-
خیلی افسرده ام چه کنم؟
سلام دوستای خوبم
دلم خیلی گرفته دیگه خسته شدم از بس کارهای احمقانه میکنم گفتم بیام اینجا شاید شما کمکم کنید راستش همه از من خیلی توقع دارن می خواهن من بهترین باشم تو همه چی منم به خدا آدمم کم میارم اگه ذلم بشکنه هیچکسی نیست یه سراغ ازم بگیره وقتی دلم میگیره میگن چرا حالت خوب نیس مگه تو هم دلت میگیره منم به خدا آدمم کافیه کوچکترین خطایی سربزنم با من چه می کنن شکر خدا من باید تو همه زمینه ها نمونه باشم هیچ کس از درونم خبر نداره واسه همین رفتم چت کردم گفتم اونجا هیچ کس از من توقع نداره و اگر با کسی درد ودل کنم چون منو نمیشناسه اشکال نداره ولی بازم نتونستم تا اینکه چند وقت پیش یه آقایی خیلی اصرار داشتن که منو ببینن منم با اینکه با تمام این دوستی هی مخالفم از عواقب همه این دوستی ها خبر دارم رفتم نمیدونم چرا؟شاید می خواستم بگم من این همه که فکر می کنید خوب نیستم حالا اون آقا می خواهد که من باهاش باشم چی کار کنم؟آخر عاقبت همه این دوستی ها را میدونم ولی نمی تونم با این آقا بهم بزنم چندبار گفتم نه من دیگه ادامه نمی دهم ولی نشد من چی کار باید بکنم؟
-
RE: خیلی افسرده ام چه کنم؟
سلام سارا جان
چقدر خوبه که خواستی حرفاتو اینجا بزنی و با ما درد دل کنی ، خوشحالم که خودت انقدر عاقلی که خوب و بد رو خوب تشخیص میدی ، ولی تو انتخاب راه مشکل داری ، هر راهی که ما انتخاب میکنیم ، یک سر نتایج بد و خوبی رو به همراه داره که باید مسئولیت نتیجه انتخابمون رو بپذیریم ، در مورد انتظارات دیگران باید بگم که تو خودت رو کاملا فراموش گردی ، یه قلم و کاغذ بردار ببین خودت از خودت چه انتظاری داری؟ چون با تبعات هر تصمیمی رو خودت باید روبرو شی نه دیگران ، انتخاب کننده خودت هستی ، خودت از شرایطتت آگاهی داری و از علایق و استعداد هات خبر داری ، کی بهتراز خودت شرایطت رو درک می کنه؟
در یک جمله : خودت باش
در مورد چت و دوستی هم باید بگم که ببین آیا واقعا یک رابطه گذرا ارزش دارد که ارزش احساساتت و احتمالا جسمت رو زیر پا له کنی؟
همیشه بین بد و بدتر ،بد رو باید انتخاب کرد ، اگر شما الان واقعا نیازی را احساس می کنید ، و با اون نیازتون دوست باشید و کنترلش کنید ، بهتر از این است که یه مدت از طریق غلط به نیازتون پاسخ بدین و بعدش تازه ماجراها و اشک ها و زاری ها واحساس حقارت ها شروع بشه:163:
تو ارزشت خیلی بیشتر از اینا هست عزیزم
-
RE: خیلی افسرده ام چه کنم؟
گل مریم عزیز ممنون که جوابمو دادید ، من همه این حرفایی که می گید را میدونم هی به خودمم میگم ، ولی چه کنم نمی تونم این رابطه را قطع کنم انگار کر شدم مغزم هنگه نمی دونم اصلا چه می کنم ترخدا کمکم کنید نمی خواهم مثل دوستان به گریه و زاری بیفتم
-
RE: خیلی افسرده ام چه کنم؟
سلام سارای عزیزم:46:
سارا جونم کاش یه خورده زودتر میومدی.
اشکال نداره الانم خوبه. خوب کردی اینجا گفتی.
عزیزم، تو که همه چی رو میدونی، ما چی باید بهت بگیم؟
کاش همه اون درد و دلات رو میومدی اینجا به دوستات میگفتی عزیزم. مگه ما ازت توقع زیادی داشتیم؟
-
RE: خیلی افسرده ام چه کنم؟
دختر مهربون عزیز حیف دیر با شما آشنا شدم الان چه کنم ؟ کنترل رفتارم دست خودم نیست؟بی اراده شدم فکر میکنم خدا تنهام گذاشته من چی کار کنم چطوری جلوی این رفتارامو بگیرم؟کمکم کنید :302:
-
RE: خیلی افسرده ام چه کنم؟
عزیزم تو به یه ارتباط صمیمی نیاز داشتی. خوب میتونم درکت کنم. چون شرایطمون شبیهه (خانواده هامون و...)
اما آدم همیشه به هر نیازش که نباید در همون لحظه و همونجوری که دلش میخواد جواب بده.
میدونم اینکه یه دختر، با این شرایط، اگه بخواد جلوی یه ارتباطی- که بالاخره به هر دلیلی ایجاد شده -رو بگیره چقدر سخته.
اما سارای عزیز خدا با تو ِ. اگه بخوای و اراده کنی، خدا کمکت میکنه.
-
RE: خیلی افسرده ام چه کنم؟
نکننننننننننننننننننننننن نننننننننننننننن این کاروووووووو
این راهی که توشی 2 سال پیش من توش بودم برو تاپیکمو بخون
اکیدا و مصرانه و خواهرانه و دوستانه ازت میخوام که همین امروز از این رابطه بیا بیرون
اگه حال منو میدونستی الان ..:302: همین الان شماره موبایلتو عوض میکردی که ارتباط کلا قطع شه
عزیز دلمم هر چقدم الان احساس تنهایی کنی به احساسی که بعد از تموم شدن یه رابطه طولانی خواهی داشت نخواهد رسید
بگو ببینم چند سالته؟
-
RE: خیلی افسرده ام چه کنم؟
سلام دوستم
ببین طبیعیه که منم باید بگم عزیزم نرو سراغ اینجور کارها...
ولی فکر کنم بهترین شیوه این حرف نباشه...
ببین تا الان هر طور رابطه ای باهاش داشتی مهم نیست و مشکلی وجود نداره. کاری که خیلی مهم انجام بدی به حالت تعدیل برسونش
مثلا اگه هفته ای یک مرتبه همدیگه رو می بینید. برسونش به 10 روزی یک مرتبه و همینطور کمش کن.
هر چیزی که طرف مقابل بهت میشه همشونو دروغ فرض کن
اگه بهت پیشنهاد داد یه جایی برید باهم، قبول نکن
اینهم سه راه حل:72:
-
RE: خیلی افسرده ام چه کنم؟
جویای نیمه گمشده عزیز با کمال احترام من فک میکنم احتمالا مدت زیادی از این رابطه نگذشته بنابراین من قطع رابطه ناگهانی رو پیشنهاد میکنم
ادامه دادن این رابطه به هر شکل تنها موجب دردسر خواهد شد
البته راه حل های 2 و3 را بنده هم پیشنهاد می کنم
-
RE: خیلی افسرده ام چه کنم؟
ممنون دوستای خوبم که جوابم را دادید مدت آشنایی ما خیلی کوتاهه و ما تا الان 2بار همدیگر را دیدیم و من اصلا هیچ کدام از حرفاشم باور ندارم و اینم بهش می گم ، اون آقا هم دائم میگه که ما فقط یه دوست هستیم ولی من نمی خواهم باهاش دیگه ارتباط داشته باشم ، دیروز کلی قسم و آیه خورد که بیا ببینمت منم نرفتم ولی اینکه یهو بخواهم از محیط چت دست بردارم سختمه با اینکه خیلی کم میرم و الان هم فقط با این آقا اونم 30-45 دقیقه می چتم بعد میرم سر درسم .ممنون میشم بازم کمکم کنید اینطوری جراتم و اعتماد به نفسم بیشتر میشه ممنون دوستای خوبم
الان باهاش خداحافظی کردم برام دعا کنید بتونم تحمل کنم نمی خواهم دیگه به این رابطه برگردم برام دعا کنید:323:
-
RE: خیلی افسرده ام چه کنم؟
این رابطه را هرچه زودتر ، یکباره و قاطع و با شجاعت و اراده قطع کنید و پس از آن به ترمیم روحیه و روان خود بپردازید .
-
RE: خیلی افسرده ام چه کنم؟
ممنون فرشته مهربان که جوابمو دادید ولی من خیلی احمقم و ساده که نتونستم تحمل کنم و امروز باهاش حرف زدم قطع کردن روابط برای من خیلی سخته چه الان با ایشون چه با دوستان دختری که دارم و همیشه از خداحافظی بیزار بودم چون اگر با یه نفر واسه همیشه خداحافظی کنم حداقلش تا 2 ماه فکرم درگیره دست خودم نیست و این اتفاق موجب میشه تا از خیلی فعالیت ها باز بمونم میدونم دیگه حرفی ندارید که به من بزنید چون میگید من کار خودمو می کنم ولی بخدا دارم تمام تلاشمو می کنم که یکباره با ایشون قطع رابطه کنم :302::302:
-
RE: خیلی افسرده ام چه کنم؟
عزیزم، سارا جونم، باور کن تحمل اون دو ماه ، 3 ماه، یا طولانی تر، خیلی بیشتر از این به نفعته.
2ماه تحمل میکنی در ازای اون 2 ماه، آیندت رو بیمه کردی و حال روحی خودت رو اساسی درست کردی.
-
RE: خیلی افسرده ام چه کنم؟
ممنون دخترمهربون که وقت میذاری و نوشته های منو میخونی من خودم همیشه این حرفا رو به همه میگفتم و می دونم که حرفاتون عین واقعیته و کاملا درسته ولی چه کنم دارم تمام سعیمو میکنم حتی به خودم میگم قبل از ایشون زندگی جریان داشت من خیلی شاد بودم پس بعده نبودنش هم می تونم ولی انگار یه آدم دیگه ای شدم کنترلم دست خودم نیست یعنی الان من مریضم؟نمی دونم چی کار کنم حالم از خودم بهم می خوره حس می کنم پاکی و نجابتم از بین رفته حس میکنم خیلی آدم پستی شدم و هیچ کس نمیتونه را حرفم حساب باز کنه چی کار کنم؟؟:302::302:
-
RE: خیلی افسرده ام چه کنم؟
هر چقدر هم به خودت گفته باشی، منم میام اینجا بازم میگم. انقدر میگم تا باور کنی با تمام وجودت و بهشون عمل کنی:72:
نقل قول:
حالم از خودم بهم می خوره حس می کنم پاکی و نجابتم از بین رفته حس میکنم خیلی آدم پستی شدم و هیچ کس نمیتونه را حرفم حساب باز کنه
نه عزیزم اینا چه حسیه که پیدا کردی؟
مگه چه گناه بزرگی مرتکب شدی که حس میکنی همه ی پاکی و نجابتت از دست رفته؟!!!
درسته که آدم از خودش یه سری توقعات داره و وقتی یه خطای کوچیک که مطابق اون توقعات نیس انجام میده خیلی ناراحت میشه. ولی راهش این نیس که زانوی غم بغل بگیری و بگی دیگه همه چی تموم شد. من زدم همه چی رو خراب کردم. خدا با اون عظمت میبخشه. اون وقت تو خودت رو نمیخوای ببخشی؟
با خودت مهربون تر باش. ولی تکلیف خودت رو با خط قرمزات مشخص کن. هر اتفاقی بوده افتاده. ازش درس بگیر و بعد رهاش کن.
باید از الان به بعد حواست به خودت باشه تا پاتو اشتباه نذاری توی راه غلط. به این اتفاقایی که افتاده به چشم تجربه نگاه کن و درستشون کن.
-
RE: خیلی افسرده ام چه کنم؟
نقل قول:
نوشته اصلی توسط فرشته مهربان
این رابطه را هرچه زودتر ، یکباره و قاطع و با شجاعت و اراده قطع کنید و پس از آن به ترمیم روحیه و روان خود بپردازید .
فرشته مهربان، ضمن احترامی که به شما می گذارم فکر کنم راه حلتان کمی ایده آل است. چون گفتنش راحته ولی وقتی بحث عمل میشه مخصوصا دختری که سرشار از احساساته، کمی براش سخته که اینقدر جسورانه و محکم عمل کنه. چون تجربه اش رو داشتم گفتم.
باز هم معذرت می خوام:43:
نقل قول:
نوشته اصلی توسط sara20
ممنون دخترمهربون که وقت میذاری و نوشته های منو میخونی من خودم همیشه این حرفا رو به همه میگفتم و می دونم که حرفاتون عین واقعیته و کاملا درسته ولی چه کنم دارم تمام سعیمو میکنم حتی به خودم میگم قبل از ایشون زندگی جریان داشت من خیلی شاد بودم پس بعده نبودنش هم می تونم ولی انگار یه آدم دیگه ای شدم کنترلم دست خودم نیست یعنی الان من مریضم؟نمی دونم چی کار کنم حالم از خودم بهم می خوره حس می کنم پاکی و نجابتم از بین رفته حس میکنم خیلی آدم پستی شدم و هیچ کس نمیتونه را حرفم حساب باز کنه چی کار کنم؟؟:302::302:
نه نه نه!
Sara20 خواهش می کنم این حرفها رو در مورد خودت نزن. تو بهترین دختر دنیایی، تو اینقده پاکی که نذاشتی رابطه ات زیاد شه و داری مشورت می گیری و همین نشون دهنده نجابت و پاکی توئه و هزار آفرین بر تو:104::104::104:
اما این را بدان که یکباره و بصورت ناگهانی حرکتی در زندگی انسان خیلی به آدم فشار میاره و حتی ممکنه اثراتی بسیار بد به جای بذاره.
به عقیده من بهترین راه اینه که از کم شروع کنی. و مهمترین قدم هم که برداشتن گام اول هست رو برداری و توکل کنی به خدا.
اما همانطور که در پستهای قبلی گفتم گام اول را بزرگ بر ندار . بلکه کوچک ولی محکم بردار این خیلی مهمه. کمیت مهم نیست کیفیت مهمه.
مثلا اگه هر روز به مدت 2 ساعت چت می کنی، بگو از امروز هر روز یک ساعت تا یک هفته و از هفته آینده یه روز در میان روزی یک ساعت... و همین طور تا آخر...
منتها در این مدت هر سخن تحریک آمیزی که بخواهد تو رو تحریک کند رو نپذیر و همه اش رو دروغ بدان...
**********************************************
راهکار من در مورد خودم به درد خورده ولی من مشاور نیستم. امیدوارم این نسخه که برای خودم و چند نفر دیگه البته در موارد مختلف بدرد خورده بدرد شما هم بخوره:310:
-
RE: خیلی افسرده ام چه کنم؟
سارا خانومِ گل، چی شد؟
کارت به کجا ها رسید؟
ما رو هم در جریان بذار.
-
RE: خیلی افسرده ام چه کنم؟
نقل قول:
نوشته اصلی توسط فرشته مهربان
این رابطه را هرچه زودتر ، یکباره و قاطع و با شجاعت و اراده قطع کنید و پس از آن به ترمیم روحیه و روان خود بپردازید .
از پنداره های منفی در مورد خودتون پرهیز کنید . اشتباهی کرده ای که قابل رفع است ، این نباید باعث بشه که عزت نفست رو تضعیف کنی . دنیا به آخر نرسیده ، تو همچنان دختری خوب و دوست داشتنی هستی ، فقط غفلتی کردی که پیش از هر کس دیگه خودت به خودت نهیب زدی و به خاطرش اومدی اینجا و راهنمایی خواستی ... اینها نشونه ارزشمندی شماست .
ارام باش و به روی خودت لبخند بزن و خودت را دوست داشته باش .
باز هم تکید می کنم که نظر کارشناسی اینه که رابطه محکم ، جدی و فوراً قطع بشه و حرکت اهسته کم کردن رابطه تا بعد قطه شود مناسب و اصولی نیست و ضعف را دامن زدن است .
.
-
RE: خیلی افسرده ام چه کنم؟
ممنون از همه ی شما دوستای خوبم نمی دونید با خوندن مطالبتون چقدر آرامش می گیرم دیروز همدیگر را دیدیم و من دوباره بهش گفتم که چقدر دارم عذای می کشم که الان با یه پسر دویت شدم ایشون خودش کفت بهتره که همین جا همه چی را قطع کنیم خیلی واسم سخت بود گریه ام گرفت گفت اگر تو میخوای ادامه بدهیم تا این همه زجر نکشی حداقل تا دم کنکور تا امتحانتو خوب بدی گفتم الان این واجب تره و خداحافظی کردیم وقتی آمدم خانه خیلی گریه کردم ، من نگذاشتم تو این مدت وارد فاز احساسات بشیم مشکل من اینکه من بعد از هر خداحافظی یه مدتی کارام مختل میشه خیلی احساساتیم و این من را ازار می دهد چی کار کنم تا بهتر بشم؟ممنون
-
RE: خیلی افسرده ام چه کنم؟
دوستای خوبم یه سوالی داشتم اگر بعدا یه خواستگاری آمد و گفت قبلا با کسی بودی یا نه من چی بگم؟
-
RE: خیلی افسرده ام چه کنم؟
تحمل کن عزیزم. تحمل. همه چی بزودی به حالت اول برمیگرده.
تو سخت ترین مرحله که گفتن و قطع کردن بود رو انجام دادی. حالا باید یه کاری کنی که زحمتی که کشیدی به هدر نره.
خودتو قوی کن. با یاد خدا و قرآن خوندن از خدا کمک بخواه. (که مطمئنم این کارا رو میکنی)
در مورد سوال دومت هم بذار یه کمی بگذره. بنظر من اگه کامل قطع رابطه کردی و از ذهن و روحت بیرونش کردی، دلیلی نداره بگی و اونو دچار وسواس فکری کنی.
البته این نظر منه. شاید کارشناسا نظر دیگه ای داشته باشن.
خیلی کار خوبی کردی که نذاشتی این عذاب وجدان بیشتر بشه. حالا سعی کن این قطع بودنِ رابطه رو حفظش کنی.:72::72:
روزای بعد هم بیا و برای ما بگو از حال و هوات:46:
-
RE: خیلی افسرده ام چه کنم؟
سلام سارای عزیز
این مطلبو یه جا دیدم خوشم اومد گفتم پیامش به حال و احوال این روزای تو نزدیکه ،این بود که گذاشتمش برات،موفق و شاداب باشی خانومی:72:
http://www.hamdardi.net/imgup/27603/...1a4c948a68.jpg
-
RE: خیلی افسرده ام چه کنم؟
نقل قول:
نوشته اصلی توسط دختر مهربون
عزیزم، سارا جونم، باور کن تحمل اون دو ماه ، 3 ماه، یا طولانی تر، خیلی بیشتر از این به نفعته.
2ماه تحمل میکنی در ازای اون 2 ماه، آیندت رو بیمه کردی و حال روحی خودت رو اساسی درست کردی.
دختر مهربون واقعا ممنون در تمام این لحظه ها فقط این حرفت بود که آرومم می کرد حتی وقتی خواستم بگم دیگه همه چی تموم شه ممنون که مطالبمو میخونی و بهم روحیه میدهی حرفات خیلی آدم را آروم میکنه
شایانا عزیز ممنون از جمله قشنگت واقعا به درد حال الان من می خورد .راستش الان حواسم به درس نیست و تمرکز ندارم و فعلا درس را کنار گذاشتم تا یکم افکارم را متمرکز کنم
-
RE: خیلی افسرده ام چه کنم؟
سارای عزیزم خیلی خوشحالم که داری یکی از مشکلاتت کم میکنی. مشکلات به اندازه ی کافی توی زندگی ما خود به خود هستن. باید سعی کنیم حداقل اونایی که خودمون بوجود آوردیم رو حذف کنیم.:72::72::72:
باور کن چون شرایطمون خیلی شبیه به همه، خوب درکت میکنم. میدونم حس هایی که داری یعنی چی. میدونم از چی داری حرف میزنی وقتی میگی درگیری ذهنی پیدا میکنی. اما اینو هم باور دارم که تو میتونی از پسش بر بیای.
دوس دارم همینجوری مصمم و محکم ادامه بدی.:46:
-
RE: خیلی افسرده ام چه کنم؟
دوستای خوبم اصلا حالم خوب نیست چی کار کنم؟ خیلی استرس دارم از اینکه میبینم وقتم داره الکی میره و هیچی درس نمیخونم اعصابم خورده چی کار کنم؟:302: :302:
-
RE: خیلی افسرده ام چه کنم؟
دختر مهربون عزیز از اینکه دوست خوبی مثل شما دارم خیلی خوشحالم ، راستش می خواهم یکم دردو دل کنم راستش من الان یک سال و نیم میشه که هدفم را از دست دادم نمی دونم واسه چی درس میخونم زندگی می کنم منی که عاشق درس و فعالیت های علمی بودم ولی الان به هیچ کاری علاقه نشون نمی دهم وقتم داره بیهوده میره این منو عذاب میده راستش از وقتی با این آقا آشنا شدم حس خوبی واسه درس خوندن پیدا کردم انرژی گرفتم با تمام وجود درس می خوندم ولی الان دوباره رفتم خونه اول بی حوصله ام حس درس ندارم :302: چه کنم ؟
-
RE: خیلی افسرده ام چه کنم؟
سلام سارای عزیزم:46:
منم به داشتن دوستی به خوبی تو افتخار میکنم:46:
اینکه رابطه با اون آقا شما رو به درس خوندن علاقه مند کرده، طبیعیه. میدونی سارا جونم، شاید برای منم یه همچین موقعیتی پیش اومده باشه. نه به این کیفیت. اما مثلا از یه استادی خیلی خوشم میومده. کلا درسای اون ترمم رو بهتر میخوندم. اینکه هر روز اون استادم رو میدیدم انرژی میگرفتم و ... اما ترم های بعد که دیگه نتونستم درسی رو باهاش بردارم، دوباره نسبت به درسم بی علاقه و سرد شدم. یا حتی دوستی هام توی درس خوندنم تاثیر میذار. اینا دلیل ریشه ایشون یکیه تقریبا.
یکی از دلایل: مهر و محبتی که بین شما و اون آقا بوده، اولا یه قسمتی از نیازات رو تامین میکرده و آرامش بیشتری توی زندگیت احساس میکردی. و این باعث میشد بهتر درس بخونی.
یکی دیگه: اینکه یکی آدم رو دوست داشته باشه، یه حس خیلی خوبی توی وجود آدم میاره. حتی به خاطر طرف هم که شده درس میخونی و به پیشرفتت فکر میکنی.
همه ی اینا خوبه وقتی که یه پشتوانه ی دائمی برات باشه. اونم یعنی همسر.
اما الان که همسری در کار نیست چی کارکنیم؟!!!
ببین سارا جونم. ما میدونیم این حسا باعث پیشرفت میشه. حالا که کسی نیست تا این حسا رو به ما بده، ما خودمون باید بوجودش بیاریم. مثلا حس نیاز تبادل محبت رو از راه درستش تامین کنیم. اون آقا که نه، پدر مادرمون هم که اونجوری، برادر هم که هیچی، میمونه خودمون و دوستای هم جنسمون و خدای خودمون.
باید سعی کنی با اینا جبرانش کنی. با دوستات حرف بزن. باهاشون صمیمی شو. چه اشکال داره با دوستت یه کمی محبت آمیز تر حرف بزنی؟ یا هر روز حال همدیگه رو جویا بشین؟ با یکی که ظرفیتش رو هم داشته باشه و قبلا امتحانشم پس داده باشه ها.
یا در مورد دوم (که یکی آدم رو دوس داشته باشه بخاطر اون درس میخونه...) تو باید انقدر خودتو دوس داشته باشی که بخاطر این دوس داشتن درست رو با اشتیاق بخونی.بخاطر گل روی خودت پیشرفت کن و درس بخون:46:
فکر کنم مشکل اصلی از همین جا هست که ما مخصوصا دخترا زیاد به یاد خودمون نیستیم. بیشتر اطرافیان رو میبینیم تا خودمون. منم همین جوریم. باید راههای دوست داشتن خودمون رو بهتر یاد بگیریم.
-
RE: خیلی افسرده ام چه کنم؟
سلام دختر مهربون عزیز ، عزیزم اینکه میگی با دوستام صمیمی تر باشم نمیشه اونا وقت من را ندارن یا ازدواج کردن یا دوست پسر دارن و من همیشه تنهام از دوستم شانس نیاوردم هرکدوم که کارشون به من گیر میکنه یاد من میفتن ، از طرفی هم بابام اجازه نمی دهد هیچ پسری بیاد خواستگاریم میگه فعلا زوده بزار ارشد که گرفتی بعدش :302:
-
RE: خیلی افسرده ام چه کنم؟
خب با مادرت راحت نیستی؟ نمیتونی به مادرت بگی که پدرت رو راضی کنه خواستگارا بیان؟
-
RE: خیلی افسرده ام چه کنم؟
دوست خوب و مهربونم چرا با مامانم خیلی صمیمی هستم و نه تنها مامانم بلکه عمه هام به بابام میگن ولی بابام قبول نمی کنه از طرف دیگه مامانم دائم میگه باید بری باید سروسامان بگیری اعصابم داغونه خسته شدم اوایل خودمم تمایلی به ازدواج نداشتم ولی الان حس می کنم یه آدم اضافی هستم همه می خواهن از دستم راحت شن بخدا خیلی خسته ام خیلی :302:
-
RE: خیلی افسرده ام چه کنم؟
اکثر مواقع با مامانم حرفم میشه دیگه نمی تونم باهاش حرف بزنم وقتی بهش رو راست می گم الان حوصله نصیحت ندارم فقط داد و دعوا و بد وبیراه می شنوم چی کار کنم ؟ دیروزم دوباره با مامانم حرفم شد بهم میگه پا شو برو تو اتاقت نمی خواهم دیگه ببینمت تو اصلا هیچی نمی فهمی همیشه کارات نسنجید است از بس من بدبختم نشد یکبار یکی ازم تعریف کنه فقط همیشه اشتباهاتمه که باید به من بگن اینقدر باهام اینطری برخورد کردن دیگه می ترسم تو جمع برم اگر برم می ترسم حرف بزنم دلم می خواهد همیشه تنها باشم دوست داشتم می مردم
-
RE: خیلی افسرده ام چه کنم؟
اینقدر حرفام روتین و تکراری هست که هیچ کس دیگه حاضر نیست وقت بزاره اونو بخونه دختر مهربون عزیز ممنون که تا الانم نوشته هامو میخوندی و برام می نوشتی حرفات خیلی آرومم می کرد منم دیگه نباید از این حرفا بزنم چون بقیه اینقدر مشکل دارن که به این مسائل می خندن از همتون ممنون که تا الان بهم کمک کردید
-
RE: خیلی افسرده ام چه کنم؟
سلام سارای عزیز. الحق که عین خودم صبرت کمه.:)
نقل قول:
اینقدر حرفام روتین و تکراری هست که هیچ کس دیگه حاضر نیست وقت بزاره اونو بخونه دختر مهربون عزیز ممنون که تا الانم نوشته هامو میخوندی و برام می نوشتی حرفات خیلی آرومم می کرد منم دیگه نباید از این حرفا بزنم چون بقیه اینقدر مشکل دارن که به این مسائل می خندن از همتون ممنون که تا الان بهم کمک کردید
هم از این حرفت ناراحت شدم هم خوشحال.
ناراحت برای اینکه اصلا اینجوری که میگی نیست. من توی موقعیت ناراحتی و غم بودم و میدونم حتی اگه کسی بیاد و راه حلی نگه و فقط باهام حرف بزنه، خیلی برام مفیده. اما بچه ها شاید میخوان یه راه حل بدن و چیزی به ذهنشون نمیرسه. فکر نکن مشکلت بی اهمیته برای ما.
خوشحال شدم از این بابت که یه حقیقتی رو درک کردی. ببین سارای گلم، آدم هر چقدر هم که اطرافان بهش کمک و همدردی کنن، آخرِ آخرش خودشه و مشکلش. حتی اگه بقیه راه کار بدن، خودت باید با مشکل دست و پنجه نرم کنی. فقط خودت باید اون راه حل ها رو عملی کنی. پس پاشو آستیناتو بزن بالا. پاشو...
نقل قول:
دوست خوب و مهربونم چرا با مامانم خیلی صمیمی هستم و نه تنها مامانم بلکه عمه هام به بابام میگن ولی بابام قبول نمی کنه از طرف دیگه مامانم دائم میگه باید بری باید سروسامان بگیری اعصابم داغونه خسته شدم اوایل خودمم تمایلی به ازدواج نداشتم ولی الان حس می کنم یه آدم اضافی هستم همه می خواهن از دستم راحت شن بخدا خیلی خسته ام خیلی
ظاهرا پدرت از کسی حرف شنوی نداره. درسته؟ اگه کسی بود که پدرت قبولش داشت میشد خیلی کارا کرد. اما الان که اینجوریه، یه راه حل دیگه پیدا میکنیم......
نمیدونم عمت اینا یا مادرت، چه جوری به پدرت میگن که جواب نمیگیرن. راستش پدر من اون اوایل اینجوری بود. اما خودش الان به این نتیجه رسیده که هر چه زودتر به فکر ازدواج من میبود بهتر بود. من دقیقا نمیدونم چی شد که این تغییر رخ داد.
توی اطرافیانتون دختر خانمایی ندارین که بخاطر سخت گیری پدر مادر یا خودشون سنشون بالا رفته باشه و براشون مشکل ایجاد شده باشه؟ اگه نیست، یه مثال فرضی بزن که مثلا خواهر دوستم اوایل خواستگارا رو رد کرده و رفته دنبال درس و حالا موقعیتای کمتری داره برای ازدواج و الان پشیمونه و.... شاید اینا رو از زبون عمتون بشنوه بهتر باشه. به عمت اینا بگو که ازشون کمک میخوای. شاید اونا هم فکر میکنن برات زیاد مهم نیست و یکی دوبار بیشتر نگفتن و بیخیال شدن. بیخیالِ تلاش کردن توی این زمینه نشو. از هر کسی که به ذهنت میرسه کمک بگیر. خودت خیلی کم مستقیما بگو. بذار بیشتر از اطرافیان بشنوه تا باور کنه.
دعا و کمک گرفتن از خدا رو هم که میدونم یادت نمیره:72:
بعضی وقتا میشه که اگه خدا بخواد، خودش به دل پدرت میندازه و همه چی درست میشه. اما شما هم تلاش یادت نره.:72:
نقل قول:
اکثر مواقع با مامانم حرفم میشه دیگه نمی تونم باهاش حرف بزنم وقتی بهش رو راست می گم الان حوصله نصیحت ندارم فقط داد و دعوا و بد وبیراه می شنوم چی کار کنم ؟ دیروزم دوباره با مامانم حرفم شد بهم میگه پا شو برو تو اتاقت نمی خواهم دیگه ببینمت تو اصلا هیچی نمی فهمی همیشه کارات نسنجید است از بس من بدبختم نشد یکبار یکی ازم تعریف کنه فقط همیشه اشتباهاتمه که باید به من بگن اینقدر باهام اینطری برخورد کردن دیگه می ترسم تو جمع برم اگر برم می ترسم حرف بزنم دلم می خواهد همیشه تنها باشم دوست داشتم می مردم
عزیزم، من به مادرت حق میدم. چونکه نگرانته. اما تو هم حقی داری این وسط. درسته. قبول دارم.اما باور کن مشکل داشتن توی زندگی ِ زن و شوهری، اول از همه به خود زن و شوهر ضربه میزنه. مادرت توی وضعیتی نیست که ازش توقع رفتار درست داشته باشی. خیلی برای منم پیش اومده که با مادرم بحثم شده. حتی بعضی وقتا صدای جفتمون رفته بالا. اما یه آن وسط دعوا به خودم اومدم. گفتم من که دارم عین پدرم باهاش برخورد میکنم. پس من با پدرم که از خیلی از رفتاراش ایراد میگیرم چه فرقی دارم؟!! اینه که چند وقتیه که حواسم بیشتر به مادرم هست. دیگه لا اقل بذار توی ارتباطش با شما آرامش داشته باشه. نمیگم با هم هیچ اختلافی نداریم.نه. مامان من هم از من هزار تا ایراد میگیره. اما اگه میبینم اعصاب ندارم، حداقل جواب هم نمیدم که اعصاب همدیگه رو خورد نکنیم.
یه سوال ازت دارم. اگه دوس نداشتی جواب بدی، حتما بهش فکر کن. این جمله ای که میگی الان حوصله نصیحت ندارم رو چه جوری میگی به مادرت؟ با چه لحنی؟
سارای عزیزم میدونم سخته. میدونم توی موقعیتی که الان هستی، انتظار نداری کسی ازت صبر و تحمل کردنِ دیگران رو بخواد. اما مردن راهی نیست که قابلِ انتخاب باشه.
همیشه برات دعا میکنم عزیزم:46:
-
RE: خیلی افسرده ام چه کنم؟
سلام سارا جان
چرا انقد داغونی؟ بابا این احساسات کاملا عادیه؟ یعنی برای هرکسی توی زندگی تو یه مدتی پیش میاد؟ فقط باید کنترلشون کنی. در حالی که داری با حرفای خودت این احساسات رو شدیدتر می کنی. یه بار خودت حرفاتو بخون. بی حوصله ام. حوصله نصیحت ندارم. حرف من برای کسی اهمیت نداره. حرفام تکراری ان. حرفام خنده داره.
نمیدونم چند سالته ولی فکر کنم خیلی جوونی (خوش به حالت البته منم جوونم ها :305:) چون این حسا بیشتر مال جوون مووناس.
ببین اولا نگاه کن که چقد واسه من باارزش بودی که پایان نامه رو گذاشتم کنار و گفتم برات بنویسیم و بگم چقد آدما هستن که با اینکه نمیشناسنت ولی دوست دارن دیگه چه برسه به اون عزیزایی که تو خونه داری.
من همین دو سال پیش مشکلی شبیه به مشکل تو رو داشتم. اییییییییییییییییییییییی داغون بودم. یه رفیق پیدا کرده بودم. از اون رفیقا که بهشون میگن جنس مخالف :311:
هی این بنده خدا بهم محبت می کرد. خب منم مثل همه تشنه محبت. درسامو خوب می خوندم. هی زنگ. صحبت محبت. اما بعد چند ماه ارتباط رسیدم به همین جایی که تو هستی. یک احساس گناه بهم رو کرده بود و اینکه دارم وقت خودم رو با کسایی که هیچ تضمینی تو محبتشون نیست تلف می کنم. سال نو شد و من عزمم رو جزم کردم و ارتباطو قطع کردم. آخرین اس ام اس خداحافظی رو زدم و سیم کارت جدیدو انداختم. بعد با خدا عهد بستم که حالا که من این کار خوبو کردم تو هم تلافی کن (عجب بنده پرویی) ولی هنوز منتظرم خدا به عهدش وفا کنه :324:
خیلی وسوسه شدم برای برگشت ولی هر بار با خودم جلوی آینه صحبت می کردم که هی بچه به خودت احترام بذار. انقد خودتو بی ارزش نکن. البته تجربه خوبی بود. سخت بود ولی امروز واقعا از اینکه ازش سربلند اومدم بیرون به خودم افتخار می کنم.
انقد خودت رو به دیگرون وابسته نکن. از بودن با اعضای خونوادت لذت ببر. خودت رو به جایی برسون که از دیدن یه گل هم لذت ببری. از شنیدن صدای یه پرنده، صدای آب. حتی باهاشون حرف بزن. با خورشید ماه شب. ببین چه لذتی داره. از همه مهمتر با خالقشون. بیخودی بخند (احمد هلت هستم :311:) عاشق خودت باش.
خودت رو به اون منبع اصیل شادی متصل کن تا از بقیه راحت دل بکنی.
آهنگای شاد گوش بده (همه چی آرومه من چقد خوشحالم :43:)
برای خودت بنویس. با خودت حرف بزن. از خودت تعریف کن. تعریف نیست یه حقیقته. بیشتر از این منو احساساتی نکن :311: فقط از دنیا با همه خوبی ها و بدی هاش لذت ببر
-
RE: خیلی افسرده ام چه کنم؟
ممنون دوستای خوبم خیییییییییلی دوستون دارم ، دختر مهربون متاسفانه وقتی آدم دلش میگیره صبرش کم میشه و دوست داره یکی همون لحظه بیاد آرومش کنه ممنون که حرفام را خوندی و برام نوشتید واقعا آروم شدم ، دختر مهربون عزیزم مادر و عمه هام از هر راهی که بگی حرفاشونو زدن صدتا مثال آوردن دلیل آوردن که الان من خواستگار دارم چند صباحی دیگه خواستگارا کم میشن ولی پدرم نمیدونم چه استدلالی داره منم که نمی تونم برم بهش بگم چرا اجازه نمیدید کسی بیاد ، اگر اجازه میدید اول باید خودتون صحبت کنید که اونم در جلسه اول رد میشه ، راستش من خودم زیاد به ازدواج تمایلی ندارم ولی الان از حرفای مادرم و اطرافیان بیشتر دوست دارم ازدواج کنم و بهشونم حق میدهم چون وقتی با هام حرف می زنن حرفاشون کاملا منطقی است ، عزیزم من با خیلی آروم و البته بی حوصله به مادرم می گم مامان من الان حوصله ندارم ، سرم درد می کنه اونم تا اینو میگم شروع می کنه که تو خیلی خودخواهی و.... منم واقعا کم میارم و اصولا میرم تو اتاقم
lifesbeautiful عزیز ممنون که با اینکه پایان نامه داشتید ولی آمدید و جواب من را دادید ، راستش دوستی من و اون آقا مثل 2تا همکلاسی بود چون بیشتر حرفامون اول این بود که من نمی تونم با شما دوست شم و بعد بحث درسی ، من 23 سالمه و تمام دوستام به من میگن خوش به حالت هیچ غمی نداری بس که میخندم ولی باور کنید آدم یه جاهایی خیلی کم میاره خیلی با خدا حرف می زنم قرآن میخونم ولی باز دوست دارم یکی از جنس خودم منو آروم کنه باهام حرف بزنه بازم میگم خیییییییییلی دوستون دارم :46:
-
RE: خیلی افسرده ام چه کنم؟
سارا جان
منظور من این بود که هیچ وقت به خودت اجازه نده که ناراحتی و نگرانی تا اون حدی بیاد سراغت که نتونی تصمیم درست رو بگیری.
اولا اینکه ببین آیا خودت واقعا برای ازدواج آمادگی داری یانه؟ مثلا اینکه یک وقت به ازدواج برای راهی به عنوان فرار از تنهایی و مشکلات و اینا نگاه نکنی.
پس اول خودت رو برای اومدن خواستگار آماده کن.
در ضمن ببین تعریف پدرت از آمادگی برای راه دادن خواستگار به خونه چیه؟ یعنی در چه شرایطی این اجازه رو میده؟
فقط از لحاظ سنی باید بزرگ شده باشی یا نه شرایط دیگه ای هم مد نظرشه. اون وقت سعی کن تا اون شرایط رو ایجاد کنی و بهش ثابت کنی که وقتشه تا بذاره خواستگارا بیان.
-
RE: خیلی افسرده ام چه کنم؟
عزیزم سارا جونم، منم پدرم اول خودش باید پسره رو ببینه. وگرنه راه نمیده. تازه پدر ِ پسره رو هم باید ببینه!!
نمیدونم اما شاید واقعا پسره لیاقتتو نداشته و اینو پدرت تونسته تشخیص بده.
ببین عزیزم، نمیگم این تلاشا رو نکن. اما اگه خدا اونی که خودش میخواد رو برات بفرسته، وقتی بیاد، دل پدرت هم نرم میشه و راه میاد. دلت قرص باشه به خدای بخشنده...
عزیزم ایمیلت رو هم چک کن:72::72:
-
RE: خیلی افسرده ام چه کنم؟
دوست خوبم lifesbesutiful عزیز راستش من اصلا نمی دونم آدما دقیقا واسه چی ازدواج می کنن هر کسی یه حرفی میزنه ولی در کل فهمیدم اگر ازدواج موفق داشته باشی خیلی پیشرفت می کنی :46: منم نمی دونم آدمی که می خواهد ازدواج کنه باید چه ویژگی هایی داشته باشه متاسفانه این ها را به ما یاد نمیدن همه هم کلی حرف می زنن ، عزیزم من وقتی خیلی ناراحتم تا جایی که بتونم تصمیم نمی گیرم چون می دونم بعدا پشیمون میشم ، پدرمم اصلا معلوم نسیت چه معیارهایی داره چون گاهی شده ندیده اشخاص را بی دلیل رد می کنه و میگه به درد ما نمی خورن یا می گه زوده یا بهونه های دیگه که اصلا گاهی منطقی هم نیست
دختر مهربون برو میلتو چک کن
بازم ممنون
-
RE: خیلی افسرده ام چه کنم؟
نقل قول:
نوشته اصلی توسط sara20
دوست خوبم lifesbesutiful عزیز راستش من اصلا نمی دونم آدما دقیقا واسه چی ازدواج می کنن هر کسی یه حرفی میزنه ولی در کل فهمیدم اگر ازدواج موفق داشته باشی خیلی پیشرفت می کنی :46:
خب پس چه بهتر که الان که این فرصت برات پیش اومده و پدرت هم حالا بی دلیل یا با دلیل ردشون می کنه مطالعه اتو افزایش بدی. عجله نکن دختر خوب. هنوز فرصت داری و خدا هم به وقتش راهو برات باز می کنه.
قبل از اینکه از دیگرون انتظار داشته باشی پیشرفتت بدن خودت باید به خودت کمک کنی. تازه ازدواج یه تعهد دو طرفه است یعنی تو هم باید پشتوانه خوبی برای همسرت باشی. در حالی که هنوز خواسته هات از ازدواج مشخص نیست :43:
-
RE: خیلی افسرده ام چه کنم؟
ممنون دوست خوبم که جوابمو دادی چه کتابی بخونم ؟ تو کدوم کتاب آوردن واسه چی ازدواج می کنی من با خیلی ها که ازدواج کردن و در شرف ازدواج بودن حرف زدم ولی هیچ کدوم دلیل قانع کننده برام نیووردن یکی برای رسیدن به آرامش ، یکی برای فرار از مشکلات ، یکی عاشق بود ، یکی می گفت این هم یک مرحله از زندگیه که همه باید پشت سر بزارن و... من کتاب های مختلف روانشناسی را خوندم خیلیا بهم می گن خیلی عاقل تر از سنت برخورد می کنی ولی هنوز خودم دقیق نمی دونم آدما واسه چی ازدواج می کنن بالاخره هر آدمی یک معیارهایی داره منم برای همسرم معیارهام مشخصه ولی به مرور بعضی ها برام کمرنگ تر و بعضی ها پررنگ تر میشن