این چه حسیه که میاد سراغم؟!!
سلام. :72:
این دفعه با یه درگیری کاملا شخصی مزاحمتون شدم.
یه حسی چند وقت یه بار میاد سراغم که اذیتم میکنه. دوست ندارم اینجوری باشم اما میاد سراغم. زود زود هم میاد.
امیدوارم بتونم براتون توصیفش کنم.
من به دوران بچگیم زیاد فکر میکنم. به کمبودایی که اون موقع داشتم. به حسایی که به هیچ کس نمیگفتم و ...
بعضی وقتا که لحظه ها و صحنه های تلخ بچگیم میاد توی ذهنم، خیلی دلم برای کودکی خودم میسوزه. جوری که دوست دارم از زمان حالم، با همین سن، برم اون موقع، برم پیش کودکی خودم و بهش توجه کنم، حمایتش کنم و...
نمیدونم این حس از کجا اومده. با اینکه یه حس بیخود و بی فایده هست اما دست از سرم بر نمیداره. دوست ندارم اینجوری باشم. کمکم میکنید؟
RE: این چه حسیه که میاد سراغم؟!!
سلام دختر مهربون... شايد اين يه مشكل در اغلب ما خانمها باشه كه در گذشته و با خاطرات قديمي زندگي كنيم حالا چه خوب چه بد. بهترين كار اينه كه با خلق اهداف فقط رو به جلو بريم و نگاهمون به پيش رو باشه نه پشت سر. اما در مورد خاص شما، بنظرم نبايد ازش فرار كنيد و اونو در خودتون خفه كنيد چون كه بخش زيادي از عكس العمل هاي امروز ما بخاطر كم كاري در دوران بچگي ماست. مي توني كتابهايي كه در مورد كودك درون نوشته شده بخوني.
:72:
بنظرم در اولين مرحله بايد پدر و مادر و اطرافيانت رو بخاطر بدي هايي كه در بچگي در حقت كردن ببخشي و به اين نكته توجه كني كه توانايي هاي اونا در همين حد بوده و خود اونها هم در دوران كودكي خيلي رنج كشيدند و بهترين كارو در زمان خودشون برات انجام دادن، بيشتر از اين از دستشون برنميومده.به كودك درونت اطمينان بده كه ازش محافظت مي كني. دومين مرحله اينه كه واقعا به صداي اون كودك زخم خورده توجه كني توي ذهنت تصورش كني و ببيني دقيقا چي مي خواد حتي ممكنه چيزي بخواد كه به نظر مسخره بياد. مثلا خريدن يه چيپس يا پفك نمكي. احساساتتو حل و فصل نشده رها نكن. اتفاقا فرصت خوبي براي بازسازيته...:72::43:
RE: این چه حسیه که میاد سراغم؟!!
ممنونم خانم سرافراز:72:
نقل قول:
نوشته اصلی توسط سرافراز
توي ذهنت تصورش كني و ببيني دقيقا چي مي خواد
فقط حمایت میخواد.
RE: این چه حسیه که میاد سراغم؟!!
[/quote]
فقط حمایت میخواد.
[/quote]
آفرين! خودت بهترين حاميش هستي. يادت باشه از ديگران توقع نداشته باشي...
RE: این چه حسیه که میاد سراغم؟!!
سلام مهربونم:46:
دختر خوب من فقط بهت میگم : اون کودکی که در گذشته اذیت شده حالا پیشته نمیخواد جایی بری دنبالش بگردی عزیز دلم.
تو فقط کافیه بری جلو آینه و نگاهش کنی:46:
هرچقدر دلش میخواد نوازشش کن و بهش محبت کن
حالا دختر مهربونی شدی و میخوای به یه کودک کمک کنی ...پس زود باش عزیزم
هر وقت یادش افتادی نازش کن باشه ؟
RE: این چه حسیه که میاد سراغم؟!!
سلام فرانک جونم
خوشحالم که اومدی:72::72:
احساس میکنم با خودم خود درگیری پیدا کردم. حواسم بهش هست اما این حس هم همیشه باهامه. از اینکه این حس رو دارم اذیت میشم.
RE: این چه حسیه که میاد سراغم؟!!
سلام دختر مهربون:72:
حس زنده بودن و خوشحال کردن کودک درون خوبه اما من به شخصه مخالف این هستم که هر حسی چه خوب و چه بد به شکل افکار مزاحم دربیاد و مدام ادم بخواد بهش فکر کنه اون وقت کم کم تبدیل به وسواس فکری می شه و نمی شه کنترلش کرد.
بنابراین بهتره از روش توقف فکر استفاده کنی یعنی وقتی این افکار تو ذهنت میاد فکرت و منحرف کنی به چیزی دیگه. اولش سخته اما کم کم یاد می گیری که نباید بهش فکر کنی.
در ضمن کودکی هر کسی شیرینی خاص خودش و براش داره. به روزای خوبش فکر کن. به این اون روزا با یک بستنی چقدر ذوق می کردی با سوار شدن یک چرخ فلک چه حالی داشتی.:310: به روزای خوبش فکر کن.
فقط منفیاش و تو ذهنت پررنگ نکن.
موفق باشی:72:
RE: این چه حسیه که میاد سراغم؟!!
سلام دوست عزیز
به نظر من جواب شما در کتاب "تفکر زاید" و "رابطه" نوشته مصفا هست.
فقط در کل یه جمله میگم اینجور حسا از مقایسه سرچشمه میگیره
RE: این چه حسیه که میاد سراغم؟!!
سلام سیسیلی جان:72:
ممنونم جواب دادی.
نقل قول:
نوشته اصلی توسط sisili
در ضمن کودکی هر کسی شیرینی خاص خودش و براش داره. به روزای خوبش فکر کن. به این اون روزا با یک بستنی چقدر ذوق می کردی با سوار شدن یک چرخ فلک چه حالی داشتی.:310: به روزای خوبش فکر کن.
فقط منفیاش و تو ذهنت پررنگ نکن.
درسته روزای شیرین هم حتما بوده. اما وقتی حتی روز عید هم دعوا و ... ادامه داشته باشه، روزی که قاعدتا باید بهترین روز یه بچه باشه، دیگه چه انتظاری داری که اون اتفاقایی که بهشون میگی خوش توی ذهن من بیاد؟! این یه مثال بود. موارد خیلی زیادی هست.
دوست دارم اتفاقای خوب و حسای خوب یادم بیاد اما انگار همشون ازز توی ذهنم پاک شدن. یا انقدر با اتفاقای بد قاطی و درهم هستن که فرقی با یادآوری خاطرات بد نداره.
یه چیزی اضافه کنم که من دیدم اغلب دوستان به کودک درون اشاره میکنن.فکر میکنم کودک درون با این چیزی که من میگم فرق داره. نه؟
نقل قول:
نوشته اصلی توسط ارتاوا
سلام دوست عزیز
به نظر من جواب شما در کتاب "تفکر زاید" و "رابطه" نوشته مصفا هست.
فقط در کل یه جمله میگم اینجور حسا از مقایسه سرچشمه میگیره
سلام.ممنونم. سعی میکنم کتابها رو تهیه کنم و بخونم.
منظورتون رو از مقایسه ای که گفتید متوجه نشدم!!
RE: این چه حسیه که میاد سراغم؟!!
دختر مهربون
دچار وسواس فکری هستی . به کمک یک مشاور و با مراجعات حضوری مشکل حل میشه .
عجالتاً توصیه من بر بهره گیری از تکنیک توقف فکر و حساسیت زدایی هست .
RE: این چه حسیه که میاد سراغم؟!!
دختر مهربون عزيز سلام
بايد توجه داشته باشيد كه اكثريت افراد در كودكي و يا در گذشته زندگي ناكامي هايي داشته اند . شما اين ناكامي در گذشته را درك كرد ه ايد كه بسيار هم عالي است و حتما به دلائل و ريشه يابي و چرايي و كسب تجربه و رسيدن به يك مسير درست و ....از آن مسائل هم پرداخته ايد كه اين هم خيلي خوب است و البته در يك سو رابطه هم والديني هستند كه آنها هم ناكام هستند و همان احساسات و افكار آرده منجر به انتشار آن به شما شده است و....پس لازم است كه آنها و آزردگي هايشان نيز درك شود ( درك نه تائيد ).اينها را كه متوجه شدي تبديل مي شود به تجربه نه كوله بار غم . اين بار سنگين را زمين بگذار و تنها نتايج را با خودت بردار و حركت كن .
پس ، چسبيدن به گذشته متاسفانه كار درستي نيست .
از اينكه بنشينيد و براي خودتان دل بسوزانيد و براي خودتان شهيد نمايي بكنيد بايد ببينيد چه هدفي داريد .( اهداف پنهان و نهفته در ضمير ناخودآگاه و يا بخش آگاه وجودتان ) متاسفانه حفظ اين احساسات و افكار منفي افراد را به سمت بازي هاي رواني هدايت مي كند .
حالا ببين
آيا اين هدف سازنده است ؟
يا هدفي غير سازنده و وقت گير و آزار دهنده ؟!
به قول خودت ،ديروزت كه با ناكامي هايي خراب شده امروزت را درياب عزيزم و براي آينده برنامه ريزي كن . اهداف كوتاه مدت و دراز مدت داشته باش و....
در ضمن عزيزم
دوستانت درست مي گويند . اين دختر مهربون بزرگسال نيست كه اين احساسات منفي را دارد بلكه دختر مهربون همان كودك كوچولويي است كه آزرده است و تصميم گرفته كه باز از جايگاه كودك درونش براي خودش دل بسوزاند - غصه بخورد و.....
اما من اگر جاي شما باشم تصميم مي گيرم كه به اين بخش از وجودم توجه كنم به او بگويم باشه عزيزم مي دانم روزهاي سختي داشته اي اما امروز من در كنارت هستم و از تو حمايت مي كنم و اجازه نمي دهم كه افكار و احساسات و اعمال ناسالم باعث آزار بيش از حد تو بشود . من كاملا در حمايت تو هستم .
به جاي اين انتخاب غلطي كه داري و امروز باعث رنجش بيشتر تو مي شود راه هاي ديگري را امتخان مي كردم . و اين نازنين كوچولو را كه آزرده است و آسيب ديده در حمايت خودت بگير . به او توجه كن ولي اجازه ندهد دائم به عقب برگردد و زندگي را مرور كند . براي او ا ز قشنگي دنياي حال و امروز حرف بزن . برايش كارهايي انجام بدهد از جايگاه مسئوليت . گويي اين بخش دروني ( كودك ) بچه ات است و تو هم والد او هستي و مسئول زندگي اش و مسئول سلامت فكر و احساس و اعمالش .
در همين تالار مطالبي در مورد كودك درون و كودك درون آزرده و شرمندگي مزمن و ...هست . آن مطالب را بخوان
ضمن اينكه توصيه مي كنم كتاب " زنده باد خودم " را بخواني .
RE: این چه حسیه که میاد سراغم؟!!
سلام.
دقیقا و کاملا مشکلتون رو درک میکنم و اگاهم.
به یک روانپزشک مراجعه کنید.
احتمالا پیشنهاد روانپزشک ۲-۳ جلسه مشاوره هست و در صورتی که مشکلتون رفع نشد داروهایی برای حساس نشدن روی گذشته تون تجویز میشه.
RE: این چه حسیه که میاد سراغم؟!!
نقل قول:
نوشته اصلی توسط فرشته مهربان
دختر مهربون
دچار وسواس فکری هستی . به کمک یک مشاور و با مراجعات حضوری مشکل حل میشه .
عجالتاً توصیه من بر بهره گیری از تکنیک توقف فکر و حساسیت زدایی هست .
ممنونم فرشته مهربون عزیز.:72:
سعی میکنم خودم با راهنمایی های شما عزیزان مشکل رو حل کنم. فکر میکنم از پسش بر بیام.
footer عزیز ممنونم.:72:
اما به اون شدت نیست که به دارو نیاز داشته باشم. فکر میکنم با راهنمایی های دوستان خوبم بتونم مدیریتش کنم.
آنی عزیز خیلی ممنونم ازتون.:72:
خودم هم میدونم که این فکرا حاصلی نداره.
همه حرفاتون رو با دقت خوندم. چشم. دارم روی خودم کار میکنم که درستش کنم.
بقول یه روانشناس، من نباید پشت به آینده و رو به گذشته زندگی کنم. اینجوری هیچی که از زندگیم لذت نمیبرم، هیچ، آیندم هم خراب میشه.
از همه ی دوستان ممنونم که منو راهنمایی کردن:72::72::72:
RE: این چه حسیه که میاد سراغم؟!!
باز تكرار مي كنم راه اصلي براي شما عزيزم اين است
حال كه اين كودك آزرده را درك كرده اي و مي داني كه در وجودت هست و تا حدي با او آشنا شده اي ( كه خيلي هم خوب هست ) . حس اعتمادش را امروز كه بزرگي به دست بياوري .
و حمايتت را امروز از او دريغ نكني .
به مرور خواهي ديد كه از ميزان آزردگي هايش كم مي شود و با شما دوست مي شود و به شما بزرگسال اعتماد مي كند و سر وقت خاطرات تلخ هم نمي رود . و در لحظه زندگي كردن را ياد مي گيرد اگر به شما اعتماد كند و بداند كه تحت حمايت جدي شماست . حمايتي توام با مسئوليت و سازنده .
مطمئنم كه موفق مي شوي خانم گل .
RE: این چه حسیه که میاد سراغم؟!!
آنی جان ببخشید شاید من منظور شما و دوستان رو از کلمه حمایت درست متوجه نشدم. یا حداقل با اون چیزی که توی ذهنمه متفاوته. میشه توضیح بدید که چجوری باید حمایتش کنم؟
RE: این چه حسیه که میاد سراغم؟!!
http://www.hamdardi.net/thread-9580.html
اين تست را اول ببين و حل كن
RE: این چه حسیه که میاد سراغم؟!!
چشم.
با وجود اینکه بعضی از سوالاش رو مجبور بودم غیر دقیق جواب بدم (چون جواب نه "بله" بود و نه "خیر")
10 تا سوال رو بله جواب دادم.
RE: این چه حسیه که میاد سراغم؟!!
در پاسخ به آنچه برايم نوشتي . كودكت همزاد پنداري كرده .
همان ده پاسخ به معناي آزردگي كودكت است .
حال برو اين تاپيكها را با دقت و به ترتيب بخون و روي آنها فكر كن .
http://www.hamdardi.net/thread-15860-post-142173.html#pid142173
http://www.hamdardi.net/thread-8591.html
http://www.hamdardi.net/thread-13689.html
RE: این چه حسیه که میاد سراغم؟!!
نقل قول:
منظورتون رو از مقایسه ای که گفتید متوجه نشدم!!
ببین دوست من یه جمله کلیدی هس که اگه همه مراحل زندگیمون تو ذهنمون باشه زندگیمون حله و اونم اینه که "من تودنیا تکم و همینم"
حالا شما که دوران کودکیتونو مدام در ذهنتون بررسی میکنید منشاش چیه اینه که فکر میکنید رنج زیادی کشیدید
اولا که هیچ کس تو این دنیا خوشبخت نیس تا زمانی که خودش روبا دیگران مقایسه میکنه
شما چون فکر میکنی که مثلن خانم ایکس تو بچگیش خیلی خوش گذشته خودتو سرزنش میکنی
مقایسه مفهومش اینه که شمایی که تو این دنیا تکید با هیچ کس قابل مقایسه نیستسد حتی خواهرتون
همه این اتفاقاتی که واسه هر کدوم از ما میفته زندگی هر کدوم از مازروتشکیل میده اگه مقایسه نباشه فقط یه اتفاقه چه خوب و جه بد
RE: این چه حسیه که میاد سراغم؟!!
ممنونم آقای ارتاوا. اما یه خورده با نظرتون مخالفم. اتفاقایی که توی زندگی میافته، بدون مقایسه شدن هم قابل تشخیصن که خوب و لذت بخش هستن یا بد و زجرآور. من شخص خاصی توی زندگیم نیست که زندگی و بچگیم رو باهاش مقایسه کنم. و بد بودن اتفاقا رو توی همه مراحل زندگیم حس میکنم.
آنی مهربون،
همه اون تاپیک ها رو پرینت گرفتم و خوندم.
اینا رو متوجه شدم. اگه جاییش رو اشتباه فهمیدم، لطفا برام روشن کنید:
نباید برای کمبودای گذشته ی کودک درونم دل بسوزونم. نباید بقیه رو توی کمبودای دوران بچگیم دخیل بدونم. من الان مسئول اونم. و هر کمبودی از الان به بعد، هیچ مسئولی جز خودم نداره. باید به نیازایی که الان داره توجه کنم. حرفایی که تا حالا هیچ کس بهش نزده و دوست داشته بشنوه رو بهش بگم. هیچ وقت هم بابت نیازایی که داره سرزنشش نکنم. و از این خجالت نکشم که درگیر نیازهای ساده و اولیه ام.
و اینا همه یعنی حمایت از کودک درونم.
اما آنی یه سؤال: اگه بخوام درخواستش رو برآورده کنم و محدودیتی باعث بشه نتونم اون رو انجام بدم چی؟ بازم که سرکوب میشه نیازاش.
RE: این چه حسیه که میاد سراغم؟!!
نه عزيزم
وقتي كه باهاش دوست بشي و بهت اعتماد كنه كاملا گاهي اوقات بايد بهش بگي نه و يا اينكه ما نمي توانيم اينكار را انجام بديم ولي به جاي اين اگر تو دختر خوبي باشي و حرفم را گوش بدهي با هم پارك مي رويم و حسابي بازي مي كنيم يا ......
در نتيجه اعتماد كودكت هميشه جلب است . فكر كن مادري هستي در مقابل يك كودك . آيا يك مادر هميشه به بچه اش اجازه ي شكلات خوردن مي دهد ؟!!! نه . براي كودكت بايد قانون را هم تعريف كني اما دوستانه و بدون تخريب و بعضي از جاها هم بهش اجازه عرض اندام بدهي . جاهايي كه آسيب به شخصيت بزرگسال تو نزند .
RE: این چه حسیه که میاد سراغم؟!!
نقل قول:
نوشته اصلی توسط فرشته مهربان
عجالتاً توصیه من بر بهره گیری از تکنیک توقف فکر و حساسیت زدایی هست .
با عرض معذرت از خانم دختر مهربون که پست خارج از تاپیک می زنم.
خانم فرشته مهربان
اگه صلاح بدونید کمی در مورد تکنیک توقف فکر و حساسیت زدایی توضیح بدید.