-
وابستگي شديد من و عدم پاسخگويي از دوستم داره عذابم ميده!
سلام! خوشحالم كه جمعي به اين بزرگي رو پيدا كردم و ميتونم مشكلم رو مطرح كنم! اسم من النازه، 22 سالمه، مدت چهار سال و چهارماهه كه با آقايي دوست هستم!
مشكل من وابستگي شديدي هست كه نسبت بهش دارم و اين حالت انقدر شديد هست كه حتي وقتي دوسال از اين چهارسال رو بخاطر كشيدن چك رفته بود زندان من بدون ديدنشو هيچ خبري ازش منتظرش نشستم و البته اون زمان براي من جز به گريه كردن و غصه خوردن نگذشت!
دختر خيلي خيلي احساساتي هستم ولي ميدونم دليل اين وابستگي شديدم چيزي فراتر از حساس بودن منه!
من قبل از اين آقا با كسي دوست نبودم و در شرايط خاصي كه از نظر روحي قرار داشتم باهاش دوست شدم و فكر هم نميكنم با اين اوضاعي كه دارم هرگز بتونم با كسي غير از اون باشم چه براي ازدواج چه حتي دوستي!
اگر در نبودش با پسري صحبت كنم دچار عذاب وجدان ميشم حتي اگر پسري بهم نگاه كنه يا بخواد باهام حرف بزنه نميتونم بهش نگم و همين حساسيتم باعث شده بود دوسالي كه نبود من حتي از خونه خيلي كم و فقط وقت لزوم و اجبار بيرون مي اومدم!
ضمن اينكه مدام فكر ميكردم چون اون زندانه منم بايد باهاش اينطوري همدردي كنم!
اگر توي اون دوسال به هر مناسبتي مراسمي بود شركت نميكردم بعد از هر روزي كه به خوشي برام گذشته بود شديدا دچار عذاب وجدان ميشدم و ساعت ها بعدش بايد گريه ميكردم!
دوستم هم تا قبل از اينكه بره زندان خيلي روي من حساس بود و من هيچ جا تنها نميرفتم يعني يا با خانواده م بودم يا با خودش! و حتي با دوستام هم خيلي خيلي به ندرت ميشد جايي برم! ولي از وقتي كه برگشته ديگه مثل قبل نيست و اين در حاليه كه من همون آدم قبلي و حتي به مراتب وابسته تر از قبل شدم!
الان مدت هشت ماهه كه دوباره با هم هستيم ولي توي اين مدت خيلي كم همديگه رو ميبينيم و بيشتر رابطه مون تماس تلفني و اس ام اس هست! و مثلا هر هفته اي يا دو هفته اي يكبار ميتونيم هم رو ببينيم!
زندگيم و همه كارهام وابسته به اينه كه رابطه م با رضا چطور باشه و مثلا اگر روزي ازش خبر نشه من تا زماني كه تماس نگيره يا نياد حتي غذا هم نميخورم!
ميخواستم حضوري پيش يك مشاور برم كه چون بازم رضا مخالف بود اين كارو نكردم و حالا اومدم اينجا! دليل اين رفتار من چيه؟ چرا من اين شكلي هستم در حالي كه دخترهاي ديگه رو ميبينم كه حتي اگر رابطه شون بهم بخوره خيلي زود با كس ديگه اي ميتونن حتي دوست بشن!
من با فكر اينكه اون از من ناراحته مريض ميشم و مي افتم!
وابستگي شديدي كه از همه طرف بهش پيدا كردم و اينكه حس ميكنم اين حالت با اين شدت كاملا يك طرفه هست و مخل زندگيمه خيلي آزارم ميده!
اينكه فكر ميكنم اين وابستگي يك طرفه هست باعث شده كه بارها فكر كنم و حتي به خودشم بگم كه نسبت به من توجهي نداره و منو بي قرارتر و حساس تر ميكنه!
ببخشيد خيلي پرحرفي كردم اگر سوالي بايد جواب بدم لطفا بپرسين! سعي كردم بدور از احساساتم و اينكه چقدر بابت اين جريان بي قرار و ناراحتم بيانش كنم!
ممنون ميشم كمكم كنيد!
-
RE: وابستگي شديد من و عدم پاسخگويي از دوستم داره عذابم ميده!
elnaz_fa عزیز
می خوام ازت بپرسم اسم ارتباط شما چیه و می خواد به کجا برسه؟
چرا به ایشون علاقه داری دلیلت چیه؟
اون این رابطه رو چرا ادامه می ده؟
شرایطش چیه؟
بیشتر باید ازش بگی
اگه بعد از این همه مدت حرف جدی ایی در مورد خودتون نزده بهتره به جدا شدن به طور جدی فکر کنی
اگه واقعا می خواستت تا حالا باید یک اقدامی می کر
بعد از یک مدت ارتباط بین دختر و پسر این وابستگی طبیعیه ولی این وابستگیه الزاما به خاطر علاقه نیست به خاطر جذابیتهای دیگه می تونه باشه.
شما اگه پیش روانشناس بری خیلی بهت کمک می کنه چون می تونی در استانه ی بحرانی بزرگ باشی شاید هم که واردش شدی
ادمها با هم فرق دارن شما اینطوری هستیبه قول خودت با احساس !ولی مواظب سوءاستفاده از این احساست باش! بعضیها اگه با 100 نفر هم باشن و به هم بزنن براشون مهم نیست شما ادم با اخلاقی به نظر میایی که اینطوری هستی و خودت رو با اونا مقایسه نکن
-
RE: وابستگي شديد من و عدم پاسخگويي از دوستم داره عذابم ميده!
tamas عزيز! ممنون از پاسختون!
راستش نميدونم چي بگم در جواب حرفتون كه چرا بهش علاقه دارم عشق بي دليل بود كه تو دليل آن شدي! بخاطر وجودش هست كه معناي علاقه به كسي رو به اين شكل درك ميكنم ولي اينكه چرا، بخوام يك دليل بيارم كه مثلا بخاطر فلان چيز نه چيزي نميتونم بگم همه چيز باهم هست اون خودش دليل اينه كه تونستم چيزي به اسم علاقه به جنس مخالف رو تجربه كنم!
دوستم قبل از اينكه بره زندان مسئله ازدواج رو همون سال اول دوستيمون مطرح كرد من اون زمان بچه بودم (17 سالم بود كه باهاش دوست شدم) البته فكر كنم از الان عاقلانه تر فكر ميكردم اون زمان وابسته نبودم بهش گفتم بايد اول برم دانشگاه و بعد هم خانواده م اصلا در اون موقعيت به خاطر سن به هيچ عنوان قبول نميكردن! و من بايد خانواده م رو آماده ميكردم! رضا هم پذيرفت! شرايط ماليش هم خيلي خوب نبود ولي بد هم نبود و روي حساب حرف من اونم خواست از اين نظر خودشو بكشه بالا كه متاسفانه دوسال اونطوري شد! (من از نظر مالي براي ازدواج خواسته هايي داشتم كه همون زمان هم فكر ميكنم تحت فشار ميذاشتمش و وقتي رفت زندان بابت اينم احساس عذاب وجدان داشتم)
در حال حاضر هم خب وضع ماليش مناسب نيست و حتي ماشين زير پاش رو هم از دست داده بود و به تازگي تونسته يه چيزي دست و پا كنه و نميتونم ازش انتظار داشته باشم با اين وجود به من گفته كه تا دو سه سال ديگه كه درس منم تموم بشه شرايطش رو محيا ميكنه (الانم اگر اقدام كنه بازم خانواده من جواب رد ميدن اينبار به خاطر وضع مالي)
واقعا داره تلاشش رو ميكنه و يكي از دلايلي كه كم ميتونيم هم رو ببينم همينه كه حتي شب كاري ميگيره و توي اين هشت ماه بار سوميه كه الان ميخواد كارشو عوض كنه! دنبال بهتر شدن شرايط هست! ولي خب با وجود اين سابقه اي هم كه پيدا كرده و ضررهاي ماليش شرايط كمي سخت تر شده هرچند من توقعاتم رو خيلي آوردم پايين!
مطمئن نيستم كه واقعا دوسه ساله بتونه ولي ميتونم بيشتر هم صبر كنم هرچند كه با خودش روي نهايت سه سال قرار گذاشتيم!
خب اونم ادعا ميكنه كه خيلي به من علاقه داره ولي خب تغييرات خيلي زيادي در اخلاق و رفتارش بوجود اومده! برعكس قبل اين منم كه هميشه بيتاب و بيقرارش هستم! يا شايد اون نشون نميده ولي به كل وابستگي هام و اينكه مثلا اگر مخابرات مشكل پيدا كنه و يك روز كامل تماس نتونيم بگيريم تا تماس برقرار بشه من يه بار ميميرم و زنده ميشم يا اينكه كلا زندگيم رو متوقف ميكنه آزارم ميده و اين حالت هام دست خودم هم نيست!
يا اگر بفهمم اتفاقي افتاده شديدا به استرس مي افتم كه نكنه باز هم از دستش بدم!!!!!
خيلي دوست دارم نظر يك روانشناس رو بدونم و مستقيم كمك بخوام ولي با اين حالتي كه الان درگيرشم توان اينو ندارم كه كاري خلاف ميلش انجام بدم! و مثلا اگر تنها برم و زنگ بزنه بپرسه كجايي شهامت دروغ گفتن رو هم ندارم! در برابرش خيلي احساس ضعف ميكنم...
در مورد حرفتون راجع به بحران راستش خودم هم از همين ميترسم كه دچار مشكلي هستم كه اين چنين برخورد ميكنم! وقتي يك روز ازش خبر نباشه چنان به اضطراب و گريه بر من ميگذره كه به قول خواهرم اگر شوهرتم بود و خبر فوتش رو شنيده بودي نبايد اينطوري به خودت ضربه ميزدي!
اگر بازم سوال يا ابهامي هست بفرماييد
-
RE: وابستگي شديد من و عدم پاسخگويي از دوستم داره عذابم ميده!
ميشه راهنماييم كنيد؟! من كه نميتونم ديگران رو تغيير بدم و اصلا اين احتمالا مشكلي در من هست نه طرف مقابلم اون فقط نسبت به قبل تغيير كرده! چطور ميتونم خودمو از اين حد وابستگي خارج كنم؟
-
RE: وابستگي شديد من و عدم پاسخگويي از دوستم داره عذابم ميده!
دوست من
بهم نگفتی دلیلت برای دوست داشتن کسی که رفته زندان چیه؟اینهایی که شما داری می گی وابستگیه ی نه عشق!
برخلاف اینکه بعضیها فکر می کنن عشق دلیل نمی خواد و همینطوری به وجود میاد باید بگم اتفاقا عشق دلیل می خواد اینهایی که شما داری می گی بیشتر نشانه های هوسه نه علاقه ی واقعی!
با یک پسری در دوران نوجوانی برای اولین بار ارتباط داشتی به وجود امدن وابستگی طبیعیه بعد از این همه مدت ولی دلیل نیست که به درد هم می خورید
مقاله های تفاوت عشق و هوس و بخش ارتباط دختر و پسر رو بخون همینطور معیارهای ازدواج رو
خیلی کلی داری صحبت می کنی
بنظرم دلیلی برای ادامه این رابطه نداری
بگو اون چقدر جدیه ی توی این ارتباط اصلا چه خصوصیاتی داره؟بنظرت به درد هم می خورید؟
چند سالتون و میزان تحصیلات و شرایط خانوادگیتون و نحوه ی شکل گیری ارتباطتون رو برامون بگو
-
RE: وابستگي شديد من و عدم پاسخگويي از دوستم داره عذابم ميده!
elnaz_fa عزیز
ورودت به کلبه همدردی را خیر مقدم میگم .
شما به شدت وابسته شده ای و دارای شخصیت سلطه پذیر هستی .
در موقعیت کنونی شما هیچ تعهدی به ایشون ندارید و اجازه ندید براتون تعین تکلیف کنند . بدون توجه به مخالفت ایشان نزد مشاور بروید .
روند ذهنی شما هم اینه که هاله های رومانتیک این رابطه و علاقه باعث خطاهای شناختی در شما شده ، به گونه ای که وقتی او نباشد یا گرفتار باشد شما خواب و خوراک را بر خود حرام می دانید .
این لینک را بخوان >>> خطاهای شناختی و مشکلات ما
وجدان اخلاقی ( ایگو ) در شما به افراط رفته به گونه ای که تعهدی خود ساخته و نابجا و حتی غیر منطقی نسبت به ایشون در شما ایجاد کرده که عدول از آن موجب عذاب درونی می شود .
همه اینها نیاز به مراجعه به روانشناس بالینی دارد ( دقت کنید روانشناس بالینی ، مشاور خانواده نه ) . ادامه این وضعیت برای شما مخاطراتی دارد و ازدواج شما هر دو با این وضعیت مناسب نیست و سر به اختلافات جدی در آینده می زند . ایشان نیز نیاز به روانشناس دارد و ....
انتظار تعهدی چون تعهد یک همسر از طرف ایشون نسبت به خودتان را به هیچ وجه نپذیرید ، حتی اگر احساسات رومانتیک شما از این تسلط شوهر گونه وی لذت ببرد .
در مورد عزت نفس و اعتماد به نفس و جرأت ورزی مطالعه کن و تکنیکهای تقویت را استفاده کن .
موفق باشی
-
RE: وابستگي شديد من و عدم پاسخگويي از دوستم داره عذابم ميده!
نقل قول:
نوشته اصلی توسط tamas
دوست من
بهم نگفتی دلیلت برای دوست داشتن کسی که رفته زندان چیه؟اینهایی که شما داری می گی وابستگیه ی نه عشق!
برخلاف اینکه بعضیها فکر می کنن عشق دلیل نمی خواد و همینطوری به وجود میاد باید بگم اتفاقا عشق دلیل می خواد اینهایی که شما داری می گی بیشتر نشانه های هوسه نه علاقه ی واقعی!
با یک پسری در دوران نوجوانی برای اولین بار ارتباط داشتی به وجود امدن وابستگی طبیعیه بعد از این همه مدت ولی دلیل نیست که به درد هم می خورید
مقاله های تفاوت عشق و هوس و بخش ارتباط دختر و پسر رو بخون همینطور معیارهای ازدواج رو
خیلی کلی داری صحبت می کنی
بنظرم دلیلی برای ادامه این رابطه نداری
بگو اون چقدر جدیه ی توی این ارتباط اصلا چه خصوصیاتی داره؟بنظرت به درد هم می خورید؟
چند سالتون و میزان تحصیلات و شرایط خانوادگیتون و نحوه ی شکل گیری ارتباطتون رو برامون بگو
ممنون از توجهتون!
نميدونم اسمش هوسه يا نه! ولي در مورد علاقه م نسبت به دوستم بازم ميگم نميدونم بايد چه طوري دليل احساسم رو بگم! ايشون 32 سالشه من 22سال. تحصيلاتش اون ليسانس داره منم كه دانشجوام! صفاتي كه در دوستم ميپسندم كه شايد بشه گفت همين دلابلي باشه كه شما ميپرسين جديت و پشتكار هست، اينكه هميشه دنبال يك پله بالارفتن از مرحله اي كه توشه هست! به رفاه و خوشحالي اطرافيانش اهميت ميده از خود گذشتگي داره مسئوليت پذيره معمولا سختي ها و مشكلات تا جايي كه من ديدم نااميدش نميكنه و حتي توي سخت ترين شرايط به ديگران انگيزه ميده در كل خيلي با روحيه هست و اعتماد به نفس خيلي بالايي هم داره! عجول نيست خسيس نيست بدبين نيست بي غيرت نيست اهل دختربازي و كارهاي خلاف اينطوري نيست مهربونه و به احساسات طرف مقابلش اهميت ميده!
از نظر مالي و فرهنگي خانواده من كمي بالاتر هستن!
صفت هاي بدي هم كه بنظر من داره: زود و شديد عصباني ميشه (ولي زمانش كوتاهه)، سيگار ميكشه و سوم با اينكه جدي بودن رو صفت خوبي ميدونم ولي فكر ميكنم بيش از اندازه سخت ميگيره يا بهرحال گاهي باعث مشكل بينمون ميشه چون دوست داره هميشه حرف حرف خودش باشه
نحوه شكل گيري رابطه مون بدون دخالت كسي بوده خودمون دوتا هم رو ديديم نزديك دوساعت با من صحبت كرد و در آخرم به خاطر پيگيري ها و اصرارهاي خودش خيلي ساده دوست شديم! به شماره دادن و گرفتن ختم نشد فقط هرجايي ميرفتم دنبالم مي اومد و منم قبولش كردم (من هرگز فكر نميكردم رابطه مون به اينجاها بكشه نه با اين آدم كه با هيچ كسي يعني اصلا توي همچين فكرهايي نبودم)
از نظر جدي بودن در رابطه رضا توي ظاهر كه از من براي آينده جدي تره! يه دليلي كه الان براي كار زيادش مياره ميگه ميخوام زندگي ايده آل تورو برات درست كنم!
بخاطر شرايطي كه اون دوسال براش پيش اومده حس ميكنه زماني رو از دست داده و بيشتر وقتش رو صرف كار ميكنه در حالي كه من نيازهام يا وابستگي هام بعد اون دوسال دوري فكر ميكنم بيشتر شده و حالا كه جواب نميگيرم داره اينطوري عذابم ميده و بدتر حساسم ميكنه!
آقاي tamasمن مشكلم وابسته بودن بيش از اندازه مه حتي اگر رابطه ما همين امسالم ميتونست به ازدواج برسه من بازم اين مشكل رو داشتم! و برعكس اون هم اگر رابطه ما اشتباه باشه يا بهردليل بهم بخوره من باز هم مشكل وابستگي بيش از اندازه بهش رو دارم كه نميتونم بهم زدن رو حتي تصور كنم چه برسه بخوام خودم اين كارو كنم يا بپذيرمش!
در اين شرايط هم خودم ميدونم كه ممكنه اصلا عاقلانه فكر نكنم كه مثلا به درد هم ميخوريم يا نه! از نظرم جوابش صد در صد بله ست ولي اين جواب رو آدمي داره ميده كه نيم ساعت دعوا يا دلخوري توي رابطه رو نميتونه تحمل كنه يا ميخواد مدام با طرف مقابلش در تماس باشه!
دلم ميخواد بتونم بدون وابستگي يا احساس نياز بهش و فقط از روي علاقه و قطعيتم همين جواب رو بدم!
-
RE: وابستگي شديد من و عدم پاسخگويي از دوستم داره عذابم ميده!
عزیزم فاصله سنی باعث میشه کم کم دور بشی:163:درضمن به نظر من سلطه ای که روی شما داره استقلالتو ازت گرفته:81:
-
RE: وابستگي شديد من و عدم پاسخگويي از دوستم داره عذابم ميده!
نقل قول:
نوشته اصلی توسط فرشته مهربان
elnaz_fa عزیز
ورودت به کلبه همدردی را خیر مقدم میگم .
شما به شدت وابسته شده ای و دارای شخصیت سلطه پذیر هستی .
در موقعیت کنونی شما هیچ تعهدی به ایشون ندارید و اجازه ندید براتون تعین تکلیف کنند . بدون توجه به مخالفت ایشان نزد مشاور بروید .
روند ذهنی شما هم اینه که هاله های رومانتیکی این رابطه و علاقه باعث خطاهای شناختی در شما شده ، به گونه ای که وقتی او نباشد یا گرفتار باشد شما خواب و خوراک را بر خود حرام می دانید .
این کینک را بخوان >>>
خطاهای شناختی و مشکلات ما
وجدان اخلاقی ( ایگو ) در شما به افراط رفته به گونه ای که تعهدی خود ساخته و نابجا و حتی غیر منطقی نسبت به ایشون در شما ایجاد کرده که عدول از آن موجب عذاب درونی مش شود .
همه اینها نیاز به مراجعه به روانشناس بالینی دارد ( دقت کنید روانشناس بالینی ، مشاور خانواده نه ) . ادامه این وضعیت برای شما مخاطراتی دارد و ازدواج شما هر دو با این وضعیت مناسب نیست و سر به اختلافات جدی در آینده می زند . ایشان نیز نیاز به روانشناس دارد و ....
انتظار تعهدی چون تعهد یک همسر از طرف ایشون نسبت به خودتان را به هیچ وجه نپذیرید ، حتی اگر احساسات رومانتیک شما از این تسلط شوهر گونه وی لذت ببرد .
در مورد عزت نفس و اعتماد به نفس و جرأت ورزی مطالعه کن و تکنیکهای تقویت را استفاده کن .
موفق باشی
خيلي ممنونم از توضيحاتتون يكم احساس ميكنم مسئله برام باز شد! يعني من يك شخصيت سلطه پذير دارم كه باعث شده اينطوري رفتار كنم؟ حتي با اينكه خودمم ازش عذاب ميكشم؟
من توانايي نه گفتن رو در برابر دوستم ندارم اونم روي اينكه هرچي ميگه من گوش كنم خيلي تاكيد داره و شايد تاكيد و تحكم هاي اونم اين حالت من رو تشديد كرده! براي همين وقتي حس ميكنم اون ناراضيه حتي اگر فقط در حد حدس هم باشه عذاب ميكشم!
ولي جداي از اين من گاهي دقيقا برعكس رفتار ميكنم كه اينم دست خودم نيست يعني مثل يك جور عكس العمل ميمونه هرچيزي كه بهم بگه خلافش رو بهش ميگم يا كاري بگه انجام بدم دقيقا خلافش رو انجام ميدم خودمم ميدونم كه اون موقع فقط براي مخالفت باهاش اين كارو دارم ميكنم و ممكنه اصلا منطقي هم نباشه منتها اين مواقع هم خيلي زود بعدش دچار مشكل ميشم؛ همون حس عذاب وجدان رو پيدا ميكنم بايد ساعت ها بشينم گريه كنم و تا وقتي هم كه خودش بهم نگه ازم ناراحت نيست آروم نميشم! تازه حرفشم دير باور ميكنم در اين حالت و نتيجه اينكه خيلي طول ميكشه تا آروم بشم!!!
از همه اين رفتارها كلا از دست خودم حرص ميخورم گاهي اصلا حس ميكنم از من خسته ميشه يا چطوري داره منو با اين تضاد رفتارم تحمل ميكنه؟؟!! :161:
الان دوماهه ميخوام برم پيش يه مشاور و همين حرف شما كه خودم برم رو هم چند دفعه به خودم گفتم ولي هيچ وقت شهامت عملي كردنش رو پيدا نكردم! :163:
نتونستم كاري كه ميدونم كاملا مخالفه رو انجام بدم مگر اينكه برم روي دنده لج و لجبازي كه اون لحظه بدون ترس و نگراني اون كارو بتونم انجام بدم هرچند بعدش معلوم نيست چه بلايي سر خودم بيارم!! :302: دوستم به من اين مواقع ميگه من بچه گانه رفتار ميكنم در حالي كه اصلا خودمم نميدونم چرا اينطوري ميشه و دست خودم نيست! آيا با اينكه گاهي هم اينطوري ميشم و كاملا خلاف نظر اطرافيانم و به خصوص دوستم كاري ميكنم بازم سلطه پذير هستم؟؟؟
راجع به عذاب وجدان و اينكه ميترسم اصلا كاري بكنم كه دوستم مخالفش باشه از چندتا چيز خيلي ميترسم اوليش اينه كه اون ازم ناراحت بشه دوم ضررهاييه كه بعدش به خودم ميزنم هم زندگيم از روند عادي تا يكي دو روز حداقل خارج ميشه هم اينكه گاهي بعد چند ساعت يا يك روز كه اينطوري ميمونم و خودمو شكنجه ميدم فشارم مي افته بايد برم زير سرم و كلا بعدش احساس خيلي بدي ميكنم تا زماني كه مطمئن نشم ديگه ازم ناراحت نيست اون حس بد از بين نميره همه اينا باعث شده الان يك كاري كه خودم دوماهه ميخوام انجام بدم رو شجاعتش رو پيدا نكنم!
فرشته مهربان عزيز ممنون براي لينكي كه گذاشتين من هفت هشت مورد از اين ده مورد رو توي خودم ميبينم! احساس خيلي بدي نسبت به خودم پيدا كردم! فكر نميكردم اين همه مشكل رو باهم داشته باشم!
من اعتماد به نفس بالايي ندارم و شجاعت هم كه اصلا! بايد ياد بگيرم همونطور كه اون اعتماد به نفسش بالاست منم روي خودم كار كنم! :303:
چرا فرمودين دوستم هم بايد پيش روانشناس بره؟ و اينكه يعني هركدوم جدا بايد بريم؟؟؟
و يك سوال ديگه خيلي ببخشيد شايد اينجا بهم بخندن اين سوالو ميپرسم مشاور با روانشناس باليني فرق داره؟
نقل قول:
نوشته اصلی توسط ازاد ورها
عزیزم فاصله سنی باعث میشه کم کم دور بشی:163:درضمن به نظر من سلطه ای که روی شما داره استقلالتو ازت گرفته:81:
وقتي باهاش دوست شدم يكي از چيزايي كه باعث شد ردش نكنم همين اختلاف سنيمون بود! نميدونم چرا فاصله سني كم رو دوست ندارم اونم از اينكه من ازش خيلي كوچيكترم راضيه
-
RE: وابستگي شديد من و عدم پاسخگويي از دوستم داره عذابم ميده!
فاصله سنی سطح توقعات افراد رو تغییر میده:162:شما یه فرد جوانی درحالی که طرف مقابل یه فرد میانسال :47:درضمن افراد مطابق با سلیقه شخصی انتخاب میکنند که باچه فردی در چه سنی معاشرت کنن
-
RE: وابستگي شديد من و عدم پاسخگويي از دوستم داره عذابم ميده!
بله قبول دارم سطح توقعات و حتي نگاه ها فرق ميكنه ما توي دو محيط و فضاي جدا زندگي كرديم! حتي دوران تحصيلمون اون انگار توي يه سياره ديگه آموزش ديده! با وجود اين سليقه هامون خيلي به هم شبيه هه راجع به خيلي چيزا نميدونم شايد من قديمي فكر ميكنم چون اون با يه سري عقايدش بعيده بشه گفت خودشو به روز نگه داشته! ولي از اين نظر تا حالا كه مشكل خاصي نداشتيم!
ولي اينكه كسي كه سي سالشه ميانسال محسوب ميشه راستش اينو زياد قبول ندارم فكر كنم هنوز ده سالي تا ميانسال محسوب شدنش مونده باشه!
-
RE: وابستگي شديد من و عدم پاسخگويي از دوستم داره عذابم ميده!
دوست عزیز
دوستی تعامله نه تعهد شما در حال حاظر تعهد زناشویی که به ایشون نداری که برای شما تعیین تکلیف میکنن! شما اول باید ببینی ایشون به درت می خوره ؟اصلا به درد هم می خورید بعد به فکر ناراحتیش باشی!
بنظرم سلطه پذیری که نمی تونی برخلاف میل اون کاری بکنی
اینا که گفتی خوبه ولی از خارج ماجرا به درون این قضیه نگاه کن،ببین این صفات برای زندگی مشترک کافیه؟بعد از یک مدت ارتباط بین دختر و پسر وابستگی طبیعیه و ادم به توجیه کردن خودش میپردازه چون نمی خواد طرفش رو از دست بده با اینکه میدونه خوب نیست اما نمی خواد باور کنه.
بنظرت اینطوری نشدی؟
دوست من می تونی در استانه ی یک بحران بزرگ باشی،بنظر من حتما به روانشناس مراجعه کن،بازهم می گم حتما !
-
RE: وابستگي شديد من و عدم پاسخگويي از دوستم داره عذابم ميده!
نقل قول:
نوشته اصلی توسط tamas
دوست عزیز
دوستی تعامله نه تعهد شما در حال حاظر تعهد زناشویی که به ایشون نداری که برای شما تعیین تکلیف میکنن! شما اول باید ببینی ایشون به درت می خوره ؟اصلا به درد هم می خورید بعد به فکر ناراحتیش باشی!
بنظرم سلطه پذیری که نمی تونی برخلاف میل اون کاری بکنی
اینا که گفتی خوبه ولی از خارج ماجرا به درون این قضیه نگاه کن،ببین این صفات برای زندگی مشترک کافیه؟بعد از یک مدت ارتباط بین دختر و پسر وابستگی طبیعیه و ادم به توجیه کردن خودش میپردازه چون نمی خواد طرفش رو از دست بده با اینکه میدونه خوب نیست اما نمی خواد باور کنه.
بنظرت اینطوری نشدی؟
دوست من می تونی در استانه ی یک بحران بزرگ باشی،بنظر من حتما به روانشناس مراجعه کن،بازهم می گم حتما !
نميدونم آقاي tamas ممكنه همين باشه كه شما ميگين و من نخوام اصل قضيه رو باور كنم! من اون خصوصيات رو در جواب سوال شما كه پرسيدين خصوصياتش چيه گفتم! ولي واقعا نميدونم در حال توجيه كردن خودم هستم يا نه! واقعا نميدونم...
من تصميم گرفتم امروز بعد از كلاسم برم يه مركز پزشكي كه ميدونم دكترهاي خوبي داره اونجا مشاور هم داره! البته هنوز نفهميدم مشاور با روانشناس باليني فرق داره يا نه ولي ميرم ميگم روانشناس باليني ميخوام!
اگر بشه همين امروز بهم يه وقت بدن خيلي خيلي خوب ميشه! نتيجه شو ميام همينجا ميگم! اگر بخاطر حرفاي دوستاي عزيزي كه اينجا منو راهنمايي كردن نبود امروز كه هيچي تا صد سال ديگه هم ممكن بود جرئتش رو پيدا نكنم! نميدونم بعدش بلايي سر خودم ميارم يا نه ولي فعلا دارم از انرژي اي كه اينجا گرفتم استفاده ميكنم! فكر كنم اينكه اينجا حرفمو بزنم و راهنمايي بشم خيلي به اراده م كمك ميكنه و منو قوي ميكنه!
ممنونم از همه تون از اينكه برام وقت گذاشتين و احيانا ميذارين! :72:
دوستم امروز كامل سركاره و ميدونم كه نمياد از دانشگاه دنبالم و اصلا نميتونيم هم رو ببينيم فقط از تماسش ميترسم كه اونم هنوز نميدونم چي كار كنم يا بايد گوشيمو خاموش كنم و بعدا كه از اون محيط خارج شدم بهش بگم مثلا شارژم تموم شد گوشي خاموش شد (چون اگر اون موقع زنگ بزنه يا ار ترس سكته ميكنم يا نميتونم دروغ بگم و اون مخالفت كنه يا هرچي بگه من تسليم ميشم) يا اينكه از قبلش الكي بگم استاد برامون كلاس اضافه اي گذاشته سر كلاسم كه اينطوري اگرم بخواد باهام در تماس باشه بهم اس ام اس ميزنه و بعدا هم ديگه نميپرسه كجا بودي! (ميدونم دروغ خيلي كار بديه ها ولي خيلي ميترسم الان كه دارم اينارو ميگم بدنم يخ كرده دارم ميلرزم!) دارم اينجا مينويسمش كه جرئت يكي از اين كارهارو كردن رو پيدا كنم! :203: نميدونم بعدش هم چه اتفاقي بيفته!
اگر تونستم و موفق شدم قبل اينكه از ترس سكته كنم برم اونجا و نتيجه بخش هم بود اينجا بهم آفرين بگين (شوخي كردم بخاطر استرسه خيلي ميترسم)
اگر ميشه برام دعا كنين بتونم بدون ترس برم اونجا و هيچ اتفاق بدي هم نيفته! :323:
-
RE: وابستگي شديد من و عدم پاسخگويي از دوستم داره عذابم ميده!
سلام خيلي دلم گرفته اگر اشكالي نداره اينجا درد دل كنم
تونستم اون روز برم براي مشاور و اونجا هم براي اين سه شنبه بعدازظهر بهم وقت مشاوره دادن... مشكل اينه كه بعد اون شديدا احساس عذاب وجدان ميكنم به رضا به دروغ گفتم سركلاسم و ديروزم كه اومد دنبالم هم خيلي تو خودم بودم هم خيلي ترسيده بودم طوري كه خودش گفت بگو چي شده و نهايتا گفت ميدوني كه وقتي كاري ميكني نميتوني بهم نگي و من بالاخره ميفهمم بهتره همين الان بگيييييييييي كه منم جرئت نكردم هيچي بگم! راست ميگه من همه چيز رو بالاخره بهش ميگم حتي اگر همون لحظه نباشه!
از دست خودم ناراحتم... از اين وابستگي و احساس نياز مداوم و يك طرفه بدم مياد!
دارم با خودم ميجنگم كه بهش اس ام اس نزنم و نگم و از طرفي ديروز خودش براي يه مسئله ديگه كه بهش دير گفته بودم از دستم عصباني بود تازه اون ديروز حل شد كه اين يكي!
هيچ علاجي براي وابستگيم ندارم فكر نميكنم حتي مرگ هم بتونه منو از اين حالت دربياره
ازم ميخواد حتي آب خوردنم رو بهش بگم ولي خودش اصلا اينطوري نيست اين احساس من يه حس كاملا يك طرفه س!!
ديروز ازش پرسيدم تو به من احساس وابستگي ميكني؟ اونم گفت اگر احساس وابستگي نميكردم به محضي كه از ماشين پياده ميشدي بري دلم برات تنگ نميشد و تا ميرفتي تو خونه بهت زنگ نميزدم اينو راست ميگه همين كه من ميرم تو خونه ميگه رفتي تو بيا لب پنجره ببينمت و تا نيم ساعت بعدش هم كه توي راهه باهام تلفني حرف ميزنه
ولي رضا خودش واقعا اينطوري نيست اصلا اينطور رفتار نميكنه.... من ركوردار اس ام اس زدنم هر پونزده دقيقه يكبار بايد بدونم حالش خوبه يا نه به من فكر ميكنه يا نه كي پيشم مياد گاهي انقدر سوالاي تكراري ميكنم به بهانه در تماس بودن كه عصباني ميشه اون اينطوري نيست حتي ميگه از اس ام اس زدن خوشم نمياد اس هاي منو معمولا جواب نميده هر ده تا يكي جواب ميده! گاهي براي اينكه بهم جواب بده يه چيزي مخصوصا ميگم كه خيلي عصبانيش بكنه كه بعدش يا زنگ بزنه يا جواب اس ام اس بده حتي اگر باهام دعوا بكنه فقط در تماس باهام باشه!!
نياز دارم هر روز ببينمش هفته اي يك بار نهايت دوبار الان مياد اونم تازگي ها به همين حد رسيده!
سال نو ميخواستم پيشم باشه رفت مسافرت البته مسافرت تفريحي نبود ولي براي مريضي فاميلش رفته بود و شب تحويل سال ميخواستم باهاش در تماس باشم باهام بداخلاقي كرد كه نميتونم باهات حرف بزنم توي بيمارستانم يه ربع بعد تحويل بهش زنگ زدم قطع كرد گريه م قطع نميشد كه براش اس زدم كه يه چيزي بگو دلم خوش بشه دلم برات تنگ شده امسالم مثل دوتا عيد پيش كه پيشم نبودي نيستي همزمان كه اس رو فرستادم يه اس ازش گرفتم كه براي چي زنگ ميزني مگه نميگم نميتونم حرف بزنم همه سيستم اينجارو بهم ريختي و... قلبم درد گرفته بود حتي درست نميتونستم نفس بكشم ديگه مزاحمش نشدم بعد كه اس ام اسم رو خوند شايد دلش برام سوخت يه اس زد كه شارژ كمي دارم و نميتونم باهات حرف بزنم!
تا يك هفته بعدش كه برگشت كار هر روز و شبم توي عيد كه همه خوشحالن گريه بود.... فقط وقت هايي كه ميخواد بياد ديدنم باهام خيلي مهربون ميشه اونم تازه اگر شانس بيارم وقتي هست از چيزي عصباني نشه!
ميگه از نديدنم عذاب ميكشه ولي دوست نداره زود به زود بياد پيشم! ميگه از فكرش خارج نميشم ولي اس ام اس بزنم ممكنه جواب بده ممكنه جواب نده! ميگه از هر فرصتي براي ديدن من و اومدن پيشم استفاده ميكنه ولي اين فرصت هاي خالي هر هفته اي پيش ميان و هميشه سرش شلوغه!
مدام با خودم در كلنجارم از طرفي نميخوام وابسته باشم يا حداقل دائم نشونش ندم از طرفي نميتونم مثلا جلوي خودمو بگيرم بيتابي ميكنم وقتي در تماس نيست وقتي محلم نميذاره كارم گريه كردن و غصه خوردنه تمركز روي چيزي ندارم! ميدونم اينارو نوشتم همه ميگين ولش كن برو پي زندگي خودت ولي دست خودم نيست و نميتونم ازش دست بكشم!
هر لحظه انتظار تماس يا اومدنش رو ميكشم (اين حالت از زماني كه رفت زندان براي من شكل گرفته كه ميرفتم لب پنجره و ساعت ها منتظر مينشستم كه بياد در حاليكه هييييييييچ خبري ازش نداشتم)
از اينكه بهش دروغ گفتم احساس عذاب وجدان ميكنم ميدونم تا زماني كه بهش نگم اتفاقي نمي افته ولي انگار مدام منتظر اينم كه برم بگم و از بعدش خيلي ميترسم!!!:316:
-
RE: وابستگي شديد من و عدم پاسخگويي از دوستم داره عذابم ميده!
دوست من
بنظرت زیادی شخصیت وابسته نداری؟با همه اینطوری هستی؟
پیش روانشناس رفتی؟
-
RE: وابستگي شديد من و عدم پاسخگويي از دوستم داره عذابم ميده!
نقل قول:
نوشته اصلی توسط tamas
دوست من
بنظرت زیادی شخصیت وابسته نداری؟با همه اینطوری هستی؟
پیش روانشناس رفتی؟
وقت گرفتم براي اين سه شنبه وقت مشاوره گرفتم كه برم
نه آقاي tamas با همه اينطوري نيستم؛ چون اصلا با كسي انقدر صميمي نيستم وقتي با رضا دوست شدم كم كم روابطم رو با ديگران كم كرد دوستي هاي خيلي ساده دارم ولي همونارو هم الان حتي نميذاره خونه شون برم يا با دوستام برم بيرون وقتي هم بدون هماهنگيش ميرم بعدش باهام دعوا ميكنه نتيجه اينكه دوست آنچناني ندارم كه بخوام بهش وابسته هم باشم!
با خانواده م هم صميمي نيستم و رابطه م خيلي سطحيه فقط يه خواهر دارم كه گاهي باهاش درد دل ميكنم اونم نه اينكه همه چيزو بهش بگم ولي با دوستام اصلا! به كس ديگه اي وابستگي ندارم!
يه جرياني اون زمان كه ما با هم دوست شديم پيش اومد كه رضا نسبت به دوست هاي من شديدا حساس شد منم براي اينكه خيالش راحت بشه و ديگه هم باهام سرش دعوا نكنه دوستي هامو كم كردم البته خودش اينو مستقيما ميخواست! ولي الانم حتي نسبت به اينكه من با دوست هاي دخترم رابطه در حد چت داشته باشم حساسه!
فعاليت و عضويت منو توي هيچ گروهي حاضر نيست قبول كنه و تنها چيزي كه تا حالا مخالفت نكرده درس خوندنم بوده!!!!!!
نميخوام وابسته باشم نميخوام تحت كنترل و سلطه كسي باشم كه حتي به خودش زحمت نميده از وقتش با ديگران، براي من كم كنه! خيلي ناراحتم آرامش ندارم دائم در ترس و نگرانيم كه نكنه ازم ناراحت باشه نكنه ازم عصباني باشه!!
وقتايي هم كه ميگم خب منم حق دارم ناراحتي هامو بيان كنم مجبورم با درد عذاب وجدان و درد قفسه سينه م كنار بيام!
وقتي رفت زندان تا مدت ها بي اشتهايي گرفته بودم و با اينكه خودمم لاغرم مرتب وزن كم ميكردم هيچ كاري براي خودم نميتونستم بكنم و مريض شده بودم حالا هم اوضاعم كماكان همينطوره فقط چون با وجودي كه برگشته مدام در استرس و نگراني هستم كه چرا به من بي محلي ميكنه چرا سراغم رو نميگيره چرا از كارش براي من نميزنه و... كه دست كم نود درصدش ميدونم هم نادرسته هم بي فايده!
من اقيانوس اقيانوس هم روز و شب اشك بريزم هيچ فرقي نميكنه نه رضا آدم قبلي ميشه نه حتي متوجه ميشه كه داره به من چي ميگذره!
از سفر عيدش كه برگشت وقتي اومد پيشم فقط يه جمله گفت الناز لاغر شدي! همين!!! من خون دل خوردم ده روزي كه رفته بود و اون وقتي اومد فقط همينو ديد كه من چند كيلوي ديگه وزن كم كردم همين!!! چند كيلو وزن و چندساعت و چند روز و چند ماه گريه كردن در برابر حال و اوضاع روحيم و اونچيزي كه واقعا بهم ميگذره هيچي نيست!
ديشب گوشيمو خاموش كردم تا همين الان گوشيم خاموشه از اين وابستگي خسته شدم
ديروز از ساعت سه بعدازظهر تا يازده شب براش اس ام اس زدم بدون اينكه حتي يكيش رو جواب بده! تا يازده شب صبر كردم و بعد هم كه زنگ زدم ببينم اصلا گوشيش روشنه يا نه با اولين زنگ، تلفنمو قطع كرد و بعدشم من اس زدم كه دارم گوشيمو خاموش ميكنم كه ديگه مزاحمت نباشم (ولي اين خودم بودم كه داشتم عذاب ميكشم) و اونم همزمان اس زد كه ببخشيد گوشيم شارژش تموم شده بود همين الان رسيدم خونه و گذاشتم شارژ بشه نميتونم باهات حرف بزنم الان!!!!!!!!!!!
حتي يك كلمه از حرفاشو نميتونم باور كنم
منم اس ام اسش رو كه خوندم گوشي رو خاموش كردم ديگه نميدونم جواب اينكه گفتم خاموش ميكنم رو چي داده!!! تا الان اين تنها كاريه كه تونستم بكنم بار اوليه كه اين كارو در اين سطح دارم ميكنم!
يك بار ديگه چند وقت پيش جرئت كردم اين كارو كنم ولي اون فقط سه ساعت بود و دلم نيومد كه سر همين سه ساعت كلي باهام دعوا كرد و نگران شده بود كه كجا رفتم!
امروز صبح كه بيدار شدم به خودم گفتم نهايتش پنجاه سال ديگه ميخوام زندگي كنم و بعدش ميميرم و همه چيز تموم ميشه اون دنيا هم اگر برم جهنم اونجا خبري از عشق نيست و نتيجه ديگه به رضا فكر نميكنم و اگرم برم بهشت اونجام خبري از غصه و گريه نيست و نتيجه ديگه براي رضا و رابطه مون گريه نميكنم و همه چيز تموم ميشه!!! نهايت پنجاه سال بايد صبر كنم و امروز يك روز از اين پنجاه سال كم ميشه و به اين اميد از جام بلند شدم!
ميدونم حرفم مسخره س ولي من انقدر ترسو هستم كه شجاعت خودكشي كردن رو ندارم و همه چيزي كه تونست به ذهنم برسه كه بتونه كمي آرومم كنه همين بود
-
RE: وابستگي شديد من و عدم پاسخگويي از دوستم داره عذابم ميده!
حماقت كردم ديروز تا بعدازظهر گوشيمو روشن نكردم از نگراني كارش به بيمارستان كشيده... قلبش درد گرفته بوده فكر كرده بلايي سرم اومده خاموش كردم! ميگفت آخه تو جرئت اين كارارو نداشتي كه فكر كنم خودت خاموش كردي!!! حالا من چي كار كنم؟ :316:چرا هر كاري ميكنم اشتباه از آب درمياد... :302:سعي كردم از مقاله هايي كه راجع به وابستگي و فرقش با دلبستگيه و تجربه هاي ديگران راجع به وابستگي استفاده كنم اومدم هر روز اينجا و سعي كردم يه چيزي ياد بگيرم ولي انگار هيچي ياد نگرفتم!!! :325:
حتي نميتونم الان پيشش باشم و ازش پرستاري كنم... هرچند همه ش تقصيره منه فكر كنم منو نبينه براي قلبش بهتر باشه! خيلي حس بدي دارم اين ديگه عذاب وجدان بيخودي گرفتن نيست تقصير من بود كه اينطوري شد...
خودمم ديشب كه خبرشو شنيدم بازم چند ساعت رفتم زير سرم نميدونم بايد چي كار كنم ديگه فقط به خودم ضربه نميزنم به اونم دارم ضرر ميزنم!! خيلي ناراحتم نميتونم جلوي اشكامو بگيرم خيلي نگرانشم و حتي نميتونم كنارش باشم....
-
RE: وابستگي شديد من و عدم پاسخگويي از دوستم داره عذابم ميده!
دوست من
اخه مگه ایشون پسر 15 ساله است که با یک بار جواب ندادن کارش به بیمارستان بکشه؟پس اگر واقعا اینطوریه ادم ضعیفیه؟مطمئنی به درد زندگی میخوره همچین ادمی؟
نگاه کن چقدر در ماجرا غرق شدی؟متاسفانه در رابطه غرق شدی و این نشان میده دارای مشکل در این رابطه هستی.
ایشون به چه علتی تا این حد برای شما تعیین تکلیف می کنن؟
اصلا برای چی رفته زندان؟شما ها چندسالتونه؟
فکر نمی کنی همش خودت را داری توجیه می کنی؟
فکر نمی کنی به خاطر فرار از تنهایه که به این رابطه رو اوردی نه نیاز به عشق؟اگر اینطور باشه از اون جمله روابطیه که سرانجامی نداره.حتما کتاب ایا تو نیمه ی من هستی رو بخون
-
RE: وابستگي شديد من و عدم پاسخگويي از دوستم داره عذابم ميده!
آقاي tamas ممنون از توجهتون ولي مشكل قلبي پيدا كردن كه ربطي به نابالغ بودن نداره! تقصير منه وقتي گوشيمو روشن كردم نزديك سي تا اس ام اس ازش رسيد كه محتواي همشون نگراني بود تازه مثل اينكه يه تعداديش هم طبق عادت هميشگيِ مخابرات، گوشي خاموش بوده نيومده چون ميگفت بيشتر از سي تا بوده!... كلي زنگ زده بوده خب ديده من خاموشم اونم براي بار اول هركس باشه خب نگران ميشه خودمم ميدونستم نگران ميشه ولي فكر نميكردم اينطوري بشه يعني نميخواستم كه اصلا اينطوري بشه!!!! زنگ زده به خواهرم ديده اونم جواب نميده خب فكر كرده اتفاقي براي من افتاده من اينارو از نابالغي يه مرد 32 ساله نميدونم ولي اگر باز دارم اشتباه ميكنم لطفا بهم گوشزد كنين!
قبل از اينكه باهاش دوست بشم با دوست هاي دخترم روابطم خيلي بيشتر بود اگر از روي تنهايي باهاش دوست شده بودم هرگز روابطم رو كم نميكردم! اگر تنهايي واقعا تنها مشكلي بود كه در نبودش حس ميكردم دوسال نبودش رو تنها نميموندم كه خودش برگرده خيلي راحت ميتونستم براي تنها نموندن برم سراغ روابط با ديگران چه دخترش چه پسر... ولي هرگز به فكرم هم نرسيد كه بخوام اينطوري رفع نياز تنهايي بكنم خيلي هم از اين جهت اون روزا توصيه ميشدم ولي بنظر ديگران چه خوب چه بد من اينكارو نكردم!
مرسي از تذكرتون ولي هنوز كه راهي براي از اين غرق شدن در اومدن پيدا نكردم حالا كه اين اتفاق هم افتاده به خودم و راهي كه دنبالش هستم هم شك كردم! من فقط ميخواستم وابستگي هامو كم كنم... چطور اين كارو بايد بكنم كه ضرري به من يا اون وارد نشه؟؟؟؟؟؟؟
ديگه ميترسم بيگدار به آب بزنم!!!
من نميدونم چرا اون علاقه داره براي من تعيين تكليف كنه اينو بايد از خودش بپرسم!
مرسي از كتابي كه معرفي كردين سعي ميكنم بعد از پايان امتحانات ميان ترمم بگيرم بخونم! ممنون
مرسي شما حداقل به تاپيك من سر ميزنين منو راهنمايي ميكنيد! ممنون :72:
-
RE: وابستگي شديد من و عدم پاسخگويي از دوستم داره عذابم ميده!
elnaz_fa جان
شما روحیه سلطه پذیر داری و ایشون هم جزء شخصیتهای " وابسته ساز " هست . تمام رفتارهای ایشون برای وابسته تر کردن شماست و از این روند لذت می بره و .... اینها هم از سوی ایشون طبیعی نیست ، برای همین گفتم نزد روانشناس بره .
روانشناس بالینی هم ریشه یابی و حتی در صورت نیاز روانکاوی و دارو درمانی میکنه و مشاور فقط تکنیکهای عملیاتی ارائه میده . شما به چیزی بیش از تکنیک های عملیاتی احتیاج داری ، ریشه وابسته بودن و سلطه پذیری شما باید روشن بشه تا متناسب با آن راهکار داده بشه ، استرس زدایی هم نیاز داری .
اونچه من به شما توصیه اکید دارم اینه که نترسی ، بهتره بگم با اونچه می ترسی مواجه شو . نمونه رفتاری مثل خاموش کردن گوشی رو ادامه بده . خیلی محکم و قاطع بهش بگو از خودت و رفتارات خسته شدم ، یا میایی خواستگاری بطور رسمی تازه بعد از اون چه بخواهی چه نخواهی باید زیر نظر یک مشاور بررسی بشیم که به درد هم می خوریم یا خیر . یا اینکه دیگه تموم ، و بهش بگید که من دیگه خطمو عوض می کنم و هیچ تماسی نمیخوام داشته باشم . اگر خواهانی با منزل و خانواده تماس بگیر و وقت برای خواستگاری بگیر .
از سوی ایشان حرف آماده کردن یک زندگی ایده آل فقط بهانه هست.
محکم باش ممحکم باش ، محکم باش ،
نترس ، نترس ، نترس ، نترس
ذلیل نباش ، ذلیل نباش ، ذلیل نباش .
منتظرم از قاطعیت و اراده و اقداماتت در جهت قطع این رابطه سراسر آسیب و استرس بشنوم .
روانشناس رو حتماً دنبال کن . اگر او فهمید و اعتراض کرد خیلی محکم و جدی بگو به شما ربطی نداره ، شما برای من تصمیم گیرنده نیستی ، من یه آدم مستقل و آزادم ، تا حالا هم اشتباه کردم که تحت سلطه شما خودمو قرار دادم .
یه چیزی هم خودمونی بهت میگم >>> علت مخالفت شدید وی برای رفتن شما نزد مشاور ترسه ، ترس از لو رفتن بازیهاش با شما و از سلطه در اومدن شما . اینو مطمئن باش .
.
-
RE: وابستگي شديد من و عدم پاسخگويي از دوستم داره عذابم ميده!
واي يعني من اشتباه وقت گرفتم! خانمي كه اونجا بود ديد خودم مرددم ازم پرسيد يعني دارو ميخواي مصرف كني منم نميدونستم كه منظور شما چي بوده بهش گفتم نه!!! اونم گفت پس مشاور نياز داري برام وقت مشاوره گذاشته! حالا يعني زنگ بزنم بگم نميخوام يا عوضش كنن؟؟؟ يا همينو فعلا برم؟ وقتم فرداست!
نفهميدم منظورتون اينه كه دارو مصرف كنم مگه دارويي هم براي همچين چيزايي وجود داره؟ درساي دانشگاهم حجيم و سخت هستن و نميتونم مثلا قرص بخورم بگيرم بخوابم يا بيخيال بشم همينجوري هم به خاطر اين اوضاع نميتونم اونطور كه دلم ميخواد وقت براي درسام بذارم!
شخصيت وابسته ساز يعني چي؟ من ميدونم چهار نوع رابطه هست پرخاشگرايانه سلطه جويانه سلطه پذير و قاطعانه (به بركت واحد تنظيم خانواده) ولي وابسته ساز رو نميدونم دقيقا يعني چي؟ يعني اون باعث شده من اينطوري شدم يا اون فقط دوست داشته من وابسته باشم و حالا كه من اينطوريم داره لذت ميبره؟
نقل قول:
نوشته اصلی توسط فرشته مهربان
از سوی ایشان حرف آماده کردن یک زندگی ایده آل فقط بهانه هست..
يعني منو نميخواد و همه حرفاش دروغه؟؟؟؟؟؟
ميترسم ديگه گوشيمو خاموش كنم نه چون از خودش ميترسم اولش كه تماس گرفت فقط نگران بود كه كجا بودم و حالم خوبه يا نه بعدش عصباني شد ولي الان ميگه اصلا تقصير تو نبوده و بخاطر فشار كارهام اصلا اينطوري شدم (البته اينو ميگه چون من پشت تلفن خيلي گريه كردم) ولي من از اين ميترسم كه ديگه كاري بكنم بلايي سرش بياد...
قبل از اينكه گوشيمو خاموش كنم براش اس ام اس زده بودم و بهش گفتم چون نميتونم جلوي اس زدنم رو بگيرم گوشيمو خاموش ميكنم كه ديگه مزاحمت نباشم (چون هرچي اس ميزدم جواب نميداد) ولي پيغام منو نگرفته بوده و براي همين خيلي نگران شده بود! نميخوام بلايي سرش بياد! بايد يه راه ديگه پيدا كنم كه اتفاقي براي اون حداقل نيفته!! :305:
مادر من ميگه من سنم هنوز كمه و خواهر بزرگترم هم هنوز ازدواج نكرده پدرم هم اگر بفهمه رضا زندان رفته هيچ وقت اجازه نميده با هم عقد كنيم! اگر الان بخواد بياد احتمال اينكه خانواده من توي تحقيق بفهمن اون زندان رفته خيلي زياده هرچي داشته از دست داده اينا فكرهاي منه اون انقدر اعتماد به نفسش بالاست كه اصلا به روي خودش نمياره و راجع به مسائل با من زياد حرف نميزنه فقط ميگه همه چيز با من و تو نگران هيچي نباش! :310: ميگه من درستش ميكنم تو فقط دو نهايت سه سال صبر كن همين!! ولي من فكر ميكردم منظورش از اينكه ميخواد اوضاعش خيلي خوب بشه بياد جلو اينه كه كسي بهش شك نكنه و براي همين ميگه زندگي ايده آل!!
ترجيح ميدم فعلا حداقل نفهمه كه من وقت مشاوره گرفتم چون نميتونم تصور كنم اين حرفايي كه شما ميزنيد رو بهش بگم هرچند همش رو قبول دارم ولي يه طوري باهام برخورد ميكنه كه ميدونم در حال حاضر جلوش كم ميارم!
مثلا پشت تلفن وقتي يه كاري ميگه بكنم يا نكنم بعدش حتي بگم باشه و خب هم قبول نداره و ميگه نشنيدم چي گفتي!!! ميگه فقط ازت بله و چشم بايد بشنوم!!!!!!! رو در رو هم از اين خيلي بدتره خجالت ميكشم ديگه بگم... :163: ازش ميترسم وقتي اينطوري رفتار ميكنه
من فكر ميكردم علت مخالفتش براي مشاور اينه كه ميترسه اون بگه رابطه مون رو تموم كنيم و رضا از اينكه من از دوستي باهاش منصرف بشم خيلي ميترسه! من تا الان اينطوري حس كردم! با اينكه ظاهر قضيه من خيلي خيلي وابسته ترم بهش و حتي گاهي فكر ميكنم اون اصلا چه نيازي به من داره؟!!!
مرسي كه منو راهنمايي ميكنيد! :72: شما حرفايي ميزنيد كه كاملا صحيح هستن ولي من جرئت بيانش رو هيچ وقت تا الان كه پيدا نكردم! :163: دلم ميخواد مثل شما بتونم بدون نگراني حرفم رو بزنم اين كه نميتونم خواسته هام رو بيان كنم بهم استرس وارد ميكنه!
-
RE: وابستگي شديد من و عدم پاسخگويي از دوستم داره عذابم ميده!
شخصیت وابسته ساز ، یعنی کسی که با رفتارش دیگری را به سمت خودش می کشو و به وابستگی میرسونه ، با دست پس میزنه با پا پیش میکشه ، ایشون ، هم وابسته سازه و هم سلطه گر .
مطمئن باش با قطع ارتباط شما برای ایشون هیچ اتفاقی نمیافته ( تحت تأثیر شخصیت نمایشی وی نباشید ) ، و همچنین شما را برای زندگی نمیخواد ، تحت سلطه بودن و چشم و بله گفتنهای شما به وی لذت میده ( که اینم دلایل خاص خودش رو داره و مورد بحث ما نیست )
این روانشناس بالینی هست که تشخیص میده که شما دارو درمانی نیاز دارید یا نه و یا مشاوره برای شما کافیه بنا بر این وقت اگر امکانش هست نزد روانشناس بالینی برو اگر هم ممکن نیست در این ضرب العجل این کار را بکنی و عوض کنی ، فعلاً تمام روحیات و مسائلت رو دقیقاً به مشاور بگو ممکنه خود مشاور تشخیص بده که شما نزد روانشناس برید .
منتظریم نتیجه مشاوره را بگیرید و ما را هم در جریان بگذارید .
به مشاور حتماً از ترسی که از وی دارید بگویید . البته ترس پنهان شما از اینه که کاری بر علیه شما یا بلایی سر شما بیاره که به صورت ترس از اینکه بلایی سر خودش بیاره بروز پیدا می کنه . نترسید .
.
-
RE: وابستگي شديد من و عدم پاسخگويي از دوستم داره عذابم ميده!
اصلا اون چيزي كه فكر ميكردم نبود!!! تنها چيزي كه گفت اين بود كه آقا رضارو بيار باهاش حرف بزنم گفت من ميفهمم واقعا هدفش چيه و ميفهمم توي قلبش چي ميگذره! حالت هاي منم من هرچي گفتم گفت تو وابستگي عاطفي پيدا كردي كه چون رابطتتون طولاني شده تقريبا طبيعيه!!!!!!!!! گفت رضا بايد تكليفمو زودتر روشن كنه تا از اين حالت دربيام!
من بهش گفتم مخالف مشاوره س و اون ساعتي كه من اونجا بودم رو به رضا گفتم سركلاسم قرار شد با اين آقاي مشاور هماهنگ باشم كه مثلا من ديرتر رفتم اونجا و اگر رضا قبول كرد سه شنبه بعد هم با همديگه بريم تا باهاش صحبت كنه!
ازم پرسيد اگر رابطتتون بهم بخوره... منم بهش گفتم قادر به تصور همچين چيزي نيستم و يه سري سوال در اين زمينه ها پرسيد و آخرش هم نتيجه گرفت كه من وابستگي عاطفي پيدا كردم همين!
يه چيزايي رو هم مثل همين ترسيدنم رو نتونستم بگم ترسيدم رضارو ببينه بهش مستقيم يا غيرمستقيم بگه! بازم ترسيدم فقط!! :302:
ولي كلا به دلم زياد ننشست نميدونم شايد چون آقا بود يا فقط مشاور نتونست اونقدرها كه بايد حرفم رو درك كنه نميدونم واقعا اينجا من چيزاي بيشتري ياد گرفتم تا مشاوره حضوري! هيچي ديگه به من نگفت حتي بهش هرچي از حالت هام ميگفتم يا حالت ها و رفتارهاي رضارو اون آخرش مثلا ميگفت روي تو تعصب داره و ميگفت اونم وابسته تو هست ولي نه اندازه تو! ميگفت اگر وابسته ت نبود بهت زنگ نميزد!!!!!! :162:
تازه اينم بعد اينكه من بهش گفتم امروز برام اس زده كه من از اس زدن بيزاررررررم بهم گفت!!!:303:
حتي من بهش گفتم اون اگر بفهمه من اومدم اينجا ميگه غلط كردي رفتي و منم اصلا از اين حرفش ناراحت نميشم و اينا مشكل منه كه عزت نفسم رو از دست دادم فقط خنديد گفت خوشت مياد بهت اينجوري ميگه؟ منم گفتم آره! فقط چشماش برق زد!:302:
من ديگه نميدونم بايد چي كار كنم توقع چيز بيشتري داشتم صبح رفته بودم دانشگاه با مشاور دانشگاهمون هم صحبت كردم اون كه مشاور تربيتيه بيشتر قضيه رو درك كرد تازه تو فضاي دانشگاه نميشه همه چيز رو گفت! ولي بهم گفت اگر بهت دارو بدن تمركزت، استرست همه چيز حل ميشه و ميتوني با خيال راحت درسهاتو بخوني.....
مشاور دانشگاهمون دقيقا به من گفت تو سلطه پذيري حتي گفت احتمالش زياده نياز به دارو داشته باشي ولي من نميتونم اينو قطعي بهت بگم! ولي اينجايي كه رفتم اصلا هرچي گفتم ايرادي از من نگرفت فقط ازم يه تست شخصيت گرفت قرار شد هفته بعد نتيجه ش حاضر شد اگر رضا هم موافقت كنه باهم رفتيم نتيجه ش رو بگيرم.... ولي حالا چطوري راضيش كنم باهام بياد؟؟؟:203:
الان من بايد خوشحال باشم يا ناراحت؟ بيست تومن ازم گرفت كه حرفام رو نيم ساعته گوش كنه و منم تند تند هرچي به ذهنم اومد رو گفتم كه نتيجه گيري كنه ولي هيچي! حالا فكر ميكنم ازم خواسته شاخ غول بشكنم! :316:
چطوري رضارو ببرم آخه اون كي به خواسته هاي من گوش كرده؟ خيلي راحت دوسال و هشت ماهه كه كارهايي كه من ازش خواستم رو حاضر نشده انجام بده حالا چطوري توقع معجزه داشته باشم اونم يه هفته اي!!!!!!!!:300:
فرشته مهربان عزيز با دست پس ميزنه با پا پيش ميكشه دقيقا جواب خيلي از چراهاي من در رابطه دونفرمون هست! هيچ وقت اينطوري نگاه نكرده بودم به جرئت ميگم پنجاه درصد مواقع از اين ضرب المثل در موردم استفاده ميكنه شما خيلي دقيق متوجه همه چيز ميشين!
ممنونم كه براي من وقت ميذارين! :72:
-
RE: وابستگي شديد من و عدم پاسخگويي از دوستم داره عذابم ميده!
بهش گفتم ديروز رفتم مشاوره و قبول كرد باهام پيش مشاور بياااااااااااد :227:
البته اولش همونطوري كه تصور ميكردم و به آقاي مشاور هم ديروز گفتم همون حرفايي رو زد كه حدس زده بودم گفت غلط كردي رفتي و كي بهت اجازه داد بري و مگه من نگفته بودم نه؛ و ديگه اينكه دو روز مريض شدم بالاسرت نبودم باز داري هركار دلت خواست ميكني و از اين حرفااااااا ولي آخر همه اينا جونمو قسم خورد كه باهام مياد!!! :227: (حالا اگر من يك مرتبه ديگه نيومدم اينجا بدونين قسم دروغ خورده من مُردم وگرنه من اينجارو خيلي دوست دارم) :311:
از اينم حرص ميخورد كه چرا پيش مشاور مرد رفتي سفره دلتو باز كردي و همش ميپرسيد بهش چيا گفتي!!!!! :163: منم بهش همه چيزو نگفتم حتي نگفتم اون آقاي مشاور ميخواد تورو ببينه اولش بهش گفتم كمكم كن من نياز به كمك تو دارم باهام بيا پيش مشاور :203: اونم اولش اينطوري قبول كرد (چون شديدا دلش ميخواد ازم مراقبت كنه از اين استفاده كردم) منتها بعدش خودش گفت طرف بهت گفته منم باهات بيام؟ منم ديگه بهش راستشو گفتم!
اين مشاوري كه رفتم زياد به دلم ننشست ولي الان كه رضا راضي شده بياد البته نگفت دقيقا كي بريم ولي وقتي قبول كرده ديگه دلم نمياد فرصت به اين خوبي رو از دست بدم! :227: هرچند كه بايد اينطوري خودم دنبال يه روانشناس ديگه باشم كه روي خودم تمركز كنه!
يكي از دوستهام امروز بهم يه مشاور ازدواج معرفي كرد گفت كارش خيلي عاليه و البته خانم هم هست ولي روانشناس باليني خوب نميشناسم و نميدونم از كجا بايد پيدا كنم؟؟؟ اگر اشكالي نداره جايي رو ميشناسين لطفا بهم بگين فقط توي تهران باشه و خانم باشه كه هم من راحت باهاش حرف بزنم هم ديگه دوستم فهميد انقدر عصباني نشه تا كم كم من راه مقابله با اين برخوردهاشو ياد بگيرم الان نميدونم چي بايد بهش بگم فقط بهم حرفي ميزنه ميگم اينطوري نگو همين! ولي ديگه نميدونم چه برخوردي بايد بكنم و اصلا چه كاري در توانم هست!:325:
انقدر عصباني شده بود كه ميگفت آدرس مطبو بده خودم ميرم ببينم حرف حسابش چيه تو لازم نكرده ديگه بري اونجا (انگار اون بنده خدا به زور اومده به من گفته بيا پيشم مشاوره!!) منتها بعدش كه گفتم خب باهم قراره بريم ديگه و گفتم كمكم كن يكم نرم شد ديگه قول داد بياد! :82: فكر نكنم بره مثل مردم قبايل وحشي رفتار بكنه آبروي منو پيش اون آقا ببره كه!! يعني ممكنه بره دعوا درست كنه؟ من بهش گفتم طرف يه پيرمرد نيمه طاس بود (يه آقاي حدود چهل سال بود كه كمي موهاش كم پشت شده بود) :163:
من اينجا مينويسم خيلي سبك ميشم ببخشيد پرحرفي ميكنم الان براي هفته آينده فقط كمي استرس دارم اينجا مينويسم احساس امنيت ميكنم!! :310:
-
RE: وابستگي شديد من و عدم پاسخگويي از دوستم داره عذابم ميده!
امشب توي تاپيك شب هاي روشن همدردي ديدم ميشه براي هم دعا كنيم منتها من نتونستم اونجا پست بذارم!!اگر ميشه براي منم توي دعاهاتون دعا كنين كه خدا قدرت تشخيص مسائل و توان تغيير در جهت بهتر شدن و حل مشكلاتم رو بهم بده!
منم امشب براي همه اعضاي همدردي از ته قلبم دعا ميكنم :323:
:72::72::72:
-
RE: وابستگي شديد من و عدم پاسخگويي از دوستم داره عذابم ميده!
حالم خيلي بده تورو بخدا كمكم كنيد دست و پام ميلرزن چندساعت پيش سر يه چيز مسخره باهاش بحث كردم حالا ناراحت شده و گوشيشو خاموش كرده دارم ميميرم داره ازم انتقام ميگيره حالت تهوع دارم هرچي ميخورم بالا ميارم حتي آب خيلي ميترسم نميدونم چي شده يك لحظه نميتونم جلوي اشكامو بگيرم اگر ولم كرده باشه چي چيكار كنم اون هيچ نيازي به من نداره شايد هيچ وقت ديگه گوشيشو روشن نكنه شايد ديگه هرگز حاضر نشه برگرده بدون اون چيكار كنم مگه من چيكار كردم چي گفتم كه انقدر ناراحت شد نميتونم ديگه دووم بيارم من حتي آدرس جايي كه زندگي ميكنه رو هم بلد نيستم كه برم دنبالش چطوري برش گردونم چيكار كنم
-
RE: وابستگي شديد من و عدم پاسخگويي از دوستم داره عذابم ميده!
چي كار كنم؟ دلم ميگه يه اتفاقي براش افتاده دارم براش قرآن ميخونم ولي آروم نميشم فكر ميكنم چيزي شده باور نميكنم خودش خاموش كرده باشه خيلي نگرانم حدود شش ساعته كه دارم گريه ميكنم آروم نميشم هيچ خبريش نميشه همش تقصير منه كه ناراحتش كردم اگر اتفاقي براش افتاده باشه من چي كار كنم... تورو خدا حداقل مياين اينجا اينو ميخونين دعا كنين حالش خوب باشه اتفاقي براش نيفتاده باشه اگر بلايي سرش اومده باشه تقصير منه خودمو نميبخشم
-
RE: وابستگي شديد من و عدم پاسخگويي از دوستم داره عذابم ميده!
الناز؟ اين چه كاريه داري با خودت مي كني دختر!!!!!!!!!!!! واقعا متاسف شدم برات! :302:
گوشيشو خاموش كرده كه كرده! اينجوري مي خواستي وابستگيتو قطع كني؟ پس تاپيكت فقط اينه!:"عدم پاسخگويي از دوستم عذابم ميده!" به خودن بيا! دلت براي زندانبانت تنگ شده؟ كسي كه هيچ تعهدي بهت نداره؟ مي دوني يكي از شگردهاي پسرها براي نگه داشتن مفتكي دخترها چيه؟ اينكه الكي روش غيرت داشته باشن و طرف فكر كنه كه حتما خيلي عاشقمه كه اينجوري روي من حساسه! بس كن الناز! تموم كن اين وضعو! انقدر بايد بزرگ شي كه آب توي دلت تكون نخوره. اون بايد التماس يك دختر جوون گل مثل تو رو بكشه نه اينكه تو انقدر آويزون و هلاكش باشي!
مي خواي از بيرون بهت بگم با چه جور آدمي طرفي؟
كسي كه انقدر درگير مسائل خودشه، كسي كه نتونسته حتي از پس خودش بربياد و زندان رفته. كسي كه انگشت روي نقطه ضعفهاي يك دختر معصوم گذاشته و مردانگيشو اينجوري داره نشون ميده، از روش كاملا غير اخلاقي.
الناز! درسته تند صحبت كردم!اما حالتو مي فهمم و مي بينم به وضوح كه داري اشتباه مي كني!
-
RE: وابستگي شديد من و عدم پاسخگويي از دوستم داره عذابم ميده!
ممنونم كه راهنماييم ميكنيد حق با شماست من كاملا كنترلم رو از دست دادم... نميخوام اينطوري باشم نه فقط چون دارم عذاب ميكشم چون اثرات بدي داشته هيچي ازم نمونده اعتماد به نفسمو از دست دادم و حتي سلامتي جسممو دارم به خطر ميندازم ديشب بازم كارم به بيمارستان كشيد وقتي خودش زنگ زد نتونستم حتي باهاش حرف بزنم خواهرم بهش گفت بيمارستانيم سوزش معده گرفتم و همش عصبيه... نميخوام اينطوري باشم ولي نميدونم چطوري... مشاوري كه رفتم به من هيچي نگفت حتي بهم حق داد وابسته شده باشم!!! نميدونم چرا بهم هيچي نگفت من مثل همين چيزايي كه اينجا نوشته بودم رو بهش گفتم اگرم چيزي رو نگفته باشم يادم رفته ولي اصل مطلب رو بهش گفتم هيچ توصيه اي هم به من نكرد يا راهي نشونم بده كه وابسته نباشم! از همه مردها ديگه ميترسم از پسرهاي دانشگاهمون كسي نگاهم ميكنه فكر ميكنم توي دلش ميگه من چقدر به درد نخور و زشتم!!!
از همه چيز ميترسم مدام نگران اينم كه مثلا مياد دم دانشگاه دنبالم منو با كسي نبينه استرس هاي اينجوري گرفتم؛ هرچند شب يه بار كابوس ميبينم؛ وقتي باهام زياد در تماس نيست فكر اينكه هر لحظه ممكنه اس بزنه بگه ديگه نميخوامت زجرم ميده؛ يك لحظه از گوشيم جدا نميشم مدام نگاه ميكنم اس يا زنگ نزده باشه حتي شب ها با گوشيم ميخوابم... پريشب ساعت يازده بهم گفت اگر تونستم بهت اس ميزنم تا چهار صبح منتظرش نشستم كه شايد الان بزنه شايد تا من خوابم ببره بزنه! تا خوابم ميبرد ميپريدم گوشيمو نگاه ميكردم! الان مدت هاست روزي نيست بدون چندساعت گريه به من بگذره اين حالت ها فقط هي دارن بدتر ميشن!!!:302:
دفعه اول نيست كه اينطوري ميشه هر از چندگاه يه همچين اتفاقايي مي افته و من هيچ وقت نتونستم كاري بكنم كه بخودم مسلط باشم يعني اصلا نميدونم بايد اون لحظه چي كار كنم؟ چطوري اون لحظه آروم باشم گريه نكنم چطوري نگران نباشم نترسم اينارو بلد نيستم احساس ميكنم روز به روزم دارم ضعيف تر و بدتر ميشم همه چيز اذيتم ميكنه... پيش مشاوري كه رفتم حالم رو بدتر كرد چون احساس كردم پس هيچ كس نميتونه كمكم كنه حتي كسي كه ميدونه چي كار بايد كرد!!
فكر ميكنم با اين اوضاعي كه براي خودم درست كردم اصلا چه جذابيتي ميتونم براش داشته باشم وقتي خودم ميرم بهش ميگم فكر كردم ولم كردي! سرافراز جان من اغلب فكر ميكنم اون دوستمم نداره يعني فكر ميكنم دليلي نداره از من خوشش بياد چه برسه به اينكه فكر كنم عاشقمه!!!!!
فقط وقت هايي كه مياد ديدنم يا قرار ميشه كه بياد رفتارش خيلي خوب ميشه تماس هاي مداوم و كافي داره و اون موقع آرامش دارم و ميتونم كارهامو به خوبي جلو ببرم يعني هر هفته اي يا دو هفته اي يكبار!!!
نميخوام وابسته باشم ديروز سر همين اصلا بحثمون شد من سعي دارم خودم رو تغيير بدم ولي باز بدتر زجر ميكشم بلد نيستم درست جلو برم فقط به خودم آسيب ميزنم بهش گفتم ميخوام گوشيمو چندساعت خاموش كنم يكم باهام بحث كرد بعد بهش گفتم اس نزن؛ بحثمون بالا گرفت گفتم ديگه نه اس بزن، نه زنگ ولي ديگه اين تيكه هاش از روي ناراحتي بود، نه از روي اينكه بخوام وابستگيمو كنترل كنم! بعد نه تنها من گوشيمو خاموش نكردم كه از يكساعت بعدش هي شروع كردم اس زدن و زنگ زدن ديدم اون خاموشه و فكر كردم چون من بهش گفتم اس و زنگ نزن اينكارو كرده! بعدم نشستم خودمو پنجول كشيدمو زار زدم! :316: ميخوام كاري براي اين اوضاعم بكنم ولي انگار هركار ميكنم خراب تر ميشه از اين حالت هايي كه بعدش بهم دست ميده ميترسم يعني از خودمم ديگه ميترسم
چي كار كنم كه ديگه وابسته نباشم؟؟؟؟؟؟؟؟
-
RE: وابستگي شديد من و عدم پاسخگويي از دوستم داره عذابم ميده!
سلام دوست من
توی حرفات وکارایی که توضیح دادی چند تا مشکل میبینم:
1.اذیت میشی
2.توجه بیشتری ازطرف مخاطبت میخوای
3.نگرانی که ولت کنه وبره
4.سریش کاراش و وقتش شدی
5.سیاست نداری
یه کمم دعوات کنم:اخه این چه وضعیه یه کم غرور داشته باش خواهرم،اینقدر خودتو اویزونش میکنی از چشمش میفتیا از ما گفتن:163:
:305:
خواهر گلم،شما برای کم کردن وابستگیت باید یه سری تمرین هایی رو انجام بدی
مرحله اول رنج هست که شما داخلش هستی ،یعنی ازین وابستگی داری رنج میبری
مرحله دوم تصمیم به کم کردن وابستگی هست که اینم میخوای انجام بدی
مرحله بعدی تمرین هست
شما باید زمانهای کوتاه به خودت بدی وبگی مثلا امروز تا ظهر هیچ تماس و اسی بهش نداشته باشی
وقتی تونستی اینکارو بکنی به خودت پاداش بده،هرکاری که خوشحالت میکنه رو انجام بده
فردای اون روز زمان بیشتری رو تمرین کن که ازش بیخبر باشی
به خدا که این روش جواب میده
اگه واست سخته ازیک ساعت،یک ساعت شروع کن
از کم شروع کن تا بتونی موفق بشی
یه مدت بگذره عادت میکنی ازصبح تاشبم ازش بیخبر باشی و اب تو دلت تکون نخوره
فقط و فقط تمرین کن
قول بده دخترم! ؛افرین گلم :46:
یه توضیحم برات میدم
شماهم مثل همه دختراباید سیاست زنانگی رو داشته باشی
هیچ ادمی از یه کنه که مثل سریش بهش چسبیده باشه خوشش نمیاد وحتی فراریه
پس با صبوری،کاری کن اون بیاد سمتت
اینطوری کنترل اوضاع میاد دستت
پس صبور باش عزیزم:72:
-
RE: وابستگي شديد من و عدم پاسخگويي از دوستم داره عذابم ميده!
flag عزيز ممنونم از كمكتون و ممنون كه راهكار عملي نشونم دادين!
اون اغلب مواقع خودشه كه شروع كننده تماس هامونه من خيلي به ندرت ميشه حتي بهش زنگ بزنم ولي اس خيلي ميزنم اونم شروع كننده ش معمولا خودشه! هر روز خودش زنگ ميزنه اس هم معمولا از اول صبح خودشه كه شروع ميكنه من در چند حالت شروع كننده تماس هامون هستم اول وقتي مثلا يك نصفه روز كامل خبري ازش نشه و دوم وقتايي كه ميخوام برم بيرون جايي غير از دانشگاه و اونم بخواست خودشه كه گفته خبر بده هرجا ميخواي بري! در اين حالت ها من شروع كننده رابطه م براي شروع تماسمون ميتونم يك نصفه روز صبر كنم، مشكل در حالت هاي عادي از اون وقتي شروع ميشه كه باهام تماس برقرار ميكنه مثلا يدونه اس ميزنه حالا من هي ميخوام باهاش رابطه داشته باشم و اونم ممكنه هر ده تا يكي هم جواب نده يا دو سه ساعت هيچ خبري ازش نشه منم هي به مرور شروع ميكنم تحليل رفتن و حالا اگر دو سه ساعت بشه مثلا شش ساعت يا بيشتر طول بكشه، ميشه همون قضيه پنجول اينا!!
من قول ميدم از فردا وقتي جواب نميده ديگه تند تند اس نزنم و صبر كنم! :82: ولي واقعا نميدونم حدم به چقدر ميكشه از همون يكساعتي كه گفتين شروع ميكنم!:300:
يعني اونم فكر ميكنه من سريش و مزاحم كارهاش هستم؟! :163: تا حالا اينو بهم نگفته ولي وقتي چند وقت پيش گفت از اس زدن بيزاره من اينو تعميم دادم به كل رابطه مون و خيلي بهم ريختم!! حالا هم كاملا باهاتون موافقم كه اينطوري از چشمش مي افتم!!:163:
سياست زنانه يعني چي كار بايد بكنم؟؟؟ من خيلي باهاش راه ميام هركاري ميگه انجام ميدم!
اگر اون طرفم مي اومد منم دچار اين حالت ها نميشدم و به اين وضع نمي افتادم بعد دوسال دوري من آغازگر دوباره رابطه مون بودم من باهاش تماس گرفتم فكر اينكه اون به هر بهانه اي (ميگفت خجالت ميكشيده بياد جلو و اومده چندبار منو لب پنجره مون فقط ديده) حاضر نشد بياد سراغم و من باهاش تماس گرفتم بهم اينطوري القا ميكنه كه من خواهان بودم نه اون! حالا هم كه برگشته رفتار و عملش خيلي فرق كرده همش نگرانم كه دوباره بره و يه چيزي بشه يا اينكه چندان كششي به من نداشته باشه يا منو واقعا و جدي نخواد!
-
RE: وابستگي شديد من و عدم پاسخگويي از دوستم داره عذابم ميده!
elnaz_fa جان
نتیجه ای که از مشاوره گرفتی و حال و احوالی که از رفتار دوستت علیرغم اینکه مایلی وابسته نباشی گفتی تأکید مرا برای مراجعه به یک روانپزشک بیشتر کرده .
توصیه می کنم که نزد خانم دکتر اسماعیلی بروی و ضمن مشاوره با ایشان از وی بخواهی که یک روانپزشک مطمئن بهت معرفی کنه .
آدرس :
نقل قول:
نوشته اصلی توسط مدیرهمدردی
سلام mehran
شما می توانید به مراکز ذیل در تهران مراجعه فرمائید:
مرکز مشاوره پویا
تهران خيابان انقلاب، ابتداي خيابان وصال شيرازي، جنب بيمارستان البرز، پلاك 23
تلفن 66963946 ، نمابر 66963947
مرکز مشاوره توحید
تهران خیابان نصرت شرقی - روبروی دانشکده پرستاری شماره تلفن66938833
مرکز مشاوره راه بهتر
چهارراه پاسداران خیابان دولت خیابان شهید کلاهدوز- خیابان شهید یارمحمــــــدی بن بست بهار تلفن 22541434
این مراکز متخصصین برجسته ای در مورد مشاوره خانواده دارند به خصوص مرکز مشاوره پویا.
در ضمن بنده خانم دکتر اسماعیلی که از اساتید برجسته دانشکده هستند و از نظر سابقه و تخصص بسیار حاذق بوده، را در مراکز فوق می شناسم و به شما معرفی می کنم.
-
RE: وابستگي شديد من و عدم پاسخگويي از دوستم داره عذابم ميده!
نقل قول:
نوشته اصلی توسط elnaz_fa
مشكل در حالت هاي عادي از اون وقتي شروع ميشه كه باهام تماس برقرار ميكنه مثلا يدونه اس ميزنه حالا من هي ميخوام باهاش رابطه داشته باشم و اونم ممكنه هر ده تا يكي هم جواب نده يا دو سه ساعت هيچ خبري ازش نشه منم هي به مرور شروع ميكنم تحليل رفتن و حالا اگر دو سه ساعت بشه مثلا شش ساعت يا بيشتر طول بكشه، ميشه همون قضيه پنجول اينا!!
عزیزم دوست داری اون متوجه شه که تو از جواب ندادناش چقدر اذیت میشی؟
همون کاری رو بکن که اون باهات میکنه :d
میدونم دوسش داری،دلت نمیاد اذیت شه ،ولی چند دفعه جوابشو دیر بده،مثل خودش عمل کن،بعد بگو حالا تو همون حسی رو داری که وقتی جواب نمیدی اذیت میشم.
توصیه دوستانه:حالا اگه دیرجواب میده باید عادت کرده باشی،فکر کن مدلش اینطوریه،وهیچ داستان سازی با خودت انجام نده وتفکرات مخرب تو ذهنت راه نده.
نقل قول:
نوشته اصلی توسط elnaz_fa'
يعني اونم فكر ميكنه من سريش و مزاحم كارهاش هستم؟!
احتمالا،چون از شخصیتش مشخصه که ادم وابسته ای نیست،پس مستقله،پس میخواد ازاد باشه،پس دیر جواب میده تا به پروپاش نپیچی دخترم!
نقل قول:
نوشته اصلی توسط elnaz_fa'
سياست زنانه يعني چي كار بايد بكنم؟؟؟ من خيلي باهاش راه ميام هركاري ميگه انجام ميدم!
مثل خودش رفتار کن،نذار فکر کنه توی چنگشی،به خدا اینطوری جذابیتت بیشترم میشه :46:
یه جاهایی هم به درخواستاش نه بگو،یعنی نازکن دیگه :227:
نقل قول:
نوشته اصلی توسط elnaz_fa'
اگر اون طرفم مي اومد منم دچار اين حالت ها نميشدم و به اين وضع نمي افتادم بعد دوسال دوري من آغازگر دوباره رابطه مون بودم من باهاش تماس گرفتم فكر اينكه اون به هر بهانه اي (ميگفت خجالت ميكشيده بياد جلو و اومده چندبار منو لب پنجره مون فقط ديده) حاضر نشد بياد سراغم و من باهاش تماس گرفتم بهم اينطوري القا ميكنه كه من خواهان بودم نه اون! حالا هم كه برگشته رفتار و عملش خيلي فرق كرده همش نگرانم كه دوباره بره و يه چيزي بشه يا اينكه چندان كششي به من نداشته باشه يا منو واقعا و جدي نخواد!
به این فکرنکن که کی اومده و کی نیومده،مهم اینه که با همید و رابطتون هدفداره :72:
مهمتر از همه اینکه باید ارامش داشته باشی ،به این منطور باید نگرانیهاتو رها کنی
این مورد رو اویزه گوشت کن :نگرانیتو رها کن
-
RE: وابستگي شديد من و عدم پاسخگويي از دوستم داره عذابم ميده!
فرشته مهربان عزيز ازتون خيلي خيلي ممنونم! من به موردي كه از طرف شما معرفي بشه اعتماد دارم!
چه مشكل من حل بشه چه نشه من هميشه به شما و همه دوستاني كه اينجا برام اين همه وقت و انرژي ميذارين مديونم!
ازتون ممنونم:72::72::72:
اميدوارم بتونم همه چيزو به مرور و ياري شما حل كنم و بيام بعد اين خبرهاي خوب فقط بدم :310:
flag عزيز اوضاع من خيلي خراب تر از اين حرفاست من هميشه به دو سه تا زنگ نميرسه كه تلفنش رو جواب دادم يا اس ميزنه فوري همون لحظه جواب ميدم! تا حالا خواستم اين كارو بكنم يا مثلا بار اول جواب ندم بعدش بدتر ميشم مثلا زنگش رو ديدم جواب ندادم به محضي كه قطع ميشه دچار نگراني، استرس و گاهي حتي عذاب وجدان ميشم بعد كه ميبينم اي واي ديگه زنگ نزد براش اس ميزنم كه زنگ بزن!!! بعد وااااي به حال خودم اون وقتي كه زنگ نزنه!!! اوضاع بدتر ميشه و همون سيكل معيوبي كه سر خودم ميارم! اينم كه بهش بگم حالا تو همون حسی رو داری که وقتی جواب نمیدی اذیت میشم در عمل زياد امكان پذير نيست چون هم اينو بگم خرخره م از طرف رضا جويده ميشه هم اينكه هميشه تصادفا هم كاري بكنم كه ناراحت بشه يا حتي وقتي از چيزي گلايه كنم ميگه آهان پس فلان كار رو كردي يا اينو گفتي كه از من انتقام بگيري!!!!! :160: همينجوري هم متهم هستم كه قصد انتقام گرفتن دارم واي به اينكه بخوام مستقيم همچين حرفي بزنم!!! :163: اگرم مثلا زنگ بزنه نتونم بردارم يا متوجه نشم اگر بيرون از خونه باشم بعدش يكساعت سوال جواب ميشم كه كجا بودم و دقيقا اون لحظه در حال چه كاري بودم!!! :300: تا حالا اين راه اثربخش نبوده چون خودم بيشتر بعدش اذيت شدم!
نقل قول:
نوشته اصلی توسط flag
توصیه دوستانه:حالا اگه دیرجواب میده باید عادت کرده باشی،فکر کن مدلش اینطوریه،وهیچ داستان سازی با خودت انجام نده وتفکرات مخرب تو ذهنت راه نده.
نه بدبختانه با اينكه سعي ميكنم به خودم بگم كه خب كار داره يا حتما جاييه كه نميتونه جواب بده باز هم عادتم نشده و به محضي كه چند پيغام، بي پاسخ بمونه دچار نگراني و فكرهاي بد مثل اينكه نكنه كارشو به من ترجيح ميده، نكنه از من عصبانيه، نكنه خانواده و فاميلاشو بيشتر از من دوست داره، نكنه منو ول كرده، نكنه از حرف من ناراحت شده، نكنه مشكل از مخابراته و پيغام منو نگرفته نگران نشده باشه (كه خودش يه عامله كه وقتي جواب نميده من هي سراغ ميگيرم!) نكنه مريض شده، نكنه با كسي مشكلي پيدا كرده و كمك بخواد (هيچ وقتم از من براي كارهاش كمك نخواسته ولي اينم به ذهنم ميرسه!)، نكنه تصادف كرده، نكنه بازم از دستش بدم.... و... ميشم
اگر اون به من وابسته نيست پس چرا خودشم مواقعي كه مثلا پيام ها نميرسن يا با تاخير ميرسن يا زنگ ميزنه مخابرات وصل نميكنه ميگه نگران شده؟؟!!! يعني اين يه گلايه ساده س و اون هيچ وابستگي به من نداره؟
flag عزيز منم خيلي دوست دارم بتونم مثل خودش رفتار كنم از دست كارهاي خودم خسته شدم هم زجر ميكشم و هم فكر ميكنم چون اينطوري مطمئنه كه خيلي ميخوامش تلاشي براي داشتن من نميكنه!
قبل از اينكه بره زندان من خيلي اهل ناز كردن براش بودم و اونم واقعا خيلي با الان فرق داشت هرچند كه الان ميگه بيشتر منو دوست داره ولي در عمل خيلي اون موقع بيشتر بهم توجه داشت چيزاي به نظر اون ساده اي توي رابطه مون فرق كردن كه همونا منو دارن عذاب ميدن!
مثلا اون موقع ها قرارهاي ما طبق نيازهاي من براي رفتن بيرون يا كلاس هام بود غير از اين هم هميشه ميگفت به محضي كه زنگ بزني من تا يكساعت بعدش دم خونه تونم حتي ميگفت اگر نميتوني صحبت كني فقط تك بزن من خودم پاميشم ميام!!!! انتظاري نداشتم ولي واقعا هم همينطور عمل ميكرد!... الان توي اين نه ماهه حتي يك قرار نبوده كه من بخوام و اون بياد هميشه خودش ميگه دارم ميام و تازه بازم قراري كه خودش ميذاره و هر چند هفته يكبار بوده چندين بار بهم خورده!! من يكي دوبار اين نه ماهه ازش خواهش كردم كه اگر ميتونه بين چندتا روزي كه من ميگم يكي رو انتخاب كنه و بياد اونم از سر دلتنگي خودم بوده نه اينكه بگم ميخوام به حرف من باشه! ولي در همين حد يكي دوبار هم نيومده و منم ديگه ازش نخواستم!
اون موقع ها خودش حرف ازدواج و زندگي مشترك رو كشيد وسط و خواست اقدام كنه ولي الان اين منم كه هرازگاه حرفاي خودشو دارم بهش يادآوري ميكنم!!!:305:
اخلاقش با الان خيلي فرق داشت هرچند كه هنوزم قلب خيلي مهربوني داره ولي اون موقع ها انقدر زياد عصباني نميشد و سر منم اينطوري داد نميزد يا كاري نميكرد كه واقعا ازش بترسم!:163:
يا اصلا اينطوري نبود كه منو تهديد كنه كه ولم كنه من ده ها بار ميگفتم بهم بزنيم و اون خواهش و اصرار ميكرد كه نه! ولي الان توي همين نه ماه چندين بار اين حرفو زده آخريش همين ديروز بود كه ديگه گفت نميخوام ديگه ببينمت :302: و اگر بهش نميگفتم زنگ نزني قرص ميخورم شايد واقعا ميخواست تركم كنه!! :316: گاهي فكر ميكنم واقعا از من خسته س و منو نميخواد كه اينطوري برخورد ميكنه! خودش ميگه وقتي داريم حرف ميزنيم اگر عصباني شدم تو گوشاتو بگير چون هرچي اون لحظه بگم از روي عصبانيته! ولي وقتي مثل ديروز ميگه ديگه نميخوام ببينمت من واقعا دلم ميشكنه جداي از اينكه مريض ميشم يا ميخوام يه بلايي سر خودم بيارم توي رابطه مون دچار احساس عدم امنيت و ترس زيادي ميكنم!
...
و خيلي موارد ديگه كه الان فرق كرده.... دوست دارم اون بياد طرفم و نازم رو هم بكشه ولي وقتي خريداري نداره كجا و براي كي ناز كنم؟ توي اين نه ماه خيلي وقت ها خيلي حرف ها بهم زده خيلي كارها كرده كه رنجيدم ولي حتي يكبار براي نيم ساعت هم نتونستم باهاش حتي قهر كنم
توي بحث هامون هم اغلب من جو رو آروم ميكنم چون اون خيلي زود عصباني ميشه سر منم خيلي داد ميزنه من تنها كاري كه توي اين نه ماه خيلي زياد كردم گريه كردن بوده اونم واقعا ديگه دست خودم نيست يه جوري بايد ناراحتي هامو تخليه كنم :302: و رضا حتي سر اينم با من دعوا ميكنه يعني كافيه توي ماشين يا پشت تلفن من به گريه بيفتم يا حتي بعدا از زير زبونم در بره كه گريه كردم خيلييييييييي عصباني ميشه!!!:320:
نميذاره رو حرفش حرف بزنم باهام دعوا ميكنه چطوري ناز كنم؟؟ نميدونم بايد چطوري برخورد كنم كه عصباني نشه و منم به چيزي كه ميخوام برسم!!
چطوري نگراني هامو رها كنم؟ يا جلوي افكار بد رو بگيرم؟؟؟
ببخشيد من ديروز نتونستم بيام و از شما و فرشته مهربان عزيز بابت اين همه محبت حداقل تشكر كنم!:72:
-
RE: وابستگي شديد من و عدم پاسخگويي از دوستم داره عذابم ميده!
امروز به نظر خودم خيلي خوب جلو رفتم اون تا بعدازظهر تماسي نگرفت منم تا دو بعدازظهر تونستم جلوي خودم رو بگيرم!!! بعدم ساعت دو فقط يدونه اس بهش زدم و ديگه اصلا پيگير نشدم كه چرا جواب نميده!!:82: فكر ميكنم براي اولين قدم خيلي خوب بودم خودمم نميدونم واقعا روي چه حسابي حساسيت به خرج ندادم شايد چون هيچ اختلافي بينمون خداروشكر فعلا نيست و همه چيز آرومه نميدونم واقعا ولي براي مني كه اگر نصف روز خبريش نميشد تا حالا شده توي يكساعت حدود پنجاه تا اس هم براش زدم اين الان خيلي عجيب و عالي بود! :310: ساعت چهار خودش زنگ زد گفت امكان تماس نداشته و هم گفت تعجب كرده چرا من بهش اس نزدم:P (همون يدونه اس هم دستش نرسيده بوده!) احساس كردم بيشتر مشتاق با من بودنه آروم بودم و هيچ استرسي نداشتم نميدونم شايد خيلي زوده بخوام نتيجه بگيرم ولي احساس كردم بيشتر از مواقع عادي حتي داره برام ابراز دلتنگي ميكنه!!! هيچ نقشه و پيش فرضي براي رفتار امروزم نداشتم ولي واقعا از خودم راضي هستم لطفا اگر نقطه ضعفي هست بهم بگين دلم ميخواد بعد از اين بيشتر روي همين فاز باشم امروز بيشتر روي كلاس هاي دانشگاهم زوم كردم و وقتي هم اومدم خونه چسبيدم به درس خوندن كلا احساس آرامش و حتي خوشحالي داشتم...:310: الانم تا وقتي كه بعد از كارش بخواد بهم زنگ بزنه دلم ميخواد همينطوري بمونم نميدونم فكرم درسته يا نه ولي بنظرم وقتي به خودم ميگم اس نزن سراغ نگير بيشتر وسوسه ميشم كه برم سراغ بگيرم!!! بنظر خودم بهتره كه راهي پيدا كنم كه خلا حضورش رو كمتر حس كنم مقابله و جنگيدن با خودم خـــــيلي كار سخت تريه!:303:
لطفا نقطه هاي ضعفم رو اگر ممكنه بهم بگين و بازم راهنماييم كنيد ممنون ميشم :72:
-
RE: وابستگي شديد من و عدم پاسخگويي از دوستم داره عذابم ميده!
بخاطر امتحانات ميان ترمم كه شروع شدن هنوز نتونستم برم مشاوره و زنگ هم كه زدم وقت تلفني نميدن و بايد برم مستقيم اونجا وقت بگيرم! اين حرفي رو هم كه هفته پيش زدم واقعا در همون روز ختم شد و نتونستم ادامه ش بدم! هركاري ميكنم بازم برميگردم سر خونه اول!!!
سعي كردم اين مدت وقت بذارم راجع به وابستگي و راه هاي مقابله باهاش مطالعه كنم ولي هيچي انگار روي من اثر نداره! برعكس گاهي ( مثل امروز صبح) دلخور و ناراحت ميشم كه چرا به قدر كافي بازم به من توجه نميكنه بعدم بدتر ميشم يه سره خودم دنبال يه چيزي هستم كه بهش بگم يا يه كاري كنم كه بفهمه و به قول معروف بهم گير بده!!!!!!! :300: هربار كه ميخوام مقابله كنم بدتر ميشم سه شب پيش عزم راسخ گرفتم كه بهش بگم رابطه مونو كمتر از ايني كه الان هست بكنيم بهش گفتم يكماه هم رو نبينيم هيچ تماسي باهام نگير گوشيمو خاموش ميكنم من بايد روي خودم مسلط بشم و تو هم بشين فكر كن ببين اصلا بعد از يكماه بازم به ياد من هستي يا نه! بهش گفتم من بعد از دوسال شروع كننده بودم حالا ميخوام تو اگر ميخواي بعد يك ماه خوب فكر كني و اگر خواستي تو شروع كننده باشي! خيلي مصمم بودم؛ كم پيش مياد انقدر روي چيزي مصمم بشم ولي بازم نهايتش اين شد كه گفت باشه قبول؛ ولي تو حق نداري گوشيتو خاموش كني و اولين تماس من بعد از خداحافظي امشبمون ميشه شروع مجدد رابطه مون و اين دفعه من (يعني خودش) پيشقدم ميشم! و فكرامو كه كردم بهت خبر ميدم پس خاموش نباش!! منم در كمال سادگي باور كردم كه ميخواد بره فكر كنه و خودمم ميتونم روي خودم اون مدت كذايي كار كنم! رسيدم خونه هنوز لباسامو كامل عوض نكرده بودم زنگ زد گفت خانم محترم اجازه آشنايي ميدين؟!!!! بعد اين جريانات و مقابله هاي بي نتيجه من، اين حالتم شدت ميگيره (ميل به اينكه وابسته و تحت كنترلش باشم) واي خدا انگار من هيچ كاري رو نميتونم درست انجام بدم فقط خراب ميكنم:302:
نه در برابر تشر زدن هاش نه در برابر چرب زبوني هاش هيچ كدوم هيچ كاري بلد نيستم بكنم! وقتي مدام باهام در ارتباطه چطوري وابسته ش نباشم؟؟؟
-
RE: وابستگي شديد من و عدم پاسخگويي از دوستم داره عذابم ميده!
خواهش ميكنم كمكم كنيد!! اين اولين باريه كه بعد چهار سال و نيم امروز ديگه خودش بهم گفت خودتو كنترل كن داره حتي راهكار ميده كه چطوري جلوي دم به دم سراغشو گرفتنو بگيرم بهم گفت يكم مراعاتمو بكن من واقعا خسته م!!
خيلي دارم اذيتش ميكنم خودم ميدونم! از دست خودم عصباني ام گفت بذار سر يه ساعت هاي مشخص بهم اس بزن بهش گفتم نميتونم گفت امتحان كن بهش گفتم كه خيلي راه ها رو خودم قبل اينكه تو بخواي بگي يا حس كني كه دارم اذيت ميشم امتحان كردم اينم همينطور ولي بي فايده بوده!!! :302:
بهش گفتم نميخوام اذيتت كنم ولي واقعا دست خودم نيست بهش گفتم چرا پيشنهاد يكماه دوري رو قبول نميكني دوباره همون بحث بي فايده اولش ميگه باشه قبول ميكنم بعد ميگه الناز فقط يكم مراعات اعصاب منو بكن!
بخدا نميخوام اذيتش كنم چي كار كنم با يكماه دوري موافقت كنه؟؟ خودمم توي اون حالت بخدا زجر ميكشم ميدونم خيلي برام عذاب آوره ولي هيچي ديگه به ذهنم نميرسه اون همش ميگه اين پيشنهاد من بهانه س!!!! آخه بهانه چي؟؟؟؟؟؟
حتي يك لحظه طاقت ناراحتيشو ندارم! اون كاملا حد وابستگي منو فهميده چي كار كنم كه ديگه اذيت نشه چطوري خودمو كنترل كنم؟؟
من اين هفته و هفته بعد امتحان دارم مثلا درس هام خيلي خيلي فشرده هستن وقت زيادي بايد براشون بذارم ولي از گريه كردنم چيزي كم نشده شب ها گريه ميكنم!
امروز صبح كه هي بهش اس ميزدم ديگه زنگ زد باهام دعوا كرد و اين حرفارو بهم زد بهم گفت من چي كار كنم كه تو خواب و خوراك نداري من هنوز صبحانه نخوردم بذار برم صبحانه بخورم دوباره زنگ ميزنم!!! :300: منم بهش گفتم من سه ساعته بيدارم حموم رفتم صبحانه خوردم و كلي هم در سكوت منتظر تو شدم و چون ديگه نتونستم خودمو كنترل كنم شروع كردم پيغام فرستادن و شكايت كردن!
اون از شكايت هاي من از پيگيري هاي من خسته شده! واقعا دوست نداره من يه سره مزاحمش باشم منم نميخوام خودمو بهش تحميل كنم ولي هيچ نميدونم بايد چي كار كنم! كلافه شدم... كار هر روز و شبم گريه كردن يا غصه خوردنه فقط وقت هايي كه ميام اينجا حس ميكنم شايد معجزه اي اتفاق بيفته و من متحول بشم....
وقتي داشت قطع ميكرد بهم گفت دارم ميرم صبحانه بخورم دوباره اس نزني منو نميخواي يا بهم بي توجهيا.... :160: از حرفش نرنجيدم چون راست ميگه ولي بار اوليه كه همچين حرفي ميزنه اونم ديگه خسته شده چي كار كنم تورو بخدا كمكم كنيد چه بلايي داره سرم مياد چرا هي دارم بدتر ميشم؟؟؟ :316:
-
RE: وابستگي شديد من و عدم پاسخگويي از دوستم داره عذابم ميده!
الناز! تا وقتی که خودت نخواهی به خودت کمک کنی حتی بهترین مشاورها هم نمی تونن کمکت کنن. باید از یه جایی شروع کنی حتی شده به سختی! کار راحتی نیست اما رنجش از رنج وابستگی به مراتب بهتره.
از همین حالا شروع کن. وقتی تشخیص دادی کارت درسته برای چی هی از دوستت نظرخواهی می کنی؟:161:
-
RE: وابستگي شديد من و عدم پاسخگويي از دوستم داره عذابم ميده!
مرسي كه شما بهم جواب دادين! دوتا چيز هست كه نذاشته تا الان كار خودمو بكنم 1 اينكه خيلي ميترسم ازم عصباني بشه و ولم كنه 2 اينكه اگر خودش قبول كنه اين كار ممكن تره! من نميتونم گوشيمو يكماه كامل خاموش بذارم بالاخره آدم جايي ميره كه بايد موبايل همراهش باشه يا شماره تماس بده نميخوام وقتي روشنش ميكنم با پيغام هاي اون روبه رو بشم چون در اين حالتم نميتونم خودمو كنترل كنم و جواب ندم و همه چيز خراب تر از الان ميشه! اگر خودش قبول كنه چون اراده ي خيلي قوي اي هم داره ميتونه كمكم كنه ولي اون حتي نميفهمه من چي ميگم اون فكر ميكنه من بعد اين همه مدت دنبال بهانه هستم!!
كلا هم در حالتي كه موافقت نكنه همش نگرانشم كه نكنه اتفاقي بيفته يا ناراحت باشه و ميدونم نميتونم زياد درست عمل كنم
من خيلي ترسوام ميدونم كه اگر يكم شجاعت داشتم بايد بالاخره تا الان يه كاري ميكردم ايراد از خودمه كه نه اعتماد به نفس دارم نه شجاعت فكر ميكنم به هيچ دردي ديگه نميخورم توي همين جاي زندگيم موندم...
توروبخدا بگين چطوري قوي باشم چي درسته خواهرم ميگه گوشيتو خاموش نكن مثل خودش رفتار كن بهش كم محلي كن تلفن هاشو چندتا يكي جواب بده و ديگه بهش اس نزن اينا همش مثل يه رويا ميمونه براي من! نميدونم چطوري بايد مثل خودش رفتار كنم من بخاطر اون از هرچيزي كه دوست داشتم دست كشيدم ميدونم كار اشتباهي كردم ولي حالا زندگيم خيلي خالي شده ديگه نميدونم چطوري چيزي رو جايگزينش كنم كه بي محلي هاي اون اذيتم نكنه هنوز از صبح كه بهم اونطوري گفت تماس نگرفته من از رفتارش خسته و ضعيف شدم هشت شبه هنوز صبحانه شو تموم نكرده كه زنگ بزنه؟!!! نميدونم چه بدي كردم چه كار بايد ميكردم كه نكردم اون دوستم نداره اين تمام چيزيه كه مدام توي ذهنم ميچرخه احساس ضعف ميكنم
-
RE: وابستگي شديد من و عدم پاسخگويي از دوستم داره عذابم ميده!
کی می خوای بزرگ شی؟ هیچ کس توی این دنیا بهتر از خودت نمی تونه به خودت کمک کنه. چاره ای نداری مگر اینکه قید این آدم رو بزنی. مگه تو مادرش یا خداشی که نگران باشی چه بلایی سرش میاد!! فعلا که همه بلاها داره سر خودت میاد! مشکل بود و نبود این آقا نیست. مشکل رفتار خودته که باید اصلاحش کنی در اسرع وق ق ق قت!!!!!
این میسر نمی شه مگر با قطع کامل ارتباط! مثل یک معتاد خودتو به تخت ببند ولی این رفتار رو ادامه نده. بازنده اصلی تو خواهی بود! حالا هی بیا اینجا پست بزن که نمی تونم نمی تونم! خود دانی! این راه عاقبتی جز فنا کردن لحظات شیرین جوانیت نداره! امروز داری راحت فرصتت رو حیف و میل می کنی اما یادت باشه این لحظه جمعه شب 16 اردیبهشت 1390 در 22 سالگیت هرگز دوباره برنمی گرده! اینو زودتر درک کن!!!:160: