تراژدی شکست بعد از 4 سال عاشقی - ریشه یابی علت ها
[align=justify]به نام خدا
سلام،
دوستان به دادم برسید ! به دادم برسید ...
می دونم خسته کننده هست ... میدونم روزانه با تاپیک هایی با این عناوین زیاد روبه رو میشید ولی خواهش میکنم بنده رو یاری کنید.
پیمان هستم 24 سالمه تک فرزند هستم، 4 سال پیش با دختری آشنا شدم که 3 سال از من بزرگتر بود یعنی الان من 24 سال دارم و اون 27 سال...
"پری" صداش میکنم:
پری یه دختر خیلی ساده بود... ظاهر و افکار ساده ای داشت... برادر و خواهر هاش ازدواج کرده بودن و به شهر دیگه ای رفته بودن ... ولی یکیشون تو همون شهر زندگی میکرد.
پری دختر تنهایی بود ... یکی 2 تا دوست بیشتر نداشت و به تنهایی با پدر مادرش زندگی میکرد که سن هر دوی اون ها بالای 60 سال بود ...
بعد ها میگفت که چند شب قبل از آشنایی با من آروزو کرده که یکی وارد زندگیش بشه و اون روزا معتقد بود من رو خدا به اون داده !!!
ساعت های زیادی در روز به صحبت های تلفنی میگذشت و در هفته چند با برای صرف نهار بیرون میرفتیم ... همیشه و همیشه این بیرون اومدن ها همراه با صلوات و اقامه داشتن یک نماز 2 رکعتی از
جانب بنده به این نیت که کسی از آشنا های پری ما رو با هم نبینه و واسه اون بد بشه همراه بود.
همیشه میترسیدم و از لحظه قرار تا وقتی که ازش جدا میشدم به شدت مضطرب بودم ... و این احساس نگرانی برای آبروی اون بود، خودم هیچ مشکلی نداشتم ... خانواده ام در جریان بودن و اعتماد
کافی به بنده داشتن.
مدتی بعد یکی از خواهر های پری هم در جریان ارتباط ما قرار گرفت.
هم من داشنجو بودم هم ایشون ... در 2 سال اول به دلیل تمایل بیشتر ایشون به ازدواج چند بار این بحث مطرح شد البته بدون اطلاع خانواده ایشون ولی با مخالفت مادر بنده رو به رو شد، مادر بنده
معتقد بود پری از تو بزرگتر هست و در زندگی آینده بیشترین ضربه را او خواهد خورد ... مادرم معتقد بود پری تحمل نیش و کنایه ها را ندارد و از این بابت بسیار آسیب میبیند.
البته هیچ وقت مانع ارتباط من و پری نبود و در جریان جزئیات ارتباط هر دو ما بود، حتی نسبت به این ارتباط عاطفی بد خلقی هم نمیکرد.
این موضوع باعث شده بود که به سبب آگاهی از روحیات مادرم همیشه نسبت به ازدواج با پری امیدوار باشم، ولی پری هر بار که از مخالفت مادر بنده مطلع میشد واقعا" ناراحت میشد... چند بار
خواستیم این ارتباط رو تمام کنیم ولی بیشتر به اصرار بنده و گاهی بازگشت ایشون باعث شد که این ارتباط ادامه داشته باشه....
در طول این مدت به رغم محدودیت های پری (مثال: مصائب قرار گذاشتن) من با حداکثر توان همراه او بودم و ثانیه ای خسته نشدم.
این همراه بودن به 2 دسته مادی و معنوی تقسیم میشد:
من همواره در دسترس ایشون بودم(تلفن) ... وقت بی وقت ... شب و نصف شب پاسخ گوی نیاز های عاطفی ایشون بودم ... مکرر پیش میومد که تماس میگرفت و از پدر، مادر، خواهر ... برادر ... از همه
گله میکرد ... از اینکه او را درک نمیکنند ... بنده هم همواره سعی میکردم با حرفام و امید دادن هام ایشون رو آروم کنم ... و به گواه ایشون و تشخیص خودم همیشه در این زمینه موفق بودم.
اطرافیانم به بنده گفته بودن که بزرگتر از هم سن هات فکر و صحبت میکنی ... خیلی پیش میومد دوستان برای رفع مشکلشون با بنده مشورت میکردن ... و البته اون موضوع یعنی درک و نوع نگاه فرا تر
از سنم در مراجعه ای که بنده اخیرا" به یک مشاور داشتم به تایید ایشون هم رسید، یعنی ایشون در پایان صحبت هاشون فرمودن که صحبت ها و نگاه شما مثل یک فرد 29 ساله هست.... ابتدا از این
موضوع خوشحال میشدم ... ولی امروز واقعا" از این بابت زجر میکشم.
پری به نقاشی خیلی علاقه داشت ... همیشه نسبت به کارهاش علاقه نشون میدادم ... بر خلاف پدر و مادرش همیشه مشوقش بودم.
گاهی که میرفت مسافرت بدون اینکه اطلاع داشته باشه با 1000 مشقت با پروازی که ایشون قرار بود برگرده بلیط تهیه میکردم و ناگهان در فرودگاه مبداء ایشون رو غافلگیر میکردم و پرواز برگشت رو با
ایشون همسفر میشدم ... هزینه و زمان زیادی صرف میکردم ولی خوشحال شدن اون برام یه دنیا ارزش داشت... میدونستم عاشق این کاراست ... از این دیونه بازیا زیاد انجام دادم .. زیاد !!!
خلاصه که از لحاظ عاطفی واقعا" فرا تر از حد توانم ظاهر شدم و ایشون همیشه از این بابت راضی بودن و یکی از دلایلی که این ارتباط تا امروز ادامه پیدا کرده همین موضوع بوده.
از لحاظ مادی هم بیش از حد توان ظاهر شدم ... بجز دو سه ماه اول در تمام این مدت تمام هزینه های مکالمات رو بنده متحمل میشدم...البته نه اینکه ایشون نخوان .. بنده اجازه نمیدادم پرداخت کنن.
به مناسبت های مختلف برای ایشون هدیه تهیه میکردم ... توی این چهار سال همیشه چند ماه قبل از تولد ایشون پول توجیبی هامو جمع میکرم و برای ایشون یه قطعه کوچک طلا میخریدم ...
تا جایی که میتونستم در هزینه های جانبی پری کمک میکردم ... همیشه هزینه های ماهانه اینترنتشو پرداخت میکردم و مسائلی از این دست.
اوضاع خیلی خیلی خوب بود ... غیر از یکی دو مورد که منجر شد چند روز ارتباطمون قطع بشه، در تمام این مدت دوستی پایداری داشتیم ... در این مدت هیچ وقت از ارتباط با پری احساس پشیمانی
نکردم ... هیچ وقت اونو با شخص دیگه ای مقایسه نکردم ...هیچ وقت از پری سوء استفاده نکردم.... روز به روز علاقه ام به اون بیشتر میشد ... و البته این موضوع دو طرفه بود.
پری در کنکور کارشناسی ارشد شرکت کرد ... سال قبل قبول نشده بود ... حرف های اطرافیانش واقعا" آزارش میداد...
در شهریور ماه امسال مجددا" موضوع ازدواج پیش کشیده شد ... باز هم مادرم مخالفت کرد. و بنده به ایشون اعلام کردم نظر مادرمو ... گفتم پری : من نمیتونم توی روی مادرم بایستم.
پری واقعا" ناراحت شد ... خیلی زیاد.
قرار بر این شد که ایشون با بنده بمونه تا وقتی که خواستگار مناسبی برای ایشون پیدا بشه.
من معتقد بودم که با چند امتیاز میشه نظر مادرم رو عوض کنم ... به پری گفته بودم مثلا" قبولی شما در ارشد میتونه عاملی بشه برای ازدواج ما.
نتایج کنکور اعلام شد ... پری مثل سال قبل قبول نشد ... پری بود و یه سنگ صبور همیشگی به نام پیمان !
مدتی بعد که نتایج تکمیل ظرفیت اعلام شد بنده مشاهده کردم ایشون در تکمیل ظرفیت قبول شدن ... با خوشحالی تمام خبر قبولی رو به ایشون که بی خبر از همه جا بود اعلام کردم ... پری خیلی
خوشحال شد و من از خوشحالی اون خوشحال.
گفت پیمان فکر میکنی حالا که من قبول شدم ممکنه نظر مامانت عوض بشه؟
گفتم آره عزیزم ... (و در همین میان مشغول یه سری رای زنی ها با مادرم شدم)
باید میرفت یه شهر دیگه ...
رفت ...
روزگار سیاه بنده از این جا شروع شد ...
یک هفته بعد از ورود ایشون به دانشگاه ... پری سرد شد .... دیگه نه تماسی نه اس ام اسی ... 3 هفته این شکل دنبال شد تا بلاخره یک روز بنده به پری اعتراض کردم ...
گفت: پیمان من خواستگار دارم .. ما نمیتونیم با هم ازدواج کنیم ... و به غیر از مادرم 10000000 تا دلیل و بهانه آورد ....
باورم نمیشد ... هیچ وقت یادم نمیره وقتی این حرف ها رو پشت تلفن به من زد و مکالمه قطع شد ، میخواستم از شهرستان با اتومبیل شخصی به شهر خودمون برگردم ... 150 کیلومتر فقط گریه
میکردم ... اون شب خدا منو رسوند خونه چون هیچی تو جاده نمیدیدم.
رسیدم به مادرم گفتم دیدی چی شد ... همینو میخواستی و خلاصه از این حرفا ... مامانم هم پذیرفت راجع به این موضوع منطقی صحبت کنیم. (اما چقدر دیر...)
فرداش راجع به این موضوع صحبت کردیم و به صورت منطقی قبول کرد و گفت که من فقط به خاطر خود پری مخالف بودم.
هر چقدر به پری التماس میکردم بیشتر عقب میرفت ... منو له کرد ... رفتم به دیدنش ... فایده ای نداشت ... با خواهرش صحبت کردم ... فایده ای نداشت ... مامانم با اون تماس گرفت فایده ای نداشت.
می گفت من معیار هام عوض شده ! وارد یه محیط جدید شدم... دیگه دوست ندارم همسرم از من کوچیکتر باشه دلم میخواد با کسی که ازدواج میکنم 3 سال از من بزرگتر باشه !!
هیچ وقت برخورد سردش یادم نمیره .... چقدر تحقیر شدم ... ترکم کرد ...
2 هفته گذشت ... پری تماس گرفت .. پشت خطم بود ... اس ام اس زدم که اشتباه گرفتی مگه نه ؟ گفت نه !
معلوم شد خواستگار ایشون رفته ... به هر دلیلی ... 3 ساعت حرف زدیم ... گفتم نگرانی هات چیه ؟ گفت خانوادم ام ! میترسم نشونت بدم ! خواهرم هم گفته من نمیزارم این ازدواج سر بگیره !
گفت میدونم همه با من مخالفت میکنن ... خلاصه قرار شد برگرده و به من فرصت بده نگرانی های ایشون رو رفع کنم.
در طول این مدت دوباره با تمام وجود همه نیاز هاشو رفع کردم ... یادمه بیماری سختی گرفته بودم ولی تا ساعت 2 شب واسه پری "فیش نویسی" میکردم. پروژه آماده کردم ... مقاله ...
بعد از 2 ماه انتظار که امتحان هاش تمام شد پری برگشت به شهر ما ! تا قبل از برگشتنش خیلی تماس های خوبی داشتیم و از دلتنگی میگفت .. از آرزو هاش ...
برگشت : قرار شد بریم بیرون واسه نهار ... رفتیم به یه رستوران تقریبا" مجلل ... 5 شنبه بود ... بعد از نهار تو آسانسور حرفی به من زد که دلم نمیخواد حتی به اون فکر کنم ... تو ماشین هم به من
گفت احساس میکنم کنار داداش کوچیکم نشستم ! (دلم لرزید)
اون روز گذشت ... به درخواست بنده قرار شد به صورت جدی ازدواج رو بررسی کنیم ببینیم اصلا" ایشون بنده رو می پذیرین یا خیر ... از ایشون خواستم یه لیست تهیه کنه و همه موارد همسر دلخواه
اش رو توی اون بنویسه ... 20 تا آیتم شد ... قرار شد به هر آیتم از 1 تا 10 نمره بده.
تمام آیتم ها رو نمره بالای 8 گرفتم غیر از 2 تا آیتم : که مربوط میشد به ظاهر و سن !
یعنی مردود شدم !
گفت : تو خیلی بچه ای ، مخصوصا" چهره ات ! گفت Baby Face هستی ! به گفته ایشون این نتایج رو بعد از اون روزی که رفتیم رستوران گرفته !
من قدم 180 هست و وزنم 58 کیلو ... لاغر هستم و چهره ام نصبت به اشون اصلا" کودکانه نیست ... ولی خب مشخصه که من کوچیکتر هستم.
ایشون هم 167 و وزن 50 کیلو ... و بسیار ظریف هستند.
گفت پیمان من خودمو میشناسم ... نمیتونم !!!
گفت میدونم بهتر از تو ممکنه واسم پیدا نشه ولی تو خیلی بچه ای !
گفت پیمان من وقتی عکس های چند سال پیشم رو با الان نگاه میکنم میبینم چهره ام خیلی بزرگ تر به نظر میرسه !
امروز بعد از 1 هفته رفتن دوباره باش تماس گرفتم ... ولی تحویلم نگرفت ... خیلی سرد بود. بعدشم رفت ... چند تا اس ام اس فرستادم از عجز و ناتوانیم گفتم ... اونم موبایلشو خاموش کرد !
که البته میدونم کار بسیار اشتباهی کردم.
به شخصه فکر میکنم این دلایل باعث این رفتار پری شده :
-زمان طولانی دوستی
این مدت زمان زیاد و خراب شدن هر بار آرزو های پری برای ازدواج با من خیلی برای اون آزار دهنده بوده. هرچند که من همیشه راغب بودم ، همیشه عاشق بودم و با تمام وجودم همراهش بودم.
-فشارهای خانواده
خانواده پری واقعا" هیچوقت اونو درک نکردن ... تمام سال هایی که شهر ما بود اونو فرآموش کرده بودن ... و جز ایجاد نگرانی های فکری، کمکی به اون و آینده اش نکردن.
همیشه فقط و فقط به او غر میزدن ! یا مشکلات خودشونو با اون قسمت میکردن.
تجربه تلخ همون خواهری که مخالف بود به خاطر اینکه از ازدواجش راضی نبود و همیشه پری منو با همسر اون مقایسه میکرد که نکنه تو هم مثل اون بشی ... درحالی که ما زمین تا آسمون با هم فرق
داشتیم.
-تغییر ذائقه پری نسبت به مرد مناسب ازدواج
فکر می کنم دیگه هیچ جذابیتی به عنوان یه همسر برای پری ندارم ، و اون بعد از ورود به محیط دانشگاه در مقطع ارشد و در محیطی که تمام همکلاسی های او آقایون بالای 28 سال هستن ، دیگه از
اینکه منو یه روز به عنوان همسر تو اجتماع معرفی کنه خجالت میکشه.
-ضعف مفرط پری در تصمیم گیری
پری همیشه در طول این سال ها با تصمیم گیری مشکل داشت .. اعتماد به نفسش کمی پایین بود. کمی مشکل خود کم بینی داشت و در مقابل افراد موفق اطرافش احساس حسادت و ضعف داشت.
در صحبت هاش به راحتی میشد این موضوع رو فهمید. مثل : پیمان من خوشگلم ؟ پیمان چرا من خواستگار ندارم ؟ پیمان من آدم بی مصرفی هستم ؟ پیمان من خیلی بدرد نخور هستم ؟ پیمان از خودم
بدم میاد. پیمان چرا کنکور قبول نشدم؟ چرا خدا منو دوست نداره ؟ چرا خدا منو از این وضع نجات نمیده ؟ پیمان چرا زندگیم هیچ تغییری نمیکنه ؟ چرا اون اینجوری شد من نشدم ؟ چرا نمره ام از بقیه
کمتر شده ؟ حالا همه دارن به من میخندن ! .....
در مرحله اول خواهش بنده از شما کارشناسان، دوستان و عزیزان این هست با توجه به اینکه، این موضوع برای 2 نفر از دوستان بنده همزمان اتفاق و تقریبا" به یک شکل اتفاق افتاده در ریشه یابی علل اصلی این رفتار پری بنده رو یاری کنید.
بنده بعد از اینکه متن رو مطالعه نمودین چند سوال اساسی دارم ... که واقعا" ذهن منو آزار میدن ... اگر زنده بودم شب مطرح میکنم.
از طولانی شدن متن عذر خواهی و از توجه شما بسیار سپاسگزارم.
این قصه سر دراز دارد ![/align]
RE: تراژدی شکست بعد از 4 سال عاشقی - ریشه یابی علت ها
سلام دوست عزیز
به تالار خوش آمدید:328:
راستش دوست گرامی متن شما خیلی طولانی بود.ولی پاسخ من کوتاه خواهد بود :
1 - این خانم برای مدت طولانی با شما دوست بوده اند.طبق روال طبیعی بعد از این همه مدت ایشان حق نداشتند با شما قرار بگذارند که تا وقتی خواستگار ندارند با شما باشند و بعد از آن در تصمیم گیری آزاد باشند.(مسلما خودتان معنی این کار را می دانید).این نشانه ی یک نوع عدم تعهد ایشان نسبت به شماست.
2 - ایشان در حال حاضر شرایط یک ازدواج موفق را ندارند.ابتدا باید روی اعتماد به نفس و قدرت تصمیم گیریشان انرژی بگذارند که اگر در این مورد سهل انگاری کنند در آینده از پس اداره ی یک زندگی مشترک بر نخواهند آمد.این در حالی است که عزت نفس ایشان در این بین ناخود آگاه کم شده و این یک زنگ خطر در زندگی مشترک است
به دو دلیل بالا من ازدواج با این خانم را پیشنهاد نمی کنم.البته باز هم اگر فکر می کنید موضوعی نا گفته مانده بفرمایید تا بهتر بتوانیم تصمیم گیری کنیم
با احترام
:72::72::72:
RE: تراژدی شکست بعد از 4 سال عاشقی - ریشه یابی علت ها
علت اینکه این چند سال کنارت بوده 1.منافع مادی.2.(اصل کاری) احساس تنهایی.وقتی که وارد محیط جدید شد دیگه
اون احساس تنهایی رو نداشته.برای همین تونسته فراموشت کنه.در واقع وقتی مخالفت مادرتو دیده ازت جدا شده ولی
به خاطر اون دو دلیل کنارت مونده بود.
RE: تراژدی شکست بعد از 4 سال عاشقی - ریشه یابی علت ها
نقل قول:
نوشته اصلی توسط arix
سلام دوست عزیز
به تالار خوش آمدید:328:
راستش دوست گرامی متن شما خیلی طولانی بود.ولی پاسخ من کوتاه خواهد بود :
1 - این خانم برای مدت طولانی با شما دوست بوده اند.طبق روال طبیعی بعد از این همه مدت ایشان حق نداشتند با شما قرار بگذارند که تا وقتی خواستگار ندارند با شما باشند و بعد از آن در تصمیم گیری آزاد باشند.(مسلما خودتان معنی این کار را می دانید).این نشانه ی یک نوع عدم تعهد ایشان نسبت به شماست.
دوست عزیز، در پی جواب منفی مادر بنده در شهریور ماه بنده از ایشون خواستم که با هم بمانیم تا ایشان ازدواج کنند. (تنها راه برای حفظ ایشون؛ تا جلب رضایت مادر)
2 - ایشان در حال حاضر شرایط یک ازدواج موفق را ندارند.ابتدا باید روی اعتماد به نفس و قدرت تصمیم گیریشان انرژی بگذارند که اگر در این مورد سهل انگاری کنند در آینده از پس اداره ی یک زندگی مشترک بر نخواهند آمد.این در حالی است که عزت نفس ایشان در این بین ناخود آگاه کم شده و این یک زنگ خطر در زندگی مشترک است
البته فکر کنم این عزت نفس بنده هست که در این میان نابود شده که با 2 بار رانده شدن همچنان عاشق و شیدای ایشان هستم.
به دو دلیل بالا من ازدواج با این خانم را پیشنهاد نمی کنم.البته باز هم اگر فکر می کنید موضوعی نا گفته مانده بفرمایید تا بهتر بتوانیم تصمیم گیری کنیم
با احترام
:72::72::72:
نقل قول:
نوشته اصلی توسط فرهنگ 27
علت اینکه این چند سال کنارت بوده 1.منافع مادی.2.(اصل کاری) احساس تنهایی.وقتی که وارد محیط جدید شد دیگه
منافع مادی رو موافق نیستم، ولی تنهایی رو موافقم.
اون احساس تنهایی رو نداشته.برای همین تونسته فراموشت کنه.در واقع وقتی مخالفت مادرتو دیده ازت جدا شده ولی
به خاطر اون دو دلیل کنارت مونده بود.
با تشکر از دوستان عزیزم فرهنگ 27 و arix
خوشحال میشم دیگر دوستان هم در این موضوع نظرات ارزشمندشون رو ارسال کنند.
RE: تراژدی شکست بعد از 4 سال عاشقی - ریشه یابی علت ها
من بانظر شخصی خودم :227: این رابطه رو به سه قسمت تقسیم کردم:
تنهایی-وابستگی
جوگیری-بهانه گیری
دلسردی-جدایی
نقل قول:
نوشته اصلی توسط 367
چند شب قبل از آشنایی با من آروزو کرده که یکی وارد زندگیش بشه و اون روزا معتقد بود من رو خدا به اون داده !!!
بنده هم همواره سعی میکردم با حرفام و امید دادن هام ایشون رو آروم کنم .
بر خلاف پدر و مادرش همیشه مشوقش بودم.
برای ایشون یه قطعه کوچک طلا میخریدم ...
تا جایی که میتونستم در هزینه های جانبی پری کمک میکردم
همیشه هزینه های ماهانه اینترنتشو پرداخت میکردم و مسائلی از این دست.
حرف های اطرافیانش واقعا" آزارش میداد...
قرار بر این شد که ایشون با بنده بمونه تا وقتی که خواستگار مناسبی برای ایشون پیدا بشه.
:324:تنهایی-وابستگی
ایشون تنها بودن-بایکی اشنا میشن-(ازشدت تنهایی حواسش نبوده داره به کی با چه شرایطی دل میبنده و فقط میخواسته ازین حس دربیاد)
یه گوش شنوا پیدا کرده واسه دردل-یه همدم واسه مورد توجه قرارگرفتن (نیاز اصلی خانمها).
حالا این وسط دلایل مادی هم بوده که در برابر بعد عاطفی و احساسی موضوع اهمیتی نداره!
ادامه رویه باهات هستم تا وقتی تنهام (درسته این تصمیمو باهم گرفتین،ولی آخر نامردیه)
نقل قول:
نوشته اصلی توسط 367
باید میرفت یه شهر دیگه ...
یک هفته بعد از ورود ایشون به دانشگاه ... پری سرد شد .... دیگه نه تماسی نه اس ام اسی ...
گفت: پیمان من خواستگار دارم .. ما نمیتونیم با هم ازدواج کنیم ... و به غیر از مادرم 10000000 تا دلیل و بهانه آورد ....
دیگه دوست ندارم همسرم از من کوچیکتر باشه دلم میخواد با کسی که ازدواج میکنم 3 سال از من بزرگتر باشه !!
پری تماس گرفت .. معلوم شد خواستگار ایشون رفته
:324:جوگیری-بهانه گیری
جوگیری ایشون دریک هفته صورت گرفته-وچون اعتمادبه نفسش بالا رفته بوده خودشو شایسته رابطه های بهتر میدونسته پس بهانه گیری شروع میشه.
نقل قول:
نوشته اصلی توسط 367
گفت احساس میکنم کنار داداش کوچیکم نشستم ! (دلم لرزید)
که مربوط میشد به ظاهر و سن !
گفت : تو خیلی بچه ای ، مخصوصا" چهره ات ! گفت Baby Face هستی !
ولی تحویلم نگرفت ... خیلی سرد بود. بعدشم رفت ... اونم موبایلشو خاموش کرد !
:324:دلسردی-جدایی
دلش به جای دیگه گرم شده-پس کم کم فراموشتون میکنه و بهتون یقین میدم رابطه جدیدی رو شروع کرده -پس جدایی اتفاق افتاده
ریشه یابی مشکل به وجود اومده از نظر بنده اینه که ایشون در حقیقت عاشق شما نبوده و واسه رفع تنهایی و نیاز عاطفی رابطه برقرار کرده،وحالا در محیط جدید،با شخص دیگه ای اشنا شده:163: و واستون بهانه میاره.
نظر من اینه؛با تشکر :72:
RE: تراژدی شکست بعد از 4 سال عاشقی - ریشه یابی علت ها
دوستان دیگر هم خواهش میکنم نظر بدن ... بنده واقعا" نمی تونم باور کنم.
من از پری یه بت مقدس ساختم تو ذهنم ... 2 تا تار موهاشو توی یه پاکت نگه میدارم، هنوز پوست شکلات هایی که 3 سال پیش واسم خریده نگه داشتم .... هنوز شیشه ادکلنی که 3 سال پیش واسه تولدم خرید دارم... پری دختر خیلی ساده ای هست و هیچ ویژگی منحصر به فردی نداره.
من هم واقعا" دارم دیوانه میشم ... توی ماشین که میشینم داد میزنم و رانندگی میکنم، نا خود آگاه گریه ام میگیره، من واقعا" پسر شادی بودم ...
خیلی هم از زندگیم راضی هستم و خودم رو فرد موفقی میدونم ... این موضوع باعث میشه سال ها از زندگی عقب بیوفتم...
من به هیچ کس نارو نزدم ... هیچ وقت از کسی سو استفاده نکردم، خیلی خیلی احساساتی هستم؛
خواهش میکنم بیشتر راهنماییم کنید ...
بهتر بگم ... کمکم کنید .... کمک ...
RE: تراژدی شکست بعد از 4 سال عاشقی - ریشه یابی علت ها
عزیز چه چیز باعث شده که شما اینقدر ناراحت و مضطرب باشی و زمین و زمان رو به هم بدوزی؟
پری خانوم به هر دلیلی گذاشت و رفت
شما هم به دلیل کم سنی و سادگیت معلومه که زیاده روی کردی، رفتی با هزار مکافات بلیط هواپیما جور کردی و تو فرودگاه غافلگیرش کردی، تکلیفهاشو براش انجام دادی و هزار و یک کار مشابه این که زمینه فراهم کرده که کسی به راحتی بتونه از شما سو استفاده کنه
دلیل مخالف مادرتون هم بیشتر از پری خانوم به دلیل آینده پسر نازنینش بوده که خوب اگر تا الان ازدواج هم کرده بودید چه بسا بسیار پیشمون بودید
پری خانوم همین که از ارشد قبول شد نستب به شما سرد شد
خوب شما سنگ صبوری برای روزهای غم ایشون بودید و در روزهای شادی ایشون دنبال آلترناتیوهای دیگه ای بودند
ولی حالا بعد همه اینها چی؟؟
شما در اوج جوانی قرار دارید و در اول جاده زندگیتون
جیف جوونی و وقت و استعدادت نیست که اینجوری بیتابی می کنی و به کام خودت زهر می کنی؟
رابطه ای بود نادرست که تمام شد
حالا هم مدتی وقت لازمه که خودتو پیدا کنی
اینهم یک تجربه بود که اسیر دست احساست نشی و سعی کنی موقع انتحاب شریک زندگی رضایت خانواده ات را هم مد نظر قرار داشته باشی و به موقع
فعلا بهتره که به پیشرفت خودت فکر کنی
مدتی سرت رو به کارهای خوب و دلخواه گرم کن تا به نبود پری خانوم عادت کنی
و قدر جوونی و زندگیتو بدون !
RE: تراژدی شکست بعد از 4 سال عاشقی - ریشه یابی علت ها
یعنی واقعا" کسی نیست از پری دفاع کنه ؟
فقط من همچنان میخوام احمقانه از اون دفاع کنم ؟
باورم نمیشه.
RE: تراژدی شکست بعد از 4 سال عاشقی - ریشه یابی علت ها
دفاع پری اینه که وقتی وارد محیط جدید شده فهمیده که موقعیت های بهتر از شما م براش وجود داره و استفاده کرده.
و در نامردی رو دحقت تموم کرده.ولی ما اینجاییم که به تو کمک کنیم.
RE: تراژدی شکست بعد از 4 سال عاشقی - ریشه یابی علت ها
سلام آقا پیمان
بابت اتفاقاتی که براتون افتاده واقعا متاثر شدم.
ببین آقا پیمان نظر من اینه که پری خانم به خاطر خلاء عاطفی و یه سری کمبودهای دیگه از جمله عدم حمایت و تشویق و محبت خانواده نیاز به یه همدم داشته و آگاهانه یا ناآگاهانه به جای یه همدم از جنس خودش به جنس متفاوت پناه آورده و شما رو وارد بازی احساسی زمانبری کرده که نتیج هاش همینه.
واقعیت اینه که پری خانم شما رو تنها برای زمان تنهایی و پرکردن خلاء عاطفیش میخواسته ، شما هم کم نذاشتید از هر لحاظ! دیگه چی میخواسته از خدا ؟
یه پسر پاک و ساده و دلسوز و مهربون که همیشه کارش بوده ...اما تنها تا زمانیکه یه معضوق بهتر پیدا بشه و شما دیگه هیچ!
شاید شما عاشق پری بوده باشید اما پری عاشق نیست نه عاشق شما نه نفر بعدی پون ممکننه سال دیگه دکترا قبول بشه اونوقت نسبت به نفر بعد یهم دلسر میشه و اعتماد به نفس کاذبش میره بالا!
4 یال زندگی و جوانی شما بیخودی برای همچین دختری تلف شده اما خدا باز هم شما رو تنها نذاشته و میخواد بهت کمک کنه!
تا دیر تر از این نشده برگرد آقا پیمان:305: اون دختر مناسب شما نیست چون شما رو تنها برای لحظاتی که خودش نیاز داره میخواد.
یافتن ریشه این رفتارها و کارهای پری برای شما مفید نیست ، شما باید از حالا به بعد مراقب خودت باشی که دیگه نه گول پری رو بخوری نه امثال پری رو:305:
اون خودش باید بره دنبال رفع نقاط ضعفش شما هم همینطور.
تا حالا هرچقدر براش کار کردی کافیه ، دیگه بذار کنار و به فکر خودت باش که اون داره همین کارو میکنه.
گه عاشقت بود محال بود محال بود تو رو کسی یا چیزی عوض کنه! اینو یه دختر بهت میگه...
من شاغلم، تحصیلات دانگشاهی دارم، زیبایی هم به اندازه کافی دارم، خانواده پاک و ساده دارم ، و ...(تعریف نمیکنم به خاطر اینکه بهتر متوجه بشی میگم) اما به کسی علاقه داشتم (واقعا و از ته دل) که خیلی از خودم کوچیکتر بود(حدود 11 سال) ...هنوز دانشجوه، ظاهرش هم شاید به دید همه اصلا خوب نبود اما چون من عاشقش بودم به چشمم زیباترین بود! ، هیچ کاری نداشت، و ...
اما من عاشقش بودم حاضر بود م براش هر کاری بکنم اما نشد چون خدا نخواست وگرنه من پای همه چی می موندم اون کم لطفی کرد با اینکه اون اول از من خواستگاری کرد و محبت کرد و ...
حالا ببین فرق عشق و همس چیه ؟
موفق باشید
RE: تراژدی شکست بعد از 4 سال عاشقی - ریشه یابی علت ها
ممنون فرانک جان از نظرت
من هم باهات موافقم در اين باره که پري اين آقا پسر رو دوست نداشته و صرفا براي رفع نيازهاي عاطفي و تا حدودي مادي به ايشون وابسته بوده....
من خودم هم توي همچين شرايطي قرار دارم اختلاف سن با پسري که دو سال ازم کوچکتره و شديدا بهم علاقه داره وبحث ازدواج رو پيش کشيده و خونوادش هم در جريان هستند... من کارمندم و قصد ادامه تحصيل در مقطع ارشد دارم ولي اون هنوز دانشجو هست ، سربازي نرفته و کار هم نداره...... اينا رو گفتم که بگم با وجود مخالفت خونوادم من تصميم خودم رو گرفتم و ميخوام پاش بمونم.
آقاي محترم پري اگر شما رو دوست داشت شما رو کنار نميذاشت.... :305:
سخته خيلي هم سخته من ميتونم حسش رو درک کنم ولي فقط کافي بود که بخواد.
براتون آرزوي موفقيت ميکنم...
التماس دعا
RE: تراژدی شکست بعد از 4 سال عاشقی - ریشه یابی علت ها
سلام.
اینکه دوستان میگن پری فقط برای نیازهاش به سمت شما میوموده قبول. اما شما هم به همین دلیل به سمت اون جذب شده بودید. اصلا دوست داشتن، قسمت عمده ایش نیاز شخصیه. و این طبیعیه.
ولی مساله اینجاست که توی دوستیتون شما پایبند موندید و اون پایبند نموند. این جمله هزار بار توی این سایت تکرار شده که در دوستی هیچ تعهدی نیس. طولانی شدن زمان دوستی و اینکه از دختر بخواید همه خواستگاراش رو به خاطر شما رد کنه تا شما پا پیش بذارید، کار خیلی سختیه برای یه دختر. مخصوصا که باید از پدز مادزش هم پنهان کنه. بنظر من صبرش تموم شده. و خب دانشگاه هم مزید بر علت شده.
شما نمیدونید توی این موقعیت ممکنه توی ذهن یه دختر چه چیزایی بیاد. راجع به اینکه ممکنه خانوادش قبول نکنه و شاید توانایی مقابله و به نوعی مبارزه رو توی خودش نبینه. اینکه اگه هم مبارزه کرد و موفق شد، شاید دیگه از اون حمایتی که هر دختری بعد از ازدواج از خانوادش انتظار داره، محروم بشه.یا سر هر بحث کوچیکی توی دوران متاهلیتون(که خیلی طبیعیه و توی زندگی همه هست) به خودش بگه اگه با فلانی ازدواج میکردم اینجوری نمیشد اون فلان اخلاق بد رو نداشت. (هرچند که بعد ازدواج این مقایسه ها اساساً غلطه)همه اینا رو با خودش فکر میکنه
و بعد هم به شما فکر میکنه. که الان داغید و الان خیلی جوونید. چند سال بعد ازدواج که همه چی عادی شد و شما تازه به سن ازدواجتون(بین بقیه ی هم سناتون) رسیدید، نکنه زندگیم تهدید بشه و از هم بپاشه. و مشکلاتی از این دست پیش بیاد.
اینا میاد که دو دلش میکنه. سردش میکنه و با حرفاش سعی میکنه شما رو هم سرد کنه.
درکل، اگه پری سرد نشده بود، با اینکه کمی ریسک داشت(بخاطر سن) بهتون پیشنهاد میدادم که به خواستگاری برید و با تحقیق بیشتر و احتیاط هر چه زودتر کار رو رسمی کنید.(اینم بخاطر این بود که حد رو نگه نداشتید و صمیمیت رو بیش از حد پیش بردید) اما الان اگه به زور مجبورش کنید بمونه، امروز نره فردا میره. چون فکر میکنه توی وضعیت بدی هست که بیرونش، یه عالمه وضعیت خوب منتظر خوشبخت کردنشه.
البته اینا یه سری نظر شخصیه. و با اطلاعاتی که شما دادین برداشت کردم. بازم شاید از نظر شما که به جریان نزدیک تر هستید، یه جاهایی رو اشتباه قضاوت کرده باشم.
امیدوارم که بتونید درست ترین کار رو انجام بدین توی این مرحله از زندگیتون:72:
RE: تراژدی شکست بعد از 4 سال عاشقی - ریشه یابی علت ها
نقل قول:
نوشته اصلی توسط بهار خانوم
ممنون فرانک جان از نظرت
من هم باهات موافقم در اين باره که پري اين آقا پسر رو دوست نداشته و صرفا براي رفع نيازهاي عاطفي و تا حدودي مادي به ايشون وابسته بوده....
من خودم هم توي همچين شرايطي قرار دارم اختلاف سن با پسري که دو سال ازم کوچکتره و شديدا بهم علاقه داره وبحث ازدواج رو پيش کشيده و خونوادش هم در جريان هستند... من کارمندم و قصد ادامه تحصيل در مقطع ارشد دارم ولي اون هنوز دانشجو هست ، سربازي نرفته و کار هم نداره...... اينا رو گفتم که بگم با وجود مخالفت خونوادم من تصميم خودم رو گرفتم و ميخوام پاش بمونم.
آقاي محترم پري اگر شما رو دوست داشت شما رو کنار نميذاشت.... :305:
سخته خيلي هم سخته من ميتونم حسش رو درک کنم ولي فقط کافي بود که بخواد.
براتون آرزوي موفقيت ميکنم...
التماس دعا
دوست عزیز،
از اینکه در این تاپیک شرکت کردین بی نهایت سپاسگزارم.
بزرگترین مشکل من در حال حاضر فارغ از ضربه سختی که به واسطه رفتار پری دارم متحمل میشم اینه که واقعا" با این تجربه چطور و به چه کسی میشه اعتماد کرد ؟
چگونه باید از ثبات عشق کسی مطمئن شد ؟
پری وقعا" به من علاقه نشون میداد با حرفاش ...
همیشه میگفت به من افتخار میکنه.
من آدم احمقی نبودم، یقین دارم که تا قبل از ورود به دانشگاه-ارشد با هیچ پسر دیگه ای ارتباط نداشته و قبل از من ارتباط نداشت !
پری واقعا" دختر سالمی بوده و هست.
البته هیچ گاه نتونست به من توی کارهام کمکی کنه، یا کار خاصی برای من انجام بده یا اینکه منو غافل گیر کنه، هیچوقت برنامه ی خاصی نداشت، و همیشه از من برای کارها و تصمیماتش کمک میگرفت، همیشه تکیه گاهش بودم، و البته من خودم عاشق کمک کردن به اون بودم و از این بابت لذت میبردم.
پری تا توی شهر ما بود خیلی خوب بود ... ولی به محض اینکه برای مسافرت به شهر دیگه ای میرفت به شدت نسبت به من بی تفاوت میشد، وقتی اعتراض میکردم میگفت نمیتونم جایی میرم اس ام اس یا تماس بگیرم، محدودیت دارم، من میگفتم یعنی در طول روز 1 ثانیه هم برای من وقت نداری ... جالبه که وقتی من مسافرت میرفتم ایشون بسیار متوقع بود! تقریبا" همیشه وقتی جایی میرفت من این ناراحتی رو داشتم تا این اواخر که سعی میکردم خودمو به کار هام مشغول کنم و بی تفاوت باشم، هر وقت هم زنگ میزد 90% مواقع منو به عنوان یه گوش شنوا میخواست و فقط از وقایع روزش صحبت میکرد.
پری کلا" در مقابل خواسته هاش مقاومت نمیکرد و به شدت ضعف داشت.
برای مثال: همین اخیرا" که ازش خوستم برای موضوعی خیلی پیش پا اوفتاده از پدرش تقاضای پول کنه میگفت: حوصله ندارم، حالا میپرسه چی هست ؟ واسه چی میخوای ؟ به چه درد میخوره ؟ .... من اصلا حوصله این حرف ها رو ندارم.
در همین مورد برای ازدواج با من هم همین موارد رو مطرح میکرد :
میگفت : می دونم وقتی تو رو معرفی کنم، مامانم از اون ور غش میکنه، اون یکی خواهرم دعوا راه میندازه، اون یکی این کارو میکنه (و واقعا" همیطور بود) ، میگفت نمیتونم...
درحالی که من از یه خانواده مناسب بودم، چند واحد دیگه دارم که در یک رشته مهندسی دهن پرکن فارق التحصیل بشم و در حال حاضر در یکی از رشته های خاص کشور تحصیل میکنم و بسیار هم موفق هستم.
به هیچ عنوان قدرت جنگیدن در مقابل خواسته هاش رو نداشت.
و البته من خانواده اش رو در این مسائل بسیار مقصر میدونم.
متاسفانه در همین 4 ماه اخیر 2 بار به شدت به من ضربه زد و منو در بدترین شرایط تنها گذاشت، بار اول در زمانی که من واقعا" گرفتار بودم و اون واقعا" از شرایط سخت من مطلع بود این کار و انجام داد و باعث شد زندگی من کاملا" متوقف بشه در حالی که من انتظار داشتم با درایت و مدریت بیشتری این کار رو انجام بده و دفه دوم هم که همین 1 هفته پیش بود در حالی که من شب قبلش گفته بودم یه قرارداد بستم و باید طی 10 روز کار رو تحویل بدم، ولی دقیقا" فردا ظهر به من گفت که نمیتونه با من ازدواج کنه، اونم فقط و فقط به خاطر اینکه بعد از 4 سال متوجه شدن چهره بنده به اندازه ای که اشون انتظار دارن پخته نیست !
با همه این تفاسیر نمیدونم چرا همچنان دلم میخواد برای انجام کار هاش یک دلیل منطقی بیارم و به خودم بگم باید شرایط اون رو درک کنی، پری بی تقصیره و نباید به اندازه خودت از اون انتظار داشته باشی.
من خودم رو فرد انسان شناسی میدونستم و خیلی از این بابت از خودم مطمئن بودم،
یه زمانی من تمام فکر ذکر پری بودم .... ولی حالا حتی پیامک های منم آزارش میدن ...
گریه میکردم ... نگفت خودتو ناراحت نکن ! گفت : پیمان آزارم نده !
متاسفانه احساسات و ایدئولوژی بنده به شدت به هم گره خورده و دارم عذاب میکشم.
شرح اوضاع روحیم بیشتر شبیه مرثیه است ! که در حال حاضر از بازگو کردنش اجتناب میکنم.
نکته مهم اینه که چرا کسی که چند سال براش یه اسطوره عاطفی هستی و خودشو به شدت به تو مدیون میدونه ناگهان سرد میشه؟
این اتفاق دقیقا" برای دوست بنده هم که بیش از 4 سال با خانمی که 3 سال از خودشون کوچکتر هست پیش اومده ! عاشق هم بودن ... عاشق ! دوست من هم بسیار شرایط مناسبی داشت ولی به صورت ناگهانی اون خانوم سرد شد !
و این اتفاق دقیقا" زمانی رخ داد که اون خانوم رفت سر کار و وارد یک محیط اداری شد !
مثل پری که وقتی رفت دانشگاه اینجوری شد.
تنها تفاوت این رابطه با رابطه منو پری این بود که اون خانوم 3 سال کوچکتر از دوست بنده و پری 3 سال بزرگتر از من بود.
ابتدا فکر کردم این سردی به دلیل رشد سنی پری هست و چون وارد مرحله سنی جدیدی شده این سردی پدیدار شده ولی با دیدن شرایط مشابه دوستم متوجه شدم که تفاوت سنی عامل اصلی این سردی نبوده.
مشکل کجاست ؟ آیا این رفتار خانوم های قصه ی ما حاصل زنجیره ای از حوادث است ؟
نکته بسیار مهم از نظر بنده وجود فاصله هست !
یعنی ما درسته که ممکن بود در روز ساعت های زیادی رو برای صحبت کردن پیرامون علایق، وقایع روزانه و ... سپری کنیم و از جرئی ترین مسائل همدیگه با اطلاع بودیم ولی متاسفانه به دلیل محدودیت های اجتماعی زمانی که بصورت فیزیکی در کنار هم باشیم اندک بود.
از کارشناسان عزیز خواهش میکنم در بحث شرکت کنند و نظر کارشناسی خودشونو اعلام کنند.
این علامت های سوال در ذهن بنده دردیست مضاعف بر درد جدایی.
خدا خیرتون بده.
نقل قول:
نوشته اصلی توسط دختر مهربون
سلام.
اینکه دوستان میگن پری فقط برای نیازهاش به سمت شما میوموده قبول. اما شما هم به همین دلیل به سمت اون جذب شده بودید. اصلا دوست داشتن، قسمت عمده ایش نیاز شخصیه. و این طبیعیه.
ولی مساله اینجاست که توی دوستیتون شما پایبند موندید و اون پایبند نموند. این جمله هزار بار توی این سایت تکرار شده که در دوستی هیچ تعهدی نیس. طولانی شدن زمان دوستی و اینکه از دختر بخواید همه خواستگاراش رو به خاطر شما رد کنه تا شما پا پیش بذارید، کار خیلی سختیه برای یه دختر. مخصوصا که باید از پدز مادزش هم پنهان کنه. بنظر من صبرش تموم شده. و خب دانشگاه هم مزید بر علت شده.
شما نمیدونید توی این موقعیت ممکنه توی ذهن یه دختر چه چیزایی بیاد. راجع به اینکه ممکنه خانوادش قبول نکنه و شاید توانایی مقابله و به نوعی مبارزه رو توی خودش نبینه. اینکه اگه هم مبارزه کرد و موفق شد، شاید دیگه از اون حمایتی که هر دختری بعد از ازدواج از خانوادش انتظار داره، محروم بشه.یا سر هر بحث کوچیکی توی دوران متاهلیتون(که خیلی طبیعیه و توی زندگی همه هست) به خودش بگه اگه با فلانی ازدواج میکردم اینجوری نمیشد اون فلان اخلاق بد رو نداشت. (هرچند که بعد ازدواج این مقایسه ها اساساً غلطه)همه اینا رو با خودش فکر میکنه
و بعد هم به شما فکر میکنه. که الان داغید و الان خیلی جوونید. چند سال بعد ازدواج که همه چی عادی شد و شما تازه به سن ازدواجتون(بین بقیه ی هم سناتون) رسیدید، نکنه زندگیم تهدید بشه و از هم بپاشه. و مشکلاتی از این دست پیش بیاد.
اینا میاد که دو دلش میکنه. سردش میکنه و با حرفاش سعی میکنه شما رو هم سرد کنه.
درکل، اگه پری سرد نشده بود، با اینکه کمی ریسک داشت(بخاطر سن) بهتون پیشنهاد میدادم که به خواستگاری برید و با تحقیق بیشتر و احتیاط هر چه زودتر کار رو رسمی کنید.(اینم بخاطر این بود که حد رو نگه نداشتید و صمیمیت رو بیش از حد پیش بردید) اما الان اگه به زور مجبورش کنید بمونه، امروز نره فردا میره. چون فکر میکنه توی وضعیت بدی هست که بیرونش، یه عالمه وضعیت خوب منتظر خوشبخت کردنشه.
البته اینا یه سری نظر شخصیه. و با اطلاعاتی که شما دادین برداشت کردم. بازم شاید از نظر شما که به جریان نزدیک تر هستید، یه جاهایی رو اشتباه قضاوت کرده باشم.
امیدوارم که بتونید درست ترین کار رو انجام بدین توی این مرحله از زندگیتون:72:
دوست عزیز از اینکه در این بحث شرکت نمودین کمال تشکر را دارم.
درحال حاظر باید برای رفتن به کلاس آماده بشم.
انشالله وقتی برگشتم توضیحات رو خدمت شما ارائه میکنم.
RE: تراژدی شکست بعد از 4 سال عاشقی - ریشه یابی علت ها
برای چی موشکافی می کنی؟اینجوری نمی تونی به آرامش برسی.یه رابطه ایی بوده تموم شده.فراموشش کن.هر چقدر بیشتر
دست و پا بزنی بیشتر فرو می ری.
RE: تراژدی شکست بعد از 4 سال عاشقی - ریشه یابی علت ها
نقل قول:
نوشته اصلی توسط فرهنگ 27
برای چی موشکافی می کنی؟اینجوری نمی تونی به آرامش برسی.یه رابطه ایی بوده تموم شده.فراموشش کن.هر چقدر بیشتر
دست و پا بزنی بیشتر فرو می ری.
دوست عزیز،
من همیشه توی زندگیم سعی کردم مشکلات رو حل کنم، و هیچ نقطه سیاه یا مبهمی توی زندگیم ندارم.
اصرار بنده به ریشه یابی این موضوع اینه که دلم نمیخواد در آینده مجددا" از این بابت آزرده خاطر شوم.
از طرف دیگر برای پری نگران هستم، برای آینده اش.
قسمتی از اعتماد به نفس بنده در رابطه با شناخت افراد، آسیب دیده ... این ممکنه منو در آینده حساس و بسیار سختگیر کنه.
RE: تراژدی شکست بعد از 4 سال عاشقی - ریشه یابی علت ها
پیمان عزیز، ممکن بود برای هر شخص دیگه ای به جز پری هم چنین اتفاقی بیفته. وقتی نوشته های شما رو خوندم واقعا احساس پاک و زیباتون رو درک کردم.
همانطور که خودتون می دونیدو دیگر دوستان هم گفتن، پری به علت اعتماد به نفس کمی که داشت، با ورود به یک مرحله جدید از زندگی یا یه محیط جدید و به دست آوردن کمی اعتماد به نفس (حالا کاذب یا غیر کاذب) احساس کرد که دیگه شما براش کافی نیستید، و به دنبال آینده ای بهتر برای خودش گشت.
اما از شما یه خواهشی دارم، این احساس پاکتون رو نگه دارید، برای هر شخصی این احساس رو سرمایه گذاری نکنید، سرمایه انسان فقط مادیات نیست، مهمتر از مادیات شخصیت و روح و احساس ما هست، پس در یک جای مطمئن سرمایه گذاری کنید، برای شخصی که باهاش پیوند زناشویی بستید و نسبت به هم تعهد دارید. انرژیتون رو برای شخصی باقی بگذارید که اون هم برای شما انرژی می گذاره و همسر، هم سقف و همدم شماست.
عجله نکنید، پری رو به خاطراتتون بسپارید، نه خاطره بد، یک خاطره خوب و به سمت آینده جلو برید، مطمئن باشید شخص دیگه ای هم داره مسیر زندگیش رو طی می کنه تا در جایی به شما برخورد کنه و احساسش رو به شما تقدیم کنه.
:72:
RE: تراژدی شکست بعد از 4 سال عاشقی - ریشه یابی علت ها
نقل قول:
چطور و به چه کسی میشه اعتماد کرد ؟
چگونه باید از ثبات عشق کسی مطمئن شد ؟
:324:همینه دیگه ؛فلسفه دوستی از نظرمن همینه؛واسه همینم هست کاملا دوستی باجنس مخالف رو رد میکنم.
از نظر من رابطه باجنس مخالف تنها زمانی صحیح هست که بشه بهش اشنایی قصد ازدواجی گفت(با شرایط و محدودیت های خاص خودش).
و اسم رابطه شما مطلقا دوستی :16:بوده (هرچند بعد مدتی تصمیم به ازدواج گرفتید)
نتیجه این دوستیها هم همینه؛شکست عشقی میخورین،بعد میگین به کسی اعتماد ندارید بابت ثبات عشقش.
اگر رابطه شما عاقلانه بود و تصمیم برای ادامه و ازدواج عاقلانه بود،خیلی زودتر ازینها متوجه میشدید که به درد هم نمیخورید؛
چون دیگه عقل شما راه درست رو نشون میداد.
اینهمه دراین تالار گفته شده از نتیجه دوستیها؛ چرا واسه خیلی ها درس عبرت نمیشه،چرا وقتی به مشکل برخوردید تو گوگل سرچ میکنید و به اینجا میرسید؛
چرا موقعی که در حال خوشگذرونی هستین فکر نمیکنید اخرش که چی!!!
:180:مگه امثال من که رابطه عاطفی باجنس مخالف نداشتیم و نداریم ادم نیستیم،مگه احساس نداریم،
مگه نیاز عاطفی نداریم؛ولی واستادیم و وای میایستیم ،چرا؟واقعا چرا؟
:shy:جز به خاطر پایبندی به اخلاق که خیلی ها اونو به مضحکه میگیرن،جز به خاطر ثبات ارزشهامون و واستادن سر اونها؛
و یکی از علت ها این سردرگمی شما :چطور تضمین میشه همچین رابطه ای؟
جوابم مشخصه؛تضمینی نداره؛چرا باید وجودمونو در اختیار کسی بذاریم که امروز هست و فردا هیچ ضمانتی به موندنش نیست.
از نظر من کل موضوع هست که مشکل داره؛خود دوستی؛داخلش اعتمادی نیست و ثبات در اون التزام نداره.:33:
با این حال عده ای مصر هستن که اینطوری همسرشونو انتخاب کنن،خب هرکس یک عقیده ای داره و در جای خودش قابل احترام هست
و قصد توهین به کسی یا عده ای درکار نیست=>صلاح کار خویش خسروان دانند.
ولی دیگه هرکی خربزه میخوره باید پای لرزش هم واسته :cool:
اگه یه کم تند رفتم معذرت میخوام؛قصدم بی ادبی نبود.شما پرسیدید و منم نظرمو گفتم؛حداقلش اینه که یه کم فکر کنید.:203:
***البته شما دراین رابطه ،اونطور که توضیح دادین اصول انسانیت رو رعایت کردید وپسرانی چون شما نایاب هستن و حستون ستودنی:72:***
ضمنأ
دوست عزیز حالا که موضوع بهتر موشکافی شد و بیشتر توضیح دادین،به وضوح مشخصه که ایشون دارای این صفت بودن و هستن:خودخواهی
به این حرفای خودتون توجه کنید
نقل قول:
البته هیچ گاه نتونست به من توی کارهام کمکی کنه
کار خاصی برای من انجام بده
اینکه منو غافل گیر کنه
هیچوقت برنامه ی خاصی نداشت
همیشه از من برای کارها و تصمیماتش کمک میگرفت
همیشه تکیه گاهش بودم
نسبت به من بی تفاوت میشد
ایشون بسیار متوقع بود
هر وقت هم زنگ میزد 90% مواقع منو به عنوان یه گوش شنوا میخواست
فقط از وقایع روزش صحبت میکرد.
به شدت به من ضربه زد
منو در بدترین شرایط تنها گذاشت
باعث شد زندگی من کاملا" متوقف بشه
گریه میکردم ... نگفت خودتو ناراحت نکن ! گفت : پیمان آزارم نده !
درسته که گفتید از انجام دادن اینکارا و اینکه واسش تکیه گاه لذت میبردین:82:،ولی وقتی میاید اینهارو با ناراحتی اعلام میکنید نشان دهنده اینه ته دلتون توقعاتی داشتید که براورده نشده.
RE: تراژدی شکست بعد از 4 سال عاشقی - ریشه یابی علت ها
شرایط ام غیر قابل تحمل هست، فقط آرامش میخوام ...
نمیدونم بگم متاسفانه یا خوشبختانه ... ولی نظرات ارزشمند شما دوستان باعث شد از امشب دیگه قبل از خواب از خدا نخوام که معجزه کنه و پری رو به من برگردونه و به همون آرزوی خوشبختی برای او اکتفا کنم.
از دوستان اگر کسی دستش به دعا میره لطفا" برای سعادت و خوشبختی پری دعا کنه.
سپاسگزارم.
RE: تراژدی شکست بعد از 4 سال عاشقی - ریشه یابی علت ها
از قدیم و ندیم گفتند چراغی که به خانه رواست...
شما اول آرامش خودت رو پیدا کن و به زندگی معمولی برگرد
بعد اون چشم ما برای پری خانوم هم دعا می کنیم
دوست من بهتره از مرثیه خوانی و چرا چرا ها دست برداری
چرا اینطور شد چرا من چرا چرا...
یکی از دلایل شکست در این رابطه سن کم شما بوده شما 24 سال دارید و 4 ساله که وارد رابطه شدید یعنی از 20 سالگی
خوب رابطه تنها احساس نیست باید یک منطق قوی هم پشتش باشه رابطه ای که در سن کم شروع میشه بیشتر بر مبنای احساست و شور جوانی هست
بنابراین نمی تونیم انتظار داشته باشیم این رابطه به سرانجام برسه
شاید اینطور به صلاحتون بوده که ایشون پا پس کشیدن
شاید الان این حرفهام به نظرتون ظالمانه بیاد ولی شما هم یک روز به این نتیجه خواهید رسید
اون روز زمانی خواهد بود که از این مسئله فاصله گرفته اید
بنابراین قدم اول برای شما اینه که از این مسئله فاصله بگیرید اینه که به فعالیت های روزمره تون بپردازید
با دوستهاتون بگردید و سعی کنید با ورزش و کارهای مورد علاقه زمانتون رو پر کنید
با مادرتون درد دل کنید
سعی کنید اشیایی رو که پری به شما داده هدیه و ... بریزید دور
همه چیزهایی رو که شما رو به یاد ایشون میندازن از خودتون دور کنید و به قول روانشناسان بستر زدایی کنید
سرتون رو گرم کنید تا به مرور زمان حالتون بهتر بشه
RE: تراژدی شکست بعد از 4 سال عاشقی - ریشه یابی علت ها
[quote=*mina]
نقل قول:
به این حرفای خودتون توجه کنید
نقل قول:
البته هیچ گاه نتونست به من توی کارهام کمکی کنه
کار خاصی برای من انجام بده
اینکه منو غافل گیر کنه
هیچوقت برنامه ی خاصی نداشت
همیشه از من برای کارها و تصمیماتش کمک میگرفت
همیشه تکیه گاهش بودم
نسبت به من بی تفاوت میشد
ایشون بسیار متوقع بود
هر وقت هم زنگ میزد 90% مواقع منو به عنوان یه گوش شنوا میخواست
فقط از وقایع روزش صحبت میکرد.
به شدت به من ضربه زد
منو در بدترین شرایط تنها گذاشت
باعث شد زندگی من کاملا" متوقف بشه
گریه میکردم ... نگفت خودتو ناراحت نکن ! گفت : پیمان آزارم نده !
درسته که گفتید از انجام دادن اینکارا و اینکه واسش تکیه گاه لذت میبردین:82:،ولی وقتی میاید اینهارو با ناراحتی اعلام میکنید نشان دهنده اینه ته دلتون توقعاتی داشتید که براورده نشده.
دوست عزیزم من این موارد رو با ناراحتی اعلام کردم چون واقعا" توقع نداشتم این چنین در کفه ی ترازوی پری با دیگران مقایسه بشم و به خاطر دلیلی واهی مورد بی مهری قرار بگیرم.
"توقع داشتم" نه ! ولی "توقع نداشتم" آری !!!
افسوس ...
RE: تراژدی شکست بعد از 4 سال عاشقی - ریشه یابی علت ها
367 گرامی
ضمن اینکه احساس و شرایطتون را درک می کنم و می دونم که روزهای چندان جالبی را نمی گذرانید، اما می خوام بگم که خدا را شکر کنید.
شکر این که نذاشت وارد زندگی ای بشید که اونطور که از ظاهر امر پیداست نمی تونست زندگی جالبی باشه.
شما فرصت این را دارید که با خانمی ازدواج کنید که از نظر سنی با شما هماهنگ باشد و همینطور خانم با اعتماد به نفس، شاداب و سالمی باشد.
در هر کار خدا حکمتی است که ما نمی دونیم. اگر پری از زندگیت رفت برای این است که خدا یک پری بهتر و مناسب تری را برات درنظر گرفته. :72: