوالی داشتی وقتی محمد و خودت رفتید زیر یه سقف بهت کمک می کنم تا هی توی بهبودش کمکش کنی.همین که دورید از هم خیلی خیلی ضرر داره.باید برین سر خونه زندگیتون.از حرف های به قول خودتون خاله زنکی هم فاصله بگیرین.وقتی رفتین زیر یه سقف خیلی زود همه چی رو به راه میشه. :227:
همین جوری برو جلو ما همه کنارتیم:104:
درود سابینا خانوم.
یادم رفت بگم.اگر فکر میکنی رژیم غذاییو براش انجام نمیدن بهترین کار امگا3
بدون نسخه پزشک به راحتی قابل خریده و اصلن داروی شیمیایی نیست که نیازی به تجویز باشه.
برین داروخونه بگین قرص امگا3 میخواین.قیمتش حدود 10 هزار تومنه.به تعدادش بستگی داره.
این شکلیه:
http://www.signatureherbals.com.au/p...ges/omega3.jpg
Omega3 fish oil
2 نوع داره.یکی ریزه مثل عکس بالا.یکی هم بزرگتره که اندازه 2تای اون بالاییاس
اینه:
http://www.fish-oil-softgels.com/wp-...ilsoftgels.jpg
خودت براش بخر روزی تا 3 تا میتونه بخوره چون عوارض بد که نداره هیچی تازه فوق العاده هوش و زیاد میکنه و توی درمان افسردگی خیلی تاثیر داره.
از این بزرگا به محمد بگو 3 روز اول 1 دونه بخوره.
بعدش تا 10 روز روزی 2 تا
بعد از 10 روز روزی3 تا
و توی 2 هفته که 3 تارو خورد روزی 2 تاش کنه.
کسی که ماهی نمیخوره معمولا این قرصو میخوره.به ورزشکارا هم توصیه میشه.کلا قرص خیلی خوب و مفیدیه.
خواستم بهت بگم که براش بگیری:104::72:
-
RE: دیگه به پایان خط رسیدیم
فوتر عزیز ممنون از راهنمایی های دلسوزانه تون
ولی همه اینها در شرایطی محقق میشه که اصولا اینها پا بذارن جلو و خود محمد هم ادامه زندگی رو بخواد
اونطور که الان به نظر می رسه اینها خبری ازشون نیست و انگار که می خوان برای یک مسئله حکومتی تصمیم بگیرن و یا مثلا خواستگاری بیان، تصمیم گیری برای درمان پسرشون اینقدر سخته؟!
-
RE: دیگه به پایان خط رسیدیم
نقل قول:
نوشته اصلی توسط سابینا
فوتر عزیز ممنون از راهنمایی های دلسوزانه تون
ولی همه اینها در شرایطی محقق میشه که اصولا اینها پا بذارن جلو و خود محمد هم ادامه زندگی رو بخواد
اونطور که الان به نظر می رسه اینها خبری ازشون نیست و انگار که می خوان برای یک مسئله حکومتی تصمیم بگیرن و یا مثلا خواستگاری بیان، تصمیم گیری برای درمان پسرشون اینقدر سخته؟!
آره حق باهاته.ولی به نظرم یه زنگ به خود محمد بزن و حالشو بپرس خیلی کوتاه.ازش زیاد دور بشی بیشتر ضربه داره:72:
-
RE: دیگه به پایان خط رسیدیم
دوستان امروز رفتم مشاورمو دیدم و نتیجه این شد:
کل رفتارها و حرفهای اون روزمو با مادرش بهش توضیح دادم تایید کرد و گفت کارت درست بوده
از یه طرف گفت الان محمد گارد گرفته در برابر تو و مادرش هم مونده بین تو محمد و نمیدونه چیکار کنه
بعدشم درمورد رفتن به تهران گفت فکر نمی کنم کار درستی باشه چون در نتیجه دوری از خانواده و با توجه به وابستگی به مادر این کار ممکنه اوضاع رو بدتر کنه
گفت محمد خیلی حق به جانب هست و فکر می کنه من در ازدواج اونو به تله انداختم ( حرفهای خود محمد بود )
گفت چون اشتباهاتش و مشکلشو نمی پذیره به مشاوره هم بعیده جواب بده
گفت مشکل محمد با توجه به سابقه طولانیش بسیار بغرنج هست و وسواس شدید هم داره و به همین دلیل در تصمیم گیریهاش دچار مشکل بوده همیشه
گفت بعید میدونم مشکل محمد حل بشه و فقط 20 درصد احتمال خوب شدنش هست و آینده خوبی برام نمی بینه
گفت اگر جدا شدی راحت میتونی حق و حقوقتو بگیری و سعی کن بگیر و ایشون و پزشک محمد که از شانس خوب سرپرست مرکز مشاوره مزبور هست طبق استعلام دادگاه اعلام میکنن که مشکل محمد زندگی مشترک رو غیر ممکن کرده
به من گفت بهتره از توانایی ها و موقعیت هام استفاده کنم و در حال حاضر یا باید بسوزم و دم نزنم تا آخر عمر و یا به این زندگی پایان بدم
گفت موقعیت منو از لحاظ قیافه ظاهری و توانمندی هام امیدوار کننده میبینه و آینده م به قدری تاریک نیست که دارم فکر می کنم بعد طلاق باشه
گفت یه مقدار سنتی فکر می کنم و از آینده می ترسم و از حرف مردم ولی نباید بترسم، امروز مثل 20 سال قبل نیست و این قضیه یه مقداری حل شده هست برای مردم
علاوه بر ناتوانی محمد وسواس هم داره و به همین دلیل از رابطه جنسی گریزان هست ، حس حقارت شدید داره و سعی میکنه منو سرکوب کنه و طبق حرفهایی که قبلا گفته تمایلی زیاد به ادامه این زندگی نداره
در صورت ادامه زندگی آینده منو تیره و تار می بینه و خاتمه زندگی رو به صلاح من می دونه
محمد از اول مسئولیت پذیری ضعیف و وابستگی شدید به مادر داشته و الانم تشدید شده و عکس العمل هایی که من در این مدت به رفتارهای محمد دادم طبیعی بوده
گفت محمد انتظار داره من همینطوری که هست بپذیرمش و کاری به کارش نداشته باشم
نباید بهش زنگ بزنم و باید منتظر باشم که ببینم اونها میخوان چی کار کنن
-
RE: دیگه به پایان خط رسیدیم
نقل قول:
نوشته اصلی توسط سابینا
دوستان امروز رفتم مشاورمو دیدم و نتیجه این شد:
کل رفتارها و حرفهای اون روزمو با مادرش بهش توضیح دادم تایید کرد و گفت کارت درست بوده
از یه طرف گفت الان محمد گارد گرفته در برابر تو و مادرش هم مونده بین تو محمد و نمیدونه چیکار کنه
بعدشم درمورد رفتن به تهران گفت فکر نمی کنم کار درستی باشه چون در نتیجه دوری از خانواده و با توجه به وابستگی به مادر این کار ممکنه اوضاع رو بدتر کنه
گفت محمد خیلی حق به جانب هست و فکر می کنه من در ازدواج اونو به تله انداختم ( حرفهای خود محمد بود )
گفت چون اشتباهاتش و مشکلشو نمی پذیره به مشاوره هم بعیده جواب بده
گفت مشکل محمد با توجه به سابقه طولانیش بسیار بغرنج هست و وسواس شدید هم داره و به همین دلیل در تصمیم گیریهاش دچار مشکل بوده همیشه
گفت بعید میدونم مشکل محمد حل بشه و فقط 20 درصد احتمال خوب شدنش هست و آینده خوبی برام نمی بینه
گفت اگر جدا شدی راحت میتونی حق و حقوقتو بگیری و سعی کن بگیر و ایشون و پزشک محمد که از شانس خوب سرپرست مرکز مشاوره مزبور هست طبق استعلام دادگاه اعلام میکنن که مشکل محمد زندگی مشترک رو غیر ممکن کرده
به من گفت بهتره از توانایی ها و موقعیت هام استفاده کنم و در حال حاضر یا باید بسوزم و دم نزنم تا آخر عمر و یا به این زندگی پایان بدم
گفت موقعیت منو از لحاظ قیافه ظاهری و توانمندی هام امیدوار کننده میبینه و آینده م به قدری تاریک نیست که دارم فکر می کنم بعد طلاق باشه
گفت یه مقدار سنتی فکر می کنم و از آینده می ترسم و از حرف مردم ولی نباید بترسم، امروز مثل 20 سال قبل نیست و این قضیه یه مقداری حل شده هست برای مردم
علاوه بر ناتوانی محمد وسواس هم داره و به همین دلیل از رابطه جنسی گریزان هست ، حس حقارت شدید داره و سعی میکنه منو سرکوب کنه و طبق حرفهایی که قبلا گفته تمایلی زیاد به ادامه این زندگی نداره
در صورت ادامه زندگی آینده منو تیره و تار می بینه و خاتمه زندگی رو به صلاح من می دونه
محمد از اول مسئولیت پذیری ضعیف و وابستگی شدید به مادر داشته و الانم تشدید شده و عکس العمل هایی که من در این مدت به رفتارهای محمد دادم طبیعی بوده
گفت محمد انتظار داره من همینطوری که هست بپذیرمش و کاری به کارش نداشته باشم
نباید بهش زنگ بزنم و باید منتظر باشم که ببینم اونها میخوان چی کار کنن
ممنون.
به نظر من 20% حرفهای مشاور درسته.
به هر حال تصمیم خودتونه منتظر تماسشون باشید
-
RE: دیگه به پایان خط رسیدیم
فوتر شما با محمد نسبتی داری؟
اگر سرطان م بود تو این دوسال خوب شده بود.به نظرم محمد از بیماریش سواستفاده می کنه اگر می خواست درمان بشه
تا الآن شده یا حداقل تحت کنترل بود.
-
RE: دیگه به پایان خط رسیدیم
نقل قول:
نوشته اصلی توسط فرهنگ 27
فوتر شما با محمد نسبتی داری؟
اگر سرطان م بود تو این دوسال خوب شده بود.به نظرم محمد از بیماریش سواستفاده می کنه اگر می خواست درمان بشه
تا الآن شده یا حداقل تحت کنترل بود.
نه فرهنگ عزیز این تور نیست
چون فوتر این مشکل رو از نزدیک حس کردن
من هم کاملا با حرفهای فوتر موافقم من ۳ سال با این بیماری دست پنجه نرم کردم
میتونم بگم ۵ برابر آقا محمد وضعیتم بدتر بود ولی همسرم کمکم کرد من همیشه مدیون همسرم هستم .
من شرایطم بد تر از آقا محمد بود من حتا نمیتونستم ۲۰ قدم به تنهای راه برم چون
میخوردم زمین همیشه شوهرم کمکم میکرد .
من ۲ سال قرص مصرف میکردم ولی هیچ تاًثیری نداشت تا اینکه اومدم ایران دکترمو و دارومو عوض کردم .خودم میخواستم خوب شم ولی نمیشد .
ببین سابینای عزیزم مطمئن باش محمد هم از این شرایط خودش راضی نیست ولی دست خودش هم نیست .
باز هم میگم من تمام زندگیمو مدیون شوهر عزیزم هستم
چون حتا یک بار هم به روم نیاورد که بگه خسته شدم
و اصلا با حرف مشاور هم موافق نیستم مبنی بر اینکه محمد خوب نمیشه .من مطمئن هستم که خوب میشه فقط باید دکتر و داروش رو عوض کنه .
باز هم هیچ کس نمیتونه شرایط محمد رو حس کنه مگر کسایی که از نزدیک لمسش کرده باشند مثل من و آقای فوتر .
من با دکتر جدید و داروهای جدید فقط ۹ ماه تحت دارمان بودم .
نقل قول:
نوشته اصلی توسط فرهنگ 27
فوتر شما با محمد نسبتی داری؟
اگر سرطان م بود تو این دوسال خوب شده بود.به نظرم محمد از بیماریش سواستفاده می کنه اگر می خواست درمان بشه
تا الآن شده یا حداقل تحت کنترل بود.