-
بهترین تصمیم و رفتار در این شرایط ؟(شوهرم بی دلیل میگه دوستم ندار)
سلام دوستان
6 شهريور 89 آخرين پست من بود و من رفتم جز به نتيجه رسيده ها ..
خوشحالي من فقط دو هفته بود ، با همسرم آشتي كرده بوديم و از من قول گرفت كه ديگه رفتار بچه گانه نداشته باشم و.... خيلي عاشقانه و مثل سابق خداحافظي كرد و به محل كارش (جنوب) رفت.. از روزي كه رفت فقط سه روز با من صميمي بود و كم كم ارتباط ما يكطرفه شد (من تماس ميگرفتم) يك ماه نشده بود كه ديگه جواب تماس هام رو هم نداد... تا 4 ماه بعد از اون جريان با من ارتباط برقرار نميكرد ولي مثل قبل جواب خانوادم رو ميداد و هربار براي نيومدنش بهانه اي مياورد... گذشت گذشت هفت ماه از اين جريان گذشت و من حتي صداي شوهرم رو نميشنيدم... شب عيد با خانوادش در ميون گذاشتم و روزهاي اول عيد شوهرم اومد و منزلمون هم نيامد و بيرون با پدرم قرار گذاشت البته منم حضور داشتم به بابا گفت من يه سوتي هايي توي زندگيم دادم كه زنم بهم بدبين شد ولي من به هيچ وجه دوست نداشتم درباره گذشتم چيزي بدونه ولي خودش انقدر كنجكاوي كرد تا ابروي من رو برد و الانم ديگه اميدي به اين زندگي ندارم و فقط اومدم بگم و برم ميتونين بريد از دستم شكايت كنيد و مهرش رو به اجرا بذارين ومنو بندازين زندون ولي من ديگه باهاش زندگي نميكنم .. چند ساعت بعد با حضور خانوادش جلسه ي خانوادگي تشكيل شد و بزرگترا تصميم گرفتن بريم مشاوره .. توي تعطيلات نوروز ديگه با هم تماسي نداشتيم بعد از تعطيلات رفتيم مشاوره در حضور مشاور گفت ما مشكلي با هم نداريم فقط نميدونم چرا فراري شدم و طوري مطرح كرد كه ديگه نميتونه من رو تحمل كنه و مشاور هم بهش گفت اگه نميتوني تحملش كني هرچه سريعتر براي جدايي اقدام كن.. البته قبل از اينكه بريم مشاوره من بهش گفتم اگه مايل نيستي ميتونيم نريم مشاوره و براي طلاق توافقي اقدام كنيم اولش گفت طلاق توافقي خوبه ولي بايد مهريت رو بگيري و يكم ديگه فكر كرد و گفت نه ميترسم طلاقت بدم پشيمون بشم...
از اونجا كه اومديم بيرون گفت يك هفته زمان لازم دارم تا تصميمم رو بگيرم توي اون چند روز خيلي اخلاقش خوب بود بهم محبت ميكرد مثل گذشته ها شده بود ..و از من هم خواست توي اون يك هفته به هر دو طرف يعني جدايي و يا ادامه زندگي فكر كنم ... من هم بهش گفتم من به طلاق توافقي راضي نيستم ولي اگه نخواست با من زندگي كنه اقدام كنه و من ازش مهريه نميخوام و اصلا اذيتش نميكنم ... (اون هيچوقت نگفته مهريت رو ببخش)
بعد از يك هفته چند شب قبل تماس گرفت و گفت زندگي كردن باهات برام سخته و از طرفي جدايي هم خيلي سخته .. اگه اتفاقي افتاد فكر نكن فقط من مقصر بودم و از اينطور حرفا .. بعدش هم گفت ما با هم رابطه ي خوبي داشتيم همديگه رو ميفهميديم اتفاقاي پارسال بينمون فاصله افتاد و اصلا نفهميدم چي شد اينطور ي فراري شدم و نهايتا گفت بيست روزه ديگه براي طلاق اقدام ميكنم..
منم گفتم خدا به همرات و بعدش هم خداحافظي كرديم...
در حال حاضر يه عالمه علامت سوال توي ذهنم هست ... اگه منو نميخواست چرا هشت ماهه قبل آشتي كرد؟ چرا همون موقع اقدام نكرد؟ البته من ديگه به هيچ عنوان بهش براي ادامه ي زندگي اصرار نميكنم و خيلي آرومم :310:
فقط خودم رو نميتونم ببخشم چون من باعث بهم خوردن زندگيم شدم ( از نظر شوهرم من زيادي بهش گير ميدادم و اون فقط به فكر زندگي بوده )ميگه من هيچوقت به جدايي فكر نميكردم و هيچوقت دلم نميخواست حرفم رو عملي كنم و....
درسته من بچگي ميكردم ولي هميشه ميترسيدم از اينكه شوهرم با كسي در اتباط باشه و عامل بدبيني من گذشته از رفتاري خودش خانوادش بودن كه هميشه منو به شك مينداختن هميشه اول احوالپريسشون از من ميپرسيدن ديگه با كسي ارتباط نداره؟ يا مثلا خواهر شوهرم از عكساي دوست دختر شوهرم ميگفت از چهره ش تعريف ميكرد و ميگفت توي لپ تاپش ديده و در واقع محرك اصلي من براي تجسس خانوادش بودن
الان چون خيلي براي حفظ زنديگم تلاش كردم بيشتر دلم ميسوزه و ديگه نميدونم بايد چكار كنم... هنوز نميدونم واقعا اقدام ميكنه يا ميخواد منو بسنجه.. آيا هنوز هم مثل قبل فقط ميخواد تهديدم كنه...
قبلا هر بار تهديدم ميكرد به جدايي من كلي غصه ميخوردم و خودم رو از بين ميبردم ولي توي اين هفت ماه فقط به زندگي خودم رسيدم غصه هام رو خرج ايمان كردم كلي توي تخصص و كارم پيشرفت كردم از نظر ظاهري هم انقدر روبراه شدم كه خودش وقتي منو ديد با اينكه خيلي خودخواهه گفت ماشاالله خيلي خوشگل شدي...
نميدونم چرا هنوز هم براي جدايي اصرار داره؟
پاورقی
======
لینک تاپیک قبلی برای علاقمندان به اطلاعات بیشتر :
http://hamdardi.net/thread-9481.html
.
-
RE: شوهرم بی دلیل میگه دوستم نداره، دوران عقدیم
نقل قول:
نوشته اصلی توسط sahar_1987
سلام دوستان
6 شهريور 89 آخرين پست من بود و من رفتم جز به نتيجه رسيده ها ..
خوشحالي من فقط دو هفته بود ، با همسرم آشتي كرده بوديم و از من قول گرفت كه ديگه رفتار بچه گانه نداشته باشم و.... خيلي عاشقانه و مثل سابق خداحافظي كرد و به محل كارش (جنوب) رفت.. از روزي كه رفت فقط سه روز با من صميمي بود و كم كم ارتباط ما يكطرفه شد (من تماس ميگرفتم) يك ماه نشده بود كه ديگه جواب تماس هام رو هم نداد... تا 4 ماه بعد از اون جريان با من ارتباط برقرار نميكرد ولي مثل قبل جواب خانوادم رو ميداد و هربار براي نيومدنش بهانه اي مياورد... گذشت گذشت هفت ماه از اين جريان گذشت و من حتي صداي شوهرم رو نميشنيدم... شب عيد بها خانوادش در ميون گذاشتم و روزهاي اول عيد شوهرم اومد و منزلمون هم نيامد و بيرون با پدرم قرار گذاشت البته منم حضور داشتم به بابا گفت من يه سوتي هايي توي زندگيم دادم كه زنم بهم بدبين شد ولي من به هيچ وجه دوست نداشتم درباره گذشتم چيزي بدونه ولي خودش انقدر كنجكاوي كرد تا ابروي من رو برد و الانم ديگه اميدي به اين زندگي ندارم و فقط اومدم بگم و برم ميتونين بريد از دستم شكايت كنيد و مهرش رو به اجرا بذارين ومنو بندازين زندون ولي من ديگه باهاش زندگي نميكنم .. چند ساعت بعد با حضور خانوادش جلسه ي خانوادگي تشكيل شد و بزرگترا تصميم گرفتن بريم مشاوره .. توي تعطيلات نوروز ديگه با هم تماسي نداشتيم بعد از تعطيلات رفتيم مشاوره در حضور مشاور گفت ما مشكلي با هم نداريم فقط نميدونم چرا فراري شدم و طوري مطرح كرد كه ديگه نميتونه من رو تحمل كنه و مشاور هم بهش گفت اگه نميتوني تحملش كني هرچه سريعتر براي جدايي اقدام كن.. البته قبل از اينكه بريم مشاوره من بهش گفتم اگه مايل نيستي ميتونيم نرمي مشاوره و براي طلاق توافقي اقدام كنيم اولش گفت طلاق توافقي خوبه ولي بايد مهريت رو بگيري و يكم ديگه فكر كرد و گفت نه ميترصسم طلاقت بدم پشيمون بشم...
از اونجا كه اومديم بيرون گفت يك هفته زمان لازم دارم تا تصميم رو بگيرم توي اون چند روز خيلي اخلاقش خوب بود بهم محبت ميكرد مثل گذشته ها شده بود ..و از من هم خواست توي اون يك هفته به هر دو طرف يعني جدايي و يا ادامه زندگي فكر كنم ... من هم بهش گفتم من به طلاق توافقي راضي نيستم ولي اگه نخواست با من زندگي كنه اقدام كنه و من ازش مهريه نميخوام و اصلا اذيتش نميكنم ... (اون هيچوقت نگفته مهريت رو ببخش)
بعد از يك هفته چند شب قبل تماس گرفت و گفت زندگي كردن باهات برام سخته و از طرفي جدايي هم خيلي سخته .. اگه اتفاقي افتاد فكر نكن فقط من مقصر بودم و از اينطور حرفا .. بعدش هم گفت ما با هم رابطه ي خوبي داشتيم همديگه رو ميفهميديم اتفاقاي پارسال بينمون فاصله افتاد و اصلا نفهميدم چي شد اينطور ي فراري شدم و نهايتا گفت بيست روزه ديگه براي طلاق اقدام ميكنم..
منم گفتم خدا به همرات و بعدش هم خداحافظي كرديم...
در حال حاضر يه عالمه علامت سوال توي ذهنم هست ... اگه منو نميخواست چرا هشت ماهه قبل آشتي كرد؟ چرا همون موقع اقدام نكرد؟ البته من ديگه به هيچ عنوان بهش براي ادامه ي زندگي اصرار نميكنم و خيلي آرومم :310:
فقط خودم رو نميتونم ببخشم چون من باعث بهم خوردن زندگيم شدم ( از نظر شوهرم من زيادي بهش گير ميدادم و اون فقط به فكر زندگي بوده )ميگه من هيچوقت به جدايي فكر نميكردم و هيچوقت دلم نميخواست حرفم رو عملي كنم و....
درسته من بچگي ميكردم ولي هميشه ميترسيدم از اينكه شوهرم با كسي در اتباط باشه و عامل بدبيني من گذشته از رفتاري خودش خانوادش بودن كه هميشه منو به شك مينداختن هميشه اول احوالپريسشون از من ميپرسيدن ديگه با كسي ارتباط نداره؟ يا مثلا خواهر شوهرم از عكساي دوست دختر شوهرم ميگفت از چهره ش تعريف ميكرد و ميگفت توي لپ تاپش ديده و در واقع محرك اصلي من براي تجسس خانوادش بودن
الان چون خيلي براي حفظ زنديگم تلاش كردم بيشتر دلم ميسوزه و ديگه نميدونم بايد چكار كنم... هنوز نميدونم واقعا اقدام ميكنه يا ميخواد منو بسنجه.. آيا هنوز هم مثل قبل فقط ميخواد تهديدم كنه...
قبلا هر بار تهديدم ميكرد به جدايي من كلي غصه ميخوردم و خودم رو از بين ميبردم ولي توي اين هفت ماه فقط به زندگي خودم رسيدم غصه هام رو خرج ايمان كردم كلي توي تخصص و كارم پيشرفت كردم از نظر ظاهري هم انقدر روبراه شدم كه خودش وقتي منو ديد با اينكه خيلي خودخواهه گفت ماشاالله خيلي خوشگل شدي...
نميدونم چرا هنوز هم براي جدايي اصرار داره؟
سحر !
هنوز دوستش داري ؟ مي خواي باهاش زندگي كني؟ اوضاع اصلا خوب نيست! به خودت مسلط باش بايد تصميم بگيري!!
-
RE: شوهرم بی دلیل میگه دوستم نداره، دوران عقدیم
به خودم مسلط هستم ...
اگه واقعا حس واقعيم رو بخوام بگم .. بله دوستش دارم
مطمئنم بعد از ازدواجمون كسي توي زندگيش نبوده و نيست ... شوهرم واقعا توي اين مدت داغون شده بود .. در واقع در مقابل بدبيني هاي من اون واكنش هاي بدي نشون ميداده ولي ذاتش بد نيست
نميدونم چرا ولي هميشه خودم رو مقصر ميدونم چون خيلي رفتاراي بچگانه داشتم..
ولي بهش وابسته نيستم و آماده ي تصميم گيري هم هستم ...به نظرم فعلا بايد صبر كنم ببينم 20 روزه ديگه اقدام ميكنه يا نه...
يعني حتي 20 روز رو هم نبايد صبر كنم؟
-
RE: شوهرم بی دلیل میگه دوستم نداره، دوران عقدیم
نقل قول:
نوشته اصلی توسط sahar_1987
به خودم مسلط هستم ...
اگه واقعا حس واقعيم رو بخوام بگم .. بله دوستش دارم
چون مطمئنم غير از من كسي توي زندگيش نبوده و نيست ... شوهرم واقعا توي اين مدت داغون شده بود ..
نميدونم چرا ولي هميشه خودم رو مقصر ميدونم چون خيلي رفتاراي بچگانه داشتم..
ولي بهش وابسته نيستم و آماده ي تصميم گيري هم هستم ...به نظرم فعلا بايد صبر كنم ببينم 20 روزه ديگه اقدام ميكنه يا نه...
يعني حتي 20 روز رو هم نبايد صبر كنم؟
سحر جان
مي شه بپرسم بعد از اين فرد... راحت مي توني زندگي كني و لطمه روحي نمي خوري؟
در صورتيكه ناراحت مي شي كه مي شي... و دوستش داري... حتما در وحله اول تنها برو پيش مشاور و موضوع را مطرح كن...به نظرم اصلا نذار كار به اينجا برسه كه اون اقدام كنه.. كه بعيد مي دونم اين كار رو بكنه!
مطمئن باش تو اين چند روز هر روز يك شرايط جديد خواهد بود... به نظرم زياد سن هر دوي شما زياد نيست...
مي توني يه كاري كني...به يه شام دعوتش كن.. بيرون محيط خونه.. يه كادو و يه گل رز قرمز هم بخر...
مي گه دليلش... بگو فقط دوست داشتن! و دعوت به شروع دوباره زندگي عاشقانه!
ارتباطت رو با خواهرش و مادرش و كساني كه اعصابت رو خورد كردند در نهايت احترام كم كن...
بشو يه بانوي كامل... تا بتوني باهاش حرف بزني... اگر خواستي جلسه اي داشته باشي بگو بگم چي بگي و بشنوي...
-
RE: شوهرم بی دلیل میگه دوستم نداره، دوران عقدیم
چطوري نذارم اقدام كنه؟؟؟؟
ما از هم دور هستيم .. متاسفانه بزرگترين معضل زندگي ما همين دوري بوده و هست... بيست روزه ديگه برميگرده..
الان توي اين دو روز كه اصلا تماس نگرفته...
من واقعا دوستش دارم و نميخوام ازش جدابشم...
ميترسم اصرار كنم به ادامه زندگي مثل هشت ماهه قبل باز اصلا نياد و نهايتا به جايي برسم كه خودم مجبور بشم جدا بشم...
باید چکار کنم؟
توی این چند روزی که با هم بودیم طوری رفتار میکرد که هیچ شباهتی به کسی که واقعا میخواد اقدام کنه برای جدایی نداشت...
نمیتونم بفهمم چه منظوری داره...
-
RE: شوهرم بی دلیل میگه دوستم نداره، دوران عقدیم
نقل قول:
نوشته اصلی توسط sahar_1987
چطوري نذارم اقدام كنه؟؟؟؟
ما از هم دور هستيم .. متاسفانه بزرگترين معضل زندگي ما همين دوري بوده و هست... بيست روزه ديگه برميگرده..
الان توي اين دو روز كه اصلا تماس نگرفته...
من واقعا دوستش دارم و نميخوام ازش جدابشم...
ميترسم اصرار كنم به ادامه زندگي مثل هشت ماهه قبل باز اصلا نياد و نهايتا به جايي برسم كه خودم مجبور بشم جدا بشم...
باید چکار کنم؟
توی این چند روزی که با هم بودیم طوری رفتار میکرد که هیچ شباهتی به کسی که واقعا میخواد اقدام کنه برای جدایی نداشت...
نمیتونم بفهمم چه منظوری داره...
پس جدا نشو... دوستش داري! بهش زنگ بزن! بهش بگو...
نگو من بچگي كردم... نگو تقصير من بوده! لطفا همين الان اون پرونده رو ببند...خيلي معمولي مثل يك زن كه شوهرش رو دوست داره بگو نگرانت شدم زنگ زدم...خوبي... چه حال و چه خبر ... رسيدي زنگ نزدي.. ناهار خوردي.. نخوردي... بهم زنگ بزن از حالت بي خبرم نذار... اگر ديدي مي خواد موضوعي رو عنوان كنه.. بگو هر دو مون خسته ايم.. يه فرصت يگه به هم مي ديم و بعدا ... بعدا صحبت مي كنيم.. هيچي الان نگو! طولاني نشه!
نتيجه اش رو همين جا بگو.. هيچ موضوعي هم وسط نكش... لطفا پرونده رو ببند!!! يك ساعتم كه شده!
-
RE: شوهرم بی دلیل میگه دوستم نداره، دوران عقدیم
واقعا گیج شدم...
هفت ماه حاضر نشد حتی باهام صحبت کنه... الان اگه احتمال این وجود داشته باشه که بخواد واقعا اقدام کنه. اگه من زنگ بزنم و جوابم رو مثل گذشته نده؟
همسرم بهم گفته میخواد اقدام کنه بعد من زنگ بزنم بگم نگرانت شدم؟ چه فکری میکنه؟ دوباره خودش رو گم نمیکنه؟
بهتر نیست اگه قراره با هم زندگی کنیم خودش پشیمون بشه؟
-
RE: شوهرم بی دلیل میگه دوستم نداره، دوران عقدیم
نقل قول:
نوشته اصلی توسط sahar_1987
واقعا گیج شدم...
هفت ماه حاضر نشد حتی باهام صحبت کنه... الان اگه احتمال این وجود داشته باشه که بخواد واقعا اقدام کنه. اگه من زنگ بزنم و جوابم رو مثل گذشته نده؟
همسرم بهم گفته میخواد اقدام کنه بعد من زنگ بزنم بگم نگرانت شدم؟ چه فکری میکنه؟ دوباره خودش رو گم نمیکنه؟
بهتر نیست اگه قراره با هم زندگی کنیم خودش پشیمون بشه؟
سحر جان.. خواهرم! اگر اون هم همين فكر رو بكنه كه هيچي...شما هر زودي جدا مي شين...
نه عزيزم...يه كمي از بالا نگاه كن..چه خوبه كه خودش رو گم كنه وقتي ببينه تو دوستش داري... ولي مي دونم منظورت چيه نگراني روش زياد شه! نه نمي شه... دوست كه نيستين عزيزم! شوهرته... پاره تنت! زياد هم جدي نگير شوهرت رو... من احساس مي كنم يه فشار مختصر عصبي يا كاري او رو به اين روز كشونده كه بايد ريشه يابيش كني.. زنگ بزن بگو جفتمون خسته ايم... بيا يه مدتي راجع به موضوع حرف نزنيم...
هيچ قولي نده... هيچ قولي نگير.. خودش پشيمونه! من بهت قول مي دم! منم مرد هستم بابا!
اگر ديدي دار ه شلوغش مي كنه بهش بگو من ازت جدا نمي شم... تا يه دليل محكمه پسند و محكم بياري .. من دوست دارم زندگيم رو... بچه بازي نيست كه!( ولي شلوغش نكن)
برو ببينم چي كار مي كني... خبرش رو بده! كوتاه مياد.. دوستت داره
-
RE: شوهرم بی دلیل میگه دوستم نداره، دوران عقدیم
ممنونم sci دارم به نظرت فكر ميكنم
هيچكس ديگه نظر نميده؟؟؟ لطفا راهنماييم كنيد.. اگه واقعا كار درستي بهش زنگ بزنم و با اينكه گفته اقدام ميكنم ابراز علاقه و محبت كنم بقيه هم تاييد كنن تا دوباره بينمون فاصله نيفتاده اينكار رو انجام بدم...
همش ميگفت جدا بشيم من گفتم نه راضي نيستم اگه ميخواي خودت اقدام كن .. حالا كه اعلام كرده ميخواد اقدام كنه سعي كنم منصرفش كنم؟؟
لطفا نظر بدين
متشكرم
-
RE: شوهرم بی دلیل میگه دوستم نداره، دوران عقدیم
سحر عزیز موقعیت حساسی داری،
گفتی که به آرامش رسیدی و به خودت مسلطی ، میشه بگی چطور شد که به این آرامش رسیدی؟
ضمنا کارشناس های تالار رو خبر کن، اونها خیلی بهتر از ما می تونن راهنماییت کنن
تو این موقعیت حساس اگر یه ذره اشتباه راهنمایی شی ممکنه خیلی ضرر بکنی
-
RE: شوهرم بی دلیل میگه دوستم نداره، دوران عقدیم
بله منم حرف sci رو قبول دارم
حالا چون گفت تعلق که نمیشه شما هم فوری قبول کنی. تو این ۷-۸ ماه که خبر نداشتی ازش، شد خودت زنگی چیزی بهش بزنی یا فقط منتظر بپدی اون زنگ بزنه؟
بهار حل اگر دوستش داری سعی خودتو بکن که بعدها پشیمون نشی عزیزم
موفق باشی
-
RE: شوهرم بی دلیل میگه دوستم نداره، دوران عقدیم
سلام سحر جان
راهنمایی کردن تو این شرایط خیلی سخته و هر راهنمایی اشتباهی ممکنه تاوان سنگینی داشته باشه!
فقط یه ضرب المثل به ذهنم رسید .
یه ضرب المثل قدیمی هست که میگه :
معشوقه ات رو راحت بذار برای انتخابش. اگه برگشت و پیشت موند که تا ابد ماله خودته .
اگه هم رفت هیچوقت ماله تو نبوده ..
-
RE: شوهرم بی دلیل میگه دوستم نداره، دوران عقدیم
نقل قول:
نوشته اصلی توسط سابینا
گفتی که به آرامش رسیدی و به خودت مسلطی ، میشه بگی چطور شد که به این آرامش رسیدی؟
سابینا عزیز هشت ماه قبل که شوهرم برای آشتی اومد به اندازه کافی ادب شده بودم و وقتی آشتی کرد و رفت دیگه مسئله ای پیش نیومد و همسرم کم کم شروع کرد حرفای گشته رو تکرار کرد و برخورداش سرد شد و از اینکه آشتی کرده ابراز پشیمونی میکرد تا اینکه کلا ارتباطمون از طرف شوهرم قطع شد ولی چون هیچ دلیلی برای این رفتاراش پیدا نمیکردم سعی کردم تحمل کنم تا ببینم میخواد چکار کنه هفت ماه زمان کمی نبود خیلی سختی کشیدم چاره ای نداشتم چون نمیخواستم جدا بشم به زندگی خودم رسیدم به خدا نزدیک شدم از خالقم آرامش و صبر خواستم.
نقل قول:
نوشته اصلی توسط azadehh_mm
تو این ۷-۸ ماه که خبر نداشتی ازش، شد خودت زنگی چیزی بهش بزنی یا فقط منتظر بپدی اون زنگ بزنه؟
من زنگ میزدم ولی اصلا جواب نمیداد تا اینکه تصمیم گرفتم دیگه بهش زنگ نزنم و چهار ماه اصلا زنگ نزدم
نقل قول:
نوشته اصلی توسط سابینا
کارشناس های تالار رو خبر کن، اونها خیلی بهتر از ما می تونن راهنماییت کنن
چطوری باید کارشناس ها رو خبر کنم؟
-
RE: شوهرم بی دلیل میگه دوستم نداره، دوران عقدیم
می تونی یک مقدار پول واریز کنی تا بتونی براشون پیام بزنی، می تونی بری ببینی که آدرس ایمیل دارن تو پروفایلشون یا نه، آخرین چاره ت هم اینه که یه پست توی تاپیک هایی که زیاد می رن بذاری و خبرشون کنی که مشکلت اورژانسیه
-
RE: شوهرم بی دلیل میگه دوستم نداره، دوران عقدیم
وقتی رو این علامت http://www.hamdardi.net/imgup/20133/...594e0ec979.gif کلیک کنی نوشته ارسال این گزارش به یک مدیر
ولی باز مطمئن نیستم
-
RE: شوهرم بی دلیل میگه دوستم نداره، دوران عقدیم
سلام
لطفا از قضيه عيد به اين طرف قدري اطلاعات بيشتري بده . بعد از ديدار حضوري با پدر و تصميم گيري براي مشاوره و....الان شرايط چگونه است ؟
چند وقت است كه از او بي خبري ؟
آيا خودت در صدد ارتباط بوده اي ؟
واكنش او چگونه بود ؟
آخرين تماس كي بود و چه صحبتهايي رد و بدل شد ؟
شوهرت به لحاظ شغلي وضعيت مناسبي دارد؟
آيا امكان زندگي در كنار او و در شهري ديگر را داري ؟ يا انتقال او به جايي كه تو هستي ؟
-
RE: شوهرم بی دلیل میگه دوستم نداره، دوران عقدیم
سلام آني عزيز
از حضورتون ممنونم
صحبتي كه همسرم با پدرم داشتن در مورد همون جريانات سال گذشته و بدبيني من بود و فقط ميخواست اعلام كنه كه ديگه نميخواد با من زندگي كنه و مجددا به محل كارش برگرده و تصورش اين بود اگه اعلام كنه پدرم براي طلاق من اقدام ميكنه و خواسته ش اين بود كه درخواست طلاق بدم و مهريه م رو به اجرا بذارم و ازش جدا بشم و وقتي ميگفتم نه اگه ميخواي جدا بشي خودت اقدام كن ميگفت نه ... پدرم در مورد اشتباهات من و متنبه شدنم باهاش صحبت كرد وكمي آروم شد و بزرگتراش به منزل ما اومدن ( تا عيد من طوري وانمود ميكردم كه هيچ مشكلي نداريم همسرم پدر مادر نداره و برادراش خواستگاري اومده بودن) توي اون جلسه من اعلام كردم به هيچ عنوان ازش جدا نميشم و همسرم رو دوست دارم ولي همسرم ميگفت دست خودم نيست ازش فراري هستم تا اينكه به پيشنهاد بزرگترا قرار شد بريم مشاوره. بعداز تعطيلات روزي كه قرار شد بريم مشاوره چون روز قبلش خيلي سرد و اصلا مثل غريبه ها برخورد ميكرد ازش خواستم اگه مايل نيست نريم مشاوره و حتي بهش گفتم توافقي جدا بشيم ولي گفت نه ميترسم پشيمون بشم با هم مشاوره رفتيم.. مشاور به محض اينكه ديد همسرم ميگه نميدونم چرا دست خودم نيست و ازش فراري هستم و... به همسرم گفت اگه نميتوني تحملش كني هرچه سريعتر به صورت قانوني اقدام كن... بعد از مشاوره همسرم مهربون تر شد و گفت يك هفته فرصت ميخوام تصميم نهاييم رو بگيرم و دو روز با هم بوديم توي اون دو روز كاملا مثل گذشته باهام صميمي شده بود و بهم خيلي محبت ميكرد باهام درد و دل ميكرد و حتي تقاضاي س ك س ميكرد.. و از من هم ميخواست به هر دو جهت ادا مه ي زندگي يا جداي فكر كنم ولي من نظرم رو همون موقع گفتم گفتم دلم ميخواد باهات زندگي كنم در مورد جدايي هم گفتم توافقي دلم راضي نميشه ولي اگه خودش اقدام كنه ازش هيچي نميخوام و اذيتش نميكنم ...بعد از دو روز رفت به محل كارش و يكبار توي اون يك هفته بهم زنگ زد و احوالم رو پرسيد منم يكبار زنگ زدم خيلي صميمي برخورد كرد سر يك هفته كه گذشت باهام تماس گرفت و گفت زندگي كردن باهات برام سخته چون خاطرات بدي توي ذهنم مونده ولي جدايي هم خيلي سخته برام ولي خب ديگه تصميمم رو گرفتم و 20 روزه ديگه اقدام ميكنم.. اين تماسش شنبه شب همين هفته بود منم بهش گفتم خيلي دلم ميخواد زندگيمون ادامه داشته باشه ولي حالا كه تصميمت رو گرفتي اصراري ندارم..
فردا شبش بهش اسمس دادم كارت دارم خودش زنگ زد ولي خيلي مهربون باهام حرف ميزد گفتم منم ميخوام تصميم بگيرم ولي ميخوام يكم بيشتر باهات صحبت كنم و با هم حدود نيم ساعت صحبت كرديم شوهرم ميگفت ميدونم قبلا ناراحتت ميكردم ولي هيچوقت تصميم نداشتم ازت جدا بشم ولي تو با تجسس كردن چيزايي از گذشته من فهميدي كه من هيچوقت دوست نداشتم بدوني منظورش عكسايي بود كه ريكاوري كرده بودم و پي بردن به رابطه ي جنسي كه در گذشته داشته خودش اعتراف ميكرد ما وقعا با هم روزاي خوبي داشتيم و همديگه رو خوب ميفهميديم ولي اتفاقاي پارسال باعث شد بينمون فاصله بيفته ( 6 ماه اول رابطه ي خيلي خوبي داشتيم) ميگفت دست خودم نيست نميدونم چرا فراري شدم و بهتره ديگه جدا بشيم و... نهايتا با خوبي خداحافظي كرديم...
امروز به توصيه ي دوستان زنگ زدم حالش رو بپرسم ولي جوابم رو نداد و نهايتا گوشي رو خاموش كرد.
قبلا هم گفتم همه ي مراحل زناشويي رو گذرونيديم ولي هنوز زير يك سقف نرفتيم ولي اگه بخواد با من زندگي كنه امكان همه نوع انتقال هست و شرايط زندگي رو داريم ...
البته شوهرم شغل فعليش رو از دست ميده اگه بخواد متقل بشه ولي خانوادش ميگن ديگه راضي نيستيم بره جنوب و ميتونن براش شغل مناسبي پيدا كنن.. و همه ي خانواده بهش قول دادن اگه برگرده همه جوره حمايتش ميكنن و واقعا توانايي حمايت كردن رو دارن.
يعني دوباره جواب ندادناش و بيخبري شروع شد؟
چكار كنم دست از اين كارش برداره و حداقل جواب بده؟
صبر كنم 20 روز بگذره ببينم ميخواد چكار كنه؟
-
RE: شوهرم بی دلیل میگه دوستم نداره، دوران عقدیم
سحر جان
فوری
به نظرم با خانواده ایشون صحبت کن
و اظهار کن نگرانی...
-
RE: شوهرم بی دلیل میگه دوستم نداره، دوران عقدیم
-
RE: شوهرم بی دلیل میگه دوستم نداره، دوران عقدیم
نقل قول:
نوشته اصلی توسط sahar_1987
:325:
با خانواده شوهرت صحبت كردي؟
-
RE: شوهرم بی دلیل میگه دوستم نداره، دوران عقدیم
با خانوادش صحبت نكردم.. اصلا چي بايد بگم؟ بگم ميخواد اقدام كنه؟
اينهمه همدردي قابل تقديره....
-
RE: شوهرم بی دلیل میگه دوستم نداره، دوران عقدیم
سحر اگر خیلی دوستش داری و جدا شدن برایت سخت است کاملا بی توجه و بی خیال رهاش کن و مثل همین مدتی که گفتی به خودت و زندگیت رسیدی برو دنبال زندگی شخصیت، ببین کی خسته می شه و برمیگرده.
شاید شما هم بعد از یک مدت دوری و ... این علاقه را کنترل کردی و تونستی تصمیم بهتری بگیری.
اگر می خواهی تصمیم عاقلانه برای زندگیت بگیری و خیلی عشق و احساس برات مهم نیست، از طریق خانواده ها پی گیر شو و برای طلاق اقدام کنید. این همه مدت اذیت شدی کافی نیست؟
در ضمن اصلا به اشتباه بچه گانه ای که قبلا کردی دوباره فکر نکن. اینقدر توانایی و امتیازات مثبت در زندگیت و شخصیتت دیدم که تعجب کردم که گفتی اقدام به خودکشی کردی.
-
RE: شوهرم بی دلیل میگه دوستم نداره، دوران عقدیم
مهمترين اشتباه من اقدام به خودكشي بود .. شوهرم فهميده بود من از طلاق ميترسم پارسال هم طوري از طلاق حرف ميزد كه باورم شده بود تصميمش رو گرفته، حتي تصور جدايي رو نميتونستم تحمل كنم و متاسفانه خودكشي كردم..
يكي از مسائلي كه توي اين يكسال آزارم داده همين حماقت خودم بوده... اميدوارم خدا منو بخشيده باشه..
-
RE: شوهرم بی دلیل میگه دوستم نداره، دوران عقدیم
نقل قول:
نوشته اصلی توسط sahar_1987
مهمترين اشتباه من اقدام به خودكشي بود .. شوهرم فهميده بود من از طلاق ميترسم پارسال هم طوري از طلاق حرف ميزد كه باورم شده بود تصميمش رو گرفته، حتي تصور جدايي رو نميتونستم تحمل كنم و متاسفانه خودكشي كردم..
يكي از مسائلي كه توي اين يكسال آزارم داده همين حماقت خودم بوده... اميدوارم خدا منو بخشيده باشه..
سحر جان
دقيقا مي خواي چه كاري براي زندگيت كني؟ مي خواي جدا شي و طلاق؟يا زندگي كني؟
اين جواب رو بايد به خودت بدي...
تو كارهاي خوبي قبلا انجام ندادي و همين كارها تو رو برده كنار خيلي از زنها در موضع ضعف! ضعفي كه موجب شده شوهرت تقريبا هر كاري خواسته با تو بكنه...
خب اين اصلا درست نيست... عشق به اين معني نيست كه آدم از همه چيش بگذره! خب اگر قرار بود اينطور باشه و طرف تسليم محض باشه بدون هيچ اراده اي.. شوهر شما يه عروسك مي خريد! شوهر شما ازدواج كرده يعني با يكي خواسته زندگيش رو شريك بشه... شما هم همينطور!
اگر قراره دو نفر شريك بشن... مي بيني چه جوري مواظب هم هستند كه اون يكي سرشون رو كلاه نذاره... خب تو زندگي هم همينه... اما بر عكس چون پاي عشق هم وسط هست! يعني بايد مراقب خودت و شوهرت باشي... خب زنها به خاطر عشق از خيلي چيزا مي گذرن! و اينجا شروع اشتباهاتشونه... كاري كه يه مرد رو سريع فراري مي كنه...
اگر خواستي زندگي كني.. بگو يه فكري بكنيم
-
RE: شوهرم بی دلیل میگه دوستم نداره، دوران عقدیم
همسرت را رها كن . تماسي نداشته باش . بايد او با خودش كنار بيايد و هر گونه پافشاري و اصرار او را بدتر در منطقه ي امن باورهاي خودش فرو مي برد . بگذار و اجازه بده كه تصميم بگيرد . هر چه محيط اطرافش ارام تر باشد بهتر از اين فضا خارج خواهد شد .
تا روزي كه تصميم گرفت و...اگر تصميمش جدايي بود در آن روز مي تواني از خانواده ها كمك بگيري . فعلا در شرايط فعلي حتي به وي زنگ نزن اگر تماس گرفت مهربان و متين و دوستانه با وي صحبت كن .
-
RE: شوهرم بی دلیل میگه دوستم نداره، دوران عقدیم
نقل قول:
نوشته اصلی توسط sci
دقيقا مي خواي چه كاري براي زندگيت كني؟ مي خواي جدا شي و طلاق؟يا زندگي كني؟
دو سال از عقد ما ميگذره .. شش ماه اول بهترين لحظه هارو با هم تجربه كرديم و توي آسمونا سير ميكرديم و واقعا خوشبخت بوديم طوري كه زبانزد همه بوديم ( نظر هردومونه )... شش ماه دوم با بدبيني هاي من و لجبازي هاي همسرم گذشت و سال دوم من فقط با اميد برگشت همسرم صبر كردم و شوهرم از من فرار كرد...
در حال حاضر هم همه ي تلاشم براي حفظ زندگيمون هست و به هيچ عنوان قصد جدايي ندارم.
-
RE: شوهرم بی دلیل میگه دوستم نداره، دوران عقدیم
نقل قول:
نوشته اصلی توسط sahar_1987
نقل قول:
نوشته اصلی توسط sci
دقيقا مي خواي چه كاري براي زندگيت كني؟ مي خواي جدا شي و طلاق؟يا زندگي كني؟
دو سال از عقد ما ميگذره .. شش ماه اول بهترين لحظه هارو با هم تجربه كرديم و توي آسمونا سير ميكرديم و واقعا خوشبخت بوديم طوري كه زبانزد همه بوديم ( نظر هردومونه )... شش ماه دوم با بدبيني هاي من و لجبازي هاي همسرم گذشت و سال دوم من فقط با اميد برگشت همسرم صبر كردم و شوهرم از من فرار كرد...
در حال حاضر هم همه ي تلاشم براي حفظ زندگيمون هست و به هيچ عنوان قصد جدايي ندارم.
دوره عقد شما خيلي طولاني شده و اين از آفتهاي اين دوره است كه متاسفانه شما ها رو به خودش مبتلا كرده... خيلي خوبه كه علت و مشكلات زندگيت رو متوجه شدي.. اما خيلي بده كه داري همش خودت رو محكوم مي كني... به نظرم خسته اي! پيشنهاد مي كنم مدتي صبر كن و به موضوع اصلا فكر نكن... يه دور روزي صبر كن و اگر باهات تماس گرفت گفته هاي آرام رو توجه كن! با متانت ... كمي هم سر سنگين!
كمي روي روحيه ات كار كن... خودت رو سرگرم كن و بذار خودش رو پيدا كنه!
سعي كن از تكنيك اس ام اس هاي كوتاه وضعيت رو ارزيابي كني ... يه دفعه با توجه به تجربه ديروز ديگه زنگ نزن...
مثلا اس ام هايي مثل اين كه خوبي؟ يا از اين دست.. كوتاه كه حاوي هيچ پيامي نيست...
اگر جواب داد حتما مي توني كمي جلو تر بري.. اما با فاصله! تو نذاشتي شوهرت نگرانت بشه! اين فرصت رو بهش بده! خوبه كمي نگران بشه!
-
RE: شوهرم بی دلیل میگه دوستم نداره، دوران عقدیم
نقل قول:
نوشته اصلی توسط sci
خيلي خوبه كه علت و مشكلات زندگيت رو متوجه شدي.. اما خيلي بده كه داري همش خودت رو محكوم مي كني...
از دست خودم ناراحتم چون همه ميگن خودكشي تو باعث شد بترسه نكنه هر مشكلي پيش بياد توي زندگي ميخواي دست به اينكار بزني، ولي هيچكس درك نميكنه اونموقع چقدر از فشار دوري از همسرم، رفتاراي مشكوكش و لجبازياش، تهديدش براي طلاق و بدگويي هاي خانوادش پشت سرش و... چقدر درمونده شده بودم. چرا هيچكس نميبينه يكساله دارم تحمل ميكنم؟
از دست خودم ناراحتم چون شوهرم ميگه اگه دوستم داشتي بهم بدبين نبودي، ميگه تو همه او كا را رو ميكردي كه از من جدا بشي..
از دست خودم ناراحتم چون وقتي ازدواج كردم هيچي بلد نبودم، اصلا سياست نداشتم
از دست خودم خيلي ناراحتم...
من دنبال تاييد رفتارام نيستم خودم پشيمونم و براي اينكه پشيمونينم رو ثابت كنم اينهمه مدت صبر كردم و شوهرم رو رها كردم و باز هم ميكنم
ولي پس تكليف گذشت چي ميشه؟
-
RE: شوهرم بی دلیل میگه دوستم نداره، دوران عقدیم
رها کردن شوهرت کار درستی نیست.... اس ام اس های کوتاه رو هم امتحان کن...
تو کار خوبی نکردی...همین که پشیمونی کافیه...دیگه ببند پرونده محکومیت خودت رو و هر کسی که تو رو محکوم می کنه
اشتباه کردی رهاش کردی... ارومش بذار اما رها نکن زندگیت رو
-
RE: شوهرم بی دلیل میگه دوستم نداره، دوران عقدیم
چكار بايد ميكردم وقتي حتي حاضر نميشد باهام صحبت كنه؟
حتي جواب اسمس رو هم نميداد...
ديشب بهش اسمس دادم گفتم حتي اگه اقدام كني رضايت نميدم به جدايي و ميخوام باهات زندگي كنم و دوستت دارم ولي جواب داد خودت رو مسخره كن ( البته نميدونم حس ميكرد دارم مسخرش ميكنم يا ميخواد بگه خودت رو كوچيك كن)
ولي دوباره اسمس دادم اگه ابراز عشق به شوهرم تعبيرش مسخره كردن خودمه ميخوام خودم رو مسخره كنم جواب داد اين عشق رو واسه خودت نگه دار
-
RE: شوهرم بی دلیل میگه دوستم نداره، دوران عقدیم
عزیزم نباید بگی راضی به جدا شدن نیستی
بهش بگو انقدر دوستت دارم که به خواسته هایت احترام می گذارم حتی اگه خواسته ات جدایی من از کسی باشه که عاشقانه دوستش دارم
اجازه بده خودش تصمیم بگیره
بهش بگو که دوستش داری ولی حاضر نیستی به کسی تحمیل شوی
یه سوال اون خانم رابطه اش با همسرت را قطع کرده
فکر می کنی همسرت چقدر به اون خانم فکر بکنه
شرایط شما جوری هست که یک حرفه هنر کار و یا ورزش جدیدی را بتونی اغاز کنی؟
-
RE: شوهرم بی دلیل میگه دوستم نداره، دوران عقدیم
نقل قول:
نوشته اصلی توسط اتنا
یه سوال اون خانم رابطه اش با همسرت را قطع کرده
فکر می کنی همسرت چقدر به اون خانم فکر بکنه
مطمئنم با هيچكس رابطه نداره چون خيلي شكسته و افسرده شده و اگه دلخوشي به جاي ديگه اي داشت بايد سرحالتر از قبل بود
نقل قول:
نوشته اصلی توسط اتنا
شرایط شما جوری هست که یک حرفه هنر کار و یا ورزش جدیدی را بتونی اغاز کنی؟
تخصص من طراحي و برنامه نويسي صفحات وب و كلا برنامه نويسي قبلا توي شركت معتبري كار ميكردم ولي اومدم بيرون و مدتي پرو ژ ه اي كار ميكردم و وقتم رو براي ارشد سرمايه گذاري كردم ولي به نتيجه دلخواهم نرسيدم ولي بك گراندي خوبي شد براي سال آينده، مدتيه تصميم دارم با چند تا از دوستام شركت ثبت كنم و دارم پيگيري ميكنم.
حتي اگه كار هم نكنم خانوادم از نظر مالي حمايتم ميكنن و هيچ مشكلي ندارم...
-
RE: بهترین تصمیم و رفتار در این شرایط ؟ ( شوهرم بی دلیل میگه دوستم ند
sahar_1987 عزیز
روزهای سختی رو گذروندی . درکت می کنم .
عزیزم زندگی شما با بی مهارتی های هر دو به اینجا رسیده . نمیخوام جز آنجا که به دردت میخوره از اشتباهات قبلی حرفی بزنم . بیشتر میخوام راهنمائیت کنم که در شرایط کنونی بهترین رفتار رو در نظر بگیری .
از همسرت چند نکته نیازه بدونی .
به دلیل احساسی بودن و ضعف کنترل و قاطعیت ، ثبات در تصمیم گیری نداره و نیازه رها بشه تا به این موضوع پی ببره و به یک تصمیم با ثبات برسه و رها بودن این فرصت رو به او می دهد .
برای او اعتبارش نزد شما خیلی مهم بوده ( با همه اشتباهاتی که ناشی از ضعفهای احساسیش بوده نه بد ذاتیش )، دلش میخواسته در دید شما یک همسر جنتلمن و با احترام باشه و اکنون به این میل و روحیه آسیب خورده و متاسفانه چون دچار خطای شناختی تعمیم نارواست ، نمیتونه به این توجه کنه آنگونه که فکر می کنه نزد شما بی حرمت نخواهد بود و ....
به خاطر ضعف عزت نفس خودش هم هنوز خودش رو در رابطه با روابطش نبخشیده .
همسر شما یک حسن بزرگ داره و اونهم اینه که نمیتونه یک فریبکار جدی باشه ، که نشونه آن اینکه وقتی با دیگری در ارتباط بوده نسبت به شما سرد میشده و نمیتونسته نقش بازی کنه و هم با شما خوب و خوش باشه هم با خانمی که در ارتباط بوده .
او آسیب دیده هم از عملکرد خودش هم از تجسسهای شما . اما شما بهش ( وقتی با هم آشتی کردید و به تفاهم رسیدید ) نشون دادی اشتباه کردی و حتماً عذر خواهی هم کردی . اگه نمیتونه فراموش کنه چون با خودش هم همین مشکل را داره و تا مشکلش با خودش حل نشه با شما حل نمیشه .
اینها را گفتم تا با احساسی بهتر عمل کنی .
اکنون راه کارهای عملی :
1 - شما با وی تماس نگیر ، اما هر وقت ایشون تماس میگیره با احترام رفتار کن و برخورد داشته باش و عزت نفسش رو تقویت کن ، به خوبیهای وجودش و به اینکه اون رفتارهای گذشتش ناشی از ضعفهایی که اغلب آدمها دارند بوده و خود شما هم داشته ای . و اینکه الآن آسیب دیده و نیاز به همدلی داره ، با این نگاه رفتارت با او محترمانه و از سر ارزشمندی خواهد بود که وی به آن احتیاج داره .
شما با نوع رفتارت لازمه نشون بدی که شخصیتش برات محترم و ارزشمنده و از این رو به هر تصمیمی که بگیره احترام میگذاری و می دونی که عاقلانه تصمیم خواهد گرفت و به تصمیمش و عقلانی بودنش اعتماد داری و لذا اگر علیرغم میلش هم باشه می پذیری ولو اذیت بشی .
2 - هر وقت از تصمیم جدایی حرف زد ، بگو بهتره بجای تکرار زبانی اون که منو اذیت می کنه ( چون جدایی رو اصلاً دوست ندارم ) فقط به خاطر خواست تو حاضر شدم بپذیرم ، چون دوستت دارم و تو را به خاطر خودت میخوام نه خودم لذا نمیخوام علیرغم میلت با من زندگی کنی . لذا زبانی از این مسئله حرف نزن و بزار حرف میزنیم چیزای دیگه باشه ، از خودمون بگیم از برنامه هامون مثل دو تا دوست برای هم حرف بزنیم ، درد دل کنیم و موضوع جدایی را بزار که اقدام عملی کنی اونموقع به اندازه کافی وقت این حرفها میشه .
3 - بزار اینو درک کنه که جدایی را پذیرفتی فقط چون او میخواد و میل خودت نیست .
4 - اس ام اسهای عمومی و مناسبتی براش بفرست به گونه ای و با محتوایی که بدونه با اینکه حاضر به جدایی شدی ، ولی خیلی براش ارزش قائلی ( در راستای تقویت عزت نفس و ترمیم حیثیتش نزد شما ) همچنین اس ام اسهایی با محتوای بالا بردن امید و نشاط و آرامش .( از اس ام اسهای عاشقانه و پیله ای خود داری کن . خوب دقت کن در انتخاب اونها به محتوایی که گفتم توجه داشت باشی ) .
5 -در رفتارت نشون بده در گذشته بلد نبودی چطور رفتار کنی و اما حالا یاد گرفتی و با رفتار بهش بفهمون که از او هم می دونی که اشتباهاتش از سر ناآگاهی و بی مهارتی بوده .
6 - توصیه کن قبل جدایی پیش مشاور بره تا آماده بشه ، بگو نگرانشی برای سختی جدایی ، نگران روحیه اش هستی همانطور که الآن نگران تنهایی اش هستی . ازش بخواه اگر امکانش هست قبل از جدایی یک سفر ولو یک روزه با هم برید که کدورتها و ناراحتیها را کلاملاً از دل بزدایید با خاطره خوب از هم جدا شوید ( و اگر چنین سفری پیش اومد ، و رابطه جنسی خواست نپذیر بگو چون می خواهیم از هم جدا شویم دیگه اصلاً نمیتونم قبول کنم ، و این رابطه آزارم میده و بعداً مرور این خاطره اذیتم می کنه ) .
و ....
اینها همه سایستهای با دست پس زدن با پا پیش کشیدن است که زمینه احساسی وی نسبت به شما را تقویت می کند و .....
فعلاً اینها را در پیش بگیر تا بعد .
لازم به ذکره اینها را در درون آماده کن ( این رفتارها را در رویای ذهنی آماده کن اما وابسته به اینکه حتماً پیش بیاد نباش ) و منتظر باش هر موقع او تماس میگیره عملی کن . مواظب باشی آهسته و پیوسته پیش بری . و به گونه ای عاطفی ( نه صرفاً با الفاظ بلکه در لحن و حالت ) طوری با او صحبت کنی که تماسهاش رو بیشتر کنه .
اگر او را میخواهی سیاست جذبی خیلی ظریف و ماهرانه نیاز داره که فعلاً این راهکارها بخشی از این سیاسته که در پیش بگیر و نتیجه را مطرح کن تا بعد
موفق باشی .
.
-
RE: بهترین تصمیم و رفتار در این شرایط ؟ ( شوهرم بی دلیل میگه دوستم ند
سحر سلام
هر انساني تشنه ي محبت ، نوازش و تائيد و تشويق است زن و مرد هم ندارد .
اگر محبت به اندازه و درست باشد جواب مي دهد .
اما يك نكته در رابطه با همسر تو كه آسيب ديده و به نوعي با شلوغ كاري هاي تو حس مي كند كه آبرويش رفته و افرادي وارد حريم خصوصي او شده اند و مسائلي را از زندگي خصوصي وي فهميده اند كه دوست نداشته آن ها مطرح شود و به نوعي مي خواسته آن خاطرات و آن گذشته مدفون شود و ....
بايد به وي فرصت بدهي تا بتواند با اين افكار كنار بيايد و يادت باشه كه درمان خيلي از دردها زمان است و ..
حال امروز همسرت را تا تاريخ 20 روز ي كه اعلام كرده رها كن . گاهي برايش اس ام اس بزن و جوياي حالش باش . نه بيشتر از اين . اس ام اسي كوتاه ولي كاملا مستقيم و رو به خودش توام با حس محبت و نوازش .
مثلا
....جان ، حالت خوبه عزيزم ؟!
( هر روز هم اين كار را نكن هر چند روز در ميان . همين اندازه كه بداند تو بيادش هستي و دوستش داري ) همين اندازه كه محبتي از تو دريافت كنه و بدونه كه بيادش هستي و ....
بعد از اين 20 روز او برخواهد گشت با دو رويكرد
يا تقاضاي جدايي مي دهد
يا منصرف مي شود .
اگر تقاضاي جدايي داد و بر آن اصرار داشت از طريق خانواده و بزرگتر ها وارد عمل شو و كاملا اصرار داشته باش كه طلاق نمي خواهم بگيرم و همه ي شرايط طلاق را هم ساده و اسان نپذير و...خودت را بابت آنچه روي داده مقصر قلمداد نكن هر چند كه خودت بداني كه اشتباه كرده اي . فكر مي كنم به اندازه ي كافي اشتباه خودت را فرياد زده اي . ديگر از اين جا به بعد كافي است و زمان لازم هم براي اينكه همسرت بفهمه كه تو پشيماني منظور داشته اي از اين پس از جايگاه قدرت اما مهربان ظاهر شو . ( هر يك از شما سهم اعمال و احساسات و افكار خود را در رابطه پرداخت كرده ايد يعني همسرت قيمت رابطه ي گذشته اش را و تو هم بهاي بچگي و ناپختگي و شلوغكاري را )
اگر منصرف شد كه چه بهتر و بايد هر چه زودتر بروي سرخانه و زندگي ات اين زمان دوسال عقد و اين دوري آفت زندگي و رابطه است . در عقد در اصل شما زن و شوهر هستيد اما هيچ يك از مشخصات زن و شوهري زير يك سقف براي تو و همسرت وجود ندارد .
خيلي از مسائل و مشكلات زندگي زناشويي وقتي زن و شوهر در كنار هم و در زير يك سقف زندگي مي كنند با همين قهر و آشتي ها و لبخند ها و گريه ها و داد و بيدادها و سكوت ها و روابط جنسي داشتن و نداشتن ها و ...حل مي شود و كش پيدا نمي كند .
-
RE: شوهرم بی دلیل میگه دوستم نداره، دوران عقدیم
نقل قول:
نوشته اصلی توسط sahar_1987
ديشب بهش اسمس دادم گفتم حتي اگه اقدام كني رضايت نميدم به جدايي و ميخوام باهات زندگي كنم و دوستت دارم ولي جواب داد خودت رو مسخره كن ( البته نميدونم حس ميكرد دارم مسخرش ميكنم يا ميخواد بگه خودت رو كوچيك كن)
ولي دوباره اسمس دادم اگه ابراز عشق به شوهرم تعبيرش مسخره كردن خودمه ميخوام خودم رو مسخره كنم جواب داد اين عشق رو واسه خودت نگه دار
تأکید دارم از این نوع پیام دادن پرهیز کن . عزیزم هرچه ضعیفتر عمل کنی بیشتر از چشم می افتی . به جای اینها با ظرافت در موقعیتهای مناسب مختلف بیان کن که مایل به طلاق نیستی اما به خاطر او و علاقه ای که بهش داری می پذیری و نمیخواهی تحمیل باشی و علیرغم میلش باهات زندگی کنه .
-
RE: بهترین تصمیم و رفتار در این شرایط ؟(شوهرم بی دلیل میگه دوستم ندا
سحر جان به راهنمایی های کارشناس های عزیز عمل کنی مطمئن باش به نتیجه می رسی، بویژه که امضای مدیر همدردی هم پاش هست. چندین بار پست هر کدومو بخون و به دقت بهشون عمل کن. سعی کن تنها راهنمایی آن عده از دوستانی رو عملی کنی که در راستای راهنمایی های این عزیزان باشه نه در جهت مخالف که باعث سردرگمیت نشه. موفق باشی
-
RE: بهترین تصمیم و رفتار در این شرایط ؟(شوهرم بی دلیل میگه دوستم ندا
نقل قول:
نوشته اصلی توسط sahar_1987
سلام
لطفا به تايپيك من سربزنيد و راهنماييم كنين.. موقعيت حساسي دارم
http://hamdardi.net/thread-9481-page-8.html
با تشكر
سلام عزیزم
خیلی دلم می خواهد راهنمایی بدهم که بتونی راه درست را پیدا کنی و انجام دهی
ولی متاسفانه همون طور که خودت هم گفتی موقعیت حساسی داری
نمی دونم چه راهکاری برای مشکل شما کارساز هست
چون تخصصی در این زمینه ندارم و رهنمایی هایم همه از روی تجربه های شخصی ام هست می ترسم نکنه راهنمایی غلط بدهم
عزیزم از مدیر بخواه که به تاپیکت سر بزنه
برایت دعا می کنم مشکلت حل بشه
ببخشید که اینجا پست زدم (پیام خصوصی ات غیر فعال بود)
:72::72::72:
-
RE: بهترین تصمیم و رفتار در این شرایط ؟(شوهرم بی دلیل میگه دوستم ندا
طي 20 روز گذشته من ديگه با همسرم تماس نگرفتم خودش هم زنگ نزد، فقط يكبار اسمس دادم در حد احوالپرسي ولي چون جواب نداد اسمس هم براش نفرستادم.
دو روز قبل با برادرش تماس گرفتم و جوياي حال شوهرم شدم برادر شوهرم گفت همسرم اومده مرخصي و پاش رو توي يه كفش كرده كه ميخواد طلاق بده، به من گفت باهاش تماس بگير گفتم چرا خودش زنگ نميزنه گفت حالا شما بهش يه زنگ بزن ببين تصميمش چيه.
من به همسرم زنگ زدم جواب داد خيلي مهربون و محترمانه باهام برخورد ميكرد گفتم رسيدن بخير گفت خبرا چه زود ميرسه گفتم چون جوابم رو نميدادي نگرانت بودم سراغت رو از داداشت گرفتم، اونم گفت برگشتي، گفت چه عجب نگران من شدي، ميدوني چند وقته بهم زنگ نزدي ؟ بعدش هم كلي صحبت كرديم همه ي نكات فرشته ي مهربون و آني گرامي رو توي ذهنم داشتم و ازشون استفاده كردم... ميگفت تو هميشه ميگفتي عاشقمي ولي همش دنبال اتو گرفتن از من و كشف گذشتم بودي ولي من با اينكه اوايل ميگفتم دوستت ندارم ولي بعدش سعي كردم جبران كنم، منم گفتم به خاطر خوبياته كه هنوز دوستت دارم ( راست ميگه چند ماهي خيلي محبت ميكرد ولي من هنوز تو شوك اون حرفش بودم كه گفته بود دوستم نداره، يه جورايي همش دنبال اين بودم بهم ثابت بشه واقعا دوستم داره و با كارام اذيتش ميكردم)... گفت دو سه روز ديگه ميام من سعي كردم بحث رو عوض كنم ولي گفت براي كاري ميام كه ازش فرار ميكني(منظورش اقدام براي جدايي بود و كلي هم باهام شوخي ميكرد) ولي تصميمش اين بود كه گفت اقدام ميكنم هرچند ميدونم پشيمون ميشم و بعدش ميگم اي بابا اين چكاري بود كردم ولي وقتي پشيمون شدم برميگردم مگه نه؟ منم فقط سكوت كردم در برابر اين حرفش... حتي با پيشنهاد من براي مسافرت قبل از جدايي براي اينكه با خوبي جدا بشيم موافقت كرد و انگار از خداشه باز هم با من باشه ولي بدجوري كينه به دل گرفته همش ميگه تو چيزايي از گذشته من فهميدي كه من دوست نداشتم بدوني.
دو روز از تماس تلفنيمون ميگذره هنوز نيومده و هيچ تماسي نگرفته موندم وقتي اومد چكار كنم ؟ دوستش دارم نميخوام جدا بشم.:302:
-
RE: بهترین تصمیم و رفتار در این شرایط ؟(شوهرم بی دلیل میگه دوستم ندا
این حرفها بوی دلتنگی و علاقه میده...
همسرت فقط دلخوره همین !!!
-
RE: بهترین تصمیم و رفتار در این شرایط ؟(شوهرم بی دلیل میگه دوستم ندا
نقل قول:
نوشته اصلی توسط سابینا
این حرفها بوی دلتنگی و علاقه میده...
ميگه اقدام ميكنم براي طلاق يعني بهم علاقه داره؟
الان بايد صبر كنم ببينم چكار ميكنه؟